بسمالله الرحمن الرحیم. سخنگفتن درباره شخصیتهای برجسته تاریخی که دارای ابعاد شخصیتی مختلفی بودند، کار سادهای نیست؛ کسانی که وقتی به تألیفات و آثار وجودی آنها مینگریم، این آثار در ابعاد مختلف فقهی، فلسفی، تاریخی و روایی و بهویژه در بُعد تربیتی نمود پیدا میکند. در بحث تربیت، این عمل بهقدری پیچیده و مشکل میشود که وقتی ما به تاریخ مربیان بزرگ مراجعه میکنیم، میبینیم که همه زندگیِ خود را وقفِ تربیت و راهنماییِ استعدادها و قابلیتهای مستعدّ کردهاند. وقتی از مرحوم جناب آیتالحق ملاحسینقلی همدانی[1] میپرسند که چرا شما با این درجه و مقام علمی، تألیفات آنچنانی ندارید، میفرمایند: «تألیفات من همین شاگردان و افرادی هستند که بهدست بنده تربیت شدهاند».
همچنین هنگامی که تاریخِ شاگردانِ این بزرگوار، مانند: مرحوم سید احمد کربلایی[2]، مرحوم شیخ محمد بهاری[3]،مرحوم میرزا جواد آقای ملکی تبریزی[4] و بهخصوص جناب آیتالحق آقا سیدعلی قاضی طباطبایی[5] (استادِ مرحوم علامه طباطبایی) را مینگرید، میبینید که تألیفاتشان کم بوده است. دلیلی هم که بیان میکردند، این بود که تربیت بهقدری از مربی انرژی و وقت میگیرد که اصلاً فرصت نمیکند به کارهای دیگر برسد. بنابراین اگر ما در میان مربیان برجسته افرادی را میبینیم که هم تألیفاتی داشتند و هم توانستهاند نفوس زکیهای را تربیت کنند، نشان میدهد که به چه قدرت و تمرکز و نیز صرف وقتی در امور دینی رسیدهاند؛ از این رو توصیف این شخصیتها حقیقتاً کاری دشوار است.
یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم وصف آن رشک ملک
ور دهان یابم چنین و صد چنین
تنگ آید در فغان این حنین[6]
استغراق در توحید، ویژگی اصلی استاد سعادتپرور
اگر بخواهم در یک کلام، محصولِ انسِ بیستسالهام را با استاد سعادتپرور بیان کنم، این است که ایشان غرق در توحید بودند. اگر هم بخواهم همه وجوهِ علمیِ ایشان را بیان کنم، باید بگویم که ایشان همه چیز را در قالبِ توحید میدیدند؛ البته قالبی سازمانیافته، منسجم و به اصطلاحِ امروز سیستماتیک.
بنده تقریباً از سال 1363 شمسی، بنابر نظرِ استادی که در تهران در محضرشان بودیم، بهسوی ایشان راهنمایی شدم و با ملاطفت و مهربانی و سعه صدری که ایشان داشتند به محضرشان رسیدم و بهرههای فراوان بردم. آنچه اهمیت دارد این است که در حدود بیست سال (1363-1383شمسی) ارتباط مداومی که با ایشان داشتم، هرگز ندیدم در مبانیِ فکری و توحیدیشان کمترین خللی وارد شود؛ زیرا میفرمودند: «[همه اینها را] من در اثر تأمل و دقت و در نهایت مشاهده بیان میکنم».
برای اینکه متوجه شویم ایشان چقدر عاشق توحید و غرق در معارف توحیدی بودند، نامهای را مثال میزنم که سال ١٣٧۶ هجری قمری[7] به یکی از دوستانشان نوشتند؛ نامهای که حدود پنجاه سال پیش[8] (هنگامی که سی سال بیشتر از عمر مبارکشان نمیگذشت) آن را به نگارش درآوردند. نامه ایشان، وصف رویدادی است که امکان دارد در طول عمر ما دهها بار اتفاق بیفتد. آن زمان در مدرسه حجتیه طلبه بودند و هنوز ازدواج نکرده بودند و مانند طلبههای دیگر مشغول تحصیل بودند. نقل میفرمایند: شبی هنگامی که مشغول مطالعه بودم، دیدم پروانهای وارد اتاق شد و مانند همه پروانهها دور چراغ و روشنایی میچرخید و میچرخید و در این چرخش، گاهی به زمین میافتاد و گاه مجدداً برمیخاست و دور چراغ میگشت تا اینکه چراغ خاموش میشود و این پروانه به گوشهای میخزد تا به صبح که در کناری به طور طبیعی یا میخوابد یا از بین میرود و همراه زبالهها از اتاق خارج میشود. ببینید این روح لطیف، وقتی واقعهای به این سادگی را برای یکی از دوستانش مینویسد، چگونه با نگاه توحیدیاش این واقعه را ترسیم میکند.
بسمه تعالى
محضر دوست عزیز!
قربانِ دلِ به هجران مبتلایت! پروانه پیش از آنکه بسوزندش خرمن، بسوخت وحشت و پروا را.
دیشب مرا با پروانه دلسوخته و عاشق دلباخته، سخنانى به میان رفت، در من آتشى افروخت که هنوز مىسوزم.
گاهى برمىخاست و به گِرد خورشید رخسار محبوبش مىگشت و گاهى ازخود بىخود مىگشت و به زمین مىافتاد. نظرش جز به روى معشوقش نبود. به هر طرف او را مىافکندم، باز بهجانب محبوبش نظر داشت. مدتى در زیر چراغ بىهوش مىافتاد، چون به هوش مىآمد، باز برمىخاست و به دور محبوبش پر و بال مىزد؛ تا آن زمانى که عازم بستر خواب نگشته بودم، بدین منوال برمىخاست و شورى برپا مىکرد و سپس به زمین مىافتاد.
از او پرسیدم که: «اى عاشق دلباخته جگرسوخته، چرا از دیروز که به پیش ما آمدهاى تابهحال به کنارى خزیده بودى و حال چنینى؟»
گفت: «جلوه معشوق، ما را بر این کار داشت».
پرسیدم: «غرضت از این گردش به دور معشوقت چیست؟»
گفت: «دوست، فناى ما مىخواهد».
پرسیدم: «چرا یکباره خود را به آتش نمىافکنى؟»
گفت: «چه کنم! من او را براى خود مىخواهم، نه خود را براى او».
گفتم: «این، نه رسم عاشقى است».
گفت: «چه کنم؟! پابند زیبایى خودم».
پرسیدم: «چرا به زمین مىافتى؟»
گفت: «ما را تاب دیدار او نیست، هرچند به دور وجودش مىگردم و التماس مىکنم، مرا از خود دور مىکند و دستى به سینهام مىزند که برو، تو نامحرم این بزمى، خودخواه را در این بزم راه نباشد».
پرسیدم: «چه مىشود که مدتى به زمین مىافتى و حرکت نمىکنى؟»
گفت: «اگرچه من نامحرم هستم؛ لیک «لَن تَرَانِی»اش هم به من لذت مىبخشد که مدتى از خود بىخود مىشوم». پرسیدم: «چرا با اینکه تو را مىراند، دست از دامنش نمىکشى؟»
گفت: «آه، آه که این، نه رسم عاشقى است!»
پرسیدم: «چرا سخنى نمىگویى؟ همیشه روزها مُهر سکوت به دهان زده، به کنارى خزیدهاى».
گفت: «آرزوى وصال یار، ما را چنین و چنان کرده. گله از دوست، بسى بىشرمى. دوست هجران ما خواهد».
گفتم: «درس عشقى به من ده».
گفت: «برو، از من چه مىخواهى؟ این سخن با شمع گو که از سر شب تا صبح به پا مىایستد، مىسوزد و مىگرید تا نابود گردد».
عاشق سوختهدل، تا به بیابان فنا
نروددر حرم دل نشود خاصالخاص
پاسى از شب نرفته بود که او را به کنارى نهاده، باز برگشت و دیده به محبوبش دوخت. در این هنگام، چراغ روشنایى به خاموش شدن از نظرش غایب و به هجران مبتلا گشت. صبحگاهان که دیده از خواب برداشتم، نظر کردم، او را به همان مکان که شب دیده بودم، یافتم. پرسیدم: «این چه حالت است؟»
گفت: «بلى، ما را انتظار و دیدار بر این حال داشت».
چون خورشید طالع گشت، او را به کنارى یافتم. باز به همان حالت، یکى از دوستان به پیش من آمد، به او قصه شب گذشته را گفتم و او را به پیشش آوردم. پس از مدتى نظر کردم، دیدم او را پامال قهرش کردهاند و پروبالش شکسته و بر بستر بیماریاش افکندهاند.
پرسیدم: «این چه حالت است که در تو مىبینم؟»
با صداى ضعیفى گفت: «ما را از درِ خود راندند و لگدِ قهر به سر ما زدند که برو! هرکس را به دیدن درگاه، راه نباشد».
مرا به حال او رقّت افتاد. عصر آن روز، او را به کنارى یافتم، درحالىکه بالوپرى در او نمانده بود. چون دست به او زدم، چون خاکستر به دستم ماند و دل مرا کباب کرد.[9]و[10]
عاشقان را سرِ شوریده به پیکر عجب است
دادنِ سر نه عجب داشتنِ سر عجب است
این نامه برای جوانی حدودا 28 تا 30 ساله است[11].
در ضرورت انحدار علمی و عملی استاد و مربی سیروسلوک
درباره شخصیتِ تربیتی و سلوکیِ ایشان و بهعبارت دیگر، تجلیِ توحید در تربیت باید بگویم که استاد میفرمودند: «انصافاً سختترین کار در زندگی، تربیت است». انسانی که هنوز خود مؤدب به ادبِ الهی نشده باشد، دیگران را نمیتواند تربیت کند؛ «مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ»؛[12] کسی که میخواهد خودش را مربی و معلم مردم قرار بدهد، اول باید برای خودش مربی باشد؛ از این رو ایشان به این سخن خداوند: <یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ>[13] اشاره کرده، میفرمودند: «خودتان را ادب کنید، قبل از ادبِ دیگران». خداوند در این آیه اول میفرماید: <قُوا أَنْفُسَکُمْ> و سپس میفرماید: <وَ أَهْلیکُمْ>. بنابراین ایشان میفرمودند: «در تربیت، مربی باید اِنحِدارِ علمی و انحدارِ عملی داشته باشد». همانطور که خودِ ایشان در ارتباط با مرحوم علامه اینچنین بودند و میفرمودند: «وقتی من در محضر مرحوم علامه مینشستم، سنگینیِ اتاق و سنگینیِ روح ایشان بر روح من آنچنان بود که من هیچ کاغذ و قلمی بههمراه خودم نمیآوردم. من بودم و مطالبِ ایشان و محو مطالبِ ایشان بودم»؛ همان معنای لغوی که برای انحدار بیان میشود. انحدار بهمعنای فروریختنِ ناگهانیِ آب از آبشاری پرقدرت بر سرِ کسی است که در زیرِ این آبشار قرار گرفته؛ بهگونهای که آب همه ابعادِ وجودیِ آن شخصی را که در زیرِ آبشار است، پر کند.
ایشان میفرمودند: «من در محضر مرحوم علامه هنگامی که القای مطالب معنوی را میکردند، مثل فردی بودم که در برابر کوهی از عظمت و شوکت و سنگینیِ علمی و معنوی قرار گرفته باشد». تعبیرِ دقیقِ لفظ ایشان این بود: «محوِ مطالب ایشان بودم»؛ از این رو میفرمودند به محض اینکه از اتاق بیرون میآمدم، همان شب و همان ساعت که به منزل میرسیدم، مینشستم و موبهمو و واوبهواو کلماتِ ایشان را مینوشتم. حتی اینکه چه کسی آمد و چه کسی رفت و کجا ایشان مکث کرد و کجا ایشان مختصری تأمل فرمود یا چای میل کرد مینوشتم. هنگام القای مطالب، آنقدر محو استاد بودم که اینها را [دقیق بهخاطر میسپردم و] بعد از رفتن به منزل مینوشتم.
حقیقتاً وقتی ما در محضرِ ایشان جزوه کلماتِ استادِ ایشان را میخواندیم، همینطور بود؛ گاهی اوقات مکث میشد، میفرمودند: فلانی آمد، فلان دوست رفت، چای آوردند، استاد اینچنین فرمودند، وقتِ نماز شد، نماز خواندیم و… [14]. در واقع ایشان نیز در القای مطالب برای شاگردانشان این انحدارِ علمی را داشتند.
مراتب استادان اخلاق
اگر کسی تجربه بهره از استاد اخلاق را داشته باشد، متوجه این توصیف میشود. استادان اخلاق چند گروه هستند؛ برخی بهتعبیرِ استاد، مجذوبانی هستند که حالِ خوشی دارند و کسی که در محضرشان قرار گیرد، از حال خوششان بهره میبرد؛ ولی اینکه استاد چگونه از شاگرد دستگیری کند و او را به مرتبهای بیاورد که خود قرار دارد، معلوم نیست؛ ازاینرو محضر این استادان، محضرِ حالی است و بس.
برخی دیگر، جنبه حالیشان کمتر و جنبه علمیشان بیشتر است؛ یعنی در محضرِ این استادان، بیشتر مطالبِ علمی و آن انحدارِ علمی القا میشود و معنویتِ جلسه در رتبه دوم قرار میگیرد؛ بنابراین چنین جلساتی، جلساتِ بحث و قیلوقال است.
گروهِ سوم، افراد سالک هستند که میدانند چگونه باید در این مسیر حرکت کرد و در عین حال در مرتبهای قرار گرفتهاند که مسلّط بر حال و روز آن وضعیت هستند؛ از این رو مطالبی را که القا میکنند، هم علمیت قوی دارد و هم حال بالا. اما معتقدم که حضرت استاد آیتالله سعادتپرور، حتی در این گروه سوم هم قرار نداشتند.
مرتبه چهارم، استادان اخلاقی هستند که با چشمی تیزبین، اولاً وضعِ روحِ شاگرد را تشخیص میدهند؛ حرفی که برای شاگرد لازم باشد میگویند و حرف غیرلازم را حتی اگر خودِ او هم درخواست کند، نمیگویند. ثانیاً اینکه مطلبی را که میگویند، کاملاً سازمانیافته، برهانی و قابل دفاعِ علمی است؛ اینگونه نیست که اگر سؤال شود: «چرا اینگونه میگویید؟» فقط بگویند: «مشهودات است». اساساً کتابهای عرفان نظری، چنین وضعیتی دارند. اغلب وقتی از عرفا سؤال میشود که مبنای علمی این مطلب چیست، جز اینکه بگویند: «تا اینگونه نشوی، نمیفهمی»، پاسخی داده نمیشود؛ اما حضرت استاد آیتالله سعادتپرور، وضعشان کاملاً متفاوت و مطالبشان کاملاً قابلِ دفاع و دارای مبنای علمی است. نکته سوم نیز حال ایشان بود؛ بنابراین حقیقتاً در مقامِ تربیت، مربیِ حاذقی بودند و البته میفرمودند: «من این نکات را از استادم مرحوم علامه گرفتهام».
کیفیت راهیافتن مرحوم استاد به جلسات اخلاقی علامه طباطبایی{رحمة الله علیه}
ایشان میفرمودند: اولین بار که خدمت مرحوم علامه وارد شدم، زمانی بود که از تبریز به قم نزولِ اجلال فرموده بودند[15]. ایشان نخستین درسهایی که شروع کردند، درسهای رسمیِ حوزوی بود؛ مانند درسِ منظومه و خارج اصول[16]. بعدها نیز کمکم درس تفسیر و درسهای رسمیِ[17] عقلی همچون اَسفار را آغاز کردند.
استاد سعادتپرور میفرمودند: مقید بودم در اغلب این درسها شرکت کنم. خیلی زود با آن جاذبه معنویای که میان بنده و ایشان برقرار شد، احساس کردم پشتِ این سخنان علمی، نورانیتِ دیگری وجود دارد و درس ایشان، درس عقلیِ محض و درس تفسیر محض و درس اصول محض نیست، بلکه معنویتی دارد که من در پی آن معنویت بودم؛ بنابراین پس از مدتی بههمراه یکی از دوستان از ایشان درخواست کردیم که اگر مطالبی غیر از اینها هست، به ما بفرمایید. مرحوم علامه طباطبایی{رحمة الله علیه} فرمودند: «اجازه دهید فکر کنم». کاملاً طبیعی بود. فکر کردن به این معناست که استاد باید قابلیتِ قابِل را تشخیص دهد و بداند که این حکمت و این معارف بلند در چه ظرفی قرار میگیرد. ظرف و قابلیت باید پاکیزه باشد.
آیینه شو جمالِ پریطلعتان طلب
جارو کن خانه را و آنگاه میهمان طلب[18]
ایشان پس از مدتی تأمل، بهوسیله یکی از دوستان پیغام دادند که به آن دو نفر بگویید بیایند.
تدوین و تبویب دستورات عملی علامه طباطبایی توسط استاد
غرض اینکه آیتالله سعادتپرور میفرمایند: وقتی ما خدمتِ ایشان آمدیم، مرحوم علامه تا مدتها فقط بیاناتِ معمول یا برخی از روایاتِ مشکلِ توحیدی را بیان میفرمودند و توضیح میدادند تا آرامآرام دستورهای عملی را یکی پس از دیگری فرمودند؛ ولی مهم این است که وقتی مرحوم علامه دستوری را میفرمودند، باید دقیق عمل میشد و بدون هیچ سؤالی از جانب مرحوم علامه، شخص آنچه را که عمل کرده بود، محضرِ علامه ارائه میکرد. اگر شخص در سلوک درست عمل کرده و مطالب را بهخوبی گرفته بود، دستور بعدی را دریافت میکرد، وگرنه بهطور طبیعی همانجا متوقف میشد.
این دستورها بسیار محدود و مختصر بود؛ ولی استاد با ذکاوت و استعداد خدادادی خود، میفرمودند: «من اینها را به مراحل و قسمتهای خُردتر تبدیل کردهام تا دیگرانی که عاشق توحید هستند و میخواهند در این راه حرکت کنند، بتوانند آسانتر حرکت کنند. بنابراین، هرکس از مرحوم علامه طباطبایی درخواست کرده بود که پس از شما به چه کسی مراجعه کنیم، شاگردانِ خویش را به استاد سعادتپرور معرفی کرده بودند[19].
نظم در امور؛ شرط موفقیت در سلوک
نکته بعدی، آن نظمِ روحی بود که ما در دورانِ بهرهمندی از محضر استاد، در سلوکِ علمی و عملیشان میدیدیم. به باور ایشان کسی میتوانست در سیر و سلوک موفق باشد که از نظم و آرامشِ روحی برخوردار باشد. کسی که روح نامنظمی داشته باشد، مانند کدبانویی است که در آشپزخانهاش مواد اولیه برای تهیه بهترین غذاها را دارد، اما نمیداند اینها را کجا گذاشته است. این کدبانو هر اندازه در آشپزی تبحر داشته باشد و چگونگی تهیه بهترین غذاها را هم بداند، مانند کسی است که چیزی برای آشپزی در اختیار ندارد. هردوی این افراد نمیتوانند چیزی بپزند؛ یکی در اثر بینظمی و دیگری به دلیل نداشتن چیزی در انبان وجودیِ خود. از این رو ایشان میفرمودند: «شرطِ سلوک این است که شخص منظم باشد و روح زمانی منظم است که در زندگیِ ظاهری خود هم منظم باشد». ایشان آنچنان در نظامِ زندگیِ خود منظم بودند که در همه کارها برنامه داشتند. حتی روزهای آخری که محضر ایشان میرسیدیم و چشمهایشان دیگر توانایی دیدن خطوط ریز و درشتِ کتاب را نداشت و حتی میفرمودند شما را از فاصله یک متری مبهم میبینم، وقتی از ایشان آدرس یکی از کتابها یا نوشتههایشان را میخواستیم، میفرمودند: درِ کمد را باز میکنی، فلان جای کمد، جزوه فلان رنگ را باز میکنی و فلانجای جزوه، نوشتهام را میبینی. ایشان تا این حد در تنظیم مطالبشان منظم بودند. در مسائل شخصی نیز حتی میدانستند کلیدِ منزل در کدام جیب است، مُهر کجا قرار دارد، پول باید کجا باشد. همه جزء به جزء مسائلشان حسابشده بود که اینها نشان میدهد نظمِ ایشان در زندگی تا کجاست.
شاید ذکر خاطرهای شخصیتر درباره ارتباط با ایشان، خالی از لطف نباشد. از آنجا که بنده سال 68 بنابر مسائلی شخصی از قم به تهران مهاجرت کردم، این توفیق را داشتم شبهایی که محضرِ ایشان میرسیدم، تا فردای آن روز کنارشان باشم و حتی شب را در اتاقی که ایشان استراحت میکردند، حضور داشته باشم. یکی از شبها به ایشان عرض کردم که کاری دارم، بیرون میروم و فلان ساعت میآیم. کارم به قدری طول کشید که حدود نیم ساعت یا یک ساعت از زمان مقرر گذشته بود. با خودم گفتم ایشان در منزلشان است و اگر دیر بروم، در میزنم و وارد میشوم، اتفاقی نمیافتد. زمانی که بنده در زدم و وارد شدم، دیدم ایشان به همان سبکی که منتظر دیگران بودند، در آن هوای زمستانیِ سرد، روی پلههای ورودیِ اتاقشان نشستهاند؛ ایشان با پای بیمار و ناراحتشان همانطور با لبِ خندان از بنده استقبال کردند. به حدی شرمسار شدم که با زبانِ عذر و عجز به ایشان عرض کردم: «آقا من فکر میکردم شما در منزل منتظر میشوید و مشغولِ کارهای عادی خودتان هستید». فرمودند: «نگران بودم که شما در بزنید و من در اتاق عقب باشم و چون خوب نمیتوانم حرکت کنم، نتوانم در را برای شما باز کنم؛ لذا از ساعتی که قرار داشتیم تا الآن، دمِ در منتظرم تا شما در بزنید». ایشان تا این حد در کارها منظم بودند! این نظمِ ظاهری، چنان نظمِ روحیای به ایشان داده بود که ما در آن بیست سال، چیزی خلاف نظریات قبلی ایشان ندیدیم.
مقدم داشتن مطالعه بیانات اهل بیت؟عهم؟ بر دیگر علوم، برای سالکان مبتدی
نظمِ علمیِ کسانی که تحت تربیت ایشان قرار میگرفتند، تحت اختیار ایشان بود؛ یعنی بنا بر ادب توحیدی خود، مقید بودند که سالک در آغاز باید با روایات و کلماتِ اهلبیت؟عهم؟ انس بگیرد و از مطالعه امور عقلی و فلسفی و مطالبی که عقل را پرورش میدهد، احتراز کند تا پیش از آنکه بهایی به عقل بدهد، روحش به ادب الهی و تأدب در پیشگاه اهلبیت؟عهم؟ انس بگیرد. بهعبارت دیگر میفرمودند: «روح شما باید در کلمات اهلبیت؟عهم؟ و ادبِ مولویت در محضر اهلبیت؟عهم؟ خیس بخورد».
بنابراین معمولاً سالهای اول به خواندن کتابهای روایی و سپس اشتغال به فقه و سپس اصول دستور میفرمودند. ایشان حتی از آغاز اربعینیاتِ موسوی، یعنی اول ذیالقعده، مطالعه کتابهای اصولی را برای سالکانِ آغازِ سیر و سلوک، نهی میفرمودند. با اینکه اصول، لازمه فقه است و از قواعدِ فقهی بحث میکند، اما چون بیشتر به عقل بها میدهد، در دورانی که شخص باید همه ذهنش متوجه توحید باشد و مراقبهاش را در خاص توحید قرار دهد، مضر است. البته ایشان در مراحل بعد، به فلسفه بها میدادند و میفرمودند: «عیبی ندارد سالکی که در توحید متمرکز شد، اینها را برهانی و از کتابهای فلسفی استفاده کند».
خاطرهای از استاد
بنده این اواخر که با کلماتِ عرفا، به ویژه با عرفان نظری انس داشتم، وقتی مشکلترین و متشابهترین کلماتِ این بزرگان را خدمت ایشان میآوردم و میپرسیدم، با اینکه یا پیشتر ندیده بودند یا فراموش کرده بودند، چنان دقیق و مسلط بیان میفرمودند که من وقتی میپرسیدم: «آقا اینها را چه زمانی مطالعه کردید؟» میفرمودند: «اینها مشهوداتِ من است، مشهودات که فراموش نمیشود». بنابراین کسی که مطلبی را با مبنا و سازمانیافته بازگو میکند، هم میتواند درباره علمیت خود قابل دفاع سخن بگوید و هم توان دفاع از مطالبِ معنوی را دارد.
آرامش روحی سالک و مربی؛ لازمه تربیت
نکته دیگر، آرامشی است که هم لازمه سالک به شمار میرود و هم مربی. ایشان درباره آرامشِ روحیِ مربّی میفرمودند: «این کلمات و نوشتههای مربّی نیست که سالک را تربیت میکند، بلکه روح و احاطه روحی و منش مربی، او را تربیت میکند». ایشان در زندگی، چنان آرامش توحیدیای داشتند که هرگز تصنّعی نبود و برخاسته از مقدماتی دنیوی و اخروی بود که در زندگی برای خود فراهم کرده بودند. دراینباره میفرمودند: «زمانی آرامش دنیوی به دست میآید که شخص، زاهدانه زندگی کند».
زهد؛ راه رسیدن به آرامش روحی
درباره این زهد، نگرشی خاص داشتند که آن را مستقیم از استادشان مرحوم علامه طباطبایی گرفته بودند. آیتالله سعادتپرور دراینباره میفرمودند: «اصلِ زهد، بیرغبتی و بیتوجهی به دنیاست. زهد مساوی با فقر و ناداری نیست، بلکه زهد یعنی سالک در عین داشتن (دارا بودن)، بیرغبت باشد». داشتن یا نداشتن، امرِ دوم است[20].
در اینجا بد نیست به نامه دیگری از نامههای ایشان اشاره کنم که در آن، دیدگاه خودشان را درباره دوستان بیان میکنند. البته ابتدا با بیان مقدمهای، معنا را روشن میکنم. میفرمودند: «البته به این معنا زهد برای همه مطلوب است. اولیای الهی، زهد را به این علت برای مؤمنان لازم میدانستند که قلب با بیرغبتی به دنیا، بهسوی آخرت فارغ و آزاد شود و مؤمن بتواند این زنجیرها را بگسلد تا بهسوی عالَمِ بالا حرکت کند». ایشان میفرمودند: مَثَل کسی که میخواهد مربی باشد، مَثَل لوکوموتیوِ قطاری است که میخواهد بهدنبال خود، دهها و صدها واگن را بکشد. بهراستی زهدِ این شخص، به معنای آزادی از تعلقات و قانع بودن در حیات دنیوی است. کسی که خودش را درگیر گرفتاریهای روزمره کرده است، نمیتواند مربیِ موفقی باشد. چون مربی سبکبار، زمانی میتواند از دیگران دستگیری کند که هیچ زنجیری او را در عالم خاکی نگه نداشته باشد؛ او باید دامنش را جمع کرده باشد.
بنابراین، بسیار به این کلام مولی امیرمؤمنان علی{علیه السلام} خطاب به جناب نُوف، استشهاد میکردند که در قالب دعا فرمودند: «إِلَهِی إِنَّهُ مَنْ لَمْ یَشْغَلْهُ الْوُلُوعُ بِذِکْرِکَ وَ لَمْ یَزْوِهِ السَّفَرُ بِقُرْبِکَ، کَانَتْ حَیَاتُهُ عَلَیْهِ مِیتَةً وَ مِیتَتُهُ عَلَیْهِ حَسْرَةً»[21] خدایا!، آن کسی که حرص و شوق به سوی تو، او را به خودش مشغول نکرده باشد و از امور متفرق زندگی بازنداشته باشد و آن کسی که دامن خود را جمع نکرده باشد برای اینکه فقط به یاد تو باشد، زندگیاش مرگ است و مرگش حسرت.
لذا میفرمودند: «اگر زندگی معمولی برای دیگران عیب نیست، برای سالک، گستردگی تجمّلات و تشریفاتِ زندگی عیب است؛ به ویژه برای شاگردانی که به لباس زیبای روحانیت درمیآیند». از این رو توصیه میفرمودند:
ای عزیزانِ من! کوشش بیجا برای دنیا مکنید که نتوانید رسید به غیر از روزیِ خود. ای عزیزانِ من! غم و غصه دنیا را به خود راه ندهید که زیانِ دارَین دارد. ای عزیزانِ من! از هواپرستی کناره گیرید تا همهچیز به شما داده شود. ای عزیزانِ من! نفس را نباید زیاد به فشار گذاشت تا سر از فرمان برکشد، بلکه باید همه لذایذ را بهطور اعتدال به او داد[22].
اعتدال در تربیت
بهراستی که ایشان در تربیت عجیب بودند! در عین هدایت دقیق متربیان خود در مسیر توحید، اعتدال را همیشه حفظ میکردند. ایشان درباره تربیت نفس میفرمودند: «مرحوم علامه به ما توصیه میکردند که مَثَل نفس، مَثَل کودک است. برای تربیت این کودک، نه باید او را زیاد تحت فشار قرار داد و نه باید یله و رهایش کرد، بلکه باید بهاندازه تحملش بر روی او بار گذاشت و کنترلش کرد تا آرامآرام مانند بچه شتری که بزرگ میشود، بتواند پشتِ این نفس و این قدرت نفس، برای باربری آماده شود».
اوایل که محضر ایشان مشّرف شده بودیم، دستور فرمودند که هفتهای یکبار و هر بار حدود نیم ساعت، تنها به یکی از قبرستانها بروید؛ سپس میفرمودند اوقاتی به قبرستان بروید که شلوغ نباشد و بهتر است به قبرستانهای مخروبه بروید. (این کار میان اولیای الهی مرسوم است[23]. مولا امیرمؤمنان{علیه السلام} نیز به قبرستان وادیالسلام نجف تشریف میبردند و آنجا مکالماتی داشتند که در نهجالبلاغه ملاحظه میفرمایید[24].). این مؤدای کلام رسول اکرم{صلوات الله علیه} است که میفرمایند: «إِذَا دَخَلَ النُّورُ الْقَلْبَ انْفَتَحَ الْقَلْبُ وَ اسْتَوْسَعَ» (وقتی نور توحید به قلب وارد میشود، این قلب باز میشود). بهتعبیر دیگر، شرح صدر پیدا میکند. از رسول اکرم{صلوات الله علیه} سؤال میکنند: «فَمَا عَلَامَةُ ذَلِکَ» (نشانه آن چیست)، میفرمایند: «الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ، وَ التَّجَافِی عَنْ دَارِ الْغُرُورِ، وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِهِ»[25]، رو آوردن به جهان ابدى و پاینده، پشت کردن به دنیاى فریبنده و آمادگى براى مرگ، پیش از رسیدن آن. وقتی انسان از دنیا فاصله گرفت و میلِ او بهسوی آخرت شد، این نشان میدهد که نورِ توحید آرامآرام وارد میشود. البته چنانکه پیشتر گفته شد، فاصلهگیری از دنیا به معنای از شهر بیرون رفتن نیست؛ بلکه انسان باید تعلقات دنیایی را کم کند. انسان چه موقع تعلقاتِ دنیوی را کم میکند؟ وقتی به قبرستان و مکانهای مخروبه برود که این هم باز دستور رسول اکرم{صلوات الله علیه} به اباذر است[26]. مرحوم استاد همه مطالب را مستند میفرمودند.
بنده مدتی این عمل را انجام دادم و کمکم احساس کردم حال خوشی دارم و بدون اجازه از ایشان و به اختیار خودم، تعداد دفعات در هفته را بیشتر کردم. حتی گاهی آنجا قرائت و ذکر و حالی داشتم، و به خیال خودم کار بسیار خوبی میکنم. محضر استاد رفتم و گزارش دادم؛ اما ایشان برعکس تصورم فرمودند: «مگر به شما نگفتم هفتهای نیم ساعت نباید بیشتر بروی؟» گفتم: «آقا، میطلبید، من مایل بودم بیشتر بروم». فرمودند: «شما باید بهگونهای باشید که خارج از قبرستان هم همان حال را داشته باشید؛ بنابراین نباید در قبرستان، تصنعی حال خوش داشته باشید. حال باید برایتان مقام بشود، حال باقی نماند». ایشان در عین حال به رعایت اعتدال نیز تأکید فرمودند. اگر بنا باشد که سالک، زن و فرزند و حشر و نشر با مردم و زندگی عادی را رها کند و همواره در قبرستانها و مخروبهها تنها باشد، دیگر نمیتواند زندگی طبیعی خود را داشته باشد.
بنابراین اعتدال را توصیه میکردند و اینکه نباید نفس را زیاد در فشار گذاشت تا سر از فرمان برکشد، بلکه باید همه لذایذ را بهطور اعتدال به او چشاند و در نخستین گام باید لذت شرکِ جَلی و معصیتِ خدا از او قطع شود، تا کمکم پس از مدتی رام شود. سپس بهتدریج کارهای دیگری انجام داد تا کارهای سختتر برای او آسان شود.
ایشان به شاگردان روحانی خود توصیه میفرمودند:
ای عزیزانِ من! در کسب علم و عالِم شدن و پوشاندن لباس روحانیت به خود، بیش از پیش باید مراعات و مواظبت داشته باشید تا کمکم شیطان و نفس اماره به اطاعت شما درآید، نه شما به اطاعت آنها، و جامعه هم از شما سود برد و از ضررهای شما مصون باشد. ای عزیزانِ من! اگر شخصِ غیرروحانی هواپرست شود یا اطاعت شیطان کند، ضررش به خودش میرسد؛ به یک معنا، تنها خود را گمراه میکند؛ ولی شخص روحانی ضررش به یک معنا به جامعه میرسد و به معنای دیگر، حتی هواپرستی ضررش به تمام عالم میرسد و همه موجودات دیگر از شر او آسیب میبینند[27].
پایبندی به ظواهر دین
مطلب مهم بعدی، تقیّد ایشان به ظواهر دین بود. ما در احوالات بسیاری از بزرگان و اهل معنا میبینیم که برای حفظِ حالِ خودشان، از ظواهر حشر و نشر با مردم و عادتها و آداب عادی سر باز میزدند. از سوی دیگر، حتی برخی متصوفان میگفتند که ما وقتی به معنا و وصال رسیدیم، دیگر رعایت ظواهرِ شرع معنا ندارد. اما ایشان ضمن ردِّ شدید این معنا، میفرمودند: «رهبر و مولا و ولیِ همه عارفان، امیرمؤمنان علی{علیه السلام} است که تا آخرین لحظات، بیشترین عبادت را داشتند»؛ تا جایی که وقتی امام باقر{علیه السلام} از امام زینالعابدین{علیه السلام} که با آن شدت عبادت و سجود میکردند، سؤال میکنند: «ای پدرم، چرا اینقدر خودتان را در عبادت به زحمت میاندازید؟» حضرت میفرمایند: «کتابِ علی را بیاور». وقتی کتاب علی{علیه السلام} را باز و مطالعه کردند، فرمودند: «عبادت من کجا و عبادت علی کجا؟!».[28] بنابراین، آیتالله سعادتپرور میفرمودند: «وقتی مولای ما اینگونه عبادت میکند و در درگاه پروردگار، خودش را به زحمت میاندازد، تکلیفِ امثال ما دیگر روشن است». از این رو بسیار مقید بودند که ظواهر دین را هم خودشان رعایت کنند و هم متربیان.
به یاد دارم که جزء نخستین دستورهای بنده، مطالعه کامل یک دوره رساله عملیه مجتهدانی بود که مقلدشان بودم[29]. ایشان میفرمودند: چگونه میتوان با عملِ غلط، لباسِ نجس و غذای حرام (که شخص در اثر ناآگاهی از احکام دین به آنها مبتلا میشود) و به عبارت دیگر با مغضوب مولا چگونه میتوان محبوب مولا شد؟ سالکی که هنوز نماز و وضویش درست نیست، احکام معامله را نمیداند و معلوم نیست خانهاش غصبی است یا غیرغصبی، چگونه میتواند در این فضای حرام مقرّب درگاه خداوند باشد و با خدای خود مناجات کند؟!
احترام به پدر و مادر و استاد
احترام فوقالعادهای به بزرگان میگذاشتند. دراینباره خاطره بسیار است که در این مقال نمیگنجد؛ اما ذکر پارهای از مهمترینهایش برای عبرت خالی از لطف نیست. ایشان به پدر و مادر فوقالعاده احترام میگذاشتند. پدرشان را در همان دوران جوانی از دست دادند؛ ولی مادرشان تا همین اواخر در قید حیات بودند. پس از آنکه رگی از پای راست آیتالله سعادتپرور برای پیوند به قلبشان برداشتند، پای ایشان دچار کمخونی شده بود و اغلب برای راه رفتن و نشستن مشکل داشتند، حتی در گرمای تابستان جوراب پشمی به پا میکردند، چون دائم احساس سرما میکردند. گویی این پا از نظر گرما و سرما، تحت کنترل ایشان نبود؛ ولی با این حالِ زار و این وضعِ روحی و اعصاب خسته، مقید بودند هر یک یا دو ماه یکبار، با وجود ترافیک، شلوغی و هوای آلوده تهران که به شدت برای ایشان ضرر داشت و دکترها برای ایشان ممنوع کرده بودند، از قم برای زیارت مادر به تهران تشریف بیاورند و در خدمت ایشان باشند. بنده توفیق داشتم تقریباً در همه این سفرها ایشان را همراهی کنم. ایشان همان لحظهای که سوار اتومبیل میشدند، از فرصت استفاده میکردند و از روی کتاب، برای بنده روایت میخواندند و مطالبِ گوناگونی بیان میکردند. ایشان میفرمودند: «ما از لحظهلحظههای عمرمان باید استفاده کنیم». بهسبب عشق عجیبی هم که به امامِ راحل رضواناللهتعالیعلیه داشتند، اغلب مقید بودند که با همان پای نحیف، عصازنان و سخت به مزار امام تشریف ببرند و پس از زیارت و نمازی که میخواندند، به منزل مادرشان میرفتیم.
ایشان برای مرحوم علامه طباطبایی چنان احترامی قائل بودند که هرگاه نام ایشان میآمد، حالِ روحیشان در چهرهشان اثر میگذاشت؛ سپس میفرمودند: «من همه اینها را از حالِ روحی استادم مرحوم علامه، نسبت به استاد خودشان مرحوم آیتالحق استاد سید علی آقای قاضی گرفتم». خاطرهای را هم میفرمودند که نسبت به خاطرات دیگری که داشتند، برای ما برجستگی داشت؛ میفرمودند: «ما روزی در محضرشان (علامه طباطبایی) بودیم، سخن از قصیدهای با معانی بسیار بلند شد که مرحوم سید علیآقا در وصف فاطمه زهرا؟سها؟ به عربی سروده بودند. ما از مرحوم علامه تقاضا کردیم این قصیده را برای ما بخوانند و توضیح بدهند، ولی ایشان بهدلایل مختلف استنکاف میکردند؛ یکبار میفرمودند پیشم نیست، یکبار میفرمودند الآن کار دیگری داریم، تا بالأخره روزی مناسبتی شد و این قصیده را به محضرشان دادیم و عرض کردیم که توضیح دهید. ایشان فرمودند: «باید لغتهای آن را بگیرم، بگذارید برای وقت دیگر!» و باز هم برای ما نفرمودند.
سپس آیتالله سعادتپرور به بنده فرمودند: «من بعدها فهمیدم که در یکی دو بیت از این قصیده، مرحوم سید علیآقا مطالبی فرمودند که مرحوم علامه درباره آنها نظر داشتند و چون نمیخواستند با خواندن آن قصیده، آن نظر خودشان را در برابر [نظر] استاد بیان بفرمایند، کل قصیده را برای ما نخواندند که مبادا به آن بیت برسیم و ناچار شوند در برابر استاد خودشان چیزی بگویند».
بنده در اینباره حریّت علمی را انکار نمیکنم. نفرمایید که اگر اینطور باشد، پس شاگرد نباید مطالب استاد خود را نقد کند و این باب حریت علمی و اجتهاد علمی را میبندد، خیر! ایشان میفرمودند: نقد کلمات بزرگان و حتی استادان، بدونِ بردن نام مانعی ندارد؛ ولی استاد مقام والایی دارد و در واقع پدرِ روحانیِ ماست. اگر پدرِ جسمانیِ انسان عیبی داشته باشد و بر این عیب نقدی شود، این برای فرزند کدورت میآورد، چه رسد به اینکه انسان به پدر روحانی خود، نقد و جرح وارد کند؛ از این رو میفرمودند: «حریّت علمی، یعنی انسان مطلب را بدون بردنِ نام دیگران بگوید و آنها را نقد کند».
درباره تقیّدشان به احترام استاد باید بگویم که در کورانهای سیاسی جامعه و گاه اختلافهای سیاسیِ میان علما، بیشترین چیزی که ایشان را برمیآشفت، زمانی بود که احساس میکردند به بزرگان، علمای ربّانی و رهبران دینی جسارت میشود. وقتی سخن از استادانشان مرحوم سید علیآقای قاضی و مرحوم ملاحسینقلی همدانی پیش میآمد، ایشان با جلالت از آنها تجلیل میکردند.
تألیف کتاب قرآن و فطرت
ایشان در این ده سال اخیر که ما به نوعی کتابهای ایشان را سامان میدادیم، کتابی را با عنوان «قرآن و فطرت» تألیف کردند. ایشان درباره موضوع کتاب میفرمودند: «من معتقدم که همه آیات قرآن، تبیین فطرت توحیدی انسان است». این اصلی بود که همه مطالب سلوکی و علمیشان را روی این مبنا پیاده میکردند و وقتی به هممباحثه و دوست قدیمی خود جناب آقای جعفری[30] فرمودند که درصدد تألیف چنین کتابی هستند، ایشان بسیار تعجب کرده بودند و نمیتوانستند باور کنند. به فرموده آیتالله سعادتپرور، همه آیات قرآن، تبیان فطرت توحیدی انسان است؛ از اینرو دست به قلم بردند و این کتاب را شروع کردند. ایشان آن اواخر با لبخند میفرمودند: «من این کتاب را از معجزات میدانم، اگر از من کرامتی میخواهید، این را از کرامات خودم میدانم که مقیدم در تألیف این کتاب، به هیچ کتاب تفسیری و نظرِ هیچ صاحبنظری درباره تفسیر مراجعه نکنم». حتی فرمودند: «من به «المیزان» مراجعه نمیکنم تا خالص آنچه را که در ذهنم درباره انسان و فطرتِ انسان هست و مشهود هم شده، در آیات قرآن پیاده کنم». اینکه عرض کردم کرامت، برای این است که ایشان فرمودند: «تا زمانی که دست به قلم نبردهام، درباره آن آیه چیزی بهنظرم نمیآید؛ ولی همین که روی آن آیه تأمل میکنم و دست به قلم میبرم، گویی کسی پشتسرم هست و همینطور به من دیکته میکند و من مطالب را به نگارش درمیآورم».
بههمین دلیل این اواخر که چشمهایشان توان دیدن نداشت، ما تأسف میخوردیم که چرا این کتاب ناقص مانده و تا سوره شعرا، یعنی حدود جزء بیستم قرآن پیش رفته است. ایشان همان اوایل که میخواستند این کتاب را تألیف کنند، فرمودند: «من در عالم خواب دیدم که میخواهم تکبیر بگویم، تکبیر اول را با صدای رسایی گفتم، تکبیر دوم را هم با صدای رسایی گفتم، ولی وقتی نوبت به تکبیر سوم رسید، نتوانستم به آن رسایی بگویم و با صدای ضعیف تکبیر را زیر لب گفتم». سپس ایشان فرمودند: «احساس میکنم تعبیرِ خوابم این است که دو ثلث از قرآن را میتوانم در «قرآن و فطرت» بنویسم؛ ولی ثلث سوم را نمیدانم آیا خداوند و عمرم به من اجازه خواهد داد که بنویسم یا نه» که همینطور هم شد. وقتی چشمهای ایشان در اواخر عمرشان از بینایی افتاد، خیلی دلمان میسوخت که این کتاب ناقص مانده است. به ایشان پیشنهاد کردیم که اگر اجازه بفرمایید، قرآن را ضبط کنیم تا آیات برایتان خوانده شود؛ آنگاه شما تأملی کنید و بیان بفرمایید و دوستان صدای ضبطشده شما را پیاده میکنند. اما با تأسف سری تکان دادند و فرمودند: «آن کسی که از پشتسر باید به من القا کند، موقعی که بخواهم این کار را بکنم، به من نمیگوید. زمانی میتوانستم بنویسم که خودم روی آیات تعمق میکردم و دست به قلم میبردم». بنابراین هرچه اصرار کردیم، حتی انجام هم دادیم، دیدیم کار پیش نمیرود؛ لذا کتاب عظیمالشأن «قرآن و فطرت» که حقیقتاً تبیانِ فطرتِ انسان در قرآن است، متوقف ماند.
شدت مراقبه استاد
نکته دیگر در حالات ایشان، شدتِ تعبّدشان بود. شاید افراد عادی چنین تعبدی را هرگز باور نکنند؛ ولی چیزهایی بود که بنده به رأیالعین مشاهده کردم. برای کسانی که در مسیر سیر و سلوک قرار میگیرند، اولین درس این است که باید از محرّمات بیّن الهی بپرهیزند و به واجبات بیّن الهی مقید باشند. بهفرموده ایشان، اگر سالک به انجام درست آنچه خداوند بر او واجب کرده است، مقید باشد، نماز و روزه درست بهجای آورد، وضوی درستی بگیرد و واجباتش را به درستی انجام دهد، بهویژه به ترک درست محرّمات مقید باشد، بیش از نیمی از راهِ سلوک را رفته است.
در اینجا ذکر خاطرهای خالی از لطف نیست. در مسیر سیر و سلوک آنچه اهمیت دارد، مراقبه است. خود ایشان فرمودند: وقتی در آخرین لحظات عمر مبارک مرحوم علامه طباطبایی، محضر ایشان رسیدم، نامههایی از برخی دوستان داشتم که باید از مرحوم علامه میپرسیدم. به باور اطرافیان، استاد در بستر بیهوش بودند و درکی از پیرامون خود نداشتند. آیتالله سعادتپرور این را نمیپذیرفتند و میفرمودند: خیر! دلیلشان هم این بود که مرحوم علامه، آخرین لحظات عمرشان در انغمار توحیدی بودند و هیچ توجهی به عالمِ دنیا نداشتند و تمام توجهشان به عالم بالا بود. آیتالله سعادت پرور فرمودند: به محض اینکه بالای سر ایشان رسیدم و نشستم، با اینکه ایشان چشمشان را برای دیگرانی که میآمدند و میرفتند و چیزی میآوردند و میبردند، هرگز باز نمیکردند، ناگهان چشمهای خود را باز کردند و با آن حالشان به پرسشهایی که همراهم بود، پاسخ دادند. غرض این است که [مرحوم علامه] همواره میفرمودند: مراقبه، مراقبه، مراقبه؛ یعنی توشه اصلی سالک، مراقبه است.
سالی در ایام ذیالقعده (همانطور که بیان شد، ذیالقعده ماه شروع اربعینیات اهل معناست، به تبع اربعین حضرت موسی{علیه السلام} که میفرماید: <وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ>[31] (ما با موسی سی شب قرار گذاشتیم و ده شب را هم به آن افزودیم))، حضرت استاد به ما فرمودند: «امسال باید مراقبه خود را سخت کنید». مراقبه عادی این است که انسان از صبح مراقب آن دستور خاص باشد تا شب؛ ولی آن سال مراقبه به آنجا کشید که فرمودند: «مراقبه باید ساعتی باشد. لحظه به لحظه باید دقت کنید. این توشه اصلی انسانی است که عزم تقرب به سوی محبوب خود را دارد».
چنانکه که در ابتدای عرایض هم اشاره شد، نظم فکری ایشان (استاد سعادتپرور) و سیستمی که به مسائل فکری میدادند و ارتباط سیستماتیکی که بین علم و اخلاق برقرار میکردند، کاملاً قابلِ دفاع بود. ایشان میفرمودند:
ای عزیزانِ من! اگر عمری اعمال خود را بیخلوص انجام دهید، مثل حیوانی هستید که برای روغنکشی شب و روز دور خود میچرخد و در واقع راهی را طی نکرده است. ای عزیزانِ من! باید بدانید که حاصل این جهان، خواب و خور و اعمالی شبیه به آنها بیش نیست؛ اما اگر از این خواب و خور نتیجهگیری کنید، بهجایی خواهید رسید که ملائکه الهی حیران شما شوند و عالَم به فرمان شما درآید. ای عزیزانِ من! از افراط و تفریط در امور باید بپرهیزید و تا میتوانید در تمامِ امور و در هر مقصدی مقتضیالمرام باشید. به قدری بخوابید که به آن نیاز دارید؛ نه بیداری زیاد بکشید که از تمام امور شایسته اخروی یا دنیوی بمانید، نه زیاد بخوابید؛ بلکه طبق نظری عمل کنید که خداوند به وسیله پیامبرانش معین فرموده است. در خوراک، علاوه بر امر گذشته، از شبهات آن باید بپرهیزید و اعتدال را حفظ کنید[32].
چنانکه پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه} فرمودند: پیش از سیری دست از غذا بکشید و قبل از اینکه گرسنه شوید، دست بهسوی غذا دراز نکنید. در امور کَسبی هم همینطور.
این مقدمه درباره اعتدال در عبادت را به این سبب از ایشان نقل کردم که وقتی به خودشان مراجعه میکردیم، میدیدیم سراسر زندگیشان، زندگیِ متعبدانه بوده است. خودشان اهلاعتدال بودند و به دیگران هم توصیه میکردند؛ چنانکه پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه} فرمودند: "پیش از سیری دست از عذا بکشید و قبل از اینکه گرسنه شوید، دست به سوی غذا دراز نکنید. ایشان هم همین توصیه را داشتند، چه در امور کسبی و دنیایی و چه در عبادات و امور تربیتی.
چنانکه پیشتر عرض کردم، بنده این توفیق را داشتم که از سال 68 به بعد، به قم که مشرف میشدم، شبها در منزل ایشان استراحت کنم. در نظر بگیرید پیرمردی حدود هفتاد ساله، از بس که حرصِ تعلیم و تربیت را داشتند و میخواستند به هر ترتیب از دیگران دستگیری کنند، بنده هر سؤالی داشتم پاسخ میفرمودند. گاهی آنقدر با تفصیل و توضیح پاسخ میدادند که شب به حدود ساعت دوازده و گاهی پس از دوازده میرسید و بنده شرمنده میشدم و از ایشان تقاضا میکردم که «آقا با توجه به اینکه شما نیمههای شب برای مناجات برمیخیزید، استراحت بفرمایید». ایشان میفرمودند: «حالا این مطلب تمام بشود، بعد». با همین وضعیتی که ایشان استراحت میکردند، زمستانها حدود سه ساعت مانده به اذان صبح از خواب برمیخاستند و تابستانها که شبها کوتاه بود، حدود یک یا یک ساعت و نیم مانده به اذان صبح برمیخاستند؛ یعنی بهطور متوسط، حدود ساعت دو تا دو و نیم برای مناجات و عبادت بیدار میشدند.
اینکه بین ایشان و خدای ایشان چه میگذشت، خدا میداند و بس. بنده آنقدر متوجه میشدم که مدتهای طولانی- برعکس انتظار ما که دائماً به ذکر و نماز و قرائت قرآن باشد- ساکت و آرام در سجاده عبادت قرار میگرفتند و تفکر داشتند. البته دستور این را که به چه باید فکر کرد میفرمودند، ولی بین ایشان و این توجهات چه میگذشت، ایشان میدانستند و خدا. سجدههای طولانی، انابهها، حرکت در حیاط و مناجات شبانه در زیر آسمان، زمزمه اشعار خواجه حافظ که اُنس عجیبی با آنها داشتند و بعد هم قرائت منظم قرآن، چیزهایی بود که از نیمههای شب تا اذان صبح انجام میدادند. پس از اذان صبح و نماز هم باز در سجاده مشغول ذکر و دستورهای دیگر بودند تا طلوع آفتاب؛ آنگاه مختصری استراحت میکردند و به کارهای روزانه مشغول میشدند.
روش معاشرت استاد با خانواده و دیگران
از سجایای برجسته ایشان، رعایت حقوق خانواده و جامعه بود. میفرمودند: سالک زمانی میتواند موفق باشد که حشر و نشر درستی با دیگران داشته باشد. این دیگران از نزدیکترین افراد شروع میشود تا دورترین افراد؛ از اینرو به دوستانی که ازدواج میکردند و تشکیل خانواده میدادند، توصیههای فراوانی به رعایت حقوق همسر و فرزندان میکردند؛ چیزی که معمولاً اهل سلوک از آن غافل میشدند. بنابراین هیچگاه زهدِ ایشان، باعث تنگیِ زندگیِ دیگران نمیشد. ایشان زهد را برای خودشان داشتند.
بنده در طول بیست سال مصاحبت با ایشان، به خاطرم نمیآید که بیش از دو دست لباس برای خودشان خریده باشند. زیراندازی که ما روی آن مینشستیم و در محضرشان بودیم، همان پوستینی بود که بر دوش میانداختند و آن پوستین هم از قرار معلوم هدیه برخی دوستان بود. وقتی از این پوستین به اندازه کافی استفاده شده و پوسیده بود، به دست مبارکشان آن را بهصورتِ زیراندازهای مرتبی درآورده بودند و زیرِ دوستان مراجعهکننده میانداختند. ادب ایشان به حدی بود که با وجود ناراحتیِ پا، هرچه به ایشان اصرار میکردیم که برای ملاقاتها روی صندلی بنشینند، روی زمین مینشستند، بعد خودشان میفرمودند: «من از دوستان خجالت میکشم؛ چرا که مرحوم علامه نیز اینگونه بودند». در این باره میفرمودند: «وقتی محضر مرحوم علامه طباطبایی میرسیدیم، جایشان دمِ در روی موکت یا زیرانداز بود. دو زانو مینشستند و دستهایشان همیشه روی زانوها بود. هرچه به ایشان اصرار میکردیم، میفرمودند: من اصلاً خودم ناراحت هستم. ما میگفتیم: آقا ما راضی هستیم، تقاضا میکنیم شما هم مثل ما بیایید بالاتر بنشینید. میفرمودند: من ناراحتم». در واقع این شاکله روحی علامه بود که به استاد سعادتپرور نیز منتقل شده بود؛ از اینرو در ارتباط با دوستان، فوقالعاده بیتکلف و مؤدب بودند.
وقتی شماری از شاگردان در اتاقی باشند و استاد وارد شود، همه به احترام استاد برمیخیزند و احترام میکنند تا استاد بنشیند و آنها نیز بنشینند. ایشان برای اینکه مبادا چنین اتفاقی بیفتد، در تمام جلسات، چه جلساتی که صبح زود تشکیل میشد و چه جلسات شب، پیش از شاگردان در اتاق، مرتب و منظم نشسته بودند تا شاگردان بر استاد وارد شوند و مبادا استاد بر شاگردان وارد شود؛ بهخصوص برخی از آنها که سید بودند و بنابر احترام فوقالعاده ایشان برای سادات، نمیخواستند که سادات برایشان بلند شوند.
احترام فوقالعادهای به دوستان، خانواده خودشان و مردم میگذاشتند. جود و سخاوت ایشان فوقالعاده بود. اگر کسی از ایشان پیراهن تنشان را هم درخواست میکرد، ایشان اِبا نمیکردند. با همه زهد و با همه محدودیت زندگی، به دوستانی که احساس نیاز میکردند، میبخشیدند. به یاد دارم که وقتی حقالتألیف برخی از کتابهایشان را میآوردند، حتی اجازه نمیدادند به شب برسد و به برخی دوستانی که لازم میدانستند، هدیه میکردند.
آنچه گفته شد، مجموعه آن روحیات بود و در یک کلام میتوان گفت توحید در سراسر وجود ایشان تجلی کرده بود و این آثار، جلوههای گوناگون کمالات توحیدی بود که در رفتار و سلوک و معنویت و روحیات ایشان نمایان میشد.[1]. ن.ک: مصاحبه آیت الله فقهی: در خصوص قلّت تالیفات ایشان باید اضافه نمود که ایشان با آنکه به جرئت جزو برترین شاگردان مرحوم شیخ انصاری بودند، اثر مکتوب چندانی از خود بر جای نگذاشتهاند؛ فهرست آثار ایشان بنا بر نقل سید محسن امین در اعیانالشیعه به این شرح است: «صلاةالمسافر، تقریرات درس فقه در مبحث رهن، امالی در مباحث اخلاقی و تقریرات دروس مرحوم سید علی شوشتری» (محمود شیخ. 1398: ص258). این آثار در مقایسه با آثار علمای همدوره ایشان، به حسب شمار کم محسوب میشوند.
[2]2. سیداحمد کربلایی یکی از بهترین و خبرهترین شاگردان مرحوم ملاحسینقلی همدانی است. پس از رحلت استاد خود تربیت تعدادی از شاگردان تحت نظر ایشان ادامه پیدا کرد. خصیصه بارز و مهم ایشان در میان شاگردان مرحوم ملاحسینقلی همدانی، شهرت ایشان است به جامعیت و خبرویت در معقول و منقول. ملکه فقاهت در ایشان چنان بارز بود که مرحوم میرزا محمدتقی شیرازی مشهور به میرزای دوم در دورانی که مرجعیت عامه شیعیان را بر عهده داشت، مردم را در احتیاطات خود به سیداحمد کربلایی ارجاع مینمود. اصولی شهیر مرحوم غروی اصفهانی در خصوص ایشان میگوید: «مردی فقیهتر از او سراغ ندارم». همچنین ایشان تسلّطی جدی در حکمت اسلامی و عرفان نظری داشتند؛ چنانکه از مناظره مکتوب ایشان با مرحوم غروی اصفهانی پیدا است. تبحّر و توغّل ایشان در امر تربیت نیز از شاگران ایشان هویدا است؛ مرحوم مجاهد بافقی، سید ابوالقاسم لواسانی و حجتالحق سیدعلی قاضی طباطبائی جزو شاگردان مرحوم سیداحمد کربلائی بوده است. چنانکه در متن مصاحبه ذکر شده است، ایشان تالیف خاصّی از خود بجای نگذاشتهاند؛ مناظره مکتوب ایشان با مرحوم کمپانی توسط مرحوم علامه طهرانی گردآوری و تنظیم شده است، تحت عنوان «توحید عینی و عملی»، و نیز پنج نامه از ایشان در کتاب تذکره المتقین آمده است. جز این موارد، اثر قابل ذکر دیگری از ایشان در دست نیست(محمود شیخ، مکتب اخلاقیعرفانی نجف:305-308).
مرحوم استاد سعادتپرور در کتاب خود ایشان را چنین معرفی مینمایند: «سید احمد بن ابراهیم موسوى تهرانى حایرى مشهور به سید احمد کربلایى، عالمى جلیل، فقیهى بزرگ و صاحب اخلاق و ورع و زهد است. وى از خواص شاگردان اخلاقى مولى حسین قلى همدانى بود و در عصر خود در مراتب علم و عمل و سلوک و زهد و ورع و تقوى و معرفت حقّ سبحانه و خلوت و خشیت یکتا بود، چنان که نمىتوانسته از گریه خوددارى نماید- خصوصاً در نمازهاى مستحبّى-. این عالم عارف به مادر خویش بسیار خدمت و نیکى مىنمود تا اینکه پیش از مادر، در تشهّد آخر نماز عصر روز جمعه، 27 شوّال 1332 به دیدار محبوب شتافت و در صحن مرتضوى، مقابل ایوان پشت سَرِ مرقد منوّر به خاک سپرده شد. تألیفاتى نیز از ایشان بر جاى مانده است» (پاسداران حریم عشق، رقم(514) ج2: 316)
منظور استاد سعادتپرور از تالیفات چنانکه بیان شد، احتمالا همان دو مورد پیشگفته است.
[3]. شیخ محمد بهاری از شاگردان معروف و جلیل مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی است. به سال 1265 قمری متولد میشوند و در بهار به آموختن مقدمات مشغول میگردند. سطوح عالی درس خود را نزد مرحوم میرزا محمود بروجردی - پدر مرجع کبیر شیعیان حاج آقاحسین بروجردی- در حوزه علمیه بروجرد تکمیل مینمایند. سپس عازم نجف میشوند و فصل تازهای از سیر علمی خود را آغاز مینمایند؛ ایشان در مسائل اخلاقی و توحیدی که روح تمام علوم اسلامی است، تحت تربیت مرحوم آخوند بودند و در علوم دیگری چون فقه و اصول، درس میرزا حبیبالله رشتی و میرزا حسین خلیلی و محمدکاظم خراسانی را درک کرده بودند(ن.ک: محمود شیخ. 1397: 274). بنابر برخی از اقوال، ایشان پس از مرحوم ملاحسینقلی همدانی وصیّ ایشان بود. شاگردان ایشان جملگی از بزرگان طریقه سلوکی نجف بودند؛ سیدعلی قاضی طباطبائی که شاگرد مرحوم سیداحمد کربلائی نیز بود، ملاعلی معصومی همدانی، میرزا اسماعیل تائب تبریزی، میرزا حسنعلی نخودکی اصفهانی که شاگرد مرحوم کشمیری نیز بود و شیخ لطفالله بهاری از آن جملهاند(محمود شیخ، مکتب اخلاقیعرفانی نجف:272-273. سیدمحمد اصغری، عقل و عرفان:224-227).
استاد سعادتپرور در کتاب خود، ایشان را چنین معرفی میفرمایند:
«صاحب علوم و کمالات ظاهرى و معنوى و کرامات و از اجلّه شاگردان اخلاقى آخوند مولا حسینقلى همدانى است که به علوم ظاهرى و کمالات معنوى در مختصر سنواتى نایل آمد؛ به طورى که بعضى از مراجع، فتاواى مشکله خود را به نظر وى مىرساندند و آخوند مولا حسینقلى هم نسبت به معنویت وى مىفرمود: زحمات و مجاهدات را ما کشیدیم، وى به نتیجه نایل گشت. نهم رمضان المبارک سال 1325 در همدان از دنیا رفت و در همان جا به خاک سپرده شد. عارف بزرگ مرحوم حاج سید احمد کربلایى مىفرمود: ما در خدمت مرحوم استاد آخوند مولا حسینقلى بودیم، وى صددرصد براى ما بود، همین که بهارى با استاد روابط و آشنایى پیدا نمود و دایماً در خدمتش تردّد مىنمود، آخوند را از ما دزدید». (پاسداران حریم عشق. رقم(2996). ج5: ص354-355).
[4]. ن.ک: مصاحبه مرحوم آیتالله فقهی . توضیح بیشتر آنکه هر چند از ایشان آثاری برجای مانده است، اما در مقایسه با بعضی علمای زمان خود، ایشان عالمی کمنویس محسوب میشوند. از ایشان کتاب اعمالالسنه مشهور به «المراقبات» و رساله مختصر السیر و السلوک معروف به «لقاءالله» و نیز کتاب اسرارالصلاة شهرت بیشتری دارند. رسالهای فقهی در باب حج و نیز حاشیهای بر کتاب غایةالقصوی نیز به ایشان منسوب شده است (محمود شیخ. 1398: 328-329/ موسوی مطلق. 1379: 44-45)
[5]. ن.ک: مصاحبه مرحوم آیتالله فقهی: مرحوم سیدعلی قاضی طباطبایی اهل تألیف و نگارش اثر نبودهاند. از ایشان چند نامه و چند قصیده در مدح اولیای خدا و شرح کوتاهی بر دعای سمات بر جای مانده است (محمود شیخ. 1397: ص330-341). گفته میشود بر بعضی آیات نیز تفاسیری نگاشتهاند و نیز تصحیحی از کتاب الارشاد شیخ مفید به انجام رسانده بودهاند که در این خصوص سند قابل ذکری در دست نیست (سید علی قاضی. شرح دعای سمات. 1398: ص39).
[6]. مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش هفتاد و چهارم.
[7]. ماهی که این نامه در آن نگاشته شده است، پیدا نیست. اگر اولین روز سال 1376 قمری باشد، مصادف میشود با مرداد سال 1335 و اگر در آخرین روز این سال نگاشته شده باشد، مصادف است با اواسط مرداد 1336 شمسی. بنابراین تاریخ نگاشت این نامه به سال شمسی، از دو حال خارج نیست؛ یا سال 1335 و یا 36. تاریخ نگارش نامه در کتاب رسائل عرفانی مرحوم سعادتپرور قید نشده است و استاد فیاضبخش ظاهراً آن را از اصل نسخه نامه خواندهاند.
[8]. بنابراین این بیان استاد فیاضبخش تاریخ این مصاحبه میباید متعلق به نیمه دوم سال 1425 هجری قمری باشد که بطور تقریبی مصادف است با سال 1383 هجری قمری. وفات استاد سعادتپرور در مرداد 1383 رخداده است و از این جهت این تخمین تاریخ میتواند صحیح باشد.
[9]. رسائل عرفانی، صص245-247.
[10] .استاد فیاضبخش در این مصاحبه متن نامه را از روی دستخط خود مرحوم استاد پهلوانی قرائت کردهاند. تفاوتهای بسیار مختصری بین متن دستخط و آنچه در کتاب رسائل عرفانی استاد به چاپ رسیده است وجود دارد. از آنجایی که این تفاوتها بسیار جزئی بود، همان متن منتشر شده از این نامه در کتاب رسائل عرفانی را در این مصاحبه قراردادهایم.
[11]. استاد سعادتپرور در سال 1305 هجری شمسی متولد شدهاند. اگر تاریخ نامه حسب تخمین ما بهسال 1335 یا 1336 باشد، باز با آنچه در مصاحبه هست مطابقت میکند. بنابر نقل فرزند آیتالله مصباح یزدی از پدرشان، مرحوم علامه طباطبایی در سالهای 1332 شمسی برای جمعی کوچک از طلاب خاصّ خود، جلساتی خصوصی با مضامین توحیدی و اخلاقی برقرار کرده بودند که در این جلسات یکی از حاضرین مرحوم استاد شیخ علی سعادتپرور پهلوانی بودهاند. بنابراین این نامه متعلق به زمانی است که مرحوم استاد سعادتپرور سالهای ابتدایی آشنایی با علامه طباطبایی را سپری میکردهاند و تحت تربیت ایشان قرار گرفته بودند.
[12]. نهجالبلاغه، حکمت٧٣، ص۴٨٠.
[13]. سوره تحریم، آیه66.
[14]. بخشهایی از این جزوات تحت عنوان ثمرات حیات از سوی انتشارات آفتابفطرت به چاپ رسیده است.
[15]. علامه طباطبایی چنانکه قبلا هم بیان شد در سال 1325 از تبریز به قم عزیمت کردند و استاد سعادتپرور به شهادت خودشان در سال 1364 قمری وارد قم شدند که مصادف است با کمتر از یکسال پس از شروع اقامت مرحوم علامه طباطبایی در قم: «سال 1364 قمرى مشرّف به قم شدم و با بعضى اساتید حوزه آشنایى پیدا نمودم، اوائلى بود که حضرت استاد علامه طباطبائى- رضوان اللَّه تعالى علیه- مشرّف به آن شهر مقدّس شده بودند. ولى بنده هنوز لیاقت تشرّف به حضورشان را حاصل ننموده بودم». (جمال آفتاب. ج1: ص16)
[16]. بنابر نقل مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی این درس در مدرسه حجتیه برقرار میشده است (موسسه ایمانماندگار، حاجآقا مجتهدی:77).
[17]. در اینجا احتمالا منظور از درس رسمی عقلی، نه رسمی در دوران علامه طباطبایی بلکه رسمی در زمانه مصاحبه است. چنانکه از نقل مرحوم علامه طهرانی {رحمة الله علیه} بر میآید، درس اسفار جزو دروس رسمی حوزه علمیه آن دوران نبوده است. نقل قول علامه طهرانی را به این مناسب عینا میآوریم:
«چنانکه آن فقید سعید فرمودند: من وقتی از تبریز به قم آمدم و درس «أسفار» را شروع کردم، و طلاّب بر درس گرد آمدند و قریب به یکصد نفر در مجلس درس حضور پیدا میکردند؛ حضرت آیتالله بروجردی رحمهالله علیه اوّلاً دستور دادند که شهریّه طلاّبی را که به درس «أسفار» میآیند قطع کنند. و بر همین اساس چون خبر آن بمن رسید، من متحیّر شدم که خدایا! چه کنم؟ اگر شهریّه طلاّب قطع شود، این افراد بدون بضاعت که از شهرهای دور آمدهاند و فقط ممرّ معاش آنها شهریّه است چه کنند؟ و اگر من به خاطر شهریّه طلاّب، تدریس «أسفار» را ترک کنم لطمه بسطح علمی و عقیدتی طلاّب وارد میآید!؟ من همینطور در تحیّر بسر میبردم، تا بالاخره یکروز که بحال تحیّر بودم و در اطاق منزل از دور کرسی میخواستم برگردم چشمم بدیوان حافظ افتاد که روی کرسی اطاق بود؛ آن را برداشتم و تفأّل زدم که چه کنم؟ آیا تدریس «أسفار» را ترک کنم، یا نه؟ این غزل آمد:
من نه آن رِندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از مِی وقت گل دیوانه باشم گر کنم
باری، دیدم عجیب غزلی است؛ این غزل میفهماند که تدریس «أسفار» لازم، و ترک آن در حکم کفر سلوکی است و ثانیاً یا همان روز یا روز بعد، آقای حاج احمد خادم خود را به منزل ما فرستادند، و بدینگونه پیغام کرده بودند: ما در زمان جوانی در حوزه علمیّه اصفهان نزد مرحوم جهانگیر خان «أسفار» میخواندیم ولی مخفیانه؛ چند نفر بودیم، و خُفیةً بدرس ایشان میرفتیم، و امّا درس «أسفار» علنی در حوزه رسمی به هیچوجه صلاح نیست و باید ترک شود! من در جواب گفتم: به آقای بروجردی از طرف من پیغام ببرید که این درسهای متعارف و رسمی را مانند فقه و اصول، ما هم خواندهایم؛ و از عهده تدریس و تشکیل حوزههای درسی آن برخواهیم آمد و از دیگران کمبودی نداریم. من که از تبریز بقم آمدهام فقط و فقط برای تصحیح عقائد طلاّب بر اساس حقّ، و مبارزه با عقائد باطله مادّیّین و غیرهم میباشد. در آن زمان که حضرت آیتالله با چند نفر خُفیةً به درس مرحوم جهانگیرخان میرفتند، طلاّب و قاطبه مردم بحمدالله مؤمن و دارای عقیده پاک بودند؛ و نیازی به تشکیل حوزههای علنی «أسفار» نبود؛ ولی امروزه هر طلبهای که وارد دروازه قم میشود با چند چمدان (جامهدان) پر از شبهات و اشکالات وارد میشود! و امروزه باید بدرد طلاّب رسید؛ و آنها را برای مبارزه با ماتریالیستها و مادّیّین بر اساس صحیح آماده کرد، و فلسفه حقّه اسلامیّه را بدانها آموخت؛ و ما تدریس «أسفار» را ترک نمیکنیم. ولی در عین حال من آیتالله را حاکم شرع میدانم؛ اگر حکم کنند بر ترک «أسفار» مسأله صورت دیگری بخود خواهد گرفت.
علاّمه فرمودند: پس از این پیام؛ آیتالله بروجردی دیگر بهیچوجه متعرّض ما نشدند، و ما سالهای سال بتدریس فلسفه از «شفاء» و «أسفار» و غیرهما مشغول بودیم. و هر وقت آیتالله برخوردی با ما داشتند بسیار احترام میگذاردند، و یک روز یک جلد قرآن کریم که از بهترین و صحیحترین طبعها بود بعنوان هدیّه برای ما فرستادند(علامه سیدمحمدحسین حسینی طهرانی، مهرتابان: ص104-106).»
دو نکته در میان نکات این نقل بسیار اساسی است؛ اولا معلوم میشود که علامه طباطبایی وقتی به قم وارد شدهاند، فرصت زیادی از دست ندادهاند و سریعا درس اسفار خود را شکل دادهاند، ثانیا پیدا است که نیت اصلی حضور علامه در قم، ترویج فلسفهای عقلی و قابل دفاع بوده است تا حوزهها را از رخنه دیگر اندیشههای غیراسلامی مصون نگهدارند.
[18]. صائب تبریزی، غزل شماره 920..
[19]. مؤید این مطلب در مصاحبه حضرت آیتالله فقهی آمده است و همین طور از مصاحبه مرحوم آقای لطیف پیدا است که خود ایشان از جمله کسانی بودهاند که به توصیه و دستور مرحوم علامه طباطبایی به حضور استاد سعادتپرور مشرف شدهاند. ن.ک: مصاحبه آقای لطیف.
[20]. استاد سعادتپرور در کتاب سرّ الاسراء زهد را چنین توضیح میدهند: «آنچه در این بخش از حدیث معراج مهم است، فرق بین «الزّهد لِلدّنیا» و «الزّهد مِنَ الدّنیا» و «الزّهد فِى الدّنیا» مىباشد:
«الزهد للدنیا» زهد براى دنیا- که گروهى از اهل دنیا به آن مبتلا هستند- این است که از نعمتهایى که به دست آوردهاند، بهرهاى نمىبرند و فقط به لذت بردن از کسب، نگهدارى و تماشاى آنها اکتفا مىکنند. این زهد در دین اسلام پسندیده نیست.
«الزهد من الدنیا» زهد نسبت به دنیا، اگر براى پرهیز از مبتلا شدن به عواقب و نتایج زیانبار دنیاطلبى باشد، تا آنجا که موجب غفلت از آخرت نشود، خوب است و نیز اگر پرهیز از زیادهطلبى در دنیا و بهرهورى از آن، به دلیل ترس از طولانى شدن حساب و کتاب قیامت و میزان و وقوف در محشر باشد، مورد تأیید اسلام است؛ اگر منظورى غیر از این دو چیز داشته باشد، پسندیده نیست.
«الزهد فى الدنیا» امّا زهد در دنیا، براى هر کسى مقدور نیست؛ بلکه این دسته از زاهدان به نیرویى باطنى، قدرتى معنوى، تلاشى پیگیر، اندرونى آرام و نفسى مطمئن نیازمندند؛ به طورى که بعد از رسیدن به دنیا، از آن وارسته باشند و بدان دلمشغول و متوجه نباشند. چنانکه خداوند متعال در وصف آنان فرموده است: <رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ>؛ (ایشان مردانى هستند که کالاى دنیا و داد و ستد آن، از یاد خدایشان باز نمىدارد.) و نیز فرموده است: <یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ>؛ (اى اهل ایمان! مال و فرزندانتان، شما را از یاد خدا باز ندارد.)
این فراز حدیث معراج به چنین زهدى اشاره مىکند؛ چنانکه از آیات و روایات گذشته که از دنیا و بهرهورى آن منع مىفرمود، همین نکته فهمیده مىشود تا انسان دنیا را به دید استقلال ننگرد و اعتمادش به آنچه در اختیار و قدرت اوست بیش از اعتمادش به آنچه نزد خداست، نباشد. و اللَّه اعلم.
نیز این زهد است که به استقرار حکمت در دل، دیدن نقایص دنیا، سالم بیرون رفتن از دنیا به سمت دارالسلام، پذیرش قلبى آخرت، آمادگى براى آن، چشیدن شیرینى محبت خدا و آثار بلند دیگر مىانجامد. آیات و روایاتى هم که در بخش آینده در توضیح جمله «وَ ارْغَبْ فِى الآخِرَةِ.»؛ (به آخرت دل ببندد.) خواهیم آورد، بر همین معنى دلالت مىکند». (ترجمه سرّ الاسراء. ج1: ص141-142)
[21]. بحارالانوار، ج٩١، ص٩۵.
[22]. پندنامه. ص24-25
[23]. این از دستورات مهم اولیای خدا به اهلسلوک بوده است؛ مشخصا در خصوص مرحوم آیتالله سعادتپرور متنی در دست است که تحت عنوان «دستورات سلوکی جمالالحق مرحوم آیتالله پهلوانی برای شروع سیر و سلوک برای مبتدئین» که در کتاب سلوک سعادت به چاپ رسیده است. مرحوم استاد پهلوانی دستور نهم را چنین نوشتهاند: «9- هفتهای یک مرتبه به قبرستان رفتن، بعد از خواندن فاتحه برای اموات، به مدت نیمساعت تفکر در مرگ و قبر و عوالم بعد از مرگ». (سعیدی. 1396: 143)
[24]. یکی از این مکالمات مشهور، بیانات حضرت{علیه السلام} است پس از بازگشت از نبرد صفّین که در مقابل قبرستان کوفه ایراد فرمودند: «وَ قَالَ{علیه السلام} وَ قَدْ رَجَعَ مِنْ صِفِّینَ فَأَشْرَفَ عَلَى الْقُبُورِ بِظَاهِرِ الْکُوفَةِ-: یَا أَهْلَ الدِّیَارِ الْمُوحِشَةِ وَ الْمَحَالِّ الْمُقْفِرَةِ وَ الْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ، یَا أَهْلَ التُّرْبَةِ، یَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ، یَا أَهْلَ الْوَحْدَةِ، یَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ، أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ سَابِقٌ وَ نَحْنُ لَکُمْ تَبَعٌ لَاحِقٌ؛ أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُکِنَتْ، وَ أَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُکِحَتْ، وَ أَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ. هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا، فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَکُمْ؟ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَمَا [وَ اللَّهِ] لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِی الْکَلَامِ لَأَخْبَرُوکُمْ أَنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى». (نهجالبلاغه (للصبحی صالح). حکمت130. ص492)
ترجمه: [و چون از صفین باز مىگشت، به گورستان برون کوفه نگریست و فرمود:] اى آرمیدگان خانههاى هراسناک، و محلتهاى تهى و گورهاى تاریک، و اى غنودگان در خاک! اى بیکسان، ای تنها خفتگان! اى وحشتزدگان! شما پیش از ما رفتید و ما بىشماییم و به شما رسندگان. اما خانهها، در آنها آرمیدند، اما زنان، به زنىشان گزیدند. اما مالها، بخش گردیدند. خبر ما جز این نیست، خبرى که نزد شماست چیست؟ [سپس به یاران خود نگریست و فرمود:] اگر آنان را رخصت مىدادند که سخن گویند، شما را خبر مىدادند که بهترین توشهها پرهیزگارى است». (نهجالبلاغه. ترجمه شهیدی. حکمت130. 383)
[25]. امالی، شیخ طوسی، ص۵٣٢.
[26]. «عنه{صلوات الله علیه} لاِءَبیذَرٍّ: زُرِ القُبورَ تَذکُر بِها الآخِرَةَ، وَاغسِلِ المَوتَى؛ فَإِنَّ مُعالَجَةَ جَسَدٍ خاوٍ مَوعِظَةٌ بَلیغَةٌ، وصَلِّ عَلَى الجَنائِزِ لَعَلَّ ذلِکَ یَحزُنُکَ؛ فَإِنَّ الحَزینَ فی ظِلِّ اللّه ِیَومَ القِیامَةِ». (المستدرک على الصحیحین: ج4، ص366، ح7941 وج1، ص533، ح1395.) و در نیز در حدیث مشهور اباذر چنین نقل شده است: «فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَنْ أَزْهَدُ النَّاسِ؟ قَالَ: مَنْ لَمْ یَنْسَ الْمَقَابِرَ وَ الْبِلَی وَ تَرَکَ فَضْلَ زِینَةِ الدُّنْیَا، وَ آثَرَ مَا یَبْقَی عَلَی مَا یَفْنَی، وَ لَمْ یَعُدَّ غَداً مِنْ أَیَّامِهِ وَ عَدَّ نَفْسَهُ فِی الْمَوْتَی.»(الامالی(للطوسی): 531)
[27]. پندنامه سعادت، ص26
[28]. الارشاد، ج٢، ص١۴٢.
[29]. در دستوری که از ایشان برای شروع سیر و سلوک در دست است، آخرین دستور چنین است: «10- خواندن یک دوره تحریرالوسیله امام خمینی، یا رساله مرجع خودت، تا تمام مسائل شرعی که لازم داری، یاد بگیری.»(سلوک سعادت. ص143)
[30]. مرحوم آیتالله سید عبدالله جعفری تهرانی در سال 1301 دیده به جهان گشودند، به پیشنهاد آیتالله برهان، در سلک محصلین علوم دینی درآمدند و تحصیلات خود را از مسجد لرزاده آغاز نمودند. ایشان از دروس حضرات آیات بروجردی، اراکی، محقق داماد و امام خمینی (رحمه الله علیهم اجمعین) استفاده کردند؛ اما بیش از همه در معارف الهی و امور تربیتی، تحت تعلیمات و راهنماییهای مرحوم علامه طباطبایی بودند. ایشان در سال 1391 رحلت فرمودند. رابطه آیتالله جعفری تهرانی و مرحوم آیتالله پهلوانی دوستی نزدیکی بوده است. چنانکه در خصوص رابطه این دو بزرگوار یکی ازشاگردان مرحوم آقای جعفری چنین نقل کردهاند: «در یک سالی که مرحوم آیتالله جعفری تهرانی زمینگیر شده بودند و نمیتوانستند از منزل بیرون بروند، استاد بزرگوارمان، موحد عظیمالشان مرحوم آیتالله شیخ علی آقا پهلوانی هر روز در دهه اول ماه محرم، ضبط صوتی را با خود به مسجد امام قم میبردند و روضههای آنجا را ضبط میکردند و به منزل ایشان میآمدند و ضبط را روشن میکردند، تا ایشان از برکات مجالس روضه محروم نمانند». (کیمیای وصل.ج1: ص115).
[31]. سوره اعراف، آیه١۴٢.
[32]. پندنامه سعادت، ص29.