روز چهاردهم: عوامل غفلت

تعلق به خانواده و اموال

<یا أیُّها الَّذینَ امَنُوا لا تُلْهِکُمْ أمْوالُکُمْ وَ لا أوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَأولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ>[1]

«اى مؤمنان! مبادا اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل کنند؛ و آنان که [به خاطر مال و فرزند از یاد خدا] غافل مى‏شوند، زیانکارند.»

اتلاف عمر

«قالَ الإمامُ علیٌّ{علیه السلام}: کَفَى بِالْمَرْءِ غَفْلَةً أَنْ یَصْرِفَ هِمَّتَهُ فِیمَا لَا یَعْنِیه‏.»[2]

«امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: در غفلت آدمی همین بس که همت خود را در کاری صرف کند که به درد او نمیخورد.»

سخن آیتالله سعادتپرور{رحمة الله علیه}

آیات قرآن کریم با کنایه و یا به صراحت به تمام افراد بشر هشدار مى‏دهند که عمر عزیز را به بطالت نگذرانند، بلکه به آنان مى‏آموزد که چگونه زندگى کنند و بکوشند در هر لحظه، از طریق آفاق و انفس، شناسایى خویش از حضرت حق متعال را زیاده گردانند؛ وگرنه، اگر انسان بهره‏ لازم را از عمر خود نگیرد، پس از گذشت از این جهان، انگشت حسرت و ملامت خواهد گزید؛ بلکه اگر کسى بخشى از عمر خویش را در غفلت و اشتغال به هوا و هوس عالم طبیعت به سر برده و سپس بیدارى‏ به او دست داده و درى از شناسایى و قرب و انس با حضرت حق سبحانه نصیبش گردد، باز نسبت به گذشتۀ خویش حسرت و تأسف خواهد خورد. اینجا است که مى‏بینیم امیرالمؤمنین{علیه السلام} مى‏فرماید: «احْذَرُوا ضِیاعَ الأَعْمارِ فِیما لا یَبْقى‏ لَکُمْ، فَفائِتُها لا یَعُودُ»[3]؛ بپرهیزید از اینکه عمر خود را در امورى که براى شما باقى نمى‏ماند، ضایع سازید؛ زیرا آنچه از عمر تلف مى‏شود، دیگر باز نمى‏گردد. همچنین مى‏فرماید: «إِنَّ أَنْفاسَکَ أَجْزاءُ عُمْرِکَ، فَلا تُفْنِها إِلّا فِی طاعَةٍ تُزْلِفُکَ»[4]؛ به راستى که نَفَس‏هاى تو جزءجزء عمرت مى‏باشد؛ بنابراین، آنها را جز در اطاعت از پروردگار که تو را به او نزدیک مى‏کند، تلف نکن![5]

سخن آیتالله ملاحسینقلی همدانی{رحمة الله علیه}

ایشان در توصیهای فرموده است: سالک باید در هر مجلس که گمان وقوع در معصیت است، البته، البته، البته اجتناب نماید؛ بلکه مجالست با اهل غفلت بدون ضرورت، مضر است؛ اگرچه از معصیت خالى بوده باشد. کثرت اشتغال به مباحات، شوخى بسیار، لغوگفتن و گوشدادن به اراجیف، قلب را مىمیراند.[6]

٭٭٭

«جفا نه شیوه دینپروری بود حاشا

همه کرامت و لطف است شرع یزدانی

رموز سرّ «انا الحقّ» چه داند آن غافل

که منجذب نشد از جذبهاى سبحانى

تو بودی آن دم صبح امید کز سر مهر

برآمدی و سر آمد شبان ظلمانی

همیشه تا به بهاران هوا به صفحه باغ

هزارنقش نگارد ز خط ریحانی

به باغ ملک ز شاخ امل به عمر دراز

شکفته باد گل دولتت به آسانی»[7]

شعوانه

در بصره زنی به نام شعوانه زندگی میکرد. مجلسی از فسق و فجور در بصره منعقد نمیشد که وی در آن حضور نداشته باشد. روزی با جمعی از کنیزان خود در کوچههای بصره میگذشت. به در خانهای رسیدند که از آن فغان و خروش بلند بود. گفت: سبحان الله! در این خانه عجب مصیبت و غوغایی است! کنیزی را برای استعلام از حقیقت حال به داخل خانه فرستاد. آن کنیز رفت و بازنگشت. کنیزی دیگر را فرستاد، آن نیز رفت و نیامد. دیگری را فرستاد و به او تأکید نمود که زود بازگردد. کنیز رفت و برگشت و گفت: ای خاتون! این غوغای مردگان نیست، ماتم زندگان است. این ماتم بدکاران و عاصیان و نامهسیاهان است. شعوانه که این را شنید، گفت: آه! بروم و ببینم که در این خانه چه خبر است؟ چون به داخل رفت، دید واعظی در آنجا نشسته و جمعی بر دور او فراهم آمده، ایشان را موعظه میکند و از عذاب خدا میترساند و ایشان همگی به گریه و زاری مشغولاند. او هنگامی رسید که واعظ این آیه را تفسیر میکرد: <إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیظاً وَ زَفِیراً 12 وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَکاناً ضَیقاً مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنالِک ثُبُوراً>[8]؛ در روز قیامت چون دوزخ، عاصیان را ببیند، به غریدن آید و عاصیان در لرزیدن آیند؛ و چون عاصیان را در دوزخ افکنند، در جایگاه تنگ و تاریک و زنجیرهای آتشین به یکدیگر بسته، فریاد واویلا برآورند. مالک جهنم به ایشان گوید: زود به فریاد آمدید؛ بسا فریاد و فغان که بعد از این از شما صادر خواهد شد. شعوانه چون این آیه را شنید، بسیار در وی اثر کرد و گفت: ای شیخ! من یکی از روسیاهان درگاهم. آیا اگر توبه کنم، حقتعالی مرا میآمرزد؟ گفت: البته اگر توبه کنی، خدای تعالی تو را میآمرزد، اگرچه گناه تو مثل گناه شعوانه باشد. گفت: ای شیخ! شعوانه منم و توبه میکنم که از این به بعد مرتکب گناه نشوم.[9]

٭٭٭

«اللّهمّ إنّى أعوذُ بِکَ مِنَ الْکَسَلِ و الفَشَلِ و الهَمِّ و الجُبنِ و البُخلِ و الغَفلَةِ.»[10]

«خدایا از تنبلی، سستی، غم، ترس، بخل و غفلت به تو پناه میبرم.»

روز پانزدهم: عوامل غفلت

دوری از طلب حقیقت

<وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ>‏[11]

«و مسلماً بسیارى از جنّیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده‏ایم؛ [زیرا] آنان را دل‏هایى است که به وسیلۀ آن [معارف الهى را] در نمى‏یابند، و چشمانى است که توسط آن [حقایق و نشانه‏هاى حق را] نمى‏بینند، و گوش‏هایى است که به وسیلۀ آن [سخن خدا و پیامبران را] نمى‏شنوند؛ آنان مانند چهارپایانند؛ بلکه گمراه‏ترند؛ اینانند که بى‏خبر و غافل [از معارف و آیات خداى‏]اند.»

دوری از حقیقتطلبی

«قالَ الإمامُ علیٌّ{علیه السلام}: یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ وَ مَا جَرَّأَکَ عَلَى ذَنْبِکَ وَ مَا آنَسَکَ بِهَلَکَةِ نَفْسِکَ أَ مَا مِنْ دَائِکَ بُلُولٌ‏ أَمْ لَیْسَ مِنْ نَوْمَتِکَ یَقَظَةٌ أَ مَا تَرْحَمُ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَرْحَمُ مِنْ غَیْرِهَا فَلَرُبَّمَا تَرَى الضَّاحِیَ لِحَرِّ الشَّمْسِ فَتُظِلُّهُ أَوْ تَرَى الْمُبْتَلَى بِأَلَمٍ یُمِضُّ جَسَدَهُ فَتَبْکِی رَحْمَةً لَهُ فَمَا صَبَّرَکَ عَلَى دَائِکَ وَ جَلَّدَکَ عَلَى مَصَائِبِکَ وَ عَزَّاکَ مِنَ الْبُکَاءِ عَلَى نَفْسِکَ وَ هِیَ أَعَزُّ الْأَنْفُسِ عَلَیْکَ.»[12]

«امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: اى انسان! در گناه جرئت پیدا کرده‏اى و به خداى خود مغرورشده‏اى و از اینکه خود را در معرض هلاکت گذاشته‏اى، نمى‏ترسى؟ آیا هنوز از این بیمارى بهبودى حاصل نکرده‏اى و از خواب غفلت بیدار نشده‏اى و به جان خود رحم نمى‏کنى و به دیگران ترحم ندارى؟ اگر مشاهده کنى کسى در آفتاب قرار گرفته است، براى او سایبان درست مى‏کنى؛ و اگر بنگرى کسى به بیمارى مبتلا شده و روزبهروز لاغر مى‏گردد، بر او‏ گریه مى‏کنى و دلت به حال آن خواهد سوخت؛ ولى اکنون به بیمارى خود توجه ندارى و صبر مى‏کنى و مصیبت‏هایى که تو را فرا گرفته و به تو آزار مى‏رساند، فراموش کرده‏اى؟ تو باید در برابر این بیماریها و سختیها خودت را تسلیت دهى؛ چون نفس خودت از همه عزیزتر است و باید به خودت توجه داشته باشى.»

سخن آیتالله مکارم شیرازی؟حفظ؟

«یقظه» نقطه مقابل غفلت، به معناى خودآگاهى است. بعضى از عارفان آن را یکى از منازل آغازین سیروسلوک ذکر کرده اند. «یقظه» در اصطلاح عارفان اسلامى، بیدارى از خواب «غفلت» و توجه به اعمال و کردارهاى گذشته، براى جبران خطاها و جهتگیریهاى صحیح در آینده است. آیات و روایات فراوانى بههمینمنظور از منبع وحى یا از سرچشمۀ قلب پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} صادر شده است. اساساً تمام آیات انذار و بشارت، براى رسیدن به همین هدف است؛ یعنى هدفش زدودن آثار «غفلت» و بیدارساختن افراد و اقوامى است که در خواب بىخبرى فرو رفتهاند. هشدارهاى قرآن مجید با جمله هایى مانند <اَفَلا تَعْقِلُون>؛ «آیا اندیشه نمىکنید و عقل خود را به کار نمىاندازید؟»؛ <أَفَلا تَذَکَّرُون>؛ «آیا متذکر نمىشوید؟»؛ <اَفَلاَ تَتَفَکَرُونَ>؛ «آیا اندیشه نمىکنید؟» و مانند اینها، همه به منزله بانگهایى است که رهبر بیداردل، به پیروانى که در خواب سنگین فرورفتهاند، مىزند تا بیدار شوند و آمادۀ حرکت به سوى مقصد گردند. همچنین آیاتى که تأکید بر ذکر خدا دارد و اعراض از ذکر حق را منشأ تباهى انسان و «معیشت ضنک» در این جهان و نابینامحشورشدن در آن جهان مىشمرد، مسلمانان را از اسباب لهو -یعنى آنچه که انسان را از یاد خدا غافل سازد- برحذر مىدارد، همه براى رسیدن به این مقصود یعنى حالت «یقظه» و بیدارى است.[13]

٭٭٭

«صورت ظاهر فنا گردد بدان

عالم معنى بماند جاودان

چند بازی عشق با نقش سبو

بگذر از نقش سبو رو آب جو

صورتش دیدی ز معنی غافلی

از صدف درّی گُزین گر عاقلی

این صدفهای قوالب در جهان

گرچه جمله زندهاند از بحر جان

لیک اندر هر صدف نبود گهر

چشم بگشا در دل هریک نگر»[14]

داستان اصمعی

اصمعى مىگوید: در بصره به سر مىبردم. روزی پس از نماز جمعه از شهر بیرون رفتم. مرد عربى را دیدم بر شترى نشسته و نیزهاى در دست دارد. چون مرا دید، گفت: از کجایى و از کدام قبیلهاى؟ گفتم: از طایفۀ اصمع! گفت: تو همانى که معروف به اصمعى هستى؟ گفتم: آرى، من همانم! گفت: از کجا مىآیى؟ گفتم: از خانۀ خداوند؟عز؟! گفت: «أَ و للّهِ بَیْتٌ فِى الْاَرْضِ؟»؛ آیا در زمین براى خداوند خانهاى هست؟ گفتم: آرى، خانۀ مقدس معظم، بیتاللّهالحرام. گفت: آنجا چه مىکردى؟ گفتم: کلام خدا مىخواندم. گفت: «أَ و للّهِ کَلامٌ؟» آیا براى خدا کلامى هست؟ گفتم: آرى، کلامى شیرین. گفت: چیزى از آن را بر من بخوان! سورۀ «ذاریات» را خواندم تا به این آیه رسیدم: <وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ>[15]. گفت: این کلام خدا و سخن او است؟ گفتم: آرى، سخن اوست که به بندهاش محمد{صلوات الله علیه} نازل کرده است. گویى آتشى از غیب در او زدند؛ سوزى در وى پدید آمد؛ دردى شگفتآور از درونش سر زد؛ نیزه و شمشیر را بینداخت؛ شتر را قربانى کرد و به تهیدستان واگذاشت؛ لباس ستم از تن بینداخت و گفت «تَرى یَقبَلُ مَن لَم یَخدِمهُ فِى شَبابِه؟»؛ اصمعى! آیا به نظرت مىرسد کسى که در جوانى به عبادت و طاعت برنخاسته، مقبول درگاه الهی واقع شود؟ گفتم: اگر نمىپذیرفتند، چرا پیامبران را مبعوث به رسالت کردند؟ رسالت انبیا براى این است که فرارى را بازگردانند و قهرکرده را آشتى دهند. گفت: اصمعى این دردزده را دارویى بیفزاى و خستۀ معصیت را مرهمى بنه! دنبالۀ آیات خواندهشده را شروع کردم: <فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ>؛ «پس به خداى آسمان و زمین قسم که وعدۀ خدا حق است؛ همانند سخنى که با یکدیگر دارید». چون آیه را قرائت کردم، چندبار خود را به زمین زده و نعره کشید و همچون والِهى سرگردان و حیران رو به بیابان نهاد. او را ندیدم تا در طواف خانۀ خدا، دست به پردۀ کعبه داشت و مىگفت: «مَن مِثلى و أنتَ ربّى، مَن مِثلى و أنتَ ربّى؟»؛ مانند من کیست که تو خدا و پروردگار منى؟ به او گفتم: با این کلام و حالى که دارى، مردم را از طواف باز داشتهاى. گفت: اى اصمعى! خانه، خانۀ او و بنده، بندۀ او؛ بگذار تا براى او نازى کنم! سپس دوخط شعر خواند که مضمونش این است: اىشببیداران! چه نیکو هستید! پدرم فداى شما باد! چه زیبا هستید! درب خانۀ آقاى خود را بزنید، به یقین در به روى شما باز مىشود.[16]

٭٭٭

«وَ هَذَا مَقَامُ مَنِ اعْتَرَفَ بِسُبُوغِ النَّعْمَاءِ وَ قَابَلَهَا بِالتَّقْصِیرِ وَ شَهِدَ عَلَى نَفْسِهِ بِالْإِهْمَالِ وَ التَّضْیِیعِ وَ أَنْتَ الرَّءُوفُ الرَّحِیمُ الْبَرُّ الْکَرِیمُ الَّذِی لَا یُخَیِّبُ قَاصِدیِهِ وَ لَا یَطْرُدُ عَنْ فِنَائِهِ آمِلِیه‏... فَلَا تُقَابِلْ آمَالَنَا بِالتَّخْیِیبِ وَ الْإِیَاس‏.»[17]

«و این مقام کسی است که نعمتها را دریافت کرد و در مقابلش کوتاهی کرد. او بر علیه خود شهادت میدهد که سستی و تضییع کرده است. اما تو خدای رئوف و مهربان و نیکوکار هستی که قصدکننده به سوی خود را ناامید نمیکند و آرزومندان را از درگاه خود بیرون نمیکند... پس آرزوهای ما را به یأس و ناامیدی مبدل نفرما!»

روز شانزدهم: عوامل غفلت

دنیاطلبی

<فَذَرْهُمْ فی‏ غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حینٍ 54 أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنینَ 55 نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ بَلْ لا یَشْعُرُونَ>[18]

«پس آنان را در غرقاب گمراهى و جهالتشان تا هنگامى [که مرگشان فرا رسد] واگذار. (54) آیا گمان مى‏کنند افزونى و گسترشى که به سبب مال و اولاد به آنان مى‏دهیم، (55) در حقیقت مى‏خواهیم در عطاکردن خیرات به آنان شتاب ورزیم؟ [چنین نیست‏]؛ بلکه [آنان‏] درک نمى‏کنند [که ما مى‏خواهیم با افزونى مال و اولاد، در تفرقه، طغیان، گمراهى و تیره‏بختى بیشترى فرو روند.]»

شکم پرستی و تنبلی

«قالَ الإمامُ زینُ العابدینَ{علیه السلام}: وَ اعْلَمْ وَیْحَکَ یَا ابْنَ آدَمَ أَنَّ‏ قَسْوَةَ الْبِطْنَةِ وَ کِظَّةَ الْمِلْأَةِ وَ سُکْرَ الشِّبَعِ وَ غِرَّةَ الْمُلْکِ مِمَّا یُثَبِّطُ وَ یُبْطِئُ عَنِ الْعَمَلِ وَ یُنْسِی الذِّکْرَ وَ یُلْهِی عَنِ اقْتِرَابِ الْأَجَلِ حَتَّى کَأَنَّ الْمُبْتَلَى بِحُبِّ الدُّنْیَا بِهِ خَبَلٌ مِنْ سُکْرِ الشَّرَاب‏.»[19]

«امامسجاد{علیه السلام} فرمود: واى بر تو اى فرزند آدم! بدان که سنگینىِ شکم و تنبلىِ ناشی از پرخوری و مستى سیرى و غفلتِ حاصل از قدرت، از امورى هستند که انسان را در عمل کُند مى‏کنند و ذکر خدا را از یاد او مى‏برند و او را از نزدیکی مرگ غافل مى‏سازند؛ به حدی که دوستدار دنیا، گویا از مستىِ شراب دیوانه گشته است.»

سخن آیتالله شجاعی{رحمة الله علیه}

موجودیت حیات دنیا بر پایۀ جهل و غفلت بهخصوصى است و اگر این جهل و غفلت برطرف شود و یقظه و تنبه حاصل شود، اساس موجودیت آن متزلزل مى‏گردد، خیال و فریببودن آن روشن شده، و حقیقت به وضوح مى‏رسد؛ و انسان طالب حقیقت مى‏شود و در طلب حیات حقیقى که همان حیات الهى است مى‏افتد. این بیدارشدن و بهخودآمدن از یکچنین جهل و غفلتی را «یقظه» و «انتباه» مى‏نامیم. قرآن مى‏خواهد به انسان «یقظه» و تنبه» بخشد؛ آیات قرآنى و خطابها و نداهاى ربوبى به صورتهای مختلف مى‏خواهد مؤمنین را بیدار نموده و به خود آورد.[20]

٭٭٭

«هرکه بیدار است او در خوابتر

هست بیداریش از خوابش بِتر

چون به حق بیدار نبود جان ما

هست بیدارى چو در بندان ما

جان همهروز از لگدکوب خیال

وز زیان و سود و از خوف زوال

نى صفا مىماندش نى لطف و فر

نى به سوى آسمان راه سفر

خفته آن باشد که او از هر خیال

دارد امید و کند با او مقال»[21]

توبۀ اسیر

شیخصدوق{رحمة الله علیه} از حضرت صادق{علیه السلام} روایت مىکند: تعدادى اسیر را به محضر مبارک رسول خدا{صلوات الله علیه} آوردند؛ حضرت به کشتن همۀ آنان فرمان داد، مگر یکمرد. مرد اسیر گفت: چرا از میان همۀ اسیران حکم رهایى مرا دادى؟ فرمودند: جبرئیل از جانب خدا به من خبر داد که در وجود تو پنجخصلت است که خدا و رسول آن خصلتها را دوست دارند: غیرت شدید بر خانوادهات، سخاوت، حسن خلق، راستى در گفتار، شجاعت. آن مرد پس از شنیدن اینفرمایش، مسلمان شد و اسلامش نیکو گشت؛ سپس در جنگى همراه رسول خدا{صلوات الله علیه} شرکت کرد و پس از مبارزهاى شدید شهید شد.[22]

٭٭٭

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ... وَ مَتِّعْ أَبْصَارَنَا بِالْجَوَلَانِ فِی جَلَالِکَ لِتَسْهَرَنَا عَمَّا نَامَتْ قُلُوبُ الْغَافِلِین‏.»[23]

«خدایا! بر محمد و آل او درود فرست و بهرۀ چشمان ما را دیدار جلال خودت قرار ده تا قلوب ما را از خواب غفلت بیدار کند.»

 

روز هفدهم: عوامل غفلت

دنیاپرستی

<قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً 103 الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً>[24]

«بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم از جهت عمل آگاه کنم؟ (103) [آنان‏] کسانى هستند که کوششان در زندگى دنیا بههدررفته [و گم شده است‏] درحالىکه خود مى‏پندارند، خوب عمل مى‏کنند.»

دنیاطلبی

«قالَ أبو جَعفَرٍ{علیه السلام}: یا جابِرُ! الآخِرَةُ دارُ قَرارٍ، وَ الدُّنیا دارُ فَناءٍ وَ زَوالٍ، وَ لکِنَّ أهلَ الدُّنیا أهلُ غَفلَةٍ.»[25]

«امامباقر{علیه السلام} فرمود: ای جابر! آخرت محل استقرار و آرامش است و دنیا، محل نابودی است؛ اما اهل دنیا، اهل غفلت هستند.»

سخن مقام معظم رهبری؟حفظ؟

ما باید از گناهانمان استغفار کنیم. فایدۀ بزرگ استغفار این است که ما را از غفلت نسبت به خود خارج میکند. ما گاهی در مورد خودمان دچار اشتباه میشویم. وقتی به فکر استغفار میافتیم، گناهان، خطاها، خیرهسریها، پیروی از هوای نفس، تجاوز از حدود، و ظلم به نفس خود و دیگران جلوی چشم ما زنده میشود و یادمان میآید که چه کردهایم؛ آن وقت دچار غرور، نخوت و غفلت نسبت به خود نمیشویم. اولین فایدۀ استغفار این است.

خدای متعال وعده فرموده است: آن کسی که استغفار کند و بهعنوان یکدعای حقیقی از خدای متعال حقیقتاً آمرزش بطلبد و از گناهش پشیمان باشد، خدای متعال توبهپذیر است. این استغفار، بازگشت به سوی پروردگار است؛ پشتکردن به خطاها و گناهان است و خداوند میپذیرد؛ اگر استغفار، استغفار حقیقی باشد. توجه کنید که همینطور آدم به زبان بگوید: استغفر اللَّه، استغفر اللَّه، استغفر اللَّه، اما حواسش این طرف و آن طرف باشد، این فایدهای ندارد؛ این استغفار نیست. استغفار یک دعاست، یک خواستن است؛ باید انسان حقیقتاً از خدا بخواهد و مغفرت الهی و گذشت پروردگار را بطلبد و بگوید: من این گناه را کردهام؛ پروردگارا! به من رحم کن، از این گناه من بگذر. این استغفار نسبت به هریک از گناهان، مسلماً غفران الهی را پشت سر خواهد داشت؛ خدای متعال این باب را باز فرموده است.[26]

٭٭٭

«یقظه‏ آمد نوم حیوانى نماند

انعکاس حس خود از لوح خواند

همچو حس آن که خواب او را ربود

چون شد او بیدار عکسیّت نمود

لاجرم اسفل بود از سافلین‏

ترک او کن‏ لا أُحِبُّ الْآفِلِین‏»[27]

گَبر آتشپرست

روزی حضرت موسی{علیه السلام} به جانب کوه طور میرفت؛ در میان راه گبری پیر را که آلوده به کفر و گمراهی بود، دید؛ گبر به موسی{علیه السلام} گفت: مقصدت کجاست و از این راه به کدام کوی و برزن میروی؟ با چه موجودی نیت سخن داری؟ جواب داد: قصدم کوه طور است؛ آن مرکزی که دریای بیپایان نور است؛ به آنجا میروم تا با حضرتحق راز و نیاز کنم و از گناهان شما از پیشگاهش عذرخواهی نمایم. گبر گفت: میتوانی از جانب من پیامی به سوی خدا ببری؟ موسی{علیه السلام} گفت: پیامت چیست؟ گفت: از جانب من به پروردگارت بگو: در این غوغای آفرینش، مرا از خداوندی تو عار میآید؛ اگر روزیِ مرا تو میدهی، هرگز نده! من منت روزی تو را نمیبرم؛ نه تو خدای منی و نه من بندۀ تو! موسی از گفتار آن گبر بیمعرفت و از آن سخن بیادبانه در جوشوخروش افتاد و پیش خود گفت: من به مناجات با محبوب میروم ولی سزاوار نیست این مطالب را به حضرتش بگویم؛ اگر بخواهم در آن حریم، حق را رعایت کنم، حق این است که از این گفتار خاموش بمانم. موسی{علیه السلام} بهجانب طور رفت و در آن وادی نور با خداوند رازونیاز کرد؛ با چشمی اشکبار به مناجات نشست؛ خلوت باحالی بود که اغیار را در آن خلوت راه نبود. وقتی قصد برگشت به شهر را داشت، خطاب رسید: موسی{علیه السلام}! پیام بندهام چه شد؟ عرضه داشت: من از آن پیام شرمندهام؛ خود بینا و آگاهی که آن گبر آتشپرست و آن کافر مست چه جسارتی به حریم مبارک تو داشت! خطاب رسید: از جانب من به سوی آن تندخو برو و از طرف من به او سلام برسان! آنگاه با نرمی و مدارا بگو: اگر تو از ما عار داری، ما را از تو عار و ننگ نیست و هرگز با تو سر جنگ و ستیز نداریم؛ تو اگر ما را نمیخواهی، ما تو را با صدعزت و جاه میخواهیم؛ اگر رزق مرا نمیخواهی، من رزقت را از سفرۀ فضل و کرمم عنایت میکنم؛ اگر منت روزی از من نداری، من بیمنت روزی تو را میرسانم؛ فیض من همگانی، فضل من عمومی، لطف من بیانتها و جود و کرمم ازلی و قدیمی است.

وقتی موسی{علیه السلام} از کوه طور برگشت، گبر پیر به موسی گفت: اگر برای پیامم جواب آوردهای بگو. گفتار حقمتعال، زنگ کفر و عناد را از صفحۀ جان آن کافر پاک کرد. او گمراهی بود که از راه حق پس افتاده بود و آن جواب برای او همانند آواز جَرس بود. از شرم و خجالت سر به زیر افکند؛ آستین در برابر چشم گرفت و دیده به زمین دوخت؛ سپس سربلند کرد و با چشمی اشکبار و دلی سوزان گفت: ای موسی! در جان من آتش افروختی؛ این چه پیامی بود که من به محبوب عالم دادم؛ رویم سیاه، وای بر من، ای موسی! ایمان را به من عرضه کن و حقیقت را به من یاد بده؛ خدایا! چه داستان عجیبی بود، جانم را بگیر تا از فشار وجدان راحت شوم! موسی{علیه السلام} سخنی از ایمان و عشق، و کلامی از ارتباط با خداوند به او تعلیم نمود و او هم با اقرار به توحید و توبه از گذشته، جان را تسلیم محبوب نمود. [28]

٭٭٭

«اللَّهُمَّ... نَبِّهْنِی فِیهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِینَ‏ وَ هَبْ لِی جُرْمِی یَا إِلَهَ الْعَالَمِین‏.»[29]

«خدایا!... در این روز مرا از خواب غفلتزدگان بیدار کن و جرمم را بر من ببخش ای خدای جهانیان.»

روز هجدهم: عوامل غفلت

بیتوجهی به آخرت

<یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ>[30]

«[تنها] ظاهرى [محسوس‏] از زندگى دنیا را مى‏شناسند و آنان از آخرت بى‏خبرند.»

اهتمام زیاد به امور شهوانی

«قالَ الإمامُ علیٌّ{علیه السلام}: أمقَتُ العِبادِ إلَى اللَّهِ سبحانَهُ مَن کانَ هِمَّتُهُ بَطنَهُ وَ فَرجَه‏.»[31]

«امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: دشمنترین بنده نسبت به خدا، کسی است که تمام اندیشهاش، شکم و فرج او باشد.»

سخن آیتالله سعادتپرور{رحمة الله علیه}

شیخمحمود شبستری{رحمة الله علیه} میگوید:

سیه شد روى جانم از خجالت

ز فوتِ عمر و ایّام بطالت‏

بخشى از عمر بشر را کودکى و لهو و لعب، و بخشى از آن را جوانى و فوران شهوات جنسى و غیرجنسى و پنداشت‏هاى دوران جوانى به خود مشغول مى‏کند؛ و پس از پایانیافتن فوران جوانى، آمال‏هاى آینده‏نگرى براى فرزندان و مال‏اندوزى و... وى را به خود مشغول مى‏سازند. بر این اساس، اگر انسانى هشتادسال عمر کند، تنها سىسال مى‏ماند که در این ایّام نیز قواى جسمانى به ضعف مى‏گراید و فراهمشدن موجبات بیدارى براى او مشکل مى‏گردد؛ مگر آنکه عنایتى از جانب حق سبحانه نصیبش گردد؛ به همین دلیل، وقتى به گذشتۀ خود مى‏نگرد، جز غفلت و زیان چیزى مشاهده نمى‏کند؛ اینجاست که باید بگوید: «أَسْتَغْفِرُکَ مِنْ کُلِّ لَذَّةٍ بِغَیْرِ ذِکْرِکَ، وَ مِنْ کُلِّ راحَةٍ بِغَیْرِ أُنْسِکَ، وَ مِنْ کُلِّ سُرُورٍ بِغَیْرِ قُرْبِکَ، وَ مِنْ کُلِّ شُغْلٍ بِغَیْرِ طاعَتِکَ»[32]؛ از هر لذّتى بى یاد تو، و از هر آسایشى بى انس با تو، و از هر شادمانى و نشاطى جز قُربت، و از هر کارى غیر طاعتت، آمرزش مى‏طلبم.[33]

٭٭٭

«گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست

چون من در این دیار هزارانغریب هست

هرچند دورم از تو، که دور از تو کس مباد

لیکن امید وصل توأم عنقریب هست

در عشق، خانقاه و خرابات شرط نیست

هرجا که هست پرتو روی حبیب هست

عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد؟

ایخواجه درد نیست وگرنه طبیب هست»[34]

زن آلوده

در میان بنى اسرائیل زنى آلوده و زانیه و بسیار زیبا وجود داشت که هرکس او را مىدید، فریفتۀ جمالش مى گشت. درب خانۀ او همیشه باز بود و خودش بر روى تختى روبروى درب خانه مىنشست تا آلودگان را دور خود جلب کند. هرکس مىخواست بر او وارد شود و با او آمیزش کند، مىبایست دهدینار بپردازد. روزى عابدى وارسته، از کنار خانۀ او عبور مى کرد که چشمش به جمال دلرباى آن زن آلوده افتاد؛ شیفتۀ او شده و بىاختیار وارد آن خانه شد؛ او پول نداشت ولی همراه خود یکقماش داشت که آن را فروخت و دهدینار را پرداخت و روى تخت کنار آن زن نشست. همین که دست به سوى زن دراز کرد، با خود گفت: ای بدبخت! خداى بزرگ تو را در این حال مىنگرد، درحالىکه غرق در کام حرامى؛ اگر هماکنون عزرائیل بیاید و جانت را بگیرد، جواب حق را چه خواهى داد؟ فکر کرد که با انجام یکزنا همه عباداتش حَبط و پوچ مى گردد؛ ناراحت شد و رنگش تغییر کرد. زن به او گفت: چه شده؟ چرا رنگت پریده؟! عابد گفت: من از خدا مىترسم؛ اجازه بده از خانهات بیرون روم! زن گفت: واى بر تو! مردم حسرت مىبرند که کنار این تخت با من بنشینند و به این آرزو برسند؛ تو که به این آرزو رسیدهاى، مىخواهى از وسط راه آن را رها کنى؟! عابد گفت: من از خدا مىترسم؛ پولى را که به تو دادهام حلال تو باشد؛ عابد با حالى پریشان از خانه خارج گردید. همین حالت عابد باعث شد که خوف و وحشتى در دل آن زن آلوده افتاد و با خود گفت: این مرد عابد اولین گناه را خواست انجام دهد، ولى آنچنان از خدا ترسید که پریشان گردید؛ ولى من سالهاست که دامنم آلوده است و غرق در گناه؛ همان خدایى که عابد از او ترسید، خداى من هم هست و من باید بیش از او از خدایم بترسم. همان لحظه توبۀ حقیقى کرد و درب خانه را به روى خود بست و لباس کهنه پوشید و مشغول عبادت خدا گردید.[35]

٭٭٭

«یَا مَوْلَای‏ فَسَأَلْتُکَ مَسْأَلَةَ مَنْ لَا یَسْتَوْجِبُ أَنْ تُسْمَعَ لَهُ دَعْوَةٌ لِعَظِیمِ مَا کُنْتُ‏ فِیهِ‏ مِنَ‏ الْغَفْلَةِ.»[36]

«ای آقای من! از تو میخواهم درخواست مرا اجابت کنی. من همان کسی هستم که به خاطر غوطهورشدن در غفلتی بزرگ، مستحق شنیدهشدن دعایش نیست.»

روز نوزدهم: عوامل غفلت

بیتوجهی به آیات الهی

<یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی نَزَّلَ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعیداً>[37]

«اىاهل ایمان! به خدا و پیامبرش و کتابى که بر پیامبرش نازل کرده و به کتابى که پیش از این فرستاده [از روى صدق و حقیقت‏] ایمان بیاورید. و هرکه به خدا و فرشتگان و کتاب‏هاى آسمانى و پیامبران او و روز قیامت کافر شود، یقیناً به گمراهىِ دور و درازى دچار شده است.»

آرزوهای طولانی

«قالَ الإمامُ عَلیٌّ{علیه السلام}: وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْأَمَلَ یُذْهِبُ الْعَقْلَ وَ یُکَذِّبُ الْوَعْدَ وَ یَحُثُّ عَلَى الْغَفْلَةِ وَ یُورِثُ‏ الْحَسْرَة.»[38]

«امامعلى{علیه السلام} فرمود: اى بندگان خدا! بدانید که آرزوی دراز، عقل را از بین مى‏برد، وعده را دروغ جلوه مى‏دهد، منجر به غفلت مى‏شود و نتیجهاش حسرت خواهد بود.»

سخن امامخمینی{رحمة الله علیه}

تا کى مى‏خواهید در خواب غفلت به سر برید، و در فساد و تباهى غوطه‏ور باشید؟ از خدا بترسید؛ از عواقب امور بپرهیزید؛ از خواب غفلت بیدار شوید. شما هنوز بیدار نشده‏اید؛ هنوز قدم اول را برنداشته‏اید. قدم اول در سلوک «یقظه» است؛ ولى شما در خواب به سر مى‏برید؛ چشمها باز و دلها در خواب فرو رفتهاست. اگر دلها خواب‏آلود و قلبها بر اثر گناه، سیاه و زنگ‏زده نمى‏بود، این‏طور آسوده‏خاطر و بى‏تفاوت به اعمال و اقوال نادرست ادامه نمى‏دادید؛ اگر قدرى در امور اخروى و عقبات هولناک آن فکر مى‏کردید، به تکالیف و مسئولیتهاى سنگینى که بر دوش شماست، بیشتر اهمیت مى‏دادید.[39]

٭٭٭

«ای برادر در ره معنی قدم هشیار زن

در صف آزادگان چون دم زنی بیدار زن

شو خرد را جسم ساز و عقل رعنا را بسوز

تیغ محو اندر سرای نفس استکبار زن

گردن اندر راه معنی چند گه افراشتی

تیغ معنی را کنون بر حلق دعوی دار زن

گام زن مردانهوار و بگذر از موت و حیات

از دو کون اندر گذر لبیک محرموار زن

سالکان اندر سلامت اسب شادی تاختند

یکقدم اندر ملامت گر زنی بیدار زن»[40]

مخترع دین

امامصادق{علیه السلام} فرمود: مردی در زمانهای گذشته زندگی میکرد و میخواست دنیا را از راه حلال به دست بیاورد و ثروتی فراهم نماید؛ ولی نتوانست. از راه حرام کوشش کرد تا مالی به دست بیاورد، اما باز هم نتوانست. شیطان برایش مجسم شد و گفت: از حلال و حرام نتوانستی مالی پیدا کنی؛ میخواهی راهی به تو بیاموزم که اگر عمل کنی به ثروت سرشار برسی و عدهای هم پیرو پیدا کنی؟ گفت: آری مایلم. شیطان گفت: از نزد خودت دینی اختراع کن و مردم را به آن دعوت نما! او کیشی اختراع کرد و مردم اطرافش را گرفته و به مال زیادی دست یافت. روزی متوجه شد کار ناشایستی کرده و مردمی را گمراه نموده است؛ تصمیم گرفت به پیروانش بگوید که گفتهها و دستوراتم باطل بوده و اساسی ندارد. هرچه گفت، آنها قبول نکردند و گفتند: حرفهای گذشتهات حق بود و اکنون خودت در دینت شک کردهای؟! چون این جواب را شنید غل و زنجیری تهیه نمود و به گردن خود آویخت و میگفت: این زنجیرها را باز نمیکنم تا خدا توبۀ مرا قبول کند. خداوند به پیامبر آن زمان وحی نمود که به او بگوید: قسم به عزتم! اگر آنقدر مرا بخوانی و ناله کنی که بندهای بدنت از هم جدا شود، دعایت را مستجاب نمیکنم؛ مگر اینکه کسانی که به مذهب تو مردهاند و آنها را گمراه کرده بودی را به حقیقت کار خود اطلاع دهی و از کیش تو برگردند.[41]

٭٭٭

«وَ أَیْقِظْنَا عَنْ سِنَةِ الْغَفْلَةِ بِالرُّکُونِ إِلَیْهِ، وَ أَحْسِنْ بِتَوْفِیقِکَ عَوْنَنَا عَلَیْهِ.»[42]

«ما را از خواب غفلت بیدار ساز تا به شیطان گرایش پیدا نکنیم و به توفیق خود ما را بر مخالفت او یارى نیکو نما!»

روز بیستم: عوامل غفلت

رویگردانی از هدایت

<وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ 105 وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ>[43]

«و [براى هدایت مردم‏] در آسمان‏ها و زمین چه بسیار نشانه‏هاست که [در غفلت و بى‏خبرى‏] بر آنها مى‏گذرند؛ درحالىکه از آنها روى مى‏گردانند. (105) و بیشترشان به خدا ایمان نمى‏آورند، مگر آنکه [براى او] شریک قرار مى‏دهند.»

مقصد غیرخدایی

«قالَ الإمامُ علیٌّ{علیه السلام}: ضَاعَ‏ مَنْ‏ کَانَ‏ لَهُ مَقْصَدٌ غَیْرُ اللَّهِ.»[44]

«امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: کسی که مقصدش غیرخدا باشد، خود را ضایع کرده، هدر داده است.»

سخن آیتالله مکارم شیرازی؟حفظ؟

«غفلت» در سرنوشت انسان تأثیر فوقالعادهای دارد و جزو صفات رذیله محسوب مىشود؛ میتوان عوامل آن را چنین برشمرد:

جهل و نادانى: عدم شناخت مقام پروردگار، بىتوجّهى به مسئلۀ قیامت، ناآگاهى نسبت به بىاعتبارى مال و مقام دنیا، بىخبرى از وسوسههاى شیطان و شیطانصفتان، از مهمترین عوامل غفلت است.

غرور و خودبینى: انسان مغرور تنها پیروزىهاى خود را مىبیند و به امتیازهاى خود مىبالد و گاه همۀ اینها را جاودان مىپندارد و همین امر، سبب «غفلت» او از واقعیتها مىگردد.

مستى نعمت: هنگامى که افراد کمظرفیت خود را در ناز و نعمت دیدند، گویى مست مىشوند و مستى آنها را در «غفلت» از واقعیتهایى که اطراف او را گرفته است، فرومىبرد و این بىخبرى و غفلت همچنان ادامه مىیابد تا سرانجام سیلى اجل در صورت او نواخته شود.

آرزوهاى دراز: آرزوهاى دستنیافتنی تمام فکر انسان را مشغول ساخته و از سایر امور غافل مىسازد. امیرمؤمنان{علیه السلام} فرموده است: اى بندگان خدا! آرزوهاى دراز، عقل انسان را مىبرد و وعدۀ قیامت را دروغ مىشمارد و انسان را بر غفلت ترغیب مىکند و سرانجام، حسرت به بار مىآورد.[45]

٭٭٭

«سلام کردم و با من به روی خندان گفت

که ای خمارکش مفلس شرابزده

که این کند که تو کردی به ضعف همت و رأی؟

ز کُنج خانه شده خیمه بر خراب زده

وصال دولت بیدار ترسمت ندهند

که خفتهای تو در آغوش بخت خوابزده

بیا به میکده، حافظ که بر تو عرضه کنم

هزار صف ز دعاهای مستجابزده»[46]

نمکخوردن و نمکداننشکستن

یکی از مریدان علامه محمدتقی مجلسی{رحمة الله علیه} به ایشان عرضه داشت: همسایهای دارم که آلوده به گناه است و اغلب شبها با نوچههایش مجلس لهو و لعب دارد و بهشدت مزاحم من و همسایههای دیگر است؛ او مردی قلدر و داشمسلک است و من از امربهمعروف و نهیازمنکر نسبت به او میترسم؛ راهی هم برای تبدیل خانهام به خانۀ دیگر ندارم. علامه به او فرمود: اگر او را شبی به مهمانی دعوت کنی، حاضرم در مجلس شرکت کنم و با او سخن بگویم؛ شاید به لطف حضرت حق از اعمال خلافش دست بردارد و به پیشگاه خداوند توبه نماید. مرد قلدر توسط مرد مؤمن دعوت شد و دعوت را اجابت کرد. علامۀ مجلسی نیز در آن مجلس شرکت کرد. لحظاتی به سکوت گذشت. ناگهان مرد قلدر که از آمدن علامه به جلسۀ مهمانی تعجب کرده بود، به ایشان گفت: حرف شما روحانیون در این دنیا چیست؟ فرمود: لطفا بفرمایید حرف شما چیست؟ مرد قلدر گفت: امثال ما در فرهنگ قلدری حرف بسیار داریم؛ از جمله میگوییم: اگر کسی نمک کسی را خورد، باید حقّ نمک را رعایت کند و با او در صفای محض باشد. علامه به او فرمود: چندسال از عمر شما میگذرد؟ پاسخ داد: شصتسال؛ فرمود: در این شصتسالی که نمک خدا را خوردهای آیا حق او را رعایت کرده و نسبت به او صفا داشتی؟ مرد قلدر یکهای سخت خورد، سر به زیر انداخت، اشکش جاری شد، مجلس را ترک کرد. شب را نخوابید و صبح زود به در خانۀ همسایه آمد. سؤال کرد: عالمی که شب گذشته در خانۀ تو بود کیست؟ همسایه گفت: علامه محمدتقی مجلسی است؛ آدرس آن مرد الهی را گرفت، به محضرش آمد و به دست او توبه کرد و از نیکان روزگار شد.[47]

٭٭٭

«اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ یُورِثُ‏ النِّسْیَانَ لِذِکْرِکَ وَ یُعَقِّبُ الْغَفْلَةَ عَنْ تَحْذِیرِکَ أَوْ یُمَادِی فِی الْأَمْنِ مِنْ مَکْرِک.»‏[48]

«خدایا! طلب مغفرت میکنم از تو برای هر گناهی که موجب فراموشی یاد تو شد و غفلت از نواهی تو را در پی داشت یا مرا به سوی ایمنی از مکر تو کشاند.»

 

[1]. المنافقون، 9.

 

[2]. تصنیف غررالحکم، ص477.

 

[3]. همان، ص160.

 

[4]. همان.

 

[5]. راز دل، ص477.

 

[6]. تذکرةالمتقین، ص۱۸۰.

 

[7]. دیوان حافظ، قصاید، ص514.

 

[8]. الفرقان، 12 و 13.

 

[9]. معراجالسعادة، ص685.

 

[10]. مصباحالمتهجد، ج‏2، ص597.

 

[11]. الأعراف، 179.

 

[12]. بحارالأنوار، ج68، ص192.

 

[13]. اخلاق در قرآن، ج2، ص360.

 

[14]. مثنوی معنوی، ص228 (دفتر دوم).

 

[15]. «و رزق شما و آنچه به آن وعده داده مى‏شوید، در آسمان است»؛ (الذاریات، 22).

 

[16]. کشفالاسرار، ج9، ص319؛ به نقل از: توبه، آغوش رحمت، ص162.

 

[17]. بحارالأنوار، ج‏91، ص146 (مناجات خمسةعشرة، مناجاتالشاکرین).

 

[18]. المومنون، 54-56.

 

[19]. تحفالعقول، ص273.

 

[20]. مقالات، ج2، ص23.

 

[21]. مثنوی معنوی، ص67 (دفتر دوم).

 

[22]. الامالی (للصدوق)، ص271؛ به نقل از: توبه، آغوش رحمت، ص174.

 

[23]. بحارالأنوار، ج91، ص128.

 

[24]. الکهف، 103 و 104.

 

[25]. دنیا و آخرت از نگاه قرآن و حدیث، ج‏1، ص234.

 

[26]. بیانات معظم له در خطبههای نماز جمعۀ تهران، 23/6/1386 (به نقل از سایت دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنهای؟مد؟ به آدرس: https://khl.ink/f/3401).

 

[27]. مثنوی معنوی، ص547 (دفتر چهارم).

 

[28]. توبه، آغوش رحمت، ص184.

 

[29]. إقبالالأعمال، ج‏1، ص109 (دعای روز اول ماه رمضان).

 

[30]. الروم، 7.

 

[31]. تصنیف غررالحکم، ص360.

 

[32]. بحارالانوار، ج91، ص151.

 

[33]. راز دل، ص478.

 

[34]. دیوان حافظ، غزل 71.

 

[35]. قصصالتوابین، حکایت 37.

 

[36]. بحارالأنوار، ج‏91، ص136.

 

[37]. النساء، 136.

 

[38]. تحفالعقول، ص152.

 

[39]. جهاد اکبر، ص51.

 

[40]. دیوان سنایی، ص971.

 

[41]. هزارویک حکایت اخلاقی، ج1، حکایت 391.

 

[42]. الصحیفةالسجادیة، ص86 (دعای 17).

 

[43]. یوسف، 105 و 106.

 

[44]. تصنیف غررالحکم، ص95.

 

[45]. اخلاق در قرآن، ج۲، ص۳۴۹.

 

[46]. دیوان حافظ، غزل 511.

 

[47]. توبه، آغوش رحمت، ص177.

 

[48]. البلد الأمین و الدرع الحصین، ص45.

 

فهرست مطالب