الف) اهداف درس شانزدهم

هدف درس شانزدهم شرح و بسط سکوت امام{علیه السلام} است. سکوت امام{علیه السلام} امری معمولی یا بی‌دلیل نیست، بلکه مقامی ممتاز در سیر سلوکی مؤمن سالک است.

در متن حاضر سعی شده زوایا و ابعاد سکوت معرفت‌آموز امام{علیه السلام}، البته در حد ظرفیت محدود متن، تبیین شود. درعین‌حال معنایی که از فراز مذکور ارائه و استفاده‌هایی که از آن شده است، در میان متون گوناگون شرح حدیث عنوان بصری، تقریبا بی‌سابقه است. همین امر می‌تواند موجب استبعاد و استنکار خواننده شود. پیشنهاد می‌شود خواننده محترم ابتدا تمام متن را با دقت کافی مطالعه کرده و سپس درباره صحت و سقم مدعای آن داوری کند. البته لازم به ذکر است مخاطب اصلی متن حاضر کسانی‌اند که در مسیر آشنایی و تسلط بر منظومه معرفتی‌تربیتی مکتب امام و علامه ؟قهم؟ پیش رفته و حدود سخن را می‌شناسند.

چکیده درس به شرح ذیل است:

سکوت لسانی امام؟س؟، همانا قول قلبی امام؟س؟ است که کلمه‌ای را القا می‌فرماید که اصل همه معارف است. این کلمه، به زبان نیامده و جز به قول قلبی منتقل نمی‌شود. درعین‌حال ابتدا و انتهای سیر معرفتی و سلوکی، دریافت همین کلمه است. مؤمن سالک تا پیش از طهارت از آلودگی‌ها ظرفیت دریافت این کلمه را ندارد و اکنون با سکوت قلبی خود، استعداد استماع قول قلبی امام را می‌یابد. بدین‌ترتیب مقام سکوت امام؟س؟ در سیر حدیث عنوان بصری، در واقع مقام نیل سالک به معرفت اجمالی و حرکت به‌سوی معرفت تفصیلی است؛ مقامی که البته پس از طی مقدمات و طهارت از آلودگی‌ها قابل وصول است.

واضح است که هدف از طرح این بحث، القای این نیست که مؤمنین باید به محضر امام زمان؟س؟ رسیده و سپس در محضر ایشان، از سکوت حضرتش بهره ببرند! بلکه اصل مطلب این است که  تا سالک به نحوی از انحاء، نایل به معرفت اجمالی نشود، امکان وصول به معرفت تفصیلی نخواهد داشت. به هر میزان و در هر مرتبه‌ای که معرفت اجمالی به دست آید، به همان میزان امکان معرفت تفصیلی وجود خواهد داشت. نیل به معرفت اجمالی جز به قول قلبی امام عصر ؟عج؟ ممکن نیست.

ب) فرازهای مورد بحث از متن روایت در درس شانزدهم

«فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِیّاً».

ج) سرفصل مطالب و سیر بیان مطالب در درس شانزدهم

1.بحث مقدماتی در تبیین رابطه فیض امام و قابلیت سالک

این بحث پیش از این نیز به مناسبت‌های مختف مورد اشاره قرار گرفته است. اما از آنجا که این نقطه از سیر حدیث نیز بیانگر افاضه فیض خاص امام؟س؟ به جناب عنوان است، این بحث با استدلال‌ها و شواهد مربوطه طرح می‌شود.

  • مطابق سیر حدیث شریف، بلافاصله پس از فراهم آمدن مقدمات و لیاقت پیدا کردن عنوان، درس امام{علیه السلام} آغاز شد. لذا معلوم می‌شود آنچه مانع استفاضه از امام؟س؟ بوده، نه بخل فاعل، بلکه ضعف قابل بوده است.
  • این مطلب صرفا نتیجه تأمل در سیر حدیث عنوان نیست، بلکه مستظهر به برهان لطف است. توضیح مختصر اینکه:
  • حق تعالی به اقتضای رحمت ذاتی، ذاتا لطیف و جواد است. یعنی لطف پروردگار علت ندارد، بلکه اقتضای ذات اقدس او سبحانه و تعالی است.
  • به اقتضای رحمت ذاتی، لطف حق تعالی دائمی است و چیزی مانع آن نمی‌شود.
  • امام واسطه فیض الهی است. لذا لطف و افاضه حق تعالی به‌واسطه امام بر خلایق برقرار و جاری است. به عبارت دیگر، بنا بر برهان لطف، فیض و هدایت امام از سوی حق تعالی دائمی و جاری است.
  • هر موجودی به قدر استعداد و ظرفیت خویش، مستفیض از فیض امام است. یعنی میزان بهره‌مندی هر موجودی از فیض دائمی و جاری امام، ظرفیت و استعداد خود اوست.
  • بنابراین آنچه موجب محرومیت هر موجودی از فیض امام است، ضعف یا فقدان استعداد اوست. به بیان دیگر، محرومیت هر موجود از فیض الهی و عنایت امام، ناشی از ضعف قابل و نه بخل فاعل است.
  • بیان فوق، صورت‌ خلاصه‌شده برهان لطف است که در کلام و حکمت و عرفان به‌تفصیل مورد بحث قرار می‌گیرد. اما غیر از این استدلال ساده عقلی، آیات متعدد قرآن کریم دلالت بر همین حقیقت دارد. دو نمونه از آیات الهی ذکر می‌شود:

<قالَ رَبُّنَا الَّذی اَعطی کُلَّ شی‏ءٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدَی>[1]

<وَآتَاکُم مِّن کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ>[2]

  • طبق دو آیۀ فوق، خداوند فیاض است و همۀ موجودات را طبق ظرفیت و هدفی که دارند، هدایت می‌کند. بنابراین اگر کسی از این هدایت و فیض محروم است، به‌واسطۀ بی‌لیاقتی و آماده نکردن مقدمات است.
  • شاهد زیر از کتاب امامت و ولایت استاد فیاض‌بخش نیز همین مطلب را به بیانی روان و از منظر رابطۀ ربوبیت حق تعالی با ولایت امام -که از مقدمات برهان لطف است- توضیح می‌دهد:

«ربوبیت در مقام تربیت مخلوقات و هدایت آنان به کمالات خودشان، از جمله صفات فعل الهی است؛ ولی ربوبیت عام پروردگار که سایر صفات خداوند را نیز تحت پوشش دارد از جمله صفات ذات الهی است. وصف ربوبیت الهی از این جهت مانند صفت رحمت واسعۀ خداوند است که وصف «رحمان» در رحمت‌های جزئی، از صفات فعل است و در رحمت واسعه از جمله صفات ذات محسوب می‌شود.

بنابراین، ربوبیت در خداوند یعنی او مالکی است که همواره مربوب خود را به کمال لایقش هدایت می‌کند. حال نظر به آنکه انسان دارای دو بعد مادی و معنوی است، ربوبیت پروردگار باید هر دو بعد انسان را به کمال ممکن و لایقش برساند. وانگهی، لازمۀ ربوبیت پروردگار در رحمت رحیمیۀ او آن است که از یک سو به انسان ارائۀ طریق نماید و از سوی دیگر مستعدین را به کمال مطلوب برساند. به همان گونه که ربوبیت پروردگار اقتضا دارد که برای هدایت انسان‌ها اقدام به ارسال رسل نماید، به همان ترتیب ربوبیت او نیز اقتضا می‌کند که امامانی منسوب نماید. این بدان جهت است است که امام نیز به مانند پیامبر وسیله‌ای برای ربوبیت خداوند است.»[3]

  • مطلب کاملا روشن شده و نیاز به جمع‌بندی ندارد. صرفا یادآور می‌شود که این بحث، مقدمه درس حاضر است و رابطه مستقیم با موضوع این درس ندارد.

2.سکوت امام{علیه السلام}و نسبت آن با اسلوب سیر معرفتی

بحث از سکوت امام؟س؟ زوایای بسیار مهمی دارد که درک آن‌ها مستلزم دقت و تأمل زیادی است. در این میان، اولین نکته توجه به تفاوت سکوت امام؟س؟ با سکوت جناب عنوان است.

  • در دروس گذشته به مناسبت بحث از عزلت، مطلبی راجع به سکوت بیان شد. اما آن سکوت با سکوتی که در اینجا بحث می‌شود متفاوت است.[4] آنجا صحبت از سکوت جناب عنوان بود که ملازم عزلت او بود و نقش مقدماتی برای کسب استعداد درک محضر امام؟س؟ داشت. در این درس، صحبت از سکوت امام؟س؟ است. این سکوت، دیگر کیفیت مقدماتی ندارد، بلکه خود معرفت‌آموز‌ است. اگر اثر سکوت عنوان، جلب توجه به خود و احوال خود و تصفیه بود، اثر سکوت امام؟س؟ فهمی است که برای مخاطب ایشان حاصل می‌شود. این فهم در واقع، معرفتی اجمالی به علم حقیقی است که در ادامه حدیث و طی بیانات آتی امام؟س؟ تفصیل می‌یابد.
  • اسلوب کسب مقدمات و درک معرفت اجمالی و سپس نیل به معرفت تفصیلی، اسلوبی است که در تمام مراتب سلوکی و معرفتی برقرار است. به بیان ساده، سالک در هر مرتبه که باشد، برای ورود به مرتبه‌ای فراتر از مرتبه وجودی خود، ابتدا باید از زوائد و شوائب متناسب با مرتبه فعلی پالوده شود؛ سپس به عنایت ولی، از مرتبه سافل به مرتبه عالی ورود پیدا می‌کند. در این ورود، حقایق نوری مرتبه عالی را ابتدا در رتبه معرفت اجمالی درمی‌یابد؛ سپس با سیر در مقامات و جلوات آن مرتبه، آرام‌آرام در آن مرتبه مستقر شده و به معرفت تفصیلی به حقیقت آن مرتبه نائل می‌آید.

توضیح بیشتر اینکه تفاوت مرحله مقدمات، با دو مرتبه بالاتر در این است که در مرحله مقدمات، هنوز در حدود وجودی و معرفتی خود سیر می‌کند و البته با اخلاص و زدودن شوائب، مهیای ورود به مرتبه‌ای بالاتر از حد خود می‌شود. همچنین تفاوت مرتبه معرفت اجمالی با مرتبه معرفت تفصیلی، در شدت روشنایی نسبت به آن حقیقت و میزان طمأنینه در ارتباط با آن است.[5]

این اسلوب گرچه در ساحت بیان، پیچیده می‌نماید، اما امری آشنا و جاری است. نه فقط در باب سلوک و سیر در مراتب معرفت، بلکه در امور روزمره، مثل مطالعه و فعالیت علمی یا نگارش متن یا امثال آن نیز همین اسلوب اجرا می‌شود. در واقع می‌توان با اغماض حکم کرد که این اسلوب، اسلوب سیر انسانی در تمام حیطه‌هایی است که مشغول به آن است و در آن پیش می‌رود.

  • برخی از آیات قرآن کریم دلالت بر همین اسلوب دارند. برای مثال استفاده‌ای که قرآن کریم از لغت «ظن» و لغت «یقین» دارد، شاهدی بر این مدعاست. بدین‌ترتیب که:

طبق بیان مفسرین، معنای «ظن» در آیاتی چون <الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَیْهِ رَاجِعُونَ>[6] یا <... قَالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُو اللّهِ کَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَ اللّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ>[7] یا <... وَ ظَنُّواْ أَن لاَّ مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاَّ إِلَیْهِ ...>[8] یا <إِنِّی ظَنَنتُ أَنِّی مُلَاقٍ حِسَابِیهْ>[9] و امثال آن‌ها، به معنای یقین است. همچنین ملحق به این دسته از آیات است، آیاتی چون <... فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَ لَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً>[10].

در عین اشتراک معنایی که «ظن» و یا «رجاء» با «یقین» دارند، اما یقین بودن «ظن» در آیات فوق، با یقین بودن «یقین» در آیاتی چون <ذَلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ * الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ ... وَبِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ * أُولَئِکَ عَلَىٰ هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ>[11] یا <إِنَّ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ * وَفِی خَلْقِکُمْ وَمَا یَبُثُّ مِنْ دَابَّةٍ آیَاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ>[12] یا <هَذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ>[13] یا به‌ویژه آیاتی چون <لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ>[14] و <إِنَّ هَذَا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ * فَسَبِّـحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ>[15] متفاوت است؛ چنان‌که هم خود آیات شریفه گویا هستند و هم در تفاسیر نیز بدان اشاره شده است، یقین در آیات دسته دوم، مرتبه‌ای شدیدتر از یقینِ موردِاشاره در آیات دسته اول است. هر دو یقین است و علم و معرفت، اما یکی مرتبه پایین و دیگری مرتبه بالا و بلکه مرتبه نهایی.

همین مراتب علم و یقین را می‌توان به سیر در معرفت از مرتبه معرفت اجمالی تا مرتبه معرفت تفصیلی تفسیر نمود. البته که ابتدایی‌ترین مراتب علم و یقین نیز به‌راحتی حاصل نمی‌شود و پس از طی مرحله مقدمات، ظرفیت نیل به آن فراهم می‌آید.

  • تا اینجا روشن شد که سیر معرفتی اسلوبی دارد که در یک نگاه کلان به سه مرحله کلی تقسیم می‌شود. همچنین اشاره شد که جایگاه سکوت امام؟س؟ در این سیر، مربوط به مرحله دوم، یعنی نیل به معرفت اجمالی است. اما کینونت این مطلب در بحث آینده در شرح زوایای سکوت امام؟س؟ روشن می‌شود.

3.مراتب قول؛ مراتب سکوت

در مقدمه سرفصل قبل اشاره شد تفاوتی بین سکوت امام؟س؟ و سکوت جناب عنوان وجود دارد. مطابق بحثی که در درس ذکر رفت، این دو سکوت، بیانگر این است که سکوت را مراتبی است. مراتب ابتدایی سکوت، همان است که شخص را از آلودگی‌ها پاک می‌کند؛ و مراتب بالای سکوت همان است که باب معرفت است؛ و مراتب عالی سکوت آن است که بستر نزول حقیقت نوری معرفت از عالم ملکوت و مافوق آن به عوالم مادون و قلوب مؤمنین، البته به اندازه ظرفیت و استعدادشان، می‌شود.

بر این اساس که «سکوت» امری ذومراتب است، می‌توان دریافت که «قول» نیز ذومراتب است. نکته لطیف این است که مراتب قول و مراتب سکوت متناظر با یکدیگر هستند و به همین دلیل، تبیین مراتب قول، مراتب سکوت و به‌ویژه ظرایف مراتب عالی آن را آشکار می‌کند. توضیح بیشتر در ادامه می‌آید:

  • «قول» در اصل به معنای اظهار مکنونات است. در مقابل، «سکوت» نیز به معنای احتراز از اظهار مکنونات است. با این معنا، قول و سکوت هیچ‌کدام به‌خودی خود بیانگر ارزش یا ضدارزشی نیستند.

«قول: ... أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو إبراز ما فی القلب و إنشاؤه بأىّ وسیلة کان.

و هذا المعنى یختلف باختلاف الطرفین من جهة التفهیم و التفاهم. فالقول غیر مخصوص بالإنسان و بالأذُن و اللسان. بل یجرى فی أىّ مقام و مرحلة من عوالم اللاهوت و العقول و الملائکة و الإنسان و الحیوان و سائر الطبیعیّات ...».[16]

«سکت: ... أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو السکون بعد هیجان فی کلام أو التظاهر بعمل. و بلحاظ هذا القید تستعمل فی إطالة الکلام و هیجان الغضب و بکاء الصبیّ و سکون العناء».[17]

همان‌طور که مشهود است گرچه عمدتا قول را به گفتن با زبان و همچنین سکوت را به قطع کردن کلام زبانی معنا کرده‌اند، اما ریشه لغوی «قول» به‌معنای ابراز آن چیزی است که در دل است؛ و ریشه لغوی «سکوت» نیز به‌معنای سکون و قطع آن چیزی است که اظهار می‌شده است.

  • آنچه از تأمل در ماهیت قول و سکوت و مراتبشان به دست می‌آید این است که این دو ملازم و متناظر با یکدیگرند. هر قولی مستلزم سکوتی است و هر سکوتی مقتضی قولی. به بیان دیگر، هر قول، سکوت از قول دیگر است؛ و هر سکوت، قطع و سکون یک قول و جریان قول دیگر است.
  • این قاعده در تمام مراتب طولی قول و سکوت نیز برقرار است؛ یعنی سکوت در هر مرتبه، در واقع قول در مرتبه دیگر است؛ و قول در هر مرتبه، سکوت در مرتبه دیگر.

برای درک رابطه مراتب قول و سکوت با یکدیگر، طرح بحث زیر لازم می‌نماید:

قول، حقیقتی وجودی است.

این مطلب را می‌توان در قالب استدلال زیر به روشنی دریافت:

  • «قول» یا امری اعتباری است و یا حقیقی. اگر حقیقی باشد که مدعا ثابت است. اما اگر اعتباری باشد، یا به حقیقت بازمی‌گردد، یا صرفا قرارداد جمعی است؛ مثلاً اعتباریات شرعی، اعتباریاتی است که ریشه در حقیقت دارد و در واقع ظهور همان حقیقت در عالم ماده است؛ و قراردادها و مناسبات اجتماعی، گویی صرفا اعتبار اهالی اجتماع است که به هدف رفع حوائج وضع می‌شوند.

اما از آنجا که اعتباریاتی چون اعتباریات اجتماعی که بدون منشأ حقیقی هستند، صرفا در مرتبه عالم ماده قابل جعل هستند، لذا می‌توان گفت: قول در تمام مراتب، به استثنای عالم ماده،‌ حقیقتی وجودی دارد.

  • در واقع بنا بر ذومراتب بودن قول و سکوت، می‌توان دریافت: قول حقیقتی وجودی است که در هر مرتبه به اعتبار اقتضائات آن مرتبه، شکل آن مرتبه را به خود می‌گیرد. در مرتبه عالم ماده، به شکل لفظ و زبان؛ در مرتبه عالم مثال، به شکل صور مثالی؛ در مرتبه عالم عقل، به شکل معقولات کلی؛ و ... .

4.نسبت سکوت و معرفت

سکوت، سکون و قطع قول است؛ یعنی قولی که جاری است یا اقتضای جریان دارد، قطع یا ساکن شود. با این بیان، سکوت، حدّ قول است.

  • بنابراین سکوت،  زمینه و بسترساز قول است. لذا سکوت در هر مرتبه از نفس که واقع شود، ظرفیت دریافت قول امام در همان مرتبه برای نفس حاصل می‌شود. همین اصل، نسبت سکوت و معرفت را بیان می‌دارد.
  • با همین بیان معلوم می‌شود که سکوت امام؟س؟ معرفت‌آموز است؛ چراکه سکوت لسانی امام؟س؟ در واقع، قول قلبی و عقلی و مثالی امام؟س؟ است که به جناب عنوان، به قدر مرتبه سکوتش، درس معرفت می‌آموزد.

«... وَ صَمْتُهُ لِسَانٌ ...»[18]

  • غیر از عبارت فوق از نهج‌البلاغه، آیات متعدد قرآن کریم شاهد بر مطلب مذکور است:
  • آیات سوره یوسف: سکوت حضرت یعقوب{علیه السلام} زمینه توبه برادران یوسف را فراهم آورد؛
  • آیات سوره مریم: سکوت حضرت مریم؟عها؟ که برای اثبات ولایت حضرت عیسی{علیه السلام} برای بنی‌اسرائیل راه‌گشا بود؛
  • آیات سوره مریم: سکوت حضرت زکریا{علیه السلام} که شبیه به همین برکات را برای امت ایشان به دنبال داشت و همچنین زمینه‌ساز میلاد حضرت یحیی{علیه السلام} بود.

البته با تأمل در همین آیات و قصص قرآنی می‌توان دریافت هرکس به میزان استعداد و معرفت به مقام ولایت از این سکوتِ معرفت‌آموز بهره می‌برد.

  • قول امام؟س؟ در این مَدرسِ سکوت، تا پیش از این مرتبه طهارت جناب عنوان -یعنی تسلیم و توبه مقبول او- برای او قابل دریافت نبود. یعنی سکوت او تا قبل از این مرحله، سکوت متناسب با این قول امام؟س؟ نبوده است. اما اکنون او موفق به سکوتی شده که قول امام؟س؟ را که از مراتب عالی‌تر صادر می‌شود، تلقی و دریافت می‌کند.
  • همان‌طور که در دروس قبلی بیان شد، تمام توفیقات گذشته نیز به عنایت امام؟س؟ به دست آمده است. به‌نحوی که سالک در مرحله قبول توبه، یعنی مرحله‌ای که از آلودگی‌ها پاک می‌شود، اجمالا درمی‌یابد که تمام سیر -از اولین یقظه تا آخرین مرحله- در واقع سیر تربیتی امام است. حال با بحث حاضر می‌توان دریافت که تمام مراحل گذشته و تمام مراحل آینده، در واقع قول وجودی امام است در ظرف سکوت سالک. فیض امام از طریق قول امام همواره جاری است، اما تلقی و بهره‌مندی از آن، به میزان مراتب سکوت سالک است.
  • بر این اساس معلوم است که اگر سالک در تمام مراتب سلوک، در پی اتصال به علم امام است، باید سکوت کند تا قول امام را بشنود. به بیان ساده، در این نظام، حال سالک، سکوت در برابر امام است.

«عَنْ أَبِی‌حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاجَعْفَرٍ؟س؟ یَقُولُ: إِنَّمَا شِیعَتُنَا الْخُرْسُ».[19]

این حال سکوت در برابر امام، معادل تبعیت محض او و خروجش از انانیت است.

نظام سلوک بر اساس مراتب سکوت

بیان شد که حال سالک در تمام مراتب، سکوت در برابر امام است. گاه این سکوت، سکوت از زبان است تا نطق لسانی امام را بشنود؛ و گاه سکوت، در مرتبه خیال است تا قول مثالی امام را بشنود؛ و باری این سکوت عقل و قلب است تا قول قلبی امام را بشنود. در هر حال هر مرتبه از سکوت سالک، ظرفی است برای قول امام در مرتبه متناظر با آن.

  • بر این مبنا، سکوت لسانی -که پایینترین مرتبه سکوت است- در بهره‌مندی از کلمات قلبی و عقلی و مثالی امام، در مقام پیش‌مقدمه است. سالک بدون سکوت لسانی -به‌معنای ترک مالایعنی در کلام- حتی وارد مدرسه معرفت امام نشده است. اما پس از طی این پیش‌مقدمه و ورود به محضر امام، لازمه درک کلمات قلبی و عقلی و مثالی امام، سکوت خیالی و وهمی و عقلی و قلبی است.
  • اما بر اساس اینکه قول امام در مراتب مافوق ماده، قول وجودی است، این مطلب به دست می‌آید که سکوت نیز، سکوت در تمام مرتبه وجودی است. لذا مثلا سکوت در مرتبه عالم ماده، می‌بایست سکوت تمام جوارح در برابر قول امام باشد. یا سکوت در مرتبه عالم مثال، می‌بایست سکوت همه اجزای بدن مثالی باشد. حال آن‌که در روایات باب سکوت، همواره تأکید بر سکوت زبان شده است. حتی در لغت سکوت نیز، تأکید بر سکوت در کلام است.

توضیح مطلب بدین شرح است که گرچه سکوت در برابر قول وجودی امام، سکوت همه مرتبه وجودی است، اما محور این سکوت، سکوت زبان است. سایر جوارح، تابع زبان هستند و سکوت او، سکوت ایشان نیز هست.

لذا در هر مرتبه، آن ساحتی از وجود سالک باید ساکت باشد که قوّه قول دارد؛ چراکه قول، ابراز مکنونات است و در برابر قول امام، شأن و محلی برای ابراز مکنونات نیست؛ و ضرورت سکوت در برابر امام نیز همین امر است.

  • بنابراین، محور سکوت در تمام مراتب وجودی، سکوت زبان آن مرتبه یا قوّه قائله آن مرتبه است. روایات ذیل به‌وضوح این محوریت را آشکار کرده و نجات و هلاکت شخص را دائرمدار سکوت زبان بیان داشته‌اند:

«ّعَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ؟س؟ قَالَ: إِنَّ لِسَانَ ابْنِ آدَمَ یُشْرِفُ کُلَّ صَبَاحٍ عَلَى جَمِیعِ جَوَارِحِهِ فَیَقُولُ کَیْفَ أَصْبَحْتُمْ فَیَقُولُونَ بِخَیْرٍ إِنْ تَرَکْتَنَا وَ یَقُولُونَ اللَّهَ اللَّهَ فِینَا وَ یُنَاشِدُونَهُ وَ یَقُولُونَ إِنَّمَا نُثَابُ وَ نُعَاقَبُ بِکَ».[20]

«قَالَ أَبُوالْحَسَنِ الرِّضَا؟س؟: مِنْ عَلَامَاتِ الْفِقْهِ الْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ وَ الصَّمْتُ إِنَّ الصَّمْتَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْحِکْمَةِ إِنَّ الصَّمْتَ یَکْسِبُ الْمَحَبَّةَ إِنَّهُ دَلِیلٌ عَلَى کُلِّ خَیْرٍ».[21]

«قَالَ رَسُولُ‌اللَّهِ{صلوات الله علیه}: نَجَاةُ الْمُؤْمِنِ فِی حِفْظِ لِسَانِهِ».[22]

«عَنْ أَبِی‌عَبْدِاللَّهِ؟س؟ قَالَ: قَالَ رَسُولُ‌اللَّهِ{صلوات الله علیه}: إِنْ کَانَ فِی شَیْ‏ءٍ شُؤْمٌ فَفِی اللِّسَانِ».[23]

« عَنْ أَبِی‌عَبْدِاللَّهِ؟س؟ قَالَ: لَا یَزَالُ الْعَبْدُ الْمُؤْمِنُ یُکْتَبُ مُحْسِناً مَا دَامَ سَاکِتاً فَإِذَا تَکَلَّمَ کُتِبَ مُحْسِناً أَوْ مُسِیئاً».[24]

  • بر این مبنا سؤالی پیش می‌آید و آن اینکه اگر محور سکوت در هر مرتبه، سکوت قوّه قائله است، طبعا محور قول در هر مرتبه نیز، قول قوّه قائله است. چنان‌که در لسان شارع مقدس نیز، بسیاری از وظایف شرعیه مادام که به اقرار زبانی مسلمان درنیاید، اتیان نشده و همچنان بر ذمّه اوست. از وجوب تلفظ شهادتین و فریضه نماز گرفته تا صیغه عقد در بسیاری از عقود شرعیه.

این در حالی است که روایات باب، صرفا بر سکوت زبان -یا به‌طور کلی سکوت قوّه قائله- تأکید فرموده‌اند و سفارش خیلی کمتری به قول، حتی اگر قول حق باشد، شده است:

«عَنْ أَبِی‌عَبْدِاللَّهِ؟س؟ قَالَ: قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ یَا بُنَیَّ إِنْ کُنْتَ زَعَمْتَ أَنَّ الْکَلَامَ مِنْ فِضَّةٍ فَإِنَّ السُّکُوتَ مِنْ ذَهَبٍ».[25]

توضیح مطلب بدین شرح است که روایات باب سکوت، غالبا ناظر به سکوت سالک صادر شده‌اند، نه سکوت امام. به تعبیر دیگر، شأن امام -و در مراتب بعد، شأن استاد-قول است و شأن سالک، سکوت است. بر این مبنا هر قول یا هر اظهار وجودی در برابر امام، حتی اگر به‌حق باشد، نسبت به سکوت در برابر امام، مرجوح است.

به بیان دقیق‌تر هر آنچه از سالک، از قول و فعل صادر می‌شود، تنها وقتی موجه است که به امر امام باشد. هرچه جز آنچه لازمه امر امام است از او صادر شود، ابراز وجود در برابر امام و در حقیقت، کفر است. با این بیان، قول و فعل سالک در اتیان امر امام، در حقیقت، سکوت در برابر قول امام است.

«بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم                                که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم

در پس آینه طوطی‌صفتم داشته‌اند                         آنچه استاد ازل گفت بگو می‌گویم

من اگر خارم اگر گل چمن‌آرایی هست                 که از آن دست که می‌پروردم می‌رویم»[26]

  • این حال سالک در برابر امام، ظهور همان حال ولی‌الله در برابر حق تعالی است:

«... إِلَى اللَّهِ تَدْعُونَ وَ عَلَیْهِ تَدُلُّونَ وَ بِهِ تُؤْمِنُونَ وَ لَهُ تُسَلِّمُونَ وَ بِأَمْرِهِ تَعْمَلُونَ وَ إِلَى سَبِیلِهِ تُرْشِدُونَ وَ بِقَوْلِهِ تَحْکُمُونَ ...».[27]

  • ذات ولی‌الله تسلیم حق تعالی است و هرچه از او صادر می‌شود، دعوت و دلالت بر ذات اقدس الهی دارد؛ عمل او، نه از جانب خود، بلکه به امر حق تعالی؛ و حکم کردنش نیز به قول اوست. نه اینکه صرفا محتوای حکم او، قول حق تعالی است، بلکه اصل حکم کردن او، به قول حق تعالی واقع شده است.
  • برهان عقلی مطلب فوق‌الذکر را مبتنی بر تشکیک وجود می‌توان چنین اقامه کرد که:

1.     هر موجودی نسبت به وجود عالی‌تر از خود، در مقام معلول نسبت به علت است و به همین دلیل، عین فقر به اوست؛

  1. امکان فقری معلول نسبت به علت خود چنین است که اصل وجود و کمالات وجودی معلول، یکسره از علت است؛
  2. بنابراین میزان استفاضه هر موجود از وجود اعلا، به اندازه حدود وجودی خود یا همان اندازه فقر خود است؛
  3. در نتیجه هر موجودی به اندازه‌ای موجود است که نسبت به علت خود یا همان وجود عالی‌تر، فقر داشته باشد؛
  4. حال اگر قول یک حقیقت وجودی است، وجود سافل به اندازه فقر خود در برابر وجود عالی، یعنی به اندازه سکوت در برابر قول او، از اصل وجود برخوردار است.

به همین ترتیب، قول وجود سافل در برابر قول وجود عالی، مساوق عدم اوست.

  1. بنابراین مرتبه وجودی هر موجود، مساوی مرتبه سکوتش در برابر قول وجود اعلاست.
  • بیان شد که نظام سلوک سالک بر مدار سکوت او در برابر امام اداره می‌شود؛ البته که محور این سکوت، سکوت قوّه قائله است. اما باید توجه داشت که سکوت صرفا در برابر خود امام نیست، بلکه سکوت در برابر فعل و امر امام نیز هست؛ چنان‌که آیه شریفه تصریح به همین معنا دارد:

<فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لَا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا>[28]

مطابق آیه شریفه، شرط ایمان نه تسلیم در برابر خود رسول{صلوات الله علیه}، بلکه تسلیم و سکوت در برابر حکم رسول است. این تسلیم، سکوت وجودی است. چراکه حتی درون خودشان نیز خلجان و ابهام و سؤالی نسبت به حکم رسول{صلوات الله علیه} ندارند. یعنی تمام وجود مؤمن در برابر رسول و حکم رسول ساکت است.

  • همین منطق، بیانگر اسلوب صحیح رابطه سالک و استاد است. سالک هم در برابر خود استاد ساکت است، هم در برابر عمل و امر استاد. شاید بتوان گفت روشن‌ترین بیان در تبیین نظام رابطه سالک و استاد بر مدار سکوت، آیات مربوط به داستان حضرت موسی و حضرت خضر ؟سهما؟است:

<قَالَ لَهُ مُوسَىٰ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَىٰ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا * قَالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا * وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَىٰ مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا * قَالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِی لَکَ أَمْرًا * قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلَا تَسْأَلْنِی عَنْ شَیْءٍ حَتَّىٰ أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْرًا * ... قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا * ...>[29]

سالکی که اهل اشکال و ایراد به استاد است، جان خود را از شنیدن حقایقی که به نفْس استاد و در مراتب ملکوت نفس گفتگو می‌شود محروم می‌کند. چنان‌که سؤالات مکرر از عمل و امر حضرت خضر{علیه السلام} موجب محرومیت از درک تأویل آن اعمال شد.[30]

  • این رابطه چنان عمیق است که نه صرفا درباره استاد، بلکه در رابطه سالک با رفیقان راه و مؤمن با برادر مؤمن نیز جاری شده است. روایات وارده در این باب کاملا واضح است:

«عَنْ أَبِی‌الْحَسَنِ الْأَوَّلِ [مَولٰانَا الإمٰامَ مُوسی‌بْنَ‌جَعْفرٍ]؟س؟ قَالَ: ... کَذِّبْ سَمْعَکَ وَ بَصَرَکَ عَنْ أَخِیکَ فَإِنْ شَهِدَ عِنْدَکَ خَمْسُونَ قَسَامَةً وَ قَالَ لَکَ قَوْلًا فَصَدِّقْهُ وَ کَذِّبْهُمْ ...».[31]

«وَ قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ؟س؟: جُمِعَ خَیْرُ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ فِی کِتْمَانِ السِّرِّ وَ مُصَادَقَةِ الْأَخْیَارِ وَ جُمِعَ الشَّرُّ فِی الْإِذَاعَةِ وَ مُؤَاخَاةِ الْأَشْرَارِ».[32]

«قَالَ الصَّادِقُ؟س؟: إِنَّ لِلّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى عَلَى عَبْدِهِ الْمُؤْمِنِ أَرْبَعِینَ جُنَّةً فَمَتَى أَذْنَبَ ذَنْباً کَبِیراً رَفَعَ عَنْهُ جُنَّةً فَإِذَا اغْتَابَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ بِشَیْ‏ءٍ یَعْلَمُهُ مِنْهُ انْکَشَفَتْ تِلْکَ الْجُنَنُ عَنْهُ وَ یَبْقَى مَهْتُوکَ السِّتْرِ فَیَفْتَضِحُ فِی السَّمَاءِ عَلَى أَلْسِنَةِ الْمَلَائِکَةِ وَ فِی الْأَرْضِ عَلَى أَلْسِنَةِ النَّاسِ وَ لَا یَرْتَکِبُ ذَنْباً إِلَّا ذَکَرُوهُ وَ یَقُولُ الْمَلَائِکَةُ الْمُوَکَّلُونَ بِهِ یَا رَبَّنَا قَدْ بَقِیَ عَبْدُکَ مَهْتُوکَ السِّتْرِ وَ قَدْ أَمَرْتَنَا بِحِفْظِهِ فَیَقُولُ عَزَّ وَ جَلَّ مَلَائِکَتِی لَوْ أَرَدْتُ بِهَذَا الْعَبْدِ خَیْراً مَا فَضَحْتُهُ فَارْفَعُوا أَجْنِحَتَکُمْ عَنْهُ فَوَ عِزَّتِی لَا یَئُولُ بَعْدَهَا إِلَى خَیْرٍ أَبَداً».[33]

«عَنْ أَبِی بَصِیرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی‌عَبْدِاللَّهِ؟س؟ قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ؟س؟ أَنَّ أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ؟س؟ ... قَالَ: ... الْمُؤْمِنُ لَا یَغُشُّ أَخَاهُ وَ لَا یَخُونُهُ وَ لَا یَخْذُلُهُ وَ لَا یَتَّهِمُهُ وَ لَا یَقُولُ لَهُ أَنَا مِنْکَ بَرِی‏ءٌ اطْلُبْ لِأَخِیکَ عُذْراً فَإِنْ لَمْ تَجِدْ لَهُ عُذْراً فَالْتَمِسْ لَهُ عُذْراً ...».[34]

«عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِیَادٍ قَالَ وَ حَدَّثَنِی جَعْفَرٌ؟س؟ عَنْ أَبِیهِ؟س؟: أَنَّ النَّبِیَّ{صلوات الله علیه} قَالَ: إِیَّاکُمْ وَ الظَّنَّ، فَإِنَّ الظَّنَّ أَکْذَبُ الْکَذِبِ، وَ کُونُوا إِخْوَاناً فِی اللَّهِ کَمَا أَمَرَکُمُ اللَّهُ، لَا تَتَنَافَرُوا، وَ لَا تَجَسَّسُوا وَ لَا تَتَفَاحَشُوا، وَ لَا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً، وَ لَا تَتَنَازَعُوا، وَ لَا تَتَبَاغَضُوا، وَ لَا تَتَدَابَرُوا، وَ لَا تَتَحَاسَدُوا، فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الْإِیمَانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ الْیَابِسَ».[35]

  • مطابق احادیث شریفه -که گزیده‌ای از روایات باب است- مؤمن نسبت به برادر مؤمن خود نباید هیچ سوءظنی داشته باشد؛ اگر بسیاری شهادت بر عمل سوء مؤمنی کنند، قول خود او بر شهادت تمام آنان اولویت و حکومت دارد؛ بلکه مؤمن باید پیوسته در جستجوی عذر موجهی برای آنچه از برادرش دیده و شنیده باشد؛ و ... . این همه نشانه یک امر است و آن اینکه مؤمن نه صرفا نسبت به امام و استاد، بلکه نسبت به برادر سلوکی و ایمانی خویش نیز ساکت است و در وجود خویش خلجان و تردیدی نسبت به او و عمل او ندارد.

چنین نیست که این دستور به هدف پاکیزه انگاشتن برادر دینی وارد شده باشد. شاهد آنکه مطابق روایات مذکور، لطمه اصلی سوءظن به مؤمن، نه به آن مؤمن، بلکه به صاحب سوءظن بازمی‌گردد. بلکه به نظر می‌رسد حکمت این دستور را ذیل همین اسلوب رابطه سالک و امام و طبعا سالک و سایر سالکین می‌توان فهمید. توضیح آنکه:

مؤمن سالک در موضع اطلاع بر عیب برادر سلوکی و ایمانی خود، به تأویل این امر علم ندارد، یعنی نسبت به اینکه حکمت الهی و امر امام چه بوده که او را بر این امر مطلع گردانیده است، واقعا جاهل است -نه اینکه خود را به تجاهل و تغافل بزند، بلکه واقعا جاهل است-. حال اگر در این موضع، در زبان و خیال و عقل، سکوت نکند، باب معرفت به حقیقت امر را بر خود بسته است. لذا مؤمن اگر اهل سکوت و کتمان سر نباشد، هرچند موفق به انواع اعمال عبادی و معتقد به تمام اعتقادات صحیحه هم باشد، نهایتا از حقیقت معرفت بی‌بهره است. در مقابل، سکوت او یگانه راه نیل به تأویل امور و ورود به عالم امر است.

5. مبادی نوری معرفت، به زبان سکوت قابل بیان است.

تا اینجا نسبت سکوت و معرفت و اینکه چه‌طور سکوت امام؟س؟ درس معرفت است و اینکه این درس معرفت چه نسبتی با سیر سالک دارد، روشن شده است. اکنون باید معلوم شود که چرا امام؟س؟ در این مرحله سکوت فرموده و این معرفت را از طریق سکوت القا فرموده‌اند و نه لفظ. به‌خصوص که مباحث بلندی که در ادامه حدیث شریف آمده، همه در قالب لفظ، بیان شده است.

  • ضرورت کلمات قلبی امام؟س؟ به این است که اساسا اصل معرفت، امری نوری است که مطلقا به بیان نمی‌آید. بلکه وهم انسان، بلکه حتی قلوب ملائکه و انبیاء؟سهم؟ و مؤمنین نیز ظرفیت درک آن را ندارد.

بررسی روایاتی که در باب امر اهل‌بیت؟سهم؟ وارد شده است، این معنا را به‌وضوح می‌رساند:

«عَنْ أَبِی‌عَبْدِاللَّهِ‌{علیه السلام}قَالَ: إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَنْ کَتَبَ اللَّهُ فِی قَلْبِهِ الْإِیمَانَ.»[36]

«عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی‌جَعْفَرٍ؟س؟ قَالَ: إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ فَمَا عَرَفَتْ قُلُوبُکُمْ فَخُذُوهُ وَ مَا أَنْکَرَتْ قُلُوبُکُمْ فَرُدُّوهُ إِلَیْنَا.»[37]

«عَنْ أَبِی‌عَبْدِاللّهِ؟س؟ قَالَ: إِنَّ أَمْرَنَا سِرٌّ فِی سِرٍّ وَ سِرٌّ مُسْتَسِرٌّ وَ سِرٌّ لَا یُفِیدُ[هُ‏] إِلَّا سِرٌّ وَ سِرٌّ عَلَى سِرٍّ وَ سِرٌّ مُقَنَّعٌ بِسِرٍّ.»[38]

«عَنْ أَبِی الصَّامِتِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللّهِ؟س؟ یَقُولُ: إِنَّ مِنْ حَدِیثِنَا مَا لَا یَحْتَمِلُهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ. قُلْتُ فَمَنْ یَحْتَمِلُهُ؟ قَالَ؟س؟: نَحْنُ نَحْتَمِلُهُ.»[39]

«قَالَ أَبُوعَبْدِاللّهِ{علیه السلام}: إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ شَرِیفٌ کَرِیمٌ ذَکْوَانُ ذَکِیٌّ وَعْرٌ لَا یَحْتَمِلُهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ مُمْتَحَنٌ. قُلْتُ: فَمَنْ یَحْتَمِلُهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ؟ قَالَ: مَنْ شِئْنَا یَا أَبَا الصَّامِتِ. قَالَ أَبُو الصَّامِتِ فَظَنَنْتُ أَنَّ لِلّهِ عِبَاداً هُمْ أَفْضَلُ مِنْ هَؤُلَاءِ الثَّلَاثَةِ.»[40]

«عَنْ أَبِی‌عَبْدِاللّهِ؟س؟ قَالَ: إِنَّ اللّهَ خَلَقَنَا مِنْ طِینَةِ عِلِّیِّینَ وَ خَلَقَ قُلُوبَنَا مِنْ طِینَةِ فَوْقِ عِلِّیِّینَ وَ خَلَقَ شِیعَتَنَا مِنْ طِینَةِ أَسْفَلَ مِنْ ذَلِکَ وَ خَلَقَ قُلُوبَهُمْ مِنْ طِینَةِ عِلِّیِّینَ فَصَارَتْ قُلُوبُهُمْ تَحِنُّ إِلَیْنَا لِأَنَّهَا مِنَّا وَ خَلَقَ عَدُوَّنَا مِنْ طِینَةِ سِجِّینٍ وَ خَلَقَ قُلُوبَهُمْ مِنْ طِینَةِ أَسْفَلَ مِنْ سِجِّینٍ وَ إِنَّ اللّهَ رَادٌّ کُلَّ طِینَةٍ إِلَى مَعْدِنِهَا فَرَادُّهُمْ إِلَى عِلِّیِّینَ وَ رَادُّهُمْ إِلَى سِجِّینٍ.»[41]

«وَ قَالَ الْمُفَضَّلُ قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ؟س؟: إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ ذَکْوَانُ أَجْرَدُ لَا یَحْتَمِلُهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا عَبْدٌ امْتَحَنَ اللّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ أَمَّا الصَّعْبُ فَهُوَ الَّذِی لَمْ یُرْکَبْ بَعْدُ وَ أَمَّا الْمُسْتَصْعَبُ فَهُوَ الَّذِی یَهْرُبُ مِنْهُ إِذَا رَأَى وَ أَمَّا الذَّکْوَانُ فَهُوَ ذَکَاءُ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَمَّا الْأَجْرَدُ فَهُوَ الَّذِی لَا یَتَعَلَّقُ بِهِ شَیْ‏ءٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ <اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ>[42] فَأَحْسَنُ الْحَدِیثِ حَدِیثُنَا لَا یَحْتَمِلُهُ أَحَدٌ مِنَ الْخَلَائِقِ أَمْرَهُ بِکَمَالِهِ حَتَّى یَحُدَّهُ لِأَنَّهُ مَنْ حَدَّ شَیْئاً فَهُوَ أَکْبَرُ مِنْهُ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ عَلَى التَّوْفِیقِ وَ الْإِنْکَارُ هُوَ الْکُفْرُ.»[43]

«قَالَ أَبُوعَبْدِاللّهِ؟س؟: إِنَّ أَمْرَنَا هَذَا مَسْتُورٌ مُقَنَّعٌ بِالْمِیثَاقِ وَ مَنْ هَتَکَهُ أَذَلَّهُ اللّهُ.»[44][45]

گرچه یارای ورود به طرح و شرح معارف این روایات بلند نیست، اما همین‌قدر روشن است که حقیقت امر اهل‌بیت؟سهم؟ هرگز قابل درک نیست، چه رسد به بیان درآید.

  • در توضیح بیشتر مطلب باید توجه داشت که هرکدام از روایات مذکور -که گزیده‌ای از روایات متعدد باب است- بیانگر زاویه‌ای است که سیر آن می‌تواند منجر به فهم مختصری شود:
  • مطابق روایت اول، حقیقت امر و قول اهل‌بیت؟سهم؟ غیرقابل دسترس است. تنها حقیقتی که ظرفیت استماع و تلقی این قول را می‌تواند داشته باشد، قلب است. بر این مبنا، اگر امکانی برای درک این قول باشد، طی مراتب سکوت تا سکوت قلب است تا ظرفیت تلقی قول قلبی امام حاصل شود. شاید بتوان گفت به یک اعتبار، روایت شریفه زیر نیز اشاره به همین حقیقت دارد:

«وَ فِی الْحَدِیثِ الْقُدْسِیِّ یَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یَسَعُنِی أَرْضِی وَ لَا سَمَائِی وَ لَکِنْ یَسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ».[46]

  1. فقط قلب -و در واقع صرفا طریق سکوت قلبی- است که ظرفیت درک حقیقت قول امام را -البته در حد خودش- دارد. پس این قلب است که درمی‌یابد کدام قول، قول حق است و کدام باطل. چنان‌که روایت شریفه دوم به همین امر اشاره دارد. اما ظرفیت قلب، به اندازه مرتبه سکوت اوست. بنابراین ممکن است قلب، مراتب و زوایایی از قول را دریابد و مراتب و زوایایی را نه. در اینجا نیز راه توسعه ظرف قلب و درک حقیقت قول، از سکوت می‌گذرد و نه از ابراز وجود. به همین جهت است که طبق روایت دوم، امام؟س؟ امر فرمودند که از آنچه منسوب به ماست، اگر قلب چیزی درک نمی‌کند، آن را به ما واگذارید، نه اینکه از جانب خود حکم کرده و آن را رد کنید؛ چراکه این حکم، ابراز وجود در برابر امام و در واقع کفر است. شاهد مطلب، سایر روایات همین باب است که شخصی را که امر منسوب به اهل‌بیت؟سهم؟ را درک نکرده و آن را رد می‌کند، صراحتا کافر و بیرون از ولایت الهی معرفی می‌کنند.
  2. روایت سوم حقیقت امر اهل‌بیت؟سهم؟ را در نهایت خفا و عظمت و ممتنع‌الوصول معرفی می‌فرماید. چنان‌که روایت چهارم تصریح می‌دارد که آن مرتبه را -که حقیقت تمام مراتب امر امام است- احدی نمی‌تواند تحمل کند، مگر خود صاحب امر.
  3. روایت پنجم تصریح می‌فرماید که احدی تحمل این امر را ندارد. یعنی هیچ‌کس این ظرفیت وجودی را ندارد که به‌خودی‌خود بتواند لیاقت درک امر اهل‌بیت؟سهم؟ را داشته باشد. اما اگر مشیت مقام ولایت بر این قرار گیرد که ملک یا نبی یا مؤمن یا هر موجودی، حامل این امانت -یعنی امر اهل‌بیت؟سهم؟ یا همان کلمه ولایت- شود، این امر محال، ممکن می‌شود. فقط کسی می‌تواند حامل این امر شود که صاحب مقام ولایت بخواهد.

معنای این سخن این است که گرچه امر ولایت طوری است که فراتر از ظرفیت وجودی همه موجودات است، اما از آنجا که مقام ولایت، به اقتضای ذات، ولایت بر همه عوالم دارد و به‌همین دلیل، تعیین و تعیّن حدود وجودی همه موجودات، در ید حکمت و مشیت اوست، او می‌تواند به اقتضای حکمتش، هر موجودی را از مرتبه وجودی خود برون آورده و به مرتبه وجودی بالاتر برساند. معنای اینکه هیچ‌کس ظرفیت حمل امر اهل‌بیت؟سهم؟ را ندارد، مگر خود ایشان و آن‌کس که ایشان بخواهند، چه‌بسا همین باشد.

  1. البته که این توسعه وجودی، امری است که در حقیقت نفس و فراتر از آن واقع می‌شود. روشن است که اگر قول «کُن» امام، حقیقت نفس را توسعه می‌دهد، «یکون» آن در حقیقت نفس محقق می‌شود. پس این قول، در عین اینکه زیربنای تمام معارف و بلکه زیربنای شاکله وجودی سالک است،‌ اما هرگز به بیان و زبان فرود نمی‌آید. آن ساحتی از وجود مؤمن سالک که به‌واسطه سکوتش، مستمع این قول امام است، همان حقیقت شاکله وجودی او یا حقیقت نفس اوست.

روایت ششم شاهد روشنی بر همین مطلب است: قلب مؤمن از همان طینتی آفریده شده که از جنس طینت امام است. اینکه مؤمن می‌تواند قول امام را در مرتبه حقیقت نفس خود بشنود، به دلیل همین یگانگی و هماهنگی میان قائل و مستمع است. همین امر خود ضرورت سکوت مؤمن در مرتبه حقیقت نفس در برابر قول امام را نشان می‌دهد؛ چراکه ابراز وجود در آن مرتبه، موجب از دست رفتن آن یگانگی و هماهنگی است.

  1. در عین اینکه امام به مشیت حکیمانه خویش، ظرفیت وجودی مؤمن سالک را توسعه داده و او در حقیقت نفس خویش با کلمه ولایت ملاقات کرده یا آن کلمه را از قول امام تلقی می‌کند، اما مطابق روایت هفتم، همین تلقی قول امام، به اندازه مرتبه وجودی سالک، مساوق حد خوردن حقیقت ولایت است.

هرچقدر سکوت مؤمن عمیق‌تر و در مراتب حقیقت نفس باشد، او استعداد بیشتری برای تلقی قول امام در القای کلمه ولایت دارد. اما به‌هرحال او با تلقی خود، کلمه ولایت را در ظرف وجود خود حد زده است و همواره با حقیقت ولایت فاصله دارد.

البته این به‌معنای نفی سیر در مراتب سکوت به‌سوی تلقی کلمه ولایت نیست. چنان‌که مطابق روایت هشتم، حقیقت ولایت سرّی پوشیده است، درعین‌حال هر کس آن را واگذارد و کاروان وجودش را به‌سوی آن مقصد پیش نراند، ذلیل و خوار خواهد شد.

با این تفسیر اذعان به این حقیقت که هر سالک کلمه ولایت را در حد ظرف وجود خویش تلقی می‌کند و در واقع حقیقت ولایت را در ظرف وجود خود، محدود می‌کند، به این معناست که سیر سکوت به‌سوی تلقی کلمه ولایت انتهایی ندارد. هر سکوت قلب، استعداد توسعه وجودی و تلقی عمیق‌تر کلمه ولایت را فراهم می‌آورد. البته که همه این نظام بر پایه مشیت حکیمانه امام می‌گردد.

  • این حقیقت که سکوت امام درس معرفت است، در سایر روایات نیز تصریح شده است. مطابق این روایات، معرفت‌آموزی سکوت امام، مانند سایر شئون ولایت، مختص به امام نیست، بلکه از سرچشمه فیض امام در سکوت استاد عام و حتی سایر مؤمنین نیز جاری شده است:

«وَ رُویَ عَنِ الْإݥمٰامِ أبی‌الْحَسَنِ مُوسى‌بْنِ‌جَعْفَرٍ{صلوات الله علیه} فی وَصیّتِهِ لِهِشَامٍ وَ صِفَتهِ لِلْعَقْلِ: ... یَا هِشَامُ قَالَ رَسُولُ‌اللَّهِ{صلوات الله علیه}: إِذَا رَأَیْتُمُ الْمُؤْمِنَ صَمُوتاً فَادْنُوا مِنْهُ فَإِنَّهُ یُلْقِی الْحِکْمَةَ ...»[47]

  • روایت شریفه لزوما مفید این معنا نیست که سخنان مؤمن صموت و ساکت، القای حکمت می‌کند، بلکه ظاهر روایت دلالت دارد بر اینکه صرف درک حضور مؤمن ساکت، چه سخن بگوید و چه نگوید، القای حکمت می‌کند. یعنی آنچه را به سکوت خویش دریافته است، یا به کلمات قلبی و مثالی و یا به کلمات لفظی، القا می‌کند.

همچنین روایاتی هم که به رابطه سکوت و نیل به معرفت اشاره می‌فرمایند، در واقع دلالت بر مطلب فوق‌الذکر دارند:

«عَنْ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ؟س؟: ... وَ أَکْثِرْ صَمْتَکَ یَتَوَفَّرْ فِکْرُکَ وَ یَسْتَنِرْ قَلْبُکَ ...»[48]

«عَنْه؟س؟: قَلْبُ الْأَحْمَقِ فِی فِیهِ وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِی قَلْبِهِ.»[49]

با این نگاه می‌توان درک بهتری از سیره اهل معرفت و موالیان اهل‌بیت؟سهم؟ در این باره داشت:

«از مرحوم آیةاللّه مرندى نقل شده است که آیةاللّه قاضی -رضوان اللّه علیه- شب‏هاى ماه مبارک رمضان با شاگردان خود جلسه‏اى داشتند که حدود سه ساعت به درازا مى‏کشید. ابتداى آن مجالس، مرحوم قاضى مى‏فرمود: «خودبین نباشیم؛ خدابین باشیم!» و پس از این جمله، سرها پایین بود و تا پایان جلسه، همه در سکوت‏ و تفکّر بودند.»[50]

«مرحوم طباطبایى، پنج‏شنبه‏ها با گروهى از شاگردان، جلسه‏اى خصوصى داشتند (امّا درس آن جلسه، سکوت‏ بود! یعنى) مجلس با سکوت‏ برگزار مى‏شد!»[51]

  • بر این مبنا، نه فقط درک محضر امام، بلکه درک محضر استاد یا حتی مؤمنین و سالکین نیز که موفق به طی مراتب سکوت شده‌اند، تا مراتبی موجب توسعه ظرف وجودی سالک و کسب استعداد تلقی کلمه ولایت می‌شود. البته که نهایتا اصل ارتقای وجودی و اصل القای کلمه ولایت منحصرا در اختیار صاحب مقام ولایت است. سایرین به اندازه قرب به امام و اتصال قلبشان به کلمه ولایت و صرفا در حدودی که امام تعیین فرماید، موفق به تلقی و القای کلمه ولایت می‌شوند.
  • نکته بسیار مهم دیگر اینکه درک محضر امام و تلقی کلمه ولایت از قول قلبی امام، منحصر به درک جسمانی محضر امام نیست. بلکه درک جسمانی، به‌تنهایی، مدخلیتی در استماع قول امام ندارد. باب استماع قول امام، سکوت است. فیض امام جاری است و طبعا قول امام در تمام مراتب همواره شنیدنی و فهمیدنی است؛ لذا این مرتبه سکوت سالک است که تعیین‌کننده مرتبه تلقی کلمه ولایت است.

البته می‌توان گفت، به شرط سکوت زبان و خیال و عقل و قلب سالک، درک جسمانی محضر امام نورانیتی دارد که حتی قابل مقایسه با نورانیت درک جسمانی محضر استاد یا حتی خلّصین از شیعیان ایشان نیست.[52]

مقام ارتقای وجودی و القای کلمه ولایت، اختصاص به صاحب مقام ولایت دارد

این معنا به‌خودی‌خود روشن است، اما جهت استحکام معرفتی و نیز تصور ابعاد علمی و عملی آن، اشاره به آیات و روایاتی که دال بر این معنا هستند، مفید است:

  • حق تعالی در جای‌جای قرآن کریم تصریح فرموده که قدرت بیرون کشیدن وجود از عدم و برعکس و یا حیات از موت و بر عکس یا قرار دادن آرامش در خواب یا پوشش در شب یا زندگی در روز و بی‌نهایت نمونه دیگر، در اختیار او و به امر اوست:

<هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ فَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ>[53]

<أَوَلَمْ یَرَ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ * وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِیَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ * قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ * الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ>[54]

<هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِرًا إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ>[55]

<وَمَا یَسْتَوِی الْبَحْرَانِ هَٰذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهَٰذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَمِنْ کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْمًا طَرِیًّا وَتَسْتَخْرِجُونَ حِلْیَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْکَ فِیهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ * یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى ذَٰلِکُمُ اللهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ وَالَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مَا یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ>[56]

<... وَأَنْزَلَ اللهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَکَانَ فَضْلُ اللهِ عَلَیْکَ عَظِیماً>[57]

<اللهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ...>[58]

<وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِینٍ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ>[59]

...

انبوه آیات کریمه در این باره همگی مشعر به این معناست که امر حق تعالی، طور وجودی موجود را عوض کرده و آنچه در حدود وجودی او ممکن نبوده، پس از امر الهی و توسعه وجودی، در آن موجود محقق شده است. این همان کیفیت مقام ولایت است که در شریفه 257 بقره نیز صراحتا ذکر شده است.

  • حقیقت ولایت الهی در وجود امام محقق و جاری است. بنابراین ارتقای وجودی سالک و تمام موجودات، در تمام مراتب، به عنایت مولوی امام ممکن می‌شود و لاغیر.

در یک کلام، امام به قدرت ولایت خویش و مطابق مشیت حکیمانه خویش به اذن الهی، حدود وجودی موجودات را متحول فرموده و بدین‌ترتیب ظرفیت دریافت فیض مراتب بالاتر حاصل شده و در نهایت فیض امام در این مرتبه جدید جاری می‌شود.

<... فَاللهُ هُوَ الْوَلِیُّ وَهُوَ یُحْیِی الْمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ>[60]

<وَهُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَیَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ>[61]

<إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَهُمْ رٰاکِعُونَ>[62]

  • هر سه آیه انحصار ولایت در حق تعالی را بیان داشته و در آیه سوم، در عین حفظ انحصار ولایت در حق تعالی، آن را به اولیای او نیز تسری داده است. یعنی ولایت منحصرا از حق تعالی است، اما در ولایت ولی‌الله ظاهر می‌شود.
  • البته بحث مسئله ولایت و یا نسبت آن با نیل به معرفت، باب بسیار وسیع و عمیقی است که به یک اعتبار، هدف تمام مباحث معرفتی در منظومه مکتب امام خمینی و علامه طباطبائی ؟قهما؟ درک همین حقیقت است. لذا در اینجا نه نیاز به بحث تفصیلی در این باره است و نه اساسا امکان آن وجود دارد. درعین‌حال درک درست بحث سکوت امام؟س؟ مقتضی اشاره‌ای به حقیقت ولایت است.

6. ادامه سیر تربیتی امام؟س؟؛ عبور از معرفت اجمالی به معرفت تفصیلی

اکنون بعد از این درک محضر و نورانیت به تشعشعات حضور امام؟س؟، جناب عنوان -و به‌طور کلی، مؤمن سالک- به اندازه ظرف وجود خود، درکی از حقیقت امر امام؟س؟ یافته است. حال سؤال این است که اگر در مدرسه سکوت امام؟س؟ چنین توفیقی نصیب او شده، چه ضرورتی در ادامه فرمایشات امام؟س؟ و در واقع ادامه سیر تربیتی امام؟س؟ است؟ یا چه نیازی است که امام؟س؟ ادامه تعالیم خود را در قالب لفظ بیان دارند، حال آنکه اصل آن را در قالب سکوت القاء فرمودند؟

پاسخ را می‌توان در همان اسلوبی که در ابتدای درس بیان شد دریافت؛ یعنی سیر از معرفت اجمالی به معرفت تفصیلی. توضیح آن‌که:

  • مؤمن سالک، در مراتب سکوت خویش، به درکی از امر امام نایل می‌آید. اما این درک، معرفتی اجمالی است که در استماع بیان وحی و در دل عمل به آن‌ها، به معرفت تفصیلی می‌رسد.
  • می‌توان ادله و شواهد فراوانی بر این مطلب آورد -مانند شواهدی که در ابتدای درس در توضیح اسلوب معرفت اجمالی و معرفت تفصیلی اشاره شد-. اما شاهد روشن این مدعا خود نظام دستورات شارع مقدس است: سالک در عمل به ظاهر دستورات شرع مقدس، ابتدا از آلودگی‌ها پاک می‌شود؛ سپس در ادامه عمل به همان دستورات و به شرط حضور قلب بیشتر، به عنایت امام وارد وادی معرفت شده و اجمالا حقایق ورای دستورات را درمی‌یابد؛ سپس با ادامه عمل به همان دستورات، همان معرفت اجمالی تثبیت و تعمیق یافته و مبدل به معرفت تفصیلی می‌شود. یعنی در تمام سیر سالک، ظواهر شرعی کنار نمی‌رود، بلکه یگانه بستر سیر اوست که با عمیق شدن در عمل به آن‌ها، موفق به درک حقایق دستورات و در نهایت موفق به درک حقیقت امر می‌شود.

به همین ترتیب، سیر تلقی قول امام نیز همواره در بستر قول ظاهر امام، یعنی صورت لفظی قول امام محقق می‌شود. با طی مراتب سکوت، حقایق همین صور لفظی بر سالک روشن شده و در نهایت موفق به درک حقیقت کلمه ولایت -که از ابتدا نیز در الفاظ امام ظاهر بود- می‌شود.

  • به یک اعتبار، دلیل تقدس الفاظ قرآن کریم و مثلا حرمت مسّ الفاظ وحی بدون طهارت همین است. سیر هدایت سالک از ابتدا تا انتها در همین الفاظ نهفته است. به همین ترتیب، دلیل تأکید بر قرائت صورت لفظی قرآن کریم یا تأکید بر ادای فرایض ظاهری شرع مقدس با رعایت آداب و شرایط خاص نیز قابل فهم است. با همین نگاه می‌توان دریافت که چرا اساتید اهل معرفت، به میزانی که سالک در مراتب پیش می‌رود، بر حجم دستورات و اذکار او می‌افزودند. بالاتر از همه اینکه گرچه ائمه هدی ؟سهم؟ خود صاحب مقام ولایت هستند، اما تقید ایشان به آداب ظاهری شرع مقدس بیش از همگان است.

همه این‌ها و انبوه شواهد عملی و عملی دیگر، دلالت بر این دارد که سیر معرفتی، از ابتدا تا انتها در بستر ظاهر شرع مقدس محقق می‌شود و به همین ترتیب، سیر تلقی قول امام نیز از ابتدا تا انتها، در بستر ظاهر قرآن کریم و سنت اهل‌بیت؟سهم؟ طی می‌شود.

  • به بیان ساده، سکوت امام؟س؟ محملی است برای نیل مؤمن سالک به معرفت اجمالی؛ و بیانات آتی امام؟س؟ محملی است برای نیل به معرفت تفصیلی.
  • در میان این سکوت و کلام، از آنجا که قول امام؟س؟ در مقام سکوت، عمیق‌تر و لطیف‌تر است، معلوم می‌شود معرفت اجمالی پایه معرفت تفصیلی است. پس به این اعتبار، معرفت اجمالی افضل از معرفت تفصیلی است.

درعین‌حال معرفت اجمالی پس از یک سیر استکمالی مبدل به معرفت تفصیلی می‌شود. معرفت تفصیلی، همان معرفت اجمالی است که شکوفا و تثبیت و تعمیق شده، یعنی کمال معرفت اجمالی است. لذا به این اعتبار، معرفت تفصیلی افضل از معرفت اجمالی است.

با این تفسیر، نمی‌توان در یک حکم کلی یکی را برتر از دیگری قلمداد کرد. پس نمی‌توان سکوت امام را بر کلام امام ترجیح داد یا برعکس. اما همین‌قدر روشن است که معرفت تفصیلی بدون مقدمه معرفت اجمالی قابل تحقق نیست؛ و معرفت اجمالی بدون سیر به‌سوی معرفت تفصیلی، روشن و شکوفا و تثبیت نشده است.

  • آنچه در این مرحله مهم است این است که مؤمن سالک در این مدرسه سکوت و نیل به معرفت اجمالی، درکی از حقیقت امر امام؟س؟ می‌یابد و در نتیجه، سایر بیانات و دستورات امام؟س؟ را در جای خود و همان‌طور که باید می‌فهمد.
  • نکته بسیار مهم و البته لطیف همین است که هیچ‌کس بدون درک وجدانی معرفت اجمالی -که در مدرسه سکوت قلب و تلقی قول قلبی امام محقق می‌شود- نمی‌تواند اصل و فرع آیات قرآن کریم و کلام و سیره اهل‌بیت؟سهم؟ را از هم تمیز داده و هر کدام را در جای خود و به اندازه خود تشخیص دهد. چنین شخصی دائما در قیل و مقال محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ گرفتار است و نهایتا راه به هدایت نخواهد داشت.

این مطلب تا این مرحله باید به شکل مبرهن روشن شده باشد. درعین‌حال شاهد زیر که بریده‌ای است از خطبه پرمضمون و فوق‌العاده امیرالمؤمنین؟س؟ در معرفت به قرآن کریم و اهل آن، در این‌باره بسیار مفید است:

«... وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی تَرَکَهُ وَ لَمْ تَأْخُذُوا بِمِیثَاقِ الْکِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی نَقَضَهُ وَ لَنْ تَمَسَّکُوا بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی نَبَذَهُ وَ لَنْ تَتْلُوا الْکِتَابَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی حَرَّفَهُ وَ لَنْ تَعْرِفُوا الضَّلَالَةَ حَتَّى تَعْرِفُوا الْهُدَى وَ لَنْ تَعْرِفُوا التَّقْوَى حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی تَعَدَّى فَإِذَا عَرَفْتُمْ ذَلِکَ عَرَفْتُمُ الْبِدَعَ وَ التَّکَلُّفَ وَ رَأَیْتُمُ الْفِرْیَةَ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ وَ التَّحْرِیفَ لِکِتَابِهِ وَ رَأَیْتُمْ کَیْفَ هَدَى اللَّهُ مَنْ هَدَى فَلَا یُجْهِلَنَّکُمُ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ إِنَّ عِلْمَ الْقُرْآنِ لَیْسَ یَعْلَمُ مَا هُوَ إِلَّا مَنْ ذَاقَ طَعْمَهُ فَعُلِّمَ بِالْعِلْمِ جَهْلَهُ وَ بُصِّرَ بِهِ عَمَاهُ وَ سُمِّعَ بِهِ صَمَمَهُ وَ أَدْرَکَ بِهِ عِلْمَ مَا فَاتَ وَ حَیِیَ بِهِ بَعْدَ إِذْ مَاتَ وَ أَثْبَتَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ ذِکْرُهُ الْحَسَنَاتِ وَ مَحَا بِهِ السَّیِّئَاتِ وَ أَدْرَکَ بِهِ رِضْوَاناً مِنَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَاطْلُبُوا ذَلِکَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ خَاصَّةً فَإِنَّهُمْ خَاصَّةً نُورٌ یُسْتَضَاءُ بِهِ وَ أَئِمَّةٌ یُقْتَدَى بِهِمْ وَ هُمْ عَیْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْلِ ...»[63]

  • روایت شریف، شرط تمیز حق و باطل و صحیح و خطا، ذوق قرآن، یعنی وجدان نور آن است. این همان تلقی کلمه ولایت -البته در حدود ظرف وجودی خود- است. همچنین در ادامه مولا؟س؟ تصریح فرمودند که این علم را باید در محضر اهل آن جست و یافت. این خود بیان سکوت قلب در مقابل قول قلبی امام است.
  • بر این اساس -و همان‌طور که قبلا نیز ثابت شد- درک محضر امام در عین سکوت لسانی امام، برای سیر معرفتی سالک ضروری است. غیبت امام عصر؟س؟ دقیقا معادل سکوت لسانی ایشان است. لذا هرکس که ابتدا با سکوت لسانی و سپس سیر در مراتب سکوت متوجه امام؟س؟ باشد، از کلمات امام؟س؟ که به زبان مراتب عالی‌تر بیان می‌شود، بهره‌مند خواهد بود.

دلیل بی‌بهره ماندن از محضر امام زمان؟س؟، نه عدم عنایت حضرتش، بلکه شلوغی و عدم‌سکوت امت و مؤمنین است. البته چه‌بسا طی مراتب سکوت در برابر امام زمان؟س؟ یا در برابر امر حضرت، مقتضی مراجعه به استاد -که در واقع مجرای جریان فیض امام عصر؟س؟ است- باشد. یعنی سالک، امر امام؟س؟ و قول امام؟س؟ را در دستور استاد و درک محضر استاد درمی‌یابد.

  • در یک نگاه کلان، این سیر -یعنی سکوت اولیه و توفیق درک محضر؛ و سکوت ثانویه و نیل به معرفت اجمالی؛ و سپس بیان بعدی امام و سیر در آن و نیل به معرفت تفصیلی- آن‌قدر ادامه می‌یابد که باطن و ظاهر سالک، متناسب و متناظر با هم، نورانی و شفاف شده و با حقیقت کلمه ولایت و توحید عارف و آشنا شود. نیل به این مقصد نهایی را می‌توان در دو شاهد زیر مشاهده کرد:

«و فی کَلام أمِیرِالْمُؤْمِنینَ؟س؟ فی حَدیثِ کُمیْل حَیْثُ سألَهُ عَنْ الْحَقیقةِ، فَقالَ: مَا لکَ وَ الحَقیقةُ!؟ فَقالَ کُمَیل أولَسْتُ صَاحبَ سِرِّکَ؟ قَالَ؟س؟: بَلى و لَکِنْ یَرشَحُ عَلیکَ مَا یَطْفَحُ مِنّى؛ فقالَ کمیلٌ أوَ مثْلُکَ یُخیِّبُ سَائِلاً؟ فقالَ أمِیرُالْمؤمنین؟س؟: الْحَقِیقَةُ کَشفُ سُبُحٰاتِ الْجلٰالِ منْ غَیرِ إشَارَةٍ؛ ... قَالَ زِدْنى بَیَاناً، قالَ؟س؟: أطْفِ السِّراجَ فقدْ طَلَعَ الصُّبْحُ[64]

  • در حدیث مشهور حقیقت، هر سؤال جناب کمیل؟ق؟ پاسخی دریافت می‌کند و او پس از درک اجمالی مطلب، مهیای درک تفصیلی می‌شود که با سؤال بعدی و پاسخ بعدی مولا؟س؟ محقق می‌شود. این سیر تا جایی که ادامه پیدا می‌کند که امر برای او -و نه همه خوانندگان حدیث شریف- کاملا شفاف شده و در پایان امام؟س؟ می‌فرمایند: «أطْفِ السِّراجَ فقدْ طَلَعَ الصُّبْحُ»، یعنی نیازی به بیان تازه نیست و ظاهر و باطن امر آشکار و روشن شده است.

«عَنْ زِیَادِ بْنِ سُوقَةَ قَالَ: کُنَّا عِنْدَ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْحَسَنِ؟س؟ فَذَکَرْنَا مَا أَتَى إِلَیْهِمْ فَبَکَى حَتَّى ابْتَلَّتْ لِحْیَتُهُ مِنْ دُمُوعِهِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ أَمْرَ آلِ‌مُحَمَّدٍ؟سهم؟ أَمْرٌ جَسِیمٌ مُقَنَّعٌ لَا یُسْتَطَاعُ ذِکْرُهُ وَ لَوْ قَدْ قَامَ قَائِمُنَا لَتَکَلَّمَ بِهِ وَ صَدَّقَهُ الْقُرْآنُ»[65]

  • این کلام، به سند معتبر، از محمد بن عمرو بن الحسن بن علی ؟سهما؟ - یعنی نوه حضرت امام مجتبی؟س؟- که در صحنه کربلا حاضر بوده، نقل شده است. هم متن کلام که یکی از سادات معظم، مصیبت واقعه کربلا را از منظر بزرگی و پوشیدگی امر اهل‌بیت؟سهم؟ تفسیر می‌فرماید؛ هم نقل کلام که صاحب بصائر آن را در کنار روایات وارده در باب امر اهل‌بیت؟سهم؟ آورده، خود گویای زوایای تازه‌ای در فهم امر اهل‌بیت؟سهم؟ و مقام حمل آن امر است.

اما آنچه در اینجا مورد استشهاد است، اینکه در نقل مذکور تصریح شده: امر اهل‌بیت؟سهم؟ پوشیده و غیرقابل‌وصول است، مگر وقتی که در قیام ولی‌امر؟عج؟ حضرتش آن را به بیان آورند و همان وقت است که آشکار می‌شود قرآن کریم نیز از پیش همان را که امام؟عج؟ می‌فرمایند، فرموده است. این یعنی در انتهای سیر معرفتی، ظاهر و باطن آشکار و بر هم منطبق می‌شود.

7. محتوای درس معرفتی امام

اکنون هم جایگاه سکوت در سیر معرفتی؛ و هم نسبت آن با توسل و تولی به ولایت امام؛ و هم نسبت آن با کلام وحی و بیان امام روشن شده است. یعنی معنای معرفتی سکوت یا جایگاه مدرسه سکوت آشکار شده است. اما سؤال این است که سالک در این مدرسه چه می‌آموزد؟

پاسخ این سؤال نیز با تأمل در سیر مطالب یادشده روشن می‌شود. سالک در این مدرسه صرفا با یک امر آشنا می‌شود و آن کلمه ولایت یا کلمه توحید است.

  • اگر بنا باشد این امر را قدری تفصیل داد، می‌توان گفت سالک در این مدرسه سکوت -یعنی در نیل به معرفت اجمالی- اجمالا به نسبت بین حق تعالی و حقیقت خود و مقام نوری امام پی می‌برد.

یعنی درمی‌یابد که در ساحت حقیقت وجود خود، متصل به نور حق تعالی و یا مشاهده‌گر عظمت حق تعالی است؛ و این اتصال و مشاهده در تسلیم و اتصال و اتحاد با امام حاصل می‌شود. به محض اینکه نحوی ابراز وجود در برابر امام یا نحوی اعراض از ولایت امام کند، آن اتصال و مشاهده نیز محو می‌شود.

  • در مقام شاهد بر این مطلب می‌توان به عمده ادله قرآنی و روایی باب ولایت استناد کرد. این البته غیر از ادله متعدد عقلی بر مسئله ولایت و وساطت امام در استفاضه فیض الهی است.

آیاتی که در ادامه ذکر شده است همگی دلالت بر ضرورت وجود مجرای فیض الهی و یا وساطت امام در استفاضه از فیض الهی -چه فیض وجود و چه فیض هدایت، یعنی چه افاضه تکوینی و چه افاضه تشریعی- دارد. البته آیات متعددی مفید این معناست، اما در اینجا آیاتی ذکر شده که در ادبیات رایج کمتر مورد استناد قرار می‌گیرند:

<قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ>[66]

<... وَلَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَىٰ وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ>[67]

<قَالَ مَعَاذَ اللهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلّا مَنْ وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِنْدَهُ إِنَّا إِذًا لَظَالِمُونَ>[68]

<وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا ...>[69]

<اللهُ لَا إِلٰهَ إِلّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلّا بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلّا بِمَا شَاءَ ...>[70]

<ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ یدَبِّرُ الأَمْرَ مَا مِن شَفِیعٍ إِلاَّ مِن بَعْدِ إِذْنِهِ ذَلِکُمُ اللهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلاَ تَذَکَّرُونَ>[71]

البته هر یک از ادله فوق در جهت تبیین مطلب فوق‌الذکر نیازمند شرح و بحث است که با توجه به ضیق مجال، این امر بر عهده خواننده محترم گذاشته شده است.[72]

وحدت حقیقت معرفت؛ وحدت کلمه ولایت

  • طبق بحث قبلی روشن می‌شود که سالک در توجه شفاف به نسبت خود با حق تعالی، نسبت خود با امام یا به عبارت دیگر وساطت امام در افاضه الهی را درمی‌یابد.‌

اما اینکه درس مدرسه معرفتی و سکوتی امام، یک مطلب بیش نیست -و آن هم کلمه ولایت و توحید- هنوز مبرهن نشده است.

  • در توضیح این مطلب -یعنی اینکه درس معرفتی امام یک امر یا یک کلمه بیش نیست- می‌توان از راه‌های مختلفی استدلال کرد. اما عمده این استدلال‌ها به یک اصل بازمی‌گردند:

هرچه‌قدر سالک در مراتب معرفت بالاتر برود -که این سیر متناظر با سیر در مراتب عالم است- عالم و عارف به حقایق کلی می‌شود. چنان‌که هر چقدر در مراتب مادون نظر می‌کند، با امور و موجودات متکثر و متلوّن مواجه می‌شود که در قیاس یا در نسبت با آن حقایق کلی، جزئی به حساب می‌آیند.

مثلاً شخص در نظر به خویش، وقتی نظر به اصل وجود خویش می‌کند، خود را یک حقیقت واحد بسیط می‌یابد؛ اما وقتی نظر به بدن خویش یا لباس خویش یا مناسبات و ارتباطات خویش می‌کند، با امور و شئون گوناگون و متلوّن و حتی متعارض مواجه است که حتی در اینکه این امور مربوط به او یا از آن او هستند یا نه تردید می‌کند؛ در هر حال، وقتی این امور و موجودات متکثر و متلوّن را با آن حقیقت واحد می‌سنجد، همه را جزئیات یا شئون او می‌یابد و وجود خود را حقیقتی می‌یابد که در عین جامعیت بر همه آن شئون و امور، واحد است.

  • بنابراین  اگر در مدرسه سکوت امام، خطاب قول قلبی امام با حقیقت نفس سالک است، محتوای آن قول، یک حقیقت واحد است که تمام علوم و معارف دیگر، همگی شعبه‌ای بر آن یک قول هستند. طبعا آن قول واحد بسیط که منشأ و مقصد همه اقوال و افعال است، کلمه ولایت یا کلمه توحید است. لذا معلوم می‌شود آنچه سالک در مدرسه معرفتی امام می‌آموزد، به تناسب مرتبه سکوت خود، درک مراتبی از کلمه ولایت و توحید است و نه امر یا امور متکثره دیگر.
  • همان‌طور که اشاره شد براهین متعدد عقلی و نقلی می‌توان بر این امر اقامه کرد. اما در اینجا نیز حسن ختام مطلب، استشهاد به آیات قرآن کریم خواهد بود:

<وَمَا أَمْرُنَا إِلّا وَاحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ>[73]

<وَکَذٰلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ>[74]

  • «ملکوت» در آیه شریفه امری واحد است که حقیقت همه موجودات آسمان‌ها و زمین را شامل می‌شود. لذا آیه شریفه در مقام بیان بلندای مقام حضرت ابراهیم{علیه السلام} است که قول به ملکوت یا آن امر واحد را از امام خویش تلقی نمود و به رؤیت ملکوت آسمان‌ها و زمین نائل آمد.

<إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ * فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ>[75]

جمع‌بندی

با توجه به تعدد و عمق مطالب درس حاضر، جمع‌بندی مطلب لازم به نظر می‌آید:

این فراز حدیث عنوان بصری بیانگر سکوت امام؟س؟ است. سکوت امام، سکوت معرفت‌آموز و به عبارت روشن، قول در مراتب عالی‌تر است. به اندازه‌ای که سالک توفیق سکوت در مراتب خود را داشته باشد، موفق به استماع و تلقی قول امام در مراتب عالی‌تر می‌شود. این تلقی قول قلبی امام، معادل نیل سالک به معرفت اجمالی است که خود در سیر معرفتی سالک، مرحله‌ای اساسی است. لذا بدون طی مراتب سکوت و تلقی قول قلبی امام، سیر سالک در مراتب معرفتی منقطع است. البته این معرفت اجمالی در تلقی اقوال لفظی و قلبی بعدی امام، تثبیت و تعمیق یافته و مبدل به معرفت تفصیلی می‌شود. این قول معرفتی، در واقع یک کلمه است و آن کلمه ولایت یا کلمه توحید. سالک به تناسب سیر در مراتب سکوت، استعداد درک یا تلقی مراتب کلمه ولایت و توحید را پیدا می‌کند.

د) تمارین درس شانزدهم

  1. نسبت مراتب سکوت و قول امام با یکدیگر چیست؟ مراتب سکوت و قول سالک چه نسبتی با مراتب سکوت و قول امام دارد؟
  2. توضیح دهید که چرا شأن سالک در تمام مراتب سلوکی، شأن سکوت در برابر امام است؟

 

 

 

[1]- طه، 50.

[2]- ابراهیم، 34.

[3]- امامت و ولایت از منظر عقل و نقل، ج1، ‌‌ص143.

[4]- مقدمه این مطلب در کتاب اول، یعنی «طلب علم حقیقی»، ذیل بحث از ذکر و مراتب آن و طرح دو مرتبه ذکر عارف و ذکر سالک طرح شده است. چه‌بسا مراجعه به آن درس، زمینه درک بهتر بحث حاضر را فراهم آورد.

[5]- شاهدی بر این مطلب، تفاوتی است که بعضی از اهل لغت میان «علم» و «معرفة» و «یقین» قائل می‌شوند. گرچه اهل لغت این سه را یک امر واحد می‌دانند، اما معرفة را علمی می‌دانند که مقارن تمیز و خصوصیات است؛ همچنین یقین را علمی می‌دانند که به حد سکون و طمأنینه برسد. در این باره ر.ک. التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص251.

[6]- البقرة، 46.

[7]- البقرة، 249.

[8]- التوبة، 118.

[9]- الحاقّة، 20.

[10]- الکهف، 110.

[11]- البقرة، 5-2.

[12]- الجاثیة، 3و4.

[13]- الجاثیة، 20.

[14]- التکاثر، 6و7.

[15]- الواقعة، 95و96.

[16]- التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص376.

[17]- همان، ج‏5، ص193.

[18]- نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص141، (خطبة 96، فرازی از بیان امیرالمؤمنین؟س؟ درباره رسول‌الله{صلوات الله علیه}).

[19]- الکافی، ج‏2، ص113.

[20]- الکافی، ج‏2، ص115.

[21]- همان، ص113.

[22]- همان، ص114.

[23]- همان، ص116.

[24]- همان، ص116.

[25]- الکافی، ج‏2، ص114.

[26]- دیوان حافظ، تصحیح قدسی، غزل 384.

[27]- من لا یحضره الفقیه، ج‏2، ص613 (زِیَارَةٌ جَامِعَةٌ لِجَمِیعِ الْأَئِمَّةِ؟سهم؟).

[28]- النساء، 65.

[29]- الکهف، 82-66.

[30]- البته این اسلوب، صرفا در رابطه سالک با استاد حقیقی -یعنی شخص امام عصر؟س؟- و در مراتب بعدی درباره پیروان حقیقی مکتب قرآن و سنت، یعنی کسانی به حجت شرعی و به امر امام عصر؟س؟ مراجعه و تبعیت از ایشان واجب است، صادق است و لاغیر.

[31]- الکافی، ج‏8، ص147.

[32]- الإختصاص، ص218.

[33]- الإختصاص، ص220.

[34]- الخصال، ج‏2، ص622.

[35]- قرب الإسناد، ص29.

[36]- بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم، ج‏1،‌‌ص27.

[37]- همان، ‌‌ص22.

[38]- همان،‌‌ص28.

[39]- همان، ‌‌ص23.

[40]- همان، ‌‌ص22.

[41]- همان، ‌‌ص24.

[42]- الزمر، 3.

[43]- بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم، ج‏1، ‌‌ص24.

[44]- بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم، ج‏1،‌‌ص28.

[45]- همان‌طور که مشهود است، تمام روایات از کتاب شریف «بصائر» و از دو باب کتاب با موضوع علم و امر اهل‌بیت؟سهم؟ نقل شده است. دلیل این امر، تذکر به این معنا بوده که این نگاه بلند، امری بدیع یا ذوقی نیست، بلکه ردپای آن را در اقدم منابع روایی شیعی نیز می‌توان به‌وضوح مشاهده کرد.

[46]- عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج‏4، ص7.

[47]- تحف العقول، ص397.

[48]- تصنیف غرر الحکم و درر الکلم،‌‌ص216.

[49]- همان،‌‌ ص211.

[50]- ز مهر افروخته، ص21.

[51]- ز مهر افروخته، ص39.

[52]- در این‌باره نیز می‌توان گفت طبق برهان لطف و جریان مدام فیض امام عصر؟س؟ قاعده این است که برای مؤمن سالکی که استعداد تلقی مراتب بالاتر کلمه ولایت را دارد، باب درک جسمانی محضر امام عصر؟س؟ نیز به انحای گوناگون گشوده می‌شود تا از نورانیت خاص درک جسمانی محضر امام؟س؟ بی‌بهره نماند. و الله العالم.

[53]- الغافر، 68.

[54]- یس، 80-77.

[55]- یونس، 67.

[56]- الفاطر، 12و13.

[57]- النساء، 113.

[58]- البقرة، 257.

[59]- المؤمنون، 14-12.

[60]- الشوری، 9.

[61]- الشوری، 28.

[62]- المائدة، 55.

[63]- الکافی، ج‏8، ص390: «... و بدانید که شما هرگز رشد و درستی را نمى‌شناسید، تا آن که ترکش می‌کند را بشناسید؛ و هرگز عهد و میثاق کتاب را درنمی‌یابید، تا آن‌که آن عهد را نقض کرده بشناسید؛ و هرگز به آن تمسک نمی‌جویید، تا آن‌که آن را دور انداخته بشناسید؛ و هرگز قرآن را چنا‌نکه حق تلاوتش است تلاوت نمی‌کنید، تا آن‌که آن را تحریف کرده بشناسید؛ و هرگز گمراهى را نمی‌شناسید تا آنکه هدایت را بشناسید؛ و هرگز تقوا را نمی‌شناسید تا آن‌که را تعدی کرده بشناسید؛ پس چون آن را شناختید، بدعت‌ها و تصنّع و فشار بیهوده را شناخته‌اید، و افتراى بر خدا و بر رسولش و تحریف کتابش را دریافته‌اید، و مى‌بینید که چگونه خداوند هر که را هدایت فرموده، هدایت فرموده است؛ پس مبادا کسانى که علم ندارند شما را به جهل بیاندازند، به‌راستى علم قرآن را کسی نمی‌داند که چیست جز آن‌که طعم آن را چشیده، پس به آن علم، نادانى‌ش تعلیم یافت و کوری‌ش بینایى یافت و کری‌ش شنوایى یافت؛ و به آن، علم آنچه را رفته بود، دریافت و به آن زنده شد بعد از آنکه مرد؛ و نزد خداوند -عزّ ذکره- نیکویی‌ها را ثبت کرد و به آن زشتی‌ها را محو کرد؛ و به آن رضوانی از خداوند -تبارک و تعالى- را درک کرد؛ پس آن را صرفا نزد اهلش بجویید که تنها ایشانند نورى که از آن روشنایی گرفته می‌شود و پیشوایانى که به ایشان اقتدا می‌شود، و ایشانند حیات علم و مرگ جهل ...».

[64]- روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، ج‏2، ص81؛ الکلمات المکنونة(چاپ قدیم)، ص30.

[65]- بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم، ج‏1، ص28.

[66]- آل‌عمران، 31.

[67]- البقرة، 189.

[68]- یوسف، 79.

[69]- الزّمر، 69.

[70]- البقرة، 255.

[71]- یونس، 3.

[72]- شایان ذکر است یکی از جامع‌ترین منابع در تبیین مسئله امامت و ولایت و یکی از بهترین مراجع در تحقیق پیرامون جایگاه امام در رابطه حق تعالی و خلق، کتاب «امامت و ولایت از منظر عقل و نقل»، اثر استاد محمدتقی فیاض‌بخش، از انتشارات فیض فرزان است. در این اثر غیر از آنکه ادله متعدد عقلی و نقلی و به‌ویژه ادله گوناکون قرآنی در تبیین حقیقت امامت و ولایت طرح و شرح شده است، به مسئله امام صرفا به‌عنوان یک مسئله اعتقادی یا کلامی نظر نشده است، بلکه بیش از آن، جایگاه امام و تولی به ولایت امام در سلوک توحیدی و معرفتی مورد توجه قرار گرفته است.

[73]- القمر، 50.

[74]- الأنعام، 75.

[75]- یس، 83.

فهرست مطالب