روز بیست‏وهشتم: مراتب قرآن

امالکتاب

<إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ 3 وَ إِنَّهُ فی‏ أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ>[1]

«ما آن را [به زبان‏] عربى قرار دادیم تا تعقّل کنند؛ (3) و همانا که آن در امّ الکتاب نزد ما بلندمرتبه و حکیم است.»

علم اولین و آخرین

«قالَ رسولُ اللّٰهِ{صلوات الله علیه}: مَن أرادَ عِلمَ الأوَّلینَ والآخِرینَ فَلْیُثَوِّرِ القرآن.»[2]

«پیامبر خدا{صلوات الله علیه} فرمود: هرکه خواهان علم پیشینیان و آیندگان از اول تا به آخر دنیاست، در قرآن کند و کاو کند.»

علامه طباطبایی{رحمة الله علیه}

با عملکردن به احکام شریعت (علم فقه) اگر کسی استعداد داشته باشد، با عنایت و توفیق حضرت حق، به حقایق قرآن و حدیث و بطون آن میتوان دست یافت.[3]

میرزا جوادآقا ملکی تبریزی{رحمة الله علیه}

براى قرآن حقیقت و روح و حیاتى است و او تجلى و پرتوى از تجلیات اولیۀ ذات اقدس حق است. بله، براى آن در عالم الفاظ صورتى لفظى و در عالم نقش و نگارش صورتى منقوش است.

بر بندۀ مراقب واجب است که حرمت قرائت آن را مراعات کند و با توجه به عظمت متکلم آن -که این کتاب کلام اوست- به عظمت آن پى ببرد؛ بداند که اگر استتار انوار او به صورت حروف و کلمات نبود، در مقابل تجلى و پرتوافشانى آن نه عرش را یاراى ثبات و استقامت بود و نه فرش را؛ و اجزای عالم از عظمت و بزرگى سلطان او و پرتو انوارش متلاشى مىگشت. اگر ذات اقدس حق، نگهبان و نگهدار کلیمش نبود، طاقت شنیدن کلامش را نداشت؛ همچنان که کوه در برابر مبادى تجلى او طاقت نیاورد و ریزهریزه گشت و موسى بیهوش افتاد.

قاری قرآن باید ترقى کند؛ یعنی در قرائت قرآن مدام در حال بالارفتن باشد؛ تا بدانجا که کلام را از خود ذات اقدس حق بشنود. امامصادق{علیه السلام} فرموده است: آنقدر آیهای را تکرار نمودم که آن را از گویندهاش شنیدم.[4]

درجات قرائت مختلف است. پایینترین درجه این است که قارى تصور کند در پیشگاه خداوند متعال ایستاده و قرآن را بر او قرائت مىکند؛ در حالى که ذات اقدس حق به او مىنگرد و از او مىشنود. در این صورت خواه ناخواه سؤال و تمایل و زارى و درخواست در او پیدا خواهد شد. مرتبۀ بالاتر این است که به قلبش مشاهده کند که خدا با او سخن مىگوید و با کلامش با او مناجات مىکند. این مرتبه موجب گوشدادن، فهم، تعظیم، حیا، هیبت و رجا مىشود. بالاترین مرتبه این است که در کلام، متکلم را ببیند؛ و در کلمات، صفات را مشاهده کند. این امر، او را از نظر به قرائت و توجه به خود و به هرچه که او را از غیر پروردگارش مشغول مىدارد، دور میکند؛ و تنها مقصودش او خواهد بود و حتى از انعام و احسان او هم میگذرد. چنان خواهد بود که گویا مستغرق در مقام شهود است.[5]

حرف قرآن را بدان که ظاهرى است

زیر ظاهر باطنى بس قاهرى است‏

زیر آن باطن یکى بطن سوم

که در او گردد خردها جمله گم‏

بطن چارم از نبى خود کس ندید

جز خداى بى‏نظیرِ بى‏ندید

تو ز قرآن اى پسر ظاهر مبین!

دیو آدم را نبیند جز که طین‏

ظاهر قرآن چو شخص آدمى است

که نقوشش ظاهر و جانش خفى است[6]

٭٭٭

ز قرآن گوی تا گویی زنم من

ز قرآن سیر این روشن کنم من

ز قرآن است اسرارم در اینجا

ز قرآن من خبر دارم در اینجا

مر این معنی ز قرآنم بگو تو!

دوای دردم از قرآن بجو تو!

ز قرآن گوی تا تحقیق یابم

به نورش شاه کل توفیق یابم

ز قرآنم بگوی و جان ستانم

تو باقی مان که من باقی نمانم

تو باقی باش هم ساقی مرا دوست

که قرآن در حقیقت مغز بر پوست»[7]

شنیدن از متکلم آن

یکی از حکما گفته است: من قرآن را تلاوت مىنمودم، ولى حلاوتى در آن نمىیافتم؛ تا آنگاه که به گونهاى تلاوت نمودم که گویا از رسول خدا{صلوات الله علیه} مىشنوم. باز تلاوت نمودم و تلاوت نمودم تا آنگاه که گویا آن را از جبرئیل{علیه السلام} مىشنوم. پس از این مرتبه بود که خطاب رسید: یک منزل بیشتر نمانده است! و الان آن را از متکلمش مىشنوم. از این حال لذت و نعمتى نصیبم گشته که دیگر نمىتوانم از آن درگذرم.[8]

٭٭٭

«اللَّهُمَّ فَصَلِّ‏ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ‏ وَ اجْعَلْنِی‏ سَعِیداً فَإِنَّکَ تَمْحُو مَا تَشَاءُ وَ تُثْبِتُ وَ عِنْدَکَ أُمُ‏ الْکِتَاب‏.»[9]

«خدایا! بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا سعادتمند قرار ده! چراکه تو هر آنچه بخواهی، محو کنی و ثابت گردانی؛ و نزد توست امالکتاب.»

 

روز بیست‏ونهم: مراتب قرآن

خزائن الهی

<وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم‏>[10]

«و هیچ چیزى نیست مگر آنکه خزانه‏هایش نزد ماست، و آن را جز به اندازه معین نازل نمى‏کنیم.»

خزینهها

«قَالَ الإمامُ السّجادُ{علیه السلام}:‏ آیَاتُ الْقُرْآنِ خَزَائِنُ فَکُلَّمَا فَتَحْتَ خِزَانَةً یَنْبَغِی لَکَ أَنْ تَنْظُرَ مَا فِیهَا.»[11]

«حضرت زینالعابدین{علیه السلام} فرمود: آیات قرآن خزینههایی هستند؛ هرگاه خزینهای گشوده شود، سزاوار است در آن نظر کنی.»

تجلی خداوند در قرآن

«قالَ الإمامُ علیٌّ{علیه السلام}: فَتَجلّىٰ لَهُم سبحانَهُ فی کتابِهِ مِن غَیرِ أن یَکُونوا رَأوهُ بما أراهُم مِن قُدرَتِهِ[12]

«امامعلى{علیه السلام} فرمود: خداوند سبحان قدرتش را در کتاب خود نمایان ساخت و بدینسان خویشتن را به بندگانش بدون آنکه او را ببینند، نشان داد.»

آیتالله سعادتپرور{رحمة الله علیه}

مراد از بطون قرآن این است که از معنایی، معنای بالاتر به دست میآید. از آیۀ <وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ‏>[13] معلوم میشود که ایمان مراتبی دارد؛ و در همه مراتب، جز مرتبه اعلی، نوعی شرک موجود است و به همان ترتیب، مراتب شرک نیز چنین است. برای ایمان نیز مراتبی میتوان دانست (یعنی هرکس به مراتب ایمانش از بطون قرآن استفاده میکند؛ صاحب درجه اول ایمان از مرتبه اول قرآن و درجه دهم ایمان از بطون قرآن بهره میبرد).[14]

امام خمینی{رحمة الله علیه}

یکى از وصایاى رسول اکرم{صلوات الله علیه} وصیت به تلاوت قرآن است. فضل تلاوت، حفظ، حمل، تمسک، تعلم، مداومت، مزاولت و تدبر در معانى و اسرار آن بیش از آن است که به فهم قاصر ما درست آید. مطلوب در تلاوت قرآن شریف آن است که در اعماق قلب انسان تأثیر کند و باطن انسان صورت کلام الهى گردد و از مرتبۀ ملکه به مرتبۀ تحقق رسد. روایت ذیل اشاره به مطلب فوق است: جوان مؤمن اگر قرائت کند، قرآن در گوشت و خون او وارد شود. کنایه از آن است که صورت قرآن در قلب مستقر و جایگزین گردد؛ به طورى که خود باطن انسان کلاماللّه مجید و قرآن حمید گردد، به اندازۀ لیاقت و استعدادش.[15]

٭٭٭

ظهر و بطن است جمله قرآن را

از پی یکدیگر بجوی آن را

ظهر و بطن است و بطنِ بطن، یقین

همچنین تا به سبع یا سبعین

لفظ را چون کنی به ظهر قیاس

قشر و مغزند پیش خرده شناس

ظهر را هم به بطن چون نگری

همچنین قشر و مغزشان شمری

بطن سابق چو قشر لاحق را

بطن لاحق چو مغز سابق را

تا به پای عمل ز قشر عبور

نکنی نفتدت به مغز عثور

هست ماندن به قشر دأب دواب

مغز جو مغز چون اولوا الالباب[16]

٭٭٭

حرف قرآن را بدان که ظاهری است

زیر ظاهر باطنی بس قاهری است

زیر آن باطن یکی بطن سوم

که در او گردد خردها جمله گم

بطن چارم از بیخود کس ندید

جز خدای بینیر بیندید

تو ز قرآن ای پسر! ظاهر مبین

دیو آدم را نبیند جز که طین

ظاهر قرآن چو شخص آدمی است

که نقوشش ظاهر و جانش خفی است

مرد را صدسال عمّ و خال او

یکسر مویی نبیند حال او[17]

ظاهر و باطن قرآن

در تفسیر عیاشی نقل است که روزی فضیلبنیسار نزد امامباقر{علیه السلام} آمد و عرض کرد: شنیدهام در روایتی نقل شده است: «هیچ آیهای در قرآن نیست مگر آنکه ظاهری دارد و باطنی! و هیچ حرفی در قرآن نیست مگر آنکه برای او حدی و حسابی است؛ و برای هر حدی مطلعی است»؛ مراد از ظاهر و باطن در این روایت چیست؟ حضرت فرمود: ظاهر قرآن، تنزیل آن و باطن قرآن، تأویل آن است؛ بعضی از تأویلها گذشته و سپری شده و بعضی هنوز نیامده است؛ مانند آفتاب و ماه در جریان است؛ هرگاه چیزی از آن تأویلها آمد، آن تأویل واقع میشود.[18]

٭٭٭

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ افْتَحْ لِی خَزَائِنَ‏ رَحْمَتِکَ وَ ارْحَمْنِی رَحْمَةً لَا تُعَذِّبُنِی بَعْدَهَا أَبَداً فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَة.»[19]

«خدایا! بر محمد و خاندانش درود فرست و خزینههای رحمتت را بر من بگشای؛ و بر من رحم کن! چنان رحمی که بعد از آن در دنیا و آخرت مرا عذاب نکنی.»

 

روز سی‏ام: مراتب قرآن

کتاب مبین

<وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فی‏ ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاَّ فی‏ کِتابٍ مُبین‏>[20]

«و کلیدهاى غیب فقط نزد اوست، و کسى آنها را جز او نمى‏داند. و به آنچه در خشکى و دریاست، آگاه است، و هیچ برگى نمى‏افتد مگر آنکه آن را مى‏داند، و هیچ دانه‏اى در تاریکى‏هاى زمین، و هیچ تر و خشکى نیست مگر آنکه در کتابى روشن [ثبت‏] است.»

تعلق به عرش

«قَالَ أَبو عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام}: لَمَّا أَمَرَ اللَّهُ؟عز؟ هَذِهِ الْآیَاتِ أَنْ یَهْبِطْنَ إِلَى الْأَرْضِ تَعَلَّقْنَ بِالْعَرْشِ‏ وَ قُلْنَ أَیْ رَبِّ إِلَى أَیْنَ تُهْبِطُنَا؟ إِلَى أَهْلِ الْخَطَایَا وَ الذُّنُوبِ؟ فَأَوْحَى اللَّهُ؟عز؟ إِلَیْهِنَّ أَنِ اهْبِطْنَ فَوَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَا یَتْلُوکُنَّ أَحَدٌ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ شِیعَتِهِمْ فِی دُبُرِ مَا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ مِنَ الْمَکْتُوبَةِ فِی کُلِّ یَوْمٍ إِلَّا نَظَرْتُ إِلَیْهِ بِعَیْنِیَ الْمَکْنُونَةِ فِی کُلِّ یَوْمٍ سَبْعِینَ نَظْرَةً أَقْضِی لَهُ فِی کُلِّ نَظْرَةٍ سَبْعِینَ حَاجَةً وَ قَبِلْتُهُ عَلَى مَا فِیهِ مِنَ الْمَعَاصِی وَ هِیَ أُمُّ الْکِتَابِ وَ <شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ>وَ آیَةُ الْکُرْسِیِّ وَ آیَةُ الْمُلْکِ.»[21]

«امامصادق{علیه السلام} فرمود: زمانی که حق متعال به این آیات امر نمود که به زمین نازل شوند، خود را به عرش آویختند و گفتند: خدایا! ما را به کجا میفرستی؟ به سوی اهل خطاها و گناهان؟! خداوند؟عز؟ به آنان وحی نمود که پایین روید! به عزت و جلالم سوگند که هیچ کسی از
آل محمد؟عهم؟ و شیعیانش شما را پس از نمازهای واجبش نمیخواند مگر اینکه هفتادبار به او نظر میکنم؛ در هر نگاه هفتاد حاجتش را برآورده سازم و او را با گناهانش بپذیرم؛ آن آیات عبارتند از: سوره حمد، آیه شهد الله[22]، آیتالکرسی و آیه «قل اللهم مالک الملک[23]».

امامخمینی{رحمة الله علیه}

جمیع کتب الهی و تمام آیات شریفه با تحریف بلکه تحریفات بسیار -به حسب منازل و مراحلى که از حضرت اسماء تا اخیرۀ عوالم شهادت و ملک طى نمود- در دسترس بشر گذاشته شد. عدد مراتب تحریف، مطابق با عدد مراتب بطون قرآن است لکن تفاوتشان در این است که تحریف، تنزّل از غیب مطلق به شهادت مطلقه است، به حسب مراتب عوالم؛ و بطون، رجوع از شهادت مطلقه به غیب مطلق است. پس، مبدأ تحریف و مبدأ بطون متعاکس است.

سالک إلى اللّه به هر مرتبه از مراتب بطون که نائل شد، از یک مرتبه تحریف تخلّص پیدا کند؛ تا به بطون مطلق که بطن سابع است، برسد؛ آنجاست که از تحریف مطلقا متخلّص شود. پس ممکن است قرآن شریف براى کسى محرّف به جمیع انواع تحریف باشد و براى کسى به بعض مراتب و براى کسى محرّف نباشد.

بنابراین فهم عظمت قرآن خارج از طوق ادراک است، لکن اشارۀ اجمالیّه به عظمت همین کتاب متنزّل که در دسترس همۀ بشر است، موجب فوائد کثیره است.[24]

ملااحمد نراقی{رحمة الله علیه}

حق متعال کلامش را از عرش جلال، امر به نزول اجلال فرمود و آن را به فهم بندگان خود نزدیک ساخت و کلام خود را لباس حروف پوشانید تا مخلوقات را طاقت شنیدن آنها باشد. اگر حقیقت جمال و کمال کلام خود را به لباس حروف نمیپوشاند، نه عرش را توانایى شنیدن آن بود و نه ما تحت الثّرى را؛ بلکه اجزای ایشان متلاشى میشد: <لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلىٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ>[25]؛ مخلوق ضعیف را کجا طاقت عظمت کلام الهى و یاراى تحمّل درخشندگى نور اوست؟! انسان چون از حمل کلام الهى قاصر و عاجز بود، لهذا سلطان کلام او از عرش عظمت و جلال به درجۀ فهم انسان نزول کرد و در مظاهر حروف و اصوات تجلّى نمود و صورت حروف به واسطۀ آن مشرّف گردید.[26]

٭٭٭

صاحب علم لدنی را چه حاجت خط و لفظ

صفحه دل مصحف است آن را که قرآن از بر است

جامی احسنت این نه شعر از باغ رضوان روضهای است

کاندرو هر حرف ظرفی پر شراب کوثر است

در سواد خط آن انوار حکمت مختفی است

چون شب تاریک آبستن به صبح انور است[27]

٭٭٭

«بیا از مادّه بگذر تعلقهاى خواهش را

که در بازار محشر جمله صورت بر دُکان بینى‏

ز ظاهر پى به باطن مى‏توانى برد اگر مردى

که برهان را چو دریابى ز قرآن ترجمان بینى‏

اگر خواهى ازین یک پله هم برتر توانى شد

که ظاهر در حقیقت عین باطن بى‏گمان بینى‏»[28]

سیمعنا

یکی از علما نقل میکند: روزی در منزل ملافتحعلی سلطانآبادی{رحمة الله علیه} با گروهی از اعیان و اندیشمندان بزرگ (از جمله سید اسماعیل صدر، میرزاحسین نوری (صاحب مستدرک) و سید حسین صدر؟رهم؟) حاضر شدیم. مرحوم سلطانآبادی این آیه مبارکه را تلاوت فرمود: <وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطیعُکُمْ فی‏ کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُون‏>[29]؛ سپس شروع به تفسیر آن نمود. هنگامی که بزرگان این معنا را شنیدند، از ایشان توضیح بیشتر خواستند. پس از بیان مطلب و توضیح مقصود، همه حضار به شگفت آمدند و پیش خود گفتند: چرا تاکنون متوجه این معنا نشدهاند؟!

روز دوم در محضر ایشان حاضر شدند و آن مرحوم مجددا همان آیه مبارکه را به معنای دیگری غیر از معنای دیروز معنا و تفسیر کرد. حاضران باز توضیح خواستند و پس از شرح و بیان، باز هم تعجب کردند که چرا پیش از این اذهانشان متوجه این مطلب نشده و آن را درک نکردهاند؟!

روز سوم در خدمت ایشان حاضر شدند و باز هم تفسیر دیگری از آیه فوق شنیدند و به شگفت آمدند. نزدیک به سیروز خدمت ایشان شرفیاب شدند و سیمعنا برای آیه فوق شنیدند.[30]

«اللَّهُمَّ... ارْزُقْنِی مِنْ خَزَائِنِکَ‏ الَّتِی لَا تَفْنَى وَ مِنْ رَحْمَتِکَ الْوَاسِعَةِ إِنَّ عَطَاءَکَ لَمْ یَکُنْ مَحْظُوراً وَ أَنْتَ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین‏.»[31]

«خدایا!... از خزینههای پایانناپذیر و رحمت گستردهات روزیام کن؛ همانا عطای تو مانعی ندارد و تو بر هر چیزی توانمندی؛ به رحمتت ای مهربانترین مهربانان!»

 

[1]. الزخرف، 3 و 4.

 

[2]. میزانالحکمة، ج۹، ص۳۳۵.

 

[3]. در محضر ارباب معرفت، ص623.

 

[4]. «رُوِیَ‏ أَنَّهُ{علیه السلام} کَانَ یُصَلِّی فِی بَعْضِ الْأَیَّامِ فَخَرَّ مَغْشِیّاً عَلَیْهِ فِی أَثْنَاءِ الصَّلَاةِ فَسُئِلَ بَعْدَهَا عَنْ سَبَبِ غَشْیَتِهِ فَقَالَ مَا زِلْتُ أُرَدِّدُ هَذِهِ الْآیَةَ حَتَّى سَمِعْتُهَا مِنْ‏ قَائِلِهَا»؛ مفتاحالفلاح، ص372.

 

[5]. اسرارالصلوة، ص۳۲۶.

 

[6]. مثنوی معنوی، ص468.

 

[7]. هیلاجنامه (عطار)، سؤالکردن شیخ.

 

[8]. اسرارالصلوة، ص۳39.

 

[9]. مصباحالمتهجد، ج‏1، ص47.

 

[10]. الحجر، 21.

 

[11]. الکافی، ج‏2، ص609.

 

[12]. میزانالحکمة، ج۹، ص۳۲۸.

 

[13]. یوسف، 106.

 

[14]. ثمرات حیات، ج4، ص111.

 

[15]. شرح چهلحدیث، ص۴۹۹.

 

[16]. هفتاورنگ، سلسلةالذهب، دفتر اول، بخش 93.

 

[17]. مثنوی معنوی، ص472.

 

[18]. بصائرالدرجات، ج1، ص196؛ به نقل از: معارف قرآن در المیزان، ج9، ص332.

 

[19]. إقبالالأعمال، ج‏1، ص79.

 

[20]. الأنعام، 59.

 

[21]. الکافی، ج‏2، ص620.

 

[22]. <شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیم‏>؛ آلعمران، 18.

 

[23]. <قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیر>؛ آلعمران، 26.

 

[24]. آداب الصلاة، ص۱۸۱.

 

[25]. «اگر ما این قرآن را بر کوهى فرو مىفرستادیم مىدیدى آن را که ذلیل مىشد و از هم شکافته مىگردید»؛ الحشر، 21.

 

[26]. معراجالسعادة، ص۸۷۲.

 

[27]. دیوان اشعار جامی، فاتحةالشباب، قصیده 6.

 

[28]. دیوان فیاض لاهیجی، ص18.

 

[29]. الحجرات، 7؛ «و بدانید که پیامبر خدا در میان شماست! اگر او در بسیارى از کارها از شما پیروى کند، قطعاً دچار گرفتارى و زحمت مى‏شوید؛ ولى خدا ایمان را محبوب شما قرار داد و آن را در دلهایتان بیاراست و کفر و بدکارى و نافرمانى را ناخوشایند شما ساخت. اینان هدایت یافته‏اند».

 

[30]. مردان علم در میدان عمل، ج1، ص453.

 

[31]. إقبالالأعمال، ج‏1، ص329.

 

فهرست مطالب