هرجا سخن از شهادت به میان میآید، پای جنگ و جهاد نیز به وسط کشیده میشود و شهادت همواره با «جهاد فی سبیلالله» قرین است. گویی جهاد و شهادت دو روی یک سکهاند و نمیتوان از معنا و مراتب شهادت سخن گفت، اما به جهاد و باطن آن و مدارج و ظرایف آن نپرداخت.
مسئلۀ جهاد فی سبیلالله در قرآن بیش از چهل بار تصریحاً و به تعدادی بیشتر تلویحاً بهکار رفته است. این همه تأکید نهفقط منحصر در جهاد مصطلح و قتال در راه خداست، هرچند که جهاد اصغر نیز جزئی از جهاد است، بلکه سخن از جهادی عظیمتر در میان است که امید داریم با تبیین آن و شناخت زوایا و ظرایفش، شناختی به عمق مقام شهادت پیدا کنیم.
معنای کلی جهاد
جهاد از ماده «جهد» به معنای به کار زدن منتهای تلاش و سعی بلیغ برای رسیدن به هدفی است؛ این معنا در امور مادی و معنوی هر دو به کار میرود، و هدف از جهاد نیز میتواند امور الهی باشد و یا شیطانی.[1] بنابراین باید گفت آنچه به جهاد ارزش میدهد «هدف» و غایتی است که مجاهده برای رسیدن به آن انجام میگیرد.
بدین ترتیب، تلاش و کوشش هنگامی معنای جهاد به خود میگیرد که هدف و سمتوسویی داشته باشد و برای تحقق غایتی خاص انجام گیرد. حال این هدف میتواند توحیدی باشد و رنگی ملکوتی به خود گیرد، که در این صورت «جهاد فی سبیلالله» است؛ یا هدف رسیدن به ارزشهای اعتباری و مادی باشد، که به اصطلاح قرآن میشود «جهاد فی سبیلالطاغوت»؛ هرچند که این جهاد غیرتوحیدی نیز از قاعدۀ کلی امداد الهی بهره میبرد: < مَنݨݨْ کاٰنَ ىݔݧُرݪٖݣݣىݬݫݔدݦݩُ الْعاٰجِلَةَ عَجَّلْناٰ لَهݩݧُۥ فٖیهاٰ ماٰ نَݡسݩݒآٰءُ لِمݧَنݨْ ںݧݩݐُرݪٖݣݣىݬݫݔدُ ثُمَّ جَعَلْناٰ لَهݩݧُۥ جَهَنَّمَ یَصݧْلٰىهاٰ مَذݨْمݧݧُومًا مَدݨْحݧُوݢݢرݦًݡا 18 وَمݧَݡنݨْ اَراٰدَ الݨْءاݦٰخِرݦݩَةَ وَسݧݧَݡعݧݧݧݧݩݩٰى لَهاٰ سَعْیَهاٰ وَهُوَ مݦُؤݧݨْمِنٌ فݦَاُولݩݩݩݩݩݧݧݩݩݩٰٓىݧݧݩݩݩݘِکَ کاٰنَ سَعْیݨݧُهݧُمݨݨݧْ مَشݨْکُورݦًݡا 19 کُلًّا نݧُمݭِدُّ هݩٰݠٓوݩݩݩݘݨݨݦُلاݩݩݩݩݦݦݦݦݦٰݠٓءِ وَهݩٰٓؤُلآٰءِ مِنݨْ عَطآٰءِ رَبِّکَ٭ݦݦݦݦۚ وَماٰ کاٰنَ عَطآٰءُ رَبِّکَ مݨݧَݡحݨݦْطݩݦݐُورݦًا>[2].
جهاد در راه خدا؛ افضل فرایض دینی
تلاش در راه اعتلای کلمۀ توحید و دفع موانع از مسیر فطری بشریت در معرفت به توحید و ولایت، بزرگترین فریضه در میان فرایض دینی است. بنابراین، در این فرهنگ، جهاد به معنای خاص (یعنی جنگ و قتال در راه خدا) و همۀ اقسام دیگر جهادها، به دفاع از مرزهای توحید و ولایت و نیز دفاع از حریم انسانیت انسان برمیگردد. ریشۀ همۀ تأکیدات اولیای الهی؟عهم؟ و فضیلت بیهمتای جهاد در فرهنگ دینی، به همین اصل اساسی باز میگردد؛ وگرنه بر خلاف تصور رایج، اصولاً در اسلام جهاد ابتدایی وجود ندارد و در فرهنگ دینی هرگز کشورگشایی جایگاهی ندارد؛ بلکه آنچه در اسلام مطرح است دفاع از مرزهای فرهنگی و اعتقادی است. اگر رسول خدا{صلوات الله علیه} به حسب ظاهر اعلام جهاد ابتدایی مینمودند، برای برداشتن موانع رسیدن کلمۀ حق به مستضعفینی بود که تحت سیطرۀ طاغوتها مجالی برای شناختن توحید و معارف دین به ایشان داده نمیشد.
بنا بر بیان الهی در آیۀ شریفۀ <وَماٰ خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالݨْاݪݪِںݧݐݨݧْسݧݧَݡ اِلّاݦݦݦݦݨٰݠ لݫِىݫݫݫݭݔݨݨݨَعݨݨْبݨݨݧُدݧݧُونݫِ>[3]؛ هدف از خلقت، عبادت خداوند است و تا مجاهدین صفوف نبرد در میادین گوناگون رزمی و فرهنگی نباشند، هرگز عبادت درست انجام نمیگیرد؛ <وَلݠَوݩْلاٰ دَفْعُ اللّٰهِ الںݩݦݩݐݨّاٰسَ بݨَعْضَهُمݨْ بِبَعْضٍ لَهُدݧِّمَتݨݨْ صَواٰمِعُ وݧَٮݫݫݓݭݭݭݪِىݫݫݔَعٌ وَصَلَواٰتٌ وَمݧَساٰجِدُ یُذݨْکݠَرُ فٖیهَا اسْمُ اللّٰهِ کَٮݩݩݧݧݒݫٖیرݦًݡا>[4].
کفار و مفسدین و منافقین پیوسته مشغول دسیسهگری و تهاجم به مرزهای فکری و فرهنگی و (در صورت توان) حدود جغرافیایی اسلام هستند و اگر مؤمنان به جهاد برنخیزند، ایشان دست از فتنهانگیزی برنمیدارند و فساد همۀ زمین را فرامیگیرد و هدف از خلقت معطل میماند؛ <وَلݠَوݩْلاٰ دَفْعُ اللّٰهِ الںݩݦݩݐݨّاٰسَ بݨَعْضَهُمݨْ بِبَعْضٍ لَڡݧݐَسَدَتِ الْاَرݧݨݧْضُ وݩَلݩݩݩݩݩݩݩݩݧݧݩٰکݠݫݫِنَّ اللّٰهَ ذݧݧُو فَضْلٍ عَلَى الݠْعاٰلݠَمٖینَ>[5]؛ امیرالمؤمنین{علیه السلام} در اینباره فرمود: «فَإِنَّ جِهادَ مَن صَدَفَ عَن الحَقِّ رَغْبَةً عَنهُ، وَ عَبَّ فی نُعاسِ العَمَى وَ الضَّلالِ اخْتِیاراً لَهُ، فَریضَةٌ عَلَى العارِفِینَ»[6].
به همین علت است که جنگ با دشمنان دین به هر صورت -خواه در میادین نبرد و یا در جبهههای فرهنگی و در مقابل تهاجم رنگ به رنگ دشمن- از همۀ امور واجبتر و آثار و برکات بیشتری دارد؛ امام علی{علیه السلام} در اینباره فرمود: «إِنَّ الجِهادَ أَشْرَفُ الأَعمالِ بَعدَ الإِسلامِ، وَ هُوَ قِوامُ الدِّینِ، وَ الأَجرُ فیهِ عَظیمٌ مَعَ العِزَّةِ وَ المَنَعَةِ، وَ هُوَ الکَرَّةُ، فیهِ الحَسَناتُ وَ البُشْرَى بِالجَنَّةِ بَعدَ الشَّهادَةِ.»[7]؛ همچنین روایت است که شخصی برای عبادت خانه را ترک کرده و در کوه مقیم شده بود، وقتی خانوادهاش به پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} شکایت بردند، ایشان وی را از این کار نهی کرده و فرمود: «إِنَّ صَبرَ المُسلِمِ فی بَعضِ مَواطِنِ الجِهادِ یَوماً واحداً خَیرٌ لَهُ مِن عِبادَةِ أَربَعینَ سَنَةً.»[8]
دشمنان در جهاد اکبر
به تعبیر روایات اهل بیت؟عهم؟، اصلیترین جهاد که روح جهاد اصغر و پشتوانۀ صحت سایر اعمال و ملاک ارزشگذاری همۀ عبادات و جهاد اصغر است، مبارزۀ جدی در میدان جهاد اکبر است؛ به همین دلیل جنگیدن در این میدان بهمراتب سختتر و مهمتر از جهاد اصغر شناخته شده است؛ امیرالمؤمنین{علیه السلام} در اینباره فرمود: «إنَّ رَسولَ اللَّهِ بَعَثَ سَرِیَّةً، فَلَمّا رَجَعوا قالَ: مَرْحَباً بِقَومٍ قَضَوُا الجِهادَ الأَصْغَرَ وَبَقِیَ علَیهِمُ الجِهادُ الأَکْبَرُ. قیلَ: یا رَسولَ اللَّهِ، وَما الجِهادُ الأَکْبَرُ؟ قالَ: جِهادُ النَّفْسِ.»[9]
جهاد اکبر مبارزۀ توأمان در دو جبهه و با دو دشمن قدّار و قسمخورده است که هرگز سر آشتی با احدی ندارند: اولی ابلیس لعین و رجیم از درگاه الهی، که از بیرون با هزار نیرنگ و فریب و غرور و تزویر و تلبیس از همه طرف به اغوای انسان میپردازد و از هیچ فرصتی برای حمله دریغ نمیکند؛ و دیگری نفس اماره، که دشمن اصلی انسان هماوست که پیادهنظام و افسر اطلاعاتی شیطان محسوب میشود و در درون فضا را برای حمله آماده میکند و بسترساز همۀ زشتیها و آلودگیها و گناهان است؛ <اِنَّ الںݩݐَّفْسَ لَاَمݡݨݨݧݧّاٰرݩَݢݢةٌݥ بِالسُّوٓءِ اِلّاݦݦݦݦݨٰݠ ماٰ رَحِمَ رݨَݢݢبّݫݫݬݫݬٖیٓ>[10].
الف. شیطان؛ دشمن خارجی
خداوند در آیات سورههای اعراف و حجر و صاد، پس از بیان ماجرای سجدۀ ملائک بر آدم{علیه السلام} و امتناع ابلیس، به ریشۀ دشمنی شیطان با انسان اشاره مینماید که او به مقام «خلافتاللّهی» انسان حسد برد و سجده بر آدم{علیه السلام} نکرد و مطرود و ملعون درگاه الهی شد و قسم یاد کرد که همۀ بنیآدم را بفریبد و اجازه ندهد احدی از آنها به این مقام منیع برسند؛ <قاٰلَ رَبِّ بِمآٰ اَغْوَیْٮݧݩݑَںݩݐٖی لݦَاݦُݢݢرݩݩݐݧَݥىݫݔݧݧّݭݭݭِںݧݨݧݐَںݧݨݐݧَّ لَهݠݩݧُمݨݧݨْ ڡݨݐݭِی الْاَرݧݧݨْضِ وݩَلَاُعݧݧݩݐݧݨْوݪݭِىݬݔݦݨݨَںݩݩݧݐَّهݠݧݩݧُمݧݨݨْ اَجݨݨْمݧݨݧَݡعݫٖینَ>[11]. بنابراین، دشمنی شیطان نه با شخص حضرت آدم{علیه السلام} و یا انسان به معنای عرفی است، بلکه دشمنی اصلی او با مقام ولایت و خلافتاللّهی انسان است که مأمور به سجده و خضوع در برابر آن شد و همۀ همت او در بازداشتن انسان در سیر به این مقام منیع است.
در آیات سورۀ اعراف شیطان تهدید میکند که با تمام قدرت و امکاناتی که دارد به جنگ با انسان برخواهد خاست و مانع رسیدن آنان به مقام بندگی و ایمان کامل خواهد شد: <قاٰلَ فَبِمآٰ اَغْوَیْٮݧݩݑَںݩݐٖی لَاَݢݢݢقݨْعݧُدَنَّ لَهݠݩݧُمݨݧݨْ صِراٰطَکَ الْمُسْٮݦݩݑَقٖیمَ ١٦ ثُمَّ لَءاݦٰتِىݫݫݔَنَّهݩݧُمݨݧْ مِنݨْ بَیݨݧْنِ اَیْدٖݣݣیهِمْ وَ مِنݨْ خَلْفِهِمْ وَ عݧَݡنݨْ اَیݧْماٰݣݣںݧݐِهِمْ وَ عݧَݡنݨْ شَمآٰݣݣىݧݘِلِهِمْ وݩَ لاٰ تَجِدُ اَکْثَرَهُمْ شاٰکِرٖینَ>[12].
اینجاست که موضوع جهاد اکبر طرح میگردد و کارزاری پیش روی بنیآدم گشوده میشود که گسترۀ میدان آن سرتاسر عمر انسان و از اعماق دل تا همۀ عرصههای حضور فردی و اجتماعی او را در بر میگیرد.
پس برای آماده شدن برای چنین کارزار عظیم و پیروزی بر چنین دشمنانی باید از یکسو هجرتی در درون داشت و از مقامات نازلۀ نفس، هجرت به مراتب عالیه کرد و هجرت صغری در جهاد اصغر را مزیّن به هجرت کبری در کنار جهاد اکبر قرار داد[13]: <فَڡݨݐِرݦݦُّوٓا اِلَى اللّٰهِ٭ݦݦۖ اِنّٖی لݦَکݧُمْ مِںݩݩݐݨْهُ ںݐَذٖیرݦݩٌ مݧُٮݠݠݓٖیںݨݐٌ>[14] و از سوی دیگر مجهز به سلاح علم و بصیرت دینی با استمداد از قرآن و اولیای الهی؟عهم؟ شد که بالاترین ابزار رخنۀ شیطان، جهل امت اسلام است.
جنود شیطان
سادهترین جنود شیطان، دشمنان ظاهر در جبهۀ جهاد اصغر هستند که نبرد با آنان بر هر مسلمانی روشن و واجب است و کشتهشدگان در این میدان، شهیدان فی سبیلالله محسوب میشوند و به مقامات آنان در بخشهای قبل اشاره شد.
این قسم جهاد، گاه مانند رسول خدا{صلوات الله علیه}، نبرد در غزوات و سریهها با کافران به کفر جلی است که در این رابطه آیات قرآن اشارات فراوان دارد؛ مانند <وَقاٰتݫِلُوا ڡݨݐݭٖی سَبٖیلِ اللّٰهِ الَّذٖینَ یُقاٰݣݣتݫݫِلُوݣݣںݩݧݧݐَکݠُمْ>[15].
اگر رسول اکرم{صلوات الله علیه} با منکران توحید و دشمنان علنی اسلام و قرآن میجنگید، اما پس از حضرتش، جنود شیطان در پس نقاب اسلامخواهی مخفی شدند و جنگهای امیرالمؤمنین علی{علیه السلام} و امام حسن و امام حسین؟عهما؟ برای آن بود که از روح قرآن (یعنی ولایت) پاسداری کنند؛ چنانکه رسول اکرم{صلوات الله علیه} فرمود: «من بر تنزیل قرآن [با کفار] میجنگم و علی بر تأویل قرآن [با منافقان] میجنگد.»[16]
بنابراین اگر روح اسلام و ایمان ولایت است، از این به بعد همواره تلاش جنود شیطان در طول تاریخ جدا کردن این روح از جسد بوده است؛ تا با جسد بیجان هرکس بتواند هرطور که بخواهد رفتار کند و تأویلها و قرائتهای گوناگون و هواپرستانۀ خویش را بر اسلام و قرآن روا سازد و کار را به آنجا برساند که مستانه بر محراب رسول اکرم{صلوات الله علیه} به نماز ایستد و در مقام خلافت مسلمین نماز صبح را به چهار رکعت گزارد و به قدح شراب اکتفا نکند، بلکه خود را همچون مروانیان در حوض شراب بیفکند و در عین حال خلیفۀ مسلمین و ملقّب به امیرالمؤمنین باشد!
بدین ترتیب میدان جنگ با لشگریان شیطان هر روز گستردهتر و سربازان او رنگبهرنگتر شدند. ایشان هربار حیلهای جدید برمیآورند یا روزنهای دیگر برای نفوذ و اِفساد در مملکت اسلام باز میکنند. یکبار شمشیر از رو بسته و به جنگ تمامعیار نظامی برمیخیزند، بار دیگر به شبههافکنیهای فکری و تهاجم فرهنگی رو میآورند، یکبار تحریم و جنگ اقتصادی برمیافروزند و روز دیگر با ایجاد ناامنی و به صف کردن جلادان داعشی و سلفی و وهابی به میدان میآیند و… .
و در این میان هر مقدار مکر دشمن ظریفتر و پیچیدهتر باشد، مبارزه و آگاهسازی امت صبر و تحمل و ظرافت بیشتری را میطلبد و جهاد ارزش بیشتری در نزد پروردگار دارد. به همین علت است که خون دل خوردنهای امیرالمؤمنین{علیه السلام} در مبارزه با جهل امت، بهمراتب سختتر از مبارزه با دشمنان ظاهری دین بود.
ب. نفس اماره، دشمن داخلی
در بیان قرآن، نفس امّاره پایینترین مرتبۀ نفس آدمی است که امور مادی و حیوانی او را مدیریت میکند و به دلیل انس دائمی با دنیا و لذتهای دنیوی، میل به دنیا دارد و اگر تربیت نشود، همۀ گناهان و امیال شهوانی و فسادهای اخلاقی از آن برمیخیزد.
او دائماً به اخلاد الی الارض دعوت میکند و چنان قدرتمند است که بسیاری از بزرگان اوتاد و عُبّاد را به ورطۀ هلاکت کشانده است؛ تا به آنجا که خداوند در قرآن کسی که از هوای نفسش پیروی کرده به سگی حریص و تشنه تشبیه میکند که هرگز سیری ندارد[17].
امام زینالعابدین{علیه السلام} در شکایت از این نفس به پروردگار عرضه میدارد:
«إِلَهِی، إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً وَ إِلَى الْخَطِیئَةِ مُبَادِرَةً وَ بِمَعَاصِیکَ مُولَعَةً… کَثِیرَةَ الْعِلَلِ، طَوِیلَةَ الْأَمَلِ، إِنْ مَسَّهَا الشَّرُّ تَجْزَعُ وَ إِنْ مَسَّهَا الْخَیْرُ تَمْنَعُ، مَیَّالَةً إِلَى اللَّعِبِ وَ اللَّهْوِ، مَمْلُوَّةً بِالْغَفْلَةِ وَ السَّهْوِ، تُسْرِعُ بِی إِلَى الْحَوْبَةِ وَ تُسَوِّفُنِی بِالتَّوْبَةِ.»[18]
این نفس اماره است که زمینه را فراهم میکند تا شیطان با هزار چهرۀ نفاق از هزاران در وارد شود و به نبرد و اغوا بپردازد. در اینجا میدان اصلی جهاد اکبر شکل میگیرد؛ چنانکه امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: «أفْضَلُ الجِهادِ مَن جَاهَدَ نَفْسَهُ الَّتی بَینَ جَنْبَیهِ.»[19]
در این میدان، جهاد بهمراتب پیچیدهتر و جنگ با دشمنی کارآزمودهتر است و مبارزه در آن نیازمند فطانت و بصیرت و معرفت دوچندان به دشمن و ابزار و روشهای اوست و به همین دلیل آن را جهاد اکبر نامیدهاند؛ امیرالمؤمنین{علیه السلام} در اینباره فرمود: «غایَةُ المُجاهَدَةِ أَنْ یُجاهِدَ المَرءُ نَفْسَهُ.»[20] از پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} نیز روایت است که فرمود: «أَفْضَلُ الجِهادِ أَنْ تُجاهِدَ نَفْسَکَ وَهَوَاکَ فی ذاتِ اللَّهِ تَعالَى.»[21]
مدد از خاطر رندان طلب اى دل! ورنه
کار صعبى است، مبادا که خطایى بکنیم[22]
جهاد اکبر؛ روح جهاد اصغر
اشاره شد که جهاد اکبر باطن جهاد اصغر است و مراتب شهدا در جهاد اصغر، به میزان برخورداری آنان از مراتب جهاد اکبر و مصافها و پیروزیهای آنان در میادین مبارزه با شیطان و نفس اماره است. شهادت در چنین جهادی است که شرط اول در قبولی شهادت ظاهری در جهاد اصغر است. اصولاً تا کسی ابتدا در جهاد اکبر شهید نشود، اجازۀ شهادت در میادین دیگر به او داده نمیشود؛ «تا کسی شهید نبود، شهید نمیشود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش میشود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند»[23].
امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: «إِنَّ المُجاهِدَ نَفسَهُ عَلَى طاعَةِ اللَّهِ وَ عَن مَعاصیهِ عِندَ اللَّهِ سُبحانَهُ بِمَنزِلَةِ بَرٍّ شَهیدٍ.»[24]
این هر دو جهاد هرچند نقاط اشتراک فراوان دارند، اما برای نشان دادن حساسیت دومی، با مختصر تفصیل بیشتر به اشتراکها و افتراقهای میان جهاد اصغر و اکبر میپردازیم.
در جهاد اصغر، مرز میان کفر و ایمان روشن است؛ اما در جهاد اکبر، در درجۀ اول، مسئله تمییز میان مؤمن از منافق است؛ توضیح این مطلب ذیل آیۀ عرضۀ امانت قابل ارائه است:
<اِنّاٰ عَرݨݨݨݨݦَݣݣݣضْنَا الْاَݣݣماٰنَةَ عَلَى الݠسَّمٰواٰتِ وَالݨْاَرݧݧْݤصݦݩݦݐِ وَالݨْجِباٰلِ فَاَبَیݨْنَ اَنْ یَحݧݩْمݪِلݨْںݠݧݩݐݧَهاٰ وَاَشْفَقݨْنَ مِنݨْهاٰ وَحݦݨَݡمݧَلَهݩݩَا الْاِںݧݐْساٰنݩُ٭ݦݦݦۖ اِنَّهݧُۥ کاٰنَ ظَلُومًا جَهُوݣݣݣلًا72 لݫِىݫݫݫݔُعݧَݡدݦݐِّبݨَݡ اللّٰهُ الݠݨْمݩݩݧُناٰفِقٖینَ وَالْمُناٰفِقاٰتِ وَالݠݨْمݧݧُشݨْرݪِکݬݫݫٖینَ وَالݠݨْمݧݧݩُشْرِݣݣکاٰتِ وَیَٮݧݩݧݑُوبَ اللّٰهُ عَلَى الْمُؤݧݨْمِنٖینَ وَالݠْمݩُؤݨْمِناٰتِ٭ݦݦݦݩۗ وݩَکاٰنَ اللّٰهُ غَفُورًا رَحݫݫٖیمًا>[25]
از سیاق آیۀ شریفۀ فوق برمیآید که حمل امانت مورد اشاره، رقمزنندۀ جوهرۀ انسانیّت انسان در نظام آفرینش است و هرکس به میزان طاقت بر حمل این امانت، حقیقت انسانی خود را به منصۀ ظهور میرساند. در حقیقت، حمل امانت هم میزان است و هم مرقات؛ زیرا شخص از یکسو به اندازۀ تحمل آن، حد انسانی خود را معین کرده و از سوی دیگر، به واسطۀ حمل امانت و انس با آن، چون نردبانی انسانیت خود را شکوفا نموده است؛ زیرا در آیۀ بعد، تقسیم انسانها به سه گروه منافق، مشرک و مؤمن، متوقف بر نحوۀ حمل این امانت است. هرچند مصادیق مختلفی برای این امانت گرانسنگ الهی ذکر شده، اما بنا بر روایات صادره از حضرات ائمه؟عهم؟، مصداق اتمّ و اصلی آن که روح دیگر امانتهاست، ولایت اهلبیت؟عهم؟ میباشد.[26] نکتۀ مهم در این مقال آنکه بنا بر بیان الهی، مشرکین و منافقین در حمل امانت خیانت کردند و استعداد انسانی خود را تدسیس نمودند، اما مؤمنین با تحقق بخشیدن به استعدادی که خداوند در حمل امانت به آنان عنایت کرده بود، ایمان و انسانیّت خود را اظهار و شکوفا نمودند.
هر دو جهاد اصغر و اکبر فریضۀ الهی و امری واجب در دفع ظالم و ریشهکن کردن مادۀ ظلم و فساد از عالم است. به بیان دیگر، چون مبارزه با ظالم از اهمّ امور دینی است، هر دو جهاد از اهمّ واجباتاند؛ اما حضور در میدان جهاد اصغر واجب کفایی است و با تأمین محدودۀ نیاز، تکلیف از سایر مجاهدان ساقط میشود؛ اما جنگیدن در میدان جهاد اکبر واجب عینی است و با تأمین «مَن به الکفایه» هرگز از دیگری برداشته نمیشود و بر همه کس واجب است که در همۀ احوال و آنات در این میدان حضور داشته باشد و با دشمنان غدار آن بجنگد. همچنین گسترۀ زمانی این جهاد به گسترۀ عمر انسانی است؛ امام کاظم{علیه السلام} در این باره فرمود: «جاهِدْ نَفْسَکَ لِتَرُدَّها عَن هَواها، فَإِنَّهُ واجِبٌ علَیکَ کَجِهادِ عَدُوِّکَ.»[27]
جهاد در فرهنگ اسلام هرگز ابتدایی نیست و در هر صورت دفاعی است. در جهاد اصغر دفاع از مرزهای جغرافیای اسلام و یا عقب زدن توطئههای دشمن در داخل کشور مطرح است و در جهاد اکبر سخن در دفاع از مرزهای صیانت فطرت توحیدی انسان و مقام خلافتاللهی اوست که شیطان کینۀ دیرینه با آن دارد و قسمهای اکید بر نابود کردن همۀ انسانها در رسیدن به این مقام خورده است؛ <قاٰلَ فَبِعݫݭݭِرݩݦݦݐَّٮݑݫݬِکَ لَاُعݧݐݧْوِیݦݨَںݧݩݩݐَّهݠݧݧݩُمݧݨْ اَجݨݨْمݧݨݧَݡعݫٖینَ>[28].
در ره نفس کزو سینۀ ما بتکده شد
تیر آهى بگشاییم و غزایى بکنیم[29]
مبارزه و جنگ با دشمن، گاه به صلح و قرارداد سازش خاتمه مییابد. اما دشمن در جهاد اکبر آنچنان کینهای از بنیآدم دارد که هرگز سر صلح و سازش با احدی ندارد و به کمتر از نابودی کامل روح معنویت و توحید در او راضی نیست. اگر نابودی در مبارزه با سایر دشمنان به از دست رفتن حیات کوتاهمدت دنیا ختم میشود و شهادت را به ارمغان میآورد، اسارت و نابودی بهواسطۀ مکر شیطان، به معنای هلاکت ابدی در دنیا و آخرت است؛ <قُلْ اِنَّ الْخاٰسِرٖینَ الَّذٖینَ خَسِرݦݦُوٓا اݨَںݩݐݨْڡݐُسݧَݡهݩُمݨْ وَاَهݨݧْلݫٖىݭݔهݠݭِمݨݦْ یݦَوݨْمݩݩَ الݠݨْٯݧݨݑِیاٰمݧَݡةِ٭ݦݦۗ اَلاٰ ذٰلِکَ هُوَ الْحݧݐݧُسْراٰنُ الْمُبٖینُ>[30].
چهرۀ دشمن در جهاد اصغر برای همه کس روشن است. او اشراف اطلاعاتی و نظامی نسبی دربارۀ جبهۀ خودی دارد و نقاط ضعف و قوت را کاملاً نمیشناسد و اگر هم بشناسد همراه با آزمون و خطاست و میتوان او را دچار خطای محاسباتی کرد؛ اما در جهاد اکبر، دشمن در درون خانه و نامرئی است و کاملاً مسلح و آشنا به تمام ظرافتها و فنون جنگی برای از پای در آوردن طرف مقابل است. او از جهت اطلاعاتی بیش از خود انسان بر او و نقاط ضعف و قوتش اشراف دارد؛ <یاٰ بَنٖیٓ ءاٰدَمَ لاٰ یَفݨْٮݩݩݑِںݧݩݐَںݧݧݩݩݐَّکݠُمُ الشَّیْطاٰنُ کَمآٰ اَخݨݨْرݨݨَحݬݓݨݨَ اَبݨَوݨݨَیݨْکُمْ مِنَ الْجݨݧَںݡݧݩݧݩݐَّةِ ىݔݧَںݧݩݩݐݨْرݩݐݪِݣݣعݧݩُݥ عَنݨْهݧݩُماٰ لݫِٮݫݓاٰسَهݩݩُماٰ لݭِىݫݭݔݧݧݩݧُرݭِݢݢىݬݔݨݧَهݧݧݧݩݩُماٰ سَوْءاٰتِهِمآٰ٭ݦݨݨݨݨݨݦۗ اِنَّهݧُۥ یَرݧٰݣݣىکُمْ هُوَ وَٯݨݑَݡبݫݫݬݬݬݫٖىݫݔلُهݩݧُۥ مِنݨْ حَیْثُ لاٰ تَرَوْنَهݠݧݩُمݨݨݦْ٭ݦݦݦۗ اِنّاٰ جَعَلْنَا الشَّیاٰطٖینَ اَوْلݫݬِىݫݫݔآٰءَ لݫِلَّدݨݐٖینَ لاٰ یݦݩُؤݨْمݫِںݧݩݐُونَ>[31].
خداوند در ماجرای سجدۀ ملائک بر آدم، صحنهای آراست تا شیطان رجیم چنین در برابر همۀ نسلهای بنیآدم رجزخوانی کند: <قاٰلَ فَبِمآٰ اَغْوَیْٮݧݩݑَںݩݐٖی لَاَݢݢݢقݨْعݧُدَنَّ لَهݠݩݧُمݨݧݨْ صِراٰطَکَ الْمُسْٮݦݩݑَقٖیمَ 16 ثُمَّ لَءاݦٰتِىݫݫݔَنَّهݩݧُمݨݧْ مِنݨْ بَیݨݧْنِ اَیْدٖݣݣیهِمْ وَمِنݨْ خَلْفِهِمْ وَعݧَݡنݨْ اَیݧْماٰݣݣںݧݐِهِمْ وَعݧَݡنݨْ شَمآٰݣݣىݧݘِلِهِمْ٭ݦݦݦݦۖ وݩَلاٰ تَجِدُ اَکْثَرَهُمْ شاٰکِرٖینَ>[32]؛ سپس جنگی به پهنای عمر دنیا پیش روی بنیآدم گشوده گردد و همگان در ابتلای مبارزه با شیطان و جنود او مبتلا شوند؛ تا در این میان سره از ناسره شناخته شود و مجاهدین به فوز شهادت و قاعدین در حسرت ندامت باقی بمانند.
ز رقیبِ دیو سیرت، به خدا همى پناهم
مگر آن شهاب ثاقب، مددى کند سَها را[33]
در جهاد اصغر اسارت و یا جراحت به دست دشمن ارزش است، تا مرحلۀ شهادت که فوز اعظم است؛ اما در جهاد اکبر، اسارت در دست دشمن به معنای گرفتار شدن در غل و زنجیر هواهای نفسانی و در نتیجه، قرار گرفتن تحت ولایت شیطان است؛ <قاٰلَ اَرَاَیْتَکَ هٰدݦݐݧَا الَّذٖی کَرݧَّمݧݧْتَ عَلَیَّ لݠَىݨݧݘݭِںݨݐݨݧْ اَخَّرݦْتَنِ اِلٰى یݦَوݨْمݫݫݭِ الݠݨْٯݨݑِىݫݔاٰمݨَةݫِ لَاَحݧݨݧْٮݧݩݧݑَںݧݩݧݐݫِکَنَّ ذُرِّیَّٮݧݑَهُۥٓ اِلّاݦݦݦݦݨٰݠ قَلٖیلًا>[34].
نجات از زندان اسارت شیطان نیز بسیار سخت است و طول زمان اسارت به معنای همنفَسی و همدمی با شیاطین کوچک و بزرگ است که در نهایت انسان را به شیطانی اِنسی تبدیل میکند. در این صورت کار او تا به آنجا پیش میرود که همچون بلعم باعور، خود شیطان بزرگ و معلم شیاطین میگردد و اگر سخن میگوید با زبان شیطان سخنسرایی میکند و اگر میبیند با چشم شیطانی مشاهده میکند و تا به آنجا پیش میرود که قلبش لانۀ شیطان میگردد.[35]
جراحت در این میدان به معنای زخم برداشتن قلب از تیرهای مسموم شیطان است. به تناسبِ صغیره یا کبیره بودن هر گناه، شدت و ضعف جراحت متفاوت است. هرچند ریشۀ کبیره بودن گناهان به تجری بر مولا بازمیگردد، اما نتیجۀ هر دو، قیراندود شدن باطن انسان است که اگر با سرعت با آب انابه و گریه شستشو داده نشود و با داروی توبه ترمیم نگردد، جراحت آنچنان عمیق و چرکین میشود که در نهایت همۀ جوارح و بالاخره قلب را در بر میگیرد و به نابودی کامل و ابدی منجر میگردد.
بدین ترتیب کشتهشدن در این میدان به معنای هلاکت در دستان شیطان رجیم و ختم قلب انسانی است، که نابودی ابدی را در پی دارد (البته اگر کشتهشدن به معنای کشتن نفس اماره و کنارزدن حجاب انانیتها و خودپرستیها باشد، بهترین و زیباترین و باارزشترین شهادتها را بهدنبال دارد).
در جهاد اصغر هرچند تحمل شهادت سخت است، اما مجاهدین یکبار به فوز شهادت میرسند؛ ولی در جهاد اکبر، عمری را باید در درد و شکنجه شهادت بگذرانند و به تناسب سختی نبرد، شهادتی نصیب ایشان میشود تا نوبت به شهادت دیگر برسد. به این ترتیب، مجاهدین دائماً شربت شهادت مینوشند تا به مقام شهادت عظمی که لقای تام محبوب است، نائل شوند؛ «یَمُوتُ النَّاسُ مَرَّةً وَ یَمُوتُ أَحَدُهُمْ فِی کُلِّ یَوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّةً مِنْ مُجَاهَدَةِ أَنْفُسِهِمْ وَ مُخَالَفَةِ هَوَاهُمْ وَ الشَّیْطَانُ الَّذِی یَجْرِی فِی عُرُوقِهِم.»[36]
غنایم جنگی در جهاد اصغر (به شرط پیروزی) فراوان است و در نتیجه، رغبت همهکس (در هر مرتبه از ایمان که باشد) برای نبرد با دشمن فراوان است؛ ولی در جهاد اکبر غنیمت اصلی نابود شدن همۀ انانیتها و شهود جمال حق و انس دائمی با محبوب عالم است؛ که لذت آن را تنها آشنایان ره عشق میشناسند. در نتیجه، رغبت جنگ در این میدان تنها برای خواص است.
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض
ورنه هر سنگ و گِلى لؤلؤ و مرجان نشود
هر که در پیش بتان بر سر جان میلرزد
بیتکلّف تن او لایق قربان نشود[37]
در جهاد اصغر، نبرد -گرچه طولانی باشد- تمامشدنی است؛ اما در جهاد اکبر نبرد فرسایشی و به درازای عمر است؛ تا چه کسی یارای استقامت داشته باشد؛ هرچند که هر مجاهدتی را شهادتی و بشارتی به دنبال است؛ <اِنَّ الَّذٖینَ قاٰلُوا رَبُّنَا اللّٰهُ ثُمَّ اسْتَقاٰمݧُوا تَتَںݩݐَزَّلُ عَلَیْهِمُ الݠْمݩݧَلآٰىݧݩݩݧݘݫݫِکَةُ اَلّاݦݦݦݦٰݠ تَخاٰفݧݧُوا وݩَلاٰ تَحݦْزݨَنݧݩݧُوا وَاَٮݫݓݨݧْسݧݩݒݭݫِرُوا بِالْجݨَںݩݩݧݐَّةِ الݠَّتٖی کُںݩݧݐݨْٮݧݩݑُمْ تُوعَدُونَ>[38]. امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: «کَفَاکَ فی مُجاهَدَةِ نَفسِکَ أَنْ لا تَزالُ أَبَداً لَها مُغالِباً وَعَلَى أَهْوِیَتِها مُحارِباً.»[39] ایشان همچنین فرمود: «امْلِکُوا أَنفُسَکُم بِدَوامِ جِهادِها.»[40]
دست از طلب ندارم، تا کامِ من بر آید
یا جان رسد به جانان، یا خود ز تن بر آید
هر دم چو بىوفایان، نتوان گرفت یارى
ماییم و آستانش، تا جان ز تن بر آید[41]
در جهاد اصغر عموماً حملات جمعی است و مجاهد با مشاهدۀ همرزمانش نیرو و نشاط و روحیه میگیرد؛ جنگ نیز دفاعی است و تا دشمن حمله نکند کسی اجازۀ حمله ندارد؛ اما در جهاد اکبر، نبرد از ابتدا تهاجمی و بیرحمانه است و شیطان به احدی رحم نمیکند و عجز و لابه و التماس سودی نمیبخشد؛ یا باید کشت و یا کشته شد. در این میدان، اگر انسان لحظهای سلاح بر زمین بگذارد، دشمن او را در خانهاش نابود میکند. او آنچنان به پیروزی خود مطمئن است که دائماً مبارز میطلبد. نبرد تنبهتن و پنجه در پنجه و دائمی است و همۀ مراقبات و تمرکز باید در شناخت نیرنگهای دشمن باشد و کمترین غفلت و یا سستی مساوی با اسارت و یا هلاکت ابدی است؛ <اِنَّ الشَّیْطاٰنَ لݦَکݧُمْ عَدُوّݨٌ فَاتَّخِذُوهُ عَدݧُوݩݩًّا٭ݦݦۚ اِںݧݐَّماٰ یَدْعُوا حِزݨݨݦݨْبݨݨَهݩݧُۥ لݠݫِىݫݫݫݔݧݩݧَکݧُوںݧݧݐُوا مِنݨْ اَصْحاٰبِ الݠسَّعٖیرِ>[42].
دشمن در میدان جهاد اکبر آنچنان به پیروزی خود مطمئن است که زمان حمله، نقاط آسیبپذیر و چگونگی تهاجم خود و حتی پیادهنظام و سوارهنظام و عوامل پشت جبهه و جاسوسان خود را نیز از قبل اعلام نموده است؛ <ثُمَّ لَءاݦٰتِىݫݫݔَنَّهݩݧُمݨݧْ مِنݨْ بَیݨݧْنِ اَیْدٖݣݣیهِمْ وَمِنݨْ خَلْفِهِمْ وَعݧَݡنݨْ اَیݧْماٰݣݣںݧݐِهِمْ وَعݧَݡنݨْ شَمآٰݣݣىݧݘِلِهِمْ٭ݦݦݦݦۖ وݩَلاٰ تَجِدُ اَکْثَرَهُمْ شاٰکِرٖینَ>[43].
هرچند خداوند نیز وعدۀ نصرت و پیروزی به مجاهدان این میدان سخت را فراوان داده است، اما برای آنکه مقامات شهدا و مراتب آنان بر همگان روشن شود، در برابر رجزخوانیهای دشمن تنها فرمود: «هرچه میکنی فریب و نیرنگ است و هر آنچه در توان داری به میدان بیاور؛ تا در این مصاف برجستهترینها و دلیرترینها در حراست از کوی محبوب از دیگران ممتاز باشند»: <وَاسݦْٮݦݩݑَݡفݨْرݦݩݩݐݪِزݨْ مَنݭݪِ اسْٮݦݩݩݑَطݨَعْتَ مِںݧݩݐݨْهݧݨُمݨݧݨݨْ بِصَوْتِکَ وَاَجݨْلݫِبݨݦݨْ عَلَیْهِمْ بِخَیݧْلݫِکَ وݦَرݩَجِلݫݭݫِکَ وَشاٰرِکݨْهݧݩُمْ ڡݨݐݭِی الْاَمݧْواٰلِ وَالْاَوݧݩْلاٰدِ وݧَݡعݫݫݭِدݨْهُمݨݦْ٭ݦݦݦݩݦۚ وَماٰ یَعݫِدُهُمُ الشَّیْطاٰنُ اِلّاݦݦݦݦݨٰݠ غُرُوݢݢرًݤا>[44].
فرماندهان در میدان جهاد اصغر چهرههایی مشخص و روشن هستند و در نتیجه معرفت به ایشان و اطاعتشان چندان دشوار نیست؛ تنها باید گوش بهفرمان بود و نیازی به بصیرت و زیرکی در شناخت دوست از دشمن و خودی از ناخودی و همرزم با جاسوس وجود ندارد و دشمن نیز نمیتواند چندان خدشهای در اینباره وارد کند. اما فرمانده میدان جهاد اکبر مراتب عالی روح و الهامات الهی است و شناخت و تمییز او میان وساوس شیطانی و الهامات ربانی نیاز به فطانت و دقتی دارد که روحی لطیف و ضمیری پاکیزه و عقلی توحیدی و کارآزموده میطلبد و با اندک سهلانگاری، مجاهد نادانسته در میدان دشمن و تحت فرماندهی او با خودی میجنگد، در حالی که خود نمیداند؛ <وَجآٰءݨݧُوا عَلٰى قَمݫٖیصِهٖ بِدَمٍ کَذِبٍ٭ݦݦݦݩݩݩݦۚ قاٰلَ بَلْ سَوݦَّلݠَتْ لݦَکݧُمْ اَنْفُسُکُمݨݨْ اَمݦْرݦًا٭ݦݦݦݦۖ فَصَبݦْرݩٌ جَمݫٖیلݩݩݩٌ٭ݦݦۖ وَاللّٰهُ الْمُسْتَعاٰنُ عَلٰى ماٰ تَصِفُونَ>[45].
خداوند همچنین فرمود: <قُلْ هَلْ نݦُنَبݧِّىݩݩݧݘݧُکݠُمْ بِالْاَݣݣݣخݧْسَرٖینَ اَعْماٰلاً 103 اݗَلݧݧَّدݩݐٖینَ ضَلَّ سَعْیݨݧُهݧُمݨݨݧْ ڡݨݐݭِی الݨْحݧݧَیݧݧݩݧٰوةِ الدُّنْیاٰ وَهُمݨْ یَحݧْسَبُونَ اَںݧݩݐَّهݠݧݧُمݦْ یُحݧݧݩݧْسݭݫِںݩݩݐݧُونَ صُنْعًا>[46].
در جهاد اصغر فرمانده و ولی امر به دنبال سپاه میگردد و هزینه و اسلحه و تدارکات آنها را تأمین میکند تا تحت فرماندهی او با دشمن بجنگند؛ اما در جهاد اکبر شهید باید دربهدر به دنبال استاد و فرماندهی کارآزموده بگردد و جان در مقدمش با شوق و رغبت بدهد تا شاید او را بپذیرد و در رکاب خود به مسلخ شهادت ببرد.
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد[47]
اگر در جهاد اصغر دشمن مجاهدین را به شهادت میرساند، در این میدان دوست است که هر کس را به میزان لیاقت و اخلاص و محبتش به شهادت میرساند و با شمشیر عزّت، اغیار را از قلوب احباب میزداید؛ «اِلَهی… أَنْتَ الَّذِی أَزَلْتَ الْأَغْیَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِکَ حَتَّى لَمْ یُحِبُّوا سِوَاکَ وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَى غَیْرِکَ. أَنْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَیْثُ أَوْحَشَتْهُمُ الْعَوَالِمُ.»[48]
و در نتیجه، تنها احباب لایق مقام شهادتند.
زنده جاوید کیست؟ کشتۀ شمشیر دوست
که آب حیات قلوب در دم شمشیر اوسـت
گر بشکافی هنوز خاک شهیدان عشق
آید از آن کشتگان زمزمۀ دوست! دوست!
هرکه چو او پا نهاد بر سر میدان عشق
بیسروسامان سرش در خم چوگان چو گوست
دوست به شمشیر اگر پاره کند پیکرش
منت شمشیر دوست بر بدنش موبهموست[49]
مراتب جهاد اکبر
گفتیم که جهاد اکبر در میدان نفس شکل میگیرد و روح همۀ مجاهدتها، همانا جهاد با شرک و نفاق درونی -با همۀ مراتب گستردۀ آن- و نجات از انانیت در درون است. مراتب بعد، جهاد اکبر برای ورود به مراتب عالیتر اسلام و ایمان است. تفصیل این مطلب خارج از موضوع این کتاب بوده و در موسوعههای اخلاقی، خصوصاً رسالۀ سیروسلوک منسوب به علامۀ بحرالعلوم به آن پرداخته شده است؛ همچنین علامۀ طباطبایی{رحمة الله علیه} در ذیل آیۀ 131 سورۀ بقره اشاراتی به این مراتب نمودهاند. در اینجا به ذکر همین مطلب بسنده میکنیم که اولین مرتبۀ جهاد اکبر، قتال با دشمن درون است که دعوت به کفر جلی مینماید؛ به بیان دیگر، خروج باطنی از کفر جلی به اولین مرتبه از اسلام که به آن «اسلام اصغر» گفته میشود. ولی این اول قدم است و نبرد تا نهانیترین لایههای نفس برای پیداکردن دشمن و اسارت گرفتن او ادامه دارد و دشمن گاه با عقبنشینی تاکتیکی، با لشکری قویتر و فرماندهانی کارآزمودهتر بازمیگردد. او خود را در پیچ و خم قوای متخیله یا واهمه و عاقله در سیمای دوست پنهان میکند و در چهرههای گوناگون اسلامنمایی و غمخواری برای امت اسلام و دینپژوهی و عالمنمایی، ناگهان شبیخون میزند و سالک را نه در اسلام و ایمان اصغر، بلکه در مرتبۀ ایمان اعظم غافلگیر میکند و به ورطۀ هلاکت کفر و نفاق اعظم فرو میافکند. به تعبیر علامۀ بحرالعلوم{رحمة الله علیه}، شکست سالک در منزل اسلام اصغر، کفر و یا نفاق اصغر را به دنبال دارد؛ اما شکست در اسلام و ایمان اعظم، موجب کفر و نفاق اعظم میشود؛ لذا جهنمِ علمای سوء بهمراتب از جهنم سایرین سوزانتر است؛ «عنه{علیه السلام} فی صِفَةِ عُلَماءِ السَّوءِ: هُم أَضَرُّ عَلَى ضُعَفاءِ شیعَتِنا مِن جَیشِ یَزیدَ عَلَى الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیهما السلام وَأَصحابِهِ، فَإِنَّهُم یَسلُبونَهُمُ الأَرواحَ وَالأَموالَ، وَهَؤُلاءِ عُلَماءُ السَّوءِ النّاصِبونَ المُتَشَبِّهونَ بِأَنَّهُم لَنا مُوالونَ، ولِأَعدائِنا مُعادونَ، یُدخِلونَ الشَّکَّ وَالشُّبهَةَ عَلَى ضُعَفاءِ شیعَتِنا فَیُضِلّونَهُم وَیَمنَعونَهُم عَن قَصدِ الحَقِّ المُصیبِ.»[50]
در اینجا لازم است که بهمناسبت، نکتهای را یادآور شویم: نبرد در میدان جهاد اکبر بهحدی پیچیده و آکنده از لغزشگاههاست که تنها کسانی که تحت اشراف فرماندهی راهرفته و کارآزموده به میدان رفتهاند میتوانند در میدان ابتلائات سخت در شهادت به سوی توحید، منازل را ابراهیموار طی کنند و مدال قبولی و شهادت در محضر مولا را دریافت نمایند؛ امام سجاد{علیه السلام} در اینباره فرمودند: «هَلَکَ مَن لَیسَ لَهُ حَکیمٌ یُرشِدُهُ.»[51]
دیگر آنکه، در میان اصحاب ائمه؟عهم؟، نه پرکارترینها یا عابدترینها، بلکه زیرکترینها و بابصیرتترینها مدال «مِنَّا أَهْلَ الْبَیْت»[52] را دریافت کردند؛ شخصیتهایی ارجمند از سلمان و مقداد گرفته تا مالک اشتر و جابر بن عبدالله جُعفی.
مقام اِحراق؛ منتهای همۀ مجاهدتها
حال که جنگ چنین سخت است و میدانش در نهایت پیچیدگی و ظرافت، اساتید اخلاق در مکتب تربیتی آخوند ملاحسینقلی همدانی{رحمة الله علیه}، راهکاری اساسی ارائه میدهند و آن روش «احراق» است؛ بدین معنا که انسان ریشۀ شرور (یعنی همان نفس اماره) را در خود بسوزاند و به تبع آن، ریشۀ همۀ خیرات را (که نفس مطمئنه است) احیا کند. وقتی انسان «ناخودی» را آتش زند، در واقع ریشۀ شرور را آتش زده و در نتیجه، دیگر زمینهای برای گناه باقی نمیماند.
احراق به معنای سوزاندن غیرحق از صمیم قلب است. این مطلب در آیات الهی با تعابیری همچون «اسلام» و «تسلیم» و مقام «مخلَصین» و یا رنگ خدایی (صبغةالله) گرفتن در باطن و ظاهر و یا تولی کامل به ولایت الهی ذکر شده است. در روایات اهل بیت؟عهم؟ نیز تعابیر گوناگونی در اینباره وجود دارد که در این مختصر نمیگنجد و تفصیل آن را در «کلمات المخزونة» مرحوم فیض کاشانی و یا رسالۀ «الولایه» و رسالۀ «لباللباب» مرحوم علامۀ طباطبایی و دیگر کتب مربوطه باید جستجو کرد.
در اینجا به اختصار اشاره میکنیم که بنا بر بیاناتی که پیرامون معنای شهادت در لغت و اصطلاح بیان گردید، شهید با از بین بردن مرتبهای از انانیّت خود در طی مدارج نفس در جهاد اکبر، مراتبی از شهادت را طی میکند. او با چشمپوشیدن از زخارف دنیوی و قطع علاقه از آنها، پله به پله مراتب نفس اماره را پشت سر میگذارد و علقههای دنیوی در این مرتبه را رها میکند. این اولین مرتبۀ شهادت است که طی آن شهود نسبت به عوالم برزخی پیدا میکند. در مرتبۀ بعد، او علقههای نوری (از قبیل توجه به قوا و استعدادهای خویش) را به خود نسبت نمیدهد و همه را از خداوند میبیند و شهادت مرحلۀ بعد نصیبش میگردد؛ تا مرتبۀ آخر که حتی ذات خود را قائم به خود نمیبیند و همه را قائم به ذات لایزال الهی مشاهده میکند. در این مقام است که به تعبیر مرحوم علامۀ طباطبایی، خودی برای او باقی نمیماند و عزت و قدرت و علم و حیات و سایر کمالات خویش را یکسره از خداوند میبیند. بدین ترتیب، ریشۀ همۀ فسادها که ناشی از خود دیدن بود، از بین میرود؛ <اَیَبْٮݩݧݑَعݧݩݩݐُونَ عِنْدَهُمُ الْعِرݦݐݦَّةَ فَاِنَّ الْعِرݦݐݦَّةَ لِلّٰهِ جَمٖیعًا>[53].
بَیْنِى وَ بَیْنَکَ إنّى یُنازِعُنِی
فَارْفَعْ بِلُطْفِکَ إنّى مِنَ الْبَیْنِ[54]
خداوند در اواخر عمر حضرت ابراهیم{علیه السلام} به ایشان دستور فرمود: <اِذْ قاٰلَ لَهݩݧُۥ رَبُّهݨُۥٓ اَسْلِمْ٭ݦݦݦݦۖ قاٰلَ اَسْلَمْتُ لݠِرَبِّ الݠْعاٰلݠَمٖینَ>[55]؛ چنانکه در فصل چهارم ذکر شد، این دستور الهی به اسلام دربارۀ حضرت ابراهیم{علیه السلام} معنایی خاص دارد؛ چراکه ایشان از انبیای اولوالعزم و در بالاترین مراتب عصمت بود و نیز این فرمان در اواخر عمر به حضرتش داده شد. با توجه به آنکه واژه «سلم» به معنای یکرنگی و هماهنگی کامل با امری ظاهراً و باطناً است[56]، بنابراین فرمان تسلیم به آن حضرت یعنی سراسر وجود ایشان (اعم از افعال و صفات و ذات) باید فارغ از هرگونه انانیتی باشد و کاملاً تسلیم خداوند و مندکّ در توحید گردد. این همان مقام مخلَصیّت در قرآن و احراق در اصطلاح مکتب ملاحسینقلی همدانی{رحمة الله علیه} است. شهید با شهادت خود عملاً این مقام را در درگاه الهی به ظهور و بروز میرساند؛ <قُلْ اِنَّ صَلاٰٮݧݑٖی وَنُسݧُکݪݬٖی وَمَحݧْىݫݔاٰیَ وَمَماٰتٖی لِلّٰهِ رَبِّ الݠْعاٰلݠَمٖینَ>[57].
خداوند همچنین میفرماید: <صِبݨݨْغَةَ اللّٰهِ٭ݦݦۖ وَمݧَݡنݨْ اَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ صِبݨݨݨْغَهݩݑݩً٭ݨݦݦݨۖ وَنَحݧݨْنُ لَهݩݧُۥ عاٰبِدُونَ>[58]؛ این آیه در سیاق آیات زندگی انبیای الهی، خصوصاً حضرت ابراهیم{علیه السلام} است. رنگ الهی گرفتن یعنی شخص ظاهراً و باطناً و بهطور کامل منغمر در توحید گردد و هرگز در امری توجه استقلالی به خود نداشته باشد.
توصیف صدّیق و مقام یقین در زیارتنامههای اهل بیت؟عهم؟ و حتی بزرگوارانی مانند حضرات علیاکبر و قمر بنیهاشم؟عهما؟ نیز اشاره به این مقام دارد.
امام صادق{علیه السلام} از رسول اکرم{صلوات الله علیه} نقل فرمود که بیان الهی دربارۀ بندگان خاص خود که از آنان به اولیای خویش نام میبرد، چنین است؛ «مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ، وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ، فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا؛ إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ.»[59]
شهید و مقام احراق
اکنون از منظر معنای بلندی که از «جهاد فی سبیلالله» ارائه کردیم و آن را به مقام احراق ملحق ساختیم، بیشتر دربارۀ مقام شهادت توضیح میدهیم:
در هر مجاهده شهادتی حاصل میشود. شهادت در اینجا به معنای کشتهشدن و نفی کردن و نابود ساختن و احراق مرتبهای از انانیت و ظهور مرتبهای از شهود مقامات بالاتر است. طبعاً هر مرتبهای از جهاد، مشقتی متناسب با همان مرتبه از شهادت را میطلبد؛ تا نابود کردن و احراق کامل خود و ظهور کامل توحید؛ <قُلْ جآٰءَ الْحَقُّ وَماٰ یُبݧݧْدِئݨُ الْباٰطِلُ وَماٰ ىݫݔݨُعݫݫٖىݫݫݔدُ>[60] و همچنین <وݦَقُلْ جآٰءَ الْحَقُّ وَݢݢرݩݩݐَهَقَ الْباٰطِلُ٭ݦݦݦۚ اِنَّ الْباٰطِلَ کاٰنَ زَهُوقًا>[61].
هر شهادتی مستلزم نفی حجاب مرتبۀ خود است و ظهور حجاب مرتبۀ بالاتر. مثلاً کسی که شهادت بر عالم خیال را پیدا میکند، باید با جهاد و تلاش مربوطه، حجاب توجه به عالم وهم را طی کند و بعد از آن حجاب عالم عقل را پشت سر بگذارد. او به همین ترتیب باید نفی مراتب بالاتر را بنماید و همۀ اموری را که قبلاً به غلط به خود نسبت میداد از خداوند بداند و حجاب مشاهدات توحیدی را تا ظهور توحید افعالی و سپس وصفی طی کند و در نهایت همۀ هستی خود و مشاهدۀ خودی را در بارگاه عزت حق زیر پا نهد و بسوزاند تا همۀ نسبتهای ذاتی و وصفی و فعلی او به توحید باز گردد و اثری از انانیت در وی باقی نماند.
به تعبیر قرآن، شهادت در این معنا هم سلب است و هم اثبات، هم مرگ است و هم حیات. کوتهنظران، مرگ و جهت سلبی آن را میبینند و متأسف میشوند؛ اما بلندنظران جهت اثباتی آن را میبینند و شیفتهاش میگردند؛ <وَاِدݩݐݨْ قاٰلَ مُوسݧݧݧݧݧݩݧݩٰى لݫِقَوݨݨْمِهٖ یاٰ قَوْمِ اِنَّکݠُمْ ظَلَمْتُمْ اَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاٰذِکُمُ الْعِجْلَ فݧَٮݧݧݩݑُوٮݬݓݨݨݨݦُوݧݩٓݢݢݢا اِلٰى باٰرِئِکُمْ فَاقْٮݧݩݑُلُوٓا اَنْفُسَکُمْ ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لݦَکݧُمْ عِنْدَ باٰرِئِکُمْ فَتاٰبَ عَلَیْکُمْ٭ݦݦݦۚ اِنَّهݧُۥ هُوَ التَّوݩّݢݢݢاٰبُ الݠرَّحݫݫٖیمُ>[62].
بی مرگ به عمر جاودانی نرسی
نامرده به عالم معانی نرسی
تا همچو خلیل اندر آتش نروی
چون خضر به آب زندگانی نرسی[63]
به همین دلیل برخی از آن میگریزند و برخی دیگر به استقبالش میشتابند؛ <وݩَلاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذٖینَ قݨُٮݧݩݑݫݫݭِلݩُوا ڡݨݐݭٖی سَبٖیلِ اللّٰهِ اَمْواٰتݩًا٭ݦݦݨۚ بَلْ اَحْیآٰءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یݦُرݦݨْرݩݐَٯݧݑُونَ 169 فَرݪِحݫٖىݭݔنݧَ بِمآٰ ءاٰٮݧݑݧݧݧݧݩݩݩݧݩٰىهݧُمُ اللّٰهُ مِنݨْ فَضݨْلِهٖ وَیَسݧْتَبݧݧْشݫِرݦُونَ بِالَّذٖینَ لَمْ یَلݨْحَقُوا بِهِمْ مِنݨْ خَلْفِهِمْ اَلّاݦݦݦݦٰݠ خَوݨݦْفݧݧٌ عَلَیْهِمْ وݩَلاٰ هُمݨݦݨْ ىݫݔݦݨَحݦْرݦݩݐَݣݣںݧݧݩݐُونَ>[64].
آنچه در شهادت مصطلح مطرح است، سیر در مراتب قرب الهی است. طبعاً چنین جهادی با نفی انانیتها در مرتبۀ خود میسر است؛ مثلاً وقتی خداوند میفرماید: <فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وݩَلݩݩݩݩݩݩݩݩݧݧݩٰکݠݫݫِنَّ اللّٰهَ قَٮݧݩݑَلَهݧُمْ>[65] شخص باید هنگام مجاهده در برابر نفس امارۀ خود، اِسناد فعل به خود و به عبارتی تعلق فعل به خود را نفی نماید تا بتواند شهود این معنا را بکند.
در مرتبۀ بالاتر، وقتی انسان همۀ صفات و کمالات خود را سرچشمهگرفته از صفات و قوای خود میداند، باید انانیت خود در توجه استقلالی به آن صفت را نفی کند؛ مثلاً قدرت علمی و یا هنری خود را به خداوند اسناد دهد؛ <وَمِنَ الںݩݩݦݐݨّاٰسِ مَنݨݨْ یَٮݧݧݩݑَّحݩݐِذُ مِنݨْ دُونِ اللّٰهِ اَنْداٰݠدݨًݡا ىݫݔݧݧݩُحݫݫِبݧݩُّوݣݣںݦݩݐَهݧݧُمݨݨݧْ کَحݧُبِّ اللّٰهِ٭ݦݦۖ وَالَّدݩݐٖینَ ءاٰمَنݨُوٓݢݢا اَشَدُّ حُبًّا لِلّٰهِ٭ݩݩݦۗ وَلݠَوݧْ ىݔَرݨَى الَّذٖینَ ظَلَمݦُوݨݨݨݦٓا اِذْ یݦَرݦَوݧْنَ الْعَذاٰبَ اَنَّ الْقُوَّةَ لِلّٰهِ جَمٖیعًا وَاَنݧَّ اللّٰهَ شَدٖیدُ الْعَذاٰبِ>[66].
در مرتبۀ بالاتر، انسان با مشاهدۀ عزت الهی، حتی به ذات خود نیز مستقلاً توجه نکند و آن را متقوّم به ذات باری ببیند؛ <قُلْ هُوَ اللّٰهُ اَحݨݦَݡدٌ 1 اݗَللّٰهُ الصَّمݨݨَݡݡدُ>[67] و نیز <مَنݨݨْ کاٰنَ ىݔݧُرݪٖݣݣىݬݫݔدݦݩُ الْعِرݦݐݦَّةَ فَلِلّٰهِ الْعِرݦݐَّةُ جَمٖیعًا٭ݦݦݦۚ اِلَیْهِ یَصْعݩَݡدُ الْکَلِمݦُ الطَّیِّبُ وَالݠݨْعݧَݡمݧَݡلُ الصّاٰلݫِحݨُ یݦَرݦݨْݣݣڡݐَعݧُهݩُۥ٭ݦۚ وَالَّدݩݐٖینَ یَمݧݧݩْکُرُونَ الݠسَّیݦِّىݩݩݩݘاٰتِ لَهݠݩݧُمݨݧݨْ عَذاٰبٌ شَدٖیدݩݩٌ٭ݨݦݦݦۖ وَمَکݨْرݩݧُ اُولٰٓىݧݧݩݩݩݘݫݫِکَ هُوَ یَبݧݩݧُورُ>[68].
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرّید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفرۀ زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگست
هم از زندگی است اینک ز خاموش نفیرید[69]
احراق؛ بالاترین مرتبۀ مغفرت الهی
در جهاد اصغر روایات متعددی وارد شده که شهید با اولین قطرۀ خونی که بر زمین میریزد، مشمول مغفرت الهی قرار میگیرد؛ چنانکه پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} فرمود: «أوَّلُ ما یُهَراقُ مِن دَمِ الشَّهیدِ یُغفَرُ لَهُ ذَنبُهُ کُلُّهُ إِلّا الدَّینَ»[70].
زیبایی مغفرت در آنجاست که بنده قبل از دیده شدن زشتیهایش و شرمندگی در نزد پروردگار و اولیای الهی؟عهم؟، نهتنها مورد آمرزش قرار میگیرد و گناهانش پوشانده میشود، بلکه سیئات او محو و نابود میگردد؛ این عنایتی است که خداوند به طور خاص به شهیدان اعطا میفرماید؛ امامصادق{علیه السلام} فرمود: «مَن قُتِلَ فی سَبیلِ اللَّهِ لَم یُعَرِّفهُ اللَّهُ شَیئاً مِن سَیِّئاتِهِ»[71].
اگر در جهاد اصغر کرامت شهید چنین ارجمند است، به طریق اولی در جهاد اکبر، به تناسب هر مرتبه از شهادت، نهتنها ذنوب آن مرتبه محو میگردد، بلکه سیئات به حسنات مبدّل میگردد و بهتناسبی که شهادت در عبور از مراتب دون نفس به فوق صورت میگیرد، آثار تکفیر ذنوب و تبدیل آن به حسنات بیشتر و بیشتر ظاهر میشود؛ به این ترتیب که توبه در هر مرحله، شهادتی و حیاتی را برای ورود به منزل بالاتر در بر دارد و توبه در منزل بالاتر شهادتی و حیاتی برای ورود به منزلهای بالاتر است و حسنات آن مراحل لطیف و لطیفتر میشود و اگر حسنات مراتب پایینتر روح و ریحان و حور و غلمان است، در مراتب عالیتر، مشاهداتِ ملکوتی و حلاوت انس با محبوبان الهی در جنات توحیدی است؛ تا بالاخره هجرت کبری و استقرار در منزل نفس مطمئنه و تمکّن کامل در توحید که باطن همۀ شهادتهاست، صورت میپذیرد. در این مقام است که مغفرت کامل الهی، یعنی محو بالاترین سیئه (یعنی مشاهدۀ انانیت و خودی در برابر عزت حق) صورت میگیرد و این همان احراق خویشتن و فنای در توحید ذاتی است.
إذا قلتُ: أهدَى الهِجرُ لى حُلَلَ البَلا
تَقولین: لوْ لا الهجرُ، لمْ یَطُب الحُبُّ[72]
و إن قلتُ: هذا القلبُ أحرَقَه الهَوَى
تقولى: بنیرانِ الهَوَى شَرفُ القلبِ[73]
و إن قلتُ: ما أذنبتُ، قالت مُجیبَةً
وُجودُک ذَنبٌ، لا یُقاسُ به ذَنبٌ[74]
علمای ربانی؛ معلمان طریق
امیر مؤمنان حضرت علی{علیه السلام} در بیانی نورانی خطاب به کمیلبنزیاد، مردم را در یک نگاه کلی به سه گروه تقسیم فرمود: گروه اول علمای ربانی «النَّاسُ ثَلَاثَةٌ؛ عَالِمٌ رَبَّانِیٌّ» و دوم پیروان آنان «وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ» و گروه سوم افراد بیهدف و بیریشهای که نمیدانند برای چه خلق شدند و چه باید بکنند و به کجا میروند و مانند پشههای بادی هر روز با وزش نسیمی به دنبال صدایی میدوند؛ «وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ؛ یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ»[75].
با رویکردی که به مقام شهادت در این کتاب تبیین شد، میتوان گفت که علمای ربانی اولیای مخلَصی هستند که با اِحراق همۀ انانیتها به مقام تمکّن در توحید رسیدند و با شهادت کامل خود در درگاه محبوب، مراتب اخلاص خود را به منصۀ ظهور گذاشتند؛ گروه دوم مجاهدانی هستند که تحت فرماندهی علمای ربانی در میادین گوناگون مصاف با شیطان و جهاد اصغر و اکبر، مراتب شهادت را طی میکنند تا دست عنایت حق، آنان را به فوز شهادت عظمی نائل کند. بنابراین و پیرو مطالبی که در فصل پنجم ذکر شد، اگر شهادت -به تعبیر پروردگار- حیات جاودان و متنعّم بودن به ارزاق گوناگون الهی است، علمای ربانی به معرفت شهودی رب بار یافتند و با حیات علمی متمکّن در توحید شدند. رزق اصلی آنها در درگاه الهی ابواب حکمت است که تنها به اخصّ خواص عنایت میشود؛ <یݦُؤݨْٮݧݑݭݭِی الْحِکْمݧَةَ مَنݨݨْ یَشآٰءُ٭ݨݦۚ وَمݧَݡنݨْ یݦُوݩݩݩݘݨْتݧَ الْحِکْمݧَةَ فَٯݧݑݧَدْ اُوتݭݫِیَ خَیْرًا کَٮݩݩݧݧݒݫٖیرݦًݡا٭ݦݦݦݦۗ وَماٰ یَذݧَّکَّرݩُ اِلݧݩݩݩݧݩݧݩّاݦݦݦݦٰݠݩݩݩݧݩݧݩݧݧٓ اُولُوا الݦْاݦݨَݢݢلݠْباٰبِ>[76].
شاگردان علمای ربانی نیز با پیروی از ایشان در ابعاد گوناگون علمی و عینی و معرفتالنفسی، تلاش در جهت کسب معرفت توحیدی دارند و با هر قدمی که در راه تعلّم از اساتید ربانی خویش برمیدارند، بابی از شهادت بر آنها باز میشود و هر روز شربتی از شهادت مینوشند، تا به مرتبۀ شهیدان کامل و علمای ربانی بار یابند؛ <یݦَرݦݨْݣݣڡݧݐَعݭِ اللّٰهُ الَّذٖینَ ءاٰمَنݧُوا مِںݦݩݩݐݨْکُمْ وَالَّدݩݐٖینَ اُوتُوا الْعِلْمَ دَرݧَجاٰتٍ>[77].
جهاد علمی؛ بالاترین جهاد (آیۀ نَفْر)
در بسیجهای رسول اکرم{صلوات الله علیه} برای جنگها، هنگامى که ایشان بهسوى میدان جهاد حرکت مىکردند، همۀ مسلمانان در خدمت ایشان به راه میافتادند؛ مگر عدهای معذور (مانند بیماران یا کهنسالان و ازکارافتادگان) یا منافقانی که بهانهتراشی میکردند. اما هنگامی که آیاتى در مذمّت منافقان و قاعدان از جنگ (مخصوصاً متخلفان در جنگ تبوک) نازل شد و آنان را بهسختی ملامت کرد، مسلمانان مصمم شدند تا در همۀ جنگها شرکت کنند تا به آنجا که در سریهها که شخص پیغمبر{صلوات الله علیه} نیز شرکت نمىکردند، همگى به سوى جهاد مىرفتند. بدین ترتیب دیگر کسی برای تحصیل معارف دینی نزد رسول اکرم{صلوات الله علیه} نمیماند تا مطالب را از ایشان بگیرد و به دیگران منتقل کند. در نتیجه، آیۀ شریفۀ نفر در اوج جنگ و جهاد و دسیسههای منافقان نازل شد که بهمنزلۀ اعلام وجوب تفقّه و جهاد در صحنههای فرهنگی بود؛
<وَماٰ کاٰنَ الْمُؤݧݨْمِنُونَ لݠݫِىݫݫݭݫݔݧَںݧݐݨْڡݨݧݐِرݩُوا کآٰڡݧݐَّهݩݩݑً٭ݨݨݨݦݦݨۚ فَلَوْلاٰ نَفݧَرݨَ مِنݨْ کُلِّ فݫِرݦْقݧَةݫٍ مِںݧݩݐݨْهݧݨُمݨݧݨݨْ طآٰئِفَةٌ لݠݫݭِىݫݫݫݭݔݨݧَٮݧݑَڡݨݧݐَٯݨݑَّهݩُوا ڡݨݐݭِی الدّٖینِ وَلݫݬِىݫݫݔݩُںݩݐݨْذِرݩُوا ٯݦݑَوݨْمَهݧݩݩُمݨْ اِذݢݢاٰ رَجَعݦُوݨݨݦݨٓا اِلَیݨݧْهِمݨْ لَعَلَّهݧݩُمݨْ یَحْذَرݩُوݤنَ>[78]
این آیه در سیاق آیات جهاد اصغر و خصوصاً جنگ تبوک (که یک بسیج عمومی از سوی رسول اکرم{صلوات الله علیه} بود) نازل شد. تأکید آیه بر این است که هرچند جهاد با دشمنان امری ضروری و تضمینکنندۀ حیات اسلام است، ولی اشتغال همۀ مسلمانان به این مهم، آنان را از امر مهمتری که اصل رسالت رسول اکرم{صلوات الله علیه} دائرمدار آن است، باز ندارد. بدین ترتیب برخی از مسلمانان که واجد شرایط هستند، باید از امر مهم به اهمّ در صیانت از کیان فرهنگی اسلام روی آورند؛ یعنی جانفشانی در میادین جهاد اکبر در عرصۀ تبلیغ فرهنگ توحیدی و پرداختن به محتوای دین و رساندن آن به دیگران؛ تا اصل معارف دینی در طی زمان دستخوش تحریف و تدسیس نشود؛ بر این اساس، لازم است گروهی که توان جهاد علمی را دارند به پاخیزند و از شهر و دیار خود هجرت کنند و در تحصیل معارف و تزکیۀ نفس بکوشند؛ تا با بازگشت به وطن، راهنمای دیگران در فهم دین و راه و رسم بندگی در عمل و نظر باشند و با پر کردن خلأ فرهنگی جامعه و دفاع از حریم توحید و ولایت، در برابر تهاجم فرهنگی کفر و شرک ایستادگی نمایند.
بدین ترتیب باید گفت که اگر باطن شهادت در میدان جهاد اصغر، در میادین جهاد اکبر ظاهر میشود، پس تلاش علمی نیز حرکت در مسیر جهاد اکبر و مبارزه با دشمن اصلی (یعنی شیطان) است.
نکتۀ مهم در آیۀ بعد است که دلیل نهیب الهی به برخی از مجاهدان در فراگیری علوم دینی را میفرماید: <وَلݫݬِىݫݫݔݩُںݩݐݨْذِرݩُوا ٯݦݑَوݨْمَهݧݩݩُمݨْ اِذݢݢاٰ رَجَعݦُوݨݨݦݨٓا اِلَیݨݧْهِمݨْ لَعَلَّهݧݩُمݨْ یَحْذَرݩُوݤنَ>.
لام در <لِݫىݫݫݔݩُںݩݐݨْذِرݩُوا> تعلیل است و دلیل وجوب هجرت در تحصیل علم را بیان میکند. «انذار» به معنای هشدار دادن و ترساندن از قیامت و عقبات آن است[79]، تا در دیگران نیز از این انذار حالت خداترسی و تقوا حاصل شود. پس مراد از تحصیل علم در درجۀ اول آموختن راه و رسم تزکیه و تهذیب نفس و علوم توحیدی است، تا مُنذِر را صاحبنفَس کند و بتواند با رجوع به وطن خود دیگران را انذار کند و مهذَّب نماید؛ وگرنه صرف فراگیری علوم خشک احکامی و یا اعتقادی و تحصیل بدون تزکیه و نیت پاکیزه و تهذیب نفس، با ذیل آیه در وجوب نَفْر سازگار نیست و کسی را از گناه و ورطۀ شیطان نجات نمیدهد.
به همین دلیل است که فقیه متأله، شهید ثانی، در بیان این آیه و در توصیف علوم حقیقی بیان زیبایی دارد که به آن اشاره میکنیم. ایشان در کتاب «مُنیَةالمُرید» مىنویسد:
«بدان که خداوند سبحان، علم را علت کلّى آفرینش جهان برین و زیرین قرار داده، و براى علم همین شکوه و افتخار کافى است. خداوند متعال در کتاب محکم خود، به منظور یادآورى و بصیرت بخشیدن به خردمندان، مىفرماید: «خداوند کسی است که هفت آسمان و همانند آنها زمین را بیافرید. فرمان او میان آسمانها و زمین روان است؛ تا بدانید که خدا بر هر چیزى تواناست و بر همه چیز احاطه دارد». همین آیه به تنهایى کافى است که نشان دهد علم، بهویژه علم توحید، که شالودۀ هر علمی و مدار هر شناختى است تا چه اندازه ارجمند است.
خداوند سبحان علم را بالاترین شرافت و نخستین نعمتى قرار داد که بعد از آفرینش انسان و برآوردن او از تاریکىِ نیستى به روشنایىِ هستى، به وى عطا فرمود. او در نخستین سورهاى که بر پیامبر خود{صلوات الله علیه} فرو فرستاد فرمود: «بخوان به نام پروردگارت که بیافرید. انسان را از لختۀ خونى آفرید. بخوان و پروردگار تو ارجمندترین است. خدایى که با قلم تعلیم داد؛ به انسان آنچه نمىدانست، بیاموخت.» اکنون بیندیش که چگونه کتاب گرامى و ارجمند خود را که «نه از پیش رو باطل بدو راه یابد نه از پس. نازل شده از سوى خدایى حکیم و ستودنى است» با نعمتِ هستیبخشیدن آغاز مىکند و بلافاصله بعد از آن از نعمت علم سخن مىگوید؛ اگر بعد از نعمت ایجاد، عطا یا نعمتى بالاتر و بهتر از علم بود، بیگمان خداوند بزرگ اختصاصاً از این نعمت یاد نمىکرد».[80]
علمای ربانی؛ شاهدان حق
نکتۀ مهم در همۀ موارد ذکر شده تأکید بر این اصل است که باطن همۀ شهادتها به شهادت در میدان جهاد اکبر باز میگردد و تا زمانی که لشکر کفر و بقایای جنود شیطان در درون خانۀ دل لانه کرده است، مجاهد نباید از پای بنشیند و خود را پیروز در مصاف با دشمن بیرونی و درونی بداند. بر همین مبنا خداوند در قرآن هرگز مقتولین در جهاد اصغر را بهطور مطلق با عنوان شهید یاد نفرمود و همه جا از ایشان با عبارت «مقاتلین فی سبیلالله» به بزرگی نام برد. شهید در فرهنگ قرآن کسی است که توانسته باشد در جهاد اکبر شیطان درون و برون خود را به اسارت گیرد و خانۀ دل را بهطور کامل از نااهلان و نامحرمان خالی کند و به انس مرتبۀ شهودی توحید در مقام عینالیقین بنشیند و در میهمانی خاصالخاص محبوب از <رَحݫݫٖیقٍ مݧݧَݡحݧݩݐݨْٮݧݩݑُومݫݫݫݭٍ>[81] جرعه به جرعه <وݩَکݦݨَاݨْسݩًا دِهاٰقًا>[82] سرکشد و با چهرهای برافروخته و مبتهج رخسار محبوب را به نظاره بنشیند؛ <وُحݫݓݧُوهٌ یݦَوْمݩَىݧݩݩݘݫݫِذݫٍ ناٰضِرݦݦَݡةٌݥ 22 اِلٰى رَبِّهاٰ ناٰظِرݦَةٌݥ>[83].
خداوند در آیات متعدد قرآن شهدا را با مقام شهودشان میستاید و مرتبۀ آنان را بعد از اصحابالیمین و صالحان، تالیتلو انبیا؟عهم؟ و صدیقین بیان میفرماید:
<وَمݧَݡنݨْ یُطِعِ اللّٰهَ وَالݠرݧَّݣݣسݧݧݧُولَ فݦَاُولݩݩݩݩݩݧݧݩݩݩٰٓىݧݧݩݩݩݘِکَ مَعَ الَّذٖینَ اَںݧݐْعݧݧَݡمݨݨَݡ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنَ الݠںݠݠݧݧݩݩݐَّٮݠݫݓِیّٖینَ وَالݠصݨِّدّٖیٯݨݑٖینَ وَالݠشُّهݧݩَݡدآٰءِ وَالصّاٰلِحݫٖینَ٭ݦݦݦݦݩۚ وَحݧَݡسݧݩُنَ اُولٰٓىݧݧݩݩݩݘݫݫِکَ رݦَفݫݫݫٖىݫݔقًا>[84]
اصل در سیاق آیۀ شریفه، توصیف بلندای مقام صاحبان اصلی نعمت ولایت از سوی خداوند است که در رسول اکرم{صلوات الله علیه} و اهل بیت عصمت و طهارت؟عهم؟ خلاصه میشود. خداوند در ادامه، پیروان صادق آنان را در چهار گروه برمیشمارد که ابتدا انبیای الهی؟عهم؟ و سپس صدیقین و بعد شهدا و در نهایت صالحان از امت هستند. در یک نگاه کلان به شهادت، هر چهار گروه در مرتبهای از مراتب یقین و شهادت قرار دارند و بنا بر مراتب قرب آنان، مرتبۀ شهادت ایشان متفاوت است. صلحا در مرتبۀ علمالیقین، صاحب شهادت علمی به توحید و عوالم ملکوت هستند؛ در درجۀ بالاتر شهدا قرار دارند که شاهدان و حاضران و گواهان بر اعمال دیگران در قیامتند (مقام عینالیقین)؛ بالاتر از ایشان صدیقین هستند که شاهدان بر حقایق عالم تکوین در ملکوتند (مرتبۀ عالیتر مقام عینالیقین)؛ و در نهایت انبیای الهی؟عهم؟ هستند که در مقام حقالیقین (بنا بر مراتبی که دارند) ملحق به اهلبیت؟عهم؟ (که متمکّنین کامل در توحید و صاحبنعمتان حقیقی هستند) میگردند.[85] بنابراین اگر علمای ربانی وارثان انبیا؟عهم؟ و نازلمنزلۀ ایشان هستند، در مرتبۀ صدیقین و یا شهدا (بنا بر مرتبۀ اخلاصی که دارند) جای گرفتهاند. پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} در اینباره فرمود: «أَقرَبُ النّاسِ مِن دَرَجَةِ النُّبُوَّةِ أَهلُ الجِهادِ وَ أَهلُ العِلمِ.»[86]
بنابراین اگر باطن شهادت به مرتبۀ شهود شهید بازمیگردد، علمای ربانی از یکسو شهید هستند؛ چون در مقام شهود توحید در عالم درون خود و آیات آفاقی و انفسی قرار دارند، و از سوی دیگر با قدرت بیان و قلم خود قافلهسالار دیگران در سیر به سوی مقام شهادت در جبهههای جهاد اکبر و اصغرند؛ از این جهت نیز تلاش علمی و توحیدی آنان برتر از خون شهیدان معرفی شده است؛ چنانکه پیامبر خدا{صلوات الله علیه} فرمود: «یُوزَنُ یَومَ القِیامَةِ مِدادُ العُلَماءِ ودِماءُ الشُّهَداءِ؛ فَیَرجَحُ مِدادُ العُلَماءِ عَلَى دِماءِ الشُّهَداءِ.»[87]
در بیانات اولیای الهی؟عهم؟ شواهد دیگری نیز بر مقام علمای ربانی وجود دارد که صریحاً لفظ شهید را دربارۀ ایشان بهکار بردهاند؛ از جمله از پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} است: «إذا جاءَ المَوتُ لِطالِبِ العِلمِ وَهُوَ عَلَى هَذِهِ الحالَةِ ماتَ وَهُوَ شَهیدٌ.»[88] و از امیرالمؤمنین{علیه السلام} است: «الشّاخِصُ فی طَلَبِ العِلمِ کَالمُجاهِدِ فی سَبیلِ اللَّهِ.»[89]
[1]. «أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو بذل الطاقة و السعی البلیغ الى أن ینتهی النهایة الممکنة و یبلغ غایة وسعه»؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج2، ص128.
[2]. الإسراء، 18-20؛ «هر کس دنیاى زودگذر را بخواهد [چنین نیست که هر چه بخواهد به دست آورد، بلکه] هر چه را ما براى هر که بخواهیم زود در همین دنیا به او میدهیم؛ آنگاه دوزخ را، در حالى که نکوهیده و راندهشده از رحمت خدا به آتش آن درآید، براى او قرار مىدهیم (18) و کسانى که آخرت را در حالى که مؤمن هستند، بخواهند و نهایت کوشش را براى آن کنند، تلاششان به نیکى مقبول افتد (19). این گروه [دنیاطلب] و آن گروه [آخرتخواه] را از عطاى پروردگارت یارى دهیم، و عطای پروردگارت [در این دنیا از کسى] ممنوعشدنى نیست».
[3]. الذاریات، 56؛ «و جن و انس را جز براى اینکه مرا بپرستند نیافریدم».
[4]. الحج، 40؛ «اگر خدا برخى از مردم را به وسیله برخى دیگر دفع نمىکرد، همانا صومعهها و کلیساها و کنیسهها و مسجدهایى که در آنها بسیار نام خدا ذکر مىشود، به شدت ویران مىشدند».
[5]. البقرة، 251؛ «و اگر خدا [تجاوز و ستم] برخى از مردم را به وسیلۀ برخى دیگر دفع نمىکرد، قطعاً زمین را فساد فرامىگرفت؛ ولى خدا نسبت به جهانیان داراى فضل و احسان است».
[6]. شرح نهج البلاغة، ج3، ص182؛ «همانا جهاد کردن با کسى که به سبب بیزارى از حق، از آن روى گردانده و کورى و گمراهى را برگزیده و در خوابِ آن فرو رفته، بر آگاهان واجب است».
[7]. الکافی، ج5، ص37؛ «همانا جهاد شریفترین کارها بعد از اسلام است. جهاد مایۀ پایدارى دین است و علاوه بر آن که عزّت و اقتدار مىآورد، اجرى بزرگ دارد. جهاد، سخت است و پاداشدار و در آن نوید بهشت است پس از شهادت».
[8]. مستدرک الوسائل، ج11، ص21؛ «اگر مسلمان، یک روز در میدانى از میدانهاى جهاد پایدارى بورزد، برایش از چهل سال عبادت کردن بهتر است».
[9]. معانی الأخبار، ص160؛ «پیامبر خدا سپاهى را به جنگ اعزام کرد. وقتى برگشتند، فرمود: «خوشامد مىگویم به مردمانى که جهاد اصغر را گذارندند، ولى جهاد اکبر، همچنان بر عهده آنان باقى مانده است»پرسیدند: ای رسول خدا، جهاد اکبر چیست؟ فرمود: جهاد با نفس».
[10]. یوسف، 53؛ «نفس طغیانگر بسیار به بدى فرمان مىدهد، مگر زمانى که پروردگارم رحم کند».
[11]. الحجر، 39؛ «گفت: پروردگارا! به سبب اینکه مرا گمراه نمودى، من هم یقیناً [همۀ کارهاى زشت را] در زمین براى آنان مىآرایم [تا ارتکاب زشتىها براى آنان آسان شود] و مسلماً همه را گمراه مىکنم».
[12]. الاعراف، 17و16؛ «گفت: به سبب اینکه مرا به بیراهه و گمراهى انداختى، یقیناً بر سر راه راست تو [که رهروانش را به سعادت ابدى مىرساند] در کمین آنان خواهم نشست (16). سپس از پیش رو و پشت سر و از طرف راست و از جانب چپشان بر آنان مىتازم و [تا جایى آنان را دچار وسوسه و اغواگرى مىکنم که] بیشترشان را سپاسگزار نخواهى یافت».
[13]. دربارۀ هجرت و مراتب آن در فصل بعد سخن خواهیم گفت.
[14]. الذاریات، 50؛ «پس به سوى خدا بگریزید [که] بىتردید من از سوى او بیمدهندهاى روشنگرم».
[15]. البقرة، 190؛ «و در راه خدا با کسانى که با شما مىجنگند بجنگید».
[16]. «أَنَا أُقَاتِلُ عَلَی التَّنْزِیلِ وَ عَلِیٌّ یُقَاتِل عَلَی التَّأْوِیلِ»؛ بصائر الدرجات، ج۱، ص۳۰۹.
[17]. خداوند در آیۀ 176 سورۀ اعراف، داستان دانشمندی برجسته از بنیاسرائیل به نام «بلعم باعور» را نقل میکند که در ابتدا از رهروان و علمای آیین حضرت موسی{علیه السلام} و صاحب مقاماتی از اهل یقین شد، اما به دلیل تعلق قلبی به دنیا و هویپرستی، در خدمت طاغوت زمان قرار گرفت و در مقام جدال و مخاصمه با حضرت موسی{علیه السلام} برآمد؛ کار او در پیروی از شیطان به آنجا رسید که خداوند دربارهاش فرمود: <وَلݠَوݧْ شِئْناٰ لݠَرݩَفݧَعݩݧْںݩݐاٰهُ بِهاٰ وَلݩݩݩݩݩݩݩݩݧݧٰکݠݫݫݫِںݩݩݩݧݐَّهݩݩُۥݧٓ اَخݨْلَدݧَ اِلَى الْاَرݧݧݨْضِ وَاتَّٮݭݫݓݧݨݧَݡعݧݧَݡ هَوݧݧݨٰىهݩݩُ٭ݦݦۚ فَمݩَثَلُهُۥ کَمݧݨَٮݧݩݒَلِ الْکَلْبِ اِنْ تَحݧْمݭِلْ عَلَیْهِ یَلݨْهݧݧݩَݡثݨْ اَوْ تَٮݩݑْرݩݩُکْهُ یَلݦݨْهݧݩݧَݡٮݩݩݦݦݒ>؛ «و اگر مىخواستیم [درجات و مقاماتش را] به وسیلۀ آن آیات بالا مىبردیم، ولى او به امور ناچیز مادى و لذتهاىِ زودگذرِ دنیایى تمایل پیدا کرد واز هواى نفسش پیروى نمود؛ پس داستانش چون داستان سگ است [که] اگر به او هجوم برى، زبان از کام بیرون مىآورد، و اگر به حال خودش واگذارى [باز هم] زبان از کام بیرون مىآورد».
[18]. بحار الأنوار، ج94، ص143؛ «معبودم! از نفسی که فراوان به بدی فرمان میدهد، به تو شکایت میکنم؛ همان نفسی که شتابنده بهسوی خطا و آزمند به انجام گناهان است… بیماریهایش بسیار و آرزویش دراز است؛ اگر گزندی به او رسد، بیتابی میکند و اگر خیری به او رسد، از انفاقش دریغ میورزد؛ به بازی و هوسرانی میل بسیار دارد، از غفلت و اشتباه آکنده است، مرا بهسرعت به جانب گناه میراند و با من در توبه و ندامت، امروز و فردا میکند».
[19]. معانی الأخبار، ج160؛ «برترین جهاد، جهادى است که انسان با نفس خود مىکند».
[20]. غرر الحکم، ص439؛ «نهایت جهاد، مبارزۀ انسان با نفس خویش است».
[21]. میزانالحکمة، ج2، ص331؛ «برترین جهاد این است که به خاطر خداوند متعال، با نفس و هواهاى نفسانىات جهاد کنى».
[22]. دیوان حافظ، غزل438.
[23]. سردار شهید حاج قاسم سلیمانی.
[24]. غرر الحکم، ص232؛ «امام على{علیه السلام}: کسى که در راه فرمانبرى از خدا، و دورى از نافرمانى او، با نفس خویش مبارزه کند، نزد خداوند سبحان منزلت نیکوکارِ شهید را دارد».
[25]. الأحزاب، 72 و 73؛ «یقیناً ما امانت [ولایت] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم و آنها از به عهده گرفتنش امتناع ورزیدند و از آن ترسیدند، و انسان آن را پذیرفت. بىتردید او بسیار ستمگر و بسیار ناآگاه است (72). تا نهایتاً خدا مردان و زنان منافق، و مردان و زنان مشرک را [به سبب خیانت در امانت] عذاب کند و توبه مردان و زنان مؤمن را [به علت لغزش در امانت] بپذیرد؛ و خدا همواره بسیار آمرزنده و مهربان است».
[26]. در مدارک شیعه، امانت به امور مختلفی معنا شده؛ از قبیل توحید، دین، عمل به اسلام، عقل، علم، تکالیف الهی و امور دیگر. ولی روح و جوهرۀ همۀ این موارد، در نهایت به مقام ولایت باز میگردد؛ زیرا در فرهنگ اهل بیت؟عهم؟، عقل و اسلام و اعتقادات توحیدی و سایر امور مقدّس و معنوی، اگر تحت هدایت و ولایت ولیّ معصوم و منصوب از طرف پروردگار (خواه نبی و یا وصیّ نبی) نباشد، ارزشی ندارد. در این میان، نصوص فراوانی نیز وجود دارد که صریحاً امانت را مقام امامت و ولایت اهل بیت عصمت و طهارت؟عهم؟ معرفی نموده؛ از جمله: «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام} فِی قَوْلِ اللَّهِ؟عز؟ <اِنّاٰ عَرݨݨݨݨݦَݣݣݣضْنَا الْاَݣݣماٰنَةَ…> قَالَ: هِیَ وَلَایَةُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ.»؛ الکافی، ج1، ص413.
[27]. تحف العقول، ص399؛ «براى بازداشتن نفس خود از خواهشهایش با آن مبارزه کن که مبارزه با نفس، همچون مبارزه با دشمنت، بر تو واجب است».
[28]. ص، 82؛ «گفت: پس به عزتت سوگند همۀ آنان را گمراه میکنم».
[29]. دیوان حافظ، غزل438.
[30]. الزمر، 15؛ «بگو: بىتردید زیانکاران [واقعى] کسانى هستند که روز قیامت سرمایۀ وجودشان و کسانشان را به تباهى داده باشند؛ آگاه باشید! که آن همان زیان آشکار است».
[31]. الأعراف، 27؛ «اى فرزندان آدم! شیطان، شما را نفریبد… او و دار و دستهاش شما را از آنجا که شما آنان را نمىبینید، مىبینند، ما شیاطین را سرپرست و یاران کسانى قرار دادیم که ایمان نمىآورند».
[32]. الأعراف، 16 و 17؛ «گفت: به سبب اینکه مرا به بیراهه و گمراهى انداختى، یقیناً بر سر راه راست تو در کمین آنان خواهم نشست (16). سپس از پیش رو و پشت سر و از طرف راست و از جانب چپشان بر آنان مىتازم و [تا جایى آنان را دچار وسوسه و اغواگرى مىکنم که] بیشترشان را سپاسگزار نخواهى یافت».
[33]. دیوان حافظ، غزل11.
[34]. الإسراء، 62؛ «گفت: به من خبر بده! این همان موجودى است که او را بر من برترى دادى؟! اگر تا قیامت مهلتم بخشى، بىتردید فرزندانش را جز اندکى لگام و افسار مىزنم».
[35]. امیرالمؤمنین علی{علیه السلام} فرمود: «اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاکاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَکِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِکَهُ الشَّیْطَانُ فِی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِهِ.»؛ نهجالبلاغة (للصبحی صالح)، ص54.
[36]. بحار الأنوار، ج74، ص24؛ «سایر مردم فقط یک بار میمیرند، ولی هرکدام از اینان روزی هفتاد مرتبه در اثر مجاهدت با نفس و مخالفت با هواهای نفسانی و شیطانی که در رگهایشان جاری است، میمیرند»؛ حدیث معراج.
[37]. دیوان حافظ، غزل 240.
[38]. فصلت، 30؛ «بىتردید کسانى که گفتند: پروردگار ما خداست، سپس [در میدان عمل بر این حقیقت] استقامت ورزیدند، فرشتگان بر آنان نازل مىشوند [و مىگویند:] مترسید و اندوهگین نباشید و شما را به بهشتى که وعده مىدادند، بشارت باد».
[39]. غرر الحکم، ص523؛ «در پیکار با نفست تو را همین بس که همواره با آن پنجه درافکنى و با خواهشهایش در ستیز باشى».
[40]. همان، ص150؛ «با پیگیرىِ مبارزه با نفسهاى خود، آنها را در اختیار بگیرید».
[41]. دیوان حافظ، غزل192.
[42]. فاطر، 6؛ «بىتردید شیطان، دشمن شماست؛ پس او را دشمن خود بگیرید. [او] گروهش را فقط [به این سبب به فسق و فجور] دعوت مىکند که اهل آتش سوزان گردند».
[43]. الأعراف، 17؛ «سپس از پیش رو و پشت سر و از طرف راست و از جانب چپشان بر آنان مىتازم و [تا جایى آنان را دچار وسوسه و اغواگرى مىکنم که] بیشترشان را سپاسگزار نخواهى یافت».
[44]. الإسراء، 64؛ «از آنان هر که را توانستى با آوازت [به سوى باطل] برانگیز، و [براى راندنشان به سوى طغیان و گناه] با سوارهها و پیادههایت بر آنان بانگ زن، و با آنان در اموال و در اولاد شریک شو! و به آنان وعدۀ [دروغ] بده و شیطان آنان را جز از روى باطل و دروغ وعده نمىدهد».
[45]. یوسف، 18؛ «و خونى دروغین بر پیراهنش آوردند. گفت: چنین نیست که مىگویید، بلکه نفس شما کارى [زشت را] در نظرتان آراست [تا انجامش بر شما آسان شود] در این حال صبرى نیکو [مناسبتر است]؛ و خداست که بر آنچه شما [از وضع یوسف] شرح مىدهید از او یارى خواسته مىشود».
[46]. الکهف، 103 و 104؛ «بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم از جهت عمل آگاه کنم؟ (103) [آنان] کسانى هستند که کوشششان در زندگى دنیا به هدر رفته است؛ در حالى که خود مىپندارند، خوب عمل مىکنند».
[47]. دیوان حافظ، غزل233.
[48]. إقبال الأعمال، ج1، ص349؛ «امام حسین{علیه السلام}: خدایا! تو آنى که اغیار را از دلهاى عاشقانت برون بردى تا جز تو را دوست ندارند و به غیر تو پناه نیاورند. آنگاه که در همه دنیا احساس تنهایى کنند، تو مونس آنانى».
[49]. شعر از فؤاد کرمانی است.
[50]. الاحتجاج، ج2، ص512، ح337؛ «امام عسکرى{علیه السلام} در توصیف دانشمندان بدکردار فرمود: آنان براى شیعیان ناتوان ما، از سپاه یزید بر امام حسین{علیه السلام} و یارانش زیانبارترند؛ چون آنان تنها جان و مال ایشان را رُبودند؛ امّا دانشمندان بدکردارى که با ما دشمناند، ولى خود را دوستان ما و دشمنِ دشمنان ما نشان مىدهند، شک و شبهه را بر دلهای شیعیان ناتوان ما وارد مىکنند و ایشان را گمراه کرده، از پیجویى حق و حقیقت بازمىدارند».
[51]. بحارالأنوار، ج75، ص159؛ «آنکه حکیمى براى رهنمایى نیافت، هلاک گشت».
[52]. همان، ج20، ص189.
[53]. النساء، 139؛ «آیا عزت و قدرت را نزد آنان مىطلبند؟ یقیناً همۀ عزت و قدرت فقط براى خداست».
[54]. منسوب به حسین بن حلاج منصور؛ پاسداران حریم عشق، ج4، ص304؛ «انانیّت من، میان من و تو جدایى افکنده، پس به لطف خویش انانیّتم را از میان بردار.»
[55]. البقرة، 131؛ «[و یاد کنید] هنگامى که پروردگارش به او فرمود: تسلیم باش! گفت: به پروردگار جهانیان تسلیم شدم».
[56]. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج5، ص188.
[57]. الأنعام، 162؛ «بگو: مسلماً نماز و عبادتم و زندگىکردن و مرگم براى خدا، پروردگار جهانیان است».
[58]. البقرة، 138؛ «[به یهود و نصارى بگویید:] رنگ خدا را [انتخاب کنید] و چه کسى رنگش نیکوتر از رنگ خداست؟ و ما فقط پرستشکنندگان اوییم».
[59]. الکافی، ج2، ص352؛ «هیچ بندهاى با چیزى محبوبتر در نزد من از آنچه بر او واجب ساختهام، به من نزدیک نمىشود. بنده با کارهاى مستحب به من نزدیک مىشود، تا آنجا که او را دوست مىدارم. پس چون دوستش داشتم، گوش شنوایش، چشم بینایش، زبان گویایش و دست نیرومندش مىشوم. اگر مرا بخواند، پاسخش مىدهم و اگر از من بخواهد، به او مىبخشم».
[60]. سبأ، 49؛ «بگو: حق آمد؛ و باطل نه مىتواند چیزى را به وجود آورد، و نه مىتواند [چیزى که از بین رفته] برگرداند».
[61]. الإسراء، 81؛ «و بگو: حق آمد و باطل نابود شد؛ بىتردید باطل نابودشدنى است».
[62]. البقرة، 54؛ «و [یاد کنید] زمانى که موسى به قومش گفت: اى قوم من! قطعاً شما به سبب معبودگرفتن گوساله به خودتان ستم ورزیدید، پس به سوى آفریننده خود بازگردید، و [افرادى از] خودتان را [که گوساله را به پرستش گرفتند] بکشید که این [عمل] براى شما در پیشگاه آفریدگارتان بهتر است. پس خدا [به دنبال اجراکردن دستورش] توبه شما را پذیرفت؛ زیرا او بسیار توبهپذیر و مهربان است».
[63]. دیوان باباافضل، رباعی177.
[64]. آلعمران، 169 و 170؛ «و هرگز گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شدند، مردهاند؛ بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. (169) در حالى که خدا به آنچه از بخشش و احسان خود به آنان عطا کرده، شادمانند؛ و براى کسانى که از پى ایشانند و هنوز به آنان نپیوستهاند [و سرانجام به شرف شهادت نایل مىشوند] شادى مىکنند، که نه بیمى بر آنان است ونه اندوهگین مىشوند».
[65]. الأنفال، 17؛ «شما آنان را نکشتید، بلکه خدا آنان را کشت».
[66]. البقرة، 165؛ «و برخى از مردم به جاى خدا معبودهایى انتخاب مىکنند که آنها را آنگونه که سزاوار است خدا را دوست بدارند، دوست مىدارند؛ ولى آنان که ایمان آوردهاند، محبت و عشقشان به خدا بیشتر و قوىتر است. و اگر کسانى که ستم روا داشتند، هنگامى که عذاب را ببینند، بىتردید بفهمند که همه قدرت ویژه خداست و خدا سختکیفر است».
[67]. الإخلاص، 1 و 2؛ «بگو: او خداى یکتاست؛ (1) خداى بىنیاز».
[68]. فاطر، 10؛ «کسى که عزت مىخواهد، پس همۀ عزت ویژۀ خداست. حقایق پاک به سوى او بالا مىرود و عمل شایسته آن را بالا مىبرد؛ و کسانى که حیلههاى زشت به کار مىگیرند، براى آنان عذابى سخت خواهد بود، و بىتردید حیله آنان نابود مىشود».
[69]. دیوان کبیر شمس، غزل 636.
[70]. میزان الحکمة، ج6، ص84؛ «[با] نخستین قطرۀ خونى که از شهید ریخته مىشود، همۀ گناهان او بخشوده مىشود، مگر قرض».
[71]. الکافی، ج 5، ص54؛ «هرکه در راه خدا کشته شود، خداوند چیزى از گناهانش را به او یادآور نمىشود».
[72]. وقتى بگویم که دورى تو زیورهاى بلا را برایم هدیه آورد، مىگویى که اگر هجران نباشد عشق پاکیزه نمىشود.
[73]. و اگر بگویم که میل به تو این قلب را سوزاند، جواب گویى که آتش میل به من، شرافت قلب است.
[74]. و اگر بگویم که گناهى نکردم، در جوابم گویى: توجه به وجود خود و حجاب انانیّتت و مَنمنکردن آنچنان گناهى است که سایر گناهان با آن قابل قیاس نیست. (این ابیات از جنید بغدادی نقل شده است) پاسداران حریم عشق، ج4، ص84.
[75]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص496.
[76]. البقرة، 269؛ «حکمت را به هر کس بخواهد مىدهد، و آن که به او حکمت داده شود، بىتردید او را خیر فراوانى دادهاند، و جز صاحبان خرد، کسى متذکّر نمىشود».
[77]. المجادلة، 11؛ «خدا مؤمنان از شما را به درجهاى و دانشمندانتان را به درجاتى [عظیم و باارزش] بلند گرداند، و خدا به آنچه انجام مىدهید، آگاه است».
[78]. التوبة، 122؛ «و مؤمنان را نسزد که همگى [به سوى جهاد] بیرون روند؛ چرا از هر جمعیتى گروهى [به سوى پیامبر] کوچ نمىکنند تا در دین آگاهى یابند و قوم خود را هنگامى که به سوى آنان بازگشتند، بیم دهند؛ باشد که [از مخالفت با خدا و عذاب او] بپرهیزند».
[79]. تفسیر واژگان قرآن کریم، ص643.
[80]. «اعلمْ أنّ اللَّه سبحانه جعل العلم هو السبب الکلّیّ لخلق هذا العالم العُلویّ و السُّفلیّ طُرّاً، وکفى بذلک جلالةً و فخراً، قال اللَّه تعالى فی محکم الکتاب- تذکرةً و تبصرةً لُاولی الألباب: <اݗَللّٰهُ الَّذٖی خَلَقَ سَبْعَ سَمٰواٰتٍ وَمِنَ الْاَرݧݧݨْضِ مِٮݦݩݩݒݨْلَهݧݧُنَّ٭ݦݦݨݦݦݨۖ ىݫݔَٮݧݑَںݩݩݧݐَرݩݐݧَّݢݢلُ الْاَمْرُ بَیݨݨْنَهݧݩݩُنَّ لِتَعْلَمݦُوٓݢݢا اَنَّ اللّٰهَ عَلٰى کُلِّ شَیݦْءٍ قَدٖیرٌ وَاَنݧَّ اللّٰهَ قَدْ اَحاٰطَ بِکُلِّ شَیݦْءٍ عِلْمًا> و کفى بهذه الآیة دلیلًا على شرف العلم، لا سیّما علم التوحید الذی هو أساس کلّ علم و مدار کلّ معرفة. و جعل سبحانه العلم أعلى شرف و أوّل مِنّة امتنّ بها على ابن آدم بعد خلقه وإبرازه من ظلمة العدم إلى ضیاء الوجود فقال سبحانه فی أوّل سورةٍ أنزلها على نبیّه محمّد{صلوات الله علیه}: <اݗِقْرَاْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذٖی خَلَقَ ١ خَلَقَ الْاِںݧݐْساٰنَ مِنݨْ عَلَقٍ ٢ اݗِقْرَاْ وݦَݡرݦَݡݢݢٮݫݫݓݩُّکَ الْاَݣݣݣکݠْرݦَمݦݩُ ٣ اݗَلݧَّذٖی عَلݩَّمَ بِالْقَلَمِ ٤ عَلݩَّمَ الْاِںݧݐْساٰنَ ماٰ لَمْ یَعݧْلَمْ>. فتأمّل کیف افتتح کتابه الکریم المجید- الذی <لاٰ یَاݨْݣݣٮݧݑݫݫٖىݫݔهِ الْباٰطِلُ مِنݨْ بَیݨݧْنِ یَدَیݨݧْهِ وݩَلاٰ مِنݨْ خَلْفِهٖ٭ݦݦݦۖ تَنْزٖیلٌ مِنݨْ حَکٖیمٍ حَمٖیدٍ> بنعمة الإیجاد، ثمّ أردفها بنعمة العلم، فلو کان ثَمّة مِنّة أو توجد نعمة بعد نعمة الإیجاد هی أعلى من العلم لَما خصّه اللَّه تعالى بذلک.»؛ منیةالمرید، ص93.
[81]. المطففین، 25؛ «شراب خالص دست نخورده».
[82]. النبا، 34؛ «جامهای لبریز از شراب».
[83]. القیامة، 22 و 23؛ «در آن روز چهرههایى شاداب است؛ (22) به پروردگارش نظر مىکند».
[84]. النساء، 69؛ «و کسانى که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمرۀ کسانى از پیامبران و صدّیقان و شهیدان و شایستگان خواهند بود که خدا به آنان نعمت داده؛ و اینان نیکورفیقانى هستند».
[85]. شرح بیشتر این مطلب را در ذیل آیۀ شریفه در تفسیر المیزان، ج4، ص408 مطالعه نمایید.
[86]. میزانالحکمة، ج8، ص18؛ «نزدیکترین مردم به درجۀ پیامبرى، مجاهدان و عالمان هستند».
[87]. همان، ص19؛ «روز قیامت مرکّب عالمان و خون شهیدان با هم وزن مىشوند و مرکّب عالمان بر خون شهیدان مىچربد».
[88]. همان، ص30؛ «هر گاه مرگ جویندۀ علم در حال آموختن آن فرا رسد، شهید مرده است».
[89]. روضة الواعظین، ص15؛ «رهسپار در جستجوى علم، مانند مجاهد در راه خداست».