بهنام خدا. صحبت کردن درباره حضرت آیتالله سعادتپرور برای من واقعاً سخت است؛ به‌‌خصوص که فقدان ایشان غم بزرگی بر دل ما گذاشته است، ولی از آنجا که ما تعهداتی داریم، بهاندازهای که ذهنم یاری کند، مطالبی را خدمتتان عرض میکنم.

دغدغهمندی استاد نسبت به جوانان

بهراستی اقیانوسی از علم و معرفت کنارمان بود، ولی ما شاگردان ایشان، خواهناخواه بهاندازه ظرفیت خودمان میتوانستیم از این ژرفای وجود بهرهمند شویم. طی حدود هفده سالی که همواره از محضر آیتالله سعادتپرور بهره میبردیم، دغدغه اصلیشان در جلسات این بود که جوانان ما باید با بیانی قابل توجیه و درکپذیر، معارف اسلامی را دریابند و جذب اسلام شوند تا بتوانند در این وضعیت جامعه، تبلیغات منفی از سوی دشمنان نظام را خنثی کنند.

بهیاد دارم روزی خدمت ایشان رسیدم و اجازه خواستم که بهسبب فشار کاری، تدریس در دانشگاه را مقداری کمتر یا متوقف کنم. ایشان اجازه ندادند و از من خواستند که حتماً باشم؛ چون جوانان نیاز داشتند. البته نفَس گرم ایشان همیشه به من کمک میکرد و امیدوارم بتوانم در خواستهای که از من داشتند، موفق باشم.

احوالات استاد در اواخر عمر

آیتالله سعادتپرور در اواخر عمر، احساس کرده بودند که وقت رفتن رسیده و از حدود دو ماه به وفات، هرگاه خدمت ایشان میرسیدیم، غزلی از حافظ را میخواندند و می‌‌فرمودند: «حافظ به من علاقه دارد؛ چون شائبه مطالبی را که دیگران درباره حافظ نقل میکنند، پاک کردم؛ بههمین سبب هر بار غزلی را به من هدیه میکند که در آن بوی رفتن هم به مشام میرسد»؛ سپس میگریستند.

چند هفته پیش از رحلت ایشان، کسالت قلبیشان شدت پیدا کرد. ما، یعنی داماد ایشان حجت‌‌الاسلام و المسلمین شیرازی و آقازادهشان حاج آقا ابوالفضل و حقیر، ایشان را متقاعد کردیم که به پزشک مراجعه کنند. در نهایت با کمک دوستان، ایشان را در بیمارستان آیتالله گلپایگانی بستری کردند. جالب است که وقتی برای تعویض لباس و مراحل اولیه کار و تستهای پزشکی خدمت ایشان رسیدم، در حضور دامادشان آقای شیرازی و حاجآقا ابوالفضل فرمودند: «میخواهم نکتهای را به شما (یعنی بنده[1]) بگویم. آن نکته، خوابی است که خودم درباره فوتم دیدهام و تو باید بدانی». سپس فرمودند: «خواب دیدم که فوت شدهام و جنازهام برخلاف عادت از حرم مطهر حضرت معصومه؟سها؟ بهسوی مسجد امام حسن{علیه السلام} میآید. عمامهام را به چوبی آویزان کردهاند و در جلو میرود و جمعیت زیادی پشت سرم میآید. در عین حال خودم میآیم و متعجبم با اینکه مرا هیچکس نمیشناخت و همواره در زندگی سعی کرده بودم بینام و نشان باقی بمانم، پس این عده برای چه آمدند؟!».

من از ایشان پرسیدم: «آقا این خواب چه تعبیری دارد؟» فرمودند: «بهخاطر این است که ۴١ سال هر شب صد مرتبه سوره اخلاص را خواندهام و ثواب آن را به حضرت آدم تا حضرت خاتم{صلوات الله علیه} و همه اولیا؟عهم؟ هدیه کردهام. اینها همان اولیا و پیامبران هستند، که من و جنازهام را مشایعت میکنند». سپس دستور میدادند که باید چهکار کرد.

چنانکه عرض کردم، دغدغه ایشان جوانان بود و در این باره وظیفهای را بر عهده هریک از ما گذاشته بودند. من وظیفه داشتم که در دانشگاه، مطالب دینی را در حد توان و فهم دانشجویان مطرح کنم. دوستان دیگر هم هرکدام وظیفهای بر عهده داشتند؛ چون همانطور که عرض کردم، هرکدام از ما بهاندازه بضاعتمان میتوانستیم از این اقیانوس علم و معرفت بهرهمند شویم.

تأکید بر پشتیبانی از نظام و رهبری

همچنین با توجه به علاقهای که به رهبر معظم انقلاب داشتند، همیشه میفرمودند: «پشت ایشان را خالی نکنید و تا میتوانید جوانان را در مسائل گوناگون روشن کنید». همچنین میفرمودند: «این وضعیت، موقعیتی است که آقا امام زمان؟عج؟ برای ما بهوجود آوردند. حکومتی که برایمان بهوجود آمده، بهراحتی از دست ندهید».

جالب است که ایشان خوابی را تعریف میکردند که البته مربوط به خودشان نبود؛ ولی بسیار دقت داشتند مطالبی را که مطرح میکنند، حتماً سند و صحت داشته باشد. به یاد دارم که در حضور یکی از دوستان و یکی دو نفر از آقایان دیگر فرمودند: یکی از رفقا -شاگردانشان را همیشه به اسم دوستان یا رفقا صدا میکردند- خوابی دیده و برای من تعریف کرده است. ایشان در عالم خواب، خانم فاطمه زهرا؟سها؟ را میبیند که مرثیه فرزندشان امام حسین{علیه السلام} را میخواندند و همینطور که مرثیه میخواندند و خودشان را حرکت میدادند، اتاق هم حرکت میکرده. حضرت زهرا؟سها؟ پس از اتمام مرثیه، شروع به دعا میکنند و در آخر دعایشان این نکته را میفرمایند: «خدایا! فرزندم سید علی را موفق بدار!».

هنگامی که آیتالله سعادتپرور این خواب را برای ما تعریف کردند، بسیار منقلب شدند. همیشه هم سفارش ایشان به ما، پشتیبانی از نظام و مقام معظم رهبری بود. سفارش ایشان همیشه به بهرهمندی و حفظ فرصتی بود که خداوند برای ما بهوجود آورده است. اینکه بتوانیم بگوییم در کشوری اسلامی هستیم و قوانین اسلام را رعایت میکنیم. همیشه تأکید میکردند که تا میتوانید در تحکیم این امر بکوشید.

ساختار جلسات استاد

ابتدا ایشان دو جلسه یا سه جلسه داشتند؛ جلسهای داشتند که به آقایان و دوستان باقیمانده از زمان حضرت علامه طباطبایی رضوانالله‌‌علیه مربوط میشد؛ همچنین جلسهای هم بود که ما بودیم. چند سالی جلسات ما و آقایان ملبّس با هم بود، ولی از حدود سال 1379 شمسی، جلسه بنده و آقای بدیعی جدا شد و ما خصوصی خدمت ایشان میرسیدیم. البته بعدها چند نفر از دوستان هم به ما افزوده شدند. هرگاه در جلسات خصوصی، مسئلهای برای ما پیش میآمد یا ابهامی ایجاد میشد (یعنی مطلبی پیش میآمد که از نظر خود من، توجیه و توضیح آن برای دیگران سخت بود)، ایشان با نفَس گرمشان مسئله را بهآسانی برای ما حل میکردند و ما هم دقیقاً همان مطالب را به دانشجویان منتقل میکردیم و میدیدم که چقدر این کلام تأثیرگذار است؛ در حالی که ما میدانستیم این کلام، کلام ما نیست و تأثیر از جای دیگر است. میدیدم چقدر این جوانان ما (دختر یا پسر فرقی نمیکند) تشنه معرفت اسلامی هستند و وقتی با این زبان با آنان صحبت میکنیم، چقدر جذب میشوند. من موارد گوناگونی را دیدهام که با کلام ایشان ١٨٠ درجه روش زندگیِ شخص تغییر میکرد و وقتی برای ایشان تعریف میکردم، خشنود میشدند و میفرمودند: «حداقل تنها چیزی که برای ما میمانَد، همینهاست».

دلشوره استاد نسبت به شاگردان و آثارشان

همیشه سفارش می‌‌فرمودند: «من عمر طولانی ندارم، تا زندهام و میتوانید خودتان را بسازید، خودتان را بسازید، میترسم پس از من دیگر نتوانید مسئله را به این محکمی دنبال کنید».

ایشان مقید بودند که همه ما مستحبّات را انجام دهیم و اثراتش را هم برای ما میگفتند. ایشان گاهی هم دعاها را برای ما شرح میدادند و میگفتند: «انشاءالله من زنده باشم و این کتاب شرح دعاها چاپ شود». همواره نگران کتابهای در حال چاپ بودند و به کسانی که مسئولیت رسیدگی به چاپ آثارشان را نیز بر عهده داشتند، می‌‌فرمودند: «چه شد؟ چهکار کردید؟»

درباره ادعیه وارده از اهل بیت؟عهم؟

ایشان کتابهای زیادی در حال چاپ داشتند که از جمله آنها کتاب «شرح دعاها[2]» بود. من به ایشان اصرار میکردم که چاپ آن را جلو بیندازید و به جوانان بدهید آن را بخوانند؛ زیرا خودشان میفرمودند: «این دریای عظیمی از معرفت است». همیشه میفرمودند: «ائمه اطهار؟عهم؟ سخنانشان را در لوای این دعاها فرمودهاند. آنها خودشان کامل بودند و با این دعاها چگونگی صحبت کردن و خواستن را به ما میآموزند».

وقتی دعاها را شرح میدادند، میدیدیم که نهتنها با علم روز دنیا هماهنگی دارد، بلکه فراتر از علم روز دنیاست. آنگاه تازه میتوانستیم برای خودمان حلاجی کنیم که امام معصوم{علیه السلام} ١٣٠٠ سال پیش چه فرموده است. آنگاه ادعیه را بهواقع شگفتآور میدیدیم.

همیشه وقتی از دعای عرفه سخن میگفتند، بهشدت میگریستند. میفرمودند: «بهباور برخی افراد، ذیلِ دعای عرفه اضافه است. هیچ فیلسوف و دانشمندی نمیتواند اینگونه حرف بزند، مگر معصوم{علیه السلام}». همیشه اصرارشان این بود که قسمت پایانی دعای عرفه، چیزی نیست که اضافه شده باشد، بلکه این معارف از معصوم{علیه السلام} به ما رسیده است[3].

ایشان دعاهای ماه شعبان، ماه رمضان و برخی دعاهای دیگر را بهطور کامل در جلساتی برای ما شرح دادند و در واقع معارفی را که بیرون میآوردند، گوهرهایی از این اقیانوس بود.

شهرتگریزی استاد

آیتالله سعادتپرور مسائل زیادی را مطرح میکردند، ولی به ما میفرمودند: «راضی نیستم اینها را بگویید». ایشان مدتی عکسی از خودشان را به من داده بودند و کسی جز من آن را نداشت. شش یا هفت سال هرکس میآمد و تقاضای عکس میکرد، ایشان پاسخ منفی میدادند و می‌‌فرمودند: «عکسم را میخواهید چهکار کنید؟ خودم را که میبینید، عکسم را میخواهید کجا ببرید؟ میخواهید من را مشهور کنید؟ نمیخواهد. من از شهرت گریزانم. نمیخواهم کسی من را بشناسد». خلاصه پس از حدود هفت سال، آقایان ایشان را راضی کردند که این عکس را تکثیر کنم و به بعضی از رفقا بدهم. همچنین حدود پنج ماه پیش از فوتشان، چند سیدی از تصاویر زمان جوانی تا زمان حال ایشان و مطالب دیگر تهیه شد که فرمودند: «راضی نیستم این را تکثیر کنید و فقط برای خودتان باشد، نمیخواهم کسی من را بشناسد».

سبب این همه گریز از شناخته شدن این بود که از ریا گریزان بودند؛ به‌‌طوری که به ما سفارش می‌‌فرمودند: «اگر بلند میشوید و نمازی هم میخوانید، سعی کنید خانواده بیدار نشوند و به زحمت نیفتند».

رضایت خانواده و بزرگداشت اساتید

آیتالله سعادتپرور همواره بر چند نکته تأکید داشتند:

اول اینکه به رضایت پدر و مادر بسیار اهمیت میدادند و همواره میفرمودند: «در ثواب اعمال مستحبی خودتان، پدر و مادرتان را هم شریک کنید تا اثرات آن را ببینید». همچنین ایشان همیشه سفارش می‌‌کردند که اگر میخواهید بهجایی برسید، باید ابتدا در خانواده، نحوه سلوک با همسر و فرزندانتان را تمرین کنید تا بتوانید در اجتماع رفتاری موفق با مردم داشته باشید.

دوم، وقتی صحبت از اساتیدشان میشد، بهخصوص حضرت علامه، واقعاً میگریستند و افسوس میخوردند که چرا ایشان بیشتر باقی نماندند تا بتوانند از علوم و معرفتشان بهره بیشتری ببرند. ایشان میفرمودند: «وقتی علامه به زیارت اهلقبور میرفتند تا فاتحهای بخوانند برای آنها، عموما تنها کسی که همراه ایشان بود، من بودم.». ایشان استقامت در کارها را برای رسیدن به نتیجه دلخواه بسیار مفید میدانستند[4].

ایشان محضر امام راحل رضواناللهعلیه را درک کرده و در چند درس اخلاقی ایشان حضور پیدا کرده بودند[5] و همیشه از ایشان بهعنوان عارفی کامل و عالِمی ربانی یاد میکردند و امام خمینی را نعمتی میدانستند که خداوند در این برهه از زمان به ایرانیان عطا فرموده است که باید قدردان آن باشند.

مرور برخی تألیفات استاد سعادتپرور

آیتالله سعادتپرور کتابهای زیادی نگاشتهاند که برخی از آنها چاپ شده است؛ مانند کتاب دهجلدی شرح حافظ[6]. ایشان بسیار خشنود بودند که این کتاب در زمانی بسیار کوتاه، به چندین چاپ رسیده است. این نشان میدهد که جامعه چقدر تشنه این معارف است. ایشان همواره میفرمودند: «اینکه میبینم جامعه تشنه معارف اسلامی شده است، خوشحالم میکند».

ایشان پیش از پذیرفتن هر مطلبی، ابتدا آن را با قرآن و احادیث محک میزدند؛ سپس تبیین خود را براساس قرآن و احادیث بیان میفرمودند.

کتاب دیگر ایشان به نام «الشموس المضیئة» در نمایشگاهها و حوزههای خارج از کشور مطرح و ارائه شده بود و فروش چشمگیری داشت. ایشان از نشر این معارف، بسیار خوشحال بودند.

همچنین کتابی درباره شهادت سیدالشهدا{علیه السلام} داشتند که همواره خواندن آن در ماه محرم را تأکید میکردند و بهحق یکی از کتابهای نادر در این زمینه است[7]. ایشان بهویژه پیش از ماه محرم به آقایان روحانی و طلبهها اصرار میفرمودند که سعی کنید یکبار دیگر این کتاب را بخوانید و آن را برای جوانان روشن کنید؛ زیرا همین مطالب کفایت میکند که جوانان جذب مساجد شوند و واقعیت قیام حضرت سیدالشهدا{علیه السلام} را بدانند.

مقام شکر و قدردانی

آیتالله سعادتپرور با نحوه زندگی خود، همیشه برای ما و دوستانشان الگو بودند و دیگران را هم به این نحوه زندگی عادت داده بودند. یکی از ویژگیهای زندگی ایشان قدردان بودن و شکرگزار بودن از دیگران بود؛ فوقالعاده قدردان دیگران بودند؛ حتی اگر کسی کاری بیارزش و بیاهمیت برای ایشان انجام میداد. این اواخر، چشمان ایشان ضعیف شده بود. با اصرار من به پزشک مراجعه کردیم. پزشک ایشان را معاینه کرد و مشکل خاصی تشخیص نداد، ولی ایشان قدرت دیدشان را از دست داده بودند. به بنده میفرمودند: «تو ذویالحقوق من هستی؛ چون مرا یکبار به دکتر بردهای». ایشان با اینکه چشمشان نمیدید، بسیار زیبا و مستقیم و تعجببرانگیز روی کاغذ مینوشتند! روزی نوشتهای را به من دادند و فرمودند: «بخوان ببین زیبا و صاف نوشتهام؟» واقعاً هم زیبا و صاف نوشته بودند. آیتالله سعادتپرور به ما چگونگی قدردانی از دیگران را میآموختند و خودشان از ما که انجاموظیفه میکردیم، قدردان و سپاسگزار بودند.

نحوه آشنایی با استاد

نحوه آشنایی شما با استاد چگونه بود؟

اواخر سال ١٣۶٧ شمسی خدمت آیتالله سعادتپرور رسیدم. اینکه چگونه ایشان را پیدا کردم، ماجرایی بسیار جالب دارد. من در برخی کارها بهشدت به استخاره اعتقاد دارم و خدمت یکی از آقایان استخاره میکردم. روزی زنگ زدم که استخاره کنند، فرمودند: «دیگر برای هیچکس استخاره نمیکنم». علت را جویا شدم، گفتند استخاره نمیکنم. عرض کردم: «استخاره کردن چیزی نیست که همه علم آن را داشته باشند، مگر اینکه نظر آقا امام زمان؟عج؟ با شخص باشد تا بتواند این مطالب را درک کند. اگر این توانایی را به شما دادهاند، تنها وظیفهتان این است که با استخاره کردن، حداقل به بنده که اکنون درماندهام و نیاز دارم کمک کنید». ایشان مکثی کردند و فرمودند: «تو مرا تکان دادی. شخصی هست با این نشان و مشخصات، ایشان را پیدا کن و خدمت ایشان برو». گفتم: «برای استخاره؟» گفتند: «نه برو خدمت ایشان!». آدرس دقیقی هم نداشتند و من حدود سه ساعت میگشتم. شب شده بود که تازه منزل ایشان را پیدا کردم. در زدم، در را باز کردند، نگاهی به من کردند و فرمودند: «برو فردا بعدازظهر ساعت چهار بیا». رفتم و روز بعد ساعت چهار بعد از ظهر خدمت ایشان رسیدم. پرسیدند: «شغلتان چیست؟» عرض کردم و دستورهایی به من دادند. پس از گذشت حدود یک سال، در جلسات درس ایشان شرکت میکردم. روزی گفتند: «تو تنها کسی بودی که برای پذیرفتنت استخاره نکردم».

ایشان فرمودند: «چه کسی شما را معرفی کرده است؟» گفتم: «جریان کار ما استخاره بود» و ایشان خندیدند. پس از گذشت حدود پنج سال از آشنایی ما، وقتی دیدند به استخاره کردن بسیار نیاز دارم، فرمودند: «دیگر خودت برای خودت استخاره کن، به کسی برای استخاره نیاز نداری».

به هر ترتیب، این بود چگونگی آشناییام با ایشان و اینکه چه دیدند که فرمودند برای همه استخاره میکنم، جز برای شما، سعادتی برای بنده بود که بهآسانی از این مرحله گذشتم و خدمت ایشان تلمذ کردم.

نقل قولهایی از استاد درباره مقام ولایت

اگر خاطره یا نکته دیگری هست، بفرمایید.

ماه رمضان و ماه محرم، روحانیان و طلبه‌‌ها برای تبلیغ به شهرهای گوناگون میرفتند. یکی از دوستان و شاگردان آیتالله سعادتپرور برای تبلیغ به یکی از استانهای کشور رفته بود. در آنجا مطلبی برای ایشان پیش آمده بود که برای آقا نقل کرده و از ایشان چاره خواسته بود. آیتالله سعادتپرور مطلب را در جلسهای عمومی و پنج یا شش نفره بیان فرمودند که این روحانی جوان نقل کرده است:

آنجا که بودم، شب آخر ساعت حدود دوازده، دیدم در باز شد و چند نفر با لباس محلی وارد شدند. ترسیدم که چه شده! سلام کردند و نشستند. آقایی که معلوم بود رئیس آنهاست گفت: «آقا برای من مشکلی پیش آمده است». گفتم: «بفرمایید، اگر از دست من کاری بربیاید انجام میدهم». گفت: «مادرم حدود دو هفته پیش فوت شده. هر شب به خواب من میآید و میبینم که زبانش را از دهان بیرون آورده و تشنه است. چند شب اول توجه نکردم، ولی دیدم استمرار پیدا کرد. پیش علمای خودمان هم رفتم و بهفرموده آنان صدقه و خیرات دادم و… ولی باز مادرم را در همین حالت میبینم. اگر شما چاره‌‌ای دارید، برای من بگویید».

گویا روحانی جوان با آیتالله سعادتپرور تماس میگیرند و آقا به او میفرمایند: «ایشان تشنه ولایت هستند. بروند و به مادرشان تلقین کنند». میگوید به آنها گفتم: «مادر شما تشنه ولایت است و تنها راهش این است که تلقین شود». گفتند: «اگر میشود این کار را نیمه‌‌شب انجام دهیم که کسی نفهمد». ساعت دو نیمهشب به گورستان رفتیم و دستور آقا را انجام دادیم. روز بعد، پسر آن خانم آمد و گفت: «دیشب خواب دیدم که ایشان آرام شده‌‌اند».»

داستان دیگری هست که آیتالله سعادتپرور همیشه آن را با لبخند و با منبع دقیق تعریف میکردند، ولی بنده منبع آن را به یاد ندارم. زمانی که ایشان در عراق بودند، طلبهای برای تبلیغ در عراق، میان قبیلهای از اهلسنت میرود که پایین دجله سکونت داشتند. آن طلبه، نامی از مولا علی{علیه السلام} نزد آنان نمیبُرد، ولی صفات حضرت را بیان میفرمود. حدود سه سال نزد شیخ قبیله میرود و هر سال آن شیخ میگوید: «بیا از صفات شیختان برای ما بگو»، طلبه هم صفات را بیان میکرد، تا اینکه یک سال که به آنجا میرود میبیند فقط پسرانش هستند. طلبه جوان میپرسد: «پدرتان کجاست؟» پاسخ میدهند: «فوت شده و فلان قبرستان دفن است». طلبه به قبرستان میرود و حالتی برای او پیش میآید و میبیند که درِ باغی باز است و رئیس قبیله روی تخت نشسته و دو نفر مقابل او نشسته‌‌اند. میگوید: من میان در ایستاده بودم که ایشان به من اشاره کرد و گفت: «یا شیخ بیا، گفتی ولی تمام نکردی». جلو رفتم و گفتم: «آقا شما اینجا چهکار میکنید؟» به آن دو نفر اشاره کرد و گفت: «این افراد به من درس ولایت میدهند. تو گفتی، ولی نگفتی شیختان مولا علی{علیه السلام} است». سپس آیتالله سعادتپرور فرمودند: «درست است! اینجا کوچکترین علاقه و کششی که پیدا میکنید، آنجا این مِهر ولایت و محبتی که در ائمه؟عهم؟ وجود دارد، شفاعت شما را خواهد کرد. آن شیخ قبیله میدانست که شیخی این صفات را دارد و دلبسته صفات ایشان شده بود و اینگونه توانست توشهای برای خودش بردارد». ایشان برای تنبّه ما از این دست سفارشها و داستانها زیاد مطرح میکردند.

نحوه تنظیم و انتشار آثار استاد

آثار و تألیفهای مرحوم آیتالله سعادتپرور چگونه گردآوری میشد؟

دوستی که سالیان زیادی در خدمت آیتالله سعادتپرور بودند و این اواخر، کارهای نشر کتاب آقا را هدایت میکردند. بخشی از کارها در تهران و بخشی هم توسط ایشان انجام میشد. آیتالله سعادتپرور در اواخر عمرشان که دیگر چشمانشان نمیدید، مطالب را خدمتشان میخواندند و ایشان تصحیح میکردند، ولی بهطور کلی مطالبی را که مینوشتند، برای بازنویسی به آقایان دیگر میدادند و پس از بازنویسی آنان، دوباره تصحیح میکردند و در جلسات ما خوانده میشد؛ مثلاً شرح حافظ را که برای ما میخواندند، همان دستنویسها را میخواندند، همینطور شرح ادعیه و شرح حال عرفا را. پیش از چاپ کتاب، همه آن نوشتهها را نزد ایشان خوانده بودیم، و ایشان تصحیح میکردند.

درباره ترجمه کتابهایشان به زبان فارسی، آقای وزیری بیشتر زحمت اینها را میکشیدند. گاهی ایرادهای چاپی و فنی میگرفتند و میفرمودند عربی باید مقابل فارسی باشد، ولی از ترجمه راضی بودند. درباره ترجمه کتابها به زبان انگلیسی هم بنده گفته بودم اگر در اندازه و بضاعت بنده باشد، کتابهایی که صلاح میدانید ترجمه بشود را بنده کمک میکنم و خیلی مترصد بودند تا فرصتی پیدا بشود و بعضی از کتابها به زبان انگلیسی هم عرضه بشود. میفرمودند بسیار دقت کنید که اصطلاحات و مطالب، کامل به زبان انگلیسی برگردد تا مفهوم کلام عوض نشود.

زهد استاد

درباره زندگی شخصی و زهد ایشان، کمی برای ما بگویید.

چند نکته درباره زندگی ایشان و تلقیشان در برخورداری از نعمتهای مادی مطرح است؛ همیشه در اتاقی که خدمت ایشان میرسیدیم، میفرمودند: «ببینید، من از مال دنیا فقط یک جفت گلیم دارم که زیر آن فرش است. آن دو قطعه فرش برای خانواده است که سهم‌‌الارث بود. من چیز دیگری جز این خانه ندارم». هرچه میگفتیم آقا این را رنگ کنیم یا فلانچیز را درست کنیم، میفرمودند: «خیر، این برای من کفایت میکند». بار آخری که رهبر معظم انقلاب مدظلهالعالی به قم تشریف آوردند[8]، پیش از تشریف فرمایی آقا به قم، گویا عدهای به ایشان (استاد سعادتپرور) گفته بودند: «اجازه بدهید منزل شما را عوض کنیم». گفته بودند: «آقا اگر دنبال شیخ علی زاهد میگردید، این خانه برای من کفایت میکند. من این خانه را با هیچچیز عوض نمیکنم».

پوشش ایشان عبایی بسیار زیبا بود که وقتی برای عمل جراحی به خارج تشریف میبرند، ابتیاع کرده بودند. آن را همیشه بسیار تمیز نگه میداشتند و میفرمودند: «انسان باید در هر جلسهای که میرود، لباس شأن آن جلسه را بپوشد». سپس با خنده میافزودند: «لباس پلوخوری من هم همینهاست». به یاد دارم که حدود شانزده سال همان قبا تنشان بود. وقتی پایشان سرد میشد، جوراب بافتنی میپوشیدند، ولی روزهای عادی جورابی وصلهخورده داشتند. همیشه به من میفرمودند: «شما نباید از نعمتهای دنیا گریزان باشید. خداوند همهچیز را برای بهرهمندی شما گذاشته است، ولی نباید به آن استقلال دهید. نگاه نکنید که من اینگونه زندگی میکنم، من عادت دارم و همین پول طلبگی برای خودم اضافه میآید».

بسیار منظم بودند و زندگیِ برنامه‌‌ریزیشدهای داشتند. مخارجشان را تنظیم و بودجه‌‌بندی میکردند؛ بهطوری که میفرمودند: «من از این پول که زیاد هم نیست، پسانداز دارم». همیشه به ما توصیه میفرمودند: «از نعمتهای زندگی بهاندازه لازم برخوردار باشید، ولی به آن استقلال ندهید». همیشه میان زهد فیالدنیا و زهد عنالدنیا تفاوت میگذاشتند و آن را برای ما توضیح میدادند[9]. ایشان گاهی کارهایی مانند برقکشی خانه را خودشان انجام میدادند. اگر چیزی خراب میشد، خودشان در حد توان تعمیر میکردند، گاز را خودشان تعمیر میکردند. همیشه میفرمودند: «تا میتوانید در منزل به خانواده کمک کنید، کمک کردن خودش نوعی عبادت است». میگفتند: «من هم تا آنجا که بتوانم کمک میکنم، دستکم کارهای خودم را انجام میدهم که باری بر دوش دیگران نباشم».

پسرم یکبار برای انجام کاری در خدمت ایشان بود، ولی در کل اجازه نمیدادند کسی برای کمک کردن به ایشان خدمتشان برود. ایشان پادرد داشتند و خواهرزاده‌‌شان هفتهای یکبار ایشان را برای زیارت به حرم میبردند و میآوردند. ما اصرار میکردیم که اگر کاری هست بگویید تا انجام دهیم، اما نمیپذیرفتند. زیاد بیرون نمیآمدند، مگر صبح روزهای جمعه که به زیارت مشرف میشدند و میفرمودند: «میخواهم خلوت باشد، کسی نباشد». بندهزاده گاهی برای عرض ادب خدمت ایشان میرسید و مورد مهر ایشان قرار میگرفت.

 

[1]. این عبارت معترضه توضیح آقای اربابی است؛ به این معنا که منظور از «شما» در بیان آیتالله سعادتپرور، جناب آقای اربابی بوده است، یعنی مرحوم استاد میخواستهاند آن مطلب را به آقای اربابی بفرمایند.

 

[2]. منظور کتاب «نور هدایت» است که از سوی انتشارات احیاء کتاب به چاپ رسیده است. برای آشنایی با آثار استاد سعادتپرور ن.ک: مصاحبه حجت‌‌الاسلام روحی، مصاحبه استادفیاضبخش:

 

[3]. مرحوم استاد سعادتپرور این مطلب را در کتاب خود از سوی علامه طباطبایی نقل مینمایند: «نظر مرحوم علامه طباطبایى- رحمه اللَّه- در مورد بخش آخر دعاى‏ عرفه‏؛ پس از بخش فوق، حوایجى دیگر تقاضا شده و پس از آن حضرت- علیه السّلام- خداوند را به کمالاتى مى‏خواند و سپس باز به حوایجى اشاره مى‏فرماید و بعد از آن، گویا چنان در ذات ربوبى محو مى‏شود که (از نظرى) خویش را فراموش مى‏کند و سخنان خود را با بیاناتى که با «إِلهِى أَنَا الْفَقِیرُ و ...» شروع مى‏شود، مى‏فرماید. استاد ما مرحوم علامه طباطبایى- رحمه اللَّه- مى‏فرمود: «این بخش دعا در خور گفتگوى هر فیلسوف و عارفى (از شدّت پر محتوایى و ظرافت) نمى‏باشد، بلکه اصلًا این گفتار را جز از معصومى هم چون سیّدالشهدا- علیه السّلام- نمى‏توان دانست؛ زیرا این سخنان به گونه‏اى است که از شرافت و عظمت معانى، مى‏خواهد منفجر شود». سیدالشهدا{علیه السلام} مى‏فرماید:«إِلهِى! أَنَا الْفَقِیرُ فِى غِناىَ، فَکَیْفَ لا أَکُونُ فَقِیراً فِى فَقْرِى؟!»معبودا! من در حال غنا نیازمندم، چگونه در حال فقر نیازمند نباشم؟!»(نورهدایت، ج3: 200)

 

[4]. این جمله آخر در واقع تعلیل خاطره پیشین است. در واقع علت اینکه ایشان ملازمت با مرحوم علامه را پیشه خود ساخته بودند، استقامت ایشان در استفاده و بهره بردن از معارف توحیدی علامه بوده است. در خصوص استقامت و ثبات قدم ایشان در آموختن از مرحوم علامه طباطبایی به مصاحبه استاد فقهی مراجعه نمایید.

 

[5]. حضرت امام خمینی در دهه 1320 با آنکه فضای علمی قم چندان پذیرای مباحث سلوکی و عرفانی نبود، درس اخلاق پرشوری در قم داشتهاند. محتوای این دروس اخلاق همان چیزی است که بعدها توسط خود ایشان به تحریر درآمد و با عنوان اربعینحدیث یا چهلحدیث منتشر شد. این دوران با دوران طلبگی مرحوم آقای سعادتپرور منطبق است. از مرحوم آیتالله مجتهدی {رحمة الله علیه} نقل است که فرمودند: «من ابتدای سال 1363 قمری، شب 24 صفر وارد قم شدم. آن زمان دو درس اخلاق داشتیم. یکی حاجآقا حسین فاطمی قمی که محاسن حنایی قرمز داشت و خانهاش در تکیه حاجحسن قم بود؛... ما درس اخلاق امام خمینی هم میرفتیم. آن موقع امام حدودا چهل تا چهلوپنج سال سن داشتند. زیر کتابخانه فیضیه، هفتاد هشتاد طلبه بودیم که استفاده میکردیم. یک روز در حجره یکی از علما، آقای صاحبالداری بودم و دو سه نفر از علما هم حضور داشتند. من داشت دلم شور میزد که الان نزدیک غروب امام درس اخلاق را شروع میکند (و ممکن است نرسم.) وقتی که میخواستم از آنجا پاشوم، یک شیخی فهمید که من میخواهم به درس اخلاق امام بروم. گفت: میخواهی بروی سیر و سلوک؟! به امام اهانت کرد؛ زیرا امام جنبه عرفانی داشت. بعضیها با ایشان مخالف بودند. این آقا غیبت کرد». (موسسه ایمان ماندگار. حاجآقا مجتهدی: 78) بنا بر این نقل درس اخلاق حضرت امام در سال 1323 شمسی در جریان بوده است. مرحوم استاد سعادتپرور بنا به شهادت خودشان به سال 1363 هجری قمری به قم مشرّف شدهاند. این سال مصادف است با سالهای 1323 و 1324 شمسی. بنابراین حضور ایشان در درس اخلاق حضرت امام خمینی میتواند مربوط به این سالها باشد.

 

[6]. منظور از این کتاب شرح حافظ، کتاب «جمال آفتاب» است. برای توضیحات بیشتر ن.ک: مصاحبه حجت‌‌الاسلام روحی/ مصاحبه استادفیاضبخش.

 

[7]. منظور کتاب «فروغ شهادت» است. در این خصوص  به مصاحبه حجتالاسلام روحی مراجعه نمایید.

 

[8]. سال رحلت مرحوم استاد سعادتپرور 1383 است و این مصاحبه در همان سال یا سال بعد از آن انجام شده است. بنابراین آخرین سفر رهبری به قم نسبت به این زمان، میتواند به سفر ایشان به سال 1379 اشاره داشته باشد. ایشان در روزهای چهاردهم و پانزدهم مهر سال 1379 در شهر قم حضور داشتند.

 

[9]. در این خصوص به مصاحبه استاد محمدتقی فیاضبخش مراجعه نمایید.

 

فهرست مطالب