روز اول : حالات جهنمیان > غل و زنجیر

آیه

زنجیرها و بندها

<إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعیراً>[1]

«ما براى کافران زنجیرها و بندها و آتش فروزان آماده کرده‏ایم.»

<الَّذینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ 70 إِذِ الْأَغْلالُ فی‏ أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ 71 فِی الْحَمیمِ ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ>[2]

«همانان که قرآن و دینى را که پیامبران خود را به آن فرستادیم، انکار کردند؛ پس به ‌زودى [نتیجه انکار خود را] خواهند دانست.(70) زمانى که غل‏ها و زنجیرها در گردن‏هایشان باشد، درحالى‌که به وسیله آنها کشیده شوند(71) در میان آب جوشان؛ سپس آنان را در آتش افروخته دوزخ مى‏سوزانند.»

روایت

گردنبندهایی از آتش

«قالَ الإمامُ عَلیٌّ{علیه السلام}: أَیُّهَا الْیَفَنُ الْکَبِیرُ الَّذِی قَدْ لَهَزَهُ الْقَتِیرُ کَیْفَ أَنْتَ إِذَا الْتَحَمَتْ أَطْوَاقُ النَّارِ بِعِظَامِ الْأَعْنَاقِ وَ نَشِبَتِ الْجَوَامِعُ حَتَّى أَکَلَتْ لُحُومَ السَّوَاعِدِ فَاللَّهَ اللَّهَ مَعْشَرَ الْعِبَادِ وَ أَنْتُمْ سَالِمُونَ فِی الصِّحَّةِ قَبْلَ السُّقْمِ وَ فِی الْفُسْحَةِ قَبْلَ الضِّیقِ فَاسْعَوْا فِی فَکَاکِ رِقَابِکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُغْلَقَ رَهَائِنُهَا.»[3]

«امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: اى ‌پیر سالخورده که پیرى با تو درآمیخته! چگونه خواهى بود وقتى گردنبندهاى آتشین به استخوان‌هاى گردن بپیوندد، و غل‌ها به دست‌ها وصل شود تا گوشت‌هاى ساعد را بخورد؟! ای ‌مردم، شما را به خدا! شما را به خدا! اکنون که در تندرستى پیش از بیمارى، و فراخى قبل از تنگدستى هستید، در آزادى خود -تا گرفتار نشدید- بکوشید!»

کلام بزرگان

فیض کاشانی{رحمة الله علیه}

جهنمیان را به رو مى‌اندازند درحالى‌که در غلّ و زنجیرند و در بالا و زیر و راست و چپ آنها آتش است؛ بلکه غرق در آتشند و طعام و شراب و لباس و بستر آنها از آتش است. آنان در میان پاره‌اى آتش به‌سر مى‌برند و جامه‌هاى قطران مى‌پوشند، و گرزهاى آهنین بر آنها فرود مى‌آید، و سنگینى زنجیرها آنان را به ستوه مى‌آورد. ناگزیر در تنگناهاى آن داخل مى‌گردند و در درکات آن شکسته و خرد مى‌شوند و در میان تاریکی‌هاى آن سراسیمه‌اند. آتش آنها را مانند دیگ جوشان به‌جوش مى‌آورد و صداى آنها به ویل (وای) و ثبور (درخواست مرگ) بلند مى‌شود. در هر زمان فریاد «هلاک شدم» سر مى‌دهند، آب جوشان بر سرشان ریخته مى‌شود و بر اثر آن آنچه در شکم دارند، گداخته و پوست بدنشان بریان مى‌گردد. براى آنها گرزهاى گران آهنینى است که سرهایشان بدان‌ها خرد مى‌شود؛ چرک و زرداب از دهن‌هایشان سرازیر مى‌گردد؛ جگرهایشان از تشنگى پاره‌پاره و چشم‌هایشان گداخته و بر صورت‌هایشان جارى مى‌شود؛ پوست‌هایشان از هر طرف فرومى‌ریزد؛ و هر زمان پوست آنها سوخته شود، پوست دیگرى به جاى آن به آنها داده مى‌شود.

چگونه خواهى بود هرگاه به آنها نظر افکنى و مشاهده کنى که صورت‌هایشان از زغال سیاه‌تر شده و چشم‌هایشان کور، زبان‌هایشان لال، پشتشان شکسته، استخوان‌هایشان خرد شده، گوش‌هایشان بریده، پوست‌هایشان دریده و دست‌هایشان به گردنشان و پاهای‌شان به موى بالاى پیشانی‌شان بسته شده است؟![4]

شعر

«چنین نقل است کز آحادِ امّت              گروهی را کند بی‌بهره رحمت

خطاب آید که ایشان را هم‌اکنون            سوی دوزخ برید آغشته در خون

کنون سالی هزاری نه به علّت                 به فضل این خلق را دادیم مهلت

چنین نقل است از آن قوم جگرسوز        که می‌گریند این مدّت شب و روز»[5]

داستان

خوف پیامبر{صلوات الله علیه} از جهنم

روزی حضرت فاطمه؟سها؟ عبا بر سر افکند و رو به خانۀ پیامبر{صلوات الله علیه} نهاد تا اینکه به در خانه رسید. سلام کرد و گفت: اى رسول خدا! من فاطمه هستم. پیامبر{صلوات الله علیه} در سجده بود و مى‌گریست. پس سر را بلند نمود و فرمود: چه شده است که فاطمه نور چشم مرا پشت در نگه داشته‌اید؟ در را باز کنید! وقتی چشم حضرت فاطمه؟سها؟ به رسول خدا{صلوات الله علیه} افتاد و رنگ زرد پیامبر را مشاهده کرد که از شدت گریه و حزن آن‌قدر نحیف و لاغر شده است، شروع به گریه نمود و خطاب به پدر گفت: اى رسول خدا! چه شده است؟ حضرت فرمود: جبرئیل نزد من آمد و ابواب جهنم را براى من وصف نمود و به من خبر داد که باب بالاى آن مخصوص اهل کبائر امت من است؛ این بود که مرا غمگین ساخت و گریان نمود. فاطمه؟سها؟ گفت: اى رسول خدا! آیا از او سؤال فرمودى که آنان چگونه داخل جهنم مى‌شوند؟ فرمود: ملائکه آنها را به سوى آتش می‌رانند؛ درحالى‌که نه چهره‌هاى آنها سیاه گشته و نه دیدگانشان کبود شده و نه بر دهان‌هاى آنها مهر زده شده و نه با شیطانى قرین گشته و نه غل و زنجیرى بر آنها نهاده شده است. فاطمه؟سها؟ گفت: ملائکه چگونه آنها را به سوى آتش مى‌کشند؟ فرمود: مردان را با ریش‌هاى آنها و زن‌ها را با گیسوان و موى‌هاى جلو سر آنها؛ چه بسیار سالخورده‌ای که به موى سپیدش گرفته شده و به سوى آتش کشیده مى‌شود! درحالى‌که فریاد مى‌زند: وا شَیبتاه! وا ضعفاه! و چه بسیار جوانی از امت من که موى صورتش گرفته شده و به سوى آتش برده مى‌شود و او فریاد مى‌زند: وا شباباه! وا حُسنَ صورتاه! و چه بسیار از زنان امت من که موى جلو سر آنها گرفته شده و به آتش کشیده مى‌شوند و فریاد مى‌زنند: وا فضیحتاه! وا هَتکَ سِتراه! تا آنها را به نزد مالک دوزخ مى‌رسانند. وقتی چشم مالک بر آنها مى‌افتد، به ملائکه مى‌گوید: اینان چه کسانى هستند که تا به حال در میان اشقیا عجیب‌تر از اینها ندیده‌ام؟ نه چهره‌شان سیاه گشته و نه غل و زنجیرى بر گردن آنها نهاده شده است. ملائکه مى‌گویند: به ما چنین دستور داده شده است. او خطاب به آنها مى‌گوید: اى گروه اشقیا! شما کیستید؟

در روایتى دیگر آمده است که چون ملائکه آ‌نها را با این کیفیت به طرف دوزخ بکشند، فریاد مى‌زنند: وا محمدا! چون مالک را ببینند، از هیبت او نام محمد{صلوات الله علیه} را فراموش کنند. پس به آنها مى‌گوید: شما کیستید؟ مى‌گویند: ما از کسانى هستیم که قرآن بر آنها نازل شد (مسلمان بودیم) و ماه رمضان را روزه مى‌داشتند. مالک مى‌گوید: قرآن جز بر محمد{صلوات الله علیه} نازل نشده است. چون اسم محمد{صلوات الله علیه} را مى‌شنوند، فریاد مى‌زنند که ما از امت محمد{صلوات الله علیه} هستیم. مالک مى‌گوید: آیا در قرآن آنچه شما را از معصیت خدا بازبدارد، نبود؟ چون آنها را بر لبۀ جهنم آورند و چشمشان بر آتش افتد، مى‌گویند: اى مالک! آیا اجازه مى‌دهى بر خویشتن بگرییم؟ پس آن‌قدر مى‌گریند که خون از دیدگانشان جارى مى‌شود. مالک مى‌گوید: چه نیکو بود این گریه‌ها! اگر در دنیا و از ترس خدا مى‌بود؛ اگر چنین بود، امروز طعمۀ آتش نمى‌شدید. پس خطاب به نگهبانان دوزخ مى‌گوید: آنها را در آتش افکنید! همگى فریاد مى‌زنند: «لا اله الاّ اللّه». آتش از آنها بازمى‌گردد. مالک به آتش مى‌گوید: آنها را فرا بگیر! آتش مى‌گوید: چگونه ممکن است، درحالى‌که آنها این کلمۀ طیبه را بر زبان می‌رانند؟ مالک مى‌گوید: پروردگار تو چنین امر نموده است. پس آتش بعضى را تا مچ پا فراگیرد و بعضى را تا زانو و بعضى را تا سینه و بعضى را تا حلق. هرگاه که آتش به چهره‌هاى آنها مى‌رسد، مالک مى‌گوید: صورت‌هاى آنها را مسوزان که چه بسیار این چهره‌ها براى خدا در دنیا سجده نموده‌اند و دل‌هاى آنها را هم مسوزان؛ چون بسیار در ماه رمضان تشنگى برده‌اند. آنها فریاد مى‌زنند: «یا ارحم الراحمین، یا حنّان و یا منّان».[6]

ادعیه

«یا سَیِّدِی ارْحَمْنِی مِنَ السَّلاسِلِ وَ الْأَغْلالِ وَ السَّعِیرِ، ارْحَمْنِی مِنَ الطَّعامِ الزَّقُّومِ، وَ شُرْبِ الْحَمِیمِ، ارْحَمْنِی مِنْ جَهَنَّمَ <إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً، إِنَّها سائَتْ مُسْتَقَرّاً وَ مُقاماً>[7] لا تُعَذِّبْنِی وَ أَنَا أَسْتَغْفِرُکَ.»[8]

«اى ‌سرور من! مرا به واسطه رحمتت از گرفتاری به زنجیرها و بندها و آتش فروزان نگاه دار! از غذاى زقّوم و نوشیدنى بسیار داغ و از جهنّم بر من رحم کن؛ که عذاب آن هلاکت جاودانى است و دائمى و پیوسته است. خدایا! مرا که از تو آمرزش مى‌خواهم، کیفر مکن!»

روز دوم: حالات جهنمیان > غل و زنجیر

آیه

زنجیر هفتادذراعی

<وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ فَیَقُولُ یا لَیْتَنی‏ لَمْ أُوتَ کِتابِیَهْ 25 وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِیَهْ 26 یا لَیْتَها کانَتِ الْقاضِیَةَ 27 ما أَغْنى‏ عَنِّی مالِیَهْ 28 هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ 29 خُذُوهُ فَغُلُّوهُ 30 ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ 31 ثُمَّ فی‏ سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُکُوهُ>[9]

«و اما کسى که پرونده اعمالش را به دست چپش دهند، مى‏گوید: ای ‌کاش پرونده‏ام را دریافت نمى‏کردم!(25) و نمى‏دانستم حساب من چیست؟(26) ای کاش همان مرگ اول کارم را یکسره مى‏کرد!(27) ثروتم عذاب را از من دفع نکرد؛(28) قدرت و توانم از دست رفت.(29) [فرمان آید] که او را بگیرید و در غل و زنجیرش کشید،(30) آن‌گاه به دوزخش دراندازید،(31) سپس او را در زنجیرى که طولش هفتادذراع است، به بند کشید!»

روایت

علت غل و زنجیر جهنمیان

«قالَ الإمامُ الحَسنُ{علیه السلام}: إنَّ اللَّهَ تَعالى‏ لَم یَجعَلِ الأَغلالَ فی أعناقِ أهلِ النّارِ لِأَنَّهُم أعجَزوهُ، و لکِن إذا اطفِئَ بِهِمُ اللَّهَبُ أرسَبَهُم فی قَعرِها. ثُمَّ غُشیَ عَلَیهِ، فَلَمّا أفاقَ مِن غَشوَتِهِ قالَ: یَابنَ آدَمَ، نَفسَکَ نَفسَکَ! فَإِنَّما هِیَ نَفسٌ واحِدَةٌ؛ إن نَجَت نَجَوتَ، و إن هَلَکَت لَم یَنفَعکَ نَجاةٌ مِن نَجاةٍ.»[10]

«امام‌حسن{علیه السلام} فرمود: اینکه خداى متعال دوزخیان را در غل و زنجیر مى‏کند، برای این نیست که از عهده مهار آنان بر نمى‏آید؛ بلکه هرگاه شعله آتش خاموش گردد، آن غل سنگین آنان را به قعر دوزخ مى‏فرستد؛ حضرت{علیه السلام} این را فرمود و از هوش رفت؛ وقتی به هوش آمد، فرمود: اى فرزند آدم! جان خویش را دریاب و در نجات خود بکوش که یک‌جان بیشتر نداری! اگر به سلامت رستی، نجات مى‏یابى و اگر تباه شدی، هیچ‌چیز در نجات تو سود نخواهد بخشید.»

کلام بزرگان

آیت‌الله سبحانی؟حفظ؟

قرآن کریم مى‌فرماید: <إِذٰا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکٰانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهٰا تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً>[11]؛ هنگامى که آتش، آنان (گناهکاران) را از نقطۀ دور ببیند، جوش و خروش آتش را مى‌شنوند. گویا پیش از آنکه چشم‌هاى گناهکار طغیانگر به آن بیفتد، چشم شعله‌ها به آنها مى‌افتد و کم‌کم این افراد نزدیک‌تر مى‌شوند و جاذبۀ مرموزى آنها را به سوى خود جذب مى‌کند؛ صداى جوشش آتش و فریادها و ناله‌هاى جان‌خراش آن به گوش جنایتکاران مى‌رسد و از شنیدن آن، مو بر بدن آنها راست مى‌شود؛ باز هم جاذبۀ مرموزى با سرعت و شدت و فشار عجیبى آنها را نزدیک‌تر مى‌سازد و در حالى که دست و پاى آنها به زنجیر کشیده شده، به مکان تنگ و کوچکى از آتش پرتاب مى‌گردند؛ چنان‌که مى‌فرماید: <وَ إِذٰا أُلْقُوا مِنْهٰا مَکٰاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنٰالِکَ ثُبُوراً>[12]؛ هنگامى که با دست‌هاى بسته در نقطۀ تنگى از آتش افتادند، آرزوى مرگ و نابودى مى‌کنند.

اى کاش! دست و پاهاى آنان باز و آزاد بود و مى‌توانستند دست و پایى بزنند، ولى اعمال بد و کردارهاى زشت آنان غل و زنجیرهایى بر دست و پاى آنان افکنده و هیچ نوع حرکت براى آنان ممکن نیست؛ در اینجاست که هیچ کارى جز فریادکشیدن -فریادى دردآلود و آمیخته با تمناى مرگ- از آنان ساخته نیست.[13]

شعر

«وان که آید نامه او بر شمال                    پس بگوید این نشد کاش از ملال‏

کاش بودى حاکم من در مجاز                 موت دائم تا نگشتم زنده باز

بر زبانیه رسد پس حکم کل                   که بگیرید و ببندیدش به غُل‏

پس در آریدش به آتش موکِشان            تا در آتش سوزدش نام و نشان‏

پس به زنجیرى در آریدش به نار             ذرع آن هفتاد ذرع اندر قرار»[14]

داستان

عذاب معاویه در جهنم

امام‌باقر{علیه السلام} فرمود: روزی من و پدرم (امام‌سجاد{علیه السلام}) سوار بر مرکب به سوی مکه رهسپار بودیم؛ ناگهان استر رم کرد؛ وقتی به جلو نگاه کردیم، دیدیم به گردن پیرمردی زنجیرهای سنگین انداخته‌اند و او را می‌کشانند؛ او گفت: ای علی‌بن‌الحسین! به من آب بدهید! پدرم فرمود: این شخص معاویه است؛ به او آب نده! خداوند به او آب ندهد.[15]

ادعیه

«أَسْأَلُکَ فَکَاکَ رَقَبَتِی مِنَ النَّارِ یَا سَیِّدِی ارْحَمْنِی مِنَ السَّلَاسِلِ وَ الْأَغْلَالِ.»[16]

«ای آقای من! از تو می‌خواهم که بر من رحم نمایی و گردنم را از آتش بِرهانی و مرا از غل و زنجیرهای جهنم رهایی بخشی.»   

 


[1]- الانسان، 4.

[2]- غافر، 70-72.

[3]- نهج‌البلاغة، ص266.

[4]_ راه روشن، ج8، ص۴۱۶.

[5]- الهی‌نامه عطار، بخش 20، حکایت در اهل دوزخ.

[6]- اسرارالصلوة، ص۲۱۷.

[7]- الفرقان، 65 و 66.

[8]- إقبال‌الأعمال، ج‏1، ص241.

[9]- الحاقة، 25-32.

[10]- بهشت و دوزخ از نگاه قرآن و حدیث، ج‏2، ص146.

[11]- الفرقان، 12.

[12]- الفرقان، 13.

[13]- سیمای انسان کامل در قرآن، ص۱۱۱.

[14]- تفسیر صفی، ص786.

[15]- هزارویک حکایت اخلاقی، ج2، حکایت 896.

[16]- إقبال الأعمال، ج1، ص241.

فهرست مطالب