بخش اول: رسم شهادت

سخنرانی استاد محمدتقی فیاضبخش در مراسم

گرامیداشت مقام شهید، بهمناسبت سومین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی

 

امشب بهمناسبت سومین سالگرد شهادت سردار رشیدمان دور هم جمع شدهایم تا قدمی ولو بسیار کوچک در اعتلای کلمۀ شهید و شخصیت حاجقاسم و همۀ شهدای عالم اسلام برداریم. دربارۀ شخصیتی صحبت میکنیم که همۀ آزادیخواهان جهان و همۀ کسانی که دغدغۀ دین یا دغدغۀ حریت و آزادیِ انسانیت را داشتند، ضمن اینکه قلبشان از شهادت این مرد جریحهدار شد، خواستند با بیت ایشان و با ملت ایران ابراز تسلیت و همدردی کنند.

بنده در این فرصتی که مصدع عزیزان میشوم میخواهم به پاسخ سؤالی بپردازم که دغدغۀ همۀ ماست. بیان احوالات آن بزرگوار، بیان ایثارها و زحمات و… اموری است که فراوان گفته شده است؛ سرور معظممان جناب آقای شیرازی هم اشاراتی فرمودند[1] که بسیار هم استفاده کردیم، اما همه دنبال این هستند که راه شهادت و این کلمۀ طیبه، چگونه حاصل میشود؟ سؤال اصلی این است.

شهادت؛ راه آحاد امت

در فرهنگ قرآن و دین، شهادت فقط در عرصۀ پیکار جهاد اصغر نیست؛ که اگر اینگونه باشد، تالیفاسدهای بسیاری[2] خواهد داشت. یعنی اگر ما مقامات بلندی نظیر شهادت را ناخواسته منحصر در مصادیق آیاتی چون: <یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ>[3] کنیم، در واقع باید بگوییم انسان فقط و فقط باید کشته شود تا به آن مراتب و مقامات عالی برسد[4].

در این صورت، تکلیف بسیاری از کسانی که این نوع از شهادت توفیقشان نشد، چه میشود؟ بهعبارت دیگر، آیا گروه کثیری از امت اسلام، بهعنوان مثال، بانوان که بیش از نیمی از جامعه را تشکیل میدهند و برای آنها توفیق حضور در صحنۀ نبرد رودررو با دشمن به دلیل منع خود پروردگار حاصل نمیشود، توفیق شهادت را پیدا نمیکنند؟ یا عدۀ دیگری که در صحنههای نبرد ایستادند و ایثار کردند، اما توفیق کشتهشدن در راه خدا برای آنها حاصل نشد، از آن مراتب محروم میشوند؟ بهخصوص در جنگهای پیچیدۀ امروز که برای جنگیدن یک سرباز در صف اول، باید دهها نفر در پشت جبهه او را تدارک نظامی، اطلاعاتی و… کنند، تکلیف آنها چه میشود؟ همینطور در مورد  خانوادۀ شهدا، کسانی که بعد از شهدا، پرچم شهادت را زینبگونه نگه داشتند و نگذاشتند که امت به خاطر مصیبت ازدسترفتن چنین شخصیتهای والایی، به زانو دربیاید، تکلیف آنها چه میشود؟ این سؤالات و بسیاری از سؤالات دیگری که بنده در مقدمۀ کتاب شهید آوردهام، افق کلی این بحث را نشان میدهد که نباید شهید را فقط به معنای مقتول در جبهههای نبرد بدانیم.

این مسئله هم برای خود بنده سؤال بود، هم در بیانات مقام معظم رهبری؟حفظ؟ میدیدم که تصریحاً یا تلویحاً به این نکات اشاراتی دارند و هم در فرهنگ قرآن به این مسئله اشاره شده است.

مرحوم علامۀ طباطبایی؟رضوت؟ ذیل آیۀ شریفۀ <وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ>[5] به این نکتۀ فخیم اشاره میکنند که در تمام آیات قرآن، خداوند لفظ شهید را برای کسی که در میدان نبرد کشته شده است، به کار نبرده است؛ البته در زیارتنامهها، بهخصوص در زیارات سیدالشهداء{علیه السلام} و در روایات اهلبیت؟عهم؟ به این معنا به کار رفته است، اما در قرآن به کار نرفته.

اساساً در قرآن کریم، کشتهشدن در میدان نبرد فقط یک جلوه از شهادت است. شهادت معنای عامی دارد که اصولاً تمام انبیای الهی؟عهم؟، تمام کتب آسمانی و فرامین اولیای الهی به آن دعوت  میکنند و این دعوت مرد و زن ندارد. همۀ امتها و همۀ بشریت دعوت شدهاند که بیایید شهید شوید! پس پیداست که همۀ ما باید دنبال شهادت به معنای عام آن باشیم.

در تاریخ پرفرازونشیب شیعه، خصوصاً در زمان حیات امیرالمؤمنین{علیه السلام}، کسانی که به ساحت مقدس ایشان ابراز ارادت داشتند، خدمت حضرت و فرزندانشان میرسیدند و عرضه میداشتند که «نَحنُ مِن شیعَتِکم و مُحبِّیکُم»؛ ما از دوستداران و شیعیان شما هستیم. در روایت هست که حضرت به بعضی از آنها میفرمودند: اگر واقعاً شیعه و محب ما هستید، خودتان را برای شهادت و انواع بلاها و گرفتاریها آماده و از آن استقبال کنید![6]

بنابراین باید ببینیم کُنه و اصل معنای شهادت در فرهنگ دینی ما و بهخصوص در آیات قرآن چیست؟ ما در طول سالهای متمادی انقلاب، شهدای بسیاری داشتیم که هرکدام از آنها موجی در جامعه ایجاد کردند. به عنوان مثال، نمیدانم عمر سروران معظمی که در محضرشان هستم اجازه میدهد که شهادت شهید بهشتی و سایر همراهان آن بزرگوار که یک شب در همین مکان اتفاق افتاد، به یاد بیاورند؟ و به یاد بیاورند که این اتفاق، علیرغم شرایط بسیار سخت آن زمان، چه موجی را در کشور ایجاد کرد؟

باید ببینیم کُنه شهادت چیست که با هر شهیدی که از میان ما پر میکشد، چنین موجی ایجاد میگردد؟ حقیقت این موج چیست؟ بهخصوص بنده بیشتر میخواهم روی این تکیه کنم که اگر ما حالات و اطوار گوناگون سردار بزرگمان را بررسی میکنیم و برایش کتاب و فیلمنامه و داستان مینویسیم -که طبق آمار نزدیک به هشتصد جلد کتاب در همین مدت سه سال، دربارۀ ایشان نوشته شده است- اینهمه ابراز ارادت برای تبیین مقام شهید برای چیست؟ به نظر بنده اصل در همۀ این کارها این است که بدانیم چگونه باید بهسمت مقام شهادت حرکت کرد؟

شهید؛ شاهد و مشهود عالم

اصولاً در فرهنگ قرآن شهید واژهای مقدس است و شهید در کُنه خود از اعظم صفات الهی است. بهعبارتدیگر، خداوند در قرآن لفظ شهید را در درجۀ اول دربارۀ خود به کار میبرد. برای مثال در سورۀ مبارکۀ فصلت میفرماید: <سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی‏ أَنفُسِهِمْ حَتَّى یتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ>[7]، نمیفرماید: «انّه الله» یا «انّه هو» یا «انه هو الرب»؛ میفرماید: اگر آنها چشم دل باز کنند و بهخوبی و با دقت نگاه کنند، بهزودی خودمان را در آیات گوناگون -چه آیات آفاقی و چه انفسی- به آنها نشان خواهیم داد؛ بهخصوص در آیات انفسی: <فی‏ أَنفُسِهِمْ>.

در این ارائه، چه چیزی برای آنها کشف میشود؟ اینکه خداوند در همۀ عالم تجلی دارد و اصولاً هر جلوهای از حقیقت، ظهوری از حقانیت حق است: <أَنَّهُ الْحَقُّ>. بنابراین امکان ندارد کسی قبل از اینکه خداوند را شناخته باشد، حق را بشناسد.

سپس در ادامۀ این آیۀ شریفه میفرماید: <أَوَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهیدٌ>[8]؛ آیا این کافی نیست که خداوند بر همۀ امور «شهید» است؟! یعنی لفظ شهید با چنین عظمتی دربارۀ پروردگار بهکار میرود. در واقع خداوند به عنوان اعظم صفاتش، خود را شهید مینامد.

چنانکه در کتابهای ادبی میخوانیم، مرحوم علامه در المیزان میفرماید: شهید صفت مشبهه است و صفت مشبهه، به شرط اینکه متعدی باشد، میتواند هم به معنای «شاهد»[9] باشد و هم به معنای «مشهود». لذا طبق این آیه، خداوند هم میتواند «شاهد» باشد، هم «مشهود»[10]. هر دو معنای زیبایی است؛ اما معنای مشهود از شاهد زیباتر است[11].

معنای شاهد اینطور میشود که بگوییم: آیا اگر با خدای خودت راز و نیاز کنی، با او درددل کنی و سخن بگویی، و بدانی او حاضر و ناظر و شاهد و محیط و نزدیکتر از هر کس -حتی از خودت- به توست، برای تو کافی نیست تا با او انس بگیری؟ یعنی اگر تو با خودت نجوا میکنی، قبل از نجوا با خودت، با او داری نجوا میکنی! <ما یَکُونُ مِنْ نَجْوىٰ ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَلَآ أَدْنَىٰ مِن ذٰلِکَ وَلَآ أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُواْ>[12]. این تازه در نجواهای بیرونی است. در نجوای درونی هم اگر از خودت گله میکنی، با خودت صحبت میکنی، خودت را ملامت یا تشویق میکنی، بدان که قبل از خودت داری این مسئله را با خدای خودت مطرح میکنی!

بنابراین، لفظ شهید به معنای «شاهد» اینطور معنا میشود. اما مرحوم علامه میفرماید: اگر شهید را به معنای «مشهود» بگیریم، با سیاق آیه مناسبت بیشتری دارد[13].

شهید به معنای «مشهود» زیباتر هم هست؛ مشهود به این معناست که اگر انسان چشم دل را باز کند، امید دارد که با نگاه به خود و دنیا، با عبور از عالم ملک، بتواند عالم ملکوت را مشاهده کند. به عبارت دیگر میخواهد به حقایق توجه کند؛ احدی حاضر نیست به باطل نگاه کند، به باطل گوش کند و عمرش را به بطالت بگذراند، بلکه همه به دنبال حقاند. لذا پروردگار میفرماید: اگر به دنبال حق هستی، بدان که قبل از اینکه هر حقی را ببینی، بدانی، بشنوی، لمس کنی و هر کاری کنی، قبل از همه، «مشهود» تو منم! <أَوَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ>[14].

در آیۀ بعدی خداوند میفرماید: <أَلَآ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُّحِیطٌ>[15]؛ او محیطِ [16]بر همۀ عوالم است. چگونه میشود مُحاط[17] را دید و قبل از او محیط را ندید؟! پس خداوند میفرماید: من مشهودم، به شرط اینکه چشم دل باز کنید، باطلگرا نباشید و زندگیتان یله، پوچ، بیمحتوا و بیمعنا نباشد؛ چشم بینا و حقبین، پیش از هر چیز من را میبیند. لذا در درجۀ اول، لفظ شهید به این معناست.

در درجۀ دوم خداوند لفظ شهید را برای اخص اولیای خودش، مثل انبیای الهی؟عهم؟، امامان معصوم؟عهم؟، مقام عصمت و در رأس آنها برای شخص مبارک پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} بهکار میبرد. آیات فراوانی در این زمینه در قرآن هست؛ بنده از بین همۀ این آیات به همین آیۀ شریفهای که در باب ولایت و امامت حضرات اولیای الهی و ائمۀ هدی؟عهم؟ است، اکتفا میکنم:

خداوند میفرماید: <وَ کَذَلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً>[18]؛ ما اینگونه شما را امت وسط، یعنی واسطۀ بین عالم مُلک و ملکوت قرار دادیم. شما چه بخواهید از عالم ملک به ملکوت توجه کنید و چه بخواهید از عالم ملکوت به ملک توجه کنید، باید قبلش به این <أُمَّةً وَسَطاً> توجه کنید. چون در میانۀ عالم ملک و ملکوت، وسایط و شفعایی است که آنها اجازه میدهند افراد از این سو در قوس صعود، به آن سو بروند یا در قوس نزول، از عالم ملکوت به عالم ملک، اشراف داشته باشند: <وَ کَذَلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهیداً>[19]. در این آیه دو بار لفظ شهید و شاهد به کار رفته است. باید توجه داشت که شهید، شاهد، مشهود و باقی مشتقات این کلمه یک محور دارد و آن «حضور» است. اصولاً قداست شهید به خاطر حضور او در عوالم ملکوت است؛ اگرچه ظاهراً جسم او در دنیا باشد.

شهید؛ رهاشده از طوق بندگی دنیا

امیرالمؤمنین{علیه السلام} با آن بیان زیبا، به یار خاص خود جناب کمیل فرمود: یا کمیل! «لَوْ لَا الْآجَالُ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَهُمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ»[20]؛ اگر خداوند نفرموده بود که باید بمانید تا در لحظۀ معین به شما اجازۀ خروج بدهیم، ارواح آنها یک لحظه هم حاضر نبودند در دنیایِ دنی و حجب ظلمانی باقی بمانند.

ما نمیدانیم و کسی به ما نگفته است، اما از حال حاجقاسم و مقدماتی که جناب سیدحسن نصرالله از ایشان در شب شهادتش تعریف میکند، اینطور برمیآید که گویی ایشان در حال مناجات با پروردگار و خواندن ادعیۀ خداحافظیِ با عالم مُلک برای عروج به ملکوت بوده است!

امیرالمؤمنین{علیه السلام} در نهجالبلاغه پیام زیبایی برای این بزرگواران دارد که در واقع برای همۀ ماست؛ ما باید به بهانۀ سالگرد این بزرگواران، روح خودمان را آمادۀ پرواز بهسوی آن عالمی کنیم که آنها رفتهاند. به تعبیر قرآن، شهدا همین بشارت را به ما میدهند: <یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ>[21]؛ میگویند بیایید که ما متعلق به این دنیا نیستیم.

کلام حضرت این است: «الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَرٍّ»[22]؛ این پیام حاجقاسم و امثال حاجقاسم هم هست که نوکران درگاه امیرالمؤمنین{علیه السلام}اند؛ که از دنیا آزاد شوید! یعنی دنیا «دارِ مَمَرٍّ» است؛ دنیا همچون پلی است که محل عبور است. انسان باید خیلی نادان باشد که روی پُل خانه بسازد. روی پُل نباید ایستاد؛ پل برای سیر بهسوی آن طرف است. «وَ النَّاسُ فِیهَا رَجُلَانِ»؛ و انسانها در دنیا دو گروهند: «رَجُلٌ بَاعَ نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا»؛ یک گروه کسانی هستند که خودشان را به عالم دنیا میفروشند، در نتیجه خودشان را نابود میکنند؛ چون به ظلمت و مراتب دون خود را فروختهاند و به تعبیر قرآن، خود را به مرتبۀ  <صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ>[23] فروختهاند.

«وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا». از طرف دیگر، انسان رادمردی هم هست که خودش را از دنیا میخرد و حاضر نیست لحظهای در دنیا بماند. خودش و نفسش را از علقههای دنیوی پاک و روحش را آزاد میکند: «فَأَعْتَقَهَا». پروردگار دربارۀ امثال این بزرگان در آیات قرآن تعابیر گوناگون دارد: <فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ>[24]؛ چند نفر توانستند در این کورهراهها و در این پیچوخمهای سخت گردنهها، خودشان را حفظ کنند؟

بنده در مورد احوالات شهید حاجقاسم، مطالب فراوانی خوانده بودم، ولی این چند روز[25] که توفیق حضور در محضر سروران را داشتم و به تعبیر زیباتر باید بگوییم توفیق حضور در محضر حاجقاسم را داشتیم، احوالات ایشان را بیشتر خواندم و واقعاً متحیر میماندم که این مرد بزرگ، چطور این عقبات و گردنهها را طی کرده است؟ و به این نتیجه میرسیدم که او با عشق به پروردگار و اهلبیت؟عهم؟ این راه را رفته است.

لذا در آیههای بعد دارد که چه کسانی میتوانند این عقبات را طی بکنند؟ <فَکُّ رَقَبَةٍ>[26]؛ آن کسانی که گردنشان را از طوق بندگی دنیا و دنیاگرایان آزاد کردند.

جان گشاید سوی بالا بالها

درزده تن در زمین چنگالها[27]

«هَوا نَاقَتِى خَلفِى وَ قُدَّامِی الهَوَی

فَإِنِّی وَ اِیَّاهَا لَمُختَلِفَان»[28]

من میخواهم بالا بروم، اما چه کنم که این زنجیرها اجازه نمیدهند؟! به تعبیر مولوی در اشعار زیبایش، مَثَل انسان در سیر بهسوی توحید و مقام شهادت، مَثل مجنون است که سوار شتری است و با این شتر میخواهد به دیدار لیلی برود، اما این شتر هم عاشق ناقۀ خودش است. لذا تا زمانی که مجنون بیدار و متوجه است، مسیر شتر را هدایت میکند و شتر هم با زحمت و تازیانه بهسمت لیلی حرکت میکند، اما بهمحض اینکه مجنون غفلت میکند، شتر بهسوی ناقه و بچهاش برمیگردد و او چشم باز میکند و میبیند باز سر جای اول است. بنابراین به تعبیر مولوی، شصت سال در راه دو روزه میماند.

به همینخاطر چشمهای امثال حاجقاسم و دیگر شهدای ما همیشه باز بود. لذا انسان، احوالات این بزرگواران راکه میخواند، یاد آن جملهای میافتد که در بین اهل معنا معروف است و مضمون آن در روایات هم هست که: «کُنتُ بَوَّاباً عَلَی قَلبِی»[29]؛ یعنی ایشان دائم مراقب بودند که چه چیزی در قلب ایشان وارد میشود؟!

انسان؛ کاروانسالار خلایق در مسیر شهادت

بنده عرایضم را از اینجا ادامه میدهم. عرض کردم که شهید در درجۀ اول، خود پروردگار و در درجۀ دوم، اولیای الهی هستند. وقتی به احوالات و روابط بین شهدا نگاه میکنیم، یا بهصورت خاص، به ارتباط حاجقاسم و کسانی که بسیار محبوب ایشان بودند، مثل شهید همت، شهید باکری و خصوصاً شهید حاج احمد کاظمی -که آخرین شهیدی است که از ایشان جدا میشود- نگاه میکنیم، میبینیم عشق و عاشقی بین این شهدا موج میزند. کلماتی که ایشان دربارۀ شهید کاظمی بهکار میبرد، کلماتی است که انسان فقط دربارۀ فرزندش بهکار میبرد. خطاب به او میگوید: «قربانت بروم»، «دردت به جان من» و از این قبیل.

لذا هرکدام از این شهدا که پرواز میکرد، غم عالم به قلب دیگران وارد میشد که او رفت و من هنوز ماندهام! چون اصولاً شهود به معنی حضور است و مراد از حضور، حضور در مراتب انسانیت است. این مطلب، خیلی مطلب دقیقی است. وقتی بنده کتاب «شهید» را تنظیم میکردم، بسیاری از سرورانی که در محضرشان بودم، میگفتند: این مطلب را در یک سخنرانی توضیح دهید. چهبسا در این جلسه به برکت بزرگداشت حاجقاسم و در آستانۀ رحلتِ مادر بزرگوار سردار رشید اسلام، قمر بنیهاشم، حضرت امالبنین؟س؟، به برکت این بزرگواران که اکنون سردار ما مهمان آنهاست، بتوانیم این حقیقت را با همدیگر بیشتر باز کنیم.

آن حقیقت این است که خداوند در قرآن، دربارۀ مقام ولایتی که ما آن را مقام شهادت مینامیم، میفرماید: اگر قدر این شهادت را بدانیم، میتواند برای تکتک ما انسانها محقق شود. خداوند متعال در سورۀ مبارکۀ اعراف میفرماید: <وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنۢ بَنِیٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدْنَآ أَن تَقُولُواْ یَوْمَ ٱلْقِیٰمَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هٰذَا غٰفِلِینَ>[30]؛ صحبت از مرد، زن، کوچک، بزرگ یا حتی مؤمن، متدین، کافر و مشرک و… نیست؛ صحبت از بنیآدم است. یعنی خداوند به تمام بنیآدم در یک نگاه کلان توجه کرد.

به تعبیر مرحوم علامۀ طباطبایی؟رضو؟ و شهید بزرگوار و استادِ معظمم -که بر من حق حیات دارد- مرحوم آیتالله شهید مطهری؟رضو؟، مقصود این آیه، عالم ذر نیست؛ بلکه این آیه در تمام لحظههای زندگی دارد با ما سخن میگوید. خداوند در همۀ لحظات، خطاب به ما میفرماید:    <أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ>؛ آیا من پروردگار شما نیستم؟ و همگی با زبان دل میگویند: <قالُوا بَلَى> دائماً میگویند: بله. یعنی وقتی انسانها به فطرت خودشان شهود پیدا کردند: <أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِم> یا به تعبیر امروز ما، شهیدِ فطرت توحیدیِ خودشان شدند، شاهد ذاتِ انسانیتِ خودشان شدند و با دقت مشاهده کردند، بلافاصله از سوی رب عزیز اعلی پیام آمد: <أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ> وقتی تو شهید خودت شدی، چه چیزی را دیدی؟ خودت را دیدی؟ میگوید: نه، هرگز! حتی به لحاظ ادبی، یک «واو عطف» هم که نزدیکترین عبارت ادبیات عرب برای ارتباط بین یک اسم با اسمی دیگر، یا یک جمله با جملۀ دیگر است، به کار نرفت، بلکه بعد از عبارت <أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِم>، بلافاصله فرمود: <أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ>. نفرمود: «أَلَستُم اَنفُسَکُم» یا «أَلَستُم بِنُفُوسِکُم».

حتی این باء را هم معمولاً به معنای باء زاید میگیرند و آیه را اینگونه ترجمه میکنند: انسان بهمحض اینکه شاهد و شهید بر حقیقت خودش شد، بلافاصله گفت: خدایا! اذعان میکنم که تو رب منی؛ یعنی همهکارۀ من، مربیِ من، مالک من، مسخِّرِ من تویی! مربی به معنای این است که روح من را تو باید تربیت کنی و به اعلیمراتب برسانی، چون تو متکفّل تربیت من هستی!

بنابراین خداوند انسان را شهید آفرید؛ شهیدِ بر خود و شهید بر او.

اصلاً همۀ سخن اینجاست که فلسفۀ ارسال رسل، انزال کتب و تشریعِ شرایع الهی هم همین است. مولایمان امیرمؤمنان علی{علیه السلام} میفرماید: «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[31]؛ یعنی انبیا؟عهم؟ آمدند تا ما با تبعیت از آنها و با دقت در دستورات آنها، مقام شهادتِ خودمان را به منصۀ ظهور بگذاریم و بگوییم «بله»؛ ما میخواهیم این مدال افتخاری را که بهعنوان شهید به ما داده شد، اظهار کنیم.

سیر عالم در مسیر شهادت، با تسبیح پروردگار

تعبیر بنده این است که اصلاً عمر مؤمن، سیر در کاروان شهادت است! بلکه میتوان گفت: همۀ عالم در فرهنگ قرآن در مسیر شهادت حرکت میکنند و در واقع همه میخواهند شهید شوند: <یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْض>؛[32] یعنی همۀ موجودات، -اعم از ذویالعقول و غیر ذویالعقول[33]- در این مسیر هستند. البته این تقسیم در نگاه ماست؛ وگرنه در نگاه توحیدی تمام موجودات ذویالعقولاند. همه با خدای خودشان راز و نیاز دارند، او را تسبیح و تقدیس میکنند و میخواهند با این تسبیح، در مسیر شهودِ الله و شهادت، حرکت کنند.[34] اما انسانی که در این مسیر حرکت میکند، گویی میخواهد بگوید که من کاروانسالار این کاروان هستم، چون خداوند من را به عنوان اشرف مخلوقات خلق کرده است. از سوی دیگر، کسانی هم که عصیان کردند و با این کاروان همراهی نکردند، نهفقط با انبیا و اولیای الهی؟عهم؟، بلکه با همۀ عالم درافتادند. به همین دلیل است که در فرهنگ قرآن، تعابیری از قبیل «مجرم» و «آثم» به معنای گناهکار، در اصل ریشۀ لغت خود تماماً اشاره به این نکتۀ ظریف قرآنی دارد.

مثلاً اصل لغت «مُجرم» به چیزی اطلاق میشود که  بهدردنخور است و باید دور ریخته شود. لذا در لغت عرب وقتی یک تختهای را اَره میکنند، به برادههایی که از کنار چوب و کنارِ اَره به زمین میریزد، میگویند: «جُرامَةُ النَّخل»[35] یا «جُرَامَةُ الخَشَب»؛ یعنی چیز دورریز و بهدردنخور.

بنابراین، انسانی که در سیر بهسوی شهادت و شهود حق حرکت نکرد، به اصطلاح عامیانه «آشغال» است. چون همۀ کاروان هستی دارند به یکسو حرکت میکنند و او همراه این کاروان نیست. اصولاً واژۀ تسبیح هم، در درجۀ اول به معنای تنزیه نیست، بلکه به معنای «سَبَاحَة» است؛[36] سباحة در لغت یعنی «شناکردن»؛ یعنی سیر یک سیال بهسوی هدفی معیّن. بنابراین گویی «مسبّح»، کسی است که همراه کاروان شهدای نظام عالم، بهسوی یک هدف معیّن حرکت میکند. اولیا و انبیای الهی؟عهم؟، بهعنوان کاروانسالار و رهبران جامعۀ بشریت و کل هستی بهسوی توحید، جلودار این حرکتند و بقیه نیز رهروان آنها هستند.

اتمام حجت خداوند با انسان

قرآن کریم در ادامۀ آیۀ میثاق[37]، میفرماید: <أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذا غافِلینَ>[38]؛ من این پیمان را از شما گرفتم تا در قیامت نگویید که بارالها! من از این امر غافل بودم. غافل نبودید، چون ما به شما گفتیم؛ شما را شهید خلق کردیم و این مدال را در روز اول به شما دادیم. در روز آخر، میخواهیم آن را پس بگیریم. میخواهیم ببینیم این مقام را چقدر صادقانه ابراز کردید تا دوباره این مدال را در قیامت، به تناسب شهودتان در عالم دنیا، به شما بدهیم.

<أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ>[39]؛ یا اینکه وقتی با هزار بار سنگین و ظلمانی که این گوهرِ نورافشان را در حجابهای ظلمانی قرار دادید، در روز قیامت بهانۀ دیگری بیاورید. مثلاً بگویید: بارالها! نطفۀ ما در خانوادهای کافر مستقر شد، در جامعهای فاسد به دنیا آمدیم و با دوستانی فاسد در محیطهای آلوده و فضاهای مجازی آلوده رشد کردیم؛ لذا ما گناهی نداریم، بلکه اینها ما را فاسد کردند! در نتیجه نتوانستیم بار شهادت و امانت را بهدرستی بر گردۀ خودمان حمل کنیم و بهمحضر تو ارائه کنیم. اما قرآن میگوید: هیچیک از این بهانهها پذیرفته نیست! چون شهودِ شهادت درون خود توست؛ پس برای یافتن آن باید به خودت برمیگشتی! <کَلّا بَلْ رانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ>[40] تو خودت به دست خودت، این قلبِ شهید خودت را سیاه کردی!

عزیزانی که دوران قبل از انقلاب را درک کردهاند، میدانند که انصافاً چقدر حفظ عصمت و طهارت سخت و سنگین بود. اما بعد از انقلاب، دیگر هیچ عذری پذیرفته نیست. چون ما شهدایی را دیدهایم که  قدمبهقدم، با حفظ عصمت و طهارت سیر کردند و به مقامات عالی رسیدند؛ چه شهدای زمان دفاع مقدس و چه شهدای بعد، تا امروز؛ شهدای امنیت، شهدای مدافع حرم اهل بیت؟عهم؟ و… .

حاجقاسم و شهدایی که حاجقاسم آنها را میبوسید و میبویید و حتی وصیت کرد که ایشان را پایین پایِ آن‌‌ها دفن کنند، به آن صورت استادی نداشتند؛ اما با همت و اهتمام تحت توجه به مقام ولایت، قلب خودشان را پاک کردند و به مقام شهادت نائل شدند.

توجه به حقیقت بندگی؛ راه رسیدن به شهادت

اصولاً پروردگار یک گوهر گرانقیمت و یک راه به ما داده است. گوهر اصلی همان مقام شهادت است؛ یعنی مقام حضور در محضر ربوبیت پروردگار. راهِ رسیدن به این گوهر هم این است که انسان بداند عبد و مملوک است. ما دائم در نمازهایمان میخوانیم: <مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ>[41]. این یعنی خداوند مالک ما و مالک همۀ عالم است. لذا همۀ راه این است که بدانیم همه مملوکیم و تنها او مالک است.

اگر کسی دستورالعمل سلوکی بخواهد، همین توجه بهترین دستور است. خدا رحمت کند مرحوم علامه را؛ معمولاً خدمت ایشان که میرسیدند و میگفتند: ما را راهنمایی کنید، ایشان میفرمودند: من قابل نیستم که نصیحت کنم، اما نصیحتِ پروردگار را به شما منتقل میکنم؛ آن نصیحت هم این است که <أَوْفُوا بِعَهْدی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ>[42]؛ بیایید در زندگی به عهد بندگی خود وفا کنید. آن عهد این است که من بدانم مملوکم و از خودم هیچ چیز ندارم که «العبد و ما فی یده لمولاه»؛ بنده و آنچه در دست دارد، برای مولای اوست.

اگر ما پای این عهد بایستیم، مطمئن باشیم که مولایمان مولای غیوری است و او هم به عهد خود با ما وفا میکند؛ همانطور که تکتک شهدا را با افتخار پذیرفت. شهادت حاجقاسم را ببینید! چگونگی شهادت، لحظۀ شهادت، تشییع و مکان دفن ایشان، تماماً حسابشده و در بهترین صورت است. چون خداوند هرکس را بپذیرد، در دنیا و آخرت کریمانه از او پذیرایی میکند. لذا اگر ما در این مسیر حرکت کنیم، او هم غیورانه با ما رفتار میکند.

محبت؛ محرّک مسیر شهادت

اساساً محورِ سیر در مسیر شهادت، عشق و محبت به آستان پروردگار است. بهطوری که انسان خودش را مملوک مالکی بداند که آن مالک، مالک معمولی نیست، بلکه مالکی است که صمیمیتر از هر محبوبی برای اوست. اگر ما بیش از همهچیز، خودمان، فرزندانمان، زندگیمان، دوستانمان و… را دوست داریم، حضرت حق میفرماید: من از همۀ اینها محبوبترم؛ به شرط اینکه انسان توجه داشته باشد.

در مورد حاجقاسم، آنچه انسان قدمبهقدم در زندگی او میبیند، در درجۀ اول ابراز ارادت به ساحت پروردگار و در درجۀ دوم، به ساحت اهل بیت عصمت؟عهم؟ است.

در این میان یک توسل و ابراز ارادت خاص نیز وجود دارد. از وجود مبارک رسول گرامی اسلام{صلوات الله علیه} تا بقیۀ اهل بیت؟عهم؟، همگی به مادر بزرگوارشان و پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه} به دخت عزیزشان بسیار ابراز ارادت و علاقه میکردند. این مطلب نکتهای سلوکی دارد؛ چون ابراز ارادت ولیِ خدا احساسی نیست. گویی دارد به ما خط نشان میدهد که اگر میخواهید در این مسیر حرکت کنید، در درجۀ اول باید ابراز ارادت به صدیقه طاهره؟سها؟ داشته باشید و در درجۀ دوم یا در کنار آن هم، توسل به وجود مبارک سیدالشهداء{علیه السلام}. همچنین برای ما که در زمان ولی امر خودمان امام زمان؟عج؟ هستیم، ابراز ارادت به ساحت ولایت مهدوی لازم و واجب است. گویی این ابراز ارادت، یک سیر سلوکی و معنوی است؛ لذا میفرماید: <إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللهُ>[43]؛ اگر خدا را دوست دارید، باید با ابراز ارادت به اهل بیت؟عهم؟، محبت به پروردگار را در عمل پیاده کنید!

مراقبات در طریق محبت

1. التزام به ظاهر شرع

ابراز ارادت به خداوند و اهل بیت؟عهم؟ در درجۀ اول، اطاعت است.  در زندگی حاجقاسم، تقیّد و توجه به ظواهر دین حتی در کشاکش جنگ و تحتِ بیشترین فشارهای دشمن، کاملاً مشهود است. حتماً این خاطره را شنیده یا در مصاحبههای تلویزیونی دیدهاید؛ زمانی که ایشان در سوریه مقابل داعش میجنگیدند و همۀ سوریها، حاضر بودند هستیشان را فدای حاجقاسم کنند -چراکه او خودش را فدای امنیت آنها کرده بود- ایشان منزلی را -که اهالی آن به جای دیگری کوچ کرده بودند- در شهر بوکمال، تبدیل به مقر فرماندهی کرده بود. آنجا نماز میخواندند، زندگی میکردند و کار میکردند، تا اینکه مأموریت تمام شد و رفتند. هنگام رفتن ایشان یک قلم و کاغذ درآورد و برای اهل آن خانه نامهای نوشت که عزیزان من راضی باشید؛ ما برای مدت محدودی بدون اجازه در خانۀ شما مستقر شدیم. اگر هم راضی نیستید، این تلفنِ تهران من است؛ با من تماس بگیرید تا انجام وظیفه کنم. بعد هم امضا میکند: حاجقاسم.

این برای ما یک درس است که سالک در درجۀ اول، وظایف شرعیاش را در تمام لحظات زندگیاش نباید فراموش کند.

نکتۀ دوم سلوکی در زندگی حاجقاسم، تقیّد ایشان به نماز اول وقت است؛ حتی در کاخ کرملین! ایشان میتوانست صبر کند و بعد از دیدار با مقامات ارشد کرملین نمازش را بخواند، اما این کار را نکرد. گویی حرف حاجقاسم این است که اگرچه یک شخصیت والای سیاسی تا چند لحظۀ دیگر با من ملاقات میکند و ممکن است بهخاطر معطل شدن مکدر هم شود، درعینحال از همۀ این مقامات بالاتر، ربِ آنهاست؛ پروردگار متعال است. لذا او در آن لحظات کوتاه تا زمانی که ملاقات صورت بگیرد، نماز اول وقتش را از دست نمیدهد.

نکتۀ بعدی، نماز شب است. این یک دستور سلوکی است که در مکتب مرحوم علامه، امر واجب تلقی میشود. در احوالات حاجقاسم میخواندم که ایشان با عدهای از اعضای حشدالشعبی عراق صحبت میکردند. از قضا با یکی از فرماندهانشان صحبت شد که شما در شبانهروز چند ساعت استراحت میکنید و چند ساعت کار میکنید؟ آنها با افتخار گفتند: شانزده ساعت. حاجقاسم به آنها گفت: من نوزده ساعت در روز کار میکنم. یعنی در شبانهروز ایشان تنها پنج ساعت وقت استراحت داشته است. با اینحال، ایشان نزدیک یک ساعت از این پنج ساعت را نماز شب میخواند؛ آن هم چه نماز شبی!

2. مراتب محبت

اولین و آخرین دستگیرۀ این بزرگواران در این سیر، محبت بود؛ محبت به آستان ولایت و بهتبع، محبت به کسانی که ظهور بیشتری از ولایت در آنها به چشم میخورد. لذا ارادت بینظیر ایشان به ساحت مقام معظم رهبری، صرفاً به این دلیل نیست که ایشان رهبر است؛ بلکه بهعنوان اینکه او مظهر ولایتِ امامش در نظام دینی و انقلاب اسلامی است. لذا ایشان در ابتدای وصیتنامۀ خود، خدا را شکر میکند که نطفهاش را در صلب پدری قرار داد که تولدش در زمان حکومت نایب بهحق امام عصر؟عج؟، خمینی کبیر{رحمة الله علیه} بود و بعد از امام هم، شکر زندگی تحت ولایت مقام معظم رهبری را میکند. این هم که ایشان شکر میکند؛ یک شکر واقعی است. گویی حاجقاسم میگوید: هیچ امتناع عقلی نداشت که من در زمان حکومتهای کفر به دنیا بیایم؛ اما خدایا تو به من این محبت را کردی. لذا شکر این نعمت، فقط لفظی نیست، بلکه من باید -حالا که بستر باز شده- با تمام توان در اعتلای کلمۀ نظام و انقلاب اسلامی فعالیت کنم تا شکر این نعمت را ادا کنم.

سالک در ابراز عشقِ به مقام ولایت عظمایِ اهل بیت عصمت و طهارت؟عهم؟، ولایتهای در مراتب پایینتر را بهعنوان مراتب شهادت طی میکند. یکی از این مراتب، عشق به مردم است. پروردگار متعال در حدیث معراج به پیغمبراکرم{صلوات الله علیه} دربارۀ محبوبین خود میفرماید: ای احمد! من کسانی را بهعنوان محبوب خودم میپذیرم که به بندگان من طوری نگاه میکنند که من به آنها نگاه میکنم؛ «أُولَئِکَ الَّذِینَ نَظَرُوا إِلَى الْمَخْلُوقِینَ بِنَظَرِی إِلَیْهِمْ»[44]؛ یعنی اگر کسی میخواهد محبوب من شود، باید مثل من به بندگانم نگاه کند. خداوند به بندگان خود چگونه نگاه میکند؟ آیا آنها را تقسیمبندی و گروهبندی میکند؟ خداوند حتی گناهکارها را هم با نظر لطف و محبتش نگاه میکند.

بنابراین اگر میخواهیم بدانیم که در چه رتبهای از مقام شهادت هستیم، باید ببینیم در ارتباط با مردم چقدر سعۀ صدر داریم! یکی از برجستهترین خصوصیات حاجقاسم، دستهبندینکردن جامعه بود. ایشان افراد را در برابر هم قرار نمیداد؛ این کار در قرآن، از بزرگترین گناهان شمرده شده است[45]؛ <إِنَّ الَّذینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ فِی الدُّنیا و الآخِرَة>؛[46] چه فاحشهای بالاتر از اینکه انسان اعتقادات فاسد و تصوراتی که مردم را به جان هم میاندازد در جامعه اشاعه بدهد؟!

خداوند در قرآن،  یکی از علائم منافقان را اینگونه بیان میکند: منافقان کسانی هستند که در خوشیها میگویند: ای کاش ما هم با شما مؤمنین بودیم؛ گویی در کنار آنها نبودهاند. از آنسو هنگامی که در بدیها و مشکلات قرار میگیرند، میگویند: خدا را شکر که ما با شما نبودیم که به این مشکل دچار شویم. هنگامی که شکستی به عالم اسلام وارد میشد، خدا را شکر میکردند که ما در جبههها نبودیم. هنگامی که پیروزی و غنیمتی پیش میآمد، میگفتند: ای کاش ما هم کنار شما بودیم[47]. پس پیداست که آنها از اول، خودشان را تافتۀ جدابافته میدیدند و دوست داشتند که جمعیت و امت اسلام شکافته و شقهشقه شود.

لذا پروردگار میفرماید: اولیای من کسانی هستند که مردم را به یک چشم نگاه میکنند[48] و همه را زیر بالوپر خودشان میگیرند. این همان نگاه توحیدی است که بنده میخواهم شقوق مختلف آن را در زندگی حاجقاسم بیان کنم. احترام فراوان ایشان به علمای ربانی و بهخصوص به کسانی که در سلک نبی اکرم{صلوات الله علیه} بودند، خضوع در مقابل رزمندگان و بهخصوص احترام فراوان به پدر و مادر و ذویالحقوق، همه جلوههایی از این ویژگی ایشان است. این خصلت در شهید سلیمانی مطلب بسیار مهمی است.

محبت به فقرا؛ نشانۀ شهید

در یک نگاه کلان، همینطور که مقام ولایت و شهادت از آسمان و عوالم ملکوت پایین میآید، گویی نفس انسان هم از آن عوالم پایین میآید. یعنی نفس در اعلیمرتبۀ خود، عاشق آستان ولایت است و رنگ کامل ولایت را دارد؛ جیرهخوار دائمیِ سفرۀ ولایت و تحت تربیتِ مستقیم خودِ ولایت است! وقتی نفس آرامآرام به مراتب پایینتر میآید، تجلیاتِ آن ابراز ارادت و ولایت که در منصۀ شهادت ظهور پیدا میکند، کمکم در عشق به پدر و مادر، عشق به مجاهدین، عشق به مردم و بهخصوص عشق به فقرا آشکار میشود. لذا حضرت حق در معراج خطاب به رسول اکرم{صلوات الله علیه} میفرماید: «یَا اَحمَد! فَأَدْنِ الْفُقَرَاءَ وَ قَرِّبْ مَجْلِسَهُمْ مِنْکَ»[49]؛ ای رسول ما! اگر میخواهی به من نزدیک شوی و محبوب من باشی، به فقرا نزدیک شو!

بنابراین میبینیم همۀ زندگی حاجقاسم میان فقرا و مستضعفین بود. در یکی از خاطرات ایشان میخواندم که بعد از رشادتهای فراوانی که در فرماندهی سپاه قدس نشان داده و مورد توجه قرار گرفته بودند، ایشان را به مجلسی در کرمان دعوت میکنند. مردم کرمان هم که مردم شهر خودشان بودند، طبیعتاً به ایشان عشق میورزیدند. در شهر تصاویر زیادی از حاجقاسم همراه با تعریف و تمجید فراوان از ایشان نصب میکنند. ایشان وقتی به جلسه میآید و پشت تربیون سخنرانی قرار میگیرد، اولین چیزی که میگوید این است که همشهریهای عزیزم! من از شما گلهای دارم. گلهام این است که من یک روستازاده و عشایری هستم؛ چه معنا دارد که عکس من را در بنرها میزنید؟! چرا با این کارها اسراف میکنید؟!

حاجقاسم خودش را سرباز میدانست. برای سرباز مهم نیست که چه کاری به او سپرده شده است. سرباز موظف است دستور فرمانده را انجام دهد. در احوالات ایشان هست که میفرمود: اگر به من بگویند کنار در نگهبانی بده، همانجا میایستم.

در ماجرای نشان ذوالفقار هم -که تابهحال در نظام جمهوری اسلامی فقط به ایشان داده شده است- همین مسئلۀ عشق به فقرا مشهود است. حضرت آقا دستور داده بودند که به حاجقاسم بگویید بیاید. حاجقاسم هم با آن فطانتی که داشت، احساس کرد که آقا میخواهند مدال ذوالفقار به ایشان بدهند. به آقا پیغام داد که اگر اجازه میفرمایید، من نیایم و بگذارید من همان آخر مجلس باشم. دوباره پیام آوردند که آقا فرمودهاند تشریف بیاورید. حاجقاسم میگفت: من یک لحظه درونم فکر کردم و دیدم امتثال امر مولا از اوجب واجبات است؛ لذا علیرغم اینکه اصلاً مایل نبودم که آقا در میان دیگران، اینطور از من تجلیل کنند، بهمحضر آقا رسیدم. ایشان فرموده بودند که شما با لباس نظامی هم بیایید و کاملاً پیدا بود که میخواهند این افتخار را در یک مراسم رسمی نظامی نصیب ایشان کنند. ایشان میفرمود: من بعد از اینکه محضر آقا رسیدم، عرض کردم که آقا این نشان را به من ندهید؛ ولی باز ایشان اصرار کردند. گفتم: پس من برای گرفتن این نشان، یک شرط دارم که اگر این نشان را به من میدهید، این اولین و آخرین باری باشد که این نشان بر سینۀ من است. بعد از این جلسه، آن را در جیبم میگذارم. من میخواهم همان روستازاده و همان فرد عادی میان مردم باشم.

اینها راز و رمز همان موجی است که با شهادت حاجقاسم در عالم مُلک و ملکوت ایجاد شد؛ چرا که عالم ملک، تجلی عالم ملکوت است و این خروشی که در عالم ملک میبینیم، جلوۀ خروشی است که از عالم ملکوت برخاسته است.

راه و رسم حاجقاسم در مکتب علامه طباطبایی

عرض بعدی بنده این است که اگر ما بخواهیم راه حاجقاسم را ادامه بدهیم، راه و رسم مسیر حاجقاسم چیست؟ اصول کلی این راه، بهخصوص در مکتب امام امت{رحمة الله علیه} و مرحوم علامۀ طباطبایی؟رضوت؟، پنج دستور دارد که یک روح کلی بر همۀ آنها حاکم است. این پنج دستور را بنده بهعنوان وصیتی برگرفته از وصیتهای حاجقاسم عرض میکنم؛ چون انصافاً وقتی انسان وصیتنامۀ ایشان را نگاه میکند، جلوات حال شهادت را کاملاً در آن میبیند.

دستور اول: توجه به حقیقت بندگی

گویی اولین و آخرین دستور، همانطور که عرض کردم بحثِ مالکیت است. یعنی انسان دائماً توجه داشته باشد که مملوک است؛ همان وصیتی که امام صادق{علیه السلام} در تقاضای عنوان بصری، دربارۀ راهی برای عبدشدن و به تعبیر ما شهید شدن فرمود. امام فرمودند: اولین دستور این است که خودت را مملوک بدان![50]

دستور دوم: توجه دقیق به فریضۀ نماز

دستور دیگر، توجه جدی و دقیق به اعظم فرائض دینی یعنی نماز است؛ بهخصوص اقامۀ نماز در اول وقت.

دستور سوم: دوام طهارت

دستور سوم این است که انسان دائماً توجه داشته باشد که اگر مملوک است و در ملکِ مولا نفس میکشد، قدم میزند یا زندگی میکند، مهمانِ میزبانِ کریمی است؛ لذا بسیار زشت است که انسان در خانۀ میزبان و خانۀ اصل همۀ طهارتها زندگی کند و متطهّر نباشد. پس دائماً باید باوضو باشیم. ریشۀ با وضوبودن حاجقاسم یا حتی مقیدبودن به تیمم در زمانی که آب پیدا نمیشد و اوقات خوشی که داشت، در این است که متوجه بود در منظر و مرئای پروردگار باید متطهّر بود.

دستور چهارم: انس با قرآن کریم

نقل میکنند در سختیها و بعد از لحظههای نفسگیر مبارزه، وقتی زمان خواب میرسید و همه از شدت خستگی بیهوش میشدند، تلاوت قرآن حاجقاسم تازه شروع میشد. ایشان مدتها به قرآن خیره میماند. یکی از دوستان حاجقاسم در خاطراتش میگوید که به او گفتم: حاجی چقدر داری به این صفحه دقت میکنی؟  گفت: به این آیه دارم دقت میکنم که <إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً>[51]؛ خواندن قرآن در نیمههای شب و در بینالطلوعین مشهود است. به تعبیر دیگر شهید است؛ مشهود حق و ملکوتیان است. لذا راه مشهود شدن عمل به این دستور قرآن است. اگر کسی با این توجهی که حاجقاسم داشت، به آیۀ قرآن نگاه کند، زندگی او زیر و رو میشود.

دستور پنجم: اهتمام جدی به نماز شب

دستور دیگر، همان سیرۀ دائمیِ حاجقاسم یعنی نماز شب است. دستوری که خداوند در آغاز رسالت به پیغمبر اکرم میفرماید که این دستور را به اصحاب خاصالخاصت بده: <إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قیلاً * إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَویلاً>[52]؛ شب بیدار شو و با من عشقبازی کن! در تنهایی شب با من راز و نیاز کن! تو در روز، گرفتارهای زیادی داری و نمیتوانی آنطور که باید، با من خلوت کنی!

شب خیز که عاشقان به شب راز کنند

گرد در و بام دوست پرواز کنند

هر جا که دری بود به شب بربندند

الّا در عاشقان که شب باز کنند[53]

به تعبیر حدیث قدسی: «کَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یُحِبُّنِی فَإِذَا جَنَّهُ اللَّیْلُ نَامَ عَنِّی أَ لَیْسَ کُلُّ مُحِبٍّ یُحِبُّ خَلْوَةَ حَبِیبِهِ‏»[54]؛ دروغ میگوید کسی که ادعا میکند عاشق من است، اما شب میخوابد و با من سخن نمیگوید! مگر نه این است که هر عاشقی، عاشق خلوت با معشوق و محبوب خود است؟! بسمالله! نیمههای شب وقت خلوت با محبوب است. لذا سیرۀ دائمی حاجقاسم این بود که در نیمههای شب با خدای خودش راز و نیاز کند.

این پنج دستور را در سیرۀ زندگی شهدایمان، بهخصوص مرحوم حاجقاسم مشاهده میکنیم.

بارالها! ما را با شهدا، بهخصوص اصل همۀ شهدا، حضرت اباعبداللهالحسین{علیه السلام}، قمر بنیهاشم{علیه السلام} و اصحاب ایشان محشور بگردان و اولین دیدار ما را پس از مرگ با سیدالشهدا{علیه السلام} قرار بده

 

[1]. پیش از سخنان استاد معظم، جناب سردار محمد شیرازی، رئیس دفتر نظامی رهبر معظم انقلاب، درباره شخصیت شهید سلیمانی سخنرانی کردند.

 

[2]. تالی فاسد یک اصطلاح منطقی است که درباره قضایای شرطیه بهکار میرود. هر گزاره شرطی متشکل است از دو بخش: مقدم و تالی. برای مثال: اگر باران ببارد (مقدم) زمین خیس میشود (تالی). همواره ارتباط مستقیمی میان مقدم و تالی برقرار است. اگر مقدم سالم باشد، تالی هم سالم خواهد بود و اگر مقدم فاسد (نادرست) باشد، تالی هم فاسد خواهد بود. معمولاً از فساد تالی به فساد مقدم باید پی برد؛ یعنی فساد تالی نشانۀ فساد مقدم است.

 

[3]. در راه خدا پیکار میکنند، میکشند و کشته میشوند (توبه، ۱۱۱).

 

[4]. نسا، 76.

 

[5]. هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگاناند! بلکه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند (آل عمران، 169).

 

[6]. غررالحکم، ص657.

 

[7]. به زودی نشانههای خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان میدهیم تا برای آنان آشکار گردد که او حق است (فصلت، 53).

 

[8]. آیا این کافی نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد است؟ (همان).

 

[9]. مشاهده کننده: کسی که شاهد و بیننده است.

 

[10]. دیدنی، دیدهشده

 

[11]. «وَ قَولُهُ: <أَوَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ> فاعل <لَمْ یَکْفِ> هو <بِرَبِّکَ> و الباء زائدة، و <أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ> بدل من الفاعل، و الاستفهام للإنکار، و المعنى أ و لم یکف فی تبین الحق کون ربک مشهودا على کل شیء إذ ما من شیء إلا و هو فقیر من جمیع جهاته إلیه متعلق به و هو تعالى قائم به قاهر فوقه فهو تعالى معلوم لکل شیء و إن لم یعرفه بعض الأشیاء» (المیزان، ج17، ص405).

 

[12]. هیچ گفتگوى محرمانهاى میان سه نفر نیست مگر اینکه او چهارمى آنان است، و نه میان پنج نفر مگر اینکه او ششمى آنان است، و نه کمتر از آن و نه بیشتر مگر اینکه هر کجا باشند او با آنان است (مجادله، 7).

 

[13]. ر.ک: المیزان، ج17، ص405.

 

[14]. فصلت، ۵۳

 

[15]. آگاه باش! که یقیناً او به همه چیز احاطه دارد (فصلت، 54).

 

[16]. احاطهکننده.

 

[17]. احاطهشده.

 

[18]. بقره، 1۴۳.

 

[19]. و همانگونه شما را نیز امت میانهای قرار دادیم (در حد اعتدال، میان افراط و تفریط) تا بر مردم شاهد باشید؛ و پیامبر هم بر شما شاهد باشد. (همان).

 

[20]. تحف العقول، ص159.

 

[21]. و دلشادند به حال آن مؤمنان که هنوز به آنها نپیوستهاند و بعداً در پی آنها به سرای آخرت خواهند شتافت (آل عمران، 170).

 

[22]. نهجالبلاغه، حکمت ۱۳3.

 

[23]. از گِل خشکیدهای (همچون سفال) که از گِل بدبوی (تیرهرنگی) گرفته شده بود (حجر، 26).

 

[24]. ولی او از آن گردنه مهمّ نگذشت! (بلد، 11).

 

[25]. این سخنرانی چند روزی پس از مصاحبه برمدار دوستی ایراد شده است و منظور همان مصاحبه است.

 

[26]. آزادکردن بردهای (بلد، 13).

 

[27]. مثنوی معنوی، دفتر چهارم.

 

[28]. میل مادهشتر من به سوی عقب است و میل من رو به جلو، لذا راه من و او دو راه مختلف است (فیه ما فیه، ص29).

 

[29]. این جمله منسوب به یکی از عرفاست که وقتی از او پرسیدند: چه شد که به این مقام رسیدی؟ جواب داد: من نگهبان قلبم بودم.

 

[30]. و (به خاطر بیاور) زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت؛ و آنها را گواه بر خویشتن ساخت؛ (و فرمود:) «آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: «آری، گواهی میدهیم!» (چنین کرد مبادا) روز رستاخیز بگویید: «ما از این، غافل بودیم؛ (و از پیمان فطری توحید بیخبر ماندیم)»! (اعراف، 172).

 

[31]. نهجالبلاغه، خطبۀ 1.

 

[32]. هرکه در آسمانها و زمین است، خدا را تسبیح میگوید (نور، 41).

 

[33]. موجوداتی که عقل دارند و موجوداتی که بیعقل هستند.

 

[34]. بیان حضرت امام امت{رحمة الله علیه} در این خصوص کاملاً گویا است: «و بدان که از براى جمیع موجودات حظّ بلکه حظوظى از عالم غیب -که حیوة محض است- مىباشد. و حیات سارى در تمام دار وجود است. و این مطلب نزد ارباب فلسفۀ عالیه با برهان، و نزد اصحاب قلوب و معرفت به مشاهده و عیان، ثابت است. و آیات شریفۀ الهیّه و اخبار اولیاء وحى علیهم الصلاة و السلام دلالت تامّ تمام بر آن دارد. و محجوبین از اهل فلسفۀ عامیّه و اهل ظاهر که نطق موجودات را نیافتهاند به تأویل و توجیه پرداختهاند. و عجب آن است که اهل ظاهر که به اهل فلسفه طعن زنند که تأویل کتاب خدا کنند به حسب عقل خود، در این موارد خود تأویل این همه آیات صریحه و احادیث صحیحه کنند به مجرد آنکه نطق موجودات را نیافتهاند؛ با آنکه برهانى در دست ندارند، پس تأویل قرآن را بىبرهان و به مجرد استبعاد کنند. بالجمله، دار وجود اصل حیات و حقیقت علم و شعور است، و تسبیح موجودات تسبیح نطقى شعورى ارادى است، نه تکوینى ذاتى که محجوبان گویند. و تمام آنها به حسب حظّى که از وجود دارند به مقام بارى -جلّت عظمته- معرفت دارند. و چون اشتغال به طبیعت و انغمار در کثرت هیچ موجودى چون انسان ندارد، از این جهت از همۀ موجودات محجوبتر است؛ مگر آنکه از جلباب بشریّت خارج شده و خرق حجب کثرت و غیریّت کرده باشد که بىحجاب به مشاهدۀ جمال جمیل پردازد. پس، حمد و مدح او از تمام حمدها و مدحها جامعتر است. و او حق را به تمام شئون الهیّه و تمام اسماء و صفات ستایش و عبادت کند.» (آدابالصلاة، ص255)

 

[35]. لسان العرب، ج12، ص91.

 

[36]. «فانّ الحقیقة فی المادّة إنّما تختلف مصادیقها باختلاف مواردها: فالحرکة فی مسیر الحقّ مع التباعد عن الانحراف و الضعف و النقص: إنّما یتحقّق فی السباحة فی الماء بحسن الجریان و النظم فی الحرکة من دون انحراف و غور. و فی الخیل: بالنظم فی المسیر و بحسن الجری و لطفه» (التحقیق، ج5، ص22).

 

[37]. اعراف، 172.

 

[38]. تا روز قیامت نگویید: ما از این [حقیقت آشکار و روشن] بیخبر بودیم.

 

[39]. یا بگویید: «پدرانمان پیش از ما مشرک بودند، ما هم فرزندانی بعد از آنها بودیم؛ (و چارهای جز پیروی از آنان نداشتیم؛) آیا ما را به آنچه باطلگرایان انجام دادند مجازات میکنی؟!» (همان، 173).

 

[40]. چنین نیست که آنها میپندارند، بلکه اعمالشان چون زنگاری بر دلهایشان نشسته است! (مطففین، 14).

 

[41]. خدایى که مالک روز جزاست (فاتحه، 4).

 

[42]. به پیمانم وفا کنید، تا من هم به پیمان شما وفا کنم (بقره، 40).

 

[43]. اگر خدا را دوست دارید، پس مرا پیروى کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد (آلعمران، 31).

 

[44]. إرشاد القلوب، ج1، ص199.

 

[45]. برای مثال، خداوند یکی از ظلمهای فرعون را دستهدسته کردن مردم مصر معرفی میکند؛ ر.ک: قصص، 4.

 

[46]. همانا کسانی که دوست دارند کارهای بسیار زشت در بین اهل ایمان شایع شود، عذاب دردناکی در دنیا و آخرت خواهند داشت (نور، 19).

 

[47]. ر.ک: نسا، ۷۲ و ۷۳. 

 

[48]. در قسمت دوم این کتاب (بر مدار دوستی) در این خصوص مطالبی بیان شده است.

 

[49]. ارشاد القلوب، ج1: ص199.

 

[50]. «قُلْتُ: یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! مَا حَقِیقَةُ الْعُبُودِیَّةِ؟ قَالَ: ثَلَاثَةُ أَشْیَاءَ؛ أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ» (مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار؛ النص؛ ص326).

     حضرت فرمود: گفتم: ای أبا عبداللَه ! حقیقت عبودیت کدام است گفت: سه چیز است: اینکه بنده خدا برای خودش درباره آنچه را که خدا به وی سپرده است مِلکیتی نبیند؛ چرا که بندگان دارای مِلک نمیباشند، همه اموال را مال خدا میبینند، و در آنجائی که خداوند ایشان را امر نموده است که بنهند، میگذارند.

[51]. اسرا، 78.

 

[52]. مسلّماً نماز و عبادت شبانه پابرجاتر و با استقامتتر است! تو را در روز، رفت و آمدى طولانى است (مزمل، 6 و 7).

 

[53]. منسوب به ابوسعید ابوالخیر

 

[54]. الأمالی ( للصدوق)، ص356.

 

فهرست مطالب