روز اول: زمان توبه

تعجیل در توبه

<وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئَاتِ ثُمَّ تَابُوا مِنْ بَعْدِهَا وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ>[1]

«و آنان که مرتکب بدى‏ها شدند، سپس بعد از آن توبه کردند، و ایمان آوردند، [امیدوار باشند که‏] یقیناً پروردگارت پس از آن بسیار آمرزنده و مهربان است.»

جلوانداختنِ توبه

«قالَ رسولُ اللَّهِ{صلوات الله علیه}: یابنَ مَسعودٍ! لا تُقَدِّمِ الذّنبَ وَ لا تُؤَخِّرِ التّوبَةَ، و لکِنْ قَدِّمِ التَّوبةَ و أخِّرِ الذَّنبَ، فإنَّ اللَّهَ تعالى‏ یقولُ فی کتابهِ: <بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ>[2][3]

«رسول اکرم{صلوات الله علیه} فرمود: اى پسر مسعود! گناه را پیش مینداز و توبه را بهتأخیر نینداز؛ بلکه توبه را پیش افکن و گناه را مؤخر کن؛ زیرا خداوند متعال در کتاب خود مى‏فرماید: بلکه انسان مى‏خواهد جلوی خود را باز کند تا براى ارتکاب هر گناهى آزاد باشد.»

«قالَ امیرُ المُؤمِنینَ{علیه السلام}: مُسَوِّفُ نَفسِهِ بالتَّوبةِ، مِن هُجومِ الأجَلِ على‏ أعظَمِ الخَطَرِ.»[4]

«امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: کسى که توبه را به فردا حواله دهد، از هجوم مرگ در معرض بزرگترین خطر است.»

سخن امامخمینی{رحمة الله علیه}

گمان نکن که پس از محکمشدن ریشۀ گناهان انسان بتواند توبه نماید، یا آنکه بتواند به شرایط آن قیام نماید. پس بهار توبه ایام جوانى است که بار گناهان کمتر و کدورت قلبى و ظلمت باطنى ناقصتر و شرایط توبه سهلتر و آسانتر است. انسان در پیرى حرص و طمع، حب جاه و مال، و طول املش بیشتر است؛ و این مجرّب است؛ و حدیث شریف نبوى شاهد بر آن است. گیرم که انسان بتواند در ایام پیرى قیام به این امر کند، از کجا به پیرى برسد و اجل موعود او را در سن جوانى و در حال اشتغال به نافرمانى نرباید و به او مهلت دهد؟ کمیاببودن پیران دلیل است که مرگ به جوانان نزدیکتر است. انسان در یکشهر پنجاههزارنفرى، پنجاهنفر پیر هشتادساله نمى‏بیند. پس اى عزیز! از مکاید شیطان بترس و در حذر باش و با خداى خود مکر و حیله مکن که پنجاهسال یا بیشتر شهوترانى مى‏کنم و دم مرگ با کلمۀ استغفار جبران گذشته مى‏کنم. اینها خیال خام است. اگر در حدیث دیدى یا شنیدى که حقتعالى بر این امت تفضل فرموده و توبۀ آنها را تا قبل از وقت معاینۀ آثار مرگ یا خود آن قبول مى‏فرماید، صحیح است؛ ولى هیهات که در آن وقت توبه از انسان پذیرفته شود! مگر توبه، لفظ است؟ قیام به امر توبه زحمت دارد. برگشت و عزم بر برگشتنکردن، ریاضات علمیه و عملیه لازم دارد؛ و الا خودبهخود، انسان، نادر اتفاق مى‏افتد که در فکر توبه بیفتد یا موفق به آن شود؛ یا اگر شد، بتواند به شرایط صحت و قبول آن یا به شرایط کمال آن قیام کند. چهبسا باشد که قبل از فکر توبه یا عملىکردن آن، اجل مهلت ندهد و انسان را با بار معاصى سنگین و ظلمت بى‏پایان گناهان از این نشئه منتقل نماید. آن وقت خدا مى‏داند که به چه گرفتاریها و بدبختیها دچار مى‏شود! پس اى عزیز! هرچهزودتر دامن همت‏ به کمر بزن و عزم را محکم و اراده را قوى کن و از گناهان تا در سن جوانى هستى یا در حیات دنیایى مى‏باشى، توبه کن، و مگذار فرصت خداداد از دستت برود، و به تسویلات شیطانى و مکاید نفس اماره اعتنا مکن![5]

اگر بنا باشد که اعمال ما اینطور باشد و وضع زندگى و اعمال ما ایننحو باشد، باید بترسیم از اینکه خداىنخواسته در آخر عمر برایمان توبه نباشد؛ براى اینکه در آیه شریفه فرموده است که آنهایى که از روی جهل عمل مى‏کنند <بِجَهالَةٍ>[6]، برایشان توبه است. عالِم حالا که مهلت دارد، میتواند توبه کند؛ اما به شما سند دادند که از این مجلس مى‏توانید بیرون بروید؟ شاید صاعقه آمد؛ به شما سند دادند که تا فردا زنده هستید؟ریشه‏هاى فساد در قلب جوان ضعیف است. اینجوان قلبش لطیف است، ملکوتى است، لکن وقتى که وارد شد در این جامعه‏ و چیزها وارد شد، کمکم خداىنخواسته ابتلائات پیدا مى‏کند؛ دائماً یککارى مى‏کند؛ شب و روزى از او نمى‏گذرد الّا اینکه یککار- نعوذ باللَّه- خلاف مى‏کند. به واسطه این خلاف، یکنقطه سودا در قلبش پیدا مى‏شود؛ نه در این قلب، بلکه در قلبى که نفسانى و روحانى است. کمکم آن نقطۀ سیاه زیاد مى‏شود؛ وقتى که به پیرى رسید و قلبش سیاه شده است، او نمى‏تواند به این زودیها این قلب را به حال اول برگرداند.[7]

٭٭٭

«منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن

از نی کلک همه شهد و شکر میبارم

به صدامید نهادیم در این مرحله پای

ای دلیل دل گمگشته فرو مگذارم»[8]

توبۀ سهصحابی

زمانى که مسئلۀ جنگ تبوک پیش آمد، سهنفر از اصحاب پیامبر{صلوات الله علیه} به نام کعببنمالک و مرارةبنربیع و هلالبنأمیه، از همراهی با پیامبر و شرکت در جبهۀ حق علیه باطل امتناع کردند. شرکتنکردن آنان علتى جز سستى و عافیتخواهى و تنبلى نداشت؛ ولى پس از حرکت جبهۀ حق از مدینه، از اینکه همراه رسول الهى و مسلمانان به جنگ با دشمنان خدا نرفتند، پشیمان شدند. وقتى رسول خدا از عرصۀ تبوک به مدینه بازگشتند، همگی خدمت آن حضرت رسیدند و زبان به عذرخواهى و اظهار ندامت گشودند ولى پیامبر جواب آنان را نداد و به تمام مسلمانان هم فرمان داد تا کسى با آنان حرف نزند. کار به جایى رسید که همسران و فرزندان آنان به پیشگاه رسول خدا شتافتند و از حضرت اجازه خواستند که از آنها فاصله گرفته و جدا شوند. حضرت اجازۀ جدایى و مفارقت ندادند ولى فرمودند: به آنان نزدیک نشوید و از سخنگفتن با آنها خوددارى کنید! شهر مدینه بر آنان تنگ شد و در محاصرۀ سختى افتادند؛ تا جایى که مجبور شدند از این بلاى بزرگ و مسئله کمرشکن از مدینه فاصله بگیرند و به کوههاى اطراف مدینه پناهنده شوند.

علاوه بر آن همه مشکلات، پیشامد دیگرى که ضربۀ سنگینى به آنان زد این بود که کعب مىگوید: در بازار مدینه با غم و اندوه نشسته بودم؛ شنیدم فردى مسیحى مرا مىخواهد. وقتى مرا شناخت، نامهاى از سلطان غسّان به من داد که نوشته بود: اگر پیامبر تو را از خود رانده، به جانب ما حرکت کن! آنچنان ناراحت شدم که گفتم: خدایا! کار به جایى رسیده که دشمنان اسلام در من به طمع افتادهاند. درهرصورت اقوام آنان براى آنها غذا مىبردند ولى از سخنگفتن با آنها اکیداً خوددارى مىنمودند. انتظار آنان از قبول توبه طولانى شد. از حریم رحمت حق آیهاى یا پیامى که نشاندهندۀ قبولى توبۀ آنان باشد، نرسید. مطلبى به نظر یکى از آنان آمد که به دونفر دیگر گفت: برادران! اکنون که تمام مردم حتى زنان و فرزندانمان با ما رابطۀ خود را بریدهاند، بیایید ما سهنفر هم با یکدیگر قطع رابطه کنیم؛ شاید از جانب حق گشایشی شود. از یکدیگر جدا شدند و هریک به گوشهاى از کوه رفتند؛ به درگاه محبوب ناله زدند؛ به پیشگاهش اشک ندامت ریختند؛ سر به خاک تواضع گذاشتند؛ با قلبى شکسته طلب مغفرت نمودند تا پس از پنجاهروز توبه و انابه، سوز و گداز، و راز و نیاز، این آیۀ شریفه که سند قبولى توبۀ آنان بود نازل شد: <وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتّى إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَیْهِ ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِیمُ>[9].[10]

٭٭٭

«فَمَنْ أَجْهَلُ مِنِّی، یَا إِلَهِی، بِرُشْدِهِ وَ مَنْ أَغْفَلُ مِنِّی عَنْ حَظِّهِ وَ مَنْ أَبْعَدُ مِنِّی مِنِ اسْتِصْلَاحِ نَفْسِهِ حِینَ أُنْفِقُ مَا أَجْرَیْتَ عَلَیَّ مِنْ رِزْقِکَ فِیمَا نَهَیْتَنِی عَنْهُ مِنْ مَعْصِیَتِکَ وَ مَنْ أَبْعَدُ غَوْراً فِی الْبَاطِلِ، وَ أَشَدُّ إِقْدَاماً عَلَى السُّوءِ مِنِّی حِینَ أَقِفُ بَیْنَ دَعْوَتِکَ وَ دَعْوَةِ الشَّیْطَانِ فَأَتَّبِعُ دَعْوَتَهُ عَلَى غَیْرِ عَمًى مِنِّی فِی مَعْرِفَةٍ بِهِ وَ لَا نِسْیَانٍ مِنْ حِفْظِی لَهُ‏.»[11]

«پس اى خداى من! نادان‏تر از من به صلاح کار خود کیست؟ و غافل‏تر از من به نصیب و حظّ خویش کدام انسان است؟ و چه کسى از من از اصلاح نفس خویش دورتر است، آنگاه که تمام نعمت‏هایى را که به من لطف مى‏کنى، در امورى که مرا از آن نهى فرموده‏اى صرف مى‏کنم؟ و چه کسى بیش از من در غرقاب باطل فرو رفته، و بر اقدام به گناه پیشتاز شده، آنگاه که میان دعوت تو و دعوت شیطان توقف مى‏کنم و با آنکه او را به خوبى مى‏شناسم و وضع او از یاد من نرفته، دعوت او را پیروى مى‏کنم؟»

روز دوم: زمان توبه

توبۀ سریع پس از گناه جاهلانه

<إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللهُ عَلیماً حَکیماً>[12]

«بى‏تردید توبه نزد خدا فقط براى کسانى است که از روى نادانى مرتکب کار زشت مى‏شوند، سپس بهزودى توبه مى‏کنند، اینانند که خدا توبۀ آنان را مى‏پذیرد و خدا همواره دانا و حکیم است.»

بهتأخیر نینداختن توبه

«قالَ الإمامُ علیٌّ{علیه السلام}: لا تَکُن مِمَّن یَرجُو الآخِرَةَ بِغَیرِ العَمَلِ، و یُرجِئُ التَّوبَةَ بِطُولِ الأمَلِ...إنْ عَرَضتْ لَه شَهْوَةٌ أسْلَفَ المَعْصیةَ وَ سَوَّفَ التَّوبةَ.»[13]

«امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: از آنان مباش که بدون عمل به آخرت امید مى‏بندند و با آرزوى دراز توبه را به تأخیر مى‏اندازند...هرگاه با خواهشى‏ نفسانى مواجه شوند، گناه را پیش و توبه را به تأخیر مى‏اندازند. »

«قالَ الإمامُ علیٌّ{علیه السلام}: إنْ قارَفْتَ سَیّئةً فَعَجِّلْ مَحْوَها بالتَّوبةِ.»[14]

«امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: هرگاه گناهى مرتکب شدى، به محو آن با توبه بشتاب!»

سخن علامه طباطبایی{رحمة الله علیه}

در آیۀ شریفه، نزدیکبودن توبه را قید کرد و فرمود: <ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ>[15]؛ این قید به ما مى‏فهماند که عامل ارتکاب عمل زشت اگر جهالت باشد، تا آخر زندگى انسان دوام نمى‏یابد و صاحبش را از اینکه روزى به تقوا و عمل صالح بگراید، ناامید نمى‏سازد؛ و چون معاند و لجوج بر عمل زشت خود ادامه نمى‏دهد؛ بلکه بهزودى از آن عمل منصرف مى‏شود. پس مراد از کلمۀ <قریب>، عهد قریب و یا ساده‏تر بگویم، فاصلۀ نزدیک است؛ و منظور این است که گناهکار قبل از پیداشدن علامتهاى آخرت و فرارسیدن مرگ، توبه کند؛ وگرنه صِرف توبه فایده‏اى ندارد؛ هر معاند لجوج هرقدر هم عناد و لجاجت داشته باشد، وقتى به مرگ خود نزدیک مى‏شود، در اثر دیدن وزر و وبال اعمال ننگینش از کردۀ خود پشیمان مى‏شود و از آنچه کرده بیزارى مى‏جوید؛ اما این ندامت بهحسبحقیقت، ندامت نیست؛ او از طبیعت و هدایت فطرتش نادم نشده؛ بلکه حیله‏اى است که نفس شریر و حیله‏گرش براى نجاتش از وبال اعمالش اندیشیده است. به دلیل اینکه اگر بهفرض، از آن وبال مخصوص نجات یابد و مثلا مرگش فرا نرسد و بیماریاش بهبودى یافته، از لبۀ پرتگاه مرگ برگشته، زندگى سالم خود را بازیابد، دوباره به همان لجاج و عنادش و به همان اعمال زشتش بر مى‏گردد.[16]

٭٭٭

«ای داده خلاصهٔ عمر به باد

وی گشته به لهو و لعب، دلشاد

زین بیش خطبهپناه مباش

مرغابی بحر گناه مباش

از توبه بشوی گناه و خطا

وز توبه بجوی نوال[17] و عطا

گر تو برسی به نعیم مقیم

وز توبه رهی ز عذاب الیم

توبه، در صلح بود یا رب

این در میکوب، به صد «یا ربّ»

نومید مباش ز عفو الله

ای مجرم عاصی نامهسیاه»[18]

توبه دزد

ابوعمر زجاجى انسانى وارسته و نیکوکار بود. او مىگوید: مادرم از دنیا رفت. خانهاى را از او به ارث بردم؛ آن را به پنجاهدینار فروختم و عازم حج شدم. وقتی به سرزمین نینوا رسیدم، دزدى بیابانى در برابرم سبز شد. به من گفت: چه دارى؟ در درونم گذشت که راستى و صدق امرى پسندیده و مورد دستور خداوند است؛ خوب است به این دزد حقیقت مطلب را بگویم. گفتم: مرا کیسهاى است که بیش از پنجاهدینار در درون آن نیست. گفت: کیسه را به من بده! کیسه را به او دادم، شمرد و سپس بازگرداند. گفتم: چه شد؟ گفت: آمدم پول تو را ببرم؛ راستىِ تو مرا برد. از چهرهاش نور ندامت پدیدار شد. معلوم بود در درونش از وضع گذشتۀ خود توبه کرده است. از مرکب پیاده شد و به من گفت: سوار شو! گفتم: نیاز به سوارى ندارم. اصرار کرد، سوار شدم؛ او هم به دنبال من پیاده به حرکت آمد. به میقات رسیدیم. به حال احرام درآمد. آنگاه به جانب حرم شتافت. تمام اعمال حج را در کنار من به جاى آورد. بعد از آن از دنیا رفت.[19]

٭٭٭

«إِلَهِی وَ سَیِّدِی فَأَسْأَلُکَ بِالْقُدْرَةِ الَّتِی قَدَّرْتَهَا وَ بِالْقَضِیَّةِ الَّتِی حَتَمْتَهَا وَ حَکَمْتَهَا وَ غَلَبْتَ مَنْ عَلَیْهِ أَجْرَیْتَهَا أَنْ تَهَبَ لِی فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ وَ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ کُلَّ جُرْمٍ أَجْرَمْتُهُ وَ کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ وَ کُلَّ قَبِیحٍ أَسْرَرْتُهُ وَ کُلَّ جَهْلٍ عَمِلْتُهُ کَتَمْتُهُ أَوْ أَعْلَنْتُهُ أَخْفَیْتُهُ أَوْ أَظْهَرْتُهُ وَ کُلَّ سَیِّئَةٍ أَمَرْتَ بِإِثْبَاتِهَا الْکِرَامَ الْکَاتِبِینَ، الَّذِینَ وَکَّلْتَهُمْ بِحِفْظِ مَا یَکُونُ مِنِّی وَ جَعَلْتَهُمْ شُهُوداً عَلَیَّ مَعَ جَوَارِحِی وَ کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیَّ مِنْ وَرَائِهِمْ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ وَ بِرَحْمَتِکَ أَخْفَیْتَهُ وَ بِفَضْلِکَ سَتَرْتَهُ.»[20]

«ای خدا و سرور من، به قدرتی که مقدّر نمودی و به فرمانی که آن را حتمیت و استواری بخشیدی و چیره ساختی بر کسی که بر او اجرایش کردی، از تو خواستارم که در این شب و در این ساعت بر من ببخشی هر جرمی که مرتکب شدم و هر گناهی که به آن آلوده گشتم و هرکار زشتی را که پنهان ساختم و هر نادانیِ پنهان و آشکار که مرتکب شدم و آن را نهان ساختم یا عیان، و هرکار زشتی که دستور ثبت آن را به نویسندگان بزرگوار دادی؛ آنان که بر ضبط آنچه از من سر زند، گماشتی و آنان را نیز گواهانی بر من قراردادی علاوه بر اعضایم و خود فراتر از آنها مراقب من بودی و شاهد بر آنچه از آنان پنهان ماند؛ و به یقین با رحمتت پنهان ساختی و با فضلت پوشاندی.»

 

روز سوم: زمان توبه

توبه قبل از عذاب الهی

<إِنَّما جَزاءُ الَّذینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ 33 إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ>[21]

«کیفر آنان که با خدا و پیامبرش مى‏جنگند و در زمین به فساد و تباهى مى‏کوشند، فقط این است که کشته شوند، یا به دارشان آویزند، یا دست راست و پاى چپشان بریده شود، یا از وطن خود تبعیدشان کنند. این براى آنان رسوایى و خوارى در دنیاست، و براى آنان در آخرت عذابى بزرگ است.(33) مگر کسانى که پیش از دستیافتنتان بر آنان، توبه کنند. پس بدانید که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.»

اثرات تأخیر در توبه

«قالَ الإمامُ الجوادُ{علیه السلام}: تأخِیرُ التَّوبةِ اغْتِرارٌ، وَ طُولُ التّسْویفِ حَیْرَةٌ.»[22]

«امامجواد{علیه السلام} فرمود: بهتأخیرافکندن توبه فریب و غفلت است و طولانىشدن و امروز و فرداکردن، مایۀ حیرت و سرگشتگى است.»

«قَالَ رسولُ اللهِ{صلوات الله علیه}:‏ إِذَا أَذْنَبَ‏ الْعَبْدُ کَانَ نُقْطَةً سَوْدَاءَ عَلَى قَلْبِهِ فَإِنْ هُوَ تَابَ وَ أَقْلَعَ وَ اسْتَغْفَرَ صَفَا قَلْبُهُ مِنْهَا وَ إِنْ هُوَ لَمْ یَتُبْ وَ لَمْ یَسْتَغْفِرْ کَانَ الذَّنْبُ عَلَى الذَّنْبِ وَ السَّوَادُ عَلَى السَّوَادِ حَتَّى یَغْمُرَ الْقَلْبَ فَیَمُوتَ بِکَثْرَةِ غِطَاءِ الذُّنُوبِ عَلَیْه‏.»[23]

«رسول اکرم{صلوات الله علیه} فرمود: هرگاه بنده گناه کند، نقطه‏اى سیاه بر دلش مینشیند. اگر توبه کند و برگردد، آن نقطه را ریشهکن خواهد کرد و طلب آمرزش نماید، دلش از آن سیاهى پاک و نورانى گردد. و اگر توبه نکرد و طلب آمرزش ننمود، گناه روی گناه میآید و سیاهى بالاى سیاهى؛ به طورى که همۀ دلش را سیاهى میپوشاند و به واسطۀ پرده‏هاى زیاد گناه، دلش بمیرد.»

سخن آیتالله شجاعی{رحمة الله علیه}

وقتى سالکِ بیدار، به وضع بد خویش به هنگام گناه پى‏برد، مى‏بیند باید هرچه زودتر از این مصیبت بزرگ، جهالت فوق تصور، طغیان خطرناک، و بىشرمى دردآور توبه کند. مى‏بیند نباید این بازگشت را لحظه‏اى به تأخیر بیندازد و نیز نباید اگرچه گناه او زیاد باشد، مأیوس گردد. باید به عفو مغفرت بىحد و بىنهایت حضرت حق امیدوار باشد که رحمت او واسع و عفو او شامل است؛ و اصولا بىحد و بىنهایتبودن عفو و مغفرت ربوبى بدین معناست که او اگر بخواهد کسى را مشمول عفو و مغفرت خود بگرداند، کم و زیادبودن گناه نمى‏تواند مانع باشد؛ مگر اینکه نخواهد.[24]

٭٭٭

«به جانِ پیر خرابات و حقِّ صحبت او

که نیست در سر من، جز هواى خدمت او

بهشت اگرچه نه جاىِ گناهکاران است‏

بیار باده، که مستظهرم به رحمت او

چراغِ صاعقه آن شراب روشن باد!

که زد به خرمن من، آتشِ محبّت او

بیار باده، که دوشم سروشِ عالمِ غیب

نوید داد، که عام است فیضِ رحمت او»[25]

سیدِ صادق

میرزا آقای سبزواری در ادارۀ ژاندارمری مشهد، توپچی بود. روزی مأمور شد با پنجنفر از توپچیان، یکگاری فشنگ و باروت به شهر تربت ببرند. وقتی از مشهد خارج شدند، در بین راه آتش سیگار یکی از توبچیها به صندوق باروت رسید و فورا منفجر شد و سهنفر از آنان هلاک و سهنفر دیگر زخمی شدند. میرزاآقا میگوید: من ناگهان دیدم آتش باروت مرا چند متر بالا برد و سپس به زمین افتادم. پاهای من تا پاشنه سوخت و مرا به مریضخانه لشکری مشهد بردند و حدود یکماه مشغول معالجه شدند. سپس مرا از آنجا به مریضخانه حضرتی بردند و مدت هشتماه نیز در آنجا تحت معالجه بودم تا اینکه جراحت و چرک التیام یافت ولی اصلا قدرت حرکت نداشتم؛ زیرا رگهای پا بهکلی سوخته بود. شبی با حالت دلشکستگی گریه بسیاری کردم و توجه به حضرت رضا{علیه السلام} نموده، عرضه داشتم: ای پسر رسول خدا! من که از نسل شما هستم؛ نباید به داد من بیچاره برسید؟!

از گریه شدید خوابم برد. در عالم خواب دیدم سید بزرگواری نزد من است و میفرماید: میرزاآقا! حالت چطور است؟ تا این اظهار مرحمت را نمود، فورا دستش را گرفتم و گفتم: شما کیستید که احوال مرا میپرسید؟ فرمود: من حضرت رضا{علیه السلام} هستم. سپس دست مبارک خود را از بالای پای من تا پاشنه کشید و بعد از آن پای دیگر را حرکت دادم. بیدار شدم و دانستم که خواب من از رؤیاهای صادقه بوده و حضرت رضا{علیه السلام} مرا شفا مرحمت نموده است. از شوق، شروع به گریه بلند نمودم. بیماران از صدای گریه من بیدار شدند و گفتند: ای سید! در این وقت شب مگر دیوانه شدهای؟! گفتم: شما نمیدانید؛ امشب امام هشتم{علیه السلام} به بالین من تشریف آورد و مرا شفا داد. چون صبح شد، با کمال صحت از مریضخانه بیرون آمدم و توبه کردم که دیگر به نوکری دولت اقدام نکنم و حال به کار دستفروشی مشغول هستم.[26]

٭٭٭

«فَأسألُکَ... أَنْ تُوَفِّرَ حَظِّی مِنْ کُلِّ خَیْرٍ أَنْزَلْتَهُ‏ أَوْ إِحْسَانٍ فَضَّلْتَهُ‏ أَوْ بِرٍّ نَشَرْتَهُ‏ أَوْ رِزْقٍ بَسَطْتَهُ‏ أَوْ ذَنْبٍ تَغْفِرُهُ أَوْ خَطَإٍ تَسْتُرُهُ یَا سَرِیعَ الرِّضَا اغْفِرْ لِمَنْ لَا یَمْلِکُ إِلَّا الدُّعَاءَ فَإِنَّکَ فَعَّالٌ لِمَا تَشَاءُ یَا مَنِ اسْمُهُ دَوَاءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفَاءٌ وَ طَاعَتُهُ غِنًى‏ ارْحَمْ مَنْ رَأْسُ مَالِهِ الرَّجَاءُ وَ سِلَاحُهُ الْبُکَاءُ یَا سَابِغَ النِّعَمِ‏ یَا دَافِعَ النِّقَمِ یَا نُورَ الْمُسْتَوْحِشِینَ فِی الظُّلَمِ.»[27]

«از تو میخواهم... که بهرهام را زیاد کنی، از هر چیزی که نازل کردی یا احسانی که تفضّل نمودی یا برّ و نیکی که گستردی یا رزقی که پراکندی یا گناهی که بیامرزی یا خطایی که بپوشانی؛ ای خدایی که زود از بندهات خشنود میشوی! بیامرز کسی را که جز دعا چیزی ندارد؛ همانا تو هرچه بخواهی انجام میدهی؛ ای کسی که نامش دوا و یادش شفا و طاعتش توانگری است! رحم کن به کسی که سرمایهاش امید، و سلاحش اشک چشم است؛ ای فروریزنده نعمتها، ای دورکننده بلاها، ای روشنیبخش وحشت زدگان در تاریکیها!»

 

روز چهارم: زمان توبه

توبۀ هنگام مرگ

<وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلیما>[28]

«و براى کسانى که پیوسته کارهاى زشت مرتکب مى‏شوند، تا زمانى که مرگ یکى از آنان فرا رسد [و در آن لحظه که تمام فرصت‏ها از دست رفته است‏]، گوید: اکنون توبه کردم. و نیز براى آنان که در حال کفر از دنیا مى‏روند، توبه نیست. ایناناند که عذابى دردناک براى آنان آماده کرده‏ایم.»

پذیرش توبه تا قبل از مرگ

«قالَ رسولُ اللَّهِ{صلوات الله علیه}: مَن تابَ قَبْلَ أنْ یُعایِنَ قَبِلَ اللَّهُ تَوبَتَهُ.»[29]

«رسول اکرم{صلوات الله علیه} فرمود: هرکس پیش از مشاهده، توبه کند، خداوند توبه‏اش را مى‏پذیرد.»

«قالَ الإمامُ الصّادقُ{علیه السلام}- وقد سُئِلَ عَن قَولِ اللَّهِ؟عز؟: <وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ...>[30] ذلکَ إذا عایَنَ أمْرَ الآخِرَةِ.»[31]

«امامصادق{علیه السلام} در پاسخ به سؤال از آیۀ فوق فرمود: قبولنشدن توبه مربوط به زمانى است که انسان امر آخرت را هنگام مرگ مشاهده کنند.»

سخن آیتالله مظاهری؟حفظ؟

اگر کسی توبه را به تأخیر بیندازد، گرفتار گناهِ روی گناه میشود و پس از آن، گناه خود را توجیه کرده و اصلاً توبه نمیکند که توبۀ او پذیرفته شود. در این مجال، تذکّر و توصیۀ همیشگی را تکرار کنیم که مراقب باشید گناه نکنید و اگر گناهی مرتکب شدید، فوراً توبه نمایید و اجازه ندهید گناه شما تکرار شود که گرفتار عادت به گناه و پس از آن توجیه گناه میشوید و این امر، بدبختی فراوانی به همراه خواهد داشت؛ بنابراین اگر قرآن شریف در توبه شرط فرموده است که قبل از مرگ باشد و نه به هنگام دیدن مرگ، حاکی از یک نکتۀ مهمِّ اخلاقی است و آن اینکه غالباً پشیمانی در هنگام فرارسیدن مرگ، توبۀ از روی ایمان نیست؛ بلکه به دلیل ترس و اضطراب و ناراحتی از کیفر گناه است و اگر آن کیفر در کار نبود، آن ‌‌شخص هم از کردۀ خود پشیمان نبود؛ اما اگر توبۀ او حقیقی و برخاسته از معرفت و ایمان باشد، بیشکّ خداوند سبحان توبۀ او را میپذیرد؛ بنابراین، توبۀ هنگام مرگ نیز اگر حقیقی باشد، مورد پذیرش حقتعالی واقع میشود؛ زیرا معنا ندارد خداوند تعالی ندامت قلبی و پشیمانی واقعی از کسی ببیند و او را نیامرزد.[32]

گاهی «تَسویف» در توبه (یعنی به‌‌آینده‌‌واگذارکردن و بیاعتنایی به گناه و فراموشی آن) جای پشیمانی را در وجود انسان میگیرد و مانع از پدیدآمدن حالت توبه میشود. در چنین وضعی معلوم است که این انسان، خود را گناهکار نمیداند تا توبه کند. پس اینکه قرآن شریف «فوریّت» و «عدم تأخیر» را در توبه شرط دانسته، باز هم حاوی یکنکتۀ با اهمیّت اخلاقی است و آن اینکه بیاعتنایی به گناه موجب عادت انسان به گناه میشود و در اثر عادت، اُبهّت گناه از دل میرود و در نتیجه گناه از ضمیر آگاه انسان به ضمیر ناآگاه وی منتقل شده و موجب میگردد تا انسان، خود را گناهکار نداند و در این صورت، طبیعی است که توبه هم نمیکند.[33]

«امید هست شود شسته توبهنامۀ ما

چنین شود به طراوت گر از سحاب هوا

عجب که توبه سنگین ما کمر بندد

که ساخت رطل گران را سبک رکاب هوا

برون کن از سر نخوت هواپرستی را

که چون حباب کند خانهها خراب هوا

ز زهد خشک اثر در جهان نخواهد ماند

که میکند دل سنگین توبه آب هوا

شدی چو پیر، مرو در پی هوا صائب

که دلپذیر بود موسم شباب هوا»[34]

عبد فرّار

فقیه عارف، آخوند ملاحسینقلى همدانى{رحمة الله علیه} از جمله علماى ربّانى و عارفان سالک و داراى نگاه و کلام نافذ بوده است. نگاه نافذ آن عالم وارسته و کلام تأثیرگذار ایشان، عبد فرّار را که یکمرد زورگو و لاابالى بود و همه از او وحشت داشتند، به منزل توبه رسانید و او را سعادتمند کرد.

خلاصۀ داستان این است که مرحوم آخوند همدانى در راه به عبد فرّار برخورد کرده و به او گفت: کیستى؟ گفت: من عبد فرّار هستم. مرحوم آخوند از این جمله استفاده کرد و همراه با نگاه تندى گفت: «أفَررتَ مِنَ الله او مِن رَسولِه»؛ آیا از خدا فرار کردهاى یا از رسول خدا؟ همین یکجمله موجب شد جاذبۀ حقتعالى او را تسخیر کند و توفیق بازگشت به سوى خدا را بیابد و درحالىکه مرتّب جملۀ مرحوم آخوند را تکرار مىکرد، به خانهاش رفت. تذکّر و نگاه عتابآمیز آن ولىّخدا او را بیدار کرد؛ تا جایى که از گذشتۀ خود شرمسار شد و توبۀ حقیقى کرد و در یکشب، منازل سیروسلوک را یکى پس از دیگرى طى کرد تا به مقصد رسید و از دنیا رفت. فرداى آن روز، مرحوم آخوند به شاگردان خود که منتظر تدریس ایشان بودند، گفت: یکى از اولیاى خدا از دنیا رفته است؛ امروز به تشییع جنازۀ او مىرویم. نقل است که او را غسل و کفن کردند و آخوند همراه با شاگردان خود که از علما و فضلاى حوزۀ علمیۀ نجف اشرف بودند، در تشییع و تدفین وى شرکت کردند.[35]

٭٭٭

«فَهَا أَنَا ذَا، یَا إِلَهِی، وَاقِفٌ بِبَابِ عِزِّکَ وُقُوفَ الْمُسْتَسْلِمِ الذَّلِیلِ، وَ سَائِلُکَ عَلَى الْحَیَاءِ مِنِّی سُؤَالَ الْبَائِسِ الْمُعِیلِ مُقِرٌّ لَکَ بِأَنِّی لَمْ أَسْتَسْلِمْ وَقْتَ إِحْسَانِکَ إِلَّا بِالْإِقْلَاعِ عَنْ عِصْیَانِکَ، وَ لَمْ أَخْلُ فِی الْحَالاتِ کُلِّهَا مِنِ امْتِنَانِک‏.»[36]

«اى خداى من! اینک منم که به پیشگاه عزتت همچون تسلیمشوندۀ ذلیل ایستاده‏ام و با شرم و حیا همچون نیازمندىعیالوار از تو درخواست مى‏کنم و معترفم که در هنگام احسان تو جز خوددارى از معصیت، طاعتى نکرده‏ام و هیچ‏گاه از نعمتت بى‏بهره نبوده‏ام.»

 

روز پنجم: زمان توبه

توبۀ هنگام مرگ

<حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ 99 لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ کَلاَّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ>[37]

«[دشمنان حق از دشمنى خود باز نمى‏ایستند] تا زمانى که یکى از آنان را مرگ در رسد، مى‏گوید: پروردگارا! مرا [براى جبران گناهان و تقصیرهایى که از من سر زده به دنیا] بازگردان! (99) امید است در [برابر] آنچه [از عمر، مال و ثروت در دنیا] واگذاشته‏ام، کار شایسته‏اى انجام دهم. [به او مى‏گویند:] این چنین نیست [که مى‏گویى‏]؛ بدون تردید این سخنى بى‏فایده است که او گوینده آن است، و پیش رویشان برزخى است تا روزى که برانگیخته مى‏شوند.»

مقبول نبودن توبه هنگام جاندادن

«قالَ الإمامُ الباقرُ{علیه السلام}: إذا بَلَغتِ النّفسُ هذهِ- وَ أهْوى‏ بِیَدِهِ إلى‏ حَلْقِهِ- لَم یَکُن للعالِمِ‏ تَوبَةٌ، وَ کانتْ للجاهلِ تَوبَةٌ.»[38]

«امامباقر{علیه السلام} فرمود: هرگاه جان به اینجا برسد (اشاره به حلق مبارک خود کردند)، عالِم راهى براى‏ توبه ندارد، ولی جاهل، توبه دارد.»

سخن میرزا جوادآقا ملکی تبریزی{رحمة الله علیه}

بالجمله، این را بداند که درِ توبه -مادامىکه مرگ را نبیند- باز است؛ اگرچه گناهش در وصف نیاید. این را هم بداند که یأس از رحمت الهى، بدترین گناهان است و از آن، بالاتر گناهى را سراغ نداریم؛ جسارت مىکنم و عرض مىکنم: به یکجهت، یأس از رحمت الهى، از کشتن انبیا؟عهم؟ بدتر است! خلاصه، این هم از اهمیّات است که باید سالک بداند که شیطان همۀ همّتش این است که انسان را در هرحال که هست، از راه خدا منع نماید و اگر از راههاى معمولى هواى نفس نتوانست برگرداند، آن وقت از طرق مموّهۀ[39] شرع و عقل مىآید و اگر از اینها هم نتوانست غلبه نماید، مىگوید: امر تو گذشته است، تو نمىتوانى توبۀ حقیقى کنى؛ توبۀ حقیقى شرایط دارد؛ تو کجا و عمل به شرایط توبۀ حقیقى کجا؟! اگر به شرایطش عمل نکنى، توبهنکردن بهتر از توبۀ دروغى است؛ علاوه بر این، مىگوید: تو آنقدر گناه کردهاى که از قابلیّت و سعادت قبولى توبه و توفیق توبه افتادهاى![40]

٭٭٭

«برفت عمر و نرفتیم راه شرط و ادب

بهراستی که به بازی برفت چندین سال

کنون که رغبت خیرست زور طاعت نیست

دریغ زور جوانی که صرف شد به محال

زمان توبه و عذرست و وقت بیداری

که پنجروز دگر میرود به استعجال

چنین گذشت که دیگر امید خیر نماند

مگر به عفو خداوند منعم متعال

ختام عمر خدایا به فضل و رحمت خویش

به خیر کن که همین است غایت آمال»[41]

نَفَسِ حاجقاسم

امنیت منطقه که سپرده شد به دست فرمانده سلیمانی، حساب کار دست اشرار آمد. خیلیهایشان زیر پرچم جمهوری اسلامی آمدند. مانده بود باندی که سرکردهشان خیلی قلدر بود؛ حدود چهل، پنجاهنفر برایش کار میکردند. میخواستند با خرابکاریهایشان جادهها را به اسم جمهوری اسلامی ناامن کنند. نه ژاندارمری حریفشان شده بود، نه بچههای کمیته. فکر میکردند این بار هم مثل دفعههای قبل چند نفر را سر میبُرند، بقیه هم عقبنشینی میکنند؛ اما حاجی آدمی نبود که کم بیاورد. هفتشبانهروز نقطه به نقطۀ روستا را گشتیم تا گیرشان آوردیم. وقتی دیدند از آسمان و زمین محاصره شدهاند، چادر زنهایشان را پوشیدند و فرار کردند. ما خیال عقبنشینی نداشتیم؛ دو روز درگیر بودیم. آخر سر، خودش داوطلب شد تسلیم شود. پنجپاسدار را گروگان گذاشتیم تا بیاید کرمان با حاجقاسم صحبت کند. نمیدانم در اتاق جلسات چه گذشت که طرف وقتی بیرون آمد، زارزار گریه میکرد. پرسیدم: چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟ گفت: ابهت این مرد من را گرفت؛ بگذارید اگر کشته میشوم، به دست این مرد کشته شوم که افتخاری برایم باشد.

حاجی این بار از در رأفت وارد شد و طرف را تأمین داد. کارهایش که راست و ریس شد، او را به مشهد فرستاد. میخواست امامرضا{علیه السلام} واسطهای برای پذیرش توبه آن بندۀ خدا شود. در این مدت، هم برای روستایشان تلمبه آب برد و هم زمین کشاورزی به آنها داد. مشهدی وقتی برگشت، چسبید به کار و کشاورزی. دیگر پاک شده بود، مثل طفلی که تازه از مادر زاده شود.[42]

٭٭٭

«فَهَلْ یَنْفَعُنِی، یَا إِلَهِی، إِقْرَارِی عِنْدَکَ بِسُوءِ مَا اکْتَسَبْتُ وَ هَلْ یُنْجِینِی مِنْکَ اعْتِرَافِی لَکَ بِقَبِیحِ مَا ارْتَکَبْتُ أَمْ أَوْجَبْتَ لِی فِی مَقَامِی هَذَا سُخْطَکَ أَمْ لَزِمَنِی فِی وَقْتِ دُعَایَ مَقْتُک‏.»[43]

«خدایا! اکنون که در برابرت به زشتى اعمالم اعتراف مى‏کنم، برایم سودى خواهد داشت؟ و آیا اقرار به زشتى آنچه انجام داده‏ام، مرا از عذاب تو نجات خواهد داد؟ یا آنکه مرا در این حالى که هستم، مستوجب غضب خود مى‏دانى؟ و یا در این هنگام که تو را مى‏خوانم، اراده عذابى شدید به دنبال من است؟»

 

روز ششم: زمان توبه

توبۀ فرعون

<وَ جاوَزْنا بِبَنی‏ إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً حَتَّى إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمینَ 90 آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدینَ>[44]

«و بنى‏اسرائیل را از دریا گذراندیم. پس فرعون و لشکریانش، آنان را از روى ستم و تجاوز دنبال کردند تا هنگامىکه بلاى غرقشدن، او را فروگرفت، گفت: ایمان آوردم که هیچ معبودى جز همان که بنى‏اسرائیل به او ایمان آوردند، نیست و من از تسلیم‏شدگان [در برابر فرمان‏هاى حق‏] هستم. (90) [به اوگفته شد:] اکنون [که به نابودى خود یقین دارى و زمان بازگشت به خدا سپرى شده، ایمان مى‏آورى؟!] درحالىکه پیش از این عصیان مى‏ورزیدى و از تبهکاران بودى؟»

توبۀ دیروقت و بیفایده

«قالَ الإمامُ الرِّضا{علیه السلام}- وَ قَد سُئِلَ عن عِلّةِ إغْراقِ اللَّهِ فِرْعَونَ وَ قَد آمَنَ بهِ وَ أقَرَّ بتَوحیدِهِ-: لأنَّهُ آمَنَ عِندَ رُؤیةِ البَأْسِ، وَ الإیمانُ عِندَ رُؤیَةِ البَأْسِ غیرُ مَقبولٍ.»[45]

«امامرضا{علیه السلام}‏ در پاسخ به این پرسش که چرا خداوند فرعون را با آنکه ایمان آورد و به یگانگى او اقرار کرد، غرق ساخت، فرمود: زیرا او هنگامى ایمان آورد که عذاب را مشاهده کرد و ایمانآوردن به هنگام مشاهدۀ عذاب پذیرفته نیست.»

سخن شیخبهایی{رحمة الله علیه}

ایشان در شرح اربعین فرموده است: شکى در وجوب فورى توبه نیست؛ زیرا گناه مانند سم مضر برای بدن است. چنانچه برخورندۀ سم واجب است در معالجه شتاب کند تا بدنش هلاک نشود و از بین نرود، همچنین بر گنهکار واجب است که گناه را ترک کند و در توبه تسریع کند تا دینش ضایع نگردد. گنهکارى که در توبه مسامحه کند و به وقت دیگر تأخیر اندازد، خود را بین دو خطر بزرگ قرار داده است که اگر از یکى سالم بماند، به دیگرى مبتلا خواهد شد:

اول: رسیدن مرگ ناگهانى، بهطورىکه از خواب غفلت بیدار نشود، مگر زمانی که مرگ خود را ناگهان ببیند. چنانچه در قرآن مجید مىفرماید: آیا اهل قریهها در امان هستند که مرگ ایشان را بگیرد، درحالىکه خوابیدهاند؟![46] در آن حال، باب توبه مسدود شده و یکساعت مهلت مىخواهند ولى اجابت نمىشود.

دوم: آنکه به واسطه پاکنکردن آلودگى خود به گناه به وسیله توبه، تاریکى و تیرگى گناهان بر دل زیاد مىشود تا به حد رِین و طبع مىرسد که دیگر قابل پاکشدن نیست؛ زیرا هر گناهى که شخص مىکند، ظلمتى در دلش پیدا مىشود، مانند نفسى که به آینه دمیده مىشود؛ هرگاه ظلمت گناهان بر قلب زیاد شد، رین (چرک) مىشود. هرگاه رین قلب زیاد شد، «طبع» مىشود؛ یعنى مهر شده و بسته مىگردد؛ بهطورىکه هیچ حقى را نمىفهمد و نمىپذیرد؛ چنانچه بر اثر زیادشدن زنگ آینه، آن را جرم مىگیرد و قابل صیقل نخواهد بود.[47]

٭٭٭

«اى پیر خانقه به خرابات شو دمى

غسلى برآر و توبه هفتادساله کن

صوفى! به گریه، چهره مجلس بشو چو شمع

آهنگِ رقص ما همه از آه وناله کن‏»[48]

میرغضب

در سالی که نان در تهران به سختی دست میآمد، روزی میرغضبباشیِ ناصرالدینشاه به طاق آبانباری میرسد و صدای نالۀ سگهایی را میشنود. پس از تحقیق میبیند سگی زاییده است و بچههایش به او چسبیدهاند؛ چون در اثر بیخوراکی شیر ندارد. میرغضب سخت متأثر میشود و از دکان نانوایی که در نزدیکی آن محل بود، مقداری نان میخرد و جلویش میاندازد و همانجا میایستد تا سگ میخورد و دارای شیر شده، بچههایش سرگرم خوردن شیر میشوند. میرغضب مقدار خوراک یکماه آن سگ را از آن نانوایی میخرد و نقداً پولش را میپردازد و میگوید: هرروز باید شاگردت این مقدار نان به سگ برساند و اگر یکروز مسامحه شود، تو را مجازات میکنم.

میرغضب با جمعی از رفقایش میهمانی دورهای داشتند؛ به این تفصیل که هرروز عصر به گردش میرفتند و در منزل یکی با هم شام میخوردند. آن شب نوبت میرغضب بود. او دو همسر داشت. خانۀ زن اول تقریباً در وسط تهران بود؛ به او پول داد و گفت: امشب میهمان دارم؛ برای آنها تدارک کامل ببین! میرغضب با رفقایش در بیرون شهر به تفرج پرداختند و تفریحشان قدری طول کشید. هنگام مراجعت، رفقایش گفتند: دیر شده و خستهایم؛ اگر ممکن است به خانه تو نرویم. میرغضب گفت: همسرم تدارک کامل دیده است؛ باید آنجا برویم. بالأخره رفقا راضی نشدند و گفتند: ما امشب در اینجا میمانیم و به مختصری غذا قناعت میکنیم؛ آنچه در آن خانه تدارک کردهای برای فردا بماند. میرغضب به ناچار قبول کرد و مقداری نان و کباب خرید و آنها خوردند و همانجا خوابیدند. هنگام سحر از صدای ناله و گریۀ بیاختیار میرغضب، همه بیدار شدند و از او سبب انقلاب و گریهاش را پرسیدند. او گفت: در خواب، حضرت سجاد{علیه السلام} را دیدم؛ به من فرمود: احسانی که به آن سگ کردی مورد قبول خداوند عالم شد و خداوند در مقابل آن احسان، امشب جان تو و رفقایت را از مرگ حفظ فرمود؛ زیرا زن قدیمی تو از کینهای که به تو داشت، سمّی تدارک کرده و در فلان محل از آشپزخانه گذاشته بود تا داخل خوراک شما بریزد؛ فردا میروی آن سم را برمیداری و مبادا زن را اذیت کنی و اگر بخواهی، او را به خوشی رها کن؛ دیگر آنکه خداوند به تو توفیق توبه خواهد داد و چهلروز دیگر به کربلا، مزار پدرم حسین{علیه السلام}، مشرف میشوی.

او پس از این قضیه از شغل خودش استعفا داد و مشغول توبه و ادای حقوق مظالم گردیده و پس از چهلروز به کربلا مشرف شد و همانجا ماند تا به رحمت حق واصل گردید.[49]

٭٭٭

«سُبْحَانَکَ، لَا أَیْأَسُ مِنْکَ وَ قَدْ فَتحْتَ لِی بَابَ التَّوْبَةِ إِلَیْک‏، بَلْ أَقُولُ مَقَالَ الْعَبْدِ الذَّلِیلِ الظَّالِمِ لِنَفْسِهِ الْمُسْتَخِفِّ بِحُرْمَةِ رَبِّهِ، الَّذِی عَظُمَتْ ذُنُوبُهُ فَجَلَّتْ، وَ أَدْبَرَتْ أَیَّامُهُ فَوَلَّتْ حَتَّى إِذَا رَأَى مُدَّةَ الْعَمَلِ قَدِ انْقَضَتْ وَ غَایَةَ الْعُمُرِ قَدِ انْتَهَتْ، وَ أَیْقَنَ أَنَّهُ لَا مَحِیصَ لَهُ مِنْکَ، وَ لَا مَهْرَبَ لَهُ عَنْکَ، تَلَقَّاکَ بِالْإِنَابَةِ، وَ أَخْلَصَ لَکَ التَّوْبَةَ، فَقَامَ إِلَیْکَ بِقَلْبٍ طَاهِرٍ نَقِیٍّ، ثُمَّ دَعَاکَ بِصَوْتٍ حَائِلٍ خَفِیٍّ. قَدْ تَطَأْطَأَ لَکَ فَانْحَنَى، وَ نَکَّسَ رَأْسَهُ فَانْثَنَى، قَدْ أَرْعَشَتْ خَشْیَتُهُ رِجْلَیْهِ، وَ غَرَّقَتْ دُمُوعُهُ خَدَّیْهِ.»[50]

«پاک ‏و منزّهى! از تو ناامید نیستم درحالىکه درِ توبه را به رویم گشوده‏اى؛ بلکه سخن بندۀ ذلیل را به زبان مى‏آورم؛ بنده‏اى که به خود ستم کرده و حریم حرمت پروردگارش را سبک شمرده است؛ بنده‏اى که گناهش عظیم و روى هم انباشته است؛ و روزگار از او روى گردانده و عمرش سپرى شده؛ تا اینکه نظر کرده که زمان عمل گذشته و دوران عمر به آخر رسیده و یقین نموده که پناهگاهى از عذابت و گریزگاهى از انتقامت نیست؛ با ناله و انابه به سویت روی آورده و توبه‏اش را براى تو خالص ساخته؛ پس با دلى پاک و پاکیزه به سویت برخاسته، و تو را با ناله‏اى سوزناک و آهسته خوانده، درحالىکه از شدت تواضع در برابر تو خم گشته، و از سرافکندگى کج و فرومانده شده، و ترس از مقام تو پاهایش را به لرزه انداخته، و اشک چشم صفحه رخسارش را فراگرفته است.»

روز هفتم: زمان توبه

توبۀ قبل از عذاب

<أَ ثُمَّ إِذا ما وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ آلْآنَ وَ قَدْ کُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ>[51]

«سپس آیا هنگامى که عذاب فرا مى‏رسد به درستى و حقبودنش ایمان مى‏آورید؟ [در لحظه فرارسیدن عذاب به شما گفته مى‏شود:] حالا و ایمان؟! [این همان عذابى است‏] که همواره به رسیدن آن شتاب ورزیدید!»

توبۀ قبل از مرگ

«قالَ رسولُ اللهِ{صلوات الله علیه}: إنَّ اللَّهَ تَعالى‏ یَقبَلُ تَوبَةَ العَبدِ ما لَم یُغَرْغِرْ.»[52]

«رسول اکرم{صلوات الله علیه} فرمود: خداوند متعال توبه بنده را پیش از آنکه به جانکندن بیفتد، مى‏پذیرد.»

سخن آیتالله سعادتپرور{رحمة الله علیه}

اى عزیزان من! توبه به معناى رجوع است؛ گویا غفلت از خداوند موجب دورى از او مى‏شود یا پشتکردن به او و توجهنداشتن به او؛ لذا بر ما لازم است که در هیچ آنی از زندگى غفلت از حق نداشته باشیم و چون این امر براى عموم ممکن نیست، بلکه براى همه به اعتبار مقام شناسایى است‏، هر کسى وظیفه دارد که از توبهکردن غفلت ننماید. کسانى که مراقب خود هستند، این امر را در هر آن انجام مى‏دهند و کسانى که مراقب نیستند باید لااقل روزى یکمرتبه محاسبۀ نفس خود کنند و از غفلات توبه و استغفار نمایند.[53]

«تا تو بر آرزو سوار شوی

نپسندم که توبهکار شوی

دست پیمان بده به این مردان

دست دادی، مباش سرگردان

در میاور به عهد ایشان دست

کان که این عهد را شکست، شکست

توبه آن را بده که دل دارد

ورنه فردا تو را خجل دارد»[54]

دوبرادر در عاشورا

امامحسین{علیه السلام} آیینۀ تمامنماى رحمت آفریدگار است. از وقتى که در راه با یزیدیان روبرو شد، کوشید که آنان را هدایت کند و به راه راست بیاورد. آخرین دعوت حسین{علیه السلام} وقتى بود که تنها مانده بود؛ وقتى که یارانش همگى شهید شده بودند، ندا کرد: آیا براى ما یاورى پیدا نمىشود؟ آیا کسى هست از حرم پیامبر دفاع کند؟ «اَلا ناصِرٌ یَنْصُرُنا؟ اَما مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُول اللّهِ؟»؛ این ندا سعدبنحرث انصارى و برادرش ابوالحتوفبنحرث را به هوش آورد؛ هردو از انصار بودند و از عشیرۀ خزرج؛ ولى با آلمحمد؟عهم؟ سر و کارى نداشتند؛ هردو از دشمنان على{علیه السلام} بودند و از خوارج نهروان. این دونفر از کوفه تحت فرماندهى عمرسعد به قصد پیکار با حسین{علیه السلام} و کشتن او بیرون شدند و به کربلا رسیدند. هنگامى که نداى حسین{علیه السلام} را شنیدند، به هوش آمدند و با خود گفتند: حسین{علیه السلام} فرزند پیامبر ماست؛ روز رستاخیز دست ما به دامان جدش رسول خداست. به ناگاه از یزیدیان بیرون شدند و حسینى گردیدند و در زیر سایۀ حسین قرار گرفتند. پس یکباره بر یزیدیان تاختند و به جنگ پرداختند، تنى چند را مجروح کرده و عدهاى را به دوزخ فرستادند و کوشیدند تا شربت شهادت را نوشیدند.[55]

٭٭٭

«مَا أَنَا بِأَعْصَى مَنْ عَصَاکَ فَغَفَرْتَ لَهُ، وَ مَا أَنَا بِأَلْوَمِ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَیْکَ فَقَبِلْتَ مِنْهُ، وَ مَا أَنَا بِأَظْلَمِ مَنْ تَابَ إِلَیْکَ فَعُدْتَ عَلَیْهِ، أَتُوبُ إِلَیْکَ فِی مَقَامِی هَذَا تَوْبَةَ نَادِمٍ عَلَى مَا فَرَطَ مِنْهُ، مُشْفِقٍ مِمَّا اجْتَمَعَ عَلَیْهِ، خَالِصِ الْحَیَاءِ مِمَّا وَقَعَ فِیهِ، عَالِمٍ بِأَنَّ الْعَفْوَ عَنِ الذَّنْبِ الْعَظِیمِ لَا یَتَعَاظَمُکَ، وَ أَنَّ التَّجَاوُزَ عَنِ الْإِثْمِ الْجَلِیلِ لَا یَسْتَصْعِبُکَ، وَ أَنَّ احْتِمَالَ الْجِنَایَاتِ الْفَاحِشَةِ لَا یَتَکَأَّدُکَ، وَ أَنَّ أَحَبَّ عِبَادِکَ إِلَیْکَ مَنْ تَرَکَ الِاسْتِکْبَارَ عَلَیْکَ، وَ جَانَبَ الْإِصْرَارَ، وَ لَزِمَ الِاسْتِغْفَارَ.»[56]

«من نه گناهکارترین کسی هستم که تو او را آمرزیده‏اى، و نه از نکوهیده‏ترین افرادى که به درگاهت عذر آورده و تو عذرش را قبول کرده‏اى، و نه از ستمکارترین کسانی که نزد تو موفق به توبه شده و تو به او احسان کرده‏اى؛ در چنین حالی به جانب تو بازمى‏گردم؛ بازگشت کسى که از کردۀ گذشته خود پشیمان و از آنچه بر سرش آمده نگران، و از ورطه‏اى که در آن افتاده، خالصانه شرمگین است، و مى‏داند که گذشت از گناه بزرگ در نظر تو عظیم نیست؛ و بخشیدن معصیت بر تو گران نباشد، و تحمل جنایات سنگین بر تو دشوار نمى‏آید، و محبوب‏ترین بنده نزد تو کسى است که در پیشگاهت دست از نافرمانى بردارد، و از پافشارى بر گناه اجتناب کند، و طلب آمرزش کند.»

 

 

[1]. الاعراف، 153.

 

[2]. القیامة، 5.

 

[3]. بحارالأنوار، ج77، ص104.

 

[4]. تصنیف غررالحکم، ص194.

 

[5]. شرح چهلحدیث، ص273.

 

[6]. <إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَریبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللَّهُ عَلیماً حَکیما>؛ (النساء، 17).

 

[7]-صحیفه امام، ج‏2، ص21.

 

[8]. دیوان حافظ، غزل 433.

 

[9]. «و [نیز رحمتش‏] شامل حال آن سهنفرى [بود] که [با بهانهتراشی واهى از شرکت در جنگ‏] بازمانده بودند [و همه مسلمانان به دستور پیامبر با آنان قطع رابطه کردند] تاجایىکه زمین با همه وسعت و فراخى‏اش بر آنان تنگ شد و [از شدت غصه، اندوه و عذاب وجدان‏] دل‏هایشان هم در تنگى و مضیقه قرار گرفت، و دانستند که هیچ پناهگاهى از خدا جز به سوى او نیست. پس خدا به رحمتش بر آنان توجه کرد تا توبه کنند؛ زیرا خدا بسیار توبه‏پذیر و مهربان است»؛ (التوبة، 118).

 

[10]. تفسیر الصافی، ج2، ص386؛ به نقل از: توبه، آغوش رحمت، ص142.

 

[11]. الصحیفةالسجادیة، ص80 (دعای 16).

 

[12]. النساء، 17.

 

[13]. بحارالأنوار، ج6، ص37.

 

[14]. همان، ج77، ص208.

 

[15]. النساء، 17.

 

[16]. ترجمه تفسیر المیزان، ج‏4، ص380.

 

[17]. بخشش.

 

[18]. کلیات اشعار و آثار فارسی شیخبهایی، ص34.

 

[19]. تفسیر روحالبیان، ج2، ص235؛ به نقل از: توبه، آغوش رحمت، ص126.

 

[20]. مصباحالمتهجد، ج‏2، ص848 (دعای کمیل).

 

[21]. المائدة، 33 و 34.

 

[22]. تحفالعقول، ص456.

 

[23]. إرشادالقلوب، ج‏1، ص46.

 

[24]. مقالات، ج2، ص101.

 

[25]. دیوان حافظ، غزل 495.

 

[26]. کراماتالرضویه، ص65؛ به نقل از: جامعالقصص، ص916.

 

[27]. مصباحالمتهجد، ج‏2، ص849 (دعای کمیل).

 

[28]. النساء، 18.

 

[29]. الکافی، ج2، ص440.

 

[30]. النساء، 18.

 

[31]. بحارالأنوار، ج6، ص19.

 

[32]. سیروسلوک (منزل دوم: توبه)، ص56.

 

[33]. همان، ص52.

 

[34]. دیوان صائب تبریزی، غزل 666.

 

[35]. سیروسلوک (منزل دوم: توبه)، ص۱۰۹.

 

[36]. الصحیفةالسجادیة، ص64 (دعای 12).

 

[37]. المؤمنون، 99 و 100.

 

[38]. الکافی، ج2، ص440.

 

[39] - تحریفشده، پنهانشده.

 

[40]. رساله لقاءالله، ص۸۳.

 

[41]. دیوان سعدی، مواعظ، قصیده 36.

 

[42]. سلیمانی عزیز، ص28.

 

[43]. الصحیفةالسجادیة، ص64(دعای 12).

 

[44]. یونس، 90 و 91.

 

[45]. بحارالأنوار، ج6، ص23.

 

[46]. <أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرىٰ أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنٰا بَیٰاتاً وَ هُمْ نٰائِمُونَ>؛ (الأعراف، 97).

 

[47]. به نقل از: گناهان کبیره، ج۲، ص۴۱۰.

 

[48]. دیوان حافظ، غزل 481.

 

[49]. داستانهای شگفت، ص98.

 

[50]. الصحیفةالسجادیة، ص64 (دعای 12).

 

[51]. یونس، 51.

 

[52]. نهجالفصاحة، ص309.

 

[53]. پندنامۀ سعادت، ص47.

 

[54]. جامجم (اوحدی مراغهای)، ص159.

 

[55]. پیشوای شهیدان، ص394؛ به نقل از: توبه، آغوش رحمت، ص152.

 

[56]. الصحیفةالسجادیة، ص66 (دعای 12).

 

فهرست مطالب