مراقبات اخلاق توحیدی-جلد پنجم-مراقبات اخروی-فصل دوم > روز بیستوچهارم تا روز چهلم: تازیانۀ سلوک
روز بیستوچهارم: تازیانۀ سلوک
کوتاهی در محضر حق متعال
اینک اى نفس من! پس از این همه مراتب، اگر تو عبادت جنّ و انس را نیز در مقابل این همه لطفهاى بزرگ الهى بهجاى آورى، باز هم کار تو به افتضاح و رسوایى خواهد کشید؛ چه برسد به اینکه از این مراتب عالى و عبادت عارى باشى و شبها چو مردارى به سر برى و روزها را با بیهودگى و بیکارى به شب آورى! بلکه اى کاش که از رختخواب خود برنمىخاستى و از خواب راحت چشم نمىگشادى تا شاید از شرمندگى و خجالت بهخواببودن و عدم قیام بیشتر بهره مىبردى تا با چنین حال و احوالى و قلب وارونهاى به پا خاستى؛ بلکه اگر حقیقت بیدارى شبت بلکه شریفترین حالات بیداریات را که همان نمازگزاردن است، خوب بررسى نمایى و به حقیقت عمل خود پى ببرى، هر آینه از نمازت بیشتر از گناهانت استغفار مىکنى!؟ و از حضرت حقّ؟ج؟ بیشتر حیا مىکنى.
ادب حضور در پیشگاه الهی
اگر مىخواهى به تصدیق این ادّعا آگاه شوى پس لازم است خوب گوش کنى تا یکى از پیشپا افتادهترین تقصیرات تو را درباره ادب حضور در پیشگاه این سلطان بزرگ و رحمان و رحیم را برایت بازگو نمایم و آن همان غفلت تو از محضرش هنگام نماز است که قلب تو به غیرخدا متوجّه و مشغول مىشود؛ پس اگر در همین یکتقصیر تأمّل نمایى و آداب حضور خود در محضر شخص بزرگوارى از شهر خود و یکى از بزرگان خویشان خود را تصوّر نمایى و آن را با ادب خود هنگام نمازخواندن در حضور ملکالملوک متعال مقایسه نمایى، به بسیارى کوتاهى و توهین خود نسبت به این سلطان بزرگ؟ج؟ پى خواهى برد؛ براى اینکه همانا تو هیچوقت راضى و حاضر نیستى در حضور فرماندار شهر خود هنگامى که با تو روبهرو ایستاده، پشت به او کنى یا وقتى که با تو به سخنگفتن پرداخته، متوجّه دیگرى شوى و به او تواضع نمایى؛ بلکه از این بالاتر، در حالى که او تو را به سوى خویش مىخواند، در حضورش به دشمن او سجده کنى! بلکه مىتوان گفت: تو راضى به چنین توهینى نسبت به دوستان همسطح خود حتى نسبت به یکى از خدمتگزاران خویش نیز نمىشوى.
واى چه افتضاحى بار آوردهاى و به چه حال زشت و سختى گرفتار شدهاى که به خود جرئت دادهاى با سلطان بزرگ و مهربان چنین معاملهاى نمایى! آن هم در نمازى که به احترام تو، به تو اجازه حضور در این معراج و مناجات همراه خودش را صادر فرموده؛ بلکه از آن بزرگتر نیز بر تو منّت نهاده؛ به طورى که دعوتنامه براى گفتگو و حضور در محفل انس خویش براى تو فرستاده و او همیشه مراقب و مواظب تمام لحظات توست و در تمام گفتار و کردارهایت مشمول لطف او هستى و از کرانه آسمان احسانش بر سر تو فرومىریزد؛ و به فرشتگان گرامى خویش دستور مىدهد تا به احترام تو از قدمگاه تو تا افق آسمان، گرداگرد تو بایستند و خداوند رئوف با دیده رأفت به تو مىنگرد و در جمع فرشتگان گرامیاش به تو مىبالد و مباهات مىنماید.[1]
روز بیستوپنجم: تازیانۀ سلوک
بیحیایی در مقابل ربالعالمین
پس تو کجایى اى مسکین! اى نادان، بلکه اى صاحب اعمال زشت و قبیح! اى کسى که حیایى براى او نیست! بلکه براى او ایمانى نیست و عقلى نیست و بىشعور است که این خسران و زیان بزرگ را درک نمىکند و اگر یکى از این چهارپایان از صاحب خود یکدهم آنچه که تو از صاحب خود رأفت و الفت دیدهاى، مىدید، با مالک و صاحب خود انس و الفت مىگرفت و مناسب با طبع خود مراقب حضور مالکش مىگشت و چه بسیار مشاهده کردهاى حیوانات بلکه سگهایى را که از مالکش -که به او غذا مىدهد- مراقبت مىنماید و آن هم چه مراقبت شگفتى! و اگر تو خوب تأمّل نمایى و در رفتار سگ با صاحبش و وفادارى او نسبت به مالکش، دقیق شوى، قطعا خواهى دید که او بسیار باحیاتر و باوفاتر از توست!
اى انسان! اى عاقل! خود انصاف بده که چگونه چنین رفتارى با خداوند بزرگوار و نعمتدهنده زیبا مىتواند صحیح باشد؟! آن خدایى که نعمتهاى بىشمارش شامل حالت شده و تو از شمارش آنها ناتوانى بلکه اهل آسمانها و زمینها نیز از احصاى آن عاجزند و عقل عاقلان و فهم علما و وهم حکما، از درک ذرّهاى از عظمت آن سلطان ناتوانند!
آیا این درست است که رفتار تو کمتر از رفتار یکسگ با صاحبش باشد؟! مگر نمىدانى که چهبسا صاحب سگ به جز یکاستخوان خالى از گوشت چیزى به او نمىدهد ولى با این حال، آن سگ در تمام شب نگهبان اوست و از خانه و گوسفندانش حراست مىنماید؛ و تا احساس کند که غریبهاى مىخواهد به خانه داخل شود، به او حملهور مىشود و اگر گرگى قصد حمله به گله را داشته باشد آن را دفع مىنماید. چهبسا صاحبش همان استخوان بدون گوشت را هم فراموش مىکند به او بدهد ولى با این حال او آن وضعیّت را تحمّل مىکند و درِ خانه صاحبش را ترک نمىکند و به در خانه دیگرى نمىرود!
پس اى نفس بشنو! اى کمشرم و حیا بشنو! اى بىحیا بشنو! تو همان کسى هستى که به صاحب خود خیانت کرده، آن صاحبى که با تو رفاقت نموده و براى تو منعم شفیق و مهربانى بوده و غذاهاى لطیف و لذیذ به تو ارزانى داشته و تو را محترمانه در خانههاى عالى ساکن ساخته و در ظرفهاى پرقیمت به تو غذا عطا کرده است؛ و تو بدترین خیانتها را به او مىکنى و در برابر دشمن او سر فرود مىآورى؛ و اگر به تو امر کند که براى دستیابى به بیشتر از اینها با پروردگارت مخالفت نمایى، آنچنان از او اطاعت مىکنى که برایش به سجده مىافتى! با اینکه به یقین مىدانى که اگر خدا درباره تو بردبارى ننماید و به تو قدرت و نیرو و سایر وسایل تحصیل آن را ندهد، چنین کارى براى تو امکانپذیر نخواهد بود.
وه که چه مصیبت بزرگ و فاجعه عظیمى است! پس در حسرت این مصیبت بزرگ و خسران عظیم باید گفت: <إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ>[2].[3]
روز بیستوششم: تازیانۀ سلوک
یادآوری نعمتهای الهی
چه حالى خواهیم داشت زمانى که خداوند متعال به خاطر این رفتارهاى ناهنجار ما را مورد خطاب قرار دهد و بفرماید: اى بىشرم! اى زشت و قبیح! مگر من به تو وجود نبخشیدم؟ مگر من تو را خلق نکردم؟ مگر تو را با کمال و معتدل نساختهام؟ مگر من شخصاً عهدهدار تدبیر امور تو نبودم؟ به گونهاى که راضى نشدم از نعمتى محروم بمانى تا آنجا که وصفکنندگان از وصف آن نعمتها عاجز ماندند و آنها را نتوانستند شمارش نمایند و تو با همین نعمتها در محضر من به معصیت و نافرمانى من پرداختى!
من به تو امر کردم به چیزى که خیر و صلاح تو در آن بود و دشمن من و تو، تو را به چیزى که باعث فساد و هلاک تو مىگشت، دستور داد و تو از او اطاعت کردى و با من مخالفت نمودى؛ با اینکه او دشمن من و تو بود. در حالى این مخالفتها صورت مىگرفت که همه آن وسایل و اسبابى که بهوسیله آنها از دشمن من فرمانبردارى کردى، از نعمتهاى من بود و من منعم و رازق تو بودم و تو را به سوى کرامت و مجلس انس خودم دعوت مىکردم؛ و این دعوت براى احترام و تکریم و عنایت و لطف به تو بوده است امّا تو از من رویگردان شدى و دعوت دشمن من را پذیرفتى و اطاعتش نمودى؛ با اینکه تو را به همنشینى و همسایگى در پایینترین درجات جهنّم فراخوانده بود. شاید براى چنین احوالى امامصادق{علیه السلام} فرمودهاند: اگر براى حسابرسى در روز قیامت هیچ وحشتى جز شرمندگى و سرافکندگى هنگام عرضه اعمال به محضر خدا و رسوایى از برملا شدن گناهان نبود، سزاوار بود که انسان سر به کوه نهاده و از قلّه کوهها، دیگر به شهرها فرود نیاید! این نکته را خوب دریاب! [4]
روز بیستوهفتم: تازیانۀ سلوک
عذرخواهی و اعتراف به تقصیر
گاهى به فکرم خطور مىکند که توجّه به این مقدار از بدرفتارى و توهین و مسامحه همراه با سکوت بدون عذرخواهى، رسوایى دیگرى فوق رسوایى است؛ براى اینکه همانا ترک عذرخواهى ولو در بعضى مقامات نیز حقّ نباشد، زمینهساز توهین بهحساب مىآید و بدتر از تقصیر است؛ از این جهت در مقام عذرخواهى از این جنایات بزرگ و زشتىهاى شدید برآمده و پس از آنکه اعتراف به تقصیر خود با کمال شکستگى خاطر و اظهار خوارى و ذلّت و شرمندگى داریم، به جناب قدس اعظم حقیقت زبان حال را چنین عرضه مىداریم: بارالها! خدایى به جز تو نیست، تو پاک و منزّهى و همانا ما از ستمکارانیم و از زشتترین و پستترین و خوارترین ستمکارانیم؛ تا آنجا که اگر تحمّل انتقام تو را داشتیم و طاقت عذاب تو را در خود مىدیدیم، از تو تقاضاى عفو خود را نمىکردیم، بلکه از تو مىخواستیم به دردناکترین عذابت ما را معذّب نمایى و به بدترین مجازات ما را مجازات کنى؛ آن هم مجازات همیشگى و عذاب جاویدان که لحظهاى قطع نشود؛ چرا که بر خویشتن خشمگین هستیم که چگونه به خود اجازه عصیان و گناه دادیم، در مقابل این همه کرامات بزرگ از الطاف والا و پرارزش الهى؛ اینچنین رسوایى را به بار آوردیم و از تو نافرمانى کردیم.
پروردگار ما! همانا این مخالفتها که از این بندگان بدت سر زده، نه از آن روست که نعمتهاى بزرگ تو نزد آنان کمارزش است و یا سلطنت عظیم تو در نظرشان سبک بوده باشد و نه به خاطر انکار و عناد و الحاد است (نعوذ بالله)، بلکه این مخالفتهاى ما از فرومایگى نفس ما و حقارت حال ما و پستى مقام ما مىباشد. مَثل ما مثل سرگین غلطان است که در فاضلابها زندگى مىکند و زنده مىماند و از بوى خوش مشک گریزان است و در اثر آن مىمیرد. اینچنین حالى که ما داریم، نتیجه عدل توست که سرنوشت ما را چنین رقم زده است و هرچه درباره ما حکم فرمودهاى که چنین مقام بد و احوال پست یافتهایم، بر مبناى حجّت و دلیل بوده؛ مگر آنکه فضل تو ما را دریابد و حال ما تغییر نماید؛ همانطور که به اولیا و دوستان خودت چنین تفضّلى کردهاى و خود را به آنان شناساندهاى و محبّت خود را در دل آنها افکندهاى؛ پس آنان در اثر این تفضّل و عنایت تو، تو را شناختند و تو را محبوب خود گرفتند و اگر آنان توانستند از حیلههاى دشمنانشان رهایى یابند و از دامهاى آنها دورى نمایند، از لطف تو بوده که چنان قدرتى یافتند و دست به ریسمان تو زدند و دستگیره محکم تو را گرفتند و به وسیله ولایت و دوستى اولیای تو، به تو متوسّل شدند؛ پس تو آنان را قبول کردى و به قرب خود راه دادى و با ادب خود آنان را مؤدّب ساختى و این ما بیچارهها هستیم که در اسارت و ذلّت و خوارى خودمان ماندهایم.
اگر گاهى یادى از نعمتهاى فراوان تو و حقّ ادب حضور تو مىکنیم و مقدارى کم بر دلهاى ما اثر مىگذارد، فوراً هزاران خاطره از عادتهاى کثیف در دل ما رسوخ مىنماید و انسى که با این ملکات خبیث داشتیم، در جلو چشم ما مجسّم مىشود؛ و دشمن ما و تو، شیطان نیز به کمک آن آمده و خاطرههاى گناه را در دل و چشم ما زینت مىدهد تا ما را از راه معرفت تو بازدارد و گمراه نماید و از جاده محبّت تو ما را برگرداند. ما از این هلاکتگاهها و ظلمتکدهها نجات نمىیابیم مگر اینکه نور هدایت تو و خورشید معرفت تو در دل ما طلوع نماید تا تاریکىهاى عوالم سجّین را محو کند و عنایات محبّت تو، ما را به اعلاعلّیین بکشاند.[5]
روز بیستوهشتم: تازیانۀ سلوک
تلبیسات نفس
به عزّت تو سوگند! که اگر ما را به حال خودمان واگذارى و به دست دشمنمان بسپارى، هلاک مىشویم و دیگران را نیز به هلاکت مىکشانیم و به گناهان کبیره گرفتار مىشویم و در مقابل این همه تکریم تو، با اعمال ننگین با تو مواجه مىشویم؛ پس همانا ما بندگان جنایتکار تو هستیم که از این پرتگاه عالم طبیعت و در زیر زنجیرهاى اخلاق پست و زشت، فریادمان به سوى تو بلند است؛ و عرض مىکنم: به عزّت و جلال و سلطنت عظیم تو سوگند! حتما تو را معصیت خواهم کرد و خود را هلاک خواهم نمود و به درکات عوالم سجّین پرت خواهم شد و به حزب شیاطین ملحق خواهم گردید مگر آنکه تو مرا از آنها نگهدارى کنى؛ زیرا نفس من در این دنیاى پست رشد کرده و براى من عقلى نیست و نفس من با زر و زیور این دنیا الفت گرفته و به شهوتهاى آن عادت کرده است؛ بهطورى که زیبا را از زشت تشخیص نمىدهد و در این مسئله، بزرگان و دوستان من و هرکس که او را دیده و شناختهام، اعانت کردهاند و مرا دچار ملکات خبیث و زشت ساختهاند؛ بهطورى که در نفس من رسوخ نمودهاند و به این کارهاى جاهلانه و عوالم طبیعت انس و الفت گرفتهام.
پس بعد از آنکه آثار جهل و نادانى و ملکات خبیث در من جاگیر شدند و در مدّت مدیدى آنها را به دست آوردم و وجه تو و عوالم غیب از من محجوب شد، در این هنگام به من عقل و علم ارزانى داشتى، ولى دیگر دیر شده بود و آن عقل و علم قدرت مقابله با نفس امّاره و شیطانم را نداشتند و امکان تزکیه از صفات پست نیز وجود نداشت؛ به طورى که در پرتگاه نشئه طبیعت اسیر نفس امّاره و شیطان گشتم و این دو به وسیله گناه جان و روح مرا نابود کردند؛ اینک من چگونه مىتوانم به یاد تو باشم و ادب تو را نگاه دارم؟ چرا که مذکور و حضور را نمىشناسم، بلکه هنوز نمىتوانم تاریکى و ظلمت را از نور و روشنایى تشخیص دهم. خداوندا! از رسوایى این احوال و زشتى این مقامات، شکوه و شکایت به محضر تو آوردهام و به در خانه فضل و کرم تو پناه جستهام؛ بلکه چگونه نجات امکانپذیر است؟ و نجات کجاست که بتواند این زندانى عالم طبیعت و اسیر در دنیاى باطل فریبا را از دست آنها برهاند؟ اگر تو در دل این شخص زندانى و اسیر، نورافکنى ننمایى و به سوى سراى جاویدان و سرور و نعمت جذب نکنى، نجات او قابل تصوّر نیست.[6]
روز بیستونهم: تازیانۀ سلوک
درخواست برای خروج از دوزخ
بارالها! اى سرور ما، اى خداى ما و اى خالق و منعم ما! ما به خود ظلم کردهایم و اینک به گناهان خود اعتراف مىکنیم و قبل از اینکه روز رستاخیز برپا شود، عرض مىکنیم: آیا راهى براى خارجشدن از دوزخ هست؟ ما به فضل بزرگ و منّت دیرین تو طمع نمودهایم؛ باشد که روز قیامت ما را به چنین گفتار و اعتراض مبتلا نسازى و ذلّت دنیا و آخرت را براى ما جمع نفرمایى. بارالها! تو را وسیله شفاعت اولیا و دوستانت و آن اولیا را نیز وسیله پذیرش توسّل خودمان قرار مىدهیم؛ پس خداوندا! به ما رحم کن و با معرفت و محبّتت بر ما منّت بگذار و ما را از دنیاى ظلمات به سوى نور خارج فرما! پس اگر خودت را به ما معرفى نمایى، تو را دوست خواهیم داشت و وقتى تو را دوست داشتیم، آن آتش محبّتت، هرچه باطل و جهل و غرور در وجود ماست، خاکستر خواهد ساخت بلکه هر حجاب و مانعى که بین ما و تو وجود دارد، از بین خواهد برد؛ و ما آنچنان خواهیم شد که تو مىخواهى محبّانت چنان باشند.
پس همانا ما بندگان درماندهاى هستیم که چشم به احسان تو دوختهایم بلکه ما همسایگان و میهمانان تو به شمار مىآییم؛ و تو آن بزرگوارى هستى که بندگانت و دوستانت را ادب مهمانپذیرى و مهماننوازى آموختهاى ولو اینکه آن میهمان کافر باشد! هرچند که میهمان در شرایطى نباشد که اگر از او پذیرایى نشود، هلاک گردد و میزبان هم از کسانى باشد که احسان او به دیگرى، نقصانى در او ایجاد نماید؛ ولى خدایا تو مىدانى که هرگاه تو از ما میهماننوازى نکنى، آنچنان درمانده مىگردیم که در آستان تو از گرسنگى هلاک خواهیم شد؛ پس اى کسى که احسانت موجب نقصان نمىشود و محرومشدن دیگران چیزى بر آن نمىافزاید! اینک به ما رحم کن که هرچه از ما سرزده، گذشته است.[7]
روز سیام: تازیانۀ سلوک
تعجیل در توبه
اکنون تو اى برادر و نور چشم من! اگر در آنچه در خصوص شبزندهدارى و تهجّد و گریه از خوف خدا ذکر شده است، خوب تأمل نمودى ولى باز هم دیدى که این همه تو را به نماز شب برانگیخته ننمود و تو رضایت دادى که شیعهبودن را از خودت نفى نمایى و از زمره ائمه اطهار؟عهم؟ به شمار نیایى -از آنجا که امام حسن عسکرى{علیه السلام} فرمودند: کسى که نماز شب را سبک بشمارد، از ما نیست- و تو راحتى نفس و لذّت خواب را بر خلوت با خدا -که دوست نزدیک توست- ترجیح دادى و مناجات با خدا و مجالست و انس با او را ترک گفتى و کرامتهاى عالى و گرانقدر او را انتخاب نکردى، پس وقتى از مطالعه این مسائل حالت متحوّل و دگرگون نشد، بدان که دو خطر تو را تهدید مىکند: یا اینکه اعتقاد و ایمانى به این آیات و روایات ندارى و یا اینکه در اثر حبّ دنیا و کثافات و تاریکى گناهان و کدورت شهوتها، دل تو آنچنان بیمار شده که ذات تو را فاسد ساخته است؛ همانگونه که زنگارهاى متراکم خاصیّت آینه را از بین مىبرد؛ دیگر در تو خیرى که نجاتبخش تو باشد، باقى نمانده است. تو هرگز نباید از چنین بیمارى کشندهاى غافل شوى و به معالجه آن نپردازى که در این صورت به شقاوت بزرگ و خسارت دنیا و آخرت منجر مىشوى.
هرگز مبادا در توبهکردن امروز و فردا نمایى و تعلّل بورزى که در روایت آمده است: همانا بیشترین فریادهاى اهل جهنّم از تسویف (امروز و فردا کردن) است. [8]
روز سیویکم: تازیانۀ سلوک
مراقبه دقیق نسبت به عذاب جهنم
اگر مىخواهى به آنچه گفته شد، عمل کنى و در تکمیل و اصلاح آن کوشا و مراقب و جدّیت نمایى، پس لازم است این تلاشها را غیرعلنى و مخفى و خالصانه انجام دهى و مراقبت دقیق به عمل آورى و مناجات کنى؛ و از مناجاتهاى مؤثر و هیجانانگیز استفاده نمایى و بعضى از مضامین و عبارتهاى لطیف را که حزنانگیز و اشکآور و آتشافروز دل است، مورد توجّه قرار دهى.
همچنین نسبت به احوال و شکل ظاهرى و حرکات از قبیل غلطیدن در خاک و خاکستر، پوشیدن لباس پشمین و درشتباف، برهنهساختن سر، خاک بر سر ریختن، خاکسترنشین شدن، دستها را به گردن بستن -بهخصوص به شکل دستبستن اهل جهنّم-، گاهى ایستادن و گاهى نشستن و گاهى بهسجدهافتادن، در سجده به هیئتهاى مختلف بودن -از جمله پیشانى بر خاک نهادن و صورت را به خاک مالیدن و چانه روى خاک گذاشتن، مانند اشخاص حیران و سرگردان قدم زدن، و سر به دیوار گذاشتن، آتش را به نزدیک بدن آوردن، نفس را مخاطب قرار دادن به بعضى از خطابات الهى یا گفتار فرشتگان از جمله عبارت «بروید در آن گم شوید و با من سخن مگویید!»[9] -فرشته مالک در جهنم در پاسخ دوزخیان که فریاد مىکشند که اى مالک! بگو پروردگارت جان ما را بستاند، مىگوید: قطعا شما در این آتش ماندگارید![10] و سخن فرشته فتّان که در عالم برزخ با آدمى سروکار دارد، هنگامى که انسان تقاضاى بازگشت به دنیا مىکند تا عمل صالح انجام دهد که مىگوید: هرگز بازگشت امکانپذیر نیست و این درخواست او سخنى بیش نیست؛[11] و فرمان خداوند متعال که مىفرماید: بگیرید او را و در غل و زنجیر کشید؛ آنگاه میان آتشش اندازید![12]
بلکه لازم است با یکایک اعضاى خود به گفتگو پردازى و بر آنها گریه نمایى؛ مثلا خطاب کنى و بگویى: اى چشم من که در این دنیا تو را از کمترین گرد و غبار حراست مىکنم، حالِ تو چگونه خواهد شد در جهنم هنگامى که کاسهات لبریز از آتش شود؟! اى چشم من! تو که در دنیا از توتیا وحشت داشتى و هنگام سرمهکشیدن اذیّت و ناراحت مىشدى، پس هنگامى که میلههاى آتشین بر تو بکشند و میخهاى سرخشده را بر تو بکوبند، چه حالى خواهى داشت؟! و به سرت خطاب کرده و مىگویى: اى سر من که تو را در دنیا بر بالشت پنبهاى و پشمینه نگذاشتم مگر اینکه از پَر پرندگان پُر شده باشد و من تو را به بالش پَر قو عادت دادم، پس چه خواهى کرد زمانى که فرشتگان غلاظ و شداد با گرزهاى آهنین سرخشده در آتش جهنم تو را بزنند؟! و به همین شیوه با بقیّه اعضا و جوارح خود سخن بگو![13]
روز سیودوم: تازیانۀ سلوک
مراقبه شوقی
اگر از عوالم شوق و محبّت بیشتر از مراتب خوف و شدّت، متأثر مىشوى و به اصطلاح خراباتى هستى و رجا را بر خوف غلبه دادهاى، پس به نفس خود بگو: اى نفس عزیز من! تو در دنیا که عالم محقّرى است، به دنبال عزّت و تجمّل و استراحت و خوشگذرانى هستى و همآغوشى با زنان، همنشینى با بزرگان و صاحبمنصبان، حکمرانى بر مردمان و کامرانى از لذّات دنیا را در پیش گرفتى؛ درحالىکه پروردگارم به این مقدار راضى نیست بلکه مرا براى کرامت روز قیامت و سلطنت عظمی و خلافت کبرى بلکه براى زیارت نور و جمالش و شرف قرب و جوارش فراخوانده است؛ ولى من با انتخاب بد خود، رفاقت با اولیا و صدّیقین را به نزدیکشدن به شیاطین تبدیل نمودم و این پرتگاه عالم سجّین را بر اعلاعلّیین و جوار حضرت ربّالعالمین ترجیح دادم و انتخاب نمودم؛ بر این تقصیرى که درباره خدا مرتکب شدهام، چه حسرتها خواهم برد؛ درحالىکه از زیانکاران و هلاکشدگان هستم!
پس اى کاش این شهوتهاى پست از من دور مىبود و مرا از لذّتهاى حقیقى و بزرگ بازنمىداشت و بدا بر این شرافت ناچیز و ناتوان که مرا از دستیابى به کرامات ارزشمند ناکام گذاشت! این چقدر جاى تأسف دارد و چقدر حزنآور است!
آیا کسى هست تا مرا در گریه و فریاد و ناله بر فوت چنین تشریف و تجلیل یارى نماید؟ و به خاطر از دست دادن این نعمتهاى زیبا و ضایعنمودن این همه موقعیّتهاى بزرگ و مهم، تا روز قیامت با من همناله شود؟
اى برادران من که مانند من اهل گناه و خسران و زیانید! اینک با برادرتان اجتماع نمایید تا مجلس ماتم برگزار نماییم؛ اى شریکان من که اهل گناهان کبیره و عصیان هستید، بیایید در این مجلس سوگوارى با من نوحهسرایى نمایید! اى کسانى که مرا یارى کردید تا پردههاى عبودیّت را دریدیم و مکارم ربوبیّت را ضایع ساختیم و نعمتهاى حقیقى و باقى و جاویدان را به شهوتهاى کمارزش و فانى و فاسد فروختیم! اینک بیایید با رفیق خودتان بر آن کرامت و رضوان و نعمتهاى بهشتى و حورالعین و غلامان بهشتى -که مانند مروارید و لؤلؤ و مرجاناند- و نیکى و احسان و کرم و امتنان که از خداوند لطیف منّان به ما ارزانى شده بود و ما همه آنها را از دست دادیم و ضایع نمودیم، نوحهسرایى کنیم. نوحه کنید بر اینکه چه عوالمى از نور و سرور و بهجت را به عالم پر از ظلمات و تاریکى و خوارى و نکبت تبدیل کردید![14]
روز سیوسوم: تازیانۀ سلوک
دوام مراقبه و ذکر
خلاصه سخن اینکه همّت خود را براى دستیابى به حال رقّت و لطافت و مراقبت دقیق معطوف سازد که اگر به مقصود اصلى آگاه شد و براى دستیابى به آن جدّیّت نمود، چهبسا براى وصول به مقصود، شیوهها و وجوه و مطالبى برایش پردهبردارى شود که غیر از او کسى متوجّه به آنها نشده است؛ همانطور که در امور دنیا نیز اینچنین است؛ پس همانا نفس انسان براى به دست آوردن شیوهها و حیلههاى مختلف در امور دنیوى بىنیاز از معلّم است؛ چرا که خودش در این امور معلّم بزرگى است!
پس هنگامى که مرید طبق این دستورالعمل رفتار کرد، لازم است در بقیّه اوقاتش به تداوم ذکرهاى مناسب بپردازد و وقت معیّنى از شبانهروز را براى فکرکردن قرار دهد و در ابتداى کار باید فکرش در خصوص مرگ باشد و لکن از عمق دل نه از ظاهر آن؛ چراکه سطحى خواهد بود و اثرش ناچیز خواهد گردید. فکر عمیق درباره مرگ داروى مؤثر و کارسازى براى سوزاندن ریشه حبّ دنیا و اصلاح اکثر صفات زشت در انسان است.[15]
تفکر درباره مرگ
روایت شده که از پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} سؤال شد: آیا کسى مىتواند به مقام و درجه شهداى بدر برسد؟ حضرت فرمودند: آرى! کسى مىتواند به آن درجه برسد که روزى بیستبار به یاد مرگ باشد![16]
مانع ندارد در اینجا ما خلاصهوار به چگونگى تفکّر درباره مرگ اشارهاى داشته باشیم و آن تفکّر درباره چند امر مرگ است: اوّل آنکه در خصوص مرگ زودرس خود فکر کند و براى شخص عاقل مطالعه در خصوص حالات افرادى که بهطور ناگهانى مردهاند، کافى است. کسانى که قبل از گرفتارشدن در چنگال مرگ، احتمال مردن خود را نمىدادند و فکر مىکردند سالهاى سال زنده خواهند بود ولى ناگهان اجل ایشان سر رسید و مهلتشان تمام شد. چه افراد زیادى بودند که از نیرو و نشاط خوبى برخوردار بودند و احتمال مردن خود را نمىدادند و خیال مىکردند که عمر طولانى خواهند داشت و کارها و امور دنیوى آنها هم طورى بود که گویى بنا را بر صدسال زندگى کردن نهادهاند ولى ناگهان در همان لحظه مىمردند؛ پس زمانى که چنین امرى ممکن است و واقع شده پس چرا ما از مرگ زودرس خود غافلیم و از عدم واقع شدن آن، خاطرجمع مىباشیم؟!
دوّم آنکه در شدّت و سختى مرگ و سکرات و وحشتانگیز بودن آن فکر نماید و در این خصوص کفایت مىکند همینکه درباره فشار دردهایى که بر اعضاى بدنش وارد مىشود فکر کند؛ براى شخص عاقل ملاحظه همین دردها کافى است تا بفهمد مرگ چقدر دردناک و طاقتفرسا است و درباره بعضى از اشخاص گفته شده که درد جانکندن آنان مانند آن است که میله سرخشده در آتش را در میان پشمى مرطوب قرار دهند و آنگاه آن را از میان آن بیرون بکشند! همچنین گفته شده که مرگ بعضى از افراد مانند شاخه پرخارى است که به داخل بدن انسان وارد نمایند و هر خارى به رگى از بدن فرو رود، سپس مردى نیرومند با شدّت تمام آن شاخه را بیرون بکشد و همه رگ و ریشه انسان را همراه آن خارها بیرون بیاورد و هیچ باقى نماند![17]
روز سیوچهارم: تازیانۀ سلوک
سختی مرگ
گفته شده که همانا مرگ عدهاى سختتر از آن است که انسان را با ارّه ببرند و با قیچى تکّهتکّهاش کنند! و گفته شده است که تعجب و شگفت از این انسان است که اگر در بزرگترین لذّتها و بهترین مجالس خوشگذرانى به سر ببرد ولى انتظار و دلهره داشته باشد که هرآینه مأمورى مىآید و پنجضربه شلاق به او مىزند، همین امر باعث مکدّرشدن لذّتش و خرابشدن عیش و نوشش مىشود؛ درحالىکه همین انسان در هر ساعت و هر نفس و لحظهاى در معرض آن است که حضرت عزرائیل بر او وارد شود و او دچار سکرات جانکندن گردد ولى او با اطمینان کامل غرق در لهو و لعب است و توجّهى به سراى دیگر ندارد!؟ و این جهتش آن است که گرفتار جهل و غرور است و جز این چه مىتواند باشد؟ براى اینکه همانا این شخص مسکین و درمانده شناختى از شدّت سکرات مرگ ندارد؛ چون تا شخصى آن را نبیند و تجربه ننماید نمىتواند حقیقت آن را دریابد و لیکن از اخبار انبیا و اولیا؟عهم؟ و بعضى از قیاسهاى عقلى مىتوان به بعضى از وقایع عالم مرگ پى برد.
امّا قیاس عقلى که مىتوان تشبیه کرد، آن است که هر عضوى که روح ندارد، درد را نیز حسّ نمىکند و اگر عضوى داراى روح باشد، داراى احساس درد هم مىباشد؛ بنابراین آنچه درد را احساس مىنماید، همان روح است؛ پس اگر جراحت یا سوختگى در عضوى پیدا شود، هر مقدار که درد به روح رسوخ مىکند، همان قدر احساس درد خواهد نمود و آن عضوى که به واسطه جراحت یا بریدن آن، روح درد کشیده، اگر عضو بزرگى باشد یا جراحت همه آن عضو را فرا گرفته باشد، به روشنى احساس خواهد شد که درد آن نیز به همان نسبت بیشتر و سختتر است؛ پس زمانى که فرض کنیم که همه اعضا و رگهاى بدن تحت شکنجه قرار بگیرد، به ناچار درد و ناراحتى روح نیز بیشتر و سختتر خواهد بود؛ و اگر فرض کنیم که درد و شکنجه بهطور مستقیم وارد روح بشود -بدون آنکه عضوى در این میان واسطه گردد- قهرا درد و عذابش جدّا شدید خواهد بود؛ و مرگ نیز چنین است و بدون واسطه وارد روح خواهد شد و از آن به همه اعضاى بدن رسوخ خواهد کرد و آن درد و عذاب در تمام عضوها و رگها و استخوانها جریان پیدا مىکند؛ زیرا این روح از تمام رگها و پىها و جزءها و مفصلها و از ریشه هر موى بدن و از فرق سر تا آخرین جزء پا کشیده مىشود و این چنین حالتى، دیگر جاى هیچ پرسشى باقى نمىگذارد که از شدّت درد سؤال شود!
براى همین است که گفتهاند: درد جانکندن از ارّهشدن و قیچىشدن هم سختتر است و ازاینرو، مىبینى که قبل از آنکه انسان بهطور کامل بمیرد، ناله و فریادش قطع مىشود؛ زیرا مرگ همه قواى او را تهدید کرده و به هم ریخته است؛ به حدّى که دیگر صدایش نیز بیرون نمىآید و نمىتواند نفس بکشد؛ درحالىکه چند لحظه پیش ضجّه و ناله و فریاد و حتى پیچیدن نفس در گلویش شنیده مىشد ولى اینک همه اینها در اثر بههمریختن قواى او قطع شده است؛ آیا نمىبینى چگونه کاسههاى چشم به گودى افتاده و پوست لبها جمع شده و زبان در دهان بىحرکت مانده؟! آه! اندوه پشت اندوه، سختى پشت سختى! تا جایى که جانها به حنجرهها رسیده و از اهل و عیال و دوستان بلکه از روشنایى و نور نیز دیده فرومىبندد.[18]
روز سیوپنجم: تازیانۀ سلوک
روایت کمرشکن سلمان{رحمة الله علیه}
در ذکر اخبار و روایات، نقل روایت سلمان{رحمة الله علیه} کفایت مىکند. روایتى که درباره مرگ است که یکى از مردگان به تفصیل آنچه که هنگام مردن بر او گذشته بود، براى سلمان محمّدى بیان کرده که قسمتى از آن این است که گفت: اى سلمان! اگر بدن مرا با قیچى تکّهتکّه مىکردند و با ارّه استخوانهاى مرا مىبریدند، براى من آسانتر و راحتتر بود از غصّه یکلحظه از غصههاى مرگ؛ درحالىکه من از اهل خیر و سعادت بودم ولى ناگهان دیدم شخص بسیار تنومندى که نگاهش تند و نگرانکننده بود، در میان آسمان و زمین ظاهر گشت و اشارهاى به چشم و زبان و گوش من کرد که هر سه از کار افتادند. فرشته مرگ گفت: تو را بشارت باد که تو از اهل خیر و نیکى هستى و به من نزدیک گشت و روحم را قبض کرد و وقتى روح را از هر عضوى مىگرفت، آنچنان با شدّت و سختى بود مثل اینکه کسى از آسمان به زمین سقوط کند! و همینطور قبض روح را ادامه مىداد تا آنکه به سینهام رسید؛ پس ناگهان در یکآن با تمام شدّت روح را بیرون کشید به طورى که اگر این شدّت و سختى بر کوهها واقع مىشد، کوهها در اثر آن ذوب مىشدند! آرى اینچنین روح مرا بیرون کشید!
اى برادر من! این روایت کمر مرا شکسته است! براى اینکه وقتى با کسى که اهل ایمان و خیر و نیکى است، چنین برخورد نمایند، با کسى که اطمینانى به نیکوکاربودن خود ندارد بلکه گمان نیکوکاربودن نیز نمىتواند داشته باشد، چه برخوردى با او خواهند کرد و او چه باید بکند؟![19]
روز سیوششم: تازیانۀ سلوک
قبض روح فاجر و عذاب او
اگر مىخواهى بیشتر درباره مرگ بشنوى، به پارهاى از روایات که درباره شدّت جانکندن کافران است، گوش بسپار! شیخمفید{رحمة الله علیه} با سند خود روایتى از امامباقر{علیه السلام} نقل مىکند که خلاصهاش این است: همانا هنگامى که خداوند؟عز؟ مىخواهد روح فاجرى را قبض نماید، به فرشته مرگ امر مىکند که با یاران خود به سوى دشمن من برو! آن دشمنى که از انواع نعمتهاى من برخوردار شده بود و او را به دارالسلام دعوت کرده بودم ولى دعوتم را اجابت نکرده و کفران نعمت نمود؛ روح خبیث او را بگیر و به جهنّم پرتاب کن! ملکالموت بعد از دریافت این دستور به سوى او مىرود؛ درحالىکه صورتش گرفته و ترسناک و مانند شب ظلمانى تاریک است و نفسش مانند شعله آتش و چشمانش همچون برق خیره و تارکننده و صدایش مثل صاعقه کوبنده است و سر ملکالموت در آسمان و پاهایش در هواست؛ یکپایش در مشرق و پاى دیگرش در مغرب؛ درحالىکه میلههایى که داراى شاخههاى زیادى است، در دست دارد که او را پانصدفرشته همراهى مىکنند که در دست هرکدام از آنها تازیانهاى آتشین است و بالاپوشى سیاه و درشتباف بر تن و قطعهاى از آتش جهنّم همراه دارند؛ از جمله آن فرشتگان، فرشتهاى است به نام سقاطیس که از نگهبانان جهنم است. پس ملکالموت به او نزدیک مىشود و جرعهاى از شراب جهنم را در گلوى او مىریزد. زمانى که این فاجر این صحنه را با طول و تفصیل مشاهده مىکند، عقلش حیران مىگردد و استغاثه و ناله سر مىدهد و مىگوید: مرا به دنیا بازگردانید! در پاسخ او گفته مىشود: هرگز! چنین امرى امکانناپذیر است و این سخنى است که او گوینده آن است و بعد از بازگشت به دنیا عمل صالح انجام نخواهد داد!
رشته مرگ با سیخهایى که در دست دارد، او را مىزند و با همان سیخها روحش را از قسمت پاى او بیرون مىکشد تا آنکه به قسمت زانوهایش مىرسد و دیگر قادر به حرکت نمىشود؛ در این هنگام به آن فرشتگان همراه خود دستور مىدهد او را با تازیانههایشان بزنند و از سکرات مرگ به او بچشانند تا آنکه روح به حلقومش مىرسد؛ او را با تازیانهها مىزنند و به او مىگویند: جانهاى خودتان را خارج نمایید که امروز کیفرتان عذابى خوارکننده است! براى اینکه شما سخنان ناحقّ به خداوند متعال گفتید و از آیات او استکبار ورزیدید.
وقتی روحش را از بدن بیرون آوردند، پیکرش را زیر چکش مىگذارند و استخوانهاى بدنش را از کنار انگشتان تا کنار کاسههاى چشمش در هم مىشکنند؛ بوى گندى از او خارج مىشود که اهل آسمانها را اذیّت مىکند؛ در این هنگام خداوند متعال و همه اهالى آسمانها او را لعنت مىکنند.[20]
مرگ اولیای الهی
از جمله فکرهایى که باید درباره مرگ نماید، این است که مرگ براى اولیاءاللّه نخستین مرحله راحتى و سرور و بهجت است و لذیذترین لذّتهاست و این مسئله را نیز مىتواند از روایات انبیا و ائمه اطهار؟عهم؟ به دست آورد؛ همچنین با مشاهده حالات اشتیاق محبّان خداوند متعال به مردن و اظهار شوق آنان به مرگ مىتوان به این امر آگاه شد. روایات در این خصوص زیاد است و حدیث معراج کافى مىباشد و همچنین اظهار اشتیاق انبیا و اولیا؟عهم؟ تو را کفایت مىکند که از جمله آن اشتیاقها، فرمایش امیرالمؤمنین{علیه السلام} است که فرمودند: به خدا سوگند! پسر ابوطالب نسبت به مرگ، راغبتر از کودک به سینۀ مادرش است! و فرمایش امام{علیه السلام} در حقّ شیعیان خاص خود که فرمودند: اگر نه این است که خداوند اجلهاى معیّن آنان را نوشته است، جانهایشان از شوق رسیدن به لقاءاللّه و پاداش آن جهان، چشم بر هم زدنی در کالبد نمىماند.[21]
روز سیوهفتم: تازیانۀ سلوک
فکر در معرفتالنفس و عوالم وجودی
اینگونه فکر (درباره مرگ) براى افراد تازهکار جدّا نافع و مفید است و اما براى افراد متوسط که مقدارى از نور اسرار هستى بر دل آنان تابیده و بعضى از حجابهاى ظلمانى را کنار زدهاند، لازم است آنان فکرشان را در معرفت نفس به کار گیرند تا از این طریق همه حجابهاى ظلمانى -حتّى خیال و صورتها- کنار رفته و نفس آنان و حقیقت آنان بدون ماده و صورت برایشان تجلّى نماید؛ هنگامى که به این مرتبه مهم دست یافتند و به این مقام بزرگ رسیدند، درى براى شناخت پروردگار به روى آنان گشاده مىشود و حقایق آن عوالم بهخصوص عوالم مبدأ براى آنان کشف مىشود و خود را بدون ماده و صورت مشاهده مىکنند.
تفصیل این مطلب اجمالى -تا آنجا که گفتن آن امکانپذیر مىباشد- این است: همانا براى انسان سهعالم وجود دارد: عالم حس و مشاهده (عالم طبیعت)، عالم خیال و مثال، عالم عقل و حقیقت. همانا انسان از آن جهت که هستى و وجودش از عالم طبیعت شروع شده -همانطور که در آیه کریمه مبارکه آمده: «و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد»[22]- این عالم طبیعت براى انسان فعلیّت یافت و او نفس و حقیقت خود را به وسیله همین عالم شناخت؛ و آنچنان در این عالم غوطهور شد که اگر از عارف یا عالمى بشنود که غیر از این عالم، دو عالم دیگر نیز براى او وجود دارد، انکار مىنماید؛ بلکه از این بالاتر، اگر کسى او را از خصوصیّات و صفات عالم عقلىاش آگاه سازد، او را تکفیر مىکند! و این، از آن جهت است که عالم طبیعت براى او بالفعل است و آن دو عالم دیگر بالقوّه مىباشند و فعلیّت نیافتهاند؛ عوالم سهگانه براى او بهطور کامل کشف نشدهاند مگر عالم طبیعت و آثارى از عالم مثال و مقدار کمى هم از عالم عقلىاش؛ و درد بىدرمان از آن جهت است که آثار عالم مثال و تابش بعضى از آثار عالم عقلى به هم آمیخته شده؛ لذا انسان در شناخت عالم طبیعت نیز دچار خطا و اشتباه مىشود.
انسانیّت انسان فقط به عالم عقلى او بستگى دارد؛ وگرنه در آن دو عالم دیگر با سایر افراد جنس خود (حیوانات) مشترک است؛ اگرچه آن دو عالم انسان به جهت مرتبه نیز از دو عالم آنها برتر و اشرف است. به این سهعالم انسان و ترتیب آنها در دعایى که پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} در شب نیمهشعبان در حال سجده خوانده، اشاره شده؛ بلکه به آن تصریح شده است: «سیاهى من و خیال من و سفیدى من بر تو سجده نمودند»[23]؛ عالم حسى انسان عبارت است از بدنش که داراى ماده و صورت مىباشد؛ و عالم مثالش، عالمى است که حقایق آن داراى صورتهایى عارى از ماده است؛ و عالم عقلىاش، آن عالمى است که حقیقت و نفس او در آن بدون ماده و صورت مىباشد. براى هریک از این عالمهاى سهگانه، لوازم و آثار خاصى است که براى فعلیّت آنها ضرورى مىباشند.[24]
روز سیوهشتم: تازیانۀ سلوک
فکر در معرفتالنفس و عوالم وجودی
هرکس که غرق در عالم طبیعت گردید و آثار آن در او تحقّق یافت، بهطورى که حرکاتش طبق آن صورت پذیرفت و آثار عالم عقلى در او ضعیف گشت (به فرموده قرآن: «او به زمین (دنیا) گرایید»[25])، موجود زمینى شده و جزو حیوانات به شمار مىآید؛ بلکه از حیوانات نیز گمراهتر مىگردد؛ چنانچه این مطلب به طور صریح در قرآن ذکر شده است: «آنان جز مانند ستوران نیستند، بلکه گمراهترند![26]
کسى که به عالم عقلى صعود نمود و آثار عالم عقلى بر عالم حسى و مثالى او غلبه کرد و حکمران مملکت وجودش عقل شد، آنوقت این شخص یکموجود روحانى مىگردد و در راه تکامل عقلانى پیش مىرود تا جایى که حقیقت و نفس و روحش براى او روشن مىشود و حالت کشف رخ مىدهد و همه حجابهاى ظلمانى بلکه حجابهاى نورانى یا اکثر آنها که بین او و شناخت خداوند متعال مانع هستند، برداشته مىشود؛ و فرمایش پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} درباره او تحقّق مىیابد: هرکس خودش را شناخت، پروردگارش را شناخته است[27]. حال که این مطالب اجمالى را دریافتى، به تفصیل لوازم هریک از عوالم سهگانه رجوع نما و آماده سفر شو و توکل بر پروردگار مهربان کن و از او استعانت جوى و در هریک از کارهاى جزئى و کلّى خودت به اولیاءاللّه توسّل پیدا کن!
بدان که همانا این عالم حسّى و نشئه طبیعت، عالم مرگ و فنا و فقدان و تاریکى و نادانى است. ماده و صورت این جهان، روان و نابودشدنى است و همواره در حال تغیّر و پراکندگى است و هیچ شعور و آگاهى در آن مشاهده نمىشود مگر اینکه از عالم مثالى و عالم عقلى، تبعیّت نماید؛ و همانا ظهور آن براى حس به واسطه اعراض است، از آنجا که اجسام وحدت اتصالى دارند؛ و امّا از نظر کثرتى که در فرض تقسیم و تجزیه درک مىکنیم، پس هر جزئى از آن اجزا از دیگرى معدوم و مفقود است؛ چون هر جزئى از جزء دیگر غایب است و از حضور او معدوم است؛ و این از آن جهت است که همانا ماده همواره همراه عدم مىباشد، بلکه جوهرى است تاریک و ظلمانى و اوّلین ظلمتى است از ظلمتها که ظهور یافته است؛ ولى چون اصلش از عالم نور است، در ذاتش قوّه و استعدادى وجود دارد که مىتواند صورتهاى نورى را قبول نماید و بهوسیله نور آن صور تاریکىهایش از بین برود. پس این نشئه طبیعت نورش با تاریکى درآمیخته است و براى همین، وجود و ظهورش ضعیف مىباشد و به علّت ضعفش، به گهواره مکان و دایه زمان محتاج شده است و افرادى که بدان مختصّ شدهاند، عبارتند از: اشقیاى جن و انسان و حیوان و نبات و جماد.[28]
روز سیونهم: تازیانۀ سلوک
اهالی عالم ماده
در حدیث قدسى آمده است که خداوند متعال مىفرماید: «از هنگامى که عالم جسم را آفریدهام، یکبار نیز به آن نظر نکردهام»[29]؛ اهل این عالم طبیعت کسانىاند که علوم آنان مخصوص همین عالم است و «آنان فقط به ظاهر زندگى دنیا واقف و از آخرت غافلند»[30]؛ علم آنان به بالاتر از محسوسات دست نیافته و به جز نامى از عوالم عالى، چیزى از آنها نمىدانند و هرگاه حکایتى از عوالم بالا بشنوند با لوازم عالم خود آن را مىسنجند و اگر مطابق آن نباشد، انکارش مىکنند.
حاصل مطلب اینکه چراگاه و محفل انس و وطن آنان همین عالم محسوس است و پناهگاه و مقاصدشان، همه از چیزهایى است که در این عالم طبیعت با آنها انس و الفت گرفتهاند. اینان همان کسانىاند که چشم به زندگى زمینى دوختهاند و دائم به آن مىاندیشند و معتقدند که همانا نفسشان همین بدن و روحشان همین روح حیوانى است؛ و جمادات هم موجوداتى هستند اصیل و تحقّقیافته و جوهرهایىاند که قائم به خود هستند و در عالم و مکان خودشان خلق شدهاند و مکانى اشغال کردهاند و از دیدگاه اینان، موجودات عوالم دیگر در صورتى که وجود داشته باشند، وجودشان اعتبارى و خیالى و وهمى است و داراى حقیقت و واقعیت نیستند.
لذّت این افراد فقط همین خوردن و نوشیدن و ارضاى غریزه جنسى و ریاستهاى دنیوى است و ذکر و فکر و خیال و آرزو و علوم آنها همه متعلّق به امور حسّى است و با همین امور مأنوساند، آنها را دوست مىدارند، با آنها بساط انس و الفت گستردهاند و مشتاق زر و زیور و حلاوت و طراوت عالم طبیعت هستند؛ بلکه عاشق این امورند و دلهایشان لبریز از محبّت آنهاست؛ مانند لبریزبودن دل عاشق از محبّت معشوق که همین عشق، خواب شیرین را از چشمان او ربوده است.
بعضى از آنان اگر به خدا و فرشتگان و کتابهاى آسمانى و پیامبران و روز قیامت ایمان داشته و ایمانشان مستقر باشد و هنگام مرگ آن ایمان در اثر ضعف و کمى نور ایمان و شدّت ظلمت گناهان از بین نرود و داراى عمل صالح باشد، امید آن مىرود که مغفرت الهى -ولو بعد از مدّتى- شامل حالش بشود؛ اما کافران شقى، در آخرت جز آتش چیزى براى آنها نیست؛ براى اینکه این افراد خودشان از اهل سجّیناند و روز رستاخیز که روز تمیزدادن حقّ از باطل است و هر فرعى به اصل خویش ملحق مىگردد، پس آنچه در این عالم از سنخ نور است، به عوالم نور ملحق مىشود و ظلمت و آتش آن در همین عالم باقى مىماند و صورتهاى هریک از اعمال و اخلاق مبدّل مىشود به آنچه مناسب عالم قیامت است، از قبیل مارها و عقربها؛ و همینها، صاحب آن اعمال و اخلاق زشت را معذّب مىسازند. خداوند متعال مىفرماید: «کسانى که زندگى دنیا و زیور آن را بخواهند، جزاى کارهایشان را در آنجا به طور کامل به آنان مىدهیم و به آنان در آنجا کم داده نخواهد شد. اینان کسانى هستند که در آخرت جز آتش برایشان نخواهد بود»[31]؛ اگر فرض شود که داراى عمل نیکى در زندگى دنیوى باشند، در همین دنیا به پاداش آن مىرسند و به همان نسبت از عذاب آخرتشان کم مىشود.
خلاصه اینکه همانا انسان در آغاز آفرینش، از همین زمین آفریده شد؛ پس اگر بعد از آفرینش روح و عقل در او و مأنوسشدنش با دنیا و الفت او با لذّتهاى آن، باز هم در این عالم طبیعت باقى بماند، از کسانى خواهد بود که «خلود و توجّه کاملشان به زمین و دنیا است»[32]؛ چنین کسى روز رستاخیز به سجّین و دوزخ ملحق خواهد شد و اگر این شخص بعد از خلقت روح و عقل، توانست از زمین و عالم طبیعت رها شود، به این معنا که آثار عقل و روح در او تحقّق یابد و یکجسد عقلانى و هیکل نورانى گردد، در روز قیامت به اعلاعلیین صعود خواهد کرد؛ به عبارت روشنتر، خداوند متعال در آغاز آفرینش، انسان را از عصارهاى از گل آفرید و مدّتى در همین صورت و شکل نطفه و علقه و مضغه و استخوان و گوشت باقى گذاشت؛ سپس به او حیات ارزانى فرمود و مدّتى را در همین مرحله سپرى کرد تا اینکه به او قدرت حرکت و حمله بخشید؛ و باز در همین مرحله مدّتى را گذراند تا اینکه به انسان قوه تمیز عنایت فرمود تا بهوسیله آن امور نافع و سودمند را از امور مضرّ و زیانبخش تشخیص دهد و براى همین بود که به امور سودمند علاقهمند شد و امور زیانبخش را ناخوش داشت.[33]
روز چهلم: تازیانۀ سلوک
آثار اطاعت الهی و مقام رضا
اگر این انسان در خواستههاى خود تابع خواسته الهى؟ج؟ گردید و تمام حرکات و سکناتش دلخواه حضرت حق گشت و به هیچ وجه خواسته و اراده او مخالف خواسته و اراده الهى نشد، در این صورت به «مقام رضا» دست یافته است و چنین شخصى همیشه در بهشت خواهد بود و هرچه که بخواهد در بهشت براى او مهیّاست؛ و ازاینرو، دربان بهشت «رضوان» نام دارد! در حدیث معراج است که خداوند متعال فرمود: «هرکس به رضا و خشنودى من عمل کند، سهخصلت را ملازم او مىسازم: شکر و سپاسى که به هیچ جهلى آمیخته نباشد و ذکرى به او مىآموزم که هیچ فراموشىاى به آن راه نداشته باشد و محبّتى به او ارزانى مىدارم که محبّت هیچیک از آفریدگان را بر محبّت من ترجیح ندهد»[34]. پس از دستیابى به مقام رضا، اگر معرفت پیدا کرد به اینکه قدرتش فانى در قدرت الهى است و هیچ قدرتى براى غیر خدا ندید، نه براى خود و نه براى دیگران، پس این «مقام توکّل» است؛ «و هرکس بر خدا اعتماد و توکل نماید، او براى وى بس است»[35]؛ پس از رسیدن به مقام توکّل، اگر موفّق شد علم خودش را در علم خداوند متعال نفى نماید، براى اینکه چیزى در نفس او باقى نماند، پس این «مقام وحدت» است؛ «آنان کسانى بودند که خداوند بر ایشان نعمت ارزانى داشت»[36].
اگر انسان چنین نکرد، بلکه به دنبال خواهشهاى نفسانى خود رفت و در حرکات و سکناتش از هواى نفس پیروى کرد -درحالىکه خواست الهى تابع خواست دیگران نمىشود- پس هواى نفس او با خواست الهى مخالفت خواهد نمود؛ در این تعارض، خواست الهى تحقّق خواهد یافت، نه خواست انسان. «و میان آنان و میان آنچه مىخواستند، حایلى قرار مىگیرد»[37]؛ چنین شخصى در اثر اطاعت از هواى نفس، به هاویه و آتش دوزخ کشیده خواهد شد و در همه خواستههایش گرفتار غل و زنجیرها خواهد گشت؛ این عاقبت مملوکها و تسلیمشدگان به هواهاى نفسانى است و ازاینرو، فرشتهاى که نگهبان جهنّم است، «مالک» نام دارد!
اگر پشتپا به توکّل زد، در خوارى گرفتار خواهد شد و اگر از مرتبه بزرگ و مهم «مقام وحدت» دست شست، به پستترین درکات سقوط خواهد نمود و همانا آن گرفتارى به لعنت است؛ «خدا آنان را لعنت مىکند و لعنتکنندگان لعنتشان مىکنند»[38].[39]
[1]- همان، ص174.
[2]- البقرة، 156.
[3]- رساله لقاءالله، ص177.
[4]- همان، ص180.
[5]- همان، ص182.
[6]- همان، ص186.
[7]- همان، ص189.
[8]- همان، ص190.
[9]- <قالَ اخْسَؤُا فیها وَ لا تُکَلِّمُون>؛ (المؤمنون، 108).
[10]- <وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُون>؛ (الزخرف، 77)
[11]- <لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ کَلاَّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُون>؛ (المؤمنون، 100).
[12]- <خُذُوهُ فَغُلُّوه 30 ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوه>؛ (الحاقة، 30 و 31).
[13]- همان، ص192.
[14]- همان، ص195.
[15]- همان، ص198.
[16]- «سَأَلَهُ بَعْضُهُمْ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! هَلْ یُحْشَرُ مَعَ الشُّهَدَاءِ أَحَدٌ؟ قَالَ{صلوات الله علیه}: نَعَمْ مَنْ یَذْکُرُ الْمَوْتَ فِی الْیَوْمِ وَ اللَّیْلَةِ عِشْرِینَ مَرَّة»؛ (مجموعۀ ورّام، ج1، ص268).
[17]- رساله لقاءالله، ص199.
[18]- همان، ص201.
[19]- همان، ص205.
[20]- همان، ص207.
[21]- همان، ص209.
[22]- <وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طینٍ>؛ (السجدة، 7).
[23]- «اللَّهُمَّ سَجَدَ لَکَ سَوَادِی وَ خَیَالِی وَ بَیَاضِی»؛ (زادالمعاد-مفتاحالجنان، ص59).
[24]- رساله لقاءالله، ص210.
[25]- <أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْض>؛ (الاعراف، 176).
[26]- <إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبیلا>؛ (الفرقان، 44).
[27]- در متون روایی، این جمله از حضرت علی{علیه السلام} نقل شده است: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ»؛ (تصنیف غررالحکم، ص232).
[28]- رساله لقاءالله، ص214.
[29]- «قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ{علیه السلام}:... فَمَا لَهَا عِنْدَ اللَّهِ؟عز؟ قَدْرٌ وَ لَا وَزْنٌ وَ لَا خَلْقٌ فِیمَا بَلَغَنَا خَلْقاً أَبْغَضَ إِلَیْهِ مِنْهَا وَ لَا نَظَرَ إِلَیْهَا مُذْ خَلَقَهَا»؛ (بحارالأنوار، ج70، ص110).
[30]- <یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُون>؛ (الروم، 7).
[31]- <مَنْ کانَ یُریدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زینَتَها نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمالَهُمْ فیها وَ هُمْ فیها لا یُبْخَسُونَ>؛ (هود، 15).
[32]- الاعراف، 176.
[33]- رساله لقاءالله، ص217.
[34]- «فَمَنْ عَمِلَ بِرِضَایَ أُلْزِمُهُ ثَلَاثَ خِصَالٍ: أُعَرِّفُهُ شُکْراً لَا یُخَالِطُهُ الْجَهْلُ وَ ذِکْراً لَا یُخَالِطُهُ النِّسْیَانُ وَ مَحَبَّةً لَا یُؤْثِرُ عَلَى مَحَبَّتِی مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقِین»؛ (بحارالأنوار، ج74، ص28).
[35]- <وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه>؛ (الطلاق، 3).
[36]- <أُولئِکَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِم>؛ (مریم، 58).
[37]- <وَ حیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ>؛ (سبأ، 54).
[38]- <أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُون>؛ (البقرة، 159).
[39]- رساله لقاءالله، ص221.