روز پنجم: عوامل بیداری
ایمان، موجب بیداری دل
<یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ>[1]
«اى مؤمنان! از خدا پروا کنید و به پیامبرش ایمان آورید تا دو سهم از رحمتش را به شما عطا کند، و براى شما نورى قرار دهد که به وسیله آن [در میان مردم] راه سپارید و شما را بیامرزد، و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.»
هدایت، دلیل بیداری
«قالَ الإمامُ علیٌّ{علیه السلام}: الْیَقْظَةُ کَرْبٌ... ضَادُّوا الْغَفْلَةَ بِالْیَقْظَةِ... قَدْ یُقِّظْتُمْ فَتَیَقَّظُوا وَ هُدِیتُمْ فَاهْتَدُوا... الْیَقْظَةُ نُورٌ الْغَفْلَةُ غُرُورٌ... الْیَقْظَةُ اسْتِبْصَارٌ.»[2]
«امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: بیداری، سبب درد و رنج است (چون نیاز به تلاش دارد)... به وسیلۀ آگاهی و بیداری با غفلت مبارزه کنید... حال که شما را هدایت و بیدار کردهاند، بیدار شوید و به سمت هدایت حرکت کنید... بیداری، نور است و غفلت، غرور است... و بیداری، رسیدن به بصیرت است.»
سخن فیض کاشانی{رحمة الله علیه}
منزل اول «یقظه» است که آگاهی است و منزل آخر، «توحید» است که مقصد اقصى در این سفر است. تفاصیل این منازل و درجات آن در کتاب «منازل السائرین» مذکور است؛ و مسیر این منازل به مجاهده و ریاضت نفس به حمل اعباى تکالیف شرعیه از فرائض، سنن، آداب، مراقبه و محاسبه نفس آناً فَآناً و لحظةً فَلحظةً؛ و هموم را همّ واحد گردانیدن و منقطعشدن به سوی حق سبحانه و تعالى؛ <وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلاً>[3]؛ <وَ الَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا>[4]. زاد راه این سفر، «تقوا» است: <وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّٰادِ التَّقْوىٰ>[5]. تقوا عبارت است از قیامنمودن به آنچه امر فرموده است و پرهیزکردن از آنچه نهى از آن کرده، از روى بصیرت؛ تا دل به نور شرع و صیقل تکالیف آن مستعد فیضان معرفت سوی از حق تعالى شود: <وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللّٰهُ>[6].[7]
٭٭٭
«ای همه پوسیده در کون و فساد
جان باقیتان نرویید و نزاد
گر بگویم شمهای زان نغمهها
جانها سر بر زنند از دخمهها
گوش را نزدیک کن کان دور نیست
لیک نقل آن به تو دستور نیست
ما بمردیم و به کلی کاستیم
بانگ حق آمد همه برخاستیم
بانگ حق اندر حجاب بیحجیب
آن دهد کو داد مریم را ز جیب»[8]
شقیق بلخی
شقیق بلخی فرزند یکى از ثروتمندان منطقۀ بلخ بود. زمانى که براى تجارت به بلاد روم رفت، شهرهاى روم را در برنامۀ سیاحت و گشتوگذار گذاشت. در یکى از شهرها براى تماشاى مراسم بتپرستان وارد بتخانهاى شد. خادم بتخانه را دید موى سر و صورت را تراشیده، لباس ارغوانى به تن کرده و مشغول خدمت است. به او گفت: تو را خداى حىّ و آگاهى است؛ به عبادت او برخیز و این بتهاى بیجان را واگذار که نفع و زیانى ندارند. خادم به شقیق گفت: اگر انسان را خداى حىّ و آگاهى است، قدرت دارد تو را در شهر و دیار خودت روزى دهد؛ چرا تصمیم گرفتهاى همۀ عمر خود را براى بهدستآوردن پول خرج کنى و اوقات گرانبها را در اینشهر و آن شهر نابود سازى؟ شقیق از نهیب خادم بتخانه بیدار شد و دست از دنیا شست؛ به عرصهگاه توبه و انابه درآمد و از عرفاى بزرگ روزگار شد.[9]
٭٭٭
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ نَبِّهْنِی لِذِکْرِکَ فِی أَوْقَاتِ الْغَفْلَةِ.»[10]
«خدایا! بر محمد و آل او درود بفرست و مرا به وسیلۀ ذکرت در اوقات غفلت بیدار کن.»
روز ششم: عوامل بیداری
توجه به نعمتها
<یا أَیُّهَا النَّاسُ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ>[11]
«اى مردم! نعمت خدا را بر خودتان یاد کنید. آیا جز خدا هیچ آفرینندهاى هست که از آسمان و زمین، شما را روزى دهد؟ هیچ معبودى جز او نیست، پس چگونه [از حق] منصرفتان مىکنند؟»
بذل همت در مسیر خلقت
«قالَ الإمامُ عَلیٌّ{علیه السلام}: طُوبَى لِمَنْ قَصَّرَ هِمَّتَهُ عَلَى مَا یَعْنِیهِ وَ جَعَلَ کُلَّ جِدِّهِ لِمَا یُنْجِیه.»[12]
«امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: خوشا به حال کسی که تمام همت خود را در اموری که به کارش میآید، قرار دهد؛ و جدیتش را در امور نجاتبخش به کار بندد.»
سخن امامخمینی{رحمة الله علیه}
عالم همه سرگشتۀ او و پروانۀ جمال جمیل اویند؛ و اى کاش که ما از خواب برخیزیم و در اوّل منزل -که یقظه است- وارد شویم؛ و اى کاش که او (جلّ و علا) با عنایات خفیۀ خود از ما دستگیرى فرماید و به خود و جمال جمیلش رهنمود فرماید؛ و اى کاش که این اسب سرکش چموش نفس، آرام شود و از کرسى انکار فرود آید؛ و اى کاش این محمولۀ سنگین را زمین مىگذاشتیم و سبکبارتر رو به سوى او مىکردیم؛ و اى کاش که چون پروانه در شمع جمال او مىسوختیم و دم بر نمىآوردیم؛ و اى کاش که یکگام به قدم فطرت برمىداشتیم و اینقدر پاى به فرق فطرت نمىگذاشتیم.[13]
٭٭٭
«صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
ز آن پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خورشید مى ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش مىطلبى ترک خواب کن»[14]
بیداری زن رقاصه
علامه محمدتقی مجلسی{رحمة الله علیه} در امربهمعروف و نهیازمنکر و پیشگیری از گناه دلسوزی عجیبی داشت. در محلۀ ایشان تعدادی قلدر و داشصفت بودند که از گناهانی چون قمار، شراب و مجالس لهو و لعب امتناعی نداشتند. اغلب در برخورد با آنان، امربهمعروف و نهیازمنکر میکرد و آنان را به ترک گناه و عبادت حق دعوت مینمود. رئیس قلدرها و نوچههایش از ایشان ناراحت بودند و دنبال زمینهای میگشتند که از دست او خلاص شوند. آنها یکی از مریدان صافدل، پاکطینت، ساده و آرام آن عالم بزرگ را دیدند و به او گفتند: خانۀ خود را شب جمعه از زن و فرزند خالی کن، برای ما تهیۀ شام ببین، علامه را هم به آن مجلس دعوت کن و تمام این برنامهها را نزد خود حفظ کرده و احدی را خبر نکن؛ وگرنه به زحمت خواهی افتاد. برنامهها بهطور طبیعی پیش رفت. علامه به تصور اینکه مهمان مرید مسجدی است، دعوت را پذیرفت. قلدرها با هم قرار گذاشتند اولِ شب در خانۀ آن مرد اجتماع کنند. در ضمن زنی رقاصه را دعوت کردند که پس از آمدن ایشان و آراستهشدن مجلس، با سر برهنه وارد جلسه شود و با تنبور و تنبک مشغول رقاصی گردد. آنگاه یکی از قلدرها، همسایههای مؤمن را خبر کند تا بیایند ببینند که:
واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند[15]
شاید با دیدن این منظره آبروی علامه مجلسی برود و از دستش خلاص شوند. ایشان وقتی وارد مجلس شد، صاحبخانه را ندید؛ اما مشاهده کرد که جمعی از قلدران محل، با چهرهای گرفته در اتاق پذیرایی نشستهاند. در کنار آنان قرار گرفت و به فراست ایمانی دریافت که نقشهای در کار است. چیزی نگذشت که زن رقاصه پرده را کنار زد و با قیافهای آراسته با تنبور و تنبک وارد مجلس شد و به صورت تصنیف شروع به خواندن این شعر کرد و همراه با ریتم صدا مشغول رقص شد:
در کوی نیکنامی ما را گذر نباشد
گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را[16]
آن مرد حق، عارف سالک و دلباختۀ حقیقت، همراه با سوز دل و اشک چشم به حضرت حق توجهی خالص کرد و به پروردگار عرضه داشت: «گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را»؛ ناگهان زن رقاصه روی و موی خود را پوشاند و تنبور و تنبک را به زمین زد و به سجده افتاد و با سوزی جانکاه مشغول ذکر «یارب، یارب» و توبه و انابه شد. دیگران هم از غفلت به در آمدند، با دیدن آن منظره به گریه افتادند و به دست آن مرد بزرگ توبه کرده، دست از تمام گناهان شستند.[17]
«وَ نَبِّهْنِی مِنْ رَقْدَةِ الْغَافِلِینَ، وَ سِنَةِ الْمُسْرِفِینَ، وَ نَعْسَةِ الْمَخْذُولِین.»[18]
«و مرا از خواب بیخبران از راه حقّ و از خواب آلودگى اهل اسراف و از چرتزدن خوارشدگان بیدار نما!»
روز هفتم: عوامل بیداری
پندگیری از دستورات الهی
<یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ 57 قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ>[19]
«اى مردم! یقیناً از سوى پروردگارتان براى شما پند و موعظهاى آمده، و شفا است براى آنچه [از بیمارىهاى اعتقادى و اخلاقى] در سینههاست، و سراسر هدایت و رحمتى است براى مؤمنان. (57) بگو: [این موعظه، دارو، هدایت و رحمت] به فضل و رحمت خداست، پس باید مؤمنان به آن شاد شوند که آن از همه ثروتى که جمع مىکنند، بهتر است.»
یاد خداوند؟عز؟
«قالَ الإمامُ عَلیٌّ{علیه السلام}: وَ کَیْفَ لَا یُوقِظُکَ خَوْفُ بَیَاتِ نَقِمَةٍ وَ قَدْ تَوَرَّطْتَ بِمَعَاصِیهِ مَدَارِجَ سَطَوَاتِهِ فَتَدَاوَ مِنْ دَاءِ الْفَتْرَةِ فِی قَلْبِکَ بِعَزِیمَةٍ وَ مِنْ کَرَى الْغَفْلَةِ فِی نَاظِرِکَ بِیَقَظَة وَ کُنْ لِلَّهِ مُطِیعاً وَ بِذِکْرِهِ آنِساً وَ تَمَثَّلْ فِی حَالِ تَوَلِّیکَ عَنْهُ إِقْبَالَهُ عَلَیْکَ یَدْعُوکَ إِلَى عَفْوِهِ وَ یَتَغَمَّدُکَ بِفَضْلِهِ وَ أَنْتَ مُتَوَلٍّ عَنْهُ إِلَى غَیْرِه.»[20]
«امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: چگونه ترس از حوادث شب تو را از خواب بیدار نمىکند؛ درصورتىکه در راهِ پیمودن معاصى خداوند خود را هلاک ساختهاى و از قدرت خداوند واهمه نکردى؛ اینک که بیمارى سستى دلت را فراگرفته است، با داروى جدى آن را مداوا کن و خواب غفلت را با بیدارى از دیدگانت دور گردان! از خداوند اطاعت کن و به یاد او باش و با خدا انس بگیر! چنین بدان که تو از خداوند رویگردان هستى و او به تو توجه دارد؛ او تو را براى عفو طلب مىکند و با فضلش تو را مورد نوازش قرار مىدهد ولی تو به سوی دیگری رو میکنی.»
سخن آیتالله مظاهری؟حفظ؟
یقظه یعنى بیدارى، یعنى توجه و تفکر، همان تفکرى که در روایات مىخوانیم: «تَفَکُّرُ ساعَةٍ خَیرٌ مِن عِبادَةِ سِنَة»[21]؛ یکساعت اندیشه از یکسال عبادت برتر است. «تَفَکُّرُ ساعَةٍ خَیرٌ مِن عِبادَةِ سِتّینَ سِنَة»[22]؛ یکساعت اندیشه از شصتسال عبادت برتر است. این روایات نشانگر اهمیت بسیار والاى تفکر و اندیشه و حاکى از نقش تعالىبخش آن در زندگى آدمى است. اما اگر کسى بپرسد: این چه تفکر و اندیشهاى است که داراى چنین اهمیتى است و یا تفکر در چه موارد و امورى است که اینگونه گوى سبقت در ارزش را از یکسال عبادت مىرباید، باید گفت: این سنت و رسم بسیار والا و ارزشمند مؤمنین و عالمان گذشته و حال است که ساعتى را در شبانهروز به فکر و اندیشه مىگذرانند و جرقههاى نورانى و ثمره گرانمایه آن را دستمایه ادامه زندگى مادى و معنوى خود قرار مىدهند و از نتیجه آن بهرهها مىبرند.[23]
٭٭٭
«بیدار شو ای دل که جهان میگذرد
وین مایه عمر رایگان میگذرد
در منزل تن مخسب و غافل منشین
کز منزل عمر کاروان میگذرد»[24]
مالکبندینار
مالکبندینار مردی باجمال و دنیادوست بود و مال بسیاری داشت. او طمع داشت که تولیت مسجد جامع دمشق را به او دهند. ازاینرو، در گوشۀ مسجد سجاده بیفکند و یکسال پیوسته عبادت میکرد به امید آنکه هرکه او را دید، بگوید: او همیشه در نماز است. پس از یکسال، شبی از آنجا بیرون آمد و به طرب مشغول شد. وقتی که دیگران خوابیدند، از آن عودی که میزد، آوازی آمد که یا مالک! تو را چه شده که توبه نمیکنی؟ وقتی این صدا را شنید، دست از آن کار برداشت و به مسجد رفت. متحیر با خود اندیشه کرد و گفت: یکسال است که خدا را با نفاق میپرستم؛ بهتر نبود که خدا را به اخلاص عبادت کنم و شرم کنم از آنچه میکنم؟ اگر این تولیت را به من دهند، قبول نمیکنم. این نیت را داشت و آن شب با دلی صادق عبادت میکرد. فردا مردم به مسجد آمدند و گفتند: در این مسجد خللهایی میبینیم. اتفاق کردند که هیچکس شایستهتر از مالک نیست. نزد او آمدند. او در نماز بود. صبر کردند تا فارغ شد. گفتند: به شفاعت آمدهایم تا تو این تولیت را قبول کنی. مالک گفت: الهی! تا یکسال تو را به ریا عبادت کردم، هیچکس در من ننگریست؛ اکنون که دل به تو دادم و با یقین و اخلاص عمل کردم، اینها را نزد من فرستادی تا این کار را بر عهدهام بگذارند؟ به عزتت قسم! این کار را نمیخواهم. آنگاه از مسجد بیرون آمد و مجاهده و ریاضت را پیشه خود ساخت.[25]
٭٭٭
«اللَّهُمَّ... لَا تَجْعَلْنِی مِنَ الْغَافِلِینَ وَ أَیْقِظْنِی مِنْ رَقْدَتِی.»[26]
«خدایا!... مرا از غافلان قرار مده و از بستر غفلت بیدار کن.»
روز هشتم: عوامل بیداری
توجه به ماهیت پوچ دنیا
<وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ>[27]
«و این زندگى دنیا جز سرگرمی و بازى نیست و بىتردید سراى آخرت، همان زندگى [واقعى و ابدى] است؛ اگر اینان معرفت و دانش داشتند؛ [دنیا را به قیمت از دست دادن آخرت برنمىگزیدند.]»
توجه به کوتاهی عمر دنیا
«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ{صلوات الله علیه}: إِنَّ لِلدُّنْیَا أَبْنَاءَ وَ لِلْآخِرَةِ أَبْنَاءَ فَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْیَا فَإِنَّ کُلَّ وَلَدٍ یَتْبَعُ بِأُمِّهِ وَ إِنَّ الدُّنْیَا قَدْ تَرَحَّلَتْ مُدْبِرَةً وَ الْآخِرَةَ قَدْ تَجَمَّلَتْ مُقْبِلَةً وَ إِنَّکُمْ فِی یَوْمِ عَمَلٍ لَیْسَ فِیهِ حِسَابٌ وَ یُوشِکُ أَنْ تَکُونُوا فِی یَوْمِ حِسَابٍ لَیْسَ فِیهِ عَمَل.»[28]
«رسول اکرم{صلوات الله علیه} فرمود: همانا براى دنیا و آخرت فرزندانی است. پس شما از فرزندان آخرت باشید، نه از فرزندان دنیا؛ زیرا هر فرزندى از مادرش اطاعت میکند. همانا دنیا کوچ کرده و به شما پشت نموده است؛ ولى آخرت به خوبى و خوبرویى به شما روی آورده است. جز این نیست که شما امروز سرگرم عمل هستید و حسابى در این روز نیست. به زودی روزگارى بیاید که سرگرم حساب باشید و در آن روز عملى نیست.»
سخن آیتالله شجاعی{رحمة الله علیه}
یقظه و انتباه به معناى بیدارشدن و بهخودآمدن و متنبهگشتن، اولین قدم و یا اولین مسئله در سلوک الىالله است. اگر دقیق باشیم باید بگوییم: یقظه و انتباه در سفر الىالحق، اساس امر است. بعد از اسلام و ایمان و بعد از التزام به حقایق و حدود و احکام و -به عبارتى- بعد از ورود در زمرۀ مؤمنین و بهدستآوردن مبانى عقیدتى، و عمل به مقتضاى آنها و انجامدادن واجب و اجتناب از حرام و مراعات حدود الهى، استعداد و آمادگى این معنا پیدا مىشود که انسان به خود بیاید و از غفلت به خصوصى که دامنگیر او و همه بوده و غفلت اسرارآمیز و پردامنهاى است، بیدار شود و متنبه گردد. این بیدارى و بهخود آمدن، نوع خاصى از بیدارى و نوعى بهخودآمدن است که همهچیز را به هم مىزند و اساس همۀ آنچه را که قبلا بود، در هم مىریزد و بنیاد وهم و خیال را متزلزل مىکند و موجودیت قبلى انسان را تهدید و ارکان حیات این جهان را سست مىگرداند.[29]
٭٭٭
«سیلاب گرفت گرد ویرانه عمر
و آغاز پری نهاد پیمانه عمر
بیدار شو ای خواجه که خوشخوش بکشد
حماّل زمانه رخت از خانه عمر»[30]
حُرّبنیزید ریاحی
او از سران کوفه به شمار میرفت و از افسران ارشد سپاه یزید بود؛ خاندانش در میان عرب، مردمی سرشناس و نامور بودند. امیر کوفه از موقعیت وی استفاده کرده و او را فرماندۀ هزارسوار ساخت و به سوی امامحسین{علیه السلام} فرستاد تا حضرت را دستگیر کرده، به کوفه بیاورد. وقتی او حکم فرماندهی را گرفت و از قصر ابنزیاد بیرون آمد، سروشی چنین به گوشش رسید: ای حر! مژده باد تو را به بهشت. برگشت و کسی را ندید. با خود گفت: این چه مژدهای بود؟! کسی که به جنگ حسین{علیه السلام} میرود، مژدۀ بهشت ندارد. حر مردی متفکر و سربازی اندیشمند بود؛ کورکورانه فرمان مافوق را اطاعت نمیکرد؛ او کسی نبود که برای حفظ منصب و یا رسیدن به مقام، از ایمان خود دست بردارد.
یکروز هزارسوار به فرماندهی حر از شهر کوفه بیرون رفتند و پس از مدتی به وقت ظهر به امامحسین{علیه السلام} رسیدند. حر و سواران و اسبهایشان همگی تشنه بودند. در آن سرزمین نیز آبی یافت نمیشد. پیشوای شهیدان میتوانست با سلاح عطش، حر و سپاهیانش را از پای درآورد و نخستین پیروزی را بدون شمشیر نصیب خود گرداند؛ ولی چنین نکرد و به جای دشمنی، با دشمن نیکی کرد و به جوانان فرمودند: تمام آنان را سیراب کنید؛ حتی اسبها را. امامحسین{علیه السلام} به حر فرمودند: آیا به همراه اصحاب خود نمازت را خواهی خواند؟ حر گفت: نه، بلکه نماز را با شما میخوانم! این ادب بارقهای از توفیق را در حر روشن نمود. پس از پایان نماز عصر، پیشوا سخن را آغاز فرمود و کوفیان را مخاطب قرار داد و چنین گفت: از خدا بترسید و باور داشته باشید که حق از کدام سو میباشد تا خشنودی خدا را به دست بیاورید؛ ماییم اهلبیت پیامبر؟عهم؟، حکومت از آن ماست نه از ستمگران و ظالمان، اگر حقشناس نیستید و به نامههایی که فرستادهاید وفا ندارید، من به شما کاری ندارم و برمیگردم. حر گفت: من از نامههاخبر ندارم. نامهها را آوردند و پیش حر ریختند. حر گفت: من نامهای ننوشتهام و بایستی از تو جدا نشده و تو را نزد امیر ببرم. پیشوا فرمودند: مرگ از این آرزو به تو نزدیکتر است و سپس رو به اصحاب کرده، فرمودند: سوار شوید؛ آنها سوار شدند و منتظر ماندند تا زنها نیز سوار شوند؛ سپاه حر جلو آمده مانع از انصراف گردیدند. امامحسین{علیه السلام} به حر گفت: مادرت به عزایت بنشیند! چه میخواهی؟ حر گفت: به خدا اگر شخص دیگری از عرب این کلمه را به من میگفت، حتماً به او پاسخ میدادم؛ و لکن به خدا! من حق ندارم که مادر تو را ذکر کنم مگر به نیکوترین وجهی که مقدور باشد. آنگاه گفت: من مأمور جنگ با تو نیستم؛ میتوانی راهی را پیش گیری که نه به کوفه برود نه به مدینه؛ هر دولشکر به راه افتادند.
سرانجام امامحسین{علیه السلام} در کربلا توقف فرمود. ارتش یزید دستهدسته به کربلا میآمدند. عمربنسعد فرماندهی سپاه یزید را به عهده داشت، حر نیز از سرداران سپاه بود. وقتی که عمربنسعد آمادۀ جنگ گردید، حر که باور نمیکرد پسر پیامبر مورد حملۀ پیروان دینش قرار گیرد، نزد عمر رفت و پرسید: میخواهی با حسین{علیه السلام} جنگ کنی؟! عمر گفت: آری، جنگی که سرها به آسانی بر روی زمین بریزد. حر تصمیم خود را گرفت؛ باید به حسین{علیه السلام} ملحق شود و یزیدیان از نقشهاش آگاه نگردند. به بهانۀ آبدادن به اسب خود، از سپاه کناره گرفت و نزد پسرعموی خود رفت. در آنجا ناگهان بدنش مثل بید لرزیدن گرفت! پسرعمویش که وضع حر را چنین دید، گفت: من چنین وضعی از تو ندیدهبودم؛ اگر از من میپرسیدند: دلیرترین مرد کوفه کیست؟ من تو را نشان میدادم. حر لب بگشود و گفت: سر دوراهی قرار گرفتهام و خود را میان بهشت و دوزخ میبینم. به خدا قسم! هیچچیز را از بهشت برتر نمیدانم و دست از بهشت برنمیدارم؛ هرچند قطعهقطعهام کنند و مرا بسوزانند. سپس به سوی حسین{علیه السلام} رهسپار گردید. همین که نزدیک خیمهها رسید، سپر را واژگون نمود و بر امامحسین{علیه السلام} سلام کرد و گفت: خدا مرا به قربانت کند ای پسر رسول خدا! من آن همراهت هستم که تو را حبس کرده، از مراجعت مانعت شدم، اما به خدا قسم! گمان نمیکردم که این مردم سخن و پیشنهادهای تو را رد کنند و کار را به این پایه برسانند؛ اکنون به راستی توبهکار و فداکار به سویت آمدهام؛ آیا راهی برای توبۀ من هست؟ امام{علیه السلام} فرمودند: آری، خداوند توبهپذیر است و توبۀ تو را قبول میکند. نامت چیست؟ گفت: حربنیزید؛ امام فرمودند: تو همان حری، چنانکه مادرت نام نهاده؛ تو آزادهای در دنیا و آخرت. سرانجام در رکاب حضرت جنگید و در زمرۀ شهدای کربلا قرار گرفت.[31]
٭٭٭
«سُبْحَانَکَ وَ بِحَمْدِکَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْنِی مِنَ الذَّاکِرِینَ وَ لَا تَجْعَلْنِی مِنَ الْغَافِلِین.»[32]
«منزه و ستودهای! بر محمد و آل او درود فرست و مرا از ذاکرین قرار ده و از اهل غفلت قرار مده!»
روز نهم: عوامل بیداری
توجه به مالکیت الهی
<قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیها إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ 84 سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ 85 قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیمِ 86 سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ 87 قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ یُجیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ 88 سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ> [33]
«بگو: اگر معرفت و شناخت دارید، بگویید: زمین و هرکه در آن است از کیست؟(84) خواهند گفت: از خداست. بگو: با این حال آیا متذکّر نمىشوید؟(85) بگو: مالک آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ کیست؟(86) خواهند گفت: [آنها هم] در سیطرۀ مالکیّت خداست. بگو: آیا [از پرستش بتان] نمىپرهیزید؟(87) بگو: اگر معرفت و شناخت دارید، [بگویید:] کیست که [حاکمیّت مطلق و] فرمانروایی همهچیز به دست اوست و او پناه دهد و برخلاف خواستهاش به کسى [از عذاب] پناه ندهد؟(88) خواهند گفت: [این ویژگىها] فقط براى خداست. بگو: پس چگونه [بازیچه] نیرنگ و افسون مىشوید [و از راه خدا منحرفتان مىکنند؟!]»
توجه به مرگ
«قالَ الإمامُ عَلیٌّ{علیه السلام}: مَنْ غَفَلَ عَنْ حَوَادِثِ الْأَیَّامِ أَیْقَظَهُ الْحِمَام»[34]
«امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: کسی که از حوادث روزگار غافل شود، تقدیر مرگ او را بیدار کند.»
سخن امامخمینی{رحمة الله علیه}
انسان تا تنبه پیدا نکند که مسافر است و لازم است که دارای سیر و مقصدی باشد که به ناچار به طرف آن حرکت کند و رسیدن به مقصد برایش ممکن است، «عزم» براى او حاصل نمیشود و داراى اراده نگردد. باید دانست که از موانع بزرگ این تیقّظ و بیدارى -که اسباب نسیان مقصد و نسیان لزوم سیر شود و اراده و عزم را در انسان مىمیراند- آن است که انسان گمان کند وقت براى سیر وسیع است؛ اگر امروز به طرف مقصد حرکت نکند، فردا مىکند؛ و اگر در این ماه سفر نکند، ماه دیگر سفر مىکند. و این حال طول امل و درازى رجا و ظن بقا و امید حیات و رجاى سعۀ وقت، انسان را از اصل مقصد، که آخرت است، و لزوم سیر به سوى او و لزوم اخذ رفیق و زاد طریق باز مىدارد؛ و انسان به کلى آخرت را فراموش مىکند و مقصد از یاد انسان مىرود.[35]
این راه یکراه طولانى است که ما در اوایلش واقع هستیم و باید تا آخر سیر بکنیم. اگر بیدار نشدیم، تا وقتى که از عالم طبیعت بیرون رفتیم، سعادتمند نیستیم؛چون این عالم دار ظلمت است. چنانچه بیدار شدیم و راه را یافتیم، از انحرافات کناره گرفتیم، و توجه به خدا و احکام خدا کردیم، وقتى که از اینجا به عالم دیگر منتقل شدیم، همۀ آن سعادت و نور است.[36]
٭٭٭
«اى مرکز دایره امکان
وى زبده عالم کون و مکان
تو شاه جواهر ناسوتى
خورشید مظاهر لاهوتى
تا کى ز علائق جسمانى
در چاه طبیعت تن مانى؟
در روز اَلَست بلى گفتى
امروز به بستر لا خفتى
تا کى ز معارف عقلى دور
به زخارف عالم حس مغرور
نه اشک روان نه رخ زردی
الله الله تو چه بىدردى؟
یکدم به خود آى و ببین چه کسى؟
به چه دل بستهاى به که همنفسى؟
زین خواب گران بردار سرى
برگیر ز عالم اولین خبرى»[37]
لحظهای تأمل روی دیوار
در زمان رسول خدا{صلوات الله علیه} در شهر مدینه مردی بود با چهرهای آراسته و ظاهری پاک و پاکیزه، آنچنان که گویی در میان اهل ایمان، انسانی نخبه و برجسته است. او در بعضی از شبها به دور از چشم مردمان به دزدی میرفت و به خانههای اهل مدینه دستبرد میزد. شبی برای دزدی از دیوار خانهای بالا رفت؛ دید اثاث زیادی در میان خانه قرار دارد و جز یکزن جوان کسی در آن خانه نیست! پیش خود گفت: مرا امشب دو خوشحالی است: یکی بردن این همه اثاث قیمتی، یکی هم درآمیختن با این زن! در این حالوهوا بود که ناگهان برقی غیبی به دل او زد؛ آن برق راه فکرش را روشن ساخت؛ بدینگونه در اندیشه فرو رفت که مگر من بعد از این همه گناه و معصیت و خطا، به کام مرگ دچار نمیشوم؟ مگر بعد از مرگ، خداوند مرا مؤاخذه نمیکند؟ آیا در آن روز مرا از حکومت و عذاب و عقاب حق راه گریزی هست؟ آن روز پس از اتمام حجّت باید دچار خشم خدا شوم و در آتش جهنم برای ابد بسوزم. پس از اندیشه و تأمل به سختی پشیمان شد و با دست خالی به خانۀ خود برگشت. چون آفتاب صبح دمید، با همان قیافه ظاهرالصلاح و چهرۀ غلطانداز و لباس نیکان به محضر پیامبر{صلوات الله علیه} آمد و در حضور آن حضرت نشست. ناگهان مشاهده کرد صاحبخانۀ شب گذشته (آن زن جوان) به محضر پیامبر شرفیاب شد و عرضه داشت: زنی بدون شوهر هستم و ثروت زیادی در اختیار من است؛ قصد داشتم شوهر نکنم اما شب گذشته به نظرم آمد دزدی به خانهام آمده و اگرچه چیزی نبرده، ولی مرا در وحشت و ترس انداخته است؛ جرئت اینکه به تنهایی در آن خانه زندگی کنم، برایم نمانده است؛ اگر صلاح میدانید شوهری برای من انتخاب کنید. حضرت به آن دزد اشاره کردند و آنگاه به زن فرمودند: اگر میل داری تو را هماکنون به عقد او درآورم. عرضه داشت: از جانب من مانعی نیست. حضرت آن زن را به عقد او درآورد. با هم به خانه رفتند. داستان خود را برای زن گفت که آن دزد من بودم که اگر دست به دزدی زدهبودم و با تو چندلحظه به سر میبردم، هم مرتکب گناه مالی شده بودم و هم آلوده به معصیت شهوانی؛ و بدون شک بیش از یکشب به وصال تو نمیرسیدم؛ آن هم از طریق حرام؛ ولی چون به یاد خدا و قیامت افتادم و نسبت به گناه صبر کردم و دست به جانب محرمات الهیه نبردم، خداوند چنین مقدر فرمود که امشب از درب منزل وارد گردم و تا آخر عمر با تو زندگی خوشی داشته باشم.[38]
«إِلَهِی إِنْ لَمْ تَبْتَدِئْنِی الرَّحْمَةُ مِنْکَ بِحُسْنِ التَّوْفِیقِ فَمَنِ السَّالِکُ بِی إِلَیْکَ فِی وَاضِحِ الطَّرِیق.»[39]
«خدایا! اگر از سوی تو رحمت و عنایتى که موجب توفیق است، سراغ من نیاید، کیست که مرا در طریق واضح و روشن، به سوى تو بیاورد؟»
روز دهم: عوامل بیداری
توجه به ضعفِ انسان
<أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبینٌ>[40]
«آیا انسان ندانسته که ما او را از نطفهاى [پست و ناچیز] آفریدهایم و اینک ستیزهگرى آشکار است؟»
توجه به پستی خلقت مادی
«عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ؟عهم؟ قَال: وَقَعَ بینَ سلمانَ الفارسیِّ{رحمة الله علیه} وبینَ رجُلٍ کَلامٌ وَ خُصومَةٌ، فقالَ لَهُ الرجُلُ: مَن أنتَ یا سلمانُ؟! فقالَ سلمانُ: أمّا أوَّلِی و أوَّلُکَ فنُطفَةٌ قَذِرَةٌ، وَ أمّا آخِری وَ آخِرُکَ فَجِیفَةٌ مُنتِنَةٌ، فإذا کانَ یَومُ القِیامَةِ وَ وُضِعَتِ المَوازینُ فَمَن ثَقُلَ مِیزانُهُ فهُو الکریمُ، وَ مَن خَفَّ مِیزانُهُ فهُو اللَّئیم.»[41]
«امامصادق{علیه السلام} به نقل از امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: میان سلمان فارسى و مردى نزاع و بحث شد. آن مرد به سلمان گفت: تو کیستى؟ سلمان گفت: آغاز من و تو نطفۀ چرکینى بوده، پایان من و تو نیز مردار بدبویى خواهد بود؛ در قیامت که میزان را قرار میدهند، هرکه میزانش سنگین است، کریم (با اصل و نسب) است و هرکه میزانش سبک است، پست است.»
سخن آیتالله مهدوی کنی{رحمة الله علیه}
یقظه یعنى بیدارى از خواب غفلت و احساس مسئولیت به اینکه در این جهان با عظمت، انسان بیهوده آفریده نشده است؛ ولى افسوس که بسیارى از مردم تا دم مرگ از خواب غفلت بیدار نمىشوند؛ لکن چه فایده که هشیارى پس از مرگ، تنها موجب ندامت و حسرت است. پس اىبرادر و اىخواهر مسلمان! تا دیر نشده از خواب بیدار شو و راه آخرت در پیش گیر که فردا دیر است و پیک اجل به ناگاه فرا مىرسد.[42]
٭٭٭
«ای ز خوبی مست هان هشیار باش
ور ز مستی خفتهای بیدار باش
از شراب شوق رویت عالمی
گشته مستانند هان هشیار باش
گر مه مِیخواره خوانندت رواست
میبه شادی نوش و بیتیمار باش
خویشتنداری کن اندر کارها
خصم بر کار است هان بر کار باش
چون ز خصمان خویشتنداری کنی
دستبردی بر جهان سالار باش»[43]
بیداری در دعای کمیل
استادحسین انصاریان نقل میکند: در ایام ولادت امام عصر؟عج؟ برای تبلیغ به بندرعباس رفته بودم. شب جمعۀ آخر مجلس بنای قرائت دعای کمیل بود. من دعای کمیل را از حفظ در تاریکی مطلق میخوانم و از این نظر، شرکتکنندگان حالی خاص دارند. لحظاتی قبل از شروع کمیل، جوانی در حدود بیستساله که او را تا آن زمان ندیده بودم نامهای به دستم داد. پس از دعای کمیل به خانه برگشتم و آن نامه را خواندم. برایم بسیار شگفتآور بود. او نوشته بود: من اهل این مجالس نبودم؛ سال گذشته اوایل ظهر یکی از دوستانم به من تلفن زد که بعدازظهر به دنبالت میآیم تا به جایی برویم. در ساعت مقرر آمد؛ به او گفتم: کجا میرویم؟ گفت: پدر و مادرم به مسافرت رفتهاند و خانه کاملاً خالی است؛ میخواهم لحظاتی با هم باشیم. وقتی به خانۀ او رفتم، به من گفت: دو زن جوان را دعوت کردهام و آمادهاند که خود را در اختیار ما بگذارند؛ مرا به اطاقی فرستاد و خودش به اطاق دیگر رفت؛ وقتی آمادۀ برنامه شدم، به ذهنم آمد که در پردههای تبلیغی مربوط به شما نوشته بود: شب جمعه، دعای کمیل؛ میدانستم این دعا از امیرالمؤمنین{علیه السلام} است ولی مجالس قرائت دعای کمیل را ندیده بودم؛ در آن حالت شدید شیطانی، بهشدت از امیرالمؤمنین{علیه السلام} شرمنده شدم؛ حیا و ترس تمام وجودم را گرفت، و به شدت از خودم بدم آمد. از جا برخاستم؛ بدون اینکه با آن زن کمترین تماسی داشته باشم، از آن خانه فرار کردم؛ حیران و سرگردان در خیابانهای بندر پرسه میزدم تا هنگام شب رسید؛ به مسجد آمدم و در تاریکی جلسه پشت سر شما نشستم؛ از ابتدا تا انتهای دعای کمیل با شرمندگی و سرافکندگی گریه کردم؛ از خدا خواستم زمینۀ ازدواج مرا فراهم آورد و از افتادن در لجنزار گناه حفظم نماید. چندماهی گذشت. به پیشنهاد پدر و مادرم -که حتی به خواب هم نمیدیدم- با دختری از خانوادهای محترم ازدواج کردم؛ دختری که در سیرت و صورت کمنظیر است و من این نعمت را از برکت ترک گناه و شرکت در دعای کمیل امیرالمؤمنین{علیه السلام} دارم.[44]
٭٭٭
«بَلْ أَنَا، یَا إِلَهِی، أَکْثَرُ ذُنُوباً، وَ أَقْبَحُ آثَاراً، وَ أَشْنَعُ أَفْعَالًا، وَ أَشَدُّ فِی الْبَاطِلِ تَهَوُّراً، وَ أَضْعَفُ عِنْدَ طَاعَتِکَ تَیَقُّظاً، وَ أَقَلُّ لِوَعِیدِکَ انْتِبَاهاً وَ ارْتِقَاباً مِنْ أَنْ أُحْصِیَ لَکَ عُیُوبِی، أَوْ أَقْدِرَ عَلَى ذِکْرِ ذُنُوبِی.»[45]
«اى خداى من! گناهانم بیشتر و نشانههایم (کارهایم که اثرى از آن مانده است) زشتتر و کردارهایم بدتر و بىباکیام در نادرستى سختتر و بیداریام هنگام طاعت تو سستتر و آگاهى و مراقبتم به تهدید و ترساندن تو از کیفرت کمتر از آن است که زشتیهاى خود را براى تو بشمارم، یا بر یادآورى گناهانم توانا باشم.»
[1]. الحدید، 28.
[2]. تصنیف غررالحکم، ص448.
[3]. المزمل، ۸.
[4]. العنکبوت، ۶۹.
[5]. البقرة، ۱۹۷.
[6]. البقرة، ۲۸۲.
[7]. دهرساله فیض کاشانی، ص۸۰.
[8]. مثنوی معنوی، ص120 (دفتر اول).
[9]. روضاتالجنات، ج4، ص107؛ به نقل از: توبه، آغوش رحمت، ص۱۲۴.
[10]. الصحیفةالسجادیة، ص102 (دعای 20).
[11]. فاطر، 3.
[12]. تصنیف غررالحکم، ص448.
[13]. صحیفه امام، ج16، ص220.
[14]. دیوان حافظ، غزل 477.
[15]. همان، غزل 262.
[16]. همان، غزل 3.
[17]. توبه، آغوش رحمت، ص179.
[18]. الصحیفةالسجادیة، ص224 (دعای 47).
[19]. یونس، 57 و 58.
[20]. بحارالأنوار، ج68، ص192.
[21]. همان، ص328.
[22]. مرآةالعقول، ج9، ص257.
[23]. اخلاق و جوان، ج2، ص29.
[24]. دیوان کبیر شمس، ص1365.
[25]. برگرفته از: تذکرةالاولیاء، ص234.
[26]. مصباحالمتهجد، ج1، ص123.
[27]. العنکبوت، 64.
[28]. إرشادالقلوب، ج1، ص21.
[29]. مقالات، ج2، ص23.
[30]. دیوان حافظ، رباعی 13، ص719.
[31]. پیشوای شهیدان، ص239.
[32]. مصباحالمتهجد، ج1، ص130.
[33]. المومنون، 84-89.
[34]. تصنیف غررالحکم، ص266.
[35]. شرح چهلحدیث، ص174.
[36]. صحیفه امام، ج10، ص243.
[37]. کلیات اشعار و آثار فارسی شیخ بهایی، ص27.
[38]. اسرار معراج، ص28؛ به نقل از: توبه، آغوش رحمت، ص165.
[39]. بحارالأنوار، ج84، ص340 (دعای صباح).
[40]. یس، 77.
[41]. بحارالانوار، ج22، ص355.
[42]. البدایة فیالاخلاقالعملیة، ص43.
[43]. دیوان سنایی، ص905.
[44]. توبه، آغوش رحمت، ص175.
[45]. الصحیفةالسجادیة، ص82 (دعای 16).