بخش دوم: بر مدار دوستی
گفتگو با استاد محمدتقی فیاضبخش درباره زندگی و شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی
باعث افتخار است که در این برنامه در خدمت شما هستیم و توفیق داریم که دقایقی را دربارۀ زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی از محضر شما استفاده کنیم. این گفتگو در راستای پژوهشی است که حول شخصیت سردار سلیمانی در حال انجام است. در طی این پژوهش، سؤالاتی برای ما مطرح شد که برای یافتن پاسخ آنها باید به سراغ اهل خبره میرفتیم. در واقع پیگیری این سؤالها برای این بود که به زوایا و ابعاد عمیقتر زندگی و شهادت ایشان پی ببریم؛ زوایایی که چهبسا با همۀ زحماتی که برای شناساندن ایشان کشیده شده، آنگونه که باید به آن پرداخته نشده است. امیدواریم بتوانیم در این گفتگو بخشی از آن گوشههای ناپیدای زندگی ایشان را با بیان شیوای شما آشکار کنیم.
اگر اجازه بدهید بنده گفتگو را با یک پرسش آغاز میکنم: وقتی ما به زندگی شخصی، اجتماعی و سیاسی حاجقاسم نگاه میکنیم، از میان ویژگیهای ایشان دو ویژگی بیشتر بهچشم میآید. اول سعۀ صدر و گشادهرویی ایشان در برخورد با آحاد مردم و سلایق گوناگون و اَشکال متنوع حیات فرهنگی است. این ویژگی در مصادیقی مانند مردمدوستی، تفقد نسبت به کودکان، احترام به زنان و نگرانی از جان انسانها -فارغ از مذهب و قومیت و ملیت و تنها از آن جهت که انساناند- در ایشان بروز میکند. معمولاً از چنین جنبهای تعبیر به حسن خلق میکنند.
اما وقتی خاطرات ایشان را مطالعه میکنیم و دردها و رنجهای ایشان را میخوانیم و به صمیمانهترین بیاناتشان توجه میکنیم، میبینیم یک ویژگی برجستۀ دیگر در حیات ایشان، دوستی ویژهای است که با همرزمانشان از زمان دفاع مقدس تا زمان شهادت داشتند؛ رفاقت خاصی که ایشان با شخصیتهایی نظیر شهید همت، شهید باکری، شهید حاج احمد کاظمی و حتی با دستیار خودشان شهید پورجعفری داشتند. این صمیمیت فوقالعاده که برای ما حسرتانگیز و رشکبرانگیز است، در زندگی شخصی ایشان بهصورت پررنگ دیده میشود.
حال پرسش اینجاست که این جنبۀ عمومی و خصوصی بهطور اتفاقی در ایشان جمع شده است یا حساب و کتابی در کار است و با مسئلۀ شهادت ایشان هم ارتباط جدی دارد؟ از شما خواهش میکنم در مورد تحلیل این ویژگیها و ارتباط آنها کمی توضیح بفرمایید.
رفتار ظاهر؛ تجلی سیر باطن
همانطور که فرمودید ما معمولاً از شخصیتهای والایی مثل شهید حاج قاسم سلیمانی، هالهای از ظاهر رفتار آنها را میبینیم و بر اساس همان ظاهر، شخصیت ایشان را تحلیل میکنیم و راجع به ایشان صحبت میکنیم و مینویسیم؛ اما باید توجه داشت که رفتار، کنش و واکنش هر فرد، از سیر عمیق روحی او نشأت گرفته و حاصل آن سیر است.
در یک نگاه بالاتر میتوان گفت که رفتار و منش افرادی مثل حاجقاسم، حاصل امداد و عنایتهایی است که خداوند، بنا بر اعتقادات و مرتبۀ افراد، به بندگانش وعده داده است.
دوستی و سعۀ صدر؛ جلوههای محبت پروردگار
گویی پرسش حضرتعالی اینطور میشود که بین این دو مسئله، یعنی سعۀ صدر در ارتباط با عموم مردم و ارتباط صمیمانه با کسانی که شهید سلیمانی آنها را خواص مؤمنین میدانست و به تعبیر شما همرزمان ایشان بودند، رابطهای وجود دارد یا خیر؟
مطلبی که در خاطرات و فراز و فرودهای زندگی، در بیانات و سخنرانیها و همچنین در وصیتنامۀ حاجقاسم -که در حقیقت منعکسکنندۀ چکیدۀ نگاه ایشان است- بهخوبی قابل مشاهده است، این است که ایشان از همان اوان جوانی، یعنی از زمانی که بهعنوان یک کارمند در شرکت آب کرمان وارد فضای اشتغال عادی شدند، تا بعد که با فراخوان و فرمان امام{رحمة الله علیه} وارد جریان دفاع و جهاد و… شدند و تا آخرین مراحل حیات، در زندگی یک خط مشخص و روشنی را دنبال میکردند که این خط روشن، ابراز محبت و ارادت خالصانه به درگاه پروردگار است.
جا دارد در اینجا قدری به مبانی بحث دوستی و سعۀ صدر در آیات قرآن و روایات اهل بیت؟عهم؟ بپردازیم.
در روایات ما این تصریح وجود دارد که وقتی خداوند بندهای را لایق بداند و صفات بندگان خاص را در او ببیند، محبوب پروردگار میشود و وقتی محبوب شد، خداوند او را در مسیر محبت خودش هدایت میکند[1]. محبت پروردگار جلوههایی دارد که در روابط اجتماعی و خانوادگی و… فرد بروز میکند. از برجستهترین جلوههای این محبت، همین دو ویژگی است که شما در مورد حاجقاسم ذکر فرمودید.
سعۀ صدر و محبت شهید نسبت به همۀ خلایق
حدیث شریف معراج از روایاتی است که جایگاه ویژهای در بین اهل معنا دارد و از زمرۀ احادیث قدسی است. این حدیث شریف مشتمل بر دو مطلب است: اولاً، پروردگار در آنجا نکات اصلی سیر قربی بهسوی خودش را بیان میکند و ثانیاً، صفات مقربین درگاه خود را ذکر میفرماید.
یکی از بیاناتی که پروردگار متعال در حدیث معراج به پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} در مورد صفات محبوبین درگاه خود میفرماید این است که: «نَظَرُوا إِلَى الْمَخْلُوقینَ بِنَظَری إِلَیْهِمْ»[2] یعنی این بندگان از همان زاویهای به مخلوقات من نگاه میکنند که من به آنها نگاه میکنم. خداوند از چه زاویهای به مخلوقاتش -اعم از انسانها و حیوانات و نباتات و…- نگاه میکند؟ در درجۀ اول از زاویۀ محبت نگاه میکند؛ چون مخلوق او هستند. لذا اگرچه نمیتوان لفظ سعۀ صدر را دربارۀ پروردگار بهکار برد، اما حقیقت این مفهوم در خداوند ظاهر است؛ چراکه خداوند ستار است، صاحب گذشت است، غفور است، رزاق است و… و همۀ این صفات یعنی خداوند مخلوقات گوناگون خودش را با همۀ مدارجشان -از جمادات و نباتات و حیوانات تا انسانها- با سعۀ صدر، تحت پوشش رحمانیتش قرار میدهد و حتی رزق گناهکاران را در همان حالی که مرتکب گناه میشوند، میدهد. اگر قرار بود بهمحض اینکه بندهای به خداوند پشت کرد، از دید غضب به او نگاه کند، جز اولیای الهی اصلاً بندهای روی زمین باقی نمیماند!
بنابراین یکی از آثار ظاهری و بارز کسانی که لایق محبوببودن خداوند میشوند، همین ویژگی سعۀ صدر است. در قرآن کریم و بیانات رسول اکرم{صلوات الله علیه} اشاره شده است که از برجستهترین صفات انبیای الهی؟عهم؟ سعۀ صدر ایشان بوده است.
بهمحض اینکه خداوند به حضرت موسی{علیه السلام} ابلاغ نبوت و رسالت میفرماید، اولین درخواست او این است که <رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی>[3]؛ خدایا به من سعۀ صدر بده! چرا؟ چون من باید طوایف مختلف انسانها، با افکار و روحیات مختلف را هدایت کنم.
اولیای الهی حتی دربارۀ دشمنانشان تأسف میخوردند که چرا اینها پشت به پروردگار میکنند و آرزو میکردند به هر صورت که شده کفار و مشرکین را برگردانند. دربارۀ پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه} در قرآن کریم هست که پروردگار ایشان را تسلّی میدهد که <لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ>[4]؛ اینقدر خودت را ناراحت نکن؛ <إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ>[5]؛ تو نمیتوانی هر کسی را که بخواهی هدایت کنی، بلکه هدایت دست خداست.
بنابراین این ویژگی دربارۀ مراتب پایینتر از مقام عصمت، یعنی دربارۀ انسانهای برجسته، از جمله حاجقاسم هم، صدق میکند. این سعۀ صدر ایشان برخاسته از محبت خدا و آن مقامی بود که ایشان دائم ابراز میکرد که خدایا! من بیش از این نمیتوانم در دنیا بمانم و بار دوستی تو را به دوش بکشم؛ کی میشود که به لقای تو نایل شوم؟
این نشان میدهد که ایشان قبل از شهادت و در حالات خوشش قطعاً به لقای الهی نایل شده بود؛ اما آن درخواستی که در وصیتنامه و سایر بیاناتش هست، درخواست لقای تام الهی بوده است.
محبت ویژۀ شهید نسبت به مؤمنین
در مورد نکتۀ دوم، یعنی محبت به خواص مؤمنین، نیز خداوند در حدیث معراج میفرماید: یکی از علایم محبوبین من -که اگر این علامت را اظهار کنند، نهتنها محبت من به آنها بیشتر میشود، بلکه این محبت بر من لازم و واجب میشود- همین است: «وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَحابّینَ فِیَّ»[6]؛ یعنی ای پیامبر{صلوات الله علیه}، اگر تو به کسانی که در مسیر توحید هستند محبت کنی و همگون، همدوش، همراه و همفکر باشی و از آن بالاتر، موانع را از سر راه آنان برداری، من دهها برابر موانع را از مقابل تو برمیدارم. در این بیانِ خداوند، وجوب تشریعی نیست، بلکه تکوینی است. مسلم است که خداوند چیزی را برای خودش به لحاظ شرعی واجب نمیکند. وجوب تکوینی در اینجا یعنی نظام آفرینش و سنت الهی را چنین قرار داده است که کسانی که به خاطر او همدیگر را دوست دارند و محور دوستیشان ولایت است و با اعتصام به حبلالله دور هم جمع میشوند، قلبهایشان با هم متحد میشود؛ البته به شرط آنکه این محبت و دوستی حول ولایت الهی، ولایت اهلبیت؟عهم؟ و در زمان غیبت امام زمان؟عج؟ (به تصریح خود ایشان)، ولایت فقها -که نازل منزلۀ ولایت امامعصر؟عج؟ در ولایت تشریعی هستند- باشد. اگر اینطور شد، میفرماید: بر من واجب است که قلوب اینها را با هم متحد کنم.
اجازه بدهید یک مثال خیلی بارز از جمع کوچکی بیاورم که خود پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه} آنها را کنار هم قرار داد. اولین و ابتداییترین جامعهای که در اجتماع اسلام به وجود میآید، جامعۀ خانواده است؛ جامعهای که در ابتدا دختر و پسری با هم پیمان ازدواج میبندند و بعد فرزندانی در این فضا بهوجود میآیند.
در روایت آمده فردای روزی که عقد میمون و مبارک صدیقۀ طاهره؟سها؟ با امیرمؤمنان علی{علیه السلام} جاری شد، پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} وارد منزل ایشان شدند و به امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمودند: علی جان! زهرا را چگونه یافتی؟ ممکن است در پاسخ به این سؤال، هر کس تعابیر گوناگونی اعم از تعابیر توحیدی، خانوادگی، محبتآمیز و… دربارۀ همسر محبوب خودش به کار ببرد؛ اما امیرالمؤمنین{علیه السلام} در پاسخ به این سؤال میفرمایند: «نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَی طاعَةِ اللّهِ»[7]؛ او را بهترین یاور در مسیر ابراز ارادت به درگاه پروردگارم پیدا کردم. این یک حرف است، اما هزار حرف در دل دارد؛ یعنی محور من در زندگی، بندگی پروردگار است.
همۀ ظرف زندگی کسی که محب و درعینحال محبوب پروردگار است -اعم از اعتقادات، رفتار و گفتارش- را محبت به پرورگار پر میکند. برای این شخص، نگاه به همسرش، دوستانش، کشورش، کارش و همه چیز وی از این زاویه است که من در راه محبوبم چه کنم که او را بیش از همه راضی کنم؟ عین این حرف را دربارۀ حاجقاسم میتوانیم بگوییم.
محبت فراگیر حاجقاسم
مدار زندگی حاجقاسم محبت به همه بود و این ناشی از سعۀ صدر ایشان بود. اجازه بدهید در این زمینه یکی از داستانهایی که در احوالات حاجقاسم خواندم را نقل کنم که برایم واقعاً تأثرانگیز بود و به احوال ایشان غبطه خوردم:
ایشان در مسیری میبیند که اتومبیلی خراب شده؛ به دوستانش میگوید: نگه دارید ببینیم این اتومبیل چرا اینجا ایستاده؟ چون در وسط بیابان که دلیلی نداشت اتومبیل بایستد. حالا احتمال دهها خطر هم برای حاجی وجود داشت؛ ایشان بدون اینکه آن شخص را بشناسد جلو میرود و میبینید آقایی با همسرش کنار ماشین هستند؛ میپرسد که چرا اینجا ایستادهاید؟ او میگوید که اتومبیلش خراب شده است و همسرش هم باردار است و خلاصه مستأصل شدهاند. بلافاصله حاجی به دوستانش میگوید این دو نفر را سوار کنند و به جایی که میخواهند برسانند. میگویند که بعد از مدتی آن آقا با دستهگل به دیدار حاجقاسم میآید؛ حاجی میپرسد: شما که هستید؟ من شما را بهجا نمیآورم. او میگوید: من همان کسی هستم که شما نجاتم دادید. بعد هم معلوم میشود که این شخص از فرماندهان دشمنان حاجقاسم بوده است! ببینید این نگاه محبتآمیز باعث چه چیزی شد؟!
در اینجا حاجی نمیدانست که آن شخص دشمن اوست، اما چهبسا از کشتهشدن کسانی که در مقابلش کشته میشدند هم متأسف میشد. ایشان علاقهمند بود که همه به راه هدایت بیایند. این مثل همان علاقهای است که در سیدالشهدا{علیه السلام} میبینیم. حضرت در روز عاشورا در موقعیتهای مختلف برای دشمنانش خطبه میخواند که آیا من را نمیشناسید؟ من حجت را دارم تمام میکنم، چرا میخواهید با من بجنگید؟ در برابر بهشت و دوزخ قرار دارید و… [8].
گویی مرحوم حاجقاسم واقعاً به همۀ مخلوقات -حتی به دشمنان پروردگار- میخواست ابراز محبت کند؛ برای اینکه ولو شده یک نفر را هم به سوی خودش بیاورد. این سعۀصدر عام است.
محبت شهید حول محور ولیّ خدا
این دایره هرچه کوچکتر میشود، محبت هم شدت بیشتری پیدا میکند. لذا میبینیم که ایشان به هموطنان خودشان به حساب اینکه اینها شیعیان مرزهای فرهنگی ما هستند، محبت ویژهای داشتند؛ البته مرزهای جغرافیایی برای ایشان اصلاً معنا نداشت. اصلاً معنای سپاه قدس هم همین است؛ یعنی شیعیان لبنان، یمن و هر نقطهای از نقاط دنیا هم جزو هموطنان ایشان محسوب میشدند. چون ملاک محبت برای ایشان، محبت ایمانی و ولایی بود.
این دایره همینطور کوچک میشود تا میرسد به دوستان ایشان. سنت خداوند بر این قرار داده شده است که این محبت را بین دوستان ولایی تقویت کند.
به عنوان مثال، اصحاب کهف در مملکتی زندگی میکردند که کفر محض بود و آنها هم کاملاً تقیه میکردند. ظاهراً در ابتدا ارتباطی هم با همدیگر نداشتند؛ ولی آرامآرام همدیگر را پیدا میکنند. ظاهراً بعضی از آنان در هیئت حاکمه صاحب مسئولیتهایی هم بودند. ولی مهم این است که آیۀ شریفه میفرماید وقتی اینها حتی در همین دستگاه کفر به یکدیگر ابراز محبت کردند: <وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا>[9]، «إِذْ قَامُوا» یعنی چه؟ یعنی «إِذْ قَامُوا للتوحید»، «إِذْ قَامُوا للولایة» وقتی اینها همدیگر را یافتند و به یکدیگر با محوریت توحید و ولایت ابراز محبت کردند، ما هم علاقهشان را شدیدتر کردیم و کمک کردیم.
گویی پروردگار متعال از زمانی اینها را در دامن محبت، هدایت و ولایت خودش قرار داد که با همدیگر یک شبکۀ تشکیلاتی به وجود آوردند. در این شبکۀ تشکیلاتی تا جایی که میتوانستند و امکان مبارزه داشتند، مبارزه کردند؛ سپس خداوند ایشان را به آن غار هدایت کرد و آنجا هم تحت هدایت قرار داشتند. به نظر میرسد که در کهف هم اینطور نبوده که اینها به خوابی رفتند که انسان بیهوش میشود؛ چهبسا به این معناست که پروردگار روحشان را به عوالم بالا برد تا آنجا منزهتر و پاکیزهتر شوند و تحت تربیت ملائکۀ الهی قرار گیرند. چون بعد از بیدار شدن، باز هم منشأ خیر شدند.
اجازه بدهید یک نکته هم داخل پرانتز راجع به حاجقاسم عرض کنم؛ یک اصطلاحی است که بنده زیاد میشنوم که نمیخواهم از همه جهت تأیید کنم ولی حرف بدی نیست؛ این سخن که «شهید قاسم سلیمانی برای دشمنان خطرناکتر از حاج قاسم سلیمانی زنده است»؛ یعنی چهبسا آثار، برکات و آن موجی که خون این بزرگوار و همرزمانش در جامعه ایجاد کرد، خطرات بیشتری برای دشمن ایجاد کرده باشد. خوب اگر این موج و این جوش و خروش ایجاد شده است، قطعاً روح این بزرگواران پشت این مسئله بوده است.
آنچه دربارۀ دوستی با خواص و عموم مخلوقات مطرح شد، کاملاً با سنتهای الهی و قوانینی که خداوند در قرآن میفرماید، تطبیق میکند. این دایرۀ دوستی دائماً تنگتر میشود تا آنجا که آن دایرۀ خاصالخاص که مصداق <أَلَآ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ>[10] هستند، کاملاً در هم منسجم میشوند تا اینکه محور این جمع، ولیّ خدا میشود. بهعبارت دیگر، هنگامی این دوستی کاملاً مورد تأیید پروردگار قرار میگیرد که این جمع، بر محور ولایت مقام عصمت و در زمان غیبت، نایبان مقام عصمت باشند و در ذیل این محور بتوانند آن توفیقات را پیدا کنند.
از اینجا معلوم میشود که همۀ موفقیتهای بزرگان ما -بهخصوص شهدا- مرهون زحمات خودشان نبوده. در جنگ بدر و احد ظهور این آیه را مشاهده میکنیم که <وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللهَ رَمَی>.[11] در جنگ بدر مسلمانها در نشیب ضعف پیروز شدند، اما در جنگ احد احساس غرور کردند که ما در جنگ قبلی پیروز شدیم؛ به محض اینکه احساس کردند به خودشان متکی هستند و فکر کردند با دلاوری و شجاعت خودشان میتوانند کاری کنند، شکست خوردند و آیات سورۀ مبارکۀ آلعمران نازل شد. خداوند آنجا روی همین نکته تأکید میکند که شما اگر بهخاطر من دور هم جمع شدید، آن منیّتها را کنار گذاشتید و ما شُدید، من هم امدادهای خودم را دائماً برای شما میفرستم. بنابراین در کنار هم میشود یک تلائم کاملاً قانونمند، تحت نظام سنتهای الهی در نظام چینشی عالم شکل بگیرد.
مجموع آنچه بیان شد، توضیحی دربارۀ سیر انسان در مسیر و مدار محبت است. گویا مؤمن حرکتش از ابراز محبت به حضرت حق آغاز میشود و سپس در ابراز محبت به خلق در همۀ مراتب حیات، منعکس و منتشر میشود.
در یکی از جنگها، گویا حاجقاسم به همرزمانشان در سرمای زمستان میگویند: به آهوهای کوههای مجاور فلان مقر غذا بدهید که اینها دعا کنند تا ما در جنگمان پیروز شویم؛ یعنی ایشان حتی به حیوانات هم توجه و ابراز محبت داشتند. این محبت تا آنجا ادامه پیدا میکند که به محبت به اولیا، مؤمنین، همرزمان، دوستان و اهل ولایت تبدیل میشود و همانجا تشدید میشود و نهایتاً به حدی میرسد که این فاصله بین محب و محبوب، بین حضرت حق و مؤمن باید برداشته شود و انگار آن نقطۀ شهادت، نقطۀ برداشتهشدن این فاصله است؛ یعنی همهاش را شاید در همین سیر و مدار محبت بتوان توضیح داد.
تسبیح پروردگار؛ راه حرکت به سوی مقام شهادت
اگر بخواهیم به سیر همۀ عالم و به تبع آن، سیر انسانها بهسوی ولایت و توحید نگاه کلانی داشته باشیم، باید سراغ مسئلۀ «تسبیح» برویم. در آیات متعددی از قرآن سخن از تسبیح به میان آمده است. آیاتی مانند <وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ>[12] یا <یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ>[13] اشاره به همین مطلب دارند. آیات بسیار دیگری نیز در قرآن کریم هست که نهفقط از تسبیح انسانها، بلکه از تسبیح همۀ موجودات سخن به میان میآورد.
اگر از این زاویه مسئله را ببینیم، تسبیح به معنای نفی خود میشود. یعنی هر موجودی که تسبیح میکند، به زبان حال میگوید: بارالها! من با پاککردن خودم و با برداشتن موانعی که مانع لقای خودم بهسوی توست، تو را از نواقص تنزیه میکنم. به عبارت دیگر، با دهان و قلب آلوده هرگز نمیتوان پروردگار را تسبیح کرد. بنابراین برای تسبیح پروردگار ابتدا باید پاک شد.
به تعبیر قرآن کریم: <سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ>[14] یعنی خداوند منزّه است از اینکه کسی بخواهد او را توصیف کامل و مرضی رضای خودش کند، مگر بندگان مخلَص؛ <إِلَّا عِبَادَ اللهِ الْمُخْلَصِینَ>.
با این نگاه کار خیلی سخت است، اما اگر قدری مطلب را تنزّل بدهیم میتوانیم بگوییم کسی هم که مخلَص نیست اما در مسیر مخلَصیّت است، می تواند در سطح خود خدا را تسبیح کند. در واقع چنین فردی با تسبیح پروردگار میخواهد بگوید: بارالها! من در مرتبۀ عالی پاکیزگی نیستم، اما به پاکان علاقهمندم و خودم هم میخواهم پاک شوم. طبعاً پروردگار هم او را نمیراند، بلکه به او میفرماید: تو در مسیر محبوبان و محبان من و در مسیر کسانی که مخلَص هستند و در چتر حمایت من هستند، داخل شو؛ وقتی داخل شدی، مخلِصی هستی که در مسیر مخلَصیّت حرکت میکنی؛ در نتیجه من هم مرتبهای از تسبیحم را به تو عنایت میکنم.
لذا تعبیر <سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ> هم ذومراتب است. یعنی فقط مخلَصین میتوانند خداوند را توصیف کامل کنند، ولی تسبیح ناقص را هم هر دهان آلودهای نمیتواند انجام دهد، بلکه اول باید خودش را پاک کند. بعضی از اهل لغت در کتابهایشان به این نکته پرداختهاند که اصل لغت «تسبیح» از «سَبَحَ» گرفته شده است و «سبَحَ» یعنی «سیرکردن» در یک فضای نامتناهی بهسوی یک نقطۀ معین. یعنی برای تسبیح دو قید میگذارند: یکی سیر و یکی مقصد معیّن. «سباحَة» به معنی «شناگری» هم از همین گرفته شده است، چون شناگر در آب میان یک سیال بهسوی یک نقطۀ معیّن حرکت میکند. لذا «مسَبِّح» کسی است که به سوی مخلَصیّت سیر میکند.
نکتۀ مهم در این میان این است که مدار این حرکت یک چیز بیشتر نیست و آن محبت است. چون اولاً طبق حکم عقل کسی بهسمت مبغوض خودش حرکت نمیکند، بلکه بهسمت محبوب خودش حرکت میکند. ثانیاً محبوب هم، مبغوضش را نمیپذیرد، بلکه محبوبش را میپذیرد و ثالثاً از مسیر بغض محبوب، نمیتوان محبوبِ محبوب شد.
بهعبارتدیگر میگویند: «با مبغوض محبوب، نمیتوان محبوب محبوب شد.» این یک تعبیر مشهور است. تعبیر عقلانی و درستی هم هست. پس از اینجا معلوم میشود کسی که میخواهد در مسیر توحید حرکت کند، در درجۀ اول باید آنچه او را مبغوضِ محبوب میکند، از خود بزداید؛ یعنی خودش را پاک کند، تا بتواند قدم در این مسیر بگذارد.
اهتمام شهید به ظواهر شرع
تعبیر «اعتصموا» را در آیۀ شریفۀ <وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا>[15] معمولاً چنگزدن معنا میکنند؛ اما امام سجاد{علیه السلام} ذیل این آیۀ شریفه میفرمایند: «اعتصموا» یعنی با نزدیکشدن به حبلالله طلب پاکیزگی کنید. درواقع «اعتصموا» یعنی «اطلبوا العصمة»؛ با چه چیزی پاکیزه و شسته میشویم؟ با نزدیکشدن به مدار ولایت؛ چون در روایات داریم که حبلالله در قرآن نماد ولایت است[16]. بنابراین کسی که در این مسیر میخواهد به ولایت نزدیک شود، باید محبوبِ مجبوب و مبغوضِ محبوب را بشناسد. لذا چنین فردی باید کاملاً مقیّد به ضوابط شرع باشد.
چون بحث دربارۀ سرور عزیز و شهید بزرگوارمان حاجقاسم است، این را هم عرض کنم که در خاطرات ایشان میخواندم که ایشان در یکی از روستاهایی که تحت سیطرۀ داعش بود، مشغول عملیات بود که موقع نماز شد. ایشان هم مقیّد بود که نمازش را اول وقت بخواند. یکی از نکاتی هم که انسان را محبوب میکند، همین است که وقتی محبوب او را صدا میزند، بلافاصله بگوید «لبیک». در دعاهای تکبیرات ابتدایی نماز دارد که بگو: «لَبَّیْکَ وَ سَعْدَیْکَ»[17]؛ یعنی خدایا! تو گفتی بیا من هم گفتم چشم و حالا که چشم گفتم، پس بقیهاش با خودت؛ محبوبت را پذیرایی کن! خلاصه ایشان برای اینکه نماز اول وقتش را بخواند، به یکی از خانههای روستا رفت که طبعاً متروکه بود و سکنۀ آن فرار کرده بودند؛ ضمن اینکه ایشان هم بهعنوان دفاع از صاحبخانه وارد آن فضا شده بود، لذا نماز خواندن در آنجا هیچ منعی نداشت؛ ولی یادداشتی برای صاحبخانه مینویسد که من شما را نمیشناسم، اما از شما میخواهم از اینکه در خانۀ شما نماز خواندم راضی باشید.
این خیلی ارزشمند است که انسان در اوج غرش توپها و تفنگها، مقیّد به ظواهر شرع مقدس باشد. پیداست که اگر محب بخواهد محبوبیت خودش را به محبوب اعلام کند و بگوید من محب واقعی هستم و تو هم من را دوست داشته باش، باید از آنچه او را نزد محبوب مبغوض میکند، پرهیز کند. این قدم اول است.
طلب شهادت؛ مرتبهای از مقام شهادت
بنده اعتقاد راسخ دارم که خداوند مجاهدین فی سبیلالله را در مسیر شهادت قرار میدهد؛ ولی شهادت به معنای عام آن؛ یعنی هر کس که در این مسیر حرکت میکند، چه کشته شود چه نشود، در هر صورت شهید است[18].
این تعبیر زیبای رسول اکرم{صلوات الله علیه} در جنگ خندق، همین مطلب را بیان میکند. وقتی امیرالمؤمنین{علیه السلام} در جنگ خندق مقابل عمروبنعبدود قرار میگیرند، شهید نمیشوند؛ ولی حضرت رسول{صلوات الله علیه} دربارۀ ایشان میفرمایند: ضربهای که علی{علیه السلام} امروز به دشمن وارد کرد، از تمام شهادتها بالاتر است؛ چون عبادت جن و انس، شهادت را هم در برمیگیرد که حضرت فرمود: «ضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ افْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَیْنِ»[19].
خداوند کسی را که در این مسیر قرار گرفته است بهعنوان شهید میپذیرد و نکتۀ مهم همین است. در بیانات حاجقاسم این نگاه فوقالعاده وجود دارد. ایشان دائماً از عمق وجود فریاد میزند که: «بارالها! مرا بپذیر!»؛ یعنی شهیدم کن! شهید بهمعنای کشتهشدن نیست؛ بلکه به این معناست که من لیاقت دیدار تو را در مقام شهود پیدا کنم.
اصولاً این مطلب مهمی است که لفظ «شهید» در قرآن بهمعنای مقتول نیست، بلکه بهمعنای شاهد یا به معنای مشهود است؛ بلکه هر دو معنا را ممکن است داشته باشد.
شهید بهمعنای مشهود
شهید به معنای مشهود، یعنی او پیوسته در منظر و مرئای پروردگار و بهاصطلاح تحت نظر اوست؛ یعنی خداوند مثل یک مربی که خیرخواه کامل شاگرد خود است، دائماً او را در کورهراهها و بزنگاهها کنترل و هدایت میکند و به او مدد میرساند. در آیۀ شریفه هست که <أُولٰٓئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمٰنَ وَأَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولٰئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ>[20]؛ پروردگار متعال برای کسانی که در جهت لقای او و تحت مقام شهادت دور هم جمع شدهاند، دو کار انجام میدهد: اولاً ایمانشان را تثبیت میکند و آنها را در بزنگاهها حفظ میکند؛ ثانیاً روح محبت، روح ولایت، روح صمیمیت و روح سعۀصدر را برایشان قرار میدهد و آنها را امداد می کند. بهعبارت دیگر روح الهی بر آنها نازل میشود.
بعد از این مرحله گویی آنها یکی میشوند و دیگر ارواح نیستند، بلکه در یک روح ذوب شدهاند؛ بنابراین میشوند ید واحد، بنیان مرصوص و…. انصافاً انسان همۀ این تعابیر قرآنی را دربارۀ حاجقاسم مشاهده میکند.
بنابراین درست است که ایشان با دوستانشان رابطهای صمیمی داشتند، اما این رابطۀ صمیمی با نگاه به آن روح ولایتی بود که در جهت لقای الهی قرار دارد[21]. لذا گویی حاجقاسم خودش را دائماً مشهود میدید، دوستانش را هم مشهود میدید و گویی این مشهودبودن کنار هم، شدت شهود ایشان را بیشتر میکرد. من چنین احساس میکنم که گویی حاجقاسم در تنهایی حس میکرد از آن شهود فاصله گرفته است. بهخصوص وقتی دوستانش شهید میشدند، ایشان خیلی ابراز دلنگرانی میکرد که من از قافله جا ماندهام. حتی در بعضی از بیانات ایشان خطاب به شهدا هست که: ای عزیزانم! من شما را فرستادم و شما تحت فرماندهی من رفتید، اما کجای کار من گیر دارد که نمیتوانم آن لقای تام را همراه شما پیدا کنم؟![22]
اتفاقاً همین حرف را دربارۀ امیرالمؤمنین{علیه السلام} هم داریم. پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه} به امیرالمؤمنین{علیه السلام} وعدۀ شهادت داده بودند. وقتی در جنگ احد خیلی از مسلمانها و بزرگانی مانند جناب حمزۀ سیدالشهدا{رحمة الله علیه} شهید شدند، ایشان گویی غصه میخورد که چرا به خیل شهدا ملحق نشده است؟! لذا بعد از جنگ به رسول خدا{صلوات الله علیه} عرض کرد: یا رسولالله! مگر شما به من وعدۀ شهادت ندادید؟! پس کی زمان به شهادت رسیدن من فرامیرسد؟ یعنی گویی ایشان به دنبال شهادت بود؛ نه اینکه بخواهد از شهادت فرار کند. پیغمبراکرم{صلوات الله علیه} باز وعده میدهند که تو بالاخره به لقای تام و شهادت میرسی؛ اما هنوز زمان آن نرسیده است. بعد پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه} میفرمایند: «تو در آن زمان چگونه بر شهادت صبر میکنی؟» امیرالمؤمنین{علیه السلام} بلافاصله جواب میدهند: «یا رسول الله! اینجا محل صبر نیست، بلکه از مواطن شکر و بشارت است!»[23]
همین بیان را سیدالشهدا{علیه السلام} به جناب قاسمبنالحسن؟عهما؟ میفرمایند که «شهادت در نظر تو چگونه است؟» ایشان میگوید: «أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ!»؛ شیرینتر از عسل است!
لقای تام؛ درخواست حاجقاسم
مرحوم حاجقاسم هم همینطور در لحظهلحظۀ زندگیاش بهدنبال شهادت بود. باز من یاد یکی از بیانات ایشان میافتم که یک حرف است، اما زندگی انسان را رقم میزند! به ایشان گفتند: «تو بیا خودت را کاندیدای ریاست جمهوری کن»؛ ایشان گفت: «من خودم را کاندید گلولهها کردهام!»
وقتی او را -بهخصوص در موقعیتهای بسیار خطرناک- تهدید به مرگ میکردند، او میفرمود: «شما من را تهدید میکنید، در حالی که من خودم دربهدر دنبال شهادت میگردم». منظور او هم از شهادت همانطور که عرض کردم لقای تام بود؛ یعنی میخواهد بگوید که من دربهدر دنبال لقای پروردگار هستم. نکتۀ مهم اینجاست که لقای الهی برای شخصیتی مانند او در زمان حیات هم محقق بود؛ یعنی او دائماً مشهود پروردگار بود و حجابی در میان نبود. این سخن به چه معناست؟
لقا برای حاجقاسم به معنای برداشتهشدن حجابهای تام عالم ماده است. اموری مثل غذاخوردن و خوابیدن و… با اینکه در زندگی مادی و جسمانی انسان بهصورت ضروری وجود دارد، ممکن است مراتبی از حجاب را برای انسان ایجاد کنند. گویی او میخواست حتی این حجابها هم از پیش رویش برداشته شود. برای همین، با اینکه در مقام شهادت بود، در همه حال به دنبال شهادت میگشت.
دوستی شهدا با یکدیگر در عوالم بعد از دنیا
این خط، خطی است که همۀ مؤمنین را جمع میکند. اعتقاد بنده این است که اگر شهید را به معنای مشهود حق بگیریم، او دائماً در مسیر شهود حق و در میدان محبت، دوستان خودش را پیدا میکند و حتی دوستان را در این مسیر قرار میدهد. دوستان هم هرچه در این مسیر به هم نزدیکتر میشوند، این مودت و محبت شدیدتر میشود.
بنده احساس میکنم که امثال حاجقاسم و سایر شهدا رفاقتشان بههیچوجه منحصر به عالم ماده نیست؛ بلکه این ارتباط بعد از شهادت عمیقتر هم میشود؛ چون وقتی حجاب عالم ماده برداشته شود، طبیعتاً محدودیتها هم برداشته میشود. یعنی اگر در عالم ماده شهیدی در یک جبهه بود و رفیق او در جبهۀ دیگر یا حتی در پشت جبهه بود، نمیتوانستند با هم ارتباط داشته باشند؛ اما در عوالم بعد از دنیا همۀ این حجابها برداشته میشود. بنابراین، اولاً در آن عوالم تحت ولایت مقام عصمت و ولایت عظمی قرار میگیرند که جاذبۀ بینهایت آن مغناطیس عالم امکان، ایشان را جذب میکند؛ ثانیاً آن موانع که برداشته میشود، گویی همه در کنار هم هستند. لذا محبتهای اینچنینی محدود به یک عالم خاص نیست، بلکه در همۀ عوالم پابرجاست.
آیۀ شریفه دربارۀ دشمنان میفرماید: <وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ>[24]؛ آن اسباب که فکر میکردند اینها را به هم متصل میکند، چون صوری و ظاهری بود، کاملاً از بین میرود. پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه} در اینباره فرمودند که تمام علقهها و اتصالها در روز قیامت برداشته میشود، مگر علقههایی که در ارتباط با من باشد[25]. لذا در آیۀ شریفه هم این مسئله مطرح شده است که ظالم در روز قیامت دست خود را میگزد و میگوید: «ای کاش همراه رسول بودم»؛ <وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ یَقُولُ یٰا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً>[26].
لذا میتوان گفت محبتهایی که در مسیر توحید هستند، همه در یک قالب میگنجد. بنابراین اگر بخواهیم حاجقاسم و کل مسئلۀ شهادت را در یک نگاه کلان ببینیم، باید محبت و صمیمیتی را که با دوستان و در مسیر ساختار تشکیلاتی حول ولایت وجود دارد، در سیر بهسوی توحید ببینیم. نهایتاً هم باید عرض کنم که همۀ آنچه بیان شد، جلوههای مختلفی از مقام شهود است.
شهید به معنای شاهد
چنانکه قبلاً گفته شد، شهید به معنای شاهد هم هست؛ شاهد یعنی خداوند به شهید -حتی در همین دنیا- آنچنان بصیرتی میدهد که هم شاهد بر بواطن امور اجتماعی است و هم شاهد بر بواطن دیگران؛ لذا شهید دوستان صمیمیاش را، یعنی کسانی که نور ولایت در چهرۀ آنها میدرخشد، خیلی زود پیدا میکند.
برای همین است که حاجقاسم با همه دوست بود، اما با بعضی خیلی بیشتر دوست بود. این نشان میدهد که خداوند آن نگاه ولایی را که بر قلوب دیگران شاهد است، به اولیای خودش میدهد. به همین خاطر از رسول اکرم{صلوات الله علیه} نقل است که فرمودند: «اِتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ»[27]؛ به زیرکی مؤمن دقت کنید و مواجهۀ سطحی و ظاهری با مؤمن نداشته باشید، چون او با نور خدا میبیند. این نگاه ولایی مختص به عوالم بعد هم نیست، بلکه هم در این دنیا هست و هم در عوالم دیگر.
شفاعت شهید
باید توجه داشت که دست شهدا در عوالم بعد بازتر از عالم دنیاست؛ آنها از آنجا شاهد بر اعمال ما هستند و اگر خدایناکرده رفتار و اعمال ما برخلاف منویات آنها باشد که در مسیر لقا بودند، تأثر و ناراحتی آنها در زندگی انسان بهشدت کدورت و پیچیدگی میآورد. گاهی اوقات این پیچیدگیها ظاهری است -که ایکاش در همین حد باشد- مثل بیماری، گرفتاری مالی، گرفتاریهای زندگی، کدورتهای خانوادگی و… اما گاهی اوقات کدورتهای باطنی است که انسان این کدورتها را با خودش به عالم برزخ میبرد؛ راه هدایت برایش بسته میشود، توفیقات معنوی از او گرفته میشود، کمکم دوستان خوب از او جدا میشوند و تنها میشود، یا حتی با شیاطین رفاقت پیدا میکند. این کدورتی است که در اثر دلگیری شهید در عوالم برزخ برای او به وجود میآید.
مقابل این مسئله در مورد کسانی که مصداق این آیه باشند صدق میکند که فرمود: <فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا>[28]. یعنی گاهی اوقات وقتی شهدا به دوستان خودشان که در مسیر شهادتند نگاه میکنند، از خداوند درخواست میکنند که «خدایا! دوستان ما را کمک کن؛ آنها را در مسیر شهود و شهادت تا لقای تام رها نکن و دائماً عنایت خودت را شامل حال آنها بفرما.»
لذا شفاعت شهدا فقط در قیامت نیست، بلکه در دنیا هم هست؛ یعنی دعای آنها باعث میشود توفیقات کسانی که در این مسیر هستند، بیشتر شود. خوب است که خدمت شما این را هم عرض کنم که باید مراقب باشیم که در زندگی شهدا را فراموش نکنیم و دائماً به آنها متوسل شویم. چهبسا آنها شفعای ما نزد پروردگار و اهلبیت؟عهم؟ باشند و بهواسطۀ آنها نظر لطف و محبتی به ما هم بشود.
لذا باید اولاً از لحاظ سلوکی و رفتاری، خصوصاً در روابط اجتماعی، مراقب باشیم که در مسیر آنها باشیم و بر خلاف آنها حرکت نکنیم؛ ثانیاً خوب است که عبادت، دعا یا اذکاری را به نیابت از شهید انجام بدهیم تا باب توسلی برای ما باشد.
برای مثال، حاجقاسم به وحدت امت بسیار اهمیت میدادند و انصافاً محور وحدت بودند. حتی بنده اعتقاد دارم که ایشان بعد از شهادت، محور وحدت بینالمللی شدند؛ چنانکه دیدیم همۀ آزادیخواهان دنیا اعم از شیعیان، اهل سنت و حتی غیرمسلمانان، ایشان را بهعنوان اسوۀ مبارزه در راه حق و آزادی شناختند. بنابراین یکی از مصادیق فراموشنکردنِ ایشان، مراقبت از همین وحدت امت اسلامی است؛ یعنی چیزی نگوییم و کاری نکنیم که وحدت امت حول حق سست شود یا بههم بخورد. اگر این را رعایت نکنیم، چهبسا ایشان از ما دلگیر شوند و برایمان کدورت بیاورد.
خلاصه همۀ عرایضی که بنده داشتم برای این بود که بتوانیم یک نگاه جامع و کاملی به مقام شهادت داشته باشیم.
در توضیحاتی که حضرتعالی تا اینجا فرمودید، گویی با نوعی از بشارت مواجهیم. اینکه دست شهید بعد ازشهادت بازتر است، میتواند برای ما بشارتی باشد که در سختیها و تنگناها و گرفتاریها به او رجوع کنیم و او را واسطۀ فیض قرار دهیم.
همچنین میبینیم بعد از شهادت حاجقاسم، شهرتی که ایشان بین مردم پیدا کردند بیشر شد و مردم توجه بیشتری به این شهید عزیز پیدا کردند.
اما از سوی دیگر، ازدستدادن ایشان برای ما یک مصیبت بزرگ است؛ لذا حزن و اندوهی که مردم با ازدستدادن چنین شخصیتهایی گرفتارش میشوند، بهقدری است که سرد نمیگردد. همانطور که سه سال از شهادت این مرد میگذرد، اما همچنان مردم با دیدن فیلمها و سخنان او اشک میریزند یا میبینیم زائران او در روز شهادتش، هر سال بیش از سال قبل بودهاند.
به نظر میرسد فقدان شهید باطنی دارد که چنین احوالاتی برای این خیل عظیم از مردم به وجود آورده است.
چون شما از مقام عصمت مثال زدید، مثلاً در مصیبت پیامبر اکرم{صلوات الله علیه}، حضرت صدیقۀ طاهره؟سها؟ و خصوصاً حضرت اباعبدالله الحسین{علیه السلام} هم انسان همین مسئله را در حد عالی مشاهده میکند.
سؤال بنده این است که اولاً این مصیبت و این احوالات مصیبتزدگان را چگونه میتوان توضیح داد و در واقع این مصیبت، چه مصیبتی است که امت گرفتار آن میشود؟ ثانیاً ما با چنین فقدان و مصیبتی چه کنیم؟ به عبارت دیگر وظیفۀ ما در قبال این مصیبت چیست؟
وظیفۀ دیگران در فقدان شهید
مسلم است که در فقدان چنین شخصیتهایی، مصیبت بزرگی برای امت به وجود میآید؛ همانطور که در روایات داریم: «إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ ثُلِمَ فِی الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا یَسُدُّهَا شَیْءٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ»[29]؛ یعنی وقتی شخصیت والایی از جامعۀ اسلامی برداشته میشود، رخنهای در عالم اسلام به وجود میآید که هیچ چیز جای آن را پر نمیکند؛ یعنی هرکدام از این شخصیتها ویژگیهای خاص خودشان را دارند که با آن خصوصیات، ستونی برای خیمۀ اسلام بنا شده است. لذا اگر آن ستون تکان بخورد و از دست برود، قطعاً رخنۀ عظیمی در عالم اسلام به وجود میآید و به تناسب عظمت آن شخصیت، این رخنه هم بزرگتر است؛ این قابل تردید نیست.
همانطور که در موضوع سیدالشهدا{علیه السلام}، باید این مصیبت تا قیام خلف ایشان امام عصر؟عج؟ دائماً در تارک اسلام باشد و همه، اعم از شیعیان و غیرشیعیان، گریه کنند. اما باید در نظر داشت که مسئله صرف مصیبت نیست. در واقع صحبت در این است که آیا گریه کفایت میکند؟ آیا ابراز درد و رنج و مصیبت کفایت میکند؟ قطعاً نمیکند. در قضیۀ عاشورا حتی کسانی هم که رودرروی امام{علیه السلام} ایستاده بوند گریه کردند. جالب است بدانید جزو اولین گریهکنندگان حضرت، خود عمرسعد بود. در بعضی مقاتل هست که وقتی حضرت به درجۀ رفیع شهادت رسیدند، یکی از کسانی که با دیدن مویهها و شیونهای زینب کبری؟سها؟ سرش را برگرداند و اشک از چشمانش سرازیر شد، عمر سعد ملعون بود[30].
بنابراین، اینکه انسان در این مصیبتها از سر محبت و حزن بگرید و مویه کُند بسیار خوب است؛ چون رخنۀ عظیمی در عالم اسلام به وجود آمده است که سزاوار اشک و مویه است. اما نکتۀ مهم این است که آنهایی که باقی ماندند، در قبال شهادت شهید چه وظیفهای دارند؟ این مسئله است که خیلی بار را سنگین میکند. چون وقتی در سنگرهای خط مقدم رزمندهای حضور دارد، بهخصوص اگر آن رزمنده یک فرماندۀ خیلی پهلوان و شجاعی هم باشد، گویی برای کسانی که در خطهای عقبتر هستند حس آرامشی ایجاد میکند که او هست و ما به او مطمئن هستیم. اما وقتی چنین شخصیتی از دست برود، مسئولیت را برای رزمندگان بعد از خودش در خطهای بعدی دهها برابر میکند. بنده میخواهم بگویم که امت بعد از شهادت حاجقاسم باید چنین حسی داشته باشند.
هجرت و جهاد؛ لازمۀ شهادت
جناب حاجقاسم دو ویژگی بارز داشت: یکی اینکه از اول زندگی در جنگ بود، اما نهفقط در جهاد اصغر؛ دوم اینکه از اول زندگی در هجرت بود؛ یعنی جهاد و هجرت دو ویژگی بارز او بود.
لذا در نامههای ایشان هست که از بچههایش عذرخواهی میکند که شما من را کم دیدهاید، از دوستانش در کرمان عذرخواهی میکند که من نتوانستم وظیفۀ همشهریبودن را ادا کنم. البته ایشان ظواهر را تا حدی که میتوانست رعایت میکرد و به احوالپرسی ارحام و بستگان و خانوادههای شهدا در کرمان میرفت، اما باز هم عذرخواهی میکرد که نبوده است. این ظاهر هجرت ایشان است؛ اما نباید به ظاهر اکتفا کنیم؛ بلکه باید ببینیم باطن هجرت حاجقاسم چه بود و آن باطن را بگیریم. باید از خودمان بپرسیم وقتی که به حسب ظاهر نبرد ظاهری در کار نیست، آیا همچنان برای او جنگ ادامه داشت؟ آیا زمانی که حاجقاسم حتی بهعنوان کارمند معمولی در ادارۀ آب کار میکرد، در جنگ نبود؟ یا در اوان جوانی که کاری هم نداشت، اما وقتی دید پدر در فشار است، بنا گذاشت که او هم تلاشی برای ادای قرضهای پدر کند، در جنگ نبود؟!
به نظر بنده همۀ اینها جلوههای مختلف جنگ و جهاد اکبری بود که حاجقاسم در آن حضور داشت. خداوند وقتی میبیند که بندۀ خالصش خود را در مسیر جهاد اکبر قرار داده است، کمکم او را کمک میکند تا به جبهههای بالاتر و موقعیتهای بالاتر برسد. حاجقاسم در یک شب حاجقاسم نشد. همانطور که در یک شب نمیتوان شهید همت شد؛ باید سالها بگذرد تا چنین شخصیتی شکل بگیرد.
به تعبیر قرآن کریم: <أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ>[31]؛ اینطور نیست که هرکس وارد این راه شد به مقامات عالی برسد. باید سختیها، گرفتاریها، هجرتها، جهادهای اکبر گوناگون را پشت سر گذاشت تا کمکم از میان بوتۀ امتحانات و ابتلائات، دو نفر، سه نفر بیرون بیاید.
لذا وظیفۀ بقیه این است که خودشان را در مسیر جهاد و هجرت قرار دهند. منظور بنده همان جهاد اکبری است که پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه} بیان کردند. روایت است که عدهای از جنگجویان با بدنهای مجروح، با چهرههای غبارآلود و شمشیرهای آغشته به خون کفار، خسته از میدان جنگ برگشتند؛ پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه} به استقبالشان که رفتند، فرمودند: «مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ وَ بَقِیَ الْجِهَادُ الْأَکْبَرُ»[32]؛ آفرین بر کسانی که جهاد اصغر را پشت سر گذاشتند و باید آمادۀ جنگ بالاتر باشند. آنها با تعجب گفتند: یا رسول الله! کدام جنگ در پیش است؟ حضرت فرمودند: «جِهَادُ النَّفْسِ، جِهَادُ النَّفْسِ»؛ یعنی انسان باید دائماً بهطور جدی با شیطان و نفس امارۀ خودش در جنگ باشد.
در قرآن کریم هم به همین مسئله اشاره شده است که شما در جهادی هستید که دشمن شما سر هیچ سازش و صلحی با شما ندارد: <إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا>[33]؛ قبول کنید که شیطان دشمن شماست؛ او را دشمن خودتان بگیرید. یعنی کسی که در برابر چنین دشمنی است، باید به اصطلاح همیشه گارد گرفته باشد، باید همیشه سلاح بهدست باشد؛ چون دشمن همیشه آمادۀ حمله است. انسان وقتی نگاه میکند میبیند حاجقاسم دقیقاً اینطور بود.
انصافاً ایشان در طول زندگی در بوتههای گوناگون ابتلائات، در موقعیت پیشنهادهای مختلفی که به ایشان میشد و میتوانست بهرهبرداری هم کند، پیروز از میدان بیرون آمد.
هجرت کبرای حاجقاسم
ویژگی بارز دیگر ایشان هجرت است. هجرت یعنی انسان از مرتبۀ پست نفس اماره بهسوی مراتب عالی نفس خودش هجرت کند و حاجقاسم اینگونه بود.
لذا بنده میخواهم عرض کنم کسانی که در مصیبت حاجقاسم میگریند، گریۀ دومی هم باید داشته باشند و آن گریه بر خود است! در واقع وقتی انسان به کسی مثل حاجقاسم نگاه میکند که به مقامات عالی و دارالسلام و جنتالعدن و جنتالفردوس و تعابیر بلندی که خداوند برای شهدا نقل میکند رسیده است، طبیعتاً با غبطه بر مقامات آنها میگرید؛ غبطه بر اینکه حاجقاسم چه کرد که به آن مقام رسید؟ و ما باید چه کنیم تا برسیم؟ این گریه در حقیقت گریه بر خود است.
ما برای سیدالشهدا{علیه السلام} گریه میکنیم، اما در ذیل این گریه برای خودمان مقاماتی را میخواهیم. پس گریۀ اصلی گریه بر خود است؛ گریهای که باید از سر خضوع و خشوع در درگاه پروردگار باشد.
لذا اینکه میفرماید: «إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ ثُلِمَ فِی الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا یَسُدُّهَا شَیْءٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَة»[34]، این رخنهها همیشه بوده است؛ چه ثلمهای بالاتر از شهادت سیدالشهدا{علیه السلام}؟ چه ثلمهای بالاتر از شهادت امیرالمؤمنان علی{علیه السلام} و سایر اولیای الهی؟عهم؟؟ اما این ثلمهها را باید آیندگان پر کنند و اگر پر نکنند مدیونند و بازخواست میشوند.
بنابراین بنده کاملاً تأیید میکنم که با فقدان این اشخاص، رخنه و شکستی به وجود میآید و باعث تأسف است؛ اما نباید این تأسف موجب یأس شود؛ نباید تأسفی باشد که برای جامعه افسردگی بیاورد و جامعه آن را پس بزند و بگوید دیگر شکست خوردیم و باید دستمان را در برابر دشمن بالا بیاوریم؛ هرگز!
رهبر بزرگوار انقلابمان تعبیری دارند که خیلی زیباست؛ میفرمایند: «تا زمانی که دشمن هست، جنگ هست و تا زمانی که جنگ هست، شهادت هست». لذا باید واقعاً در این مسیر حرکت کنیم. باید ببینیم چه کنیم که اگر کسی مانند حاجقاسم را از دست دادیم، هزاران نفر مانند او را تربیت کنیم؟ البته خیلی سخت است. بهقول باباطاهر:
به هر الفی الفقدی بر آیو
الفقدم که در الف آمدستم
هزار تا باید بیایند تا یک الفقد، یک کسی که به آن مراتب عالی برسد، بیاید؛ ولی باید اول هزارنفر در این مسیر بیاید تا آن یک نفر پیدا شود!
تا اینجا حضرتعالی اشاراتی داشتید در این باره که چگونه حضرت حق بندگان خودش را در این مسیر یاری میکند. از طرف دیگر از مسئولیت بازماندگان بعد از فقدان این اشخاص مستحکم که به راستی تکیهگاه تمام آزادیخواهان جهان هستند، صحبت فرمودید.
اما سؤال بنده اینجاست که ملتی که پدر و تکیهگاه خود را از دست داده، چطور میتواند قد راست کند؟ چطور میتواند آن مسئولیت را در قبال شهید بر عهده بگیرد؟
از حضرتعالی درخواست دارم که اولاً در مورد چگونگی استحکام و مقاومت شخصیتهایی مثل حاجقاسم بفرمایید و بعد هم راجع به اینکه بعد از ایشان ما چگونه میتوانیم به مسئولیت خودمان عمل کنیم؟
تحمل سختیهای راه هجرت
قطعاً ما در مسیر جنگ با شیطان، با دشمن غدّاری طرفیم که لحظهبهلحظه ضربه میزند و طبیعی است که انسان در این ضربهزدنها زمین میخورد؛ ولی باید بلافاصله بلند شود. تنها عدۀ معدودی -که شخصیتهای والا و خودساختهای هستند- در این مصاف زمین نمیخورند، ولی آنها هم بالاخره ضربه میخورند.
خود شهید حاجقاسم از ابتدای دفاع مقدس بهعنوان یک رزمندۀ عادی وارد سپاه میشود. طبعاً از همان اول دفاع مقدس دائماً ضربههایی برای ایشان بود؛ جنگ است دیگر. بالاخره در جنگ هم زدن هست هم خوردن؛ بهفرمودۀ قرآن: <إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ>[35]؛ یعنی اگر شما ضربه خوردهاید، دشمن هم ضربه خورده است؛ پس اگر بنا باشد که شما با هر ضربۀ دشمن به زانو دربیایید، دشمن باید زودتر از شما به زانو دربیاید.
در لسان آیات و روایات، راز و رمز اینکه مؤمنین با مصائب مختلف به زانو درنمیآیند، بلکه راسختر و پابرجاتر و غیورتر و غیرتمندانهتر میشوند، این است که پشتوانۀ اصلی ایشان پروردگار است. یعنی میدانند که اگر شهیدی به زمین افتاد، صاحب شهید و پروردگار شهید هیچگاه زمین نخواهد خورد.
بنده در مصاحبهای میدیدم که همین مطلب را جناب سیدحسن نصرالله از قول مقام معظم رهبری نقل میکنند. ایشان میفرمود: در دوران جوانی که ریشهایم سیاه بود و هنوز سفید نشده بود، خدمت رهبر معظم انقلاب رسیدم و از شدت فشارها و سختی کار گلایه کردم. به ایشان عرض کردم که من گاهی اوقات به این مرحله میرسم که احساس میکنم باید کنار بروم و شخص دیگری به جای من بیاید و من هم به او کمک کنم؛ یعنی دیگر طاقت بار این مسئولیت را ندارم. شما میگویید من چه کنم؟! مقام معظم رهبری اول مزاحی با ایشان میکنند و میفرمایند: شما که هنوز محاسنت سیاه است؛ من که دیگر محاسنم سفید شده، با این همه فشار و سختی کار چه کنم؟ بعد ایشان یک راهکار میدهند؛ میفرمایند: هر وقت در اوج فشارها قرار گرفتی، برو در یک محل خلوت و تنها با خدای خودت راز و نیاز کن و همۀ مشکلاتت را با زبان خودت به او بگو تا به آرامش برسی.
ما هم در فقدان شخصیتی مانند حاجقاسم باید به همین مسئله توجه کنیم که اگر من پدرم و یاورم و پشتیبانم را از دست دادم، در همه جا خداوند همراه ماست. دل ما باید به این گرم باشد که خدواند میفرماید: <نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ فِی الْحَیٰوةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ>[36]؛ ما دائم با شما هستیم و در دنیا و آخرت ولیّ شماییم؛ ولیّ و سرپرستی که از هر محبوبی به انسان نزدیکتر است.
لذا وقتی هنگامۀ قبض روح فرامیرسد، نزدیکترین و صمیمیترین افراد هم نمیتوانند برای انسان کاری بکنند؛ اما خداوند میفرماید: <وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُم وَلٰکِنْ لَّا تُبْصِرُونَ>[37]؛ من از همۀ نزدیکان به کسی که در آستانۀ مرگ است، نزدیکترم. پس اگر کسی بتواند به او کمک کند، من هستم.
مواجهه با مصیبت فقدان شهید
بنابراین مسلم است که ما بزرگی را از دست دادهایم؛ اما بنده میخواهم یک سؤال وجدانی و منصفانه مطرح کنم. اگر پدری بهطور عادی از دنیا برود و این پدر ستون خیمۀ خانوادهای بوده باشد که فرزندانی هم در این خانواده بودهاند، این فرزندان بعد از مرگ پدر دو راه در پیش رو دارند: راه اول اینکه بر سر بزنند و بگویند پدری که روزی ما از طریق او بود و ستون خانوادۀ ما بود از دست رفت، لذا با افسردگی کنج خانه بنشینند و دست به گدایی بردارند و از دیگران برای ادامۀ حیات طلب کمک کنند؛ این یک نگاه خفّتبار به آن مصیبت است. راه دیگر این است که فرزندان علیرغم ازدستدادن پدر، غیورانه بگویند: ما داغداریم و ستون خانوادۀ ما شکسته است، اما ستون دیگری میآید و ما با تمام توان برای ادامۀ زندگی تلاش کرده و جای خالی پدر را پر میکنیم.
نمونۀ قرآنی این مسئله در داستان طالوت و جالوت در سورۀ مبارکۀ بقره مطرح شده است. خداوند میفرماید: وقتی طالوت خواست بهسمت جالوت حرکت کند، اطرافیانش میگفتند: «ما نه نیروی کافی داریم، نه اسلحۀ کافی و نه حتی روش جنگیدن را میدانیم. در مقابل، سپاه جالوت هم اسلحه دارد و هم نیروی بیشتر و کارآزمودهتر؛ لذا ما نمیتوانیم در مقابل آنها ایستادگی کنیم.» اما مؤمنین خالصی که همراه طالوت بودند، تنها گفتند: «شما پا به میدان نبرد بگذارید، خدا خودش کمک میکند و بقیۀ کار درست میشود». «إِنَّ اللَّهَ غَیُورٌ یُحِبُّ کُلَّ غَیُورٍ»[38]؛ چون خدا غیور است و آدمهای باغیرت را هم دوست دارد. <عَلَى اللهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ>[39]؛ شما فقط توکل کنید، آنوقت میبینید که پیروز خواهید شد. <کَمْ مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللهِ>[40]؛ چهبسا افراد اندکی که به اذن خدا بر افراد فراوانی غلبه کردهاند.
لذا این مسئله روشن شد که انسان در مصیبتها و سختیها باید چه موضعی داشته باشد.
وظیفۀ بازماندگان؛ استقامت در راه شهید
بنده یک وضعیت دیگر هم میخواهم ترسیم کنم که این هم کاملاً وجدانی است: تصور کنید که پدرِ خانوادهای را کشتهاند. اینجا دو روحیه به طور همزمان در فرزند این پدر شکل میگیرد: اولاً روحیۀ غیرت پرکردن خلأ پدر؛ ثانیاً روحیۀ انتقام از قاتل.
با این نگاه میتوانیم زیبایی تعابیر زیارتنامههای سیدالشهدا{علیه السلام} را ببینیم. مثلاً در زیارت عاشورا میخوانیم: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ثَارَاللَّهِ»[41]؛ سلام بر تو ای کسی که خون خدا هستی! از این عبارت استفاده میشود که انتقام سیدالشهدا{علیه السلام} را فقط خدا باید بگیرد، اما در عین حال زائر در ادامۀ همین زیارت عرضه میدارد: «فَأَسْئَلُ اللَّهَ الَّذی أَکْرَمَ مَقامَکَ وَ أَکْرَمَنی بِکَ أَنْ یَرْزُقَنی طَلَبَ ثارِکَ»؛ از خدایی که شما را کرامت داده و من را هم به برکت شما کرامت داده است میخواهم توفیق خونخواهی و گرفتن انتقام شما را به من بدهد. یعنی در عین اینکه میدانیم او خون خداست و خود خدا متکفل انتقام از دشمنان اوست، اما روحیۀ انتقام در ما هم بهجوش میآید.
بنابراین بعد از مصیبت سیدالشهدا{علیه السلام}، پیروان ایشان باید دو مسیر را در زندگی دنبال کنند که این دو مسیر کاملاً درهمتنیده است. یکی اینکه باید بهسرعت در مسیر ایشان حرکت کرده و فقدان ایشان را در مکتب امام سجاد{علیه السلام} و امام صادق{علیه السلام} جبران کنند. چنانکه در تاریخ امامت هم همینطور بوده است. اولین کاری که حضرت سجاد{علیه السلام} بعد از شهادت سیدالشهدا{علیه السلام} به عهده میگیرند، حفظ معارف بلند توحیدی و آن معنویت و اسلامیت اصیل شیعی است؛ یعنی حفظ و پیشبرد اصل راه. رویکرد امام سجاد{علیه السلام} در القای ادعیه و مناجات در صحیفۀ سجادیه، مناجات خمسه عشر و… برای حفظ و امتداد این راه است.
از طرف دیگر، در میان شیعیان با روحیۀ خونخواهی سیدالشهدا {علیه السلام} در برابر ظالمان مواجه هستیم؛ چون انسان باغیرت وقتی با ظالم روبرو شود، افسردگی نمیگیرد؛ بلکه بهطور جدیتر در میادین حضور پیدا میکند و میجنگد.
لذا عرض بنده این است که مسلماً فقدان حاجقاسم مصیبت است، ولی انسان با تحمل این مصیبت، اتفاقاً باید قویتر و شدیدتر شود؛ همانطور که در آیۀ شریفه میفرماید: <وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ>[42]؛ یعنی ما شما را با مسائل گوناگونی مثل شهادت، جراحت، تحریم، بیماری و حتی با بلایای طبیعی مانند زلزله و کمبود باران و… امتحان میکنیم؛ بهخاطر اینکه «لَتُغْرَبَلُنَّ غَرْبَلَةً»[43]، باید شما غربال شوید، تا به تعبیر شهید بهشتی مشخص شود که چه کسانی راستقامتان جاودانۀ تاریخ خواهند ماند؟ چه کسانی با همۀ سنگینی بار مصیبت خم به ابرو نخواهند آورد؟
پس باید به این دو بُعدی که عرض کردم توجه داشت؛ اولاً با قدرت و غیرت در آن مسیری که حاجقاسم داشت حرکت میکرد، حرکت کنیم؛ ثانیاً غیظ و نفرت و عصبانیت ما از قاتلان و دشمنان حاجقاسم روزبهروز بیشتر شود.
در ادامۀ آیۀ شریفۀ سورۀ بقره تعبیر زیبایی به کار رفته است؛ خداوند میفرماید: <وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ * الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ>[44]؛ بلافاصله خداوند در دنبالۀ آیه میفرماید: <أُولٰئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ>[45]؛ وقتی بر امتحانهای ما صبر کردند، ما هم رحمت، عنایت و امدادهایمان را دائماً برای آنها نازل میکنیم. بنابراین چهبسا خداوند به شرط غیرت امت و نفرت و برائت از دشمن، با محبت خاص خودش رخنهای که بهخاطر رفتن یک بزرگ در عالم اسلام به وجود میآید، به سرعت پر کند.
عقوبت سستی در راه شهید
از سوی دیگر، ناسپاسی در مقابل شهادتِ این ستون خیمه و بیتفاوتی نسبت به آن نیز، نوعی ناشکری است؛ چون شهادت او برای اعتلای کلمۀ توحید و تقویت غیرت دینی امت بود. با این حساب، اگر امت راه او را ادامه ندادند و آن خون عملاً پایمال شد، دو اثر برای آنها خواهد داشت. البته این را هم عرض کنم که خون شهید هیچگاه در حاق واقع پایمال نمیشود، ولی آن ناشکری به مثابۀ پایمال کردن این خون است.
بازماندن از سیر ارتقایی
اولین اثر پایمال کردن خون شهید این است که آن عنایت حق و سیر ارتقایی که هدف اصلی خلقت و هدف اصلی انقلاب دینی آنها بود، از ایشان گرفته میشود. ممکن است به حسب ظاهر رفاه مادی هم پیدا کنند؛ ولی دیگر آن بالندگی، شکوفایی و کمالی که به برکت وجود شهید یا خون شهید در یک جامعه هست، از آنها گرفته میشود.
قرآن کریم میفرماید: <وَ مَنْ کَانَ فِی هٰذِهِ أَعْمَىٰ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَىٰ وَ أَضَلُّ سَبِیلًا>[46] یا در جای دیگر میفرماید: <وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکًا>[47]. شهید نماد اعتلای ذکر الهی است؛ لذا اگر کسی از شهید اعراض کرد، یا بهعبارت دیگر از ذکری که از سوی شهید به جامعه القا میشد اعراض کرد، دربارۀ وی میفرماید: <فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکًا>؛ یک زندگی تنگ، تاریک، کدر، خستهکننده و افسرده، -ولو بهحسبظاهر مرفّه- نصیبش میشود. اگر رفاهی هم باشد، رفاه صوری است. اگر ابراز شادی هم هست، شادی تصنعی است؛ لب میخندد اما دل نمیخندد.
نتیجۀ بدتر آن است که در ادامۀ آیه میفرماید: <وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَىٰ>[48]؛ کسانی را که ناسپاس به خون شهید باشند، کور محشور میکنیم؛ <قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَىٰ وَقَدْ کُنْتُ بَصِیرًا>[49]؛ او گله میکند که خدایا! من برای زندگی دنیوی اگر پنجاهسال کور بودم، غصه میخوردم؛ حال چگونه درحالیکه در دنیا چشم داشتم، برای ابدیت کور باشم؟! جواب میآید: <کَذٰلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکَذٰلِکَ الْیَوْمَ تُنْسَىٰ>[50]. شهدا یکی از آیات الهیاند که ما برای شما فرستادیم؛ شما در مقابل این آیات کفران نعمت کردید و آنها را فراموش کردید، لذا امروز باید فراموش شوید؛ برای همین است که کور محشور میشوید.
ذلت و خواری در برابر دشمن
خداوند بهواسطۀ برائت از دشمنان شهید، درِ رحمت و برکت را برای یک امت باز میکند. وقتی آنها به جای دشمنی و برائت، با دشمنان شهید سر و سرّی پیدا کردند و خون شهید را پایمال کردند، اثر آن کدورت بسیار شدیدی است که پیدا میکنند. یعنی اگر امت به جای اینکه بگویند مرگ بر دشمن و مرگ بر موانع سیر بهسوی توحید، به دشمنان شهید لبخند زدند، خون او را پایمال کردهاند.
لذا در زیارت عاشورا کسی که حضرت را زیارت میکند، از حضرت تقاضا میکند که شما شفیع من شوید، تا خداوند مرا به برکت برائت از دشمنان شما به مقام محمود برساند[51].
نقل است که از مرحوم آیتالله بهجت{رحمة الله علیه} پرسیده بودند: برائت مقدم است یا سلام؟ به عبارت دیگر لعنت بر دشمنان مقدم است یا سلام بر اولیا؟ ایشان فرموده بودند: تا توبه نباشد و قلبی پاک نشود، کی نظر رحمت میآید؟! چون برائت در واقع به معنای توبه است. مرحوم شهید مطهری{رحمة الله علیه} هم در این مورد میفرمودند: امیرالمؤمنین{علیه السلام} هم جاذبه داشت، هم دافعه؛ هم با دشمنان کاملاً بیپرده مبارزه میکرد، هم با دوستان خیلی صمیمی بود.
دربارۀ حاجقاسم هم نباید این را فراموش کنیم. درست است که میگوییم ایشان به همه ابراز علاقه میکرد؛ اما این در حوزۀ کسانی است که در دایرۀ لقا و دایرۀ ولایت الهی بودند. از آن طرف، ایشان در برابر دشمنان هم بسیار شدید بود. در آن سخنرانی که دیگر شهرۀ آفاق شده است، همه شنیدهایم که ایشان خطاب به آمریکا میگوید: «بیا! ما منتظریم؛ ما مرد این میدان برای شما هستیم. شما میدانید این جنگ یعنی نابودی همۀ امکانات شما؛ این جنگ را شما شروع میکنید، اما پایانش را ما ترسیم میکنیم.»
بنابراین باید این صلابتی که آن زمان با شخصیت شهید حفظ میشد، بعد از شهادت هم با خون شهید حفظ شود. بنده معتقدم بعد از شهادت شهید، این دو خصلت مهم که اشاره کردم یعنی روحیۀ خونخواهی و عزم بر ادامۀ راه شهید را باید حفظ کرد.
خداوند صریحاً دربارۀ بنیاسرائیل میفرماید: <فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ>[52]؛ بعد از آنها کسانی آمدند که مسیر شهدا را رها کردند و خداوند هم آنها را به گرفتاریها مبتلا کرد. یکی از بالاترین گرفتاریها ذلت، خفت و خواری در برابر دشمنان پروردگار بود که باید در برابر دشمنان خدا دست گدایی و فقر دراز میکردند. این ذلت و خواری سرنوشت هر قومی است که راه شهدای خود را ادامه ندهد و خون ایشان را پایمال کند.
ویژگیهای بارز حاجقاسم
معمولاً در زندگی شخصی از کدام خصلت شهید سلیمانی بیشتر یاد میکنید؟
عظمت حاجقاسم
سؤال سختی را مطرح فرمودید. بنده هرگاه در مصاحبهها به این مرحله نزدیک میشوم، نمیتوانم احساساتم را کنترل کنم؛ چون این مرد در زندگی من -حتی در زمان حیات- نقش خیلی پررنگی داشت. بنده خاطرات شهدا را مشتاقانه دنبال میکنم؛ بهطوری که گویی با آنها زندگی میکنم.
احساس من نسبت به حاجقاسم، احساس کسی است که پای کوه بلندی میایستد و هر قدر سرش را بالا میکند، قله را نمیتواند ببیند، لذا به همان دامنهها اکتفا میکند. در زمان حیات حاجقاسم، هر وقت بنده چهرۀ ایشان را در تلویزیون و روزنامهها میدیدم، خصوصاً در دوران دفاع مقدس و علیالاخص در دفاع از ولایت در جنگ با داعش، وقتی آن مردانگی، غیرت و صلابت ایشان را میدیدم، احساس افتخار میکردم. گویی حاجقاسم ستون خیمۀ همۀ ما ایرانیها بود. اما شهادت ایشان خیلی برای من سنگین بود؛ لذا هرگاه صحبت از بیان حالات خودم در شنیدن شهادت حاجقاسم میشود، موجی در روحم به وجود میآید که اسیر آن موج میشوم، نه اینکه بخواهم سوار آن موج شوم. در میان این امواج احساسات، فقط میتوانم گوشهای از احساس خودم را بیان کنم و فکر میکنم اگر سکوت کنم بهتر است؛ چون انسان در برابر امواج سهمگین یک اقیانوس نمیتواند بگوید آن اقیانوس چه بود. فقط میتواند مثلاً بگوید من را بلند کرد و به صخره کوبید، همین! یعنی بنده خودم را انصافاً در برابر شهدا و در برابر حاجقاسم پر کاهی میبینم که چنین وضعی دارد.
غنای طبع
اما در میان خصلتهای ایشان، آنچه خیلی مقابل چشم بنده هست، آن صلابت و غنای طبع ایشان است. اینکه ایشان در اوج نیازمندیهای حتی مادی، نهتنها آن نیاز را بروز نمیداد، بلکه دائماً غنای خودش را ابراز میکرد.
من این خاطره را در تلویزیون از دوست نزدیک او شنیدم که میگفت: حاجقاسم از یکی از دوستان بسیار صمیمی، خیلی پنهانی مبلغی را برای ضروریات زندگیاش قرض میکند. میگفت: ما از طریقی این ماجرا را فهمیدیم و بلافاصله اقدام کردیم و مبلغی تهیه کردیم و به ایشان دادیم. با اینکه ایشان خارج از مرکز بود و حقش بود که دریافتیهایی داشته باشد، بهمحضاینکه متوجه شد، اولاً حسابی با من دعوا کرد که تو به چه حقی این کار را کردی؟! آن قرض یک مسئلۀ شخصی بود. بعد هم بلافاصله پول را به بیتالمال برگرداند. ببینید این مرد چقدر عظیم است؛ در عین اینکه حق اوست و زندگیاش هم وابسته به آن است، غنای طبعش به او اجازه نمیدهد که بگیرد. به قول حافظ:
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است[53]
شجاعت و صراحت لهجه
خصلت دومی که خیلی بنده از ایشان تأثیر گرفتم، شجاعت و صراحت لهجهاش در برابر دشمنان بود. ایشان دربارۀ دین و خصوصاً مسئلۀ ولایت با هیچکس تعارف نداشت و نظرش را صریح میگفت.
دفاع صریح از ولی فقیه
نکتۀ مهم دیگر در مورد شهید سلیمانی، وصیتنامۀ پرمغز ایشان است که حقیقتاً شک و تردید را از بین میبرد. هر وقت بنده میخواهم احساس خوشی پیدا کنم، وصیتنامۀ ایشان را مرور میکنم. در این وصیتنامه توحید و محبت به پروردگار موج میزند.
اما نکتهای که از وصیتنامۀ ایشان میخواهم عرض کنم دفاع صریح ایشان از ولی فقیه، بهخصوص بعد از امام{رحمة الله علیه} در ابراز ارادت به رهبر معظم انقلاب است که انصافاً برای دیگران اتمام حجت است. یعنی وقتی انسان میبیند که چنین شخصی اینطور با صراحت از ولایت فقیه دفاع میکند، برای ما که در مراحل عقبتر هستیم، به مسائل اشراف کامل نداریم و چهبسا وساوس شیطانی ما را به تردید میاندازد، کلام ایشان باعث اعتماد و اطمینان میشود.
ایشان در کنایه و لفافه یا مجمل و گوشهدار حرف نمیزد؛ بلکه با صراحت تمام دفاع میکرد. در وصیتنامه هم در همان ابتدا نه به جهت خودنمایی، بلکه بهعنوان شکر نعمت در درگاه پروردگار میگوید: «خداوندا! تو را سپاس که مرا صلب به صلب، قرن به قرن، از صلبی به صلبی منتقل کردی و در زمانی اجازه ظهور و وجود دادی که امکان درک یکی از برجستهترین اولیائت، که قرین و قریب معصومین است، عبد صالحت خمینی کبیر را پیدا کنم و سرباز رکاب او شوم. خداوندا! تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنهای عزیز -که جانم فدای جان او باد- قرار دادی.»
البته نمیدانم گفتن این حرف اینجا درست است یا نه، اما بینی و بینالله خداوند این عنایت را به من کرده است که از اول انقلاب تا به حال، ذرهای دربارۀ مسئلۀ ولایت فقیه و تبعیت تام از ولی فقیه تردید نکردهام.
محور وحدت امت بودن
از ویژگیهای دیگر ایشان که خیلی برای من ارزشمند است، مقام شکر ایشان، مقاومت ایشان و خصوصاً محبت ایشان است که با سعۀصدر و محبت به همه نگاه میکرد. بنده معتقدم در زمان ما، با مشکلاتی که داریم و با تفرقهانگیزی دشمنان، به کسی مثل حاجقاسم نیاز داریم که محور وحدت امت شود. حاجقاسم چگونه محور وحدت بود؟ با ابراز سعۀصدر و محبت به افرادی که حتی نظر مخالف دارند. اینها باید برای ما در این روزگار درس باشد که اگر ناسپاسی هم میبینیم، تحمل کنیم تا دشمن فرصت تفرقه انداختن بین امت را پیدا نکند. خداوند دربارۀ راه تسلط فرعون بر بنیاسرائیل، همین را میفرماید که او آنها را گروهگروه کرد و میانشان اختلاف انداخت[54].
در نامۀ امیر مؤمنان علی{علیه السلام} به مالک اشتر صریحاً هست که مالک! تو را به شهری میفرستم که تو با افراد مختلف، گونههای مختلف، افکار و عقاید مختلف روبهرو میشوی. چون مصر نزدیک روم بود و اهل مصر متأثر از افکار کفر بودند و درعینحال کشور آبادی هم بود و افراد مرفهی داشت. اصولاً رفاه نوعی اتراف با خودش میآورد. در چنین شرایطی حضرت به مالک میفرمایند: در برخورد با آنها بدان که «إِمّا أَخٌ لَکَ فی الدِّینِ، أو نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ»[55]؛ آنها یا برادر دینی تو هستند یا همنوع تو؛ لذا با سعۀصدر با ایشان برخورد کن.
تکیه بر توانمندیها و تلاش برای رفع کاستیها
نهایتاً بنده غبطه و تأسف میخورم که چرا به آن قلههای فضیلتی که حاجقاسم رسیده بود، نهتنها نمیرسم بلکه حتی نمیتوانم نگاه کنم. اما توصیهام به مخاطبان محترم و خصوصاً جوانها این است که اگر میخواهند در این مسیر حرکت کنند، با صلابت حرکت کنند و ذرهای یأس به خودشان راه ندهند. چون الآن دشمن بهشدت روی یأس و افسردگی ملت ما حساب باز کرده است. لذا دائماً روی نقاطی که به هر صورت کموکاستی در آن هست، دست میگذارد و آنها را بزرگ میکند. از آن طرف، رشدها و شکوفاییها و موفقیتها را تا جایی که بتواند میپوشاند. ما باید نگاه کنیم که اگر الآن حاجقاسم زنده بود چه میکرد؟ قطعاً ایشان روی نقاط مثبت تکیه میکرد و با صلابت میکوشید نقاط نقص را رفع کند. لذا ما هم باید همین کار را بکنیم.
غیرت؛ لازمۀ محبت
به مسئلۀ غیرت و شدتی اشاره فرمودید که رهروان باید بعد از شهادت چنین شخصیتهایی در پیش بگیرند. این غیرت و شدت ظاهراً در رزم، معنای روشنی دارد؛ در فعالیتهای سیاسی همینطور، اما در فعالیتهای علمی و کار تعلیم و تعلم، این غیرت و شدت چه معنای نزدیک و روشنی برای ما میتواند داشته باشد؟
اگر غیرت را در یک معنای عام نگاه کنیم، مصادیق آن برای گروههای مختلف کاملاً روشن میشود. اصل غیرت مؤمن دربارۀ پروردگار است. درست مثل محبی که شدیدترین غیرت را به محبوبش دارد؛ یعنی اجازه نمیدهد بههیچوجه به حریم محبوبش کمترین خدشهای وارد شود.
بنده میخواهم یک مثال خدمت شما بزنم. فرض بفرمایید پسری که پدرش را فوقالعاده دوست دارد و فرضاً این پدر عیبهای زیادی هم دارد، آیا پسر حاضر است عیبهای او برملا شود؟ او حاضر نیست حتی کسی آن عیبها را برای یک نفر بازگو کند؛ چه برسد به اینکه در همه جا منتشر شود.
بنابراین اگر کسی محب پروردگار است، همۀ غیرتش دربارۀ محبوب همین است که مبادا خدشهای به او وارد شود. البته هیچ وقت به پروردگار خدشهای وارد نمیشود، اما منظور این است که در مسیر او و در ابراز جلوههای او خدشهای وارد شود. لذا اگر غیرت را اینطور معنا کردیم، جلوههای متفاوت آن در جایگاههای مختلف را هم میبینیم.[56]
سؤال جنابعالی دربارۀ خاص علما بود، اما بنده میخواهم عامتر عرض کنم. مثلاً ملاحظه بفرمایید؛ در واقعۀ عاشورا آخرین وصیت سیدالشهدا{علیه السلام} به اهل حرم این است که مبادا بعد از من کمترین کاری از شما سر بزند که باعث ضعف یا شکست ما شود، مبادا ذرهای احساس خفت و خواری در شما به وجود بیاید[57]. چنین مصیبتی با این عظمت بهطور طبیعی انسان عادی را به زانو درمیآورد، اما حضرت میفرماید در شما هرگز چنین حسی بروز پیدا نکند. بههمینخاطر در نهضت زینب کبری؟سها؟ بعد از عاشورا، دائماً جلوات کرامت و غیرت را در سخنرانیها و برخوردهای مختلف اهل حرم میبینیم. این یک الگوست.
بعد از شهادت یک شهید، هر کس با توجه به جایگاهی که دارد، باید غیرت خودش را نشان بدهد. غیرت همسر شهید این است که کمترین سستی از خود نشان ندهد و فرزندان شهید را به بهترین وجه تربیت کند و در مسیر شهید قرار دهد. همینطور غیرت فرزند شهید، ادامه دادن راه پدر است.
همینطور در جایگاههای دیگر؛ مثلاً غیرت دانشجو پس از شهادت شهید سلیمانی این است که به بهترین وجه درس بخواند و تمام نیروی خود را در راه اعتلای جامعۀ اسلامی صرف کند. چون غیرت حاجقاسم، اعتلای جمهوری اسلامی بود.
نهضت علمی؛ میدان غیرت رهروان شهید
روی مبنایی که طرح کردیم، با توجه به سؤال شما سراغ غیرت علمی میآییم. انسان با کمی دقت میبیند که بعد از واقعۀ عاشورا، سیر ولایت در دستان پرتوان حضرات ائمه؟عهم؟ همینطور دستبهدست حرکت میکند.
مرحوم علامه عسکری{رحمة الله علیه} تعبیر زیبایی داشت که من این تعبیر را از مرحوم استاد حضرت آیتالله سعادتپرور{رحمة الله علیه} هم چندین بار شنیده بودم که کسی فکر نکند اگر مثلاً امام صادق{علیه السلام} در زمان سیدالشهدا{علیه السلام} بود، کار ایشان را انجام نمیداد؛ اینطور نیست، بلکه غیرت دینی هریک از حضرات ائمه؟عهم؟ به تناسب زمان خودشان ظهور خاص خودش را داشت.
ظهور غیرت حسنی صلح ایشان بود؛ ظهور غیرت حسینی تا ده سال بعد از شهادت امام مجتبی{علیه السلام} نگهداشتن صلح بود؛ اما پس از آن، بنا بر شرایط تازهای که ایجاد شده بود، ظهور همان غیرت، واقعۀ عاشورا بود. ظهور غیرت سجادی منجر به حرکت ماندگار تعلیم مضامین بلند در قالب دعا، خصوصاً در صحیفۀ سجادیه شد. بعد از آن هم ظهور این غیرت در زمان امام باقر{علیه السلام} و امام صادق{علیه السلام} منجر به آن نهضت علمی شد که گویی الگوی سیرۀ علمای ما گردید. این سیره چیست؟ اعتقاد من این است که محور علمای امت -چه در رشتۀ فقه و اصول که الآن در حوزهها مرسوم است و چه در سایر رشتههای علوم اسلامی- باید غیرت توحیدی باشد؛ یعنی اگر کسی میخواهد فقیه شود، فقه او باید در مسیر اعتلای کلمۀ توحید باشد.
به همین دلیل است که در کلمات بزرگان شیعه، از جمله فقیه بزرگ جناب شهید ثانی{رحمة الله علیه} در کتاب منیةالمرید، این تعبیر را میبینیم که میفرماید: «در صدر اسلام و در بیانات رسول اکرم{صلوات الله علیه}، فقه به معنای خاصی که الآن به کار میرود نبوده است. فقها در صدر اسلام کسانی بودند که در مسئلۀ توحید متفقّه میشدند؛ البته ممکن بود در مسیرهای مختلف آن مثل فروع، اصول، عبادات، ادعیه و… ورود کنند، اما مسئلۀ اصلی در فقاهت، توحید بود».[58]
بنابراین غیرت دینی علمای ما این است که هرکس به اندازهای که میتواند رشتۀ تخصص خودش را پای اعتلای مسئلۀ ولایت و توحید پیاده کند. لذا اگر فقیهی بتواند مثلاً در احکام فرعی دین، مثل عبادات، احکام خرید و فروش و اجاره و مضاربه و… این معنا را دائماً در نظر داشته باشد، این همان غیرت دینی اوست.
ظهور این مسئله را در نگاه امام امت بسیار میبینیم. بنده معتقدم حلقۀ واسط تمام احکام در فقه امام امت، مسئلۀ ولایت بود که در ولایت فقیه متجلی شد. یعنی یک فقیه، زمانی میتواند هنر ادارۀ یک جامعه را به مردم القا کند که مردم را به قسط وادارد. به تعبیر قرآن، این یکی از اهداف انبیا بود: <لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ>.[59] این اقامۀ عدل در قالب یک حکومت دینی، وقتی شکل میگیرد که محور ولایت در بحث فقاهت پیاده شود.
عین این مسئله در بحث تفسیر مطرح است که میبینیم مرحوم علامه طباطبایی{رحمة الله علیه} مسائل اجتماعی اسلام را در آیات اجتماعی، به طور ویژه مطرح میکنند؛ بهخصوص ایشان بحث ولایت را به طور مفصل ضمن آیات مختلف توضیح میدهند؛ از جمله ذیل این آیۀ شریفه که خداوند میفرماید: <وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا>[60] ایشان مفصل از زاویۀ بحث ولایت وارد میشوند و آیه را با این مبنا شرح میدهند.
در سایر رشتهها، مثل اصول و فلسفه و کلام و… هم همینطور است که نتیجۀ تحقیق و پژوهش فرد، باید در جهت بالا بردن کلمۀ توحید و ولایت باشد. در این صورت است که آن عالم وظیفۀ غیرت دینی خود را به انجام رسانده است.
بنابراین اصل غیرت، در ارتباط با محبوب اصلی عالم است که میشود غیرت در برابر کلمۀ توحید و جلوههای مختلف این غیرت برای همۀ اقشار معنا دارد. این جلوهها هم برای همگان روشن است؛ چون اساساً یک امر فطری است. با مثالی که بنده اول عرایضم عرض کردم فطری بودن این مسئله روشن میشود که آیا کسی به دیگران اجازه میدهد که به پدر مرحومش توهین کنند؟ کسی به دیگران اجازه میدهد که به برادرش یا دوستانش توهین کنند؟ پاسخ روشن است. همین غیرت را انسان در مورد جامعۀ اسلامی هم باید داشته باشد؛ همانطور که حاجقاسم واقعاً دلشورۀ خیمۀ شیعه را داشتند.
در انتهای وصیتنامۀ ایشان همین مطلب را میبینیم که فرمودهاند: جمهوری اسلامی، مرکز اسلام و تشیّع است. امروز قرارگاه حسینبنعلی؟عهما؟ ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرمها میمانند. اگر دشمن این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمیماند، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی{صلوات الله علیه}.
گویی حاجقاسم میگوید: ای مسلمانان! ای شیعیان! ای کسانی که در خارج از ایران زندگی میکنید! اگر خیمۀ ایران فروبریزد، دیگر نه مکهای باقی میماند، نه مدینهای و نه عتباتی و نه هیچ چیز دیگری. این دلشورۀ این بزرگوار دربارۀ امت اسلام است.
در این صورت، اگر کسی در این روزگار با ایراد سخنرانی، نوشتن مقاله و… کاستیهای امت را بزرگنمایی کرد و باعث تحقیر جامعۀ اسلامی شد، دچار بیغیرتی شده است.
اتفاقاً این مطلب را در قرآن هم میبینیم. در سالهای آغازین بعثت پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه} که کاستیها و مشکلات در حکومت نوپای آن زمان فراوان بود، پروردگار کسانی که این کاستیها را بزرگ میکردند همردیف منافقین و مشرکین قرار میدهد: <لَئِن لَمْ یَنتَهِ ٱلْمُنٰفِقُونَ وَٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ وَٱلْمُرْجِفُونَ فِی ٱلْمَدِینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لَا یُجَاوِرُونَکَ فِیهَآ إِلَّا قَلِیلاً>[61]. مسلمانانی بودند که نادانسته هرچه یهودیها میگفتند پخش میکردند. درست مثل الآن که بعضی افراد هرچه در این کانالهای ضدانقلاب میبینند، بدون اینکه در مورد صحت آن تحقیق کنند، پخش میکنند؛ اینها به تعبیر قرآن همان «مرجفون» هستند که اگر دست از کارهایشان برندارند، به آنها وعدۀ عذاب داده شده است.
اجازه بدهید مثال دیگری از صدر اسلام خدمت شما عرض کنم. در سال سوم هجرت، در مدینهای که تحت رهبری پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه} قرار داشت، اگر دست بالا نگاه کنیم، هزار تا هزار و پانصد نفر مرد جنگی زندگی میکرد؛ چون در جنگ احد هزار نفر شرکت کردند. در این جنگ شاهدیم که از این هزار نفر، سیصد نفر منافقانی بودند که به رهبری عبداللهبناُبی در میان راه برگشتند. با این حساب، یکسوم جمعیت مدینه منافق بودهاند! مشرکان و یهودیان اطراف مدینه هم در همین شهر کوچک حضور داشتند.
در چنین وضعیتی که تا این حد سایۀ کفر و نفاق و مشکلاتی که آنها ایجاد میکردند بر جامعه سنگین بود، پروردگار میفرماید: سیاهنمایی نکنید؛ شایعهپراکنی نکنید؛ موفقیتها را بگویید؛ اگر شما در جنگ ضربه خوردهاید، آنها هم ضربه خوردند؛ پس بایستید، بجنگید و جلو بروید[62]. این برای ما درس است که چگونه باید غیرت دینی داشته باشیم.
این غیرت، بهخصوص برای علمای برجسته و صاحب نفوذ در جامعه لازمتر است. لذا حاجقاسم هم در اواخر وصیتنامهاش خطاب به مراجع سفارشهایی دارد. عصاره آن مطالب این است که انتظاری که خداوند از علمای برجسته و صاحبنام هر زمانی دارد، بیش از دیگران است. آنها باید دائماً هم روح توحید و روح اعتماد بهنفس، یا به تعبیر بهتر، اعتماد به توحید و ولایت را در جامعه بدمند. در واقع ایشان باید این روحیه را به جامعه القا کنند که خدا پشت ماست و تنها نیستیم، لذا باید با قدرت در مسیر صحیح گام برداریم.
در پایان از شما و همۀ دستاندرکاران این مصاحبه تشکر میکنم و امیدوارم که بتوانیم رهروان خوبی برای شهید حاج قاسم سلیمانی باشیم.
[1]. حدیث شریف نبوی معروف به قرب نوافل واجد همین مضمونی است که در بیان استاد میبینیم. سالک در مسیر خود از محبت الهی به مقام محبوبیت الهی سیر میکند و چون در این مقام اقامت کرد، خداوند تربیت او را عهدهدار میشود:
«سمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ{صلوات الله علیه}: قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَهُ.» (الکافی (ط - الإسلامیة)؛ ج2؛ ص352)
«خداوند عزوجل میفرماید: هرکس به دوستی از دوستان من اهانت کند، قطعا برای جنگ با من کمین کرده. و هیچ بندهای با چیزی مجبوبتر از انجام واجبات به من تقرب نجسته. و همانا او با عمل مستحب به من نزدیک میشود، تا اینکه او را دوست میدارم. پس آنگاه که به او محبت ورزیدم، گوش او میشوم که با آن میشنود، چشمش میشوم که با آن میبیند، زبانش میشوم که با آن سخن میگوید و دستش میشوم که با آن میگیرد، اگر مرا بخواند، اجابتش میکنم و اگر از من سوال کند، به او عطا میکنم و تردید نمیکنم در چیزی که فاعل آن هستم، مانند تردیدم در مرگ مؤمنی که او مرگ را ناخوش میشمارد و من ناراحتی او را ناپسند میدارم.»
[2]. ارشاد القلوب، ج1: ص199.
[3]. طه، ۲۵.
[4]. گویی میخواهی جان خود را از شدّت اندوه از دست دهی، بخاطر اینکه آنها ایمان نمیآورند! (شعراء، 3).
[5]. قصص، ۵۶.
[6]. ارشادالقلوب (للدیلمی): 199.
[7]. مناقب آل ابیطالب؟عهم؟، ج3: ص356.
[8]. «وَثَبَ الْحُسَیْنُ{علیه السلام} مُتَوَکِّئاً عَلَى سَیْفِهِ فَنَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ فَقَالَ: أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ، هَلْ تَعْرِفُونِّی؟ قَالُوا: نَعَمْ أَنْتَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ وَ سِبْطُهُ. قَالَ: أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ{صلوات الله علیه}؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أُمِّی فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أَبِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدَّتِی خَدِیجَةُ بِنْتُ خُوَیْلِدٍ أَوَّلُ نِسَاءِ هَذِهِ الْأُمَّةِ إِسْلَاماً؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ سَیِّدَ الشُّهَدَاءِ حَمْزَةَ عَمُّ أَبِی؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: فَأَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَعْفَرَ الطَّیَّارِ فِی الْجَنَّةِ عَمِّی؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: فَأَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ هَذَا سَیْفُ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَنَا مُتَقَلِّدُهُ؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: فَأَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ هَذِهِ عِمَامَةُ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا لَابِسُهَا؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: فَأَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ عَلِیّاً کَانَ أَوَّلَهُمْ إِسْلَاماً وَ أَعْلَمَهُمْ عِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَ أَنَّهُ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمِی وَ أَبِی الذَّائِدُ عَنِ الْحَوْضِ غَداً یَذُودُ عَنْهُ رِجَالًا کَمَا یُذَادُ الْبَعِیرُ الصَّادِرُ عَنِ الْمَاءِ وَ لِوَاءُ الْحَمْدِ فِی یَدِ جَدِّی یَوْمَ الْقِیَامَةِ؟ قَالُوا: قَدْ عَلِمْنَا ذَلِکَ کُلَّهُ وَ نَحْنُ غَیْرُ تَارِکِیکَ حَتَّى تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطَشاً.» (الأمالی (للصدوق)؛ النص: ص158)
حسین{علیه السلام} از جا جست و بر شمشیر تکیه داد و به آواز بلند فریاد کرد و فرمود: شما را به خدا آیا مرا میشناسید؟ گفتند: آرى، تو زاده رسول خدایى و سبط او. فرمود: شما را به خدا مىدانید جدم رسول خداست؟ گفتند: به خدا آرى. فرمود: شما را به خدا میدانید مادرم فاطمه دختر محمد است؟ گفتند: به خدا آرى. فرمود: شما را به خدا میدانید که پدرم على بن ابیطالب است؟ گفتند: به خدا آرى. فرمود: شما را به خدا میدانید جدهام خدیجه دختر خویلد اول زن این امت است؟ گفتند: به خدا آرى. فرمود: شما را به خدا میدانید سید شهدا حمزه عموى پدر من است؟ گفتند: بهخدا آرى. فرمود: میدانید جعفر طیار در بهشت عم من است؟ گفتند: به خدا آرى. فرمود: شما را به خدا میدانید این شمشیر رسول خداست که به کمر بستهام؟ گفتند: به خدا آرى. فرمود: شما را به خدا میدانید این عمامه رسول خداست بر سر من؟ گفتند: به خدا آرى. فرمود: شما را بهخدا میدانید على در مسلمانى پیش از همه است و در علم و حلم برتر از همه است و ولى هر مؤمن و مؤمنه است؟ گفتند: به خدا آرى. فرمود: پس براى چه خون مرا حلال میدانید و با آنکه پدرم فرداى قیامت بر حوض کوثر است و مردانى را از آن بر کنار سازد، مانند شترانى که از سر آب رانند و پرچم حمد روز قیامت به دست جد من است؟ گفتند: همه اینها را میدانیم و از تو دست برنداریم تا از تشنگى بمیرى.» (الأمالی (للصدوق) / ترجمه کمرهاى؛ متن؛ ص158).
[9]. و دلهایشان را محکم ساختیم در آن موقع که قیام کردند (کهف، 14).
[10]. آگاه باش که بیتردید حزب خداست که غالب است (مجادله، 22).
[11]. انفال، ۱۷.
[12]. و هیچ چیز نیست مگر اینکه تسبیح و حمد او میگوید؛ ولی شما تسبیح آنها را نمیفهمید (اسرا، 44).
[13]. و رعد تسبیح و حمد او میگوید (رعد، 13).
[14]. صافات، 159.
[15]. آلعمران، 103.
[16].بحار الأنوار، ج74، ص117.
[17]. الکافی، ج3، ص310.
[18]. مؤید این مطلب است حدیث شریف: «مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِیدا.» (جامعالاخبار (للشعیری)، ص166).
[19]. الخصال (للصدوق)، ص۵۷۹.
[20]. آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته و با روحی از ناحیه خودش آنها را تقویت فرموده، و آنها را در باغهایی از بهشت وارد میکند که نهرها از زیر (درختانش) جاری است، جاودانه در آن میمانند؛ خدا از آنها خشنود است، و آنان نیز از خدا خشنودند؛ آنها «حزباللّه» اند؛ بدانید «حزباللّه» پیروزان و رستگارانند. (مجادله، ۲۲).
[21]. «عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یَقُولُ: الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ کَالْجَسَدِ الْوَاحِدِ؛ إِنِ اشْتَکَى شَیْئاً مِنْهُ وَجَدَ أَلَمَ ذَلِکَ فِی سَائِرِ جَسَدِهِ وَ أَرْوَاحُهُمَا مِنْ رُوحٍ وَاحِدَةٍ. وَ إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا». (الکافی (ط. الإسلامیة)، ج2، ص166) از این حدیث استفاده میشود که اتصال روح مؤمنین و برادران دینی به یکدیگر، بهخاطر سنخیتی است که این ارواح با توحید و ولایت پیدا کردهاند. اینگونه است که پی همین اتصال روحی را گرفتن میتواند آدمی را مستعد لقایالهی کند.
[22]. وصیتنامۀ حاجقاسم.
[23]. «فَقُلْتُ: یَا رَسُولُ اللَّهِ! أَ وَ لَیْسَ قَدْ قُلْتَ لِی یَوْمَ أُحُدٍ حَیْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ حِیزَتْ عَنِّی الشَّهَادَةُ؛ فَشَقَّ ذَلِکَ عَلَیَّ؛ فَقُلْتَ لِی: أَبْشِرْ فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِکَ؛ فَقَالَ لِی: إِنَّ ذَلِکَ لَکَذَلِکَ، فَکَیْفَ صَبْرُکَ إِذاً؟ فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ لَیْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ وَ لَکِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَى وَ الشُّکْر.» (نهجالبلاغة (للصبحی صالح)؛ ص220).
[24]. و دستشان از همه جا کوتاه میشود (بقره، 166).
[25]. «قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: کُلُّ حَسَبٍ وَ نَسَبٍ یَوْمَ اَلْقِیَامَةِ مُنْقَطِعٌ إِلاَّ حَسْبِی وَ نَسَبِی»؛ (شواهد التنزیل، ج1، ص530).
[26]. ای وای بر من، کاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نکرده بودم! (فرقان، 28).
[27]. الکافی، ج1، ص217.
[28]. برخى از آنان پیمانشان را به انجام رساندند [و به شرف شهادت نایل شدند] و برخى از آنان [شهادت را] انتظار میبرند و هیچ تغییر و تبدیلى [در پیمانشان] ندادهاند (احزاب، 23).
[29]. بحارالانوار، ج2، ص43.
[30]. لهوف، ص79.
[31]. آیا گمان کردهاید که به بهشت داخل میشوید بدون امتحاناتی که پیش از شما بر گذشتگان هم وارد آمد؟ (بقره، 214).
[32]. بحارالانوار، ج19، ص182.
[33]. البتّه که شیطان دشمن شماست، پس شما نیز او را دشمن گیرید (فاطر، 6).
[34]. بحارالانوار، ج2، ص43.
[35]. اگر (در میدان احد) به شما جراحتی رسید، به آن جمعیّت نیز (در میدان بدر)، جراحتی همانند آن وارد گردید (آلعمران، 140).
[36]. فصلت، 31.
[37]. واقعه، 85 .
[38]. فروع کافی، ج5، ص535.
[39]. و مؤمنان باید فقط بر او توکل کنند (تغابن، 13).
[40]. بقره، 249.
[41]. کامل الزیارات، 176.
[42]. و بیتردید شما را به پارهای از سختیها چون ترس و گرسنگى و نقصان در اموال و نفوس و محصولات زراعی آزمایش مىکنیم (بقره، 155).
[43]. نهجالبلاغه، خطبه 16.
[44]. و صبرکنندگان را بشارت ده، آنها که هرگاه مصیبتی به ایشان میرسد، میگویند: «ما از آنِ خداییم؛ و به سوی او بازمیگردیم! (بقره، 155 و 156).
[45]. اینان همانها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده؛ و آنها هستند هدایتیافتگان! (همان، ۱۵۷).
[46]. و کسى که در این دنیا کوردل باشد، در آخرت هم کوردل و گمراهتر است (اسرا، 72).
[47]. و هر کس از یاد من رویگردان شود، زندگی (سخت و) تنگی خواهد داشت (طه، 124).
[48]. و روز قیامت، او را نابینا محشور میکنیم! (همان).
[49]. مىگوید: پروردگارا! براى چه مرا نابینا محشور کردى، در حالى که [در دنیا] بینا بودم؟ (همان، 125).
[50]. خداوند میگوید: همین گونه که آیات ما براى تو آمد و آنها را فراموش کردى، امروز نیز تو فراموش میشوى! (همان، 126).
[51]. «وَ اَتَقَرَّبُ اِلَی اللَّهِ ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَ مُوالاةِ وَلِیِّکُمْ وَ بِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدائِکُمْ وَ...» (کامل الزیارات، 177).
[52]. امّا پس از آنان، فرزندان ناشایستهای روی کار آمدند که نماز را تباه کردند، و از شهوات پیروی نمودند؛ و بزودی (مجازات) گمراهی خود را خواهند دید! (مریم، 59).
[53]. دیوان حافظ، غزل39.
[54]. قصص، 4.
[55]. نهجالبلاغه، نامه 53.
[56]. بیت خواجۀ شیراز هم به همین نکته اشاره دارد که فرموده است:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
(دیوان حافظ، غزل220).
[57]. «یا اُخْتاه! یا اُمَّ کُلْثُومَ! وَأَنْتِ یا زَیْنَبُ! وَأَنْتِ یا رُقَیَّةُ ! وَأَنْتِ یا فاطِمَةُ ! وَأَنْتِ یا رَبابُ! اُنْظُرْنَ إِذا أَنَا قُتِلْتُ فَلا تَشْقُقْنَ عَلَىَّ جَیْباً، وَلا تَخْمِشْنَ عَلَىَّ وَجْهاً، وَلا تَقُلْنَ عَلَىَّ هَجْراً» (لهوف، ص50).
[58]. چنانکه در متن هم اشاره شده است، این توجه در آثار جمعی از بزرگان فقه و حکمت اسلامی قابل مشاهد است. یکی از کاملترین این بیانات، سخن جناب ملاصدرا در رساله سهاصل است و دیگری بیانی است که جناب ملامحسن فیض کاشانی در کتاب شریف محجةالبیضاء خود دارد. علاقهمندان را به محل خود جهت مطالعه راهنمایی میکنیم. ن.ک: محجةالبیضاء فی احیاءالاحیاء، ج1: ص81؛ رسالۀ سهاصل، ص99-101
[59]. تا مردم قیام به عدالت کنند (حدید، 25).
[60]. و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید (آلعمران، 103).
[61]. اگر منافقان و بیماردلان و آنها که اخبار دروغ و شایعات بیاساس در مدینه پخش میکنند دست از کار خود برندارند، تو را بر ضدّ آنان میشورانیم، سپس جز مدّت کوتاهی نمیتوانند در کنار تو در این شهر بمانند! (احزاب، 60).
[62]. نساء، 104.