الف) اهداف درس هجدهم
همانطور که در مقدمه درس قبل اشاره شد، در عین حال که هر دو درس هفدهم و هجدهم، هر کدام متکفل بحث از فراز خاصی از حدیث شریف هستند، اما هر دو در مقام جمعبندی مطالب قبل هستند. بدین معنا که در این دو درس نتیجه و حاصل سیری که طی شده، مورد بحث است. در درس هفدهم نتیجه سیر طیشده از منظر عنایت امام؟س؟؛ و در درس هجدهم نتیجه سیر طیشده از منظر اثری که در شخصیت سالک گذاشته است.
لذا موضوع درس هجدهم بحث از شاکله شخصیتی سالک علم حقیقی -که تا این مرحله بالا آمده و در ادامه به طور تفصیلی با حقیقت علم مواجه میشود- است.
ب) فرازهای مورد بحث از متن روایت در درس هجدهم
«ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، ثُمَّ قَالَ: مَا مَسْأَلَتُکَ؟ فَقُلْتُ: سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ وَ یَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِکَ وَ أَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجَابَنِی فِی الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ».
ج) سرفصل مطالب و سیر بیان مطالب در درس هجدهم
1.مروری بر رئوس معارف سیر طیشده
این فراز حدیث، کاملا مشابه همان فراز دعای جناب عنوان است که پیش از این مفصلا مورد بحث قرار گرفت. اما میتوان به مناسبت این تکرار و تشابه، مروری بر رئوس مطالب بحثشده در سیر حدیث داشت. چنانکه همین فراز و فراز مشابه سابق، خود حاوی چکیده بخش عمده معارف حدیث عنوان بصری است. میتوان گفت رئوس مطالب گذشته و مطالب این فراز به شرح ذیل است:
- اولاً، علم حقیقی و حقیقت علم امری الهی است و نزد امام است و لاغیر. مادامی که سالک به این درک و این توجه دست نیابد، هیچ بهرهای از محضر امام و نصیبی از علم نخواهد داشت.
<فَلَا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ إِنَّ اللهَ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ>[1]
- ثانیاً، جایگاه علم حقیقی در قلب امام است. یعنی رابطه امام و علم، رابطهای اعتباری نیست، بلکه علم در قلب امام مستقر است و جایگاه و مقامی بیرون از آن مقام ندارد. به عبارت بهتر، حقیقت علم، ظهور مقام امام و قلب امام منبع و مطلع نور علم است.
«السَّلامُ عَلَىٰ مَحالِّ مَعْرِفَةِ اللّٰهِ، وَمَساکِنِ بَرَکَةِ اللّٰهِ، وَمَعَادِنِ حِکْمَةِ اللّٰهِ، وَحَفَظَةِ سِرِّ اللّٰهِ، وَحَمَلَةِ کِتابِ اللّٰهِ».[2]
- ثالثاً و بنا بر دو مطلب قبل، راه وصول به علم حقیقی، از مسیر تولی و تبری و از ورودی محبت و تسلیم در محضر امام میگذرد. معنای فراز فوق که «سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ وَ یَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِکَ» همین است. در واقع بنا بر اینکه علم حقیقی در قلب امام مستقر است، تا سالک راهی به قلب امام نداشته باشد و قلب امام بر او نرم نشده و عنایت نفرماید، راهی به علم نخواهد داشت.
خلوص در طلب؛ استقرار در سلوک و استفاضه
مطالب سهگانه فوق، پیش از این به تفصیل بیان شده و نیازی به بحث مجدد ندارد. اما مطلب تازهای که از این فراز به دست میآید، درباره رابطه افاضه امام و استفاضه سالک است. توضیح مطلب به شرح ذیل است:
- پیش از این مکرّراً و مفصّلاً بحث شد که فیض امام، به اقتضای رحمت ذاتی الهی، همواره جاری است. لذا مانع یا عامل استفاضه از امام، ادبار و اقبال شخص و به عبارت دیگر، جهل و معرفت یا تکبر و تسلیم اوست.
- اما نکته ظریف در این است که اگر سالک، بر مدار تسلیم و اتصال به امام، پیش رود و به عنایت امام، بر این سلوک مستقر شود، دقیقا معادل فیض جاری مدام امام، استفاضه او نیز دائمی خواهد بود. توضیح آنکه:
- اقتضای رحمت الهی، ظهور آن و ترحم بر ضعیف و فقیر است. لذا فقر و حاجت عبد، ظرف رحمت الهی است و رحمت الهی جز در آن ظرف فرونمیریزد. یعنی اگر رحمت الهی ضروری است، فقر و حاجت عبد نیز ضروری است؛ و با اثبات مقدم، تالی نیز ثابت است.
این قاعده در نظام تکوین الزاما جاری است. اما در نظام تشریع، به میزانی که معرفت عبد به عبودیت خویش، در حجاب رود، قابلیت برخورداری از رحمت خاص الهی را از دست میدهد.
- بنابراین اگر اقتضای مقام امام، رحمت و فیض مدام اوست، خود این امر ایجاب میکند که دائما ظرفی برای استفاضه نیز باشد. لذا امام سالک را تربیت میفرمایند تا او در مقام استفاضه قرار گیرد و با ظرف فقر سالک، افاضه امام نیز برقرار بماند.
« سایهٔ معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود»[3]
- در این فراز مشهود است که به محض اینکه امام؟س؟ از جناب عنوان میپرسند که «مَا مَسْأَلَتُکَ؟» او حاجات متنوع و مطالب متعددی طرح نمیکند، بلکه عرضه میدارد که حاجتش بهرهمندی از علم امام؟س؟ است. این به معنای صدق او در طلب خویش است که صرفا ملتفت همان مطلوب و در جستجوی آن است.
اما چنانکه در کتاب اول شرح حدیث عنوان بصری گذشت، صدق در طلب ممکن نیست مگر با خالص شدن از شوائب و آلودگیها و البته استقامت بر طلب. نتیجه آن طهارت و استقامت نیز، استقرار در طلب است که مساوی تسلیم تام در برابر امام است.
- لذا میتوان دریافت که این حال جناب عنوان، همان حال استقرار در سلوک یا به عبارت بهتر، استقرار در مقام استفاضه از امام است. همانطور که اشاره شد، این مقام، به جهت ضرورت ظهور رحمت امام، خود ضروری است.
2.رئوس خصال سالک علم حقیقی
همانطور که در بند الف اشاره شد، مسئله اصلی درس حاضر تبیین شاکله شخصیتی سالکی است که تا این مرحله پیش آمده و ظرفیت درک تفصیلی حقیقت علم را یافته است. پایانبندی سرفصل قبل نیز خود بیانی کلی بود از کیفیت روحی سالک در این مرحله در مواجهه با استاد حقیقی.
با این مقدمه، اکنون صفات و احوال سالک علم حقیقی در محضر استاد مورد بحث قرار میگیرد. در واقع، همان حالت روحانی حاکم بر روح سالک، یعنی مقام «استقرار در سلوک و استفاضه» اکنون با تبیین صفات سالک تفصیل مییابد:
2.1. سلم و یکرنگی با استاد حقیقی
- سالک حقیقی کسی است که با استاد خویش در یکرنگی و یگانگی است. آنکه در مواجهه با استاد، غلّ و غش و پنهانکاری و فریبی دارد، نمیتواند سالک حقیقی باشد.
- ضرورت این امر از این جهت نیست که مبادا استاد فریب شخص را بخورد -که اگر استاد حقیقی باشد، حال شخص را بیش از کلامش از اطوار و انوارش درمییابد-، بلکه از این جهت است که غلّ و غش با استاد، قلبش را با قلب استاد در مباینت قرار داده و بدینترتیب آن انوار و معارف که بهواسطه محضر استاد نازل شده، وارد بر قلب شخص نمیشود.
- نکته مهم عملی اینکه یکرنگی و یگانگی بهویژه در دو امر آشکار میشود:
- اعتماد به استاد و اوامر او داشتن؛
- تسلیم استاد و اوامر او بودن.
- از لحن این بیان جناب عنوان در پاسخ سؤال امام؟س؟ کاملاً برمیآید که او با امام؟س؟ یکرنگی و یگانگی پیدا کرده است؛ و با اعتماد و اعتقاد کامل به امام؟س؟ خود را تسلیم امر ایشان کرده است.
اما غیر از همین فراز حدیث شریف، آیات و روایات متعددی بر یگانگی و سلم با امام -که حقیقت استاد و استاد حقیقی است- تأکید دارند. چند نمونه از روایات در اینباره که علت و اثر و لوازم و اطراف تسلیم در برابر امر امام را بیان میدارند، ذکر میشود:
«قَالَ أمِیرُالْمُؤْمِنِینَ؟س؟: سَلِّمُوا لِأَمْرِ اللَّهِ وَ لِأَمْرِ وَلِیِّهِ فَإِنَّکُمْ لَنْ تَضِلُّوا مَعَ التَّسْلِیمِ».[4]
«قَالَ أمِیرُالْمُؤْمِنِینَ؟س؟: عَلَیْکَ بِطَاعَةِ مَنْ لَا تُعْذَرُ بِجَهَالَتِهِ».[5]
«قَالَ أمِیرُالْمُؤْمِنِینَ؟س؟: مَنْ أَطَاعَ إِمَامَهُ فَقَدْ أَطَاعَ رَبَّهُ».[6]
«قَالَ أمِیرُالْمُؤْمِنِینَ؟س؟: التَّسْلِیمُ أَنْ لَا تَتَّهِمَ».[7]
«قَالَ أمِیرُالْمُؤْمِنِینَ؟س؟: فِی التَّسْلِیمِ الْإِیمَانُ».[8]
«... وَ قَلْبِی لِقَلْبِکُمْ سِلْمٌ وَ أَمْرِی لِأَمْرِکُمْ مُتَّبَعٌ ...».[9]
- نکته اصلی این است که تمام این روایات، تأکید و توجه خود را بر اصل تسلیم گذاشتهاند و نه بر امام. یعنی ضرورت یا آثاری که بیان کردهاند، ناظر به اصل تسلیم است و نه ناظر به مقام امام. گرچه که آن ضرورت و آن اثر، در تسلیم در برابر امام به تمام و کمال میرسد، اما با عنایت به همین نکته میتوان فهمید در رابطه میان استاد و سالک، آنچه برای سالک تعیینکننده است، سلم و یکرنگی خود او با امام است و نه مقام استاد.
2.2. صدق
- صدق، در حقیقت بهمعنای یگانگی ظاهر و باطن است. صادق کسی است که ظاهر و باطن او یک چیز است یا لااقل یک چیز را میطلبد و به یک چیز دعوت میکند.
- صدق، یکی از اساسیترین خصال سالک است. سالک بدون صدق، امکان ورود به وادی معرفت را ندارد. چراکه بدون صدق، یگانگی وجودی و شخصیتی ندارد و بدینترتیب نمیتواند سخن معرفت یا نور معرفت را در قلب خود بیابد. این مدعا را قرآن کریم در یک اصل کلی چنین بیان فرموده است:
<مَا جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ ... ذَٰلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْوَاهِکُمْ وَاللهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ>[10]
آیه شریفه تصریح میفرماید که انسان را یک قلب بیش نیست. از همین اصل، استفاده فرموده و ضرورت صدق، یعنی یگانگی ظاهر و باطن یا قول و قلب را نتیجه گرفته است. شاهد این معنا، ادامه آیه شریفه است که قول مذکور در آیه -که درباره مسئله فقهی پیرامون ادعای فرزندی یا پدری است- را چنین رد میفرماید: <ذَٰلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْوَاهِکُمْ>؛ یعنی این قول حقیقی نیست که با قلب همراه باشد. حال آنکه کلمه حق، کلمه حق تعالی است و قول او، همان حقیقت است و به همین دلیل هدایتگر به راه حقیقی است.
این امر در منطق قرآن کریم چنان اساسی و بزرگ است که در سوره مبارکه صف میفرماید:
<کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ>[11]
همین تعبیر آیه شریفه نشان میدهد که کسی که اهل صدق نیست، محال است راهی به وادی معرفت و حقیقت علم داشته باشد.
- در مقابل، اثر صدق این است که راه سالک صادق به وادی معرفت بسیار هموار است و سیر او به آن مقصد اعلا نیز بسیار سریع است. قرآن کریم این معنا را در یک بیان کلی چنین میفرماید:
<قَالَ اللهُ هَذَا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ ... رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ>[12]
قرآن کریم بیان میدارد که عالم مادون یا عالم دنیا، ظرفیت ظهور حقیقت صدق یا حتی درک اثر صدق را ندارد. روزی دیگر و عالمی دیگر باید که ارزش صدق در آن آشکار شود. به همین جهت، قرآن کریم اساسا روز قیامت، یا همان روز ظهور حقیقت را بهعنوان «روزی که صدق صادقان ایشان را سود میرساند» معرفی میفرماید.
پیش از این درباره یگانگی مقام رضوان و فوز عظیم با مقام حقیقت عبودیت و با نفس مطمئنه و مقام یقین به تفصیل بحث شد. لذا از آیه شریفه به دست میآید که نفع صدق این است که سالک صادق را به حقیقت معرفت -یعنی کلمه توحید و ولایت- میرساند.
اما نکته ممتاز آیه شریفه درباره ارزش صدق این است که طبق فراز <قَالَ اللهُ ...> ارزش صدق را حق تعالی خود بیان میفرماید و نه غیر او. معلوم است که این اسلوب خود بیانگر عظمت صدق است.
- در کنار این آیات و بحث قرآنی جایی برای شاهد دیگر نمیماند. درعینحال، بیت زیر در بیان مقام صدق، بسیار گویا و گواراست:
«به صدق کوش، که خورشید زایَد از نَفَسَت که از دروغ سیهروی گشت روزِ نخست»[13]
- نسبت بحث صدق با این فراز حدیث عنوان بصری همین است که در مواجهه با سؤال امام؟س؟ دورویی و دغلکاری ندارد و همان که در دل دارد، ابراز میکند. این غیر از آنکه شاهد یکرنگی با امام؟س؟ است، شاهد این است که حساب او با خودش نیز صاف است، یعنی با خود صادق است. چون دقیقا همانی را که در خلوت خود از خدای خویش درخواست کرده بود، یعنی همان چیزی را که مکنون دلش است، در گفتوگو با امام؟س؟ بیان میکند.
- نکته بسیار مهم این است که اصل صدق، خود را در صدق با امام یا صدق با استاد آشکار میکند. توضیح آنکه:
آن نقطه کانونی که دقیقا بر نسبت باطن و ظاهر متمرکز است، سیر سلوکی و معرفتی است. انسان در سایر ساحات زندگی، توجهی به مسئله ظاهر و باطن و فاصله یا اتحادشان با هم ندارد. اما سیر معرفتی و سلوکی اساسا بر پایه نسبت باطن و ظاهر استوار است. طرفه آنکه سیر معرفتی و سلوکی، یکسره اتصال با امام و تسلیم در برابر اوست.
حال اگر حقیقت صدق، یکانگی ظاهر و باطن است؛ و نسبت ظاهر و باطن در سیر معرفتی بر سالک روشن میشود؛ و سیر معرفتی اساسا حرکت بر مدار اتصال با امام است، پس حقیقت صدق، اتصال و یگانگی با امام است. بنابراین اصل صدق، در صدق با امام و طبعا صدق با استاد آشکار میشود.
2.3. حیا
- حیا در اصل، حالتی است که بهواسطه نگاهداری و توجه به امری عظیم و وجودی کریم، در نفس شخص سلیم پیدا میشود. در بیان سادهتر میتوان چنین گفت:
سالک طریق توحید، حق تعالی را ناظر بر خود و اعمال خود میبیند و بدینجهت شرم و ترس از اینکه امر الهی رعایت نشود، او را وادار به رعایت حریم پروردگار و امر الهی میکند. این حالت قلبیِ ترسوعفتِ توأمان که در اثر توجه به پروردگار و امر الهی پیدا میشود، همان حیاست.
- نکته لطیف اینکه «حیا» در اصل خود با «حیات» نسبت دارد، چنانکه ریشه لغوی هر دو یکی است (حیی یا حیو). لذا میتوان دریافت که ملکه «حیا» همان چیزی است که موجود دارای «حیات» را از غیر آن تمیز میدهد. به عبارت دیگر، حیات خود را در حیا ابراز میکند و آنکه حیا ندارد، حیات ندارد، یعنی زنده نیست.
این حقیقت، بهویژه درباره دینداری یا سلوک توحیدی کاملا آشکار میشود: آنکس که حیا ندارد، در واقع حیات دینی ندارد و گامی در سیر ننهاده و بویی از توحید به مشامش نرسیده است. بسیاری از روایات باب حیا در واقع مشعر به همین معناست:
«عَنْ مُعَاذِ بْنِ کَثِیرٍ عَنْ أَحَدِهِمَا [یَعْنِی أبیجَعْفَرٍ وَ أبیعَبْدِاللهِ] ؟سهما؟ قَالَ: الْحَیَاءُ وَ الْإِیمَانُ مَقْرُونَانِ فِی قَرَنٍ فَإِذَا ذَهَبَ أَحَدُهُمَا تَبِعَهُ صَاحِبُهُ».[14]
«عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ؟س؟ قَالَ: لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا حَیَاءَ لَهُ».[15]
«قَالَ علیٌّ؟س؟: أَحْسَنُ مَلَابِسِ الدِّینِ الْحَیَاءُ».[16]
«قَالَ علیٌّ؟س؟: مَنْ لَا حَیَاءَ لَهُ فَلَا خَیْرَ فِیهِ».[17]
«قَالَ علیٌّ؟س؟: الْحَیَاءُ مِفْتَاحُ کُلِّ الْخَیْرِ».[18]
«قَالَ علیٌّ؟س؟: رَأْسُ کُلِّ شَرٍّ الْقِحَةُ».[19]
«قَالَ علیٌّ؟س؟: مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ سَخَاءٌ وَ لاَ حَیَاءٌ فَالْمَوْتُ خَیْرٌ لَهُ مِنَ اَلْحَیَاةِ».[20]
- از رابطه تنگاتنگ حیا و حیات و یا حیا و اصل توحید برمیآید که وقاحت، مانع قطعی سیر و ریشه همه شرارتهاست؛ و در مقابل، حیا، منشأ عمده کمالات اخلاقی است. چنانکه کلام مولا؟س؟ به این دو مضمون تصریح فرموده است.
بر این مبنا، حیا راه سالک را به سوی درک حضوری توحید گشوده و ظرف استعداد او را صیقل میزند. اینچنین معلوم میشود حیا با این جایگاه بلند و اثر عمیق، در کنار صدق، یکی از اساسیترین خصال سالک علم حقیقی است. همانطور که در روایات مذکور هم تصریح شده، سایر خصال سالک منشعب از حیاست.
- روایت ذیل به هر دو خصلت اساسی صدق و حیا -در کنار حسنخلق و شکر- اشاره فرموده و ارزش آنها و میزان نورانیت و قوت آنها در تطهیر و ارتقای مؤمن سالک را بیان فرموده است:
«عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ؟س؟ قَالَ: قَالَ رَسُولُاللَّهِ؟صل؟: أَرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ وَ کَانَ مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللَّهُ حَسَنَاتٍ الصِّدْقُ وَ الْحَیَاءُ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ الشُّکْرُ».[21]
- در حالت عنوان و لحن کلامش در محضر امام؟س؟، حیای او از امام؟س؟ آشکار است. هم اینکه وقتی امام؟س؟ مشغول نماز بودند، به انتظار نشست؛ هم اینکه تا وقتی امام؟س؟ چیزی نپرسیدند، حرفی نزد؛ هم اینکه در کلام خود امام؟س؟ را مقدم بر خود داشت (سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ)، همگی دلالت بر حیای از امام؟س؟ دارد.
- حیا طبق بیان روایات و همچنین تقسیمبندی عقلی، دو قسم کلی دارد: حیای از حق تعالی؛ حیای از سایر مردم. اما نکته لطیف اینکه حیای از امام -و در مراتب بعد، حیای از استاد- امری است که جامع دو قسم حیاست. لذا به یک تعبیر، حیای از امام و استاد، منشأ و مجمع مطلق حیاست. توضیح آنکه:
اصل حیا، حیای از حق تعالی است. اما این حیا در حیای از امام، ظاهر و محقق است. لذا سالک در حیای از امام -و استاد- به حیای از حق تعالی نائل میشود؛ همچنین ارتباط مؤمن سالک با سایر مؤمنین و سایر مردم و سایر موجودات، بر محور امر ولایت و ارتباط با امام، استوار و برقرار است. لذا بدون حیای از امام -و استاد- شخص حیایی از سایرین هم ندارد. بر این مبنا، منشأ حیا در وجود سالک -که خود منشأ عمده کمالات اخلاقی است- حیای از امام و استاد است.
2.4. رجاء و حسنظن به پروردگار
میتوان گفت اصلیترین صفت سالک حقیقی امید به پروردگار است. به جهت اهمیت مطلب، بحث رجاء و حسنظن به پروردگار طی یک سرفصل مستقل انجام خواهد شد.
3. بحث تکمیلی در شرح صفات سالک در محضر استاد
طی سرفصل قبل -که سرفصل محوری درس حاضر بود- رئوس خصال سالک حقیقی یا سالک علم حقیقی تبیین شد. اما چنانکه ذیل همان سرفصل اشاره شد، رئوس خصال سالک حقیقی، در نسبت و ارتباط او با امام و استاد محقق میشود.
به همین جهت، درک درست خصال سالک حقیقی، مقتضی درک حالاتش در ارتباط با امام و استاد است. البته هر چهار خصلت مذکور را میتوان از زاویه ارتباط سالک با امام بازخوانی کرد؛ چنانکه در پایانبندی بحث از هر کدام از خصال یادشده، این مهم مورد اشاره قرار گرفت. بدینترتیب اکنون خصال و حالات سالک در محضر امام و استاد روشن شده است.
درعینحال دو روایت شریفه زیر و همچنین بحث مفصل مرحوم شهید ثانی در یکی از ابواب کتاب «منیةالمرید»، صرفا متمرکز بر صفات سالک در محضر استاد است. لذا علیرغم روشن بودن بحث، بررسی و تأمل در این شواهد، ابواب تازهای از بحث میگشاید:
«عَنْ کُمَیْلِ بْنِ زِیَادٍ قَالَ أَخَذَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ؟س؟ بِیَدِی وَ أَخْرَجَنِی إِلَى نَاحِیَةِ الْجَبَّانِ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ وَ قَالَ: یَا کُمَیْلُ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا، احْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ: النَّاسُ ثَلَاثَةٌ عَالِمٌ رَبَّانِیٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ ... هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً وَ أَوْمَأَ إِلَى صَدْرِهِ بِیَدِهِ لَمْ أُصِبْ لَهُ حَمَلَةً. بَلَى أُصِیبُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُونٍ یَسْتَعْمِلُ آلَةَ الدِّینِ فِی الدُّنْیَا یَسْتَظْهِرُ بِحُجَجِ اللَّهِ عَلَى أَوْلِیَائِهِ وَ بِبُغْضِهِ عَلَى کِتَابِهِ، أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ لَا بَصِیرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ یَقْدَحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ بِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاکَ، أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِیَادَةِ لِلشَّهْوَةِ، أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ. لَیْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الأَنعَامُ السَائِمَةُ. کَذَلِکَ یَمُوتُ العِلمُ بِمَوتِ حَامِلِیهِ أَلَّلهُمَّ بَلَى لَا تَخلُو الأَرضُ مِن قَائِمٍ للهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِرًا مَشهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغمُوراً لِئَلَّا تَبطلُ حُجَجُ اللهِ وَ بَیِّنَاتُهِ وَ کَم ذَا وَ أینَ أُولَئِکَ ...».[22]
- شاهد فوق از نهج البلاغۀ شریف، ضمن کلام، چهار صفت را برای سالکی که یارای اتصال به علم امام را دارد، برمیشمرد.
«عَنْ أبیحمزة الثّمالی عَنْ سَیِّدِالْعَابِدِینَ عَلِیِّبْنِالْحُسَیْنِبْنِعَلِیِّبْنِأَبِیطَالِبٍ ؟سهم؟ قَالَ: ... وَ حَقُّ سَائِسِکَ بِالْعِلْمِ التَّعْظِیمُ لَهُ وَ التَّوْقِیرُ لِمَجْلِسِهِ وَ حُسْنُ الِاسْتِمَاعِ إِلَیْهِ وَ الْإِقْبَالُ عَلَیْهِ وَ أَنْ لَا تَرْفَعَ عَلَیْهِ صَوْتَکَ وَ لَا تُجِیبَ أَحَداً یَسْأَلُهُ عَنْ شَیْءٍ حَتَّى یَکُونَ هُوَ الَّذِی یُجِیبُ وَ لَا تُحَدِّثَ فِی مَجْلِسِهِ أَحَداً وَ لَا تَغْتَابَ عِنْدَهُ أَحَداً وَ أَنْ تَدْفَعَ عَنْهُ إِذَا ذُکِرَ عِنْدَکَ بِسُوءٍ وَ أَنْ تَسْتُرَ عُیُوبَهُ وَ تُظْهِرَ مَنَاقِبَهُ وَ لَا تُجَالِسَ لَهُ عَدُوّاً وَ لَا تُعَادِیَ لَهُ وَلِیّاً فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِکَ شَهِدَتْ لَکَ مَلَائِکَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِأَنَّکَ قَصَدْتَهُ وَ تَعَلَّمْتَ عِلْمَهُ لِلَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ اسْمُهُ لَا لِلنَّاسِ».[23]
- شاهد فوق از رسالۀ حقوق امام سجاد؟س؟ در توضیح حق استاد بر شاگرد، در حقیقت اوصافی را که شخص را مبدل به سالک علم حقیقی میکند، بیان فرموده است.
- لطیفه مهم هر دو روایت شریفه این است که بهجای بیان اوصاف امام و استاد، اوصاف سالک را بیان داشتهاند. چراکه اگر سالک متلبس به این صفات شد، ظرفیت استفاده از امام و استاد را مییابد. در واقع همانطور که در دروس پیشین مورد بحث قرار گرفت، فیض امام همواره جاری است، اما شخص باید ظرفیت و استعداد استفاضه را داشته باشد تا فیض جاری شود. این بدان معناست که افاضه فیض امام، متوقف بر استعداد سالک است و سالک با این صفات، مستعد میشود. لذا از این منظر، این سالک است که با سلوک خود، استاد حقیقی را در مقام استاد خود مییابد؛ نه اینکه استاد با جذبه خود شخص را سالک کند. گرچه عباراتی در هر دو روایت هست که صراحت در این معنا دارد، اما استشهاد به روایت زیر نیز برای استحکام مطلب مفید است:
«عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِیجَعْفَرٍ مُحَمَّدِبْنِعَلِیٍّ الْبَاقِرِ؟س؟ قَالَ: ... یَا جَابِرُ مَثَلُ الْإِمَامِ مَثَلُ الْکَعْبَةِ إِذْ یُؤْتَى وَ لَا یَأْتِی».[24]
- نکته دیگر اینکه لازم است نسبت میان صفات مطرحشده در دو روایت مذکور و صفات مطرحشده در سرفصل قبل روشن شود. این مهم به عهده خواننده محترم یا بحث سر کلاس گذارده شده است.
- مرحوم شهید ثانی؟ق؟ در باب اول کتاب منیة المرید، مجموعهای از صفات سالک حقیقی در محضر استاد حقیقی را بیان کرده است. در ادامه اهمّ این صفات ذکر میشود:
«... فلنعد إلى ذکر الآداب المختصة بالمتعلم مع شیخه حسب ما قرره العلماء تفریعا على المنصوص منها و هی أمور:
1. [1-] أن یقدم النظر فیمن یأخذ عنه العلم ... و یکتسب حسن الأخلاق و الآداب منه فإن تربیة الشیخ لتلمیذه و نسبة إخراجه لأخلاقه الذمیمة و جعل مکانها خلقا حسنا کفعل الفلاح الذی یقلع الشوک من الأرض و یخرج منها النباتات الخبیثة من بین الزرع لیحسن نباته و یکمل ریعه. و لیس کل شیخ یتصف بهذا الوصف بل ما أقل ذلک فإنه فی الحقیقة نائب عن الرسول{صلوات الله علیه} و لیس کل عالم یصلح للنیابة
و لا یغتر الطالب بمن زاد علمه مع نقص فی ورعه أو دینه أو خلقه. فإن ضرره فی خلق المتعلم و دینه أصعب من الجهل الذی یطلب زواله و أشد ضررا. و عن جماعة من السلف هذا العلم دین فانظروا عمن تأخذون دینکم.
و لیحترز ممن أخذ علمه من بطون الکتب من غیر قراءة على الشیوخ خوفا من وقوعه فی التصحیف و الغلط و التحریف. قال بعض السلف من تفقه من بطون الکتب ضیع الأحکام. و قال آخر إیاکم و الصحفیون الذین یأخذون علمهم من الصحف فإن ما یفسدون أکثر مما یصلحون. و لیحذر من التقید بالمشهورین و ترک الأخذ من الخاملین فإن ذلک من الکبر على العلم و هو عین الحماقة لأن الحکمة ضالة المؤمن یلتقطها حیث وجدها
2. [2-] أن یعتقد فی شیخه أنه الأب الحقیقی و الوالد الروحانی ... هو أعظم من الوالد الجسمانی فیبالغ بعد الأدب فی حقه کما تقدم فی رعایة حق أبوته و وفاء حق تربیته
3. [3-] أن یعتقد أنه مریض النفس لأن المرض هو الانحراف عن المجرى الطبیعی و طبع النفس العلم و إنما خرجت عن طبعها بسبب غلبة أخلاط القوى البدنیة و یعتقد أن شیخه طبیب مرضه لأنه یرده إلى المجرى الطبیعی فلا ینبغی أن یخالفه فیما یشیر علیه کأن یقول له اقرأ الکتاب الفلانی أو اکتب بهذا القدر من الدرس لأنه إن خالفه کان بمنزلة المریض یرد على طبیبه فی وجه علاجه
4. [4-] أن ینظره بعین الاحترام و الإجلال و الإکرام و یضرب صفحا عن عیوبه فإن ذلک أقرب إلى انتفاعه به و رسوخ ما یسمعه منه فی ذهنه.
5. [5-] أن یتواضع له زیادة على ما أمر به من التواضع ... للعلماء و غیرهم و یتواضع للعلم فبتواضعه له یناله و لیعلم أن ذله لشیخه عز و خضوعه له فخر و تواضعه له رفعة و تعظیم حرمته مثوبة و التشمر فی خدمته شرف وَ قَدْ قَالَ النَّبِیُّ{صلوات الله علیه}: «تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ وَ تَعَلَّمُوا لِلْعِلْمِ السَّکِینَةَ وَ الْوَقَارَ وَ تَوَاضَعُوا لِمَنْ تَعَلَّمُونَ مِنْهُ. وَ قَالَ{صلوات الله علیه}: مَنْ عَلَّمَ أَحَداً مَسْأَلَةً مَلَکَ رِقَّهُ قِیلَ أَ یَبِیعُهُ وَ یَشْتَرِیهِ قَالَ بَلْ یَأْمُرُهُ وَ یَنْهَاهُ«.
6. [6-] أن لا ینکر علیه و لا یتأمر و لا یشیر علیه بخلاف رأیه فیرى أنه أعلم بالصواب منه بل ینقاد إلیه فی أموره کلها و یلقی إلیه زمام أمره رأسا و یذعن لنصحه و یتحرى رضاه و إن خالف رأی نفسه و لا یستبق معه رأیا و لا اختیارا و یشاوره فی أموره کلها و یأتمر بأمره و لا یخرج عن رأیه و تدبیره باللسان و القلب قال بعض العلماءخطأ المرشد أنفع للمسترشد من صوابه فی نفسه و فی قصة موسى و الخضر؟عهما؟ تنبیه على ذلک.
7. [7-] أن یبجله فی خطابه و جوابه فی غیبته و حضوره یقول یا سیدی و یا أستاذ و ما أشبه ذلک و یخاطبه بصیغ الجمع تعظیما نحو ما تقولون فی کذا و ما رأیکم فی کذا و قلتم رضی الله عنکم أو تقبل الله منکم أو رحمکم الله. و لا یسمیه فی غیبته باسمه إلا مقرونا بما یشعر بتعظیمه کقوله قال الشیخ أو الأستاذ أو شیخنا أو شیخ الإسلام و نحو ذلک.
8. [9-] أن یشکر الشیخ على توقیفه [توفیقه] لهعلى ما فیه فضیلة و على توبیخه له على ما فیه نقیصة أو کسل یعتریه أو قصور یعانیه أو غیر ذلک مما فی إیقافه علیه و توبیخه إرشاده و صلاحه و یعد ذلک من الشیخ من جملة النعم علیه باعتناء الشیخ به و نظره إلیه فإن ذلک أمیل لقلب الشیخ و أبعث له على الاعتناء بمصالحه. و إذا وقفه الشیخ على دقیقة من أدب أو نقیصة صدرت منه و کان یعرف ذلک من قبل فلا یظهر أنه کان عارفا به و غفل عنه بل یشکر الشیخ على إفادته ذلک و اعتنائه بأمره لیکون بذلک مستدعیا للعود إلى النصیحة فی وقت الحاجة.
9. [11-] أن یجتهد على أن یسبق بالحضور إلى المجلس قبل حضور الشیخ و یحمل على ذلک نفسه و إن أنتظره على باب داره لیخرج و یمشی معه إلى المجلس فهو أولى مع تیسره. و یحترز عن أن یتأخر فی الحضور عن حضور الشیخ فیدع الشیخ فی انتظاره فإن فاعل ذلک من غیر ضرورة أکیدة معرض نفسه للمقت و الذم نسأل الله العافیة.
10. [12-] أن لا یدخل على الشیخ فی غیر المجلس العام بغیر إذنه سواء کان الشیخ وحده أم معه غیره فإن استأذن بحیث یعلم الشیخ و لم یأذن انصرف و لا یکرر الاستئذان.
11. [13-] أن یدخل على الشیخ کامل الهیأة فارغ القلب من الشواغل شیطا منشرح الصدر صافی الذهن لا فی حال نعاس أو غضب أو جوع أو عطش و نحو ذلک متطهرا متنظفا بعد استعمال ما یحتاج إلیه من سواک و أخذ ظفر و شعر و إزالة رائحة کریهة لابسا أحسن ملبوسه سیما إذا کان یقصد مجلس العلم فإنه مجلس ذکر و اجتماع فی عبادة و هذا الأمور من آدابها.
12. [14-] أن لا یقرأ على الشیخ عند شغل قلبه و ملله و نعاسه و جوعه و عطشه و استیفازه و ألمه و قائلته و نحو ذلک مما یشق علیه فیه البحث. اللهم إلا أن یبتدئه الشیخ بطلب القراءة فلیجبه کیف کان.
13. [17-] أن لا یطلب من الشیخ إقراء فی وقت یشق علیه فیه
14. [18-] أن یجلس بین یدیه جلسة الأدب بسکون و خضوع و إطراق رأس و تواضع و خشوع
15. [19-] أن لا یستند بحضرة الشیخ إلى حائط أو مخدة أو درابزین و نحو ذلک أو یجعل یده علیه و لا یعطی الشیخ جنبه أو ظهره و لا یعتمد على یده إلى ورائه أو جنبه أو ظهره و لا یضع رجله أو یده أو شیئا من بدنه أو ثیابه على ثیاب الشیخ أو وسادته أو سجادته.
16. [20-] أن یصغی إلى الشیخ ناظرا إلیه و یقبل بکلیته علیه متعقلا لقوله بحیث لا یحوجه إلى إعادة الکلام و لا یلتفت من غیر ضرورة و ینظر إلى یمینه أو شماله أو فوقه أو أمامه لغیر حاجة و لا سیما عند بحثه معه أو کلامه له فلا ینبغی أن ینظر إلا إلیه و لا یضطرب لضجة یسمعها و لا یلتفت إلیها سیما عند بحثه. و لا ینفض کمیه و لا یحسر عن ذراعیه و لا یومئ بیده إلى وجه الشیخ أو صدره و لا یمس بها شیئا من بدنه أو ثیابه و لا یعبث بیدیه أو رجلیه أو غیرهما من أعضائه و لا یضع یده على لحیته أو فمه أو یعبث بها فی أنفه و لا یفتح فاه و لا یقرع سنه و لا یضرب الأرض براحته أو یخط علیها بأصابعه و لا یشبک بیدیه و لا یعبث بأزراره و لا یفرقع أصابعه بل یلزم سکون بدنه و لا یکثر التنحنح من غیر حاجة و لا یبصق و لا یمتخط و لا یتنخع ما أمکنه و لا یلفظ النخامة من فیه بل یأخذها منه بمندیل و نحوه و لا یتجشأ و لا یتمطى و لا یکثر التثاؤب و إذا تثاءب ستر فاه بعد رده جهده و إذا عطس حفظ صوته جهده و ستر وجهه بمندیل و نحوه. و ذلک کله مما یقتضیه النظر المستقیم و الذوق السلیم.
17. [21-] أن لا یرفع صوته رفعا بلیغا من غیر حاجة
18. [27-] أن لا یقطع على الشیخ کلامه أی کلام کان و لا یسابقه فیه و لا یساوقه به بل یصبر حتى یفرغ الشیخ من کلامه ثم یتکلم. و لا یتحدث مع غیره و الشیخ یتحدث معه أو مع جماعة المجلس بل لا یجعل همه سوى الإصغاء إلى قول الشیخ و فهمه.
19. [34-] أن یکون ذهنه حاضرا فی جهة الشیخ بحیث إذا أمره بشیء أو سأله عن شیء أو أشار إلیه لم یُحْوِجْهُ إلى إعادته ثانیا بل یبادر إلیه مسرعا و لم یعاوده فیه.
20. [35-] إذا ناوله الشیخ شیئا تناوله بالیمنى
21. [39-] أن یقوم لقیام الشیخ و لا یجلس و هو قائم
22. [14-] إذا سلم لا یتخطى رقاب الحاضرین إلى قرب الشیخ إن لم یکن منزلته کذلک بل یجلس حیث ینتهی به المجلس
23. [21-] أن لا یتکلم فی أثناء درس غیره بما لا یتعلق به أو بما یقطع علیه بحثه و إذا شرع بعضهم فی درس فلا یتکلم بکلام فی درس فرغ و لا بغیره مما لا تفوت فائدته إلا بإذن من الشیخ و صاحب الدرس...».[25]
- شواهد فوق، حاوی مطالب بسیار گرانبهایی است که متن به دلیل ضیق مجال، امکان شرح این مطالب را ندارد. غیر از دو روایت شریفه، مطالب مفصل و ارزشمند شهید ثانی؟ق؟ نیز علاوه بر مفید بودن، نورانی است. توصیه میشود هم روایات و هم متن شهید ثانی؟ق؟ سر کلاس درس مورد شرح قرار گیرد تا روح بحث حاضر، یعنی خصال سالک حقیقی و شاکله وجودی سالک، کاملا محسوس شود.
{وَ أَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجَابَنِی فِی الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ}
4. رجاء به پروردگار، آخرین و مهمترین صفت سالک حقیقی
اهمیت بحث رجاء و حسنظن به پروردگار مقتضی طرح آن در یک سرفصل مستقل است. اصل مطلب این است که حتی منتهیدرجه طهارت و نورانیت نفس سالک هم نمیتواند علّت تامۀ اتصال به علم حقیقی باشد. بلکه علم حقیقی، اوّلاً و آخراً امری الهی است که به عنایت الهی به اهل لیاقت و به واسطه و افاضه امام عطا میشود.
طرفه آنکه اگر سالک رجای واثق به رحمت الهی نداشته باشد، اصلا وارد این سیر نمیشود؛ و اگر بشود، گامی نمیتواند بردارد؛ و اگر به زعم خود، گامی برداشته باشد، به مقصد نمیرسد. توضیح آنکه:
علم حقیقی از جنس عنایت الهی است و آنکه ناامید از پروردگار است -یعنی ناامید از این است که مورد عنایت او قرار بگیرد- در واقع از عنایت و رحمت الهی اعراض کرده است. لذا باب علم حقیقی را بر خود بسته است. بنابراین رجاء و حسنظن به پروردگار، روح و زیربنای تمام خصال سالک است.
شرح بیشتر در ادامه درس میآید:
4.1. جایگاه و عظمت رجاء و حسنظن به پروردگار
- پیش از ادامه بحث، باید ارزش و عظمت رجاء و حسنظن به پروردگار را دریافت. این مهم با تأمل در روایات باب ممکن میشود:
«وَ قَالَ{صلوات الله علیه}: حُسْنُ الظَّنِّ بِاللَّهِ مِنْ عِبَادَةِ اللَّهِ.»[26]
«وَ عَنْهُ{صلوات الله علیه}: حُسنُ الظَّنِّ مِن حُسنِ العِبادَةِ.»[27]
«وَ عَنْهُ{صلوات الله علیه}: أکبَرُ الکبائرِ سُوءُ الظَّنِّ بِاللَّهِ.»[28]
«رُوِیَ أَنَّ دَاوُدَ{علیه السلام} قَالَ: یَا رَبِّ مَا آمَنَ بِکَ مَنْ عَرَفَکَ فَلَمْ یُحْسِن الظَّنَّ بِک.»[29]
- از این روایات روشن میشود که حسنظن ارتباط تنگاتنگی با اصل عبودیت و اصل ایمان و معرفت به توحید -که فلسفه خلقت و مقصد اعلای سیر سالک است- دارد. گویا به همین دلیل است که بزرگترین گناهان کبیره سوءظن است؛ چراکه راه شخص را به کلی میبندد؛ یا به تعبیر دقیقتر، به این دلیل سوءظن اکبر کبائر است که منافی مقام عبودیت و معرفت توحید، یعنی منافی حقیقت وجود انسان است.
همینجا معلوم میشود که چرا رجاء و حسنظن به پروردگار روح و زیربنای تمام خصال سالک است: حسنظن مقارن اصل عبودیت سالک و ایمان و توحید اوست و سیر سالک چیزی نیست جز سیر در عبودیت.
4.2. جایگاه حسنظن در حقیقت سلوک سالک
- با مبنای فوق جایگاه حسنظن در اصل سلوک نیز روشن میشود: حسنظن زیربنای تمام خصال سالک و در واقع سرمایه اصلی سالک در سیر است:
«وَ قَالَ؟س؟: الثِّقَةُ [بِاللَّهِ] ثَمَنٌ لِکُلِّ غَالٍ، وَ سُلَّمٌ إِلَى کُلِّ عَالٍ».[30]
- بنابراین سالک، در اوج طهارت و مراقبت هم باشد، بدون حسنظن نمیتواند گامی بردارد؛ و اگر به زعم خود سعی و تلاشی دارد، هرگز به مقصد نمیرسد. این معنا در روایات ذیل کاملا شفاف است:
«رُوِیَ أَنَّ آخِرَ عَبْدٍ یُؤْمَرُ بِهِ إِلَى النَّارِ یَلْتَفِتُ فَیَقُولُ یَا رَبِّ لَمْ یَکُنْ هَذَا ظَنِّی بِکَ فَیَقُولُ مَا کَانَ ظَنُّکَ بِی قَالَ کَانَ ظَنِّی بِکَ أَنْ تَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی وَ تُسْکِنَنِی جَنَّتَکَ فَیَقُولُ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ یَا مَلَائِکَتِی وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ جُودِی وَ کَرَمِی وَ ارْتِفَاعِی فِی عُلُوِّی مَا ظَنَّ بِی عَبْدِی خَیْراً سَاعَةً قَطُّ وَ لَوْ ظَنَّ بِی سَاعَةً خَیْراً مَا رَوَّعْتُهُ بِالنَّارِ أَجِیزُوا لَهُ کَذِبَهُ وَ أَدْخِلُوهُ الْجَنَّةَ
ثُمَّ قَالَ الْعَالِمُ؟س؟: قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَلَا لَا یَتَّکِلِ الْعَامِلُونَ عَلَى أَعْمَالِهِمُ الَّتِی یَعْمَلُونَهَا لِثَوَابِی فَإِنَّهُمْ لَوِ اجْتَهَدُوا وَ أَتْعَبُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَعْمَارَهُمْ فِی عِبَادَتِی کَانُوا مُقَصِّرِینَ غَیْرَ بَالِغِینَ فِی عِبَادَتِهِمْ کُنْهَ عِبَادَتِی فِیمَا یَظُنُّونَهُ عِنْدِی مِنْ کَرَامَتِی وَ لَکِنْ بِرَحْمَتِی فَلْیَثِقُوا وَ مِنْ فَضْلِی فَلْیَرْجُوا وَ إِلَى حُسْنِ الظَّنِّ بِی فَلْیَطْمَئِنُّوا وَ إِنَّ رَحْمَتِی عِنْدَ ذَلِکَ تُدْرِکُهُمْ وَ مِنَّتِی تَبْلُغُهُمْ وَ رِضْوَانِی وَ مَغْفِرَتِی تُلْبِسُهُمْ فَإِنِّی أَنَا اللَّهُ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ وَ بِذَلِکَ تَسَمَّیْتُ.»[31]
- این روایت اصل حسنظن را در افقی بسیار بالا مطرح میفرماید؛ تا حدی که حتی دروغ آن میتواند کسی را از عذاب نجات دهد.[32] بند آخر روایات در بسیاری از کتب روایی دیگر نیز ذکر شده است. نکته اصلی در همین بند آخر نهفته است:
علت اینکه سالک نمیتواند هیچ اعتماد و اتکایی به عمل و سلوکش داشته باشد، این است که نه میتواند عمل را چنانکه حق آن است به جا آورد؛ و نه میتواند حق مقصود عمل، یعنی حق تعالی و قرب به ذات اقدس او را به جا آورد. با این بیان گویی راه به قرب به پروردگار مطلقاً مسدود است.
اما امام علیالرضا؟س؟ به نقل از پدر بزرگوارشان، حضرت امام موسیالکاظم؟س؟ به نقل مستقیم از حق تعالی، راه صعود سالک به مدارج قرب الهی را رجاء و حسنظن معرفی میفرمایند. علتی که امام؟س؟ به نقل از حق تعالی میفرمایند، اصل رحمت الهی است. یعنی رحمت الهی، به اقتضای ذات خود، مقتضی عنایت به سالک مستعد و امیدوار است و به دلیل همین اقتضای ذاتی، نفس سالک را فرامیگیرد.
اما حقیقتِ اینکه ذات اقدس او اصلاً چرا ترحّم میفرماید، به بیان روایت شریف، این است که «رحمت» اسم ذات اوست و چنین حقیقتی فوق همه علتهاست.
- این معنای بلند و لطیف، در روایت ذیل به بیان دیگر و استدلال دیگر طرح شده است.[33] لذا تأمل در این روایت نیز ابعاد وسیع و عمیق جایگاه حسنظن در سلوک را روشنتر میکند:
«دَاوُدُ بْنُ سُلَیْمَانَ قَالَ حَدَّثَنَا اَلرِّضَا عَلِیُّبْنُمُوسَى قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی مُوسَىبْنُجَعْفَرٍ قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی جَعْفَرٍ قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی مُحَمَّدُبْنُعَلِیٍّ قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی عَلِیُّبْنُاَلْحُسَیْنِ زَیْنُاَلْعَابِدِینَ قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی اَلْحُسَیْنُبْنُعَلِیٍّ قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی عَلِیُّبْنُأَبِیطَالِبٍ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ؟سهم؟: قَالَ اَللَّهُ؟عز؟ یَا اِبْنَ آدَمَ، کُلُّکُمْ ضَالٌّ إِلاَّ مَنْ هَدَیْتُ، وَ کُلُّکُمْ عَائِلٌ إِلاَّ مَنْ أَغْنَیْتُ، وَ کُلُّکُمْ هَالِکٌ إِلاَّ مَنْ أَنْجَیْتُ، فَاسْأَلُونِی أَکْفِکُمْ وَ أَهْدِکُمْ سَبِیلَ رُشْدِکُمْ، فَإِنَّ مِنْ عِبَادِیَ اَلْمُؤْمِنِینَ مَنْ لاَ یُصْلِحُهُ إِلاَّ اَلْفَاقَةُ وَ لَوْ أَغْنَیْتُهُ لَأَفْسَدَهُ ذَلِکَ، وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِی مَنْ لاَ یُصْلِحُهُ إِلاَّ اَلصِّحَّةُ وَ لَوْ أَمْرَضْتُهُ لَأَفْسَدَهُ ذَلِکَ، وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِی مَنْ لاَ یُصْلِحُهُ إِلاَّ اَلْمَرَضُ وَ لَوْ أَصْحَحْتُ جِسْمَهُ لَأَفْسَدَهُ ذَلِکَ، وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِی لَمَنْ یَجْتَهِدُ فِی عِبَادَتِی وَ قِیَامِ اَللَّیْلِ لِی، فَأُلْقِی عَلَیْهِ اَلنُّعَاسَ نَظَراً مِنِّی لَهُ، فَیَرْقُدُ حَتَّى یُصْبِحَ وَ یَقُومَ حِینَ یَقُومُ وَ هُوَ مَاقِتٌ لِنَفْسِهِ زَارٍ عَلَیْهَا، وَ لَوْ خَلَّیْتُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ مَا یُرِیدُ لَدَخَلَهُ اَلْعُجْبُ بِعَمَلِهِ، ثُمَّ کَانَ هَلاَکُهُ فِی عُجْبِهِ وَ رِضَاهُ مِنْ نَفْسِهِ، فَیَظُنُّ أَنَّهُ قَدْ فَاقَ اَلْعَابِدِینَ وَ جَازَ بِاجْتِهَادِهِ حَدَّ اَلْمُقَصِّرِینَ فَیَتَبَاعَدُ بِذَلِکَ مِنِّی، وَ هُوَ یَظُنُّ أَنَّهُ یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ،
فَلاَ یَتَّکِلِ اَلْعَامِلُونَ عَلَى أَعْمَالِهِمْ وَ إِنْ حَسُنَتْ، وَ لاَ یَیْأَسِ اَلْمُذْنِبُونَ مِنْ مَغْفِرَتِی لِذُنُوبِهِمْ وَ إِنْ کَثُرَتْ، لَکِنْ بِرَحْمَتِی فَلْیَثِقُوا، وَ لِفَضْلِی فَلْیَرْجُوا، وَ إِلَى حُسْنِ نَظَرِی فَلْیَطْمَئِنُّوا، وَ ذَلِکَ أَنِّی أُدَبِّرُ عِبَادِی بِمَا یُصْلِحُهُمْ، وَ أَنَا بِهِمْ لَطِیفٌ خَبِیرُ.»[34]
متن این روایت نیز خصوصاً در بند آخر شباهت زیادی به روایت قبل دارد. اما این روایت اطلاق بیشتری دارد. مضمون کلی روایت شریف این است که:
هیچکس را نجات و هدایتی نیست، مگر به اراده و تدبیر حق تعالی و لاغیر. مصادیق تدبیر حق تعالی هم به لطافت و روشنی بیان شده است. در نهایت، با اشاره به هر دو جهت طاعت و معصیت، بیان میفرماید که عبد و مؤمن نه باید به آن مغرور شود و نه از این مأیوس. جان کلام فراز آخر است که این رحمت حق تعالی است که از سر لطف و خبر از حقیقت وجود عبد و حقیقت مصلحت او، او را به مقصد حقیقیاش میرساند.
4.3. چگونگی اثرگذاری و راهبری حسنظن در سلوک سالک
- اکنون عظمت حسنظن و نیز جایگاه آن در سلوک روشن شد. اما بحثی که باعث کاهش ابهام و درک شفافتر مطلب است اینکه: حسنظن چگونه سالک را به مقصد میرساند؟ یعنی چه کیفیتی به نفس سالک میدهد که موجب جلب رحمت خاص الهی میشود؟
- البته پاسخ دقیق این سؤال چندان قابل توضیح نیست، اما با توجه به روایات میتوان دریافت که حسنظن مؤمن سالک را در بزنگاهها و دوراهیها و امثال آن راهنمایی میکند. یعنی اطمینان و روشنبینی که به اقتضای حسنظن در نفس مؤمن سالک پدید میآید، صحیح از خطا و هموار از ناهموار و روشن از تاریک را بر او روشن میکند.
- این مضمون لطیف را میتوان از روایت زیر استنباط کرد:
«أَرْوِی عَنِ الْعَالِمِ؟س؟ أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْحَى إِلَى مُوسَىبْنِعِمْرَانَ{علیه السلام} أَنَّ فِی الْحَبْسِ رَجُلَیْنِ مِنْ بَنِیإِسْرَائِیلَ أَمَرَ بِإِطْلَاقِهِمَا قَالَ فَنَظَرَ إِلَى أَحَدِهِمَا فَإِذَا هُوَ مِثْلُ الْهُدْبَةِ([35]) فَقَالَ لَهُ: مَا الَّذِی بَلَغَ بِکَ مَا أَرَى مِنْکَ؟ قَالَ الْخَوْفُ مِنَ اللَّهِ وَ نَظَرَ إِلَى الْآخَرِ لَمْ یَتَشَعَّبْ مِنْهُ شَیْءٌ فَقَالَ لَهُ: أَنْتَ وَ صَاحِبُکَ کُنْتُمَا فِی أَمْرٍ وَاحِدٍ وَ قَدْ رَأَیْتُ مَا بَلَغَ الْأَمْرُ بِصَاحِبِکَ وَ أَنْتَ لَمْ تَتَغَیَّرْ؟ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ إِنَّهُ کَانَ ظَنِّی بِاللَّهِ جَمِیلًا حَسَناً، فَقَالَ: یَا رَبِّ قَدْ سَمِعْتَ مَقَالَةَ عَبْدَیْکَ فَأَیُّهُمَا أَفْضَلُ قَالَ تَعَالَى صَاحِبُ الظَّنِّ الْحَسَنِ أَفْضَلُ.»[36]
- البته ارجحیت رجای بر خوف که از این روایت استنباط میشود، نباید سالک را بفریبد. سیر مؤمن سیری دائمی بین خوف و رجاست، اما اگر از حیث معرفتی یا مبادی سیر عملی بنا بر مقایسه باشد، در نهایت رجاء باید بر خوف غلبه داشته باشد.
- قاعده کلی در این باره این است که حق تعالی بنا بر رحمت ذاتی خویش، چنانی که عبد مؤمن به او ظن ببرد، با او معامله میکند. لذا اثر حسنظن مؤمن این است که پروردگار راه را بر او هموار فرموده و سلوک را بر او گوارا میکند.
- روایات ذیل درباره همین قاعده است:
«أَرْوِی عَنِ الْعَالِمِ؟س؟: أَنَّ اللَّهَ أَوْحَى إِلَى مُوسَىبْنِعِمْرَانَ{علیه السلام} یَا مُوسَى قُلْ لِبَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِی بِی فَلْیَظُنَّ بِی مَا شَاءَ یَجِدُنِی عِنْدَهُ.»[37]
«عَنْ أَبِیالْحَسَنِ الرِّضَا؟س؟ قَالَ: أَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ بِی إِنْ خَیْراً فَخَیْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَرّاً.»[38]
- ریشه مطلب فوق، به مسئله نسبت وجودی انعام پروردگار با ظن مؤمن برمیگردد. یعنی به این دلیل حسنظن آن اثر را در سیر سالک دارد که حق تعالی متناسب با ظن مؤمن، او را تدبیر و اکرام میفرماید. البته این مطلب، یک بحث بسیار عمیق معرفةالنفسی است که به دلیل خروج از موضوع، مورد شرح قرار نمیگیرد. اما تأمل خواننده در روایات باب و بحث تکمیلی در کلاس میتواند ابعاد عمیق و وسیع بحث را بگشاید.
4.4. راه تحصیل حسنظن
پس از تبیین جایگاه اساسی و اثر عمیق حسنظن در سلوک، اکنون باید راه تحصیل آن را بازشناخت. اما نکته این است که حسنظن یک امر قلبی و بلکه امری مستقر در حاقّ نفس سالک است. لذا تلاش برای شناسایی یک برنامه عملی برای تحصیلی این امر قلبی، پیشاپیش بیهوده است.
- نمیشود به حسنظن یا سوءظن امر کرد، بلکه حسنظن یا سوءظن خودبهخود در قلب پیدا میشود. لذا روایات متعدد وارده که همگی امر به حسنظن و احتراز از سوءظن فرمودند، به یک اعتبار، همگی در مقام بیان ارزش آن بودهاند.
- با این بیان میتوان دریافت که اصل حسنظن مشمول همان قاعده اساسی توبه است که توبه عبد محفوف به دو توبه پروردگار است. یعنی مقدمه حسنظن عبد به پروردگار، عنایت رحیمیه حق تعالی بر بنده خویش است که او را از نهان قلب، دعوت به التجای به رحمت بیحساب خویش میفرماید. پس از این عنایت الهیه، عبد به روی ذلت و رجاء، به پروردگار خویش گمان نیکو پیدا میکند؛ سپس مقارن با این حسنظن عبد، تدبیر گوارا و هدایتگر الهی بر عبد جاری میشود.
- به بیان دیگر، حسنظن مقولهای است مقارن با ایمان. کسی که با ایمان آشنا نیست، یعنی به قلب خویش روی به الله تعالی نیاورده و به درگاه الهی خاضع نشده است، نمیتواند به رحمت ربوبی حق تعالی حسنظن داشته باشد؛ بلکه چنین نفسی بالطبع مقتضی سوءظن است.
بنابراین هرچهقدر نفس در مسیر تزکیه و معرفت، در ایمان خویش صیقل بخورد، حسنظن بیشتری میتواند داشته باشد. چنانکه جناب عنوان نیز پس از طی مراحل مفصل تهذیبی و معرفتی قبل، موفق به رجای به رحمت الهی شد.
- البته اینجا سؤال دقیقی پیش میآید: گرچه طی مدارج تزکیه، زمینه حسنظن است، خود تزکیه نیز مانند حسنظن شامل قاعده عمومی توبه است. یعنی محفوف است به دو عنایت پروردگار. سؤال این است که دلیل عنایت اول پروردگار که موجب آغاز تزکیه است چیست؟
- در پاسخ باید گفت قاعده کلی این است که مشیت الهی، حکیمانه است و پروردگار به کسانی رجوع میفرماید که زمینه و استعداد رجوع را خواسته یا حتی ناخواسته فراهم کردهاند. ریشه تمام این استعدادها در محبوب پروردگار شدن است. یعنی عبد حتی اگر اندکی محبوب درگاه الهی شود، عنایت الهی را جلب میکند.
- قرآن کریم در آیات متعدد، محبوبین حق تعالی را معرفی فرموده است. در فرهنگ قرآن کریم، کسانی که اوصافی چون انفاق، محبت به مستمندان و حتی حیوانات، صله رحم و عمل به تعهدات اجتماعی دارند؛ و متقابلا از اموری چون اسراف، تبذیر، ظلم، حریمشکنی و امثالهم که همگی مبغوض پروردگار هستند، پرهیز دارند، موفق به جلب محبت الهی میشوند. همچنین یکی از مهمترین اوصاف محبوبین درگاه پروردگار، ابراز محبت به علما و در رأس ایشان، ابراز محبت به اولیای الهی ؟سهم؟ است.
- از متن حدیث عنوان بصری نیز میتوان دریافت که او به برخی از این اوصاف متصف بوده و چهبسا همین صفاتش زمینه رجوع اولی پروردگار و توفیق آغاز تزکیه و زمینه حسنظن را برای او فراهم آورده است. مثلا جناب عنوان در ابتدا با رگه ضعیفی از محبت به اهلبیت؟سهم؟ به در خانه امام؟س؟ آمد؛ و چهبسا پیشتر هم بنا بر محبت به علم و علما، توفیق یافته که بهدنبال این امور بیفتد و البته بنا بر بیمعرفتی به مقام امام، راه را اشتباه رفته و از امثال ابوحنیفه و مالک استفاده میکرده است. پیشتر از آن را از متن حدیث نمیتوان استفاده کرد، اما علیالقاعده میبایست متصف به یکی از اوصاف حسنه، مثل بذل و بخشش، که محبت الهی را جلب میکند، بوده باشد و بدینترتیب توفیق جلب توجه به علم و جلب توجه به امام؟س؟ را یافته است.
- بنا بر مطالب فوق، حسنظن مقامی است که پس از طی مراتب مقدماتی و تحصیل زمینه، بر اساس یک نظام دقیق حکیمانه، نصیب مؤمن سالک میشود. اما نکته لطیف اینکه حسنظن در مرحله تحصیل زمینهها و طی مقدمات نیز شأنی دارد. یعنی اگر سالک در طی همین مقدمات، ملتفت و متمسک به رحمت الهی نباشد، چهبسا همین مقدمات را هم نتواند به سرانجام برساند.
بر این اساس است که اساتید طریق معمولا از همان ابتدا توجه سالک را به حسنظن به پروردگار جلب میکنند؛ گرچه هنوز ظرفیت درک حقیقت آن را نداشته باشد.
- با عنایت به این مطلب، میتوان دلیل فراوانی روایات باب حسنظن را تا حدی درک کرد: در عین حال که اصل حسنظن، امری قلبی است و سالک بدون تحصیل زمینههایش، بدان نایل نمیشود، اهلبیت؟سهم؟ شیعیان و مریدان خویش را دائما متوجه حسنظن فرمودهاند. چراکه همین توجه به صفت رحمت و ربوبیت پروردگار، ایشان را در طی مسیر تزکیه و معرفت اجمالی یاری میدهد؛ قوه تشخیص صحیح از خطا را در این مسیر به ایشان عطا میکند؛ و نهایتا ایشان را موفق به تحصیل زمینه حقیقت حسنظن و توکل میکند.
5. نسبت حسنظن به حق تعالی با محبت به ولیالله
طی سرفصلهای قبل خصال رئیسه سالک حقیقی به تفصیل مورد بحث قرار گرفت. همچنین روشن شد در میان این خصال، آنکه جایگاه محوری و زیربنایی دارد و قوّۀ محرّکۀ سالک در سیر است، حسنظن به پروردگار است.
از طرف دیگر، طبق مباحث قبل و مباحث آینده، آنچه سالک را در سلوک پیش میراند، محبت به ولی حق تعالی است. لذا مناسب است نسبت حسنظن با این محبت نیز معلوم شود.
جهت درک نسبت این دو حقیقت، میتوان از دو آیه شریفه که در ادامه میآید، بهره برد.
- آیه اول مورد استشهاد این شریفه است:
<... فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ>[39]
- سه نکته از نکات قابل استنباط از آیه شریفه که مربوط به بحث حاضر است، به شرح ذیل است:
- گرچه سیاق آیه شریفه ظاهرا به مطلب دیگری اشاره دارد، اما میتوان معنای «عزم» را چنین تفسیر کرد: «وقتی عزم به آغاز سیر الی الله کردی، ...». با این تفسیر، گویی حق تعالی امر فرموده در سیر به سوی توحید، با سرمایه توکل به ذات اقدس او سیر کن؛
- توکل، همان حسنظن است که کمال خود رسیده و شخص متوکل، به وکیل خود حسنظن تامّ و بلکه اعتماد و اطمینان کامل دارد. لذا دستور به توکل، در واقع دستور به حسنظن و نیل به کمال آن است؛
- آیه شریفه علت این دستور -یعنی دستور به توکل- را این میفرماید که حق تعالی متوکلین را محبوب خویش میدارد. در واقع آیه شریفه میفرماید علت اینکه باید در سیر با سرمایه حسنظن و توکل سیر کرد این است که حق تعالی شخص متوکل را محبوب خویش قرار داده است.
این استدلال، استدلالی تامّ است؛ چراکه اگر حق تعالی کسی را محبوب خویش قرار دهد، به اقتضای محبتش بیحساب به او عطا میکند. هیچکس بنا بر هیچ سرمایه علمی و عملی نمیتواند شایستگی انعام و اکرام الهی و نیل به معرفت او را به دست آورد؛ پس عبد را گزیری از این نیست که آن حقیقت الهیه را بیحساب به کف آورد. راه این امر نیز حسنظن و توکل است. یعنی سرمایه اصلی سالک، حسنظن و توکل است.
- به همین دلیل است که حق تعالی، رسول خویش و تابعان حضرتش را امر به توکل میفرماید؛ چرا که سیر با سرمایه توکل -از آنجا که توکل، ظرف جلب محبت حق تعالی است- سالک را به اعلی مقصد ممکن میرساند. با این بیان میتوان گفت تمام روایات باب حسنظن ارجاع به همین آیه شریفه دارند.
- شریفه دوم این است:
<قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ>[40]
- در این شریفه تصریح شده که اگر مؤمنین ادعای محبت به حق تعالی دارند، یعنی اگر عزم سیر به سوی توحید کردهاند، باید از ولی خدا تبعیت کنند؛ چرا که تبعیت از ولیالله است که محبت حق تعالی را جلب میکند و همانطور که اشاره شد، حق تعالی کسی را که محبوب خویش قرار دهد، به عالیترین مقصد ممکن برای او میرساند.
به بیان ساده، اگر مؤمن عزم سیر به سوی توحید دارد، باید از مسیر تبعیت از ولیالله وارد شود تا با جلب محبت حق تعالی به مقصد برسد.
- آیۀ اول، توکل؛ و آیۀ دوم، تبعیت از ولیالله را عامل جلب محبت حق تعالی بیان میفرماید. از همین نسبت به دست میآید که:
- حقیقت وجودی محبت حق تعالی با حقیقت توکل و حقیقت تبعیت از ولیالله متحد است.[41]
- حقیقت وجودی توکل و تبعیت از ولیالله با هم متحد هستند.[42]
- بنابراین از کنار هم قرار گرفتن دو آیه شریفه، پاسخ سؤال اصلی سرفصل روشن میشود:
توکل همان حسنظن است که به کمال رسیده است؛ تبعیت از ولیالله نیز اگر نه متحد با محبت به ولیالله باشد، مقتضی محبتی به ولیالله است. لذا بنا بر تحلیل دو آیه شریفه به دست میآید که نسبت حسنظن یا توکل به حق تعالی با محبت به ولیالله، نسبت اتحاد یا وحدت است.
- همین مطلب از فراز زیر از حدیث شریف معراج نیز به دست میآید:
«رُوِیَ عَنْ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ؟س؟ أَنَّ النَّبِیَّ؟صل؟ سَأَلَ رَبَّهُ سُبْحَانَهُ لَیْلَةَ الْمِعْرَاجِ. فَقَالَ: یَا رَبِّ أَیُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ؟ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى لَیْسَ شَیْءٌ أَفْضَلَ عِنْدِی مِنَ التَّوَکُّلِ عَلَیَّ وَ الرِّضَا بِمَا قَسَمْتُ یَا مُحَمَّدُ وَجَبَتْ مَحَبَّتِی لِلْمُتَحَابِّینَ فِیَّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتِی لِلْمُتَعَاطِفِینَ فِیَّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتِی لِلْمُتَوَاصِلِینَ فِیَّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتِی لِلْمُتَوَکِّلِینَ عَلَیَّ وَ لَیْسَ لِمَحَبَّتِی عِلْمٌ وَ لَا غَایَةٌ وَ لَا نِهَایَةٌ ...».[43]
- در توضیح بیشتر میتوان گفت:
- کسی که توکل و رضا دارد، حتماً حسنظن دارد. پس بنا بر همین فراز از حدیث شریف معراج، اهل حسنظن و توکل، محبوب حق تعالی هستند؛
- حق تعالی محبت خود را برای همدلان در جلب رضایش بر خود واجب فرموده است. اما قطعا مصداق اصلی و جلی این همدلی در جلب رضای حق تعالی، محبت و همدلی مؤمنین و سالکین با ولیالله است؛
- بنابراین -یعنی مبتنی بر اینکه طبق بیان روایت، محبت حق تعالی شامل چه کسانی میشود- توکل و محبت به ولیالله با هم متحدند.
- البته این معنا، غیر از تحلیل و استدلال فوق، از صرف همنشینی این دو امر در بیان خود روایت هم به دست میآید.
- نتیجه اینکه اهالی حسنظن و توکل، همان کسانی هستند که موفق به محبت به ولیالله هستند؛ و مریدان و شیعیان اولیای الهی همگی اهل حسنظن و توکلاند. این مطلب، در عین سادگی، تاثیر مهمی در سیر عملی دارد و در مقام یک محک جدی در محاسبه نفس سالک عمل میکند.
جمعبندی: شاکلۀ سلوکی سالک علم حقیقی
از آنجا که این شاکله نتیجه کل سیر طیشده تا این منزل از حدیث عنوان بصری است، لازم است که مبتنی بر تمام سیر بیان شود. بنابراین میتوان شاکله سلوکی سالک علم حقیقی را بهطور کلی در سه سطح یا سه لایه چنین صورتبندی کرد:
- توبه و تزکیه و تسلیم کامل به درگاه امام؛
این مرحله سیری است که عنوان تا قبل از رسیدن به محضر امام{علیه السلام} طی کرده تا توفیق رسیدن به محضر ایشان برای او پیدا شود.
- معرفت اجمالی به مقام عبودیت و کلمه توحید و ولایت؛
این مرحله ضمن شرفیابی به محضر امام{علیه السلام} و مجلس درس سکوت در محضر ایشان طی میشود.
- سلم و یگانگی با امام و رجاء و توکل بر حق تعالی؛
این مرحله هم بعد از آن درک اجمالی با دعای امام{علیه السلام} و عرض حاجت صادقانۀ عنوان در محضر امام{علیه السلام} طی میشود.
دستاورد اصلی درس حاضر، درک همین شاکله سلوکی است.
د) تمارین مناسب درس هجدهم
- جایگاه علم حقیقی کجاست؟ و راه وصول به آن چیست؟ توضیح دهید.
- اوصاف و احوال سالکی را که به محضر استاد حقیقی راه مییابد بنویسید.
- معنای سلوکی حسنظن چیست؟ این امر چه رابطهای با محبت به ولیالله دارد؟
- با توجه به مضمون حدیث عنوان شاکله بهرهمندی از علم حقیقی را تبیین نمائید.
[1]- النحل، 74.
[2]- من لا یحضره الفقیه، ج2، ص610 (زِیَارَةٌ جَامِعَةٌ لِجَمِیعِ الْأَئِمَّةِ ؟سهم؟).
[3]- دیوان حافظ، تصحیح قدسی، غزل147.
[4]- تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص116.
[5]- همان.
[6]- همان.
[7]- همان، ص84.
[8]- همان.
[9]- مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص721 (فرازی از زیارت وارث حضرت اباعبدالله الحسین؟س؟).
[10]- الأحزاب، 4.
[11]- الصّفّ، 3.
[12]- المائدة، 119.
[13]- دیوان حافظ، تصحیح قدسی، غزل50.
[14]- الکافی، ج2، ص106.
[15]- همان.
[16]- تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص257.
[17]- همان.
[18]- همان.
[19]- همان.
[20]- همان.
[21]- الکافی، ج2، ص107.
[22]- نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص496.
[23]- من لا یحضره الفقیه، ج2، ص618 (حدیث رساله حقوق امام سجاد؟س؟).
[24]- کفایة الأثر فی النص على الأئمة الإثنی عشر، ص246.
[25]- منیة المرید، صفحه 239 به بعد.
[26]- نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص19 (لمع من کلام رسولاللّه؟صم؟ فى آدابه و مواعظه، و أمثاله و حکمه).
[27]- میزان الحکمة، ج6-عربى، ص576.
[28]- همان.
[29]- الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا علیهالسلام، ص360.
[30]- نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص136 (لمع من کلام الإمام الجواد أبیجعفر محمد بن على الرضا ؟سهما؟).
[31]- الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا علیهالسلام، ص361.
[32]- از همین کیفیت حسنظن میتوان دریافت که نسبت وثیقی با مقام ولایت دارد. چراکه قوت بیرون کشیدن حیات از ممات و سعادت از شقاوت صرفا در ید قدرت اسم ولی حق تعالی و صاحب مقام ولایت است.
[33]- یک جهت اهمیت این روایت، مسئله اعتبار کتاب «الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا علیهالسلام» که مورد خدشه و تردید برخی قرار گرفته است. لذا جهت دفع دخل مقدر، روایتی مشابه از منبع دیگر یعنی «امالی شیخ طوسی؟ق؟» نقل شده تا مخاطبی که از بزرگی مطلب دچار تردید شده، چارهای جز قبول و تأمل در روایت نداشته باشد.
[34]- الأمالی (للطوسی)، ص166.
[35]- بهمعنای شاخهای از درخت. کنایه از لاغری و سختیکشیدن آن شخص زندانی است.
[36]- الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا علیه السلام، ص361.
[37]- همان.
[38]- الکافی، ج2، ص72.
[39]- آلعمران، 159.
[40]- آلعمران، 31.
[41]- چهبسا با تأمل و بحث برهانی بتوان حکم به وحدت محبت حق تعالی و آن دو کرد. البته متن حاضر مجال این بحث را ندارد.
[42]- در اینجا نیز شاید بتوان با تأمل و بحث برهانی به وحدت میان این دو حکم کرد. بحث برهانی بر اساس قاعده الواحد هم در اینجا و هم در مورد قبل میتواند بسیار مفید باشد.
[43]- إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج1، ص199.