بسم الله الرحمن الرحیم. میخواهم درباره ابعاد شخصیت فردی سخن به میان آورم که بهدلیل عظمت وجودیاش قادر به ارائه تصویری گویا و کامل نخواهم بود، اما به مصداق «آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید» به قدر توان، مطلبی را تقدیم مینمایم.
اهتمام ویژه استاد سعادتپرور به امام زمان؟عج؟ از اوان جوانی
شروع کار حاجآقا، اینطور که حضرت آیتالله مصباح (دامت برکاته الشریف) میفرمودند (چون بنده آن زمانها نبودم و خاطراتی که از مدرسه حجتیه و دوستانشان نقل میکنند، شنیدهام و این دو بزرگوار از همان اوایل نوجوانی و جوانی با هم بودند)، مرحوم حاج شیخ علیآقا، علاقه بسیار جدی و وافری به برپایی برنامهای برای معرفی حضرت ولیعصر ارواحنا فداه در صبحهای جمعه داشتند. ایشان با صدای بسیار زیبا دعای ندبه میخواندند و بهاصطلاح دارایی خود را وقف حضرت امامعصر؟عج؟ کرده بودند. در ایام درگذشت مرحوم آیتالله سعادتپرور؛ خدمت حضرت آیتالله مظاهری (دامت برکاته الشریف) رسیدم؛ ایشان درباره آیتالله سعادتپرور فرمودند: «در معرفی امام زمان؟عج؟ هیچ پیرایهای را نمیپذیرفت و از همان آغاز بسیار بیآلایش در این راه گام برمیداشت». در پیام مقام معظم رهبری نیز از ایشان با عنوان «بنده پاک و بیآلایش»[1] یاد شده است. آیتالله مظاهری میفرمودند: «گاهی میدیدیم که حاج شیخ علیآقا تکتک حجرهها را در میزند و بدون عبا، پته قبایش را بالا گرفته است و از طلبهها برای تهیه صبحانه و چای و قندِ دعای ندبه پول جمع میکند».
نام و یاد حضرت صاحبالامر؟عج؟، شروع بسیار خوبی است. بهنظرم تجربهای تحققیافته است که شما نمونهاش را دیدهاید. بهفرموده دوستان و همدورهایها و همدرسیهای ایشان، مرحوم حاج شیخ علیآقا از طلبههایی بودند که از همان اوایل جوانی با امام عصر؟عج؟ خیلی کار داشتند و معلوم بود که خودشان را در راستای رضای حضرت و توجه به حضرت ولیاللهالاعظم (ارواحناه فداه) قرار میدادند.
این درس است؛ بهراستی هست. شروع کنید. گاهی برخی میپرسند: «چهکار کنیم؟ از کجا شروع کنیم؟» ببینیم بزرگترهایمان چهکار کردند، از امام عصر؟عج؟ شروع کردند، شما هم با آشنایی و رفاقت با امام عصر؟عج؟ شروع کنید. با یاد و نام حضرت شروع کنید. هرکس در این راه توانی دارد؛ یکی ممکن است دعا را بخواند، یکی پولش را جمع کند، یکی چای بریزد، یکی مردم را دعوت کند، یکی بلندگو را درست کند، یکی هم خودش حضور یابد، کم نگیرید. یکی میتواند کتاب بنویسد، یکی بیان میکند. ببینید چه دارید، هرچه دارید به صاحبش وقف کنید؛ چون صاحب واقعی اینها خود حضرت مولا؟عج؟ هستند.
اولین مواجهه با استاد سعادتپرور
حدود پانزده سال پیش، هربار که خدمت حضرت استاد آیتالله مصباح میرسیدیم و میپرسیدیم که از چه کسی استفاده کنیم، ایشان بدون هیچ تردیدی حضرت آیتالله پهلوانی را معرفی میکردند. حاجآقا[2] بهخوبی شیخ علیآقا[3] را میشناختند و علاقهای جدی به ایشان داشتند و پیدا بود از همان اوایل نوجوانی و جوانی و حضور در مدرسه حجتیه با ایشان خاطره و آشنایی داشتند. هرچه بیشتر با آیتالله پهلوانی آشنا شدیم، برای بنده محسوستر میشد که این دو بزرگوار به هم علاقه جدی دارند. رفتوآمد ما خدمت آیتالله پهلوانی، برای بهرهمندی معنوی از محضرشان بود؛ اما با وجود فشارهای کاری زیادی که داشتم و خیلی مقدور نبود نزد ایشان بروم، باز هم ارزشش را داشت که از وجود ایشان استفاده کنم. بنابراین، بنده به توصیه حضرت استاد آیتالله مصباح، خدمت آیتالله پهلوانی رفتم، سلام ایشان را رساندم و گفتم: «حاجآقا فرمودهاند خدمت شما بیایم و پذیرش بنده به خود حضرتعالی بستگی دارد». ایشان آن روزها بسیاری از بیماریهای اواخر عمر را نداشتند؛ چشمانشان میدید، به راحتی راه میرفتند؛ ولی آرام آرام خاموش شدند.
ویژگی مکتب سلوکی استاد
وقتی برای نخستین بار قصد حضور به محضر ایشان نمودم انتظار نداشتم پذیرا باشند، اما به فضل الهی و عنایت ایشان زمینه ملاقات فراهم شد. بنده خدمت استادان خوبی رفته بودم و جلسات آیتالله پهلوانی میتوانست برایم بسیار مفید باشد؛ بهویژه سبک و سیاق و برنامههای ایشان که بسیار منطقی، دوستداشتنی و ممتاز بود. همگونی جدی در برنامههای ایشان سبب میشد که ذکر، فکر و مراقبتی که دستور میدادند و توصیههایی که میکردند، بسیار زود اثربخش باشد؛ درحالیکه دیگرانی هم بودند که این مسیر را طی میکردند و [اینگونه نبودند]. خودشان هم میفرمودند که این شیوه را از استاد بزرگوارشان مرحوم علامه طباطبایی رضواناللهتعالیعلیه فراگرفتهاند؛ البته طبیعی بود که از ایشان داشته باشند و در جاهایی هم نظر یا اصلاح یا تفصیلی قائل باشند. بسیار تحت تأثیر مرحوم علامه بودند و برنامه سیروسلوکشان نیز برگرفته از ایشان بود، ولی بهشکلی جامعتر؛ مثلاً شاید بعضی از جاهای آن، حلقههای مفقودهای داشت که این بزرگوار خودشان آن را پر کرده بودند. بنده شیوه ایشان را بسیار زیبا، منطقی و همگون یافتم. گاهی برخی عرفا دستورهایی میدهند که با هم جور در نمیآید؛ مثلاً دستور فکرشان با دستور مراقبهشان نمیخواند و شاگرد به مشکل میافتد؛ ولی حاجآقا اینطور نبودند و راهکارهایشان شدنی و کاربردی بود و فکر میکنم کسی در آن درمانده نمیشد، مگر اینکه خیلی مشکل داشته باشد. ایشان بهخوبی میدانستند که کجا مرهم بگذارند؛ همچنین نقطهضعف و درد طرف را بسیار سریع پیدا میکردند و شروع و پایان برنامهشان کاملاً حسابشده بود. بهیاد دارم که گاهی خدمت حضرت آیتالله مصباح درباره برنامه[4] آیتالله پهلوانی صحبت میکردم که ایشان چنین و چنان میگویند. (البته انسان باید اهلش باشد و خدا توفیق بدهد به او نزدیک بشویم و خدای ناکرده به این حرفها بسنده نکنیم؛ چون چیزی در اینها نیست، مگر اینکه انسان حرکت کند.) آیتالله مصباح در پاسخم فرمودند: «جناب حاج شیخ علیآقا این راه را کوبیدهاند، چهل یا پنجاه سال این راه را رفته و برگشتهاند، آنگونه نیستند که فقط آدرس بدهند، بلکه خودشان دیدهاند و میدانند چه میگویند، طی طریق کردهاند و اکنون میخواهند دستگیری کنند».
سلوک استاد سعادتپرور با علامه طباطبایی
به دلیل ارتباط صمیمی و مستمر با حضرت علامه طباطبایی{رحمة الله علیه}، مرحوم آیتالله حاج شیخ علیآقای پهلوانی تحتتأثیر جذبههای جدی ایشان قرار میگیرند. جالب است که وقتی از نخستین ملاقات حضرت استاد آیتالله مصباح با علامه طباطبایی پرسیدم، ایشان فرمودند: «نخستین بار که به جلسه مدرسه حجتیه آمدم، دیدم آقای علامه با لباسی بسیار ساده، قبایی راهراه و عمامهای کوچک و سرمهایرنگ، فوقالعاده ساده و بیآلایش، میخواهند وسط مدرسه چیزی نصب کنند که برحسب محاسبات نجومی، میتوانست جهت قبله و ساعات مختلف را نشان بدهد؛ مثلاً زمان دقیق ظهر شرعی مشخص میشد. خود آقا، حضرت علامه، برای نصبش ایستاده بودند و میفرمودند که چگونه نصب کنید. یکی از آقایان گفتند: «ایشان تفسیر میگویند، برویم ببینیم چگونه است». آیتالله مصباح در ادامه فرمودند: «وقتی برای تفسیر مرحوم علامه به مسجد سلماسی آمدیم، ایشان اصلاً به شاگردان نگاه نمیکردند، صدای بسیاربسیار پایین و چشم مبارکشان بالا بود، گویی نوشتهای را از طاق میخواندند، حالتی کاملاً الهی که انسان احساس میکرد که گویا با ملائک در پروازند»[5].
لحظهای نشستن با چنین استادی کافی است؛ البته اگر بهاصطلاح، گیرندگی فرد هم خوب باشد. بعضی از دلها <کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً>[6] مانند سنگ یا سختتر از سنگاند. البته از سنگ، چشمه میجوشد؛ <وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ>[7] بعضی سنگها هم هستند که از آنها چیزی میجوشد، اما از این بیمروتها هیچ چیز برنمیخیزد، از سنگ هم سفتترند. کافی است دل انسان، دل قشنگی باشد؛ مانند استاد مرحوم شیخ علیآقا. اگر کسی با ایشان آشنا بود، میدید که چه دل قشنگی دارند. بعد، خود مرحوم آقای پهلوانی میفرمودند: «من سخت در جذبه مرحوم علامه طباطبایی گیر کردم»؛ همچنین این عبارت را فرمودند: «اصلاً مرا بُرد و من به هیچ وجه نمیتوانستم از این بزرگوار جدا شوم».
از سخن استاد سعادتپرور چنین برمیآید که شاگردان، به ویژه آنان که اهل دل بودند (یا اهل دل شدند)، با عطش و شوقی فراوان معارف حیاتبخش قرآن و عترت را از کلام و سیره استاد علامه میگرفتند و بهشدت متاثّر و متحول میشدند. مرحوم حاجآقا پهلوانی میفرمودند: «تا درس بود که هیچ، اما وقتی هم که درس نبود، در مسیر رفت و برگشت استاد، همراهشان بودم؛ زیرا دقیق میدانستم چهوقت از خانه بیرون میآیند». حتی پیدا بود ماه مبارک رمضان هم ایشان را تعقیب میکردند؛ چون میفرمودند: «میدانید ماه مبارک رمضان، افطاری علامه طباطبایی چه بود؟» گفتم: نه، فرمودند: «بوسهای بر ضریح مبارک یا درِ حرم مطهر حضرت معصومه؟سها؟». با بوسهای افطار میکردند و برمیگشتند. بهفرموده آیتالله پهلوانی، مرحوم علامه ماه مبارک رمضان درس نمیدادند، بلکه شبها برنامههای تفسیری را برگزار میکردند.
حاجآقای پهلوانی میفرمودند: «در همین رفتوآمدها بسیاری از ابهامهای من حل و به سؤالهایم پاسخ داده شد. نوشتههای ایشان را امانت میگرفتم، حتی کتاب شریف «المراقبات» را که اول بهشکل خطی دستبهدست میدادند». یکبار حضرت آیتالله مصباح آن را از علامه گرفته و رونوشت کرده بودند و سپس خود مرحوم شیخ علیآقا گرفتند. از صحبتهایشان پیدا بود که با همدیگر از این جهات مراوده داشتهاند؛ مانند صحبتهای مرحوم علامه طباطبایی درباره رساله سیروسلوک مرحوم بحرالعلوم رضواناللهتعالیعلیه که حتی بهشکل نوشتاری از این بزرگواران وجود دارد و استفادههای جدی در این جهت میکردند.
نحوه مراوده با استاد سعادتپرور
ایشان فوقالعاده متواضع، اهل توجه، اهل حال و بسیار بیادعا بودند. نظارتشان بسیار جدی، محسوس و ملموس بود؛ بهطوریکه هر بار نتیجه کار پیشین را میخواستند و برنامه بعدی را نیز آماده کرده بودند. بنده بهسبب وضعیتم، نمیتوانستم مانند بسیاری از شاگردانِ خوب آن بزرگوار حضور زیادی داشته باشم و گفته بودم اجازه بدهید من همینطور خدمت شما بیایم و بروم. بسیاری از شاگردان آقا اینطور نبودند و همدیگر را هم بهخوبی میشناسند و الحمدلله با هم بسیار صمیمی هستند. خود آقا نیز اظهار رضایت میکردند که توانستند عده زیادی را آماده کنند؛ بهویژه این اواخر واقعاً احساس خوشحالی میکردند. پیشترها برای رفتن خدمت ایشان، تلفن میزدم و هماهنگ میکردم؛ از آنجا که خودم آمدن سرزده را نمیپسندم، پس بدون هماهنگی خدمت ایشان نمیرفتم. وقتی قرار میگذاشتم و میرفتم اغلب حینِ قرار درِ منزلشان نیمباز بود و ایشان همان کنار در -روی پله هایی که از دالان به اتاق ایشان متصل می شد- نشسته بودند. مینشستیم و بهسبب شلوغی کارهایم، بهاندازهای که وظیفهام را بدانم، بدون صرف مقدمات و مؤخّرات، بیدرنگ میرفتم و برمیگشتم. روزی پشت درِ خانهشان نوشته شده بود که ملاقات ندارند؛ بنابراین در نزدم و برگشتم. حاجآقا باخبر شدند و گفتند: در میزدی و میآمدی. از آن روز به بعد، با آقازادهشان هماهنگ میکردم و هر بار که میرفتم، درِ خانه نیمباز بود، پس در میزدم و آقا میفرمودند: فلانی هستی؟ میگفتم: بله. میفرمودند: «بیا داخل و در را ببند». جالب است که هر بار پیش از آمدنم، حتی این اواخر با حال نهچندان خوبشان، کتاب و مطلب را آماده کرده بودند و میگفتند: این را باز کن و بخوان؛ سپس توضیح میدادند و معمولاً ابتدا میفرمودند: «از این مطلب (آیه، حدیث، روایت یا غزل) چه میفهمید؟ ادب اقتضا میکرد که ساکت باشم تا خودشان هر نظری دارند بفرمایند و هرچه روزیام است، برسد.
این اواخر متوجه شدم که بهسبب کمال علاقهای که بین ایشان و آیتالله مصباح وجود دارد، گاهی صحبتهای آیتالله مصباح -که پیش از خطبههای نماز جمعه بیان میفرمودند را- ایشان از رادیو گوش میکردند و میگفتند به ایشان بگویید که غصه نخورند، ناراحت نباشند یا…. آیتالله سعادتپرور بسیار دقیق بودند و با وجود همه گرفتاریهایشان، صحبتهای بنده را با دقت از رادیو گوش میکردند و مثلاً میفرمودند: «چرا این سخن را گفتی و از کجا گفتی؟» بهتازگی بحثی درباره تقوا مطرح کرده بودم که ایشان فرمودند: «بسیار بحث قشنگی بود و تابهحال هیچکس را ندیدهام که به این خوبی بحث کند، آفرین؛ ولی این را هم اضافه کن» که این توجه و نظارت ایشان، توفیق خوبی بود و من نظارت ایشان را بسیار دوست داشتم. افزایش علاقه آقا به بنده مشهود بود و من هم که به ایشان بسیار علاقه داشتم، رحلتشان برایم بسیار سخت بود؛ ولی باید به قضای الهی راضی بود.
ملاقات استاد و آیتالله مصباح یزدی
روزی خدمت حاجآقا گفتم: نمیخواهید با حاجآقای مصباح ملاقاتی داشته باشید؟ ایشان پذیرفتند. خدمت حاجآقا مصباح نیز عرض کردم، ایشان نیز اظهار تمایل کردند و فرمودند: «مدتهاست که همدیگر را ندیدهایم و بسیار خوب شد». پس از هماهنگی با هر دو بزرگوار، یک روز جمعه همین که دعای ندبه مدرسه معصومیه تمام شد، با آیتالله مصباح خدمت آیتالله سعادتپرور رفتیم. مرحوم آقای پهلوانی بسیار دغدغه حفاظت از حاجآقا را داشتند و میفرمودند: «نمیخواهم ایشان بیایند، نگرانشان هستم، خیلی حیف است که گزندی به ایشان برسد و باید حفظ شوند». ولی آنهایی که با آیتالله مصباح آشنا هستند، میدانند که ایشان بهعنوان وظیفه و انجام تکالیف الهی کار میکنند و این چیزها (حفظ جان و مقام) چندان برایشان مهم نیست. آیتالله پهلوانی حتی سپردند که از مسیر نزدیکتر به خیابان و نه از بازار لباس، حضرت آیت الله مصباح را به منزلشان ببرم. وقتی که با حاج آقا برای دیدار آقای پهلوانی می رفتیم در بین راه گفتم: «حاجآقا، ایشان مسیری را گفتهاند که من نمیشناسم و اگر برویم، گم میشویم. راهی را میشناسم که طولانیتر و از مسیر بازار است». فرمودند: «همان را که میشناسی برو». خدمت حاجآقا رفتیم، سریع هم به آنجا رسیدیم و هر دو بزرگوار بسیار خوشحال شدند. جلسه بهاصطلاح، بزم دوستانه شد. مرحوم آیتالله پهلوانی فرمودند: «چیزی را تهیه کردهام و دوست دارم بخوانید»؛ سپس به حاجآقا دادند. متن آن عربی و متعلق به ابنفارض بود. حاجآقا خواندند؛ سپس اشعار غدیریهای از مرحوم قاضی رضواناللهتعالیعلیه داشتند که آنها را هم خواندند. آن زمان، آقا دیگر چشمانشان نمیدید و آیتالله مصباح از این مسئله بسیار ناراحت شدند.
بهیاد دارم که مرحوم آیتالله پهلوانی، صورتشان را جلویِ جلو میآوردند تا بتوانند صورت ایشان را ببینند. پیدا بود که از دوران جوانی بسیار با هم صمیمی بودند. آقای پهلوانی فرمودند: «یادتان هست که چگونه با اسب تبلیغ رفتیم و من دلواپس شما بودم؟» سپس درباره خاطرت دوران تبلیغ صحبتهایی کردند. همه آقایان قدیمی میدانند و خود مرحوم آقای پهلوانی نیز آن روزها میفرمودند: «ما مانند کبوترِ دو برجه بودیم، هرجا ایشان بود، من بودم و هرجا من بودم، ایشان هم بود. اگر دیگران ایشان را میدیدند، مرا تداعی میکردند و اگر مرا میدیدند، ایشان را تداعی میکردند».
ایشان با آیتالله مظاهری نیز همین خاطرات را داشتند و از همان اوایل بسیار با هم رفیق و صمیمی بودند. بعد آیتالله پهلوانی به آقای مصباح فرمودند: «یادت هست سال 1342 یکی آمد سخنرانی کند، من دیدم آدم ناراستی است و الآن خراب میکند و نهضت امام را تحتالشعاع قرار میدهد؛ بنابراین پشت تریبون پریدم، یقهاش را گرفتم و و او را پایین کشیدم؟!» حاجآقا فرمودند: «یادش بهخیر». مرحوم آیتالله پهلوانی، همان موقع هم بسیار تند و تیز بودند.
چنانکه قبلا عرض شد آیتالله مظاهری میفرمودند: «آقای پهلوانی، بسیار آدمِ امامزمانیای هستند. اصلا ایشان دعای ندبه را در مدرسه حجتیه راهاندازی کرده بودند. گاهی بدون عبا، گوشه قبا را میگرفتند، دربِ تکتک حجرهها را میزدند و برای صبحانه و قند و چایِ دعای ندبه، پول جمع میکردند». پدر مرحوم آقامجتبی و آیتالله حاجآقا مرتضی تهرانی نیز پس از دعای ندبه صحبت میکردند و نکات اخلاقی را میفرمودند. جلسه بسیار گرم برگزار میشد و همهکاره هم خود حاج شیخ علیآقا بودند و بهنظرم بعد از ایشان هم، برادر بزرگوارشان حاج شیخ حسن آقا. حاج شیخ حسن آقا هم مرد بسیار بزرگواری هستند که الان تهران هستند[8].
در آن دیدار من از جناب آقای پهلوانی به آقای مصباح گلایه کردم که ایشان از منزل بیرون نمیآید. آقای مصباح به حاج آقا پهلوانی فرمودند: «چرا بیرون نمیروید؟! خیلیها بیرون میروند، حرمی میروند». حاجآقا در پاسخ فرمودند: «وضعم خوب نیست، چشمم نمیبیند و با ویلچر، برای دیگران سخت است». سپس مطلبی فرمودند که پیدا بود طفره میروند: «آخر اگر آن طلبههای قدیمی که با هم بودیم مرا ببینند، بسیار تعجب میکنند و میگویند: اینکه از دیوار راست بالا میرفت، حالا او را با ویلچر میبرند و میآورند!» حاجآقا مصباح فرمودند: «غصه نخور حاج شیخ علیآقا! دوستان قدیمی ما همه مردهاند و فقط من و تو ماندهایم! اینها همه جوان هستند و ما را که میبینند، فکر میکنند ما همینطور بودهایم، بیا». خلاصه این صحبتهای آخر آن دو بزرگوار، باعث قوت قلب حاجآقا شد و پس از آن بیشتر بیرون میآمدند. اما بهنظرم هفته پس از آن دیدار بود که ناراحتی قلبی ایشان شدید شد و در بیمارستان آیتالله گلپایگانی بستری شدند. بنده برای دیدن ایشان به بیمارستان رفتم.
همچنین در آن دیدار مرحوم پهلوانی به حاجآقا مصباح گفتند: «من خاطرات شش ماهِ آخر عمر مرحوم قاضی را از فرزند آیتالله مروارید گرفتهام و دارم». حاج آقا مصباح فرمودند: «این را بدهید ببینیم». ایشان هم دادند، همین که نگاه کردند، فرمودند: «این را به آقای آقاتهرانی بدهید تایپ کنند، ارزشمند است، از بین نرود حیف است». بنابراین آن را به امانت گرفتم و پس از تایپ، در آن ملاقاتِ بیمارستان خدمتشان بردم[9].
خدا آقازادهشان حاجآقا ابوالفضل را حفظ کند. به ایشان پیام رساندم که حاجآقا مصباح گفتهاند: «سلام برسانید و بگویید: من دوست دارم به دیدن شما بیایم». اما حاج آقای پهلوانی فرمودند: «نه بیمارستان نیایند، اینجا جای مناسبی نیست، آقا بیشتر دلواپس میشوند و اگر بشود، بعد به منزل تشریف بیاورند». ایشان نیز پذیرفتند و برای عیادت به منزل آمدند.
آخرین دیدار با استاد
آخرین دیدارم، نزدیک ماه رمضان بود که خدمتشان رفتم و صحبتهایی کردند. خیلی خوب بود. نوشتههای ایشان را دارم. عجیب است که همین چند روز پیش، میدیدم که ایشان آخرین بار که بنده را دیدند، فرمودند بخوان: «دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند». تعجب کردم که آخرین دیدار این را گفتند. خدا رحمتشان کند.
پس از آن روز، باخبر شدم که پنجشنبه عصر در منزل مینشینند. به دوستان گفتم هرکدام مایلید، به دیدن ایشان برویم. جلسه عمومی بود و ما هم مثل بقیه خدمت ایشان رفتیم. همین که دستشان را بوسیدم و نشستم، فرمودند: «شما کی هستی؟» گفتم من فلانی هستم. فرمودند: «دیگران بروند، میخواهم حرف بزنم». آن جلسه عمومی و بسیار خوب بود و من خوشحال بودم که آقا مهدیمان را هم بردهام تا آقا را ببیند؛ چون آقا حساس بودند و ناراحت میشدند. ایشان میفرمودند: «به کسی نگویید اینجا بیاید! نمیخواهم کسی اینجا بیاید». اگر به کسی میگفتیم و معرفیشان میکردیم، نه به حاجآقا خوش میگذشت و نه به ما؛ از این رو رعایت میکردیم. بسیار رُک بودند و حرفشان را راحت میزدند. دلم نمیخواست ایشان را ناراحت کنم؛ ولی چون آن جلسه عمومی بود، برای اولین بار با دوستان رفتم و مهدی هم آمد. ایشان مقداری صحبت کردند و وقتی تمام شد، برخاستیم و گفتم اجازه مرخصی میفرمایید؟ با اینکه حالشان خوب نبود، ولی باز آن شادیِ درونشان بسیار محسوس بود. ایشان را بوسیدم و فرمودند: «تو مرا ببوس، دیگران صورتم را تُفتُفی میکنند». واقعاً دوستداشتنی بودند.
روزهای پایانی عمر استاد
آن جلسه هم تمام شد و من برای تبلیغ ماه مبارک رمضان رفتم. هنگامی که برگشتم با پسرشان تماس گرفتم، ایشان گفتند که آقاجون میفرمایند: «اگر میشد آقاتهرانی در بعضی جلسات هم میآمد، خوب بود». گفتم: «ایشان هرچه بفرمایند، انجام میدهم». همیشه میفرمودند: «تو خیلی شلوغش میکنی و کارهای زیادی برای خودت درست کردهای» (البته من نکردم؛ شده. هر کاری برای کمتر شدن مشغلههایم میکنم، باز هم نمیشود و همین امر، همهچیز را از دستم گرفت و در واقع بسیار هم ضرر میکنم). به آقازاده ایشان گفتم: «پس وقتی را تعیین کنیم که خدمت آقا برسم». من به آقازاده ایشان سپرده بودم که شبها باشد؛ ولی چهارشنبهشبها و یکشنبهشبها برنامه دارم و نمیتوانم. یکدفعه دیدم آقا ابوالفضل تلفن زدند و گفتند: «صبح پنجشنبه ساعت نُه خدمت حاجآقا بروم»؛ اما صبح پنجشنبه کلاس داشتم و آن هفته نیز بنا بود به اصفهان برویم. یکی از چیزهایی که ایشان روزهای اول به من فرمودند، این بود: «استخارهای نباش، فکر کن و تصمیم بگیر. حتی اگر از ده تصمیم، دو مورد را اشتباه کنی، بهتر از این است که پیوسته در حال استخاره کردن باشی». ولی آن روز استخاره کردم و رفتن به اصفهان بد آمد و با اینکه مصمم به رفتن بودم، صرفنظر کردم. خانواده علت را جویا شدند؛ چون مادرشان در اصفهان بیمار بودند. گفتم: «استخاره بد است، نمیرویم. این سرّی دارد که ما نمیدانیم».
آیتالله پهلوانی در آن ماه مبارک رمضان به منزل دوستان قدیمی و شاگردان و بستگانشان میرفتند. بهیاد دارم که روزهای پیش از ماه مبارک، فرمودند: «خواب دیدم مرا از حرم بهسوی مسجد امام[10] تشییع میکنند». و این برخلاف تشییعهای مرسوم بود؛ چون معمولا از مسجد امام به سمت حرم تشییع میکنند. خودشان برای این خواب، تعبیری داشتند. من نیز آنجا تعبیری به ذهنم آمد، ولی چیزی نگفتم؛ چون راستش نمیخواستم سخنی خلاف نظر استاد گفته باشم. بهذهنم آمد که چون ایشان همیشه از ولایت بهجهت توحیدی حرکت میکنند، از سوی حرم و ولایت، بهسوی توحید حرکت میکنند که بسیار هم خوب است؛ بهویژه که در حال انجام تفسیر «قرآن و فطرت» بودند و معمولاً بخشی از آن را برای ما مطرح و بحث میکردند. گویا بعد هم درباره خوابی که دیده بودند، فرمودند: «دیدم خودم هم در تشییع هستم و خیلیها هستند». آرامآرام صحبت شد: «که دیدم لحدم را نیز چیدهاند و یکی از سنگهای داخل قبر مانده است که هنوز نبستهاند». از برخی خویشان ایشان شنیدم که ایشان روزهای آخر فرموده بودند:«دیدم کفنم هم کردهاند و صورتم باز است».
ماه مبارک رمضان به دیدار حضرت آیتالله مصباح نیز رفتند، بهعنوان بازدید آن دیدار قبلی. هنگامی که خبر رحلت ایشان را به حاجآقا مصباح دادم، با ناراحتی بسیار فرمودند: «میدانی وقتی دو هفته پیش به منزل ما آمدند و میخواستند بروند، چه فرمودند؟!» گفتم: «نه». گفتند: «ایشان فرمودند: میدانید چرا به دیدن شما آمدم؟ گفتم: نه، برای چه آمدید؟ گفتند: آمدهام برای خداحافظی». بسیاری از دوستانشان میدانند که آماده شدن ایشان برای رفتن از دنیا پیدا بود.
مشورت بر سر طرح تربیت مربّی اخلاق
وقتی برنامه تربیت مربی شروع شده بود، برخی خدمت حضرت آیتالله پهلوانی چیزهایی گفته بودند که البته همین قضیه باعث محکمتر شدنِ رفاقتمان شد. وقتی دیدم به ایشان در اینباره مطالبی را گفتهاند و ایشان را نگران کردهاند، خدمتشان رفتم، توضیحاتی دادم و گفتم: «هرجای آن اشکال دارد بگویید تا حذف کنم؛ چون زیر نظر حاجآقا مصباح است و حاجآقا شما را صد درصد قبول دارند. بنده نیز شما را قبول دارم و هرگز اختلافی بین دیدگاه شما و ایشان نمیبینم. پس هرجا بهنظرتان نامناسب است، بگویید تا قلم قرمز بکشم؛ چون به لطف خدا کارها دست خودمان است، بنده هم که شما را قبول دارم».
دیدم وقتی همهچیز را توضیح دادم، دغدغه آقا برطرف شد؛ سپس قول دادم که در پایان، مانند برخی از کارها که خود حاجآقا مصباح نظارت جدی دارند، کار را برای نظارت نزد ایشان ببرم؛ اما نپذیرفتند و فرمودند: «من حوصله خواندنش را ندارم». گفتم: «من برایتان میخوانم و خلاصه صد صفحه را در پنج دقیقه برایتان میگویم، هرجا دیدید درست نیست، بفرمایید حذف میکنیم؛ چون نمیخواهیم خراب کنیم، میخواهیم کار درستی انجام بشود». همفکری با ایشان بسیار خوب بود و الحمدلله خودم بهره اولیهاش را بردم.
سرّ طهارت عمر استاد سعادتپرور
درباره آیتالله سعادتپرور نکتهای را در پیام مقام معظم رهبری میبینیم که مانند بسیاری از فرمایشهای ایشان، بسیار زیباست. ایشان فرمودند: «آن بزرگوار عمر طیب و طاهر و همراه با تلاشِ مبارکی را در تعلیم و ترویج معارف الهی و توحیدی گذراندند و نمونهای از صفا و اخلاص بودند». این پیام تسلیتِ مقام معظم رهبری بسیار به دلم نشست و این توضیح کوتاه را میدهم که آیتالله سعادتپرور از طریق اهلبیت؟عهم؟ شروع کردند. خودشان نیز فرمودهاند که در کتابها و آثارشان مانند «جمال آفتاب» یا شرح حافظ سعی کردهاند مطالب را با بیان اهلبیت؟عهم؟ و آیات الهی به مردم نشان بدهند تا مثلاً کسانی که ذوق ادبی دارند و از طریق شعر بهتر جذب میشوند، در این مسیر گام بردارند. بهراستی خواندن کلام اهلبیت؟عهم؟ در شرح حافظ بسیار لذتبخش است؛ اینکه میبینیم ایشان بهخوبی از عهده نگارش چنین اثری برمیآیند؛ چه در بخش ادبی که در توضیح نکات ادبی نمیمانند و توضیح غزلی را با غزل دیگر میدهند و چه وقتی که آیه یا روایتی را میآورند و به چه زیبایی به دل مینشیند.
سخنان ایشان آهستهآهسته بهویژه این اواخر توحیدی شده بود؛ چنانکه مقام معظم رهبری نیز در پیام تسلیتشان فرمودهاند: «عمرشان را در تعلیم و ترویج معارف الهی و توحیدی گذاشتهاند»[11]. ایشان بهواقع انسانی موحّد بودند.
درباره کتاب قرآن و فطرت
آیتالله سعادتپرور تفسیری را شروع کرده بودند و در آن بیشتر بهطریق فطرت، افراد را جهت میدادند[12]. ایشان در پی نشان دادن این واقعیت بودند که توحید، کأنه از جان افراد برمیخیزد. ما به هر مناسبتی که خدمتشان میرسیدیم، بخشهایی از آیات را تلاوت میکردند و سپس از ما میپرسیدند: چه میفهمید؟ من زیاد وارد بحث نمیشدم؛ چون نه برای بحث، بلکه برای استفاده میرفتم؛ سپس ایشان بسیار زیبا و رسا توضیح میدادند. به ایشان گفتم: این کتاب را تمامش کنید. ایشان فرمودند: «فکر نمیکنم این تفسیر تمام شود». پرسیدم: چرا تمام نمیشود؟ فرمودند: «اکنون که نمیبینم، همینطور از اول کاغذ تا آخر آن را مینویسم، ولی دیگر خودم نمیتوانم یک دور بخوانم و ببینم چه نوشتهام. اگر اصلاح بخواهد، دیگر در توانم نیست».
خلاصه درباره اتمام کتاب «قرآن و فطرت» هر جلسه خدمتشان عرض میکردم که اگر کاری از من ساخته است، حاضرم کمک کنم؛ ولی پیدا بود که کاری از دست ما ساخته نیست. البته بزرگواران و کسانی که فراغ بال بیشتری داشتند به لطف خدا در خدمتشان بودند. ایشان فرمودند: «نه تمام نمیشود، میدانم نیمه میماند». گفتم: چرا؟ فرمودند: «زمانی که این برنامه را شروع کرده بودم، یک سحری اذان میگفتند، تا نام مبارک امیرمؤمنان علی{علیه السلام} تمام شد و به حی علی الصلاة رسیدم، قلبم گرفت. -پیدا بود در جذبه خاصی بودند[13]- وقتی به اینجا رسیدم، فهمیدم این کار ما هم به سامان نخواهد رسید و از نیمه بیشتر نخواهد شد».
البته وقتی این صحبتها میشد، ما چندان دل نمیدادیم و میگفتیم: «انشاءالله اشتباه است، اینطور نیست، خدا سلامتی میدهد و به اتمام میرسد...»؛ ولی کاری هم نمیتوان کرد که قضای الهی به موقع محقّق خواهدشد.
شاگرد و شاگردپروری
برخی از دوستان زیاد خدمت ایشان میرفتند تا بتوانند در این جهت کمک کنند. مرحوم پهلوانی الحمدلله محبوب بودند و از اینکه شاگردان خوبی تربیت کردهاند، خدا را شکر میکردند. ایشان این اواخر میفرمودند: «اگر استادمان مرحوم آیتالله طباطبایی شاگردان فراوانی تربیت کردند، از خدا بسیار متشکرم که به من نیز توفیق داد که با شمار زیادی از دوستان طلبه همراه شوم و آنها نیز این راه را شروع و طی کنند و بتوانند حتی ارائه بدهند». ایشان از این بابت بسیار خرسند بودند. این نکته برای من بسیار اهمیت دارد که چقدر خوب است انسان پس از حدود هشتاد سال، نیروی چشمها و پاهایش را از دست بدهد؛ ولی از عمرش احساس رضایت کند که خدا را شکر توفیق تربیت عدهای را پیدا کردهام و اگر میروم، عمرم قطع نمیشود و اینها دنباله عمر من هستند؛ دوستان بسیار خوبی مانند جناب آقای تحریری و آقای مؤیدی که واقعاً در حوزه علمیه ما دوستداشتنی هستند و ما به علاقهمان به این بزرگواران افتخار میکنیم. اینها همه خدمت آقا بودند و از ایشان استفاده میکردند. گاهی که از حاجآقا درباره شاگردان خوبشان میپرسیدم، ایشان چند نفری را معرفی میکردند از جمله آقای ایوبی؛ مشخص بود آقا این افراد را دوست داشتند و این شاگردان در سیر و سلوک موفق بودهاند. الحمدلله که عمر آقا با رفتنشان قطع نشد، بلکه کتابها، نوشتهها و شاگردان خوبی از ایشان بهجا مانده است.
بنده وقتی خدمت آیتالله پهلوانی شرفیاب شدم و پذیرش ایشان تحقّق یافت، این رفت و آمد چند ساعتی را به خود اختصاص میداد، که لازم بود از خانواده کمبگذارم. وقتی به همسرم گفتم که مدتی از اوقات حضور در خانه را برای نشست و برخاست با این استاد میگذارم به شرط رضایت شما، ایشان گفت به شرطی که ما هم از وجود مبارکشان بهرهمند شویم. پذیرفتم و آن را خدمت استاد گفتم که ایشان فرمودند: «نه من زن نمیپذیرم ولی شما هر بار که آمدید از وضع و حال ایشان گزارش بدهید بنده هم راهکار و دستور لازم را خواهم داد و شما آن را بنویسید و به ایشان بدهید، تا که راه بیوفتد» و بحمدالله تعالی به این عهد وفا شد.
سفارش نسبت به خانواده
شاید یکی از نخستین سخنانی که ما، هم از مرحوم آیتالله صافی و هم آیتالله سعادتپرور شنیدیم، سفارش به خانواده بود که ملاحظه همسرانتان را بکنید و اینکه حقوقشان ضایع نشود؛ بهویژه افراد پرمشغلهای مانند ما باید بسیار مراقب باشند. هنوز به یاد دارم که حضرت آیتالله بهجت نیز از نخستین سخنانشان همین بود که «وقتی خانه میروید، کتابهایتان را پشت در بگذارید و مواظب باشید ندزدند!»؛ یعنی باید توجه داشته باشیم که درس و بحث، به خانه و زن و بچه ربطی ندارد. ما گاهی از هدایت و تحصیل فرزندانمان و همچنین رفتوآمد فرزندان و همسرانمان بیخبریم، آنها را رها کردهایم و در پی هدایت دیگران هستیم؛ در حالیکه اُولویت ابتدا خودتان، بعد اهلوعیال است؛ <قوا اَنفسَکُم و اَهلیکُم ناراً>[14] و بعد شعاع بیرونی است. حاجآقا نیز همینطور بودند. همان موقع که متوجه شدم ایشان ما را به شاگردی پذیرفتهاند، فهمیدم مقداری سختگیر هستند. ایشان بسیار راحت و باز برخورد میکردند، بهراحتی میگفتند نیا یا بیا. پیدا بود که رودربایستی نداشتند. درواقع هم این کارها رودربایستی برنمیدارد.
ایشان گویا همان جلسه اول، کتاب «جمال آفتاب» را هدیه دادند و فرمودند: «یک دورهاش را هم خدمت آیتالله مصباح دامتبرکاته بدهید» که من خدمت حاجآقا دادم و هربار سلام ایشان را میبردم و پاسخ را میآوردم؛ اما به یاد دارم که وقتی مینشستم و میخواستم شرح دهم که چهکار کردهام و چه شده است، ابتدا میگفتم: «برای خانوادهام چه میدهید؟» ببینید بزرگان ما باز در آن سن بالا که حتی چشمان مبارکشان را از دست دادهاند، چقدر ملاحظه میکنند؟ درواقع بعضیها اینگونه نیستند و اشتباه است. شیطان فریبمان میدهد؛ بهویژه در ارتباط با خانمها. گاهی خانمها با صداقت و خوبی میآیند و میخواهند راه را پیدا کنند، ولی اگر کسی درواقع استاد اخلاق است، باید مواظب خودش باشد؛ زیرا آن خانم برای خدا میآید و به خدا هم میرسد؛ پای استاد نباید در چاله بیفتد و پیچ بخورد!
به یاد دارم که حاجآقا همان اول فرمودند: «برای من سخت است، خانمها را راه نمیدهم؛ اما شما به ایشان بگو این کار را بکنند و هربار که حالات و وضعیت ایشان را میپرسید، روی کاغذ بنویسید و برای من بخوانید». بنابراین برای ایشان میخواندم. وقتی تمام میشد، میفرمودند که بگو این کار را بکند و چگونه عمل کند. من از این وظیفه خرسند بودم؛ چون حاجآقا دقیق توضیح میدادند تا من بهخوبی متوجهشان کنم؛ ازاینرو یاد میگرفتم که با دوستان طلبه و دیگرانی که ارتباط دارم، از نظر تربیتی چگونه برخورد کنم.
آیتالله سعادتپرور خیلی افراد را مدیون خودشان کرده بودند. این امرِ تعلیم و ترویج معارف و تربیت افراد، محدود به آقایان نبود و شماری از خانمها نیز از ایشان بهطور غیر مستقیم استفاده میکردند؛ درحالیکه برخی از آنها هرگز آقا را ندیده بودند و هنگامی که خبر رحلت ایشان به آنها رسید، برایشان واقعاً کشنده بود. برای خود من هرگز تحملپذیر نبود. فکرش را هم نمیکردم و آمادگی این خبر را نداشتیم.
شعر عارفه
به یاد دارم که ایشان غزلی بسیار زیبا را در نوشتههایشان داشتند و گفتند: این را ببین. من آن را یادداشت کردم که البته به استقبال اشعار حافظ رفته است. سراینده آن خانم عارفه بود. این مخصوصاً برای خانمها خیلی نکته است. ایشان فرمودند: گویا کاملِ این شعر به این صورت نیست؛ اما با جستوجوهای بسیار، آن را پیدا کردند و آدرس دادند که در کتابخانه فیضیه، کتابی درباره خواتین وجود دارد. خانمهایی که طبع شعر داشتند و غزلی را میگفتند، اشعارشان در این کتاب آمده است. سراینده این غزل، مهری هروی از پارسیسرایان سده نهم هجری است. او در هرات دیده به جهان گشود که نامش مهریه هراتیه یا مهرالنساء بوده و به مهری هروی شهرت دارد. ایشان هم صحبت با گوهرشاد بیگم همسر شاهرخ میرزای تیموری بوده، ملکه گوهرشاد به او لقب زن فاضل و شیرینسخن داده بوده. غزلیات و اشعار دلنشین او معروف است که تضمین و جواب حافظ بوده و به حقّ خوب از پس آن برآمده است. او اینطور سروده است:
حل هر نکته که بر پیر خرد مشکل بود
آزمودیم به یک جرعه می حاصل بود
گفتم از مدرسه پرسم سبب حرمت می
درِ هرکس بزدم، بیخود و لایعقل بود
معنای «می» در غزلیات و بیانات عرفا به مقابلاتش شناخته میشود؛ یعنی اگر گفتیم «سجاده میآلود است»، منظور خلوص در عبادت است یا اگر «می» در برابر عقل آمد، منظور عشق است. اینجا نیز همینطور است. شاعر میگوید: درب هرکدام از این حجرهها را که میزدم، میدیدم خودشان هم گرفتارند و هیچکس نیست که آسوده از این بازی باشد. این همان بیان توحید فطری است که در دل همه ما توحید و عشق به خدا وجود دارد؛ ولی به قول معروف سوراخ دعا را گم کردهایم. کسی خیال میکند که برای رسیدن به کمال باید در پی مال برود! دیگری میپندارد که برای لذت بردن، باید دنبال شهواتش برود؛ اما هیچیک سیر نمیشوند. مگر با یک زن و دوتا و سهتا و صدتا و هزارتا و یک حرمسرا، مشکل خواست انسان حل میشود؟! باز انسان دوست دارد لذت ببرد و بیشترش را میخواهد؛ بنابراین راه این نیست که اگر بود، حدِ یقفی میداشت. معلوم میشود که انسان دنبال لذتی دیگر است؛ لذتی بینهایت، <فیها ما تَشتَهِی الاَنفُس و تَلَذُّ بِه الاَعیُن>[15]. اگر کسی ارتباطش را با خدا خوب کند، درمییابد که هرچه جانش با آن حال بیاید، در ارتباط با خدا برایش هست. هرچه که چشمش با آن لذت ببرد، هست. انسان هرچیز زیبایی که ببیند، با دیدن زیباترش سمت آن میرود؛ حتی بچهها نیز همینطورند. اگر اسباببازی به دستشان بدهید، همین که دقایقی بعد اسباببازی جدید و زیباتری به آنها بدهید، قبلی را کنار میگذارند. پس انسان در پی بهترین و برترین است. این بهترین و برترین کجاست؟ جالب است که در دل همه ماست! جالب این است که از رگ گردن به ما نزدیکتر است. رابطه حیات من با رگ گردنم، خیلی زیاد است. او از رگ گردن هم به من نزدیکتر است؛ او را گم نکنیم!
به خاطر دارم که در مدرسه حقانی درس میخواندیم و مبادی عربی جلد دوم را تمام کرده بودیم. برای ما مبادی جلد چهارم را گذاشتند. همان سال بچهها گفتند برویم بگوییم که ما این کلاس را میخواهیم. بنده به نمایندگی دوستان خدمت شهید آیتالله قدوسی[16] رفتم و گفتم ما فلان درس را میخواهیم و بگویید بگذارند. برای ما استاد گذاشتند و شروع کردیم. دو هفته اول دیدیم بسیار سخت است و نمیتوانیم. بچهها جلسه گرفتند و گفتند: برو به آقا بگو نمیتوانیم، این را حذف کن. گفتم: من خجالت میکشم. گفتند: نه، این چیزی است که خودت بالا بردهای، خودت هم پایین بیاور. گفتم: بسیار خوب. در دفتر خدمت آیتالله قدوسی آمدم، سلام کردم و گفتم: حضرت آقا دوستان میگویند این مبادی عربی جلد چهارم سخت است و نمیتوانیم. اگر میشود ما را معاف کنید. به یاد دارم که ایشان فرمودند: بله! «از طلا گشتن پشیمان گشتهایم / مرحمت فرموده ما را مس کنید»؛ آقایان از طلا گشتن پشیمان شدهاند؟! همین درس را خواهران طلبه در مکتب توحید با نمرات 18 و 19 و 20 میخوانند، زشت است!
دیگر خجالت میکشیدیم بپرسیم آنها هم همین سطح ما هستند و این را میخوانند یا سطح دیگر؟ ولی در هر حال، کلام این بزرگوار باعث شد که غیرت همه به جوش بیاید و بخوانیم.
بنابراین بنده احساس میکنم که یکی از محاسن چنین غزلی این است که خانمها ببینند میتوان عاشق دنیا و زر و زیور نبود و اینها را پلی برای رسیدن به چیز دیگر قرار داد. میتوان از اینها گذر کرد و وابسته نشد. دختری که آرایش میکند و از خانه بیرون میآید و میخواهد بهگونهای خودنمایی کند، به خدا اشتباه میکند، به جان خودش اشتباه میکند، پسری که به این زیبایی دل میدهد، پسری نیست که باید باشد.
گفتم از مدرسه پرسم سبب حرمت می
درِ هرکس بزدم بیخود و لایعقل بود
چرا چنین عشقی اینقدر حرمت دارد؟! واقعیتش این است که دستت را در دست خدا میگذارد. دیدم همه مبتلا هستند؛ همه همحجرهایها، بچهحجرهایها، مدرسهایها، دبیرستانیها و دانشگاهیها؛ خلاصه هرکس را میبینی مبتلاست.
به چمن صبحدم از گریه و زاری دلم
لاله سوخته، خون در دل و پا در گِل بود
سحرگاه معلوم میشود. ما خیال میکنیم فقط چشمانمان میگرید؛ ولی دل نیز گریه و زاری دارد. سحر که بیدار شدید، بیایید به چمنِ سجاده، میخواهید با او حرف بزنید.
لاله را وقتی نگاه میکنید، تهِ گلبرگها سیاه و سوخته است. دیدم او هم دلش خون و پایش در گِل است و درمانده که چه کنم. بالأخره این خواستنها، پرسیدنها، درخواست کردنها روزی جواب دارد. نترسید، بپرسید، بطلبید و بخوانیدش، پاسختان را میدهد.
آنچه از بابِل و هاروت روایت کردند
سحر چشم تو بدیدم همه را حاصل بود
دولتی بود تماشای رخت مِهری را
حیف و صد حیف که این دولت مستعجل بود[17]
نام شاعر «مهری» است، مرحوم علامه طباطبایی گاهی که میفرمودند: «شعر عارفه را بخوان[18]»، منظورشان ایشان بود.
چقدر تماشای رخ یار دلپذیر بود! چه دولتی بود! چه اقتدار و حکومتی بود وقتی من به تماشای رخ تو مینشستم! کیست که واقعاً تماشای رخش اینقدر دیدنی است؟! خوشا بهحال آنهایی که این حس را تجربه کردهاند و بندِ من و این و آن نمیشوند. دلشان را به ریاست و مالِ دو روزه دنیا و احترامهای این و آن خوش نمیکنند. حیف و صد حیف که بسیار باشتاب گذشت و تمام شد.
وجهالله، امروز امام عصر؟عج؟ است. «این وجه الله الذی الیه یتوجه الاولیاء[19]» وجهالهی که اولیا بهسوی او رو میکنند، کجاست؟ جوابش در قرآن است: <فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلیمٌ>؛[20] هرسو که تو رو کنی، وجهالله همان طرف است. تو رو کن، او هست. او عالم را گرفته است. همهجا هست. او محدودیت زمانی و مکانی ندارد.
همه چیز حسین{علیه السلام} است
یکی دیگر از ویژگیهای آیتالله سعادتپرور این بود که بسیار اهل ارتباط با حضرت اباعبدالله الحسین{علیه السلام} و حضرت زهرا؟سها؟ بودند؛ چنانکه دو تا از کتابهایشان را مختص این دو بزرگوار نوشتند. ایشان بحث نورانیت را در همان کتابی آوردهاند که مربوط به حضرت زهرا؟سها؟ است. خودشان نیز بسیار اهل روضه بودند. پنجشنبهای که با ایشان قرار داشتم و خدمتشان رفتم و همان روزی بود که به رحمت خدا رفته بودند، نشسته بودیم کنار بدنشان و مانده بودیم چهکار کنیم. باور کنید تنها چیزی که به خاطرم آمد، خواندن زیارت عاشورا بود[21].
ایشان برای خواندن زیارت عاشورا برنامه داشت. این زیارت عاشورایی که ما میخوانیم، خیلی جواب نمیدهد. مشکل از زیارت عاشورا نیست؛ چون قبل و بعد از آن خوب عملی نشده جا نمیافتد. برای جا افتادن، باید قبل و بعد کار را در نظر داشته باشیم. ایشان زمان و وقت خاصی برای آن میگذاشتند و پیش و پس از دعا، نکاتی را بیان میفرمودند تا به زیبایی انجام پذیرد. زیارت عاشورا از زیارتهای بسیار خوب است؛ زیرا هم ولایت آن تام است و هم تولی و هم تبری. از خدا میخواهم که توفیق ذاکر اباعبدالله{علیه السلام} بودن را از ما نگیرد و آنها که هستند، قدرش را بدانند.
در سفری که حضرت استاد آیتالله مصباح به کربلا مشرف شدند، هنگامی که برگشتند از ایشان پرسیدم: «از امام حسین{علیه السلام} چه خواستید؟!» فرمودند: «گفتم که دلم میخواست ذاکرشان باشم، مرا هم جزوشان قرار بده». اگر خدا به شما نعمت داده و صدای قشنگی دارید، برای امام حسین{علیه السلام} بگذارید، برای تلاوت قرآن بگذارید، نه برای تحریک شهوات اهل دنیا! چون اشتباه است، جدی اشتباه است! سواد و علم و قلم و بیان و هرچه دارید، وقفِ خدا کنید. آنگاه ببینید به کجا میرسید! درواقع خودمان بیشتر بهره میبریم.
در نظام ما عدهای کار را برای خدا شروع کردند؛ مانند شهدای عزیز و امام. ببینید ما چقدر از برکاتشان بهره میبریم. حالا اگر خودمان هم اینطور باشیم، خدا ما را موفق میدارد. از خداوند میخواهم که حضرت آیتالله سعادتپرور با محمد و آلمحمد؟عهم؟ محشور باشند و سلامی را به روح مبارکشان هدیه میکنم؛
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ»
پس از رحلت آیتالله سعادتپرور، یکی از دوستان ایشان را در عالم رویا دیدند و از ایشان پرسیدند: «آن طرف چه خبر؟» ایشان فرموده بودند: «همهچیز حسین{علیه السلام} است. امام حسین{علیه السلام} را از دست ندهید. هر مرام و مسلکی دارید، امام حسین{علیه السلام} را از دست ندهید». انشاءالله همه ما و شما با امام حسین{علیه السلام} باشیم و آن بزرگوار نیز دست الهیشان بر سر همه ما باشد. والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته
[1]. پیام تسلیت مقام معظم رهبری در تاریخ 7/9/83.
[2]. آیتالله مصباح یزدی
[3]. آیتالله سعادت پرور
[4]. منظور از برنامه، همان برنامه عبادی است که سالک از طریق آن به طور عملی سعی در تهذیب نفس و سیر مراتب توحیدی می نماید.
[5]. حضرت آیتالله مصباح یزدی خود در خاطرهای این لحظه را چنین توصیف کردهاند:
«یادم میآید اولین باری که مرحوم علامه طباطبایی را دیدم، همان سالی بود که به قم آمدهبودم. روزی در مدرسه حجتیه مهمان یکی از دوستان یزدی بودم. آن وقت مدرسه حجتیه در حال ساخت بود. طبقه اول ساخته شده و هنوز تکمیل نشده بود. مرحوم طباطبایی کنار حوض مدرسه یک ساعت آفتابی ساخته بودند که میشد از روی آن ساعت را تشخیص داد. برای دیدن این ساعت آمده بودند و ما اولینبار بود که ایشان را زیارت کردیم.
آن وقت یک قیافه خیلی عادی و اگر بخواهم صریحتر عرض کنم دهاتیوار داشتند و هنوز لباسی که در تبریز میپوشیدند تنشان بود. یک عمامه خیلی کوچک داشتند و قیافهشان هم خیلی لاغر بود. ابتدا من تعجب کردم که یک چنین آخوندی که به نظر میآید دهاتی است، از این کارها سر در میآورد و میتواند چنین کارهایی بکند و مورد اعتماد باشد. من پرسیدم ایشان کیست؟ به من گفتند آقای قاضی کوچک! چون دو نفر از علمای تبریز در قم بودند که به هر دوی آنها قاضی میگفتند. به یکی قاضی کوچک میگفتند و به «آقاسید حسین قاضی» هم قاضی بزرگ میگفتند. بعدها شنیدیم که علامه دوست نداشتند که به این اسم صدا شوند و به آقای طباطبایی معروف شدند. آن وقتها این جوری بود.
بعد پرسیدم ایشان چه خصوصیاتی دارند و تحصیلاتشان کجا بوده؟ دوستها فرمودند ایشان امتیازاتی دارند. تنها این نیست. آشنایی با هیئت و ریاضیات یکی از خصوصیات ایشان است. امتیازات دیگری دارند و درس تفسیر میگویند و استاد فلسفه و چیزهای دیگر هستند. دوست ما پیشنهاد کرد که یک روز به درس تفسیر ایشان برویم. من با آن ذهنیتی که داشتم و یک ذهنیت عمومی بود، گفتم مگر تفسیر درس میخواهد؟ خود آدم کتاب تفسیر مطالعه میکند. گفت حالا یکی دو درس ضرر ندارد.
من چندان رغبتی هم نداشتم؛ ولی برای اجابت پیشنهاد دوستان یک روز پنجشنبه که علامه طباطبایی در مسجد سلماسی که نزدیک منزلشان بود تفسیر میفرمودند، با دوستان به آنجا رفتم. دیدم که عدهای نشسته بودند، ایشان تشریف آوردند و تقریبا در وسط جمع نشستند. چون تُن صدایشان ضعیف بود، خیلی آرام شروع کردند و طلبهها همه سکوت کرده بودند، «کان علی رئوسهم الطیر». از حالات ایشان بود که هنگام درس گفتن نگاهشان را به صورت طلاب نمیانداختند و نگاهشان را بالا میکردند. وقتی انسان از دور نگاه میکرد، خیال میکرد که چیزی روی سقف نوشته شده و ایشان دارند از رویش میخوانند. اصولا ایشان در برخوردها در صورت کسی خیره نمیشدند؛ یا نگاهشان پایین بود یا احتمالا بالا و کمتر چشم در چشم کسی میانداختند. بعدا متوجه شدیم که این کار برای آن بوده که توجهات قلبیشان محفوظ باشد؛ چون بیشتر چیزی که آدم را مشغول میکند وقتی است که در چشم طرف نگاه کند و آن وقت منفعل میشود. در مقابل طرف البته کسانی که قوی هستند و موثر میشوند.
بههرحال مشغول درس شدند. من هم آرامآرام گوش دادم و دیدم درس را با مقدمات حسابشدهای شروع کردند و نکتههایی از آیات استفاده میکنند که بسیار جالب و دلنشین است. با اینکه من بعضی درسهای تفسیر دیگر از جمله درس مرحوم آیتالله خویی در نجف را رفته بودم، درس ایشان خیلی برایم دلنشینتر بود. نکتههایی که استفاده میکردند جالبتر بود. خلاصه من در همان جلسه اول شیفته ایشان شدم». (محمدحسین روزیطلب. ذوالشهادتین: 45-47)
[6]. بقره. 74.
[7]. همان.
[8]. منظور آیتالله شیخ حسن پهلوانی تهرانی، برادر کوچکتر مرحوم استاد سعادتپرور است. ایشان در خردادماه سال 1396 رحلت فرمودند.
[9]. احتمالا این متن همان نامهای باشد که در مجموعه رسائل عرفانی مرحوم استاد پهلوانی، فصل «شرح حال آیتالله قاضی رحمه الله»، بخش «شش ماه آخر زندگی آیتالله قاضی رحمه الله» منتشر شده است. صدر این بخش چنین آغاز میشود: «نامهاى است که یکى از فرزندان مرحوم آقاى قاضى- رحمهاللَّهعلیه-، به یکى از شاگردان ایشان نوشته و جریان شش ماه آخر زندگى ایشان را ذکر کرده است». (رسائل عرفانی. ص285).
[10]. منظور مسجد امام حسن عسکری{علیه السلام} در نزدیکی حرم حضرت معصومه؟سها؟ است.
[11]. پیام تسلیت مقام معظم رهبری در تاریخ 7/9/83.
[12]. این تفسیر هنوز به چاپ نرسیده. در این باره به مصاحبه حجتالاسلام روحی مراجعه نمایید.
[13]. این جمله معترضه توضیح حجتالاسلام آقاتهرانی است.
[14]. تحریم. 6
[15] .زخرف. 71
[16]. شهید آیت الله علی قدوسی{رحمة الله علیه} مدتها مدیر مدرسه علمیه حقانی در شهر قم بودند. ایشان رابطه خوبی با مرحوم علامه طباطبایی{رحمة الله علیه} داشتند؛ تا جایی که پس از مدتی با دختر مرحوم علامه (نجمه سادات طباطبائی) ازدواج کردند. نام ایشان در زمره شاگردان جلسات خصوصی مرحوم علامه طباطبایی{رحمة الله علیه} در کنار مرحوم پهلوانی و خوشوقت و سایر شاگردان دیده میشود (محمدتقی اسلامی، زندگینامه آیتالله محمدتقی مصباح یزدی:97). پیش از انقلاب با تأسیس مکتب توحید در سال 1352 نقش مهمی در سازمان دهی و آموزش بانوان انقلابی ایفا نمودند. ایشان دروس خارج را نزد مرحوم آیت الله بروجردی و مرحوم امام خمینی رحمه الله علیهما گذرانده بودند. شهید قدوسی اولین دادستان کل انقلاب اسلامی بود و در نهایت طی عملیات تروریستی منافقین در سال 1360 به درجه شهادت نایل شد. (در این مورد ن.ک: روحالله حسینیان. شاهد یاران. دی1387. شماره38: بر موازین سخت پافشاری میکرد: صص11-15 نیز ن.ک: حسین حقّانی زنجانی. شاهد باران. دی1387. شماره38: مدیری مدّبر و قاطع بود:صص45-47)
[17]. برای مشاهده متن کامل غزل ن.ک: ابراهیم قیصری. آینه پژوهش. مرداد و شهریور. 1381. شماره 75: یادِ یار مهربان: 341.
[18]. مهر النساء هروی (هراتی) متخلّص به مهری از شاعرههای قرن نهم در ادب فارسی است. از او اشعار فراوانی به جا نمانده است. (ن.ک: همان).
[19]. اقبال الاعمال(ط. دارالحدیث). ج1. ص297.
[20]. سوره بقره، آیه١١۵.
[21]. اشاره است به قراری که در همین مصاحبه ذکر شد.