خداوند متعال در قرآن کریم در آیات متعدد و با الحان مختلف به دو بعد کاملا متفاوت در وجود انسان به نام جسم و روح اشاره می کند. روح انسان که پرتویی از روح خدایی است و حقیقت وجود انسان بوده که به وجود انسان در مراتب مختلف حیات می بخشد . پائینترین مرتبه ی ظهور روح در عالم ماده و از طریق جسم مادی است و به علت قرار گرفتن در عالم ماده و به علت ذات عالم ماده روح انسان مبتلا به حجابهای متعدد ظلمانی شده و از حقیقت خود دور می شود در حالیکه روح انسان در شکل اصلی خود و قبل از مواجهه با حجابهای مختلف صاحب کاملترین و بهترین شکل وجودی بوده که در عین فقر به خداوند متعال ، از وسعت وجودی و از حسن قوام و کمالاتی که فوق تصور است برخوردار بوده و جلوه گاه اسماء و صفات حق است.

پس یک بعد انسان مرتبه ی عالم مادی انسان بوده که به شکل جسم مادی در عالم دنیا ظهور پیدا می کند و بعد دیگر آن مراتب بالاتر از عالم ماده ی انسان می باشد که از وسعت وجودی خاصی برخوردار می باشد. بعد مادی وجود انسان در زبان وحی پائینترین مرتبه ی وجودی انسان بوده و روح انسان که پرتویی از روح الهی است حقیقت انسان و حیات بخش مراتب مختلف انسان از عالی ترین مراتب وجودی او تا پائینترین مراتب هستی انسان می باشد.

به نمونه ای از آیات قرآن کریم پیرامون حقیقت انسان توجه کنید

خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید

 [سوره الحجر (15): آیات 28 و 29]

وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (28) فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ (29

و (به خاطر بیاور) هنگامى که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من بشرى را از گل خشکیده‏اى که از گل بدبویى گرفته شده، مى‏آفرینم. (28)

هنگامى که کار آن را به پایان رساندم، و در او از روح خود (یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم، همگى براى او سجده کنید!» (29)

 

در این آیات خداوند متعال به نحوه ی خلقت بُعد مادی انسان که از گلی تیره رنگ و متعفن گرفته شده اشاره می کند و از این طریق به ما پستی این مرتبه از وجود انسان را یادآور شده و بعد با اشاره به دمیدن روحی که آن را به علت قداست ، عظمت و شرافت به خود منسوب کرده انسان را متوجه حقیقت خود می کند و متذکر می شود که آنچه سبب سجده ی فرشتگان به انسان شد نه بدن مادی او بلکه روح الهی است که در این بدن دمیده شده است و شرافت انسان را به این روح معرفی می کند.

 

حال برای درک بهتر این آیات توجه شما را به نکاتی از تفاسیر شریف نمونه و المیزان پیرامون این دو آیه جلب می کنیم

در تفسیر نمونه در ذیل این آیات اینگونه آمده

" گل تیره" و" روح خدا".

... از این آیات به خوبى استفاده مى‏شود که انسان از دو چیز مختلف آفریده شده که یکى در حد اعلاى عظمت، و دیگرى ظاهرا در حد ادنى از نظر ارزش.

جنبه مادى انسان را گل بد بوى تیره رنگ (لجن) تشکیل مى‏دهد، و جنبه معنوى او را چیزى که به عنوان روح خدا از آن یاد شده است.

البته خدا نه جسم دارد و نه روح، و اضافه روح به خدا به اصطلاح" اضافه تشریفى" است و دلیل بر این است که روحى بسیار پر عظمت در کالبد انسان دمیده شده، همانگونه که خانه کعبه را به خاطر عظمتش" بیت اللَّه" مى‏خوانند، و ماه مبارک رمضان را به خاطر برکتش" شهر اللَّه" (ماه خدا) مى‏نامند.

و به همین دلیل قوس صعودى این انسان آن قدر بالا است که بجایى مى‏رسد که جز خدا نبیند، و قوس نزولیش آن قدر پائین است که از چهار پایان هم پائینتر خواهد شد (بَلْ هُمْ أَضَلُ‏) و این فاصله زیاد میان" قوس صعودى" و" نزولى" خود دلیل بر اهمیت فوق العاده این مخلوق است.

و نیز این ترکیب مخصوص دلیل بر آن است که عظمت مقام انسان به خاطر جنبه مادى او نیست، چرا که اگر به جنبه مادیش باز گردیم لجنى بیش نمى‏باشد.

این روح الهى است که با استعدادهاى فوق العاده‏اى که در آن نهفته است و مى‏تواند تجلیگاه انوار خدا باشد، به او اینهمه عظمت بخشیده و براى تکامل او تنها راه این است که آن را تقویت کند و جنبه مادى را که وسیله‏اى براى همین هدف است در طریق پیشرفت این مقصود به کار گیرد (چرا که در رسیدن به آن هدف بزرگ مى‏تواند کمک مؤثرى کند).

 

و جناب علامه طباطبایی رحمه الله علیه در تفسیر المیزان ذیل آیه ی 29 اینگونه می فرمایند

ترجمه تفسیر المیزان    ج‏12    227

[معناى" سَوَّیْتُهُ" وَ" نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی‏" و توضیحى در مورد رابطه بین روح و بدن‏]

" فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ".

" تسویة" به معناى این است که چیزى را به گونه‏اى معتدل و مستقیم کنى که خود قائم به امر خود باشد، به طورى که هر جزء آن در جایى و به نحوى باشد که باید باشد. و تسویه انسان نیز این است که هر عضو آن در جایى قرار گیرد که باید قرار بگیرد، و در غیر آنجا غلط است، و به حالى و وصفى هم قرار بگیرد که غیر آن سزاوار نیست.

 

و در جمله" وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی‏" نفخ به معناى دمیدن هوا در داخل جسمى است بوسیله دهان یا وسیله‏اى دیگر- این معناى لغوى نفخ است، ولى آن را بطور کنایه در تاثیر گذاشتن در چیزى و یا القاء امر غیر محسوسى در آن چیز استعمال مى‏کنند، و در آیه شریفه مقصود از آن ایجاد روح در آدمى است. البته اینکه مى‏گوییم در آدمى، معنایش این نیست که روح مانند باد که در جسم باد کرده داخل است در بدن آدمى داخل باشد، بلکه معنایش ارتباط دادن و بر قرار کردن رابطه میان بدن و روح است‏

و در ادامه می فرمایند:

پس روح، امر وجودى است که فى نفسه یک نوع اتحاد با بدن دارد و آن این است که متعلق به بدن است، و در عین حال یک نوع استقلال هم از بدن دارد به طورى که هر وقت تعلقش از بدن قطع شد از او جدا مى‏شود

 

و معناى آیه این مى‏شود: وقتى من ترکیب آن را تعدیل نموده و صنع بدنش را تمام کردم، و سپس روح بزرگ منسوب به خود را که من میان آن و بدن او ارتباط برقرار کرده ایجاد نمودم، شما براى سجده بر او به زمین بیفتید.

 

از تدبر در آیات فوق بر می آید که شرافت انسانی بواسطه ی روحی است که خداوند این مخلوق  (روح) را از شدت عظمت و طهارت به خود منسوب کرده است و گرنه بعد مادی او چیزی جز گل بدبوی خشکیده نیست و اگر این گِل هم شرافتی پیدا کرده صرفا به واسطه ی توجه روح به این گل خشکیده است و برای شناخت انسان باید با صفات روح آشنا شد که حقیقت انسان است وگرنه آشنایی با جسم انسان که در حقیقت ابزار روح در عالم ماده است ما را به شناخت خود و حقیقت خود نمی رساند و صد افسوس که انسان امروزی بدن خود را حقیقت خود پنداشته و تمام توجه خود را معطوف به شناخت این ابزار کرده و از خود غافل مانده است در حالیکه به قول جناب مولوی بدن انسان مانند اسبی است که روح همچون سوارکار سوار بر این اسب است اما این سوارکار به علت شدت توجه به اسب ، از خود و حقیقتش غافل شده و با اسب در آخُر اسبان زندانی شده و از جوار پاکان و امیران عالم بقا محروم شده است

 

جناب مولوی در کتاب فیه ما فیه چنین می فرماید که

ترا غیر این غذای خواب و خور غذای دیگرست که اَبِیْتُ عِنْدَ رَبِّیْ یُطْعِمُنِیْ وَ یَسْقِیْنِیْ در این عالم آن غذا را فراموش کرده ای و باین مشغول شده ای و شب و روز تن را میپروری. آخر این تن اسب تست و این عالم آخُر اوست و غذای اسب غذای سوار نباشد او را بسر خود خواب وخوریست و تنعّمیست اما سبب آنک حیوانی و بهیمی برتو غالب شده است تو بر سر اسب در آخُر اسبان مانده ای و در صف شاهان و امیران عالمِ بقا ، مقام نداری. دلت آنجاست امّا چون تن غالبست حکم تن گرفته ای و اسیر او مانده ای.

 

حال نمونه ای دیگر از آیات کلام الله پیرامون اشاره به دو بعد وجودی انسان از کتاب مقالات جلد 1 از استاد آیت الله شجاعی رضوان الله تعالی علیه

در سوره التین آیه 4 مى‏فرماید:

«لقد خلقنا الانسان فى أحسن تقویم »

یعنى "ما انسان را در صورتى زیبا و با قوام وجودى کامل‏ترى خلق کردیم، و صورت اصلى و حقیقت او را از جهاز وجودى برترى برخوردار کردیم"

 و سپس در آیه بعدى مى‏فرماید: «ثم رددناه أسفل سافلین»

یعنى "و بعد انسان را به اسفل السافلین آروده و در عالم پایین‏ترى قرار دادیم"

 این دو آیه هم داراى تعبیرات و اشارات خاصى بوده و براساس برداشت بعضى از ارباب ذوق از اسرار و حقایق به خصوصى حکایت مى‏کند و در ضمن، انسانها را به توجه داشتن به حقیقت اصلى خود و به منزلت حقیقى خود در نظام وجود دعوت مى‏نماید. آیه اول «لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم» خبر از جمال و کمال بالاتر حقیقت انسانى، و خبر از جامعیت صورت اصلى «روح» انسان مى‏دهد و صورت اصلى آن را در بهترین قوام وجودى و در کامل‏ترین جهاز وجودى ارائه مى‏کند، و آیه دوم «ثم رددناه أسفل سافلین» حکایت از این معنى مى‏کند که با قرار گرفتن «روح» در «بدن» مادى و با محجوب بودن آن با حجاب «بدن» و با حجابهاى دیگر مادى، و با آلوده گشتن آن به تعلقها و اسارتها و خصلتهاى ظلمانى و رذایل عقیدتى و خلقى، و خلاصه اینکه، با محجوب شدن آن با حجابهاى متنوع و متراکم، صورت اصلى و حقیقت اولیه «روح» انسانى از میان مى‏رود و به فراموشى سپرده مى‏شود و انسان در مرتبه نازله‏اى از وجود و هستى قرار مى‏گیرد که گویى این همان حقیقت نیست و سراپا ظلمت و جهل و ناتوانى و فقر و احتیاج و اسارت و اضطراب و... بوده و فاقد همه چیز است. انسان در صورت اصلى خود در عین فقر به حضرت حق، از سعه وجودى و از حسن قوام و از کمالاتى که فوق تصور است برخوردار مى‏باشد و در صورت نازله خود که محجوب به حجابها گشته و در اسفل السافلین قرار گرفته، از همه آنچه که داشته محروم بوده و در اسارت و اضطراب و فقدان و تنگناى به خصوصى است. اگر انسان به حقیقت اصلى خود نایل آید و اگر انسان به منزلت اولیه خود برسد و اگر در مرحله احسن التقویم خویش قرار بگیرد، از همه این اسارتها و اضطرابها، و از همه این فقدآنهاو تنگناها، و از همه این ناتوانیها و عجزها و حرمانها نجات یافته و آنچه اندر وهم نیاید گشته و از هر حزن و غم رهایى مى‏یابد.

 

خلاصه:

حقیقت انسان و آنچه باعث شرافت انسانی است روح اوست که پرتویی از روحی خدایی است و بعُد مادی انسان که از گل بدبوی خشکیده ای گرفته شده و مرتبه ی اسفل السافلین انسان است تنها محلی برای ظهور روح در عالم ماده است و اگر توجه و تعلق روح به این بدن قطع شود باز همان گل متعفن خشکیده خواهد شد که مورد تنفر و انزجار است و این بدن به همراه تمایلاتی که جزئی از طبیعت آن می باشد ابزاری برای ظهور استعدادهای روح انسان و جلوه گاهی برای اسماء و صفات الهی در عالم ماده است تا مقام خلافت اللهی انسان از پائینترین مرتبه ی هستی که عالم ماده است شروع به ظهور کند .

پس حال که فهمیدیم حقیقت انسان روح اوست که پرتویی از روح الهی است تمام همت خود را باید مصروف شناخت این روح الهی کنیم و ببینیم چگونه این وجود قدسی با این عظمت از حقیقت خود غافل شده و چه عواملی او را از اصل خود جدا کرده است؟ و آیا راهی برای بازگشت به خود وجود دارد؟ آیا می توان این خود گم شده و این روح الهی را دوباره یافت؟اگر راهی وجود دارد این چه راهیست ؟ چگونه می توان به خودی که خداوند از شدت عظمت آن را به خود منسوب کرده است رسید؟

خلاصه آیا راهی برای آسمانی شدن و بازگشتن به اصل خود وجود دارد ؟

 

هـر نـفـس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست          مـا بـه فـلـک مـی‌رویـم عـزم تـمـاشـا که راست

مــا بــه فــلــک بــوده‌ایــم یــار مـلـک بـوده‌ایـم          بـاز هـمـان جـا رویـم جـمـلـه که آن شهر ماست

خــود ز فـلـک بـرتـریـم وز مـلـک افـزونـتـریـم          زیـن دو چـرا نـگـذریـم مـنـزل مـا کـبـریـاسـت

گــوهــر پــاک از کــجــا عــالـم خـاک از کـجـا          بـر چـه فـرود آمـدیت بار کنید این چه جاست

بـــخــت جــوان یــار مــا دادن جــان کــار مــا          قـافـلـه سـالـار مـا فـخـر جـهـان مـصـطـفـاسـت

 

 

 

 

 

پس برای شناخت حقیقت انسان راهی جز شناخت روح وجود ندارد و برای شناخت روح هم جز اتکاء بر وحی راهی متصور نمی باشد.

فهرست مطالب