توضیحی پیرامون روح معنا

از آنجایی لسان قرآن و روایات همان لسان متعارفی است که مردم با یکدیگر صحبت می­کنند، نباید انسان به اشتباه بیفتد و لغات قرآن را عینا در همان معنای متعارفی که هست فهم کند. مثلا لغت «جَاء» بین انسان ها به معنای این است که یک نفر آمد. همین لغت در قرآن کریم هم آمده است: <وَجَاءَ رَبُّکَ وَالْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا>  خداوند و ملائکه صف اندر صف در روز قیامت آمده اند. سوال مهم این است که آیا اجازه داریم لفظ «جَاء» را همان‌طور که در مورد انسان‌ها به کار می‌بریم درباره پروردگار هم به کار ببریم؟ قطعا نه. کسی تردید نمی‌کند که «جَاء» به معنایِ رویِ دو پا راه رفتن و پیاده رفتن، قطعا در مورد پروردگار به کار نمی‌رود. بلافاصله این سوال مطرح می‌شود که پس <وَجَاءَ رَبُّکَ> به چه معناست؟ مثال دیگر اینکه در لسان متعارف: «قالَ» یعنی کسی با زبان و لب و دندان و اعضایی که برای گفتگو به کار می­رود یک کلامی را به دیگری رساند. لذا در ذهن اینگونه تبادر می‌شود که لازمه «قَال» داشتن زبان و لب و اعضای گویش و تارهای صوتی و ... است. اما آیا در مورد خداوند هم  همین معنا صادق است؟

 پاسخ این سوالات و نکته بسیار مهم این است که  اگر در قرآن لغتی به کار رفت، باید روح معنا و آن حقیقت معنا کشف بشود. [ به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی رحمه الله علیه در مقدمه تفسیر شریف المیزان باید غایت وضع لفظ را در نظر گرفت و قیود خاص  مصادیق را کنار گذاشت. به عنوان مثال لفظ چراغ به چه جهتی وضع شده است؟ برای شئ ای که از خود نور می­دهد و فضا را نورانی می­کند. صدها سال پیش به آن چراغ های نفتی، چراغ می­گفتند و امروزه هم به چراغ های اکترونیکی چراغ می­گویند. در لفظ چراغ اینکه با نفت کار کند یا برق یا هرچیز دیگری، اخذ نشده است. به بیان دیگر این خصوصیات مصادیق چراغ، در روح معنای چراغ اخذ نشده اند. هدف و غایت و نهایت وضع لفظ چراغ، مسئله نوربخشی است. همین مسئله پیرامون لفظ سلاح جاری است. هزاران سال پیش به شمشیر سلاح می­گفتند و اکنون هم به بمب های شیمایی پیشرفته سلاح می­گویند. چرا این دو ابزار با اینکه تفاوت های بسیاری دارند باز هم با یک اسم شناخته می­شوند؟ به خاطر اینکه هرچیزی که در میدان جنگ جهت مبارزه با دشمن به ما کمک کند، سلاح می­نامیم. دیگر تفاوتی ندارد که چه نوع ابزاری است و چه خصوصیاتی دارد. حال پیرامون الفاظ آیات قرآن کریم هم باید با استفاده از قاعده وضع الفاظ برای مقاصد به کشف روح معنا بپردازیم. ]

 روح معنای «قَال»، انتقال یک معنا از قائل به شنونده است. طبق عرائض گذشته این معنا مقید و محدود به ابزار خاصی نیست. مثلا هنگامی که انسان با کامپیوتر کار می­کند، با فشاردادن دکمه‌هایی اطلاعات خودش را به کامپیوتر منتقل می‌کند که در واقع در حال صحبت کردن با کامپیوتر است. اما این صحبت نه با کلمات است و نه با زبان. اما به هرحال نوعی صحبت است. [ پیرامون گفتن خداوند هم باید حواسمان باشد که خصوصیات انسانی که موجب تجسم و محدودیت خداوند می­شود را استفاده نکنیم. می­تواند صحبت کردن و انتقال معنا صورت بگیرد بدون اینکه دهان و زبانی در کار باشد. ] حال همین نکته و قاعده مهم را پیرامون واژه تقرب بیان می­کنیم.

معنای اول قرب : قرب در مفاهیم مادی

تقرب از ریشه قرب می­آید و به معنای نزدیکی است. معمولاً در معنای قرب مکانی به­کار می­رود. در کتابهای لغت، مثل «مباحث­ اللغه، لسان العرب، اقرب الموارد، المنجد و فرهنگ لاروس »  این لفظ را تقریباً یک لغت بدیهی گرفته­اند و «­ضد­القرب» معنا کرده‌اند. یعنی خود قرب معنا نمی­شود بلکه از ضدش معنای آن را می­فهمیم و ضد آن بُعد است. طبعاً بُعد را فاصله داشتن دو شیء مادی از هم و متقابلاً قرب را نزدیکی دو شیء مادی به­ همدیگر معنا می­کنند. برای این معنا از قرب شاهد قرآنی هم وجود دارد. آیه ۲۸ سوره توبه می فرماید: <فَلَا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا>[1] این آیه مبارکه خطاب به کفار است که حق نزدیک شدن به مسجد الحرام را ندارند.[2]

 ولی ما به دنبال معنای قرب در مورد پروردگار هستیم. آیا می­توان همین معنای قرب مکانی و مادی را در مورد خداوند تبارک و تعالی استفاده کرد؟ تردید نداریم که پاسخ منفی است. یعنی نزدیک­ شدن به پروردگار، مانند نزدیک شدن دوشیء مادی و یک نزدیکی مکانی نیست. برای درک معنای والاتر قرب ابتدا نیکوست که معنای قرب در معنویات را فهم کنیم.

معنای دوم قرب : قرب در معنویات

در این معنا از قرب، نزدیک شدن به یک معنای مجرد، به معنای مستعد ­شدن برای درک آن معناست. به عنوان مثال اگر از دانش آموز کلاس اول دبستان حل معادلات جبر و مثلثات را می­خواستند قطعا از حل آن ها عاجز است و حتی اگر برای آن­ها تدریس هم می­شد، باز نمی­توانستند مطلب را فهم کنند. ریاضیات ، قوانین فیزیک، قوانین مهندسی، قوانین عمومی پزشکی، قوانین علوم انسانی تمام این ها امور مجرد است لکن دانش آموز کلاس اول دبستان نمی­تواند به این صور علمی نزدیک شود و آن ها را فهم کند چرا که استعدادش را ندارد. باید آرام­آرام سالهای مختلف تحصیل کند و به تحصیلات عالی­تر برسد و مغز و روحش مستعد بشود که بتواند اینگونه مطالب را فهم کند. لذا مرحوم ملاصدرا در باب علم در اسفار می­گوید: اینگونه نیست که هنگام علم آمورزی علم از عالم بالا، پایین بیاید بلکه ما انسان­ها در مقام خواندن و آموختن علم به خدمت آن می­رویم. لذا تمام فعالیت هایی که انسان به جهت کسب علوم انجام می­دهد، مانند: مطالعه کتاب، خدمت استاد رسیدن، مدرسه یا دانشگاه رفتن و .... در واقع معدات هستند برای اینکه انسان مستعد بشود علم به قلب او نازل شود. در اینجا تفاوتی هم بین علم توحید و غیر آن نیست.

نسبت این معنا از قرب، با قرب پروردگار

پس اگر قرب را به معنای نزدیک شدن به امور معنوی مانند نزدیکی به علوم معنا کنیم، معنای قرب به پروردگار هم اینگونه فهم می­شود : مستعد ­شدن انسان بدین جهت که انوار الهی و تجلیات الهی بر قلب او اشراق کند . شاهد قرآنی این معنا از قرب را هم تایید می­کند. پروردگار در باب قرآن در سوره واقعه می­فرماید: <إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ>[3]   یعنی تا کسی مطهر نباشد نمی­تواند حقیقت قرآن را لمس کند، به آن نزدیک شود و با آن اُنسی پیدا کند. مفهوم مخالف این جمله این چنین می­شود:  کسی که مطهر نیست چیزی از قرآن را لمس نمی­کند. قطعاً این قرآن ظاهر منظور نیست،  بلکه مراد حقیقت قرآن است. <إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ>.  «کتاب مکنون» یعنی آن حقیقت پیچیده شده و مخفی که اشاره به قرآن کریم دارد. حقیقتی که جز با طهارت به آن نمی­توان دست پیدا کرد.

  پس اگر قبول کنیم که قرآن کریم تجلی پروردگار است، و تقرب به قرآن کریم نیازمند طهارت است ، بنابراین انسان به خداوند و به فهم توحید نزدیک نمی­شود الا اینکه به وسیله تعلیم و تزکیه مستعد بشود. اما نکته مهم اینجاست که این معنا از قرب پروردگار لازم  و صحیح هست لکن کافی نیست.

معنای سوم قرب : بیان کاملترین معنا

او به ما نزدیک است!

در معنای دومی که از قرب ذکر شد دلیلی وجود ندارد که خداوند به ما نزدیک باشد. اتفاقا در آن معنا  حق متعال از ما دور است و این انسان است که  باید مستعد دیدار او شود. اما هنگامی که به قرآن کریم مراجعه می­کنیم چنین معنایی راجع به پروردگار مشاهده نمی­شود. طبق آیات نه تنها خداوند از ما دور نیست بلکه به ما نزدیک است!

آیات متعددی دال بر این مسئله است:

 1- آیه شریفه <وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَلَکِنْ لَا تُبْصِرُونَ>[4] می­فرماید : من از پدر و مادرتان، از صمیمی­ترین دوستانتان حتی از خودتان به شما نزدیکتر هستم اما شما نمی­فهمید.

 2-  آیه مبارکه : <وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ  أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ>[5] [ بیان می­دارد که: هنگامی که بندگان من از من میپرسند، من نزدیک هستم! خداوند نمی­فرماید "بگو" به آن ها من نزدیک هستم بلکه بلافاصله می­فرماید نزدیک هستم. آنقدر خداوند به انسان نزدیک است که نیازی به واسطه نیست و بنده با صرف مراجعه به خود چنین قربی را در وجودش میابد. ]

 3-  آیه مبارکه <وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ>[6] "الیه" را باید اینطور معنا کنیم: «نحن اقرب الیکم و الی کل العبید و الی کل الناس من حبل الورید. » چرا که اینجا صحبت مؤمن و کافر نیست، تفاوتی ندارد، خداوند به کافر هم از رگ­گردن نزدیکتر است. چرا که آیه اطلاق دارد.

 4- پیرو آیه گذشته که اطلاق قرب الهی به همه انسان ها بیان شد، همچنین است آیه مبارکه <مَا یَکُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ>[7] نمی فرماید «وما یکون من نجوی ثلاثه مؤمن او مومنة» نه بلکه «و ما یکون من نجوی» هر سه نفری، تفاوتی ندارد مومن باشد یا کافر. اتفاقاً این آیه راجع به کفار نازل شده است.

 5- آیه شریفه <أَلَا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ>  خداوند به همه چیز احاطه دارد. [ احاطه داشتن خداوند به چه معناست؟ در صفحات گذشته پیرامون مسئله روح معنا بیان شد ممکن نیست معنای ناقصی که از الفاظ بین انسان ها استفاده می­شود، در مورد خداوند هم به همان معنا استفاده کنیم بلکه باید روح و غرض حقیقی آن معنا را با زدودن همه نواقص و محدودیت ها در نظر گرفت.] وقتی یک مجرد به همه چیز احاطه دارد بدین معناست که از خود آن شیء به آن شئ نزدیکتر است. مانند شیء مادی نیست که اشیاء مثل یک کره و خدا هم مثل یک کره دیگر درون[8] آنهاست. وقتی خداوند می­فرماید: من به همه چیز احاطه دارم یعنی هر جا که انگشت بگذارید من آنجا حضور دارم.

پس  ما هم به او نزدیک هستیم!

نکته دومی که باید در این مقام ذکر بشود این است که در بحث­های فلسفی و علمی صحبت می­شود که آیا قرب و بُعد از صفات حقیقیه است هستند یا صفات ذواضافه؟ توضیح آنکه صفات حقیقی [ صفاتی هستند که بدون در نظر گرفتن شئ دیگر، معنادار هستند و در یک کلام ] نسبی نیستند. مثلاً می­گوییم «زیدٌ جسمٌ»، «زیدٌ حیٌّ»، وقتی می­گوییم زید زنده است دیگر پرسیده نمی­شود نسبت به چه چیزی زنده است. یا اگر زید جسم است این سوال مطرح نمی­شود که نسبت به چه چیزی جسم است. جسم بودن یک صفتی برای زید است و کاملاً قائم به اوست و طرف مقابل نمی­خواهد. اما در صفات ذواضافه طرف مقابل و نسبت مطرح است. مثلا وقتی گفته می­شود زید عالم است، باید معلومی وجود داشته باشد که عالم به چه چیزی است؟ حتماً باید اضافه طرف داشته باشد والا معنا نخواهد داشت.

حال بحث ما این است که صفات قرب و بُعد از صفات ذواضافه هستند و طرف میخواهند . اگر از شما بپرسند آیا نزدیک هستی؟ بلافاصله پاسخ می­دهید به چه چیزی نزدیک هستم؟[9] پس این نزدیکی یک طرفی می­خواهد. اگر دور هستید باید چیزی باشد که نسبت به آن دور باشید و الا دوری معنا نخواهد داشت. تمام این مقدمات بیان شد که این سؤال پاسخ داده بشود: اگر قرآن کریم می­فرماید خداوند در هر صورت به ما نزدیک است، نزدیک به چه کسی است؟ پرواضح است که طرفش ما هستیم. پس اگر او به ما نزدیک است، ما هم به او نزدیک هستیم. یک رابطه دوطرف است. ما در هر حالی، چه کافر و چه مومن، به خداوند نزدیک هستیم چرا که او در هر حالی به ما نزدیک است.

درک این قرب توسط همه موجودات

نکته و مقدمه سوم این است که این قرب و نزدیکی به خداوند را همه موجودات به جز انسان و اجنه دائما احساس می­کنند. براهین عقلی و نقلیِ این مسئله در صفحات بعدی ذیل مبحث سجده خواهد آمد اما اجمالا به داستان هُدهُد پیک حضرت سلیمان بنگرید. ایشان در سوره مبارکه نمل تعابیری دارد که از تعابیر یک فیلسوف بالاتر است. او می­گوید: یک گروهی را دیدم، زنی ( بلقیس ) پادشاه آنها بود و اینان خدا را نمی­پرستیدند. سپس می­فرماید<ألَّا یَسجُدُوا لِلّه الّذِّی یُخرِجُ الخَبْءَ فی السّماوَاتِ والأرضِ>[10] .چرا خدایی که این همه گردن این ها حق دارد، آسمان و زمین و آدمیان را خلق کرد، پرستش نمی­کنند؟! پس پیداست هُدهُد خداپرست بود، به شدت هم خداپرست بود. از این قبیل شواهد بازهم وجود دارد. در سوره ی مبارکه نمل، مکالمه میان مورچگان دال بر همین موضوع است. در سوره­های مختلف تسبیح کوه­ها، تسبیح جمادات، تسبیح درخت­ها، تسبیح رعد <یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ>[11] همه اشاره به همین نکته دارد، تا آنجا که صراحتا بیان می­فرماید: <وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ>[12] پس مشخص است که همه خدا را می­شناسند و می­پرستند. همچنین شاهد روایی این مسئله این حدیث شریف است که می­فرماید: پیغمبراکرم{صلوات الله علیه} در یکی از غزوات مشاهده کردند که کوهی دارد گریه می­کند اصحاب هم دیدند آبی از کوه می­چکید که آب معمولی نبود، پیغمبر­اکرم{صلوات الله علیه}  مقابل بقیه رو به کوه کردند و فرمودند: چرا گریه می­کنی؟ کوه گفت: یا رسول الله از زمانی که این آیه شریفه نازل شد: <فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ>[13] می ترسم از سنگ­های جهنم شوم. پیامبر{صلوات الله علیه} فرمودند: نه ناراحت نباش تو آن کوه نیستی. نقل است که آن آبی که از کوه میچکید قطع شد. پس مشخص است که این کوه فهم و شعور دارد. بلکه فهم و شعوری بسیار فراتر از فهم بعضی از انسان ها. عجیب است که در آیه شریفه «ناس» زودتر از «حِجَارَةُ» آمده است اما انسان­ها گریه نمی­کنند ولی کوه گریه می­کند. چرا که کوه تقربش را به حق درک می­کند و از بُعد ناراحت است، از در جهنم­ بودن ناراحت است.

اما آیا انسان هم جزء این موجودات است که قرآن می­فرماید؟ آیا او هم مشغول درک قرب او و تسبیح خداوند است؟ مسلما پاسخ مثبت است. اما این سوال ایجاد می­شود پس چرا ما انسان ها چنین احساس و ادراکی نداریم؟ اگر گفته بشود درست است که او به ما نزدیک است، اما چندان مهم نیست که ما احساس نزدیکی کنیم یاخیر، خب این تقرب چه خاصیتی دارد؟ تقربی که انسان احساس نکند چه فایده‌ای دارد؟ چه لذتی دارد؟ انسان می­خواهد از نزدیک با محبوب خود انس پیدا کند و لذت ببرد. اصلا به یک بیان همه فلسفه بعثت انبیا و اولیا برای همین بوده که انسان بفهمد باید لذت ببرد، بفهمد که زندگی این دو روز نیست، زندگی لذت بردن است اما لذت بردن حقیقی. پس باید به دنبال پاسخ این سوال باشیم که چه چیزی باعث شده است انسان این قرب الی الله را فهم نکند. چه مانعی وجود دارد که انسان احساسی از لذت تقرب به خداوند ندارد؟!

 

[1] التوبه، ۲۸

[2] آیه شریفه می فرماید: <أَلَیسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ>  آیا صبح نزدیک نیست؟ این اشاره به صبح قوم لوط است که اگر بخواهد عذاب نازل شود. ( مثلا قرب زمانی میشود این جا مطرح کرد؟ )

[3] الواقعه، ۷۷-۷۹

[4] الواقعه، ۸۵

[5] البقرة، ۱۸۶

[6] القاف، ۱۶

[7] المجادلة، ۷

[8] روی

[9] که البته در همان حال شما نسبت به چیز های دیگر دور هستی. در واقع در آنِ واحد متصف به دوصفت ضد هستید. هم نزدیک و هم دور. اما  به یک شی نزدیک و از یک شیء دور.مثلا به میز دور هستید و اما به کتاب نزدیک

[10] النّمل، ۲۳

[11] الرّعد، 13

[12] الإسراء، ۴۴

[13] البقرة، ۲۴

فهرست مطالب