طرح مسئله

گفتیم که شهادت غایت قصوای اهل معرفت و ریشۀ دعوت انبیا و اولیا؟عهم؟ و منتهای رسالت ادیان الهی است. بدین ترتیب، تحصیل شهادت، مانند امر به تقوا در قرآن و دیگر نصوص دینی، از اعظم واجبات و فرایض الهی است؛ فریضهای که برای نیل به آن باید مقدماتی تحصیل شود و شرایطی فراهم گردد. چنانکه هر فریضهای، به تناسب عظمتی که دارد، ارتباط تنگاتنگی با سایر فرایض و نوافل پیدا میکند. به بیان دیگر، اگر دین توحید مجموعهای در هم تنیده از اعتقادات و احکام است و مجموعۀ آن نردبانی برای سیر قربی به سوی پروردگار است، شهادت در میان سایر احکام و فرایض دینی همچون نگین برجستهای است که برای دست یافتن به آن و درک توفیق شهادت، باید منزلهای فراوانی را طی نمود و مراحل متعددی را پشت سر نهاد. مثلاً اگر خداوند آه و سوز و گریۀ شبانه و نماز شب و تلاوت و انس با قرآن را پشتوانۀ درک معارف عمیق قرآن و ثبات قدم و گفتار در روز بیان میکند[1]، قطعاً شهادت نیز نیازمند پشتوانههای فراوانی است که مجموعۀ آنها فوز شهادت را برای معدود وارستگان به ارمغان میآورد. واکاوی این عقبات و منزلگاهها نگاهی عمیق میطلبد تا گوشهای از آنها کشف شود؛ به تعبیر رهبر انقلاب:

«یک نکتهای در اینجا وجود دارد که آن نکته باید مورد توجّه همۀ ما باشد، و آن این است که شهادت قلّه است و قلّه بدون دامنه معنا ندارد. هر قلّهای یک دامنهای دارد؛ بسیاری از ماها آرزوی رسیدن به آن قلّه را داریم؛ [خب،] باید از دامنه عبور کنیم، بایستی مسیر را در دامنۀ آن قلّه پیدا کنیم و از آن مسیر برویم تا به قلّه برسیم؛ والا رسیدن به قلّه بدون عبور از دامنه ممکن نیست. این دامنه و این مسیر چیست؟ اخلاص است، ایثار است، صدق است، معنویّت است، مجاهدت است، گذشت است، توجّه به خدا است، کار برای مردم است، تلاش برای عدالت است، تلاش برای استقرار حاکمیّت دین است؛ اینها است که مسیر را معیّن میکند و اگر شما از این مسیر رفتید، ممکن است به قلّه برسید. آن کسی که به قلّه میرسد، از اینجا باید برود و از این مسیرها حرکت کند. معنویّت را نباید فراموش کرد.»[2]

در فصل سوم اشاره شد که منتهای مقام شهادت، مقام ولایت و خلافت مطلق الهی است که در انحصار وجود مبارک چهارده معصوم؟عهم؟ است. این همان مقامی است که طی فصل دوم با عنوان «مقام محمود» مورد توجه قرار گرفت. همچنین بیان شد که همۀ بنیآدم استعداد دستیابی به مراتبی از مقام خلافتاللهی را دارند و به تناسبی که این استعداد فطری را به فعلیت برسانند، در مراتب شهادت صعود میکنند؛ چنانکه به این مطلب دربارۀ مقام محمود نیز اشاره کردیم.

بنابراین، شهادت جریان و سیری است در مراتب و منازل گوناگون برای رسیدن به محبوب. و شهید در زمان حیاتش قدم در این سیر میگذارد و بسته به میزان پیشرفتش، به مقام و مرتبۀ لایق خود در شهادت نائل میشود.

او در بواطن دین پیش میرود و حجابها را درمینوردد و با خرق هر حجاب، شهادتی جدید و حیاتی جدید برای وی به ارمغان میآید. راز و رمز تفاوت مراتب شهدا و علو مراتب سالکان در مقام شهادت، بستگی به میزان پیشرفت ایشان در این میدان دارد؛ چنانکه خداوند صریحاً شهدای قبل از فتح مکه را در مرتبهای بسیار بالاتر از شهدای بعد از فتح مکه میستاید؛ هرچند که هر دو گروه ارجمند هستند؛ <لاٰ یَسݧْتَوٖی مِںݦݩݩݐݨْکُمْ مَنݨݨْ اَنْفَقݨَ مِنݨْ قَبݧݧْلِ الْفَتݨْحِ وݦَٯݑاٰٮݑَلَ٭ݦۚ اُولٰٓىݧݧݩݩݩݘݫݫِکَ اَعْظَمُ دَرݨݨَجَةً مِنَ الَّذٖینَ اَنْفَقُوا مِنݨْ بَعݧݩْدُ وَقاٰتَلُوا٭ݨۚ وݩَکُلًّا وَعَدَ اللّٰهُ الْحݧݧُسݨݧݧݧْنݧݧݧݩݩݧٰى٭ݨݦݦݦۚ وَاللّٰهُ بِماٰ تَعْمَلُونَ خَبٖیرٌ>[3].

اما همۀ سخن در آن است که این پیشرفت چگونه محقق میشود؟ و راز و رمز عبور در منازل و عقبات شهادت و نجات از دامها و شیاطین در سیر بهسوی عالیترین مراتب شهادت کدام است تا بتوان در دوران کوتاه عمر با بضاعت مزجات و کولهبار سنگین گناهان و برخورد با امواج سهمگین ابتلائات، در مسیری میانبر منازل شهادت را پشت سر گذاشت و گوهر مقام باطنی شهادت در فطرت توحیدی را به منصۀ ظهور گذاشت؟

ألا یا أیُّهَا السّاقى! أدِرْ کَأْساً وَ ناوِلْها

که عشق آسان نمود اوّل، ولى افتاد مشکلها[4]

سیر در مراتب نفس؛ سیر در شهادت

برای پاسخ به سؤال فوقالذکر، لازم است ابتدا توضیحاتی درباۀ مراتب عالم و نسبت انسان با آن ذکر کنیم:

عوالم ملکوت؛ مدبّر و مشرِف بر عالم مُلک

بنا بر بیان قرآن کریم، موجودات عالم تکوین در سه مرتبه قرار دارند. از این عوالم با تعابیر گوناگون عالم «خَلق» در مقابل «امر»، یا «مُلک» و «شهادت» در مقابل عالم «ملکوت» و «غیب» نام برده شده و عالم میان این دو را «برزخ» (و میانۀ آنها) نامیدهاند.

مُلک و ملکوت، هر دو از ریشۀ «ملک»، به معنای قوت و قدرت در تصرف در امری مادی یا معنوی است؛ به گونهای که اختیار آن در دست مالکش باشد. در آیات قرآن به عوالم غیب و مجرده مَلکوت گفته میشود؛ زیرا در آن، مالکیت و ولایت و فرمانروایی مطلق پروردگار نسبت به عالم دنیا نمایانتر است. هرچند در هر دو عالم، خداوند فرمانروا و مالک مُلک است، ولی چون در آن عوالم هیچ حجابی در تحقّق وابستگی خلایق به خداوند و گسترۀ تدبیر الهی بر مخلوقات وجود ندارد، عوالم مجرد را ملکوت و عالم دنیا را عالم مُلک میگویند. در نتیجه مقام شهادت در موجودات ملکوتی قویتر از شهادت در عالم ملک است. به همین دلیل، کمال انسانی در مراتب شهادت با سیر کمالی در عوالم ملکوت و قطع تعلقات از عالم ملک گره خورده است و این دو رابطۀ مستقیم با یکدیگر دارند.

در قرآن، چون مخلوقات آن عالم به مجرّد امر الهی موجود میگردند و در وجود خویش نیازی به ماده و مدت ندارند، آن را عالم امر در مقابل عالم خَلق و یا عالم ملکوت در مقابل عالم ملک نامیدهاند و به تناسب آنکه مراتب نوری و تجرد عوالم فوق قویتر شود، فرمانروایی حق در آن آشکارتر میگردد. بر این اساس، همۀ مراتب بعد از عالم دنیا، اعم از عالم مثال و یا عالم عقول، ارواح عالیه، مراتب ملائک و بالاخره عالم اسماء کلیه، در فرهنگ قرآن تحت یک نام یعنی عالم ملکوت نامیده میشود؛ چنانکه قرآن مجید دربارۀ حضرت ابراهیم{علیه السلام} میفرماید: <وݩَکݨݧَذݧݧݩݩݧݩݩٰلݫِکَ ںݧݩݐݧُرݪٖݣݣیٓ اِٮݓݧݨْراٰهٖیمَ مَلݦَکݧُوتَ الݠسَّمٰواٰتِ وَالݨْاَرݧݧْݤصݦݩݦݐِ وَلِىݫݔݧݧݩَکُونَ مِنَ الْمُوقِنٖینَ>[5]. با توجه به آنکه فیض هستی در مراتب عالم از بالا به پایین است، بنابراین ملکوت اشیاء، جهت امری آنهاست. به نوعی میتوان گفت که جهت ارتباط مخلوقات با خداوند و دریافت فیض هستی و کمالات هستی، همه از سوی عالم امر میباشد؛ <قُلْ مَنݨݨْ بِیَدِهٖ مَلݦَکُوتُ کݡُلِّ شَیݦْءٍ وَهُوَ یُحݫݓݪٖیرُ وݩَلاٰ یݧُحݫݓاٰرُ عَلَیْهِ اِنْ کݡُںݩݧݐݨْٮݧݩݑُمْ تَعْلَمݩُونَ>[6] و رابطۀ این عوالم با یکدیگر طولی است؛ بهگونهای که عوالم بالاتر، ولایت بر مادون در تدبیر و تربیت و شفاعت دارند.

نفس انسان؛ دارای استعداد حضور در همۀ مراتب عالم

همۀ موجودات در مرتبۀ مشخصی از عوالم فوقالذکر مستقرند؛ مثلاً نباتات و حیوانات تنها در عالم ملک و فرشتگان فقط در عوالم ملکوت. در این میان، تنها نفس انسان است که استعداد حضور در همۀ مراتب عالم را دارد. وی با بدن مادی خود در عالم دنیاست و در عین حال میتواند با مرتبۀ خیال و وهم در مرتبۀ مثال[7] باشد و با قوای عقلانی و بالاتر، در مرتبۀ ملکوت عالم سیر نماید. خداوند در قرآن از این مراتب نفس با بیانهای گوناگون نام میبرد که مشهورترین آنها سه مرتبۀ «امّاره»، «لوّامه» و «مطمئنّه» است.

اعلامرتبۀ نفس انسانی که حقیقت انسانیت انسان در آن مقام رقم میخورد و انسان کامل به آن شناخته میشود، به تعبیر قرآن مقام «ولیالله» و «خلیفةالله» است. انسان در آن مقام، جامع همۀ اسمای الهی و معلم ملائک میشود و مورد رشک و حسد ابلیس قرار میگیرد. خداوند در قرآن از این مقام با تعابیر بلند دیگری از قبیل <نَڡݧݧݐَخْتُ فٖیهِ مِنݨْ رݧُوݢݢحݫٖی>[8] و <ثُمَّ اَنݧْشَاْناٰهُ خَلْقًا ءاٰخَرَ>[9] و «حمل امانت»[10] نام برده است. هرچند این مقام تنها در انبیا و اولیا و اوصیای معصومشان؟عهم؟ (به حسب مراتبی که داشتند) به منصۀ ظهور کامل رسید، اما سخن در آن است که سایرین از ابنای آدم نیز استعداد این مقام را دارند و چون سرشت آنها بر چنین طینتی خلق شده، ذاتاً علاقهمند سیر بهسوی این مقام و به فعلیت رسانیدن چنین استعدادی هستند. طی مباحث این کتاب، مراد از مقام شهادت عظمی و شفاعت علیا و تمکن در توحید، استقرار در این مرتبۀ نفس است؛ <یآٰ اَیݩّݨَٮݩݧݑُهݧَا الںݩݐَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ 27 اݗِرݧْحݫݓِعٖیٓ اِلٰى رَبِّکِ راٰضِیَةً مݦَرݦْݣݣصݦݐݫِیݩݦَّةً 28 فَادْخُلٖی ڡݨݐݭٖی عِباٰݣݣدٖݣݣی 29 وَادݨݨْحݦݩݩݐُلٖی جَنَّتٖی>[11].

از سوی دیگر، لازمۀ مقام خلافت، استعداد حضور در همۀ مراتب هستی است. لذا مرتبۀ نازلۀ نفس انسانی (یعنی نفس امّاره) در عالم دنیا و در قالب مادی است که تدبیر نازلترین مراتب انسانی یعنی بدن مادی و نیازهای آن را در زندگی دنیوی میکند. در نتیجه، زمینۀ آلودگی به گناهان و فساد و خونریزی در این مرتبۀ او وجود دارد؛ <اَٮݨݑَجݨݨْعݧݨݧَݡلُ فٖیهاٰ مَنݨݨْ یُفݨْسِدُ فٖیهاٰ وَیݧَݡسݧݧْڡݨݦݐِکُ الدِّمآٰءَ>[12]؛ انسان در عین حال میتواند با نیات پاکیزه و اعمال حسنه و تهذیب و تزکیۀ نفس، در تحت تربیت انبیا؟عهم؟ به حقیقت باطن خود نائل شود و در مراتب عالیهای که خداوند در درونش قرار داده سیر کند و به مراتب لقای الهی و شهادت اولیا و عوالم ملکوت دست یابد.

سلوک انفسی یا شهادت در درون

همۀ سخن در این کتاب پیرامون سیر از مراتب دون نفس تا مراتب عالی آن است که مراتب شهادت را رقم میزند؛ حرکتی که از فرش عالم مُلک آغاز و تا عرش ملکوت امتداد دارد. انسان در دنیا مسافری است که در مراتب شهادت دائماً باید سیر کند و نفس امّارۀ خود را تحت تربیت اولیای الهی؟عهم؟ رشد دهد تا کاملاً مطیع مراتب عالیتر نفس گردد. این سفر یعنی سراسر مرگ و شهادت، مردن از مرتبۀ نفس امّاره و زنده شدن در مرتبۀ نفس لوّامه؛ که این حداقل سیر انسان مؤمن است؛ «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»[13]. انسان پیوسته در حال مرگ و حیات است و باید از مراتب دون نفس بمیرد و به حیات ربانی زنده شود. در چنین فرهنگی، انسان در دار دنیا دائماً در حال خرید و فروش است و به تعبیر زیبای امیرالمؤمنین علی{علیه السلام}، برخی حقیقت انسانی و مقام شهادت خود را به دنیای دون میفروشند و در همان مراتب حیوانی نفس میمانند و عمری را بردگی میکنند تا به خاک سپرده شوند، و برخی دیگر با رها کردن تعلقات نفس امّاره، پلهپله مراتب عالیتر نفس را طی میکنند و با هر مرگی شهادتی جدید نصیبشان میشود و رزقی زیباتر در کنار محبوب دریافت می‌‌کنند؛ «الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَرٍّ وَ النَّاسُ فِیهَا رَجُلَانِ: رَجُلٌ بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا»[14].

مرغِ دلم طایرى است، قدسىِ عرش آشیان

از قفسِ تن ملول، سیر شده از جهان

از درِ این خاکدان، چون بپرد مرغ ما

باز نشیمن کند، بر در آن آستان[15]

سفر در چنین بستر طولانی، که از فرش عالم ماده آغاز و تا عرش عوالم ملکوت جریان دارد و از منهای بینهایت تا مثبت بینهایت ادامه پیدا میکند، قطعاً زاد و توشهای درخور میطلبد؛ «تَزَوَّدُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ فَقَدْ نُودِیَ فِیکُمْ بِالرَّحِیلِ»[16].

این سیر با تعابیر گوناگون در قرآن و روایات مورد اشاره قرار گرفته؛ از یک جهت سیر از خود به خود است، زیرا حرکت از مراتب نازلۀ نفس به مراتب عالی آن است، و از منظری دیگر، سفر از ناخود به خود است؛ زیرا سیر از مرتبۀ خاکی (لجن سیاه و گندیدۀ و متعفن)[17] تا تجلی نفخۀ الهی و مقام ولایت است.[18] از منظری دیگر، سیر از ناسوت تا لاهوت است؛ زیرا حقیقت انسانی در مقام خلافت الهی به بار مینشیند و شهادت رنگ و بوی دیگری میگیرد و عبادت و مناجات با محبوبِ کل آنچنان شهیدان را غرق در جمال محبوب میکند که لحظهای فراق او را تحمل نمیکنند و لقای او بالاترین آرزوی آنهاست.

حجاب چهرۀ جان مى شود غبار تنم

خوشا دمى که از این چهره پرده برفکنم

چنین قفس نه سزاى چو من خوشالحانى است

روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم

عیان نشد که چرا آمدم کجا بودم

دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم

چگونه طوف کنم در فضاى عالم قدس

چو در سراچه ترکیب تختهبند تنم[19]

از آنجا که خود حقیقی انسان انغمار در ولایت الهی و غرق شدن در رنگ خدا و در یک کلام، تمکّن ذاتی و وصفی و فعلی در توحید است، این سیر حرکت از ناخود به خود و از آنجا سیر در بینهایت لاهوت و فنای فعلی و وصفی و ذاتی در توحید است.

فلاسفه و عرفا به پیروی قرآن، اسامی مختلفی به نفس اطلاق کردهاند؛ دلیل این امر، مراتب مختلفی بوده که ایشان در توضیح منازل سیروسلوک توحیدی برای نفس قائل بودهاند؛ برخی دو مرتبه، برخی دیگر سه، چهار، پنج، صد مرتبه و یا بیشتر را پیرامون نفس ذکر کردهاند.[20] آنچه در این مقال برای ما مهم است آنکه هریک از منازل سلوک، خود دارای مراتب فراوان دیگری است که بنا بر میزان استعداد سالک، تعداد آن مختلف است؛ بنابراین، نفس در طی مدارج سلوک، باید با مراقبه و محاسبه و ذکر و فکر، مراتب و منازل کمال را از اسفل سافلین تا اعلی علّیین طی کند.

اکنون با این نگاه به تبیین حقیقت مقام شهادت در سیر انفسی میپردازیم و تفاوت آن را با احکام اعتباری دنیوی و دیگر قوانین بشری مورد توجه قرار میدهیم؛ چراکه خداوند ادیان توحیدی را برای انسانها فروفرستاد تا راه و رسم این سیروسلوک را به آنها بیاموزد و طریق بار یافتن به محضر مقام شهادت را به ایشان نشان دهد.

دین، جلوهگاه حقیقت عالم

احکام و بیانهای نظری و عملی دین بیانگر سنتها و قوانین حاکم بر عالم تکوین و تشریع است. همانطور که علم فیزیک و یا شیمی قوانین و سنتهای حاکم بر اجرام عالم مادی را بیان میکند، دین الهی در بیانی عمیقتر، سنتهای حاکم بر حقایق عوالم ملک و ملکوت را بیان میکند.

با نگاهی دقیقتر میتوان گفت که قوانین حاکم بر عالم ماده، ظهور صفات اعیان خارجیه است؛ مثلاً در علم فیزیک از قانون سیالات در انتقال فشار سخن گفته میشود و اینکه اگر به نقطهای از مایعی در درون ظرف فشاری وارد شود، این نیرو عیناً به همۀ نقاط سیال منتقل میگردد. بیان این قانون و محاسباتی که بهصورت نظری پیرامون آن در کتابها ارائه میشود، به حسب ظاهر قوانین اعتباری سیالات است؛ اما در نگاهی دقیقتر، این قوانین علمی بیانگر صفات ذاتی سیالات است. زیرا صفت متحد با ذات یک حقیقت در خارج است و ما همیشه صفات را درک میکنیم و در جهان خارج هرگز مستقیماً با جواهر و ذوات اشیا ارتباط نداریم، بلکه با صفات و عوارض ذات (از قبیل رنگ و بو و حجم آن) ارتباط برقرار میکنیم. بنابراین حقیقت قوانین در علوم تجربی ظهور آثار اعیان خارجی در منظرهای مختلف وصفی و فعلی آنان است. لذا باطن علوم تجربی به جوهر و حقیقت اعیان خارجیه در جلوههای مربوط به آن علم باز میگردد. هر دانشمندی، بنا بر میزان عمیقنگریاش، به حقیقت این اعیان در آن جلوه و صفت خاص پی میبرد و میزان صحت نظریهها در علوم تجربی، بستگی به مقدار احاطه و ورود دانشمندان به حقیقت موضوع آن علمی دارد که پیرامونش تحقیق مینمایند.

به بیان منطقی، اگر در تعریف موضوع هر علمی در علم منطق گفته میشود: مجموعه مسائلی که از صفات و عوارض ذاتی آن موضوع سخن میگوید[21]، پس موضوع هر علم با مسائل آن علم که از صفات آن موضوع سخن میگوید متحد است. مثلاً اگر موضوع علم پزشکی بدن انسان است، همۀ مطالب گستردۀ پیرامون بیماریها و روشهای درمان آنها و داروها، در حقیقت شناخت عکسالعمل بدن در برابر آنها و ابراز صفات گوناگون در مقابل میکروبها و داروهاست.

نتیجه آنکه اگر مسائل علمی در بیانات و کتابها به صورت عبارات لفظی مطرح میشود و یا در اذهان دانشمندان در صفحۀ خیال آنان قرار دارد، این حقیقت علم نیست، بلکه صورت ذهنی علم است. حقیقت هر علمی با موضوع خود و صفات و سنتهای حاکم بر آن علم که از آن سخن میگوید در عالم خارج یکی است و این در بیانات عرفی است که از یکدیگر جدا به نظر میرسد.

این مطلب در آیات قرآن -که از عوالم امری و معنوی و امور مجرد و ملکوت عالم سخن میگوید- با شدت بیشتری جریان دارد؛ زیرا سنتها و احکام حاکم بر آنها -که صفات آنان باشد- با اصل اعیانِ عالمِ امری و ملکوتی متحد است؛ مانند اتحاد نفس با صوَر خیالیّه و یا وهمیّه و یا عقلیّۀ خود. به عبارت دیگر، سنن حاکم بر اعیان عالم ملکوت، همان ظهور صفات و افعال آنهاست که به صورت قانون در عالم امر ظاهر میشود.

اکنون بازمیگردیم به سخن اصلی و اینکه بنا بر آنچه در رابطۀ سنتهای حاکم بر عالم و ذات اعیان خارجیه گفته شد، دین از یک منظر مانند سایر قوانین بشری بیانگر احکام اعتباری و عقایدی نظری است، که نتیجۀ التزام به آنها رستگاری و حیات طیبه را در دنیا و آخرت به دنبال دارد. به حسب ظاهر، ارتباط بین فرامین اعتباری شارع مقدس با آثار آنها در عالم آخرت رابطۀ عمل و جزای عمل است؛ چنانکه خداوند فرمود: <اݗَلݧݧَّدݩݐٖینَ یُنݨْفِقُونَ اَمْواٰلَهݩݧݧݩُمݨݨْ بِاللَّیݧݩْلِ وَالݠںݧݧݩݩݐَّهاٰرِ سِرݦًّݡا وَعَلاٰنِیݧَةً فَلَهݧݩُمݨْ اَجْرݨُهݧُمݨْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وݩَلاٰ خَوݨݦْفݧݧٌ عَلَیْهِمْ وݩَلاٰ هُمݨݦݨْ ىݫݔݦݨَحݦْرݦݩݐَݣݣںݧݧݩݐُونَ>[22] و دربارۀ مجرمان فرمود: <اِنَّ الَّذٖینَ کَڡݧݐَرُوا وَماٰٮݧݧݑُوا وَهُمݨْ کُڡݨݐّاٰرݩٌݤ فَلَنݨْ یݦُقݨْبݧَلَ مِنݨْ اَحَدِهِمݨݨݦْ مِلݨْءݨُ الْاَرݧݧݨْضِ ذَهَبًا وَلݠَوِ افݨْٮݧݑَدݧݧݧݧٰݣݣى بِهٖݨݦٓݡ٭ݦݦݦۗ اُولٰٓىݧݧݩݩݩݘݫݫِکَ لَهݠݩݧُمݨݧݨْ عَذاٰبٌ اَلݠٖیمٌ وَماٰ لَهݠݩݧُمݨݧݨْ مِنݨْ ناٰصِرٖینَ>[23].

از منظر دیگر، دین بیانگر حقایق عینی در عوالم خلقی و امری است، اما چون به لسان اعتبار بیان میگردد، صورت اعتباری به خود میگیرد؛ در حالی که باطن آن کشف از حقایق خارجیه میکند که با آنها متحد است. مثلاً اگر نماز مجموعهای از حرکات و اذکاری است که به فرمان شارع مقدس در کنار هم قرار گرفته و به آن نماز گفته شده، در عوالم برزخ و قیامت این یک حقیقت نوری و عینی است که به صورتهایی متناسب با آن عوالم بر انسان مکشوف میگردد.[24] به همین دلیل است که وقتی در قرآن سخن از دین الهی میشود، تأکید بر امری حقیقی در عالم میکند. هنگامی که دربارۀ انسان سخن میگوییم، دین حقیقتی عینی و متحد با حقیقت انسان در مرتبۀ خود میشود و همانطور که عدل از عادل جدا نیست، دین از متدیّن جدا نیست. در نتیجه کسی که متدیّن به دین توحیدی است، در حقیقت قلب او با مرتبۀ ایمانی که دارد متحد شده است.

این مطلب را میتوان از بررسی واژۀ دین در لغت و موارد به کار رفتن آن در قرآن نیز بهخوبی دریافت؛ بنا بر نظر صاحب مقاییس، اصل در معنای دین، انقیاد و اطاعت در برابر امری و یا قانونی است.[25] با توجه به آنکه اطاعت و انقیاد و تسلیم امری قلبی است؛ بنابراین، دین بهطور مطلق -خواه الهی و یا آیین کفر و شرک- امری قلبی است که به تناسب شدت و ضعف انقیاد در برابر آن، در قلب انسان به ظهور میرسد؛ بر این اساس، تدیّن به احکام و اعتقادات الهی نیز به میزان رسوخ در باطن متدیّن، او را به حقیقت دین متلبّس میکند؛ <اِنَّ الدّٖینَ عِنْدَ اللّٰهِ الݨْاݪݪِسݧْلاٰمُ>[26]؛ در نتیجه، متدیّن و دینی که دارد یکی هستند. بنابراین، حقیقت دین برای هرکس -در هر مرتبه که باشد- با او متحد است. در نتیجه اگر روز قیامت روز ظهور پنهانیهاست؛ <یݦَوݨْمݩݩَ تُبݧݨݨْلَى الݠسَّرآٰئِرݩُ>[27]، پس قیامت روز ظهور حقیقت دین و اسرار عالم و از جمله باطن انسانها برای خود و سایرین به اذن الهی است؛ <یݦَوݨْمݩݩَ هُمݨݦݨْ باٰرِݢݢزُݢݢونَ لاٰ یَحݩݐݨݧْفݧݧݩݩݧݧݩݩٰى عَلَى اللّٰهِ مِںݧݩݐݨْهݧݨُمݨݧݨݨْ شَیݦْءٌ٭ݦۚ لݫِمݧَنݭِ الْمُلْکُ الْیَوݨْمَ٭ݦݦݦۖ لِلّٰهِ الْواٰحِدِ الْقَهݦّاٰرِ>[28].

البته ظهور کامل دین مرضی رضای الهی در قلب مطهر مقام عصمت است؛ چنانکه در زیارات حضرات اولیای الهی؟عهم؟ آنان را مظهر کلمۀ توحید و «لا اله الا الله» و یا حقیقت دین در قالب احکام (مانند نماز) و یا سایر اعتقادات اعلام مینماییم.[29]

خلاصه آنکه باطن دین که در قیامت بهطور کامل جلوه میکند، ظهور حقیقت عالم است، که حقالحقایق آن توحید و ولایت است و در قرآن و وجود مبارک حضرات معصومین؟عهم؟ ظهور تام دارد؛ <وَالݠݨْٯݧݑݧُرݨݧْءاٰنِ الْحَکݫݫٖیمݭِ 2 اِنَّکَ لَمݭِنَ الْمُرْسَلٖینَ 3 عَلٰى صِراٰطٍ مُسْٮݦݩݑَقٖیمݫݭٍ 4 تَنْزٖیلَ الْعݧَݡزٖیزِ الݠرَّحݫݫٖیمِ>[30].

شرایع الهی، رهنما به مراتب شهادت

اولین مرحله برای نیل به باطن دین و ورود به مقام حقیقی شهادت، عمل به شریعت و ظاهر احکام دین است؛ زیرا رابطۀ ظاهر دین با باطن آن رابطۀ جسد با روح و کلمه با معنا و عبارت با مراد و نشان از صاحب نشان است. همانطور که برای راه یافتن به معانی یک سخن چارهای جز دقت در ظاهر عبارات آن نیست، برای ورود به باطن دین نیز باید با دقت، متدیّن به احکام و دستورات ظاهر دین بود. اصطلاحات «شریعت» و «طریقت» و «حقیقت» در کلام بزرگان اخلاق به طور صحیح و دقیق به همین مطلب اشاره دارد. یعنی برای رسیدن به مقام عینالیقین و یا بالاتر (یعنی حقالیقین به توحید) و استقرار در مقام مقرّبین و عباد مخلَص، باید در درجۀ اول همیشه متعبّد به ظواهر دین و فرامین شارع مقدس (یعنی انبیا و اولیای الهی؟عهم؟ و در زمان غیبت، مراجع عظام تقلید) بود و این همان اصطلاح شریعت است. البته امتثال ظواهر احکام شرع باید با حضور قلب و توجه و قصد قربت و اخلاص باشد تا مقرِّب (به کسر و اسم فاعل) باشد و عبد را مقرَّب درگاه پروردگار بنماید. مجموعۀ دستورات سلوکی در چگونگی بهرهمندی از ظواهر احکام دین و راه یافتن به باطن دین را طریقت میگویند و نورانیّت حاصل از این مجموعه را که نورانیّتی توحیدی در قلب بنده است و رنگ توحیدی به همۀ زندگی میدهد را حقیقت مینامند؛ لذا این سه مرحله، مراتب یک حقیقت (یعنی دین و ظهور آن در زندگی و باطن متشرعین) است و رابطۀ آنها طولی است. یعنی از طریق تقیّد به شریعت و عمقدادن به اعمال و اعتقادات دینی میتوان حلاوت نماز و روزه و تلاوت قرآن و سایر امور عبادی را چشید که طریقت است و باطن همۀ آنها رسیدن به مقام لقای الهی و مشاهدۀ جلوات توحید در همۀ مراتب عالم و ظهور سلطان حقیقت در ظاهر و باطن عبد است؛ بنابراین، احکام ظاهری دین که در کتب فقهی و رسالههای عملیه بیان شده، مقدمهای برای ملکه شدن تدیّن و انقیاد و اخلاص تام و تسلیم کامل در درگاه پروردگار است.

ظاهر دستورات و احکام دینی قوانینی است که به نظر میرسد مانند قوانین بشری از جنس باید و نباید و اعتبارات عرفی است و در قالب کلمات و عبارات عرفی بیان شده. اما احکام الهی با قوانین بشری تفاوتی اساسی دارد: احکام دین حکایت از حقیقتی عینی و واقعی میکند که در کتاب مکنون و مقامی بلند در عوالم ملکوت مستقر است. اما قوانین و سنّتهای بشری، برخاسته از اعتبارات اجتماعی است که مردم برای گذران زندگی خود وضع نمودهاند و مخالفت و یا موافقت با آنها، تأثیری در نظام عالم و یا باطن انسانها و در نتیجه، نورانیّت و یا ظلمت در عوالم بعد از مرگ ندارد. در حالی که سنّتها و قوانین شرعی، برگرفته از مصالح و مفاسد حقیقی است که باطن آنها برگرفته از حقایق عینی در نظام تکوین است و تبعیت یا سرپیچی از آن، اثر مستقیم بر عوالم مُلک و ملکوت میگذارد. رابطۀ قوانین شرعی با تکوین در این نگاه، دو روی یک سکّه و رابطۀ ظاهر با باطن یک حقیقت است. هرچند که ما نمیتوانیم بواطن عوالم برزخ و قیامتِ آنها را کشف کنیم، اما امید داریم که به مدد بیانات قرآن و اهل بیت؟عهم؟ بتوانیم روزنهای برای کشف آن بگشاییم.

خداوند میفرماید: مؤمنینی که قوانین و احکام الهی را -که به حسب ظاهر در قالب اعتباریات بیان شده- پیروی میکنند، حقیقت آن اعمال برایشان نورانیتی به ارمغان میآورد که در دنیا با آن در میان مردم زندگی میکنند؛ <اَوَ مَنݨݨْ کاٰنَ مݦَیݩْتًا فَاَحْیَیْناٰهُ وَجَعَلْناٰ لَهݩݧُۥ ںݧݩݐُورݦًݡا یَمݧْشٖی بِهٖ ڡݨݐݭِی الںݩݩݦݐݨّاٰسِ>[31] و متقابلاً کسانی که از این نور بیبهرهاند، کوران ظلمانی هستند که حقیقت نابینایی و ظلمت آنان در قیامت روشن میشود؛ <وَمݧَݡنݨْ کاٰنَ ڡݨݐݭٖی هٰدݦݐِهٖٓ اَعݧْمݧٰى فَهݩُوݨَ ڡݨݐݭِی الݨْءاݦٰخِرݦَةِ اَعݧْمݧٰى وَاَضݧَݡلُّ سَبٖیلًا>[32]. ایشان در برزخ و قیامت نیز با حقیقت برزخی اعمال و اعتقادات خود محشور میگردند؛ چنانکه روایات حضور اعمال در هنگام احتضار بر بالین محتضر و نیز در قبر و عوالم و عقبات بعد از آن شواهدی بر این معناست.[33]

با این توضیحات روشن میشود که تفاوت اساسی احکام دینی با قوانین بشری در مراتب باطنی دین و ریشهدار بودن احکام آن در عوالم ملکوت است؛ در حالی که قوانین بشری اعتباریاتی بیش نیست که در صورت مفید بودن، تنها زندگی دنیوی انسان را تأمین مینماید و در آخرت برای مشرکان -که اکتفا به همان قوانین کردند- بهرهای به ارمغان نمیآورد. بنابراین، هر مقدار در مراتب دین عمیقتر باشیم، یعنی در نظام تشریع به مراتب باطن آن وارد شویم، بنا بر هماهنگی تشریع با تکوین، به مراتب عالیتر نظام تکوین وارد شدهایم و به حقیقت عالم که ظهور حقایق خارجیّه و امریّه باشد نزدیکتر و محیطتر میشویم:

<اَوَلَمْ یَنݨْظُرݦݩُوا ڡݨݐݭٖی مَلݦَکُوتِ الݠسَّمٰواٰتِ وَالݨْاَرݧݧْݤصݦݩݦݐِ وَماٰ خَلَقَ اللّٰهُ مِنݨْ شَیݦْءٍ وَاَنݨݨْ عَسݩݧٰٓى اَنْ یݧݩَکُونَ قَدِ اقْتَرݨݨَبَ اَجَلُهݧݩݩݧُمݨݨݧْ٭ݦݦݦۖ فَٮݫݓِاَیِّ حَدٖیثٍ بَعْدَهُۥ یݦݩُؤݨْمݫِںݧݩݐُونَ>[34]

همزۀ ابتدای آیه استفهام انکاری است و برای تأکید در <یَنݨْظُرݦݩُوا> است؛ همچنین «واو» عاطفه و «لم» جازمه قطعیت ابدی نفی را میرساند؛ بر این اساس <اَوَلَمْ یَنݨْظُرݦݩُوا> تأکید شدید بر دوام دقت و نظر در ملکوت عالم دارد.

در فراز <ماٰ خَلَقَ اللّٰهُ مِنݨْ شَیݦْءٍ> حرف جر «من» زائده و «شیء» بیان مای موصوله میباشد. بدین ترتیب معنای آیه چنین میشود که «چرا و عذر شما چیست که در ملکوت عالم (که همان جنبۀ وجه ربی اشیاست) دقت نمیکنید تا حقیقت نظام عالم برای شما روشن شود؟ چهبسا مرگ بسیار نزدیک باشد و بهره از عمر خود نبرده باشید!»؛ همچنین بیان الهی در آیهای دیگر با تعبیری توبیخگونه چنین است: <اَفݧَلاٰ یݦَٮݩݩݑَدَٮݫݓَّرݩݧُونَ الْقُرْءاٰنَ اَمْ عَلٰى قُلُوبٍ اَقݧݨْفاٰلݧُهآٰ>[35].

نتیجهگیری در مسئلۀ شهادت

بنا بر آنچه درباۀ دین و حقیقت آن ذکر شد، این نتایج قابل برداشت است:

اولین قدم در راه نیل به مقام شهادت، تعهد به انجام واجبات و پرهیز از محرمات الهی و در یک کلام، التزام به ظاهر شریعت است.

دین از دیندار جدا نیست. لذا دیندار با سیر در مراتب باطن دین با عوالم ملکوت دین و ملکوت تکوین و ملکوت خود متحد میگردد؛ سیر انفسی او عیناً سیر آفاقی در افق تکوین و تشریع خواهد بود: <وݩَکݨݧَذݧݧݩݩݧݩݩٰلݫِکَ ںݧݩݐݧُرݪٖݣݣیٓ اِٮݓݧݨْراٰهٖیمَ مَلݦَکݧُوتَ الݠسَّمٰواٰتِ وَالݨْاَرݧݧْݤصݦݩݦݐِ وَلِىݫݔݧݧݩَکُونَ مِنَ الْمُوقِنٖینَ>[36]. این آیه بیانگر مقام عینالیقین برای حضرت ابراهیم{علیه السلام} است و البته همین سیر ایشان را به مقام حقالیقین رساند. همچنین آیۀ کریمۀ ذیل نشان میدهد که حضرت ابراهیم{علیه السلام} مظهر اسم محیی پروردگار در درون نفس خود گردید: <وَاِدݩݐݨْ قاٰلَ اِبْراٰهٖیمُ رَبِّ اَرݪِنݫٖی کَىݭݔݧݨݧْڡݧݐݧَ تُحݧݧْیِی الْمَوْتٰى٭ݦݦۖ قاٰلَ اَوَلَمْ تُوݩݩݧݩݘݨݧْݢݢمِنݨْ٭ݦݦݦݩۖ قاٰلَ بَلٰى وَلٰکݠݫݫݫݭِنݨْ لݫِىݫݫݭݔݨَطْمݧَىݧݘݭِںݧݐَّ قَلْبٖی٭ݦݦݦݩݩݩۖ قاٰلَ فَحݧݨݨݐُدݨݐݧݨْ اَرْٮݫݫݓݨَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرݦݨݨݦْهݩُنَّ اِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلٰى کُلِّ جَبَلٍ مِںݩݩݦݐݨݨْهݩُنݨَّ جُزݨݨݨْءًا ثُمَّ ادݨْعُهُنݨَّ یَاݨْتݫݫٖىݫݔںݩݩݐَکَ سَعْیًا٭ݦݦݦۚ وَاعْلَمݨْ اَنَّ اللّٰهَ عَزٖیزٌ حَکٖیمٌ>[37]؛ بر همین منوال، حضرت عیسی{علیه السلام} در احیای موتی و اِشفای مرضی مظهر اسم شافی پروردگار در درون خود شد.

ظهور و بطون مقام شهید نیز به عوالم ملکوتی نفس بازمیگردد. هر مقدار نفس در مراتب دین و اطاعت و انقیاد در درگاه الهی عمیقتر و راسختر باشد، مسئلۀ شهادت و جهاد فی سبیلالله برای او در مراتب عمیقتری رخ مینماید. بعد از یادگیری اعتباری توحید و ولایت و انس دائمی با آن در قالب احکام ظاهری دین، مراتب باطنی اعتقادات در اتحاد با نفس متدیّن درمیآید و این امر در قالب تعبّد و تسلیم در برابر خداوند با اصل توحید و ولایت انجام میگیرد. در این مراتب است که به تناسب ورود به باطن دین، حقیقت شهادت آشکار میشود و شهید در مراتب باطن دین مقامات و منازل گوناگون یقین به توحید را در عمل و نظر طی میکند و در نتیجه، مراتب سهگانۀ فنای افعالی و صفاتی و ذاتی را پشت سر میگذارد. او در ابتدا صاحب درجاتی در مقامات قرب الهی میگردد: <اُولٰٓىݧݧݩݩݩݘݫݫِکَ هݧُمُ الْمُؤݧݨْمِنُونَ حَقًّا٭ۚ لَهݠݩݧُمݨݧݨْ دَرَجاٰتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَعݩݐݨْڡݨݦݐݫِرݦݩݦَةٌݥݥ وَرݫݭِݢݢرݩݩݐݨْݤقٌ کَرٖیمٌ>[38] و در مراحل بعد، آنچنان منغمر در ولایت الهی میشود که خود عین درجه میگردد و میزانی برای سنجش دیگران میشود. مانع شهادت خودبین بود است، در حالی که در این مقام دیگر اثری از انانیت باقی نمیماند: <هُمݨݦݨْ دَرَجاٰتٌ عِنْدَ اللّٰهِ٭ݦݦۗ وَاللّٰهُ بَصٖیرݦٌ بِماٰ یَعݧْمݩݧَلُونَ>[39]؛ اینجا دیگر شاهدی در شهادت باقی نمیماند و او سراسر شهید در مشهود است (شهید به معنای حاضر و شاهد بر توحید).

قرآن؛ حبلالله شهادت

دین الهی و قرآن یک حقیقتاند و بنا بر آیۀ شریفۀ فطرت[40]، اولاً جوهر انسانی و مقام فطرت الهی انسان منطبق با دین و قرآن است و ثانیاً، اگر قرآن و نیز نفس انسانی ذومراتباند، پس عالیترین مرتبۀ قرآن، با فطرت الهی انسان هماهنگ است؛ از این رو سیر در مراتب قرآن، همان سیر در مراتب باطن دین است و سالک برای رسیدن به محضر مقام منیع شهادت، باید در مراتب قرآن گام به گام بالا رود تا به مقام شهود حق نائل شود؛ چنانکه امام صادق{علیه السلام} فرمود: «لَقَدْ تَجَلَّى اللَّهُ لِخَلْقِهِ فِی کَلَامِهِ وَ لَکِنْ لَا یُبْصِرُونَ.»[41]

برای تبیین بهتر این موضوع، مراتب قرآن و حقیقت آن را بیشتر مورد توجه قرار میدهیم:

هرچند ظاهر قرآن کریم مطالب ژرف و عمیقی را در همۀ زمینههایی که بشر به آن نیازمند است با بیانی شیوا و به زبان فصیح عربی بیان نموده، اما حقیقت آن امری نوری و عینی و واقعی است و از سنخ کلمه و کلام نیست. این حقیقت در خزینۀ غیب الهی و در مکانی محفوظ، عَلیّ و حکیم است که در قرآن از آن به «لوح محفوظ»، «امّالکتاب»، «کتاب مکنون» یا «تأویل قرآن» تعبیر شده است. در هر مرتبه، حاملان کریم و شریفی قرآن مکرّم را با تشریفاتی کریمانه به مأموران امن مراتب پایینتر تحویل میدهند[42] تا بالاخره در عالم دنیا به صورت عبارات عربی و از سنخ کلمه و کلام بر آدمیان عرضه میگردد: <حمٓ 1 وَالݨْکݫݫݫِتاٰبِ الْمُبٖینِ 2 اِنّاٰ جَعَلْناٰهُ ٯݦݑُرْءاٰنًا عَرݨݨݨَٮݫݓݭِیًّا لَعݩَلݦَّکُمْ تَعْقِلُونَ 3 وَاِںݧݩݐَّهݧݩݩُۥ ڡݨݐݭٖیٓ اُمِّ الݨݦْکِتاٰبِ لَدݧݧَیݨݨْںݩݩݐاٰ لَعَلِیٌّ حَکٖیمٌ>[43].

مرتبۀ عالی قرآن، حقیقتی است عینی و لطیف؛ لذا معارف و مطالب آن در هم پیچیده و حکیم است و سپس با تنزّل در مراحل بعدی، به تناسب هر مرتبه تفصیل می‏یابد. فرود قرآن از آن مرتبۀ بالا به مراتب پایین، به صورت تنزّل است و نه تجافی؛ یعنی حقیقت قرآن برای همیشه در مرتبۀ عالی خود مستقر است، ولی مراتب نازلۀ آن -بنابر استعداد هر مرتبه- در عوالم پایین‏تر نازل می‏شود و در هر مرتبه لباس متناسب با آن مرتبه را به خود می‏گیرد. در مرتبۀ دنیایی که انزل مراتب خلقت است، تکثّر و حجاب و ظلمت راه دارد و در نتیجه، صورت دنیایی قرآن باید به گونه‏ای باشد که قابل فهم برای بشر خاکی و محدود در قالب مادّی باشد؛ پس قرآن در قالب عبارات عربی ظاهر میشود.

باید توجه داشت که این امر نقصی برای کتاب الهی در مرتبۀ عالم دنیا نیست؛ بلکه لازمۀ لاینفکّ این مرتبه از عوالم تکوین است. هرچند این لباس نمی‏تواند منعکسکنندۀ همۀ آن حقیقت متعالی باشد، ولی مظهر آن حقیقت و جلوه‏ای از آن مرتبه است.[44]

بدین ترتیب، کتاب الهی به تناسب مراتب عالم و مراتب درک انسان‏ها ذومراتب است و یک سوی آن در خزینۀ غیب الهی و لوح محفوظ و کتاب مکنون و امالکتاب و قرآن مجید است؛ <بَلْ هُوَ ٯݦݑُرݨْءاٰنٌ مݧَݡحݪݓݫݫݫݫݬݬݬݫٖىݫݭݔدٌ ٢١ ڡݨݐݭٖی لَوݨݧْݢݢحݬٍ مَحْڡݨݐُوطݩݐݫٍ>[45] و چهرۀ دیگر آن قرآن با زبان فصیح عربی است که در زیباترین و بلیغ‏ترین عبارات بر قلب مبارک رسول اکرم{صلوات الله علیه} نازل شد: <وَاِںݧݩݐَّهݧݩݩُۥ لݦَتݨݧَنݧݨْرݩݐݪٖىݬݔلُ رَبِّ الݠْعاٰلݠَمٖینَ ١٩٢ ںݐݦَرݦݩݐَلَ بِهِ الݠرُّوحُ الْاَݣݣݣمٖینُ ١٩٣ عَلٰى قَلْبِکَ لݫِتَکݧُونَ مِنَ الْمُنْذِرٖینَ ١٩٤ بِلݫِساٰنٍ عَرݦݨݨَݣݣٮݭݓݬِیّݫٍݤ مُٮݠݠݓٖینٍ>[46]؛ در آیهای دیگر، خداوند به هر دو مقام قرآن اشاره می‏نماید و می‏فرماید: <اݢݢلݡݨٓݡر کِتاٰبٌ اُحْکِمݧَتْ ءاٰیاٰتُهُۥ ثُمَّ فُصݧّݫݭݫِلَتݨْ مِنݨْ لَدݧݧݧُنݨْ حَکٖیمٍ خَبٖیرٍ>[47].

بنابراین، هرچند واژههای قرآنی به حسب ظاهر حمل بر معانی عرفی میشود، ولی حقایقی باطنی را به دنبال دارد که رابطۀ این ظاهر با آن باطن رابطۀ جسد با روح و عبارت با معنا و رقیقت با حقیقت است. به همین دلیل است که اصل اولی در معانی واژههای قرآنی «روح معنا» است که میتواند با حفظ آن روح، بر مصادیق فراوانی صدق کند؛ چنانکه رسول اکرم{صلوات الله علیه} دربارۀ قرآن فرمود: «إِنَّ لِلقُرآنِ ظَهراً وَ بَطناً، وَ لِبَطنِهِ بَطنٌ إِلَى سَبعَةِ أَبطُنٍ.»[48]

اصل در ارتباط با هر کتاب، بهرهمندی از محتوای آن است و کلمه، کلام و صفحات آن، تنها ابزاری برای انتقال پیام آن می‏باشد؛ چنانکه در ارتباط انسان‏ها با یکدیگر و محاورات عرفی نیز، گفتگوها و ارتباط جسمهای مادی تنها ابزاری است برای ارتباط ارواح انسان‏ها با یکدیگر. حبّ و بغض، پاداش و کیفر، داد و ستد و سایر امور اجتماعی نیز نشانۀ روح داشتن افراد جامعه است؛ چنانکه اگر روح از بدن کسی مفارقت کند و بمیرد، تمام احکام اجتماعی و حقوقی که بر آن شخص استوار بود باطل می‏شود. به همین ترتیب، در ارتباط انسان‏ها با قرآن، اصل اوّلی و عقلی، دریافت محتوای این کتاب است و طبعاً حروف و کلماتِ آیات، ابزاری برای رسیدن به معارف بلند آن است. اساساً ارزش و احترام ظاهر قرآن به دلیل ارزش و مقامی است که حقیقت آن دارد. اگر در فهم قرآن به مطالعۀ ادبیّات قرآن، آرای مفسّرین، احادیث باب و سایر امور دیگر توصیه شده است، همگی ابزاری برای کشف حقیقت و روح قرآن به اندازۀ ظرفیّت هر کس است.[49] دستورات مکرر الهی به تعقل و تدبر در قرآن در همین فضا قابل تفسیر است؛ <اَفݧَلاٰ یݦَٮݩݩݑَدَٮݫݓَّرݩݧُونَ الْقُرْءاٰنَ اَمْ عَلٰى قُلُوبٍ اَقݧݨْفاٰلݧُهآٰ>[50].

جمود در ظاهر قرآن و غفلت از باطن آن، سرنوشت خوارج در جنگ صفین را بهبار میآورد که بهسادگی فریب خوردند و اسیر نیرنگهای معاویههای زمان خود شدند و با تقدسمآبی، در برابر قرآنهای بر سر نیزه به زانو درآمدند.

نتیجهگیری بحث قرآن در موضوع شهادت

نفس انسان، در مرتبۀ عالم مادّه، تنها با ظاهر قرآن مرتبط است. بهرهای که او از کتاب الهی میبرد، معانی عرفی کلمات و عبارات آن است.

برای درک مراتب عالی قرآن، باید به خدمت آن مرتبه رفت و نه آنکه آن مرتبه را به خدمت گرفت. بنابراین و با توجه به ذومراتب بودن نفوس انسان‏ها، قلوب سالکان در هر مرحله از مقامات شهادت که باشد، از همان مرتبۀ قرآن بهرهمند می‏گردد؛ به عبارتی دیگر، مدارج درک انسان‏ها و بهرهمندی آنان از کتاب الهی و مرتبۀ قرآن، بستگی به مرتبۀ روحی و طهارت معنوی آنان دارد؛ چنانکه امام صادق{علیه السلام} فرمود: «کِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعَةِ أَشْیَاءَ: عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ؛ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِیَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِیَاءِ.»[51]

با توجه به مطلب قبل، هر مقدار که نفس به مراتب عالیۀ خود نزدیک‏تر باشد، از صفای حقیقت قرآن بهرۀ بیشتری می‏برد. به عبارت دیگر، هر مرتبهای از نفس، به تناسب طهارتی که دارد، قابلیّت و استعداد درک همان مرتبه از قرآن را مییابد و با آن متحد میشود. رسول خدا{صلوات الله علیه} و ائمّۀ هدی؟عهم؟، به دلیل عصمت و طهارت مطلقی که به تضمین الهی دارند، کاملاً با همۀ مراتب قرآن متحدند؛ تا به آنجا که آن را مستقیماً و بدون حجاب از سرچشمۀ کتاب مکنون دریافت میکنند: <اِنَّهݧُۥ لَقݧُرْءاٰںݩݐٌ کَرٖیمٌ ٧٧ ڡݨݐݭٖی کِتاٰبٍ مَکݨْںݧݧݩݐُونݫݭٍ ٧٨ لاٰ یَمݧݧَسݩُّهُۥٓ اِلَّا الْمُطَهݧݩَّرݧُونَ>[52].

خداوند رابطۀ انسان‏ها (در مدارج مختلف) با قرآن را به نزول باران بر کوه مثال میزند: هنگامی که باران بر قلۀ کوه می‏بارد، کسی که در آن مرتبه است، مستقیماً از آبی زلال و به دور از آلودگی‏ها بهره‏مند می‏شود. همان آب خالص هنگامی که در مسیل‏های مختلف به سوی دامنۀ کوه سرازیر می‏شود، از یکسو به اندازۀ ظرفیت مسیل‏ها محدود می‏شود و بساطت و لطافت سابق خود را از دست می‏دهد و از سوی دیگر، با آلودگیهایی که نه زاییدۀ باران، بلکه به واسطۀ کثیفی درون مسیل‏هاست، مخلوط می‏گردد. آلودگیها به صورت کفی بر روی آب قرار می‏گیرد و آن را از صفا و خلوصی که داشت می‏اندازد؛ هر مقدار که به زمین‏های پایین‏تر می‏رسد، با آلودگی بیشتر و کدورت و ظلمت بیشتری جریان می‏یابد؛ ولی در هر صورت آنچه مفید است، آب است و کف روی آن جولانی زودگذر می‏دهد و به سرعت کنار می‏رود و نابود می‏شود[53].

مراتب اسلام و ایمان

سالک در سیر خویش بهسوی مقام شهادت، با تلاش و مجاهدۀ جدّی در حیطۀ علم و عمل، مراتب «ایمان» و «اسلام» را طی میکند؛ از این منظر، او مخاطب آیات الهی در جایجای قرآن پیرامون دعوت به ایمان و خروج از ظلمت کفر و شرک است. پس روی سخن خداوند در این آیات نهفقط مشرکانی است که سر تسلیم و عبادت در برابر خدایان سنگی و چوبین فرو آوردهاند؛ بلکه آنها حاوی اشارات عامی است که همۀ انسانها، از کافر تا مؤمن و در مراتب مختلف اسلام و ایمان و کفر و شرک جلیّ و خفیّ را در بر میگیرد؛ در این راستا، خداوند به پیامبر{صلوات الله علیه} میفرماید: <وَماٰ یݦݩُوݩݩݩݘݨْمِنُ اَکݨݧْٮݧݩݩݩݒَرݨݨݧݧُهݧݩݧُمْ بِاللّٰهِ اِلّاݦݦݦݦݨٰݠ وَهُمݨْ مُشݨْرݪِݣݣکُونَ>[54].

در نصوص روایی، برای اسلام و ایمان درجات گوناگونی ذکر شده است؛ چنانکه امام صادق{علیه السلام} به عبدالعزیز قراطیسی فرمود: «یَا عَبْدَ الْعَزِیزِ، إِنَّ الْإِیمَانَ عَشْرُ دَرَجَاتٍ بِمَنْزِلَةِ السُّلَّمِ؛ یُصْعَدُ مِنْهُ مِرْقَاةً بَعْدَ مِرْقَاةٍ»[55].

در قرآن نیز، بنا بر نظرهای گوناگون، اسلام و ایمان به مراتب سه یا چهارگانه تقسیم شده است. در اینجا به مراتب آنها بنا بر تقسیم علّامۀ طباطبایی{رحمة الله علیه} در المیزان[56] و نیز علّامۀ بحرالعلوم{رحمة الله علیه} در رسالۀ «سیروسلوک»[57] اشاره می‏کنیم:

مرتبۀ اوّل

مرتبۀ اوّل از اسلام، پذیرفتن ظواهر اوامر و نواهى خداست؛ به این صورت که با زبان شهادتین را بگوید، خواه موافق با قلبش باشد یا نباشد؛ چنانکه خداوند خطاب به اعراب جاهلی که تنها کلمۀ شهادتین را بر زبان آوردند و به صورتی سطحی اعمال عبادی را انجام میدادند و خود را مؤمن میپنداشتند، میفرماید: «شما مسلمان هستید و نه مؤمن…»؛ <قاٰلݩݧَتِ الْاَݣݣعݧݧݧْراٰبُ ءاٰمَنّاٰݦݦݨۖ قُلْ لَمْ تُوݧݩݘݨݨْمِنُوا وَلٰکݠݫݫݫݭِنݨْ قُولُوٓݢݢا اَسْلَمْناٰ وَلݠَمݩّاٰ یَدݨْخُلِ الْاٖݣݣݣىݫݔماٰنُ ڡݨݐݭٖی قُلُوبِکُمْ>[58].

در مقابل اسلام به این معنا، اوّلین مرتبۀ ایمان قرار دارد و آن عبارت است از اذعان و باور قلبى به مضمون اجمالى شهادتین که لازمه‏اش عمل به غالب فروع دین است.

مرتبۀ دوم

مرتبۀ دوم از اسلام، دنباله و لازمۀ همان ایمان قلبى است که در مقابل مرتبۀ اوّل اسلام قرار داشت؛ یعنى تسلیم و انقیاد قلبى نسبت به اعتقادات حقّه و اعمال صالحه‏اى که از توابع آن است؛ هرچند که در بعضى موارد تخطى شود. داشتن این مرحله از اسلام منافاتى با ارتکاب بعضى گناهان ندارد. خداى تعالى دربارۀ این مرحله از اسلام مى‏فرماید: <اݗَلݧݧَّدݩݐٖینَ ءاٰمَنݧُوا بِـݘاٰیاٰتِناٰ وَکاٰںݧݧݐُوا مُسݨْلِمٖینَ>[59] و همچنین: <یآٰ اَیّݧُهݧَا الَّذٖینَ ءاٰمَنݧُوا ادْخُلُوا ڡݨݐݭِی السِّلْمِ کآٰڡݧݐَّةً>[60]؛ بنابراین، یک مرتبه از اسلام وجود دارد که بعد از ایمان پدیدار مى‏شود؛ از آنجا که مى‏فرماید: «اى کسانى که ایمان آوردید، داخل در سلم شوید.» پس معلوم مى‏شود این اسلام، غیر اسلام مرتبۀ اوّل است که قبل از ایمان بود. آن گاه در مقابل این اسلام، مرتبۀ دوم از ایمان قرار دارد و آن عبارت است از اعتقاد تفصیلى به حقایق دینى که خداى تعالى درباره‏اش مى‏فرماید: <یآٰ اَیّݧُهݧَا الَّذٖینَ ءاٰمَنݨُوٓݢݢا ءاٰمِنُوا بِاللّٰهِ وَرݧݩَسݧݩݩُولݬِهٖ وَالݨْکݫݫݫِتاٰبِ الَّذٖی ںݐݦَرݦݩݐَّلَ عَلٰى رَسݩݧُولِهٖ>[61] و نیز میفرماید: <یآٰ اَیّݧُهݧَا الَّذٖینَ ءاٰمَنݧُوا اسْتَجٖیبُوا لِلّٰهِ وَلݬِلرݩَّݣݣسݩݧݧُولݭݫِ اِذݢݢاٰ دَعاٰکُمْ لݫِماٰ یݩُحݧݧݩْیݫݫݫݬݬݫݬٖىݫݫݔکُمْ>[62]؛ خداوند در این دو آیه دارندگان ایمان را به داشتن ایمان بالاتر ارشاد مى‏کند؛ پس معلوم مى‏گردد که ایمان دوم غیر از اوّل است.

مرتبۀ سوم

مرتبۀ سوم از اسلام، دنباله و لازمۀ همان مرتبۀ دوم ایمان است. وقتى نفس آدمى با ایمان ذکر شده انس گرفت و متخلّق به اخلاق آن شد، خود به خود سایر قواى منافى با آن، از قبیل قواى حیوانی، براى نفس رام می‏شود و آن قوایى که متمایل به هوس‏هاى دنیایى و زینت‏هاى فانى و ناپایدار آن مى‏شوند، آرام گرفته و نفس به آسانى مى‏تواند از سرکشى آنها جلوگیرى کند. اینجاست که آدمى آنچنان خدا را بندگى مى‏کند که گویى او را مى‏بیند و اگر خدا را نمى‏بیند، به این باور و یقین رسیده است که خدا او را مى‏بیند. این مرتبه، همان «مقام احسان» در روایات است؛ چنانکه رسول اکرم{صلوات الله علیه} به جناب ابوذر فرمود: «یَا أَبَاذَرٍّ، اعْبُدِ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ، فَإِنْ کُنْتَ لَا تَرَاهُ فَإِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَرَاکَ.»[63]

چنین کسى دیگر در باطن و سرّ خود هیچ نیروى سرکشى نمی‏بیند که مطیع اوامر و نواهى الهی نباشد یا در نظر راضی به تقدیر الهی نباشد. چنین فردی سراپاى وجودش تسلیم خدا مى‏شود. دربارۀ این اسلام است که خداى تعالى خطاب به پیامبرش{صلوات الله علیه} مى‏فرماید: <فَلاٰ وݦَرݦَٮݫݬݓݧّݭݭݪِکَ لاٰ یݦݩُؤݨْمݫِںݧݩݐُونَ حَتّݧݧݧݩݩݩݧݧݩݩݩݧٰى ىݫݔُحݧݩَکِّمݧݩݩݧُوکَ فٖىݫݔماٰ شَجݦݦَݡرݦݨݨݦَ بَیْںݧݐَهݧݩُمݨݧْ ثُمَّ لاٰ یَحݫݫݓِدُوا ڡݨݐݭٖیٓ اَںݧݩݐݨْڡݧݐُسِهِمْ حَرݨݨَݡجًا مِمݩݦّاٰ قَضَیْتَ وَیُسݧَلِّمݧݩُوا تَسْلٖیمًا>[64]؛ یعنى «ایمانشان کامل نمى‏شود، مگر وقتى که هم در اختلافاتى که بینشان پدید مى‏آید، تو را حَکَم کنند و هم وقتى حُکمى راندى، در دل هیچگونه ناراحتى از حُکم تو احساس نکنند و به تمام معنا تسلیم شوند.»

این اسلام در مرتبۀ سوم است که ایمان مرتبۀ سوم در ادامۀ آن قرار دارد و آن ایمانى است که آیات زیر و آیاتى دیگر به آن اشاره مى‏کند: <قَدْ اَڡݧݐْلَحَ الْمُؤݧݨْمِنُونَ… وَالَّدݩݐٖینَ هُمݨݦݨْ عَنِ اللݩَّغْوِ مݨُعݧݨݧْرݭِݣݣصݦݩݐُونَ>[65]؛ اخلاق فاضله مانند رضا، تسلیم، معامله با خدا، صبر در خواستۀ خدا، زهد به تمام معنا، تقوا و حبّ و بغض به خاطر خدا، همه از لوازم این مرتبه از ایمان است.

مرتبۀ چهارم

این مرتبه از اسلام، دنباله و لازمۀ همان مرحلۀ سوم از ایمان است. حالِ انسانى که در مرتبۀ قبلى بود، در برابر پروردگارش عبد مملوک در مقابل مولاى مالکش می‏باشد؛ یعنى دائماً مشغول انجام وظیفۀ عبودیّت به طور شایسته است و به تسلیم کامل در برابر ارادۀ مولا رسیده است. همۀ اینها مربوط به عبودیّت در برابر مالک عرفى و بشرى است و عبودیّت در ملک خداى ربّالعالمین به مراتب عظیم‏تر از آن است. مالکیّت خدا حقیقی است و سایر مالکیّت‏ها اعتباری است و هیچ موجودى در برابرش استقلال ندارد؛ نه استقلال ذاتى، نه وصفى و نه عملى؛ ملکیّتى که لایق مقام کبریایی خداى عزیز و قدیر است.

برای انسانی که در مرتبۀ سابق از اسلام و تسلیم است، قابلیّت و احتمال آن است که عنایت ربّانى شامل حالش گشته و این معنا برایش مشهود شود که مُلک تنها براى خداست و غیر خدا در هیچ چیزى نه مالک خویش است و نه مالک چیز دیگر؛ مگر آنکه خداوند اعتباراً تملیکش کرده باشد؛ پس ربّى هم سواى او ندارد. این معنا امرى موهبتى و افاضه‏اى الهى است که خداوند به آنان که لایق بداند، عنایت می‏کند. چهبسا دعای حضرت ابراهیم{علیه السلام} دربارۀ قرار گرفتن خود و فرزندانش در زمرۀ مسلمین، درخواست این مرحله از اسلام و ایمان بوده باشد: <رَبَّناٰ وَاجݨْعَلݨْںݦݩݐاٰ مُسݨْلِمَىݭݔݨݧݧْنِ لَکَ وَمِنݨْ ذُرِّیَّٮݧݑݫِنآٰ اُمݧَّةً مُسݧْلِمَةً لَکَ وَاَرِݣݣناٰ مَناٰسِکَناٰ>[66].

در ابتدا، حضرت ابراهیم{علیه السلام} مخاطب این امر قرار گرفته بود: <اِذْ قاٰلَ لَهݩݧُۥ رَبُّهݨُۥٓ اَسْلِمْ٭ݦݦݦݦۖ قاٰلَ اَسْلَمْتُ لݠِرَبِّ الݠْعاٰلݠَمٖینَ>[67].

این فرمان الهی در اواخر عمر به حضرت ابراهیم{علیه السلام} اطلاق گردید و ایشان هم از خداى تعالى براى خود و فرزندشان اسماعیل{علیه السلام} تقاضاى اسلام و فهم دستورات عبادی نمود. پس میتوان احتمال داد که ایشان چیزى را تقاضا کرده که تنها با موهبت الهی، به بندگان خاصّی که در امتحانات سربلند بیرون میآیند، عنایت می‏شود. پس اسلامى که حضرت ابراهیم{علیه السلام} در این آیه درخواست کرده، اسلام مرتبۀ چهارم است.

در ادامۀ این مرتبه از اسلام، مرتبۀ چهارم از ایمان قرار دارد که عبارت از این است که حالات فوق، تمامى وجود آدمى را فرا بگیرد و خداوند متولّی امور او شود و خود تدبیر هدایت آنان را به عهده گیرد. خداى تعالى دربارۀ این مرتبه از ایمان مى‏فرماید: <اَلاٰݧݧݧݩݧݩݧٓ اِنَّ اَوْلݫݬِىݫݫݔآٰءَ اللّٰهِ لاٰ خَوݨݦْفݧݧٌ عَلَیْهِمْ وݩَلاٰ هُمݨݦݨْ ىݫݔݦݨَحݦْرݦݩݐَݣݣںݧݧݩݐُونَ ٦٢ اݗَلݧݧَّدݩݐٖینَ ءاٰمَنݧُوا وَکݠݡاٰںݧݧݐُوا یݦَٮݩݑَّٯݧݑُوںݡݐَ>[68].

مؤمنینى که در این آیه ذکر شده‏اند، باید این یقین را داشته باشند که غیر از خداوند هیچ کس از خود استقلالى ندارد و هیچ سببى تأثیر و سببیّت ندارد، مگر به اذن خدا. وقتى چنین یقینى براى کسى دست داد، دیگر از هیچ پیشامد ناگوارى ناراحت و اندوهناک نمى‏شود و از هیچ محذورى که احتمالش را بدهد، نمى‏ترسد؛ این است معناى <لاٰ خَوݨݦْفݧݧٌ عَلَیْهِمْ وݩَلاٰ هُمݨݦݨْ ىݫݔݦݨَحݦْرݦݩݐَݣݣںݧݧݩݐُونَ> و گرنه معنا ندارد که انسان حالتى پیدا کند که از هیچ چیز نترسد و هیچ پیشامدى اندوهناکش نسازد؛ بنابراین، مراد از آیه همان ایمان مرتبۀ چهارم است که در قلب کسانى پیدا میشود که داراى اسلام مرتبۀ چهارم باشند.

در همۀ آیاتی که خداوند به انبیا و اولیای معصوم خود؟عهم؟ نسبت اسلام و ایمان می‏دهد، این مقام مدّ نظر است؛ <وَمݧَݡنݨْ اَحْسَنُ دٖینًا مِمݩَّنݨْ اَسْلَمَ وَحݫݓݨْهݩَهُۥ لِلّٰهِ وَهُوَ مُحݨݧْسِنݨٌ وَاتَّٮݭݫݓݧݨݧَݡعݧݧَݡ مِلݦَّهݧݩݩݑَ اِٮݓݧݨْراٰهٖیمَ حَنٖیفًا٭ݦݦݨۗ وَاتَّحݨݨݐَذݧَ اللّٰهُ اِٮݓݧݨْراٰهٖیمَ خَلٖیلًا>[69].

برو خود را ز راه خویش برگیر

به هر یک لحظه ایمان دگر گیر

به باطن، نَفْسِ ما چون هست کافر

مشو راضى بدین اسلام ظاهر

ز نو هر لحظه ایمان، تازه گردان

مسلمان شو، مسلمان شو، مسلمان

بسى ایمان بود کآن کفر زاید

نه کفر است آن کزو ایمان فزاید

ریا و سُمعه و ناموس بگذار

بیفکن خرقه و بربند زُنّار[70]

بر همین مبنا همۀ انبیا؟عهم؟ به فرزندانشان توصیه میکردند خود را به این مرتبه از اسلام برسانند و از پروردگار نیز این مقام را برای خود و فرزندانشان درخواست می‏نمودند؛ <وݨَوَصݧݧݩّٰى بِهآٰ اِبْراٰهٖیمُ بَنٖیهِ وَىݫݫݔݨَعݧْٯݨݑُوبُ یاٰ بَنِیَّ اِنَّ اللّٰهَ اصْطَفݧݧݩݧݧݩݩݩٰى لݦَکݧُمُ الدّٖینَ فَلاٰ تَمݧُوتُنَّ اِلّاݦݦݦݦݨٰݠ وَاݦَںݧݩݐݨْٮݩݧݧݑُمْ مُسݨْلِمُونَ>[71].

خداوند به همۀ امّت اسلام نیز در اجابت دعوت رسول اکرم{صلوات الله علیه}، امر به رسیدن به این مقام می‏نماید: <یآٰ اَیّݧُهݧَا الَّذٖینَ ءاٰمَنݧُوا اٮݧݑَّٯݧݨݧݑُوا اللّٰهَ حَقَّ تُقاٰتِهٖ وݩَلاٰ تَمݧُوتُنَّ اِلّاݦݦݦݦݨٰݠ وَاݦَںݧݩݐݨْٮݩݧݧݑُمْ مُسݨْلِمُونَ>[72].

نتیجهگیری بحث مراتب اسلام و ایمان

آنچه در این فصل پیرامون حقیقت دین و مراتب قرآن و مدارج اسلام و ایمان ذکر شد برای تبیین هرچه بیشتر این حقیقت بود که اصل در شهادت، درک مراتبی از بواطن دین در عالم ملکوت انفسی و آفاقی است و چنانچه ذکر شد، اطلاق شهید در اصطلاح جهاد اصغر و میادین نبرد با دشمن خارجی نیز از این روست که او با انفاق جان خود یعنی محبوبترینها در آستان محبوب و قطع تعلقات غیرتوحیدی، به مراتبی از لقاءالله و حیات طیبه نائل میگردد که از طرق دیگر به سختی به دست میآید؛ وگرنه در هیچیک از آیات قرآن لفظ شهید به اصطلاح متداول به کار نرفته است. هرچند در زیارات حضرات اولیای الهی؟عهم؟، خصوصاً زیارت حضرت سیدالشهدا{علیه السلام} و اصحاب حضرتش{علیه السلام}، به این معنای خاص به کار رفته تا ارزش شهادت و میانبری این راه در طی مدارج توحید خواص به معنای واقعی کلمه ابراز شود.

غرض آنکه اگر شهادت به معنای رسیدن به مراتبی از لقای الهی است، این سیر با طی مدارج اسلام و ایمان و معرفت به مراتب عالی دین و قرآن میسر است.

بنا بر آنچه ذکر شد، میتوان به این نتایج دست یافت:

اسلام و ایمان، امری قلبی و مجرّد است که جایگاه آن در قلوب انسانهاست و چون ایمان و نفوس انسانی نیز ذومراتب هستند؛ بنابراین، هر مرتبه از نفس، مستعدّ قبول مرتبۀ متناسب از ایمان است و هرچه ایمان قویتر باشد، مرتبۀ عالیتری از نفس پذیرای آن است. رابطۀ نفس با ایمان، رابطۀ ظرف و مظروف است که در کلمات اهل بیت؟عهم؟ به مراتب روح در انسان تعبیر شده است.

چون در عوالم مجرّده، ظرف و مظروف با هم متّحدند؛ بنابراین ایمان و مؤمن با یکدیگر متّحدند و چون ایمان ذومراتب است، هر مرتبه از ایمان، با مرتبهای متناسب از نفس انسانی متّحد است؛ به عبارت دقیقتر، نفوس انسانی در مراتب خود، جلوههای ایمان خود را -به میزان طهارتی که دارند- عرضه میدارند. چنانکه خداوند دربارۀ متقین، گاه خود آنان را در مقامی بلندمرتبه میستاید و میفرماید: <اِنَّ الْمݩُٮݩݑَّقٖینَ ڡݨݐݭٖی جَںݦݩݩݐّاٰتٍ وَنَهݧݧَرݪٍ ٥٤ ڡݨݐݭٖی مݦَݡٯݨݑݨْعݧَݡدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلݫٖىݫݭݔکٍ مݦُقݨْٮݧݩݑݧَݡدِرٍݤ>[73] و گاه تقوای آنان را به سوی خود فرا میخواند و آن را در مقامی بلندمرتبه میستاید؛ <لَنݨݨْ ىݫݔݦَناٰلَ اللّٰهَ لُحݧݧُومُهاٰ وݩَلاٰ دِمآٰوݧݩݩݩݘݨݧُهاٰ وَلٰکݠݫݫݫݭِنݨْ ىݫݔَناٰلُهُ التَّٯݧݑݨْوݧݨٰى مِںݦݩݩݐݨْکُمْ>[74] و گاه خود آنان را عیناً روح و ریحان و بهشت جاودان ذکر میکند؛ <فَاَمّآٰ اِنْ کاٰنَ مِنَ الْمُقَرَّبݭݫٖینَ 88 ڡݦݐَرݨَوݧْحٌ وݦَرݦَىݫݫݔݧݨْحاٰنٌ وَجَںݩݩݧݐݧَّتُ ںݐݧَݡعٖیمݭݫٍ>[75].

مؤمن، بنا بر مرتبۀ ایمانی که دارد، مأنوس با مرتبهای از مراتب نفسانی خود است و مراتب پایینتر تحت مدیریت مرتبه عالی است؛ به این ترتیب، رابطۀ مراتب پایینتر نفس نسبت به مراتب بالاتر، نسبت ظاهر با باطن است و کسی که در ظاهر مانده، در حجاب از باطن همان مرتبه است. قاعده در مراتب حقایق تشکیکپذیر آن است که ظواهر در هر مقام، حجاب بواطن میگردند. لذا شهادت در این معنا یعنی ره سپردن از مراتب پایینتر به سوی مراتب بالاتر و شکافتن حجابها در هر مرحله برای ظهور باطنها تا استقرار در مقام شهادت عظما و استقرار در «جنتی»: <یآٰ اَیݩّݨَٮݩݧݑُهݧَا الںݩݐَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ 27 اݗِرݧْحݫݓِعٖیٓ اِلٰى رَبِّکِ راٰضِیَةً مݦَرݦْݣݣصݦݐݫِیݩݦَّةً 28 فَادْخُلٖی ڡݨݐݭٖی عِباٰݣݣدٖݣݣی 29 وَادݨݨْحݦݩݩݐُلٖی جَنَّتٖی>[76].

قرآن مبیّن اسلام و ایمان است؛ در نتیجه، مراتب هریک از این دو، تبیین یکدیگر است. از آنجا که جایگاه ایمان نیز در قلوب انسانهاست؛ بنابراین معرفت به مراتب قرآن و نفوس انسانی بر یکدیگر منطبق است. به این ترتیب، هر مقدار که نفس در عوالم درونی خود به ملکوت عالم نزدیکتر باشد و ابواب رفیعتری از مقام شهادت را گشوده باشد، از مراتب عالیتر قرآن بهرهمندتر است و در نتیجه، معرفت بیشتری به روح و حقیقت قرآن دارد.

طبعاً مؤمن باید در همۀ لحظات زندگی و اعمال و اورادی که انجام میدهد، حضور قلبی متناسب با مرتبۀ اسلام و ایمان خویش داشته باشد. در این باره طی فصول بعد بیشتر سخن خواهیم گفت.

 

[1]. <اِنَّ ناٰشِئݧَݡةَ اللَّیْلِ هݭِیَ اَشَدُّ وݩَطݨْـݘًا وَاݦَقݨݨݧْوݧݧَݡݢݢمݩݩݩُ قݫٖیلًا>؛ المزمل، 6.

 

[2].   بیانات در دیدار دستاندرکاران کنگرۀ شهدای زنجان، 24/7/1400  (لینک دسترسی: https://khl.ink/f/48908).

[3].   الحدید، 10؛ «کسانى از شما که پیش از فتح [مکه] انفاق کردند و جهاد نمودند [با دیگران] یکسان نیستند، آنان از جهت درجه از کسانی که پس از فتح [مکه] انفاق کردند و جهاد نمودند، بلندپایه‏ترند و خدا به هریک وعدۀ نیکو داده است و خدا به آنچه انجام مى‏دهید آگاه است».

[4]. دیوان حافظ، غزل 1.

[5].   الانعام، 75؛ «و اینگونه فرمانروایى و ربوبیّت و تدبیر فراگیر خود را بر آسمان‏ها و زمین به ابراهیم نمایاندیم تا از یقین‏کنندگان شود».

[6].   المؤمنون، 88؛ «بگو: اگر معرفت دارید، کیست که فرمانروایى و ربوبیت و تدبیر فراگیر همه چیز به دست اوست و اوست که پناه و امان مى‏دهد و برخلاف خواسته‏اش کسى را [از عذاب او] پناهی نیست».

[7].   مراد از عالم مثال، عالمی است که در آن عوارض ماده، از قبیل طول و عرض و عمق، موجود است، ولی جرمیّت مادّی را ندارد. این عالم تقسیم میشود به عالم «مثال متصل»، که همان مرتبۀ خیالی انسان است و مخلوق قوۀ خیال انسان است؛ دیگری عالم «مثال منفصل» که انسان بعد از مرگ در آن عالم سیر میکند.

 

[8].   ص، 72؛ «از روح خود در او دمیدم».

 

[9].   المومنون، 14؛ «سپس او را به گونهای دیگر ایجاد کردیم‏».

 

[10].   <اِنّاٰ عَرݨݨݨݨݦَݣݣݣضْنَا الْاَݣݣماٰنَةَ عَلَى الݠسَّمٰواٰتِ وَالݨْاَرݧݧْݤصݦݩݦݐِ وَالݨْجِباٰلِ فَاَبَیݨْنَ اَنْ یَحݧݩْمݪِلݨْںݠݧݩݐݧَهاٰ وَاَشْفَقݨْنَ مِنݨْهاٰ وَحݦݨَݡمݧَلَهݩݩَا الْاِںݧݐْساٰنݩُ٭ݦݦݦۖ اِنَّهݧُۥ کاٰنَ ظَلُومًا جَهُوݣݣݣلًا>؛ الأحزاب، 72.

 

[11].   الفجر، 27-30؛ «اى جان آرامگرفته و اطمینانیافته! (27) به سوى پروردگارت در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، باز گرد. (28) پس در میان بندگانم درآى (29) و در بهشتم وارد شو».

[12]. «گفتند: آیا موجودى را در زمین قرار مى‏دهى که در آن به فساد و تباهی برخیزد و به ناحق خونها بریزد».

[13]. الوافی، ج4، ص411؛ «قبل از مردنتان بمیرید».

[14]. نهجالبلاغة (للصبحی صالح)، ص493؛ «دنیا گذرگاه است، نه قرارگاه؛ و مردم در آن دو دسته‏اند: دسته‏اى که در دنیا خود را فروختند و به نابودى افکندند و دسته‏اى که خود را خریدند و آزاد کردند».

[15]. دیوان حافظ، غزل 482.

[16]. بحارالانوار، ج70، ص106؛ «خدا رحمتتان کند! زاد و توشه برگیرید؛ چرا که بانگ کوچیدن در بین شما در داده شده است».

[17] . اشاره دارد به آیۀ <وَاِدݩݐݨْ قاٰلَ رَبُّکَ لِلݨْمݩَݡلآٰىݧݩݩݧݘݫݫِکݧَةِ اِنّٖی خاٰلِقٌ بَشَرݦًݡا مِنݨْ صَلْصاٰلٍ مِنݨْ حݦݨَݡمݨَاݪٍ مَسݧْںݧݐݧݧݧُونݫݭٍ>؛ الحجر، 28.

 

[18]. اشاره دارد به آیۀ <وَنَڡݧݧݐَخْتُ فٖیهِ مِنݨْ رݧُوݢݢحݫٖی>؛ ص، 72.

 

[19]. دیوان حافظ، غزل 401.

 

[20].  در توضیح مراتب نفس بیانات گوناگونی ذکر شده که اشراف بر آنها برای طیّ منازل سلوک حائز اهمیت زیادی است. در این میان، بیان امام خمینی؟ق؟ در عین ایجاز جامع است؛ که به بخشی از آن اشاره میکنیم: «بدان که چنانچه از برای انسان مقامات و مدارجی است، که به اعتباری او را دارای دو مقام دانند: یکی مقام دنیا و شهادت و دیگر مقام آخرت و غیب؛ که یکی ظلّ رحمان و دیگر ظلّ رحیم است… و به اعتباری دارای سه مقام است: یکی مقام مُلک و دنیا، دوم مقام برزخ، سوم مقام عقل و آخرت. و در انسان کامل این سه مقام یکی مقام تعیّنات مظاهر است و یکی مقام مشیّت مطلقه، که برزخ البرازخ است و به اعتباری مقام عما است، و یکی مقام احدیّت جمع اسما است. و در آیۀ شریفۀ <بِسْمݭِ اللّٰهِ الݠرݨݧَّݣݣحݧݨݧݨْمݧݧݩݧݩٰنِ الݠرَّحݫݫٖیمِ> اشاره به این سه مقام تواند بود: «اللّٰه»، که مقام احدیّت جمع است و «اسم»، که مقام برزخیّت کبری است و تعیّنات رحمانی و رحیمی مشیّت.

       و به اعتباری دارای چهار مقام است: ملک و ملکوت و جبروت و لاهوت.

       و به اعتباری دارای پنج مقام است: شهادت مطلقه، و غیب مطلق، و شهادت مضافه، و غیب مضاف، و مقام کون جامع، مطابق حضرات خمس متداول در لسان عرفا.

       و به اعتباری دارای هفت مقام، معروف به هفت شهر عشق و هفت اقلیم وجود، در السنۀ عرفا است.

       و به اعتباری تفصیلی، دارای صد منزل یا هزار منزل است، که تفصیل آن از حوصلۀ این مختصر خارج است.»؛ سر الصلوة، معراج السالکین و صلوة العارفین، ص5؛ برای مطالعۀ بیشتر در این باره همچنین ر.ک: مقدمۀ شرح قیصری بر فصوص الحکم، ج1، فصل 10، ص155.

[21]. «ان موضوع کل علم ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیة»؛ المنطق، ج1، ص323.

[22]. البقرة، 274؛ «کسانى که اموالشان را در شب و روز و پنهان و آشکار انفاق مى‏کنند، براى آنان نزد پروردگارشان پاداشى شایسته است و نه بیمى بر آنان است و نه اندوهگین مى‏شوند».

[23]. آل‏عمران، 91؛ «قطعاً کسانى که کافر شدند و در حال کفر از دنیا رفتند، هرگز از هیچیک از آنان؛ هرچند به اندازۀ گسترۀ زمین پر از طلا عوض و بدل دهند، پذیرفته نمى‏شود؛براى آنان عذابى دردناک خواهد بود و هیچ یاورى نخواهند داشت».

[24]. در اینجا این روایت شریف از امیرالمؤمین{علیه السلام} دربارۀ ظهور حقیقت مال و فرزند و اعمال انسان در برابر وی در دم مرگ، جالب توجه است: «إِنَّ ابْنَ آدَمَ إِذَا کَانَ فِی آخِرِ یَوْمٍ مِنْ أَیَّامِ الدُّنْیَا وَ أَوَّلِ یَوْمٍ مِنْ أَیَّامِ الْآخِرَةِ مُثِّلَ لَهُ مَالُهُ وَ وَلَدُهُ وَ عَمَلُهُ. فَیَلْتَفِتُ إِلَى مَالِهِ فَیَقُولُ: وَ اللَّهِ إِنِّی کُنْتُ عَلَیْکَ حَرِیصاً شَحِیحاً؛ فَمَا لِی عِنْدَکَ؟ فَیَقُولُ: خُذْ مِنِّی کَفَنَکَ. قَالَ: فَیَلْتَفِتُ إِلَى وَلَدِهِ فَیَقُولُ: وَ اللَّهِ إِنِّی کُنْتُ لَکُمْ مُحِبّاً وَ إِنِّی کُنْتُ عَلَیْکُمْ مُحَامِیاً؛ فَمَا ذَا لِی عِنْدَکُمْ؟ فَیَقُولُونَ: نُؤَدِّیکَ إِلَى حُفْرَتِکَ نُوَارِیکَ فِیهَا. قَالَ: فَیَلْتَفِتُ إِلَى عَمَلِهِ فَیَقُولُ: وَ اللَّهِ إِنِّی کُنْتُ فِیکَ لَزَاهِداً وَ إِنْ کُنْتَ عَلَیَّ لَثَقِیلًا؛ فَمَا ذَا عِنْدَکَ؟ فَیَقُولُ: أَنَا قَرِینُکَ فِی قَبْرِکَ وَ یَوْمِ نَشْرِکَ حَتَّى أُعْرَضَ أَنَا وَ أَنْتَ عَلَى رَبِّکَ؛ همان، ج3، ص232.

[25]. معجم مقاییس اللغة، ج2، ص319.

[26]. آل‏عمران، 19.

[27]. الطارق، 9؛ «روزی که اسرار پنهان بازشناخته، جدا و آشکار میشود».

[28]. غافر، 16؛ «روزى که همۀ آنان آشکار مى‏شوند، چیزى از آنان بر خدا پوشیده نمى‏ماند. [و ندا آید:] امروز فرمانروایى ویژۀ کیست؟ ویژۀ خداى یکتاى قهّار است».

[29]. «عَنْ دَاوُدَ بْنِ کَثِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام}: أَنْتُمُ الصَّلَاةُ فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتُمُ الزَّکَاةُ وَ أَنْتُمُ الصِّیَامُ وَ أَنْتُمُ الْحَجُّ. فَقَالَ{علیه السلام}: یَا دَاوُدُ، نَحْنُ الصَّلَاةُ فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نَحْنُ الزَّکَاةُ وَ نَحْنُ الصِّیَامُ وَ نَحْنُ الْحَجُّ وَ نَحْنُ الشَّهْرُ الْحَرَامُ وَ نَحْنُ الْبَلَدُ الْحَرَامُ وَ نَحْنُ کَعْبَةُ اللَّهِ وَ نَحْنُ قِبْلَةُ اللَّهِ وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ؛ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى <فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ> وَ نَحْنُ الْآیَاتُ وَ نَحْنُ الْبَیِّنَاتُ»؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، ص52؛ همچنین در دعای ناحیۀ مقدسه (وارده در ماه رجب) پیرامون اهل بیت؟عهم؟ میخوانیم: «فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَکَ وَ أَرْضَکَ حَتَّى ظَهَرَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ

[30].  یس،2-5؛ «سوگند به قرآن سراسر حکمت (2) بى‏تردید تو از فرستادگانى (3) بر صراط مستقیم [قرار دارى] (4) [قرآن توسط] تواناى شکست‏ناپذیر و مهربان نازل شده».

[31]. الأنعام، 122؛ «آیا کسی که مرده بود سپس او را زنده کردیم و نوری بر او قرار دادیم که با آن در میان مردم راه برود، همانند کسی است که در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد؟ اینچنین برای کافران اعمال (زشتی) که انجام می‏دادند تزیین شده است (و زیبا جلوه کرده).»؛ امام هشتم{علیه السلام} نیز در این رابطه فرمود: «فَاتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ الَّذِی خُلِقَ مِنْهُ؛ الکافی، ج1، ص218.

[32]. الإسراء، 72؛ «و کسى که در این دنیا کوردل باشد، در آخرت هم کوردل و گمراه‏تر است».

[33].                       «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام} قَالَ: إِذَا دَخَلَ الْمُؤْمِنُ فِی قَبْرِهِ کَانَتِ الصَّلَاةُ عَنْ یَمِینِهِ وَ الزَّکَاةُ عَنْ یَسَارِهِ وَ الْبِرُّ مُطِلٌّ عَلَیْهِ وَ یَتَنَحَّى الصَّبْرُ نَاحِیَةً. فَإِذَا دَخَلَ عَلَیْهِ الْمَلَکَانِ اللَّذَانِ یَلِیَانِ مُسَاءَلَتَهُ قَالَ الصَّبْرُ لِلصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الْبِرِّ: دُونَکُمْ صَاحِبَکُمْ، فَإِنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَهُ؛ «چون مؤمن به قبر خویش درآید، نماز در طرف راست او قرار گیرد و زکات در جانب چپ او و نیکوکارى بر فراز سرش سایه افکند و صبر در گوشه‏اى بایستد. پس هرگاه دو فرشتۀ مأمورِ سؤال بر او درآیند، صبر به نماز و زکات و نیکوکارى گوید: هواى یارتان را داشته باشید. اگر نتوانستید من به یاریش مى‏آیم»؛ الکافی، ج2، ص90.

[34]. الأعراف، 185؛ «آیا در فرمانروایى [و ربوبیّت و تدبیر فراگیر خود] بر آسمان‏ها و زمین و هر چیزی که خدا آفریده و اینکه شاید پایان عمرشان نزدیک شده باشد با تأمل نظر نکردند؟ بعد از آن [قرآن] به کدام سخن ایمان مى‏آورند؟!».

[35]. محمد، 24؛ «چرا در قرآن تدبر نمى‏کنند، آیا بر دلهایشان قفل زده شده است؟».

[36].                       الانعام، 75؛ «و اینگونه فرمانروایى و ربوبیّت و تدبیر فراگیرخود را بر آسمان‏هاو زمین به ابراهیم نمایاندیم تا از یقین‏کنندگان شود».

[37].                       البقرة، 260؛ «و [یاد کنید] هنگامى که ابراهیم گفت: اى پروردگار من! به من نشان بده که مردگان را چگونه زنده مى‏کنى؟ [خدا] فرمود: آیا ایمان نیاورده‏اى؟! گفت: چرا؛ ولى [خواستم] تا قلبم آرامش و اطمینان یابد. [خدا] فرمود: چهار پرنده بگیر و آنهارا قطعهقطعه کن و [بعد از کشتن و ریزریز کردن و مخلوط کردنشان به هم] بر هر کوهى بخشى از آنها را قرار ده، سپس آنها را فرابخوان که شتابان به سویت مى‏آیند؛ و بدان که یقیناً خدا تواناى شکست‏ناپذیر و حکیم است».

[38]. الأنفال، 4؛ «مؤمنان واقعى فقط آنانند، براى ایشان نزد پروردگارشان درجاتى ویژه و آمرزش و رزق باارزشى است».

[39]. آل‏عمران، 163؛ «همه آنان [چه مؤمن، چه کافر] را نزد خدا درجات و منزلت‏هایى [متفاوت] است و خدا به آنچه انجام مى‏دهند بیناست».

[40]. <فَاَقِمْ وَحݫݓݨْهݧَکَ لݫِلدّٖینِ حَنٖیفݩًا٭ݦݦۚ ڡݦݨݐِطْرݦَٮݩݩݩݑَ اللّٰهِ الݠَّتٖی فَطݧݨَرݦݨَ الںݩݦݩݐݨّاٰسَ عَلَیْهاٰ٭ݦݦݦۚ لاٰ تَبݧْدٖیلَ لِحݩݩݐَلݧْٯݨݑِ اللّٰهِ٭ݦݦۚ ذٰلِکَ الدّٖینُ الْقَیِّمُ وݩَلݩݩݩݩݩݩݩݩݧݧݩٰکݠݫݫِنَّ اَکݧݨْثَرَ الںݩݩݦݐݨّاٰسِ لاٰ یَعݧْلَمݧݩُونَ>؛ الروم، 30.

[41].  بحارالأنوار، ج89، ص107؛ «خداى متعال در کلام خویش بر آفریدگان خود تجلى کرده است، ولى آنان نمى‏بینند».

[42]. در سورۀ عبس در این باره میفرماید: <کَلّاݨݦݦݦݦٰݠݧݧݧݧݧݩݩݩݩݩٓ اِنَّهاٰ تَذْکِرݦَةٌ ١١ فَمݧݧݨݨَنݨݨْ شآٰءَ ذَکَرݨݨݨݦَهݧُۥ ١٢ فَمݧݧݨݨَنݨݨْ شآٰءَ ذَکَرݨݨݨݦَهݧُۥ ١٢ مݦݨَرݦݨْڡݧݐݧُوعَݡهݦݑٍ مݦُطَهَّرَݢݢةٍ ١٤ بِاَیْدٖی سَفَرݨݦَةٍ ١٥ کِراٰمݫݭٍ بَرَرݩَݢݢةٍݤݤ>.

[43]. الزخرف، 1-4. (حم. (۱) سوگند به این کتابی که حقایقش آشکار است. (۲) که ما آن را قرآنی فصیح و عربی قرار دادیم تا شما آن را درک کنید. (۳) و آن در کتاب اصلی (لوح محفوظ) نزد ما است که بلندپایه و حکمتآموز است.»

[44]. «إنّ ثوبا خیط من نسج تسعة                  و عشرین حرفا عن معالیه قاصر.»

[45]. البروج، 21 و 22؛ «[چنین نیست که دربارۀ قرآن مى‏پندارند] بلکه آن، قرآنى باعظمت و بلند مرتبه است (21) که در لوح محفوظ جای دارد».

[46]. الشعراء، 192 - 195؛ «بى‏تردید این قرآن، نازل شدۀ پروردگار جهانیان است، (192) که روح‏الامین آن را نازل کرده است، (193) بر قلب تو، تا از بیمدهندگان باشى، (194) به زبان عربى روشن و رسا».

[47]. هود، 1؛ «الر. کتابى است که آیاتش استحکام یافته، سپس از سوى حکیمى آگاه تفصیل داده شده است».

[48]. عوالی اللئالی، ج4، ص107؛ «قرآن ظاهرى دارد و باطنى، و باطن آن هم باطنى دارد، تا هفت بطن».

[49].  در اینباره مثالی ذکر میکنیم: واژۀ «مصباح» که به معنای چراغ است، در واقع بر هر امری که نورافشانی کند و امور مادی یا معنوی دیگر را روشن نماید صدق میکند. در زمان نزول قرآن، این واژه بر چراغهای روغنسوز صدق میکرد و امروزه به چراغهای پیشرفتۀ برقی -با تنوع فراوانی که دارد- صدق میکند. در امور معنوی نیز علم، حکمت و عقل میتواند مصباح سایر امور معنوی باشد و در این باره هیچ مجازگویی هم به کار نرفته است. خداوند در آیۀ مبارکۀ نور، از تجلی اوّل خود که بر عالم تکوین و تشریع نورافشانی میکند و نیز از مقام ولایت که به اذن الهی طریق نور الهی در عالم است با عنوان مصباح یاد کرده است؛ <اݗَللّٰهُ ںݧݩݐُورݦُ الݠسَّمٰواٰتِ وَالݨْاَرݧݧْݤصݦݦݐݭݭݫِ٭ݦݦݦݦݩݩݩۚ مݦَثَلُ ںݧݩݐݧُوݢݢرݭݭِݢݢݢهٖݥ کَمِشݨْکݧݧݧݩݩݩݧݩݩݩݧݧٰوةٍ فٖیهاٰ مِصْباٰحٌ٭ݨݦݦݦݦݦݨۖ اݗَلْمِصْباٰحُ ڡݨݐݭٖی زُجاٰجَةٍ٭ݦݦۖ اݗَلرݩݩݐُّجاٰجݧݧَةُ کݦݨَاَںݧݩݧݐݧَّهاٰ کݨَوݧݩْکݨَبٌ دُرِّیٌّ یݧُوقَدُ مِنݨْ شَجݦَݡرݦݨݨݦَةٍ مُباٰرݩݩَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لاٰ شَرݦݨْقِیݧَّةٍ وݩَلاٰ غَرْبِیَّةٍ یݧَکاٰدُ زَیْتُهاٰ یُصݦݩݐݫٖیݦݩٓݡءُ وَلݠَوݧْ لَمْ تَمݧْسَسْهُ ناٰرٌ٭ݨݨݨݦݦۚ ںݧݩݐُورٌ عَلٰى نُورݭٍ٭ݦݩݩۗ یَهݧݧݩݩْدݬِݣݣی اللّٰهُ لݫِںݩݧݐُورݭݭِݢݢهٖ مَنݨݨْ یَشآٰءُ٭ݨݦۚ وَىݫݫݔݧَضݨْرݪِݣݣبݩُ اللّٰهُ الْاَمْثاٰلَ لِلنّاٰسِ٭ݦݦݦݩݩۗ وَاللّٰهُ بِکُلِّ شَیݦْءٍ عَلٖیمٌ> (نور، 35) (خداوند نور آسمانها و زمین است، مَثل نور خداوند همانند چراغدانی است که در آن چراغی (پرفروغ) باشد، آن چراغ در حبابی قرار گیرد، حبابی شفاف و درخشنده همچون یک ستارۀ فروزان، این چراغ با روغنی افروخته می‏شود که از درخت پربرکت زیتونی گرفته شده که نه شرقی است و نه غربی، (آنچنان روغنش صاف و خالص است که) نزدیک است بدون تماس با آتش شعلهور شود، نوری است بر فراز نور، و خدا هر کس را بخواهد به نور خود هدایت می‏کند، و خدا براى مردم مثلها میزند و خداوند به هر چیزى داناست.) برای مطالعۀ بیشتر پیرامون آیۀ نور و بیان الهی پیرامون ولایت و امامت در این آیۀ شریفه، ر.ک: کتاب امامت و ولایت از منظر عقل و نقل، ج4، ص361.

[50].  محمد، 24؛ «چرا در قرآن تدبر نمى‏کنند؛ آیا بر دلهایشان قفل زده شده است؟».

[51].  جامع الأخبار، ص41؛ «کتاب خدا بر چهار گونه است: عبارت، اشارت، لطائف و حقایق. عبارت، براى عموم مردم است؛ اشاره براى خواص؛ لطائف براى اولیا؛ و حقایق از آنِ پیامبران؟عهم؟ است».

[52]. الواقعة، 77- 79؛ «یقیناً این قرآن، قرآنى است ارجمند و گرانمایه؛ (77) در کتابى محفوظ و مصون (78) جز پاکشدگان نمیتوانند آن را مس کنند».

[53]. <اَنْزَلَ مِنَ السَّمآٰءِ مآٰءً فَساٰلَتݨْ اَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهاٰ فَاحݦݨْتَمݧݨݨَلَ السَّیْلُ زَبݨݨَدݧݧًݡا رݣݣاٰٮݫݫݓِىݫݔݩًا٭ݦݦݦۖ وَمِمݦݩّاٰ یݧُوقݫݬِدُونَ عَلَیْهِ ڡݨݐݭِی الںݦݩݩݐݨّاٰرِ ابْٮݧݩݑݫِغآٰءَ حِلْیَةٍ اَوْ مݩݦَتاٰعٍ زَبݨݨَدٌ مِٮݦݩݩݒݨْلُهݩُۥ٭ݦۚ کَدݦݐݧݧݩݩݩݩݧٰلِکَ یَضݨْرݪِݣݣبُ اللّٰهُ الْحَقَّ وَالݠݨْباٰݣݣطِلَ٭ݦݦݦݦۚ فَاَمَّا الزَّبَدُ فَیݧَذْهَبݦُ جُفآٰءً٭ݦݦۖ وَاَمݨݦّاٰ ماٰ یَںݩݐݨْفَعُ الںݩݦݩݐݨّاٰسَ فَیݧَمݧْکُثُ ڡݨݐݭِی الْاَرݧْضِ٭ݦݦݦݦݦۚ کَدݦݐݧݧݩݩݩݩݧٰلِکَ یَضݨْرݪِݣݣبُ اللّٰهُ الْاَمْثاٰلَ>؛ الرعد، 17.

[54]. یوسف، 106؛ «و بیشترشان به خدا ایمان نمیآورند،جز اینکه مشرک باشند».

[55]. الکافی، ج2، ص45؛ «اى عبدالعزیز! ایمان ده پلّه دارد چون نردبان، که از آن پلهپله باید بالا رفت».

[56]. المیزان فى تفسیر القرآن‏، ج‏1، ص300.

[57]. رسالۀ سیروسلوک منسوب به بحرالعلوم، ص82.

[58]. الحجرات، 14؛ «اعراب بادیه‏نشین گفتند: ما ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاورده‏اید، بلکه بگویید: اسلام آورده‏ایم؛ زیرا هنوز ایمان در دلهایتان وارد نشده است».

[59]. الزخرف، 69؛ «هم آنان که به آیات ما ایمان آوردند و همواره تسلیم ما بودند».

[60].  البقرة، 208؛ «اى اهل ایمان! همگى در عرصۀ تسلیم و اطاعت [از خدا] در آیید».

[61].  النساء، 136؛ «اى اهل ایمان! به خدا و پیامبرش و کتابى که بر پیامبرش نازل کرده ایمان بیاورید».

[62]. الانفال، 24؛ «اى اهل ایمان! هنگامى که خدا و پیامبرش شما را به حقایقى که به شما زندگى مى‏بخشد، دعوت مى‏کنند، اجابت کنید».

[63]. الأمالی (للطوسی)، ص526؛ «اى ابوذر! خدا را چنان عبادت کن که گویا او را مى‏بینى، و اگر تو او را نمى‏بینى، او تو را مى‏بیند».

[64]. النساء، 65.

[65]. المؤمنون، 1 تا 3؛«بى‏تردید مؤمنان پیروز و رستگار شدند. (1)… و آنان که از [سخن و کار] بیهوده رویگردانند».

[66]. البقرة، 128؛ «اى پروردگار ما! ما دو تن را تسلیم کامل خود قرار ده و نیز از دودمان ما امتى که تسلیم تو باشند [پدید آور]».

[67]. البقرة، 131؛ «[و یاد کنید] هنگامى که پروردگارش به او فرمود: تسلیم باش. گفت: به پروردگار جهانیان تسلیم شدم».

[68]. یونس، 62 و 63؛ «آگاه باشید! یقیناً آنان که خداوند سرپرست امورشان است، نه بیمى بر آنان است و نه اندوهگین مى‏شوند (62). آنان که ایمان آورده‏اند و همواره پرهیزکارى دارند».

[69]. النساء، 125؛ «و دین چه کسى بهتر است از آنکه روی [همه وجود] خود را تسلیم خدا کند و نیکوکار است و از آیین ابراهیم [دور از انحراف] حق‏گرا پیروى کرده است؟ و خدا ابراهیم را دوست خود گرفت».

[70].  گلشن راز (دیوان شیخ محمود شبستری)، ص96و97.

[71]. البقرة، 132؛ «و ابراهیم و یعقوب پسرانشان را به همان آیین [اسلام] سفارش کردند که اى پسران من! یقیناً خدا این دین را براى شما برگزیده، پس شما باید جز در حالى که مسلمان باشید نمیرید».

[72]. آل‏عمران، 102؛ «اى اهل ایمان! چنان که شایستۀ پروای از اوست، پروا کنید، و نمیرید مگر در حالى که تسلیم و فرمانبر [او] باشید».

[73].                       القمر، 54 و 55؛ «پرهیزگاران در باغها و نهرهای بهشتی جای دارند (۵۴). در جایگاه صدق نزد خداوند مالک مقتدر».

[74]. الحج، 37؛ «هرگز گوشت‏هایشان و خون‏هایشان به خدا نمى‏رسد، بلکه تقواى شما به او مى‏رسد».

[75]. الواقعة،88و89؛ «پس اگر از مقربان باشد (88)، [در] راحت و آسایش و گل بهشتی و بهشت پرنعمت [خواهدبود.]».

[76]. الفجر، 27-30؛ «اى جان آرامگرفته و اطمینانیافته! (27) به سوی پروردگارت در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، بازگرد (28). پس در میان بندگانم درآى (29) و در بهشتم وارد شو».

فهرست مطالب