بسم الله الرحمن الرحیم. امام صادق{علیه السلام}میفرمایند: «إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ الْفَقِیهُ ثُلِمَ فِی الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا یَسُدُّهَا شَیْ‏ءٌ»؛[1] هنگامی که مؤمنی فقیه و دارای مراتبی از ایمان رحلت میکند، خلأ و رخنهای در اسلام به وجود میآید که هیچ ‌‌چیز نمیتواند جای آن را پر کند. مرحوم حاج شیخ علی آقای پهلوانی رضواناللهتعالیعلیه از مصادیق روشن آن بودند و در واقع خلأ به وجود آمده از رفتنشان را هیچ چیز نمیتواند پُر کند.

نحوه آشنایی با استاد سعادتپرور

سال 1367شمسی یکی از شاگردان مرحوم پهلوانی که از دوستان و همکارانم بودند، جریان حضورشان خدمت آیتالله پهلوانی را اینگونه نقل کردند که روزی خدمت مرحوم علامه رسیدند (البته از شاگردان ایشان نبودند و فقط خدمتشان رسیده بودند) و از ایشان درخواست کردند که شخصی را معرفی کنند که بتوانند از محضرشان بهرهمند شوند. مرحوم علامه بدون آوردن نامِ آیت‌‌الحق پهلوانی، ویژگیهایی از ایشان را نقل کردند و فرمودند: «آقایی با این مشخصات هستند، خودتان بروید و پیدایشان کنید». سرانجام به سختی ایشان را پیدا کردند و این آغاز آشناییِ دوستم با مرحوم پهلوانی شد[2]. از دوستم خواستم برای بنده نیز وقت ملاقاتی از آیتالله پهلوانی بگیرند تا توفیق بهرهمندی از محضرشان را پیدا کنم. حاجآقا با سعه صدر و گشادهرویی مرا نیز پذیرفتند.

از سال 1368 مدتها بود که روزهای جمعه اجازه میگرفتم تا در منزلشان خدمتشان برسم. این مراوده ادامه داشت و هر هفته و شاید مدتی (بهسبب اشتغالی که پیش آمد و تهران بودم) یک هفته در میان از محضرشان استفاده میکردم. همچنین توفیق پیدا کردم تا در جلسات هفتگی ایشان شرکت کنم و از محضرشان بهرهمند شوم.

ویژگیهای بارز استاد

١. توحید

مرحوم آیتالله پهلوانی گوهر کمیابی بودند و ویژگیهای بارزی داشتند که در کمتر کسی پیدا میشود. نخستین ویژگی که به نظرم بسیار اهمیت دارد، موحد بودنشان است. ایشان به مقام توحید رسیده بودند و در همه احوال به خداوند توجه داشتند و کامل درک کرده بودند که تنها قدرت عالَمِ وجود، خداوند متعال است.

این ویژگی از آثارشان نیز به خوبی برداشت میشود؛ به طوریکه محور بحثشان در همه کتابها، توحید و یگانهپرستی است؛ چنانکه هدف همه انبیا و اولیا؟عهم؟ همین بود که مردم خداپرست و یگانهپرست باشند و در زندگیشان چیزی جز خداوند متعال مؤثر نباشد که الحمدلله مرحوم آیتالله پهلوانی به این مقام رسیده بودند و به نظرم این مهمترین ویژگی ایشان بود.

٢. زهد

دومین ویژگی ملموس ایشان که در زندگیشان به آن بسیار عنایت داشتند، زهد بود. کسانی که به منزلشان رفتهاند، خانه محقر و زندگی بسیار ساده ایشان را دیدهاند که با عنایت آن را انتخاب کرده بودند. ایشان هیچگاه اجازه ندادند که سطح زندگیشان از آنچه بود، بهتر شود. این عبارت شریف از دعای ندبه را بارها تکرار میکردند و بر آن تأکید داشتند: «اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ عَلَى مَا جَرَى بِهِ قَضَاؤُکَ فِی أَوْلِیَائِکَ الَّذِینَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِکَ وَ دِینِکَ إِذِ اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزِیلَ مَا عِنْدَکَ مِنَ النَّعِیمِ الْمُقِیمِ الَّذِی لا زَوَالَ لَهُ وَ لا اضْمِحْلالَ» تا «بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَیْهِمُ الزُّهْدَ فِی دَرَجَاتِ هَذِهِ الدُّنْیَا الدَّنِیَّةِ[3]». به باور ایشان، اگر اولیای الهی به جایی رسیدند، جز از مسیر زهد نبوده است. پس از آنکه خداوند شرط کرد آنها زاهد باشند و آنان به عهدشان وفا کردند و زندگی زاهدانه را برگزیدند، خداوند مقامات را به آنان عنایت کرد. آیتالله سعادتپرور از مصادیق این جمله بودند.

برای مثال، خودشان برای خرید میوه به میدان میرفتند و میفرمودند: «میگردم و ارزانترین میوه را انتخاب میکنم». مثلاً اگر میخواستند سیب بخرند، ارزانترینش را انتخاب میکردند. همین را در وصیتنامهشان هم ذکر کردند تا فرزندانشان مراقب باشند از سطح متوسط جامعه پایینتر باشند و به اصطلاح امروزیها این سطح را رعایت کنند.

درباره زهد ایشان، به یاد دارم که یک سال وضعیت سختی در زندگی داشتند و بسیار در مضیقه بودند. یکی از بزرگان از این وضعیت آگاه شدند و مبلغی چشمگیر فرستادند تا به ایشان تحویل دهم. من هم خدمتشان تقدیم کردم؛ ولی پول را نپذیرفتند و تشکر کردند و فرمودند: «از قول من تشکر کنید و پول را برگردانید». سپس افزودند: «من جواب همین را هم که دارم، نمیتوانم در قیامت بدهم» و پول را با مناعت طبع برگرداندند. مناعت ایشان عجیب بود؛ در حدّی که از شائبه هم در این زمینه پرهیز میکردند. مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی{رحمة الله علیه} از دوستان و همدورهایهای ایشان بودند. یکبار به من فرمودند خیلی دوست دارم به حاج آقا مجتبی سر بزنم (در زمانی بود که آن مرحوم از مراجع تقلید در تهران به شمار میآمدند) ولی میترسم شائبهای در ذهنشان ایجاد شود که توقعی دارم؛ لذا نمیروم!

جمله معروفی از حضرت امیر{علیه السلام} به یاد آوردم که فرمودند: «فِی‏ حَلَالِهَا حِسَابٌ‏ وَ فِی حَرَامِهَا عِقَاب»‏[4] (دنیایی که اگر حلال باشد، باید حسابش را پس داد و اگر حرام باشد، باید عقابش را تحمل کرد).

درواقع بسیاری افتخار میکردند که رفاهِ زندگیِ آیتالله پهلوانی را تأمین کنند؛ ولی ایشان نمیپذیرفتند. بهیاد دارم که به سبب حساسیتی که به زهد داشتند، اجازه نمیدادند در خانهشان آیفون نصب شود. بسیار مراقب بودند تا زندگیشان به سمت تجمل نرود و مرتبه زهد را رعایت کنند. این اواخر که متأسفانه از پا افتاده بودند، ناچار شدند آیفون نصب کنند.

٣. احترام به دیگران و مراعات آنها

ایشان نکات اخلاقیِ بسیار عجیبی را رعایت میکردند. درباره خوشبرخوردی و خوشرویی با دیگران و احترام به آنها، شاهد بودم که طلبههای فراوانی میآمدند و ایشان با وجود بیماری و کهولت سن، باز هم حضورشان را میپذیرفتند. حتی با حوصله به نامههای طلاب پاسخ میدادند. خود ایشان این خاطره عجیب را برایم تعریف کردند که در زندگی از دست شخصی بسیار سختی کشیده و به شدت از او آزار دیده بودند. به من فرمودند: «من شبها مقیدم که در نماز شب ایشان را دعا کنم». سپس به این آیه شریف استناد میکردند: <لا تَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا>[5] (خدایا! در دلِ ما نسبت به مؤمنان کینهای قرار نده). ایشان میفرمودند: «برای اینکه به این آیه عمل کنم و در دلم هیچگونه کینهای حتی از کسانی نباشد که مرا بسیار آزار دادهاند، حتماً او را در نماز شب دعا میکنم و توفیقش را از خدا میخواهم».

۴. ارادت ویژه به حضرت امام خمینی{رحمة الله علیه} و مقام معظم رهبری

چهارمین ویژگی ایشان، علاقهشان به امام خمینی رضواناللهتعالیعلیه بهعنوان عارفی بزرگ، و مقام معظم رهبری مدظلهالعالی بود. چنانچه مقدمه جلد اول کتاب «جمال آفتاب» را بنگرید، درباره امام خمینی تعابیر عجیبی را به عنوان مراد به کار بردهاند؛ چون شاگرد حضرت امام بودند؛ علاوه بر اینها ایشان را به عنوان یک عارف بزرگ و عبد صالح خدا قبول داشتند و در مورد ایشان تعابیر بزرگی را به کار میبردند[6]. درباره مقام معظم رهبری نیز همینطور. به یاد دارم که هرگاه خدمت ایشان میرسیدم، هنگام خداحافظی میفرمودند: «خدمت آقا رسیدید، سلام مرا برسانید و به ایشان بگویید: از من کاری جز دعا ساخته نیست که بخواهم انجام دهم». هرگاه خدمت مقام معظم رهبری میرسیدم، ایشان هم متقابلاً میپرسیدند: «حاج شیخ علیآقا چطور است؟» و احوالپرسی میکردند. یکبار جمله آیتالله سعادتپرور را خدمتشان گفتم و ایشان پاسخ دادند: «به ایشان سلام برسانید و بگویید: این دعای شما برای ما بسیار مهم است و من از شما تقاضا میکنم برای ما دعا کنید» مقام معظم رهبری هم نسبت به سلامتی استاد عنایت ویژه داشتند و یکبار به من فرمودند: «شنیدهام ایشان داروهای قلب را مرتب مصرف نمی کنند؛ از قول من بگویید به دستور پزشکان عمل کنند». البته مرحوم پهلوانی هم میفرمودند: «با توجه به شرایط تغذیه و حال و مزاجم از دارو استفاده میکنم». در آخرین جلسهای که محضر آیتالله سعادتپرور بودیم، پیغامی برای مقام معظم رهبری فرستادند که جزئیات آن را عرض نمیکنم، اما یکی از بزرگان در عالَم خواب دیده بودند که مرحوم علامه طباطبایی از مقام معظم رهبری تجلیل کردند. مرحوم پهلوانی این خواب را تعبیر کردند و به من فرمودند: «به آقا عرض کنید که تعبیر خواب این است که مرحوم علامه میخواستند از آقا و خدماتشان تشکر کنند و بگویید که مرحوم علامه در عالم برزخ دعاگوی شما هستند».

مقام معظم رهبری در دیدار با خانواده محترم استاد که بعد از رحلت خدمت ایشان رسیده بودند به نکات مهمی اشاره کردند؛ از جمله اینکه:

1- یک سالی آقای پهلوانی مشهد مشرف شده بودند؛ به ایشان گفتم یک سفری بیایید شاندیز هوای خوبی دارد. جایی هم هست. گفتند: «میترسم بیایم و در محضر امام رضا{علیه السلام} چیزی بدهند و من نباشم!» و نیامدند (این بیانگر لطافت روح و شدت توجه ایشان به مقام ولایت است).

2. در این جلسه که یکی از شعرای بنام کشور (آقای ساعد باقری) حضور داشت، رو کردند به ایشان و فرمودند: «این خیلی مهم است که فقیهی شرح حافظ بنویسد، آن هم در ده جلد!»

آخرین دیدار با استاد

آخرین جلسهای که ما محضر مرحوم آقای پهلوانی بودیم، شب جمعه بود و دیگر هفته بعد، جلسهای برگزار نشد. جلسه عجیبی بود. پس از پایان جلسه، دوستان رفتند. سه چهار نفری ماندیم و کنار ایشان نشستیم و احوالپرسی کردیم. مدتی طول کشید تا مطالبی جدید، جالب و شاید به نظر ما بیتناسب با جلسه را مطرح کردند. ما نمیدانستیم که ایشان روزهای آخر عمرشان را سپری میکنند و بعدها متوجه شدیم که در آن مطالب، اسرار و نکاتی وجود دارد. یکی از نکات، درباره رحلتشان بود. چون یکی از دوستان پیشنهادی به حضرت استاد کردند و ایشان در پاسخ فرمودند: «من دارم آماده میشوم». البته در آن هنگام ما فکر میکردیم شوخی میکنند. در آن جلسه، غزلی از حافظ خوانده شد که به خصوص هنگام خواندن بعضی از ابیات آن، حالشان بسیار دگرگون شد و گریه کردند. به نظرم حتی غزل انتخابی هم با رحلتشان مناسبت داشت. آن غزل با این مطلع آغاز میشود:

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

طایر قدسم و از دام جهان برخیزم[7]

ایشان به این بیت که رسیدند، بسیار گریستند:

بر سر تربت من با می و مطرب بنشین

تا به بویت ز لحد رقصکنان برخیزم[8]

همچنین بیت آخر:

روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده

تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم[9]

آن شب حال عجیب و بسیار متفاوتی داشتند.

بنده نکتهای را عرض میکنم که خودشان در کتابهایشان به آن اشاره کردهاند. خوشبختانه آثار بسیار ارزنده ایشان در ابعاد و مقولههای گوناگون در میان ماست. ایشان در مقدمه کتاب «جمال آفتاب» نقل کردند:

[استاد بزرگوار مرحوم علامه طباطبایی] میفرمودند: «گفتار خواجه بر طبق حال است، اى کاش کسى مىتوانست غزلیات او را بر طبق حالات سلوکى تنظیم کند» و همواره مى‏فرمودند: «چه کسى مىتواند غزلیات حافظ را شرح کند؟!» که علت آن نیز، همان بر طبق حال بودن ابیات اوست. ممکن است مقصود استاد از بیان این جمله که «چه کسى مىتواند غزلیات حافظ را شرح کند» این باشد که تا فردى خود به این کمالات نرسیده باشد، نمىتواند به عمق سخن خواجه پى ببرد.[10]

البته شرح حافظ بسیار نوشتهاند، ولی باز همانطور که خود مرحوم استاد درباره حافظ میگویند، در دیوان حافظ ممکن است اشعار و قطعههایی آمده باشد که گاه با هم تناسب ندارند؛ ولی اینها حال حافظ بوده و در واقع آنچه را یافته، سروده است. آیتالله سعادتپرور رضواناللهتعالیعلیه هم اشارهای کردهاند که آنچه نوشتهاند یافتههای خودشان بوده، نه اینکه فقط قلمفرسایی کرده باشند؛ بلکه آنچه را یافته و به آن رسیدهاند، در قلم خودشان جاری کردهاند. ایشان حافظ را با حال خودشان شرح کردهاند. امیدوارم بتوانیم از آثار ایشان استفاده کنیم.

فقدان و ارتحال عالِم

مرحوم الهی قمشهای فرموده بودند که یکی از بزرگان به دیدارشان رفته، همدیگر را بوسیده و خداحافظی کرده بودند؛ سپس آن عالم از دنیا رفت. مرحوم الهی قمشهای دراینباره فرمودند: «ما در روایت داریم که وقتی مؤمنان میخواهند از دنیا بروند، با همدیگر خداحافظی میکنند». این وداعهایی که مرحوم پهلوانی در این یکی دو ماه آخر با بزرگان و بستگان داشتند، کاملاً گویای آمادگی وصال ایشان به معشوق است.

چنانکه مفسران درباره این آیه از سوره رعد <أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا>[11] میفرمایند: «منظور از این نقص در زمین، ارتحال عالمان است. وقتی عالمان از دنیا میروند، زمین نقصان پیدا میکند».[12] در واقع زمین لنگرگاهی را از دست میدهد؛ از اینرو به اینها اوتاد گفته میشود؛ یعنی کسانی که زمین به برکت وجودشان استقرار دارد. به راستی مرحوم پهلوانی از اوتاد روزگار ما بودند و متأسفانه ما نتوانستیم آنطور که باید و شاید از محضرشان بهرهمند شویم.

بنده به نیت مرحوم پهلوانی، تفألی به حافظ زدم، این غزل آمد:

مردمِ دیده ما جز به رخت ناظر نیست

دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست

روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم

که پریشانی این سلسله را آخر نیست

درباره جمال آفتاب

ایشان همان‌‌گونه که در مقدمه «جمال آفتاب» آوردهاند،[13] از همان دوران کودکی و حدود دهسالگی که نخستین غزل را از حافظ شنیدند، با حافظ آشنا و عاشق او شدند. آن نخستین غزل این غزل بود که:

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالودهام به بد دیدن

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات

بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن

مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست

به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن[14]

به این ترتیب، ایشان با حافظ ارتباط پیدا کردند؛ سپس گمشده خود، یعنی مرحوم علامه طباطبایی را مییابند و الحمدلله به مقاماتی میرسند که در این روزها، ماهها و سالهای آخر، همه وجودشان غرق در آرامش بود و آسوده خاطر بودند که عمری با برکت داشتند و در مسیر توحید گام برداشته، دیگران را با توحید آشنا کردهاند. تمام نگرانی ایشان در همه جلسات همین بود که شاگردان، خدا را آنگونه که هست، بفهمند و بشناسند؛ ولی متأسفانه قدر ندانستیم و <ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ>[15]. از خداوند متعال میخواهیم که به ما توفیق بهرهمندی از آثار مرحوم آیتالحق پهلوانی را بدهد. عاشَ سعیداً و مات سعیداً، رحمة الله علیه.

شکل جلسات استاد

نحوه برگزاری جلسات پنج‌‌شنبهشبها چگونه بود؟ کلیاتش و نحوه پاسخگویی حاج آقا به پرسشها و روش بیان ایشان چگونه بود؟

مرحوم حاج شیخ علیآقای پهلوانی، شاگردان و جلسات مختلف و در هر جلسه سبک و سیاقی خاص آن مجلس داشتند. ابتدا گفتنی است که روش سلوکی مرحوم پهلوانی، مانند مرحوم سید علیآقای قاضی و مرحوم علامه طباطبایی بود. شاگردانشان نیز روابط گوناگونی با ایشان داشتند؛ برخی در جلسات عمومی شرکت میکردند، البته نه جلسات عمومیِ وسیع. برخی نیز افزونبر جلسات عمومی، در جلساتی دیگر دستورهایی از ایشان میگرفتند که توفیقات بیشتر را برای آنان در پی داشت. بنابراین دو جلسه در هفته به این شکل برگزار میشد که حدود پانزده نفر در آن حضور داشتند. ابتدای برخی جلسات، همین متونی خوانده میشد که ایشان زحمت تهیه آنها را کشیده بودند. در برخی جلسات نیز دعاهایی میخواندند و قسمتهایی را که لازم میدانستند، تفسیر میکردند. مثلاً بخشهایی از دعای کمیل خوانده میشد و نکاتی که در ذهنشان بود، بیان میکردند. در بعضی از جلسات، احوال عرفا خوانده میشد (ایشان برای جمعآوری کلمات عرفا بسیار زحمت کشیدند و این از کتابهای بینظیری شده است که انشاءالله بهزودی چاپ شود و در دسترس عموم قرار گیرد[16]). متن را میخواندند، سپس توضیح میدادند و در آخر غزلی از حافظ انتخاب میشد و یکی از اعضای جلسه آن را با صوت خوش میخواند. جلسه، حال بسیار خوشی پیدا میکرد و بسیار گریه میکردند. در پایان نیز خود مرحوم پهلوانی، غزلی را از حافظ یا مرحوم ملامحسن فیض کاشانی یا مرحوم طوطی[17] با آن حال خوش میخواندند و جلسه تمام میشد.

جلسه در سه بخش برگزار میشد: در بخش اول، متن روایی بحارالانوار یا همان کتابهای پیشگفته خوانده میشد؛ در بخش دوم، یکی از دوستان غزل میخواندند؛ در بخش سوم نیز خود مرحوم پهلوانی غزلی را برمیگزیدند و میخواندند. البته هنگامی که چشمشان مشکلی نداشت، خودشان انتخاب میکردند و میخواندند، اما این اواخر که متأسفانه چشمانشان مشکل داشت و نمیتوانستند بخوانند، هرچه حفظ بودند میخواندند و بخشهای فراموششده را یکی از آقایان برایشان میخواند و ایشان تکرار میکردند. در پایان نیز فاتحهای برای همه دستاندرکاران نشر معارف میخواندند که باعث برکات این جلسات میشد.

گاهی جلسه تمام میشد و همه میرفتند، ولی برخی مینشستند و اگر سؤالی از جلسه داشتند، مطرح میکردند و ایشان کامل پاسخ میدادند.

مرحوم پهلوانی اهل مکاتبه بودند و بزرگانی چون مرحوم میرزا علیاکبر مرندی[18] رضواناللهتعالیعلیه با ایشان مکاتبه میکردند. شاگردان ایشان هم با ایشان مکاتبه داشتند و مطالب یا دستورهای ایشان در زمینههای گوناگون، باعث میشد تا برخی شاگردان افزون بر جلسات بتوانند از محضرشان استفاده کنند. روزهای آخر عمرشان، بسیاری از جوانان برای دیدن ایشان مراجعه میکردند؛ ولی بهدلیل کسالت نمیتوانستند همه را بپذیرند؛ از اینرو پیشنهاد کردند عصر پنجشنبه جلسهای عمومی، جایی غیر از منزل خودشان برگزار شود؛ چون منزلشان اتاقی محقّر و کوچک بود و جایی نداشت تا همه علاقهمندان بتوانند شرکت کنند. البته این جلسه عمومی، فقط دو هفته برگزار شد[19]. برگزاری این جلسات عمومی نیز گویای تغییر وضعیت ایشان و نوعی آمادگی برای رفتن بود.

ارتباط با مقام معظم رهبری

ایشان به سختی خدمت مقام معظم رهبری مدظله‌‌العالی رسیدند. من متأسفانه آن جلسه همراه ایشان نبودم. به دلیل کسالتی که داشتند، سر و صدا برایشان بسیار ضرر داشت. هم هنگام راه رفتن، پادرد شدید داشتند و هم قلبشان را عمل کرده بودند (البته با تأکید و عنایت مقام معظم رهبری برای عمل قلب به سوئیس اعزام شدند)؛ از اینرو بیرون رفتن بسیار برایشان سخت بود؛ به ویژه مسافرت و آمدن به تهران. به یاد دارم که روزی خدمت ایشان بودم و میخواستند مادرشان را زیارت کنند؛ دو نفری با پیکانی که داشتم، به تهران آمدیم و بعد به منزل اخویشان رفتیم؛ چون مادرشان (که اکنون مرحوم شدهاند) آنجا بودند.

نسبت به رهبری ارتباط برقرار بود و مقام معظم رهبری رئیس دفترشان آقای محمدی گلپایگانی را به منزل ایشان میفرستادند. آقایان دیگر نیز از سوی مقام معظم رهبری به عیادت ایشان می‌‌آمدند و احوالشان را میپرسیدند. ایشان نیز متقابلاً همین وضعیت را داشتند.

آشنایی مقام معظم رهبری با مرحوم آیتالله پهلوانی مربوط به دوران طلبگی در مدرسه حجتیه است. هر دوی این بزرگواران آنجا حجره داشتند. از همان زمان همه همحجرهایها و هممدرسهایها، ایشان را به باصفایی، اخلاص، طهارت و ارادت خاص به اهلبیت؟عهم؟ میشناختند. جلسات اخلاقی دعای ندبه که مرحوم شیخ عباس تهرانی[20] در مدرسه حجتیه برگزار میکردند، بسیار عجیب بود. مرحوم آقای پهلوانی کارگردان و گرداننده این مجالس و هیئت‌‌ها بودند. کسانی که از آن زمان با ایشان بودند، میتوانند به خوبی تعریف کنند[21].

مرحوم آیتالله پهلوانی علاقه بسیار عجیبی به امام حسین{علیه السلام} داشتند. یکی از دستورهایی که ایشان با تأکید به شاگردان اهل سیر و سلوک میدادند، خواندن چهل روزِ کامل زیارت عاشورا بود؛ همچنین به شرکت در جلسات روضه بسیار تأکید داشتند و میفرمودند: «اگر به دنبال معارف هستید، در جلسات روضه امام حسین{علیه السلام} شرکت کنید و آنها را از دست ندهید».

آیتالله پهلوانی بالأخره یکبار برنامهریزی کردند و چنانکه پیشتر هم اشاره شد، خدمت مقام معظم رهبری رسیدند. آنها پس از مدتها همدیگر را دیده بودند. جلسه بسیار جالبی بوده و آن دو بزرگوار درباره سیر و سلوک نیز صحبت کردهاند. تا جایی که اطلاع دارم، این تنها جلسهای بوده است که خدمت مقام معظم رهبری رسیدهاند؛ ولی ارتباط آنان همواره با واسطه محفوظ بوده است.

توجه به امور سیاسی

درباره مسئولیتی که داشتید، اگر آیتالله پهلوانی پیشنهادی داشتند یا با ایشان مشورتی کردهاید، بفرمایید؛ همچنین اگر خاطرهای از ایشان درباره ابقا یا سِمَت جدیدتان دارید یا اصل توصیه ایشان به اینکه در نظام باشید یا نباشید، بفرمایید. مطلب دیگر اینکه اگر برکات خاصی در کارتان بهسبب سفارش حاجآقا دیدهاید یا چنانچه مشورتی کردهاید و ثمره آن را دیدهاید، بفرمایید.

آیتالله سعادتپرور از جمله عارفانی بودند که مسائل روز و انقلاب را با دقت دنبال میکردند و به این مسائل توجه داشتند. جالب است که با وجود اشتغالات علمی (که تقریباً بیشتر وقتشان را میگرفت)، همواره سخنرانیهای نماز جمعه تهران را از رادیو گوش میکردند. به یاد دارم که دو بار پیام ایشان را به دو نفر از امام جمعههای موقّت تهران رساندم. مطالب بیانشده از سوی آن دو بزرگوار در خطبهها، به نظر آیتالله سعادتپرور جالب نبود. ایشان به این نکته توجه داشتند که این خطبهها با منبر مسجد تفاوت دارد و میلیونها نفر آن را از رادیو گوش میکنند و لذا خطیبان جمعه باید بیشتر دقت کنند.

بنده خدمت همان آقا رسیدم و عرض کردم: «یکی از بزرگان (نام نبردم[22]) درباره این جملهای که راجع به پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} فرمودید، پیشنهادهایی دادهاند؛ چون تعبیر شما از یک بُعد تردید ایجاد میکرد». ایشان نیز پذیرفتند و فرمودند: «بله، ما باید در تعابیری که به کار میبریم، بیشتر دقت کنیم».

مرحوم پهلوانی پیوندی قوی و عمیق با انقلاب و نظام داشتند. آخرین شب جمعهای که محضرشان بودیم، پس از پایان جلسه، چند نفری خدمت ایشان نشستیم و موضوعاتی را مطرح کردند؛ از جمله درباره مسئولیت و بار سنگینی که رهبری بر عهده دارند. مرحوم پهلوانی رسالت مقام معظم رهبری را در نظر داشتند؛ از اینرو نگران سلامتی ایشان بودند، حتی چند بار پیامهایی که حالت تقویتکننده داشت، برای رهبر میفرستادند. به اعتقاد آقای پهلوانی، افرادی که پشت سر رهبری حرف میزنند، واقعاً نمیفهمند که آقا چه مسئولیت سنگینی بر دوش میکشند.

گاهی مسائلی که به ایشان گزارش میشد، با دلسوزی و حساسیت دنبال میکردند. چند بار به من فرمودند که فلان موضوع را پیگیری کنید و ببینید چطور است. من هم پس از پیگیری، نتیجه را خدمتشان عرض میکردم. یکبار یکی از علمای جهرم -که از دوستان استاد بودند- مشکلی داشتند که ایشان نامه آن عالم محترم را به بنده دادند که خدمت مقام معظم رهبری تقدیم کنم؛ که اقدام کردم و ایشان آقای شیخ احمد مروی را مأمور پیگیری و حل موضوع کردند.

وجود آقای پهلوانی، یکی از عوامل دلگرمکننده و تقویتکننده بود. بنده بهعنوان خدمتگزاری کوچک که مسئولیتی دارم، هرگاه میدیدم شخصیت بزرگی مانند مرحوم پهلوانی، نظام، حاکمیت و مسئولیتهای درون نظام را تأیید میکنند، دلگرم میشدم. بنده بسیاری از مسائل زندگیام را از همان اتاق محقّر مرحوم پهلوانی آموختم. افسوس که نتوانستم آنگونه که باید از محضرشان استفاده کنم؛ اما حتی زیارتشان سرمایه بزرگی محسوب میشد؛ به ویژه در وضعیت خاص و شکنندهای که در مسئولیتم داشتم، وقتی ایشان را ملاقات میکردم، آرامش مییافتم.

این نکته را نیز از ایشان آموختم که وظیفهمان کار کردن و خدمت است و اینکه باید حافظ نظامی باشیم که قرنها پس از صدر اسلام به نام اسلام و تشیع به وجود آمده است. باید مشکلات مردم را حل کرد. ایشان بیش از هر چیز به مشکلات و دغدغههای مردم توجه داشتند و نگران بودند که مشکلات مردم، کمتر یا حل نشود.

لطف و محبت به مردم

برخورد ایشان با محافظهای شما چگونه بود؟

محافظها درون خانه نمیآمدند و من خودم وارد جلسه میشدم؛ بنابراین برخورد ایشان را با محافظان ندیدیم؛ ولی چگونگیِ برخوردشان با دیگران را دیدهام. حتی به برخورد با رفتگر محله هم حساس بودند. هنگام عیدی دادن به رفتگران یا کمک کردن به آنها نیز ملاحظه میکردند. به یاد دارم که آقایی در میزدند و حاجآقا را صدا میکردند، حاجآقا آنچنان صمیمی و با تواضع برخورد میکردند که من گمان کردم آن شخص از بستگانشان هستند، ولی وقتی از حاجآقا پرسیدم، جواب دادند: «نه، رفتگر محله هستند که هر روز یا چند روز یکبار میآید». ایشان با همسایهها و شاگردانشان نیز با عنایت و سعه صدر برخورد میکردند.

محبّت به علامه را در جلساتشان میدیدیم. مرحوم علامه نیز به ایشان عنایت داشتند و برای سیر و سلوک، حاجآقا سعادتپرور را معرّفی میکردند.

گوشهای از مقامات استاد

اگر بخواهید حاج آقا را در یک جمله معرفی کنید، چه میفرمایید؟

در یک جمله بخواهم بگویم باید بگویم ایشان «موحد» بود. به نظرم به مقام کمال واقعی رسیده بودند. ایشان همه جا خدا را میدیدند و این در حرکات و سکناتشان دیده میشد.

جلسه آخری که خدمت ایشان بودیم، به من گفتند: «فلانی، جلسه پیش که آمده بودی، حالت یکطوری بود، گویا ناراحت بودی». در حالی که واقعاً به یاد نداشتم چه اتفاقی افتاده بود! مثلاً یکبار دیگر، همینطور که در جلسه نشسته بودم، به ذهنم خطور کرد: «خدمت بزرگان که میرسیم، اگر باطن ما را ببینند، وضعمان بسیار ناجور است. واقعیت را نمیدانم، ولی خداوند علیالقاعده باید بپوشاند.». همینطور که در فکر بودم و ایشان صحبت میکردند، (البته تناسب جمله ایشان را دقیق به یاد ندارم، ولی) فرمودند: «بعضیها دلشان میخواهد من به آنها بگویم که اوضاعشان چگونه است؛ ولی من نمیتوانم بگویم». من از جملهشان اینگونه برداشت کردم که خدا واقعاً به ما کمک میکند و باطنمان را میپوشاند. از اینرو هرگاه قرار بود خدمت ایشان برسیم، تا حد امکان، استغفار میکردیم. خدا رحمتشان کند. انشاءالله در عالم برزخ برای ما دعا کنند و دست ما را هم بگیرند؛ زیرا میفرمودند: «ما در عالم برزخ دستمان بازتر است و بیشتر میتوانیم کمک کنیم».

من هم احساس کردم واقعاً وظیفه دارم، وگرنه من نباید درباره آقای پهلوانی صحبت کنم.

 

[1]. کافی، ج١، ص٣٨.

 

[2]. منظور ایشان آقای لطیف است که در همین مجموعه مصاحبه ایشان موجود است.

 

[3]. ترجمه: ستایش خاص خدا، پروردگار جهانیان است، و درود و سلام خدا، سلامی کامل، بر سرور ما محمد، پیامبرش و اهل بیت او.خدایا! تو را ستایش، بر آنچه به آن جاری شد قضای تو درباره اولیایت، آنان که تنها برای خود و دینت برگزیدی، آنگاه که برای ایشان اختیار کردی، فراوانی نعمت پابرجایی که نزد توست، نعمتی که تباهی و نابودی ندارد، پس از آنکه بی میل بودن نسبت به رتبههای این دنیای فرومایه، و زیب و زیورش را با آنان شرط نمودی.

 

[4]. نهجالبلاغه، خطبه٨٢، ص١٠۶.

 

[5]. سوره حشر، آیه 10

 

[6]. استاد سعادتپرور در اوائل مقدمه خود بر کتاب جمال آفتاب، پس از توضیح دشواریهای اظهار و توضیح و تبیین مراتب بالای از معارف بلند توحیدی، چنین مینویسند: «به هر حال از طایفه جلیله علماء در عصر حاضر دو شخصیّت بزرگوار توانسته‏اند این مقصد را (با حفظ و اجراى دیگر مراتب احکام اسلامى) با جرئت اظهار کنند و در گفتار و نوشتار خود به شرح آن پرداخته و زمینه را براى دیگران در بازگو کردن حقایق فراهم نمایند: یکى استاد بزرگ و مرجع عظیم الشأن شیعه و رهبر مسلمانان جهان، آیتاللَّه العظمى، جامع معقول و منقول، صاحب کمالات نفسانى، عارف باللَّه، روح اللَّه الموسوى الخمینى (أدامَ اللَّهُ شَوْکَتَهُ) مى‏باشد (که اخیراً هم در پیام روح بخش خود، اسلام را اسلام ناب محمدى صلى الله علیه و آله نامیدند). زبان نویسنده از بیان عظمت نفس و جامعیّت ایشان قاصر مىباشد و چنانکه شخصیت این عزیز عالم اسلام تاکنون در بین شخصیّت‏هاى اسلامى و علما بى‏نظیر بوده است، بعید به نظر مى رسد که جامعه اسلامى در آینده نیز همانند ایشان را به خود ببیند، ادامَ اللَّهُ ظِلَّهُ الشَّریفَ عَلى‏ رُؤُوسِ المُسْلِمینَ. آمینَ، رَبَّ العالَمینَ!» (جمال آفتاب، ج1: 9 ) ایشان پس از اشاره به حضرت امام خمینی{رحمة الله علیه} دیگر کسی را که در این مسیر توفیق یافته است، استاد خود علامه طباطبایی میدانند و به معرفی اجمالی ایشان میپردازند.

 

[7]. ابیات کامل غزل به این شرح است:

مژده وصل تو کو کز سرِ جان برخیزم‏

طایر قدسم‏ و از دام جهان برخیزم‏

یا رب از ابر هدایت برسان بارانی‏

پیشتر ز آنکه چو گردی ز میان برخیزم‏

به ولای تو، که گر بنده خویشم خوانی‏

از سر خواجگی کون و مکان برخیزم‏

بر سر تربت من بی‏می و مطرب منشین‏

تا به بویت ز لحد، رقص کنان برخیزم‏

گرچه پیرم، تو شبی تنگ در آغوشم گیر

تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم‏

تو مپندار که از خاک سر کوی تو من‏

به جفای فلک و جور زمان برخیزم‏

سروِ بالا بنما، ای بت شیرین حرکات

که چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم‏

 

[8]. شرح این بیت از قلم استاد سعادتپرور شاید بتواند پرده از حالات ایشان در هنگام خواندن این ابیات بردارد. ایشان در کتاب جمال آفتاب در شرح این بیت چنین مینویسند:

محبوبا! چنانچه بمیرم و وصالت نصیبم نگردد، به تربتم آی؛ تا سر از لحد برای دیدارت بردارم و به شراب تجلّیات و نفحات روحافزا و بهوجدآورنده‏ات نایل گردم. در واقع، با این بیان اظهار اشتیاق به دیدار حضرت دوست نموده و به شدّتِ تمنّای خویش اشاره میکند. در جایی میگوید:

چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سربه لحد

تا دم صبح قیامت، نگران خواهد بود

و در جای دیگر می گوید:

حافظ، سر از لحد بدر آرد به پایبوس

گر خاک او به پای شما پی سپر شود

لذا میگوید:

گرچه پیرم، تو شبی تنگ در آغوشم گیر

تا سحرگه، ز کنار تو جوان برخیزم

‏ (جمال آفتاب. ج8: 206)

 

[9]. بیت آخر این غزل در کتاب جمال آفتاب، متفاوت است با بیتی که قرائت میشود.

 

[10]. جمال آفتاب، ج١، ص١٨.

 

[11]. آیا نیندیشیده‏اند که ما به زمین مى‏آییم و از پیرامون‏هاى آن مى‏کاهیم؟: سوره رعد، آیه 41.

 

[12]. نک: مجمعالبیان، ج۶، ص۴۶١؛ البرهان، ج٣، ص٢٧١.

 

[13]. جمال آفتاب، ج١، ص١۵.

 

[14]. استاد سعادتپرور در مقدمه کتاب جمال آفتاب ماجرای آشنایی خود را با حافظ بیان میکنند و غزل مذکور را نقل مینمایند: «هنوز بالغ نشده بودم که در خانه عمو و پدرم با دیوان خواجه آشنا شدم. آنها گاهگاهی بعضی از غزلیّات خواجه را می‏خواندند (بخصوص پدرم که صدای خوشی داشت) من گوش میکردم. این دو بزرگوار اهل علم نبودند و تحصیلات زیادی هم نداشتند، ولی از گفتار شیرین و غزلیّات خواجه لذّت می بردند.

یاد دارم در آن ایّام که در سنّ 8 الی 10 سالگی بودم، خوانندهای با صدایی و نَفَسی خوش غزلی از خواجه را میخواند، من آن را گوش میدادم و لذّت میبردم، ولی جز لفظ و شیرینی بیان، چیزی احساس نمیکردم. غزل این بود:

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن‏

منم که دیده نیالوده‏ام به بد دیدن‏

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم‏

که در طریقت ما کافری است رنجیدن‏

به می پرستی از آن نقشِ خود بر آب زدم‏

که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن‏

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات؟

بخواست جام می و گفت: راز پوشیدن‏

عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس‏

که وعظِ بی‏عملان واجب است نشنیدن‏

مراد ما ز تماشای باغ عالم چیست؟

به دست مردمِ چشم از رُخ تو گُل چیدن‏

به رحمت سر زلف تو واثقم ورنه‏

کشش چو نَبْوَد از آن سو چه سود کوشیدن‏

ز خطّ یار بیاموز مِهر با رُخ خوب‏

که گِرد عارض خوبان خوش است گردیدن‏

مبوس جز لب معشوق و جامِ می حافظ

که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن

در همان ایّام به مکتب میرفتم؛ کلاسم در کنار مسجدی قرار داشت که اهل آن مسجد و حتّی استادم با مطالب عرفانی و دیوان خواجه سر و کار داشتند. من هم بیبهره از شنیدن ابیات خواجه نبودم. پس از شروع تحصیلات حوزوی با بعضی از اهل کمال آشنا شدم و از مواعظ آنان که از بیانات عرفانی و گفتار چون خواجه بیبهره نبودند، استفاده مینمودم». (جمال آفتاب. ج1: 15-16)

 

[15]. سوره زمر، آیه 67: خداوند را سزاوار ارجمندی وی ارج ننهادند.

 

[16]. منظور کتاب «پاسداران حریم عشق» است که توسط انتشارات احیاء کتاب به چاپ رسیده است.

 

[17]. منظور مرحوم میرزاابوالحسن توحیدی امین است متلخص به طوطی و معروف به طوطی همدانی. ایشان به سال 1281 شمسی در همدان متولد شد. برای ایشان دو استاد و مربی اخلاق را ذکر کردهاند، یکی مرحوم آیتالله شاهآبادی و دیگری آشیخ ابراهیم امامزادهزیدی. ایشان سیر خود را بیشتر تحت اشراف مرحوم امامزاده زیدی طی کرده بودند که از شاگردان مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی محسوب میشده است (دیوان طوطی همدانی، انتشارات سروش، چاپ اول، 1384، مقدمه). بنابراین طبیعی است که مضامین شعری شاگرد ایشان یعنی مرحوم طوطی همدانی نیز کاملا تحت تاثیر نظرگاه عرفانی این طریقه سامان یافته باشد.

استاد سعادت پرور در معرفی ایشان از تعابیر بلندی استفاده میکنند: «میرزا ابوالحسن بن ابو المحسن همدانى‏، متخلّص به طوطى؛ اهل کمال، صاحب نفس زکیّه و وارسته از تعلّقات عالم طبیعت و از شاگردان اخلاقى عارف باللَّه شیخ ابراهیم امام‏زاده زیدى است. سال 1330 در شهر همدان متولّد گردید و سال 1407 دار دنیا را وداع گفت. وى را تألیفاتى است:

مناجات نامه، مفتاح المحبّة، شکرستان، رباعیّات و مفردات و ترجیعات، غزلیّات، شیطان نامه، مصیبت نامه، چنته‏ى طوطى» ( پاسداران حریم عشق؛ ج‏2: 182)

[18]. شیخ علیاکبر مرندی در سال 1314 ه.ق در مرند متولد شدند. پدر ایشان ملاعلی مقدس از علمای مهم خطه آذربایجان بود. میرزا علیاکبر مرندی عمده مراحل و مدارج تحصیلی خود را در تبریز طی کرده و از درس آیتالله میرزا ابوالحسن انگجی بهره بردند. ایشان برای تکمیل دروس خود عازم نجف شدند و در آنجا با علامه طباطبایی و برادر ایشان یعنی علامه الهی همحجره شدند. در مدتی که مقیم نجف بودند، از محضر میرزای نائینی، سیدابوالحسن اصفهانی، محمدحسین کمپانی و علامه بادکوبهای و بعضی اساتید دیگر بهره بردند. همچنین بیش از ده سال از محضر مرحوم سیدعلی قاضی طباطبایی کسب فیض نمودند. ایشان واسطه آشنایی آیتالله خویی با مرحوم قاضی بودند. در خصوص آشنایی خود با علامه طباطبایی و علامه الهی از ایشان چنین نقل شده است:

«من برای چند روز استراحت از تبریز به مرند آمده بودم، مسئول پست شهرمان که مرد متدینی بود به دیدنم آمد و صد قران به من داد و گفت: برو به کربلا برای من نایبالزیاره باش. خدمت استادم آیتالله انگجی رسیدم و این مسئله را با ایشان در میان گذاشتم و ایشان نیز صلاح دیدند این پیشنهاد را بپذیرم؛ لذا آماده این سفر معنوی شدم. با دو مسافر دیگر درشکهای کرایه کردیم و رهسپار کربلا شدیم. بعد از زیارت مرقد مطهر اباعبدالله{علیه السلام} به نجف اشرف مشرف شدم و بعد از اتمام زیارت، خداوند متعال به دلم انداخت که همان جا بمانم و من حدود شانزده سال آنجا اقامت گزیدم؛ یعنی از سال 1344 هـ.ق (1304 شمسی) تا سال 1360 هـ.ق (1319 شمسی) که در اولین روز ورودم با علامه طباطبایی و الهی طباطبایی آشنا شدم و با آنها همحجره گشتم». (ن.ک: شیخ. 1398: 376-378)

استاد سعادتپرور در کتاب خود ایشان را چنین معرفی میفرمایند: «از ابرار و اخیار، صاحب علم و عمل است. 14 سال از شاگردان اخلاقی حاج میرزا علی آقا قاضی- رضوان اللَّه تعالی علیه- بود. سال 1314 در شهر مرند متولّد شد و در شب سهشنبه 3 بامداد نهم فروردین سال 1373 [1415 قمری‏] دار دنیا را وداع گفت و به آرزوی دیرینه خویش، لقای پروردگار پیوست. وی تا آخرین نفس حیات و زندگی با شدّت کسالت قلبی که داشت، ذکر لا اله الّا اللَّه بر زبانش بود و گاهی استغفار می‏نمود. در ایّامی خبر فوت خویش را داده بود که من سه چهار روز مهمان شما هستم؛ علاوه بر ذکر تهلیل و استغفار به ذکر «ظلمت نفسی فاغفر لی» مشغول بود». ایشان در ادامه پس از نقل کلماتی از ایشان، جملهای از مرحوم آیتالله بهجت نقل میفرمایند در خصوص میرزا علیاکبر مرندی: «آیت‏اللَّه بهجت -که از معاصران و دوستان آن بزرگوار بودند- برای پیام سلام ایشان ارزش فراوان قایل می‏شود و می‏فرماید: «در خطّه آذربایجان مهذّب‏تر از ایشان وجود ندارد و آن بزرگوار برکتی است برای آن خطّه و شیعیان آن منطقه»» (پاسداران حریم عشق .(رقم2398) ج1: 313-315)

[19]. این جلسات احتمالا همان جلساتی است که حجت‌‌الاسلام آقاتهرانی نیز در مصاحبه خود به آن اشاره کردهاند و ظاهرا ایشان یک جلسه از این جلسات را به اتفاق بعضی دیگر شرکت کرده بودند. ن.ک: مصاحبه حجتالاسلام آقاتهرانی.

 

[20]. به پاورقی ص37 مراجعه نمایید.

 

[21]. در خصوص این جلسات ن.ک: مصاحبه مرحوم آیتالله فقهی/ مصاحبه حجت‌‌الاسلام تحریری.

 

[22]. این جمله توضیح خود حجتالاسلام نیازی است.

 

فهرست مطالب