روز یازدهم: ماهیت توبه؛ امیدواری
امیدواری؛ امید به خداوند
<قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ53 وَ أَنِیبُوا إِلَى رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ>[1]
«بگو: اى بندگان من که [با ارتکاب گناه] بر خود تجاوزکار بودهاید! از رحمت خدا نومید نشوید؛ یقیناً خدا همۀ گناهان را مىآمرزد؛ زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است؛ (53) و به سوى پروردگارتان بازگردید و تسلیم [فرمانها و احکام] او شوید، پیش از آنکه شما را عذاب آید، آنگاه یارى نشوید.»
ناامیدی، بالاترین مصیبت
«قالَ الإمامُ عَلیٌّ{علیه السلام}: أعظمُ البَلاءِ انقِطاعُ الرَّجاءِ.» [2]
«امامعلى{علیه السلام} فرمود: بزرگترین بلا، ناامیدى است.»
«قالَ الإمامُ عَلیٌّ{علیه السلام}: قَتَلَ القُنوطُ صاحِبَهُ.»[3]
«امامعلى{علیه السلام} فرمود: ناامیدى، صاحب خود را مىکُشد.»
سخن امام خمینی{رحمة الله علیه}
اى عزیز! مبادا شیطان و نفس امّاره بر تو وارد شوند و وسوسه نمایند و مطلب را بزرگ نمایش دهند و تو را از توبه منصرف کنند و کار تو را یکسره نمایند. بدان که در اینامور هرقدر -و لو به مقدار کمى نیز باشد- اقدام، بهتر است. اگر نمازهاى فوتشده و روزهها و کفّارات و حقوق خدایى بسیار است و حقوق مردم بیشمار است، گناهان متراکم است و خطایا متزاحم، از لطف خداوند مأیوس مشو و از رحمت حق ناامید مباش که حق تعالى اگر تو به مقدور اقدام کنى، راه را بر تو سهل مىکند و راه نجات را به تو نشان مىدهد. بدان که یأس از رحمت حق بزرگترین گناهى است که گمان نمىکنم هیچ گناهى بدتر و بیشتر از آن در نفس تأثیر نماید. انسان مأیوس از رحمت چنان ظلمتى قلبش را فرا بگیرد و چنان افسارش گسیخته شود که با هیچچیز اصلاحش نمىتوان نمود. مبادا از رحمت حق غافل شوى و گناهان و تبعات آن در نظرت بزرگ آید! رحمت حق از همهچیز بزرگتر و به هرچیز شامل است. داد حق را قابلیت، شرط نیست. تو از اوّل چه بودى؟ در ظلمت عدم، قابلیت و استعدادى نیست؛ حقمتعال بىاستحقاق و استعداد و بدون سؤال و سابقۀ دعا، تو را نعمت وجود و کمالات وجود بخشید، بسط بساط نعم غیرمحصوره و رحمتهاى غیرمتناهیه فرمود، و تمام موجودات را مسخر تو کرد؛ اکنون هم حال تو از نابودى محض بدتر نشده است. خداوند وعدۀ رحمت داده، وعدۀ مغفرت فرموده، تو یکقدم پیش بیا و به سوى درگاه قدس او قدم گذار! او خود از تو با هر وسیلهاى هست، دستگیرى مىفرماید. اى عزیز! راه حق سهل است و آسان؛ ولى قدرى توجه مىخواهد؛ اقدام باید کرد. اینکه امر توبه را به تأخیر بیندازی و بار گناهان را هرروز زیاد کنی، کار را سخت مىکند؛ ولى اقدام در امر و عزم بر اصلاح امر و نفس راه را نزدیک و کار را سهل مىکند. تو تجربه کن و چندى اقدام کن، اگر نتیجه گرفتى، صحت مطلب بر تو ثابت مىشود، و الا راه فساد باز است و دست گناهکار تو دراز.[4]
«دارم امید عاطفتى از جناب دوست
کردم جنایتىّ و امیدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سَرِ جرم من، که او
گرچه پریوش است ولیکن فرشته خوست
عمرى است تا ز زلف تو بویى شنیدهایم
ز آن بوى، در مشامِ دل ما، هنوز بوست»[5]
داستان مرد شترسوار بیابانی
رسول خدا{صلوات الله علیه} با جمعى از یاران از مدینه خارج شدند و هوا به شدّت گرم بود. حضرت فرمود: در مقابل خود چه مىبینید؟ عرضه داشتند: جز یکشبح چیزى به نظر ما نمىرسد. فرمود: مردى است بیابانى که مقصدش مدینه است؛ در حدود ششروز است آب و نان نیافته است. شترسوار نزدیک شد. حضرت به او فرمود: کجا میروی؟ عرضه داشت: مدینه. فرمود: براى چه؟ پاسخ داد: از شخصى که مبعوث به رسالت شده، خیر و خوبى زیادی شنیدهام و عاشق زیارت او گشتهام؛ میخواهم بروم تا به جمال دلارایش نظر کنم. فرمود: آن که به دنبالش هستى، منم! آیا حاضرى از بتپرستى دست بردارى؟ عرضه داشت: آرى! حضرت شهادتین را به او تلقین کرد؛ چون شهادتین را گفت، از حال رفت و نزدیک بود از شتر به زمین بیفتد. حضرت فرمود: آرام او را از روى شتر به زمین بگذارید! چون او را خواباندند، رسول اکرم{صلوات الله علیه} فرمود: آبی تهیه کنید تا غسلش دهیم، زیرا از دنیا رفت. پس از مراسم غسل و کفن، همانجا قبرى آماده کردند و وى را دفن نمودند. حضرت فرمود: چه آسان و راحت و بىرنج و زحمت به بهشت رفت![6]
«أَنَا یَا إِلَهِی، أَکْثَرُ ذُنُوباً، وَ أَقْبَحُ آثَاراً، وَ أَشْنَعُ أَفْعَالًا، وَ أَشَدُّ فِی الْبَاطِلِ تَهَوُّراً، وَ أَضْعَفُ عِنْدَ طَاعَتِکَ تَیَقُّظاً، وَ أَقَلُّ لِوَعِیدِکَ انْتِبَاهاً وَ ارْتِقَاباً مِنْ أَنْ أُحْصِیَ لَکَ عُیُوبِی، أَوْ أَقْدِرَ عَلَى ذِکْرِ ذُنُوبِی. اللَّهُمَّ وَ هَذِهِ رَقَبَتِی قَدْ أَرَقَّتْهَا الذُّنُوبُ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَعْتِقْهَا بِعَفْوِکَ، وَ هَذَا ظَهْرِی قَدْ أَثْقَلَتْهُ الْخَطَایَا، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ خَفِّفْ عَنْهُ بِمَنِّک.»[7]
«اى خداى من! گناهانم فراوانتر و آثارم زشتتر و کردارم شنیعتر و گستاخیام در باطل شدیدتر و بیداریام براى طاعتت بسیار ضعیفتر، و هشیارى و مراقبتم در مقابل تهدیدت ناچیزتر از آن است که بتوانم عیوبم را در پیشگاهت شماره کنم؛ یا قدرت یادکردن گناهانم را داشته باشم. خداى من! این گردن من است که گناهان آن را در بند کرده، پس بر محمد و آلش درود فرست و آن را به عفوت از عذاب بِرَهان؛ و این پشت من است که بار خطاها آن را سنگین نموده؛ پس بر محمد و آلش درود فرست،و به بخششت آن را سبک فرما!»
روز دوازدهم: ماهیت توبه؛ امیدواری
امیدواری؛ امید به رحمت الهی
<إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَایَانَا أَنْ کُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ>[8]
«قطعاً ما امیدواریم که چون نخستین ایمانآورندگان [از این قوم] بودیم؛ پروردگارمان خطاهاى ما را بیامرزد.»
امیدواری؛ ناامیدی، صفت منافقین
«قالَ الإمامُ عَلیٌّ{علیه السلام}- فی صِفَةِ المُنافِقینَ-: حَسَدَةُ الرَّخاءِ، وَ مُؤَکِّدو البَلاءِ، وَ مُقنِطو الرَّجاءِ.»[9]
«امامعلى{علیه السلام} در معرّفى منافقان فرمود: آنها حسودانِ آسایش دیگران هستند و به گرفتارىِ مردم دامن مىزنند و امید را به یأس مىکشانند.»
«قالَ الإمامُ عَلیٌّ{علیه السلام}: لا تَکُن مِمَّن یَرجو الآخِرَةَ بغَیرِ العَمَلِ... یُعجَبُ بِنَفسِهِ إذا عُوفِیَ، وَ یقنَطُ إذا ابتُلیَ... إنِ استَغنى بَطِرَ و فُتِنَ، وَ إنِ افتَقَرَ قَنِطَ وَ وَهَنَ.»[10]
«امامعلى{علیه السلام} فرمود: مانند کسى مباش که بدون عمل به ثواب آخرت امید مىبندد... هرگاه عافیت ببیند، خودپسند شود و هرگاه گرفتار گردد، ناامید مىشود... اگر بىنیاز شود، سرمست و فریفته گردد و اگر نیازمند شود، به ناامیدى و سستى گراید.»
سخن آیتالله مظاهری؟حفظ؟
یأس از رحمت و مغفرت چنین پروردگار رئوف و مهربانی بسیار نکوهیده است و در حدّ کفر میباشد؛ ازاینرو، قاطعانه میتوان گفت: هرچه گناه، بزرگ و فراوان باشد، رحمت و عفو خداوند از آن گناه بزرگتر است و خدای متعال وعدۀ حتمی داده است که گناه را میبخشاید. اگر بهراستی دل آدمی شکست و تلاطم درونی پیدا کرد، سربهزیر و خجالتزدۀ از خداوند شد، خداوند متعال نیز حتماً توبۀ او را قبول میکند. یأس و ناامیدی از رحمت خداوند، گناهی برابر با گناه کفر دارد و ازاینرو، مسلمان -آن هم شیعه- معنا ندارد از رحمت خداوند مأیوس باشد. یأس از رحمت و مغفرت پروردگار متعال معنا نداشته و هرچه گناهان بزرگ و فراوان باشد، مغفرت خداوند سبحان از آن گناهان بیشتر است و بهیقین، گناهان بندۀ خویش را میآمرزد.[11] حتّی اگر گناهکار بمیرد و در اثر گناهانی که مرتکب شده است، او را به جهنّم ببرند، درصورتیکه واقعاً از اعمالی که در دنیا انجام داده است، پشیمان شود و تصمیم حقیقی برای بازگشت بهسوی خداوند سبحان بگیرد، رحمت حقتعالی پذیرای وی خواهد بود و قطعاً مورد عفو الهی واقع میشود.[12]
آیات قرآن کریم در زمینۀ توبه از سویی برای آدمیان بسیار امیدوارکننده است و ازسویدیگر، شیطان و اعوان و انصارِ او را مأیوس و ناامید میسازد؛ زیرا هرچه شیاطین برای گمراهی بندگان تلاش کنند و مکر و حیله به کار بندند، غفران الهی و شدّت مهربانی و رحمت حقتعالی، بندگان را به سوی خویش جذب میکند و آنان را به راه هدایت و رستگاری رهنمون میشود؛ بنابراین، اگر انسان بتواند به حالت توبه دست یابد و از خداوند بخشایندۀ مهربان بخواهد که او را ببخشد و از گناهان او درگذرد، حتماً غفران الهی شامل حال او خواهد شد و ترفند و نیرنگ ابلیس و یاران او، در خنثیسازی اثر رحمت بیمنتهای خداوند، سودی به حال آنان نخواهد داشت.[13]
«خیز و در کاسه زر آب طربناک انداز
پیش از آنى که شود کاسه سر خاکانداز
عاقبت منزل ما وادى خاموشان است
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز
غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند
پاک شو اوّل و پس دیده بر آن پاک انداز
چشم آلودهنظر، از رخ جانان دور است
بر رخ او نظر از آینه پاک انداز
چون گل از نکهت او جامه قبا کن حافظ
وین قبا در ره آن قامت چالاک انداز»[14]
رسول ترک
آن سال در یکی از شبهای دهۀ اول محرم رسول ترک به سوی جلسۀ روضهای میرفت که مسئولین و بعضی از شرکتکنندههای آن از اینکه رسول ترک به هیئت آنها میآمد، بسیار ناراحت بودند. او بدش نمیآمد تا در نظم و ترتیببخشیدن به مراسم عزاداری نیز دخالت کند؛ اما آنها از مرام و شخصیت رسول ناراحت بودند؛ فکر میکردند که حضور چنین آدمی جلسۀ عزاداری را از شور و اخلاص بازمیدارد؛ و حق هم در ظاهر با آنها بود؛ زیرا رسول آدمی لات و لاابالی بود. او مردی بود که به فسق و زورگویی شهرت داشت؛ اما درعینحال، یکخصلت نیکو و عجیب نیز داشت؛ او دوست داشت در ماههای محرم در هر شکل و حالتی که هست در جلسههای سوگواری و روضه سرور آزادگان عالم حضرت حسینبنعلی{علیه السلام} شرکت کند.
یکشب که به هیئت وارد شد، جوانی از میان مسئولین هیئت به سوی رسول رفت و مشغول صحبت با وی شد. کمکم آثار ناراحتی و غضب در چهرۀ رسول ظاهر گشت. رسول ساکت بود و فقط گوش میداد. آن جوان با صراحت و بدون هیچ واهمهای به رسول حالی کرده بود که باید از مجلس بیرون برود و دیگر حق ندارد در هیئت آنها شرکت کنند. رسول درحالیکه خودش را کنترل میکرد، به سختی از جایش بلند شد. ارادت و اعتقادش به امامحسین{علیه السلام} به اندازهای بود که به او اجازه نمیداد تا کینهای از خادمان امامحسین{علیه السلام} به دل بگیرد و دعوا به راه بیندازد. آن شب نیز به پایان رسید. هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که کسی درب خانۀ رسول را زد. او در را باز کرد. مردی که پشت در ایستاده بود همان مسئول هیئت بود. رسول را در آغوش گرفت و بعد از معذرتخواهی و دلجویی فراوان از رسول خواست تا حتماً در شبهای آینده در هیئت حاضر شود. رسول میدانست که مسئول هیئت بدون علت عقیدهاش را تغییر نمیدهد. با پافشاری و اصرار دنبال علت بود. آن شخص در خوابی عجیب، دیده بود که در شبی تاریک در صحرای کربلا قرار دارد و خیمههای یاران امامحسین{علیه السلام} در یکطرف و خیمههای لشکریان یزید در سویی دیگر است. تصمیم گرفت به سوی خیمههای امامحسین{علیه السلام} حرکت کند. هنوز بیشتر از چندقدم برنداشته بود که ناگاه متوجه شد سگی در حال پاسبانی از خیمهها است. آن سگ به هیچ غریبهای اجازه ورود نمیداد. وقتی بیشتر دقت کرد، متوجه یک منظره بسیار عجیب شد. در اینجا با گریه و اشک به رسول ترک گفت: رسول! من درحالیکه با آن سگ رودررو شده بودم، ناگهان متوجه شدم که سر و کلۀ تو بر روی هیکل آن سگ قرار داشت؛ رسول! در واقع این تو بودی که در حال پاسداری از خیمههای امامحسین{علیه السلام} بودی. رسول ترک بعد از شنیدن این سخنان شروع به گریه و زاری کرد و از مسئول هیئت پرسید: راست میگویی؟ یعنی واقعاً من سگ نگهبان خیمههای امامحسین{علیه السلام} بودم؟ سپس بعد از درآوردن صدای سگها با شور و وجدی آمیخته به گریه و اشک فریاد کشید: از این لحظه به بعد من سگ حسینم، خودشان مرا به سگی قبول کردهاند.[15]
٭٭٭
«وَ إِنْ کُنْتَ تَغْفِرُ لِی حِینَ أَسْتَوْجِبُ مَغْفِرَتَکَ، وَ تَعْفُو عَنِّی حِینَ أَسْتَحِقُّ عَفْوَکَ فَإِنَّ ذَلِکَ غَیْرُ وَاجِبٍ لِی بِاسْتِحْقَاقٍ، وَ لَا أَنَا أَهْلٌ لَهُ بِاسْتِیجَابٍ، إِذْ کَانَ جَزَائِی مِنْکَ فِی أَوَّلِ مَا عَصَیْتُکَ النَّارَ، فَإِنْ تُعَذِّبْنِی فَأَنْتَ غَیْرُ ظَالِمٍ لِی. إِلَهِی فَإِذْ قَدْ تَغَمَّدْتَنِی بِسِتْرِکَ فَلَمْ تَفْضَحْنِی، وَ تَأَنَّیْتَنِی بِکَرَمِکَ فَلَمْ تُعَاجِلْنِی، وَ حَلُمْتَ عَنِّی بِتَفَضُّلِکَ فَلَمْ تُغَیِّرْ نِعْمَتَکَ عَلَیَّ، وَ لَمْ تُکَدِّرْ مَعْرُوفَکَ عِنْدِی، فَارْحَمْ طُولَ تَضَرُّعِی وَ شِدَّةَ مَسْکَنَتِی، وَ سُوءَ مَوْقِفِی.»[16]
«و اگر به وقتى که سزاوار آمرزشت شوم مرا بیامرزى، و در آن زمان که مستحق عفوت شوم از من بگذرى، همانا این آمرزش و بخشش به خاطر استحقاق من نیست، و من این شایستگى را ندارم؛ زیرا جزاى من در نخستین گناه آتش جهنم بود، پس اگر مرا به عذاب مبتلا کنى بر من ستم نکردهاى. اى خداى من! اکنون که مرا به پردهپوشیات در پوشیدهای و رسوایم نکردهاى و به بزرگواریات با من مدارا نمودهاى و به کیفرم عجله نکردهاى و از سرِ فضلت بردبارى ورزیدهاى و نعمتت را از من زایل نساختهاى و احسانت را بر من تیره ننمودهاى، پس بر طول زاری و سختى زمینگیری و بدى حالم رحم کن!»
روز سیزدهم: ماهیت توبه؛ امیدواری
امیدواری؛ امید به قبول توبه
<وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ 81 وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ>[17]
«و آن که مرا مىمیراند، سپس زندهام مىکند. (81) و آن که امید دارم روز جزا خطایم را بر من بیامرزد.»
امیدواری؛ نهی از ناامیدی
«قالَ الإمامُ عَلیٌّ{علیه السلام}: لا تَیأسْ لِذنبِکَ وَ بابُ التَّوبَةِ مَفتوحٌ.»[18]
«امامعلى{علیه السلام} فرمود: تا زمانى که دَرِ توبه باز است، از گناه خود ناامید نشو!»
سخن علامه طباطبایی{رحمة الله علیه}
یکى از فواید توبه این است که مفتوحبودن باب توبه، روح امید را در دل گنهکاران زنده نگه مىدارد و به هیچ وجه دچار نومیدى و رکود نمىگردند. آرى! سیر زندگى بشر جز با دو عامل خوف و رجاى متعادل مستقیم نمىشود. باید مقدارى در دلش خوف باشد تا براى دفع مضرات برخیزد و مقدارى امید باشد تا او را به سوى جلب منافعش به حرکت در آورد. اگر آن خوف و این رجا با هم نباشند، آدمى هلاک مىگردد. قرآن کریم از ناامیدى زنهار داده است: <قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ، وَ أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ>[19]. تا آنجا که ما از غریزه بشرى اطلاع داریم، بشر تا زمانى که در بازار زندگى شکست نخورده، و تلاشش بىنتیجه نگشته، روحش فعال و بانشاط و تصمیمهایش راسخ و محکم و تلاشش خستگىناپذیر است؛ اما اگر در زندگى شکست بخورد، اعمال و زحماتش بى نتیجه شود، و آرزویش به باد برود، آن وقت است که ناامیدى بر دلش مستولى گشته و سستى ارکان او را فرامىگیرد. چهبسا کارى را با زحمات زیاد پیش برده، در وسط راه رها کند و از راهى که رفته برگردد و براى همیشه از رستگارى و رسیدن به هدف ناامید شود. توبه تنها و یگانه دواى این درد است. بشر مىتواند با توبه دل خود را همیشه زنده نگه دارد، و دل مشرف به هلاکت خود را دوباره از لبه پرتگاه هلاکت کنار بکشد.[20]
٭٭٭
«دردِ دلِ درویش و تمنّاىِ نگاهى
زان چشمِ سیهمَسْت به یکغمزه دوا کن
اى سروِ چمان! از چمن و باغ زمانى
بخرام در این بزم و دوصدجامه قبا کن
شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمعند
اى دوست بیا رحم به تنهایى ما کن»[21]
احمد خضرویه و دزد
دزدى به خانۀ احمد خضرویه[22] آمد ولی در خانۀ او چیز قابل توجهى براى سرقت نیافت. خواست با دست خالى برود که بزرگوارى و عطوفت احمد مانع شد که دزد با دست خالى از خانه خارج شود؛ ندا داد: اى دزد! راضى نیستم با دست خالی بروى! دلوى از آب چاه برگیر و غسل توبه کن! سپس وضو بساز و مشغول نماز و توبه و استغفار شو! شاید وسیلهاى فراهم گردد که با دستانی پر بروی. چون افق روشن صبح دمید، بزرگى صد اشرفى به عنوان هدیه نزد شیخ آورد. شیخ آن صد اشرفى را به دزد داد و گفت: این پاداش ظاهرى یکشب عبادت و اخلاص توست. دزد را حالتى دست داد که از همۀ گناهان توبه کرد و روى به خدا کرد.[23]
٭٭٭
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ قِنِی مِنَ الْمَعَاصِی، وَ اسْتَعْمِلْنِی بِالطَّاعَةِ، وَ ارْزُقْنِی حُسْنَ الْإِنَابَةِ، وَ طَهِّرْنِی بِالتَّوْبَةِ، وَ أَیِّدْنِی بِالْعِصْمَةِ، وَ اسْتَصْلِحْنِی بِالْعَافِیَةِ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الْمَغْفِرَةِ، وَ اجْعَلْنِی طَلِیقَ عَفْوِکَ، وَ عَتِیقَ رَحْمَتِکَ، وَ اکْتُبْ لِی أَمَاناً مِنْ سُخْطِکَ، وَ بَشِّرْنِی بِذَلِکَ فِی الْعَاجِلِ دُونَ الْآجِلِ، بُشْرَى أَعْرِفُهَا، وَ عَرِّفْنِی فِیهِ عَلَامَةً أَتَبَیَّنُهَا.»[24]
«خدایا! بر محمد و آلش درود فرست، و مرا از گناهان حفظ کن، و به طاعتم وادار، و حُسن بازگشت قلبى را روزیام فرما، و از لوث گناه به توفیق توبه پاکم کن، و به موهبت عصمت تأییدم نما، و امر حیات و زندگیام را با عافیت به صلاح آر، و شیرینى عفوت را به من بچشان، و مرا رهاشده عفو و آزادگشتۀ رحمتت قرار ده، و از خشم خود خطّ امانم ده، و هماکنون -نه در آینده- به مژده آن خوشحالم کن؛ مژدهاى که آن را بشناسم، و با نشانهاى که آن را آشکار ببینم، آگاهم فرما!»
روز چهاردهم: ماهیت توبه؛ امیدواری
امیدواری؛ یأس از رحمت الهی، صفت کفار
<یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ>[25]
«اى پسرانم! بروید آنگاه از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا مأیوس نباشید؛ زیرا جز مردم کافر از رحمت خدا مأیوس نمىشوند.»
امیدواری؛ بدترینِ مردم، ناامید از رحمت خداوند
«قالَ الإمامُ عَلیٌّ{علیه السلام}: وَ لا تَیأسَنَّ لِشَرِّ هذهِ الامَّةِ مِن رَوحِ اللَّهِ؛ لِقولِهِ تعالى: <إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ>.»[26]
«امامعلى{علیه السلام} فرمود: حتّى براى بدترین فرد این امّت از رحمت خدا ناامید نشو! زیرا که خداوند متعال فرموده است: از رحمت خدا ناامید نشود مگر گروه کافران».
«قالَ رَسولُ اللَّهِ{صلوات الله علیه}: الفاجِرُ الراجی لِرَحمَةِ اللَّهِ تعالى أقرَبُ مِنها مِن العابِدِ المُقَنَّطِ.»[27]
«پیامبر خدا{صلوات الله علیه} فرمود: گناهکارِ امیدوار به رحمت خداوند متعال از عابدِ ناامید به رحمت نزدیکتر است.»
سخن میرزا جوادآقا ملکی تبریزی{رحمة الله علیه}
العیاذ باللّه! اگر هفتاد پیغمبر را هم کشته باشد، نباید مأیوس شود و توبه را ترک نماید؛ زیرا یأس و ترک توبه هلاک قطعى و سبب زیادتى عقوبت است؛ لکن در توبه احتمال نجات کلّى و نسبت به همین عقاب یأس و ترک توبه، خلاص قطعى موجود است.
وانگهى، جواب دیگر محکم شافى براى این وسوسۀ خبیث این است که تو به من مىگویى که توبۀ صحیح نمىتوانى بهجا بیاورى! بلى، اگر عنایت الهی از من دستگیرى ننماید، توبه صحیح که سهل است، توبۀ ناقص هم نمىتوانم؛ و لکن اگر عنایت خداوند؟ج؟ برسد، به هر درجه و مقام عالى که به خیال نگنجد، ممکن است برسم. اگر بگوید: از کجا که عنایت او به تو خواهد رسید؟ بگو: از کجا معلوم که نخواهد رسید! اگر بگوید: عنایت او هم اهلیّت مىخواهد، بگو: اهلیّت را بزرگان از کجا آوردهاند؟ نه این است که او داده؟! من هم از او مىگیرم. اگر بگوید: آخر تو چه قابلیّت کرم او را دارى؟ در قبال چه عملت این تمنّا را مىکنى؟ نمىبینى این قابلیّت را به هرکس نمىدهند؟! جوابش بگو: به گدایى مىخواهم، گدا مجّانىطلب است![28]
٭٭٭
«باز میگویم نشاید راه نومیدی گرفت
پیش انعامش چه باشد عفو چون من صدهزار؟
سعی تا من میبرم هرگز نباشد سودمند
توبه تا من میکنم هرگز نباشد برقرار
چشم تدبیرم نمیبیند به تاریکی جهل
جرم بخشایا به توفیقم چراغی پیش دار
من که از شرم گنه سر برنمیآرم ز پیش
سر به علّیّین برآرم گر تو گویی سر برآر
گر چه بیفرمانی از حد رفت و تقصیر از حساب
هرچه هستم همچنان هستم به عفو امیدوار»[29]
جوان مست
ذوالنون مصرى که یکى از عرفای زمان خود بود، روزى از کنار رود نیل میگذشت. ناگهان چشمش به یکعقرب افتاد که به سرعت به طرف رود نیل میرود. با خود گفت: معلوم میشود این عقرب مأموریت فوقالعادهاى دارد. دنبال عقرب رفت تا کنار آب رسید. دید قورباغهاى از آب بیرون آمد و عقرب پشت آن سوار شد و عرض رود را طی کرد. ذوالنون نیز فوراً قایقی گرفت و به آن سوی رود رفت. قورباغه که رسید، عقرب پیاده شد و به راه افتاد.
ذوالنون پشت سرش به راه افتاد تا به درختی رسید. دید جوانی مست زیر درخت افتاده و مار بزرگی روی سینه اوست تا سرش را داخل دهان او کند. عقرب که مأمور الهی بود، آمد و مار را نیش زد و مار از کار افتاد. ذوالنون که از لطف خداوند متعال در حق این جوان مست حیران بود، لگدی به او زد تا به هوش آمد. گفت: بلند شو و ببین چه خبر است! آیا چنین خدایی را معصیت میکنی؟! جوان که مار را دید، از ماجرا پرسید و ذوالنون تمام قضیه را برایش تعریف نمود. جوان در همان لحظه به گریه افتاد و پشیمان گشت و از گذشتههایش توبه نمود. به ذوالنون گفت: تو را به خدا! مرا با خدایم آشنا کن و آشتی بده! او نیز قبول نمود و جوان را با خود همراه کرد تا مدتی بعد از صلحا و اخیار گردید.[30]
٭٭٭
«اللَّهُمَّ إِلَى مَغْفِرَتِکَ وَفَدْتُ، وَ إِلَى عَفْوِکَ قَصَدْتُ، وَ إِلَى تَجَاوُزِکَ اشْتَقْتُ، وَ بِفَضْلِکَ وَثِقْتُ، وَ لَیْسَ عِنْدِی مَا یُوجِبُ لِی مَغْفِرَتَکَ، وَ لَا فِی عَمَلِی مَا أَسْتَحِقُّ بِهِ عَفْوَکَ، وَ مَا لِی بَعْدَ أَنْ حَکَمْتُ عَلَى نَفْسِی إِلَّا فَضْلُکَ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ تَفَضَّلْ عَلَیَّ.»[31]
«الهى به جانب آمرزشت آمدهام، و به سوى بخشایشت روى آوردهام، و به گذشت تو مشتاقم، و به فضلت اعتماد و تکیه دارم، و چیزى نزد من نیست که مرا درخور آمرزش تو کند، و نه کارى که مستحق بخشایش تو گردم؛ و با ستمهایى که بر خود کردهام جز تکیه بر فضل و احسان تو راهى ندارم، پس بر محمد و آلش درود فرست، و بر من تفضّل فرما!»
روز پانزدهم: ماهیت توبه، امیدواری
اهل کفار، مأیوس از رحمت الهی
<وَ الَّذینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِکَ یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتی وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ>[32]
«و کسانى که به آیات خدا و دیدار او کفر ورزیدند، آنان از رحمت من مأیوسند و براى آنان عذابى دردناک است.»
امید به حُسن عاقبت
«قالَ الإمامُ عَلیٌّ{علیه السلام}- مِن وصیَّتِهِ لِإبنِهِ الحُسَینِ{علیه السلام}-: أی بُنَیَّ، لا تُؤیِسْ مُذنِباً، فَکَم مِن عاکِفٍ على ذَنبِهِ خُتِمَ لَهُ بخَیرٍ، وَ کَم مِن مُقبِلٍ على عَمَلِهِ مُفسِدٌ فی آخِرِ عُمُرِهِ، صائرٌ إلَى النارِ، نَعوذُ بِاللَّهِ منها!»[33]
«امامعلى{علیه السلام} -در بخشى از سفارش خود به فرزند بزرگوارش امامحسین{علیه السلام}- فرمود: اى فرزندم! هیچ گناهکارى را ناامید مکن؛ زیرا چهبسا کسى که عمرى گناه مىکند، اما فرجامش به نیکى ختم مىشود و بسا کسى که عمرى عمل خیر مىکند، اما در پایان عمرش گرفتار فساد مىشود و رهسپار دوزخ مىگردد؛ پناه به خدا از آتش دوزخ!»
سخن آیتالله بهاری{رحمة الله علیه}
بدان که خداوند؟ج؟ توبۀ صحیح را قبول میفرماید؛ به شرط آنکه بعد از برانگیزاندن آتش ندم در دل، کثافات معاصی را به آب چشم از قلب بشوری؛ و هرقدر تاثیر آتش پشیمانی در قلب بیشتر است، اسباب امید بر تکفیر ذنوب و علامت صدق است.
چه اینکه باید حلاوت تشهّیات معاصى مبدّل به تلخى ندم گردد تا نشانۀ تبدّل سیّئات به حسنات باشد. آیا نشنیدى قضیۀ پیغمبرى از بنىاسرائیل را که اینکه از حضرت بارى؟عز؟ درخواست کرد توبۀ بندهای را قبول فرماید که سالها جد و جهدى در عبادت نموده بود. جواب آمد: به عزّت خودم قسم! اگر در حقّ او اهل آسمانها و زمین شفاعت کنند، توبۀ او را قبول نخواهم کرد، و حال آنکه حلاوت گناهى که از آن توبه کرده، در قلب او هست. از اینجاست که فرمودهاند باید گوشتهایى را که از حرام گرفته بریزد، که آنها فاسد شدهاند، و گوشتهاى صحیح را هم فاسد مىنمایند؛ وَ اللهُ المُستعان.[34]
٭٭٭
«یا رب از ما چه فلاح آید اگر تو نپذیری
به خداوندی و فضلت که نظر بازنگیری
درد پنهان به تو گویم که خداوند کریمی
یا نگویم که تو خود واقف اسرار ضمیری
گر برانی به گناهان قبیح از در خویشم
هم به درگاه تو آیم که لطیفی و خبیری
گر به نومیدی ازین در برود بندهٔ عاجز
دیگرش چاره نماند که تو بیشبه و نظیری
دست در دامن عفوت زنم و باک ندارم
که کریمی و حکیمی و علیمی و قدیری»[35]
مهندس راهآهن
علامه طباطبایی{رحمة الله علیه} میگوید: یکی از دوستان چنین نقل کرد که در ماشین نشسته بودیم و از ایران به سوی کربلای معلی حرکت میکردیم. در نزدیکی صندلی من جوانی ریشتراشیده و فرنگیمآب نشسته بود. به این جهت، سخنی بین من و او رد و بدل نمیشد. ناگهان صدای این جوان به زاری و گریه بلند شد .بسیار تعجب کردم و پرسیدم: سبب گریه چیست؟ گفت: اگر به شما نگویم، به چه کسی بگویم؟ من مهندس راهآهن هستم؛ از دوران کودکی، تربیت من طوری بود که لامذهب بار آمده و مبدأ و معاد را قبول نداشتم؛ فقط در دل خود محبتی به مردم دیندار احساس میکردم؛ خواه مسلمان باشند یا مسیحی یا یهودی. شبی در محفل دوستان که بسیاری از آنها بهایی بودند، حاضر شدم و تا چند ساعت به لهو و لعب و رقص و مانند آنها اشتغال داشتم. پس از چند دقیقه، در خود احساس شرمندگی نمودم و از کارهای خودم خیلی پشیمان شدم. بهناچار از اطاق خارج شده، به طبقه بالا رفتم و در آنجا مدتی گریه کردم. با خود چنین گفتم: ای آن که اگر خدایی هست، آن تو هستی؛ مرا دریاب ! پس از لحظهای پایین آمدم؛ شب به پایان رسید و ما از هم جدا شدیم. فردا برای مأموریت فنی خود عازم مسافرت بودیم که ناگهان دیدم از دور سیدی نورانی نزدیک من آمد. به من سلام کرد و فرمود: با شما کاری دارم؛ وعده کردم فردا بعد از ظهر با او دیدار کنم. رییس ما دستور داد که فردا بعد از ظهر فلان جا باشم؛ من با خود گفتم: پس نمیتوانم به دیدن این سید بروم. فردایش دچار تب شدیدی شدم؛ بهطوریکه بستری شدم و از رفتن به مأموریت معذور گردیدم. اما پس از ساعتی تب فرو نشست و حالم عادی شد. دانستم باید سرّی در میان باشد. برخاستم و به منزل آن سید رفتم. به مجرد آنکه نزد او نشستم، فوراً یکدوره اصول اعتقادی با دلیل و برهان برایم گفت؛ بهطوریکه من به دین اسلام ایمان آوردم. سپس دستوراتی به من داد و فرمود: فردا نیز بیا! چند روز نزد او رفتم. هنگامی که پیش روی او مینشستم، هر حادثهای که برایم رخ داده بود را بدون ذرهای کم و بیش حکایت میکرد و حتی از نیات شخصی من نیز باخبر بود.
مدتی گذشت تا آنکه شبی از روی ناچاری در مجلس دوستان شرکت کردم و مجبور شدم قماربازی کنم؛ فردا هنگامی که خدمت سید رسیدم، فوراً فرمود: آیا حیا نکردی که این گناه کبیره را مرتکب شدی؟! اشک ندامت از دیدگان من سرازیر شد و گفتم: غلط کردم! توبه کردم. فرمود : غسل توبه کن و دیگر چنین عملی انجام نده! سپس دستوراتی دیگر فرمود. خلاصه، برنامه زندگی مرا تغییر داد؛ سپس مرا مأمور کرد که به عتبات عالیات مسافرت کنم. این همان سفری است که به امر آن سید بزرگوار[36] انجام میدهم .
دوست ما گفت: در نزدیکیهای عراق دوباره دیدم ناگهان صدای او به گریه بلند شد. سبب را پرسیدم؟ گفت: الان وارد خاک عراق شدیم؛ چون حضرت اباعبداللّه{علیه السلام} به من خیر مقدم فرمودند.[37]
٭٭٭
«اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ الْقَنِی بِمَغْفِرَتِکَ کَمَا لَقِیتُکَ بِإِقْرَارِی، وَ ارْفَعْنِی عَنْ مَصَارِعِ الذُّنُوبِ کَمَا وَضَعْتُ لَکَ نَفْسِی، وَ اسْتُرْنِی بِسِتْرِکَ کَمَا تَأَنَّیْتَنِی عَنِ الِانْتِقَامِ مِنِّی.»[38]
«خدایا! پس بر محمد و آلش درود فرست, و با آمرزش خود با من برخورد کن؛ چنانکه من با اعتراف به گناه با تو برخورد کردم؛ و مرا از لغزشگاههاى معاصى برگیر؛ چنانکه من در برابر تو پستى گزیدم؛ و بر من پردهپوشى کن؛ چنانکه در انتقام از من درنگ فرمودى.»
[1]. الزمر، 53 و 54.
[2]. میزانالحکمة، ج13، ص558.
[3]. همان، ص559.
[4]. شرح چهلحدیث، ص278.
[5]. دیوان حافظ، غزل 32.
[6]. تفسیر و شرح صحیفه سجادیه، ج۱۰، ص۲۲۰.
[7]. الصحیفةالسجادیة، ص82 (دعای 16).
[8]. الشعراء، 51.
[9]. نهجالبلاغة، ص307.
[10]. همان، ص498.
[11]. سیروسلوک (منزل دوم: توبه)، ص77.
[12]. همان، ص79.
[13]. همان، ص78.
[14]. دیوان حافظ، غزل 315.
[15]. رسول ترک، آزادشدۀ امامحسین{علیه السلام}، ص4.
[16]. الصحیفةالسجادیة، ص84 (دعای 16).
[17]. الشعراء، 81 و 82.
[18]. تحفالعقول، ص214.
[19]. «اى پیامبر! این پیام را به بندگانم ابلاغ کن که اگر بر خود ستم کردهاید، از رحمت خدا ناامید نشوید؛ که خداى تعالى همه گناهان را مىآمرزد؛ چون او آمرزگار و رحیم است؛ پس هر بدى که کردید، به سوى پروردگارتان توبه ببرید»؛ (الزمر، 53 و 54).
[20]. ترجمه تفسیر المیزان، ج4، ص393.
[21]. دیوان حافظ، غزل 464 .
[22]. احمد خضرویه از بزرگان تصوف در قرن سوم هجری بود.
[23]. نفحاتاللیل، ص232؛ به نقل از: عبرتآموز، ص۲۸.
[24]. الصحیفةالسجادیة، ص84 (دعای 16).
[25]. یوسف، 87.
[26]. میزانالحکمة، ج13، ص559.
[27]. همان.
[28]. رساله لقاءالله، ص۸۴.
[29]. دیوان سعدی، مواعظ، غزل 32.
[30]. قصصالتوابین، حکایت 24.
[31]. الصحیفةالسجادیة، ص98 (دعای 20).
[32]. العنکبوت، 23.
[33]. میزانالحکمة، ج9، ص575.
[34]. تذکرةالمتقین، ص6.
[35]. دیوان سعدی، مواعظ، غزل 59.
[36]. آن سید بزرگوار که این جوان را راهنمایی کرد، آیتاللّه سیدمحمود زنجانی{رحمة الله علیه}، امام جمعه زنجان بوده است. این داستان با اندکی اختلاف در کتاب ثمرات حیات، ج1، ص124 نیز آمده است.
[37]. داستانهایی از آثار و برکت علما، ص25.
[38]. الصحیفةالسجادیة، ص140 (دعای 31).