بسمالله الرحمن الرحیم. در ارتباط با مرحوم حاج شیخ علیآقای سعادتپرور، این مرد شریف و بزرگوار، سخنانی دارم که در دو مرحله عرض میکنم.
علم ولایی و خصال اولیای الهی
چنانکه میدانیم دو گونه علم وجود دارد؛ علوم تحصیلی که با سعی و کوشش و فعالیت و حضور در کلاس و تلاش فکری به دست میآید و انسانها با تحصیل این دانشها، عالِم به علوم جهان میشوند؛ از این رو عموم مردم در حوزهها و دانشگاهها مشغول تحصیل و بحث در علوم اسلامی و غیراسلامی؛ طبیعی، تجربی، ریاضی، فلسفی و... هستند؛ این نوع علوم، تحصیلی است و برای کسب آنها شرط نیست که حتماً طاهر، با وضو و مسلمان باشید؛ چنانکه امروزه مردم دنیا این علوم را تحصیل میکنند و چه بسا اهل طهارت و پاکی و حتی مسلمان نباشند؛ مانند بعضی از دانشمندان بزرگ که در حیطه تخصصی خود کتابهایی را مینویسند و در اختیار مردم میگذارند.
قسمِ دوم علوم، باطنی یا موهبتی نام دارد؛ بهطوریکه فرد در یک اوج معنوی قرار میگیرد، با خدا ارتباط پیدا میکند و انکشافاتی برای او حاصل میشود که به علوم خاص الهی نائل میگردد.
علوم تحصیلی یا به تعبیری علوم دنیایی، به کمک مغز و اندیشیدن بهدست میآید و اسلام هم به این علوم توجه دارد. قرآن مجید از علم تمجید و به تفکر و بهکارگیری مغز بسیار تأکید کرده است. ولی علوم موهبتی، مربوط به قلب است و هرچه قلب پاکتر باشد و توجه به مسائل روحی و معنوی و قلبی بیشتر شود، خدای متعال به انسان موهبتی عطا میکند و دارای علوم خاص میشود.
بنابراین در احادیث آمده است: «لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْ یَهْدِیَه»[1] (علم به فراگرفتن نیست؛ بلکه آن نوری است که خدای متعال در دل هرکسی بخواهد هدایتش کند، قرار میدهد). در حدیث مشهور و مفصل عنوان بصری نیز آمده است که میگوید: در ٩۴ سالگی با کسانی چون انسبنمالک ارتباط داشتم، ولی یکدفعه به ذهنم رسید که خدمت امام صادق{علیه السلام} بروم. خدمت حضرت رسیدم و گفتم: «یابن رسولالله، آمدهام از شما علم بیاموزم». حضرت فرمودند: «علم به تعلم نیست، بلکه نوری است که اگر خدا بخواهد، کسی را که دوست دارد، در قلب او قرار میدهد». البته در این حدیث، شرایط اعطای علم معنوی و موهبتی، مقداری بیان شده است.[2]
دکتر هانری کُربَن در مصاحبهای، مطالبی را از علامه طباطبایی رضواناللهتعالیعلیه میپرسد که در کتاب شیعه[3] آمده است. در این کتاب -البته علامه در کتابهایشان، بهویژه در تفسیر المیزان بارها این مطلب را بیان کردهاند- ایشان درباره ولایت میفرمایند: «ولایت، یک معنویت و اطلاعات معنوی است. ظهور حقیقت در دل فرد باعث میشود که به اوضاع کاملاً مسلط شود و بر امور ولایت داشته باشد که آن هم تحصیلی نیست». تا اینکه میرسند به بحث ولایت از نظر اکتساب و اتباع[4] و میفرمایند:
ولایت امام، چنانکه گفته شد، موهوبی بوده و بیاینکه تدریجاً از راه سعی و کوشش تحصیل شود، تنها بهواسطه لیاقت ذاتی و استعداد فطری و بهعبارت دیگر، از راه اختصاص الهی و اختیار ربانی بهدست آمده و تلاش انسانی در آن تأثیری ندارد.[5]
ما شیعیان به امامت امام علی و یازده فرزندشان؟عهم؟ معتقدیم. علوم و ولایتی که ائمه؟عهم؟ دارند، اکتسابی نیست؛ یعنی بدون اینکه اختیار داشته باشند، این علوم به اختیار خدای متعال در اختیارشان قرار گرفته است، نه اینکه تدریجی تحصیل کنند. سپس میفرمایند:
ولی درعینحال مرتبهای از ولایت، یعنی انکشاف این واقعیت باطنی برای افراد دیگر غیر از امام نیز ممکن است و میتوان بعضی از مراتب ولایت الهیه را با تلاش و کوشش به دست آورد.
یعنی ائمه؟عهم؟ و ذات آنها لیاقت خاصی داشتند که خداوند متعال به آنان عنایت کرد و بر عالَم و دلها ولایت پیدا کردند و از باطن عالَم آگاه شدند. ولی مراتبی از این ولایت را میتوان با سعی و کوشش هم بهدست آورد؛ ولی منظور، سعی و کوششِ عبادی است؛ یعنی عبادت و بندگیکردن، نه سعی و کوشش تحصیلی. سپس ایشان میفرمایند:
بسیاری از ما، جمعی از مردان خدا را یا از راه تاریخ یا از راه مشاهده سراغ داریم که حق -سبحانه- پرده غفلت را از پیش چشمشان برداشته و به واسطه یک جذبه باطنی، پر و بال توحید باز کرده و در آسمان حقایق به پرواز درآمدهاند، یا توفیق خدایی پیدا کرده و به واسطه تطهیر باطن و تهذیب نفس خود، از این جهان دل کنده و راهی به عالَم بالا باز کردهاند.
یعنی کسانی که به مقام ولایت میرسند، گاهی با جذبهای از سوی خدا، به این مقام میرسند و خدا این مقام را به آنها عنایت میکند. چنانکه گفته میشود سالکان الیالله دو گونهاند: مجذوبِ سالک و سالکِ مجذوب. مجذوبِ سالک کسی است که در اثر پاکیِ ذاتش که از پدر و مادر دارد، خدای متعال به او عنایتی میکند و پردهها از برابر دیدگانش برداشته میشود و به مقامات والایی میرسد؛ ولی سالک مجذوب، کسی است که در اثر فعالیت و کوشش در عبودیت و بندگی خدا، این راه برای او باز میشود. آنگاه میفرمایند:
البته اینها تا اندازهای مسموعاتی است که پایه بحثها و نتایج علمی را نمیتوان روی آنها استوار کرد و به آنها استدلال نمود[6].
اینها بهاصطلاح مسائلی باطنی و ذوقی است که دلیل خاصی برایشان نداریم؛ ولی میتوان اصل این مطالب را بهخوبی از روایات اهلبیت؟عهم؟ بهدست آورد؛ چنانکه در حدیثی آمده که خدا را با بحث و علم ظاهری نمیتوان یافت، بلکه از راه معرفت نفس میتوان پیدا کرد.
علامه طباطبایی در آن کتاب بحثهای مفصلی دارند تا اینکه میفرمایند: احادیث معرفتالنفس، مانند «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[7] نشان میدهد که انسان با علم معنوی و باطنی و از راه مجاهده نفس و معرفت نفس بهجایی میرسد که خودش را فراموش میکند و فقط خدا را میبیند. وقتی خود را فراموش کند و نفس را بشناسد، با همان نفی وجودش به خدا میرسد. در این زمینه حدود سی حدیث وجود دارد؛ از جمله این حدیث: «مَعْرِفَةُ النَّفْسِ أَنْفَعُ الْمَعَارِفِ»[8] (شناخت نفس، سودمندترینِ معرفتهاست) یا این حدیث: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ تَجَرَّد»[9] (کسی که نفس خود را شناخت، به تجرد خواهد رسید)؛ یعنی نفس او از مادیات مجرد میشود. همچنین دراینباره فرمودهاند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدِ انْتَهَى إِلَى غَایَةِ کُلِّ مَعْرِفَةٍ وَ عِلْم»[10] (اگر کسی خود را بشناسد، معرفت او به بالاترین معرفت و علم میرسد). بنابراین هرکس نفس خود را بشناسد، به آخرین درجه یا به هدف آخرینِ هر علم و معرفت رسیده است.
همچنین از امام علی؟عهما؟ نقل شده است که میفرمایند کسانی که خدا را عبادت میکنند، سه نوع هستند: «إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ»، گروهی خدا را عبادت میکنند تا به بهشت برسند و نفع ببرند که این عبادت تجار است و البته باطل نیست؛ «وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْعَبِیدِ» عدهای هم از ترس جهنم، خدا را عبادت میکنند که این عبادت بردگان است؛ «وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُکْراً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الاَْحْرَارِ»[11] و یا دارد در حدیثی مشابه که فرمود: «لکنّی أعبُدُهُ حُبّا لَهُ عَزَّ و جلَّ فتِلکَ عِبادَةُ الکِرامِ»[12] عدهای هم از روی محبت به خدا و برای شکر او، او را عبادت میکنند، این عبادت کرام و آزادگان است. این راه سوم یکی از راههای کسب علوم معنوی و باطنی است. اگر کسی از راه این محبت، خدا را بهدست بیاورد، میتواند به آن علوم باطنی برسد.
سپس ایشان استشهادی به حدیث معروف معراج[13] میکنند و میفرمایند:
به هرحال تنها راهِ محبت و مهر است که نفس مُحِبّ را بهواسطه انجذابی که بهسوی محبوب پیدا میکند، مجذوب وی نموده و همه چیز حتی خودش را از لوح دلش محو میکند و شعور و ادراکش را تنها و تنها به محبوب اختصاص میدهد.
از اینجا روشن میشود که معرفت حق -سبحانه- جز از راه «حب» صورت نمیگیرد؛ زیرا چنانکه گذشت، معرفت حقیقی راهی جز نسیان ماسوا ندارد[14].
محبتی حقیقی است که محبت به زندگی، محبت به دنیا، محبت به اولاد و… در آن نباشد، حتی به خودش هم محبت نداشته باشد[15]؛ به اولادش هم محبتی که او را از محبت خدا باز دارد، نداشته باشد؛ هرچه هست، محبت خداست. نه دنیا او را فریب میدهد، نه اولاد و نه مقام. فقط مجذوب محبت خداست؛ محبتی که او را بهسوی خدا میکشد و راههای علم خدایی نیز به روی او باز میشود. سپس ایشان همین مطلب را با حدیثی از احادیث معراج نقل میکنند. خدای متعال حضرت پیامبر اسلام{صلوات الله علیه} را که به معراج میبرد، آنجا با پیامبر گفتگوهای بسیار مفصلی درباره مسائل عرفانی و معنوی دارد. به همین مناسبت عرض کنم که اگر بخواهم درباره این شخصیت بزرگوار، مرحوم آیتالله پهلوانی بگویم که از نظر معنا و باطن در چه حالی بودند، به باور بنده آن بزرگوار یکی از مصادیقِ خوبِ حدیث معراج بودند. خداوند خطاب به پیامبر میفرماید:
«یا احمد، آیا میدانی کدام عیش گواراتر و کدام زندگی ماندگارتر است؟» عرض کرد: «خدایا! نه!» خداوند فرمود: عیشی گواراست که صاحب آن از یاد من سست نمیشود و نعمت مرا فراموش نمیکند و حق مرا جاهل نمیشود، خشنودی مرا شب و روز پیوسته جستجو میکند. و زندگیِ جاوید آن است که صاحب آن برای خودش کار کند تا دنیا پیش او خوار (یعنی آنقدر فعالیت و مجاهده کند تا دنیا در چشم او کوچک شود) و آخرت پیش او بزرگ شود و خواسته مرا بر خواسته خودش مقدم دارد و خشنودی مرا بجوید و حق بزرگی مرا بزرگ شمارد و آنچه من با او انجام میدهم، یاد کند (یعنی نعمتهایی را که به او دادهام یاد کند) و شب و روز در هر معصیت و گناهی مراقب امر من باشد و دل خود را از هرچه دوست ندارم، پاک کند و شیطان و وسوسههای او را دشمن بداند و برای ابلیس تسلط و راهی به دل خود قرار ندهد (یعنی بر شیطان مسلط شود[16])، وقتی این کار را کرد، در دل او محبتی از خودم مینشانم و دل او را مخصوص خودم قرار میدهم و فراغت و اشتغال و همّ و سخن او را به نعمتی که به اهل محبت از خلق خودم دادهام، مربوط میسازم.
کسی که اینچنین باشد، سرانجام من محبت خود را در دل او قرار میدهم و چشم و گوشِ دل او را باز میکنم تا با دل خود بشنود و با دل خود به جلال و عظمت من نگاه کند و دنیا را برای او تنگ میکنم و آنچه لذت در دنیاست، برای او مبغوض میگردانم. او را از دنیا و آنچه در آن است برحذر میدارم؛ چنانکه شبان گوسفند خود را از چراگاه خطرناک برحذر میدارد. وقتی اینطور شد، دیگر از دنیا و اهل دنیا فرار میکند و از سرای فانی به سرای باقی و از خانه شیطان به خانه رحمان منتقل میشود.
اینها صفات اولیاءالله و محبوب خدا است که مرحوم آیتالله پهلوانی مصداق آن است. در ادامه حدیث معراج آمده است:
یا احمد! چنین کسی را با هیبت و عظمت زینت میدهم. این است عشق گوارا و زندگی جاوید و این مقام اهل رضاست.
پس هرکس به رضای من عمل کند، سه خصلت را برای او لازم قرار میدهم و به وی نشان میدهم: شکری که آلوده به جهل نباشد؛ یادی از خود که آلوده به فراموشی نباشد؛ محبتی که محبت کسی را بر محبت من، مقدم ندارد؛ در نتیجه وقتی که مرا دوست داشت، او را دوست میدارم و چشم دل او را بهسوی جلال خود باز میکنم و خاصّه خلق خود را از وی نمیپوشانم و در تاریکی شب و روشنی روز آهسته با وی سخن میگویم تا مکالمت و مجالست او با مردم قطع شود و سخن خود و سخن ملائکه خود را به او میشنوانم و رازی را که بر خلق خود پوشانیدهام، به وی میشناسانم و به وی لباس حیا میپوشانم که همه مردم از وی حیا کنند و آمرزیده روی زمین راه میرود.[17]
استاد سعادتپرور؛ مصداق بارز حدیث معراج
این خلاصهای از حدیث شریف معراج بود که مرحوم علامه طباطبایی درباره اولیاءالله و کسانی بیان کردهاند که راه عالَم دیگر به دل آنها باز شده است. من در حدی که مرحوم آیتالله پهلوانی را میشناسم، ایشان را یکی از مصادیق این حدیث میدانم؛ چون واقعاً در بندگی خدا جدّی بودند و اُشهِدُبالله همیشه رضای خدا را مدنظر داشتند. توجّهی به دنیا نداشتند و درواقع از دنیا فرار میکردند. از آن روزی که ایشان را شناختم بینی و بینالله، هیچگاه اواخر شب خواب نبودند، حتی اواخر عمرشان هم با وجود بیماری و ناراحتی، بیداری ایشان در اواخر شب هیچگاه ترک نشد.
یکی از بزرگانی که در محضرشان بودیم، فرمودند: «با اینکه ایشان میتوانستند زندگی خود را بهتر از این قرار بدهند، ولی توجهی به زندگی نکردند». با شناختی که من از ایشان و زندگیشان دارم، آجری روی آجر نگذاشتند؛ چنانکه در روایتی درباره پیامبر اسلام{صلوات الله علیه} آمده است: «تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ وَ مَا وَضَعَ لَبِنَةً عَلَى لَبِنَةٍ»[18] (پیامبر{صلوات الله علیه} از دنیا رفت درحالیکه آجری روی آجر نگذاشت)؛ یعنی توجه به عالم ماده و عالم دنیا نداشتند.
توصیف شخصیت مرحوم پدر استاد سعادتپرور
پدر بزرگوار ایشان، حاج عبدالله پهلوانی رضواناللهعلیه حدود شش کلاس قدیم سواد داشتند و از نظر امکانات دنیایی، در درجه دوم زندگی بودند. ایشان اولین کارخانه نمکسایی را در میدان شوش تهران داشتند و ماهی یک مرتبه میآمدند فرزندانشان را میدیدند. روزی که برای امر خیرِ شیخ علیآقا نزد ابوی من در تبریز رسیدند[19]، به ابوی من گفتند: «من چهار پسر دارم؛ دو پسرم کمک دنیایی من هستند و دو پسرم کمک آخرتی من»؛ منظورشان این بود که دو پسرم یعنی شیخ علیآقا و اخوی ایشان حسنآقا روحانی هستند. سپس ایشان گفتند: «من در کاروانسرایی بزرگ بودم که کارخانه ما آنجا بود. در دفتر مینشستم و تجار میآمدند و از متاعی که ما داشتیم، میخریدند. به فکر افتادم که علاوه بر نمک، کار دیگری کنم که هم ثواب داشته باشد و هم درآمد. گفتم الآن که زمستان است، مقداری زغال و هیزم بیاورم تا در این کاروانسرا و گاراژ بزرگ مردم بخرند، استفاده کنند و گرم شوند. این کار را کردم، فروش هم رفت؛ ولی همان اندازه که از فروش زغال استفاده کردم، فروش نمکم کم شد؛ درنتیجه دیدم درآمدم مانند ماههای قبل است، ولی زحمتم اضافه شده». ایشان خیلی خوشعقیده بود و میخواست، چنانکه در روایات نیز آمده است، بیان کند که طمع زیاد به دنیا نداشته باش. طمع زیاد، زحمت را زیاد میکند و سودی هم ندارد؛ بهاندازهای که برای انسان مقدّر است و اسلام گفته باید کار کرد. ایشان این را تجربه کرده بود و با اینکه روحانی و بهقول ما عالِم نبود، موعظههایی میکرد که نشان میداد، واقعاً به مطلب رسیده بود.
پدر ایشان خانهای بزرگ (حدود چهارصد متر) در قم برای این دو بزرگوار روحانی خریده بودند. پس از فوت ایشان، خانه را قسمت کردند و با نیمی از پولش این خانهای که الآن خانواده ایشان در آن سکونت دارند، خریدند[20]. وسایل خانه نیز جز مختصر جهیزیه همسرشان، چیز دیگری نیست. این یک مطلب در مورد اینکه به دنیا بیتوجه بود، واقعا هم بیتوجه بود، همانطور که حدیث معراج بیان میکند.
ثبات قدم در پیروی از علامه طباطبایی
مطلب دیگر اینکه آیتالله سعادتپرور در کار خودشان ثابتقدم بودند. ایشان علامه طباطبایی را از اول استاد گرفتند و تا آخر با وجود استادان خوب دیگر در عرفان و معارف، در مقابل کسی جز ایشان تلمذ نکردند[21]. حتی خدمت برخی بزرگان اظهار میفرمودند: «من بهخاطر احترامی که برای شما قائلم، خدمتتان میآیم؛ ولی استادِ من علامه طباطبایی است». به علامه طباطبایی بسیار علاقه داشتند. علامه بعضی از کتابهای خطی که دستشان بود، به ایشان میدادند و میفرمودند شما اینها را تکمیل کنید، من نتوانستم به اینها برسم[22].
علامه طباطبایی هم به ایشان علاقه داشتند. از یادم نمیرود که برای مسئلهای خدمت علامه رفتم و از ایشان سؤال کردم، سپس استشهاد هم کردم و گفتم شیخ علیآقا نیز اینچنین است. ایشان فرمودند: «کدام؟ شیخ علیآقای خودمان را میگویید؟[23]»؛ بنابراین علامه طباطبایی هم به شیخ علیآقا علاقه فراوانی داشتند. حتی گاهی به افرادی که میآمدند از خدمت علامه طباطبایی استفاده کنند، میفرمودند: بروید پیش شیخ علیآقا[24]. دنیا برای این مرد بزرگوار بیاهمیت بود و در پی کسب مقامات و گرفتن مسئولیت نبود.
کتابهایی هم نوشتهاند؛ بهخصوص شرح حافظ[25] که برای تألیف آن، مقداری از سخنان علامه طباطبایی را تقریر کردند؛ سپس کتاب حافظ را با همان سبک به پایان رساندند.
رواج جلسات دعای کمیل و ندبه
از ویژگیهایشان این بود که واقعاً محبت خدا در دلشان بود. بدون تردید اولین کسی که خواندن دعای کمیل و دعای ندبه را در کشور رواج داد و میان طلاب و دیگران پخش شد، ایشان بودند.
دعای کمیلِ شبهای جمعه را ایشان در مسجد حجتیه شروع میکردند، بعد بعضی از آقایان میآمدند کمک میکردند. به یاد دارم که شبِجمعهای، آقا سید صادق شمسالدینی (از شاگردان ایشان) تا دعای کمیل را شروع کردند، مرحوم شیخ علیآقا به سجده افتادند و تا آخر دعا با آن حال خوب در سجده بودند؛ آن هم دعای کمیل با آن الفاظ و حالات خاصی که مولا امیرمؤمنان{علیه السلام} به کمیل یاد دادهاند، که در آن بندۀ خدا چه مناجات خاصی با خدا دارد. بعد که تمام شد به من فرمودند: «مدتها بود آرزو داشتم دعای کمیل را در حال سجده بخوانم؛ ولی حفظ نبودم و نمیتوانستم بخوانم تا اینکه ایشان دعا را خواندند و موفق شدم در حال سجده بخوانم».
یادم نمیرود در همان جلسه دعای کمیل، وقتی دعا به این عبارت رسید: «خدایا! اگر مرا به جهنم ببری، حرفی ندارم؛ ولی در میان اهل جهنم اعلام میکنم که من خدا را دوست داشتم.»[26]، ایشان طاقت نیاوردند و بهیقین بدون اختیار و با حالتی خاص ناله سر دادند؛ ولی بعد که متوجه افراد شدند، حالت شرمندگی به خود گرفتند؛ چون بسیار ساتر[27] بودند و نمیخواستند کسی از حالاتشان آگاه شود.
از وقتی ایشان را میشناسم، ندیدهام هیچ لقمه حرامی بخورند یا سخنی حرام به زبان بیاورند، حتی از بعضی فضاها و شبهات هم کاملاً دوری میکردند. اگر کسی برای ایشان پول میآورد، یا نمیپذیرفتند یا با آن بهنوعی به دیگران کمک میکردند.
حالات خوبی در دعای ندبه داشتند. مدرسه حجتیه کتابخانهای در ساختمانی قدیمی داشت که ایشان روزهای جمعه جلسهای آنجا تشکیل میدادند و شیخ محمدعلی شمسالدینی قمی دعای ندبه میخواندند و مرحوم شیخ عباس تهرانی[28] رضواناللهتعالیعلیه درباره امام زمان؟عج؟ صحبت میکردند. زمستانها خودشان بیرون میایستادند و عبایی هم بر تن میکردند، قدم میزدند و غرق در حال خودشان، از مهمانها پذیرایی میکردند.
وقتی در جلسات نام حضرت حجت؟عج؟ میآمد، واکنش حاجآقا چگونه بود؟ میتوانید چگونگی برخورد حاجآقا در این جلسات را بیان بفرمایید؟
ایشان بسیار مواظب بودند که کسی متوجه حالاتشان نشود. اینگونه نبود که با شنیدن نام امام زمان؟عج؟ کاری کنند که دیگران توجه کنند؛ ولی در باطن، احترامات خودشان را انجام میدادند. آن بزرگوار خودشان میگفتند که هرچه دارند از ائمه اطهار؟عهم؟ دارند. آن یک اتفاق هم که در دعای کمیل افتاد بیاختیار بود و پس از آنکه به حال خود برگشتند، بسیار خجالتزده شدند.
پس از انقلاب، دعای ندبه و دعای کمیل در کشور ما بسیار رواج پیدا کرد که درواقع اصل و اساس آن به برکت این شخص بزرگوار بود. البته این را هم بگویم که ایشان در عین حالی که حالت عرفانی داشتند (حالتی که در حدیث معراج هم بیان شده بود که از مردم فرار میکنند) ولی با این حال با مردم ارتباط قوی داشتند و از طرفی وقتی میدیدند ارتباطات، ایشان را از خدا غافل میکند، مواظب خودشان بودند.
استاد سعادتپرور و انقلاب اسلامی
با انقلاب بسیار عجین و از مسائل آن کاملاً آگاه بودند و به امام خمینی رضواناللهتعالیعلیه علاقه فراوانی داشتند؛ چنانکه در کتاب جمال آفتاب[29] هم برای علامه طباطبایی احترام قائل شدهاند و هم برای امام؛ علاقه و تعظیم خاصی به امام داشتند و خدمت ایشان هم میرسیدند. ایشان در ارتباط با حالات انقلابی، آسیبهایی هم دیدهاند. در قضیه فیضیه که طلبهها را کتک زدند، شیخ علیآقا را هم زده بودند؛ بهطوری که عمامه از سرشان و عبا از دوششان افتاده بود و با آن حالشان پابرهنه به منزل میآیند و در میزنند. همسرشان (همشیره بنده) در را باز میکنند و چون ایشان را با آن وضع میبینند، فریاد میزنند و متأسفانه فرزندشان سقط میشود.
شیخ علیآقا به حضرت زهرا؟سها؟ بسیار علاقه داشتند و همیشه از سقط جنین حضرت متأثر بودند، به همین سبب خدا ایشان را محروم نکرد و در قضیه انقلاب این مسئله برای همسر ایشان هم پیش آمد؛ همچنین در قضیه انقلاب برای یکی دیگر از فرزندانشان هم مسئله دیگری پیش آمد که بنای توضیح بیشتر را ندارم؛ به هر روی خدا ایشان را دوست داشت که مصائب زیادی برایشان پیش آمد و مورد لطف و عنایت پروردگار هم قرار گرفتند.
اهتمام به تربیت شاگردان
ایشان در ابتدا مطالبی که اکنون کتاب شده مخفیانه مینوشتند، بعدها رفقای ایشان متوجه شدند. برخی از کتابهای ایشان چاپ شده و بخشی از آنها هنوز به چاپ نرسیده است. کتابی درباره فطرت[30] نوشتند و بسیار از آن تعریف میکردند. بعضی از مسائل کتاب را برای من بیان میکردند، بسیار جالب بود و امیدوارم خدا توفیق بدهد و آنها هم چاپ شوند. ایشان قلم خوب و شیوایی داشتند.
یکی از ویژگیهایشان این بود که علاقه فراوانی داشتند مسائل معنویای را که خود به آن رسیده بودند به دیگران نیز یاد بدهند. شاگردان خوبی هم داشتند؛ شاگردانی پاک از میان طلاب. بعضی از آنها هم تا حدودی در سیر و سلوک رشد کردهاند. خودشان برای من درباره بعضی از آنها مطالبی گفته بودند. ایشان بیشتر وقتشان را صرف تربیت طلبهها میکردند و حرفشان این بود: «اگر طلبهای به پاکی و خوبی تربیت شود، با هزاران نفر از افراد عادی که پیش آدم بیایند، برابر است یا از آنها مفیدتر است؛ چون اگر فردا در جامعه اسلامی با مردم با پاکی رفتار کند، حرفهایش اثرگذار است». بنابراین به تربیت شاگرد بسیار علاقه داشتند و مانند مرحوم سید علیآقای قاضی[31] (استادِ علامه طباطبایی) وقتشان را صرف تربیت طلبهها میکردند و اینگونه نبودند که جایی بروند یا تبلیغی بروند.
انس دائمی با خداوند
ایشان تابستانی به تبریز تشریف آورده بودند و با ابوی بسیار انس داشتند. در جایی جلسهای بود و شخصی اهل معصیت هم حضور داشت. شیخ علیآقا هم گناهکار بودن او را میدانستند و برایش ثابت شده بود؛ از این رو نمیخواستند در جلسه با او بنشینند و میدانستند حرفش هم اثر ندارد.
سرانجام نیز عمر ایشان خوب به پایان رسید و بهتعبیر امام زمان؟عج؟ که به یکی از وکلای اربعه برای تعزیت وفات پدرش، فرمودند: «عَاشَ أَبُوکَ سَعِیداً وَ مَاتَ حَمِیداً»،[32] آیتالله پهلوانی هم خوب و سعید زندگی کردند و سعید هم از دنیا رفتند.
همه میدانند که ایشان در زندگی سخنی تملقآمیز به زبان نیاوردند، هرگز در این وادیها نبودند، اهلالله بودند؛ مردی بودند که با خدا انس فراوان داشتند و اسم خدا که میآمد، احساس میکردیم بدنشان حالت ارتعاش پیدا میکند. در حدیث آمده است که حضرت ابراهیم{علیه السلام} گوسفندانی داشت و مشغول چرانیدن آنها بود که جبرئیل بهصورت فردی عادی آمد و اسم «الله» خدا را به زبان آورد. حضرت ابراهیم تکانی خورد و به این فرد گفت: «بار دیگر اسم «الله» را بِبَر». (اینکه انسان خودش بگوید، با اینکه از دیگری بشنود، لذت دیگری دارد. گاهی انسان خودش قرآن میخواند و گاه دیگری قرآن میخواند؛ خودش که میخواند، یک نوع لذت میبرد و دیگری که میخواند، نوعی دیگر). ابراهیم{علیه السلام} گفت: «یکدفعه دیگر بگو الله». جبرئیل{علیه السلام} فرمودند: «چقدر میدهی که بگویم؟» گفت: «یکسوم گوسفندانم را به تو میدهم». جبرئیل یکدفعه دیگر گفت. ابراهیم{علیه السلام} گفت: «یکدفعه دیگر بگو». جبرئیل{علیه السلام} چند مرتبه دیگر اسم «الله» را گفت و ابراهیم{علیه السلام} همه گوسفندان خود را به او داد. هنگام خداحافظی، جبرئیل{علیه السلام} خودش را معرفی کرد: «من از سوی خدا برای امتحان تو آمدهام». همانجا هم حضرت ابراهیم{علیه السلام} صفت خُلّت و دوستی با خدا پیدا کرد و «خلیلالرحمن» شد.
قرآن درباره مؤمنان میفرماید: <الَّذینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ>[33] (وقتی قرآن خوانده میشود، دلهای آنها تکان میخورد). مؤمنان واقعی اینگونه هستند. آنان نهتنها بیحال و حوصله قرآن نمیخواندند، بلکه با طمأنیه و حالتی خاص قرآن میخوانند. مرحوم شیخ علیآقا اینچنین بودند. آن کسی که ایمان واقعی دارد و خالص است، «عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ»[34] (خدا در نظرشان بسیار جلوهگر و عظیم است و مخلوق نزد او کوچک). درواقع این مرد بزرگوار، طبق آنچه از زندگیشان درک کردیم و دیدیم، اینگونه بودند.
پرهیز از معاشرت با نامحرم
از دیگر ویژگیهای ایشان این بود که خانواده ما به خانه ایشان آمد و شد داشتند و میگفتند: ما که در میزنیم، شیخ علیآقا میآیند در را باز میکنند و تا میبینند زن هست، سرشان را زیر میاندازد و تند میروند؛ طوری که خانمها تعجب میکردند. بهراستی ایشان چنین حالی داشتند و از مؤانست و گفتوگو با زنان بسیار پرهیز میکردند؛ چنانکه در حدیث هم آمده است: «چند چیز دل را قسی میکند که یکی از آنها محادثه و همصحبتی با زنان است».[35]
تا این اواخر خرید برای خانه را هرچه بود، خودشان انجام میدادند و هنگامی که ازکارافتاده شدند، یگانه پسرشان آقا ابوالفضل کارها را برعهده گرفتند که الحمدلله ایشان هم معمّم شدند. البته آیتالله سعادتپرور شاگردان باوفایی داشتند که بسیار کمکشان میکردند.
روند آشنایی با استاد سعادتپرور و رسیدن به محضر علامه طباطبایی{رحمة الله علیه}
چطور شد که با ایشان آشنا شدید و ارتباط برقرار کردید؟
در مدرسه طلبه بدی نبودم. از آن خوبها نبودم، ولی بد هم نبودم. حدود نوزده سال داشتم و نیمههای شب برای نماز شب بلند میشدم. چون ایشان همیشه آن هنگام بیدار بودند، همه طلبههای اهل تهجد و نماز شب را میشناختند. بنده را هم دیده بودند و فکر میکردند جوان خوبی هستم. ایشان به هر کسی میرسیدند، سلام میکردند که این از ویژگیهای پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله است؛ (چنانکه در سننالنبی آمده است: «التقدم فی السلام». حتی روایت شده که شخصی مخفی میشود تا ابتدا او به پیامبر اسلام{صلوات الله علیه} سلام کند، ولی پیش از بیرون آمدنش از مخفیگاه، پیامبر سلام کردند؛ چون تقدم در سلام داشتند) حتی احوالپرسی هم میکردند. درواقع انسانهای بامعنا، با بندگان خدا خوب هستند.
آرامآرام بنده هم احساس کردم که ایشان نسبت به دیگران فرق میکنند. ایشان را میدیدیم که ویژگی روحی خاصی دارند؛ ازاینرو ما هم سعی میکردیم سلام کنیم. حجره بنده را پرسیدند و به حجره تشریف آوردند و بیشتر مأنوس شدیم. ارتباطمان طولی نکشید که به من فرمودند: «میخواهم شما را پیش آقایی ببرم که همشهری خودتان است». مرا آماده کرده بودند و درباره آن استاد میفرمودند که از شخصیتهای بزرگ معنوی هستند و شما را که ببینند، دستور سیر و سلوک میدهند. شبِ پیش از رفتن، خواب علامه را دیدم؛ در حالی که من تبریزی بودم، نه در تبریز ایشان را دیده بودم و نه در قم. ایشان هم تازه به قم آمده بودند. به هر روی، صبح خدمت ایشان در منزل کوچکی رسیدیم. علامه فرموده بودند که ما در تبریز، منزلی مخصوص مرغهایمان داشتیم که از این منزل فعلی بزرگتر بود. شیخ علیآقای پهلوانی مرا معرفی کردند و نکاتی درباره بنده فرمودند که شبها فلان و فلان. علامه فرمودند که اگر اینچنین نبود، به اینجا نمیرسید! ایشان دستور مراقبه، محاسبه و سجده یونسیه را دادند و فرمودند اگر حالات و اوضاعی برای شما پیش آمد، ما را در جریان بگذارید؛ سپس سفارش کردند که خیلی تستّر[36] کنید.
الحمدلله پس از انقلاب، بهویژه پس از سخنان امام خمینی در باب تفسیر سوره حمد که پنج جلسه بود،[37] بسیاری از مسائل سیر و سلوک جا افتاد. علامه طباطبایی نیز واقعاً برای این امر مایه گذاشتند و با استقامتی که داشتند، این مسائل در حوزه بهراحتی روشن شد.
وقتی علامه وارد حوزه شدند، با اینکه میتوانستند فقه و اصول بگویند (هرچند یک دوره هم گفته بودند)، در رابطه با یک مسئلهای هم به مرحوم آیتالله بروجردی فرمودند: «من وقتی وارد حوزه علمیه قم شدم، دیدم تمام مسائل درسی آنها خوب است، ادبیاتشان خوب است، اصولشان خوب است، فقهشان خوب است، ولکن احساس کردم اولاً در باب تفسیر خیلی کار نشده و ثانیاً درباره فلسفه و ضمناً اخلاق، لذا مشغول شدم به پرداختن به این موضوعات و الحمدلله موفق هم شدم».
مرحوم علامه طباطبایی رضواناللهتعالیعلیه شاگردانی تربیت کردند که مستقیمترین و ثابتقدمترین و علاقهمندترین آنها در ارتباط با ایشان، مرحوم سعادتپرور بودند که علاقه زیادی به علامه داشتند و علامه نیز به ایشان لطف زیادی داشتند. فراموش نمیکنم که روزی در ماه مبارک رمضان، شیخ علیآقا که تازه ازدواج کرده بودند، خواستند به علامه افطاری بدهند؛ چون به علامه بسیار علاقهمند بودند. علامه فرمودند: «من منزل شما را بلد نیستم، چگونه بیایم؟» شیخ علیآقا به ایشان گفتند: «با فلانی بیایید». سپس به بنده گفتند که بهدنبال علامه بروم. من نزدیک غروب، خدمت علامه طباطبایی رفتم و در زدم. ایشان تشریف آوردند و به سوی صفائیه راه افتادیم. من به احترام علامه، یک قدم عقبتر از ایشان میآمدم. حالت خاصی داشتم و خدمت علامه طباطبایی حرف نمیزدم، حتی چیزی نمیپرسیدم، مگر اینکه مسئله خاصی باشد. ایشان با آن حال معنوی خاصی که داشتند، غرق در توحید و با ذکر خدا، مانند کوهی سنگین گام بر میداشتند و من تا خانه شیخ علیآقا، پشتسر ایشان بودم. در طول مسیر نه من چیزی عرض کردم، و نه ایشان چیزی فرمودند.
شیخ علیآقا که تازه ازدواج کرده بودند، پس از افطار از علامه پرسیدند: «وظیفه من در ارتباط با خانواده چیست؟» ایشان این جمله بسیار جالب را فرمودند: «سعی کنید به خانواده خود امر و نهی نکنید». این سخن تفسیر و توضیح و معنای بزرگی دارد. اگر انسان بتواند زندگی خوش و بامعنا و بامعنویتی داشته باشد، خانواده با محبت میشوند و زندگی با صفا و صمیمیت پیش میرود.
و اینکه پیشتر هم گفتم که روزی علامه درباره شیخ علیآقا به بنده فرمودند: «شیخ علیآقای خودمان را میگویی؟» که این خیلی معنا دارد. شیخ علیآقای خودمان!
درباره برخی مشایخ مکتب تربیتی ملاحسینقلی همدانی
علامه طباطبایی نسبت به دو نفر بسیار اظهار محبت و ارادت میکردند؛ یکی مرحوم حاج سید علیآقای قاضی رضواناللهتعالیعلیه که وقت خود را برای تربیت شاگردان گذاشته بودند و یکی مرحوم ملاحسینقلی همدانی[38] که علامه درباره ایشان فرمودند: «ایشان از نظر سیر باطنی اعجوبه بودند». شیخ علیآقا نیز عمرشان را صرف این موضوع کرده بودند. هرگز ادعایی هم نداشتند که خود را استاد معرفی کنند، ولی شاگردانشان به ایشان علاقه داشتند، استفادهها میکردند و به ایشان استاد میگفتند. اگر شاگرد تربیت کردن بد است، چرا حاج میرزا علیآقای قاضی عمرشان را صرف تربیت شاگرد کردند؟ چرا ملاحسینقلی همدانی این کار را کردند؟ میگویند ایشان سیصد شاگرد عرفانی تربیت کردند. مگر اینها بد است؟
حاج میرزا جوادآقای ملکی تبریزی[39] نیز مرد بزرگی بودند و کتاب لقاءالله و کتاب المراقبات را نوشتند و این جمله را شرح دادند: «إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا…»[40]. سید بن طاووس در کتاب اقبالالاعمال میفرمایند: «اگر کسی در روز اول ماه رجب روزه بگیرد، اینچنین است؛ روز دوم، اینچنین است و روز سوم، خدا را در عرشش زیارت میکند[41]». آنجا مرحوم سید بن طاووس توضیح میدهد که منظور از زیارت خدا، یعنی از مقربان خدا میشود؛ اما مرحوم حاج میرزا جوادآقا میفرمایند: «چرا شما ناراحت میشوید از اینکه بگویید زیارت خدا؟! بگذارید اسم زیارت خدا در آن باشد، چرا تحاشی میکنید؟ در این دعا آمده است: «حَتَّى تَخِرَقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ…؛ خدایا! مرا از دنیا و مافیها و نفس خودم منقطع کن تا طوری شوم که به تو برسم و روحم به تو برسد»، مگر زیارت، غیر از این است؟! خیر، واقعاً زیارت خداست[42]».
مرحوم امام نیز درباره حاج میرزا جواد ملکی تبریزی، در وصیتی به فرزندشان احمدآقا میفرمایند که فرزندم از حرف کسانی که نسبت به این مسائل عرفانی جاهلاند، ناراحت نشو، آنها نمیدانند، جاهلاند، نمیفهمند، گوش نده و خودت هم حداقل با اینها (عرفا) دشمنی نکن[43].
درباره مقامات معنوی و ارتباطات سیر و سلوکی مرحوم شیخ علیآقا، همانطور که میدانید این آقایان مقام معنوی خود را فقط برای استادشان نقل میکنند؛ ولی از نوشتههای ایشان و آنچه درباره تجرد نفس گفته و نوشتهاند یا در اواخر عمرشان برای من تعریف کردند، باید عرض کنم که الحمدلله مقامات بسیار خوبی را پیش بردند. البته افراد در این مرحله، مراتب بسیار مختلفی دارند.
مرحوم علامه، از نظر ارتباطات مقامات و پیشرفت مقامات، به آقای قاضی بسیار ایمان داشتند و درباره ملاحسینقلی هم میگفتند که ایشان اعجوبه است. ایشان میتوانند بفهمند، ولی دیگران از اوضاع شخصیتهای عرفانی و حالات بزرگان خبر ندارند و هیچگاه سخنی دربارهشان نمیگویند؛ چون سخن گفتن درباره مقامات معنوی صحیح نیست.
بنابراین ما میدانیم که این دو بزرگوار (مرحوم آقای قاضی و ملاحسینقلی همدانی) و خود علامه شاگردان زیادی داشتند که از همه ثابتقدمتر در این راه، شیخ علیآقا بودند و روش مرحوم آقای قاضی و مرحوم ملاحسینقلی همدانی را داشتند. آیتالله سعادتپرور به تربیت طلبهها علاقه داشتند و میخواستند آنچه استفاده کردهاند، به افراد لایق برسانند.
البته ممکن است برخی شاگردان مسیر را عوض کنند و راه را ادامه ندهند. مرحوم آقای قاضی، مرحوم ملاحسینقلی همدانی و خود علامه شاگردانی داشتند که راه را عوض کردند، حتی بعضیها با خود علامه طباطبایی درگیر شدند؛ ولی برخی شخصیتها راهشان را حفظ کردند که الحمدلله شیخ علیآقا از این دسته بودند. عاشَ سعیداً و ماتَ سعیداً.
من درود و تحیات میفرستم به روح امام راحل و همه کسانی که اهلالله بودند؛ بزرگانی چون مرحوم حاج سیدعلی شوشتری[44] و راهنمای ایشان ملاقلی جولا[45] و شاگرد مبرّزشان ملاحسینقلی و شاگردان دیگرشان که هرکدام همچون شمعی فروزان در این مسیر بودند؛ بهویژه مرحوم آقای قاضی و علامه طباطبایی.
معرفتالنفس؛ طریق تربیتی اساتید این مکتب
امروز کشکول را مطالعه میکردم و به حدیثی رسیدم که برای حسنِختام عرض میکنم. علامه طباطبایی در جلد ششم تفسیر المیزان، در باب معرفت نفس، حدود سی حدیث از امام علی{علیه السلام} ذکر کردهاند[46]؛ ولی این حدیث را ندیده بودم؛ نه در سخنان علامه و نه جای دیگر. بسیار جالب است که شیخ علیهالرحمه در کشکول نقل میفرمایند: یکی از انبیا با خدا مناجات میکند: «یا رَبِّ کَیْفَ الطَّریقُ إِلَیْکَ» (چگونه من به تو برسم؟ راه رسیدن به تو چگونه است؟). خدا به او وحی فرمود: «اتْرُکْ نَفْسَکَ وَ تَعال إِلَیَّ»[47] (خودت را فراموش کن و پیش من بیا). حافظ هم میگوید:
«تو خود حجاب خودی حافظ، از میان برخیز».
راه علامه طباطبایی، شیخ علیآقای تهرانی و دیگر شخصیتهای عصر ما در عرفان، راه معرفتالنفس است. به تصریح علامه طباطبایی، راه ملاحسینقلی همدانی نیز همین بود. آنقدر باید کار کرد تا تمیز و پاک شد. انسان باید خودش و قلبش را پاک کند.
این نکته را هم بگویم که هیچکدام از علمای اهل سیر، هیچگاه چیز جدید و تازهای برای مردم نیاوردند. آنها فقط میخواهند که افراد پاک و آنان که به خدا رسیدن را فهمیدهاند، کارها را بانشاط و جدی انجام دهند. نماز، همان نماز است؛ ولی نماز را بهخوبی انجام دهند. آیتالله بهجت هم همینطور بودند.
پس از اینکه امام را تبعید کردند، مدتی در درس آیتاللهالعظمی بهجت شرکت میکردیم. در صحرا نماز میخواندیم. غروب پس از درسی که با ایشان داشتیم، میرفتیم صفائیه و نزدیک آن پل قدیمی، ایشان عبایشان را پهن میکردند و ما پشتسر ایشان نماز میخواندیم. اخیراً هم که خدمت ایشان مشرف شده بودم، فرمودند: «اگر کسی نمازش را درست بخواند، میرسد به آنجایی که باید برسد». اگر ذکری که میگوییم، دعایی که میخوانیم، نماز شب یا نماز واجبی که میخوانیم، با حال بخوانیم و در کل، آنچه اسلام از ما خواسته است، با نیت خالص و جدیت انجام بدهیم، موفق میشویم.
خدایا! تو شاهدی که آخرین کلام درباره موفقیت شیخ علیآقا این بود که همه کارهای اسلامی ایشان، مانند نماز و روزه و ارتباط با مردم و صحبتهای ایشان، جدی بود؛ یعنی برای رضای تو و به نیت تو و تقرب به تو انجام میدادند و الحمدلله موفق هم شدند.
اگر بخواهید در یک جمله شیخ علی آقا را معرفی کنید، چه میفرمایید؟
مولا علی{علیه السلام} جملهای درباره خودشان فرمودند که ترجمهاش این است: «دنیا از من بهره نبرده است».
بهقول سعدی:
مثل برف در آفتاب تموز
اندکی مانده خواجه غره هنوز
آرامآرام از عمرمان میرود و هیچ نمیدانیم چهکار میکنیم. علی{علیه السلام} بیان میفرمایند که دنیا از عمرش هیچ بهرهای نبرده است. شیخ علیآقا نیز نسبت به بشر معمولی، بهگونهای بودند که واقعاً دنیا از ایشان بهرهای نبرده است، اگر بهرهای بوده، ایشان از دنیا بهره بردهاند؛ از نعمتهای دنیایی مانند شب، قرآن، عبادت، معاشرت با مردم، تربیت شاگردان، از نوشتن و قلمشان بهره بردهاند. ایشان از عمر هشتاد ساله خود، حدود بیست سال بهدنبال تحصیل بودند و شصت سال هم در راه خدا گذاشتند. خوشا به حال کسی که واقعاً اینچنین باشد.
آیا شما شبزندهداریهای حاجآقا را هم دیدهاید؟
اینکه صدای شبزندهداریهایشان را بشنوم، نه. چه پیش از ازدواج که در محضرشان بودیم و چه پس از ازدواجشان. ایشان در منزل اتاقی داشتند که برای عبادت آنجا میرفتند. اگر هم تبریز، منزل ما پیش ابوی میآمدند، حالاتی داشتند؛ همانگونه که در قم بودند. امکان نداشت آخر شب حتی اگر بیمار بودند، نماز شبشان ترک شود.
خاطره استاد سعادتپرور از ارتحال علامه طباطبایی
پس از فوت علامه طباطبایی، بلافاصله در شب اول جنازه را تشییع نکردند. معمولاً شخصیتها را دیرتر به خاک میسپارند تا دوستان و آشنایان در تشییعجنازه شرکت کنند؛ همچنین جنازه را در مسجد یا خانه خودشان میبرند (جنازه شیخ علیآقا را در خانه خودشان گذاشتند و شاگردانشان تا صبح کنارشان بیدار بودند و برخی از آنها حالاتی هم دیده بودند که نقل کردند.). علامه طباطبایی را در شبستان مسجد امام حسن عسکری{علیه السلام} گذاشته بودند که معمولاً آنجا تشییع جنازه هم میشود. شیخ علیآقا و عدهای از شاگردان علامه هم آنجا بودند. من بهدلیل مشکلاتی تهران بودم و بهسبب علاقه فراوانی که به ایشان داشتم، حالتم طوری شده بود که بچههایمان این قضیه را فهمیدند. شیخ علیآقا کنار جنازه ایشان بودند که بوی عطر عجیبی به مشام میخورد؛ بهطوری که چنین عطر خاصی به مشامشان نخورده بود. گویا شیخ علیآقا هم احساس میکنند. وقتی به ایشان[48] میگویند، میفرمایند: «دلیلش این است که اباعبداللهالحسین{علیه السلام} کنار جنازه ایشان آمدهاند»؛ چنانکه روایت شده است که امیرمؤمنان{علیه السلام} به حارث همدانی فرمودند: «یَا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ یَمُتْ یَرَنِی»[49] (ای حارث همدانی هرکس از دنیا برود، ما کنار او حاضر هستیم).
اما مرحوم شیخ علیآقا دلیل آن را اینگونه گفته بودند که مرحوم علامه طباطبایی، زیارت عاشورا زیاد میخواندند. علامه یکدفعه به من این دستورالعمل را دادند که چهل روز زیارت عاشورا بخوان؛ پس از آن هم فرمودند باز تکرار کن. کسی که حضرت امام حسین{علیه السلام} را زیارت کند، ایشان هم در اول قبر به زیارت شخص میآیند؛ همچون حالتی که متوجه شده بودند.
فکر میکنم شما باید بدانید که حاجآقا چه ساعتی برای شبزندهداری برمیخاستند.
معمولاً طبق آنچه در روایات هم آمده، ثلث سوم شب که به اصطلاح مستحب است نماز شب شروع شود. البته هرچه به صبح نزدیکتر شود، ثوابش بیشتر است؛ اما بیدار شدن برای نافله شب، ثلث سوم شب است.
ارتباط خاص استاد سعادتپرور با علامه طباطبایی
اگر تعبیر خاصی از علامه سراغ دارید که از شخصیت ایشان بیان کردهاند، در یک جمله یا پاراگراف بفرمایید.
بهنظرم مطلبِ بسیار مهم این است که علامه به من فرمودند: «شیخ علیآقای خودمان را میگویی؟!». این تعبیرِ بسیار زیبایی است. مطلب دیگر اینکه شیخ علیآقا با عدهای از رفقا محضر علامه طباطبایی جلسه داشتند. کتاب جمال آفتاب که در آن آشیخ علی آقا غزلهای حافظ را شرح کردهاند؛ دویست غزل را ایشان خوانده و علامه معنا کردهاند، از این الهام گرفته و همه حافظ را به همان سبک معنا کردهاند. البته برخی میگفتند که چرا عکس علامه را روی کتاب گذاشتهاند[50]؟ مگر عکس علامه چیست؟ ایشان میخواهند بگویند که من اینها را از علامه استفاده کردم.[51]
مطلب دیگری که به نظرم میرسد در ارتباط خاص با علامه بود، وقتی شیخ علیآقا مجلس علامه میرسیدند، (البته من هنوز تبریز بودم) بسیار مرتب و منظم بودند و هرچه علامه میگفتند، یادداشت میکردند[52]. همچنین یادداشتهایی را هم درباره «گلشن راز» شبستری از علامه داشتند. این مطالب، بهترین کتاب در عرفان و شعر شده که بهزودی چاپ خواهد شد[53]. وقتی شیخ علیآقا وارد میشدند، مرحوم علامه با او شوخی میکردند و میفرمودند: «شیخ علیآقا کیسه عرفانت را آوردی؟» این از جملاتی بود که زیاد تکرار میکردند.
مطلب دیگر این است که من مقداری از شیخ علیآقا دلگیر شده بودم؛ ولی خیلی ناراحت بودم که چرا باید چنین باشد. عجیب است که هرچه مبارزه میکردم تا این مسئله را از خودم دور کنم، نمیشد. حتی نذر کردم، خودم را محاجه کردم، ولی نشد. آخر دیدم چارهای نیست و باید به علامه عرض کنم. اسم نبردم و گفتم: «آقایی چنین و چنان است که نمیدانم چه شده! نمیدانم امتحان من است یا نه». علامه فرمودند: «خودت را تخلیه کن». گفتم: «خیلی سعی کردم در این زمینه، ولی نتوانستم». ایشان فرمودند: «این امتحان است، رفع میشود». علامه کانّه دیدند من صبر و حوصله ندارم؛ دستی به پشت من زدند و فرمودند: «حل میشود». از هم جدا شدیم و به لطف خدا حل شد و خدمت ایشان هم گفتم. ایشان واقعاً به شیخ علیآقا خیلی محبت داشتند.
مطلب دیگر اینکه ایشان در اواخر ضعف بدنیای در خودشان میدیدند و به من اصرار میکردند: «شما بیایید قم، اینجا افرادی از دوستان و شاگردان ما هستند، شما با اینها جلساتی داشته باشید». دو تا از فرزندانم در قم طلبه هستند و با شیخ علیآقا ارتباط داشتند. ایشان به پسرم مهدی گفته بودند: «من به فلانی میگویم تو بیا قم به ما کمک کن، بالأخره این بچهها و رفقا هستند، ایشان نمیآید». آقا مهدی هم به من گفت؛ ولی من به عللی نپذیرفتم.
منظور اینکه ایشان بسیار محبت و لطف داشتند و مسائلشان را با من در میان میگذاشتند. ما هم ایشان را فراموش نمیکنیم و امیدواریم خدا درجات عالیشان را متعالی بفرماید.
آخرین دیدار با مرحوم استاد
آخرین دیدارتان با حاجآقا را بیان بفرمایید.
آخرین دیدار ما، تقریباً یک هفته به ماه مبارک رمضان سال 1383 بود. میدانید که ایشان در آخرین ماه رمضان با افراد خداحافظی میکردند. ما با خانواده آمدیم قم تا از ایشان که تازه از بیمارستان مرخص شده بودند، عیادت کنیم. همه خانواده در همان اتاق بیرونی بودیم. ایشان چیزی روی پایشان کشیده بودند و با بچهها احوالپرسی میکردند. شیخ علیآقا حالاتی داشتند که احساس میکردند بودنشان دیگر چندان طولی نمیکشد. به هر بهانهای اسم خدا که میآمد، گریه میکردند. میگفتند: «پریروز دو نفر از آقایان، پس از بیست سال که آنها را ندیده بودم، همراه آقایی دیگر پیش من آمده بودند و من این اشعار (گویا اشعار فیض کاشانی[54]) را برای آنها میخواندم» این را میگفتند و گریه میکردند. اشعار را که برای ما میخواندند، اشک همینطور از چشمانشان بر صورتشان میریخت و ما هم بسیار متأثر شدیم. با اینکه نمیخواستند کسی گریستن ایشان را ببیند، گریه میکردند. اینها حالات خاص روحی ایشان بود؛ چنانکه قرآن میفرماید: <إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ>[55] (وقتی نام خدا پیش آنها گفته میشود، حالت ارتعاشی در قلبشان پیدا میشود). ایشان اینچنین بودند.
[1]. منیةالمرید، ص١۴٩.
[2]. نک: مشکاةالانوار، ص٣٢۶.
[3]. منظور کتاب «شیعه؛ مناظرات و مکاتبات پروفسور هانری کربن با علامه سید محمدحسین طباطبایی» است که به کوشش مرحوم هادی خسروشاهی جمعآوری و توسط انتشارات بوستان کتاب قم چاپ شده است.
[4]. عنوان اصلی بحث «ولایت از طریق اکتساب و اتباع» است (شیعه، ص168).
[5]. شیعه، ص168-169.
[6]. شیعه، ص169؛ ادامه عبارت مرحوم علامه چنین است: «ولی از راه کتاب و سنت میتوان این مطلب را کشف کرد و بهحد کافی توضیح داد.».
[7]. غررالحکم، ص۵٨٨.
[8]. غررالحکم، ص٧١٢.
[9]. همان، ص۵٨٢.
[10]. همان، ص۶۵٠.
[11]. نهجالبلاغه(للصبحی صالح): حکمت237: 510
[12]. روضه الواعظین. ج2. 416. علامه در کتاب شیعه (ص172) این روایت را نقل فرموده اند.
[13]. شایان توجه است که حدیث معراج در میان اهلمعرفت واجد مقام خاصّی است. چنانکه خود مرحوم استاد پهلوانی در شرح این حدیث شریف کتاب مفصّلی ترتیب دادهاند و این کار در اصل در امتداد سنت بزرگان در توجه دادن به این حدیث شریف بوده است. ایشان در خصوص این حدیث شریف چنین مینگارند: «و قد اعتنى بهذا الحدیث الشریف و بیان فقراته، الأکابر من أهل العلم و المعرفة و الکمال، کالعارف باللَّه آیتاللَّه الحاجّ میرزا جواد الملکىّ- رحمهاللَّه- فى کتبه الأخلاقیّة بذکر بعض جملاته و الاستشهاد بها، و العارف الکامل الاستاذ الأعظم آیتاللَّه العلامة الطباطبائىّ صاحب تفسیر «المیزان»- رضوان اللَّه تعالى علیه- فى جلساته الأخلاقیّة، حیث قرأ لنا الحدیث من بدوه إلى ختمه دوراً کاملًا مع بیانات مفیدة فى ذیل فقراتها، کما ذکر مواضع عدیدة منه فى مذاکراته مع الدکتور کربن الفرنسى الّتى اختصّت بها إحدى حلقات مجلّة «مکتب التشیّع». و قد کان- رضوان اللَّه تعالى علیه- یتشهّد بجملات الحدیث فى جلساته الأخلاقیّة الخاصّة أیضاً» (ترجمه: بزرگان اهل علم و معرفت چون عارف کامل آیتاللَّه حاج میرزا جواد ملکى- رحمهالله- و عارف کامل استاد اعظم آیتاللَّه علّامه طباطبایى- رحمهالله- صاحب تفسیر «المیزان»، در کتابها و جلسات اخلاقى با ذکر بعضى از جملات حدیث و شاهد آوردن از آنها، توجّه خاصّى به این حدیث مبذول داشتهاند. مرحوم استاد علامه، یک دور کامل از ابتدا تا انتها، حدیث را براى ما قرائت کرده و در ذیل هر قسمت بیانات مفیدى ایراد فرمودند و نیز در موارد متعدّد دیگر، از جمله مذاکراتشان با دکتر کربن فرانسوى از این حدیث سخن به میان آوردهاند که در یک شماره ویژه از مجله «مکتب تشیع» به چاپ رسیده است. آن بزرگوار در جلسات اخلاقى خصوصى نیز در بیان فرمایشات خود به جملات این حدیث استشهاد مىفرمود». ( سرّ الاسراء. ج1. ص18-19 )
[14]. شیعه. ص173
[15]. در اینجا منظور نفی حب زن و فرزند و خانواده نیست؛ توضیح آنکه بنده حقیقی کسی است که حبّش تنها به پروردگار باشد و حتی حبّش نسبت به فرزند و زن و پدر و مادر، همگی از روی حبّ پروردگار باشد. چنین حبّی حیثیت استقلالی ندارد و در طول حبّ پروردگار است.
[16]. عبارت داخل پرانتز توضیح حضرت آیت الله فقهی است.
[17]. ترجمهای که حضرت آیتالله فقهی از روی آن قرائت میکنند، چنانکه از متن مصاحبه پیدا است، مربوط است به ترجمه علامه طباطبایی در ضمن یکی از فصول کتاب شیعه (شیعه. ص174-176). اصل عبارت حدیث شریف به این شرح است: «یَا أَحْمَدُ، هَلْ تَدْرِی أَیُّ عَیْشٍ أَهْنَى وَ أَیُّ حَیَاةٍ أَبْقَى قَالَ اللَّهُمَّ لَا قَالَ أَمَّا الْعَیْشُ الْهَنِیءُ فَهُوَ الَّذِی لَا یَفْتُرُ صَاحِبُهُ عَنْ ذِکْرِی وَ لَا یَنْسَى نِعْمَتِی وَ لَا یَجْهَلُ حَقِّی یَطْلُبُ رِضَایَ لَیْلَهُ وَ نَهَارَهُ وَ أَمَّا الْحَیَاةُ الْبَاقِیَةُ فَهِیَ الَّتِی یَعْمَلُ لِنَفْسِهِ حَتَّى تَهُونَ عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ تَصْغُرَ فِی عَیْنَیْهِ وَ تَعْظُمَ الْآخِرَةُ عِنْدَهُ وَ یُؤْثِرَ هَوَایَ عَلَى هَوَاهُ وَ یَبْتَغِیَ مَرْضَاتِی وَ یُعَظِّمَ حَقَّ عَظَمَتِی وَ یَذْکُرَ عِلْمِی بِهِ وَ یُرَاقِبَنِی بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ عِنْدَ کُلِّ سَیِّئَةٍ وَ مَعْصِیَةٍ وَ یَنْفِیَ قَلْبَهُ عَنْ کُلِّ مَا أَکْرَهُ وَ یُبْغِضَ الشَّیْطَانَ وَ وَسَاوِسَهُ لَا یَجْعَلُ لِإِبْلِیسَ عَلَى قَلْبِهِ سُلْطَاناً وَ سَبِیلًا فَإِذَا فَعَلَ ذَلِکَ أَسْکَنْتُ فِی قَلْبِهِ حُبّاً حَتَّى أَجْعَلَ قَلْبَهُ لِی وَ فَرَاغَهُ وَ اشْتِغَالَهُ وَ هَمَّهُ وَ حَدِیثَهُ مِنَ النِّعْمَةِ الَّتِی أَنْعَمْتُ بِهَا عَلَى أَهْلِ مَحَبَّتِی مِنْ خَلْقِی وَ أَفْتَحَ عَیْنَ قَلْبِهِ وَ سَمْعَهُ حَتَّى یَسْمَعَ بِقَلْبِهِ وَ یَنْظُرَ بِقَلْبِهِ إِلَى جَلَالِی وَ عَظَمَتِی وَ أُضَیِّقَ عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ أُبَغِّضَ إِلَیْهِ مَا فِیهَا مِنَ اللَّذَّاتِ وَ أُحَذِّرَهُ مِنَ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا کَمَا یُحَذِّرُ الرَّاعِی غَنَمَهُ مِنْ مَرَاتِعِ الْهَلْکَةِ فَإِذَا کَانَ هَکَذَا یَفِرُّ مِنَ النَّاسِ فِرَاراً وَ یُنْقَلُ مِنْ دَارِ الْفَنَاءِ إِلَى دَارِ الْبَقَاءِ وَ مِنْ دَارِ الشَّیْطَانِ إِلَى دَارِ الرَّحْمَنِ یَا أَحْمَدُ لَأُزَیِّنَنَّهُ بِالْهَیْبَةِ وَ الْعَظَمَةِ فَهَذَا هُوَ الْعَیْشُ الْهَنِیءُ وَ الْحَیَاةُ الْبَاقِیَةُ وَ هَذَا مَقَامُ الرَّاضِینَ فَمَنْ عَمِلَ بِرِضَائِی أُلْزِمُهُ ثَلَاثَ خِصَالٍ أُعَرِّفُهُ شُکْراً لَا یُخَالِطُهُ الْجَهْلُ وَ ذِکْراً لَا یُخَالِطُهُ النِّسْیَانُ وَ مَحَبَّةً لَا یُؤْثِرُ عَلَى مَحَبَّتِی مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقِینَ فَإِذَا أَحَبَّنِی أَحْبَبْتُهُ وَ أَفْتَحُ عَیْنَ قَلْبِهِ إِلَى جَلَالِی فَلَا أُخْفِی عَلَیْهِ خَاصَّةَ خَلْقِی فَأُنَاجِیهِ فِی ظُلَمِ اللَّیْلِ وَ نُورِ النَّهَارِ حَتَّى یَنْقَطِعَ حَدِیثُهُ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ وَ مُجَالَسَتُهُ مَعَهُمْ وَ أُسْمِعُهُ کَلَامِی وَ کَلَامَ مَلَائِکَتِی وَ أُعَرِّفُهُ السِّرَّ الَّذِی سَتَرْتُهُ عَنْ خَلْقِی وَ أُلْبِسُهُ الْحَیَاءَ حَتَّى یَسْتَحِیَ مِنْهُ الْخَلْقُ کُلُّهُم» (ارشادالقلوب، ج١، ص٢٠۴).
[18]. مجموعه ورام، ج١، ص١۴٧.
[19]. شایان ذکر است که همسر مرحوم آیتالله پهلوانی، خواهر مرحوم آیتالله فقهی بودهاند و در اینجا مراد از «امر خیر آشیخ علی آقا» همین وصلت است.
[20]. منظور از «ایشان» مرحوم استاد سعادتپرور است؛ یعنی پس از فوت پدر مرحوم آشیخ علی و آشیخ حسن پهلوانی، هر دو خانه را فروختند و هریک از نیمی از مبلغ فروش آن خانه، خانهای برای خانواده خود تهیه نمودند.
[21]. در خصوص ثبات قدم ایشان در کسب معارف توحیدی از محضر مرحوم علامه طباطبایی، نقل زیر بسیار گویا و خواندنی است: «جناب حاج شیخ علی آقا در محضر علامه طباطبایی مردانه تلاش کرد و با همت و استقامت از افق توحیدی علامه بهره برد. از حاج آقا عیدی خرمآبادی نقل شده که استاد سعادتپرور فرمودند: «بنده در مدت سیسال که خدمت مرحوم علامه بودم، دو بار جلسه درس ایشان را ترک کردم، و آن دو بار نیز یکبار به خاطر ازدواج یکی از دخترانم بود که مجبور شدم به تهران بروم و چارهای نبود، و یکبار نیز در زمستانی به منزل علامه طباطبایی میرفتم، برف سنگینی باریده بود و دیدم سیدی با زحمت مشغول پارو کردن برفهای پشت بام منزل خویش است. با خودم فکر کردم به یقین حضرت استاد راضی است که من جلسه نروم و به این سید پیر کمک کنم. به همین دلیل آن جلسه را نرفتم و به آن سید پیر کمک کردم». (سلوک سعادت: ص91)»
[22]. در اینجا منظور از «کتابهای خطی» در اصل یادداشتها و نوشتههای خود مرحوم علامه طباطبایی است و این مطلب به قرینه کلام علامه روشن میشود که میفرمودهاند «شما اینها را تکمیل کنید، من نتوانستم به اینها برسم». بنابراین مرحوم علامه نوشتههایی داشتهاند که خودشان فرصت نکردهاند آن ها را به اتمام برسانند و بنابراین مطلب، این مطالب را باید در نوشتهها و آثار مرحوم سعادتپرور جست. شاید یکی از نمونههای بارز این مطلب، کتاب پاسداران حریم عشق باشد. چنانکه در مصاحبه استاد روحی و مصاحبه آیتالله تحریری در همین اثر و نیز در مقدمه خود کتاب به قلم مرحوم مؤلف آمده است که طرح اولیه این کتاب توسط مرحوم علامه طباطبایی پیریزی شده بود و استاد سعادتپرور آن طرح را به تفصیل به نگارش درآورده، به اتمام رسانیدند. (ن.ک: مصاحبه حجتالاسلام تحریری/ مصاحبه حجتالاسلام روحی )
[23]. در حقیقت مرحوم آیتالله فقهی از تعبیر «شیخ علی آقای خودمان» چنین استفاده میکنند که مرحوم علامه مرحوم استاد سعادتپرور را از خود میدانستند.
[24]. این مطلب در نقل سایر شاگردان مرحوم پهلوانی نیز به چشم میخورد و حاکی از آن است که ظاهراً این رویه ارجاع شاگردان به مرحوم پهلوانی از سوی علامه، رویه رایجی بوده است. نمونه عینی این مطلب را در مصاحبه آقای لطیف میتوان مشاهده کرد که به شهادت خود ایشان، مرحوم علامه ایشان را به استاد پهلوانی ارجاع فرموده بودهاند. (ن.ک: مصاحبه آقای لطیف)
[25]. منظور از شرح حافظ همان کتاب «جمال آفتاب» است.
[26]. آنچه مرحوم استاد فقهی میفرمایند مضمونی است که در مناجات شعبانیه مندرج است، در فرازی که میفرماید: «انْ أَخَذْتَنِی بِجُرْمِی أَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ وَ إِنْ أَخَذْتَنِی بِذُنُوبِی أَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِکَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّی أُحِبُّکَ إِلَهِی إِنْ کَانَ صَغُرَ فِی جَنْبِ طَاعَتِکَ عَمَلِی فَقَدْ کَبُرَ فِی جَنْبِ رَجَائِکَ أَمَلِی»قریب به این مضامین در دعای کمیل نیز وارد است؛ مثلا ممکن است آنچه مرحوم آیت الله فقهی مدنظر داشتهاند، این فراز از دعای کمیل باشد: «لَئِنْ تَرَکْتَنِی نَاطِقاً، لَأَضِجَّنَّ إِلَیْکَ بَیْنَ أَهْلِهَا ضَجِیجَ الْآمِلِینَ، وَ لَأَصْرُخَنَّ إِلَیْکَ صُرَاخَ الْمُسْتَصْرِخِینَ، وَ لَأَبْکِیَنَّ عَلَیْکَ بُکَاءَ الْفَاقِدِینَ». علی ایحال احتمالا میان این مضمون و مضمون دیگری که از دعای کمیل مدنظر داشتهاند، ناخواسته خلطی صورت گرفته باشد.
[27]. به این معنا که حالات خود را بروز نمیدادند و میپوشاندند؛ به اصطلاح اهل کتمان (کتوم) بودند.
[28]. ایشان از شاگردان بهنام و مشهور مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی بودهاند. ایشان پس از مدتی اقامت در نجف، با شنیدن آوازه مرحوم آیتالله شیخ عبدالکریم حائری، برای کسب علم از محضر ایشان به اراک مهاجرت کردند. با مهاجرت آیتالله حائری به قم در سال 1300 هجری شمسی، ایشان نیز همراه استاد عازم قم شدند و در امر تأسیس حوزه علمیه قم ایشان را یاری کردند. در قم با مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی آشنا شدند و به حلقه یاران و شاگردان ایشان پیوستند. (ن.ک: آیت عرفان. صص31-32). مرحوم استاد سعادتپرور در معرفی ایشان چنین مینویسند: «صاحب علم و عمل و داراى کمالات نفسانى است. سال 1309 متولّد شد و سال 1385 در سن 76 سالگى دار دنیا را وداع گفت. وى را تألیفاتى است؛ از آن جمله رساله دین و وجدان و دیوان اشعار». (پاسداران حریم عشق: رقم(1992). ج6. ص30)
[29]. نک: جمال آفتاب، ج١، ص٩.
[30]. منظور رساله «قرآن و فطرت» است.
[31]. سید علی بن سیدحسین بن قاضی طباطبائی مشهور به آسیدعلی قاضی از عرفای بزرگ متأخر شیعه است. خاندان ایشان همگی از اهل معرفت و علم بودهاند. ایشان در سال 1286 قمری متولد شدند و پس از عمری استفاده نظری و عملی از اساتید بزرگ علوم اسلامی، و نیز تربیت شاگردان بزرگ و متعدد در عرصه سیر و سلوک، به سال 1366 رحلت فرمودند. در طریقه سلوکی مرحوم قاضی، پدرشان نقش فعالی ایفا نمودهاند؛ اما مشخصاً مرحوم میرزا حسین خلیلی، سیداحمد کربلایی و سیدمرتضی کشمیری را از جمله اساتید ایشان دانستهاند. همچنین مرحوم قاضی در علوم رسمی حوزه نظیر فقه و اصول، از محضر شیخ محمدحسین مامقانی، شیخ الشریعه اصفهانی و آخوند خراسانی بهره برده بودند. از میان شاگردان ایشان میتوان به مرحوم علامه طباطبایی، مرحوم آیتالله بهجت، مرحوم شیخ علیاکبر برهان، مرحوم آسیدهاشم حداد و مرحوم شیخ علیاکبر مرندی اشاره کرد (شیخ. 1398: 338-341). در واقع مرحوم استاد سعادتپرور را میباید با یک واسطه- یعنی مرحوم علامه طباطبایی- جزو شاگردان مرحوم قاضی قلمداد نمود. مرحوم استاد پهلوانی در کتاب خود، مرحوم آسیدعلی قاضی طباطبایی را این گونه معرفی مینمایند: «از اعاظم اهل معرفت، صاحب کمالات صورى و معنوى و کرامات و انفاس قدسیّه است. در ابتداى جوانى با امامقلى قراباغى به امر پدر بزرگوارش مصاحبت داشت و سپس نزد پدر بزرگوار به تزکیه و تصفیه اخلاق و علوم ظاهرى مبادرت ورزید. پس از تشرّف به نجف اشرف، به درس مرحوم آیتاللَّه شیخ حسن مامقانى حاضر شد و سپس دست و دامن از آلایش دنیویّه شسته و افشانده و به کلّى از اسباب عادیه منقطع و با تمام ارکان مشغول تصفیه نفس و باطن گردید و به خدمت جمعى از اکابر اولیا رسید، از جمله با سید احمد تهرانى معروف به کربلایى که یکى از شاگردان اخلاقى آخوند مولا حسینقلى همدانى است مصاحبت نمود و عدّهاى از شاگردان آخوند که در نجف بودهاند و دیگر از اولیا و برجستگان را دید. عدّهاى از متأخّرین از اعاظم محقّقین و مراجع و علما از شاگردان اخلاقى وى مىباشند، چون علّامه طباطبایى [سید محمد حسین]، برادر ایشان سید حسن الهى، شیخ محمدتقى آملى، شیخ محمدتقى بهجت و شیخ عبّاس قوچانى و دیگران. تولّد آن جناب در سال 1285 در تبریز واقع شد و در چهارم ربیع الاوّل سال 1366 دار دنیا را بدرود گفت و در وادیالسّلام نجف اشرف جنب مرحوم والدشان نزدیک مقام مهدى- عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّریف- به خاک سپرده شد». (پاسداران حریم عشق. رقم (2432). ج6، ص338). مرحوم استاد پهلوانی در مجموعه رسائل عرفانی خود، بخش قابل توجهی را به ذکر و شرح احوال مرحوم قاضی اختصاص دادهاند و در آنجا کوشیدهاند از حکایات و لطائفی که مرحوم علامه طباطبایی در خصوص مرحوم قاضی فرموده بودند، مواردی را ثبت و ضبط و حفظ نمایند (رسائل عرفانی، ص267).
[32]. کمالالدین، ج٢، ص۵١٠
[33]. سوره حج، آیه٣۵.
[34]. نهجالبلاغه، خطبه١٩٣، ص٣٠٣.
[35]. از رسول خدا{صلوات الله علیه} روایت شده که فرمودند: «أَرْبَعٌ یُمِتْنَ الْقَلْبَ؛ الذَّنْبُ عَلَى الذَّنْبِ وَ کَثْرَةُ مُنَاقَشَةِ النِّسَاءِ -یَعْنِی مُحَادَثَتَهُنَّ- وَ مُمَارَاةُ الْأَحْمَقِ تَقُولُ وَ یَقُولُ وَ لَا یَرْجِعُ إِلَى خَیْرٍ أَبَداً وَ مُجَالَسَةُ الْمَوْتَى. فَقِیلَ لَهُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الْمَوْتَى؟ قَالَ{صلوات الله علیه}: کُلُّ غَنِیٍّ مُتْرَفٍ» (خصال، ج١، ص٢٢٨).
[36]. کتمان و پوشاندن؛ منظور آن است که چندان این دستورات سلوکی و اذکار و اوراد را اظهار نکنید.
[37]. متن این پنج جلسه از درس تفسیر سوره حمد مرحوم امام خمینی در کتاب مستقلی به نام «تفسیر سوره حمد» به چاپ رسیده است. مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره) در مقدمه این کتاب، در توضیح این جلسات چنین نوشته است: «بخش سوم مجموعه پنج جلسه درس تفسیر ایشان است که در سال 1358 شمسی از تلویزیون جمهوری اسلامی ایران پخش گردید و با بیماری حضرت امام و مخالفتهای برخی مقدّسین که مخالف طرح این نوع سخنان بودند، برای همیشه تعطیل گردید و طالبان و تشنگان معارف را از آن محروم کرد». (تفسیر سوره حمد(1384)، مقدمه، ص د). با این حال این مطلب جالب توجّهی است که مرحوم آیتالله فقهی یکی از دلائل توجیه شدن مسائل مربوط به سیر و سلوک را، همین درس پنج جلسهای حضرت امام میدانند.
[38]. مرحوم ملاحسینقلی همدانی اجلّ شاگردان مرحوم سیدعلی شوشتری هستند. بعد از وفات سیدعلی شوشتری، درس اخلاق ایشان را مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی ادامه دادند. برخی پژوهشگران معتقدند ایشان بودند که با شایستگیهای علمی و عملی خود به طریقه سیدعلی شوشتری تشخّصی درخور بخشیدند. ایشان در سال 1239 ق. در نزدیکی همدان متولد شدند و در سفر کربلا به سال 1311 ق. رحلت فرمودند. ایشان از اساتید حوزه تهران و خراسان نیز بهره برده بودند و سپس برای تکمیل دروس خود به نجف هجرت نمودند. از اساتید مهم و معروف ایشان لازم است نام دو کس را ذکر کنیم که تأثیر مهمی در شخصیت علمی ایشان داشتند؛ یکی مرحوم ملاهادی سبزواری و دیگری مرحوم شیخ مرتضی انصاری. بخشی از دستورات و نامههای ایشان در کتاب «تذکرة المتقین» مرحوم بهاری منتشر شده است. آثار دیگری نیز از ایشان نقل کردهاند که منتشر نشده. ایشان پس از سیدعلی شوشتری چهبسا تنها شاگردی بودند که فعالیتهای تربیتی ایشان را ادامه داده و به تربیت شاگرد پرداختند. برای ایشان چیزی در حدود سیصد شاگرد ذکر کردهاند. از مشهورترین این شاگردان میشود به بزرگانی چون مرحوم محمد بهاری، محمدباقر بهاری، مرحوم آخوند خراسانی، سیداحمد کربلایی، سیدمرتضی کشمیری، سیدعبدالحسین لاری و نیز میرزا جوادآقا ملکی تبریزی اشاره نمود (ن.ک: شیخ. 1398: 255-334). اهمیت ایشان به حدی است که بعد از ایشان طریقه مرحوم شوشتری، به مکتب مرحوم ملاحسینقلی همدانی شهرت یافت. استاد سعادتپرور در کتاب خود ایشان را به عنوان «ولیّ بزرگ الهی» معرفی مینمایند:
«عارف بىبدیل و بزرگوار و فرزند رمضان شَوَندى درجزینى همدانى است و نسبش به جابر بن عبداللَّه انصارى منتهى مىشود. پدرش ابتدا چوپانى مىکرده و سپس اسکاف شد. شیخ مولى حسینقلى همدانى از اعاظم اهل معرفت و صاحب قدس و ورع و تقوى و زهد و مستغرق انوار ملکوتیّه و از شاگردان اخلاقى سید على شوشترى- متوفى به سال 1283- است. دروس ابتدایى را در تهران و درس فلسفه را در سبزوار نزد حاج ملاهادى سبزوارى خواند، سپس در نجف اشرف متوطّن و به درس شیخ مرتضى انصارى حاضر گردید، در کنار اشتغالات تحصیلى خدمت استاد اخلاقى خود مىرسید. پس از سید على و شیخ مرتضى به درس کسى حاضر نشد، در خانه خود منزوى گردید و هیچ یک از مقامات مرجعیت را قبول نکرد، فقط هر روز صبح درس اخلاقى در منزل داشت و پس از آن درس فقه مىفرمود. این ولى بزرگ الهى در سال 1239 در شوند به دنیا آمد و در سال 1311 در حایر حسینى چشم از جهان فروبست و در حجره متصل به ایوان کبیر شاهى غربى از صحن شریف به خاک سپرده شد». (پاسداران حریم عشق. رقم(1353). ج4: 258)
[39]. ایشان از بزرگترین شاگردان مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی بودند. تاریخ وفات ایشان را 1343 یا 1344 ضبط کردهاند؛ اما تاریخ ولادت ایشان در دست نیست؛ برخی از محققین با قرائنی نشان دادهاند که ایشان در سال 1312 ق. در سنین جوانی بودهاند. آثاری چون رساله لقاءالله یا سیروسلوک، کتاب اعمال السنة مشهور به المراقبات و نیز کتاب اسرارالصلاة جزو آثار معروف و مهم ایشاناند. ایشان در ایجاد فضای اخلاقی و سلوکی در حوزه علمیه قم نقشی بسزا ایفا نمودند و حتی به نحوی به بسط اندیشههای فقاهتی علمای اهل سلوک پرداختند؛ تا جایی که متن درس فقه ایشان نه کتب فقهی رایج آن زمان، بلکه کتاب مفاتیح از مرحوم ملامحسن فیض کاشانی بوده است. آقای فهری در مقدمه خود بر رساله لقاءالله ایشان، یکی از شاگردان اخلاقی ایشان را مرحوم امام خمینی میداند (شیخ. 1398: 326-328). در نوشتههای مرحوم امام خمینی توصیه به مطالعه آثار ایشان وجود دارد و همچنین بنابر نقل آیتالله سیدمصطفی خوانساری، میدانیم که مرحوم امام در ایام طلبگی خود، هر روز نماز صبح خود را در مسجد بالاسر، پشت ایشان میخواندهاند و گویی به این امر مقیّد بودهاند (روحالله نامداری. خمینی پدیده پیچیده انسانی. 1396 :113). از شاگردان ایشان میتوان به حاج سیدجعفر شاهرودی، حاج آقا حسین فاطمی قمی و مرحوم سیدابوالقاسم خویی و نیز حاج شیخ عباسعلی تهرانی اشاره نمود (برخی از این افراد در پاورقیهای همین کتاب معرفی شدهاند.) (ن.ک: موسوی مطلق. 1379: 27-43. لقمانی.1387: 40-46).
مرحوم استاد سعادتپرور در کتاب پاسداران حریم عشق، ایشان را چنین معرفی مینمایند: «عارف باللَّه، صاحب کمالات نفسانى و علم و عمل و از شاگردان اخلاقى آخوند مولى حسینقلى همدانى است که در کمالات ظاهرى یگانه بود. در شب جمعه 11 ذىالحجه سال 1343 به ملکوت اعلى پیوست و در قبرستان شیخان قم نزدیک مقبره میرزاى قمى به خاک سپرده شد. رساله لقائیه و اعمال السّنة و اسرار الصّلاة از تألیفات ایشان است. در حالات این عارف بزرگ نقل است که در مجلس خود چون سخن مىگفت، صداى گریه از اهل مجلس برمىخواست. با آنکه وى درس اخلاق و نماز جماعتى در ایوان مدرسه فیضیّه و حرم مطهر حضرت معصومه؟عها؟ داشت و در کارهاى اجتماعى شرکت مىکرد، ولى 7 سال اواخر عمر جز براى نماز صبح و عیادت مریض از خانه خارج نمىشد، همه روزه شاگردان وى به منزلش مىرفتند و به مواعظ آتشین وى گوش فرا مىدادند». ( پاسداران حریم عشق؛ ج4؛ ص111)
[40]. چنانکه از لحن ایشان در مصاحبه برمیآید، منظورشان از بیان این مطلب که مرحوم میرزا جوادآقا شارح عبارت «الهی هب لی کمال الانقطاع...» بودهاند، بیان یک مطلب تاریخی نیست. بلکه ایشان از این مطلب میخواهند مقام بلند مرحوم میرزا جوادآقا را استفاده کنند، و نیز از تاکید مرحوم میرزاجوادآقا بر حقیقی بودن زیارت پروردگار نتایجی را استنتاج نمایند و شارح این مطلب بودن را دلیلی بر فضیلت و مرتبه بلند ایشان معرفی نمایند.
[41]. روایتی که مرحوم سید نقل میکنند به این شرح است و تعلیقه مرحوم سید بر این روایت نیز با عبارت «اقول» متمایز شده است: «و من ذلک ما رویناه بإسنادنا إلى أبی جعفر بن بابویه من کتاب من لا یحضره الفقیه فیما رواه عن الحسن بن محبوب عن عبد الله بن حزم الأزدی قال سمعت أبا عبد الله یقول من صام أول یوم من شعبان وجبت له الجنة البتة و من صام یومین نظر الله إلیه فی کل یوم و لیلة فی دار الدنیا و دام نظره إلیه فی الجنة و من صام ثلاثة أیام زار الله فی عرشه فی جنته کل یوم.أقول: لعل المراد بزیارة الله فی عرشه أن یکون لقوم من أهل الجنة مکان من العرش من وصل إلیه یسمى زائر الله کما جعل الله الکعبة الشریفة بیته الحرام من حجها فقد حج إلیه و ذکر الشیخ ابن بابویه رحمه الله فی کتاب من لا یحضره الفقیه أن معنى هذه الحدیث زیارة أنبیاء الله و حججه فی الجنان و أن من زارهم فقد زار الله و قد وردت أحادیث کثیرة أن زیارة المؤمن و عیادته و إطعامه و کسوته منسوبة إلى أنها زیارة الله و موصوفة بأنها عملت مع الله». (اقبالالاعمال (ط-قدیمه). ج2: 685)
[42]. بیان مرحوم میرزا جوادآقا به این شرح است: «معلوم نیست سید بن طاووس میخواهد دیدار با خدا یا دیدار با خدا در عرش را توضیح بدهد. گرچه ظاهر کلامش این است که در صدد توضیح چگونگیِ اصل دیدن خدا است، ولی در کتاب فلاحالسائل در ذیل فرمایش امام صادق{علیه السلام} که میفرماید: «آن قدر آن آیه را تکرار کردم تا آن را از گویندهاش شنیدم...»، کلامی دارد که در آن به دیدن و ملاقات معنوی خداوند تصریح میکند؛ به گونهای که منافاتی با منزه دانستن خدا از جسم بودن ندارد. به هر حال این توجیهات لازم نیست و واقعاً خدا را میبیند؛ چنانچه در مناجات شعبانیه نیز از این مطلب با عبارات ذیل تعبیر شده است: «حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور؛ فتصل الی معدن العظمه؛ و تصیر ارواحنا معلقّه بعزّ قدسک؛ تا دیدگان قلب موانع نوری را پاره کرده و آنگاه به معدن بزرگی برسد؛ و روحهای ما به عزت و پاکیت وصل شود». و دیدن به این شکل هیچ منافاتی با اعتقاد ما مبنی بر جسم نداشتن خداوند ندارد؛ تا احتیاج به تفسیر آن باشد، و شاید سید بن طاووس با این کلام میخواسته دیدار عرش را توضیح بدهد؛ نه اصل دیدار را». (ترجمه المراقبات: 170)
[43]. احتمالا منظور حضرت آیتالله فقهی این تعبیر امام است در یکی از نامهها به فرزندشان مرحوم سیداحمد آقا؛ حضرت امام در این نامه چنین مینویسند: «پسرم! آنچه در درجه اول به تو وصیت مىکنم آن است که انکار مقامات اهل معرفت نکنى، که این شیوه جُهّال است؛ و از معاشرت با منکرین مقامات اولیا بپرهیزى، که اینان قُطّاع طریق حق هستند». (صحیفه امام، ج٢٠، ص١۵۵). مرحوم امام در جای دیگری نیز چنین میفرمایند: «پسرم! سعى کن اگر از اهل مقامات معنوى نیستى، انکار مقامات روحانى و عرفانى را نکنى که از بزرگترین حیلههاى شیطان و نفس اماره که انسان را از تمام مدارج انسانى و مقامات روحانى بازمىدارد، وادارى اوست به انکار و احیاناً به استهزاى سلوک إلى اللَّه که منجر به خصومت و ضدیت با آن شود و آنچه تمام انبیاى عظام- صلوات الله علیهم- و اولیاى کرام- سلام الله علیهم- و کتب آسمانى خصوصاً قرآن کریم، کتاب جاوید انسانساز، براى آن به وجود آمدهاند در نطفه خفه شود». (صحیفه امام، ج١۶، ص٢٠٩) اما به نظر میرسد مرحوم استاد فقهی نظر به نقل اول داشتهاند. گرچه این بیان امام اختصاصاً راجع به مرحوم میرزا جوادآقا نیست.
[44]. سیدعلی شوشتری استاد و مربی مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی بودهاند. ایشان را بیشتر به همین عنوان میشناسند. ایشان در سال 1223 ق. در شهر شوشتر متولد شدند. ایشان از نوادگان مرحوم آیتالله سید نعمتالله جزائری هستند. سید نعمتالله جزائری از مهمترین میراثبران سنت علمی و تربیتی مرحوم ملامحسن فیض کاشی هستند و همچنین مدتها محضر درس مرحوم علامه مجلسی دوم را درک کرده بودهاند. از این رو خاندان جزائری پس از سید نعمتالله موقعیت علمی و تربیتی خاصّی مییابند. گذشته از شخصیت مرحوم سید نعمتالله جزائری که قطعاً تأثیر خاص خود را بر خاندان جزائری داشته است، ارتباط افرادی از این خاندان با مرحوم آقامحمد بیدآبادی بر این مهم دلالت دارد که خاندان جزائری زمینههای معنوی و تربیتی مهمی در خود داشته است؛ یکی از این افراد اسماعیل بن مرتضی جزائری است که عموی پدرِ سیدعلی شوشتری بوده است و به مدت شانزده سال از محضر آقامحمد بیدآبادی بهرهمند شده. البته ایشان پیش از تولد سیدعلی شوشتری رحلت فرمودهاند، اما این مطلب امارهای است بر وجود سنتی تربیتی در خاندان جزائری و نیز در شهر شوشتر. سیدعلی شوشتری تربیت شده در چنین خاندان و چنین شهری است. همچنین برخی از منابع از ارتباط ایشان با طریقه مربوط به آقامحمدرضا دزفولی و صدرالدین کاشف دزفولی سخن گفتهاند. (شیخ. مکتب اخلاقی عرفانی نجف:240-242). اینها را میتوان زمینههای آن تحولی دانست که بعدها با حضور ملاقلی جولا در زندگی و احوال مرحوم شوشتری حاصل میشود. شرح این تحول در ادامه میآید:
«در حدود متجاوز از یکصد سال پیش، در شوشتر عالمى جلیلالقدر مصدر قضا و مراجعات عامّه بوده است به نام آقا سیّدعلى شوشترى. ایشان مانند سایر علماى اعلام به تصدّى امور عامّه از تدریس و قضا و مرجعیّت اشتغال داشتهاند. یک روز ناگهان کسى در منزل را مىزند، وقتى که از او سؤال مىشود، مىگوید: در را باز کن کسى با شما کارى دارد. مرحوم آقا سیّدعلى وقتى در را باز مىکنند مىبینند شخص جولائى (بافندهاى) است، مىگویند: چکار دارید؟ مرد جولا در پاسخ مىگوید: فلان حکمى را که نمودهاید طبق دعوى شهود به ملکیّت فلان ملک براى فلان کس، صحیح نیست. آن ملک متعلّق به طفل صغیر یتیمى است و قباله آن در فلان محل دفن است. این راهى را که شما در پیش گرفتهاید صحیح نیست و راه شما این نیست. آیتالله شوشترى در جواب مىگویند: مگر من خطا رفتهام؟ جولا مىگوید: سخن همان است که گفتم. این را مىگوید و مىرود. سید در فکر فرو مىروند این مرد که بود؟ و چه سخنى گفت؟ در صدد تحقیق برمىآیند، معلوم مىشود که در همان محل، قباله ملک طفل یتیم مدفون است و شهود بر ملکیّت فلان، شاهد زور بودهاند. بسیار بر خود مىترسند و با خود مىگویند: مبادا بسیارى از حکمهایى را که دادهایم از این قبیل بوده باشد؟! و وحشت و هراس ایشان را درمىگیرد. در شب بعد همان موقع جولا در مىزند و مىگوید: آقا سیدعلى شوشترى، راه این نیست که شما مىروید. و در شب سوم نیز عین واقعه به همین کیفیت تکرار مىشود و جولا مىگوید: معطل نشوید؛ فوراً تمام اثاثالبیت را جمع نموده، خانه را بفروشید و به نجف اشرف مشرف شوید و وظایفى را که به شما گفتهام انجام دهید، و پس از شش ماه در وادیالسّلام نجف اشرف به انتظار من باشید. مرحوم شوشترى بىدرنگ مشغول انجام دستورات مىگردند؛ خانه را مىفروشند و اثاثالبیت را جمعآورى نموده و تجهیز حرکت خود را به نجف اشرف مىکنند. در اوّلین وحلهاى که وارد نجف مىشوند در وادیالسّلام هنگام طلوع آفتاب، مرد جولا را مىبینند که گویى از زمین جوشیده و در برابرشان حاضر گردید و دستوراتى داده و پنهان شد. مرحوم شوشترى وارد نجف اشرف مىشوند و طبق دستورات جولا عمل مىکنند تا مىرسند به درجه و مقامى که قابل بیان و ذکر نیست. - رضوان الله علیه و سلام الله علیه -.
مرحوم آقا سیّدعلى شوشترى براى رعایت احترام مرحوم شیخ مرتضى انصارى به درس فقه و اصول ایشان حاضر مىشوند و مرحوم شیخ هم در هفته یکبار به درس مرحوم آقا سیّدعلى که در اخلاق بوده است حاضر مىشدند. پس از فوت مرحوم شیخ، مرحوم شوشترى بر مسند تدریس شیخ مىنشینند و درس را از همانجا که مانده بود شروع مىکنند؛ ولى عمر ایشان کفاف ننموده و پس از شش ماه به رحمت ابدى حضرت ایزدى پیوستند. در خلال این شش ماه، مرحوم شوشترى به یکى از شاگردان مبرّز حوزه مرحوم انصارى به نام آخوند ملاحسینقلى درجزینى همدانى -که از مدتها قبل در زمان مرحوم شیخ با ایشان رابطه داشته و استفاده اخلاقى و عرفانى مىنموده است و اینک پس از مرحوم شیخ عازم بر تدریس بوده و حتّى تتمّه مباحث شیخ را که خود نیز تقریرات آن مباحث را نوشته بود مىخواست دنبال کند- کاغذى نوشته و در آن متذکر مىگردند که این روش شما تام و تمام نیست و شما مقامات عالیه دیگرى را باید حائز گردید. تا اینکه ایشان را منقلب نموده و به وادى حقّ و حقیقت ارشاد مىنمایند». (سیدمحمدحسین حسینی طهرانی. لباللباب در سیر و سلوک اولی الالباب. 146-149) این بود ماجرایی که میان مرحوم سیدعلی شوشتری و ملاقلی جولا و نیز سیدعلی شوشتری و ملاحسینقلی همدانی گذشته بود.
ارتباط نزدیک و مناسبت وثیق شیخ مرتضی انصاری و سیدعلی شوشتری از نقاط مهم تاریخ فقه و عرفان محسوب میشود و همان طور که مرحوم علامه طهرانی در روایت خودشان از سیدعلی شوشتری به این ارتباط اشاره کردهاند، مرحوم آیتالله پهلوانی نیز در کتاب خود بخش عمدهای از معرفی سیدعلی شوشتری را به بیان این ارتباط اختصاص دادهاند؛ به خصوص معرفی مرحوم شوشتری را با تعبیری آغاز نمودهاند که گویای وجه فقاهتی سیدعلی شوشتری است و خود این مطلب نیز محل تامّل و دقت است: «از فحول مجتهدین و اهل معرفت و صاحب قدس و ورع و زهد و تقوى و کرامات است. وى را سلمان عصر و مقداد زمان خود شمردهاند. وى با شیخ مرتضى انصارى، کمال معاشرت را داشته و صاحب سرّ وى بود و شیخ هم سخت به وى اعتقاد داشت و او را از کسانى مىدانست که خدمت ولى عصر- عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّریف- مىرسد و وصیّت کرده بود که سیّد به جنازهاش نماز بخواند. سال 1283 در نجف اشرف دار دنیا را وداع گفت و در مقبره متّصله به درب قبله صحن شریف، مقابل مقبره شیخ، به خاک سپرده شد. نسبت به اعتکاف مسجد سهله و کوفه بسیار مواظبت داشت و هر روز به جلسه درس شیخ حاضر مىشد و شیخ هم روزهاى چهارشنبه پس از درس، خدمت وى مىرفت [چنانچه در احوالات آخوند مولى حسینقلى گذشت] و سید علم طب را مىدانست اما کسى غیر از شیخ را معالجه نمىکرد. سید پس از شیخ بر کرسى او بنشست و تدریس نمود و چنان بود که گویا شیخ درس مىگوید و پس از یک سال یا کمتر، از دنیا رفت». (پاسداران حریم عشق. رقم(2536). ج6 :400)
[45]. چنانکه در تعلیقه پیشین گفته شد، ملاقلی جولا یا مرد جولا کسی است که زندگی سیدعلی شوشتری را دگرگون نمود و با رهنمودهای خود رسالتی بر دوش سید قرار داد. هرچند مراوده ایشان با سیدعلی شوشتری، بنابر اقوال و شواهد تاریخی، مراودهای پرتکرار و طولانی نبوده است، برخی از اساتید مکتب ملاحسینقلی همدانی نظیر علامه طهرانی، جولا را به عنوان سرسلسله اساتید مکتب تربیتی نجف خواندهاند. در اقوالی که صراحتاً از شاگردان سیدعلی شوشتری و مرحوم ملاحسینقلی همدانی رسیده است، هیچ قرینه قطعی که گویا و معرف شخصیت مرد جولا باشد در دسترس نیست. اما تتبعات تاریخی اخیر، احتمالاتی را پیش کشیده است که نقل خلاصه این احتمالات خالی از لطف نیست:
پژوهندگان با تتبع در تاریخ دزفول و شوشتر، اشخاصی را معرفی نمودهاند که به این نام (یعنی جولا) ملقّب بودهاند؛ یکی محمدعلی جولای دزفولی است، و دیگری ملاقلی کومالکی. این دو شخص هر دو از اهل طریقتاند و از اهل معرفت که به جولا نیز ملقّب بودهاند. چنانکه گفته شد هیچ قرینه قطعی که اثبات کند یکی از این دو شخص همان جولای حکایت مرحوم سیدعلی است وجود ندارد. حکایت ارتباط محمدعلی جولای دزفولی در کتاب زندگانی و شخصیت شیخ انصاری مضبوط است و این ارتباط احتمال اینکه این شخصیت همان ملاقلی جولا باشد را زیاد میکند. از طرف دیگر، ملاقلی کومالکی نیز کسی است که از جانب آقامحمد بیدآبادی در شوشتر مأمور به ارشاد و تربیت مردم بوده است. احتمال اینکه ملاقلی کومالکی همان ملاقلی جولا باشد، وقتی افزایش پیدا میکند که به نقل مرحوم سیداحمد کربلایی توجه کنیم که فرمودهاند: «عرفای حلقه نجف سلسله خود را به آقامحمد بیدآبادی میرسانند». چهبسا ملاقلی کومالکی واسطه اتصال شاگردان سیدعلی شوشتری به آقامحمد بیدآبادی بوده باشد. (محمود شیخ. مکتب اخلاقی عرفانی نجف: 243-244)
[46]. ذیل آیه 105 سوره مائده، تحت عنوان «بحثٌ رواییٌ».
[47]. کشکول(شیخبهائی). ج1 :199
[48]. منظور از «ایشان» خود مرحوم پهلوانی است. بنابراین، گوینده نقل قولی که در پیش میآید هم ایشان است.
[49]. تفسیر قمی، ج٢، ص٢۶۶
[50]. به نظر میرسد که برخی به انتساب این شرح به مرحوم علامه طباطبایی اعتراض کرده بودند. در گزارشی که پیرامون مرحوم آیتالله سیدابوالحسن مولانا منتشر شده است، چنین ادعا شده: «مرحوم سیدابوالحسن مولانا در این اواخر از اینکه عدهای شخصیت علامه طباطبایی را تحریف میکنند و به خاطر نفع شخصی مطالبی را به ایشان نسبت میدهند، ناراحت بودند. (شرح عرفانی غزلهای حافظ که اخیراً در چند مجلد به چاپ رسیده است و به مرحوم علامه نسبت داده شده است، مورد قبول ایشان نبود و میفرمودند: ایشان جلسات شرح حافظ نداشتند؛ البته خودشان به دیوان حافظ علاقه و توجه داشتند.)» (یادی از مرحوم آیتالله سیدابوالحسن مولانا. حسن اسدی: 164) این گزارش حاکی از آن است که بخش مهمی از شخصیت علامه طباطبایی از دید برخی شاگردان ایشان پنهان مانده بوده است و از این رو اظهار آن وجوه را تحریف شخصیت علامه پنداشتهاند. از آنجایی که مرحوم مولانا در مسائل فلسفی از شاگردان نزدیک به علامه بودهاند، میتوان نتیجه گرفت که مرحوم علامه جلساتی که با مرحوم سعادتپرور و برخی از شاگردان خاصالخاص خود داشتهاند را از سایر شاگردان مخفی نگه داشته بودند. کما اینکه در روایت دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی هم وجوه تربیتی و اخلاقی مرحوم علامه حضور چشمگیری ندارد و حتی ایشان در توضیح جلسات علامه طباطبایی اشارهای به آن جلسات خاصّ نداشتهاند؛ با اینکه ایشان هم از شاگردان نزدیک مرحوم علامه محسوب میشدهاند و در جلسات شبهای پنجشنبه و جمعه حضور داشتهاند و در مصاحبات مرحوم علامه با هانری کربن نیز در معیّت علامه حاضر بودهاند (غلامحسین ابراهیمی دینانی و کریم فیضی، سرشت و سرنوشت: 241). اما این جلسات بنابر شواهد متعددی که از دیگر شاگردان علامه در دست است، قطعا برقرار بوده است:
فرزند آیتالله مصباح یزدی از زبان پدر خود چنین نقل میکنند: «در موضوع اخلاق، حدود سالهای 32 و 33 بحثی هفتگی در خدمت مرحوم علامه طباطبایی داشتیم. ابتدا محور بحث ایشان، رساله منسوب به بحرالعلوم بود و بعد از اتمام آن رساله، حضرت علامه مجموعهای از روایات اخلاقی و عرفانی را انتخاب میکردند و درباره آنها بحث میفرمودند. حدیث معراج از جمله این روایات بود. برخی دوستانی که در آن جلسات شرکت میکردند، از این قرارند: شیخ عزیزالله خوشوقت، شیخ علیآقای تهرانی سعادتپرور که یک سلسله کتاب در شرح دیوان حافظ نوشتهاند، حاج شیخ حسن آقای تهرانی، آقای عبدالمجید رشیدپور، آقای سیدابراهیم خسروشاهی که امام جماعت شمیران هستند و در مدرسه مروی نیز اسفار تدریس میکنند، مرحوم شهید شیخ علیآقای قدوسی و مرحوم آقا شیخ محمدعلی واعظ قمّی». (محمدتقی اسلامی، زندگینامه آیت الله محمدتقی مصباح یزدی: ص97) (ما در اینجا به دنبال احصاء شاگردان علامه و یا بیان فهرست حاضرین در آن جلسات نیستیم. آوردن گزارش فوقالذکر از باب شاهدی بر ارتباط سلوکی و تربیتی استاد پهلوانی با مرحوم علامه است. لذا سنجش، اصلاح و تکمیل فهرست حاضرین در آن جلسات باید موضوع نوشته مستقلی باشد).
همچنین آیتالله مسعودی خمینی در یکی از مصاحبات خود سطوح جلسات و شاگردان مرحوم علامه طباطبایی را به شرح زیر بیان میکنند: «تمام کسانی که بار فلسفی دارند، از شاگردان آن مرحوم [علامه طباطبایی] بهشمار میروند؛ چرا که حضرت امام مدتها قبل از اینکه ایشان درس فلسفهشان را در قم شروع کنند، دیگر در این موضوع تدریس نمیکردند و در واقع در بعد فلسفه و عرفان، کار را به ایشان واگذار کرده بودند. از همین رو بزرگانی همچون آقایان جوادی آملی، مصباح، حسنزاده و نیز شهدای گرانقدر مطهری و بهشتی، همه ریزهخوار ایشان به حساب میآیند. مرحوم طباطبایی در شبهای خاصی مانند شب پنجشنبه و جمعه، برنامههای خصوصی داشت و افراد خاصی در آن جلسات راه داشتند. در اصل ایشان سه جلسه را اداره میکرد: یکی جلسه عمومی که روزها در مدرسه سلماسی برگزار میشد و ایشان به تدریس اسفار و شفا مشغول بودند و در مدرسه حجتیه هم تفسیر میگفتند که ورود برای عموم آزاد بود. جلسه دیگر ایشان خصوصی بود و در شبهای پنجشنبه و جمعه برگزار میشد که مرتبط با کتاب روش رئالیسم بود که ایشان نوشتهاند. جلسه سوم ایشان دیگر کاملاً اختصاصی بود و هرکس بدان راه نداشت. این جلسه جلسهای تربیتی و اخلاقی بود که گاهی اوقات من هم توفیق شرکت پیدا میکردم و به اتفاق آقا شیخ علیآقا پهلوانی که هنوز در قید حیات هستند، و بسیار فرد جالبی هستند و از شاگردان عرفانی مرحوم علامه به حساب میآیند، در این جلسه خصوصی حضور به هم میرساندیم. در این جلسه مرحوم طباطبایی به خواندن روایت میپرداختند و به حضّار تذکرات اخلاقی و تربیتی میدادند». (جواد امامی، خاطرات آیتالله مسعودی خمینی، ص38 )
شهادت و توضیحات مرحوم استاد سعادتپرور و مرحوم آیتالله فقهی را نیز باید به این شواهد ضمیمه نمود.
حال نکته مهمتر توضیح استاد فقهی است؛ ایشان چهبسا با وجود این اعتراضات و اشکالات است که توضیح میدهند که اصلِ شرح، نوشته مرحوم پهلوانی است و آمدن عکسِ علامه طباطبایی روی جلد کتاب، به خاطر این است که مرحوم پهلوانی همه این مطالب را از مرحوم علامه گرفته بودند؛ چه بنابر شهادت مرحوم استاد پهلوانی، ایشان کوشیدهاند در این کتاب حسب سیاق و مکتب علامه طباطبایی حافظ را تفسیر و شرح نمایند.
[51]. بنابر بیان بعضی از مطلعین، خود مرحوم آیتالله سعادتپرور نیز نسبت به قرارگیری تصویر مرحوم علامه روی جلد موافق نبودهاند و ناشر کتاب بهدلیل معروف نبودن استاد در آن زمان، تصویر علامه را روی جلد قرار داده بود.
[52]. از مجموع مصاحبات چنین به دست میآید که ایشان در خود جلسه چیزی یادداشت نمیکردهاند؛ بلکه مطالب را به یاد خود میسپردند و بعد از جلسه کلمه به کلمه مطالب را پیاده میکردهاند.
[53]. اشاره است به کتابی که با عنوان «راز دل» منتشر شد و مشتمل است بر شرح کتاب «گلشن راز». توضیحات بیشتر در خصوص این کتاب را از مصاحبه حجتالاسلام روحی مطالعه نمایید.
[54]. ملامحسن فیض کاشانی از علمای مشهور شیعه است و قطعا از حیث ظرافت، قوت روحی و جدیت در امر تربیت از نوادر است. همچنین از جامعترین علمای اسلام محسوب میشود. مشی ایشان به مانند فقیه بزرگ همعصرش مرحوم مولی محمدتقی مجلسی مشیای حدیثی است. اما به خلاف بعضی از اصحاب اخباری، اهلبسنده به ظواهر و الفاظ روایات نیستند؛ بلکه همواره توجهی تامّ به باطن کلمات اهلبیت؟عهم؟ داشتهاند. تجربهای که مرحوم فیض در تلمذ محضر اساتیدی از مکاتب مختلف علمی و تربیتی داشتهاست، نصیب کمتر کسی شده است. ایشان در فقه و اصول از مشایخ مکتب حلّه متاخر مفتخر به دریافت اجازه شده است؛ در حدیث و نقل روایت نیز مدتی محضر مرحوم ملاامین استرآبادی را درک کرده است. در معارف الهی و فلسفه و حکمت نیز مدتها درس ملاصدرای شیرازی را درک نمود و کمکم به یکی از چند شاگرد خاصّ آخوند ملاصدرا بدل شد. کتب فقهی و رسائل اخلاقی او گویای تسلط تامّ او بر اصول و معارف توحیدی است و نیز دستورات او در رسائلی نظیر رساله «زادالسالک» و یا رساله «الفتنامه»، گویای تبحّر او در امر تربیت و سلوک است. او از معارف عقلی و فلسفی حکمای اسلام نصیبی کامل دارد و یکی از چند مقرِّر اصلی مکتب صدرالمتالهین شیرازی است. ذوق او در شعر و حرارت قلم او در رسائل عرفانیاش، گویای سیری است که در طول سالیان متمادی طی کرده است، و همچنین آنچه در کتاب کلمات مکنونه خود نگاشته حاکی از نظر دقیق او بر ظرائف عرفان عملی و عرفان نظری است. به طور خلاصه مرحوم فیض را باید عصاره و چکیده تمام سنتهای فقهی، کلامی، حکمی و معرفتی و سلوکی پیش از خودش دانست. مرحوم استاد سعادتپرور با نقل عبارتی از علامه امینی به این معنا تاکید فرمودهاند، ایشان در کتاب پاسداران چنین مینویسند: «علامه امینى صاحب الغدیر مىگوید: وى علمدار فقه، پرچمدار حدیث، مشعلدار فلسفه، گنجینه عرفان، کوه عظیم اخلاق و امواج خروشان علم و معرفت و دانشمندى بىنظیر است که روزگار کمتر مانند او به ظهور مىرساند و شب و روز از اینکه مثل او را بیاورد، عقیم مىباشد». (پاسداران حریم عشق رقم(3379). ج8: ص337) مرحوم فیض بخصوص این خصیصه خود را در کتاب شریف «وافی» نشان میدهد، کتابی که متکفل توضیح تمام روایات کتب اربعه شیعه است، اما کتاب فقه نیست، بلکه به فراخور و در حد کفایت، تمام آنچه میباید گفته شود را بیان نموده است. همین مطلب باعث میشود که مرحوم فیض برای فقهای بعد از خود، همواره به مثابه نقطهای قابل ارجاع و مورد توجه قلمداد شود. به عنوان مثال مرحوم میرزا جوادآقا ملکی تبریزی، متن جلسات تدریس فقه خود را، کتاب «مفاتیح» مرحوم فیض قرار داده بوده است. همچنین محدّث ارموی که از احیاگران آثار متقدم شیعی محسوب میشود، برای آنکه یکبار مکتب تربیتی و سلوکی اهلبیت؟عهم؟ را توضیح دهد، به جای انتخاب متنی متقدم، به متن رساله زادالسالک فیض پرداخته، آن را شرح مینماید. انس مرحوم استاد پهلوانی با اشعار فیض نیز، توجّهی از همین دست است؛ اشعار فیض عمدتاً به خوبی میتواند چکیده معانی بلند توحیدی را جلوه دهد و به همین میزان واجد سوز و گدازی خاصّ خود است. چنانکه از مصاحبه مرحوم استاد فقهی برمیآید، به نظر میرسد استاد پهلوانی در اواخر عمر خود، انسی خاص با اشعار مرحوم فیض داشتهاند. فصل مربوط به ملامحسن فیض کاشانی در کتاب استاد پهلوانی، یکی از مفصّلترین فصول است و این صرفاً به خاطر ارادت مؤلف نبوده است؛ بلکه به جهت نقل قولهای فراوانی است که استاد پهلوانی از آثار مرحوم فیض گزینش کردهاند. خود این مطلب، حاکی از میزان دینی است که مرحوم فیض بهگردن علما و عرفای پس از خود دارد. توجه به این دین عظیم شاید معلوم کند که چرا مرحوم استاد پهلوانی در این کتاب، صرفاً به ذکر نام ملامحسن فیض اکتفا نکردهاند، بلکه فصل مربوط به ایشان را با قید «مولانا» آغاز کردهاند: «مولانا محمد بن شاهمرتضی... ملقب به فیض...». آنچه در کتاب پاسداران حریم عشق از ملامحسن فیض نقل شده است، به احتمال زیاد همان مطالبی است که مرحوم استاد سعادتپرور در آخرین جلسه خود با شاگردانشان قرائت و شرح فرمودهبودند. ن.ک: مصاحبه حجتالاسلام وطنخواه.
[55]. سوره انفال، آیه٢