استاد شهید مطهری -که بعنوان تئوریسین جمهوری اسلامی و رئیس شورای انقلاب در بدو شکلگیری آن شناخته میشوند- درباره جامعه میگویند:
قرآن برای «امّت»ها (جامعهها) سرنوشت مشترک، نامه عمل مشترک، فهم و شعور، عمل، طاعت و عصیان قائل است[1]. بدیهی است که «امّت» اگر وجود عینی نداشته باشد، سرنوشت و فهم و شعور و طاعت و عصیان معنی ندارد. اینها دلیل است که قرآن به نوعی حیات قائل است که حیات جمعی و اجتماعی است.
حیات جمعی صرفا یک تشبیه و تمثیل نیست، یک حقیقت است، همچنان که مرگ جمعی نیز یک حقیقت است. در سوره اعراف آیه 34 میفرماید: <وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ>؛ هر امّتی (هر جامعهای) مدّت و پایانی دارد، مرگی دارد، پس آنگاه که پایان کارشان فرا رسد، ساعتی عقبتر یا جلوتر نمیافتند.
در این آیه سخن از یک حیات و زندگی است که لحظه پایان دارد و تخلّفناپذیر است، نه پیشافتادنی است و نه پسافتادنی، و این حیات به «امّت» تعلّق دارد نه به افراد. بدیهی است که افراد امّت نه با یکدیگر و در یک لحظه، بلکه به طور متناوب و متفرّق حیات فردی خود را از دست میدهند.
در سوره مبارکه جاثیه آیه 28 میفرماید: <کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَی إِلَیٰ کِتاٰبِهَا>؛ هر امّت و جامعهای بهسوی «کتاب» و نوشته خودش برای رسیدگی خوانده میشود. پس معلوم میشود نهتنها افراد هرکدام کتاب و نوشته و دفتری مخصوص به خود دارند، جامعهها نیز از آن جهت که در شمار موجودات زنده و شاعر و مکلّف و قابل تخاطب هستند و اراده و اختیار دارند، نامه عمل دارند و به سوی نامه عمل خود خوانده میشوند.
در سوره انعام آیه 108 میفرماید: <زَیَّنّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ>؛ عمل هر امّتی را برای خود آنها زیبا قرار دادیم. این آیه دلالت میکند که یک امّت شعور واحد، معیارهای خاص، طرز تفکّر خاص پیدا میکند و فهم و شعور و ادراک هر امّتی مخصوص خود آن است، هر امّتی با معیارهای خاصّی قضاوت میکند (لا اقل در مسائل مربوط به ادراکات عملی) ، هر امّتی ذوق و ذائقه ادراکی خاص دارد، بسا کارها که در دیده امّتی زیبا و در دیده امّتی دیگر نازیباست، جوّ اجتماعی امّت است که ذائقه ادراکی افراد خود را اینچنین میسازد.
در سوره غافر آیه 5 میفرماید: <وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَ جاٰدَلُوا بِالْباٰطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کاٰنَ عِقابِ>؛ و هر امّتی آهنگ پیامبر خویش کردند که او را بگیرند و به باطل با او جدل کردند تا حق را به این وسیله بشکنند، و چون چنین کردند من آنها را گرفتم، پس چگونه بود عقاب من؟ در این آیه سخن از یک تصمیم و اراده ناشایسته اجتماعی است. سخن از تصمیمی اجتماعی برای معارضه بیهوده با حقّ است و سخن در این است که کیفر چنین آهنگ و تصمیم اجتماعی، عذاب عمومی و اجتماعی است.
در قرآن کریم احیانا مواردی دیده میشود که کار یک فرد از افراد یک اجتماع به همه آن اجتماع نسبت داده میشود و یا کار یک نسل به نسلهای بعدی نسبت داده میشود[2] و این در مواردی است که مردمی دارای یک تفکّر اجتماعی و یک اراده اجتماعی و به اصطلاح دارای یک روح جمعی میباشند. مثلا در داستان قوم ثمود عمل پی کردن شتر صالح را که ناشی از یک فرد بود به همه آن قوم نسبت میدهد: <فَعَقَرُوها> (آن قوم آن شتر را پی کردند) همه قوم را به عنوان مرتکب جرم میشمارد؛ همچنانکه همه آنها را مستحقّ مجازات برای آن عمل میداند و میگوید: <فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ>[3].
علی{علیه السلام} در یکی از خطب نهج البلاغه در توضیح این مطلب میفرماید: « أیُّهَا النّاسِ، إِنَّما یَجْمَعُ النّاسَ الرِّضا و السُّخْطُ ». ای مردم! همانا آن چیزی که عموم را در خود گرد میآورد و وحدت میبخشد و سرنوشت مشترک به آنها میدهد خشنودی و خشم است. (هرگاه مردمی به صورت جمعی به کاری که واقع میشود -ولو بهوسیله فرد واحد- خشنود یا ناخشنود باشند، همه یک حکم و یک سرنوشت پیدا میکنند.) «وَ إنَّما عَقَرَ ناقَةَ ثَمودَ رَجُلٌ واحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللّهُ بِالْعَذابِ لَمّا عَمُّوهُ بِالرِّضا، فَقالَ سُبْحانَهُ <فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ>»[4]. خداوند عذاب خویش را به صورت جمعی بر عموم مردم ثمود فرود آورد، زیرا که عموم مردم ثمود به تصمیمی که یک فرد گرفت خشنود بودند و آن تصمیم که به مرحله عمل درآمد در حقیقت تصمیم عموم بود. خداوند در سخن خودش کار پیکردن را در عین اینکه بهوسیله یک فرد صورت گرفته بود به جمع نسبت داد و گفت آن قوم پی کردند و نگفت فردی از آن قوم پیکرد.
در قرآن احیانا کار یک نسل را به نسلهای بعدی نسبت میدهد، آنچنان که اعمال گذشته قوم بنیاسرائیل را به مردم زمان پیغمبر نسبت میدهد و میگوید اینها به موجب اینکه پیامبران را به ناحق میکشند استحقاق ذلّت و مسکنت دارند. این از آن جهت است که اینها از نظر قرآن ادامه و امتداد همانها، بلکه از نظر روح جمعی عین آنها هستند که هنوز هم ادامه دارند. اینکه میگویند «بشریّت از مردگان بیشتر تشکیل شده تا از زندگان» یعنی در بشریّت هر زمانی مردگان و گذشتگان در تشکیل عناصر آن بیشتر سهیم اند تا زندگان، یا میگویند: «مردگان بیش از پیش بر زندگان حکومت میکنند» ناظر به همین معنی است.
در تفسیر المیزان پس از بحثی درباره اینکه اگر جامعهای دارای روح واحد و تفکّر اجتماعی واحد شد، حکم یک فرد انسان را پیدا میکند و افرادش همانند قوا و اعضای انسان میگردند که ذاتا و فعلا در شخصیّت انسان مستهلک میباشند و لذّت و دردشان عین لذّت و درد انسان است و سعادت و شقاوتشان عین سعادت و شقاوت انسان است، این طور به بحث خود ادامه میدهد:
«قرآن در داوریاش درباره امّتها و جامعههایی که به علل تعصّبات مذهبی یا ملّی تفکّر جمعی یگانهای داشتهاند، اینچنین داوری نموده است که طبقات و نسلهای بعدی را به اعمال نسلهای قبلی مورد مؤاخذه قرار میدهد و حاضران را به اعمال غایبان و گذشتگان مورد عتاب و ملامت قرار میدهد، و در موردی که مردمی تفکّر جمعی و روحیّه جمعی داشته باشند، داوری حق جز این نمیتواند باشد.»[5]»[6]
ملاحظه میشود که استاد شهید ضمن تشریح جامعه بهعنوان موجودی دارای حیات حقیقی، آن را دارای «روح» میدانند. به بیان دیگر، همانطور که عقل از وجوه مشترک افراد انسان، نوع واحدی به نام «انسان کلّی» درک میکند -که وجود مستقلی در خارج ندارد و به وجود افرادش شناخته میشود- شخصیتها و روحهای گوناگون افراد یک اجتماع، با تأثیر و تأثّر بر یکدیگر و ضمن مراودات زندگی اجتماعی، به حالت تعادل و وجوه مشترکی در طرز تفکر، خواستها، بینشها، ارزشها و گرایشها میرسند که به آن «روح جمعی» جامعه میگویند.
حال سخن در این است که اگر جامعه همانند یک انسانْ شخصیت و شعور و علایقی دارد و میتواند میان مرگ و حیات، عزت و ذلت، سعادت و شقاوت و... انتخاب نماید، پس زندگی جوامع نیز غایتی همچون غایت حیات انسانی دارد و همانند تکتک آحاد انسان موظف به سیروسلوک و حرکت به سوی هدف توحیدی از خلقت است.
اگر درباره تکتک افراد، هدف نهایی از ایمان و عمل صالح، استقرار کامل توحید در نفس ایشان و جایگزین شدن جلوات توحید به جای نفسانیات است، درباره اجتماع نیز غایت مطلوبْ قائم به افراد نبودن ارزشهای توحیدی و نهادینه شدن آنها در کلیت جامعه است. همچنان که هدف در نفوس انسانی، فانی شدن نفس در حقیقت توحید است، درباره جامعه نیز نهادینه شدن ارزشهای توحیدی در کلیت جامعه و قائم نبودن آن به افراد و اجزای خاص مدنظر است.
از آنجا که غایت نهایی همه فعالیتهای اجتماعی مؤمن، استقرار تام ارزشها و احکام توحیدی در عالم -به بیان دیگر، استقرار نظام ولایت در عالم- است، هرچه رابطه فعالیتهای اجتماعی با این غایات و احکام مستقیمتر باشد، از اصالت بیشتری برخوردار خواهد بود. یعنی همان طور که درباره آحاد انسانی گفتیم، هرچه فعالیتهای ایشان بیشتر منطبق بر غایت و فلسفه خلقت ایشان (یعنی همانا سیروسلوک الیالله) باشد، در هماهنگی و همراهی با عالم و منطبق با هدف خلقت آن است و تکتک ذرات عالم با سالک توحیدی همراهی میکنند، درباره جامعه نیز این حکم صادق است آیات گوناگون قرآن در بشارت به پیروزی مؤمنین در مقابل طواغیتِ بهظاهر پرقدرت و نیز امدادهای غیبی بر اهل ایمان شواهدی از این سنت الهی است؛ <وَ لَیَنْصُرَنَّ اللهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللهَ لَقَوِیٌّ عَزیزٌ>[7].
امام؛ کانون و نمودار حرکت امت در مدارج توحیدی
شکل حرکت و سیر جامعه به سوی ارزشهای مطلوب خویش، خواه ارزشهای متعالی باشد یا پست دنیایی، حول محور شخصیت امام جامعه شکل میگیرد. با بررسی معنای «امام» و «امت» در فرهنگ قرآن بهخوبی میتوان به شکل حرکت توحیدی یا شیطانی جامعه پی برد. امام در لغت به معنای پیشوا و رهبری است که مقصد گروهی از مردم میباشد؛ امت نیز به معنای تعداد معین و محدودی از افراد است که دارای هدف و رهبر واحدند و همگی او را مقصد و مقتدای خود قرار دادهاند[8]. مصداق عینی امت در قرآن، تابعین انبیای الهی؟عهم؟ هستند که عقیدهای واحد آنان را گرد هم جمع نموده است <إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ>[9]
رابطۀ تنگاتنگی بین امام و امت وجود دارد؛ زیرا امام هر قومی، شخصیتی است که مقتدای امت است و امت نیز مجموعۀ آحادی است که ملاک وحدت آنان رهبری ایشان است؛ <یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ>[10].
امام مقصد و مقتدا و انعکاس اندیشه اعتقادی و عملی امت است و نیز همو، نماد وحدت و مظهر اعتقاد و عصاره و تبلور امت است. از آنجا که صدق واژه امت بر یک گروه، دائرمدار وحدت اعتقادی آنان است، هر مقدار که امت در پیروی از امام ثابتقدمتر باشند، معنای امت بیشتر بر آنان صدق میکند و بقیه مردمان در مرتبه پایینتری قرار میگیرند. بدین ترتیب میتوان گفت صدق واژه امت بر افراد تحت خود امری ذومراتب است و هر مقدار گروهی از نظر اعتقادی و همگونی به رهبری خود نزدیکتر باشند، صدق امت بر آنها بیشتر است.
امام عصاره فضایل امت، کانون و نماد خواستهای امت خویش است. بدین ترتیب امام خمینی و پس از ایشان مقام معظم رهبری، بعنوان رهبر و امام امت انقلابی ما، محور و مربی سیروسلوک توحیدی امت بهسوی مدارج عالی توحیدی هستند. ایشان به تبعیت از انبیا و اولیای الهی؟عهم؟، اول برای سیروسلوک خود و بعد برای هدایت امت قیام کردهاند و زمام حکومت را بهدست گرفتند.
حزبالله و تشکیلات توحیدی امام
گرچه هدف نهایی حرکت انبیا و اولیای الهی؟عهم؟ و به تبع ایشان علمای ربانی سلوک توحیدی امت به سوی مدارج عالی مقامات یقین از علمالیقین گرفته تا عین الیقین و حقالیقین است، اما چنانکه ذیل معنای امت نیز بیان شد، مراتب افراد در این سیر تربیتی متفاوت است و نمیتوان همه آحاد امت را در سیروسلوک خود در یک درجه قلمداد کرد. جایگاه آحاد امت نسبت به یکدیگر (بسته به سطح مخاطبین) مانند هرمی است که ذیل آن را عموم مردم، عموم مؤمنین و یا حتی عموم اهل علم تشکیل میدهند و مخاطب هدایت و تربیت عمومی اولیای الهی هستند. ایشان مخاطب تعالیم خاص نیستند، اما در فضای سالم جامعه توحیدی تنفس نموده و بر بستر آن بهتر و بیشتر رشد میکنند و از مواهب یک زندگی مؤمنانه و سالم بهره میبرند. اما در رأس هرم، امام و شاگردان خاص او قرار دارند که بار هدایت و رهبری امت را بر دوش میکشند. ایشان برگزیدگان و زبدگان سلوک الیالله هستند که استعداد تربیت خاصالخاص توحیدی را دارند.
به همین دلیل است که خداوند در بیان مراتب ایمان آحاد جامعه توحیدی، بعد از عبور از توده امت، به گروه خاصی به نام «حزبالله» اشاره مینماید. «حزب» در لغت به گروه همفکر و همهدفی گفته میشود که ارتباطی تشکیلاتی با یکدیگر دارند. هنگامی که این تشکل تحت هدایت رهبری الهی باشد، حزبالله و در غیر این صورت حزبالشیطان است.
حزبالله اولاً در درجات ایمان تالیتلو امام و ذوب در ولایت مقام امامت هستند و در کوران مشکلات چون بنیانی مرصوص در کنار رهبری ثابتقدمند و منویّات او را در صحنههای گوناگون اقتصادی و سیاسی و نظامی اجرا مینمایند و چونان شهیدان راه خدایی -چنانکه سردار شهید حاج قاسم سلیمانی نماد کامل آن بود- مرد میدانهای سخت کارزار و سیاستاند؛ زیرا مبارزه آنان با طاغوتها نه از سر نان و آب و ملیت، بلکه برگرفته از غیرت دینی و ایمان راسخ آنان به توحید و دفاع از حریم ولایت در تحت لوای امامت است: <الَّذینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إیمَاناً وَ قَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ>[11].
ثانیاً، آرایش سیاسی حزبالله نهفقط برای پیروزی در صحنههای مختلف اجتماعی و غوغاسالاری و یا انتخاباتهای سیاسی و در نهایت بهرهمندی بیشتر از امکانات اجتماعی و بیتالمال است، بلکه تشکّل آنان نماد ولایت مقام امامت در جامعه است؛ تا از یکسو دستان پرقدرت رهبریِ الهی در میان آحاد جامعه باشند و از سوی دیگر هادی امت بهسوی کلمه توحید در عمل و نظر باشند؛ تا سایرین با تأسی به آنان جامعه را بهسوی مراتب یقین و به توحید و انس با حق سیر دهند. «جهاد» فی سبیلالله در حقیقت تبیین همین حقیقت در صحنههای گوناگون فردی و اجتماعی است؛ چنانکه خداوند با اطلاق عنوان پرافتخار حزبالله از ایشان تجلیل مینماید: <وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُون>[12].
این سلسله مراتب، یک امر حقیقی است و اعتباری نیست و به قرب و بعدها و ارتباطات و دفترها و سمتها و مقامهای ظاهری نیست. چهبسا یک طلبه یا نیروی جهادگر در اقصی نقاط جامعه اسلامی که صاحب بصیرتی عمیق است و در مراتب بالای هرم میدانداری میکند و شخصیتی که از نظر ساختاری و ظاهری به امام جامعه نزدیک است اما در هرم نظام هدایتگری امام، حتی اندک نقشی هم ندارد.
بدین ترتیب روشن شد که در نگاه قرآن، چگونه هدایت و تربیت توحیدی، با آنکه امری واحد است، اما در شئون و سطوح مختلف از عمومی تا سطح عالی پیگیری میشود.
[1]- رجوع شود به المیزان: ج4، ص102.
[2]- مانند آیه 79 سوره بقره: <فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ اَلْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اَللّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمّا یَکْسِبُونَ> و همچنین آیه 112 از سوره آل عمران: <ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ اَلذِّلَّةُ أَیْنَ ما ثُقِفُوا إِلاّ بِحَبْلٍ مِنَ اَللّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ اَلنّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اَللّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ اَلْمَسْکَنَةُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اَللّهِ وَ یَقْتُلُونَ اَلْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ>.
[3]- شمس، 14.
[4]- نهج البلاغه، خطبه 199، و آیه در سوره شعراء، آیه 157.
[5]- المیزان، ج4، ص 112.
[6]- مجموعه آثار شهید مطهری، ج2، صص339- 343
[7]- حج، 40.
[8]- التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج1، ص135.
[9]- انبیاء، 92.
[10]- اسراء، 71.
[11]- آلعمران، 173.
[12]- المائدة، 56.