روز اول: بیداری

بیداری دل

<أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا یَکُونُوا کَالَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُون‏>[1]

«آیا براى اهل ایمان وقت آن نرسیده که دلهایشان براى یاد خدا و قرآنى که نازل شده، نرم و فروتن شود؟ و مانند کسانى نباشند که پیش از این کتاب آسمانى به آنان داده شده بود، آنگاه روزگار [سرگرمى در امور دنیا و مشغولبودن به آرزوهاى دور و دراز] بر آنان طولانى گشت؛ در نتیجه دلهایشان سخت و غیرقابل انعطاف شد، و بسیارى از آنان نافرمان بودند.»

بیداری قبل از اتمام مهلت

«قالَ الإمامُ علیٌّ{علیه السلام}: أَلَا مُسْتَیْقِظٌ مِنْ غَفْلَتِهِ قَبْلَ نَفَادِ مُدَّتِهِ.»[2]

«امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: آیا کسی نیست که قبل از پایان عمرش از غفلت و بیخبرى خود بیدار شود؟!»

نعمت بیداری

«قالَ الإمامُ عَلیٌّ{علیه السلام}: التَّیَقُّظُ فِی‏ الدِّینِ‏ نِعْمَةٌ عَلَى مَنْ رُزِقَهُ.»[3]

«امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: بیداری در دین، نعمتی است برای کسی که این روزی را دارا شده است.»

سخن امامخمینی{رحمة الله علیه}

اهل معرفت مى‏گویند: اول منزل سلوک، «یقظه» (بیدارى) است. ما که در خواب غفلت هستیم و چشم و گوشمان همه‏اش متوجه به عالم طبیعت است، اول قدم این است که بیدار بشویم و توجه کنیم به اینکه در عالم طبیعت به کجا مى‏رویم و این سیر به کجا منتهى مى‏شود.[4]

اکنون امثال ما در حجابهاى ظلمانىِ <بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ‏>[5] واقعیم؛ دردها و رنجها و عذابها از این احتجاب است؛ و اوّل قدم -که مقدّمۀ رفع حجب است- آن است که گرایش پیدا کنیم که در حجابیم و از این خدر طبیعت که تمام وجود ما را از سرّ و علن و باطن و ظاهر فراگرفته، به تدریج به هوش آییم و این «یقظه»ای است که بعض اهل سلوک، آن را منزل اول دانسته‏اند. و چنین نیست بلکه این بههوشآمدن و بیدارشدن مقدّمۀ دخول در سیر است و رفع همۀ حجب ظلمانى و پس از آن نورانى، وصول به اوّل منزل توحید است.[6]

٭٭٭

«ای بیخبر بکوش که صاحبخبر شوی

تا راهبین نباشی، کی راهبر شوی؟

در مکتب حقایق و پیش ادیب عشق

هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی

تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی

خواب و خورت ز مرتبه عشق دور کرد

آن دم رسی به خویش که بیخواب و خور شوی»[7]

 

فضیل عیاض

فضیل گرچه در ابتدای کار راهزن بود و همراه با نوچههای خود راه را بر کاروانها و قافلههای تجاری میبست و اموال آنان را به غارت میبرد، ولی دارای مروت و همتی بلند بود. اگر در قافلهها زنی وجود داشت، کالای او را نمیبرد و کسی که سرمایهاش اندک بود، از سرقت مال او چشم میپوشید، و برای آنان که مال و اموالشان را میربود، دستمایهای ناچیز باقی میگذاشت. او در برابر عبادت حق تکبر نداشت، و از نماز و روزه غافل نبود.

سبب توبهاش را چنین گفتهاند: عاشق زنی بود ولی به او دست نمییافت. گاهی نزدیک دیوار خانۀ آن زن میرفت و در هوس او گریه میکرد و ناله میزد. شبی قافلهای از آن ناحیه میگذشت؛ در میان کاروان یکی قرآن میخواند؛ این آیه به گوش فضیل رسید: <أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اَلله>[8]؛ آیا برای آنان که ایمان آوردهاند وقت آن نرسیده که دلهایشان برای یاد خدا خاشع شود؟ فضیل با شنیدن این آیه از دیوار پایین آمد و گفت: خداوندا! وقت آن شده و بلکه از وقت هم گذشته است؛ سراسیمه و متحیر، گریان و نالان، شرمسار و بیقرار، روی به ویرانه نهاد. جماعتی از کاروانیان در ویرانه بودند، میگفتند: بار کنیم و برویم. یکی گفت: الان وقت رفتن نیست که فضیل سر راه است؛ او راه را بر ما میبندد و اموالمان را به غارت میبرد. فضیل فریاد زد که ای کاروانیان! بشارت باد شما را که این دزد خطرناک و این راهزن آلوده توبه کرد!

فضیل پس از توبه همهروز به دنبال صاحبان اموال غارتشده میرفت و از آنان حلالیت میطلبید. او بعد از مدتی از عارفان واقعی شد و به تربیت مردم برخاست و کلماتی حکیمانه از خود به یادگار گذاشت.[9]

«الهِی لَمْ یَکُنْ لِی حَوْلٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِکَ إِلّا فِی وَقْتٍ ایْقَظْتَنِی لِمَحَبَّتِکَ وَ کَما ارَدْتَ أنْ أَکُونَ کُنْتُ.»[10]

«خدایا! من آن نیرویى که بتوانم به وسیلۀ آن خود را از نافرمانیات منتقل سازم، ندارم؛ مگر در آن وقت که تو مرا براى دوستیات بیدارم کنى و آنطور که بخواهى باشم.»

روز دوم: بیداری

شتاب به سوی مغفرت الهی

<وَ سَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ>[11]

«و به سوى آمرزشى از پروردگارتان و بهشتى که پهنایش [به وسعتِ‏] آسمان‏ها و زمین است، بشتابید؛ بهشتى که براى پرهیزکاران آماده شده است.»

هدف انبیا؟عهم؟، بیدارکردن مردم

«قالَ الإمامُ علیٌّ{علیه السلام}: أیُّهَا النَّاسُ إنَّ اللّهَ ارْسَلَ الَیْکُمْ رَسُولًا لِیُزِیحَ بِهِ عِلَّتَکُمْ وَ یُوقِظَ بِهَا غَفْلَتَکُمْ.»[12]

«امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: خداوند پیامبرى به سوى شما فرستاد تا بیماریهاى (روحى و اخلاقى و اجتماعى) شما را برطرف سازد و شما را از خواب غفلت بیدار کند.»

بیداری از خواب غفلت

«قالَ الإمامُ علیٌّ{علیه السلام}: فَأَفِقْ أَیُّهَا السَّامِعُ مِنْ سَکْرَتِکَ وَ اسْتَیْقِظْ مِنْ غَفْلَتِکَ وَ اخْتَصِرْ مِنْ عَجَلَتِک‏.»[13]

«امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: اى شنونده! از مستى خود به هوش آى، و از خواب غفلت بیدار شو، و از شتاب خویش بکاه!»

سخن آیتالله سعادتپرور{رحمة الله علیه}

تمام نعمت‏هاى ظاهری و باطنى که خداوند به بشر داده، بدین جهت است که از آنها بهره‏هاى راهگشایى به سعادت دنیا و آخرت و معنویّت گرفته شود؛ و چون انسان این نتیجه را از سرمایۀ عمر و نعمت‏هاى الهى نگیرد، ناچار اگر در این جهان بیدارى‏ برایش حاصل شود، ندامت بر گذشتۀ خود خواهد داشت؛ و اگر بیدارى‏ حاصل نشود، پس از این عالم، انگشت ندامت خواهد گزید؛ بنابراین، طلب مغفرت براى آن است که بتواند هرچه زودتر در این جهان براى سعادت خود کوشش بنماید تا از ندامت در دو عالم آسوده خاطر باشد. «وَ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تُورِثُ السَّقَمَ»[14]؛ و آندسته از گناهانم را که موجب بیمارى مى‏شود، ببخشاى![15]

٭٭٭

«گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد

باللّه کز آفتاب فلک خوبتر شوی

از پای تا سرت همه نور خدا شود

در راه ذوالجلال چو بیپا و سر شوی

بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود

در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی

گر در سرت هوای وصال است حافظا

باید که خاک درگه اهل بصر شوی»[16]

زهیربنقین

زهیربنقین که از شهدای عاشورا و از یاران خاص حضرت سیدالشهدا{علیه السلام} است و فرماندهی جناح چپ لشکر حضرت بر عهده او بود، در ابتدا از مواجهه با حضرت کراهت داشت. در ایامی که حضرت سیدالشهدا{علیه السلام} از مکه عازم کوفه بود، زهیر نیز به کوفه میرفت. گاهی در منازل با کاروان حضرت برخورد میکردند ولی زهیر از آن کاروان دوری میکرد. هرگاه قافله امام حرکت مى‏کرد، قافله زهیر توقف میکرد و هرجا آن حضرت توقف مى‏نمود، زهیر حرکت مى‏کرد. در یکی از منازل که به ناچار به هم برخورد کردند، زهیر مشغول غذاخوردن بود که فرستاده‏اى از جانب امام آمد و گفت: ای زهیر! امام تو را مى‏طلبد. همسر زهیر به او گفت: سبحان الله! فرزند پیامبر خدا تو را مى‏طلبد و تو در رفتن تأمل مى‏کنى؟! برخیز و برو و ببین چه مى‏فرماید! زهیر بلند شد و وارد خیمه مخصوص امام شد. زمانى نگذشت که با صورت برافروخته و کاملا شاد و مسرور بیرون آمد و گفت: من تصمیم گرفته‏ام در مصاحبت امام باشم و جان خویش را فداى او کنم. در خصوص لحظاتى که زهیر وارد خیمه امام شد، چیزى نگفته‏ و ننوشته‏اند. چه شد و چه گفتگویى انجام گرفت؟! فقط خداوند؟ج؟ میداند.[17]

٭٭٭

«الهِی فَلَمْ اسْتَیْقِظْ أَیَّامَ اغْتِرارِی بِکَ وَ رُکُونِی الى‏ سَبِیلِ سَخَطِکَ، إِلَهِی وَ أَنَا عَبْدُکَ وَ ابْنُ عَبْدَیْکَ قَائِمٌ بَیْنَ یَدَیْکَ مُتَوَسِّلٌ بِکَرَمِکَ إِلَیْک‏.»[18]

«خدایا! در روزگارى که به کرم تو مغرور بودم و به راه خشم تو متمایل گشته بودم، بیدار نگشتم؛ خدایا! من بنده تو و فرزند بندگان تو هستم که در برابرت ایستاده و به وسیله کرم تو به درگاهت توسل جویم.»

 

روز سوم: بیداری

هدفمندی خلقت

<أ فَحَسِبْتُم أنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أنَّکُمْ إلَیْنا لا تُرْجَعُونَ>[19]

«آیا پنداشته‏اید که شما را بیهوده و عبث آفریدیم، و اینکه به سوى ما بازگردانده نمى‏شوید؟!»

بازیچهنبودن خلقت

«قالَ الإمامُ علیٌّ{علیه السلام}: أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَیَلْهُوَ وَ لَا تُرِکَ سُدًى فَیَلْغُوَ وَ مَا دُنْیَاهُ الَّتِی تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَفٍ مِنَ الْآخِرَةِ الَّتِی قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ وَ مَا الْمَغْرُورُ الَّذِی ظَفِرَ مِنَ الدُّنْیَا بِأَعْلَى هِمَّتِهِ کَالْآخَرِ الَّذِی ظَفِرَ مِنَ الْآخِرَةِ بِأَدْنَى سُهْمَتِه‏.»[20]

«امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: اىمردم! از خدا بترسید، کسى بیهوده و عبث آفریده نشده که بازى کند، و رها نشده تا کار بیهوده انجام دهد؛ دنیایی که خود را در دیدۀ شما آراسته است، نباید با آخرتى که به خاطر بدبینی شما در نظرتان بد جلوه کرده است، معاوضه شود؛ مغرورى که به اعلادرجۀ همت خود به دنیا دست یافته است، مانند کسى نیست که از آخرت به کمترین سهمى دست یافته است.‏»

سخن آیتالله شجاعی{رحمة الله علیه}

در حقیقت «یقظه» و «انتباه» و به تعبیرى، آن بیدارى و بهخودآمدن که همهچیز را به‌‌هم مى‏زند و بنیان اوهام و خیالات و فریبها را درهم مى‏ریزد و به دنبال آن، سالک به راه مى‏افتد، نور خاصى است از حضرت حق؛ و بهیکنظر، جذبى است از او که متوجه قلوب مستعده مى‏گردد. در بیان دیگر مى‏شود گفت: «یقظه» و «انتباه» که سالک را بیدار کرده، به حرکت درمیآورد، مانند هر فعل و هر اثر خوب، در اصل از حضرت حق مى‏باشد.[21]

آنجا که پرده‏هاى غفلت و جهل از میان برمى‏خیزد و انسان به خود مى‏آید، در حقیقت نورى از حق در وجود انسان مى‏تابد و جذبى از او انسان را مى‏گیرد. اصل مسئله از آن سو مى‏باشد و در این سو به صورت «یقظه» و «انتباه» در وجود انسان متجلى مى‏گردد. یاد او از انسان است که انسان را به یاد او مى‏اندازد و به بیانى، اول او از انسان یاد مى‏کند و سپس انسان به یاد او مى‏افتد. نه تنها در «یقظه» و «انتباه» این چنین مى‏باشد بلکه در همۀ حالات و منازل و مقامات نیز حقیقت جز این نیست. هرذکر و هر توجه و هر عبادت و هر حرکتى از هر کسى در هر حالى، در اصل، مسبوق به یاد از جانب حق و بر اثر عطف و نظر اوست. گویى هرذکر و هر توجه و هر عبادتى از ما، نوعى جوابدادن از جانب ما مى‏باشد.[22]

٭٭٭

«صوفی بیا که شد قدح لاله پر ز می

طامات تا به چند و خرافات تا به کی؟

هشیار شو که مرغ سحر گشت مست، هان

بیدار شو که خواب عدم در پی است، هی

خوشنازکانه میچمی ای شاخ نوبهار

کآشفتگی مبادت از آشوب باد دی

بر مهر چرخ و عشوه او اعتماد نیست

ای وای بر کسی که شد ایمن ز مکر وی

فردا شراب کوثر و حور از برای ماست

و امروز نیز دلبر مهروی و جام می»[23]

جهانگیرخان

میرزاجهانگیرخان قشقایی{رحمة الله علیه} که یکى از علماى زمان خودش بود، از انسانهایى است که دل آمادهاى در سینه داشت. در احوالات ایشان مىنویسند: از دوران جوانى تا چهلسالگى همچون سایر افراد ایل قشقایى به دامپرورى و پرورش اشتغال داشته و با تارزنى و آلات موسیقى افراد را به سوى خود جلب مى کرد و در هر مجلس شادى و معصیتى که وجود داشت، شرکت مىکرد. او در یکى از تابستانها که ایل قشقایى به ییلاق سمیرم آمده بود، براى فروش فرآوردههاى دامى و خرید نیازمندیهاى خود و عائلهاش به اصفهان رفت. پس از انجام کارهاى ضرورى در بازار براى تعمیر تار شکستهاى که همراه داشت، از شخص پیرمردى سراغ استاد یحیى (ارمنى تارساز) را گرفت. آن پیر روشنضمیر ضمن راهنمایى و معرفى استاد یحیى ارمنى تارساز به او میگوید: حق است که پى کار بهترى بروى و دانش بیاموزى و اگر راست میگویى برو اول تار وجود خودت را درست کن و از این کارها دست بردار! این سخن چنان در دل و جان جهانگیرخان اثر گذاشت و شورى به پا کرد که از همانجا ترک ایل کرد، رحل اقامت در اصفهان -که در آن زمان دارالعلمى مشهور بود- افکند و در مدرسه صدر که مجمع فقیهان و حکیمان بزرگ بوده است، حجرهاى براى سکونت اختیار کرد. او از کارهاى خود توبه کرد و با عشق و علاقه وافرى که از نصیحت آن پیر روشندل در نهادش برانگیخته شده بود به تحصیل علوم دینى و عرفانى پرداخت. طولى نکشید که از زبدۀ ارباب فضل و بلاغت و قدوه اصحاب مجد و فصاحت و... گردید. براى درک قدر و منزلت پوشیده و ناشناختۀ ایشان، کافى است که بدانیم اشخاص مثل آیتاللّهالعظمى بروجردى{رحمة الله علیه} (مرجع بزرگ شیعیان) و شهید آیتالله سیدحسن مدرس{رحمة الله علیه} (روحانى مبارز) از شاگردان او بودهاند.[24]

٭٭٭

«یا مَن أَرقَدَنى فی مِهادِ أمنِه وَ أمانِه وَ أیقَظَنى إلى ما مَنَحَنى بِه مِن مِنَنِه و إحسانِه.»[25]

«اى خدایی که مرا در گهوارهای امن خواباندی و براى رسیدن به نعمتها و احسان‏هایت از خواب گران بیدارم کردى.»

روز چهارم: بیداری

هدفمندی خلقت

<إِنَّ فی‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ 190 الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا>[26]

«یقیناً در آفرینش آسمان‏ها و زمین، و آمد و رفت شب و روز، نشانه‏هایى [بر توحید، ربوبیّت و قدرت خدا] براى خردمندان است. (190) آنان که همواره خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد مى‏کنند و پیوسته در آفرینش آسمان‏ها و زمین مى‏اندیشند، [و از عمق قلب همراه با زبان مى‏گویند:] پروردگارا! این [جهان با عظمت‏] را بیهوده نیافریدى.»

خلقت برای اهداف متعالی

«قالَ الإمامُ علیٌّ{علیه السلام}: أ أقنَعُ مِن نَفسی بأن یُقالَ: هذا أمیرُ المؤمنینَ، وَ لا اشارِکَهُم فی مَکارِهِ الدَّهرِ، أو أکونَ اسوَةً لَهُم فی جُشوبَةِ العَیشِ؟! فما خُلِقتُ لیَشغَلَنی أکلُ الطَّیِّباتِ، کالبَهیمَةِ المَربوطَةِ هَمُّها عَلَفُها، أوِ المُرسَلَةِ شُغلُها تَقَمُّمُها، تَکتَرِشُ مِن أعلافِها، وَ تَلهو عَمّا یُرادُ بها، أو اُترِکَ سُدىً، أو اُهمِلَ عابِثا أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِیقَ الْمَتَاهَة.»[27]

«امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: آیا به این قناعت کنم که به من امیرمؤمنان گفته شود، ولى در سختى‏هاى روزگار با آنان شریک نباشم یا در تلخى‏هاى زندگى الگویشان محسوب نشوم؟! من آفریده نشدم تا سرگرم خوردن غذاهاى پاکیزه و لذیذ شوم. من مانند حیوان بهآخور بستهشده که تمام اندیشه‏اش خوردن علف است، یا چارپاى رهاشده که کارش بههمزدن خاکروبه‏هاست و از علف‏هاى آن شکمش را پر مى‏کند و از هدف خلقتش بى‏خبر است، نیستم. هیهات از اینکه رهایم ساخته، یا بیکار و بیهوده‏ام گذاشته باشند، یا کشانندۀ عنان گمراهى باشم، یا در حیرت و سرگردانى بیراهه روم.»

سخن آیتالله مظاهری؟حفظ؟

تفکر و اندیشه در اینکه من چه کسى هستم، کجا بوده‏ام، براى چه به این دنیا آمده‏ام، سپس به کجا خواهم رفت و تأمل در اینکه اگر همهجا محضر خداست و من در حضور آنمتعال هستم و او دائماً مرا مى‏بیند و بر کارهاى من اشراف دارد، پس باید چه کنم؟ اینگونه تفکرات مى‏تواند بر سال یا سالیان متمادى عبادت و نماز و روزه برترى پیدا کند و شخص داراى آن را به پیمودن ره صدساله در یکشب مفتخر سازد. مسلماً این‏گونه اندیشیدن و تفکر هر پرده و کدورتى را که مانع از تابش انوار خدایى فطرت باشد، پاره مى‏کند و آن را از بین مى‏برد. این حالت یقظه و تنبه از بهترین حالات انسانى است که به خوبى غریزه مذهب را آبیارى و تقویت مى‏کند و در نتیجه براى هرمرد و زن به ویژه براى نوجوانان یکنیروى کنترل‏کننده مى‏شود. بههرصورت، یقظه با هر تعبیرى که باشد، چه تفکر و تأمل و چه مراقبت و مواظبت، وسیله ارتباطى محکم و خوبى با خداوند است و به روشنى موجب شکوفایى غریزه مذهب و رشد و تعالى آن مى‏شود.[28]

٭٭٭

«چرا دائم به خوابی ای دل، ای دل

ز غم در اضطرابی ای دل، ای دل

بورِه کنجی نشین شکر خدا کن

که شاید کام یابی ای دل، ای دل»[29]

مرد آهنگر

در شهر بصره وارد بازار آهنگران شدم. آهنگری را دیدم که آهن تفتیده را با دست روی سندان[30] گذاشته و شاگردانش با پتک بر آن آهن میکوبند. به تعجّب آمدم که چگونه آهن تفتیده به دست او صدمه نمیزند؟ از آهنگر سبب این معنا را پرسیدند؛ گفت: سالی بصره دچار قحطی شدید شد؛ بهطوریکه مردم از گرسنگی تلف میشدند؛ روزی زنی جوان -که همسایۀ من بود- پیش من آمد و گفت: از تلفشدن بچههایم میترسم؛ چیزی به من کمک کن. چون جمالش را دیدم، فریفتۀ او شدم و پیشنهاد غیراخلاقی به او کردم. زن دچار خجالت شد و به سرعت از خانهام بیرون رفت. پس از چندروز دوباره آمد و گفت: ای مرد! بیم تلفشدن فرزندان یتیمم میرود؛ از خدا بترس و به من کمک کن. باز خواهشم را تکرار کردم. زن خجالتزده و شرمنده خانهام را ترک کرد. دوروز بعد مراجعه کرد و گفت: به خاطر حفظ جان فرزندان یتیمم تسلیم خواستۀ تو هستم. مرا به محلی ببر که جز من و تو کسی نباشد. او را به محلی خلوت بردم؛ چون به او نزدیک شدم به شدّت لرزید؛ گفتم: تو را چه میشود؟ گفت: به من وعدۀ جای خلوت دادی؛ اکنون میبینم میخواهی در برابر پنج بینندۀ محترم مرتکب این عمل نامشروع شوی؛ گفتم: ای زن! کسی در این خانه نیست. گفت: دو فرشتۀ موکل بر من، دو فرشتۀ موکل بر تو و علاوه بر این چهارفرشته، خداوند بزرگ هم ناظر اعمال ما است؛ من چگونه در برابر اینان مرتکب این عمل زشت شوم؟ کلام آن زن در من چنان اثر گذاشت که بر اندامم لرزه افتاد و نگذاشتم در آن عرصۀ سخت دامنش آلوده شود؛ از او دست برداشتم و به او کمک کردم و تا پایان قحطی جان او و فرزندان یتیمش را حفظ نمودم. او برای من به این صورت دعا کرد: خداوندا! چنانکه این مرد آتش شهوتش را به خاطر تو فرونشاند، تو هم آتش دنیا و آخرت را بر او حرام گردان! بر اثر دعای آن زن از صدمۀ آتش دنیا در امان ماندم.[31]

٭٭٭

«فَصَلِّ عَلَى‏ مُحَمّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ مَکَان‏ نُقْصَانِها تَماماً وَ عَجِّلْنی تَثَبُّتاً وَ تَمَکُّناً وَ سَهْوِى تَیَقُّظاً وَ غَفْلَتی تَذَکُّراً وَ کَسَلى نَشاطاً.»[32]

«خدایا بر محمد و آل او درود فرست و هر نقصانى در نماز من رخ داده، کاملش فرما و به زودى به من ثبات قدم و توانایى عنایت کن (تا کاستى‏ها را جبران کنم) و سهو مرا به بیدارى و غفلتم را به یادآورى و کسالتم را به نشاط مبدّل فرما.»

 

[1]. الحدید، 16.

 

[2]. تصنیف غررالحکم، ص146.

 

[3]. همان، ص84.

 

[4]. صحیفه امام، ج‏10، ص242.

 

[5]. النور، 40.

 

[6]. صحیفه امام، ج‏20، ص439.

 

[7]. دیوان حافظ، غزل 524.

 

[8]. الحدید، 16.

 

[9]. برگرفته از: تذکرةالاولیاء، ص279.

 

[10]. إقبالالأعمال، ج‏2، ص686 (مناجات شعبانیه).

 

[11]. آلعمران، 133.

 

[12]. بحارالانوار، ج74، ص296.

 

[13]. نهجالبلاغة (للصبحیصالح)، ص214.

 

[14] . اقبال الاعمال، ص328.

 

[15]. نور هدایت، ج‏3، ص93.

 

[16]. دیوان حافظ، غزل 524.

 

[17]. سلحشوران طف، ص210.

 

[18]. إقبالالأعمال، ج‏2، ص686 (مناجات شعبانیه).

 

[19]. المؤمنون، 115.

 

[20]. نهجالبلاغة، ص540.

 

[21]. مقالات، ج2، ص30.

 

[22]. همان.

 

[23]. دیوان حافظ، غزل 569.

 

[24]. قصصالتوابین، حکایت 39.

 

[25]. بحارالأنوار، ج‏84، ص339 (دعای صباح).

 

[26]. آلعمران، 190 و 191.

 

[27]. بحارالأنوار، ج‏33، ص474.

 

[28]. اخلاق و جوان، ج‏2، ص29.

 

[29]. دیوان باباطاهر، ص122.

 

[30]. آهنی ضخیم که فلزات را بر آن مینهند و با پتک میکوبند.

 

[31]. اسرار معراج، ص84؛ به نقل از: توبه، آغوش رحمت، ص170.

 

[32]. بحارالانوار، ج83، ص14.

 

فهرست مطالب