مراتب حیات

طی فصول قبل ذکر شد که نفس انسان حقیقتی ذومراتب است که پایینترین مراتب آن در عالم مادّه و این زندگی دنیوی است و مراتب بالاتر آن، به عدد مراتب عوالم فوق مادّه است و بیان شد که شهادت عبارت است از سیر در مراتب دون نفس به سوی مراتب متعالی. اما سخن در این است که اگر حیات به معنای بالندگی و معرفت و رشد و شکوفایی در حقیقت انسانی و مراتب عالم است، هر مرتبۀ نفس، حیات خاصّ خود را دارد؛ که حیات مادّی و این زندگی دنیوی، به دلیل محدودیت در ماده و مدت، تنگترین و پست‏ترین مرتبۀ حیات اوست. در این مرتبه، طبعاً آثار حیات نیز در سطحیترین مراتب خود پدیدار میگردد. آثاری از قبیل علم و ادراک و بهرهمندی از مواهب حیات همچون لذت، درد، سمع، بصر و اشراف بر سایر امور، همگی دائر مدار حیات مادی است.

پس طبعاً این حیات نسبت به مراتب بالاتر مردگی محسوب میشود؛ بنابراین، مرگ در این نگاه در حقیقت نجات از قفس ماده و ورود به عوالم بینهایت و حیاتی بزرگتر است. با این تعریف، شهادت همانا حصول معرفت و شعور (یعنی ادراک عمیقتر) و حیات طیبهای است که مراتب بعدی شهادت را به دنبال دارد.

از جمادی مردم و نامی شدم

وز نما مردم به حیوان برزدم

مردم از حیوانی و آدم شدم

پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

حملۀ دیگر بمیرم از بشر

تا بر آرم از ملائک پر و سر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو

کل شیء هالک الا وجهه

بار دیگر از ملک قربان شوم

آنچ اندر وهم ناید آن شوم

پس عدم گردم عدم چون ارغنون

گویدم که «انا الیه راجعون»[1]

بنابراین، درجۀ ارزش مراتب حیات انسان و میزان اهتمامی که او در مسیر شهادت در هر مقام دارد، تعیینکنندۀ مرتبۀ ایمان اوست. اگر برای اهل دنیا، مرگ بدن‏ها و از دست دادن حیات مادی مهم است و غم و شادی آنها در این محدوده خلاصه میشود، دغدغۀ شهید آن است که مبادا از حیات طیّبه دور افتد و دلش محروم از شهود مولایش باشد. مرگ حقیقی برای او مرگ دل است. امیرالمؤمنین علی{علیه السلام} دربارۀ این دسته میفرمایند: «کَانُوا قَوْماً مِنْ أَهْلِ الدُّنْیَا وَ لَیْسُوا مِنْ أَهْلِهَا؛ فَکَانُوا فِیهَا کَمَنْ لَیْسَ مِنْهَا… یَرَوْنَ أَهْلَ الدُّنْیَا یُعَظِّمُونَ مَوْتَ أَجْسَادِهِمْ وَ هُمْ أَشَدُّ إِعْظَاماً لِمَوْتِ قُلُوبِ أَحْیَائِهِم.»[2]

رابطۀ درک و اشراف بر مراتب گوناگون حیات انسانی، به مراتب ایمان و حیات طیّبۀ او بستگی دارد. هر مقدار که شخص مؤمنتر و در مراتب اسلام بالاتر باشد، از مراتب عالی‏تر حیات برخوردار است. بنابراین، آنچه برای انسان در زندگی دنیوی مهم است، تلاش و جهاد برای کسب مراتب بالاتر «حیات قلب» و «نورانیّت باطن» است.

به فرمودۀ قرآن کریم، فردی که به واسطۀ تعالیم انبیا؟عهم؟ از ظلمت جهل و کفر به نور ایمان وارد می‏شود، از مرگ به حیات ایمان و حیات دل و مقام شهادت در مرتبۀ خود وارد می‏گردد: <اَوَ مَنݨݨْ کݡاٰنَ مݦَیݩْتًا فَاَحْیَیْناٰهُ وَجَعَلْناٰ لَهݩݧُۥ ںݧݩݐُورݦًݡا یَمݧْشٖی بِهٖ ڡݨݐݭِی الںݩݩݦݐݨّاٰسِ کݡَمݧݧَنݨْ مݦَثَلُهݩُۥ ڡݨݐݭِی الظُّلُماٰتِ لݠَىݫݫݭݔݨݧݨݧْسݧَݡ بِخاٰرݪݪِݤݢݢݢحݬݫݓݬٍ مِنݨْهاٰݨݦݦݦݦۚ کَدݦݐݧݧݩݩݩݩݧٰلِکَ زُیِّنَ لِلْکاٰفِرٖینَ ماٰ کاٰںݧݧݐُوا یَعݧْمݩݧَلُونَ>[3].

دعوت‏های مکرّر انبیا و اولیای الهی؟عهم؟ نیز برای فراخواندن مؤمنان به مراتب بالاتر اسلام و ایمان و در نتیجه، مردن از مراتب پایینتر و رسیدن به حیات بالاتر بوده است؛ <یآٰ اَیّݧُهݧَا الَّذٖینَ ءاٰمَنݧُوا اسْتَجٖیبُوا لِلّٰهِ وَلݬِلرݩَّݣݣسݩݧݧُولݭݫِ اِذݢݢاٰ دَعاٰکُمْ لݫِماٰ یݩُحݧݧݩْیݫݫݫݬݬݫݬٖىݫݫݔکُمْݦݦݦ>[4]؛ این همان سیر در مدارج ملکوت انفسی است که آیۀ شریفه از آن به «حیات» تعبیر میفرماید.

ملاک در شهادت کسب همین حیات حقیقی است و هر مقدار تفضّل حیات طیبه از صاحبان حیات حقیقی (اولیای الهی؟عهم؟) بیشتر باشد، مقام شهادت شهید بالاتر است. عظمت این حیات بهتناسب عظمت حجابهای ظلمانی است که شهید باید با مجاهده و تهذیب نفس از فطرت الهی خود بردارد.

مروری بر آیات 169 تا 174 سورۀ آل عمران

بیان زیبای الهی در این آیات شریفه، بهخوبی رابطۀ تنگاتنگ مقام شهادت را با مدارج اسلام و ایمان بیان مینماید:

<وݩَلاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذٖینَ قݨُٮݧݩݑݫݫݭِلݩُوا ڡݨݐݭٖی سَبٖیلِ اللّٰهِ اَمْواٰتݩًا بَلْ اَحْیآٰءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یݦُرݦݨْرݩݐَٯݧݑُونَ 169 فَرݪِحݫٖىݭݔنݧَ بِمآٰ ءاٰٮݧݑݧݧݧݧݩݩݩݧݩٰىهݧُمُ اللّٰهُ مِنݨْ فَضݨْلِهٖ وَیَسݧْتَبݧݧْشݫِرݦُونَ بِالَّذٖینَ لَمْ یَلݨْحَقُوا بِهِمْ مِنݨْ خَلْفِهِمْ اَلّاݦݦݦݦٰݠ خَوݨݦْفݧݧٌ عَلَیْهِمْ وݩَلاٰ هُمݨݦݨْ ىݫݔݦݨَحݦْرݦݩݐَݣݣںݧݧݩݐُونَ 170 یَسْتَبݧݧْسݧݧݩݒِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ وَفَضݨْلٍ وَاَنݧَّ اللّٰهَ لاٰ یُضݫٖىݫݫݔعُ اَجْرَ الْمُؤݧݨْمِنٖینَ 171 اݗَلݧݧَّدݩݐٖینَ اسْتَجاٰبݧُوا لِلّٰهِ وَالݠرݧَّݣݣسݧݧݧُولݫِ مِنݨْ بَعݧݩْدِ مآٰ اَصاٰݣݣٮݪݓَهݧݧُمݨݧُ الْقَرݦݨْحُ٭ݦݦݦۚ لݫِلَّدݨݐٖینَ اَحْسَنݧُوا مِںݧݩݐݨْهݧݨُمݨݧݨݨْ وَاتَّٯݧݨݑَوْا اَجْرݦݨٌ عَظٖیمٌ 172 اݗَلݧݧَّدݩݐٖینَ قاٰلَ لَهݠݧݩُمݧݧُ الںݩݩݦݐݨّاٰسُ اِنَّ الںݩݦݩݐݨّاٰسَ قَدْ جݦَمَعُوا لݦَکݧُمْ فَاخْشَوݨݨݧݨْهݩݧݧُمݨݨݨْ فَرݦݩݩݐاٰدَهݩُمݨْ اݫݭݫٖىݫݔماٰنًا وَقاٰلݠُوا حَسْبُنَا اللّٰهُ وَںݨݐݬݫِعْمَ الْوَکٖیلُ 173 فَانݧْٯݧݑَلَبݧݧُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ وَفَضݨْلٍ لَمْ یَمْسَسݦݨْهݦُمْ سُوݨݨݦٓءٌ وَاتَّٮݫݓݧݧݨݧَݡعݧݧݩݧُوا رِضْواٰنَ اللّٰهِ٭ݦݦۗ وَاللّٰهُ ذݧݧُو فَضْلٍ عَظٖیمٍ>

تفسیر آیه را با رویکرد مقام شهادت و با استفاده از بیانات مرحوم علامۀ طباطبایی{رحمة الله علیه} ذیل این آیۀ شریفه و به اختصار ارائه میکنیم.

این آیه در سیاق آیات نازله در جنگ احد است که جنگی نابرابر و بسیار سخت بود و بهواسطۀ خیانت گروهی از منافقین و مسلمانان دنیاطلب، به شکست انجامید. در این جنگ تعداد رزمندگان مسلمان حدود یکسوم کفار بود و نیز در همان ابتدای جنگ عبداللَّه بن ابىسَلّول (رئیس منافقان مدینه) و همراهانش که حدود سیصد نفر بودند، ناگهان جبهه را به این بهانۀ واهی که چنین جنگی را قبول ندارند، رها کردند؛ <وَݢݢلݠݫݬِىݫݫݫݫݔݧݨَعݧْلَمَ الَّذٖینَ ناٰفَٯݧݑݧُوا٭ݦݦۚ وَٯݨݑݬݫݫݫٖىݫݔلَ لَهݠݩݧُمݨݧݨْ تَعاٰلَوݦݨْا قاٰتݫِلُوا ڡݨݐݭٖی سَبٖیلِ اللّٰهِ اَوِ ادݧْڡݧݨݐَعݧُوا٭ݦݦݦݦۖ قاٰلُوا لَوْ نَݡعݧْلَݡمݩُ قِٮݡݧݑاٰلًا لَاٮݧݩݑَّبݧݧَعݩݧْںݩݐاٰکُمْ٭ݦݦݦݦݩݦۗ هُمݨݦݨْ لݫِلݦݨْکُڡݧݐݨْرݪِ یݦَوْمݩَىݧݩݩݘݫݫِذݫٍ اَقْرَبُ مِںݧݩݐݨْهݧݨُمݨݧݨݨْ لݠِلْاݪݪٖݣݣیماٰنِ٭ݦݦݦݩۚ یݦَقُوݣݣلݠُونَ بِاَفݧْواٰهِهِمْ ماٰ لݠَىݫݫݭݔݨݧݨݧْسݧَݡ ڡݨݐݭٖی قُلُوٮݫݓݭݭِهݠݫِمْ٭ݦݦݦݦۗ وَاللّٰهُ اَعْلَمُ بِماٰ یَکݨْٮݧݩݩݑُمݧݧُونَ>[5].

این اقدام منافقین ضربۀ سختی از جهت روحی به مسلمانان بود. اما ضربۀ اصلی هنگامی به سپاه اسلام وارد شد که دستور پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} شکسته شد و تنگهای که میباید در پشت جبهه مراقبت میگردید، رها شد و مسلمانان بهواسطۀ خطایی که خود مرتکب شدند، شکست خوردند: <اَوَلَمّآٰ اَصاٰبَتݨْکُمْ مݨُصݫٖىݭݫݔٮݫݭݓݨݧَةٌ قَدْ اَصَبْٮݧݩݑُمْ مِٮݦݩݩݒݨْلَیݧݨݧْهاٰ قُلْٮݧݩݑݧُمݨْ اَںݧݧݩݐݧّٰى هٰدݦݐاٰ٭ݨݦݦݦݦۖ قُلْ هُوَ مِنݨْ عِنْدِ اݨَنݨْفُسِکُمْ٭ݦݦݦۗ اِنَّ اللّٰهَ عَلٰى کُلِّ شَیݦْءٍ قَدٖیرٌ>[6].

در چنین سیاقی است که خداوند به مجاهدان و شهیدان نوید میدهد و میفرماید: <وݩَلاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذٖینَ قݨُٮݧݩݑݫݫݭِلݩُوا ڡݨݐݭٖی سَبٖیلِ اللّٰهِ اَمْواٰتݩًا…>.

معنای «میّت» در فرهنگ قرآن

مرده و میت نماد نداشتن ادراک و شعور و معرفت به امور خود و اطراف خود است؛ از آنجا که اصل در زندگی انسانی معرفت به توحید و ولایت و امور معنوی خود در حیات بعد از مرگ است -که زندگی اصلی انسان را تشکیل میدهد- بنابراین کسی که از توحید دور است، به نسبت فاصلهای که از حقیقت گرفته، در ظلمت کفر قرار دارد و در فرهنگ قرآن مرده محسوب میشود؛ <اَوَ مَنݨݨْ کاٰنَ مݦَیݩْتًا فَاَحْیَیْناٰهُ وَجَعَلْناٰ لَهݩݧُۥ ںݧݩݐُورݦًݡا یَمݧْشٖی بِهٖ ڡݨݐݭِی الںݩݩݦݐݨّاٰسِ کَمݧݧَنݨْ مݦَثَلُهݩُۥ ڡݨݐݭِی الظُّلُماٰتِ لݠَىݫݫݭݔݨݧݨݧْسݧَݡ بِخاٰرݪݪِݤݢݢݢحݬݫݓݬٍ مِنݨْهاٰ٭ݨݦݦݦݦۚ کَدݦݐݧݧݩݩݩݩݧٰلِکَ زُیِّنَ لِلْکاٰفِرٖینَ ماٰ کاٰںݧݧݐُوا یَعݧْمݩݧَلُونَ>[7].

و البته این مردگی به معنای زندگی بیخاصیت در عین مردمآزار نبودن است (زندگی لائیکی)؛ که اگر انسان برای دیگران آزار و مزاحمت نیز داشته باشد، زندگی او از مردگی بدتر و حیوانگونه و حتی پستتر از آن است: <وَلݠَٯݧݑݧݧَدْ ذَرݦَاْناٰ لݪِحݫݓݨَهݧَںݧݩݐَّمَ کَٮݧݩݩݧݒݫٖیرݦًا مِنَ الْجِنِّ وَالݨْاݪݪِںݧݐݧݨْسِ٭ݩݩݩݦݦݦݦݩݩۖ لَهݠݩݧُمݨݧݨْ قُلُوبٌ لاٰ یَفݨْقَهُونَ بِهاٰ وَلݠَهݩݧݧُمݨْ اَعْیݨݨُنٌ لاٰ یُٮݫݓݧݨْصݫِرݦݦُونَ بِهاٰ وَلݠَهݩݧݧُمݨْ ءاٰذݢݢاٰنٌ لاٰ یَسݨݧْمَعݧݩُونَ بِهاݩݦݦݦݩݩݩݩݩݩݩݩݩݦݦٰٓ٭ݨݦݦݦݦۚ اُولٰٓىݧݧݩݩݩݘݫݫِکَ کَالݦݨْاَںݧݧݩݧݐݨْعاٰمِ بَلْ هُمݨݦݨْ اَضَلݩݩُّ٭ݦݨݦۚ اُولٰٓىݧݧݩݩݩݘݫݫِکَ هݧُمُ الݠݨْغاٰفِلُونَ>[8].

شهید و حیات طیبه

ملاک اطلاق عنوان شهید به مقتولین در جنگ و جهاد فی سبیلالله، کسب حیاتی معنوی است که آکنده از معرفت توحیدی میباشد. شاهد دیگر بر این مطلب، تصریح پروردگار به بهرهمندی آنان از رزق دائمی در نزد خویش است: <عِنْدَ رَبِّهِمْ یݦُرݦݨْرݩݐَٯݧݑُونَ>. این رزق قطعاً مادی نیست؛ زیرا آنان کشتهشدگانند؛ پس مراد رزقی معنوی است که عبارت است از ترفیع در درجات ایمان و سیر در مراتب ولایت و آمرزش گناهان و بهرهمندی از معرفت و شعور توحیدی بالاتر و سایر برکاتی که بهواسطۀ شهادت به آنها عنایت میشود.

فضل خاص الهی به شهید

خداوند در ادامه میفرماید: <فَرݪِحݫٖىݭݔنݧَ بِمآٰ ءاٰٮݧݑݧݧݧݧݩݩݩݧݩٰىهݧُمُ اللّٰهُ مِنݨْ فَضݨْلِهٖ وَیَسݧْتَبݧݧْشݫِرݦُونَ بِالَّذٖینَ لَمْ یَلݨْحَقُوا بِهِمْ مِنݨْ خَلْفِهِمْ اَلّاݦݦݦݦٰݠ خَوݨݦْفݧݧٌ عَلَیْهِمْ وݩَلاٰ هُمݨݦݨْ ىݫݔݦݨَحݦْرݦݩݐَݣݣںݧݧݩݐُونَ>[9]

«فرح» به معنای انبساط باطنی بر قلب بهواسطۀ به دست آمدن امری ملایم است.[10] «فضل» نیز به معنای هدیهای بیش از انتظار است؛[11] در نتیجه میتوان گفت که بنا بر آیۀ شریفه، شهید با کشتهشدن در راه خدا مشمول هدایایی میشود بیش از انتظار و آن همانا نائل شدن به مراتبی از حیات است. حیاتی که اگر میخواست در دنیا کسب کند، با تلاش و زحمت زیاد بهدست میآورد، اما با شهادت یکباره به او عنایت شد. پس اصل در شهادت، نائل شدن به مراتب عالی حیات توحیدی است.

«بشارت» به معنای رسیدن اخبار مسرّتبخش است. آیه میفرماید که به خود شهیدان و نیز به کسانی که بعداً به آنها ملحق میشوند (خواه با کشتهشدن در جبهه و یا با رسیدن به مراتب شهادت در غیر میدان نبرد) بشارتی داده خواهد شد. این بیان الهی نشان میدهد که شهیدان بر آیندۀ سالکین و کسانی که همهدف با آنان در مسیر جهاد با دشمنان بودهاند اشراف دارند. شهید، ظاهر و باطن آنان و آیندۀ درخشانی که در انتظار رهپویان طریق شهادت است را میبیند و به ایشان بشارت میدهد که سختیها و درد و رنج ابتلائات این راه را تحمل کنند که سرانجامی زیبا و سعادتی جاودان در پی دارد.

برداشته شدن همۀ خوفها و حزنها از شهید

در پایان آیه خوف و حزن بهطور مطلق از شهید برداشته شده است؛ <اَلّاݦݦݦݦٰݠ خَوݨݦْفݧݧٌ عَلَیْهِمْ وݩَلاٰ هُمݨݦݨْ ىݫݔݦݨَحݦْرݦݩݐَݣݣںݧݧݩݐُونَ>. خوف به معنای نگرانی از وقوع مکروهی در آینده و حزن اندوه ناشی از وقوع آن است. اصل نگرانی بعد از مرگ، ناشی از امور مادی و دنیوی نیست؛ بلکه در عدم مغفرتِ کاستیها و بهرهمند نشدن از نعمت ولایت اولیای الهی؟عهم؟ و محرومیت از درجات عالی در مراتب قربی است که منتهای آرزوی هر مؤمن در قیامت است. حزن نیز به معنای واقع شدن در گرفتاری و محزون شدن از وقوع حادثهای ناگوار است که حزن اصلی پس از مرگ، قرار گرفتن در جهنمِ دوری از محبوب است که شهید عمری را در دنیا صبر بر آن نمود تا در آخرت بتواند در جوار محبوب بیاساید. محرومیت از این مقام در آخرت بزرگترین حسرت و اندوه مؤمن است که خداوند وعدۀ برداشته شدن آن را نیز به طور مطلق به شهید میدهد. بدین ترتیب کسی که با شهادت به معنای عام (خواه در میدان نبرد با دشمن بیرونی و جهاد اصغر و یا در میدان جهاد اکبر و دشمن درونی و شیطان رجیم) از دنیا میرود، خوف و حزن هر دو از او برداشته میشود و خداوند کم و کاستی اعمال او را جبران میکند. شاهد بر این مطلب ادامۀ آیه است: <یَسْتَبݧݧْسݧݧݩݒِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ وَفَضݨْلٍ وَاَنݧَّ اللّٰهَ لاٰ یُضݫٖىݫݫݔعُ اَجْرَ الْمُؤݧݨْمِنٖینَ>[12].

بهرهمندی خاص شهید از نعمت ولایت

آن نعمت اصلی که خداوند به مخلوقاتش ارزانی کرده، نعمت ولایت است[13] که هیچ نقمتی در آن نیست و سایر نعمتهای الهی در پرتو آن نعمت هستند، و الّا نقمتند. شهیدان در دنیا پیوسته در پی نعمت ولایت بودند و آن را از درگاه الهی درخواست میکردند، اما این نعمت بهخاطر حجاب دنیا و نیز برخی کوتاهیها که انسان مرتکب آن میشود، بهطور کامل به آنان عطا نمیشد، و چهبسا اگر بهتنهایی و با همت خودشان بود، هرگز لایق نیل به این نعمت ارجمند نبودند، ولی خداوند به برکت شهادت، فضل و هدیهای بیش از انتظارشان به آنها عنایت فرمود و آنها را مفتخر به کسب مدال ولایت کرد؛ <یَسْتَبݧݧْسݧݧݩݒِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ وَفَضݨْلٍ>.

نکره آمدن «نعمت» و «فضل» بیانگر تفخیم نعمت ولایت و عظمت هدایایی است که خداوند به شهیدان عنایت میکند که قابل توصیف نیست؛ <فَلاٰ تَعݧْلَمُ نَڡݧݐݧݨْسٌ مآٰ اُخْفݪِیݨݦَ لَهݠݩݧُمݨݧݨْ مِنݨْ قُرَّݢݢةِ اَعْیݨُنٍ جَزآٰءً بِماٰ کاٰںݧݧݐُوا یَعݧْمݩݧَلُونَ>[14]؛ این است پاسخ خداوند به درخواست شهیدان برای نیل به نعمت ولایت؛ چراکه ایشان به دعوت خداوند و رسولش{صلوات الله علیه} برای شهید شدن جواب مثبت دادند؛ <اݗَلݧݧَّدݩݐٖینَ اسْتَجاٰبݧُوا لِلّٰهِ وَالݠرݧَّݣݣسݧݧݧُولݫِ مِنݨْ بَعݧݩْدِ مآٰ اَصاٰݣݣٮݪݓَهݧݧُمݨݧُ الْقَرݦݨْحُ٭ݦݦݦۚ لݫِلَّدݨݐٖینَ اَحْسَنݧُوا مِںݧݩݐݨْهݧݨُمݨݧݨݨْ وَاتَّٯݧݨݑَوْا اَجْرݦݨٌ عَظٖیمٌ>[15].

آثار شهادت در دنیا

آثار شهادت در دنیا بالا رفتن توکل و خضوع و خشوع در درگاه الهی است. با هر شهادتی، ایمان بالاتر به شهیدان تفضلاً عنایت میشود و به دنبال آن، ایشان شهودی قویتر و توکلی بالاتر در طریق سلوک دریافت میکنند؛ تا به آنجا که همۀ امور خود را یکجا به خداوند واگذار میکنند؛ <وَقاٰلݠُوا حَسْبُنَا اللّٰهُ وَںݨݐݬݫِعْمَ الْوَکٖیلُ> و در مقام رضا قرار میگیرند؛ کار آنها به آنجا میرسد که وقتی دیگران، بنا بر قواعد ظاهر، ایشان را از جنگ نابرابر در مقابل کفر بیم میدهند، نهتنها نمیترسند، بلکه با توکل به خداوند ایمانشان فزونی مییابد و با اطمینان و قدرت میگویند که پشتیبانیِ الهی برایشان کافی است. آنها همۀ پیروزی را -خواه به حسب ظاهر پیروزی باشد و یا شکست- در لقای محبوب مییابند و لذا یکدل و یکصدا میگویند: <حَسْبُنَا اللّٰهُ وَںݨݐݬݫِعْمَ الْوَکٖیلُ>.[16]

<اݗَلݧݧَّدݩݐٖینَ قاٰلَ لَهݠݧݩُمݧݧُ الںݩݩݦݐݨّاٰسُ اِنَّ الںݩݦݩݐݨّاٰسَ قَدْ جݦَمَعُوا لݦَکݧُمْ فَاخْشَوݨݨݧݨْهݩݧݧُمݨݨݨْ فَرݦݩݩݐاٰدَهݩُمݨْ اݫݭݫٖىݫݔماٰنًا وَقاٰلݠُوا حَسْبُنَا اللّٰهُ وَںݨݐݬݫِعْمَ الْوَکٖیلُ>[17]

خداوند نیز آنان را تحت ولایت کامل خود قرار میدهد و همۀ امور آنان را خود متکفّل میشود؛ <اِنَّ وَلِىݭݔݨݨݦِّیݨَ اللّٰهُ الَّذٖی ںݐݦَرݦݩݐَّلَ الْکِتاٰبَ٭ݦݦݦݦݩۖ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصّاٰلِحݫݫٖینَ>[18]. در نتیجه ایشان در نعمت ولایت و هدایای بیشمار الهی آنچنان غوطهورند که شیطان هرگز نمیتواند کمترین رخنهای به آنان بنماید و خللی در ایمانشان به وجود آورد؛ <فَانݧْٯݧݑَلَبݧݧُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ وَفَضݨْلٍ لَمْ یَمْسَسݦݨْهݦُمْ سُوݨݨݦٓءٌ>[19].

آنان دائماً تحت مراقبات رضای الهی و در حال رسیدن به عالیترین مراتب شهادت و قرب عندالله هستند و تحت هدایت و اطاعت مقام ولایت و صاحبان رضوان الهی، مراتب شهادت را طی میکنند؛ از این رو خداوند با چنین بندگانی معامله با آشنا کند؛ <وَاتَّٮݫݓݧݧݨݧَݡعݧݧݩݧُوا رِضْواٰنَ اللّٰهِ٭ݦݦۗ وَاللّٰهُ ذݧݧُو فَضْلٍ عَظٖیمٍ>[20].

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشۀ چشمى به ما کنند؟!

دردم نهفته به ز طبیبان مدّعى

باشد که از خزانۀ غیبش دوا کنند

چون حسن عاقبت نه به رندى و زاهدیست

آن به که کار خود به عنایت رها کنند

بىمعرفت مباش که در منمزید عشق

اهل نظر معامله با آشنا کنند[21]

 

[1].    مثنوی معنوی، دفتر سوم، ص455.

[2].   نهجالبلاغة (للصبحی صالح)، ص353؛ «آنان گروهى از مردم دنیا هستند؛ ولى اهل دنیا نیستند. در این دنیا، همچون کسانى هستند که از آن نیستند… اهل دنیا را مى‏بینند که مرگِ تن‏هاشان را بزرگ مى‏شمارند، در حالى که آنان، مرگِ دل‏هاى زندگانشان را بزرگ‏تر مى‏شمارند.».

[3].   الانعام، 122؛ «آیا کسى که مرده بود و ما او را زنده کردیم و براى وى نورى قرار دادیم که در پرتو آن در میان مردم راه میرود [زندگى میکند]، مانند کسى است که در تاریکى‏ها است و از آن بیرون شدنى نیست؟! اینگونه براى کافران آنچه انجام مى‏دادند، آراسته شد».

[4].    الانفال، 24؛ «اى اهل ایمان! هنگامى که خدا و پیامبرش شما را به حقایقى که به شما [حیات معنوى و ] زندگى [حقیقی] مى‏بخشد، دعوت مى‏کنند، اجابت کنید».

[5].   آل‏عمران، 167؛ «و نیز کسانى را که نفاق ورزیدند، معلوم و مشخص کند و به آنان گفته شد: بیایید در راه خدا بجنگید یا دفاع کنید. گفتند: اگر جنگیدن مى‏دانستیم، قطعاً از شما پیروى مى‏کردیم. آنان در آن روز به کفر نزدیک‏تر بودند تا ایمان. به زبانشان چیزى را مى‏گویند که در دل‏هایشان نیست و خدا به آنچه پنهان مى‏کنند داناتر است».

[6].   آل‏عمران، 165؛ «آیا زمانى که آسیبى به شما رسید که بى‏تردید دو برابرش را [در جنگ بدر به دشمن ] وارد ساخته بودید، مى‏گویید: این مصیبت چگونه و از کجا به ما رسید؟ بگو: از ناحیۀ خود شماست. یقیناً خدا بر هر کارى تواناست».

[7].   الانعام، 122؛ «آیا کسى که [از نظر عقلى و روحى] مرده بود و ما او را [به وسیله هدایت و ایمان] زنده کردیم و براى وی نورى قرار دادیم که در پرتو آن در میان مردم [به درستى و سلامت] راه میرود [زندگى میکند]، مانند کسى است که در تاریکى‏ها [ىِ جهل و گمراهى] است و از آن بیرون شدنى نیست؟! اینگونه براى کافران آنچه انجام مى‏دادند، آراسته شد».

[8].   الأعراف، 179؛ «مسلماً بسیارى از جنّیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده‏ایم [زیرا] آنان را دل‏هایى است که به وسیلۀ آن [معارف الهى را] درنمى‏یابند و چشمانى است که توسط آن نمى‏بینند و گوش‏هایى است که به وسیلۀ آن نمى‏شنوند، آنان مانند چهارپایانند؛ بلکه گمراه‏ترند؛ اینانند که غافلاند».

[9].   آلعمران، 170؛ «در حالى که خدا به آنچه از بخشش خود به آنان داده است شادمانند و براى کسانى که از پى ایشانند و هنوز به آنان نپیوسته‏اند شادى مى‏کنند که نه بیمى بر آنان است و نه اندوهگین مى‏شوند».

[10]. ر.ک: التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج9، ص48؛ تفسیر واژگان قرآن کریم ص501.

[11]. تفسیر واژگان قرآن کریم، ص510و511.

[12].  آلعمران، 171؛ «[شهیدان] به نعمت و فضلى از سوى خدا و اینکه خدا پاداش مؤمنان را تباه نمى‏کند، شادمان و مسرورند».

[13]. روایاتی که ذیل آیۀ <ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یݦَوْمݩَىݧݩݩݘݫݫِذݫٍ عَنِ النَّعٖیمِ> (تکاثر، 8) دربارۀ معنای نعمت نقل شده، میتواند در فهم این موضوع راهگشا باشد. توضیح مختصر آنکه: بنا بر روایات، نعمت ولایت روح سایر نعم الهی است؛ زیرا همانطور که روح به جسد معنا و حیات و بالندگی میدهد، نعمت ولایت نیز به دیگر نعمتهای الهی معنا و لطافت میبخشد؛ چنانکه در دعای بعد از نماز عید غدیر آمده: «یَا مَنْ هُوَ کُلَّ یَوْمٍ فِی شَأْنٍ إِذْ أَتْمَمْتَ نِعْمَتَکَ عَلَیْنَا بِمُوَالاَةِ أَوْلِیَائِکَ اَلْمَسْئُولِ عَنْهُمْ عِبَادُکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ <ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ اَلنَّعِیمِ> وَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ اَلْحَقُّ <وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ> وَ مَنَنْتَ عَلَیْنَا بِشَهَادَةِ اَلْإِخْلاَصِ وَ بِوَلاَیَةِ أَوْلِیَائِکَ اَلْهُدَاةِ بَعْدَ اَلنَّذِیرِ اَلْمُنْذِرِ اَلسِّرَاجِ اَلْمُنِیرِ وَ أَکْمَلْتَ لَنَا بِهِمُ اَلدِّینَ وَ أَتْمَمْتَ عَلَیْنَا اَلنِّعْمَةَ…» ؛ «ای کسی که در هر روزی مشغول کاری تازه هستی! زمانی که نعمتت را به وسیله محبت دوستانت -که بندگانت نسبت به آن مورد سؤال هستند- تمام ساختی، همانا خودت فرمودی: سپس در آن روز از نعمتها بازپرسی خواهید شد؛ و فرمودی که فرمودهات نیز حق است: آنان را نگه دارید که حتما مورد بازپرسی واقع میشوند. و با گواهی بر اخلاص (خالصبودن خداوند از شوائب شرک) و ولایت دوستانت که هادیانِ پس از هشداردهندۀ آگاهیبخش، چراغ روشن هستند، بر ما منت گذاردی و به وسیلۀ آنان دین را کامل کردی و نعمت را بر ما تمام نمودی»؛ بدین ترتیب معلوم میگردد که هرچند انسان در قیامت در برابر همۀ اعمال و اعتقاداتش مسئول است و باید پاسخگو باشد، ولی اصلیترین سؤالی که از او میشود، دربارۀ نعمت ولایت است. دیگر نعمتها در سایۀ نعمت ولایت معنا و ارزش مییابند و در صورت پذیرش این نعمت، خداوند از سایر امور به آسانی میگذرد؛ اما در غیر این صورت، از ریز و درشت اعمال و نعمتهایی که او به انسان ارزانی داشته حسابرسی سختی خواهد شد (برای مطالعۀ بیشتر پیرامون این موضوع، رجوع کنید به کتاب «ولایت و امامت از منظر عقل و نقل»، ج5، ص509؛ آیۀ نعیم).

[14].  السجدة، 17؛ «قطعاً هیچ کس نمى‏داند چه چیزهایى که مایۀ خوشحالى آنان است به پاداش اعمالى که همواره انجام مى‏داده‏اند، براى آنان پنهان داشته‏اند».

[15]. آلعمران، 172؛ «کسانى که برای خدا و رسول، پس از آنکه زخم و جراحت به آنان رسیده بود [براى جنگى دیگر بعد از جنگ احد] اجابت کردند، از آنها کسانی که کار نیک انجام دادند را پاداشى بزرگ است».

[16]. «حاج قاسم صد بار در معرض شهادت قرار گرفته بود؛ این بار اوّل نبود، ولی در راه خدا و انجام وظیفه و جهاد فیسبیلالله از هیچ چیز پروا نداشت؛ نه از دشمن پروا داشت، نه از حرف این و آن پروا داشت، نه از تحمّل زحمت پروا داشت.» مقام معظم رهبری، 13/10/98.

[17]. آل عمران، 173؛ «همان کسانى که مردم به آنان گفتند: لشکرى انبوه از مردم [مکه] براى جنگ با شما گرد آمده‏اند؛ از آنان بترسید. ولى بر ایمانشان افزود و گفتند: خدا ما را بس است و او نیکو عهدهدار و کارگزارى است».

[18]. الأعراف، 196؛ «یقیناً سرپرست و ولی من خدایى است که قرآن را نازل کرده و او همواره شایستگان را سرپرستى و یارى مى‏کند».

[19]. آلعمران، 174؛ «پس با نعمت و بخششى از سوى خدا [از میدان جنگ] بازگشتند در حالى که هیچ آسیبى به آنان نرسیده بود».

[20]. آل عمران، 174؛ «و از خشنودى خدا پیروى کردند و خدا دارای فضلى بزرگ است».

[21] . دیوان حافظ، غزل331.

فهرست مطالب