روز بیست‌وچهارم: تازیانۀ سلوک

کوتاهی در محضر حق متعال

اینک اى نفس من! پس از این همه مراتب، اگر تو عبادت جنّ و انس را نیز در مقابل این همه لطف‏هاى بزرگ الهى به‏جاى آورى، باز هم کار تو به افتضاح و رسوایى خواهد کشید؛ چه برسد به اینکه از این مراتب عالى و عبادت عارى باشى‏ و شب‏ها چو مردارى به سر برى و روزها را با بیهودگى و بیکارى به شب آورى! بلکه اى کاش که از رختخواب خود برنمى‏خاستى و از خواب راحت چشم نمى‏گشادى تا شاید از شرمندگى و خجالت به‌خواب‌بودن و عدم قیام بیشتر بهره مى‏بردى تا با چنین حال‏ و احوالى و قلب وارونه‏اى به‏ پا خاستى؛ بلکه اگر حقیقت بیدارى شبت بلکه شریف‏ترین حالات بیداری‌ات را که همان نمازگزاردن است، خوب بررسى نمایى و به حقیقت عمل خود پى ببرى، هر آینه از نمازت بیشتر از گناهانت استغفار مى‏کنى!؟ و از حضرت حقّ؟ج؟ بیشتر حیا مى‏کنى.

ادب حضور در پیشگاه الهی

 اگر مى‏خواهى به تصدیق این ادّعا آگاه شوى پس لازم است خوب گوش کنى تا یکى از پیش‏پا افتاده‏ترین تقصیرات تو را درباره ادب حضور در پیشگاه این سلطان بزرگ و رحمان و رحیم را برایت بازگو نمایم و آن همان غفلت تو از محضرش هنگام نماز است که قلب تو به غیرخدا متوجّه و مشغول مى‏شود؛ پس اگر در همین یک‌تقصیر تأمّل نمایى و آداب حضور خود در محضر شخص بزرگوارى از شهر خود و یکى از بزرگان‏ خویشان خود را تصوّر نمایى و آن را با ادب خود هنگام نمازخواندن در حضور ملک‌الملوک متعال مقایسه نمایى، به بسیارى کوتاهى و توهین خود نسبت به این سلطان بزرگ؟ج؟ پى خواهى برد؛ براى اینکه همانا تو هیچ‏وقت راضى و حاضر نیستى در حضور فرماندار شهر خود هنگامى که با تو روبه‏رو ایستاده، پشت به او کنى یا وقتى که با تو به سخن‌گفتن پرداخته، متوجّه دیگرى شوى و به او تواضع نمایى؛ بلکه از این بالاتر، در حالى که او تو را به سوى خویش مى‏خواند، در حضورش به دشمن او سجده کنى! بلکه مى‏توان گفت: تو راضى به چنین توهینى نسبت به دوستان هم‏سطح خود حتى نسبت به یکى از خدمتگزاران خویش نیز نمى‏شوى.

 واى چه افتضاحى بار آورده‏اى و به چه حال زشت و سختى گرفتار شده‏اى که به خود جرئت داده‏اى با سلطان بزرگ و مهربان چنین معامله‏اى نمایى! آن هم در نمازى که به احترام تو، به تو اجازه حضور در این معراج و مناجات همراه خودش را صادر فرموده؛ بلکه از آن بزرگ‌تر نیز بر تو منّت‏ نهاده؛ به ‏طورى که دعوت‌نامه براى گفتگو و حضور در محفل انس خویش براى تو فرستاده و او همیشه مراقب و مواظب تمام لحظات توست و در تمام گفتار و کردارهایت مشمول لطف او هستى و از کرانه آسمان احسانش بر سر تو فرومى‏ریزد؛ و به فرشتگان گرامى خویش دستور مى‏دهد تا به احترام تو از قدمگاه تو تا افق آسمان، گرداگرد تو بایستند و خداوند رئوف با دیده رأفت به تو مى‏نگرد و در جمع فرشتگان گرامی‌اش به تو مى‏بالد و مباهات مى‏نماید.[1]

روز بیست‌وپنجم: تازیانۀ سلوک

بی‌حیایی در مقابل رب‌العالمین

پس تو کجایى اى مسکین! اى نادان، بلکه اى صاحب اعمال زشت و قبیح! اى کسى که حیایى براى او نیست! بلکه براى او ایمانى نیست و عقلى نیست و بى‏شعور است که این خسران و زیان بزرگ را درک نمى‏کند و اگر یکى از این چهارپایان از صاحب خود یک‌دهم آنچه که تو از صاحب خود رأفت و الفت دیده‏اى، مى‏دید، با مالک و صاحب خود انس و الفت مى‏گرفت و مناسب با طبع خود مراقب حضور مالکش مى‏گشت و چه بسیار مشاهده‏ کرده‏اى حیوانات بلکه سگ‏هایى را که از مالکش -که به او غذا مى‏دهد- مراقبت مى‏نماید و آن هم چه مراقبت شگفتى! و اگر تو خوب تأمّل نمایى و در رفتار سگ با صاحبش و وفادارى او نسبت به مالکش، دقیق شوى، قطعا خواهى دید که او بسیار باحیاتر و باوفاتر از توست!

اى انسان! اى عاقل! خود انصاف بده که چگونه چنین رفتارى با خداوند بزرگوار و نعمت‏دهنده زیبا مى‏تواند صحیح باشد؟! آن خدایى که نعمت‏هاى بى‏شمارش شامل حالت شده و تو از شمارش آنها ناتوانى بلکه اهل آسمان‏ها و زمین‏ها نیز از احصاى آن عاجزند و عقل عاقلان و فهم علما و وهم حکما، از درک ذرّه‏اى از عظمت آن سلطان ناتوانند!

 آیا این درست است که رفتار تو کمتر از رفتار یک‌سگ با صاحبش باشد؟! مگر نمى‏دانى که چه‏بسا صاحب سگ به جز یک‌استخوان خالى از گوشت چیزى به او نمى‏دهد ولى با این ‏حال، آن سگ در تمام شب نگهبان اوست و از خانه و گوسفندانش حراست مى‏نماید؛ و تا احساس کند که غریبه‌اى مى‏خواهد به خانه داخل شود، به او حمله‏ور مى‏شود و اگر گرگى قصد حمله به گله را داشته باشد آن را دفع مى‏نماید. چه‏بسا صاحبش همان استخوان بدون گوشت را هم فراموش مى‏کند به او بدهد ولى با این حال او آن وضعیّت را تحمّل مى‏کند و درِ خانه صاحبش را ترک نمى‏کند و به در خانه دیگرى نمى‏رود!

 پس اى نفس بشنو! اى کم‏شرم و حیا بشنو! اى بى‏حیا بشنو! تو همان کسى هستى که به صاحب خود خیانت کرده، آن صاحبى که با تو رفاقت نموده و براى تو منعم شفیق و مهربانى بوده و غذاهاى لطیف و لذیذ به تو ارزانى داشته و تو را محترمانه در خانه‏هاى عالى ساکن ساخته و در ظرف‏هاى پرقیمت به تو غذا عطا کرده است؛ و تو بدترین خیانت‏ها را به او مى‏کنى‏ و در برابر دشمن او سر فرود مى‏آورى؛ و اگر به تو امر کند که براى دستیابى به بیشتر از اینها با پروردگارت مخالفت نمایى، آن‏چنان از او اطاعت مى‏کنى که برایش به سجده مى‏افتى! با اینکه به یقین مى‏دانى که اگر خدا درباره تو بردبارى ننماید و به تو قدرت و نیرو و سایر وسایل تحصیل آن را ندهد، چنین کارى براى تو امکان‏پذیر نخواهد بود.

وه که چه مصیبت بزرگ و فاجعه عظیمى است! پس در حسرت این مصیبت بزرگ و خسران عظیم باید گفت: <إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‏>[2].[3]            

روز بیست‌وششم: تازیانۀ سلوک

یادآوری نعمت‌های الهی

چه حالى خواهیم داشت زمانى که خداوند متعال به خاطر این رفتارهاى ناهنجار ما را مورد خطاب قرار دهد و بفرماید: اى بى‏شرم! اى زشت و قبیح! مگر من به تو وجود نبخشیدم؟ مگر من تو را خلق نکردم؟ مگر تو را با کمال و معتدل نساخته‏ام؟ مگر من شخصاً عهده‏دار تدبیر امور تو نبودم؟ به گونه‏اى که راضى نشدم از نعمتى محروم بمانى تا آنجا که وصف‏کنندگان از وصف آن نعمت‏ها عاجز ماندند و آنها را نتوانستند شمارش نمایند و تو با همین نعمت‏ها در محضر من به معصیت و نافرمانى‏ من پرداختى!

 من به تو امر کردم به چیزى که خیر و صلاح تو در آن بود و دشمن من و تو، تو را به چیزى که باعث فساد و هلاک تو مى‏گشت، دستور داد و تو از او اطاعت کردى و با من مخالفت نمودى؛ با اینکه او دشمن من و تو بود. در حالى این مخالفت‏ها صورت مى‏گرفت که همه آن وسایل و اسبابى که به‏وسیله آنها از دشمن من فرمانبردارى کردى، از نعمت‏هاى من بود و من منعم و رازق تو بودم و تو را به سوى کرامت و مجلس انس خودم دعوت مى‏کردم؛ و این دعوت براى احترام و تکریم و عنایت و لطف به تو بوده است امّا تو از من رویگردان شدى و دعوت دشمن من را پذیرفتى و اطاعتش نمودى؛ با اینکه تو را به همنشینى و همسایگى در پایین‏ترین درجات جهنّم فراخوانده بود. شاید براى چنین احوالى امام‌صادق{علیه السلام} فرموده‏اند: اگر براى حسابرسى در روز قیامت هیچ وحشتى جز شرمندگى و سرافکندگى هنگام عرضه اعمال به محضر خدا و رسوایى از برملا شدن گناهان نبود، سزاوار بود که انسان سر به کوه نهاده و از قلّه کوه‌ها، دیگر به شهرها فرود نیاید! این نکته را خوب دریاب! [4]

روز بیست‌و‌هفتم: تازیانۀ سلوک

عذرخواهی و اعتراف به تقصیر

گاهى به فکرم خطور مى‏کند که توجّه به این مقدار از بدرفتارى و توهین و مسامحه همراه با سکوت بدون عذرخواهى، رسوایى دیگرى فوق رسوایى است؛ براى اینکه همانا ترک عذرخواهى ولو در بعضى مقامات نیز حقّ نباشد، زمینه‏ساز توهین به‏حساب مى‏آید و بدتر از تقصیر است؛ از این ‏جهت در مقام عذرخواهى از این جنایات بزرگ و زشتى‏هاى شدید برآمده و پس از آنکه اعتراف به تقصیر خود با کمال شکستگى خاطر و اظهار خوارى و ذلّت و شرمندگى داریم، به جناب قدس اعظم حقیقت زبان حال را چنین عرضه مى‏داریم: بارالها! خدایى به جز تو نیست، تو پاک و منزّهى و همانا ما از ستمکارانیم و از زشت‏ترین و پست‏ترین و خوارترین ستمکارانیم؛ تا آنجا که اگر تحمّل انتقام تو را داشتیم و طاقت عذاب تو را در خود مى‏دیدیم، از تو تقاضاى عفو خود را نمى‏کردیم، بلکه از تو مى‏خواستیم به دردناک‏ترین عذابت ما را معذّب نمایى و به بدترین مجازات ما را مجازات کنى؛ آن هم مجازات همیشگى و عذاب جاویدان که لحظه‏اى قطع نشود؛ چرا که بر خویشتن خشمگین هستیم که چگونه به خود اجازه عصیان و گناه دادیم، در مقابل این همه کرامات بزرگ از الطاف والا و پرارزش الهى؛ این‏چنین رسوایى را به بار آوردیم و از تو نافرمانى کردیم.

 پروردگار ما! همانا این مخالفت‏ها که از این بندگان بدت سر زده، نه از آن روست که نعمت‏هاى بزرگ تو نزد آنان کم‏ارزش است و یا سلطنت عظیم تو در نظرشان سبک بوده باشد و نه به خاطر انکار و عناد و الحاد است (نعوذ بالله)، بلکه این مخالفت‏هاى ما از فرومایگى نفس ما و حقارت حال ما و پستى مقام ما مى‏باشد. مَثل ما مثل سرگین غلطان است که در فاضلاب‏ها زندگى مى‏کند و زنده مى‏ماند و از بوى خوش مشک گریزان است و در اثر آن مى‏میرد. این‏چنین حالى که ما داریم، نتیجه عدل توست که سرنوشت ما را چنین رقم زده است و هرچه درباره ما حکم فرموده‏اى که چنین مقام بد و احوال پست یافته‏ایم، بر مبناى حجّت و دلیل بوده؛ مگر آنکه فضل تو ما را دریابد و حال ما تغییر نماید؛ همان‏طور که به اولیا و دوستان خودت چنین تفضّلى کرده‏اى و خود را به آنان شناسانده‏اى و محبّت خود را در دل آنها افکنده‏اى؛ پس آنان در اثر این تفضّل و عنایت تو، تو را شناختند و تو را محبوب خود گرفتند و اگر آنان توانستند از حیله‏هاى دشمنانشان رهایى یابند و از دام‏هاى آنها دورى نمایند، از لطف تو بوده که چنان قدرتى یافتند و دست به ریسمان تو زدند و دستگیره محکم تو را گرفتند و به وسیله ولایت و دوستى اولیای تو، به تو متوسّل شدند؛ پس تو آنان را قبول کردى و به قرب خود راه دادى و با ادب خود آنان را مؤدّب ساختى و این ما بیچاره‏ها هستیم که در اسارت و ذلّت و خوارى خودمان مانده‏ایم‏.

 اگر گاهى یادى از نعمت‏هاى فراوان تو و حقّ ادب حضور تو مى‏کنیم و مقدارى کم بر دل‏هاى ما اثر مى‏گذارد، فوراً هزاران خاطره از عادت‏هاى کثیف در دل ما رسوخ مى‏نماید و انسى که با این ملکات خبیث داشتیم، در جلو چشم ما مجسّم مى‏شود؛ و دشمن ما و تو، شیطان نیز به کمک آن آمده و خاطره‏هاى گناه را در دل و چشم ما زینت مى‏دهد تا ما را از راه معرفت تو بازدارد و گمراه نماید و از جاده محبّت تو ما را برگرداند. ما از این هلاکت‏گاه‏ها و ظلمت‌کده‏ها نجات نمى‏یابیم مگر اینکه نور هدایت تو و خورشید معرفت تو در دل ما طلوع نماید تا تاریکى‏هاى عوالم سجّین را محو کند و عنایات محبّت تو، ما را به اعلاعلّیین بکشاند.[5]

روز بیست‌و‌هشتم: تازیانۀ سلوک

تلبیسات نفس

به عزّت تو سوگند! که اگر ما را به حال خودمان واگذارى و به دست دشمن‏مان بسپارى، هلاک مى‏شویم و دیگران را نیز به هلاکت مى‏کشانیم و به گناهان کبیره گرفتار مى‏شویم و در مقابل این همه تکریم تو، با اعمال ننگین با تو مواجه مى‏شویم؛ پس همانا ما بندگان جنایتکار تو هستیم که از این پرتگاه عالم طبیعت و در زیر زنجیرهاى اخلاق پست و زشت، فریادمان به سوى تو بلند است‏؛ و عرض مى‏کنم: به عزّت و جلال و سلطنت عظیم تو سوگند! حتما تو را معصیت خواهم کرد و خود را هلاک خواهم نمود و به درکات عوالم‏ سجّین پرت خواهم شد و به حزب شیاطین ملحق خواهم گردید مگر آنکه تو مرا از آنها نگهدارى کنى؛ زیرا نفس من در این دنیاى پست رشد کرده و براى من عقلى نیست و نفس من با زر و زیور این دنیا الفت گرفته و به شهوت‏هاى آن عادت کرده است؛ به‏طورى که زیبا را از زشت تشخیص نمى‏دهد و در این مسئله، بزرگان و دوستان من و هرکس که او را دیده و شناخته‏ام، اعانت کرده‏اند و مرا دچار ملکات خبیث و زشت ساخته‏اند؛ به‏طورى که در نفس من رسوخ نموده‏اند و به این کارهاى جاهلانه و عوالم طبیعت انس و الفت گرفته‏ام.

پس بعد از آنکه آثار جهل و نادانى و ملکات خبیث در من جاگیر شدند و در مدّت مدیدى آنها را به دست آوردم و وجه تو و عوالم غیب از من محجوب شد، در این هنگام به من عقل و علم ارزانى داشتى، ولى دیگر دیر شده بود و آن عقل و علم قدرت مقابله با نفس امّاره و شیطانم را نداشتند و امکان تزکیه از صفات پست نیز وجود نداشت؛ به‏ طورى که در پرتگاه نشئه طبیعت اسیر نفس امّاره و شیطان گشتم و این دو به ‏وسیله گناه جان و روح مرا نابود کردند؛ اینک من چگونه مى‏توانم به یاد تو باشم و ادب تو را نگاه دارم؟ چرا که مذکور و حضور را نمى‏شناسم، بلکه هنوز نمى‏توانم تاریکى و ظلمت را از نور و روشنایى تشخیص دهم. خداوندا! از رسوایى این احوال و زشتى این مقامات، شکوه و شکایت به محضر تو آورده‏ام و به در خانه فضل و کرم تو پناه جسته‏ام؛ بلکه چگونه نجات امکان‏پذیر است؟ و نجات کجاست که بتواند این زندانى عالم طبیعت و اسیر در دنیاى باطل فریبا را از دست آنها برهاند؟ اگر تو در دل این شخص زندانى و اسیر، نورافکنى ننمایى و به سوى سراى جاویدان و سرور و نعمت جذب نکنى، نجات او قابل تصوّر نیست.[6]

روز بیست‌و‌نهم: تازیانۀ سلوک

درخواست برای خروج از دوزخ

بارالها! اى سرور ما، اى خداى ما و اى خالق و منعم ما! ما به خود ظلم کرده‏ایم و اینک به گناهان خود اعتراف مى‏کنیم و قبل از اینکه روز رستاخیز برپا شود، عرض مى‏کنیم: آیا راهى براى خارج‌شدن از دوزخ هست؟ ما به فضل بزرگ و منّت دیرین تو طمع نموده‏ایم؛ باشد که روز قیامت ما را به چنین گفتار و اعتراض مبتلا نسازى و ذلّت دنیا و آخرت را براى ما جمع نفرمایى. بارالها! تو را وسیله شفاعت اولیا و دوستانت و آن اولیا را نیز وسیله پذیرش توسّل خودمان قرار مى‏دهیم؛ پس خداوندا! به ما رحم کن و با معرفت و محبّتت بر ما منّت بگذار و ما را از دنیاى ظلمات به سوى نور خارج فرما! پس اگر خودت را به ما معرفى نمایى، تو را دوست خواهیم داشت و وقتى تو را دوست داشتیم، آن آتش محبّتت، هرچه باطل و جهل و غرور در وجود ماست، خاکستر خواهد ساخت بلکه هر حجاب و مانعى که بین ما و تو وجود دارد، از بین خواهد برد؛ و ما آن‏چنان خواهیم شد که تو مى‏خواهى محبّانت چنان باشند.

پس همانا ما بندگان درمانده‏اى هستیم که چشم به احسان تو دوخته‏ایم بلکه ما همسایگان و میهمانان تو به شمار مى‏آییم؛ و تو آن بزرگوارى هستى‏ که بندگانت و دوستانت را ادب مهمان‏پذیرى و مهمان‏نوازى آموخته‏اى ولو اینکه آن میهمان کافر باشد! هرچند که میهمان در شرایطى نباشد که اگر از او پذیرایى نشود، هلاک گردد و میزبان هم از کسانى باشد که احسان او به دیگرى، نقصانى در او ایجاد نماید؛ ولى خدایا تو مى‏دانى که هرگاه تو از ما میهمان‏نوازى نکنى، آن‏چنان درمانده مى‏گردیم که در آستان تو از گرسنگى هلاک خواهیم شد؛ پس اى کسى که احسانت موجب نقصان نمى‏شود و محروم‌شدن دیگران چیزى بر آن نمى‏افزاید! اینک به ما رحم کن که هرچه از ما سرزده، گذشته است.[7]

روز سی‌ام: تازیانۀ سلوک

تعجیل در توبه

اکنون تو اى برادر و نور چشم من! اگر در آنچه در خصوص شب‏زنده‏دارى و تهجّد و گریه از خوف خدا ذکر شده است، خوب تأمل نمودى ولى باز هم دیدى که این همه تو را به نماز شب برانگیخته ننمود و تو رضایت دادى که شیعه‌بودن را از خودت نفى نمایى و از زمره ائمه اطهار؟عهم؟ به شمار نیایى -از آنجا که امام حسن عسکرى{علیه السلام} فرمودند: کسى که نماز شب را سبک بشمارد، از ما نیست- و تو راحتى نفس و لذّت خواب را بر خلوت با خدا -که دوست نزدیک توست- ترجیح دادى و مناجات با خدا و مجالست و انس با او را ترک گفتى و کرامت‏هاى عالى و گران‏قدر او را انتخاب نکردى، پس وقتى از مطالعه این مسائل حالت متحوّل و دگرگون نشد، بدان که دو خطر تو را تهدید مى‏کند: یا اینکه اعتقاد و ایمانى به این آیات و روایات ندارى و یا اینکه در اثر حبّ دنیا و کثافات و تاریکى گناهان و کدورت شهوت‏ها، دل تو آن‏چنان بیمار شده که ذات تو را فاسد ساخته است؛ همان‌گونه که زنگارهاى متراکم خاصیّت آینه را از بین مى‏برد؛ دیگر در تو خیرى که نجات‏بخش تو باشد، باقى نمانده است. تو هرگز نباید از چنین بیمارى کشنده‏اى غافل شوى و به معالجه آن نپردازى که در این صورت به شقاوت بزرگ و خسارت دنیا و آخرت منجر مى‏شوى.

هرگز مبادا در توبه‌کردن امروز و فردا نمایى و تعلّل بورزى که در روایت آمده است: همانا بیشترین فریادهاى اهل جهنّم از تسویف (امروز و فردا کردن) است. [8]

روز سی‌و‌یکم: تازیانۀ سلوک

مراقبه دقیق نسبت به عذاب جهنم

اگر مى‏خواهى به آنچه گفته شد، عمل کنى و در تکمیل و اصلاح آن کوشا و مراقب و جدّیت نمایى، پس لازم است این تلاش‏ها را غیرعلنى و مخفى و خالصانه انجام دهى و مراقبت دقیق به عمل آورى و مناجات کنى؛ و از مناجات‏هاى مؤثر و هیجان‏انگیز استفاده نمایى و بعضى از مضامین و عبارت‏هاى لطیف را که حزن‏انگیز و اشک‏آور و آتش‏افروز دل است، مورد توجّه قرار دهى‏.

همچنین نسبت به احوال و شکل ظاهرى و حرکات از قبیل غلطیدن در خاک و خاکستر، پوشیدن لباس پشمین و درشت‏باف، برهنه‌ساختن سر، خاک بر سر ریختن، خاکسترنشین شدن، دست‏ها را به گردن بستن -به‏خصوص به شکل دست‌بستن اهل جهنّم-، گاهى ایستادن و گاهى نشستن و گاهى به‌سجده‌افتادن، در سجده به هیئت‏هاى مختلف بودن -از جمله پیشانى بر خاک نهادن و صورت را به خاک مالیدن و چانه روى خاک گذاشتن، مانند اشخاص حیران و سرگردان قدم زدن، و سر به دیوار گذاشتن، آتش را به نزدیک بدن آوردن، نفس را مخاطب قرار دادن به بعضى از خطابات الهى یا گفتار فرشتگان از جمله عبارت «بروید در آن گم شوید و با من سخن مگویید!»[9] -فرشته مالک در جهنم در پاسخ دوزخیان که فریاد مى‏کشند که اى مالک! بگو پروردگارت جان ما را بستاند، مى‏گوید: قطعا شما در این آتش ماندگارید![10] و سخن فرشته فتّان که در عالم برزخ با آدمى سروکار دارد، هنگامى که انسان تقاضاى بازگشت به دنیا مى‏کند تا عمل صالح انجام دهد که مى‏گوید: هرگز بازگشت امکان‏پذیر نیست و این درخواست او سخنى بیش نیست؛[11] و فرمان خداوند متعال که مى‏فرماید: بگیرید او را و در غل و زنجیر کشید؛ آن‌گاه میان آتشش اندازید![12]

بلکه لازم است با یکایک اعضاى خود به گفتگو پردازى و بر آنها گریه نمایى؛ مثلا خطاب کنى و بگویى: اى چشم من که در این دنیا تو را از کمترین گرد و غبار حراست مى‏کنم، حالِ تو چگونه خواهد شد در جهنم هنگامى که کاسه‏ات لبریز از آتش شود؟! اى چشم من! تو که در دنیا از توتیا وحشت داشتى و هنگام سرمه‌کشیدن اذیّت و ناراحت مى‏شدى، پس هنگامى که میله‏هاى آتشین بر تو بکشند و میخ‏هاى سرخ‌شده را بر تو بکوبند، چه حالى خواهى داشت؟! و به سرت خطاب کرده و مى‏گویى: اى سر من که تو را در دنیا بر بالشت پنبه‏اى و پشمینه نگذاشتم مگر اینکه از پَر پرندگان پُر شده باشد و من تو را به بالش پَر قو عادت دادم، پس چه خواهى کرد زمانى که فرشتگان غلاظ و شداد با گرزهاى آهنین سرخ‌شده در آتش جهنم تو را بزنند؟! و به همین شیوه با بقیّه اعضا و جوارح خود سخن بگو![13]

روز سی‌و‌دوم: تازیانۀ سلوک

مراقبه شوقی

اگر از عوالم شوق و محبّت بیشتر از مراتب خوف و شدّت، متأثر مى‏شوى و به اصطلاح خراباتى هستى و رجا را بر خوف غلبه داده‏اى‏، پس به نفس خود بگو: اى نفس عزیز من! تو در دنیا که عالم محقّرى است، به دنبال عزّت و تجمّل و استراحت و خوش‏گذرانى هستى و هم‌آغوشى با زنان، همنشینى با بزرگان و صاحب‏منصبان، حکمرانى بر مردمان و کامرانى از لذّات دنیا را در پیش گرفتى؛ درحالى‏که پروردگارم به این مقدار راضى نیست بلکه مرا براى کرامت روز قیامت و سلطنت عظمی و خلافت کبرى بلکه براى زیارت نور و جمالش و شرف قرب و جوارش‏ فراخوانده است؛ ولى من با انتخاب بد خود، رفاقت با اولیا و صدّیقین را به نزدیک‌شدن به شیاطین تبدیل نمودم و این پرتگاه عالم سجّین را بر اعلاعلّیین و جوار حضرت ربّ‌العالمین ترجیح دادم و انتخاب نمودم؛ بر این تقصیرى که درباره خدا مرتکب شده‏ام، چه حسرت‏ها خواهم برد؛ درحالى‏که از زیانکاران و هلاک‏شدگان هستم!

 پس اى کاش این شهوت‏هاى پست از من دور مى‏بود و مرا از لذّت‏هاى حقیقى و بزرگ بازنمى‏داشت و بدا بر این شرافت ناچیز و ناتوان که مرا از دستیابى به کرامات ارزشمند ناکام گذاشت! این چقدر جاى تأسف دارد و چقدر حزن‏آور است!

آیا کسى هست تا مرا در گریه و فریاد و ناله بر فوت چنین تشریف و تجلیل یارى نماید؟ و به خاطر از دست دادن این نعمت‏هاى زیبا و ضایع‌نمودن این همه موقعیّت‏هاى بزرگ و مهم، تا روز قیامت با من هم‏ناله شود؟

اى برادران من که مانند من اهل گناه و خسران و زیانید! اینک با برادرتان اجتماع نمایید تا مجلس ماتم برگزار نماییم؛ اى شریکان من که اهل گناهان کبیره و عصیان هستید، بیایید در این مجلس سوگوارى با من نوحه‏سرایى نمایید! اى کسانى که مرا یارى کردید تا پرده‏هاى عبودیّت را دریدیم و مکارم ربوبیّت را ضایع ساختیم و نعمت‏هاى حقیقى و باقى و جاویدان را به شهوت‏هاى کم‏ارزش و فانى و فاسد فروختیم! اینک بیایید با رفیق خودتان بر آن کرامت و رضوان و نعمت‏هاى بهشتى و حورالعین و غلامان بهشتى -که مانند مروارید و لؤلؤ و مرجان‏اند- و نیکى و احسان و کرم و امتنان که از خداوند لطیف منّان به ما ارزانى شده بود و ما همه آنها را از دست دادیم و ضایع نمودیم، نوحه‏سرایى کنیم. نوحه کنید بر اینکه چه عوالمى از نور و سرور و بهجت را به عالم پر از ظلمات و تاریکى و خوارى و نکبت تبدیل‏ کردید![14]

روز سی‌وسوم: تازیانۀ سلوک

دوام مراقبه و ذکر

خلاصه سخن اینکه همّت خود را براى دستیابى به حال رقّت و لطافت و مراقبت دقیق معطوف سازد که اگر به مقصود اصلى آگاه شد و براى دستیابى به آن جدّیّت نمود، چه‏بسا براى وصول به مقصود، شیوه‏ها و وجوه و مطالبى برایش پرده‏بردارى شود که غیر از او کسى متوجّه به آنها نشده است؛ همان‏طور که در امور دنیا نیز این‏چنین است؛ پس همانا نفس انسان براى به دست آوردن شیوه‏ها و حیله‏هاى مختلف در امور دنیوى بى‏نیاز از معلّم است؛ چرا که خودش در این امور معلّم بزرگى است!

پس هنگامى که مرید طبق این دستورالعمل رفتار کرد، لازم است در بقیّه اوقاتش به تداوم ذکرهاى مناسب بپردازد و وقت معیّنى از شبانه‏روز را براى فکرکردن قرار دهد و در ابتداى کار باید فکرش در خصوص مرگ‏ باشد و لکن از عمق دل نه از ظاهر آن؛ چراکه سطحى خواهد بود و اثرش ناچیز خواهد گردید. فکر عمیق درباره مرگ داروى مؤثر و کارسازى براى سوزاندن ریشه حبّ دنیا و اصلاح اکثر صفات زشت در انسان است.[15]

تفکر درباره مرگ

روایت شده که از پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} سؤال شد: آیا کسى مى‏تواند به مقام و درجه شهداى بدر برسد؟ حضرت فرمودند: آرى! کسى مى‏تواند به آن درجه برسد که روزى بیست‌بار به یاد مرگ باشد![16]

مانع ندارد در اینجا ما خلاصه‏وار به چگونگى تفکّر درباره مرگ اشاره‏اى داشته باشیم و آن تفکّر درباره چند امر مرگ است: اوّل آنکه در خصوص مرگ زودرس خود فکر کند و براى شخص عاقل مطالعه در خصوص حالات افرادى که به‏طور ناگهانى مرده‏اند، کافى است. کسانى که قبل از گرفتارشدن در چنگال مرگ، احتمال مردن خود را نمى‏دادند و فکر مى‏کردند سال‌هاى سال زنده خواهند بود ولى ناگهان اجل ایشان سر رسید و مهلتشان تمام شد. چه افراد زیادى بودند که از نیرو و نشاط خوبى برخوردار بودند و احتمال مردن خود را نمى‏دادند و خیال مى‏کردند که عمر طولانى خواهند داشت و کارها و امور دنیوى آنها هم طورى بود که گویى بنا را بر صدسال زندگى کردن نهاده‏اند ولى ناگهان در همان لحظه مى‏مردند؛ پس زمانى که چنین امرى ممکن است و واقع شده پس چرا ما از مرگ زودرس خود غافلیم و از عدم واقع شدن آن، خاطرجمع مى‏باشیم؟!

دوّم آنکه در شدّت و سختى مرگ و سکرات و وحشت‏انگیز بودن آن فکر نماید و در این خصوص کفایت مى‏کند همین‏که درباره فشار دردهایى که بر اعضاى بدنش وارد مى‏شود فکر کند؛ براى شخص عاقل ملاحظه همین دردها کافى است تا بفهمد مرگ چقدر دردناک و طاقت‏فرسا است و درباره بعضى از اشخاص گفته شده که درد جان‌کندن آنان مانند آن است که میله سرخ‌شده در آتش را در میان پشمى مرطوب قرار دهند و آن‌گاه آن را از میان‏ آن بیرون بکشند! همچنین گفته شده که مرگ بعضى از افراد مانند شاخه پرخارى است که به داخل بدن انسان وارد نمایند و هر خارى به رگى از بدن فرو رود، سپس مردى نیرومند با شدّت تمام آن شاخه را بیرون بکشد و همه رگ و ریشه انسان را همراه آن خارها بیرون بیاورد و هیچ باقى نماند![17]

روز سی‌و‌چهارم: تازیانۀ سلوک

سختی مرگ

گفته شده که همانا مرگ عده‏اى سخت‏تر از آن است که انسان را با ارّه ببرند و با قیچى تکّه‏تکّه‏اش کنند! و گفته شده است که تعجب و شگفت از این انسان است که اگر در بزرگ‏ترین لذّت‏ها و بهترین مجالس خوشگذرانى به سر ببرد ولى انتظار و دلهره داشته باشد که هرآینه مأمورى مى‏آید و پنج‌ضربه شلاق به او مى‏زند، همین امر باعث مکدّرشدن لذّتش و خراب‌شدن عیش و نوشش‏ مى‏شود؛ درحالى‏که همین انسان در هر ساعت و هر نفس و لحظه‏اى در معرض آن است که حضرت عزرائیل بر او وارد شود و او دچار سکرات جان‌کندن گردد ولى او با اطمینان کامل غرق در لهو و لعب است و توجّهى به سراى دیگر ندارد!؟ و این جهتش آن است که گرفتار جهل و غرور است و جز این چه مى‏تواند باشد؟ براى اینکه همانا این شخص مسکین و درمانده شناختى از شدّت سکرات مرگ ندارد؛ چون تا شخصى آن را نبیند و تجربه ننماید نمى‏تواند حقیقت آن را دریابد و لیکن از اخبار انبیا و اولیا؟عهم؟ و بعضى از قیاس‏هاى عقلى مى‏توان به بعضى از وقایع عالم مرگ پى برد.

امّا قیاس عقلى که مى‏توان تشبیه کرد، آن است که هر عضوى که روح ندارد، درد را نیز حسّ نمى‏کند و اگر عضوى داراى روح باشد، داراى احساس درد هم مى‏باشد؛ بنابراین آنچه درد را احساس مى‏نماید، همان روح است؛ پس اگر جراحت یا سوختگى در عضوى پیدا شود، هر مقدار که درد به روح رسوخ مى‏کند، همان قدر احساس درد خواهد نمود و آن عضوى که به‏ واسطه جراحت یا بریدن آن، روح درد کشیده، اگر عضو بزرگى‏ باشد یا جراحت همه آن عضو را فرا گرفته باشد، به روشنى احساس خواهد شد که درد آن نیز به همان نسبت بیشتر و سخت‏تر است؛ پس زمانى که فرض کنیم که همه اعضا و رگ‏هاى بدن تحت شکنجه قرار بگیرد، به ناچار درد و ناراحتى روح نیز بیشتر و سخت‏تر خواهد بود؛ و اگر فرض کنیم که درد و شکنجه به‏طور مستقیم وارد روح بشود -بدون آنکه عضوى در این میان واسطه گردد- قهرا درد و عذابش جدّا شدید خواهد بود؛ و مرگ نیز چنین است و بدون واسطه وارد روح خواهد شد و از آن به همه اعضاى بدن رسوخ خواهد کرد و آن درد و عذاب در تمام عضوها و رگ‏ها و استخوان‏ها جریان پیدا مى‏کند؛ زیرا این روح از تمام رگ‏ها و پى‏ها و جزءها و مفصل‏ها و از ریشه هر موى بدن و از فرق سر تا آخرین جزء پا کشیده مى‏شود و این چنین حالتى، دیگر جاى هیچ پرسشى باقى نمى‏گذارد که از شدّت درد سؤال شود!

براى همین است که گفته‏اند: درد جان‌کندن از ارّه‌شدن و قیچى‌شدن هم سخت‏تر است و ازاین‏رو، مى‏بینى که قبل از آنکه انسان به‏طور کامل بمیرد، ناله و فریادش قطع مى‏شود؛ زیرا مرگ همه قواى او را تهدید کرده و به هم ریخته است؛ به حدّى که دیگر صدایش نیز بیرون نمى‏آید و نمى‏تواند نفس بکشد؛ درحالى‏که چند لحظه پیش ضجّه و ناله و فریاد و حتى پیچیدن نفس در گلویش شنیده مى‏شد ولى اینک همه این‏ها در اثر به‌هم‌ریختن قواى او قطع شده است؛ آیا نمى‏بینى چگونه کاسه‏هاى چشم به گودى افتاده و پوست لب‏ها جمع شده و زبان در دهان بى‏حرکت مانده؟! آه! اندوه پشت اندوه، سختى پشت سختى! تا جایى که جان‏ها به حنجره‏ها رسیده و از اهل و عیال و دوستان بلکه از روشنایى و نور نیز دیده فرومى‏بندد.[18]

روز سی‌و‌پنجم: تازیانۀ سلوک

روایت کمرشکن سلمان{رحمة الله علیه}

در ذکر اخبار و روایات، نقل روایت سلمان{رحمة الله علیه} کفایت مى‏کند. روایتى که درباره مرگ است که یکى از مردگان به تفصیل آنچه که هنگام مردن بر او گذشته بود، براى سلمان محمّدى بیان کرده که قسمتى از آن این است که گفت: اى سلمان! اگر بدن مرا با قیچى تکّه‏تکّه مى‏کردند و با ارّه استخوان‏هاى مرا مى‏بریدند، براى من آسان‏تر و راحت‏تر بود از غصّه یک‌لحظه از غصه‏هاى مرگ؛ درحالى‏که من از اهل خیر و سعادت بودم ولى ناگهان دیدم شخص بسیار تنومندى که نگاهش تند و نگران‏کننده بود، در میان آسمان و زمین ظاهر گشت و اشاره‏اى به چشم و زبان و گوش من کرد که هر سه از کار افتادند. فرشته مرگ گفت: تو را بشارت باد که تو از اهل خیر و نیکى هستى و به من نزدیک گشت و روحم را قبض کرد و وقتى روح را از هر عضوى مى‏گرفت، آن‏چنان با شدّت و سختى بود مثل اینکه کسى از آسمان به زمین سقوط کند! و همین‏طور قبض روح را ادامه مى‏داد تا آنکه به سینه‏ام رسید؛ پس ناگهان در یک‌آن با تمام شدّت روح را بیرون کشید به طورى که اگر این شدّت و سختى بر کوه‏ها واقع مى‏شد، کوه‏ها در اثر آن ذوب مى‏شدند! آرى این‏چنین روح مرا بیرون کشید!

اى برادر من! این روایت کمر مرا شکسته است! براى اینکه وقتى با کسى که اهل ایمان و خیر و نیکى است، چنین برخورد نمایند، با کسى که اطمینانى به نیکوکاربودن خود ندارد بلکه گمان نیکوکاربودن نیز نمى‏تواند داشته باشد، چه برخوردى با او خواهند کرد و او چه باید بکند؟![19]

روز سی‌و‌ششم: تازیانۀ سلوک

قبض روح فاجر و عذاب او

اگر مى‏خواهى بیشتر درباره مرگ بشنوى، به پاره‏اى از روایات که درباره شدّت جان‌کندن کافران است، گوش بسپار! شیخ‌مفید{رحمة الله علیه} با سند خود روایتى از امام‌باقر{علیه السلام} نقل مى‏کند که خلاصه‏اش این است: همانا هنگامى که خداوند؟عز؟ مى‏خواهد روح فاجرى را قبض نماید، به فرشته مرگ امر مى‏کند که با یاران خود به سوى دشمن من برو! آن دشمنى که از انواع نعمت‏هاى من برخوردار شده بود و او را به دارالسلام دعوت کرده بودم ولى دعوتم را اجابت نکرده و کفران نعمت نمود؛ روح خبیث او را بگیر و به جهنّم پرتاب کن! ملک‌الموت بعد از دریافت این دستور به سوى او مى‏رود؛ درحالى‏که صورتش گرفته و ترسناک و مانند شب ظلمانى تاریک است و نفسش مانند شعله آتش و چشمانش همچون برق خیره و تارکننده و صدایش مثل صاعقه کوبنده است و سر ملک‏الموت در آسمان و پاهایش در هواست؛ یک‌پایش در مشرق و پاى دیگرش در مغرب؛ درحالى‏که میله‏هایى که داراى شاخه‏هاى زیادى است، در دست دارد که او را پانصدفرشته همراهى مى‏کنند که در دست هرکدام از آنها تازیانه‏اى آتشین است و بالاپوشى سیاه و درشت‏باف بر تن و قطعه‏اى از آتش جهنّم همراه دارند؛ از جمله آن فرشتگان، فرشته‏اى است به نام سقاطیس که از نگهبانان جهنم است. پس ملک‏الموت به او نزدیک مى‏شود و جرعه‏اى از شراب جهنم را در گلوى او مى‏ریزد. زمانى که این فاجر این صحنه را با طول و تفصیل مشاهده مى‏کند، عقلش حیران مى‏گردد و استغاثه و ناله سر مى‏دهد و مى‏گوید: مرا به دنیا بازگردانید! در پاسخ او گفته مى‏شود: هرگز! چنین امرى امکان‏ناپذیر است و این سخنى است که او گوینده آن است و بعد از بازگشت به دنیا عمل صالح انجام نخواهد داد!

رشته مرگ با سیخ‏هایى که در دست دارد، او را مى‏زند و با همان سیخ‏ها روحش را از قسمت پاى او بیرون مى‏کشد تا آنکه به قسمت زانوهایش مى‏رسد و دیگر قادر به حرکت نمى‏شود؛ در این هنگام به آن فرشتگان همراه خود دستور مى‏دهد او را با تازیانه‏هایشان بزنند و از سکرات مرگ به او بچشانند تا آنکه روح به حلقومش مى‏رسد؛ او را با تازیانه‏ها مى‏زنند و به او مى‏گویند: جان‏هاى خودتان را خارج نمایید که امروز کیفرتان عذابى خوارکننده است! براى اینکه شما سخنان ناحقّ به خداوند متعال گفتید و از آیات او استکبار ورزیدید.

وقتی روحش را از بدن بیرون آوردند، پیکرش را زیر چکش مى‏گذارند و استخوان‏هاى بدنش را از کنار انگشتان تا کنار کاسه‏هاى چشمش در هم مى‏شکنند؛ بوى گندى از او خارج مى‏شود که اهل آسمان‏ها را اذیّت مى‏کند؛ در این هنگام خداوند متعال و همه اهالى‏ آسمان‏ها او را لعنت مى‏کنند.[20]

مرگ اولیای الهی

از جمله فکرهایى که باید درباره مرگ نماید، این است که مرگ براى اولیاءاللّه نخستین مرحله راحتى و سرور و بهجت است و لذیذترین لذّت‏هاست و این مسئله را نیز مى‏تواند از روایات انبیا و ائمه اطهار؟عهم؟ به دست آورد؛ همچنین با مشاهده حالات اشتیاق محبّان خداوند متعال به مردن و اظهار شوق آنان به مرگ مى‏توان به این امر آگاه شد. روایات در این خصوص زیاد است و حدیث معراج کافى مى‏باشد و همچنین اظهار اشتیاق انبیا و اولیا؟عهم؟ تو را کفایت مى‏کند که از جمله آن اشتیاق‏ها، فرمایش امیرالمؤمنین{علیه السلام} است که فرمودند: به خدا سوگند! پسر ابوطالب نسبت به مرگ، راغب‌تر از کودک به سینۀ مادرش است! و فرمایش امام{علیه السلام} در حقّ شیعیان خاص خود که فرمودند: اگر نه این‏ است که خداوند اجل‏هاى معیّن آنان را نوشته است، جان‏هایشان از شوق رسیدن به لقاءاللّه و پاداش آن جهان، چشم بر هم زدنی در کالبد نمى‏ماند.[21]

روز سی‌و‌هفتم: تازیانۀ سلوک

فکر در معرفت‌النفس و عوالم وجودی

این‏گونه فکر (درباره مرگ) براى افراد تازه‏کار جدّا نافع و مفید است و اما براى افراد متوسط که مقدارى از نور اسرار هستى بر دل آنان تابیده و بعضى از حجاب‏هاى ظلمانى را کنار زده‏اند، لازم است آنان فکرشان را در معرفت نفس به کار گیرند تا از این طریق همه حجاب‏هاى ظلمانى -حتّى خیال و صورت‏ها- کنار رفته و نفس آنان و حقیقت آنان بدون ماده و صورت برایشان تجلّى نماید؛ هنگامى که به این مرتبه مهم دست یافتند و به این مقام بزرگ رسیدند، درى براى شناخت پروردگار به روى آنان گشاده مى‏شود و حقایق آن عوالم به‏خصوص عوالم مبدأ براى آنان کشف مى‏شود و خود را بدون ماده و صورت مشاهده مى‏کنند.

تفصیل این مطلب اجمالى -تا آنجا که گفتن آن امکان‏پذیر مى‏باشد- این است: همانا براى انسان سه‌عالم وجود دارد: عالم حس و مشاهده (عالم طبیعت)، عالم خیال و مثال، عالم عقل و حقیقت. همانا انسان از آن جهت که هستى و وجودش از عالم طبیعت شروع شده -همان‏طور که در آیه کریمه مبارکه آمده: «و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد»[22]- این عالم طبیعت براى انسان فعلیّت یافت و او نفس و حقیقت خود را به ‏وسیله همین عالم شناخت؛ و آن‏چنان در این عالم غوطه‏ور شد که اگر از عارف یا عالمى بشنود که غیر از این عالم، دو عالم دیگر نیز براى او وجود دارد، انکار مى‏نماید؛ بلکه از این بالاتر، اگر کسى او را از خصوصیّات‏ و صفات عالم عقلى‏اش آگاه سازد، او را تکفیر مى‏کند! و این، از آن جهت است که عالم طبیعت براى او بالفعل است و آن دو عالم دیگر بالقوّه مى‏باشند و فعلیّت نیافته‏اند؛ عوالم سه‏گانه براى او به‏طور کامل کشف نشده‏اند مگر عالم طبیعت و آثارى از عالم مثال و مقدار کمى هم از عالم عقلى‏اش؛ و درد بى‏درمان از آن جهت است که آثار عالم مثال و تابش بعضى از آثار عالم عقلى به هم آمیخته شده؛ لذا انسان در شناخت عالم طبیعت نیز دچار خطا و اشتباه مى‏شود.

انسانیّت انسان فقط به عالم عقلى او بستگى دارد؛ وگرنه در آن دو عالم دیگر با سایر افراد جنس خود (حیوانات) مشترک است؛ اگرچه آن دو عالم انسان به جهت مرتبه نیز از دو عالم آنها برتر و اشرف است. به این سه‌عالم انسان و ترتیب آنها در دعایى که پیامبر اکرم{صلوات الله علیه}‏ در شب نیمه‌شعبان در حال سجده خوانده، اشاره شده؛ بلکه به آن تصریح شده است: «سیاهى من و خیال من و سفیدى من بر تو سجده نمودند»[23]؛ عالم حسى انسان عبارت است از بدنش که داراى ماده و صورت مى‏باشد؛ و عالم مثالش، عالمى است که حقایق آن داراى صورت‏هایى عارى از ماده است؛ و عالم عقلى‏اش، آن عالمى است که حقیقت و نفس او در آن بدون ماده و صورت مى‏باشد. براى هریک از این عالم‏هاى سه‏گانه، لوازم و آثار خاصى است که براى فعلیّت آنها ضرورى مى‏باشند.[24]

روز سی‌و‌هشتم: تازیانۀ سلوک

فکر در معرفت‌النفس و عوالم وجودی

هرکس که غرق در عالم طبیعت گردید و آثار آن در او تحقّق یافت، به‏طورى که حرکاتش طبق آن صورت پذیرفت و آثار عالم عقلى در او ضعیف گشت (به فرموده قرآن‏: «او به زمین (دنیا) گرایید»[25])، موجود زمینى شده و جزو حیوانات به شمار مى‏آید؛ بلکه از حیوانات نیز گمراه‏تر مى‏گردد؛ چنانچه این مطلب به‏ طور صریح در قرآن ذکر شده است: «آنان جز مانند ستوران نیستند، بلکه گمراه‏ترند![26]

کسى که به عالم عقلى صعود نمود و آثار عالم عقلى بر عالم حسى و مثالى او غلبه کرد و حکمران مملکت وجودش عقل شد، آن‏وقت این شخص یک‌موجود روحانى مى‏گردد و در راه تکامل عقلانى پیش مى‏رود تا جایى که حقیقت و نفس و روحش براى او روشن مى‏شود و حالت کشف رخ مى‏دهد و همه حجاب‏هاى ظلمانى بلکه حجاب‏هاى نورانى یا اکثر آنها که بین او و شناخت خداوند متعال مانع هستند، برداشته مى‏شود؛ و فرمایش پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} درباره او تحقّق مى‏یابد: هرکس خودش را شناخت، پروردگارش را شناخته است[27]. حال که این مطالب اجمالى را دریافتى، به تفصیل لوازم هریک از عوالم سه‏گانه رجوع نما و آماده سفر شو و توکل بر پروردگار مهربان کن و از او استعانت جوى و در هریک از کارهاى جزئى و کلّى خودت به اولیاءاللّه توسّل پیدا کن!

بدان که همانا این عالم حسّى و نشئه طبیعت، عالم مرگ و فنا و فقدان و تاریکى و نادانى است. ماده و صورت این جهان، روان و نابودشدنى است و همواره در حال تغیّر و پراکندگى است و هیچ شعور و آگاهى در آن مشاهده نمى‏شود مگر اینکه از عالم مثالى و عالم عقلى، تبعیّت نماید؛ و همانا ظهور آن براى حس به‏ واسطه اعراض است، از آنجا که اجسام وحدت اتصالى دارند؛ و امّا از نظر کثرتى که در فرض تقسیم و تجزیه درک مى‏کنیم، پس هر جزئى از آن اجزا از دیگرى معدوم و مفقود است؛ چون هر جزئى از جزء دیگر غایب است و از حضور او معدوم است؛ و این از آن جهت است که همانا ماده همواره همراه عدم مى‏باشد، بلکه جوهرى است تاریک و ظلمانى و اوّلین ظلمتى است از ظلمت‏ها که ظهور یافته است؛ ولى چون اصلش از عالم نور است، در ذاتش قوّه و استعدادى وجود دارد که مى‏تواند صورت‏هاى نورى را قبول نماید و به‏وسیله نور آن صور تاریکى‏هایش از بین برود. پس این نشئه طبیعت نورش با تاریکى درآمیخته است و براى همین، وجود و ظهورش ضعیف مى‏باشد و به علّت ضعفش، به گهواره مکان و دایه زمان محتاج شده است و افرادى که بدان مختصّ شده‏اند، عبارتند از: اشقیاى جن و انسان و حیوان و نبات و جماد.[28]

روز سی‌ونهم: تازیانۀ سلوک

اهالی عالم ماده

در حدیث قدسى آمده است که خداوند متعال مى‏فرماید: «از هنگامى که عالم جسم را آفریده‏ام، یک‌بار نیز به آن نظر نکرده‏ام»[29]؛ اهل این عالم طبیعت کسانى‏اند که علوم آنان مخصوص همین عالم است و «آنان فقط به ظاهر زندگى دنیا واقف و از آخرت غافلند»[30]؛ علم آنان به بالاتر از محسوسات دست نیافته و به جز نامى از عوالم عالى، چیزى از آنها نمى‏دانند و هرگاه حکایتى از عوالم بالا بشنوند با لوازم عالم خود آن را مى‏سنجند و اگر مطابق آن نباشد، انکارش مى‏کنند.

حاصل مطلب اینکه چراگاه و محفل انس و وطن آنان همین عالم محسوس است و پناهگاه و مقاصدشان، همه از چیزهایى است که در این عالم طبیعت با آنها انس و الفت گرفته‏اند. اینان همان کسانى‏اند که‏ چشم به زندگى زمینى دوخته‏اند و دائم به آن مى‏اندیشند و معتقدند که همانا نفسشان همین بدن و روحشان همین روح حیوانى است؛ و جمادات هم موجوداتى هستند اصیل و تحقّق‏یافته و جوهرهایى‏اند که قائم به خود هستند و در عالم و مکان خودشان خلق شده‏اند و مکانى اشغال کرده‏اند و از دیدگاه اینان، موجودات عوالم دیگر در صورتى که وجود داشته باشند، وجودشان اعتبارى و خیالى و وهمى است و داراى حقیقت و واقعیت نیستند.

لذّت این افراد فقط همین خوردن و نوشیدن و ارضاى غریزه جنسى و ریاست‏هاى دنیوى است و ذکر و فکر و خیال و آرزو و علوم آنها همه متعلّق به امور حسّى است و با همین امور مأنوس‏اند، آنها را دوست مى‏دارند، با آنها بساط انس و الفت گسترده‏اند و مشتاق زر و زیور و حلاوت و طراوت عالم طبیعت هستند؛ بلکه عاشق این امورند و دل‏هایشان لبریز از محبّت آنهاست؛ مانند لبریزبودن دل عاشق از محبّت معشوق که همین عشق، خواب شیرین را از چشمان او ربوده است.

بعضى از آنان اگر به خدا و فرشتگان و کتاب‏هاى آسمانى و پیامبران و روز قیامت ایمان داشته و ایمانشان مستقر باشد و هنگام مرگ آن ایمان در اثر ضعف و کمى نور ایمان و شدّت ظلمت گناهان از بین نرود و داراى عمل صالح باشد، امید آن مى‏رود که مغفرت الهى -ولو بعد از مدّتى- شامل حالش بشود؛ ‌اما کافران شقى، در آخرت جز آتش چیزى براى آنها نیست؛ براى اینکه این افراد خودشان از اهل سجّین‏اند و روز رستاخیز که روز تمیزدادن حقّ از باطل است و هر فرعى به اصل خویش ملحق مى‏گردد، پس آنچه در این عالم از سنخ نور است، به عوالم نور ملحق مى‏شود و ظلمت و آتش آن در همین عالم باقى مى‏ماند و صورت‏هاى هریک از اعمال و اخلاق مبدّل مى‏شود به آنچه مناسب عالم قیامت است، از قبیل مارها و عقرب‏ها؛ و همین‏ها، صاحب آن اعمال و اخلاق زشت را معذّب مى‏سازند. خداوند متعال مى‏فرماید: «کسانى که زندگى دنیا و زیور آن را بخواهند، جزاى‏ کارهایشان را در آنجا به طور کامل به آنان مى‏دهیم و به آنان در آنجا کم داده نخواهد شد. اینان کسانى هستند که در آخرت جز آتش برایشان نخواهد بود»[31]؛ اگر فرض شود که داراى عمل نیکى در زندگى دنیوى باشند، در همین دنیا به پاداش آن مى‏رسند و به همان نسبت از عذاب آخرتشان کم مى‏شود.

خلاصه اینکه همانا انسان در آغاز آفرینش، از همین زمین آفریده شد؛ پس اگر بعد از آفرینش روح و عقل در او و مأنوس‌شدنش با دنیا و الفت او با لذّت‏هاى آن، باز هم در این عالم طبیعت باقى بماند، از کسانى خواهد بود که «خلود و توجّه کاملشان به زمین و دنیا است»[32]؛ چنین کسى روز رستاخیز به سجّین و دوزخ ملحق خواهد شد و اگر این شخص بعد از خلقت روح و عقل، توانست از زمین و عالم طبیعت رها شود، به این معنا که آثار عقل و روح در او تحقّق یابد و یک‌جسد عقلانى و هیکل نورانى گردد، در روز قیامت به اعلاعلیین صعود خواهد کرد؛ به عبارت روشن‏تر، خداوند متعال در آغاز آفرینش، انسان را از عصاره‏اى از گل آفرید و مدّتى در همین صورت و شکل نطفه و علقه و مضغه و استخوان و گوشت باقى گذاشت؛ سپس به او حیات ارزانى فرمود و مدّتى را در همین مرحله سپرى کرد تا اینکه به او قدرت حرکت و حمله بخشید؛ و باز در همین مرحله مدّتى را گذراند تا اینکه به انسان قوه تمیز عنایت فرمود تا به‏وسیله آن امور نافع و سودمند را از امور مضرّ و زیان‏بخش تشخیص دهد و براى همین بود که به امور سودمند علاقه‏مند شد و امور زیان‏بخش را ناخوش داشت.[33]

روز چهلم: تازیانۀ سلوک

آثار اطاعت الهی و مقام رضا

اگر این انسان در خواسته‏هاى خود تابع خواسته الهى؟ج؟ گردید و تمام حرکات و سکناتش دلخواه حضرت حق گشت و به هیچ وجه خواسته و اراده او مخالف خواسته و اراده الهى نشد، در این صورت به «مقام رضا» دست یافته است و چنین شخصى همیشه در بهشت خواهد بود و هرچه که بخواهد در بهشت براى او مهیّاست؛ و ازاین‏رو، دربان بهشت «رضوان» نام دارد! در حدیث معراج است که خداوند متعال فرمود: «هرکس به رضا و خشنودى من عمل کند، سه‌خصلت را ملازم او مى‏سازم: شکر و سپاسى که به هیچ جهلى آمیخته نباشد و ذکرى به او مى‏آموزم که هیچ فراموشى‏اى به آن راه نداشته باشد و محبّتى به او ارزانى مى‏دارم که محبّت هیچ‏یک از آفریدگان را بر محبّت من ترجیح ندهد»[34]. پس از دستیابى به مقام رضا، اگر معرفت پیدا کرد به اینکه قدرتش فانى در قدرت الهى است و هیچ قدرتى براى غیر خدا ندید، نه براى خود و نه براى دیگران، پس این «مقام توکّل» است؛ «و هرکس‏ بر خدا اعتماد و توکل نماید، او براى وى بس است»[35]؛ پس از رسیدن به مقام توکّل، اگر موفّق شد علم خودش را در علم خداوند متعال نفى نماید، براى اینکه چیزى در نفس او باقى نماند، پس این «مقام وحدت» است؛ «آنان کسانى بودند که خداوند بر ایشان نعمت ارزانى داشت»[36].

اگر انسان چنین نکرد، بلکه به دنبال خواهش‏هاى نفسانى خود رفت و در حرکات و سکناتش از هواى نفس پیروى کرد -درحالى‏که خواست الهى تابع خواست دیگران نمى‏شود- پس هواى نفس او با خواست الهى مخالفت خواهد نمود؛ در این تعارض، خواست الهى تحقّق خواهد یافت، نه خواست انسان. «و میان آنان و میان آنچه مى‏خواستند، حایلى‏ قرار مى‏گیرد»[37]؛ چنین شخصى در اثر اطاعت از هواى نفس، به هاویه و آتش دوزخ کشیده خواهد شد و در همه خواسته‏هایش گرفتار غل و زنجیرها خواهد گشت؛ این عاقبت مملوک‌ها و تسلیم‏شدگان به هواهاى نفسانى است و ازاین‏رو، فرشته‏اى که نگهبان جهنّم است، «مالک» نام دارد!

 اگر پشت‏پا به توکّل زد، در خوارى گرفتار خواهد شد و اگر از مرتبه بزرگ و مهم «مقام وحدت» دست شست، به پست‏ترین درکات سقوط خواهد نمود و همانا آن گرفتارى به لعنت است؛ «خدا آنان را لعنت مى‏کند و لعنت‏کنندگان لعنتشان مى‏کنند»[38].[39]

 

[1]- همان، ص174.

[2]- البقرة، 156.

[3]- رساله لقاءالله، ص177.

[4]- همان، ص180.

[5]- همان، ص182.

[6]- همان، ص186.

[7]- همان، ص189.

[8]- همان، ص190.

[9]- <قالَ اخْسَؤُا فیها وَ لا تُکَلِّمُون‏>؛ (المؤمنون، 108).

[10]- <وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُون‏>؛ (الزخرف، 77)

[11]- <لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ کَلاَّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُون‏>؛ (المؤمنون، 100).

[12]- <خُذُوهُ فَغُلُّوه‏ 30 ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوه‏>؛ (الحاقة، 30 و 31).

[13]- همان، ص192.

[14]- همان، ص195.

[15]- همان، ص198.

[16]- «سَأَلَهُ بَعْضُهُمْ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! هَلْ یُحْشَرُ مَعَ الشُّهَدَاءِ أَحَدٌ؟ قَالَ{صلوات الله علیه}: نَعَمْ مَنْ یَذْکُرُ الْمَوْتَ فِی الْیَوْمِ وَ اللَّیْلَةِ عِشْرِینَ مَرَّة»؛ (مجموعۀ ورّام، ج‏1، ص268).

[17]- رساله لقاءالله، ص199.

[18]- همان، ص201.

[19]- همان، ص205.

[20]- همان، ص207.

[21]- همان، ص209.

[22]- <وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طینٍ>؛ (السجدة، 7).

[23]- «اللَّهُمَّ سَجَدَ لَکَ‏ سَوَادِی‏ وَ خَیَالِی‏ وَ بَیَاضِی‏»؛‌ (زادالمعاد-مفتاح‌الجنان، ص59).

[24]- رساله لقاءالله، ص210.

[25]- <أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْض‏>؛ (الاعراف، 176).

[26]- <إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبیلا>؛ (الفرقان، 44).

[27]- در متون روایی،‌ این جمله از حضرت علی{علیه السلام} نقل شده است: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ»؛ (تصنیف غررالحکم، ص232).

[28]- رساله لقاءالله، ص214.

[29]- «قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ{علیه السلام}:... فَمَا لَهَا عِنْدَ اللَّهِ؟عز؟ قَدْرٌ وَ لَا وَزْنٌ وَ لَا خَلْقٌ فِیمَا بَلَغَنَا خَلْقاً أَبْغَضَ إِلَیْهِ مِنْهَا وَ لَا نَظَرَ إِلَیْهَا مُذْ خَلَقَهَا»؛ (بحارالأنوار، ج‏70، ص110).

[30]- <یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُون‏>؛ (الروم، 7).

[31]- <مَنْ کانَ یُریدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زینَتَها نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمالَهُمْ فیها وَ هُمْ فیها لا یُبْخَسُونَ>؛ (هود، 15).

[32]- الاعراف، 176.

[33]- رساله لقاءالله، ص217.

[34]- «فَمَنْ عَمِلَ بِرِضَایَ أُلْزِمُهُ‏ ثَلَاثَ‏ خِصَالٍ:‏ أُعَرِّفُهُ شُکْراً لَا یُخَالِطُهُ الْجَهْلُ وَ ذِکْراً لَا یُخَالِطُهُ النِّسْیَانُ وَ مَحَبَّةً لَا یُؤْثِرُ عَلَى مَحَبَّتِی مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقِین‏»؛ (بحارالأنوار، ج‏74، ص28).

[35]- <وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه‏>؛ (الطلاق، 3).

[36]- <أُولئِکَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِم‏>؛ (مریم، 58).

[37]- <وَ حیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ>؛ (سبأ، 54).

[38]- <أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُون‏>؛ (البقرة، 159).

[39]- رساله لقاءالله، ص221.

فهرست مطالب