(با استفاده از آیات بنیاسرائیل به عنوان نماد انسانهای تحت ولایت شیطان و با تبیین صفات شیطانی ظاهر در ایشان)
·درس پنجم: آفت سطحینگری
از این درس که شروع بخش دوم درسنامه است، مهمترین صفات و ویژگیهای انسانهای تحت ولایت شیطان مورد بررسی قرار میگیرد. از سویی دیگر، با توجه به اینکه بنیاسرائیل در آیات قرآن کریم نماد نفاق دینی هستند، مناسب است اوصاف ایشان از باب بررسی آفات جامعه مؤمنین و مدعیان دینداری و به عنوان صفات شیطانی مورد واکاوی قرار گیرد.
·اهداف
در پایان این درس انتظار میرود اهداف زیر محقق شود:
1. تبیین ارتباط مباحث دروس قبل با آفات جامعه دینداران با استفاده از آیات بنیاسرائیل؛
2. بررسی اصلیترین حربه شیطان و جنود او برای انحراف و اغوای جامعه دینداران؛
3. بررسی و تطبیق آیات مرتبط با سطحینگری بنیاسرائیل به صورت کاربردی و مرتبط با زندگی امروزی؛
4. تبیین ضرورت تعقل و تعمق در معارف دینی در همه دورانها؛
5. توجه به تأثیر عقل و تعقل در سلوک عملی.
·سرفصلها
·1. تبیین موانع شکوفایی فطرت در قالب داستانهای قرآنی
دشمنی دشمنان انسان در برخی از مواضع بیش از سایر موارد است و به تعبیر دقیقتر، محل نفوذ و حمله شیطان و جنود او با توجه به مراتب انسانها متفاوت است. برای مومنین و دینداران و جامعه دینی نیز متناسب با فضای آنان و از جایی است که گمان نمیبرند. این لغزشگاههای دینداران یا مدعیان دینداری از مهمترین موانع رسیدن به کمال حقیقی آنان میباشد که مانع از ظهور گوهر کرامت حقیقی در ایشان میشود. این موانع بستری مهم برای دشمنی دشمنان است. در ضمن، مبارزه و نابودکردنِ آنها محور دوستی دوستان خواهد بود؛ از این رو، باید برخی از مهمترین و اساسیترین آفات جامعه دینداران -که از موانع اصلی شکوفایی گوهر فطرت انسانی میباشند- با محوریت آیات بنیاسرائیل در قرآن مورد توجه قرار گیرد.
خداوند متعال در آیات قرآن برای تبیین موانع و مشکلات رسیدن به کمال و شکوفایی فطرت توحیدی داستانهای متعددی را به صورت جزئی و دقیق با تأکید بر یکسانی سنتهای الهی در میان همه امتها در حجم بسیار گستردهای برای عبرت آیندگان به تصویر کشیده و بیان کرده است.
- <لَقَدْ کانَ فی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ ما کانَ حَدیثاً یُفْتَرى وَ لکِنْ تَصْدیقَ الَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُون>[1]
- رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ{صلوات الله علیه} أَنَّهُ قَالَ: «لَتَرْکَبُنَّ سَنَنَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ حَتَّى لَوْ دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ.»[2]
- عَن رَسولِ اللّٰه{صلوات الله علیه}: «کُلُّ ما کانَ فِی الاُمَمِ السّالِفَةِ فَإنَّهُ یَکونُ فی هٰذِهِ الاُمَّةِ مِثلُهُ؛ حَذوَ النَّعلِ بِالنَّعلِ وَ القُذَّةِ بِالقُذَّة.»[3]
در این میان، داستان بنیاسرائیل و امت حضرت موسی{علیه السلام} از جهت کمی و کیفی بسیار مورد توجه واقع شده است. به نحوی که از نظر حجم و کثرت، بیشترین داستان در قرآن کریم میباشد. اینجاست که میتوان پرسید: چرا کتابی که برای امت پیامبر خاتم{صلوات الله علیه} نازل شده، بیشترین توجه و تأکید را بر داستان امت بنیاسرائیل قرار داده است؟ این امر نشان از اشتراک سنتهای الهی بین امتها دارد و اینکه رفتار مسلمانان شباهت زیادی به بنیاسرائیل خواهد داشت؛ به همین خاطر، در قرآن بر عبرتگیری از این داستان تأکید زیادی شده است.
- <فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعینَ55فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرین>[4]
- <فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى 24 فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى 25 إِنَّ فی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشى>[5]
در ادامه به برخی از موضوعات مشترک میان این دو امت اشاره میشود:
- شباهت بسیار زیاد در عملکرد و سنتهای مشترک بین دو امت:
- قالَ رَسُولُ اللَّهِ{صلوات الله علیه}: «لَتَرْکَبَنَ أُمَّتِی سُنَّةَ بَنِی إِسْرَائِیلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ و الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ شِبْراً بِشِبْرٍ وَ ذِرَاعاً بِذِرَاعِ وَ بَاعاً بِبَاعٍ حَتَّى لَوْ دَخَلُوا جُحْراً لَدَخَلُوا فِیهِ مَعَهُمْ؛ إِنَّ التَّوْرَاةَ وَ الْقُرْآنَ کَتَبَهُ مَلَکٌ وَاحِدٌ فِی رَقٍّ وَاحِدٍ بِقَلَمِ وَاحِدٍ وَ جَرَتِ الْأَمْثَالُ وَ السُّنَنُ سَوَاء.»[6]
- عن رَسولِ اللّٰهِ{صلوات الله علیه}: «لَیَأتِیَنَّ علىٰ امَّتِی ما أتىٰ علىٰ بَنی إسرائیلَ حَذوَ النَّعلِ بالنَّعل.»[7]
- وصایت و جانشینی (حدیث منزلت):
- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ{صلوات الله علیه} لِعَلِیّ{علیه السلام}: «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی.»[8]
- هدایت و رستگاری (باب حطّه):
- قالَ رَسُولُ اللَّهِ{صلوات الله علیه} لِعَلِیّ{علیه السلام}: «مَثَلُکَ فِی أُمَّتِی مَثَلُ بَابِ حِطَّةٍ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ؛ فَمَنْ دَخَلَ فِی وَلَایَتِکَ فَقَدْ دَخَلَ الْبَابَ کَمَا أَمَرَهُ اللَّهُ؟عز؟.»[9]
- قالَ النّبی{صلوات الله علیه}: «إِنَّ مَثَلَ أَهْلِ بَیْتِی فِی أُمَّتِی... مَثَلُ بَابِ حِطَّةٍ فِی بَنِی إِسْرَائِیل.»[10]
برخی از موارد ضرورت مطالعه و تحقیق و عمیقنگری دربارۀ یهودیان:
- اعتقاد به منجی و انتظار ظهور پیامبر امت خاتم{صلوات الله علیه} و دشمنی با آن حضرت؛
- ترور پدر و اجداد پیامبر خاتم{صلوات الله علیه} برای جلوگیری از تولد آن بزرگوار؛[11]
- تریبونداری یهودیان تازهمسلمان در زمان خلفا؛
- تأثیر بسیار زیاد یهودیان در سرنوشت مسلمانان و سایر انسانها؛
- تعداد کم یهودیان در دنیای امروز و تأثیرگذاری قابل توجه آنان در سیاست و اقتصاد و فرهنگ و... در عصر حاضر.[12]
·2. سطحینگری، از مهمترین معضلات
یکی از مهمترین و جدیترین معضلات در جوامع مختلف به ویژه قوم بنیاسرائیل، سطحینگری و سادهانگاری و عدم تعمق و تعقل میباشد. این مسئله مهم در موارد متعددی در طول تاریخ بشر مانع شکوفایی گوهر فطرت و کرامت انسانها شده و از بسترهای مهم نفوذ شیطان و از مهمترین جنودش برای اغوای انسانهاست. در راستای تبیین این آفت و حربه تأثیرگذار، در ابتدا آیات مرتبط با سطحینگری بنیاسرائیل مورد بررسی و واکاوی قرار میگیرد و سپس به موارد تأکیدشده بر تعقل و تعمق پرداخته و در پایان، برخی از موارد استفاده از عقل در داستان بنیاسرائیل مورد توجه واقع میشود.
در آیات بنیاسرائیل شواهد متعددی وجود دارد که نشان از برخورد سطحی و ظاهری این قوم در مواجه آیات الهی و رسول الهی دارد. برخی از این آیات عبارتند از:
الف. طلب بت بعد از عبور از نیل و نجات از دست فرعونیان: بنیاسرائیل بعد از مشاهده معجزات فراوان (آیات تسعه)[13] و شکافتهشدن دریا و عبور از آن و غرقشدن فرعونیان، با مشاهده قومی بتپرست تقاضا کردند حضرت موسی{علیه السلام} برای آنان نیز بتهایی برای پرستش قرار دهد. این مسئله نشان از سطحینگری ایشان دارد که چه پنداری از خداوند و پرستش خدا داشتند!
- <وَ جاوَزْنا بِبَنی إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا یا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُون>[14]
ب. آیات طلب رؤیت ظاهری خداوند: خداوند متعال خطاب به پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} دربارۀ درخواست ایشان بر تنزیل کتابی از آسمان میفرماید: این قوم از حضرت موسی{علیه السلام} تقاضای بزرگتر و عجیبتری کردند و آن اینکه خداوند متعال را با چشم ظاهری مشاهده کنند. خداوند صاعقهای که توان تحمل و مشاهده آن را نداشتند، برایشان فرستاد. این درخواست نیز سطحینگری ایشان نسبت به توحید را نشان میدهد.
- <یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِکَ وَ آتَیْنا مُوسى سُلْطاناً مُبینا>[15]
ج. دنیاگرایی و اهتمام به امور دنیوی: تعلقات مادی، مانع از توجه انسان به امور اخروی و دینی بوده و او را از رشد در سیر کمالی باز میدارد و حاکی از قشرینگری است. دنیاگرایی بنیاسرائیل در دو قسم از آیات بیشتر نمود دارد: یکی مربوط به مبهوت شدن در برابر ثروت و شوکت ظاهری قارون و تحت تأثیر آن قرار گرفتن؛ و دیگری، دنیاطلبی و زراندوزی ایشان در ماجرای سامری و گوسالهپرستی.
- <فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فی زینَتِهِ قالَ الَّذینَ یُریدُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظیمٍ 79 وَ قالَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا یُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُونَ>[16]
- <قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنا وَ لکِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زینَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِی فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِی>[17]
- <وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ وَ لا یَهْدیهِمْ سَبیلاً اتَّخَذُوهُ وَ کانُوا ظالِمین>[18]
- <وَ أُشْرِبُوا فی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ>[19]
توجه به امور ظاهری دنیا و غفلت از آخرت و باطن دین نشانۀ سطحینگری انسان است که غفلت از پرداختن به مسائل بنیادین و اساسی را به دنبال دارد و از این جهت مورد نکوهش قرار گرفته است.
- <یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُون<[20]
- «أَعُوذُ بِکَ مِنْ دُنْیًا تَمْنَعُ الْآخِرَة.»[21]
- تا به دنیا بنگری در فکر عقبی نیستی تا به صورت واقفی آگه ز معنا نیستی[22]
- نقش عالم را بمان در وی نگاری را بجو گر نظر بر نقش افکندی نگار از دست رفت[23]
- ترجیح نعمت پست بر نعمت برتر: بنیاسرائیل قدر نعمت «منّ و سلوی» و این نعمتهای بهشتی را ندانسته و طلب نعمت بیشتر و متنوعتری کردند. خداوند؟عز؟ آنان را به خاطر اینکه نعمت کمارزشی را بر نعمت والا و برتر ترجیح دادند، مورد نکوهش قرار میدهد. اینکه ایشان قدر این نعمت منحصربهفرد را ندانستند، نشانۀ سطحینگری ایشان است.
- <وَ ظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ 57... وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذی هُوَ أَدْنى بِالَّذی هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ>[24]
- گروهگرایی و تفرقه: یکی از اصلیترین حربههای مستکبران و طواغیت عالم در همه اعصار، ایجاد تفرقه و گروه گروه کردن مردم است. این حیله زمانی کارساز است که مردم به راحتی تحت تأثیر آن قرار بگیرند. اگر مردم با عمق نگاه خود پی به این حربه شیطانی ببرند، با وحدت و اتحاد خود در مقابل آن خواهند ایستاد.
- <إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُم>[25]
- <إِنَّ الَّذینَ فَرَّقُوا دینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فی شَیْءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَفْعَلُون>[26]
جمعبندی: سطحینگری یکی از مهمترین و جدیترین آسیبها و آفات جامعه دینداران است که ایشان به خاطر ظاهربینی و توقف در امیال دنیوی و غفلت از باطن دنیا -یعنی آخرت- به راحتی مورد اغفال شیاطین و مستکبران عالم قرار میگیرند.
·3. توصیه به تفکر و تعقل
آیات بسیاری در قرآن کریم با ذکر برخی از نشانههای الهی -از جمله آیات پیرامون خلقت آسمان و زمین و نعمتهای موجود در آن (آیات آفاقی)- بر تعقل و تفکر پیرامون این آیات الهی تأکید دارند. این آیات برای اهل تفکر و تعقل نشانه است؛ یعنی همگان آن را مشاهده میکنند ولی به راحتی و بدون هیچ تغییر و تأثیری از کنار آن میگذرند؛ اما انسانهایی که برخورد سطحی و ظاهری با مسائل هستی ندارند، متنبه شده، به فکر فرو رفته، عبرت گرفته و متحول میشوند. در ادامه به برخی از این موارد اشاره میشود:
- <إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ... کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ>[27]
- <وَ هُوَ الَّذی مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فیها رَواسِیَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ>[28]
- <یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخیلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ إِنَّ فی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُون>[29]
- <وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ>[30]
- <إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْکِ الَّتی تَجْری فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فیها مِنْ کُلِّ دابَّةٍ وَ تَصْریفِ الرِّیاحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ>[31]
- <وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُون>[32]
- <إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْباب>[33]
- <ذِکْرى لِأُولِی الْأَلْباب>[34]
- <ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْباب>[35]
- در آیات فوق سه واژه «فکر و لُب و عقل» را باید مورد توجه قرار داد. فکر، نوعی سیر و مرور معلومات برای کشف مجهولات است؛ تفکر، کوشش و جولان فکری به اقتضای عقل و خرد است؛ و لُب به معنای عقل خالص است؛ بنابراین هر سه بازگشت به عقل دارند؛ اما عقل از نظر لغوی به معنای بستن و گرهزدن است. به همین مناسبت، ادراکاتی که انسان در دل پذیرفته و پیمان قلبی به آن بسته را «عقل» نامیدهاند؛ بنابراین عقل بر ادراک آدمی اطلاق میشود؛ چون ادراک عقد قلبی به تصدیق است. به وسیله این خصیصه، انسان از سایر موجودات ممتاز میشود. در حقیقت، انسان طوری خلق شده که در مسائل، خیر را از شر و حق را از باطل تشخیص دهد. در قرآن کریم، مراد از تعقل، ادراک توأم با سلامت فطرت است؛ نه تعقلِ تحت تأثیر امیال نفسانی. نیروی عقل عاملی است که آدمی به وسیله آن از دین بهرهمند شده و به وسیله آن، راه به سوی حقایق و اعمال صالحه پیدا میکند.[36]
- آیات آفاقی برای قومی که تفکر و تعقل کنند، آیه است و به تصریح قرآن کریم، آیه و تذکر برای صاحبان عقل است. آیه به معناى علامت -یعنى دلالتکننده- است؛ از این جهت که آیه است، وجودش آینهاى است که فانى در صاحب آیه است و بى او استقلال ندارد؛ زیرا اگر در وجود یا جهتى از جهات وجودش مستقل مىبود، دیگر از این جهت آیه و نشانگر نبود؛ حال آنکه همه موجودات، مخلوق و نشانه حق متعالند.[37]
·استفهامات توبیخی درباره تفکرنکردن
برخی از آیات قرآن با استفهام توبیخی انسانها را مورد خطاب قرار میدهد که چرا تعقل و تفکر نکرده و آیات الهی را نمیبینند!
- <قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتیکُمْ بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فیهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ>[38]
- <وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون>[39]
- <وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذینَ یَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُون>[40]
- <أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُون>[41]
- ابصار: ماده بصر با رؤیت و نظر متفاوت است؛ رؤیت، ادراک چیز دیدنی و نظر، متوجهساختن چشم برای دیدن است. لذا گاهی شخص نظر میکند ولی نمیبیند.[42] بنابراین آخرِ نظر، رؤیت است[43]؛ اما بصیرت، ادراکی است که به واقعیت اصابت میکند و از قویترین ادراکات است. لذا ابصار برای قلب به کار میرود که شبیه درک شیء با حس بینایی است؛[44] از این رو، ابصار نشان از عمق نگاه است و سطحی و ظاهری نیست و در تعریف بصیرت، علم را به کار بردهاند: «هو العلم بنظر العین أو بنظر القلب. کما أنّ الرؤیة و النظر مطلق غیر مقیّد بقید العلم»[45].
·4. شواهدی از تعقل بنیاسرائیل
در آیات بنیاسرائیل برخی از موارد را شاهدیم که به درستی از عقل استفاده شده و این مهم منجر به خروج از ولایت شیطان و قرارگرفتن در تحت مقام ولایت الهی است و هدایت و عاقبتبهخیری را در پی خواهد داشت. یکی از این موارد، آیات مکالمه و احتجاج مؤمن آلفرعون با فرعون و بزرگان قوم است:
- <وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إیمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ وَ إِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ 28 یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظاهِرینَ فِی الْأَرْضِ فَمَنْ یَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا قالَ فِرْعَوْنُ ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَرى وَ ما أَهْدیکُمْ إِلاَّ سَبیلَ الرَّشادِ 29 وَ قالَ الَّذی آمَنَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ30 مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ یُریدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ 31 وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنادِ 32 یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرینَ ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ<[46]
دومین مورد جواب ساحران در مقابل تهدید فرعون مربوط است:
- <قالُوا لَنْ نُؤْثِرَکَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الَّذی فَطَرَنا فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا 72 إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا وَ ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى>[47]
- <قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمینَ 47 رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ 48 قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبیرُکُمُ الَّذی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعینَ 49 قالُوا لا ضَیْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ 50 إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطایانا أَنْ کُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنینَ>[48]
·5. مراد از تفکر و تعقل
حال این سؤال مطرح میشود که مراد از تفکر و تعقل چیست؟ با توجه به آیات مذکور و استدلال ساحران و مومن آلفرعون، معلوم میشود که تعقل یعنی توجه به سرانجام و عاقبت امور و توجه به اینکه زندگی انسان منحصر به عالم دنیا نیست و ورای آن، عالمی دیگر است. این مهم، مقابل توجه به امور ظاهری دنیوی و غفلت از آخرت و باطن دین است. انبیای الهی نیز یکی از پایههای اصلی دعوتشان به توحید را توجه به معاد قرار میدادند. اگر کسی متوجه این حقیقت شود، حتی تهدید به مرگ و نابودی دنیوی در استقامت او تأثیری نخواهد داشت. از موارد فطری انسان همین مطلب است که با رجوع به فطرت توحیدی برایش کاملاً روشن میشود که میل به بقا و کمال حقیقی دارد و از فنا و نیستی گریزان است. در ادامه به برخی از آیاتی که سفارش به سیر بر روی زمین و عبرتگیری از عاقبت گذشتگان کرده است، اشاره میشود:
- <قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبین>[49]
- <أَ فَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذینَ اتَّقَوْا أَ فَلا تَعْقِلُون>[50]
- <أَ فَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُور>[51]
- <أَ وَ لَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوها أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها>[52]
در آیات فوق، دستور به سیر در زمین داده شده تا انسان با دیدن عاقبت گذشتگان و خرابی و ویرانههای باقیمانده از زمان گذشته، کمی به خود آمده و متذکر شود که زندگی محدود به زندان دنیا نیست و سرانجام همه انسانها نهایتاً مرگ و هجرت از دنیاست. برای روشنترشدن مسئله باید به دو نکته توجه داشت:
- این تنبه و تذکر کار قلب است و صراحتاً در روایات از آن تفسیر به «عقل» شده است؛ یعنی تفکر و تعقل، کارِ قلب است.
- شناخت بهتر عقل در گروی فهم دقیق کارکرد و آثار و ثمرات آن است که موجب تنبه و تذکر است. این مهم انسان را به مقام عالی عبودیت و بندگی حق و مقام رضای حق متعال نائل میگرداند.
- قالَ الإمامُ الکاظِمُ{علیه السلام}: «یَا هِشَامُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ فِی کِتَابِهِ <إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ> یَعْنِی عَقْل.»[53]
- عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام} قَالَ: کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ{علیه السلام} یَقُولُ: «نَبِّهْ بِالتَّفَکُّرِ قَلْبَکَ وَ جَافِ عَنِ اللَّیْلِ جَنْبَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ رَبَّکَ.»[54]
- قالَ رَسولُ الله{صلوات الله علیه}: «یَا عَلِیُّ! الْعَقْلُ مَا اکْتُسِبَ بِهِ الْجَنَّةُ وَ طُلِبَ بِهِ رِضَا الرَّحْمَن.»[55]
- عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام} قَالَ: کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ{علیه السلام} یَقُولُ: «مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَیْءٍ أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْل.»[56]
- «عَنِ الْحَسَنِ الصَّیْقَلِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام} مِنْ تَفَکُّرُ سَاعَةٍ خَیْرٌ مِنْ قِیَامِ لَیْلَةٍ؟ قَالَ: نَعَمْ؛ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ{صلوات الله علیه}: تَفَکُّرُ سَاعَةٍ خَیْرٌ مِنْ قِیَامِ لَیْلَةٍ؛ قُلْتُ: کَیْفَ یَتَفَکَّرُ؟ قَالَ: یَمُرُّ بِالْخَرِبَةِ وَ بِالدَّارِ فَیَتَفَکَّرُ؛ فَیَقُولُ أَیْنَ سَاکِنُوکِ وَ أَیْنَ بَانُوکِ مَا لَکِ لَا تَتَکَلَّمِینَ؟!»[57]
- عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا{علیه السلام} یَقُولُ: «لَیْسَ الْعِبَادَةُ کَثْرَةَ الصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ؛ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَکُّرُ فِی أَمْرِ اللَّهِ؟عز؟.»[58]
- عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام} قَالَ: «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ إِدْمَانُ التَّفَکُّرِ فِی اللَّهِ وَ فِی قُدْرَتِهِ.»[59]
با توجه به مطالب فوق به دست میآید که تعقل و تفکری ملاک است که منجر به بیداری و احیای قلب شود. تفکر مدنظر قرآن و روایت دارای اثری مهم در عمل است؛ یعنی عاقبتاندیشی نسبت به دنیا منجر به تحقیر دنیا در نظر انسان میشود، انسان را متوجه مراتب عالی خلقتش میکند و در نهایت، با سعی و عمل، موجبات سعادتمندی و رسیدن او به کمال آفرینش را فراهم میکند.
·درس ششم: عدم التزام دقیق به دین و روزمرگی در اعمال دینی
·اهداف
در این درس دو آسیب جدی جوامع دینی مورد توجه واقع میشود:
- عدم التزام دقیق و جدی به اعمال و احکام دینی؛
- روزمرگی و عادتشدن انجام اعمال دینی.
·سرفصلها
در این درس موارد مهم مرتبط با امر دین و دینداری مورد اشاره قرار میگیرد. در طول تاریخ، کم نبودند مدعیان دینداری که دین را بازیچه و ابزاری برای رسیدن به اغراض و مطامع دنیوی خود قرار دادند. تاریخ امتهای گوناگون گویای این حقیقت تلخ است. در واقع، رسولان الهی در مبارزه با جهل بسیط مشرکان و کفار کاری سادهتر از مبارزه با جهل مرکب دینداران داشتند؛ زیرا حربه شیطان در مراتب بالاتر اسلام بسیار ظریفتر و حساستر از مراتب پایین کفر و شرک در کفار و مشرکین است.
·1. ریشهیابی انحرافات بنیاسرائیل
- غرور و انحصارطلبی دینی:
بنیاسرائیل خود را امت تابع حضرت موسی{علیه السلام} میدانستند و ادعای دینداری و پایبندی جدی به شریعت الهی داشتند، اما در موارد متعددی نشان دادند که به این اصل مهم پایبند نیستند. آنان مدعی بودند که ما نزد حق متعال دارای مقامی والا و شأنی رفیع هستیم؛ که البته خداوند؟عز؟ خط بطلانی بر این ادعای پوچ میکشد.
- <قُلْ یا أَیُّهَا الَّذینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین>[60]
- <قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین>[61]
- <قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فی دینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبیل>[62]
- تحریف دین و کتب آسمانی توسط علمای آنان
تحریف اصل و حقیقت دین از جایگاه اصلی آن از جمله رفتارهای بسیار زشت بنیاسرائیل است. آنها با جرئت و جسارت، نقض پیمان کردند و در راستای امیال و مطامع خود دست به تحریف دین زدند و در مواردی نیز حقیقت و آنچه برایشان نازل شده بود را کتمان کردند. به دلیل شدت نکوهش این عمل و بیان خسارت تحریف و کتمان دین، آنان در قرآن کریم توسط خداوند متعال مورد لعن قرار گرفتهاند.
- >مِنَ الَّذینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِی الدِّینِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ<[63]
- >فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ<[64]
- >وَ مِنَ الَّذینَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرینَ لَمْ یَأْتُوکَ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ<[65]
- >إِنَّ الَّذینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُون<[66]
- عدم التزام دقیق و جدی به احکام دین و تغییر این احکام
ویژگی مذموم دیگرشان این بود که در راستای تحریف دین، احکام شرعی را برای رسیدن به امیال خود تغییر میدادند. آیات مرتبط با حیله شرعی اصحاب سَبت (ماهیگیری در روز شنبه) یکی از نمونههای مهم برای تغییر احکام شرعی بنابر میل و خواسته خود است.
- خلاصه ماجرا چنین بود: «خداوند به یهود دستور داده بود، روز «شنبه» را تعطیل کنند. گروهى از آنان که در کنار دریا مىزیستند به عنوان آزمایش دستور یافتند از دریا در آن روز ماهى نگیرند ولى از قضا روزهاى شنبه ماهیان فراوانى بر روی آب ظاهر مىشدند. اینجا بود که آنها به فکر حیلهگرى افتادند و با یک کلاه شرعى روز شنبه از آب ماهى گرفتند. خداوند آنان را به جرم این نافرمانى مجازات کرد و چهرهشان را از صورت انسان به حیوان دگرگون ساخت.
- <وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتی کانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتیهِمْ حیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتیهِمْ کَذلِکَ نَبْلُوهُمْ بِما کانُوا یَفْسُقُون>[67]
- >یا أَیُّهَا الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُم مِن قبلِ أن... نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْت<[68]
- <إِنَّ الَّذینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلیلاً أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیم>[69]
- <وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئین65 فَجَعَلْناها نَکالاً لِما بَیْنَ یَدَیْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقین>[70]
- عن الباقر و الصادق؟عهما؟ أنَّهُما قَالَا: «<لِما بَیْنَ یَدَیْها> أی لِما مَعَها یُنظَرُ إِلَیها مِنَ القُرى وَ <ما خَلْفَها> نَحنُ وَ لَنا فیها مَوعِظَةٌ.»[71]
- امامباقر و امامصادق؟عهما؟ فرمودند: غرض از «لِما بَیْنَ یَدَیْها» امّتهایى است که آن جماعت را در حال نزول عقوبت میدیدند و منظور از «ما خَلْفَها»، امّت پیغمبر آخرالزمان میباشد. در این صورت، کلمه «ما» به معناى «مَن» -که در مورد صاحبان عقل و شعور به کار میرود- میباشد و تفسیر آیه چنین خواهد شد: ما این عقوبت را براى همه امّتها تا روز قیامت موجب عبرت قرار دادیم تا آنها از ارتکاب چنین گناهی بپرهیزند.[72]
نکته1: مسخشدن (تبدیلشدن) به بوزینه، شدت مذمت و نکوهش این عمل (تغییر احکام شرعی و به تعبیر امروزی، کلاه شرعی) را میرساند. متأسفانه در دوران امروزی برخی از افراد به ظاهر متدین نیز دست به اقداماتی اینچنینی و حتی بدتر میزنند که تطبیق آن در زندگی امروزی خود خالی از لطف نیست.
نکته2: «نکال» به معنای منع و قید و بند است. عقوبت را «نکال» گفتهاند؛ چون باعث میشود شخص مجدداً سراغ انجام کار خلاف نرود؛ در واقع، تعذیبی است که هر کسی آن را ببیند یا بشنود، از ارتکاب مثل آن خودداری کند.
نکته3: برای تبیین جایگاه «رعایت حدود شرعی» و «التزام عملی به رعایت حرام و حلال الهی» در مکتب تربیتی علامه طباطبایی{رحمة الله علیه} به جلد دوم کتاب «مراقبات اخلاق توحیدی» مراجعه شود.
- التزامنداشتن به امر به معروف و نهی از منکر
یکی از مصادیق التزام به دین و دینداری، رعایت امر به معروف و نهی از منکر است. بنیاسرائیل نه تنها عامل به این اصل مهم نبودند بلکه امر به منکر و نهی از معروف میکردند؛ حتی در مواردی اقدام به کشتن تعداد زیادی از انبیای الهی و آمران به معروف و ناهیان از منکر کردند. یکی از مهمترین موارد، کشتن مؤمن آل فرعون است.
- >إِنَّ الَّذینَ یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ یَقْتُلُونَ الَّذینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلیم<[73]
- >الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ إِنَّ الْمُنافِقینَ هُمُ الْفاسِقُون<[74]
- <وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إیمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ28 ... فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ 44 فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ>[75]
- فی تفسیر علیّ بن إبراهیم: «و قولُه: <فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا> یعنى مُؤمِنُ آلِ فِرعَونَ؛ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام}: وَ اللَّهِ لَقَدْ قَطَعُوهُ إِرْباً إِرْباً وَ لَکِنْ وَقَاهُ اللَّهُ؟عز؟ أَنْ یَفْتِنُوهُ عَنْ دِینِهِ.»[76]
- قالَ الإمامُ الباقِرُ{علیه السلام}: «وَ کَانَتْ بَنُو إِسْرَائِیلَ تَقْتُلُ نَبِیّاً وَ اثْنَانِ قَائِمَانِ وَ یَقْتُلُونَ اثْنَیْنِ وَ أَرْبَعَةٌ قِیَامٌ حَتَّى أَنَّهُ کَانَ رُبَّمَا قَتَلُوا فِی الْیَوْمِ الْوَاحِدِ سَبْعِینَ نَبِیّاً.»[77]
- نداشتن غیرت دینی، عامل ضعف و زبونی در برابر دشمن
خداوند متعال وعده نصرت و یاری به دینداران و مؤمنین داده، ولی بنیاسرائیل علیرغم وعده نصرت الهی و نجات از چنگال فرعون و ظلم و ستمهای او از فرمان جنگ با عمالقه سرپیچی کردند و این سرپیچی پس از آن همه معجزه و نصرت الهی در برابر فرعونیان، نشان از نداشتن غیرت دینی و ضعف و زبونی در برابر دشمنان دین دارد.
- <قالُوا یا مُوسى إِنَّ فیها قَوْماً جَبَّارینَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ 22 قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذینَ یَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ 23 قالُوا یا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ>[78]
·2. عادت و یکنواختی در انجام امور دینی
میتوان چنین گفت که یکی از موارد ضعف دینداری و نداشتن عمق دینی، یکنواختی و عادت در انجام فرائض و امور دینی است. این آفت از برخی آیات بنیاسرائیل به دست میآید:
- عادت به بتپرستی و طلب بت برای پرستش
بنیاسرائیل پس از مشاهده معجزات فراوان و پس از عبور از بحر و غرقشدن فرعونیان، قومی را مشاهده کردند که مشغول پرستش بت بودند. آنان از حضرت موسی{علیه السلام} خواستند که برای آنها نیز بتی قرار دهد. شاید یکی از دلایل درخواست بت برای پرستش، ریشه در عادت ایشان و زندگی طولانیمدت در کنار قبطیان داشت که پرستش معبود ظاهری و محسوس و ساختگی برایشان کاملاً عادی شده بود.
- <وَ جاوَزْنا بِبَنی إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا یا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُون>[79]
- آیات «منّ و سلوی»
پس از گذشت مدتی از نزول «منّ و سلوی» به عنوان غذای طیب و طاهر و ویژه از جانب خداوند متعال، بنیاسرائیل طلب غذاهای متنوع کردند. شاید بتوان مدعی شد دلیل درخواست غذاهای متنوع از پیامبرشان ریشه در عادیشدن این طعام خاص دارد.
- <وَ ظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ 57 ... وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذی هُوَ أَدْنى بِالَّذی هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ>[80]
·جایگاه ترک عادات در سلوک
یکی از مهمترین مسائل در ابتدای سلوک، ترک عادات گذشته است. عادات از سختترین موانع سیر است و کنارگذاشتن آن بسیار سخت است. با ترک عادات انسان به مقامات عالی نائل میگردد: «بِغَلَبَةِ الْعَادَاتِ الْوُصُولُ إِلَى أَشْرَفِ [شَرَفِ] الْمَقَامَاتِ»[81].
از سویی دیگر، بندگی و طاعات الهی در سلوک با ترک و تغییر عادت برای سالک آسان میگردد. «غَیِّرُوا الْعَادَاتِ تَسْهُلْ عَلَیْکُمُ الطَّاعَاتُ»[82]. به تعبیری دقیقتر، عدم توفیق در انجام برخی از دستورات در ابتدای مسیر، ریشه در عادات گذشته دارد. اینکه مردم در مقابل دعوت انبیا به توحید میگفتند: «چنین مطالبی را میان پدران و گذشتگان خود نمییابیم و از اجداد خود چیزی پیرامون آن نشنیدهایم»، ریشه در همان عادت گذشتگان و سختی کنارگذشتن آداب قبلی دارد.
- <فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بِآیاتِنا بَیِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُفْتَرىً وَ ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلین>[83]
علامۀ بحرالعلوم{رحمة الله علیه} در فصل «لوازم سلوک» از رساله «سیروسلوک»، اولین لازمه سلوک را ترک عادات برمیشمرد:
«اول، ترک عادات و رسوم و تعارفات و متداولاتی که سفر را مانع و راه خدا را عایِقَند؛ پس طالب باید دست از تقلید عادات برداشته، تابع اصلاح خود گردد؛ و اجتناب از ملامت اهل عالم قدس را بر اجتناب از ملامت ابنای روزگار اولی داند و توبه که اول مرحله جهاد اکبر است، همین است فقط»[84]. در ادامه به برخی نکات مهم پیرامون ترک عادات اشاره میشود:
- مانع اصلی سالک در ابتدای سلوک، عادات و رسوم است؛ چون عادات، انسان را غافل میکند؛ پس باید عوامل غفلت را از بین برد تا دچار غفلت نشویم. خداوند متعال بعد از اخذ پیمان از بنیآدم، عوامل غفلت از میثاق و ذکر را اینگونه بیان میفرماید: <وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَة إِنَّا کُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِینَ 127 أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّة مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ>[85]؛ بالاترین عامل غفلت انسان این است که بگوید: خدایا! چون پدران ما مشرک بودند، عهد و میثاق را فراموش کردیم. مراد از شرک، فقط شرک جلی نیست؛ معنای عمیقتر این است که شخص به خاطر پایبندی به آداب و رسوم نامتعارفِ اطرافیان خود نتواند سلوک کند. یکی از بزرگترین عوامل مؤثر در تربیت، خانواده و دوستان و مدرسه و محیط جامعه است. شخص به خاطر عاداتی که بین دوستانش وجود دارد، کارهایی انجام میدهد که مخالف شریعت است؛ از این رو، اولین کاری که سالک باید انجام دهد، ترک عادات متعارف است؛ به عبارتی، یک خانهتکانی کامل باید انجام شود؛ چون کسی که عمری را در فضای مخالفِ سیروسلوک زندگی کرده، خیلی باید سختی بکشد تا عادتها را ترک کند. مراد از عادات در اینجا، تقلید عوامانه و کورکورانه است. سالک باید در اعتقادات خود نیز خانهتکانی کند؛ چون بسیاری از اعتقادات به صورت ناخودآگاه برای سالک موجب حجاب میشود؛ زیرا از روی تقلید اینها را قبول کرده است.[86]
- باید اصلاح را از خود شروع کرد؛ عادتهای زشت را که در دل خانه کرده و مثل زنجیر دست و پای سالک را بسته، از بین بَرد: «پس طالب باید دست از تقلید عادات برداشته، تابع اصلاح خود گردد»؛ بنابراین خطشکن عادتها، فقط خودِ انسان است؛ مثلاً کسی که عادت به تکاندادن اعضای بدن دارد؛ یا کسی که عادت به ناخنخوری دارد و یا کسی که مبتلا به وسواس است، باید خودش تلاش کند و این عادات را کنار بگذارد؛ امیرالمؤمنین{علیه السلام} میفرمایند: «غَالِبُوا أَنْفُسَکُمْ عَلَى تَرْکِ الْعَادَاتِ تَغْلِبُوهَا»[87]. همانطور که در فصل قبل گذشت، شیطان در مواجهه با آدمهای کمعقل که دچار وسوسه میشوند، در ابتدا یک دهنۀ کوچک میزند. اگر چموشی نکرد، زین روی او میگذارد. اگر باز هم چموشی نکرد، شیطان روی زین مینشیند و دهنه را میکِشد. در این حالت آن شخص هر کاری کند، به این راحتی نمیتواند شیطان را پایین بیاورد؛ وسواس در انجام عبادات از جمله این موارد است.
- برای ترک عادات باید از عاداتی مثل طرز نشستن، صحبتکردن، غذاخوردن و خوابیدن و... شروع کرد و پس از مدتی سراغ مخالفت با عادات اجتماعی رفت؛ البته امیرالمؤمنین{علیه السلام} در روایتی بسیار زیبا میفرمایند: «رَدُّ الْمُعْتَادِ عَنْ عَادَتِهِ کَالْمُعْجِزِ»[88]؛ ترک عادت بسیار سخت است و چیزی در حد معجزه است؛ پس ترک عادات نفسانی خیلی طول میکشد؛ چون نفس انسان به این سادگی از عادات دست بر نمیدارد.
- همه انسانها باید از گناه بیّن و بارز توبه کنند، اما سالک در ابتدای راه باید همت به خرج دهد و از عادات روزگار که او را گمراه میکند، توبه کند و در مقابل این مزاحمتها، ثابتقدم باشد؛ از این رو، سالک نباید به تفکرات و تعصبات کورکورانۀ برخی از مردم پایبند باشد؛ بلکه باید مراقب باشد که کارهای خود را طبق رضای پروردگار انجام دهد؛ البته در مواردی نباید عادت شایسته را تغییر داد و به عادتهایی که مورد رضایت خداوند است، ملتزم بود. از آن طرف، تعارفات و رسومهایی که مانع راه خداوند هستند را بشناسد و آرامآرام با آنها مبارزه کند. به تعبیر سید بحرالعلوم{رحمة الله علیه} از ملامت مردم دنیا نهراسد: «و اجتناب از ملامت اهل عالم قدس را بر اجتناب از ملامت ابنای روزگار اولی داند». حضرت رسول اکرم{صلوات الله علیه} میفرمایند: «لَا یَفْقَهُ الرَّجُلُ کُلَّ الْفِقْهِ حَتَّى یَرَى النَّاسَ کُلَّهُمْ فِی جَنْبِ اللَّهِ أَمْثَالَ الْأَبَاعِر»[89]؛ فقیه کسی است که اگر ببیند مردم در مقابل حکم خداوند، اظهار نظر شخصی میکنند، آنها را مانند شتر ببیند. بدین معنا که اگر قطار شترها ما را مسخره کنند، برای ما اهمیتی ندارد؛ پس اگر تمام دنیا به چیزی عمل کنند که مخالف حکم خدا باشد، سالک باید با آن مخالفت کند. مهم این است که اهل عالم قدس از او راضی باشند. حضرت در ادامه فرمود: «ثُمَّ یَرْجِعُ إِلَى نَفْسِهِ فَیَکُونُ هُوَ أَحْقَرَ حَاقِرٍ لَهَا»؛ اما همین شخص وقتی به خودش نگاه میکند، باید خود را حقیرتر از همه بداند تا دچار غرور و کبر نشود.
- تلاش برای ترک عادتهای گذشته و انجام برخی از اعمال و دستورات در هر مرحلهای نباید منجر به تحمیل برخی از سختیها و اذیتها بر اعضای خانواده و نزدیکان شود؛ برای مثال نباید ارادۀ بر سحرخیزی خانواده را اذیت کند. به تعبیر روایات شریفه، هر کسی در هر مرحله ایمان قرار دارد، نباید نسبت به مراتب پایینتر نگاه بالا به پایین داشته باشد و مرتبه ایمان خود را به سایرین تحمیل کند. این مهم نیاز به مدیریت جدی توسط سالک دارد.
«عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْقَرَاطِیسِیِقَالَ: قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام}: یَا عَبْدَ الْعَزِیزِ إِنَّ الْإِیمَانَ عَشْرُ دَرَجَاتٍ بِمَنْزِلَةِ السُّلَّمِ یُصْعَدُ مِنْهُ مِرْقَاةً بَعْدَ مِرْقَاةٍ فَلَا یَقُولَنَّ صَاحِبُ الِاثْنَیْنِ لِصَاحِبِ الْوَاحِدِ لَسْتَ عَلَى شَیْءٍ حَتَّى یَنْتَهِیَ إِلَى الْعَاشِرِ فَلَا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَکَ فَیُسْقِطَکَ مَنْ هُوَ فَوْقَکَ وَ إِذَا رَأَیْتَ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْکَ بِدَرَجَةٍ فَارْفَعْهُ إِلَیْکَ بِرِفْقٍ وَ لَا تَحْمِلَنَّ عَلَیْهِ مَا لَا یُطِیقُ فَتَکْسِرَهُ- فَإِنَّ مَنْ کَسَرَ مُؤْمِناً فَعَلَیْهِ جَبْرُهُ.»[90]
·3. بنیاسرائیل، نماد نفاق دینی در قرآن کریم
نفاق یکی از مهمترین آفات دین است و مبارزه با آن بسیار سختتر از مبارزه با کفر و شرک جلی است. یهودیان و قوم بنیاسرائیل نماد نفاق دینی در آیات الهی میباشند و مواردی مانند تحریف کتاب و کتمان آن و ... -که در این درس مورد اشاره قرار گرفت- نشان از عمق نفاق این قوم دارد؛ از این رو، باید از این منظر به آیات مرتبط با آن توجه شود.
- <الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَریقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُون>[91]
- <وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیرا<[92]
- >وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْکُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها هِیَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقیم<[93]
- <وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنینَ 8 یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ ما یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ>[94]
- <وَ إِذا لَقُوا الَّذینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ>[95]
نکته1: نفاق -به معنای اظهار خلاف آنچه در قلب است[96]- از آفات و چالشهای جدی در بین دینداران یا مدعیان دینداری است که مانند خوره به جان حقیقت دین و دیانت افتاده و با ظاهر آراسته و موجه خود، آدمی را از باطن و حقیقت خود و دین غافل میکند. مسئله مهم دربارۀ نفاق این است که نفاق هم مانند ایمان ذومراتب است و در برابر مراتب بالاتر ایمان، نفاق اکبر و اعظم است و شناخت و تشخیص آن مراتب کار آسانی نیست. به تعبیری، شاید باور شخص این باشد که با تحمل سختیهای سلوک در حال سیر و تقرب به خداوند است، ولی روز به روز با این اعمالش از خداوند دور شود و در حقیقت، در حال صیقلزدن کفر و شرک خود باشد. معنای اغوا -که شیطان درباره همه آدمیان قسم خورده- همین است؛ یعنی طوری با پوشش مناسب انسانها را گمراه میکند که خودشان متوجه نشوند و پندارشان این باشد که در مسیر درست قرار دارند.
- <فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین>[97]
نکته2: با توجه به اینکه نفاق منشأ خیلی از مشکلات و آفات جامعه دینداران است، در این قسمت میتوان به موارد متعددی از ویژگیهای منافقین در قرآن اشاره نمود. از جمله مواردی که نشان از نفاق دارد، عبارت است از:
- ضعف ایمان و سستی در سختی و مشکلات؛
- شایعهپراکنی؛
- بزرگنمایی دشمن و تحقیر خودی؛
- دوستی با دشمنان دین؛
- اعتماد و پشتگرمی به کفار؛
- مسخرهکردن دین و دینداران؛
- و ... .
·4. اصل دینداری
التزام کامل و دقیق به دین و فرامین الهی در آیات الهی مورد تقاضا و تأکید جدی واقع شده است. برپاداشتن کامل و معتدل تمام جهات خود در مقابل دینی که با فطرت انسان هماهنگ است، دستور خداوند به تمام انسانهاست. آیات قرآن پیرامون این موضوع را میتوان به دو بخش تقسیم کرد:
الف. برخی آیات، رویآوردن با تمام وجود به دین را مورد تأکید قرار داده است:
- <فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ الْقَیِّمِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ>[98]
- <وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکین>[99]
- <فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون>[100]
نکته: پیرامون آیه فطرت در درس دهم به صورت تفصیلی بحث خواهد شد.
ب. تبعیت از ملت و آئین ابراهیمی و استفاده از واژه «حنیف»:
- <قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکین>[101]
- <ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکین>[102]
- <وَ مَنْ أَحْسَنُ دیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهیمَ خَلیلا>[103]
- <قُلْ إِنَّنی هَدانی رَبِّی إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ دیناً قِیَماً مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکین>[104]
نکته: استفاده از معنای لغوی دو واژه «قیام» و «حنیف» به فهم مراد این آیات کمک شایانیمیکند.
قیام: در متعادلترین احوال هر چیز استفاده میشود؛ مثلاً قیام ستون، همان حالت عمود آن است. اقامه به معنای بهپاداشتن هر چیزی است؛ به نحوی که تمامی آثار آن چیز مترتب بر آن شود و هیچ اثر و خاصیتی پنهان نماند.[105]
حنیف: به معنای مستقیم و متمایل از باطل به سوی حق است. به عبارت دیگر، تمایل از افراط و تفریط به سوی اعتدال است. این ویژگی دین کاملاً با فطرت انسانی هماهنگ است.[106]
·5. تعمق در دین
نتیجه مباحث قبل حاکی از ضرورت تعمق و عمیقنگری در دین است که در آیات و روایات نیز بسیار مورد توجه واقع شده است. واژه «تفقه» در دین در آیه «نفر» مورد مطالبه واقع شده و در بسیاری از روایات پیرامون «تفقه در دین» و اهمیت آن سخن گفته شده است. در لغت، «فقه» به معنای علم به چیزی و فهم معنای کلام است و فقه، بلیغتر و قویتر از فهم است.[107] کتاب «التحقیق» درباره واژه «فقه» چنین گفته است: «هو فهم على دقّة و تأمّل... و الفِقْهُ غیر مخصوص بالکلام، بل فی کلّ موضوع یقتضى الفهم و الدقّة و التأمّل فیه: یصدق فیه التفقّه»[108]؛ فقه به معنای عمیقنگری در هر چیزی است که اقتضای فهم و دقت و تأمل را داشته باشد. فقه به این معنا در تمام دین صادق است، نه بخشی از آن؛ و همین معنا از آیات و روایات نیز به دست میآید.
- <وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُون>[109]
- قَالَ أَبو عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام}: «تَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ؛ فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ یَتَفَقَّهْ مِنْکُمْ فَهُوَ أَعْرَابِیٌّ؛ إِنَّ اللَّهَ؟عز؟ یَقُولُ فِی کِتَابِهِ <لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُون>.»[110]
- «رُوِیَ أَنَّ رَجُلًا جَاءَ إِلَى النَّبِیِّ{صلوات الله علیه} لِیُعَلِّمَهُ الْقُرْآنَ فَانْتَهَى إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى <فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ> فَقَالَ: یَکْفِینِی هَذَا وَ انْصَرَفَ؛ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ{صلوات الله علیه}: انْصَرَفَ الرَّجُلُ وَ هُوَ فَقِیهٌ.»[111]
- قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام}: «لَا خَیْرَ فِیمَنْ لَا یَتَفَقَّهُ مِنْ أَصْحَابِنَا.»[112]
- عنه{علیه السلام}: «الْعَامِلُ عَلَى غَیْرِ بَصِیرَةٍ کَالسَّائِرِ عَلَى غَیْرِ الطَّرِیقِ لَا یَزِیدُهُ سُرْعَةُ السَّیْرِ إِلَّا بُعْداً.»[113]
نکته: در بیان مصادیق عدم التزام به دین و شریعت نباید دچار برخورد سطحی و سادهانگارانه شد و به راحتی از کنار آن گذشت؛ بلکه باید با تعمق و ریشهیابی درست به تحلیل این موارد پرداخت که چگونه مردمانی متدین و دیندار دچار آفات بزرگی از قبیل تحریف در دین و کتمان حقیقت و ... شدند؟!
·درس هفتم: بیحیایی و بیادبی (حریم شکنی)
·اهداف
در پایان این درس انتظار میرود اهداف زیر محقق شود:
- تبیین حیا و ادب به عنوان عامل و زمینه مهم در سیر انسان و نقش آن در نیل به کرامت انسانی؛
- تطبیق برخی از مصادیق بیحیایی بنیاسرائیل در مواجهه با خدا و پیامبرشان و استفاده کاربردی از آنها در زندگی امروز.
·سرفصلها
·1. حیا، از عوامل جلب توفیق
حیا و ادب از مهمترین عوامل جلب توفیق الهی در سیر توحیدی انسان است و بیحیایی و بیادبی از مهمترین لغزشگاههای انسانها در حملات شیطان و از جنود اصلی شیطان میباشد. به جرئت میتوان مدعی شد حیا و ادب هم میزان سنجش انسان بوده و هم مرقاتی برای رسیدن به مدارج عالی قرب الهی است؛ از این رو، شیوه و نوع مواجهه انبیای الهی با خداوند متعال و نوع مکالمه ایشان با محبوب حقیقی بسیار آموزنده است. در مقابل، نوع مواجهه انبیا با مردم و مواجهه مردم با رسولان الهی و بیادبی و هتاکی نسبت به جایگاه والای نبوت و رسالت نیز بسیار عبرتآموز است و قرآن کریم در موارد متعددی به نوع مواجهه مردم با رسولان دینی پرداخته است. یکی از موارد و مصادیق پرتکرار در سیره و منش رفتاری یهودیان، رعایتنکردن حیای لازم در برخورد و مواجهه با پیامبر و رسول الهی است. در ادامه، به برخی موارد اشاره میشود:
- داستان گاو بنیاسرائیل:
- <وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلینَ 67 قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ 68 قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرینَ 69 قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ 70 قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثیرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ فیها قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ>[114]
در این آیات بنیاسرائیل در نهایتِ بیادبی با حضرت موسی{علیه السلام} صحبت میکنند. عبارت <أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً > در برابر امر الهی<إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً> و تکرار عبارت <ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ> نمونهای از این بیادبی است. البته این بیادبی هزینه زیادی برای آنان داشت؛ به نحوی که مجبور به پرداخت طلا و نقره و جواهرات هموزن گوساله شدند.
نکته قابل توجه در داستان فوق این است که این گاو به قیمت بسیار زیاد از کسی خریده شد که نهایت ادب و احترام را نسبت به پدرش رعایت میکرد.
این گاو منحصر به فرد بود و بنىاسرائیل آن را به قیمت بسیار گزافى خریدند. مىگویند: صاحب این گاو مرد نیکوکارى بود و نسبت به پدر خویش احترام فراوان قائل مىشد. در یکى از روزها که پدرش در خواب بود، معامله پُرسودى برایش پیش آمد ولى او به خاطر اینکه پدرش ناراحت نشود، حاضر نشد وى را بیدار سازد و کلید صندوق را از او بگیرد و در نتیجه، از معامله صرف نظر کرد؛ چون کالای ارزشمندی را به قیمتی کم از کسی میخرید ولی فروشنده شرط کرده بود که پول خریدار نقد باشد؛ حال آنکه پول خریدار در صندوق بود و کلید صندوق نیز نزد پدر! این جوان حاضر نشد پدرش را بیدار کند و سود این معامله را از دست داد. خداوند؟عز؟ به جبران این گذشت جوان، معامله پرسود فروشِ گاو را براى او فراهم ساخت. بعضى از مفسران مىگویند: پدر پس از بیدارشدن متوجه معامله شد و از اینکه پسرش چنین احترامی قائل شده و پدرش را بیدار نکرده، خیلی خوشحال شد و گاو خود را به عنوان پاداش به پسرش بخشید تا اینکه در داستان بنیاسرائیل چنین سود هنگفتی نصیب جوان گشت.[115]
- درخواست رؤیت خداوند:
- <وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُون>[116]
- امتناع از مبارزه با عمالقه:
- <یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرینَ 21 قالُوا یا مُوسى إِنَّ فیها قَوْماً جَبَّارینَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ 22 قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذینَ یَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ 23 قالُوا یا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ>[117]
·2. برخی از مصادیق رعایت حیا و ادب
رعایت ادب و حیا توسط انبیا و اولیای الهی نیز در قرآن بسیار مورد دقت و تأکید واقع شده است. در ادامه به برخی از موارد مهم رعایت ادب و حیا با توجه به آیات بنیاسرائیل اشاره میشود:
- ادب و حیای موسی{علیه السلام} و حیای دختران حضرت شعیب{علیه السلام} در برابر چوپانها:
- <وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُکُما قالَتا لا نَسْقی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبیر 23 فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقیر 24 فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشی عَلَى اسْتِحْیاءٍ قالَتْ إِنَّ أَبی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ 25 قالَتْ إِحْداهُما یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمینُ>[118]
- وَ رَوَى صَفْوَانُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَبِی الْحَسَنِ{علیه السلام} فِی قَوْلِ اللَّهِ؟عز؟ <یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ> قَالَ: «قَالَ لَهَا شُعَیْبٌ{علیه السلام}: یَا بُنَیَّةِ! هَذَا قَوِیٌّ قَدْ عَرَفْتِهِ بِرَفْعِ الصَّخْرَةِ؛ الْأَمِینُ مِنْ أَیْنَ عَرَفْتِهِ؟ قَالَتْ: یَا أَبَتِ! إِنِّی مَشَیْتُ قُدَّامَهُ؛ فَقَالَ: امْشِی مِنْ خَلْفِی، فَإِنْ ضَلَلْتُ فَأَرْشِدِینِی إِلَى الطَّرِیقِ؛ فَإِنَّا قَوْمٌ لَا نَنْظُرُ فِی أَدْبَارِ النِّسَاء.»[119]
موارد رعایت حیا و ادب در آیات و روایت فوق عبارتند از:
- رعایت ادب در رفتار دختران حضرت شعیب{علیه السلام} و عدم اختلاط با چوپانان؛
- رعایت ادب دختران حضرت شعیب{علیه السلام} در گفتار و رفتار در برخورد با حضرت موسی{علیه السلام}؛
- ادب حضرت موسی{علیه السلام} در مواجهه با دختران حضرت شعیب{علیه السلام}؛
- حیای صفورا (دختر حضرت شعیب{علیه السلام}) در راهرفتن.
- دعای و مناجات حضرت موسی{علیه السلام}
- <قالَ رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری 25 وَ یَسِّرْ لی أَمْری 26 وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی 27 یَفْقَهُوا قَوْلی 28 وَ اجْعَلْ لی وَزیراً مِنْ أَهْلی 29 هارُونَ أَخی 30 اشْدُدْ بِهِ أَزْری 31 وَ أَشْرِکْهُ فی أَمْری 32 کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثیراً 33 وَ نَذْکُرَکَ کَثیراً 34 إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصیراً>[120]
- <فَقالَ رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقیر>[121]
- داستان مواجهه حضرت موسی{علیه السلام} با حضرت خضر{علیه السلام} در باب تعلیم از استاد:
- <فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً 65 قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً 66 قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً 67 وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً 68 قالَ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصی لَکَ أَمْراً>[122]
اجازهگرفتن موسی{علیه السلام} -به عنوان کلیمالله و یکی از پیامبران اولوالعزم- از حضرت خضر{علیه السلام} برای تبعیتکردن به طور عام (علمی و عملی) از آنچه خداوند به خضر نبی داده، نشانه ادب حضرت موسی{علیه السلام} است.
- روایاتی پیرامون حسن ادب:
- قالَ الإمامُ علی{علیه السلام}: «سَبَبُ تَزْکِیَةِ الْأَخْلَاقِ حُسْنُ الْأَدَبِ.»[123]
- عنه{علیه السلام}: «حُسْنُ الْأَدَبِ خَیْرُ مُوَازِرٍ وَ أَفْضَلُ قَرِین.»[124]
·3. بیان ادب در مجرای مراقبه
محور سلوک، مراقبه است که همان رعایت ادب در محضر ربوبی میباشد و تمام ابعاد زندگی انسان را دربرمیگیرد.
- <قالَ رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری 25 وَ یَسِّرْ لی أَمْری 26 وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی 27 یَفْقَهُوا قَوْلی 28 وَ اجْعَلْ لی وَزیراً مِنْ أَهْلی 29 هارُونَ أَخی 30 اشْدُدْ بِهِ أَزْری 31 وَ أَشْرِکْهُ فی أَمْری 32 کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثیراً 33 وَ نَذْکُرَکَ کَثیراً 34 إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصیراً>[125]
- قالَ الإمامُ علی{علیه السلام}: «أَفْضَلُ الْأَدَبِ أَنْ یَقِفَ الْإِنْسَانُ عِنْدَ حَدِّهِ وَ لَا یَتَعَدَّى قَدْرَهُ؛ أَحْسَنُ الْآدَابِ مَا کَفَّکَ عَنِ الْمَحَارِمِ.»[126]
- امامخمینی{رحمة الله علیه}: عالم محضر خداست؛ در محضر خدا معصیت نکنید!
نکته: در درس دوازدهم به بحث مراقبه و مراتب آن پرداخته خواهد شد.
این مراقبه در قالب عبادت متجلی میشود و در بین عبادات به جرئت میتوان نماز را مهمترین نماد ابراز ادب بندگی و عشق و ارادت به محضر محبوب برشمرد؛ زیرا از یکسو موجب تقرب شیفتگان مولا میشود و از سوی دیگر، میزان وزانت عابدان است.
- وَ قَدْ رُوِیَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ فِی بَعْضِ کُتُبِهِ: «عَبْدِی! أَ مِنَ الْجَمِیلِ أَنْ تُنَاجِیَنِی وَ أَنْتَ تَلْتَفِتُ یَمِیناً وَ شِمَالًا وَ یُکَلِّمُکَ عَبْدٌ مِثْلُکَ تَلْتَفِتُ إِلَیْهِ وَ تَدَعُنِی وَ نَرَى مِنْ أَدَبِکَ إِذَا کُنْتَ تُحَدِّثُ أَخاً لَکَ لَا تَلْتَفِتُ إِلَى غَیْرِهِ؛ فَتُعْطِیهِ مِنَ الْأَدَبِ مَا لَا تُعْطِینِی؛ فَبِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ یَکُونُ کَذَلِکَ.»[127]
- «وَ رُوِیَ أَنَّ النَّبِیَّ{صلوات الله علیه} خَرَجَ إِلَى غَنَمٍ لَهُ وَ رَاعِیهَا عُرْیَانٌ یَفْلِی ثِیَابَهُ؛ فَلَمَّا رَآهُ مُقْبِلًا لَبِسَهَا فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ{صلوات الله علیه}: امْضِ فَلَا حَاجَةَ لَنَا فِی رِعَایَتِکَ؛ فَقَالَ: وَ لِمَ ذَلِکَ؟ فَقَالَ: إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ لَا نَسْتَخْدِمُ مَنْ لَا یَتَأَدَّبُ مَعَ اللَّهِ وَ لَا یَسْتَحِی مِنْهُ فِی خَلْوَتِهِ.»[128]
نکته: تمام آنچه در دروس اخیر گذشت، از مهمترین آفات جامعه دینداران و از اساسیترین موانع شکوفایی فطرت توحیدی و رسیدن انسان به مقام کرامت او میباشند که در ذیل سه عنوان کلی مرتبط با عقل و دین و حیا قرار میگیرند.
·درس هشتم: تبعیت نکردن از ولی خدا
·اهداف
در پایان این درس انتظار میرود اهداف زیر محقق شود:
- بررسی و تحلیل آیات مرتبط با ضعف دینداری و عدم پایبندی صحیح به اصول و مبانی دین در میان بنیاسرائیل؛
- تبیین نقش محوری «عدم تبعیت صحیح از ولی خدا» به عنوان مهمترین عامل بیدینی و گمراهی دین؛
- تبیین عدم تبعیت صحیح از مقام ولایت، نقطه مشترک بروز همه آفات پیشین.
·سرفصلها
با توجه به بیان سه عامل مهم در شکوفایی فطرت و گوهر کرامت انسان با محوریت عقل و دین و حیا در دروس گذشته، در این درس به یک عامل و آفت مهم -که ارتباط اساسی با این عوامل سهگانه دارد- اشاره میشود. این عامل عبارت است از: عدم تبعیت از ولی و رسول الهی. مراعات این عامل مهم اقتضای عقلانیت و دیانت است و انسان باید نسبت به فرستادۀ الهی -که پیامآور محبوب کل است- نهایت ادب را مبذول دارد. در امتهای پیشین، رعایتنکردن این عامل بسیار پررنگ بوده و میتواند ملاک خوبی برای قضاوت عملکرد ایشان باشد. در آیات بنیاسرائیل نیز موارد متعددی شاهد و گواه تأثیر رعایت و عدم رعایت این اصل مهم در هدایت و سعادت یا ضلالت و شقاوت ایشان در مواقع حساس است. در ادامه، به برخی از این موارد اشاره میشود.
·1. مصادیقی از تبعیتنکردن از ولی
بنیاسرائیل پس از عبور از نیل و نجات از ظلم و ستم فرعونیان در موارد متعددی از حجت و فرستاده الهی تبعیت نکرده و از فرامین حضرت موسی{علیه السلام} سرپیچی و مخالفت کردند. برخی از این موارد عبارتند از:
- ماجرای گمراهی سامری:
- <وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً وَ قالَ مُوسى لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدین 142 … وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ وَ لا یَهْدیهِمْ سَبیلاً اتَّخَذُوهُ وَ کانُوا ظالِمین>[129]
- <قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ 85 فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ یا قَوْمِ أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدی 86 قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنا وَ لکِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زینَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِیُّ 87 فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِیَ>[130]
- عبور از باب حطّه:
- <وَ إِذْ قیلَ لَهُمُ اسْکُنُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ وَ کُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَکُمْ خَطیئاتِکُمْ سَنَزیدُ الْمُحْسِنینَ 161 فَبَدَّلَ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَیْرَ الَّذی قیلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما کانُوا یَظْلِمُونَ>[131]
- <وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ فَکُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ وَ سَنَزیدُ الْمُحْسِنینَ 58 فَبَدَّلَ الَّذینَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَیْرَ الَّذی قیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ>[132]
- امتناع از نبرد عمالقه:
- <یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرینَ 21 قالُوا یا مُوسى إِنَّ فیها قَوْماً جَبَّارینَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ 22 قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذینَ یَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ 23 قالُوا یا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ>[133]
- گلایه حضرت موسی{علیه السلام} از اذیتشدن توسط قومش:
- <وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنی وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقین>[134]
در تفاسیر احتمالات مختلفی پیرامون مصادیق این آزار و اذیت مطرح شده است؛ از جمله، سرپیچی و امتناع از نبرد با عمالقه و یا تهمت و بهتانزدن به حضرت{علیه السلام} در موارد مختلف.
·2. مواردی از تبعیت از ولی
یکی از موارد تبعیت از ولی و رسیدن به نتیجه، آنجا بود که بنیاسرائیل با تبعیت از حضرت موسی{علیه السلام} توانستند بر فرعونیان خود پیروز شوند؛ یعنی با راهنمایی و هدایت حجت خدا از دریا عبور کردند و تمام فرعونیان هلاک شدند.
- <وَ اتْرُکِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ>[135]
- <وَ أَنْجَیْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعینَ 65 ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرینَ 66 إِنَّ فی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنینَ 67 وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزیزُ الرَّحیمُ>[136]
- <وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى مُوسى وَ هارُونَ 114 وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْکَرْبِ الْعَظیمِ 115 وَ نَصَرْناهُمْ فَکانُوا هُمُ الْغالِبینَ 116 وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبینَ 117 وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ 118 وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرینَ 119 سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ 120 إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ 121 إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ>[137]
در قرآن کریم، آیات بسیاری بر اطاعت و تبعیت از پیامبر و رسول بعد از اطاعت از خداوند تأکید نموده است:
- <وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُون>[138]
- <یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُم>[139]
- <وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبین>[140]
- <وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرین>[141]
- <وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقاب>[142]
نکات:
- تبعیت صحیح از حجت و ولی خدا را از هر سه منظر عقل و دین و حیا میتوان مورد واکاوی قرار داد و به اهمیت آن پی برد. درباره جایگاه تعیینکننده آن در سعادت و شقاوت انسانها و امتهای مختلف هیچ جای تردید و شک وجود ندارد؛ چون -همانگونه که گذشت- تبعیت از ولی الهی، هم به حکم عقل است و هم به دستور دین؛ اقتضای حیا و ادب نیز چنین است. بر اساس آیات قرآن، تبعیت و عدم تبعیت از حجت الهی آثار و پیامدهای دنیوی و اخروی مختص به خود را دارد.
- رابطه این سه عامل شکوفایی فطرت -یعنی عقل و دین و حیا- و نسبت اینان با یکدیگر در درس بعدی مورد اشاره قرار خواهد گرفت.
·درس نهم: رابطه عقل و دین و حیا
·اهداف
در این درس مباحث درسهای قبل جمعبندی شده و رابطۀ عقل و دین و حیا مورد واکاوی قرار میگیرد.
1. رابطه عقل و دین؛
2. رابطه عقل و حیا؛
3. رابطه دین و حیا؛
4. رابطه عقل و دین و حیا.
·سرفصلها
با توجه به اینکه آفات و آسیبهای دینداران در دروس گذشته مورد واکاوی قرار گرفت، جایگاه مهم عقل و دین و حیا روشن گردید. حال پیرامون رابطه این سه سخن به میان میآید. بیشک بین اینها هماهنگی و تلازم وجود دارد و اگر رفتار و گفتار آدمی از این منظر بررسی شود، امکان ندارد کاری مورد تأیید یکی باشد ولی دو مورد دیگر با آن همراه و سازگار نباشند و بالعکس؛ از این رو، در این درس رابطه بین عقل و دین و حیا در روایات مورد بررسی قرار میگیرد و در پایان محوریت عقل در این میان روشن میشود.
·1. رابطه عقل و دین
عقل و دین رابطۀ بسیار نزدیک و عمیق و تنگاتنگی با یکدیگر دارند و به تعبیری دارای ملازمه هستند؛ و حتی تعبدیات دین نیز به حکم عقل است.
- قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام}: «مَنْ کَانَ عَاقِلًا کَانَ لَهُ دِینٌ وَ مَنْ کَانَ لَهُ دِینٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ.»[143]
- قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ{علیه السلام}: «مَنِ اسْتَحْکَمَتْ لِی فِیهِ خَصْلَةٌ مِنْ خِصَالِ الْخَیْرِ احْتَمَلْتُهُ عَلَیْهَا وَ اغْتَفَرْتُ فَقْدَ مَا سِوَاهَا وَ لَا أَغْتَفِرُ فَقْدَ عَقْلٍ وَ لَا دِینٍ؛ لِأَنَّ مُفَارَقَةَ الدِّینِ مُفَارَقَةُ الْأَمْنِ فَلَا یَتَهَنَّأُ بِحَیَاةٍ مَعَ مَخَافَةٍ وَ فَقْدُ الْعَقْلِ فَقْدُ الْحَیَاةِ وَ لَا یُقَاسُ إِلَّا بِالْأَمْوَاتِ.»[144]
- قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ{علیه السلام}: «أَلَا لَا خَیْرَ فِی عِبَادَةٍ لَیْسَ فِیهَا تَفَکُّرٌ.»[145]
·2. رابطه عقل با حیا و ادب
رعایت ادب و فضیلت و جایگاه ادب و حیا، نمود و ظهور عقل است. به تعبیری صریحتر، انسان بیادب عاقل نیست و تمامی مصادیق رعایت ادب -اعم از ادب محضر ربوبی و رسول و والدین و بزرگان- همگی به اقتضای عقل است.
- قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ{علیه السلام}: «کُلُّ شَیْءٍ یَحْتَاجُ إِلَى الْعَقْلِ وَ الْعَقْلُ یَحْتَاجُ إِلَى الْأَدَبِ.»[146]
- عنه{علیه السلام}: «إِنَ بِذَوِی الْعُقُولِ مِنَ الْحَاجَةِ إِلَى الْأَدَبِ کَمَا یَظْمَأُ الزَّرْعُ إِلَى الْمَطَرِ.»[147]
- عنه{علیه السلام}: «لَا عَقْلَ لِمَنْ لَا أَدَبَ لَه.»[148]
- عنه{علیه السلام}: «صَلَاحُ الْعَقْلِ الْأَدَبُ.»[149]
- عنه{علیه السلام}: «نِعْمَ قَرِینُ الْعَقْلِ الْأَدَبُ.»[150]
- عنه{علیه السلام}: «مَنْ زَادَ أَدَبُهُ عَلَى عَقْلِهِ کَانَ الرَّاعِیَ بَیْنَ غَنَمٍ کَثِیرَةٍ.»[151]
- عنه{علیه السلام}: «إِنَّ الْعَاقِلَ یَتَّعِظُ بِالْأَدَبِ.»[152]
- عنه{علیه السلام}: «الأدبُ فی الإنسانِ کشَجَرةٍ أصلُها العقلُ».[153]
·3. رابطه حیا و ادب با دین
- قَالَ أَبو عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام}: «لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا حَیَاءَ لَهُ.»[154]
- عَنْ مُعَاذِ بْنِ کَثِیرٍ عَنْ أَحَدِهِمَا{علیه السلام} قَالَ: «الْحَیَاءُ وَ الْإِیمَانُ مَقْرُونَانِ فِی قَرَنٍ؛ فَإِذَا ذَهَبَ أَحَدُهُمَا تَبِعَهُ صَاحِبُهُ.»[155]
- قَالَ أَبو عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام}: «الْحَیَاءُ مِنَ الْإِیمَانِ وَ الْإِیمَانُ فِی الْجَنَّةِ.»[156]
·4. رابطه عقل و حیا و ادب و دین
با توجه به آنچه تاکنون گذشت، به خوبی جایگاه اساسی و تعیینکننده عقل روشن میشود و این مطلب به صراحت در روایات نیز مورد توجه قرار گرفته است:
- قَالَ أَبو عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام}: «خَمْسٌ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ لَمْ یَکُنْ فِیهِ کَثِیرُ مُسْتَمْتَعٍ؛ قِیلَ: وَ مَا هُنَّ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ قَالَ: الدِّینُ وَ الْعَقْلُ وَ الْحَیَاءُ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ حُسْنُ الْأَدَب.»[157]
- قَالَ الإمام علیّ{علیه السلام}: «هَبَطَ جَبْرَئِیلُ عَلَى آدَمَ{علیه السلام} فَقَالَ: یَا آدَمُ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أُخَیِّرَکَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثٍ فَاخْتَرْهَا وَ دَعِ اثْنَتَیْنِ؛ فَقَالَ لَهُ آدَمُ: یَا جَبْرَئِیلُ وَ مَا الثَّلَاثُ؟ فَقَالَ: الْعَقْلُ وَ الْحَیَاءُ وَ الدِّینُ؛ فَقَالَ آدَمُ: إِنِّی قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ؛ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ لِلْحَیَاءِ وَ الدِّینِ: انْصَرِفَا وَ دَعَاهُ؛ فَقَالا: یَا جَبْرَئِیلُ إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَکُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَیْثُ کَانَ؛ قَالَ: فَشَأْنَکُمَا؛ وَ عَرَج.»[158]
با توجه به روایت دوم میتوان حسن خلق و حسن ادب در روایت اول را از مصادیق حیا برشمرد.
با توجه به این روایات، جایگاه محوری عقل نسبت به سایر موارد به خوبی روشن میشود؛ به این معنا که عقل محور است و دین و حیا نیز با وجود عقل در جایگاه خود قرار خواهند گرفت و به تعبیری، با حکومت عقل بر انسان، دین و ادب او نیز به منصه ظهور خواهد رسید. حال مسئله مهم و اساسی این است که مراد از عقل در آیات الهی و روایات چیست؟ برای روشنشدن مطلب، به بررسی فضای اثرگذاری عقل (تأثیر عقل در فضای سلوک) پرداخته میشود.
·5. جایگاه عقل در سلوک عملی
عقل در سلوک عملی به یک معنا، چیزی متفاوت از عقل در فضای علمی و استدلالی - معنای رایج و متداول و مشهور بین مردم- نمیباشد و عقل در آیات و روایات، معنایی نزدیک به فضای سلوک عملی دارد. برای تبیین بهتر مناسب است به برخی از مواردی که عقل (حتی عقل محاسبهگر) نقش اساسی در فهم اهمیت و ترجیح آنها در سلوک دارد، اشاره شود.
- ضرورت هدفمندی خلقت هستی و انسان؛
- اهمیت و ترجیح سعادت اخروی و ابدی بر رفاه زودگذر دنیای فانی؛
- اهمیت تأمل و تعمق در سخنان و رهنمودهای هادیان و فرستادگان الهی برای نیل به هدایت و سعادت توسط انبیای الهی و در کتابهای مقدس (مراجعه مستقیم به منابع)؛
- استفاده از نظر صاحبنظران و علما و فقهای دینی و متخصصین امور دینی برای انتخاب راه درست(مراجعه باواسطه به منابع)؛
- اهمیت و ضرورت سیر عملی برای نیل به سعادت و کمال حقیقی نسبت به صرف فهم علمی و نظری.
- برخی از مصادیق جایگاه استفاده درست از عقل در سلوک:
- التزام عملی به رعایت انجام دستورات شرع مقدس؛
- ضرورت التزام به سبک زندگی اسلامی در سلوک عملی؛
- عدم سرسپردگی و مریدشدن و بستهشدن چشم عقل؛
- مدیریت انجام دستورات و مراقبات در تزاحمات بین آنها.
·6. معنای عقل
نباید استعمالات عقل در قرآن و روایات را محدود به آن قوه حسابگر و موازنهطلب و مقایسهگر در امور دنیوی کرد و به تعبیری، نباید نام عقل را بر آن نهاد.
- «عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام} قَالَ: قُلْتُ لَهُ: مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ: مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ؛ قَالَ قُلْتُ: فَالَّذِی کَانَ فِی مُعَاوِیَةَ؟ فَقَالَ: تِلْکَ النَّکْرَاءُ، تِلْکَ الشَّیْطَنَةُ وَ هِیَ شَبِیهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَیْسَتْ بِالْعَقْلِ.»[159]
علامه طباطبایى{رحمة الله علیه} معتقد است در زمان نزول قرآن، عقل به معنای مصطلح و رایج در زمان ما -یعنی معنای اسمى یا استنباطى- به کار نرفته است؛ چون عقل در این وجوه براى اعراب آن دوران نامأنوس بود؛ از این رو، قرآن از وجه اسمى آن استفاده نکرده؛ گویا کلمه عقل به آن معنایى که امروز معروف شده، یکى از اسمای مستحدثه است که از راه غلبه استعمال این معنا را به خود گرفته؛ به همین جهت، کلمه عقل اصلا در قرآن نیامده و فقط افعال مشتق از آن در قرآن کریم مورد استفاده قرار گرفته است.[160]
مراد از این عقل که پیامبران نیز برای فعالکردن آن مبعوث شدند، فراتر از معنای قبلی است و عقل به این معنا، کار قلب است که امور فطری انسان به آن بازگشت دارد. این معنای عقل بر سایر معانی، حاکم است.
- قالَ الإمامُ علیٌّ{علیه السلام}: «فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول.»[161]
- قالَ الإمامُ الکاظِمُ{علیه السلام}: «یَا هِشَامُ إِنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ دَلِیلًا وَ دَلِیلُ الْعَقْلِ التَّفَکُّرُ ... یَا هِشَامُ مَا بَعَثَ اللَّهُ أَنْبِیَاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلَى عِبَادِهِ إِلَّا لِیَعْقِلُوا عَنِ اللَّه.»[162]
- <أَ فَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُور>[163]
- قالَ الإمامُ الکاظِمُ{علیه السلام}: «یَا هِشَامُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ فِی کِتَابِهِ: <إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ>[164] یَعْنِی عَقْل وَ قَالَ: >وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ<[165] الْفَهْمَ وَ الْعَقْل.»[166]
- قَالَ الإمامُ الصّادِقُ{علیه السلام}: «الْعَقْلُ مَسْکَنُهُ فِی الْقَلْب.»[167]
- قِیلَ: «الْعَقْلُ قُوَّةٌ فِی الْقَلْبِ رَادِعَةٌ عَنْ قَبِیحِ الْفِعْلِ.»[168]
- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ{صلوات الله علیه}: «الْعَقْلُ نُورٌ فِی الْقَلْبِ یُفَرَّقُ بِهِ بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِل.»[169]
در انتهای حدیث جنود عقل و جهل، امامصادق{علیه السلام} میفرمایند:
- «فَلَا تَجْتَمِعُ هَذِهِ الْخِصَالُ کُلُّهَا مِنْ أَجْنَادِ الْعَقْلِ إِلَّا فِی نَبِیٍّ أَوْ وَصِیِّ نَبِیٍّ أَوْ مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان.»[170]
با توجه به مطالب فوق، مراد از این عقل که همه فضائل و جنود رحمان ذیل آن قرار میگیرند تا حدودی روشن میشود. این عقل همان حکمت است که موجب فهم و تفکر میشود؛ و مراد از تفکر، آن است که تأثیرگذار بوده، آدمی را متنبه کرده، با نورانیتش قلب را روشن کرده، راه حق از باطل را تمیز داده، در راستای رسیدن به غایت خلقت و کمال لایقش قدم برداشته و به مقام عبودیت رحمان نائل میشود
[1]. یوسف ، 111.
[2]. بحارالأنوار، ج51، ص128؛ از پیامبر اسلام{صلوات الله علیه} نقل است که فرمود: همان راههای گذشتگان را مو به مو خواهید رفت و گام به گام؛ حتی اگر آنان داخل لانه سوسمار شوند، شما نیز خواهید شد.
[3]. همان، ج28، ص10؛ رسول اکرم{صلوات الله علیه} فرمود: هر آنچه در امتهای گذشته بود، در این امت نیز اتفاق خواهد افتاد؛ گام به گام و عین همان وقایع.
[4]. الزخرف، 55و56؛ چون ما را به خشم آوردند از آنان انتقام گرفتیم، پس همه را غرق کردیم. (55) در نتیجه آنان را پیشگامان و عبرتى براى آیندگان قرار دادیم.
[5]. النازعات، 24-26؛ و گفت: من پروردگار بزرگتر شما هستم. (24) پس خدا هم او را به عذاب آخرت و دنیا دچار ساخت. (25) بىتردید در این سرگذشت براى کسى که بترسد عبرتى است.
[6]. کتاب سلیم بن قیس، ج2، ص599؛ پیامبر اعظم{صلوات الله علیه} فرمود: امت من همان راه امت بنیاسرائیل را مو به مو و وجب به وجب خواهند رفت؛ حتی اگر داخل سوراخی شده باشند، امت من نبر داخل خواهند شد؛ تورات و قرآن را پادشاهی واحد نوشته است با قلمی یکسان و نوشتاری واحد؛ و سنتها و مَثلهایشان یکسان مقرر شده است.
[7]. بحارالأنوار، ج28، ص30؛ از پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} نقل است که پس از من هرچه بر سر بنیاسرائیل آمد، بر سر امتم خواهد آمد، مو به مو.
[8]. الکافی، ج8، ص107؛ پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} به حضرت علی{علیه السلام} فرمود: تو برای من مانند هارون برای موسی هستی؛ با این تفاوت که پس از من پیامبری نخواهد آمد.
[9]. الخصال، ج2، ص574؛ پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} به حضرت علی{علیه السلام} فرمود: مَثل تو در میان امتم، مَثل باب حطه در میان بنیاسرائیل است؛ هرکس در ولایت تو وارد شود، وارد باب (حطه؛ مراد، نجاتیافتن از گمراهی است) خواهد شد؛ همانطور که خداوند؟عز؟ امر فرموده است.
[10]. الإحتجاج، ج1، ص 157؛ پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} فرمود: همانا مَثل اهلبیت من در میان امتم... مَثل باب حطه در میان بنیاسرائیل است.
[11]. ر.ک: تبار انحراف (مهدی تائب).
[12]. ر.ک: پروتکلهای دانشوران صهیون.
[13]. <وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ> (الإسراء، 101)؛ «همانا به موسى نُه معجزه روشن دادیم»؛ معجزات نهگانه حضرت موسى{علیه السلام} عبارت بود از: اژدهاشدن عصا، سفیدى کف دست، شکافتن دریا با عصا، طوفان، هجوم ملخ، هجوم شپش، هجوم قورباغه، خونشدن آبها، جارىشدن دوازده چشمه از سنگ با زدن یک عصا.
[14]. الأعراف، 138؛ و بنىاسرائیل را از دریا عبور دادیم؛ پس به گروهى گذر کردند که همواره بر پرستش بتهاى خود ملازمت داشتند، گفتند: اى موسى! همانگونه که براى آنان معبودانى است، تو هم براى ما معبودى قرار ده! موسى گفت: قطعاً شما گروهى هستید که جهالت و نادانى مىورزید.
[15]. النساء، 153؛ اهل کتاب از تو مىخواهند که از آسمان، کتابى براى آنان نازل کنى، البته از موسى بزرگتر از آن را خواستند و گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان ده! پس آنان را به کیفر ستمشان صاعقه فرو گرفت. باز پس از آنکه دلایل روشن براى آنان آمد، گوساله را به عنوان معبود گرفتند، و ما از این گذشتیم و به موسى برهانى روشن و قدرتى آشکار دادیم.
[16]. القصص، 79 و 80؛ [قارون] در میان آرایش و زینت خود بر قومش درآمد؛ آنان که خواهان زندگى دنیا بودند، گفتند: اى کاش مانند آنچه به قارون دادهاند براى ما هم بود، واقعاً او داراى بهره بزرگى است. (79) و کسانى که معرفت و دانش به آنان عطا شده بود، گفتند: واى بر شما! پاداش خدا براى کسانى است که ایمان آورده و کار شایسته انجام دادهاند، بهتر است؛ و آن را جز شکیبایان در نمىیابند.
[17]. طه، 87؛ گفتند: ما با اراده خود با وعده تو مخالفت نکردیم، بلکه ما را وادار کردند که بارهایى سنگین از زیور و زینت این قوم را حمل کنیم، پس آنان را انداختیم و به همین صورت سامرى هم [آنچه از زیور و زینت داشت] در آتش انداخت.
[18]. الأعراف، 148؛ و قوم موسى پس از [رفتن] او [به میعادگاه پروردگار]، از زیورهاى خود مجسمه گوسالهاى ساختند که صداى گاو داشت! آیا نمىدیدند که آن مجسمه با آنان سخن نمىگوید و آنان را به راهى هدایت نمىکند؟! آن را [به عنوان معبودى براى پرستش] گرفتند و از ستمکاران بودند.
[19]. البقرة، 93؛ و به سبب کفرشان دوستى گوساله با دل هایشان در آمیخت.
[20]. الروم، 7؛ [تنها] ظاهرى از زندگى دنیا را مىشناسند و آنان از آخرت بىخبرند.
[21]. إقبالالأعمال، ج1، ص390؛ خدایا! به تو پناه میبرم از دنیایی که مانع از آخرت است.
[22]. شعر از صابر همدانی.
[23]. دیوان فیض کاشانى، ج1، ص579.
[24]. البقرة، 57 و 61؛ و ابر را بر سر شما سایبان قرار دادیم؛ و بر شما ترنجبین و بلدرچین نازل کردیم؛ [و گفتیم:] از خوراکىهاى پاک و پاکیزهاى که روزىِ شما قرار دادهایم، بخورید. و آنان بر ما ستم نکردند، بلکه همواره بر خود ستم مىورزیدند. (57)... و هنگامى که گفتید: اى موسى! ما هرگز بر یک نوع غذا صبر نمىکنیم؛ پس، از پروردگارت بخواه تا از آنچه زمین مىرویاند از سبزى و خیار و سیر و عدس و پیازش را براى ما آماده کند. [موسى] گفت: آیا شما به جاى غذاى بهتر، غذاى پستتر را مىخواهید؟! به شهرى فرود آیید که آنچه خواستید، براى شما آماده است و خوارى و بیچارگى و نیاز بر آنان زده شد.
[25]. القصص، 4؛ همانا فرعون برترىجویى و سرکشى کرد و مردمش را گروهگروه ساخت؛ در حالى که گروهى از آنان را ناتوان و زبون گرفت.
[26]. الأنعام، 159؛ مسلماً کسانى که دینشان را بخشبخش کردند، و گروهگروه شدند، تو را هیچ پیوندى با آنان نیست؛ کار آنان فقط با خداست؛ سپس به اعمالى که همواره انجام مىدادند، آگاهشان مىکند.
[27]. یونس، 24؛ در حقیقت، داستان زندگى دنیا مانند آبى است که از آسمان نازل کردیم؛ پس گیاهان و روییدنىهاى زمین از آنچه مردم و چهارپایان از آن مىخورند، با آن آب در آمیخت تا آنگاه که زمین زینتش را بر خود گرفت... اینگونه نشانهها [ى قدرت خود] را براى گروهى که مىاندیشند، بیان مىکنیم.
[28]. الرعد، 3؛ و اوست که زمین را گسترانید، و در آن کوههایى استوار و نهرهایى پدید آورد و در آن از همه محصولات و میوهها جفت دوتایی قرار داد، شب را به روز مىپوشاند؛ یقیناً در این امور براى مردمى که مىاندیشند نشانههایى است.
[29]. النحل، 11؛ براى شما به وسیله آن آب، زراعت و زیتون و خرما و انگور و از همه محصولات مىرویاند؛ یقیناً در این نشانهاى است براى گروهى که مىاندیشند.
[30]. الرعد، 4؛ در زمین قطعههایى مختلف و گوناگون و باغهایى از انگور و کشتزار و درختان خرمایى است که بر یک ریشه و غیر یک ریشه [مىرویند]؛ ما برخى از آنان را در میوه و محصول با آنکه از یک آب سیراب مىشوند بر برخى دیگر برترى مىدهیم. بىتردید در این امور براى مردمى که تعقّل مىکنند، نشانههایى است.
[31]. البقرة، 164؛ بىتردید در آفرینش آسمانها و زمین و رفت و آمد شب و روز و کشتىهایى که در دریاها به سود مردم روانند و بارانى که خدا از آسمان نازل کرده و به وسیله آن زمین را پس از مردگىاش زنده ساخته و در آن از هر نوع جنبندهاى پراکنده کرده و گرداندن بادها و ابرِ مسخّر میان آسمان و زمین، نشانههایى است براى گروهى که مىاندیشند.
[32]. النحل، 12؛ و شب و روز و خورشید و ماه را نیز رام و مسخّر شما قرار داد؛ و ستارگان هم به فرمانش رام و مسخّر شدهاند؛ قطعاً در این [حقایق] نشانههایى است براى گروهى که تعقّل مىکنند.
[33]. آلعمران، 190؛ یقیناً در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و رفت شب و روز، نشانههایى [بر توحید، ربوبیّت و قدرت خدا] براى خردمندان است. (190)
[34]. ص،43؛ تذکرى براى خردمندان.
[35]. البقرة، 269؛ و جز صاحبان خرد، کسى متذکّر نمىشود.
[36]. برگرفته از تفسیر واژگان قرآن کریم، ص453.
[37]. ترجمه تفسیر المیزان، ج13، ص269.
[38]. القصص، 72؛ بگو: به من خبر دهید: اگر خدا روز را بر شما تا روز قیامت پاینده و جاوید کند، کدام معبودى است جز خدا که شبى را براى شما بیاورد تا در آن بیارامید؟ پس آیا نمىبینید؟
[39]. الذاریات، 21؛ و در وجود شما [نشانههایى است]؛ آیا نمىبینید؟
[40]. الأنعام، 32؛ و زندگى دنیا بازى و سرگرمى است، و یقیناً سراى آخرت براى آنان که همواره پرهیزکارى مىکنند، بهتر است. آیا نمىاندیشید؟
[41]. الأنبیاء، 67؛ اف بر شما و بر آنچه به جاى خدا مىپرستید؛ پس آیا نمىاندیشید؟
[42]. تفسیر واژگان قرآن کریم، ص655.
[43]. الفروق فی اللغة، ص66.
[44]. تفسیر واژگان قرآن کریم، ص58 و 655.
[45]. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص280.
[46]. غافر، 28-33؛ و مرد مؤمنى از خاندان فرعون که ایمانش را پنهان مىداشت، گفت: آیا مردى را مىکشید که مىگوید: پروردگار من خداست؟ و بىتردید از سوى پروردگارتان براى شما دلایل روشنى آورده است و اگر دروغگو باشد، دروغش به زیان خود اوست؛ و اگر راستگو باشد، برخى از عذابهایى که به شما وعده مىدهد به شما خواهد رسید؛ زیرا خدا کسى را که اسرافکار و بسیار دروغگوست، هدایت نمىکند. (28) اى قوم من! امروز فرمانروایى و حکومت براى شماست که در این سرزمین پیروز هستید؛ ولى اگر عذاب خدا به سوى ما آید، چه کسى ما را یارى خواهد داد؟ فرعون گفت: من جز آنچه را مىبینم به شما ارائه نمىکنم و شما را جز به راه راست هدایت نمىکنم. (29) و آن مرد مؤمن گفت: اى قوم من! بىتردید من بر شما از روزى مانند روز [عذابِ] گروهها مىترسم.(30) چون سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود و کسانى که پس از آنان بودند؛ و خدا ستمى بر بندگان نمىخواهد. (31) و اى قوم من! بىتردید من از روزى که مردم یکدیگر را ندا مىدهند بر شما مىترسم؛ (32) روزى که پشتکنان از این سو به آن سو فرار مىکنید و شما را [در برابر عذاب خدا] هیچ نگهدارندهاى نیست؛ و هرکه را خدا گمراه کند، او را هیچ هدایتکنندهاى نخواهد بود.
[47]. طه، 72 و 73؛ گفتند: ما هرگز تو را بر دلایل روشنى که به سوى ما آمده و بر آنکه ما را آفرید، ترجیح نمىدهیم؛ پس هر حکمى را که مىتوانى صادر کن، تو فقط در این زندگى دنیا مىتوانى حکم کنى. (72) بىتردید ما به پروردگارمان ایمان آوردیم تا خطاهایمان و آن جادویى که ما را به آن واداشتى، بر ما بیامرزد؛ و خدا بهتر و پایدارتر است.
[48]. الشعراء، 47 – 51؛ گفتند: ما به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم، (47) پروردگار موسى و هارون. (48) فرعون گفت: پیش از آنکه به شما اجازه دهم به او ایمان آوردید! حتماً او بزرگ شماست که جادوگرى را به شما آموخته است، پس به زودى خواهید دانست که مسلماً دستها و پاهاى شما را یکى از راست و یکى از چپ قطع خواهم کرد، و یقیناً همه شما را به دار خواهم آویخت. (49) گفتند: هیچ زیان و باکى [بر ما] نیست، یقیناً ما به سوى پروردگارمان باز مىگردیم، (50) قطعاً ما امیدواریم که چون نخستین ایمانآورندگان [از این قوم] بودیم، پروردگارمان خطاهاى ما را بیامرزد.
[49]. آلعمران، 137؛ قطعاً پیش از شما روشهایى [در میان ملل و جوامع] بوده که از میان رفته است؛ پس در زمین گردش کنید و با دقت و تامّل بنگرید که سرانجام تکذیبکنندگان چگونه بود!
[50]. یوسف، 109؛ آیا [مخالفان حق] در زمین گردش نکردند تا با تأمل بنگرند که عاقبت کسانى که پیش از آنان بودند، چگونه بود؟ و مسلماً سراى آخرت براى کسانى که پرهیزکارى کردند، بهتر است؛ آیا نمىاندیشید؟
[51]. الحج، 46؛ آیا در زمین گردش نکردهاند تا براى آنان دلهایى پیدا شود که با آن بیندیشند یا گوشهایى که با آن بشنوند؟ حقیقت این است که دیدهها کور نیست بلکه دلهایى که در سینههاست، کور است!
[52]. الروم، 9؛ آیا در زمین گردش نکردهاند تا با تأمل بنگرند سرانجام کسانى که پیش از اینان بودند چگونه بود؟ آنان قوىتر و نیرومندتر از اینان بودند و زمین را زیر و رو کردند و آن را بیش از آنچه اینان آبادش کردند، آباد نمودند.
[53]. الکافی، ج1، ص 16؛ امامکاظم{علیه السلام} فرمود: ای هشام! خداوند متعال در قرآن فرموده است: همانا در این کتاب، مایه یادآوری است برای کسی که قلب داشته باشد؛ مراد حق متعال، عقل است.
[54]. همان، ص54؛ امامصادق{علیه السلام} فرمود: حضرت علی{علیه السلام} پیوسته میفرمود: قلبت را با تفکر بیدار کن و پهلویت را شبانگاه از بستر بلند کن و از خدا پروا نما!
[55]. بحارالأنوار، ج74، ص59؛ پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} فرمود: ای علی! عقل آن است که موجب کسب بهشت و طلب رضایت پروردگار شود.
[56]. الکافی، ج1، ص18؛ از امامصادق{علیه السلام} نقل است: امیرالمؤمنین{علیه السلام} پیوسته میفرمود: خداوند به چیزی برتر از عقل پرستش نشده است.
[57]. الزهد، ص15؛ حسن صیقل از امامصادق{علیه السلام} پرسید: مراد از تفکر در روایت «اندکی تفکر برتر از قیام یک شب دارد» چه تفکری است؟ حضرت فرمود: از خرابهها و خانهها گذر کند و تفکر نماید؛ بگوید: ساکنان و سازندگان تو کجایند؟ چرا سخن نمیگویی؟!
[58]. الکافی، ج2، ص55؛ معمر بن خلاد از امامرضا{علیه السلام} شنید که فرمود: تفکر به زیادی نماز و روزه نیست؛ همانا عبادت یعنی تفکر در امر خداوند؟عز؟.
[59]. همان؛ از امامصادق{علیه السلام} نقل است که فرمود: برترین عبادت، تفکر مداوم درباره خداوند و قدرت اوست.
[60]. الجمعة، 6؛ بگو: اى یهودیان! اگر گمان مىکنید که فقط شما دوستان خدایید، نه مردم دیگر، پس آرزوى مرگ کنید اگر راستگویید.
[61]. البقرة، 94؛ بگو: اگر سراى آخرت نزد خدا ویژۀ شماست، نه مردم دیگر، پس چنانچه راستگویید مرگ را آرزو کنید.
[62]. المائدة، 77؛ بگو: اى اهل کتاب! به ناحق در دینتان غلوّ نکنید و از امیال و هوسهاى گروهى که یقیناً پیش از این گمراه شدند و بسیارى را گمراه کردند و از راه راست دور شدند، پیروى مکنید.
[63]. النساء، 46؛ برخى از کسانى که یهودىاند، حقایق را از جایگاههاى اصلى و معانى حقیقىاش تغییر مىدهند و مىگویند: شنیدیم و نافرمانى کردیم؛ و بشنو که ناشنوا شوى! و با پیچ و خم دادن زبان و آوازشان و به نیّت عیبجویى از دین، راعنا [«ما را رعایت کن» که معنایى خارج از ادب دارد] میگویند و اگر آنان مىگفتند: شنیدیم و اطاعت کردیم و [سخنان ما را] بشنو و ما را مهلت ده، قطعاً براى آنان بهتر و درستتر بود؛ ولى خدا آنان را به سبب کفرشان لعنت کرد.
[64]. المائدة، 13؛ پس آنان را به سبب پیمانشکستنشان لعنت کردیم و دلهایشان را بسیار سخت گردانیدیم؛ کلمات خدا را از جایگاه اصلىاش و معناى حقیقىاش تغییر مىدهند و بخشى از آنچه را که به وسیله آن پند داده شدند، از یاد بردند.
[65]. المائدة، 41؛ برخی از آنان که یهودىاند به شدت شنونده دروغند و به شدت گوش به فرمان گروهى دیگرند که نزد تو نیامدهاند؛ کلمات [خدا] را پس از استوارى در جایگاههایش تحریف مىکنند.
[66]. البقرة، 159؛ یقیناً کسانى که آنچه را ما از دلایل آشکار و هدایت نازل کردیم، پس از آنکه همه آن را در کتاب [تورات و انجیل] براى مردم روشن ساختیم، پنهان مىکنند؛ خدا لعنتشان مىکند و لعنتکنندگان هم لعنتشان مىکنند.
[67]. الأعراف، 163؛ از آنان سرگذشت شهرى را که در ساحل دریا بود، بپرس! هنگامى که در شنبه [از حکم خدا] تجاوز مىکردند؛ به این صورت که روز شنبه ماهىهایشان به روى آب آشکار مىشدند و غیر شنبهها نمىآمدند [وآنان بر خلاف حکم خدا در تعطیلى شنبه به صید مىپرداختند؛] این گونه آنان را در برابر نافرمانى و فسقى که همواره داشتند، آزمایش مىکردیم.
[68]. النساء، 47؛ اى کسانى که به شما کتاب آسمانى داده شده! به آنچه نازل کردیم که تصدیقکننده تورات و انجیلى است که با شماست، ایمان آورید! پیش از آنکه... آنان را چنانکه اصحاب سبت را لعنت کردیم، لعنت کنیم.
[69]. آلعمران، 77؛ قطعاً کسانى که پیمان خدا و سوگندهایشان را به بهاى اندکى مىفروشند، براى آنان در آخرت بهرهاى نیست؛ و خدا با آنان سخن نمىگوید، و در قیامت به آنان نظر نمىنماید و پاکشان نمىکند؛ و براى آنان عذاب دردناکى خواهد بود.
[70]. البقرة، 65و66؛ «یقیناً شما [سرگذشتِ] کسانى از خودتان را که در روز شنبه [از دستور خدا] تجاوز کردند [و به صید ماهى پرداختند] دانستید، که به آنان گفتیم: به شکل بوزینگانى رانده شده و خوار شوید. (65) در نتیجه، آن را عبرتى براى کسانى که شاهدِ حادثه بودند، وکسانى که بعد از آنان مىآیند، و پندى براى پرواپیشگان قرار دادیم».
[71]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص265.
[72]. ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج1، ص206.
[73]. آلعمران، 21؛ کسانى که پیوسته به آیات خدا کفر مىورزند و همواره پیامبران را به ناحق مىکشند و از مردم کسانى را که امر به عدالت مىکنند به قتل مىرسانند، پس آنان را به عذابى دردناک بشارت ده!
[74]. التوبة، 67؛ مردان و زنان منافق همانند و مشابه یکدیگرند؛ به کار بد فرمان مىدهند و از کار نیک باز مىدارند و از انفاق در راه خدا امساک مىورزند؛ خدا را فراموش کردند و خدا هم آنان را محروم کرد؛ یقیناً منافقانند که فاسقند.
[75]. غافر، 28و44و45؛ و مرد مؤمنى از خاندان فرعون که ایمانش را پنهان مىداشت، گفت: آیا مردى را مىکشید که مىگوید «پروردگار من خداست» و بىتردید از سوى پروردگارتان براى شما دلایل روشنى آورده است... پس به زودى [درستىِ] آنچه را مىگویم متوجّه خواهید شد، و من کارم را به خدا وامىگذارم؛ زیرا خدا به بندگان بیناست. (44) پس خدا او را از آسیبهاى آنچه بر ضد او نیرنگ مىزدند، نگه داشت و عذاب سختى فرعونیان را احاطه کرد.
[76]. تفسیر نورالثقلین، ج4، ص521؛ علی بن ابراهیم پیرامون آیه فوق گفته است: مراد، مؤمن آلفرعون است؛ امامصادق{علیه السلام} فرمود: به خدا قسم! او را تکهتکه کردند ولی خداوند او را از انحراف و فتنه در دینش محافظت فرمود.
[77]. الکافی، ج8، ص117؛ امامباقر{علیه السلام} فرمود: رویه بنیاسرائیل بر این بود که پیامبری میکشتند؛ و دو نفر بر خونخواهی پیامبران قیام میکردند؛ وقتی دو پیامبر را میکشتند، چهار نفر قیام میکردند؛ تا اینکه در یک روز، هفتاد پیامبر را کشتند.
[78]. المائدة، 22-24؛ گفتند: اى موسى! مسلماً در آنجا مردمى زورگو و ستمگر قرار دارند، و ما هرگز وارد آنجا نمىشویم تا آنان از آنجا بیرون روند؛ پس اگر از آنجا بیرون روند البته ما وارد خواهیم شد. (22) دو مرد از کسانى که [از خدا] مىترسیدند و خدا به هر دو نعمت داده بود، گفتند: از این دروازه به آنان یورش برید چون به آنجا درآیید یقیناً پیروزید؛ و اگر مؤمن هستید بر خدا توکل کنید!(23) گفتند: اى موسى! تا آنان در آنجایند، ما هرگز وارد آنجا نخواهیم شد، پس تو و پروردگارت بروید [با آنان] بجنگید که ما در همینجا نشستهایم.
[79]. الأعراف، 138؛ و بنىاسرائیل را از دریا عبور دادیم؛ پس به گروهى گذر کردند که همواره بر پرستش بتهاى خود ملازمت داشتند، گفتند: اى موسى! همانگونه که براى آنان معبودانى است، تو هم براى ما معبودى قرار بده!! موسى گفت: قطعاً شما گروهى هستید که جهالت و نادانى مىورزید.
[80]. البقرة، 57 و 61؛ و ابر را بر سر شما سایبان قرار دادیم؛ و بر شما ترنجبین و بلدرچین نازل کردیم؛ [و گفتیم:] از خوراکىهاى پاک و پاکیزهاى که روزىِ شما قرار دادهایم، بخورید؛ و آنان بر ما ستم نکردند، بلکه همواره بر خود ستم مىورزیدند. (57)... و هنگامى که گفتید: اى موسى! ما هرگز بر یک نوع غذا صبر نمىکنیم؛ پس، از پروردگارت بخواه تا از آنچه زمین مىرویاند از سبزى و خیار و سیر و عدس و پیازش را براى ما آماده کند. [موسى] گفت: آیا شما به جاى غذاى بهتر، غذاى پستتر را مىخواهید؟! به شهرى فرود آیید که آنچه خواستید، براى شما آماده است و خوارى و بیچارگى و نیاز بر آنان زده شد و سزاوار خشم خدا شدند؛ این به سبب آن بود که آنان همواره به آیات خدا کفر مىورزیدند و پیامبران را به ناحق مىکشتند؛ این به علت آن بود که سرپیچى نمودند و پیوسته [از حدود حق] تجاوز مىکردند.
[81]. تصنیف غرر الحکم، ص322؛ «با چیره شدن بر عادتهاست که مىتوان به بالاترین مقامات رسید».
[82]. همان؛ «عادتها را تغییر دهید، تا طاعات بر شما آسان شود».
[83]. القصص، 36؛ پس هنگامى که موسى آیات روشن ما را براى آنان آورد، گفتند: این جز جادویى ساختگى و دروغین نیست، و ما این را از پدران پیشین خود نشنیدهایم.
[84]. رسالۀ سیروسلوک، ص145 و 147.
[85]. الاعراف، 172 و 173؛ و هنگامى را که پروردگارت از صلب بنىآدم نسلشان را پدید آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت [و فرمود:] آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آرى، گواهى دادیم! تا روز قیامت نگویید: ما از این [حقیقت آشکار و روشن] بىخبر بودیم. (172) یا نگویید: پدرانمان پیش از ما مشرک بودند، و ما فرزندانى پس از آنان بودیم؛ آیا ما را به خاطر آنچه باطلگرایان انجام دادند، هلاک مىکنى؟
[86]. ترک عادات موارد و مراتب عمیقتری را نیز شامل میشود؛ مانند عادات غلط علمی در استفاده از یک أسلوب و روش علمی خاص یا انحصار در استفاده از یک متن و جمود در مقابل تغییرات معقول.
[87]. تصنیف غررالحکم، ص243؛ نفوس خود را بر ترک عادات وادار سازید که میتوانید بر آنها غالب شوید.
[88]. تحفالعقول، ص489.
[89]. الأمالی (للطوسی)، ص533.
[90]. الکافی، ج2، ص45؛ اى عبدالعزیز! به درستى که ایمان ده پایه است به منزلۀ نردبان ده پایه، که از آن بالا مىروند پایه به پایه؛ پس باید که صاحب دو پایه به صاحب یک پایه نگوید که تو بر چیزى نیستى که درست باشد، تا آنکه به پایۀ دهم منتهى شود؛ پس تو کسى را مینداز که از تو پستتر باشد، که آنکه از تو بالاتر است تو را مىاندازد. و هرگاه کسى را دیدى که از تو پایینتر است به یک درجه، او را به سوى خویش به نرمى و مدارایى بالا آور، و البتّه آنچه را که طاقت آن ندارد بر او بار مکن، که او را مىشکنى. و هر که مؤمنى را بشکند، بر او لازم است که شکستۀ او را ببندد و حالش را نیکو کند و خاطرش را مرمّت نماید.
[91]. البقرة، 146؛ اهل کتاب، پیامبر اسلام را مىشناسند؛ به گونهاى که پسران خود را مىشناسند؛ و مسلماً گروهى از آنان حق را در حالى که مىدانند، پنهان مىدارند.
[92]. الفتح، 6؛ و مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد مىبرند، عذاب کند؛ پیشامد بد زمانه فقط بر خودشان باد! خدا بر آنان خشم گرفته و لعنتشان کرده است و دوزخ را براى آنان آماده نموده و چه بد بازگشتگاهى است!
[93]. التوبة، 68؛ خدا آتش دوزخ را به مردان و زنان منافق و کافران وعده داده، در آن جاودانهاند؛ همان براى آنان بس است و خدا لعنتشان کرده و براى آنان عذابى پایدار است.
[94]. البقرة، 8 و 9؛ و گروهى از مردم [که اهل نفاقاند] مىگویند: ما به خدا و روز قیامت ایمان آوردیم، در حالى که آنان مؤمن نیستند. (8) [به گمان باطلشان] مىخواهند خدا و اهل ایمان را فریب دهند، در حالى که جز خودشان را فریب نمىدهند، ولى [این حقیقت را] درک نمىکنند.
[95]. البقرة، 14؛ و هنگامى که با اهل ایمان دیدار کنند، گویند: ما ایمان آوردیم و چون با شیطانهایشان خلوت گزینند، گویند: بدون شک ما با شماییم؛ جز این نیست که ما [با تظاهر به ایمان] آنان را مسخره مىکنیم.
[96]. «النفاق بمعنى إظهار خلاف ما فی القلب»؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج12، ص207.
[97]. ص، 82؛ گفت: به عزتت سوگند همه آنان را گمراه مىکنم.
[98]. الروم، 43؛ پس با همه وجودت به سوى این دین درست و استوار روى آور! پیش از آنکه روزى فرا رسد که از سوى خدا هیچ بازگشتى براى آن نیست.
[99]. یونس، 105؛ و به سوى دین درست واستوار روى آور، و از مشرکان مباش!
[100]. الروم، 30؛ پس حقگرایانه و بدون انحراف با همه وجودت به سوى این دین روى آور! [پاىبند و استوار بر] سرشت خدا که مردم را بر آن سرشته است باش براى آفرینش خدا؛ هیچگونه تغییر و تبدیلى نیست؛ این است دین درست و استوار؛ ولى بیشتر مردم معرفت و دانش ندارند.
[101]. آلعمران، 95؛ بگو: خدا راست گفت؛ بنابراین از آیین ابراهیم که یکتاپرست و حقگرا بود و از مشرکان نبود، پیروى کنید!
[102]. النحل، 123؛ آنگاه به تو وحى کردیم که از آیین ابراهیم حقگرا پیروى کن که از مشرکان نبود.
[103]. النساء، 125؛ و دین چه کسى بهتر است از آنکه همه وجودش را تسلیم خدا کرده و نیکوکار است و از آیین ابراهیم یکتاپرست حقگرا پیروى کرده است؟ و خدا ابراهیم را دوست خود گرفت.
[104]. الأنعام، 161؛ بگو: یقیناً پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرد، به دینى پایدار و استوار، دین ابراهیم یکتاپرست حقگرا؛ و از مشرکان نبود.
[105]. تفسیر واژگان قرآن کریم، ص554.
[106]. همان، ص155 و 156.
[107]. تفسیر واژگان قرآن کریم، ص515.
[108]. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج9، ص123.
[109]. التوبة، 122؛ و مؤمنان را نسزد که همگى [به سوى جهاد] بیرون روند؛ چرا از هر جمیعتى گروهى کوچ نمىکنند تا در دین آگاهى یابند و قوم خود را هنگامى که به سوى آنان بازگشتند، بیم دهند؛ باشد که بپرهیزند.
[110]. المحاسن، ج1، ص229؛ امامصادق{علیه السلام} فرمود: در دین خدا تفقه کنید! همانا هرکس در دین خدا تفقه نکند، اعرابی بادیهنشین است؛ خداوند؟عز؟ در قرآن فرمود: تا در دین آگاهى یابند و قوم خود را هنگامى که به سوى آنان بازگشتند، بیم دهند؛ باشد که بپرهیزند.
[111]. بحارالأنوار، ج89، ص107؛ نقل است که کسی نزد پیامبر{صلوات الله علیه} آمد تا قرآن بیاموزد؛ وقتی در روند یادگیری قرآن به آیه «هرکس ذرهای عمل خیر انجام دهد، آن را میبیند و هرکس ذرهای عمل شر انجام دهد، آن را میبیند» رسید، گفت: «همینقدر برایم کافی است» و برخاست و رفت. پیامبر{صلوات الله علیه} فرمود: او رفت در حالی که فقیه شده بود.
[112]. الکافی، ج1، ص33؛ امامصادق{علیه السلام} فرمود: از میان اصحاب ما، در کسی که تفقه نکند، خیری نیست.
[113]. همان، ص43؛ امامصادق{علیه السلام} فرمود: کسی که بیبصیرت حرکت کند، مانند روندهای است که در غیرراه حرکت میکند؛ افزایش سرعت فقط بر دورشدن او از مقصد میافزاید.
[114]. البقرة، 67- 71؛ و زمانى که موسى به قومش گفت: خدا به شما فرمان مىدهد گاوى را ذبح کنید؛ گفتند: آیا ما را مسخره مىکنى؟! گفت: به خدا پناه مىبرم از اینکه از نادانان باشم. (67) گفتند: از پروردگارت بخواه براى ما بیان کند که آن گاو چگونه گاوى باشد؟ گفت: او مىفرماید: آن گاوى است نه پیر از کارمانده، نه جوان نارسیده؛ گاوى میان این دو نوع گاو است. پس آنچه را به آن فرمان دادهاند، انجام دهید. (68) گفتند: از پروردگارت بخواه براى ما بیان کند رنگ آن چگونه است؟ گفت: او مىفرماید: گاوى است زرد [رنگش روشن] که بینندگان را شاد و مسرور مىکند. (69) گفتند: از پروردگارت بخواه براى ما بیان کند که چه گاوى است؟ زیرا این گاو بر ما مُبهم و مُشتبه شده، و اگر خدا بخواهد هدایت خواهیم شد. (70) گفت: او مىفرماید: گاوى است که نه رام است تا زمین را شخم زند و نه زراعت را آبیارى نماید؛ سالم است، و رنگى مخالف رنگ اصلى در آن نیست، گفتند: اکنون حق را براى ما آوردى. پس آن را ذبح کردند، در حالى که نزدیک بود فرمان خدا را اجرا نکنند.
[115]. تفسیر نمونه، ج1، ص311؛ ر.ک: عیون أخبار الرضا{علیه السلام}، ج2، ص13.
[116]. البقرة، 55؛ و آنگاه که گفتید: اى موسى! هرگز به تو ایمان نمىآوریم تا خدا را آشکارا ببینیم. پس در حالى که مىدیدید، صاعقه مرگبار شما را گرفت.
[117]. المائدة، 21-24؛ اى قوم من! به سرزمین مقدسى که خدا برایتان مقرّر فرموده در آیید و بازنگردید که زیانکار مىشوید. (21) گفتند: اى موسى! مسلماً در آنجا مردمى زورگو و ستمگر قرار دارند، و ما هرگز وارد آنجا نمىشویم تا آنان از آنجا بیرون روند؛ پس اگر از آنجا بیرون روند البته ما وارد خواهیم شد. (22) دو مرد از کسانى که [از خدا] مىترسیدند و خدا به هر دو نعمت داده بود، گفتند: از این دروازه به آنان یورش برید، چون به آنجا درآیید یقیناً پیروزید؛ و اگر مؤمن هستید بر خدا توکل کنید. (23) گفتند: اى موسى! تا آنان در آنجایند؛ ما هرگز وارد آنجا نخواهیم شد؛ پس تو و پروردگارت بروید بجنگید که ما در همینجا نشستهایم.
[118]. القصص، 24-26؛ پس [موسى] دامهایشان را آب داد؛ سپس به سوى سایه برگشت و گفت: پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل مىکنى، نیازمندم. (24) پس یکى از آن دو [زن] در حالى که با حالت شرم و حیا گام برمىداشت، نزد او آمد، گفت: پدرم تو را مىطلبد تا پاداش اینکه [دامهاى] ما را آب دادى به تو بدهد. چون نزد او آمد و داستانش را بیان کرد، گفت: دیگر نترس که از آن گروه ستمکار نجات یافتى. (25) یکى از آن دو زن گفت: اى پدر! او را استخدام کن؛ زیرا بهترین کسى که استخدام مىکنى آن کسى است که نیرومند و امین باشد.
[119]. من لایحضرهالفقیه، ج4، ص19؛ امامکاظم{علیه السلام} پیرامون آیه فوق فرمودند: حضرت شعیب{علیه السلام} به دخترش فرمود: ای دخترم! قویبودن موسی{علیه السلام} را از برداشتن سنگ فهمیدی؛ امینبودنش را چطور متوجه شدی؟ گفت: ای پدر! در مسیر خانه، من جلوی او راه میرفتم؛ او به من گفت: از پشت سرم راه برو؛ اگر مسیر را اشتباه رفتم، مرا راهنمایی کن! زیرا ما گروهی هستیم که به پشت زنان نگاه نمیکنیم.
[120]. طه، 25-35؛ گفت: پروردگارا! سینهام را گشاده گردان، (25) و کارم را برایم آسان ساز، (26) و گِرِهى را از زبانم بگشاى، (27) [تا] سخنم را بفهمند، (28) و از خانوادهام دستیارى برایم قرار ده، (29) هارون، برادرم را (30) پشتم را به او محکم کن، (31) و او را در کارم شریک گردان، (32) تا تو را بسیار و فراوان تنزیه کنیم، (33) و بسیار به یادت باشیم، (34) بىتردید تو به ما بینایى.
[121]. القصص، 24؛ و گفت: پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل مىکنى، نیازمندم.
[122]. الکهف، 65-69؛ پس بندهاى از بندگان ما را یافتند که او را از نزد خود رحمتى داده و از پیشگاه خود دانشى ویژه به او آموخته بودیم. (65) موسى به او گفت: آیا [اذن مىدهى که] من تو را پیروى کنم که از آنچه به تو آموختهاند، مایه رشدى به من بیاموزى؟ (66) گفت: تو هرگز نمىتوانى بر همراهى من شکیبایى ورزى. (67) و چگونه مىتوانى بر چیزى که به آن احاطه [علمى] ندارى، شکیبایى ورزى؟ (68) گفت: اگر خدا بخواهد، مرا شکیبا خواهى یافت، و هیچ فرمانى را از تو مخالفت نخواهم کرد.
[123]. تصنیف غررالحکم، ص247؛ حضرت علی{علیه السلام} فرمود: دلیل پاکیزگی خوی انسانی، نیکویی ادب است.
[124]. همان؛ امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: نیکویی ادب، بهترین یار و برترین همنشین است.
[125]. طه، 25-35؛ گفت: پروردگارا! سینهام را گشاده گردان، (25) و کارم را برایم آسان ساز، (26) و گِرِهى را از زبانم بگشاى، (27) [تا] سخنم را بفهمند، (28) و از خانوادهام دستیارى برایم قرار ده، (29) هارون، برادرم را (30) پشتم را به او محکم کن، (31) و او را در کارم شریک گردان، (32) تا تو را بسیار و فراوان تنزیه کنیم، (33) و بسیار به یادت باشیم، (34) بىتردید تو به ما بینایى.
[126]. همان؛ حضرت علی{علیه السلام} فرمود: برترین ادب آن است که انسان در حد و شأن خود قرار گیرد و از حد خود تجاوز نکند؛ برترین ادب آن است که تو را از گناهان باز دارد.
[127]. إرشاد القلوب، ج1، ص160؛ چنین نقل است که حق متعال در برخی از کتابهای آسمانی فرموده است: بنده من! آیا زیباست که هنگام مناجات با من، روی خود را به سوی راست و چپ برگردانی؟ در حالی که اگر بندهای مثل خودت با تو سخن بگوید، به سوی او متوجه میشوی و مرا رها میکنی! این از ادب توست که هنگام سخن با برادرت، به سوی غیر او توجه نکنی؛ در مکالمه با او ادبی به خرج میدهی که با ما چنین ادبی را رعایت نمیکنی؛ چه بد است بندهای که چنین باشد.
[128]. همان؛ نقل است که پیامبر{صلوات الله علیه} به سوی گله گوسفندان روانه شد و دید که چوپان گله برهنه شده و لباسش را میتکاند؛ وقتی پیامبر را دید، لباسش را پوشید؛ حضرت به او فرمود: از اینجا برو که ما به چوپانی چون تو نیاز نداریم؛ پرسید: چرا؟ فرمود: ما اهلبیت، هرکه در مقابل خداوند متعال ادب را رعایت نکند و در خلوت از خداوند حیا نکند، به کار نمیگیریم.
[129]. الأعراف، 148؛ و قوم موسى پس از [رفتن] او [به میعادگاه پروردگار]، از زیورهاى خود مجسمه گوسالهاى ساختند که صداى گاو داشت! آیا نمىدیدند که آن مجسمه با آنان سخن نمىگوید و آنان را به راهى هدایت نمىکند؟! آن را [به عنوان معبودى براى پرستش] گرفتند و از ستمکاران بودند.
[130]. طه، 85 -88؛ [خدا] گفت: اى موسى! ما به راستى قوم تو را پس از آمدن تو امتحان کردیم و سامرى آنان را گمراه کرد. (85) پس موسى خشمگین و اندوهناک به سوى قومش بازگشت، گفت: اى قوم من! آیا پروردگارتان به شما وعدهاى نیکو نداد؟ آیا زمان آن وعده بر شما طولانى آمد یا خواستید که خشمى از پروردگارتان بر شما فرود آید که با وعده من مخالفت کردید؟! (86) گفتند: ما با اراده خود با وعده تو مخالفت نکردیم، بلکه ما را وادار کردند که بارهایى سنگین از زیور و زینت این قوم را حمل کنیم، پس آنان را [در آتش] انداختیم و به همین صورت سامرى هم [آنچه از زیور و زینت داشت] در آتش انداخت. (87) پس براى آنان مجسمه گوسالهاى که صداى گاو داشت بیرون آورد، آنگاه گفتند: این معبود شما و معبود موسى است که [موسى آن را] فراموش کرد.
[131]. الاعراف، 161 و 162؛ و هنگامى را که به بنىاسرائیل گفته شد: در این شهر [بیت المقدس] سکونت گزینید، و از هرجا که خواستید [ازمیوه و محصولاتش] بخورید؛ و بگویید: [خدایا! خواسته ما] ریزش گناهان است. و از دروازه فروتنانه و سجدهکنان درآیید تا گناهانتان را بیامرزم [و] به زودى [پاداش] نیکوکاران را بیفزایم. (161) پس ستمکاران از آنان، سخنى را که به آنان گفته شده بود [پس از ورود به شهر] به سخنى دیگر تبدیل کردند؛ نهایتاً به کیفر ستمى که همواره مرتکب مىشدند، عذابى از آسمان بر آنان فرستادیم.
[132]. البقرة، 58 و 59؛ و هنگامى را که گفتیم: به این شهر وارد شوید و از نعمت هاى آن هرچه که خواستید، فراوان و گوارا بخورید و از دروازه فروتنانه و سجدهکنان درآیید و بگویید: [خدایا! خواسته ما] ریزش گناهان ماست؛ تا گناهانتان را بیامرزیم و به زودى [پاداش] نیکوکاران را بیفزایم. (58) ولى ستمکاران، سخنى را که به آنان گفته شده بود به سخنى دیگر تبدیل کردند. ما هم بر ستمکاران به سبب آنکه همواره نافرمانى مىکردند، عذابى از آسمان فرود آوردیم.
[133]. المائدة، 21-24؛ اى قوم من! به سرزمین مقدسى که خدا برایتان مقرّر فرموده در آیید و بازنگردید که زیانکار مىشوید. (21) گفتند: اى موسى! مسلماً در آنجا مردمى زورگو و ستمگر قرار دارند، و ما هرگز وارد آنجا نمىشویم تا آنان از آنجا بیرون روند، پس اگر از آنجا بیرون روند البته ما وارد خواهیم شد. (22) دو مرد از کسانى که [از خدا] مىترسیدند و خدا به هر دو نعمت داده بود، گفتند: از این دروازه به آنان یورش برید، چون به آنجا درآیید یقیناً پیروزید؛ و اگر مؤمن هستید بر خدا توکل کنید. (23) گفتند: اى موسى! تا آنان در آنجایند، ما هرگز وارد آنجا نخواهیم شد، پس تو و پروردگارت بروید بجنگید که ما در همین جا نشستهایم. (24)
[134]. الصف، 5؛ و هنگامى را که موسى به قومش گفت: اى قوم من! چرا مرا مىآزارید در حالى که مىدانید من فرستاده خدا به سوى شما هستم؟ پس هنگامى که منحرف شدند، خدا هم دلهایشان را منحرف کرد، و خدا مردم فاسق را هدایت نمىکند.
[135]. الدخان، 24؛ و دریا را با راههاى گشاده پشت سر بگذار؛ زیرا آنان سپاهى محکوم به غرق شدن هستند.
[136]. الشعراء، 65-68؛ و موسى و هر که با او بود، همه را نجات دادیم. (65) آن گاه آن گروه دیگر را غرق کردیم. (66) بىتردید در این سرگذشت عبرتى بزرگ وجود دارد، و [قوم قبطى] بیشترشان مؤمن نبودند. (67) و یقیناً پروردگارت همان تواناى شکستناپذیر و مهربان است.
[137]. الصافات، 114-122؛ و به راستى ما به موسى و هارون نعمت دادیم، (114) و آن دو نفر و قومشان را از اندوه بزرگ نجات بخشیدیم، (115) و آنان را یارى دادیم در نتیجه پیروز شدند، (116) و هر دو را کتاب بسیار روشنگر عطا کردیم، (117) و به راه راست هدایتشان نمودیم، (118) و در میان آیندگان براى هر دو نفر نام نیک به جا گذاشتیم. (119) سلام بر موسى و هارون. (120) ما نیکوکاران را اینگونه پاداش مىدهیم. (121) بىتردید هر دو از بندگان مؤمن ما بودند.
[138]. آلعمران، 132؛ و از خدا و پیامبر فرمان برید تا مورد رحمت قرار گیرید.
[139]. محمد، 33؛ اى اهل ایمان! پیامبر را اطاعت کنید و اعمالتان را باطل مکنید.
[140]. المائدة، 92؛ و از خدا اطاعت کنید و از پیامبر فرمان برید، و [از مخالفت با خدا و پیامبر] بپرهیزید، پس اگر روى گردانید [سزاوار کیفر مىشوید]، و بدانید که بر عهده پیامبر ما فقط رساندن آشکارِ است.
[141]. الأنفال، 46؛ و از خدا و پیامبرش فرمان برید، و با یکدیگر نزاع و اختلاف مکنید، که سست و بد دل مىشوید، و قدرت و شوکتتان از میان مىرود؛ و شکیبایى ورزید؛ زیرا خدا با شکیبایان است.
[142]. الحشر، 7؛ آنچه خدا از [اموال و زمینهاى] اهل آن آبادىها به پیامبرانش بازگرداند اختصاص به خدا و پیامبر و اهل بیت پیامبر و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان دارد، تا میان ثرومندان شما دست به دست نگردد. و آنچه را پیامبر به شما عطا کرد بگیرید و از آنچه شما را نهى کرد، باز ایستید و از خدا پروا کنید؛ زیرا خدا سخت کیفر است.
[143]. الکافی، ج1، ص11؛ امامصادق{علیه السلام} فرمود: هرکس عاقل باشد، دیندار است و هرکس دیندار باشد، وارد بهشت میشود.
[144]. همان، ص27؛ امامعلى{علیه السلام} فرمود: اگر صفتى از صفات نیک در کسی پابرجا شود، او را تحمّل مىکنم و نبودِ سایر صفات خوب را بر او مىبخشم؛ امّا نبودِ عقل و دین را نمىبخشم؛ زیرا نبود دین، امنیت را از بین میبرد؛ برای ما زندگى با ترس گوارا نیست؛ و نبود عقل، همان از دست دادن زندگى است و انسان بیعقل جز با مردگان سنجیده نمىشود.
[145]. الکافی، ج1، ص36؛ حضرت علی{علیه السلام} فرمود: آگاه باشید که در اگر در عبادتی، عمیقنگری نباشد، هیچ خیری در آن نیست.
[146]. تصنیف غررالحکم، ص248؛ امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: هر چیزی به عقل نیاز دارد و عقل محتاج ادب است.
[147]. همان، ص52؛ حضرت علی{علیه السلام} فرمود: همانا عاقلان به ادب نیازمندند؛ همانطور که زراعت به باران محتاج است.
[148]. همان، ص248؛ امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: هرکس ادب ندارد، عقل ندارد.
[149]. همان، ص248؛ حضرت علی{علیه السلام} فرمود: اصلاح عقل با ادب است.
[150]. همان، ص248؛ امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: ادب چه همنشین خوبی برای عقل است!
[151]. همان، ص248؛ حضرت علی{علیه السلام} فرمود: اگر ادب شخص از عقل او بیشتر شود، مانند چوپانی بین گله بزرگی از گوسفندان است.
[152]. همان، ص54؛ امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: همانا عاقل به وسیله ادب پند میگیرد.
[153]. همان، ص247؛ امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: ریشۀ درخت ادب در انسان، خرد است.
[154]. الکافی، ج2، ص106؛ امامصادق{علیه السلام} فرمود: کسی که حیا ندارد، دین ندارد.
[155]. همان؛ از امامصادق یا امامباقر؟عهما؟ نقل است که فرمودند: حیا و ایمان در یک رشته با هم همراهند؛ اگر یکی برود، دیگری هم خواهد رفت.
[156]. همان؛ امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: حیا از ایمان است و ایمان در بهشت است.
[157]. الأمالی (للصدوق)، ص291؛ امامصادق{علیه السلام} فرمود: پنج چیز است که اگر در کسی نباشد، بهرهمندی از او کم خواهد بود؛ پرسیده شد: چه اموری؟ فرمود: دین و عقل و حیا و خوشاخلاقی و ادب نیکو.
[158]. الکافی، ج1، ص11؛ حضرت علی{علیه السلام} فرمود: جبرائیل{علیه السلام} بر آدم{علیه السلام} نازل شد و گفت: ای آدم! امر شدهام که تو را بین سه چیز مخیر سازم که یکی را بگیری و آن دو را رها سازی؛ پرسید: ای جبرائیل! آن سه چه هستند؟ گفت: عقل و حیا و دین؛ آدم{علیه السلام} گفت: من عقل را انتخاب نمودم؛ جبرائیل به حیا و دین گفت: برخیزید و بروید! آن دو گفتند: ای جبرائیل! ما مأموریم که همراه عقل باشیم و از او جدا نشویم؛ جبرائیل گفت: هرطور که خودتان میدانید؛ و به آسمان رفت.
[159]. الکافی، ج1، ص11؛ برخی از اصحاب به امامصادق{علیه السلام} گفتند: عقل چیست؟ فرمود: عقل همان است که با آن، خداوند رحمان بندگی شود و بهشت به دست آید؛ پرسید: پس آنچه که معاویه داشت، چه بود؟ فرمود: آن، نیرنگ بود و شیطنت؛ چیزی شبیه عقل که عقل نیست.
[160]. ترجمه المیزان، ج2، ص608؛ «و کان لفظ العقل بمعناه المعروف الیوم من الأسماء المستحدثة بالغلبة و لذلک لم یستعمل فی القرآن و إنما استعمل منه الأفعال مثل یعقلون»؛ المیزان، ج2، ص396.
[161]. نهجالبلاغة، ص43؛ حضرت علی{علیه السلام} فرمود: خداوند رسولانش را برانگیخت و آنان را به سوی بندگانش فرستاد تا ادای فطرت را از مردم طلب کنند و نعمتهاى فراموششده حق متعال را برایشان یادآوری کنند و با آنان به وسیله تبلیغ دین خدا احتجاج کنند و گنجینههای پنهان عقول آنان را برانگیزانند.
[162]. الکافی، ج1، ص16؛ امامکاظم{علیه السلام} فرمود: ای هشام! همانا هرچیزی راهنما دارد و راهنمای عقل، تفکر است... ای هشام! خداوند هیچ پیامبری را نفرستاد مگر اینکه مردم را به تعقل درباره خدا دعوت کند.
[163]. الحج، 46؛ آیا در زمین گردش نکردهاند تا براى آنان دلهایى پیدا شود که با آن بیندیشند یا گوشهایى که با آن بشنوند؟ حقیقت این است که دیدهها کور نیست بلکه دلهایى که در سینههاست، کور است!
[164]. ق، 37.
[165]. لقمان، 12.
[166]. الکافی، ج1، ص16؛ امامکاظم{علیه السلام} به هشام فرمود: خداوند متعال در قرآن فرمود: «این کتاب مایه پند است برای کسی که قلب داشته باشد»؛ یعنی عقل داشته باشد؛ و فرمود: «همانا به لقمان حکمت عطا کردیم» که مراد، فهم و عقل است.
[167]. همان، ج8، ص190؛ امامصادق{علیه السلام} فرمود: جایگاه عقل، قلب است.
[168]. مجموعه ورّام، ج1، ص302؛ گفتهاند: عقل نیرویی در قلب است که از افعال زشت بازمیدارد.
[169]. إرشاد القلوب، ج1، ص198؛ رسول اکرم{صلوات الله علیه} فرمود: عقل نوری در قلب است که بین حق و باطل جدایی میاندازد.
[170]. الکافی، ج1، ص23؛ امامصادق{علیه السلام} فرمود: جنود عقل در کسی جمع نمیشود مگر در پیامبر یا وصی او یا مؤمنی که خداوند متعال قلبش را با ایمان آزموده باشد.