مختصری از زندگینامه مرحوم استاد سعادتپرور
انسان نمیتواند بهراحتی درباره شخصیتِ عارف واصل، حضرت استاد آیتالله سعادتپرور سخن بگوید. این وجود مقدس، ابعاد مختلفی در زندگیِ حدوداً هشتادساله خود داشتند که میتوان آن را به زمینهها و بخشهای گوناگون تقسیم کرد. ایشان سال 1305 شمسی در یکی از خانوادههای مذهبی تهران بهدنیا آمدند. دروس مقدماتی را در مکتب و محضر عارف و شخصیت بزرگواری همچون شیخ محمدحسین زاهد[1] و مرحوم جناب برهان[2] (از شاگردان مرحوم سید علی آقای قاضی[3] رضواناللهتعالیعلیه) گذراندند و حدود سال 1325 شمسی، به قم مشرف شدند و دروس فقه و اصول و فلسفه و تفسیر را محضر آیتاللهالعظمی بروجردی{رحمة الله علیه}، حضرت امام خمینی{رحمة الله علیه} و جناب علامه بزرگوار حضرت آیتالله طباطبایی{رحمة الله علیه} (صاحب تفسیر المیزان) فراگرفتند. اما آنچه روح بزرگ ایشان را قانع میکرد و در پی آن بودند، مسائلی بود که در وجود حضرت علامه طباطبایی{رحمة الله علیه} یافتند؛ ازاینرو گذشته از شرکت در درس اسفار و تفسیر، به مجالس خصوصی آن استاد بزرگوار راه یافتند و پس از مدتی اندک بهدلیل اشتیاق فراوان و نیز احساسی که مرحوم علامه به ایشان داشتند، در محضر مرحوم علامه منزلتی خاص یافتند و در مجالس ایشان حضوری پررونق و خاص داشتند و مسائل مرتبط با معارف بلند توحیدی را در محضر حضرت علامه فراگرفتند. آنچه برای استاد سعادتپرور بسیار اهمیت داشت، پیشرفت و تعالی روحی و عملی بود که از جناب مرحوم علامه آموختند و دنبال کردند؛ تاجاییکه ایشان توانستند از حدود سال 1331 شمسی به بعد، یعنی حتی در زمان حیات آن عارف و علامه بزرگوار، به پرورش و تربیت عملی سالکان الیالله بپردازند[4].
توجه ویژه به مسائل سیاسی
ایشان گذشته از فعالیت بسیار در زمینه علوم دینی و تربیت اخلاقی طلاب، از مسائل سیاسی و مسائل روز جامعه آگاهی داشتند و پیش از آمدنشان به قم و حتی پس از آن، مرحوم آیتالله کاشانی را در نهضتشان همراهی کردند و با ایشان ملازمت داشتند. همچنین سال 1342 شمسی که قیام امام خمینی{رحمة الله علیه} آغاز شد، ایشان از جمله استادان حوزه بودند که در حمایت و پیگیریِ آن قیام بهطور جدی کوشیدند. ایشان از جمله استادان حوزه بودند که طوماری را بهعنوان مرجعیت مرحوم امام امضا کردند و تا آخرین روزهای حیاتشان در حمایت از انقلاب و مقام معظم رهبری مدظلهالعالی کوشیدند. ایشان همواره به دوستان توصیه میکردند که در مسائل اجتماعی بهگونهای رفتار کنند که تضعیفی در اصل نظام نداشته باشند.
معرفتالنفس، طریق تربیت عملیِ استاد
نکته شاخص زندگی ایشان که میتوان به آن اشاره کرد، تربیت عملیِ سالکان الیالله و طلابی بود که در مقام کسب معنویت بودند؛ یعنی با روش خاصی که از مرحوم علامه طباطبایی در مسیر معرفت حضرت حق و معرفتالنفس فراگرفته بودند، سالکان الیالله و طلابی را که دروس ظاهری حوزه را فرامیگرفتند، اما روحشان ارضا نمیشد، پیش میبردند؛ اینگونه که تا وقتی افراد مبتدی، مراحل مقدماتی و لازم را طی نمیکردند، آنها را به مراحل بعدی وارد نمیکردند و پس از رسیدن به مرتبه عملی مدنظر، با روش خاصّی آنان را به مرتبه بعد منتقل میکردند. این روش بسیار مهم و اساسی باعث میشد که این طلاب و عزیزان به بیراهه نروند و افراط و تفریط نداشته باشند؛ و به مسیری گام بگذارند که آنها را به واقعیت و معرفتالنفس میکشاند.
معرفت حضرت حق جز از راه معرفتالنفس بهدست نمیآید؛ چنانکه امیرمؤمنان علی{علیه السلام} فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[5] (هرکه خود را بشناسد همانا پروردگارش را میشناسد). بنابراین انسان نمیتواند فقط از طریق کسب علوم حصولی (یعنی فراگیری تصورات و تصدیقات و مسائل منطقی و فلسفی) به معرفت واقعی حضرت حق نائل شود و باید از راه علم حضوری به آن برسد که آن هم جز از طریق معرفتالنفس میسر نمیشود. ایشان در این زمینه آشنایی و تسلط خاصی داشتند که میتوانستند سبب تعالی عزیزان و شاگردانشان شوند.
زهد استاد
شاخصه دیگری که در زندگی ایشان بهروشنی احساس میشد، زهدی بود که طی سالهای حضورشان در قم و حدود 35 سالی که با این خانواده ارتباط داشتم و در خدمت حضرت استاد بودم، به آن مقیّد بودند. درباره زهدی که ایشان در زندگی روزمرهشان داشتند، باید عرض کنم که طی این 35 سال، چیزی به زندگی دنیوی نیفزودند؛ تنها همان چیزهایی را تا آخر داشتند که از زمان حیات پدرشان به ایشان رسیده بود؛ خانهای محقر و زندگی بسیار ساده و پایینتر از حد متوسط. نه اینکه برایشان میسر نمیشد یا امکانش نبود، بلکه بهگونهای بودند که اگر چیزی هم به محضرشان تقدیم میشد یا افرادی پیشنهادی ارائه میکردند، با بزرگواری و رویه خاصی که داشتند، یا نمیپذیرفتند یا به افراد شایستهتر و نیازمندتر واگذار میکردند و میفرمودند: «من نمیخواهم زندگی دنیا را گسترش بدهم و همین مقدار که برای من هست، کافی است».
این زهد بهحدی در شخصیت آیتالله سعادتپرور بارز بود که در حوزه به «شیخ علی زاهد» معروف شدند و از همان 35 سال پیش، همدورهایها و آشنایانِ زمان تحصیلشان در مدرسه حجتیه، ایشان را با این عنوان میشناختند.
ارتباط قلبی مداوم با اهلبیت؟عهم؟
ویژگی دیگری که ایشان داشتند، کمال خضوع و تواضع و ارتباط معنوی ویژه با ائمه معصوم؟عهم؟ بود؛ در حقیقت ایشان خودشان را نسبت به این حضرات، فانی میدانستند. از همان ابتدا که به قم مشرف شدند، جلسات دعای ندبهشان در میان طلاب مدرسه حجتیه معروف بود و از نخستین کسانی بودند که این جلسات را پررونق تشکیل میدادند؛ همچنین همراه طلاب آن زمان که بهصورت دسته به خیابان میآمدند و دستهجمعی عزاداری میکردند، به خیابان میآمدند. این شخصیت بزرگوار بهسبب علاقهمندی و کمال ارتباطش با اهلبیت؟عهم؟ این جلسات را تشکیل میدادند و تا آخر عمرشان کمتر جلسهای بود که برای ائمه؟عهم؟ تشکیل شود و ایشان شرکت کنند، مگر اینکه با چشم گریان و آه فراوان و ناله بسیار از آن مجلس بیرون میآمدند.
مروری بر آثار استاد
آیتالله سعادتپرور بسیار دقیق بودند، همواره مواظبت میکردند که آنچه میگویند و به آن عمل میکنند، مطابق با دستورهای دینی باشد؛ ازاینرو طی این 35 سال که در محضرشان بودم میدیدم که میکوشیدند آنچه تألیف و تدوین و تحقیق میکردند و به تحریر درمیآوردند، منطبق با فرمایش اهلبیت؟عهم؟ باشد. یکی از این آثار، «جمال آفتاب» است که در ده جلد به چاپ رسید. ایشان در این اثر، اشعار بلند مرحوم خواجه حافظ شیرازی را با سبکی بدیع و نوین شرح کردند؛ بهطوریکه هم حافظ را به حافظ معنا کردند و هم کوشیدند آیات و روایاتی را که معارف بلندی مطرح میکند و کلمات خواجه بدان اشاره دارد، کنار شرح حافظ قرار دهند؛ ازاینرو عزیزان مراجعهکننده به این شرح، درواقع به دایرةالمعارفی اسلامی برمیخورند که در آن تفسیر و تبیین آیات و روایات بلند معرفتی را کنار اشعار زیبا و بدیع حافظ میبینند.
ایشان در «سرّ الاسراء» -که شرح حدیث معراج است- مکالمات حضرت حق با حضرت محمد مصطفی{صلوات الله علیه} را در سیر معنوی معراج، بهصورت بسیار زیبا بیان فرمودهاند و مطالب گوناگونی که در این حدیث برای سیر سالکان الیالله و تخلق به اخلاق حضرت حق آمده و به آن توصیه شده را، بسیار جالب شرح فرمودهاند.
یکی دیگر از نمونههای علاقهمندی ایشان به ائمه؟عهم؟ و خلوص و اخلاص ایشان به ساحت اهلبیت؟عهم؟ این است که کتاب «جلوه نور» درباره حضرت زهرا؟سها؟ را به رشته تحریر درمیآورند. این کتاب، مقامات معنوی حضرت زهرا؟سها؟ را با سبکی خاص شرح میدهد.
همچنین درباره وجود مقدس حضرت صاحبالامر؟عج؟ کتاب «الشموس المضیئة» یا همان «ظهور نور» را به تحریر درمیآورند و غیبت حضرت، رجعت و مسائل زمان غیبت را با سبکی خاص بیان میفرمایند.
کتاب «پاسداران حریم عشق» از دیگر آثار ایشان است که در ده جلد، مجموعهکلمات بزرگان و عرفا از صدر اسلام تا قرن اخیر را بهصورت طبقهبندیشده در ابواب گوناگون ارائه میدهند. سرسلسله آنها یعنی جلد اول، سخنان مربوط به اهلبیت؟عهم؟ در زمینه معارف توحیدی و عرفانی است.
از دیگر آثار ایشان، کتاب «معارف ادعیه[6]» در زمینه شرح دعاهاست؛ همان دعاهایی که حضرت امام{رحمة الله علیه} بسیار بر آن توصیه داشتند که «درواقع این دعاها، قرآن صاعد است[7]». قرآن کریم، قرآنِ نازل است؛ اما این ادعیه، قرآنِ صاعد هستند؛ یعنی راه عروج و پرواز انسانها بهسوی حقاند که از لسان اهلبیت؟عهم؟ بیرون آمده است. انسانهایی که میخواهند مسیر این سیر صعودی را بشناسند و درست بپیمایند، باید از همین ادعیه نقلشده از ائمه؟عهم؟ کمک بگیرند. بنابراین یکی از آثار بهیادگارمانده از این استاد بزرگوار که در شُرُفِ چاپ است، اثری پنج جلدی درباره شرح معارف توحیدی و بلند ادعیه اهلبیت؟عهم؟ است؛ همچنین شرح کتاب «اقبالالاعمال» و کتابهای ادعیه دیگر که ایشان بررسی کرده و بخشهای مربوط به معارف بلند توحیدی و کارساز برای سالکان الیالله را با سخنان شیوا و خاص خود جمعآوری، تبیین و تفسیر کردهاند.
اثر دیگر استاد، درباره قرآن و فطرت است که بسیار مورد توجه ایشان بود. این اثر حاوی برداشتهایی است که ایشان از آیات داشتند و منطبق با فطرت بود[8].
حضرت استاد رسالهای درباره منطقالطیر عطار نیشابوری دارند که آن را با سبکی بسیار شیوا و جالب، تفسیر و تبیین کردهاند؛ همچنین در این رساله روایاتی متناسب با این اشعار آوردهاند که گویای مراحل و مواقف سیر سالکان الیالله است[9]. درواقع محتوای این رساله، شرح مواقف و موانع مطرح در راه سالکان الیالله است و اینکه انسان چگونه خود را از گیر آنها برهاند. ایشان این رساله و رسالههای دیگر از قبیل «رسالةالوصایا[10]» را بهگونهای بسیار بدیع و جالب تقریر و تبیین کردند که بهزودی چاپ خواهند شد[11].
صمیمیت و دلسوزی
ویژگی دیگر این استادِ بزرگوار، صمیمیت، دلسوزی و پیگیری ایشان نسبتبه طلاب عزیزی بود که در این مسیر گام مینهادند. ایشان مانند پدری دلسوز، پیگیرِ مسائل شاگردان خود بودند و برای اینکه در این مسیر متوقف نشوند، میکوشیدند تا با بیان مطالب خاص، شوروشوق آنان برای پیمودن مسیر را بیش از پیش کنند.
ایشان در خانه بسیار متواضع و دلسوز بودند و با اینکه اشتغال فکری و عملی فراوانی برای پرورش شاگرد داشتند، سعی میکردند که در اوقات فراغتشان در کارهای خانه سهیم باشند. ما بسیار دیده بودیم که کارهایی مانند آب دادن به باغچه یا خرید لوازم موردنیاز خانه را بر عهده میگرفتند و هرچه اصرار میکردیم که به ایشان کمک کنیم، نمیپذیرفتند. چهبسا برای تهیه جنسی ارزانتر در محلهای دیگر، مسافتی طولانی را میپیمودند و بدون کمک کسی، خریدها را با دست خود حمل میکردند. اگر میخواستیم به ایشان کمک کنیم، همان فرمایش امیرمؤمنان علی{علیه السلام} را بیان میکردند که هنگام حمل آذوقه فقرا، اگر میخواستند به حضرت کمک کنند، اجازه نمیدادند، ایشان نیز به تأسی از آن امام بزرگوار، در کارهایی که مربوط به خودشان بود و مسئولیتش را به عهده گرفته بودند، حتی کمک نزدیکترین افراد را نمیپذیرفتند.
ایشان در زمان حیات علامه و به امر خود ایشان، عهدهدار پرورش شاگرد شدند و از آن زمان تا کنون تعداد کثیری شاگرد پرورش دادهاند، که بعضی از آنها به شهرستانها و برخی به خارج از کشور رفتند و منشأ خیرات و برکات فراوان شدند. عزیزانی هم در حوزه بودند و در جلسات مختلف شرکت میکردند.
رعایت مراتب شاگردان
البته اینطور نبود که همه این شاگردان همزمان از محضر استاد بهرهمند شوند؛ چنانکه پیشتر عرض شد، حضرت استاد مراتب آنان را رعایت میکردند؛ یعنی آنچه را برای شاگرد پایه پنجم از معرفت بیان میکردند، هیچگاه برای شاگرد مرتبه اول نمیفرمودند. ایشان آنچه در این مسیر بود، با رفق و مدارا برای عزیزان و شاگردان بیان میکردند تا برای آنها سنگین نباشد.
همانگونه که امام رضا{علیه السلام} میفرمایند: «مؤمن باید سنتی را از خدا، سنتی را از پیامبر{صلوات الله علیه} و سنتی را از امام فرابگیرد».[12] سنتی که باید از خدا فرابگیرد این است که «حضرت حق، عالِمُالغیب است ولکن آنچه را که میداند بر همه اظهار نمیکند؛ <فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى>[13] (هیچکس را بر غیب خویش آگاه نمیکند، جز آنکه از او راضی باشد)؛ آن کسی که قابلیت داشته باشد و آن کسی که شایستگی آگاهی از غیب را داشته باشد، تنها او را از غیب خود آگاه میکند. انسان مؤمن باید این سنت و خُلق را از خدایش فرابگیرد؛ یعنی مؤمن مجاز نیست تمام آنچه را که میداند، به همه افرادی که میبیند بگوید؛ چنانکه حضرت حق همه آنچه را که میداند، برای همه افراد اظهار نمیکند، بلکه به افراد شایسته اختصاص میدهد.
مؤمن نیز باید در معارفی که درک میکند و به آن میرسد، در برخورد با جامعه یا شاگردان، بر حسب کشش و استعداد و توان آنها صحبت کند؛ چنانکه پیامبران؟عهم؟ هم همین رویه را داشتند؛ «إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُکَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِم».[14] آنها هنگام مواجهه با مردم، در حد توان و کشش ایشان سخن میگفتند. رسول گرامی اسلام{صلوات الله علیه} آنچه را که به سلمان و مقداد و اباذر میفرمودند، برای تازهمسلمانها مطرح نمیکردند؛ تاجاییکه در روایت آمده است: «لَوْ عَلِمَ أَبُو ذَرٍّ مَا فِی قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ»[15] (اگر ابوذر آنچه در قلب سلمان بود میدانست، او را میکُشت) یا میگفت: «رَحِمَ اللَّهُ قَاتِلَ سَلْمَانَ»[16] (خدا رحمت کند کُشنده سلمان را).
ابوذر که نُه درجه از ایمان را پیموده بود، همین یک درجه فاصله ایمانی با سلمان، آنقدر معرفت و آگاهی او را متفاوت میکند که نمیتواند آنچه را سلمان درک کرده، تحمل و درک کند. اگر هم به او بگویند، نمیتواند آن را تحمل کند. اگر بهصِرف تصور و تصدیق این درجه به ابوذر عرضه میشد و او میتوانست سلمان شود، خوب دیگر نباید میگفت: «خدا رحمت کند کُشنده سلمان را». بنابراین درمییابیم که بعضی از مراتبِ مسائلِ معنوی، بهصِرف گفتن و بهصِرف تصور و تصدیق برای افراد تبیین نمیشود، بلکه قابلیتی ذاتی و سِیری عملی میطلبد که انسان به آن پایه برسد؛ ازاینرو رسول خدا{صلوات الله علیه} آنچه را برای مرتبه سلمان بود، هیچگاه به اباذر نمیفرموند و آنچه برای اباذر بیان میکردند، برای اصحاب پایینتر بیان نمیفرمودند.
با توجه به آنچه گفته شد، استادِ حاذق، توانا و آشنا به راه، آنچه را در مسیر سیر الیالله است، برای همه شاگردان یکنواخت بیان نمیکند؛ بلکه موقِف و پایه معنوی آنها را میسنجد و مطالبی را بیان میکند که برای آنها در آن کلاس لازم است و چنانچه با عمل ارتقا یافتند و به پایه بعد رسیدند، مطالب برتر را به ایشان میآموزد. ویژگی بارز این استاد نیز همین بود؛ ازاینرو در تنظیم جلسات، بسیار بسیار دقیق بودند تا حدّ و ظرفیت افرادِ شرکتکننده رعایت شود.
[1]. ن.ک: مصاحبه حجتالاسلام تحریری.
[2]. ن.ک: مصاحبه حجتالاسلام تحریری.
[3]. ن.ک: مصاحبه مرحوم آیتالله فقهی.
[4]. چنانکه از سایر مصاحبه های این مجموعه بر میآید، مرحوم استاد سعادتپرور به توصیه و دستور استادشان مرحوم علامه طباطبایی بود که در زمان حیات مرحوم علامه، اقدام به تربیت شاگرد نمودند.
[5]. غررالحکم، ص۵٨٨.
[6]. این کتاب با عنوان نورهدایت از سوی انتشارات احیاءکتاب منتشر شده است.
[7]. این تعبیر از تعابیر مهم حضرت امام خمینی{رحمة الله علیه} است و ایشان خود این تعبیر را از اساتید و مشایخ ربانی خود به ارث بردهاند؛ ایشان در موضعی در خصوص صحیفه سجادیه میفرمایند: «صحیفه کامله سجادیه، نمونه کامل قرآن صاعد است و از بزرگترین مناجات عرفانی در خلوتگاه انس است که دست ما کوتاه از نیل به برکات آن است؛ آن کتابی است الهی که از سرچشمه نور اللَّه نشأت گرفته و طریقه سلوک اولیای بزرگ و اوصیای عظیمالشأن را به اصحاب خلوتگاه الهی میآموزد». (صحیفه امام، ج21،ص209). همچنین در جای دیگر در توضیح این تعبیر چنین میفرمایند: «بعض از مشایخ ما می فرمودند که قرآن، قرآن نازل است، آمده است به طرف پایین و دعا از پایین به بالا می رود، این قرآن صاعد است؛ یعنی دعا دست انسان را میگیرد و میبردش به بالا، آن بالایی که من و شما نمی توانیم بفهمیم، آنها که اهلش هستند می فهمند». (صحیفه امام، جلد 13، صفحه 32) مقام معظم رهبری در توضیح سادهای پیرامون این موضع مرحوم امام خمینی{رحمة الله علیه} چنین میفرمایند: «دعا سخن گفتن با خدای متعال است؛ به تعبیر امام بزرگوارمان «دعا قرآن صاعد است»؛ همان حرف زدن با خدا است. یکوقت شما قرآن میخوانید، خدا دارد با شما حرف میزند، یکوقت دعا میکنید، شما دارید با خدا حرف میزنید. وقتی قرآن میخوانید این قرآنِ نازل است یعنی خدای متعال دارد با شما صحبت میکند و حرف میزند، حقایق را برای شما روشن میکند؛ از بالا نازل میشود؛ و وقتی شما دعا میخوانید، شما دارید با خدا حرف میزنید؛ این صدای شما است که صعود پیدا میکند (بیانات در دیدار خانوادههای شهدای هفتم تیر و جمعی از خانوادههای شهدای مدافع حرم به تاریخ 5/4/1395 به آدرس: https://khl.ink/f/33600.»
[8]. منظور کتاب «القرآن و الفطرة» است که استاد در اواخر عمر خود مشغول به تالیف آن بودند و در اواخر تالیف این اثر بود که رحلت فرمودند. (ن.ک: همین کتاب.ص129)
[9]. این رساله در ضمن رسائل عرفانی استاد سعادتپرور با عنوان منطق الطیر به چاپ رسیده است. (رسائل عرفانی، ص333)
[10]. منظور کتابی است که با عنوان «پندنامه سعادت» از سوی دفتر حفظ و نشر آثار آیتالله سعادتپرور بهطور مستقلّ به چاپ رسیده است. همین اثر با عنوان «رسالة الوصایا» در کتاب رسائل عرفانی منتشر شده است. (رسائل عرفانی، ص181)
[11]. برای آشنایی بیشتر با آثار استاد سعادتپرور به مصاحبه حجتالاسلام روحی مراجعه نمایید.
[12]. نک: کافی، ج٢، ص٢۴١.
[13]. الجن، 26 و27.
[14]. کافی، ج١، ص٢٣.
[15]. همان، ص۴٠١.
[16]. روضةالمتقین، ج١۴، ص٢٢٣