تا اینجا مشخص شد که دوری انسان از خداوند به خاطر حجاب ناخود است. نه اینکه انسان به خداوند نزدیک نیست، بلکه باید متوجه این تقرب باشد. توجه داشته باشد که مرغ باغ ملکوت است. البته گیریم که انسان این موضوع را از نظر علمی شناخت. اما آیا این موجب رفع حجاب است؟ مسلم است که اینگونه نیست. لازم است لکن کافی نیست. نیازمند عمل است. با اعمال است که میتواند تقرب خود را احساس کند و همیشه حاضر باشد. پس ما باید به دنبال راهکار عملی رفع حجب باشیم. در ادامه این فراز از حدیث شریف معراج خداوند متعال دو راهکار عملی بسیار موثر جهت رفع این حجب معرفی میکند : اول دوام جوع و دوم سجده.
راهکار اول: دوام جوع
کشف رابطه در تکوینیات و تشریعیات
سوالی که در ابتدای امر ایجاد میشود این است که مگر گرسنگی چه خاصیتی دارد که موجب تقرب انسان به خداوند میشود؟ در روایات مختلف مشاهده میشود که فضایل و کمالات انسانی، متفرع بر یک عمل خاصی است . مثلا سکوت حکمت میآورد و یا جوع، تقرب میآورد. آیا این ها را صرفا باید تعبدا پذیرفت و یا یک رابطه سیستماتیک بین این ها پیدا کرد؟ پاسخ آن است که در مسائل تشریعی انسان باید تعبدا بپذیرد به عنوان مثال چرا نماز با تکبیرة الاحرام شروع می شود، چرا با سلام شروع نشود؟ اینجا تعبد است و انسان باید صرفا پذیرای حکم الهی باشد. البته که اصولیّین مخصوصا اصولیّین متفکری مثل امام امت مثل مرحوم محمد باقر صدر ، مثل مرحوم شیخ مظفر، تصریح می کنند که با وجود اینکه یک حقیقت نوری وجودی واقعی برای نماز و به همین هیئت در عالم معنا هست و اولیای الهی آن حقیقت نوری را می بینند، ولی در عین حال برای ما که بنده هستیم، چاره ای نیست و باید تعبدا پذیرا باشیم.
اما در مورد مسائل تکوینی مثل صمت، جوع و ... انسان باید یک رابطه نظامند پیدا بکند. چراکه اگر بتوانیم با کمک کلام معصومین علیهم السلام و نه از خود، یک رابطه ی کاملا نظام مند بین جوع و این آثار کشف کنیم هنر خیلی بزرگی است. چراکه در این حالت انسان می تواند تنقیح مناط[1] کند. شاید در ابتدای امر چنین موضوعی خطرناک به نظر برسد. [مثلا از این جهت که این مسئله باب قیاس را باز میکند، مسئله ای که در فقه امامیه به شدت نهی شده است. ] اما تسامح در ادله ی سنن اینجا به کمک ما می آید، فقها در مستحبات خیلی سخت نمیگیرند. لذا طبق ادله نقلی و عقلی میتوان تنقیح مناط کرد.
برای کشف رابطه جوع و تقرب نیاز است که مقدمات زیر بیان شود :
ریاضت لازمه انسانیت
شارع مقدس در قالب یک اصل کلی میفرماید: «انسان بما هو انسان» نه «انسان بما هو حیوان». برای تهذیب نفس به دنیا آمد. تهذیب نفس یعنی تحمل سختی ها. شاهد این مطلب این است که امیرالمومنین{علیه السلام} نفس خودش را به اسبی تکتا تشبیه میکند. تفاوت است بین اسب های تکتا و اسب های معولی. اسب تکتا همان اسبهای مسابقه ایست نه اسبهای طویله. اسب هایی که یک عمر باید به آنها ریاضت و سختی بدهند، بدوانندشان، عرقشان را در بیاورند، غذای ان ها به موقع باشد، اندام آنها باید کشیده و لاغر باشد و ... این اسب قیمت دارد! ولی اسب معمولی که برای بارکشی استفاده میشود هرچه می خواهد بخورد، جو و کاه و علف صحرایی فرقی ندارد. علف تازه باشد یا خشک، هیچ فرقی ندارد چون مهم نیست. وزن این اسب شصت کیلو باشد یا صد کیلو مهم نیست. آخرش هم وقتی می خواهد بمیرد در بیابان ولش می کنند. اسب مسابقه است که روی هر گرم وزنش حساب می کنند. پس از این کلام مولا مشخص میشود که ریاضت جزء لاینفک انسانی است که میخواهد سالک باشد.
در مقابل اصل ریاضت، اصل لذت گرایی است که سردمدار آن فرهنگ غربی است. افرادی که تحت تاثیر این فرهنگ قرار گرفته، میگویند: چرا از زندگی لذت نبریم؟ چرا از جوانی مان لذت نبریم؟ چرا از دنیا لذت نبریم؟ برخی از آن ها که در فضای دینی هم بوده اند برای توجیه کار خود از این دست آیات فراوان میخوانند : >قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ » آنها نمیدانند که هر کلام مقامی دارد. [ این آیه در مقابل آن افرادی است که به کل از دنیا و مافیها کناره گرفته اند، ازدواج نمیکنند و اموری که امر خداست به اسم ریاضت و تهذیب نفس ،ترک کرده اند ] اما باید بدانیم که در این فضای دنیا برای لذت بردن نیامدهایم. روایت میفرماید «اَلدُّنْیَا سِجْنُ اَلْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ اَلْکَافِرِ» همچنین در حدیث معراج هست که «وَالآخِرَة مُستَرَاحُ العَارِفِینَ» مستراح یعنی محل استراحت. دنیا دانشگاه انسان هاست. انسان در دانشگاه تمام تلاشش را میکند که موفق بشود و مدرک بگیرد، دانشگاه محل خواب و خوراک مداوم نیست. حتی خیلی وقت ها دانشجو از خواب و خوراک خود میزند که بتواند در این فرصت کوتاه مثلا چهار ساله، به بالاترین مدارج دست پیدا کند. لذا دنیا جای لذت نیست.[ البته لذت به معنای منفی آن. لذتی که هیچ رشدی برای انسان نداشته باشد و یا یک لذت کوتاه مدت است. هم کما و هم کیفا بسیار محدود است. انسان برای این لذت خلق نشده است چرا که حیوانات هم تاحدی از چنین لذتی برخوردار هستند. لذتی که انسان دنبال آنست لذتی است که همیشگی است و آنقدر عمیق است که سراسر وجود انسان را فرا میگیرد. لذت وصال محبوب و لذت اطاعت امر معشوق لذاتی است که هیچ لذتی نیمتواند جایگزین آن باشد. ]
اما آیا می توان یک شبه تهذیب نفس کرد؟ یک شبه میتوان فشار زیادی بر نفس آورد و آن را ریاضت داد؟ اگر کسی بخواهد وزنهی سیصد کیلویی را یک دفعه بلند کند باید حداقل چند سال کار و تمرین کند تا بازوانش قوی بشود. حالا برای تقویت بازوهای روح که بتواند با شیطان مبارزه کند، چه میزان زمان میخواهد؟ نقل است که سیدمهدی بحرالعلوم در اواخر عمر هنگام تدریس بی موقع خندید. شاگردان علت خنده بی مورد ایشان را جویا شدند. ایشان فرموده باشند: یک لحظه به خودم متوجه شدم دیدم که صفت رذیله ریا و خودنمایی که چهل سال با آن مبارزه کردم، دیگر در وجودم نیست. وقتی علامه بحرالعلوم اینگونه است دیگر تکلیف ما مشخص است.
حال که متوجه شدیم این مسیر قدم به قدم و آهسته باید طی بشود، باید یک قدم اولی وجود داشته باشد. دستوری که میتواند شروع خوبی برای ریاضت و خویشتن داری باشد، گرسنگی است. انسان در طول شبانه روز حداقل سه مرتبه با شهوت شکم درگیر است و دائم سراغ انسان می آید. اگر الآن کنترل کرد، چند ساعت بعد دوباره به انسان هجوم می آورد لذاست که کنترل آن بسیار سخت می شود اما در عین حال پیش پا افتاده ترین دستورهاست. باید مدیریت شکم دست انسان باشد نه اینکه مدیریت انسان دست شکم باشد.[2]
ملاک جوع: کف نفس
با مقدماتی که بیان شد مشخص می شود جوع فی حد ذاته ملاک نیست. بلکه آنچه که مهم است و گرسنگی را هم مهم میکند، همان ریاضت، خویشتن داری و کف نفس است. پس اگر جایی انسان احساس کرد که گرسنگی او، نخوردن او کف نفس نیست، دیگر آن جوع فایده ای ندارد. به عنوان مثال شخصی به مهمانی دعوت شده است، میزبان هم سفره رنگین انداخته و زحمات فراوانی کشیده است، مشخص است که وظیفه انسان این است که به جهت احترام به صاحبخانه از غذاها تناول کند و تعارف را کنار بگذارد. همین موضوع پیرامون افطار در زمانی که مومنین منتظر انسان هستند، صادق است. مستحبات روزه است و در مفاتیح وارد شده است که اگر شخص یا اشخاصی منتظر انسان برای افطار هستند، نماز مغرب را باید به تاخیر انداخت. اگر خانواده انسان تمایلی به نماز اول وقت ندارند، دوست دارند که افطار را در کنار همدیگر بخورید، باید انسان نماز اول وقت را ترک کند. این جا نخوردن و جوع به خرج دادن، خلاف شرع و دستور مولاست . اتفاقا شیطان برای انسان های مذهبی از روزنه های مخصوص آن ها ورود میکند. هیچ وقت به چنین انسانی نمیگوید شراب بخور اما به او میگوید که الان همسرت و خانواده ات را معطل خودت کن و نماز بخوان.
راهکار عملی برای جوع
امیرالمومنین به امام مجتبی؟عهما؟ می فرمایند پسرم، «أَلاَ أُعَلِّمُکَ أَرْبَعَ خِصَالٍ تَسْتَغْنِی بِهَا عَنِ اَلطِّبِّ»[3] من به تو چهار دستور یاد میدهم که اگر این ها را عمل کنی، نه اینکه بیمار نمی شوی، نه اینکه سالم می مانی، اصلا از طب بی نیاز می شوی. این حرف خیلی بلند است. یعنی گویی تنها بیماری تو مرگ خواهد بود :
1. «لاَ تَجْلِسْ عَلَى اَلطَّعَامِ إِلاَّ وَ أَنْتَ جَائِعٌ» تا گرسنه نشدی دست به غذا نبر. البته یک سری استثنائاتی ممکن است وجود داشته باشد که آن ها از نظر پزشکی باید به اهلش مراجعه کنند.
2. «و لاَ تَقُمْ عَنِ اَلطَّعَامِ إِلاَّ وَ أَنْتَ تَشْتَهِیهِ» از کنار غذا برنخیز مگر اینکه هنوز اشتها برای خوردن داری. این پیرامون کم و مقدار غذا که انسان به چه میزان بخورد. اما پیرامون کیف غذا که مرحوم میرزا جواد آقا هم میفرماید انسان از روی هوی و هوس و شکمبارگی نخورد. به خاطر انجام وظیفه غذا بخورد. این طور نباشد که دائما دهان انسان در حال جنبیدن باشد.
3. «وَ جَوِّدِ اَلْمَضْغَ» غذا را خوب بجوید. خوب است انسان سر سفره بنشیند و با آرامش غذای خود را تناول کند. خدا رحمت کند آقای دکتر داروئیان ، استاد ما بود، و کتب ایشان هم واقعا باارزش است. ایشان فرمودند خداوند در جهاز هاضمه ی انسان در هیچ جا غیر از دهان، دندان قرار نداده، لذا کار دندان را هیچ جهازی انجام نمی دهد. لذا در دهان غذا باید اینقدر جویده شود که مثل شیره بشود تا تازه نوبت به معده برسد و بقیه دستگاه هضم.
البته این دستور، صرفا یک دستور بهداشتی نیست. آثار معنوی هم دارد. مرحوم استاد میفرمود : اگر کسی از من دستور حضور قلب در نماز را سوال کند از بحث خوب جویدن شروع میکنم. اتفاقا روزی یکی از رفقا به استاد گفت: من در نماز حضور قلب ندارم چکار کنم؟ ایشان ابتدا جوابش را نداد. یک دقیقه گذشت که مقداری فاصله بیفتد، سپس جواب دادند: تو غذا را چطور می خوری؟ گفت: شرایط زندگی به گونه ایست که فرصت غذایم کم است، باید سریع بخورم و از سر سفره پاشم و به دنبال کارهایم بروم. مرحوم استاد درپاسخ به او فرمود : غذا را خوب بجو. هر لقمه را حداقل 30 بار باید بجوی تا مثل شیره شود. این رفیق ما می گفت، چندماهی گذشت و برحسب اتفاق پیش ایشان رفتم که گزارش کارهای دیگر را بدهم. یکدفعه بدون مقدمه ایشان گفت: که حضور قلبت چطور است؟ من اصلا توجه نداشتم به این موضوع، یک وقت به خودم آمدم و دیدم که حضور قلبم خیلی بهتر شده است. گفتم آقا خیلی بهتر شده، ایشان فرمود: نگفتم غذایت را خوب بجو! پس این جویدن غذا ما را به یک اصل مهمی به اسم آرامش منتقل میکند. چرا در زندگی های امروز اینقدر سرعت و عجله وجود دارد؟ چرا تند رانندگی می کنیم؟ چرا راه رفتمان با عجله است؟ چرا غذا خوردنمان با عجله است؟ چرا می خواهیم با یکی حرف بزنیم می گوییم وقت ندارم و تند تند سروتهش را هم بیاوریم. چرا نماز خواندن هایمان با عجله است؟ خلاصه درکل آرامش امر ضروری برای سالک است.
4. «إِذَا نِمْتَ فَاعْرِضْ نَفْسَکَ عَلَى اَلْخَلاَءِ » موقع خواب، حتی اگر احساس سنگینی هم نداشتی، خودت را به بیت التخلیه عرضه کن. به عبارت دیگر انسان با مثانه تخلیه شده باید بخوابد، این خیلی اثر بهداشتی بالایی دارد. شیخ الرئیس بوعلی سینا اشعاری طبی دارد که یکی از ابیات این است: «وَلا تَحْبِسِ البَولَ ولَو کُنْتَ عَلی فَرَسٍ » حتی اگر روی اسب نشسته ای به محض اینکه احساس کردی که احتیاج به تخلیهی مثانه داری بایست و تخلیه کن.
«فَإِذَا اِسْتَعْمَلْتَ هَذَا اِسْتَغْنَیْتَ عَنِ اَلطِّبِّ»
راهکار دوم : سجده
راهکار اولی که ذکر شد، در واقع مقدمه برای این قسمت است. اصل مبحث همین جاست. پیراموان اهمیت سجده همین بس که مرحوم امام در کتاب شریف سرّالصلاتشان، میفرمایند «هر آن کس که از سجده خبری داد خبردار نشد و هر آن کس که خبردار شد خبری نتوانست بیاورد» ، مقام سجده در قالب اسرار نماز آنقدر بالاست که برای غیر کسانی که این مقام را درک کردهاند اصولا قابل بیان نیست. . میگویند وقتی بنده مؤمن به نماز میایستد همینطور این نماز اوج میگیرد تا میرسد به عالیترین مرتبه نماز که سجده است، وقتی بنده مؤمن سر به سجده میگذارد از عدنان سماء به او خطاب میشود که ای بنده من اگر میدانستی در این حال چقدر کرور کرور بر تو نثار[4] میپاشند هرگز حاضر نبودی سرت را از سجده برداری و از نماز خارج شوی. اینها شاهد بر این است که انسان اگر لحظهای فقط بفهمد در عالم بالا با سجده ای که انجام میدهد چه اتفاقاتی میافتد آرزو میکرد یک ثانیه به عمرش اضافه میشد و میتوانست یک سجده کوتاه بکند.
سه معنا و مرحله برای سجده
سجده عام
1- در کتابهای لغت «سَجَدَ» را به معنای «خَضَعَ» میگیرند. به لحاظ لغت نه به لحاظ شرعی، لازمه سجده پرستیدن نیست لذا تمام سجدههایی که برای غیر پروردگار در قرآن یا روایات آمده است همه را حمل بر این معنا میکنند، مثل سجده حضرت یعقوب{علیه السلام} بر فرزندش جناب یوسف <خَرُّوا لَهُ سُجَّدًا> ، یا ملائکه الهی در برابر حضرت آدم{علیه السلام} همچنین مقاییس اللغه میگوید «سَجَدَ» به معنای «ذَلَّ» و «طَمَنَ» نیز میباشد، ذل به معنای ذلیل شدن و خاضع شدن و خاشع شدن و خود را در برابر یک کسی کوچک کردن است. «طَمَنَ» از «طمأنینه» گرفته شده است، طمن به معنای «إنخفاض» است،، کسی که خودش را در برابر کسی کوچک و ذلیل میکند.
آیه ۱۸ سوره حج میفرماید <أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِی الْأَرْضِ> آیا تو نمیبینی هر آنچه در آسمانها هست و هر آنچه که در زمین هست برای پروردگار سجده میکنند. در زبان عربی «ما» برای اعم از ذویالعقول و غیر ذویالعقول استفاده میشود و «مَنْ» برای ذویالعقول. لذا مراد "من" انسان ها، ملائکه الهی و اجنه هستند . اما در ادامه آیه شریفه ضمیمه میکند که <وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ> از اینجا معلوم میشود که نه تنها ذویالعقول بلکه به حسب ظاهر غیر ذویالعقول هم در برابر پروردگار سجده میکنند. خورشید، ماه، ستارگان، کوهها، درختان و در یک کلام همه «دوابّ» در برابر پروردگار خاضع هستند. «دوابّ» جمع «دابّه» است یعنی همه جنبندگان، البته جنبندگان در اصطلاح قرآنی یعنی همه آنهایی که ذی روح هستند، ولی در لسان اهل معنا تمام موجودات را «دابّه» میگویند چون همه موجودات به نوعی در برابر پروردگار ذیروح هستند.
<وَلِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا> آنچه در آسمانها و زمین هست چه بخواهند و چه نخواهند در برابر پروردگار سجده میکنند، این سجده را به معنای خضوع باید بگیریم. به قرینه «کَرْهًا». سجده از روی میل و علاقه پرستش است، اما موجودات در مقابل خالق خود چه بخواهند و چه نخواهند دائما محتاج هستند. درست مثل اینکه ما بگوییم معلول به علت خود نیاز ندارد، اصلا این حرف نقیض خودش است چرا که معلول عین تحقق و نیاز به علت خودش است. «الذی یحتاج الی علته لا یحتاج الی علته» تناقض آشکار است. پس همه موجودات ذاتشان عین نیاز و تحقق است و به ناچار در برابر پروردگار جهانیان سر تعظیم فرو می آورند.
سجده خاص
2- مرحوم شهید مطهری{رحمة الله علیه} فرمودهاند: اوج خضوع در قالب پرستش ظاهر میشود. از همین کلام رهنمود میشویم به معنای دوم سجده یعنی پرستش. [ در معنای قبلی دانستیم که همه موجودات خضوع تام در برابر حق متعال دارند اما آیا این خضوع را به معنای پرستش میتوانیم بگیریم؟ پرستش یک فعل ارادی است. نیاز به آگاهی و شعور دارد، نیاز به حیات دارد، چگونه میتوانیم دم از پرستش همه موجودات بزنیم حال آنکه فقط انسان ها و اجنه و ملائک هذی شعور هستند؟ پاسخ آن است که] در فرهنگ قرآن همه موجودات نه تنها زندهاند بلکه به واسطه اینکه زندهاند شعور دارند، چون شعور دارند نسبت به اطراف خودشان ادراک دارند و بالاترین ادراک را نسبت به پروردگار خودشان دارند و چون به پروردگار خودشان «عن شعورٍ» ادراک دارند پس در برابر او سجده میکنند.
برهان عقلی شعور تمامی موجودات
مرحوم ملاصدرا در اسفار اینگونه استدلال می کند که : اولا حیات، شعور، ادراک، اراده، و همه صفات کمالی، در واقع صفات کمالی وجود هستند. ثانیا صفات وجود عین وجود هستند . پس از این دو مقدمه نتیجه میگیریم هرجا پای وجود آمد -چون صفات وجود ذاتی وجود است- آن صفات هم همراه وجود میآید. به عبارت دیگر یا شیء موجود است و واجد همه صفات کمالی وجود، یا موجود نیست. ما نمی توانیم بگوییم موجود باشد ولی صفات کمالی وجودی همراهش نباشد. پس اگر سنگ وجود دارد باید این صفات را داشته باشد. یکی از این صفات مهم شعور و فهم ادراک است. نفهمیدن ما، توجه نکردن ما دلیل بر نبودن نیست. آن ها هم عبادت و سجده خودشان را دارند اما هر موجودی متناسب با خودش، لزوما به معنای اینکه سر بر سجده بگذارند، نیست. هر موجودی در وجود خود با خداوند گفتگو میکند و او را پرستش میکند.
شواهد قرآنی وروایی تسبیح موجودات
1 - <وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ> «إنْ مِنْ شَیءٍ» نکره در سیاق نفی است و افاده عموم میکند است، ، لذا گویی معنا این است «کل شیء یسبح الله فی السماوات و الارض» پس هر آنچه در آسمان و زمین است تسبیح پروردگار میکند. حال به سراغ معنای تسبیح می رویم :ماده تسبیح، «سَبَحَ» است، «سَبَحَ» به معنای تنزیه کردن یک شیء است، «تنزیه» یعنی شیء از نواقص پاک و منزه است. معنای دیگری که برای سبح ذکر شده است شنا کردن است. اتفاقا در کتابهای لغت معنای اصلی را «السباحه» میگویند یعنی شنا کردن و سابح یعنی شناکننده، تسبیح به معنای تنزیه چه رابطهای با تسبیح به معنای شنا کردن دارد؟ پاسخ را مرحوم آقای مصطفوی در کتاب التحقیق آورده اند، ایشان میگویند کسی که دائما پروردگار را تنزیه میکند مثل شناگری است که آرام آرام به سوی هدف اصلی خود شنا و حرکت میکند، یا مثل پرندهای میماند که در فضای لایتناهی آرام آرام در میان هوا شنا میکند و به سوی مقصد خودش میرود. لذا تسبیح کننده به همراه تنزیه الهی گویی دارد دائما تقرب به سوی پروردگار پیدا میکند درست مثل شناگری که در یک مایع سیالی آرام آرام با شنا کردنش به سوی هدف دارد نزدیک میشود
2- امیر المؤمنین{علیه السلام} در نهج البلاغه داستان درختی را میگویند که به سمت پیغمبر اکرم آمد و به رسالت پیغمبر اکرم تصدیق کرد. همچنین حضرت میفرمایند : «فلم نمرّ بجبل و لا شجر إلاّ قال: السّلام علیک یا رسول اللّه» میگوید ما با پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه} در سفری میرفتیم به هیچ شجری و به هیچ حجری عبور نمیکرد جز اینکه ما هم میشنیدیم که آن شجر یا حجر به پیامبر{صلوات الله علیه} سلام میکند.
«ما سمیعیم و بصیریم و با هُشیم، با شما نامحرمان ما خامُشیم» .
انسان اگر محرم شود خواهد دید که میشنوند.
3- <وَیُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ> رعد و برق تسبیح خدا را میکنند، آن هم چه تسبیحی، تسبیح بلند.
4- آیه ۴۸ سوره نحل: <أَوَلَمْ یَرَوْا إِلَى مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ یَتَفَیَّأُ ظِلَالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَالشَّمَائِلِ> آیا اینها نمینگرند به آنچه که خداوند از اشیاء خلق کرده است که سایههای آنها از راست و چپ دائم در حرکتند، چگونه؟ <سُجَّداً لِلّهِ> نه «ساجدا»، «سُجَّداً» صیغه مبالغه است. یعنی اینها در حرکتند، در حالی که به شدت در سجده پروردگارند، کاملا مشخص است که این سجده، سجده خضوع نیست. البته که سجده خضوع هست ولی مرتبه بالاترش هم هست. یعنی به خدای خودشان آگاهند و در حال پرستش سجده میکنند. بعد میفرماید: <و هم داخرون> اینها دائما در چنین حالتی هستند.
5- <مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا> دابه یعنی هر آنچه از موجودات که در سیر الی الله هستند. سنگ، کوه، دریا، معدن، نبات، حیوان، انسان، ملک، جن و... همگی به سوی پروردگار تسبیحگونه در حرکتند. اتفاقا مرحوم ملاصدرا در بحث حرکت جوهری از این آیه کمک میگیرد. میگوید«دابّه» از «دَبَّ یدُبُّ » میآید یعنی جنبید، لذا همه موجودات در ذاتشان در حرکتند و در جنب و جوشند.
6- <وَلِلَّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مِنْ دَابَّةٍ وَالْمَلَائِکَةُ وَهُمْ لَا یَسْتَکْبِرُونَ > مفهوم مخالف این عبارت میشود یعنی آنهایی که سجده نمیکنند متکبرند، و آنهایی که سجده میکنند خاضعند. <یَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ> اینها دائما سجده میکنند، این پیداست سجده «عن شعورٍ» است.
6- <ائْتِیَا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً> ما به آسمان و زمین امر کردیم به سمت ما بیایید چه بخواهید چه نخواهید، <طَوْعاً أَوْ کَرْهاً>، <قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ> همهشان با امتثال تمام به سمت خدا میروند. در حالی که تثنیه است چون به آسمانها و زمین گفتیم، باید بیاید «أتینا طاعئَینِ» اما میگوید «طائِعِینَ»، یعنی ما میآییم به همراه همه آنها که باید به سمت تو بیایند، اصلا کسی مخالف تو نیست.
همه به سوی او میآیند، فقط در میان اینها یک موجود است که گاهی اوقات میآید و گاهی اوقات نمیآید و آن موجود انسان است. لذا آن کسانی که در درگاه پروردگار سر به مهر نمیگذارند و خضوع نمیکنند نه تنها به خودشان ظلم میکنند، بلکه با کل عالم سر ناسازگاری دارند. چون همه عالم «سُجَّداً، داخرینَ، خاضعینَ»، دارند به سمت او میآیند. درست مثل یک سیلاب عظیمی که همه این سیلاب دارد به یک سمت میرود آن وقت یک خار و خاشاکی روی این سیلاب میخواهد برعکس این جریان حرکت کند. چه اتفاقی برایش میافتد؟ حتی خار و خاشاک نه، یک قایق خیلی بزرگ میخواهد مخالف حرکت کند، میتواند حرکت کند؟ غیر از این است که متلاشی میشود؟ مرحوم علامه در المیزان می فرمایند: بعید نیست که عذابهای الهی از این سنخ باشند. قطعا آن کسانی که بر علیه نظام عالم با کفرشان حرکت میکنند شکست میخورند. ایشان این آیه شریفه را هم شاهد میآورد <فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَى> ای انسانها! آن کسانی که ایمان بیاورند، بخشش کنند، انبیا را تصدیق بکنند، ما زندگیشان را آسان میکنیم، <وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنی وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنی فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْری> در مقابل کسی که بخل و تکبر بورزد، در سختیها میاندازیم، دائم در زندگیاش دور خودش میچرخد و به هیچ جا هم نمیرسد، دائم زمین میخورد، بلند میشود و نمیداند هم از کجا میخورد. چون با نظام عالم در حال جنگ است مثل ساعتی که همه چرخها دارند هماهنگ میچرخند. چرخدنده ای که این وسط بخواهد ناهماهنگ بچرخد باید خرد شود محکوم به فناست.
سجده خاص الخاص
پیشتر عرض شد که سجده هر موجودی متناسب با خود اوست. سجدهی هر موجودی به معنای سر بر مهر گذاردن نیست. در این میان فقط انسان است که لیاقت چنین سجدهای را پیدا کرده است. حتی ملائکه هم از این ماجرا خارج هستند، چرا که تشریعی و شیطانی برای آن ها وجود ندارد. وقتی با یک نگاه گذرا آیات و روایات را بررسی میکنیم در میابیم که سجده قوی ترین ذکر و کارسازترین حالت بنده است چراکه او را در کوتاهترین زمان به سوی پروردگار میبرد. در واقع مقرِّبترین چیز برای سیر به سوی حق، سجده است. آخرین آیه شریفه سوره علق همین مطلب را تصریح میکند: سجده کن و نزدیک شو. جمله، جمله شرطیه است. اگر سجده کنی نزدیک میشوی.
برای اثبات قضیه فوق از این برهان [k1] استفاده میکنیم :
مقدمه اول: فلسفه خلقت انسان تقرب الی الله است. همانطور که از بحث های گذشته مشخص شد، همه موجودات به خداوند نزدیک هستند و سیر و سلوک فهم این تقرب است. در حقیقت تقرب جستن او همان توجه به توجه است.
مقدمه دوم: در بیان قرآن کریم فلسفه خلقت انسان عبادت است. وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ
مقدمه سوم: راه تقرب عبادت است. در واقع ظرف تقرب، عبادت است چراکه طبق دو مقدمه اول این دو یک چیز هستند که به این شکل ظهور پیدا میکنند. برهان نقلی بر این مسئله همان آیه شریفه فوق است. عبادت چه زمانی تحقق پیدا میکند؟ زمانی که تقرب حاصل شده باشد و طبق مقدمه اول که خلاصه همه بیانات گذشته است، تقرب زمانی حاصل میشود فهم و عرفان به تقرب حاصل بشود. در واقع آیه شریفه اینطور میفرماید: «و ما خلقت الاجن و الانس الا لیعرفوننا و لعرفاننا یلزم لهم ان یعبدونا». این همان فرمایش سیدالشهداست: «و ما خلق العباد الا لیعرفوه فإدا عرفوه عبدوه» یا در نصوص روایی فراوان وجود دارد که از امام سوال می کنند بالاترین عبادت چیست؟ حضرت می فرماید: «المعرفة».
برهان عقلی "عبادت راه تقرب"
انسان موجودی ذومراتب است. حقیقت انسان اعلی مرتبه انسان است، پس مراتب دون حقیقت انسان، انسان نیستند. اما انسان به جهت کون جامع بودن در عالم دنیا در مرتبه دون خود که همان مرتبه حیوانیت است واقع شد. حال برای بازگشت باید این حجاب حیوانیت را کنار بزند. همچنین عقل حکم می کند هر کاری که حجاب حیوانیت را کنار بزند، عبادت می شود. در واقع راهی میشود به سوی حقیقت انسانی. شاید سوال بشود از کجا معلوم که عبادت رافع حجاب است؟ چه بسیار انسان هایی که اهل عبادات هستند لکن تقربی برایشان ایجاد نمیشود. پاسخ آن است که باید ابتدا معنای عبادت مشخص بشود. عبادت به چه معناست؟ عبادت یعنی احساس حضور یعنی ذکر قلبی. اینکه انسان قلبا متوجه خداوند باشد. «لاَ یَزَالُ اَلْمُؤْمِنُ فِی صَلاَةٍ مَا کَانَ فِی ذِکْرِ اَللَّهِ» اگر مشخص شد که عبادت رافع حجاب و شناساندن حقیقت انسانی است که این با ذکر قلبی حاصل میشود، پس حقیقت عبادت همان سیر درونی است. مسافرت از خود دانی به خود عالی. که این مسافرت در واقع حقیقت هجرت است. سفر از ظلمت به نور. از خود حلیه گر به خود عالی و حقیقی.
با این بیان لحظه لحظه انسان می تواند عبادت کند و مقرب باشد. انسان در طول شبانه روز میتواند کارهایش را با سه توجه متفاوت انجام دهد : اول اینکه کارهایش را برای ثواب انجام دهد که این مرحله اول عبادت است. مرحله دوم این است که برای رضای خدا انجام دهد و اما مرحله سوم این است که خود را دائم در محضر خداوند ببیند. در این حالت همه افعال انسان عبادت میشود و سبب قرب او به خداوند. راه رفتن، رانندگی کردن، صحبت کردن، کاسبی کردن، دانشگاه رفتن، درس خواندن، خوابیدن، غذا خوردن، حتی دستشویی رفتن. چون تمام این ها را برای خدا انجام می دهد. <إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ> «صلاة» و «نسک» عبادت منصوص است. یعنی نماز و اعمال حج. «محیای و مماتی» یعنی آنچه که در میان این دو است. پیامبر اکرم به اباذر فرمودند: «یا اباذر لیکن لک فی کل شیء نیة صالحة» ای اباذر یک جوری زندگی کن که تمام کارهایت با نیت باشد. اگر بخواهیم عبادت را صرفا در نماز و روزه خلاصه کنیم در واقع انسانی که اهل عبادت است نهایتا دوساعت عبادت کرده است و مابقی را عابد نبوده است. در صورتی که انسان باید آن به آن حق را عبادت کند. مشخص است که انسان نمیتواند دائم در نماز باشد، پس باید نیتش را درست کند. باید یک کاری کند که همان غذاخوردن، کاسبی کردن و گفتن و خندین با خانواده و دوستان عبادت بشود . پیامبر اکرم به امیر المومنین فرمودند: یا علی «إذا تقرب الناس إلى خالقهم بأنواع البر» وقتی دیدی دیگران از مردمان مسلمان، در کارهای خوب به سوی پروردگار از هم سبقت می گیرند «فتقرب أنت إلیه بالعقل حتى تسبقهم»تو از راه میانبر عقل برو.ی عنی معرفتت را بالا ببر. نیتت را خالص کن. آن وقت میبینی۲ رکعت نماز تو معادل میلیارد میلیارد رکعت آن هاست.
مقدمه چهارم: سجده بالاترین عبادت انسان است. امام رضا{علیه السلام} میفرماید: «اقرب ما یکون العبد من الله و هو ساجد» «و ذلک فی قوله وَ اُسْجُدْ وَ اِقْتَرِبْ»
نتیجه: اگر این چهار مقدمه را کنار هم بگذاریم نتیجه اینچنین میشود : فلسفه وجودی انسان این است که لیاقت پیدا کند در طول عمرش یک سجده درست انجام بدهد. مفهوم مخالف آن هم چنین میشود :آن کس که در طول عمرش نتوانست یک بار سجده درست بکند انسان نیست. به همین جهت هم هست که کفار توانایی بر سجده ندارند. <یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلاَ یَسْتَطِیعُونَ> ملائکه الهی در عالم قیامت به کفار میگویند: سجده کنید. اما کفار نمیتوانند، چون حقیقت سجده را از دنیا نیاوردهاند. مثل اینکه شما به بچه شیرخواره بگویید نماز بخوان وقتی هنوز زمینه برایش فراهم نشده چطور نماز بخواند. اگر انسان در دنیا به شیرخوارگی عمرش را طی کرد، به بچگی و بازیچگی عمرش را طی کرد، نمیتواند در قیامت سجده کند.[5]
سجده رافع حجب
بنابر مباحث گذشته مشخص شد سجده مقرب است، پس باید رافع حجاب هم باشد. چرا که عقل به ما میگوید با حجاب نمیتوان مقرب شد. لازمه تقرب رفع حجب است. حجاب آن موانعی است که خود حقیقی انسان را می پوشاند، زنگار روی آینه دل را میگیرد <بَلْ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ مَا کَانُوا یَکْسِبُونَ> طبیعی است که انسان با این زنگار مقرب نمیشود. اگر مولا فرموده سجده مقرِّب است باید لوازمش هم مقرِّب باشد، لازمه مقرَّب بودن انسان این است که گناهان انسان پاک شود. محال است انسان با گناه مقرب شود. پس سجده گناهان را پاک میکند لذا جایگاه استغار در سجده است. شاهد این مطلب کلام رسول اکرم{صلوات الله علیه} در کتاب شریف وسائل الشیعه است که میفرماید: «مَنْ سَجَدَ سَجْدَةً حُطَّ عَنْهُ بِهَا خَطِیئَةٌ» کسی که یک بار سجده کند خطایای او ناگهان فرو میریزد.
[1] تنقیح مناط اصطلاحی در اصول فقه است که به استخراج ملاک حکم از خطاب شارع برای تعمیم دادن آن به موارد مشابه اطلاق میشود
[2] نقل است شاگردی خدمت استاد خود رسید و اصرار کرد که فلان راز و ذکر را به بنده بگویید. استاد پاسخ داد که تو تحمل نمی کنی. ولی اگر اصرار داری یک شرط دارد : یک بسته ای را به تو می دهم - مثلا فرض کنید این عارف بزرگوار در نیشابور بود – به بغداد ببر و به فلان شخص بده . شاگرد جعبه را گرفت به سمت بغداد راه افتاد. به محض اینکه از نیشابور بیرون آمد شیطان به سراغش آمد و در گوش او دمید : این جعبه چیست؟ این بسته چیست؟ گاهی اوقات هم جعبه صدا می کرد و او بیشتر تعجب می کرد، نکند توی آن اسم اعظم است ؟ نکند همان راز مهم است؟ آنقدر با خود کلنجار رفت تا در نیمه های راه آن را باز کرد . به محض باز کردن آن یک موش از دورن جعبه پرید بیرون و رفت. خیلی شرمنده شد. با خود گفت :جعبه ی خالی را چطور به بغداد ببرم؟ از سفر منصرف شد و برگشت. به محض اینکه بر استاد وارد شد، هنوز هیچ حرفی نزده بود استاد گفت توکه نمی توانی یک موش را حفظ کنی از من راز در خواست میکنی؟
[3] بحار الأنوار، ج 73، ص: 187.
[4] نثار آن چیزی است که بر سر عروس میپاشیدند. امثال نقل و نبات و طلا و نقره و پول و... هر کس به تناسب خودش
[k1]این قسمت را با استاد کشفی صحبت کردم و از بیانات ایشان هم استفاده کردم لکن هنوز مطمئن نیستم که جمع بندی کاملا صحیحی ارائه داده باشم