مراقبه بر عوالم پس از دنیا (مرحله دوم: مرگ مقید)


زمان حدودی مطالعه ۱۱ دقیقه / ۱۵ آذر ۱۴۰۱ / دبیرخانه موسسه/

مقدمه کتاب مراقبات اخلاق توحیدی (جلد چهارم؛ اربعین دوم)

معنای دقیق مرگ

معنای اصلی موت، خروج از عالم پایین و ورود به عالم بالاتر و در نهایت، رسیدن به مرتبۀ اعلا‌علیین است؛ بنابراین مرگِ به معنای نابودی، امری ضدارزش است اما در جهان‌بینی سالک الی ‌الله نه تنها ضدارزش نیست بلکه بابی به سوی کمالات بالاتر است. در این سیر، سالک باید با جنود گوناگون شیطان به تناسب هر مرتبه وارد جهاد اکبر شود. اولین آنها ، نفس اماره است که بستر ساز نفوذ دشمن به خانه دل است. اگر کسی در جنگ با دشمن خارجی کشته شود، پاداشش زندگی ابدی و رزق الهی است: <وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ>[1]؛ این همان جهاد اصغر است که کشته‌شدن در آن هدف نیست؛ بله اگر کشته شود، به فوز می‌رسد ولی هدف اصلی، پیروزی بر دشمن خارجی و فوز در جهاد اکبر است که مقصود از آن، غلبه بر شیطان و کشتن نفس اماره است.

کشته‌شدن در جهاد اصغر گرچه ارزشمند است، ولی روح و جوهره آن به مرتبه شهادت در جهاد اکبر باز می‌گردد و اینکه سالک در چه میدانی پنجه در پنجه کدامین جنود شیطان می‌اندازد و با او به مبارزه بر می‌خیزد ؛ بر این اساس، مراتب مراقبه و محاسبه تفاوت می‌کند و شهادت در هر مرتبه ایمانی جدید و حیات طیبه‌ای در خور آن منزل را به ارمغان می‌آورد.

روح همه شهادت‌ها در جهاد اکبر به بریدن بندی از تعلقات غیر الهی باز می‌گردد. میدان جهاد اکبر ابتدا در زمین تعلقات ظلمانی و مبارزه با شهوات حیوانی و نفس اماره است و جنود شیطانی که در این میدان وارد می‌شوند، هواهای نفسانی است که عبد را در بند گناهان روشن شرعی قرار می‌دهد و گسستن آنها در گرو طی مراقبات مرحله اول و دوم است که در مجلدات قبلی گذشت؛ اما در منازل بالاتر هدف بریدن تعلقات نوری و مبارزه با نفس اماره در هواهای لطیف نفسانی است که سالک را از توجه خالص به توحید باز می‌دارد. نفس اماره در این مرتبه به گناهان بیّن امر نمی‌کند؛ زیرا می‌داند سالک هرگز به سمت آنها نمی‌رود، بلکه به تعلقات لطیف غیرتوحیدی امر می‌نماید و سالک را دلخوش به آنها می‌کند. جنود شیطان در این میدان نه شهوت و یا غضب متعارف، بلکه فرماندهان لشکر کفر و دلاوران سپاه شیطانند که او را از طریق تعلق به علم و یا دلخوشی به عبادت و کشف و کرامات و مقام‌های معنوی، از توجه به هدف اصلی که خالصِ توحید است، باز می‌دارند؛ عقبات سنگین سلوک و عبور از گردنه‌های صعب‌العبور ابتلائات الهی در این منازل به مراتب سخت‌تر و پیچیده‌تر از عقبات قبلی است: <فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ 11 وَ مَا أَدْرَئکَ مَا الْعَقَبَةُ 12 فَکُّ رَقَبَةٍ>[2].

سالک در سیر خود دائما این مرگ را باید تجربه کند که از مراتب پایین بمیرد و در مراتب بالا زنده شود؛ بنابراین باید به آیات و روایات پیرامون مرگ این‌گونه نگریست. علامه بحرالعلوم(ره) در رسالۀ «سیروسلوک»، مرگ را به معنای قطع علایق روح از بدن می‌داند؛ پس لزومی ندارد که حتما روح از بدن مفارقت کند تا مرگ تحقق یابد. کسی که از مراتب دون نفس قطع علایق می‌کند، وارد مراتب فوق نفس می‌شود؛ به عبارت دیگر، از دنیا و آنچه در آن است، قطع علایق می‌کند.

به تعبیر ایشان، اگر کسی در سیر از عالم دنیا وارد عالم مثال شد، مرده از دنیا و زنده در عالم برزخ است؛ چون قطع تعلق از دنیا کرده است. تفاوت مرگ متعارف و مرگ در این نگاه، این است که در اولی، اگر کسی مؤمنی را بدون حجت شرعی بکشد، مخلد در جهنم است؛ اما در دومی، قاتل را تشویق می‌کنند؛ چون قاتل، مرتبۀ عالی و ملکوتی انسان است که با تزکیه و تهذیب نفس، مرتبۀ دون خود یعنی هوای نفس را کشته است. آنجا برای مقتول گریه می‌کنند، ولی اینجا قاتل را تحسین می‌کنند. در اولی، قتل همراه با اذیت‌شدن و معدوم‌شدن است که ضدارزش است، ولی در دومی، حیات است؛ چون وقتی مرتبۀ دون کشته می‌شود، مرتبۀ فوق ظهور می‌کند؛ البته در اینجا نیز اذیت می‌شود، اما برایش لذیذ است.

در چنین نگاهی نباید مرگ برای انسان ناپسند و ناخوش باشد؛ چراکه این مرگ عین حیات است. البته اگر کسی خود را برای این مرگ آماده نکرده باشد و در سلوک إلی‌الله قرار نگرفته باشد، طبعاً چنین مرگی را دوست ندارد. او مانند کسی است که از خانۀ آباد به خانۀ خراب می‌رود. شخصى به امام‌مجتبی(ع) گفت: چرا ما مرگ را دوست نداریم!؟ حضرت فرمود: براى اینکه شما آخرت خود را خراب و دنیاى خویشتن را آباد نموده‏اید؛ بدین علت دوست ندارید از مکان آباد به مکان خراب منتقل شوید.[3]

«بر شکست قفس جسم از آن می‌لرزی

که سزاوار چمن بال و پری نیست تو را»[4]

***

«چون قفس در هم شکست از خود رمیدن مشکل است

پیشتر آماده پرواز می‌باید شدن»[5]

استفاده از فرصت‌ها

باید از فرصت‌ها استفاده کرد و از زمان باقیماندۀ عمر بهترین بهره را برد. فرصتی که در آن می‌توان به مرور از تعلقات نفس و عالم ماده جدا شد و تمام وجود خویشتن را به عالم ملکوت گره زد. اگر فرصت را غنیمت نشماریم، روزی خواهد آمد که فریاد بزنیم: خدایا! ما را به دنیا برگردان که شاید عمل صالحی انجام دهیم: <رَبِّ ارْجِعُون‏ 99 لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ>[6]؛ آن زمان که از خداوند؟عز؟ فرصتی برای کسب اعمال صحیح و قطع تعلقات دنیوی درخواست کنیم و پاسخ آید: <کَلاَّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُون‏>[7]؛ این کلامی نابجاست؛ اکنون فرصت تمام شده و وارد عالم برزخ شده‌اید.

خداوند متعال، زیان‌کار حقیقی را مالباخته در دنیا نمی‌داند؛ بلکه خاسرین حقیقی را کسانی می‌داند که همه هستی خود را در دنیای فانی از دست دادند و تهیدست و حسرت‌زده وارد عالم برزخ و قیامت می‌شوند: <قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبین>[8].

«خیز و در کاسه زر آب طربناک‌ انداز

پیش از آنى که شود کاسه سر خاک‌انداز

عاقبت منزل ما وادى خاموشان است

حالیا غلغله در گنبد افلاک‌انداز»[9]

یکی از دستوراتی که در این‌باره به سالک داده می‌شود، داشتن برنامه هفتگی زیارت اهل قبور است. او در قبرستان باید چنین تصور کند که گویی جنازه‌اش را به آنجا تشییع می‌کند؛ و در آستانه ورود زیارت اهل قبور را خطاب به خود قرائت کند: «السَّلَامُ‏ عَلَى‏ أَهْلِ‏ لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّهُ‏... کَیْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه‏»[10]؛ سپس در میان قبور قدم بزند و به عوالم پس از مرگ بیندیشد: شب اول قبر، سؤال نکیر و منکر، فشار قبر، تنهایی و تاریکی و خلوت با خود و اعمال خود و زائل‌شدن همه داشته‌ها؛ از مال گرفته تا مقام و منصب و اولاد و زندگی؛ و اکنون اوست و مجموعه اعمال و اعتقاداتی که باید پاسخگوی آنها باشد. برای عینی‌کردن این معنا بهتر است در کنار قبر مندرسی بنشیند و چنین انگارد که این قبرِ خود اوست و دیر یا زود باید در چنین محیطی بیارامد و مونسی جز اعمال و اعتقادات خود نخواهد داشت؛ و با محاسبۀ نفس، خود را برای چنین روزی آماده کند. زمانی که قرار است از قبرستان بیرون آید، تصور کند به او اجازه خروج داده نمی‌شود و خود را در زمره اموات محسوب کند و با خود، آیۀ <رَبِّ ارْجِعُونِ 99 لَعَلىّ‏ أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ>[11] را زمزمه کند و به خود پاسخ دهد: <کَلاَّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُون>[12]. به لحظاتی فکر کند که حاضر است همه دارایی‌های خود را بدهد و تنها برای لحظه‌ای به او اجازه بازگشت داده شود تا از فرصت‌های ازدست‌رفته استفاده کند اما باز هم جواب «کَلّا» را قاطعانه می‌شنود. بعد از مدتی بر خود بگرید و از عمر تلف‌شده تأسف بخورد و سپس متوسل به اهل‌بیت(ع) شود و به مدد اشک بر سیدالشهدا(ع)، از ایشان بخواهد که به او اذن بازگشت به دنیا را بدهند. در نهایت، با توجه به این نکته از قبرستان خارج شود و خدا را شاکر باشد که فرصتی دوباره برای زندگی به او داده شده است.

با انجام چنین دستوراتی می‌توانیم خود را قدری برای مرگ آماده کنیم که اگر خود را آماده نکرده باشیم، مراحل بعد از مرگ برای ما بسیار سخت و دردناک خواهد بود. کسی که تعلقات مادی را از خود جدا نکرده باشد، لحظۀ احتضار که جانش در حال خروج است، سخت‌ترین لحظۀ عمرش خواهد بود[13]: <کَلَّا إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ 26 وَ قیلَ مَنْ راق‏ 27 وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراق‏ 28 وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ 29 إِلى‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساق‏>[14]؛ آن زمان که جان به گلو برسد و فریاد برآورد که کیست نجات‌دهنده؟! و یقین به جدایی نماید و از شدت فشار مرگ، ساق‌ها در هم بپیچند و آن هنگام زمان پاسخ به ندای حق است.

خداوندا! به تو پناه می‌بریم از سختی مرگ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ کَرْبِ الْمَوْتِ‏»[15]؛ البته این مرگ برای کافران بسیار سخت و دردناک است اما برای مؤمنان مانند بوییدن گلی خوشبوست که پس از آن به راحتی وارد عالم آخرت می‌گردد. اینجاست که روح انسان از بدنش خارج می‌شود و در عالم برزخ در کنار ابرار و اخیار در نعمت‌های الهی تا روز قیامت خواهد بود: «إِنَ‏ رَاحَةَ أَهْلِ‏ الْجَنَّةِ فِی الْمَوْتِ وَ الْآخِرَةُ مُسْتَرَاحُ الْعَابِدِین»‏[16].

انس با مرگ

زمانی که مراسم دفن به اتمام می‌رسد، تمام دوستان و آشنایان که برای تشییع او آمده بودند، باز می‌گردند و مرده را در قبر تنها می‌گذارند. اینجاست که اگر انسان قبلا با قبرستان انس نگرفته باشد، دچار وحشت و ترس شدید می‌گردد؛ به همین خاطر است که اساتید اخلاق به شاگردان خود توصیه می‌کردند: هفته‌ای یک‌بار به قبرستان مؤمنین بروید و با آنجا انس داشته باشید! اما قبر، جایی است که به تعبیر روایت، هر روز ندا می‌دهد: من باغی از باغ‌های بهشت یا گودالی از حفره‌های سوزناک جهنم هستم: «قالَ الإمامُ الصّادقُ‌(ع): إنّ لِلقَبرِ کلاماً فی کُلِّ یَوم: أنا رَوضَةٌ مِن رِیاضِ الجَنّةِ أو حُفرَةٌ مِن حُفَرِ النار»[17]. از خداوند منان و حلیم خواستاریم که قبرمان را باغی از جنات بهشت قرار دهد. کسی که بتواند از قبر نجات یابد، باقی مراحل برزخ و قیامت را هم به راحتی پشت سر خواهد گذاشت: «قَالَ النَّبِیُّ؟ص؟‏: إِنَّ الْقَبْرَ أَوَّلُ مَنَازِلِ الْآخِرَةِ فَإِنْ نَجَا مِنْهُ فَمَا بَعْدَهُ أَیْسَرُ مِنْهُ»[18].

وقایع درون قبر

وقتی انسان در قبر قرار گرفت، دو ملک سراغ او می‌آیند تا از اعتقادات و اعمال او پرسش کنند. سؤالاتی که حتی می‌تواند یک‌دختر جوان را در یک‌شب پیر و نالان نماید. نقل است شبی که یکی از غیرشیعیان از دنیا رفت، دخترش به شدت بی‌تابی می‌کرد و حاضر نبود مادرش را تنها بگذارد. او بسیار مُصر بود که همراه با مادرش داخل قبر دفن شود. اطرافیان تصمیم گرفتند او را هم داخل قبر بگذارند ولی حفره‌هایی برای او قرار دهند تا بتواند نفس بکشد. وقتی فردا سراغ دختر آمدند، تمام موهای سرش سپید گشته بودند. علت را که پرسیدند، گفت: دیشب دو نفر از ملائکۀ الهی سراغ مادرم آمدند و وقتی سؤالاتی راجع به اعتقادات او پرسیدند، او نتوانست جواب دهد؛ چنان با گرز آتشین بر سر او کوبیدند که من از ترس و وحشت، به این روز افتادم.[19] البته روز قیامت از این هم سخت‌تر است و به تعبیر آیات قرآن، کودکان پیر می‌شوند: <فَکَیْفَ تَتَّقُونَ إِنْ کَفَرْتُمْ یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شیباً>[20].

در قبر، تمام اعمال انسان برای او مجسم می‌شوند: <یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ>[21]؛ آنجاست که گرفتار اعمال بد خود می‌شویم و به دنبال راه فراری هستیم اما هیهات! راه فراری نیست.

«آن سخن‌های چو مار و کژدمت

مار و عقرب گردد و گیرد دمت»[22]

در خاتمه، دست به دامان حق متعال می‌شویم و عرضه می‌داریم: خدایا! ما راه نجاتی جز فرار به آغوش رحمتت نداریم؛ اگر ما را لحظه‌ای به خودمان واگذار نمایی، حسرتی ابدی برای خود رقم خواهیم زد؛ پس مایۀ آرامش ما در تمام زندگیمان باش و در سخت‌ترین لحظات عمرمان که درون قبر است، مونس و همراهمان باش: «إِلَهِی وَ إِلَهَ آبَائِی صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً وَ آنِسْ‏ فِی قَبْرِی‏ وَحْشَتِی وَ اجْعَلْ لِی عِنْدَکَ عَهْداً یَوْمَ أَلْقَاکَ مَنْشُورا!»[23].

«چه شِکرهاست در این شهر که قانع شده‏اند

شاهبازانِ طریقت به مقام مگسى‏

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

وه! که بس بى‏خبر از غُل‌غلِ بانگِ جرسى‏

دوش در خیلِ غلامان دَرَش مى بودم

گفت: کاى بى‏دلِ بیچاره! تو یارِ چه کسى؟

تا چو مَجْمَر نَفسى دامنِ جانان گیرم

دل بر آتش بنهادم ز پىِ خوش نَفَسى‏

بال بگشا و صفیر از شجرِ طوبى‏ زن

حیف باشد چو تو مرغى که اسیرِ قفسى!‏»[24]

 


[1]. آل‌عمران، 169.

[2]. «و تو چه مى‏دانى آن گردنه سخت چیست؟ (12) آزادکردن برده، (13) یا طعام‌دادن در روز گرسنگى و قحطى»؛ البلد، 12-14.

[3]. «فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا بَالُنَا نَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ لَا نُحِبُّهُ؟ فَقَالَ الْحَسَنُ(ع): إِنَّکُمْ أَخْرَبْتُمْ آخِرَتَکُمْ وَ عَمَّرْتُمْ دُنْیَاکُمْ فَأَنْتُمْ تَکْرَهُونَ النُّقْلَةَ مِنَ الْعُمْرَانِ إِلَى الْخَرَاب‏»؛ بحارالأنوار، ج‏44، ص110.

[4]. دیوان صائب تبریزی، غزل 491.

[5]. همان، غزل 6043.

[6]. المؤمنون، 99 و 100.

[7]. المؤمنون، 100.

[8]. الزمر، 15.

[9]. دیوان حافظ، غزل 315.

[10]. «سلام بر اهل توحید! قول و وعدۀ خداوند متعال را چگونه یافتید؟»؛ بحارالأنوار، ج‏99، ص301.

[11]. المؤمنون، 99 و 100.

[12]. المؤمنون، 100.

[13]. «قال الإمامُ زینُ العابدینَ‌(ع): أشَدُّ ساعاتِ ابنِ‏ آدمَ ثلاثُ ساعاتٍ: السّاعَةُ التی یُعایِنُ فیها ملَکَ المَوتِ و...»؛ الخصال، ج1، ص119.

[14]. القیامة، 26-30.

[15]. مصباح‌المتهجد، ج‏1، ص173.

[16]. بحارالأنوار، ج‏74، ص25.

[17]. الکافی، ج3، ص242.

[18]. بحارالأنوار، ج‏6، ص242.

[19]. هزارویک حکایت اخلاقی، حکایت 754.

[20]. المزمل، 17.

[21]. آل‌عمران، 30.

[22]. کشکول شیخ بهایی، ج1، ص103.

[23]. «خدای من و پدرانم! بر محمد و آل او درود فرست و لحظه‌ای مرا به خودم وامگذار و مونسم در وحشت قبرم باش و در روز قیامت، برایم عهدی گشوده قرار بده»؛ مصباح‌المتهجد، ج‏1، ص16.

[24]. «نور از کوه طور تابید و من آن را مشاهده کردم؛ شاید برای تو شعله‌ای از آن آتش را بیاورم»؛ دیوان حافظ، غزل 583.

‌مطالب مرتبط