معنای ذکر و مراتب آن

ذکر در نگاهی جامع، تنها نردبانی برای طی مراتب شهادت است. بهتناسبی که اذکار ظاهری هماهنگ با ذکر قلبی میگردد، بنا بر مرتبۀ خود، بر جوارح جاری شده و مقام شهادت خود را اظهار مینماید. آنچه شایع است که ذکر منحصر در اوراد زبانی است، اشاره به کمترین مرتبۀ ذکر دارد. برای تبیین ابعاد گوناگون این مطلب، از بررسی معنای لغوی ذکر در فرهنگ قرآن آغاز میکنیم:

در کتابهای لغت چند معنا برای ذکر بیان شده است؛ مرحوم علامۀ طباطبایی در المیزان برای این واژه بهطور کلی سه معنا را ذکر کردهاند:

ذکر گاه در مقابل غفلت به کار میرود؛ یعنی انسان چیزی را بداند، اما غفلت از دانستۀ خود داشته باشد و در حقیقت، علم به علم خود نداشته باشد؛ <وݩَلاٰ تُطِعْ مَنݨݨْ اَغْفَلْناٰ قَلْبَهݩُۥ عَنْ ذِکْرِناٰ>[1]. مثل اینکه شخصی با برادر خود ملاقات کند، ولی به دلیل آنکه مدت مدیدی او را ندیده است، وی را نشناسد؛ او در حقیقت علم به علم قدیم خود ندارد و باید آن را به یاد او بیاورند.

ذکر در مقابل نسیان؛ یعنی انسان چیزی را میدانسته و بعد فراموش کرده است. در این معنا ذکر یعنی به یاد آوردن امر فراموش شده: <وَادݩݩݐݨْکݠُرْ رَبَّکَ اِذݢݢاٰ نَسݫٖىݫݫݭݔتَ>[2].

ذکر به همان معنای یاد داشتن و مقابل نسیان است، اما مراد، نسیان در عمل است؛ یعنی فرد مسئلهای را در خاطر داشته باشد، اما این امر بروز عملی و اثر خارجی نداشته باشد؛ مثلاً فردی میداند برادرش نیاز مالی دارد و میتواند به وی کمک کند، اما دریغ میورزد؛ پس به او هم ناسی برادر میگویند.[3]

ذکر به معنای دوم دارای مراتب فراوان است که ذکر لفظی از جمله ضعیفترین آنهاست و فقط ظهور لفظی دارد و در قلب جایگاهی ندارد؛ در حالی که آثار قلبی و عملی ذکر دامنۀ گستردهای دارد. در بحث جهاد فی سبیلالله همۀ سخن در مراتب یاد خداوند است؛ پس باید دید ذکر در هر مرتبه تا چه حد اثر عملی دارد. زیرا همۀ تلاش شیطان از بین بردن یاد حق از قلب است و برای این مهم از راههای مختلف وارد میشود. او در ابتدا از راه اعتقاد فاسد و در نتیجه گرفتار ساختن انسان در کفر جلی وارد میشود؛ در مرحلۀ بعد از راه گناهان آشکار به اغوای انسان میپردازد و اگر با این دو شگرد موفق نشد، از طریق خواطر شیطانی به سراغ او میآید. آخرین حربۀ شیطان تلبیس و غرور است که خوب را بد و بد را خوب جلوه میدهد؛ <بَلْ سَوݦَّلݠَتْ لݦَکݧُمْ اَنْفُسُکُمݨݨْ اَمݦْرݦًا>[4].

حقیقت انسان، مقام ذکر

انسان، جامع همۀ مراتب هستی است و به همین دلیل او را «کون جامع»، یعنی جامع مراتب غیب و شهادت نام گذاردهاند؛ چنانکه در شعر منسوب به حضرت امیرالمؤمنین{علیه السلام}، وجود انسان «عالَم کبیر» نامیده شده است[5]. به تبع آن حضرت، در فرهنگ حکما و عرفا نیز به وجود آدمی عالم صغیر و یا کبیر اطلاق گردید. خداوند در قرآن با تعابیر گوناگون از این حقیقت نام برده که هریک از این اسامی بیانگر وصفی خاص از ابعاد گوناگون ذات انسانی است؛ تعابیری مانند عقل، قلب، روح، فؤاد، نفس و صدر از این قبیل است. در تعابیری بلندتر، خداوند این اسامی را به خود اضافه فرموده؛ مانند روحی، فطرتالله، خلیفةالله و یا تعابیر دیگری که در بیانات حضرات معصومین؟عهم؟ به آنها اشاره شده. وجه مشترک همۀ این تعابیر آن است که نفس و قلب انسان جلوۀ کامل توحید است و استعداد پیشرفت تا بینهایت و مرتبۀ مظهریت اسم اعظم را دارد. این مقام بهطور کامل در اولیای الهی؟عهم؟ به ظهور رسیده و بقیه موظف به طی طریق در این مسیر با اقتدای به آن وجودات شریفند؛ آیات گوناگون قرآن با بیانهای گوناگون اشاره به این مقام دارد؛ چنانکه فرمود: <خَلَقَ الݠسَّمٰواٰتِ وَالݨْاَرݧݧْݤصݦݦݩݐݧَݡ بِالْحَقِّ وَصݦݦَݡوݦݦݩَّرݩَکُمݨْ فَاَحْسَنݨَ صُوݦݨَرݩَکُمْ٭ݦݦݦۖ وَاِلݠݧَیݧݧݨْهِ الْمَصٖیرُ>[6]، همچنین فرمود: <لَٯݧݑݧَدْ خَلَقْنَا الْاِںݧݐْساٰنَ ڡݨݐݭٖیٓ اَحْسَنِ تَقْوٖیمٍ>[7].

بنابراین، قلب انسان ذاتاً و اگر بدون آلایشهای بیرونی و عارضی باشد، مأنوس دائمی با پروردگار است؛ چنانکه امام صادق{علیه السلام} فرمود: «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْکِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَیْرَ اللَّهِ.»[8]

«حرم» حریم ناموس خانه است و ارزش و اهمیت حفاظت از آن به میزان عظمت و غیرت صاحب خانه است که تا چه حد به حریم محبوب خود احترام میگذارد و از ایشان در برابر ورود نامحرمان با جان و مال خود دفاع مینماید و تعرّض به آنها را به منزلۀ تعرض به ذات صاحبخانه تلقی میکند. از این منظر قلب بندۀ مؤمن ظرف جلوات الهی است که بر او واجب است از حریم آن محافظت نماید.

خداوند در حدیث قدسی فرموده است: «لا یَسَعُنی أَرضی وَلا سَمائی وَلَکِن یَسَعُنی قَلبُ عَبدِیَ المُؤمِنِ.»[9] در حدیث قدسی دیگری نیز آمده است: «إِنَّ السَّماواتِ وَالأَرضَ ضَعُفَت عَن أَن تَسَعَنی وَوَسِعَنی قَلبُ المُؤمِنِ.»[10] و نیز روایت شده: «أَنَّ قَلبَ المُؤمِنِ عَرشُ الرَّحمَنِ.»[11]

گنجینۀ گنج پادشاهى دل توست

و آن مظهر الطاف الهى دل توست‏

مجموعۀ مجموع کمالات وجود

از دل بطلب که هر چه خواهى دل توست[12]

خداوند دائماً با بندگان مؤمن خود مأنوس است؛ مگر آنکه ایشان خود با سوء اختیارشان از محبوب جدا شوند[13]. بنابراین خداوند به حقیقت انسان از خود او به وی نزدیکتر است؛ <اَنَّ اللّٰهَ یَحݧݧݩُولُ بَیݨݧْنݨَ الْمَرݨْءِ وݩَقَلݨْبِهٖ>[14]؛ در جهانبینی اینچنینی، فطرت و ذات انسانی دائمالذکر است؛ زیرا بنا بر اتحاد ظرف و مظروف، امکان ندارد قلب در مرتبۀ خود ذاکر مظروف خویش -که توجه دائمی به توحید دارد- نباشد و از توجه به حقیقت خود غافل شود. نتیجۀ مهمی که در بحث شهادت از این مقدمه بهدست میآید آن است که قلب و فطرت انسانی فی حدّ ذاته شهید است، زیرا مذکور دائماً در او متجلّی است.

اکنون با توجه به نکاتی که پیرامون رابطۀ ذکر و فطرت انسانی بیان شد، نتایج زیر در ارتباط با مقام شهید بهدست میآید:

قلب و فطرت انسانی دائمالذکر و به بیان دقیقتر عین ذکر است و انسانیت انسان با ذکر حق و تعلیم اسماء رقم خورده است. در نتیجه، مقام شهادتِ ابتدایی، بالقوه در همۀ انسانها موجود است. بر این اساس، انسانیت هر فرد به مرتبۀ ذکر او وابسته است و هر مقدار ذکر و توجه به توحید در او عمیقتر باشد، ظهور مقام انسانیت در او قویتر است.

بر اساس آیۀ مبارکۀ 172 اعراف، در ذکر کافی است توجه بدون حجاب به قلب و ذات انسانی بشود. در این صورت انسان فطرتاً شهود عینی بر توحید و لوازم آن (از قبیل توجه به مقامات اولیای الهی؟عهم؟ خصوصاً ولایت رسول خدا{صلوات الله علیه} و اهل بیت؟عهم؟) پیدا میکند. چنین توجهی دقیقاً همان معنای شهادت در فرهنگ قرآن است. در این صورت است که ذکر قلبی بر جوارح ظاهری مانند زبان و گوش و چشم، خودبهخود جاری میگردد؛ در حالی که اگر قلب در حجاب باشد و ذکر قلبی خاموش شده باشد و اصطلاحاً قلب گرفتار غفلت شده باشد، دیگر ذکر لفظی سودی نمیبخشد؛ چنانکه نماز به اندازهای مقبول است که حضور قلب در آن باشد؛ حتی اگر صورت ذکری آن به لحاظ فقهی صحیح باشد.[15]

خداوند فلسفۀ خلقت انسان و ارزش او نزد خود را بسته به مرتبۀ عبادت انسان بیان میفرماید: <وَماٰ خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالݨْاݪݪِںݧݐݨݧْسݧݧَݡ اِلّاݦݦݦݦݨٰݠ لݫِىݫݫݫݭݔݨݨݨَعݨݨْبݨݨݧُدݧݧُونݫِ>[16]؛ سیدالشهدا{علیه السلام} نیز مقدمۀ عبادت را طی مراتب مقام یقین بیان مینمایند که به شهود قلبی توحید و ولایت در مکنون دل منتهی میشود: «أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِکْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِیَعْرِفُوهُ؛ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ؛ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ.»[17]؛ بنابراین، ذکر -به بیانی که گفته شد- ریشۀ همۀ عبادتهاست؛ زیرا قلب ذاتاً شاهد بر توحید و جلوات اسمائی و صفاتی خداوند است و در نتیجه، ذاکر توحید است و دائماً در حال عبادت از طریق ذکر قلبی است. البته ارزش و مرتبۀ عبادت هر انسانی به مرتبه و میزان ذکر قلبی او بازمیگردد.

غفلت در لغت به معنای فراموش کردن چیزی است که انسان قبلاً عالم به آن بوده. به کار رفتن این معنا پیرامون قلب مؤید ذکر ذاتی قلب است و اینکه قلب و فطرت انسانی دائمالذکر است، اما بهخاطر موانع خارجی دچار حجاب و در نتیجه غفلت از امری میشود که قبلاً بر آن اشراف داشته. بنابراین، نسیان و غفلت اگر به قلب نسبت داده میشود، امری عارضی است که بهخاطر حجاب گناهان و تعلقات غیرتوحیدی، آن را از حال تعادل فطری خارج و صورت دیگری به او میدهد و بر فطرت انسان حجاب مینهد؛ <کَلّاݨݦݦݦݦٰݠ٭ݨݧۖ بَلݦݨݨݨݨݦݨْݩݧۜ راٰنَ عَلٰى قُلُوٮݫݓݭݫݭِهݠݫݫِمْ ماٰ کاٰںݧݧݐُوا یݧݧݩَکݨݧْسِبُونَ>[18].

تعلقات غیرتوحیدی که حجاب دل میشود امری عرَضی است. در عین حال، بنا بر اتحاد ظرف و مظروف، قلب را بهتناسب خود شکل میدهد. یکی از ظرایف نام بردن از ذات انسان در قرآن به قلب، اشاره به همین نکته است که دل، بسته به اعمال و افکار و نیاتی که بر او میگذرد، شکل میگیرد و قلب دائماً متقلّب به احوال گوناگون است؛ چنانکه خداوند محبت بنیاسرائیل به گوسالۀ سامری را به خود گوساله تعبیر مینماید: <وَاُسݧݩݩݒݨْرݭݪِݣݣٮݬݓݧُوا ڡݨݐݭٖی قُلُوٮݫݓݫݭݭِهݠݫݫِمُ الْعِجْلَ>[19]؛ گویی اصل گوساله وارد دل آنان شد. یعنی شدت علاقۀ آنان به گوسالۀ طلایی سامری قلب آنان را به صورت گوساله درآورد و در حقیقت چهرۀ باطنی آنان گوساله شد. همچنین امیرالمؤمنین حضرت علی{علیه السلام} قلبی را که بهواسطۀ تعلقات شیطانی دگرگون شده است به لانۀ شیطان تعبیر میفرمایند که شیطان در او خانه کرده و تولید مثل نموده و وقتی چنین قلبی سخن میگوید، گویی زبان شیطان است، و سایر جوارح نیز همگی در خدمت شیطان هستند؛

«اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاکاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً، فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ؛ فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ؛ فَرَکِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِکَهُ الشَّیْطَانُ فِی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِهِ.»[20]

خداوند در قرآن از اعمال خوب یا بد انسان به کسب یاد میکند؛ <لَهاٰ ماٰ کَسݧݨَبݧَٮݦݑݨْ وَعَلَیݨݧْهاٰ مَا اکْتَسَبَٮݩݩݑݨْ>[21]، و یا خاسرین را علاوه بر مالباختگان، خودباختگان مینامد؛ < الَّذٖینَ خَسِرݦݦُوٓا اݨَںݩݐݨْڡݐُسݧَݡهݩُمݨْ>[22]، و یا رجوع به خداوند در قیامت را با واژۀ صیرورت و مصیر (نه مسیر) یاد میکند؛ <اِلݠݧَیݧݧݨْهِ الْمَصٖیرُ>[23]؛ همۀ این موارد بهطور کلی اشاره به چنین مبنای عمیقی دارد که قلب شاهد و ذاکر دائمی توحید است و بهواسطۀ انواع علقهها و اعمال و نیات، پیوسته تغییر حال میدهد و شکلی متناسب با حال جدیدش پیدا میکند. اگر تعلقات توحیدی مانند انس با قرآن و اهلبیت؟عهم؟ و حتی دوستیهایی که با محوریت توحید شکل میگیرد، مانند ابراز علاقه به والدین و خانواده و فرزند و سایر اموری که برای کسب رضای الهی انجام میشود، به قلب رنگ الهی میدهد و مقام ذکر و شهادت را در او تقویت میکند، متقابلاً علقههای غیرالهی، به میزان شدت و ضعف خود، بر قلب حجاب مینهد و او را از ذکر خاموش و منحرف مینماید؛ <تَعْمَى الْقُلُوبُ الݠَّتٖی ڡݨݐݭِی الصُّدُورِ>[24].

غلامِ هِمّتِ آنم که زیرِ چرخ کبود

ز هرچه رنگِ تعلّق پذیرد آزاد است‏[25]

تنها راه رسیدن به ذکر، برداشتن حجاب تعلقات از قلب است. اصولاً فلسفۀ ارسال رسل و تشریع ادیان الهی از این منظر، برانگیختن عقول از زیر خروارها حجابهای تعلقاتی است که انسان در مسیر زندگی خود در حیات دنیوی آلوده به آنها میشود؛ «فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ… لیُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[26] نیز خداوند فرمود: <قَدْ اَڡݧݐْلَحَ مَنݨݨْ زَکّݧݧݧݧݧݧݩݩݩݩݩݩݧݩٰىهاٰ 10 وݩَٯݑݧَدݧْ خاٰبَ مَنݨݨْ دَسݧݧݧّٰىهاٰ>[27].

صوفى بشوى زنگ دل خود به آب مى

زین شستوشوى خرقۀ غفران نمیرسد[28]

باطن شهادت؛ برخاسته از مرتبۀ ذکر قلبی

اکنون به اصل سخن باز میگردیم، یعنی پاسخ به این سؤال که ملاک و رمز و راز شهادت و مقام شهید چگونه و با چه ملاکی شکل میگیرد:

اولاً، شهادت در اصل لغت به معنای حضور در محضر حق است. به تعبیر امام راحل؟ق؟: «شهید نظر میکند به وجهالله»[29] و ذکر قلبی نیز -بنا بر مرتبهای که دارد- توجه به وجهالله است. بنابراین، ذکر در هر مرتبه که باشد، روح و مرتبۀ شهادت را رقم میزند و هر مقدار شدت ذکر و حضور قلب در محضر حق قویتر باشد، قلب شهود بیشتری بر توحید و متعلقات آن (اعم از ولایت و اخلاص و سایر امور) دارد. بنابراین، مراتب افراد در مقام شهادت به مراتب ذکر قلبی آنها بازمیگردد؛ تا به آنجا که دل بدون حجاب، شاهد حق در درون خود است و به بیانی که گفته شد، خود عین ذکر میگردد. این همان مقام مخلَصین است که خداوند آنان را عین صراط مستقیم مینامد؛ <هٰدݦݐاٰ صِراٰطٌ عَلَیَّ مُسݦْٮݦݩݦݑَٯݦݑٖیمٌ>[30]؛ صاحبان این مقام نه صاحب درجه، بلکه خود عین درجه میگردند و ملاک سنجش دیگران قرار میگیرند؛ <هُمݨݦݨْ دَرَجاٰتٌ عِنْدَ اللّٰهِ٭ݦݦۗ وَاللّٰهُ بَصٖیرݦٌ بِماٰ یَعݧْمݩݧَلُونَ>[31].

ثانیاً، چنانکه گذشت، اصل در شهادت بریدن تعلقات و خرق حجب ظلمانی از قلب است. ریشۀ تعلق و چسبندگی بهواسطۀ محبتهای غیرتوحیدی است. دل با حب به امور گوناگون و مشاهدۀ محبوبهای دروغین، تعلق به آنها پیدا میکند و صورتی هماهنگ با آنان کسب مینماید.

ثالثاً، ریشۀ محبت، تمایل به وحدت میان محب و محبوب است و محب علاقهمند است که در بیشترین مرتبۀ قرب با محبوب قرار گیرد و در نهایت با او یکی شود. بنابراین، علقههای غیرالهی حجابی است بر نهانخانۀ دل انسان در توجه دائمی به خداوند. این تعلقات مانع ذکر -که روح شهادت و مشاهدۀ جلوات الهی در قلب است- میشود و بر این اساس، شهادت در مصادیق گوناگون، یعنی بریدن تعلقات غیرتوحیدی و آزاد کردن نهانخانۀ دل از غیر پروردگار و بازگشت به اصل اولی و فطری خود، یعنی ذکر دائم و حضور در محضر محبوب حقیقی عالم.

من همان دم که وضو ساختم از چشمۀ عشق

چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست[32]

رابعاً، مرتبۀ ذکر ذاکر بیانگر روح و باطن همۀ عبادات، حتی مقام شهادت است. امام باقر{علیه السلام} از رسول اکرم{صلوات الله علیه} نقل فرمود: «ألا أُخبِرُکُم بِخَیرِ أَعمالِکُم وَأَزکاها عِندَ مَلِیکِکُم وَأَرفَعِها فی دَرَجاتِکُم، وَخَیرٍ لَکُم مِنَ الدِّینارِ وَالدِّرهَمِ، وَخَیرٍ لَکُم مِن أَن تَلقَوا عَدُوَّکُم فَتَقتُلونَهُم وَیَقتُلونَکُم؟ قالوا: بَلَى یا رَسولَ اللَّهِ، قالَ: ذِکرُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ کَثیراً.»[33]

بر همین اساس در بسیاری روایات مقامات عالیهای همطراز با شهیدان و یا حتی بالاتر از آنان برای اهل ذکر بیان شده که به برخی از آنها در فرازهای بعد اشاره میشود.

مرتبۀ شهادت؛ متناسب با میزان گسستن از تعلقات

با توضیحاتی که ذکر کردیم، اولاً راز و رمز شهادت روشن میشود؛ زیرا باید دید که شهید (به معنای عام) کدامین مرتبه از تعلقات خود را قربانی کرده است. برخی تنها تعلق به مال را قربانی میکنند و برخی دیگر آبرو و اعتبار خویش را و گروهی دلبستگی به مقام را؛ تا شهیدانی از قبیل مادران و پدران و همسران شهدا که تعلق به فرزند و همسر را بریدند، و بالاخره شهیدان کاملی که همۀ هستی خود را یکجا در برابر محبوب قربانی کردند. هریک از این اصناف جایگاه خاص خود را در شهادت دارند.

ثانیاً، بر این اساس میتوان شهادتها را ارزشگذاری کرد. ارزش هر شهادتی به میزان عمق خَرق حجبی است که شهید با شهادت خود انجام میدهد و کشف حجب ظلمانی و حتی نورانی از قلب خود مینماید.

ثالثاً، شهادت به این معنای دقیق قرآنی کار آسانی نیست. زیرا بریدن تعلقات و گسستن بندهایی که طی سالیان طولانی بر گرد قلب چنبره زده و آن را علماً و عملاً از حقیقت خود دور کرده است نیازمند به جهادی جدی است. لذا شهید با شهادت خود، از یک سو زلزلهای در درون خود ایجاد میکند که (به میزان قدرتش) بندهای قلب را میگسلد و او را از خمودی نسیان به نورانیت ذکر و از انس و دلبستگی به غیرحق، به حق بازمیگرداند و حیات طیبه را برایش به ارمغان میآورد؛ و از سوی دیگر، زلزلهای در بیرون (بسته به میزان اخلاص و عمق شهادتی که دارد) و در آفاق عالم ایجاد میکند و امت را متذکر و بندهای تعلقات را از روح جامعه باز میکند. به همین دلیل است که زلزلۀ شهادتِ برخی، خانوادهای را دگرگون میکند، و برخی شهری را تحت تأثیر قرار میدهد، و برخی دیگر مانند شهادت سردار رشید اسلام حاج قاسم سلیمانی ملتی را منقلب کرده و متذکر میکند و در نهایت، شهادتی همچون شهادت سالار شهیدان حضرت سیدالشهداء{علیه السلام} تاریخ بشریت را به لرزه درمیآورد و منقلب مینماید و به اسلام حیاتی دوباره میبخشد. روح همۀ اینها به شدت و ضعف ظهور ذکر در باطن شهادت بازمیگردد: «میبینید مردم چه کار دارند میکنند برای حاج قاسم!… این ناشی از اخلاص است؛ این اخلاص است. اگر اخلاص نباشد، این جور دلهای مردم متوجه نمیشود؛ دلها دست خدا است؛ این که دلها این جور همه متوجه میشوند، نشاندهنده این است که یک اخلاص در آن مرد وجود داشت.»[34]

شهادت؛ نهایت مرتبۀ ذکر عملی

بدون تردید کشته شدن در راه خداوند از جمله بالاترین ذکرها و عبادتهاست؛ پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} فرمود: «فَوقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ بِرٌّ حَتَّى یُقتَلَ الرَّجُلُ فی سَبیلِ اللَّهِ؛ فَإِذا قُتِلَ فی سَبیلِ اللَّهِ فَلَیسَ فَوقَهُ بِرٌّ.»[35] اما مشروط بر آنکه روح شهادت -که ذکر به معنای توجه و یاد قلبی به توحید است- در آن باشد.

<وَاَٯݨݑݫِمِ الصَّلٰوةَ٭ݨݦۖ اِنَّ الصَّلٰوةَ تَںݧݩݐݨْهݧݧݧݧݩݩݩݧݧٰى عَنِ الْفَحْشآٰءِ وَالݨْمُںݩݦݐݦݨݨْکݦݨݦَرِ٭ݦݨݨݦۗ وَلَذِکݨݨْرݩُ اللّٰهِ اَکْبَرُ٭ݦݦݦݦۗ وَاللّٰهُ یَعݧْلَمُ ماٰ تَصْنَعُونَ>[36]

خداوند در این آیه فرمان به «اقامۀ» نماز میدهد؛ یعنی امتثال نماز با تمام جهات و شرایطی که آن را تمام و کمال میبخشد؛ بر اساس ادامۀ آیۀ شریفه، نماز -که در میان عبادات بهترین عبادت و نماد گفتگوی مستقیم با پروردگار است- با ذکر رقم میخورد و هر مقدار نماز به حقیقت ذکر نزدیکتر باشد، کاملتر و مقبولتر است؛ لذا خداوند در ادامه فرمود که ذکر الهی از نماز و طبعاً از سایر عبادات بالاتر است و در یک کلام، ذکر روح همۀ عبادات است.

ذیل آیه که میفرماید: <وَاللّٰهُ یَعݧْلَمُ ماٰ تَصْنَعُونَ> بیانگر آن است که انسان با مرتبۀ ذکری که دارد، در حقیقت خود را میسازد و در مراتب شهادت -که ذکر و توجه به توحید است- تا به آنجا بالا میرود که قلب در هنگام ذکر غرق در مذکور میشود؛ بهگونهای که خود را فراموش میکند و یکپارچه ذکر میگردد؛ در این راستا امیرالمؤمنین حضرت علی{علیه السلام} فرمود: «لا تَذکُرِ اللّهَ سُبحانَهُ ساهِیاً، و لا تَنسَهُ لاهیاً، وَ اذکُرهُ کامِلاً یُوافِقُ فیهِ قَلبُکَ لِسانَکَ، و یُطابِقُ إِضمارُکَ إِعلانَکَ، وَ لَن تَذکُرَهُ حَقیقَةَ الذِّکرِ حَتَّى تَنسَى نَفسَکَ فی ذِکرِکَ، و تَفقِدَها فی أَمرِکَ.»[37]

این حال، یعنی انغمار کامل در ذکر و یاد حق، شهادت کامل است؛ زیرا شهادت چیزی جز توجه دائمی به توحید و حضور علمی و عینی در محضر حق نیست و چنین حالی با ذکر کامل حاصل میشود؛ پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} در اینباره فرمود: «لَیسَ عَمَلٌ أَحَبَّ إلَى اللَّهِ تَعالَى وَلا أَنجَى لِعَبدٍ مِن کُلِّ سَیِّئَةٍ فی الدُّنیا وَالآخِرَةِ مِن ذِکرِ اللَّهِ. قیلَ: وَلا القِتالُ فی سَبیلِ اللَّهِ؟ قالَ: لَولا ذِکرُ اللَّهِ لَم یُؤمَرْ بِالقِتالِ.»[38]

اگر هر عبادتی حد و مرزی دارد و زمانبردار است و افراط یا تفریط نباید در آن راه یابد (حتی انفاق فی سبیلالله)، ولی ذکر (به معنایی که گفته شد) عبادتی است که حد و مرز ندارد و همۀ زندگی انسان باید مملو از ذکر باشد و نقاط خالی از ذکر، غفلت و در نتیجه مقدمۀ گناه است[39]؛ چنانکه امام باقر{علیه السلام} در توضیح آیۀ <اݗَلݧݧَّدݩݐٖینَ هُمݨݦݨْ عَلٰى صَلاٰٮݧݩݑِهِمْ دآٰئِمݧݧݧݩُونَ>[40] فرمود: «لا یَزالُ المُؤمنُ فی صلاةٍ ما کانَ فی ذِکرِ اللَّهِ، قائِماً کانَ أَو جالِساً أَو مُضطَجِعاً، إِنَّ اللَّهَ تَعالَى یَقولُ: <اݗَلݧݧَّدݩݐٖینَ یَذݨْکݠُرُونَ اللّٰهَ قِىݫݫݔاٰمًا وݦَٯݑݧُعݧݧݧُودݦًا وَعَلٰى جُنُوبِهِمْ…>[41][42]

مراتب ذکر عملی

با توجه به بحث نسبتاً مبسوطی که پیرامون ذکر و مراتب آن مطرح شد و اینکه اصل در ذکر، توجه قلبی به توحید است، اکنون این سوال مطرح میشود که اگر حقیقت انسان دائمالذکر است و باید حجابهای مانع ذکر را از قلب برداشت و این کار نیز تلاش فراوان میبرد و بهسادگی میسر نیست، بنابراین مراتب نزدیک شدن به حقیقت ذکر و در نتیجه مقام شهادت کدام است؟

تفصیل این مطالب در دستورات مکتب تربیتی اساتید اخلاق بیان شده، که از جملۀ آنها کتاب «بحرالمعارف» مرحوم ملا عبدالصمد همدانی{رحمة الله علیه} و از آن مختصرتر «رسالۀ سیروسلوک» منسوب به آیتالله علامۀ بحرالعلوم{رحمة الله علیه} است. پرداختن تفصیلی به این مطلب خروج از موضوع کتاب است؛ اما برای بیان بلندای مقام شهادت، به اختصار به برخی از دستورات مقدماتی آن اشاراتی میکنیم.

قدم اول: توبه

توبه در لغت به معنای رجوع با اراده و خواست قلبی به امری است و در اصطلاح خاص، بهمعنی رجوع از گناه و ابراز پشیمانی به درگاه پروردگار است.[43] البته در فرهنگ قرآن، توبه به سوی خداوند تحت قاعده و نظامی خاص صورت میگیرد و کسی بدون مقدمه توفیق توبه پیدا نمیکند و باید زمینۀ توبه در او وجود داشته باشد. به عبارت دیگر، هر توبۀ عبد پیچیده در دو توبۀ رب است. چنانکه خداوند دربارۀ متخلفین از جنگ تبوک که با پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} همراهی نکردند و در مدینه ماندند، میفرماید: <ثُمَّ تاٰبَ عَلَیْهِمْ لݠݫِىݫݫݫݔݧَٮݧݩݧݑُوبݦݨݨُوݧٓݢݢݢا٭ݦݦݦݦݦۚ اِنَّ اللّٰهَ هُوَ التَّوݩّݢݢݢاٰبُ الݠرَّحݫݫٖیمُ>[44]؛ بنا بر این آیه، آن گروه متخلف قلباً از عمل خود و سرپیچی از فرمان رسول خدا{صلوات الله علیه} پشیمان شدند و منتظر آمدن پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} بودند و همین حال دلشکستگی، ایشان را مستعد رحمت خداوند قرار داد. این توبۀ اول خداوند به آنان بود؛ <ثُمَّ تاٰبَ عَلَیْهِمْ>. در نتیجه، ایشان به محضر پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} آمدند و درخواست توبه و آمرزش گناهشان را نمودند؛ <لݠݫِىݫݫݫݔݧَٮݧݩݧݑُوبݦݨݨُوݧٓݢݢݢا>. حرف جر لام در <لݠݫِىݫݫݫݔݧَٮݧݩݧݑُوبݦݨݨُوݧٓݢݢݢا> بیانگر تعلیل است؛ یعنی رجوع رحیمانۀ خداوند به آنها برای توفیق توبه بود و در نتیجه ایشان موفق به توبه شدند. این نکتۀ مهم، قاعدۀ کلی در همۀ توبههای بندگان در مراتب عالیتر سلوک الیالله است. به این ترتیب که شهادت ذومراتب است و با توبه از گناهانِ روشن آغاز میشود. سپس توبه در مراتب لطیفتر است؛ مانند توبه از صفات زشت و یا توبه از حب دنیا و یا توبه از امور غیرضرور در مسیر توحید. مرحلۀ بعد توبه از غیرخداوند و رجوع کامل و توجه و ذکر دائم نسبت به پروردگار است که شهادت کامل را بهدنبال دارد. با بیانی که گذشت، همه کس توفیق طی این همه مراتب را در شهادت ندارد و باید از قبل و بهمدد دعا و توسل و تضرع در درگاه الهی، تحصیل استعداد نماید تا توفیق توبه در مرتبۀ بالاتر به او داده شود. خداوند در ادامۀ آیه فرمود: <اِنَّ اللّٰهَ هُوَ التَّوݩّݢݢݢاٰبُ الݠرَّحݫݫٖیمُ>؛ یعنی بعد از توبۀ آنها، خداوند با رحمت رحیمیۀ خویش توبۀ ایشان را پذیرفت.

با توجه به معنای عام شهادت که در طی مطالب قبل گذشت، هر مرتبه از توبه درک مقامی و منزلی از شهادت است تا شخص قابلیت شهادت عظمی را پیدا بکند.

توبهای که در میان اهل معنا رایج است و در ابتدای امر شاگردان خود را به آن دعوت میکنند و در مکتب تربیتی علامه طباطبایی{رحمة الله علیه} نیز این دستور به توبه توصیه میشود، روشی است که امیرالمؤمنین حضرت علی{علیه السلام} در نهجالبلاغه بیان فرمودهاند.[45] ما در این کتاب با رویکرد تبیین مقامات شهادت و با تفصیل بیشتر به توضیح آن میپردازیم.

دستور توبه در قالب جهاد اکبر و شهادت

خروج از هر ظلمت، شهادتی و حیاتی به سوی نور است که در نصوص دینی به روزنهای به سوی حیات طیبه و توبۀ الیالله تعبیر شده و تا خروج کامل از همۀ ظلمتها ادامه دارد: <اݗَللّٰهُ وَلݭݭݭِیُّ الَّذٖینَ ءاٰمَنݧُوا یُحݧݩݐݨْرݪِجُهݩُمݨݨْ مِنَ الظُّلُماٰتِ اِلَى النُّورِ>[46]؛ البته بنده بهتناسبی که به سوی مقام شهادت حرکت میکند، مورد عنایات دائمی پروردگار و ملائکه و اولیای الهی؟عهم؟ قرار میگیرد: <هُوَ الَّذٖی یُصݧݩَݡلّٖی عَلَیْکُمْ وَمَلاٰݧݧݧݧݧݩݩݩٓىݧݩݩݩݘِکَتُهݩُۥ لݠݫِىݫݫݫݔݧݨݨݧُحݧݧݩݐݨْرِحݫݫݭݓݨݨَکُمْ مِنَ الظُّلُماٰتِ اِلَى النُّورِ٭ݦݦݦۚ وݩَکاٰنَ بِالْمُؤْمِنٖینَ رَحݫݫٖیمًا>[47].

اصل در توبه کنترل نفس اماره است که در قالب کلی به آن «مراقبه بر قلب» گفته میشود. بنا بر مطالبی که گذشت، قلب دائماً در حال کسب فضایل و یا رذایل گوناگون از بیرون است؛ خواه بهواسطۀ مطالعۀ اعتقادات صحیح و یا غلط، یا انجام اعمالِ برخاسته از نیات خوب و یا زشت. در نتیجه، اولین قدم در توبه کنترل دریافتهای قلب از بازخوردهای درونی و بیرونی است[48] تا انسان توفیق اطاعت و مراتب بالاتر توبه را پیدا کند؛ امام علی{علیه السلام} فرمود: «جاهِدْ نَفْسَکَ وَقَدِّمْ تَوْبَتَکَ، تَفُزْ بِطاعَةِ رَبِّکَ.»[49] ایشان همچنین فرمود: «إِنَّ مُجاهَدَةَ النَّفْسِ لَتَزُمُّها عَنِ المَعاصی وَ تَعْصِمُها عَنِ الرَّدَى.»[50]

توبۀ مرحلۀ اول: توبه از گناهان آشکار پروردگار

شهادت تنها نصیب محبوبان الهی میشود و هرگز با مبغوضِ محبوب نمیتوان محبوبِ محبوب شد. گرفتار شدن در محرمات الهی و یا انجام غلط اعمال عبادی از سر جهل و نادانی که بهخاطر کوتاهی کردن در فراگیری احکام فقهی رخ میدهد، انسان را مبغوض مولا میسازد. اگر شهادت قربانی شدن در محضر محبوب است، خداوند محبوبترین قربانیها را میپذیرد؛ چنانکه قابیل و هابیل هر دو به درگاه پروردگار قربانی هدیه آوردند، اما از اولی پذیرفته نشد و از دومی مقبول افتاد.[51] اولین مرحلۀ دستور عملی توبه، آموختن دقیق احکام عملی واجبات و محرمات از کتب و رسالههای مربوطه است. در این میان، آموختن احکام فقهی اخلاقی که بیشترین ابتلای انسان در روابط خانوادگی و اجتماعی به آنها بازمیگردد، از اهمّ لوازم توبه در این مرحله است.[52] تأکید فراوان اهلبیت؟عهم؟ در فراگیری فقاهت مصطلح و کسب بصیرت دینی در مرتبۀ ابتدایی، اشاره به همین مطلب بوده است؛ چنانکه امام کاظم{علیه السلام} فرمود: «در دین خدا فقیه و دانا شوید؛ زیرا فقه کلید بصیرت است و مایۀ کمال عبادت و وسیلۀ رسیدن به مقامات بلند و مراتب عالى دینى و دنیایى. برترى فقیه بر عابد، همچون برترى خورشید است بر ستارگان، و هر که در دین خود دانا و فقیه نشود، خداوند هیچ عملى را از او نپسندد».[53]

توبۀ مرحلۀ دوم: توبه از مشتبهات

مراد از مشتبهات اموری است که حکم آنها به لحاظ شرعی کاملاً روشن نیست. هرچند بنا بر قواعد اصولی دربارۀ این قبیل امور معمولاً حکم به برائت و حلّیت و جواز داده میشود، اما انسانهای وارسته که طالب شهادت هستند باید حریم مبغوض مولا را از فاصلۀ دور هم رعایت کنند تا مبادا به حرام مبتلا شوند و نمرۀ لازم برای مقامات عالیه در شهادت را از دست بدهند؛ امیرالمؤمنین{علیه السلام} در اینباره فرمود: «رُدَّ عَن نَفْسِکَ عِندَ الشَّهَواتِ، وَأَقِمْها عَلَى کِتابِ اللَّهِ عِندَ الشُّبُهاتِ.»[54]

رسول خدا{صلوات الله علیه} در مقام تشبیه، گناهان را به حریم ممنوعۀ پادشاهان تشبیه میکنند که هرکس در مشتبهات دینی وارد میشود، مانند چوپانی است که در نزدیکی حریم پادشاه، گلۀ خود را به چرا برده و ممکن است ناخواسته وارد منطقۀ ممنوعه گردد و عقوبت ورود به حریم محرمات الهی دامنگیرش شود.[55]

توبۀ مرحلۀ سوم: ترک عادات و عوامل مزاحم سلوک

علامۀ بحرالعلوم{رحمة الله علیه} در رسالۀ سیروسلوک خود، یکی از دستورات مهمی را که به سالکان توصیه مینماید، ترک عادات مزاحم در سلوک است. در اصطلاح علمی، از این مطلب به فشار محیط و دوستان و بستگان تعبیر میشود. این امر در فرامین قرآن و اولیای الهی؟عهم؟ به حدی جدی است که در اغلب آیات قرآن، دلیل اصلی مشرکان و مخالفان انبیا و اولیای الهی؟عهم؟ برای تبعیت نکردن از ایشان، قیدوبند آیین پدران و بزرگان خانواده و عادات قومیشان بوده است؛ <وَاِݣݣدݩݩݐݢݢاٰ قݫٖیلَ لَهݠݧݩُمݧݧُ اٮݧݑَّبِعݧݧُوا مآٰ اَنْزَلَ اللّٰهُ قاٰلُوا بَلْ ںݨݧݐَٮݧݧݧݑَّٮݫݫݓݪِعُ مآٰ اَلݧْفݧَیْناٰ عَلَیْهِ ءاٰبآٰءَنآٰ٭ݨݨݨݦݨݦݦۚ اَوَلَوْ کاٰنَ ءاٰبآٰؤُهݧُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ شَیݨْئًا وݩَلاٰ یݦَهݦْتݧَدݧݩُونَ>[56]؛ علی{علیه السلام} نیز در این‌‌باره فرمود: «جاهِدْ شَهْوَتَکَ وَغالِبْ غَضَبَکَ وَخالِفْ سُوءَ عادَتِکَ، تَزْکُ نَفْسُکَ، وَیَکْمُلْ عَقلُکَ، وَتَسْتَکمِلْ ثَوابَ رَبِّکَ.»[57]

توبۀ مرحلۀ چهارم: کم کردن زمینههای حملۀ شیطان

بستر اغوای شیطان نفس اماره است. هرچند وجود آن در انسان ذاتاً بد نیست و در نظام احسن خلقت، برای مدیریت امور دنیوی بشر لازم است، اما اگر نفس با اجابت مشتهیات و هرزهگردی در شهوات و امیال نفسانی فربه شود، دیگر بهسادگی تحت تربیت و کنترل قرار نمیگیرد. حضرت علی{علیه السلام} نفس اماره را به اسب مسابقه تشبیه فرمود که باید مرکبی قوی و در عین حال هنرمند برای میادین سخت مسابقه و رزم بار بیاید؛ از همین رو آن را تحت شرایط سخت تربیتی و آموزشی قرار میدهند و در غذا و آب و سایر امورش بسیار دقت میکنند تا قادر باشد در میادین سخت هنرنمایی کند و سوار خود را از مهلکهها نجات دهد؛ «إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِیَ آمِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ.»[58]

پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} نیز در اینباره فرمود: «جاهِدوا أَنفُسَکُم بِقِلَّةِ الطَّعامِ وَالشَّرابِ، تُظِلَّکُمُ المَلائِکةُ وَیَفِرَّ عَنکُمُ الشَّیطانُ.»[59]

امیرالمؤمنین{علیه السلام} نیز فرمود: «جاهِدْ نَفْسَکَ عَلَى طاعَةِ اللَّهِ مُجاهَدَةَ العَدُوِّ عَدُوَّهُ، وَغالِبْها مُغالَبَةَ الضِّدِّ ضِدَّهُ؛ فَإِنَّ أَقْوَى النّاسِ مَن قَوِیَ عَلَى نَفْسِهِ.»[60]

توبۀ مرحلۀ پنجم: بیرون کردن حبّ دنیا (رأس همۀ گناهان) از دل

در طی مباحث قبل، فراوان به ریشۀ همۀ حجابها اشاره شد که همانا حجاب تعلقات گوناگون به دنیا است. خداوند در قرآن علت اصلی انحراف بلعم باعور را -که از شخصیتهای برجستۀ دینی بنیاسرائیل بود- چسبیدن قلب او به دنیا بیان میدارد: <وَلݠَوݧْ شِئْناٰ لݠَرݩَفݧَعݩݧْںݩݐاٰهُ بِهاٰ وَلݩݩݩݩݩݩݩݩݧݧٰکݠݫݫݫِںݩݩݩݧݐَّهݩݩُۥݧٓ اَخݨْلَدݧَ اِلَى الْاَرݧݧݨْضِ وَاتَّٮݭݫݓݧݨݧَݡعݧݧَݡ هَوݧݧݨٰىهݩݩُ>[61]؛ البته در فرهنگ دینی، دنیا فیحدذاته مذموم نیست، بلکه تعلق به آن در برابر تعلقات الهی مذموم است و مانع شهادت میگردد. در اینبارۀ امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: «أَفْضَلُ الجِهادِ جِهادُ النَّفْسِ عَنِ الهَوَى، و فِطامُها عَن لَذّاتِ الدُّنیا.»[62]

خانه خالى کن دلا تا منزل جانان شود

کاین هوسناکان دل و جان جاىِ دیگر میکنند[63]

راهکار اصلی برای نجات از این مهلکه انفاق کردن است؛ که در قرآن معمولاً در کنار آیات جهاد، توصیه به آن شده است. در بخشهای بعدی به موضوع انفاق خواهیم پرداخت.

توبۀ مرحلۀ ششم:شهادت عظمی با ورود به وادی مخلَصین و تمکّن در توحید

شهید کامل کسی است که از وادیهای اخلاص عبور کند و راضی به هیچ مرحله از شهادت نباشد؛ مگر شهادت در ذات الهی و تمکّن در توحید و انس دائمی با خداوند. رسول خدا{صلوات الله علیه} فرمود: «أَفْضَلُ الجِهادِ أَنْ تُجاهِدَ نَفْسَکَ وَ هَوَاکَ فی ذاتِ اللَّهِ تَعالَى.»[64]

در کلمات اولیای الهی؟عهم؟ با بیانات گوناگون از این شهادت نام برده شده و امام امت؟ق؟ در کتابهای گوناگون خود -بهویژه سرالصلوة و آدابالصلوة[65]- بیانات زیبایی در ابواب اسرار نماز ذکر کردهاند که به این بحث ما مربوط است.

امام صادق{علیه السلام} فرمود: «کُلُّ فِرْقَةٍ مِنَ الْعِبَادِ لَهُمْ تَوْبَةٌ؛ فَتَوْبَةُ الْأَنْبِیَاءِ مِن اضْطِرَابِ السِّرِّ وَ تَوْبَةُ الْأَوْلِیَاءِ مِنْ تَلْوِینِ الْخَطَرَاتِ وَ تَوْبَةُ الْأَصْفِیَاءِ مِنَ التَّنْفِیسِ وَ تَوْبَةُ الْخَاصِّ مِنَ الاِشْتِغَالِ بِغَیْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ تَوْبَةُ الْعَامِّ مِنَ الذُّنُوبِ.»[66]

قدم دوم: محاسبۀ نفس

هنر شهید بصیرت در چگونه هزینهکردن سرمایههاست؛ اینکه اگر زندگی سراسر معاملۀ عمر و دیگر نعمتهای الهی است که به انسان ارزانی داشته، مهم آن است که این سرمایه (که بالاخره روزی به پایان میرسد) در کجا و چگونه در بهترینها هزینه شود. مبادا انسان در مسیر صرف این سرمایه بدون بصیرت دینی حرکت کند و بینش وی بهجای راهنما چاهنما باشد؛ امام صادق{علیه السلام} در اینباره فرمود: «العامِلُ عَلَى غَیرِ بَصیرَةٍ کَالسّائِرِ عَلَى غَیرِ الطَّریقِ، وَلا یَزیدُهُ سُرعَةُ السَّیرِ مِنَ الطَّریقِ إِلّا بُعداً.»[67]

به همین دلیل است که در نصوص قرآنی و دینی تأکید فراوان بر محاسبۀ نفس از سر بصیرت شدهایم. توصیه به این امر در وادیهای گوناگون شهادت امر بارزی است و در تمام کتب اخلاقی در رأس امور قرار میگیرد و همیشه باید همراه شهید باشد.

همانطور که توفیقات تحصیلی و علمی و ارتقا از مرتبهای به مرتبۀ بالاتر قطعاً با ارزشیابی و امتحان مقدور است، در سیر در مراتب شهادت و منازل سلوک نیز سالک دائماً باید با بصیرت دینی، خود را به حساب کشد؛ تا از یکسو نقاط ضعف او معلوم گردد و استغفار آگاهانه انجام گیرد و از سوی دیگر نقاط قوت او معلوم شود و آنها تقویت گردند. البته هر محاسبهای ملاک ارزشیابی مرتبۀ خود را دارد؛ محاسبه در منازل ابتدایی سلوک، آشنایی با احکام اخلاقی و عبادی را میطلبد و در مراتب عالیتر بصیرتی به تناسب خود را نیازمند است؛ <قُلْ هٰدݦݐِهٖ سَبٖیلٖیٓ اَدݧݨْعُوݦݩٓا اِلَى اللّٰهِ٭ݦݦۚ عَلٰى بَصٖیرݦَةٍ اَنَا وَمݧݧَݡنِ اتَّبݧݨَعَںݧݐٖی>[68].

امام امیرالمؤمنین علی{علیه السلام} فرمود: «جَاهِدْ نَفْسَکَ وَحَاسِبْها مُحاسَبَةَ الشَّریکِ شَریکَهُ وَ طالِبْها بِحُقوقِ اللَّهِ مُطالَبَةَ الخَصْمِ خَصْمَهُ.»[69]؛ همچنین از امام صادق{علیه السلام} روایت است: «اِجعَل نَفسَکَ عَدُوّاً تُجاهِدُهُ وَعارِیةً تَرُدُّها، فَإِنَّکَ قَد جُعِلتَ طَبیبَ نَفسِکَ وَعُرِّفتَ آیَةَ الصِّحَّةِ وَبُیِّنَ لَکَ الدّاءُ وَدُلِلْتَ عَلَى الدَّواءِ، فَانظُر قِیامَکَ عَلَى نَفسِکَ.»[70]

قدم سوم: عزم و ارادۀ جدی و استقامت در راه شهادت

مراتب شهادت هر مقدار برجستهتر باشد، امتحانات سختتری را به دنبال دارد و به هرکس اجازۀ ورود به آن وادیها داده نمیشود. هرچند رهروان این راه در ابتدا فراواناند، اما پایمردان ثابتقدم و سینهستبران در گردنههای صعبالعبور اندکاند.

الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها[71]

یکی از تلبیسهای شیطان در مسیر شهادت القای یأس است؛ اینکه تو کجا و قلۀ شهادت کجا! خداوند حربۀ شیطان را یأس از موفقیت و ترس از فقر بیان مینماید و در مقابل به سالکان وعدۀ مغفرت و رحمت خود را میدهد. با ورود بنده به طریق شهادت، شیطان دائماً گذشتۀ پرگناه و آلودگیهای دیرین وی را یادآوری میکند و او را از فقر و ناداری در میان راه میترساند. شیطان میخواهد انسان را دچار یأس و ناامیدی از رحمت الهی کند و از دوام در مسیر باز دارد؛ اما خداوند دائماً نوید مغفرت و فضل و رحمت خود را میدهد: <اݗَلݠشَّیْطاٰنُ یَعݫݫِدݦُکݠُمُ الْفَقْرَ…>[72]؛ پس سالک این راه باید جدی و ثابتقدم باشد و مطمئن باشد که نفحات رحمانی او را در بر خواهد گرفت؛ <وَاَنݨْلݠَوِ اسْتَقاٰمݧُوا عَلَى الطَّرٖیقَةِ لَاَسݧْقَیْناٰهُمْ مآٰءً غَدَقًا>[73]؛ لذا تأکید بر سالکان کوی شهادت، مداومت بر عمل، حتی کم اما منظم و مداوم است؛ چنانکه امام باقر{علیه السلام} فرمود: «أَحَبُّ الأَعمالِ إلَى اللَّه؟عز؟ ما داوَمَ عَلَیهِ العَبدُ، وَإِن قَلَّ.»[74] و مشهور است: «مَنْ طَلَبَ شَیْئاً وَ جَدَّ وَجَدَ وَ مَن قَرَعَ بَاباً وَ لَجَّ وَلَجَ»[75].

قدم چهارم: نشاط در راه شهادت

زاویۀ نگاه به مرگ بیانگر مرتبۀ شهید در مقام شهادت است. اگر شهادت حیات الهی است و شهید دائماً در مرتبهای از جلوات الهی سیر میکند، پس مرگ سکۀ دورویی است که برای فروافتادگان در دام دنیا غم است و غصه و نیستی، و هنگامی که سخن از آن میرود چشمهایشان از ترس به دَوران میافتد؛ <اَشِحَّةً عَلَیْکُمْ٭ݦݦݦۖ فَاِذݢݢاٰ جآٰءَ الݨْخݧݨَوݧݨْفُ رݦَاَیݦݨْتَهݩُمݨݦْ یݦَنݨْظُرݦݩُونَ اِلَیْکَ تَدݧُورُ اَعْیݦݨُنُهݨُمݨْ کَالَّذٖی ىݫݔُعݧݩݐݨْشݧݧݧݧݧݩݩݩݩݩݩٰى عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ>[76] و برای شیفتگان لقای محبوب بشارت و مجلس انس و شادی است.

عاشق سوختهدل تا به بیابان فنا

نرود، در حرم دل نشود خاصالخاص

جان نهادم به میان، شمعصفت از سر شوق

کردم ایثار تن خویش ز روى اخلاص

آتشى در دل دیوانۀ ما در زده‏ای

که چو دودیم همیشه به هوایت رقّاص[77]

همۀ انسانها ذاتاً بر فطرت توحید آفریده شدهاند و در نتیجه همگی علاقهمند به درک حلاوت انس با پروردگارند. اما برخی از دین و مناسک عبادی فرار میکنند؛ چون یا درک غلطی از دین و عبادت و انس با حق دارند و یا دچار تندروی در امور اعتقادی و خشکمغزی در انجام دستورات شدهاند؛ بنابراین، باید اولاً نسبت به امور دینی آگاهی لازم را فراگرفت و ثانیاً میزان و سنگینی عبادات را متناسب با توان و مرتبۀ مراقبات قرار داد؛ تا انسان لذت شیرینی انس با پروردگار را بچشد. دستور عملی در این راه، رفق و مدارا با نفس در عبادت و تهذیب نفس و طی مسیر اطاعت الهی است تا بهتدریج استعداد درک مراتب بالاتر شهادت برای او حاصل شود؛ امام صادق{علیه السلام} در اینباره فرمود: «لا تُکَرِّهوا إِلَى أَنفُسِکُمُ العِبادَةَ.»[78]

قدم پنجم: انفاق یا گسستن بندها

فطرت توحیدی انسان ذاتاً میل به شهادت دارد. دقت در داستان خلقت انسان و ترکیب او از دو بعد مادی و معنوی بیانگر این حقیقت است که مانع شهادت آدمی، علقهها و بندهای گوناگونی است که هریک در قالبهای گوناگون جنبۀ زمینی وی را تقویت میکند. اشارات قرآن به زندگی آغازین حضرت آدم{علیه السلام} در بهشت و مکالمات او با پروردگار و توصیه به نزدیک نشدن به شجرۀ منهیّه و حالات خوش او در آن مقام و سپس اغوای شیطان و خوردن از آن درخت و بالاخره هبوط حضرتش به دنیا، از جمله پیچیدهترین داستانهای انبیای الهی؟عهم؟ در قرآن است و راز و رمزهای فراوان دارد؛ که از جمله مهمترین آنها گرفتاری انسان در مسیر شهادت با زنجیرهایی است که هریک بهنوعی روح آدمی را در مسیر شهادت پابند به دنیا میکند.

جان ز هجر عرش اندر فاقهای

تن ز عشق خاربُن چون ناقهای

جان گشاید سوی بالا بالها

در زده تن در زمین چنگالها

تا تو با من باشی ای مردهٔ وطن

پس ز لیلی دور مانَد جان من

روزگارم رفت زین گون حالها

همچو تیه و قوم موسی سالها

خطوتینی بود این ره تا وصال

ماندهام در ره ز شستت شصت سال[79]

خداوند در قرآن هدف اصلی بعثت انبیای الهی؟عهم؟ را در درجۀ اول ابلاغ رسالت در قالب امر به معروف و نهی از منکر، سپس بیان احکام الهی و تعیین محدودۀ بهرهمندی از لذتهای دنیوی و بعد بازکردن زنجیرهای انسانها در دلبستگی به دنیا بیان میدارد: <اݗَلݧݧَّدݩݐٖینَ ىݫݔَٮݧݧݧݑَّٮݫݓِعُونَ الݠرݩّݨَسݧݧُولݨَ النَّبِیَّ الْاݦُݣݣمݧݨݧِّیَّ الَّذٖی یَحݫݫݓِدُونَهُۥ مَکݨْٮݧݩݧݑُوبًا عِنْدَهُمْ ڡݨݐݭِی التَّوݧݨْرݧݧݩٰىةِ وَالݨْاݪݪِںݧݧݧݐْحݪݓٖیلِ یݦَاݨْمݦݩُرݦُݣݣهݧݩُمݨْ بِالْمَعْرُوفِ وَیَںݩݧݧݐݨْهݧݧݧݧݩݩݩٰىهݠݦݩݩُمݨْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیݧُحݫݫِلݩݩُّ لَهݠݧݩُمݧݧُ الطَّیݧݩِّباٰتِ وَݥىݫݔُحݠݧَݡرݨِّمݩُ عَلَیْهِمُ الݨْحݧݩݩݐَبآٰئِثَ وَݡىݫݫݔݨݧَݡضݩَݡعُ عَنݨْهُمݨݨݦْ اِصْرݨَهُمْ وَالݨْاݨَغݨْلاٰلَ الݠَّتٖی کاٰںݧݩݐَتݨْ عَلَیݧݨْهِمݨݦْ>[80]. در این راستا جهاد و شهادت معنا پیدا میکند. ادامهدهندگان حقیقی راه رسول خدا{صلوات الله علیه} تنها کسانی هستند که با ایثار جان و مال در سایۀ هدایت قرآن و رهبری مقام ولایت اوصیای ایشان؟عهم؟، مراتب شهادت را تا رسیدن به رستگاری کامل و تمکّن در توحید طی مینمایند؛ <فَالَّذٖینَ ءاٰمَنݧُوا بِهٖ وَعَزَّرݧݩݧُݢݢوݤهُ وَنَصَرݦݦُݣݣوݤهُ وَاتَّٮݫݓݧݧݨݧَݡعݧݧݩݧُوا النُّورَ الَّذٖیٓ اُنݧْزِلَ مَعݧݩَݡهݦُۥٓ اُولٰٓىݧݧݩݩݩݘݫݫِکَ هݧُمُ الْمُفْلِحُونَ>[81].

با توجه به این مقدمه، بهخوبی رابطۀ تنگاتنگ میان انفاق بهمعنای عام و شهادت روشن میگردد. هرچند معنای مصطلح انفاق در کتابهای لغت بخشیدن مال است، اما اصل در معنای آن را به دو صورت بازگرداندهاند: اول، از دست رفتن چیزی در جریان امری و دوم، اغماض و مخفی شدن چیزی از مقابل دیدگان. البته هر مقدار این دو صورت به یکدیگر نزدیکتر شوند، انفاق کاملتر است[82]. از این منظر، انفاق از نظر مصداقی به قربانی کردن نزدیک میشود؛ زیرا انسان با انفاق کردن، از مرتبهای از علقههای خود اغماض میکند و انانیّت او که مانع اصلی وصال است، از بین میرود و در راه محبوب قربانی میشود. این مطلب تا بهآنجا پیش میرود که در مراحل عالیتر دیگر چیزی از او باقی نمیماند و همۀ هستی خویش را یکباره بهپای محبوب میریزد و محو میکند. این همان طریقۀ موسوم به «احراقیه» در مکتب مرحوم ملاحسینقلی همدانی{رحمة الله علیه} است. بنابراین، سخن در این انفاق محدود به انفاقات مالی نیست؛ بلکه قطع همۀ تعلقات غیرالهی را در بر میگیرد.

چنانکه حضرت ابراهیم{علیه السلام} طی ابتلائات گوناگون، بند تعلق به مال و وطن را برید و رضا به جلای وطن و دوری از فرزند و همسر محبوب خود داد؛ تا به آنجا که به دستور پروردگار، ظاهراً فرزند دلبندش حضرت اسماعیل{علیه السلام} را قربانی کرد، اما در حقیقت خود را قربانی نمود و همۀ بندهای دل را یکباره در برابر امر الهی گسست و به مقام خُلَّت -که همان شهادت تام در برابر اوامر خداوند است- رسید.

سرمد غم عشق، بوالهوس را ندهند

سوز دل پروانه، مگس را ندهند

عمرى باید که یار آید به کنار

این دولت سرمد، همهکس را ندهند

در مسلخ عشق، جز نکو را نکشند

روبهصفتان زشتخو را نکشند

گر عاشق صادقى، ز کشتن مگریز

مُردار بوَد هر آنکه او را نکشند[83]

مراتب انفاق، بنا بر گسستن مرتبۀ علقهها

خداوند در آیات مختلف قرآن هرگاه صفات مؤمن را با نماز توصیف میکند، بلافاصله به انفاق نیز میپردازد. نماز کاملترین نماد ذکر الهی است و در میان سایر عبادات آنچنان ارزشی دارد که در طلیعۀ نامۀ عمل مؤمن قرار میگیرد. در صورت قبولی نماز، به سایر اعمال توجه میشود. از همین منظر، جایگاه انفاق و تأثیر آن در ارتقای روحی سالک تا رسیدن به مراتب شهادت معلوم میشود. اگر روح برای سیر در مراتب شهادت نیازمند انس با محبوب عالم است، باید قبل از آن بندهای مانع سیر روح و نیز حجابهای مانع لقا را برداشت تا روح بتواند پرواز کند؛ همانطور که در معنای انفاق گذشت، اصل در آن گسستن علقههاست. بنابراین هرقدر که علقهها از امور اعتباری و مادی به حقیقی نزدیکتر شود، انفاق عمیقتر و شهادت حاصل از آن ارزشمندتر است. مثلاً ارتباط انسان با مال و ثروتش رابطهای اعتباری است. در نتیجه، انفاق مال بهمعنای گسستن رابطۀ اعتباری بین مال و صاحب آن است؛ اما انفاق از فرزند و یا اعتبار و آبرو، تا مراتب عالیتر انفاق در راه محبوب، گسستن رابطههایی عمیقتر است؛ تا بالاخره انفاق جان که همۀ هستی انسان وابسته به آن است و رهاورد چنین شهادتی لقای تام محبوب است؛ به این ترتیب میتوان ملاک دیگری برای سنجش مرتبۀ شهادتها به دست آورد.

«اساساً جهاد واقعى و شهادت در راه خدا، جز با مقدّمهاى از همین اخلاصها و توجهها و جز با حرکت به سمت «انقطاع الیالله» حاصل نمیشود. در این مناجات شعبانیّه عالیةالمضامین میفرماید: «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک» ؛ این کمال انقطاع بهسوى خدا و از همهچیز گسستن و همۀ قیود و دنبالهها را در جهت حرکت به سمت محبوبِ واقعى بریدن و به آن سمت پرواز کردن، چگونه براى انسان حاصل میشود؟ شهادت که قلۀ فداکارى یک انسان است، بدون حرکت به سمت انقطاع و بدون تلاش و مجاهدت براى ایجاد «انقطاع الى الله»، براى انسان بهوجود نمىآید.»[84]

از سوی دیگر، عموماً آیاتی که در آن توصیه به انفاق شده است در سیاق آیات جهاد است. گویی جهاد و شهادت از منزل انفاق میگذرد و تا کسی از علقهها نگذرد، نمیتواند به مقام مجاهدین فی سبیلالله و از آنجا به فوز شهادت نائل شود. به این ترتیب مسئلۀ انفاق (بهمعنای عام) با بزرگترین فرایض دینی ارتباط معناداری پیدا میکند. اکنون با این مقدمه به توضیح بیشتر پیرامون جایگاه انفاق در مسئلۀ شهادت میپردازیم.

ویژگیها و نتایج انفاق

1. انفاق؛ راه ارتباط مستقیم با پروردگار

اصل در شهادت، پیدا کردن راهی برای ارتباط مستقیم با محبوب است. خداوند صریحاً راه آن را انفاق بیان میکند[85] و میفرماید: <اَلݧَمْ یَعݧْلَمݩݩُوٓݢݢا اَنَّ اللّٰهَ هُوَ یݦَقݨْبݧَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِباٰدِهٖ وَىݫݫݔَاݨْحݦݐُذُ الݠصَّدَقاٰتِ>[86]. در این بیان الهی نکات و ابراز محبتهای فراوان نهفته است که در این مختصر نمیگنجد.

آیات دیگر، انفاق را قرض دادن مستقیم به خداوند بیان میفرماید[87]. با این بیان، ضمن تأکید بر ارتباط مستقیم با خداوند و توجه به عنایت خاص بر منفقین، بر محافظت از آن و بازگرداندن آن به چندین هزار برابر اشاره میشود. اما آنچه در همۀ این بیانها مهم است، تعلیم چگونگی اصلاح نیت در انفاق برای سرعت گرفتن در طی مراتب شهادت است. به این ترتیب که اولاً، سالک خود را در ارتباط مستقیم با خداوند ببیند و ثانیاً، ادب را در انفاق رعایت کند و به ضعف طرف مقابل ننگرد، بلکه به عظمت الهی توجه نماید و ثالثاً، عمل را ازدسترفته نبیند، بلکه توجه داشته باشد که نهتنها در آخرت، بلکه در همین دنیا با برداشتهشدن موانع انس با خداوند، مراتبی از شهادت تا رسیدن به مقام نهایی آن برای او حاصل میشود.

2. تغییر نگاه به داراییها

روح شهادت به عبودیت بازمیگردد. شکوفههای تعبّد در قلب زمانی جوانه میزند که عبد داشتههای خود را از خود نداند و همه را امانت الهی ببیند؛ چنانکه اولین دستور عملی که امام صادق{علیه السلام} به عنوان بصری برای رسیدن به مقام شهادت بیان فرمودند همین مطلب بود: «أَن لا یَرَى العَبدُ لِنَفسِهِ فیما خَوَّلَهُ اللَّهُ إِلَیهِ مِلکاً؛ لِأَنَّ العَبیدَ لا یَکونُ لَهُم مِلکٌ، یَرَونَ المالَ مالَ اللَّهِ یَضَعونَهُ حَیثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ تَعالَى بِهِ.»[88]

این مطلب بهحدی مهم و کارساز است که خداوند در قرآن به انحای گوناگون به آن اشاره مینماید؛ گاه آن را بارزترین وصف مؤمن بعد از ادای نماز برمیشمارد و گاه در حین توصیه به نماز شب -که عالیترین لحظات انس است- بدان میپردازد و گاه در میادین رزم و موارد دیگری که سالک را از خود بیخود میکند و تمام توجه او را به توحید و لوازم آن مشغول مینماید: <یآٰ اَیّݧُهݧَا الَّذٖینَ ءاٰمَنݨُوٓݢݢا اَنْفِقُوا مِمݩݦّاٰ رَزَقْناٰکُمْ>[89] و همچنین <تَٮݧݩݑَجاٰݣݣفݧݧݧݧݩݩݩٰى جُنُوبݦُهݧُمْ عَنِ الْمَضاٰحݪݬݓِعِ یَدْعُونَ رَبَّهݧݧُمݧݨݨْ خَوْفًا وَطَمݧَݡعًا وَمِمݦݩّاٰ رَزَقݨْناٰهُمْ یُنݨْفِقُونَ>[90].

3. تعمیم نگاه به همۀ سرمایه و داراییها

اگر سخن در انفاق منحصر به بذل مال و ثروتهای مادی بود، این دستور تنها گروه معدودی از امت اسلام را در بر میگرفت؛ علاوه بر آنکه تنها مرتبۀ نازلی از انفاق را شامل میشد. اما خداوند در قرآن با عناوین دیگری از قبیل «انفاق خیر» و یا «عفو» نیز از آن نام میبرد: <وَماٰ تُنْفِقُونَ اِلَّا ابْٮݧݩݑݫِغآٰءَ وَجْهِ اللّٰهِ٭ݦݦۚ وَماٰ تُنْفِقُوا مِنݨْ خَیْرٍ یݦُوݨݨَفَّ اِلَیْکُمْ وَاݦَںݧݩݐݨْٮݩݧݧݑُمْ لاٰ تُظْلَمُونَ>[91].

واژۀ خیر به معنای هر امر ممدوحی است. در روایات اهل بیت؟عهم؟، سخن زیبا، مشورت پسندیده، راهنمایی صحیح، عیادت بیمار و کسب حلال برای تأمین مخارج زندگی و حتی خوشاخلاقی و لبخندی بر چهرۀ مؤمن، انفاق برشمرده شده است. انفاق در یک نگاه کلی، بذل همۀ امور معروف در روابط خانوادگی و اجتماعی را در بر میگیرد؛ اما در میان خیرات، چشمپوشی و عفو، از ارزشمندترین مصادیق انفاق محسوب میشود؛ <یَسْئَلُونَکَ ماٰدݦݨݐݢݢاٰ یُںݩݧݐݨݨْفِقُونَ٭ݦݦݦۖ قُلِ الْعَفْوَ>[92]. نکتۀ این تعبیر الهی آن است که عفو تنها منحصر در گذشت از خطاهای دیگران نیست، بلکه چشمپوشی از داشتهها را هم شامل میشود و از این منظر، به معنای عمیقی که دربارۀ اصل انفاق گفتیم، نزدیک میشود. یعنی در مسیر شهادت ابتدا باید از داشتههای اعتباری چشم برداشت و آن را به صاحب اصلیاش واگذار کرد؛ در مراتب بالاتر، باید فرزند و عیال و خاندان را از او دانست؛ و بالاخره باید عفو را در متعلقات لطیفتری از قبیل علم و قدرت و حیات خود (تا بذل جان خود) اعمال کرد و همه را یکجا به پای محبوب ریخت. بدین ترتیب دیگر چیزی از انسان باقی نمیماند و شهادت بهطور کامل محقق میشود.

تا خبر دارم از او، بیخبر از خویشتنم

با وجود تو، نیاید خبر از من که منم[93]

آفات انفاق

مقام شهادت و لوازم آن، به دلیل مقام و مرتبۀ والایی که در میان سایر احکام دینی دارد، از جهات گوناگون مورد حملۀ شیطان قرار میگیرد. به همین دلیل خداوند در آیات مختلف، ضمن تأکید بر ارزش آن، راههای نفوذ و تخریب شیطان را نیز بیان میدارد. در این مختصر با رویکرد مسئلۀ شهادت به اهمّ آفات انفاق که موجب نرسیدن سالک به مقام شهادت است، اشاره میکنیم.

1. پرهیز از منت و اذیت

<یآٰ اَیّݧُهݧَا الَّذٖینَ ءاٰمَنݧُوا لاٰ تُبݧْطِلُوا صَدَقاٰتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالْاَذݧݧݧݩݩݩݧٰى کَالَّذٖی یُنݨْفِقُ ماٰلَهݧݩُۥ رِݣݣىݡݘآٰءَ الںݩݩݦݐݨّاٰسِ وݩَلاٰ یݦݩُوݩݩݩݘݨْمِنُ بِاللّٰهِ وَالݠݨْیݧَوݧݨْمݫݫݭݫِ الݨْءاݦٰخِرِ٭ݩݩۖ فَمݩَثَلُهُۥ کَمݧݨَٮݧݩݒَلِ صَفْواٰنٍ عَلَیْهِ تُراٰبٌ فَاَصاٰبَهُۥ واٰٮݫݓِلٌ فَٮݠݧݑَرݨݨݨݧَݣݣکݠَهݦݩُۥ صَلْدݧًݡا٭ݦݦݦۖ لاٰ ىݫݔݦَٯݧݑݨْدݫِرُونَ عَلٰى شَیݦْءٍ مِمݩݦّاٰ کَسݧَݡبݧݩُوا٭ݦݦݦۗ وَاللّٰهُ لاٰ یَهݧݧݩݩْدݬِݣݣی الْقَوْمَ الْکاٰفِرٖینَ>[94]

ریای در اعمال عبادی تجلی شرک باطنی در ظاهر است و در نتیجه هرکجا وارد شود اصل عمل و آثار و برکات آن را باطل میکند. طریق شهادت که ذاتاً از مسیر اخلاص و نفی مراتب انانیتها عبور میکند، با ریا ذرهای سازش ندارد. در آیۀ فوقالذکر، خداوند برای ارائۀ شدت پلیدی منت در انفاق، آن را در ردیف ریا بیان میدارد که اصل عمل را باطل میکند. در مسئلۀ شهادت که بالاترین مرتبۀ انفاق است، شیطان از طریق این بلیّه وارد میشود و در ابعاد گوناگون، سالک را از مقام شهادت در مراتب خود باز میدارد. مصادیق این موضوع قبل از شهادت آغاز میشود و بهصورتهای گوناگون در خودنمایی به شهادت ظاهر میشود و تا بعد از شهادت و اطرافیان شهید را در بر میگیرد، که اضافهخواهی و منتگذاری بر دیگران بهواسطۀ انتساب به شهید مصادیقی از این قبیل است. تمثیل پروردگار در ادامۀ آیه، با ظرافت به هر دوی این موارد اشاراتی دارد. کسی که با انفاق در صدد خرق حجب است، باید از ایمانی قوی برخوردار باشد تا بتواند بار سنگین شهادت را تحمل کند؛ اما هنگامی که ابتلای شهادت (در مراتب مختلف خود) بر وی وارد میشود، به تعبیر آیۀ شریفه، حال او مانند سنگی است که اندکی خاک رویش را پوشانده و سبزه و گیاه نیز بر آن روییده، اما وقتی باران -که همهجا منشأ رحمت است- با فشار و تندی و رگبارگونه بر او میبارد، خاک را میشوید و سنگ سخت و بدون گیاه آشکار میگردد. با توجه به آنکه سختی سنگ نماد قساوت قلب انسان ریاکار و منتگذار است، این بیان الهی بهخوبی ابعاد فاجعۀ منت و اذیت دیگران بهبهانۀ انفاق و شهادت را نشان میدهد.

2. انفاق از بهترینها

در آیات پایانی سورۀ مبارکۀ بقره (اولین سورۀ نازلشده بعد از هجرت نبوی{صلوات الله علیه}) آیات فراوانی پیرامون مقام بلند خلافتاللهی انسان در قالب بیانات نظری و عبرتهای تاریخی بیان شده است. در این میان، خداوند در عمدۀ آیات این سوره، بزرگترین خطر در سیر انسان بهسوی مقام خلافتاللهی را شرک باطنی -یعنی نفاق- بیان میفرماید. بیجهت نیست که خداوند بیش از 150 آیه از 286 آیۀ سورۀ بقره را به بیان فراز و نشیبهای زندگی یهود و بنیاسرائیل -بهعنوان نماد نفاق- اختصاص میدهد. در میان این آیات، موارد فراوانی به موضوع انفاق و جهاد و شهادت پرداخته که بیانگر رابطۀ تنگاتنگ میان نجات از نفاق و فریضۀ انفاق است. تا به آنجا که خداوند انفاق را ارتباط مستقیم عبد با خداوند و قرض به خود تعبیر میفرماید؛ که اگر گیرندۀ انفاق محبوب کل و مالک همۀ هستی است، بدیهی است که منفق باید هرآنچه دارد با کمال ادب و بدون ریا و منت و از بهترینها تقدیم درگاه مالکالملوک کند. در این میان هر مقدار که مال از نظر مبدأ و طریق تحصیل پاکتر و حلالتر باشد، آثار و برکات انفاق در خرق حجابها قویتر است. در آیۀ ذیل، خداوند ضمن تصریح به فضیلت انفاق از بهترینها و محبوبترینها، تأکید میفرماید که مبادا زشت و زیبا را با هم مخلوط کرده و انفاق نمایید؛ بهگونهای که اگر قرار باشد همان را به خودتان بدهند با کراهت بپذیرید:

<یآٰ اَیّݧُهݧَا الَّذٖینَ ءاٰمَنݨُوٓݢݢا اَنْفِقُوا مِنݨْ طَیِّباٰتِ ماٰ کَسَبݦْٮݧݩݑُمْ وَمِمݦݩّآٰ اَخݨْرݨݧَݡجݧْناٰ لݦَکݧُمْ مِنَ الْاَرݧݧْضِ٭ݦݦݦݦۖ وݩَلاٰ تَیݧَمݧَّمݧݧُوا الْخَبٖیثَ مِںݩݩݐݨْهُ تُنْفِقُونَ وَلݠَسݦْٮݠݦݦݩݑُمݦْ بِـݘاٰخِذٖیهِ اِلݧݩݩݩݧݩݧݩّاݦݦݦݦٰݠݩݩݩݧݩݧݩݧݧٓ اَنْ تُغْمِضُوا فٖیهِ٭ݦݦݦݩۚ وَاعْلَمݩݩُوٓݢݢا اَنَّ اللّٰهَ غَنِیٌّ حَمٖیدٌ>[95]

با توجه به سیر مباحثی که گذشت میتوان گفت اصل انفاق به نیت و اعتقاد منفق باز میگردد. از این منظر هر مقدار اخلاص در انفاق بیشتر و آنچه انفاق شده پاکیزهتر باشد، مرتبۀ شهادت بالاتر است. بدیهی است که مجاهد در جبهههای مبارزه با دشمن، خواه شهید بشود و یا نشود، در هر صورت بهترین و محبوبترین و پاکیزهترین سرمایۀ هستی خود، یعنی جان و سلامتی خویش را در معرض انفاق فی سبیلالله قرار داده است و مصداق اعلای آیۀ شریفه و ثمرات انفاق است. البته او باید بهشدت مراقب حملات موذیانۀ شیطان در این مرحله باشد؛ زیرا آن کس که در میادین سخت و ابتلائات شدید مبارزه با دشمنان داخلی و خارجی قرار میگیرد -بهدلیل ارزش والای مجاهدتی که میکند- در واپسین لحظات زیر سختترین حملات شیطان از جهات گوناگون قرار خواهد گرفت. شیطان در این بزنگاهها از راه منت گذاشتن، سوء استفاده از موقعیت خود، ریای در اعمال و امور شرکآلود دیگری از این قبیل به او حمله میکند (و البته ریشۀ همۀ آنها به ریا باز میگردد). پس این خطر وجود دارد که با کمترین غفلتی، همۀ آنچه را که انسان بهدست آورده یکباره از دست بدهد؛ <اَیݨَوݨݨَدُّ اَحَدݩݦُکُمْ اَنْ تَکُونَ لَهݩݧُۥ جَنَّةٌ مِنݨْ نَحݨݐٖیلٍ وَاَعݧݨْںݐاٰبٍ ٮݧݩݧݑَجݧݧݧْرٖی مِنݨْ تَحݦݨْتِهَا الݨْاݨَںݧݧݩݐݨْهاٰرُ لَهݩݧُۥ فٖیهاٰ مِنݨْ کُلِّ الݠٮݧݩݩݧݒَّمݩݧݧݩݧَراٰتِ وَاَصاٰبَهݦݩُ الْکِبݩݩݧَرݩُ وݩَلَهݧݩݩُۥ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفآٰءُ فَاَصاٰبَهآٰ اِعْصاٰرٌ فٖیهِ ناٰرٌ فَاحݦݨْٮݩݩݑَرݨݨَٯݧݑَتْ٭ݦݦݦݦݦۗ کَدݦݐݧݧݩݩݩݩݧٰلِکَ یُبݧَیݨݧِّنُ اللّٰهُ لݦَکݧُمُ الݨْءاݦٰݣݣیاٰتِ لَعݩَلݦَّکُمْ ٮݦݑَٮݩݑَفَکَّرݧُونَ>[96]. ارزش شهادت و مرتبۀ ایمان شهید و آثار و برکات فردی و اجتماعی این مقام ارجمند در چنین لحظاتی معلوم میشود.

3. انفاق در بهترینها

بصیرت دینی -بهمعنای عمیقنگری در دین- در همۀ ابعاد آن ضرورت دارد. انسان بصیر در اعتقادات خود سطحی نیست؛ او همچین در امتثال فرامین الهی با بصیرت و حضور دل و عمیقنگری عمل میکند. با این نگاه اگر به موضوع انفاق بنگریم درمییابیم که اگر مال مورد انفاق و حتی نیت در انفاق هم کاملاً پاکیزه باشد، مطلب تمام نیست و باید قدمهای دیگری نیز در ارتقای شهادت با انفاق برداشت؛ که عبارت است از بصیرت در زمان و مکان و حساسیت موردِ مصرف انفاق و میزان اهمیت انفاقشدگان. اگر انفاق به محل مورد نظر نرسد و یا در تشخیص مهمترینها در انفاق دچار خطا بشویم، اصل انفاق زیر سوال میرود و شهادت به معنای درست واقع نمیگردد. امروزه در این جهت بهحدی نقص و افراط و تفریط مشاهده میشود که بیان یکایک آنها نیاز به رسالۀ مبسوطی دارد. چه بسیارند خیّرینی که خالصانه انفاق میکنند و یا عمر و سلامتی و توان خود را در امری هزینه مینمایند، اما ثمر مطلوبی از آن بهدست نمیآورند. از جمله این موارد میتوان به صرف هزینههای سنگین برای احداث ساختمانهای خیریه در قالب مسجد و مدرسه و بیمارستان اشاره کرد که نیاز منطقه و مهمتر از آن، کادر ادارهکننده مورد توجه قرار نمیگیرد. ایکاش خیّرین مدرسهساز و مسجدسازی که دغدغۀ فرهنگ دینی جامعه را دارند، در کنار هزینههای ساختمانی، برای پرورش معلمین و روحانیان مهذّب و توانا نیز هزینه مینمودند و نهضت خیّرین معلمساز نیز تشکیل میشد. تا از یکسو معلمین دلسوخته و عاشق تعلیم و تربیت فرزندان این مرز و بوم شناسایی میشدند و گرفتاریهای آنان حتیالامکان برطرف میشد و میتوانستند با فراغ بال به مسئولیت حساس خود میرسیدند و از سوی دیگر مستعدین این امر خطیر بهدرستی شناسایی و تربیت میشدند، تا محتوای معنوی مسجد و مدرسه و دانشگاه آکنده از روح ایمان شود.

انفاق؛ سیری درونی، از خود به خود

انفاق در صورت ظاهر، کم شدن است؛ اما در جلوهای دیگر، ظاهراً و باطناً رشد کردن است. خداوند در آیۀ 261 سورۀ بقره به رشد ظاهری آن اشاره میفرماید: <مݦَثَلُ الَّذٖینَ یُنݨْفِقُونَ اَمْواٰلَهݩݧݧݩُمݨݨْ ڡݨݐݭٖی سَبٖیلِ اللّٰهِ کَمݧݨَٮݧݩݒَلِ حَبَّةٍ اݨَنݨْبݩَٮݩݩݧݑَتݨْ سَبْعَ سَناٰبِلَ ڡݨݐݭٖی کُلِّ سُنْبݧُلَةٍ مِائَهݦݩݑُ حَبَّةٍ٭ݦݦۗ وَاللّٰهُ یُضاٰعِفُ لِمݧَنݨْ یَشآٰءُ٭ݦݨۗ وَاللّٰهُ واٰسِعٌ عَلٖیمٌ>[97]، رسول خدا{صلوات الله علیه} نیز یکی از راههای ازدیاد سرمایه را انفاق بیان میفرمایند. توضیح این مطلب خارج از موضوع این کتاب است و ما در اینجا بهتناسب موضوع شهادت، به برخی برکات باطنی انفاق میپردازیم؛ که از جملۀ آن میتوان به برخورداری از دعای انفاقشدگان تا احساس آرامش در جامعه و بهرههای بیحساب اخروی اشاره نمود که خداوند با عبارت کوتاه <لاٰ خَوݨݦْفݧݧٌ عَلَیْهِمْ وݩَلاٰ هُمݨݦݨْ ىݫݔݦݨَحݦْرݦݩݐَݣݣںݧݧݩݐُونَ> از آن یاد میکند. آنچه در این میان مهم است آرامش دل بهواسطۀ تمکّن در توحید است، که رهاورد مراتب عالی انفاق یعنی مقام شهادت است و خداوند در آیۀ 265 به آن اشاره میفرماید: <وَمݦَثݧَلُ الَّذٖینَ یُنݨْفِقُونَ اَمْواٰلَهݩݩݧُمݦݨُ ابْٮݧݩݑݫِغآٰءَ مݦَرݨْصݦݩݐاٰتِ اللّٰهِ وَتݨَٮݧݧݧݩݒݨْٮݪݓݫݫݫݬݬݬݫٖىݫݫݔتًا مِنݨْ اَںݧݩݐݨْڡݧݐُسِهِمْ کَمݧݨَٮݧݩݒَلِ جَنَّةٍ بِرَبݦْوَةٍ اَصاٰبَهاٰ واٰٮݫݓِلٌ فَـݘاٰٮݧݩݑَٮݑݨْ اُکُلَهاٰ ضِعْفَیْنِ فَاِنْ لَمْ یُصݫِبْهاٰ واٰٮݫݓِلٌ ڡݐݦَطݩَلݩٌّ٭ݨݨݨۗ وَاللّٰهُ بِماٰ تَعْمَلُونَ بَصٖیرݦٌ>[98].

این آیه با آیۀ قبل که پیرامون انفاق ریایی است قابل مقایسه است؛ که خداوند آن را به سنگ سختی که مختصری خاک بر آن قرار دارد تشبیه مینماید که با باران تندی شسته میشود و بیحاصلی سنگ زیرین آشکار میشود، اما همان باران تند -که مظهر رحمت الهی است- وقتی بر خاک مستعد و عمیق میبارد، استعدادهای درونی او شکوفاتر میشود و چندین برابر بیشتر و زیباتر محصول میدهد. در این تمثیل بهخوبی سیر ارتقایی شهید بهواسطۀ انفاق خالصانه از خود و موقعیتشناسی در انفاق بیان شده است؛ که اگر برای رضای الهی علقهها از امور کوچک برداشته شود، نفس مستعد تحمل فشار بیشتر برای گسستن علقههای بالاتر میگردد؛ تا به آنجا که اصل هستی خود را -که بیشترین علقه و محبت نسبت به اوست- در میادین گوناگون جهاد رزمی و یا علمی با شهادت میگسلد؛ تا با پیوستن به دریای توحید، دیگر او نباشد و هرچه هست خداوند و رضای محبوب باشد.

گفت آن شاه شهیدان که بلا شد سویم

با همین قافلهام راه فنا مى پویم

دست همّت ز سراب دو جهان میشویم

شور یعقوبکنان یوسف خود میجویم

که کمان شد ز غمش قامت چون شمشادم

گفت هرچند عطش کنده بن و بنیادم

زیر شمشیرم و در دام بلا افتادم

هدف تیرم و چون فاخته پر بگشادم

فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم

بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم

من به میدان بلا روز ازل بودم طاق

کشتۀ یارم و با هستی او بسته وثاق

من دلرفته کجا و کجا دشت عراق

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق

که در این دامگه حادثه چون افتادم

تا در این بزم بتابید مه طلعت یار

من کنم خون دل و یار کند تیر نثار

پرده بدریده و سرگرم به دیدار نگار

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم[99]

شهادت؛ عالیترین مرتبۀ انفاق

در طی مباحث قبل روشن شد که ریشۀ انفاق به خرق حجابهای گوناگون ظلمانی و نورانی از فطرت توحیدی برمیگردد تا استعداد خلافتاللهی انسان شکوفا شود. قدرت نفوذ انفاق در گسستن حجابهای تعلقات، به عظمت اخلاص منفق باز میگردد؛ که انفاق او تا چه مرحله بتواند خرق حجب کند. بنابراین، اگر خداوند دربارۀ منفقین میفرماید: <مَنݨݨْ ذَا الَّذٖی یݦُقݨْرِݣݣݣضُ اللّٰهَ قَرݨݧْصݩݩݐًا حَسݨَݡنًا فَیݧُضاٰعِفَهُۥ لَهݩُۥٓ اَضْعاٰفًا کَٮݧݩݩݧݒݫٖیرݦݦَةݩًݥ>[100] روشن است که قطعاً مراد اصل مال انفاق شده نیست و معنا ندارد که امر مادی در نزد مجرد تام به قرض برود. بنابراین سخن در مرتبۀ اخلاص و طهارت نیت منفقین است؛ چنانکه خداوند دربارۀ مطلق اعمال صالح بندگان نیز همین اصل را بیان میفرماید: <اِلَیْهِ یَصْعݩَݡدُ الْکَلِمݦُ الطَّیِّبُ وَالݠݨْعݧَݡمݧَݡلُ الصّاٰلݫِحݨُ یݦَرݦݨْݣݣڡݐَعݧُهݩُ>.[101]

بنابراین، آنچه به نزد حق بالا میرود و عرضه میشود کلام طیب (یعنی اعتقادات پاک و نیات خالص) است و ظاهر عمل صالح تنها عامل بالابرندۀ نیت است؛ بنابراین، آنچه به نزد خداوند بهعنوان قرض در انفاق گذاشته میشود، میزان اخلاص منفق است. با توجه به آنکه نیت از صاحب نیت جدا نیست، نیت مؤمن در انفاق متحد با نفس مؤمن در مرتبۀ اخلاص خود است. در نتیجه، اگر کلم طیب (که اخلاص منفق باشد) به نزد خدا میرود، یعنی نفس منفق در آن مرتبه نزد خداوند میرود. در نتیجه، هر مقدار مرتبۀ انفاق بالاتر، مرتبۀ قرب مؤمن در این عمل بالاتر است. در این میان، شهیدان جبهههای نبرد بهترین سرمایۀ زندگی، یعنی جان خود را با شهادتشان به نزد خداوند به ودیعه نهادند، پس تنها باقی میماند میزان اخلاص آنان که هریک بنا بر مرتبۀ صفای باطن، مقام خاص خود را دارند؛ هرچند که خداوند وعدۀ فضل عظیم خود را به ایشان داده است؛ <یَخݨْٮݧݧݩݑَصُّ بِرَحݨݦْمݨَتِهٖ مَنݨݨْ یَشآٰءُ٭ݦݨۗ وَاللّٰهُ ذݧݧُو الْفَضْلِ الْعَظٖیمِ>[102].

بنا بر مبانی که در باب شهادت اشاره شد، اصل خدمت به رزمندگان برای دفاع از کیان اسلام -به هر شکل که باشد، خواه رزمی و رویارویی مستقیم با دشمن در سنگر اول، یا خدماتی و یا پشتیبانی علمی و تحقیقاتی و کار بر روی فناوریهای برجسته، و یا جهاد در جبهههای اقتصادی و سیاسی- همگی مصادیقی از شهادت به معنای اعم است؛ زیرا ملاک شهادت در همۀ این امور که بریدن مرتبهای از تعلقات است، وجود دارد.

خاتمه: از شهادت تا شهادت با ولایت

مرحوم علامۀ طباطبایی در آغاز رسالۀ «الولایة» بیان مختصری دارند که چکیدۀ همۀ بیانات ایشان در رسالههای متعدد انسانشناختی و دینشناسی است. خلاصه آنکه ایشان میفرماید: ولایت بالاترین کمال حقیقی انسان و غرض نهایی از تشریع شرایع الهی است. به دیگر سخن، اگر در نگاه عقلی، انسانیت انسان با فصل اخیر او -یعنی نطق- معرفی میشود[103]، در فرهنگ قرآن بالاترین کمال انسان با مقام ولایت شکل میگیرد و زمانی خطاب انسان کامل به او میشود که مقام ولایت سراسر هستی او را در عمل و نظر فرا گرفته باشد. در چنین جهانبینی، فلسفۀ بعثت انبیای الهی؟عهم؟ و تشریع همۀ شرایع، برای تحقق این مقام در انسان است[104]. با دقت نظر در جنگ دیرینۀ شیطان با انسان، درمییابیم که این کینۀ عمیق نه بهخاطر عقل انسان و نه سایر شرافتهای مادی او در تمدنسازی و ابتکار و خلاقیت و بهرهمندی از مواهب الهی در طبیعت بود، بلکه دعوا در ربودن مقام ولایت انسانی از انسان بود. لذا فارق میان کفر و شرک و نفاق از یک طرف و اسلام و ایمان و اخلاص از سوی دیگر، مراتب ولایت است.

ولایت در انسان با نفخۀ روح الهی <وَنَڡݧݧݐَخْتُ فٖیهِ مِنݨْ رݧُوݢݢحݫٖی>[105] و در نتیجه، صیرورت انسان از مرتبه حیوانی و حتی مَلَکی به شرافت انسانی، بهواسطۀ این مقام، شکل گرفت <ثُمَّ اَنݧْشَاْناٰهُ خَلْقًا ءاٰخَرَ>[106] و سجدۀ ملائک و خضوع خلایق در برابر انسان ریشه در این مقام دارد.

ملَک در سجدۀ آدم زمینبوسِ تو نیت کرد

که در حسن تو چیزی یافت غیر از طور انسانی[107]

مقام ولایت نیز -چنانکه بارها در مطالب کتاب اشاره شد- نزدیکترین اسم صادر از پروردگار است و انسان با رجوع به نهانیترین مراتب ذات خود، آن را در فطرت الهی که خداوند در وی به ودیعه نهاده مییابد. به این ترتیب، ولایت و شهادت در هم گره میخورند.

<وَاِدݩݐݨْ اَحݦݐݨَݡذَݡ رَبُّکَ مِنݨْ بَنٖیٓ ءاٰدَمَ مِنݨْ ظُهݧُورݫِݣݣهݫݫݫِمْ ذُرِّیَّٮݧݧݨݑَهݧُمْ وَاَشݨْهݧَݡدݧَݡهُمݨْ عَلٰٓى اَںݧݩݐݨْڡݧݐُسِهِمْ اَلݧَسْتُ بِرݦَبِّکُمْ٭ݦݦݦݦۖ قاٰلُوا بَلٰى شَهِدْنآٰ>[108]

بنا بر این آیۀ شریفه، خداوند به همۀ بنیآدم، قبل از پوشیدن لباس این بدن مادی، حقیقت انسانی خودشان را ارائه داد و آنها بلافاصله با شهود و معرفت به حقیقت انسانی خویش، به ربوبیت الهی اذعان نمودند[109]. این معرفت توحیدی انسان، نه یقینی علمی، بلکه معرفتی شهودی و عینی بر توحید است؛ <قاٰلُوا بَلٰى شَهِدْنآٰ>.

در ازل داده است ما را ساقی لعل لبت

جرعۀ جامی، که من سرگرم آن جامم هنوز[110]

چنانکه از عمومیّت آیه برمیآید، این عهد از همۀ بنیآدم گرفته شد و همگی نیز اذعان به آن نمودند و در عالم دنیا موظّف به اظهار آن شدند؛ <اَنْ تَقُوݣݣلُوا یݦَوݨْمݩݩَ الݠݨْٯݨݑِىݫݔاٰمݨَةݫِ اِنّاٰ کُںݡݩݧݩݐّاٰ عَنْ هٰدݦݐاٰ غاٰفِلٖینَ>[111].

پس خداوند انسان را در مقامی چنان ارجمند خلق نمود که وقتی بدون حجابِ کدورتهای گناه و تعلقات دنیوی به ذات و حقیقت خود توجه مینماید، خود را شهید بر حقیقت توحید (و ولایت و دیگر فضایل نظری و ارزشی توحیدی) مییابد.

نتیجه آنکه همۀ انسانها بالقوه در مقام شهادت بر توحید و شهود عوالم ملکوت خلق شدهاند، توجه دائمی به پروردگار دارند و از این منظر دائمالذکر هستند؛ اما با زندگی در حیات دنیا و گرفتار شدن به تعلقات مادی و حجاب و کدورت گناهان، از آن مقام فاصله گرفتند؛ <کَلّاݨݦݦݦݦٰݠݨݧۖ بَلݦݨݨݨݨݦݨْݩݧ راٰنَ عَلٰى قُلُوٮݫݓݭݫݭِهݠݫݫِمْ ماٰ کاٰںݧݧݐُوا یݧݧݩَکݨݧْسِبُونَ ١٤ کݡَلّاݨݦݦݦݦٰݠݧݧݧݧݧݩݩݩݩݩٓ اِنَّهݠݧݧݩݩُمݨݨݧْ عَنْ رَبِّهِمْ یݦَوْمݩَىݧݩݩݘݫݫِذݫٍ لَمݧَحݨݨْجݧُوبݧُوںݡݐَ>[112].

در بیانات دو معلم سترگ اخلاق و عرفان، امام خمینی و علامۀ طباطبایی؟رهما؟ و در منظومۀ نظری آنان در رسالههای انسانشناسی، این سیر در دو قوس نزول و صعود به منصۀ ظهور میرسد. او حرکت خویش را از عالیترین مراتب خلقت (یعنی مقام خلافتاللّهی) آغاز میکند و بعد از طی همۀ مراتب عالم، از ملکوت تا ناسوت، در بستر ولایت به عالم دنیا میرسد و بعد از طی ابتلائات فراوان و روشن شدن جوهرۀ او در ابراز مقام شهادت، در قوس صعود به عوالم قبل از دنیای خود بازمیگردد. به میزانی که او توانسته باشد در دنیا حجابهای مادی و حتی نوری را خرق کرده باشد، مراتبی از شهادتی را که بالقوه واجد بوده به فعلیت میرساند و اظهار میکند.

به این ترتیب، سیر انسان قبل از دنیا با شهادت آغاز میشود و در دنیا با هجرت و جهاد اصغر و اکبر و تولی به ولایت صاحبان شهادت (یعنی اولیای الهی؟عهم؟) و آزاد شدن از تعلقات غیرتوحیدی ادامه مییابد. بعد از دنیا، به مقداری که او از مراتب شهادت در علمالیقین تا عینالیقین و حقالیقین بهره برده باشد، میهمان سفرۀ ولایت در شهود پروردگار میگردد. به این ترتیب، قوس نزول و صعود انسان از شهادت آغاز و با تنعّم از سفرۀ ولایت، به شهادت ختم میگردد.

راه و رسم این سیر بینهایت، نهفقط اطاعت محض از قرآن و اولیای الهی؟عهم؟ است، زیرا این مقام رهاورد هدایت ارشادی است بلکه سخن در شهادت از شهود است و اینکه پذیرایی امام از شهیدان در دنیا و آخرت، هدایتی ایصالی است که نزدیکتر و صمیمیتر از پدر و مادر و برادر عزیز و دلسوز است؛ «الْإِمَامُ الْأَنِیسُ الرَّفِیقُ وَ الْوَالِدُ الشَّفِیقُ وَ الْأَخُ الشَّقِیقُ وَ الْأُمُّ الْبَرَّةُ بِالْوَلَدِ الصَّغِیر.»[113]

شهیدان غرق در نعمت ولایتند تا نواقص ایشان جبران شود و در کنار سایر شهیدان از کوثر فاطمی؟سها؟ و علوی{علیه السلام} نوشانیده شوند و با ابتهاج نظارهگر دریای بیکران اسمای حسنای الهی و کلمۀ توحید باشند.

مهر خوبان دل و دین از همه بى‏پروا برد

رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد

تو مپندار که مجنون سَرِ خود مجنون شد

از سمک تا به سماکش کشش لیلى برد

من به سرچشمۀ خورشید نه خود بردم راه

ذرّهاى بودم و مهر تو مرا بالا برد

من خسى بى‏سر و پایم که به سیل افتادم

او که مىرفت مرا هم به دل دریا برد

جام صهبا ز کجا بود؟ مگر دست که بود؟

که به یک جلوه دل و دین ز همه یکجا برد

خم ابروى تو بود و کف مینوى تو بود

که درین بزم بگردید و دل شیدا برد

خودت آموختى‏ام مهر و خودت سوختى‏ام

با برافروختهرویى که قرار از ما برد

همه یاران به سر راه تو بودیم ولی

غم روى تو مرا دید و ز من یغما برد

همه دلباخته بودیم و پریشان که غمت

همه را پشت سر انداخت مرا تنها برد[114]

 

 

[1]. الکهف، 28؛ «و از کسى که دلش را از یاد خود غافل کرده‏ایم، اطاعت مکن‏».

 

[2]. الکهف، 24؛ «و هرگاه فراموش کردی، پروردگات را یاد کن».

 

[3]. المیزان، ج1، ص339.

 

[4]. یوسف، 83؛ «بلکه نفوس شماکارى [زشت] را در نظرتان آراسته و زیبا جلوه داد».

 

[5].   دَوَاؤُکَ فِیکَ وَ مَا تَشْعُرُ                          وَ دَاؤُکَ مِنْکَ وَ مَا تُبْصِرُ

وَ تَزْعُمُ أَنَّکَ جِرْمٌ صَغِیرٌ                       وَ فِیکَ انْطَوَى الْعَالَمُ الْأَکْبَرُ

وَ أَنْتَ الْکِتَابُ الْمُبِینُ الَّذِی                     بِأَحْرُفِهِ یَظْهَرُ الْمُضْمَرُ؛

مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج3، ص272.

 

[6].   التغابن، 3؛ «آسمانها و زمین را به حق آفرید و شما را صورت‏گرى کرد و صورت‏هایتان را نیکو آراست و بازگشت به سوى اوست».

 

[7].   التین، 4؛ «ما انسان را به نیکوترین قوام خلق کردیم».

 

[8]. جامع الأخبار، ص185.

 

[9]. عوالی اللآلی، ج 4، ص7؛ بحارالأنوار، ج 58، ص39؛ «زمین و آسمان من گنجایش مرا ندارند؛ امّا دل بندۀ مؤمنم گنجایش مرا دارد».

 

[10]. الاتحافات السنیّة، ص31، ح 32؛ «آسمان‏ها و زمین از اینکه مرا در خود جاى دهند ناتوانند؛ امّا دل مؤمن مرا در خود جاى مى‏دهد».

 

[11]. بحار الأنوار، ج 58، ص39؛ «دل مؤمن عرش خداى مهربان است».

 

[12]. شعر از نورالدین، سیدنعمتاللهبن عبدالله ولی است؛ پاسداران حریم عشق، ج9، ص249.

 

[13]. «وَ أَنَّکَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَکَ»؛ «و تو از آفریدگان خود پنهان نمى‏شوى، مگر آنکه کردارشان آنان را از تو بپوشاند»؛ دعای ابوحمزۀ ثمالی.

 

[14]. الانفال، 24؛ «خدا میان انسان و قلب او حایل مى‏شود [از خود انسان به او نزدیکتر است]».

 

[15] . رسول خدا{صلوات الله علیه} فرمود: «لا یَقبَلُ اللَّهُ صَلاةَ عَبدٍ لا یَحضُرُ قَلبُهُ مَعَ بَدَنِهِ»؛ المحاسن، ج1، ص406.

 

[16]. الذاریات، 56؛ «جن و انس را جز برای اینکه مرا بپرستند، نیافریدیم».

 

[17]. عللالشرائع، ج1، ص9.

 

[18]. المطففین، 14؛ «این چنین نیست که مى‏گویند، بلکه گناهانى که پیوسته انجام میدادند بر دل‏هایشان چرک و زنگار زده است».

 

[19]. البقرة، 93؛ «دلهایشان از عشق گوساله سیراب شده بود».

 

[20].  نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص54؛ «امام على{علیه السلام}: آنان در کارشان به شیطان تکیه کردند و شیطان هم آنها را دام خود قرار داد. پس در سینه‏هاى آنان لانه کرد و تخم گذاشت و بتدریج در خردهاى آنان نفوذ کرد و با چشمهایشان نگریست و با زبانشان سخن گفت؛ پس آنها را گرفتار خطاها و لغزشها کرد و نادرستى را در نظرشان آراست؛ کارهاى آنان مانند کار کسى است که شیطان در قدرتش شریک شده و زبان او را به باطل گویا کرده است».

 

[21].  البقرة، 286؛ «هرکس اعمالش به سود اوست و هر کس اعمال و دستاورد بد او، به زیان اوست».

 

[22]. الزمر، 15؛ «[زیانکاران] کسانى هستند که سرمایۀ وجود خود را تباه کرده‏اند».

 

[23]. التغابن، 3؛ «بازگشت [دگرگون شدن و تحول] به سوى اوست».

 

[24]. الحج، 46؛ «قلوبى هم که در سینه‏هاست، بى‏بصیرت مى‏گردد».

 

[25].  دیوان حافظ، غزل23.

 

[26]. نهجالبلاغة (للصبحی صالح)، ص43؛ «پس [خداوند] رسولانش را در میان آنان فرستاد و هرچند گاه پیامبرانى روانه ساخت. تا… دفینههای عقل آنان را زیر و رو کند».

 

[27]. الشمس، 9و10؛ «بى‏تردید هرکس که خود را پیراست و رشد[ی با برکت و شایسته] داد، [بر موانع و مشکلات دنیا و آخرت] پیروز شد (9). و کسى که نفس خود را [در آلودگى‏ها] پنهان ساخت نومید شد».

 

[28]. دیوان حافظ، غزل241.

 

[29]. «در روایتی از رسول اکرم{صلوات الله علیه} نقل شده است که برای شهید هفت خصلت است که اوّلی آن عبارت است از اینکه اول قطرهای که از خون او به زمین بریزد، تمام گناهانی که کرده است آمرزیده میشود. و مهم آن، آخرین خصلتی است که میفرماید. میفرمایند که -به حسب این روایت- که شهید نظر میکند به وجهالله، و این نظر به وجهالله راحت است برای هر نبی و هر شهید»؛ صحیفه امام، ج13، ص513. روایت مورد اشاره امام چنین است: «یَنْظُرُ فی وَجْهِ اللَّهِ، وَأَنَّهُ راحَةٌ لِکُلِّ نَبِیٍّ وَ شَهیدٍ»؛ وسائل الشیعة، ج15، ص16، ح20.

 

[30]. الحجر، 41؛ «این راه روشنی است بر من [و از سلطه من بیرون نیست] و استوار و مستقیم است».

 

[31]. آل‏عمران، 163؛ «همۀ آنان را [چه مؤمن، چه کافر] نزد خدا درجات و منزلت‏هایى [متفاوت] است و خدا به آنچه انجام مى‏دهند بیناست».

 

[32]. دیوان حافظ، غزل28.

 

[33].                       بحارالأنوار، ج93، ص157؛ «امام باقر{علیه السلام}: پیامبر خدا{صلوات الله علیه} فرمود: آیا به شما نگویم که بهترین و پاکیزه‏ترین اعمال شما نزد خدایتان چیست و چه چیز درجات شما را بیش از هر چیز بالا مى‏برد و از درهم و دینار برایتان بهتر است و [حتى] از این که با دشمن رو به رو شوید و بکشید و کشته شوید ارزشمندتر است؟ عرض کردند: بفرمایید، اى رسول خدا! فرمود: بسیار به یاد خداوند عزّوجلّ بودن».

 

[34]. مقام معظم رهبری، 13/10/98 (لینک دسترسی: https://khl.ink/f/44574).

 

[35]. الکافی، ج2، ص348؛ «پیامبر خدا{صلوات الله علیه}: بالاى هر نیکوکارى، نیکوکار [دیگرى‏] است تا آن گاه که مرد در راه خدا کشته شود. پس، چون در راه خدا کشته شد، بالاتر از آن نیکى (ارزشى) وجود ندارد».

 

[36]. العنکبوت، 45؛ «و نماز را برپا دار، یقیناً نماز از گناهان ‏آشکار، و کارهاى ناپسند باز مى‏دارد و همانا ذکر خدا بزرگ‏تر است و خدا آنچه را انجام مى‏دهید، مى‏داند».

 

[37].                       غرر الحکم و درر الکلم، ص757؛ امام على{علیه السلام}: «خداوند سبحان را نه با بى‏توجّهى یاد کن و نه از سرِ غفلت، فراموشش کن؛ بلکه او را کامل یاد نما، آن سان که دلت با زبانت هم‏نوا باشد و نهانت با آشکارت سازگار. تو به راستى به یاد خدا نخواهى بود، مگر آنگاه که خودت را در [هنگام] یادکردنت [از خدا]، از یاد ببرى و در وقت ذکرگفتن، خویشتن را گم کنى».

 

[38]. میزان الحکمة، ح6349؛ پیامبر خدا{صلوات الله علیه}فرمود: «هیچ عملى نزد خداوند متعال محبوب‏تر و هیچ عاملى در نجات بنده از هر گناهى در دنیا و آخرت مؤثرتر از ذکر خدا نیست. عرض شد: حتى جنگ در راه خدا؟ فرمود: اگر یاد خدا در میان نبود دستور جنگ داده نمى‏شد».

 

[39]. امام صادق{علیه السلام} فرمود: «مَنْ کَانَ ذَاکِراً لِلَّهِ تَعَالَى عَلَى الْحَقِیقَةِ فَهُوَ مُطِیعٌ وَ مَنْ کَانَ غَافِلًا عَنْهُ فَهُوَ عَاصٍ وَ الطَّاعَةُ عَلَامَةُ الْهِدَایَةِ وَ الْمَعْصِیَةُ عَلَامَةُ الضَّلَالَةِ وَ أَصْلُهُمَا مِنَ الذِّکْرِ وَ الْغَفْلَةِ؛ مصباح الشریعة، ص55.

 

[40]. المعارج، 23؛ «مؤمنین واقعی دائماً در حال نماز هستند».

 

[41]. آل عمران، 191.

 

[42]. الأمالی (للطوسی)، ص79؛ «امام باقر{علیه السلام}: مؤمن تا زمانى که به یاد خدا باشد، ایستاده یا نشسته یا خفته؛ پیوسته در نماز است؛ خداوند متعال مى‏فرماید: «آنان که خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو خفته، یاد مى‏کنند».

 

[43]. تفسیر واژگان قرآن کریم، ص83.

 

[44]. التوبة، 118؛ «پس خداوند [با رحمت خویش] بر آنان بازگشت و روی آورد تا آنان [به درگاه خدا] بازگردند و توبه کنند؛ زیرا خدا بسیار توبه‏پذیر و مهربان است».

 

[45] . ر.ک: نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص549.

 

[46]. البقرة، 257؛ «خدا سرپرست کسانى است که ایمان آورده‏اند؛ آنان را از تاریکى‏ها به سوى نور بیرون مى‏برد».

 

[47]. الأحزاب، 43؛ «اوست که با فرشتگان رحمت خویش را بر شما مى‏فرستد تا شما را از تاریکى‏ها به سوى نور بیرون آورد و اوبه مؤمنان مهربان است».

 

[48]. الأنعام، 120؛ <وَذݧَرݩݧُوا ظاٰݣݣهِرَ الْاݭِݣݣٮݧݧݧݩݒݨْمݭِ وَݢݢٮݫݓاٰݣݣطݫِںݧݩݩݐݨَݡهݩُۥٓ٭ݦݦݨۚ اِنَّ الَّذٖینَ یݧݧݩَکݨݧْسِبُونَ الْاِݣݣٮݡݧݧݩݩݧݒْمݧَ سَیُجْزݨَوݧݨْنَ بِماٰ کاٰںݧݧݐُوا ىݫݫݔݦَقݨْٮݧݩݩݧݑݧَرݪِݣݣفݧُونَ>.

 

[49].  غرر الحکم، ص238؛ «امام على{علیه السلام}: با نفْس خود بستیز و توبه‏ات را پیش انداز، تا به طاعت پروردگارت دست یابى».

 

[50].  همان، ص227؛ «امام على{علیه السلام}: جهاد کردن با نفْس، آن را در ارتکاب گناهان مهار مى‏کند و از نابودى نگهش مى‏دارد».

 

[51].  المائدة، 27؛ <وَاتݨْلُ عَلَیْهِمْ نَبَاَ ابْنَیْ ءاٰدَمَ بِالْحَقِّ اِذْ ٯݦݑَرَّݢݢٮݫݓاٰ ٯݦݑُرݨݦْݣݣٮݫݓاٰݤݣݣںݩݐًا ڡݨݐَٮݧݑُٯݨݧݑُبݨݧِّلَ مِنݨْ اَحَدِهِماٰ وَلݠَمݩْ یݦݦُٮݦݑݩَٯݑَبَّلْ مِنَ الݨْءاݦٰحݧݩݩݧݐݧَݡرِ>.

 

[52]. برای آشنایی با احکام اخلاقی مورد ابتلا، ر.ک: «احکام گناهان مورد ابتلا» تهیه و تنظیم شده زیر نظر مؤلف محترم.

 

[53]. ر.ک: بحار الأنوار، ج78، ص321.

 

[54]. غرر الحکم، ص387؛ «در هنگام خواهشها جلوی نفست را بگیر و در هنگام شبهات، آن را به کتاب خدا ارجاع ده».

 

[55]. «أَنَّ الْحَلَالَ بَیِّنٌ وَ الْحَرَامَ بَیِّنٌ وَ بَیْنَهُمَا مُشْتَبِهَاتٌ لَا یَعْلَمُهُنَّ کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ؛ فَمَنِ اتَّقَى الشُّبُهَاتِ اسْتَبْرَأَ لِدِینِهِ وَ عِرْضِهِ وَ مَنْ وَقَعَ فِی الشُّبُهَاتِ وَقَعَ فِی الْحَرَامِ کَالرَّاعِی یَرْعَى حَوْلَ‏ الْحِمَى‏ یُوشِکُ أَنْ یَرْتَعَ فِیهِ. أَلَا وَ لِکُلِّ مَلِکٍ حِمًى أَلَا وَ إِنَّ حِمَى اللَّهِ مَحَارِمُه‏؛ «حلال روشن است و حرام نیز روشن است و میان آن دو امورى هستند شبهه‏ناک که بسیارى از مردم [حُکم‏] آنها را نمى‏دانند. پس هر که از شبهات بپرهیزد، آبرو و دین خود را حفظ کرده و هر که در شبهات وارد شود به حرام درافتد؛ مانند چوپانى که در اطراف قرقگاه مى‏چراند و نزدیک است که وارد آن شود. بههوش باشید که هر سلطانی را حریمی است! به هوش باشید که همانا حریم الهی محرمات اوست!»؛ مجموعۀ ورام، ج2، ص267.

 

[56]. البقرة، 170؛ «و هنگامى که به آنان گویند: از آنچه خدا نازل کرده پیروى کنید، مى‏گویند: نه، بلکه از آیینى که پدرانمان را بر آن یافتیم، پیروى مى‏کنیم . آیا اگرچه پدرانشان چیزى نمى‏فهمیدند و راه [حق را] نمى‏یافتند [باز هم کورکورانه از آنان پیروى خواهند کرد؟!]».

 

[57]. غرر الحکم، ص338؛ «با خواهش [نفس] خود جهاد کن، بر خشمت چیره شو و با عادتهاى بد خود مخالفت نما تا نفست پاکیزه شود، خردت کمال یابد و از پاداش پروردگارت بهرۀ کامل برى».

 

[58]. نهجالبلاغة (للصبحی صالح) ص417؛ «این نفس خود را با تقوا ریاضت مى‏دهم تا در روز هراس بزرگ (قیامت)، در امان باشد و در لبۀ لغزشگاهها پا برجا ماند».

 

[59]. مجموعۀ ورام، ج 2، ص122؛ «با کم خوردن و کم آشامیدن به جنگ نفسهاى خود روید؛ فرشتگان بر سر شما سایه مى‏افکنند و شیطان از شما مى‏گریزد».

 

[60]. غرر الحکم، ص339؛ «در راه طاعت خدا، با نفس خود مبارزه کن همچون مبارزۀ دشمن با دشمنش، و با آن گلاویز شو همچون گلاویز شدن حریف با حریفش، زیرا نیرومندترین مردمان کسى است که بر نفس خویش چیره آید.».

 

[61]. الأعراف، 176؛ «و اگر مى‏خواستیم قطعاً [مقام او را] به وسیلۀ آنها [آیات] بالا مى‏بردیم، ولى به زمین گرایید و چسبید [پستى طلبید و به دنیامیل کرد] و هوس خویش را پیروى کرد».

 

[62]. غرر الحکم، ص207؛ «برترین جهاد، جهاد با هواى نفس و بازداشتن آن از لذّت‏هاى دنیاست».

 

[63]. دیوان حافظ، غزل262.

 

[64]. میزانالحکمة، ج2، ص331؛ «برترین جهاد، این است که به خاطر خداوند متعال، با نفس و هواهاى نفسانى‏ات جهاد کنى».

 

[65]. ر.ک: آدابالصلاة، ص130و131؛ فصل سوم و چهارم باب اول.

 

[66]. مصباح الشریعة، ص97؛ «هر گروهى از بندگان را توبه‏اى است: توبۀ انبیا از اضطراب درون و توبۀ اولیا از وارد شدن خطورات گوناگون به دل و توبۀ اصفیا از نَفَس کشیدن [بدون یاد خدا] و توبۀ خاصّان از پرداختن به غیر خدا و توبۀ عوام از گناهان است».

 

[67]. الأمالی (للصدوق)، ص507؛ «کسى که بدون بینش عمل کند، همچون کسى است که در بیراهه رود؛ چنین کسى هر چه تندتر رود، از راه دورتر مى‏افتد».

 

[68]. یوسف، 108؛ «بگو: این طریق من است که من و هر کس پیرو من است بر پایۀ بصیرت به سوى خدا میخوانم».

 

[69]. غرر الحکم، ص339؛ «با نفس خود جهاد کن و از او حساب کِش، همچنان که شریک از شریکش حساب مى‏کِشد و حقوق خداوند را از او مطالبه کن، همچنانکه طرف دعوا، حقوق خود را از دیگرى مطالبه مى‏کند».

 

[70]. تحف العقول، ص304؛ «نفس خود را چون دشمنى دان که با او مبارزه مى‏کنى و عاریه‏اى که باید برگردانى؛ زیرا تو طبیب نفس خویش قرار داده شده‏اى، نشانۀ سلامت به تو شناسانده شده و درد و بیمارى برایت روشن گشته است و به دارو، راهنمایى شده‏اى. پس، در مبارزه با نفس اندیشه کن».

 

[71]. دیوان حافظ، غزل1.

 

[72]. البقرة، 268؛ «شیطان به شما تهیدستى و فقر را وعده میدهد».

 

[73]. الجن، 16؛ «و اگر بر طریق حق پایدارى کنند، حتماً آنان را از آب فراوانى سیراب خواهیم کرد».

 

[74]. بحار الأنوار، ج 71، ص219؛ «محبوبترین عمل در پیشگاه خداوند؟عز؟ عملى است که آدمى بر آن مداومت ورزد، هرچند اندک باشد.».

 

[75]. در منابع مشهور روایی یافت نشد، ولی فراز اول در این منبع نقل شده است: نهجالفصاحة، ص776؛ «هر که چیزى بجوید و بکوشد، بیاید و هر کس دری را کوبد و اصرار ورزد، وارد شود».

 

[76]. الأحزاب، 19؛ «در حالی که بر خیر [مال و غنائم] نسبت به شما بخیل‏اند؛ اینان ایمان نیاورده‏اند؛ به این خاطر خدا اعمالشان را تباه و نابود کرده است؛ و این [کار] بر خدا آسان است».

 

[77]. دیوان حافظ، غزل353.

 

[78]. الکافی، ج 2، ص86؛ «عبادت را به نفسهاى خود تحمیل نکنید».

 

[79]. مثنوی معنوی، دفتر چهارم، ص551.

 

[80].  الأعراف، 157؛ «همان کسانی که از این رسول و پیامبر درس ناخوانده که او را نزد خود در تورات و انجیل نگاشته مى‏یابند، پیروی مى‏کنند؛ پیامبرى که آنان را به کارهاى شایسته فرمان مى‏دهدو از اعمال زشت منع میکند و پاکیزه‏ها را بر آنان حلال مى‏نماید و پلیدیها را بر آنان حرام مى‏کند؛ قید و بندها و بارهاى تکالیف سنگین و زنجیره‏ها که بر دوش عقل وجان آنان است برمى‏دارد».

 

[81]. همان؛ «پس کسانى که به او ایمان آوردند و با یاری او حرمتش را نگاه داشتند و یاریش دادند و از نورى که بر او نازل شده پیروى نمودند، آنها خودشان رستگارانند».

 

[82]. معجم مقاییس اللغه، ج‏5، ص455.

 

[83]. از اشعار شیخ سعید سرمد کاشى به نقل از: پاسداران حریم عشق، ج5، ص192.

 

[84]. مقام معظم رهبری، بیانات در دیدار با جمعی از پاسدان، 10/12/68 (لینک دسترسی:

https://khl.ink/f/2272).

 

[85]. امام صادق{علیه السلام}: «إِنَّ اللَّهَ تَبارَکَ وَتَعالَى یَقولُ: ما مِن شَیءٍ إِلَّا وَ قَد وَکَّلتُ مَن یَقبِضُهُ غَیرِی إِلّا الصَّدَقَةَ؛ فَإِنّی أَتَلَقَّفُها بِیَدِی تَلَقُّفاً»؛ بحارالأنوار، ج 96، ص134.

 

[86]. التوبة: 104؛ «آیا ندانسته‏اند که فقط خداست که از بندگانش توبه را مى‏پذیرد و صدقات را دریافت مى‏کند؟».

 

[87]. <مَنْ ذَا الَّذی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً>؛ البقرة، 245و الحدید، 11.

 

[88].                       مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، ص327؛ «حقیقت بندگى سه چیز است: [اول] اینکه بنده در آنچه خداوند به او عطا فرموده است براى خود مالکیتى در نظر نگیرد؛ زیرا بندگان مالک چیزى نیستند، مال را متعلّق به خدا مى‏دانند و آن را هرجا که خداوند عزّوجلّ فرمان داده است به مصرف مى‏رسانند».

 

[89]. البقرة، 254؛ «اى اهل ایمان! از آنچه به شما روزى کرده‏ایم، انفاق کنید».

 

[90]. السجدة، 16؛ «پهلوهایشان از بسترها [براى نماز شب و عبادت] فاصله میگیرد، در حالى که همواره پروردگارشان را از روی بیم و امید مى‏خوانند و از آنچه آنان را روزى داده‏ایم، انفاق مى‏کنند».

 

[91]. البقرة، 272؛ «هر مالى را که انفاق کنید به سود خود شماست و این در صورتى است که انفاق نکنید جز براى دستیابی خشنودی خدا و آنچه از مال انفاق کنید، به طور کامل به شما بازگردانده مى‏شود و مورد ستم قرار نخواهید گرفت».

 

[92]. البقرة، 219؛ «و از تو مى‏پرسند: چه چیز انفاق کنند؟ بگو: از آنچه افزون بر نیاز است».

 

[93]. دیوان سعدی، غزل409.

 

[94]. البقرة، 264؛ «اى اهل ایمان! صدقه‏هایتان را با منت نهادن‏بر مستحق و آزار روحى رساندن به مستمند باطل نکنید، مانند کسى که مالش‏را برای خودنمایی به مردم انفاق مى‏کند و به خدا و روز قیامت ایمان ندارد که وصفش‏مانند سنگ صاف و صیقلی است که بر آن خاک قرار داردو باران تند و درشت بر آن ببارد و آن سنگ را صاف واگذارد [صدقه ریایى مانند آن خاک است و این ریاکاران] به چیزى از آنچه کسب‏کرده‏اند، دست نمى‏یابند و خدا مردم کافر را هدایت نمى‏کند».

 

[95]. البقرة، 267؛ «اى اهل ایمان! از پاکیزه‏هاى آنچه به دست آورده‏اید و آنچه براى شما از زمین بیرون آورده‏ایم، انفاق کنید و براى انفاق کردن دنبال مال نامرغوب و بى‏ارزش و پست نروید، در حالی که اگر آن را به عنوان حقّ شما به خود شما مى‏دادند، جز چشمپوشی نمى‏گرفتید و بدانید که خدا بى‏نیاز و ستوده است».

 

[96]. البقرة، 266؛ «آیا یکى از شما دوست دارد که او را بوستانى از درختان خرما و انگور باشد…، پس گردبادى که در آن آتش سوزانى است به آن بوستان برسد و یکپارچه بسوزد؟ اینگونه خدا آیاتش را براى شما توضیح مى‏دهد تا بیندیشید».

 

[97]. البقرة، 261؛ «مثل آنان که اموال خویش را در راه خدا انفاق مى‏کنند حکایت دانه‏اى است که هفت خوشه رویانیده که در هر خوشه صد دانه باشد و خدا براى هر که بخواهد، دو برابر هم مى‏کند؛ که خدا وسعتبخش و داناست».

 

[98]. البقرة، 265؛ «و مثل کسانی که اموال خود را برای رضاى خدا و تثبیت [ملکات انسانی در] دلهاى خویش انفاق مى‏کنند، عملشان مانند باغى است بر بالاى تپه‏اى که رگبارى به آن رسد و دو برابر ثمر داده باشد، و اگر رگبار نرسیده، به جایش باران ملایمى رسیده، خدا به آنچه مى‏کنید بیناست».

 

[99]. این مخمّس از مرحوم علامه طباطبایی است و غیر از قسمت اول، بقیه اقتباس از غزل 429 حافظ است. ایشان آن را طى نامهاى به برادر عارف خود مرحوم آیتاللّه حاج سید حسن الهى ارسال داشت تا در مجلس عزاىِ عصرهاى شنبه که در منزل حاج سید احمد قاضى طباطبایى (برادر آیتاللّه سیدعلى قاضى) منعقد میشده خوانده شود؛ جمال آفتاب، ج‏5، ص8.

 

[100]. البقرة، 245؛ «کیست که خدا را وامى نیکو دهد و خدا وام او را برایش چندین برابر بیفزاید؟».

 

[101]. فاطر، 10؛ «حقایق پاک [چون عقاید و اندیشه‏هاى صحیح‏] به سوى او بالا مى‏رود و عمل شایسته آن را بالا مى‏برد».

 

[102]. آل‏عمران، 74؛ «هر که را بخواهد ، به رحمت خود اختصاص مى‏دهد و خدا داراى فضل بزرگ است».

 

[103]. الانسان حیوان ناطق.

[104]. بیان حضرت امیرالمؤمنین علی{علیه السلام} در اینباره چنین است: «فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»؛ «پس [خداوند] رسولانش را در میان آنان فرستاد و هر چند گاه، پیامبرانى روانه ساخت. تا اداى میثاق فطرت را از آنان بخواهند و نعمت‏هاى از یاد رفته را به آنان یادآور شوند و با تبلیغ [رسالت]، حجّت را بر آنان تمام کنند و دفینههای عقل آنان را زیر و رو کنند»؛ نهجالبلاغة (للصبحی صالح)، ص43.

[105].                       ص، 72؛ «از روح خود در او دمیدم‏».

[106]. المومنون، 14؛ «سپس او را به گونهای دیگر ایجاد کردیم‏».

[107]. دیوان حافظ، غزل266.

[108].                       الاعراف، 172؛ «و [به یاد آر] هنگامى که پروردگارت از صلب و پشت بنى‏آدم نسلشان را پدید آورد، و آنان را بر خودشان گواه گرفت که آیا من پروردگار شما نیستم؟ [انسان‏ها] گفتند: آرى، گواهى دادیم».

[109]. اخذ چنین میثاقی بر توحید، در زمان گذشته و عالم قبل از دنیا نیست؛ زیرا اگر فرض کنیم که چنین پیمانی در زمان‏های دور و قبل از خلقت مادی از انسان‏ها اخذ شده و مردم در حیات مادی آن را فراموش کردهاند، دیگر فایده‏ای ندارد و کسی را بر پیمان فراموش شده‏ای که هرگز آن را به خاطر نمی‏آورد مؤاخذه نمی‏کنند. بنابراین، گرفتن پیمان در مرتبه‏ای بالاتر و در مقام شهادت انسان (یعنی توجه فطری انسان به حقیقت و جوهرۀ خود) بوده است.

[110]. دیوان حافظ، غزل308.

[111]. الاعراف، 172؛ «تا روز قیامت نگویید: ما از این [حقیقت آشکار] بى‏خبر بودیم».

[112].                       المطففین، 14 و 15؛ «اینچنین نیست که مى‏گویند، بلکه در اثر آنچه [گناهانی که] پیوسته انجام میدادند، بر دل‏هایشان چرک و زنگار بسته است (14) اینچنین نیست که آنان مى‏پندارند، بلکه اینان در آن روز قطعاً از پروردگارشان محروم‏اند».

[113].                       الکافی، ج1، ص200؛ «امام رضا{علیه السلام}: امام، همدم و رفیق است و پدر مهربان و برادرِ همسان است و مادر نیکوکار به فرزند کوچکش».

[114]. سرودۀ علامۀ طباطبایی، مرزبان وحی و خرد، ص29.

فهرست مطالب