الف) اهداف درس بیستودوم
درس بیستودوم در واقع، ادامه درس قبل است. با این تفاوت که تمام مطالب این درس، مبتنی بر برهان قرآنی و با محوریت آیات اصلی معرفةالنفس تنظیم شده است.
درعینحال، برخلاف درس قبل که شمای کلی معرفت نفس را ارائه نمود، در این درس با تدبر در براهین قرآنی و روایی و تأمل در منظر قرآن کریم و روایات شریفه به معرفتنفس (معرفتفطرت)، بلندا و اوج معرفتی و سلوکی معرفتنفس آشکار میشود. گویی اصل سخن حدیث عنوان بصری و قلب و قله منظومه معارف مکتب علامه طباطبایی؟ق؟ همان چیزی است که در این درس بیان میشود.
میتوان مدعی شد طی سیر مطالب درس، همه آن چیزی که لازم بوده، بیان شده است. اما این بیان، ظاهری است از حقیقت امر که صرفا با تأمل و تدبر آشکار میشود. یعنی کسی که صرفا استدلالهای درس را بیاموزد، گرچه ظاهر معرفتفطرت را دریافته، اما میتوان گفت هیچ روشنایی از حقیقت امر درنیافته و آنچه آموخته، در واقع برای او بیمعناست. بلکه اینگونه لفاظیها حجابی است بر معرفت فطرت که اگر نمیآموخت برایش بهتر بود!
بهطور خلاصه، عمده محتوای درس در سه محور است که هر کدام بر پایه یکی از آیات کریمه استوار شده است:
- معرفت فطرت، حقیقت دین است و دین یکسره دعوت به معرفت فطرت است؛
- معرفت فطرت، معرفت توحید است و فقط این توحید، مرضیّ رضای حق تعالی است؛
- معرفت فطرت، در واقع معرفت به مقام ولایت است.
ب) فرازهای مورد بحث از متن روایت در درس بیستودوم
«فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ، فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَةَ الْعُبُودِیَّةِ».
ج) سرفصل مطالب و سیر بیان مطالب در درس بیستودوم
1.معرفت فطرت، همان حقیقت دین
در دروس گذشته ثابت شد که علم حقیقی با حقیقت و اساس انسان سر و کار دارد. بیان شد که این علم، علمی حضوری است که نفس انسان بدون هیچ واسطهای آن را در خود مییابد؛ این علم، علم نفس به بالاترین مراتب خود است. بنابراین علم حقیقی همان معرفت نفس است. در این سرفصل توضیح داده میشود که بالاترین مرتبۀ نفس انسانی همان فطرت اوست که معرفت فطرت، طبق معارف دینی حقیقت دین است.
- با تعابیر بلندی که در درس گذشته در مورد معرفت نفس آمد، معلوم شد که این معرفت و توجه، جایگاه بسیار ویژهای در بین معارف دینی دارد و گویی همۀ دعوت دین به همین معرفت است. در این سرفصل با توجه به آیات قرآن توضیح داده میشود که معرفت نفس، همان معرفت فطرت است که خداوند انسان را بر طریق آن خلق کرده است. وصول به این معرفت، به تعبیر قرآن حقیقت و اساس دین است. آیۀ شریفۀ سورۀ مبارکۀ روم موسوم به آیۀ فطرت بیانگر همین مطلب است که اساس دین مبتنی بر فطرت انسانی است:
<فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتىِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَْا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لَاکِنَّ أَکْثرََ النَّاسِ لَا یَعْلَمُون>[1]
- مرحوم علامه با توضیح مفصلی -که از بحث ما خارج است- ضمن این آیه میفرمایند: دینی که خداوند بر آن تأکید کرده که انسان همۀ توجهش به آن باشد همان فطرت است. در واقع خداوند در این آیه انسان را دعوت به ملازمت با فطرت خود میکند. متن زیر بخشی از بیان ایشان است:
«مراد از "اقامه وجه براى دین" روى آوردن به سوى دین، و توجه بدان بدون غفلت از آن است، مانند کسى که به سوى چیزى روى مىآورد، و همه حواس و توجهاش را معطوف بدان مىکند، به طورى که دیگر به هیچ طرف نه راست و نه چپ رو برنمىگرداند و ظاهرا لام در" دین" لام عهد است، و در نتیجه مراد از دین، اسلام خواهد بود.
کلمه" حنیفا" حال از فاعل" اقم" است، و ممکن هم هست حال از دین و یا حال از وجه باشد، اما اولى ظاهرتر و با سیاق مناسبتر است، و کلمه مذکور از ماده" حنف" است، که به معناى تمایل دو پا به سوى وسط مىباشد، و در آیه منظور اعتدال است.
<فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها> کلمه "فطرت" بر وزن فعلت به اصطلاح اهل ادب بناى نوع را مىرساند و در کلمه مورد بحث به معناى نوعى از خلقت است و "فِطْرَتَ اللَّهِ" به نصب خوانده مىشود، چون در مقام وادارى شنونده است، و چنین معنا مىدهد که ملازم فطرت باش و بنا بر این در جمله مزبور اشاره است به اینکه این دینى که گفتیم واجب است براى او اقامه وجه کنى، همان دینى است که خلقت بدان دعوت، و فطرت الهى به سویش هدایت مىکند، آن فطرتى که تبدیلپذیر نیست.»[2]
- روایات زیادی ذیل این آیه وارد شده است که این معنا را توضیح میدهند. از جملۀ این روایات که بخشی از آنها در ادامه میآید، روایت زراره است. دو مطلب در این روشن میشود: اول اینکه معرفت توحید که اساس معرفت و اساس دین است مساوق معرفت فطرت انسانی دانسته شده است؛ یعنی اگر کسی به مقام معرفت فطرت نائل شد به معرفت توحید نیز واصل شده است. مطلب دوم نیز این است که همۀ انسانها بر اساس توحید فطری آفریده شدهاند؛ لذا انسان در ذات خود موحد است و اگر به ذاتش نظر کند توحید را مییابد.
«عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ{علیه السلام} عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها قَالَ فَطَرَهُمْ جَمِیعاً عَلَى التَّوْحِیدِ».[3]
- امیرالمؤمنین{علیه السلام} نیز در یکی از خطبههای خود تصریح میفرمایند که اساساً کار انبیا؟عهم؟که همان ترویج حقیقت دین باشد، چیزی جز طلب ادای میثاق فطرت از مردم و یادآوری معرفت فطرت ایشان نبوده است.
«قال أمِیرُالمُؤمِنِینَ{علیه السلام}: فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ».[4]
- هدف نهایی این سرفصل این است که نشان دهد همۀ حقیقت دین، دعوت به فطرت است و نه چیز دیگری. به بیان دیگر هر چه دین از اعتقادات و اخلاق و فقه بیان کرده است، دعوت به همان چیزی است که فطرت انسانی با آن همراه است. از آیۀ شریفه نیز همین مطلب به دست میآید، چون طبق مبنای ادبی آیه که مرحوم علامه نیز بیان کردند، معنای آیه این است که ملازم فطرت باش و همۀ توجه و همتت به فطرت باشد که اگر این توجه به فطرت را یافتی، دین حقیقی و حقیقت دین را یافتهای.
- در پایان باید بار دیگر به این نکته اشاره کرد که منظور از توجه به فطرت، یک توجه بیرونی و صوری نیست، بلکه یک توجه نفسی، حضوری و شهودی، با همان مبنایی است که اول سرفصل بیان شد؛ یعنی توجه و ملازمت با فطرت، همان علم نفس به بالاترین مرتبۀ خود است.
1.معرفت فطرت، همان معرفت توحید
در سرفصل قبل بیان شد که حقیقت دین توجه به فطرت است. از طرفی طبق روایتی که بیان شد و مطالب درسهای ابتدایی درسنامه، دین چیزی جز دعوت به توحید و معرفت توحیدی نسبت به خداوند نیست. بنابراین انسان از رهگذر معرفت به فطرت خود میتواند توحید را بشناسد و اگر خداوند انسان را به فطرت خود آگاه نمیکرد، او هیچگاه خالق خود را نمیشناخت. در این سرفصل رابطهای را که بین معرفت به فطرت انسانی و توحید وجود دارد، بررسی میکنیم. محور بحث در این سرفصل آیۀ شریفۀ میثاق است.
<وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ>[5]
- پروردگار متعال در این آیه بیان میفرماید که ما همۀ بنی آدم و ذریۀ آنها را بر حقیقت خودشان آگاه کردیم و نفس آنها را نزد خودشان حاضر کردیم و بلافاصله از آنها در مورد پروردگارشان پرسیدیم و آنها شهادت به ربوبیت خداوند دادند. در آخر آیه هم میفرماید: ما با این کار با شما اتمام حجت کردیم که کسی نگوید من خدا را نمیشناختم و غافل بودم.
آیۀ شریفه نکات فراوانی دارد که به بعضی از آنها اشاره میشود:
- معرفت به خداوند از این طریق، تماماً حضوری و شهودی است و بیرون از نفس انسان نیست؛ چون فرمود: «أشهدهم علی أنفسهم».
- خداوند میتوانست بفرماید: «أحضرهم» یا «أعلمهم» اما فرمود: «أشهدهم»؛ چون شهادت، علمی است که انسان آن را تحمل میکند تا در جای خود ادایش کند. لذا انسان باید در عالم دنیا و آخرت طبق این علم حضوری به توحید، عمل کند و شهادت بدهد.
- قاعده این است که وقتی خداوند نفس انسان را به بنی آدم از ازل تا ابد اشهاد کرد، از نفس آنها سؤال میکرد و میپرسید: «ألستم بأنفسکم» و طبیعتاً آنها هم میگفتند: «بلی». اما خداوند بلافاصله از آنها پرسید: «ألست بربّکم» و آنها هم گفتند: «بلی». این نشان میدهد که معرفت نفس و به تعبیر این درس، معرفت فطرت، همان معرفت توحید است. در واقع بیان این قسمت آیه همان بیان حدیث شریف «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»[6] است.
- مرحوم علامه؟ق؟ در تفسیر المیزان پس از توضیح بسیار زیادی که راجع به این آیه و آرای مفسرین در مورد آن میدهند، نهایتاً نظر خودشان را اینگونه بیان میکنند که این عهد در حقیقتِ نفس انسان که همان مرتبۀ فطرت انسانی باشد، از او اخذ شده است. در واقع بیان ایشان دقیقاً شاهد بر مطلبی است که در این سرفصل به دنبال آن هستیم و آن مطلب، رابطۀ بین معرفت فطرت و معرفت توحید است. ایشان روایات مربوط به عالم ذر را نیز بر همین معنا تفسیر میکنند. در ادامه به بخشی از بیانات ایشان در ذیل این آیه اشاره می کنیم:
«این وجود (انسان) داراى دو وجهه است: یکى آن وجه و رویى که به طرف دنیا دارد و یکى آن وجهى که به طرف خداى سبحان دارد، حکم آن وجهى که به طرف دنیا دارد این است که به تدریج از قوه به فعل و از عدم به وجود در آید، نخست به طور ناقص ظاهر گشته و سپس به طور دائم تکامل یابد، تا آنجا که از این نشأت رخت بر بسته و به سوى خداى خود برگردد، و همین وجود نسبت به آن وجهى که به خداى سبحان دارد امرى است غیر تدریجى به طورى که هر چه دارد در همان اولین مرحله ظهورش دارا است و هیچ قوهاى که به طرف فعلیت سوقش دهد در آن نیست.
و این دو وجه هر چند دو وجه براى شىء واحدى هستند، لیکن احکامشان مختلف است، و لذا تصور آن محتاج به داشتن قریحهاى نازک بین است...
و مقتضاى آیات فوق این است که براى عالم انسانى با همه وسعتى که دارد در نزد خداى سبحان وجودى جمعى باشد، و این وجود جمعى همان وجههاى است که گفتیم وجود هر چیزى به خداى سبحان داشته و خداوند آن را بر افراد افاضه نموده، و در آن وجه هیچ فردى از افراد دیگر غایب نبوده و افراد از خدا و خداوند هم از افراد غایب نیست، چون معقول نیست فعل از فاعل و صنع از صانع خود غایب شود، و این همان حقیقتى است که خداوند از آن تعبیر به ملکوت کرده و فرموده: <وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ> و آیه شریفه <کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ> نیز بدان اشاره دارد.
و اما این وجه دنیایى انسان که ما آن را مشاهده کرده و مىبینیم آحاد انسان و احوال و اعمال آنان به طبقات زمان تقسیم شده، و بر مرور لیالى و ایام منطبق گشته و نیز اینکه مىبینیم انسان به خاطر توجه به تمتعات مادى زمینى و لذائذ حسى از پروردگار خود محجوب شده، همه این احوال متفرع بر وجهه دیگر زندگى است که گفتیم سابق بر این زندگى و این زندگى متأخر از آن است، و موقعیت این نشأت در تفرعش بر آن نشأت موقعیت" یکون" و" کن" در جمله" أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ" را دارد.
و به این بیان روشن گردید که این نشأت دنیوى انسان مسبوق است به نشأت انسانى دیگرى که عین این نشأت است، جز اینکه آحاد موجود در آن، محجوب از پروردگار خود نیستند، و در آن نشأت وحدانیت پروردگار را در ربوبیت مشاهده مىکنند، و این مشاهده از طریق مشاهده نفس خودشان است نه از طریق استدلال، بلکه از این جهت است که از او منقطع نیستند، و حتى یک لحظه او را غایب نمىبینند، و لذا به وجود او و به هر حقى که از طرف او باشد اعتراف دارند. آرى، قذارت شرک و لوث معصیت از احکام این نشأت دنیایى است، نه آن نشأت. آن نشأت قائم به فعل خدا است، و جز فعل خدا کس دیگر فعلى ندارد- دقت فرمایید.
خواننده محترم اگر در آیه مورد بحث یعنى آیه <وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ ...> به خوبى دقت بفرماید خواهد دید که آیه اشاره مىکند به تفصیل حقیقتى که آیات فوق به طور اجمال به آن اشاره داشت، اشاره مىکند به یک نشأت انسانى که سابق بر نشأت دنیایى اوست، این نشأت است که خداوند در آن بین افراد نوع انسان تفرقه و تمایز قرار داده و هر یک از ایشان را بر نفس خود شاهد گرفته است که" <أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ> آیا من پروردگار شما نیستم؟ <قالُوا بَلى> گفتند: آرى" این است معناى آیه شریفه.»[7]
- مرحوم علامه با این بیان میفرمایند که اخذ میثاق از بندگان در عالمی مسبوق بر عالم دنیا به لحاظ زمانی نبوده بلکه در عالمی است محیط بر عالم دنیا که در واقع همان مقام فطرت انسانی است که انسان در آنجا از خالق خود جدا نیست و او را کاملاً میشناسد. لذا هر زمان به آن مقام توجه کند ربوبیت خداوند را خواهد یافت.
- نتیجه آنکه با توجه به مطالب ذکر شده خصوصاً در تفسیر آیۀ میثاق، میتوان در اینجا نتیجه گرفت که اگر کسی در همین دنیا به مقام فطرت خود توجه و معرفت حضوری پیدا کند، میتواند بدون واسطه به معرفت توحید نیز دست یابد و به طور شهودی به آن اقرار کند.
- در ادامه به تعدادی از روایات بسیاری که آیۀ میثاق را توضیح دادهاند میپردازیم تا از خلال آن مطلب روشنتر شود. البته در پایان فصل، روایات بیشتری در این زمینه مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
در روایت زراره از امام صادق؟س؟ بر همین مطلب تأکید میشود کهمعرفت به توحید با اشهاد نفس در قلب انسان ثبت شده است، اما چون انسان در عالم دنیا به کثرات توجه دارد و از وجهی که به سوی خدا دارد غافل است، آن عالم و موقف یعنی همان مقام فطرت را فراموش کرده است، لذا اگر حجاب توجه به دنیا کنار برود، باز هم آن مقام را به یاد خواهد آورد.
«عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ{علیه السلام} عَنْ قَوْلِ اللَّهِ <وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى> قَالَ ثَبَتَتِ الْمَعْرِفَةُ فِی قُلُوبِهِمْ وَ نَسُوا الْمَوْقِفَ سَیَذْکُرُونَهُ یَوْماً مَا وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَمْ یَدْرِ أَحَدٌ مَنْ خَالِقُهُ وَ لَا مَنْ رَازِقُهُ».[8]
- روایت دیگری نیز با همین مضمون از امام صادق{علیه السلام} نقل شده است. تفاوت این روایت با روایت سابق در این است که حضرت بیپرده مقام اخذ میثاق یا مقام فطرت انسانی را مقام دیدار و معاینۀ خداوند متعال میدانند که بر حضوری بودن معرفتی که از طریق فطرت به دست بیاید، تأکید دارد.
«عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ{علیه السلام} فِی قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى <وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ> قَالَ کَانَ ذَلِکَ مُعَایَنَةً لِلَّهِ فَأَنْسَاهُمُ الْمُعَایَنَةَ وَ أَثْبَتَ الْإِقْرَارَ فِی صُدُورِهِمْ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ مَا عَرَفَ أَحَدٌ خَالِقَهُ وَ لَا رَازِقَهُ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّه».[9]
معرفت فقر ذاتی و غنای حق تعالی
در این سرفصل بیان شد که با معرفت فطرت، انسان بیواسطه توحید را خواهد شناخت، اما سؤالی که باید به آن پاسخ داد، این است که چگونه از طریق معرفت فطرت، توحید شناخته میشود؟ به تعبیر دیگر چطور معرفت فطرت همان معرفت توحید است؟ پاسخ این سؤال در یک جمله معرفت به فقر ذاتی است. این سرفصل فرعی به شرح مسئلۀ فقر ذاتی انسان و غنای ذاتی حق تعالی میپردازد.
- انسان وقتی در مراتب نفس خود سیر میکند و فطرت کمکم برایش آشکار میشود، به فقر ذاتی خود در مقابل پروردگار پی میبرد. به عبارت دیگر این فقر به گونهای نیست که قابل رفع شدن باشد، بلکه انسان همواره فقیر درگاه خداوند خواهد بود. کما اینکه غنای خداوند نیز هیچگاه به فقر تبدیل نخواهد شد و حضرتش ذاتاً غنی است. لذا هر چه این فقر بیشتر برای انسان آشکار شود در مقابل، غنای پروردگار نیز بیشتر برای او جلوه میکند. به تناسب همین مطلب، در این سیر خضوع و خشوع انسان در مقام عبودیت پروردگار بیشتر شده و در نهایت به مقام توحید رهنمون میشود. در ادامه برای روشنتر شدن مطلب به آیاتی از قرآن در این زمینه و بیان تفسیر المیزان ذیل این آیات اشاره میشود:
<...وَٱللَّهُ ٱلغَنِیُّ وَأَنتُمُ ٱلفُقَرَآءُ...>[10]
<یَـٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ أَنتُمُ ٱلفُقَرَآءُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱللَّهُ هُوَ ٱلغَنِیُّ ٱلحَمِیدُ>[11]
صفات فقر و غنا از سنخ صفات ذات اضافهاند، یعنی هر چیزی حتماً یا فقیر است یا غنی. این آیات همانطور که مرحوم علامه؟رضوت؟ در تفسیر المیزان بیان کردهاند، به این مطلب اشاره میکنند که انسان جز فقر ندارد و خداوند جز غنا. فقر ذاتی انسان و غنا ذاتی خداوند متعال است.
«در این جمله (خداوند) فقر را منحصر در ایشان (انسانها)، و بىنیازى را منحصر در خود کرد، پس تمامى انحاى فقر، در مردم، و تمامى انحاى بىنیازى، در خداى سبحان است، و چون فقر و غنى عبارت از فقدان و وجدان است، و این دو، دو صفت متقابل یکدیگرند، ممکن نیست موضوعى از هر دو خالى باشد، هر چیزى که تصور شود، یا فقیر است، و یا غنى، و لازمه انحصار فقر در انسان، و انحصار غنى در خدا انحصارى دیگر است و آن عبارت از این است که: انسانها منحصر در فقر باشند، و خدا منحصر در غنى، پس انسانها غیر از فقر ندارند، و خدا غیر از غنى ندارد.
پس خداى سبحان غنى بالذات است، او مىتواند همه انسانها را از بین ببرد، چون از آنان بىنیاز است، و آنان بالذات فقیرند، و نمىتوانند به چیزى غیر از خدا، از خدا بىنیاز شوند.
و ملاک در غناى خدا از خلق، و فقر خلق به خداى تعالى، این است که: خدا خالق و مدبر امور ایشان است. و آوردن لفظ جلاله "اللَّه" اشاره به فقر خلق و غناى خدا دارد...
در نتیجه برگشت معناى کلام به نظیر این مىشود که بگوییم: هان اى انسانها! شما بدان جهت که مخلوق و مدبَر خدایید، فقراء و محتاجان به او هستید، در شما همه گونه فقر و احتیاج هست، و خدا بدان جهت که خالق و مدبر است، غنى است و غیر از او کسى غنى نیست.»[12]
- حضرت اباعبدالله؟س؟در دعای عرفه فرازی دارند که به خوبی این فقر ذاتی را روشن میکند. گویی حضرت در این فراز میفرمایند که من در مقامی که توجه به فقر خود ندارم و گمان میکنم که غنایی دارم، فقیر توام؛ چه برسد به زمانی که به فقر خود توجه میکنم و آنجا میفهمم که همۀ وجود من فقر است. خلاصه حضرت میخواهند بفرمایند که این فقر، ذاتی من است و در هیچ حالی از من جدا نخواهد شد.
«یَا رَبِّ یَا رَبِّ یَا رَبِّ إِلَهِی أَنَا الْفَقِیرُ فِی غِنَایَ فَکَیْفَ لَا أَکُونُ فَقِیراً فِی فَقْرِی».[13]
- مطلب زیر نیز که از کتاب امامت و ولایت استاد فیاضبخش انتخاب شده است به استحکام مطلب کمک میکند. نکتۀ جالب توجه اینکه ایشان برای توضیح مطلب در این قسمت، به فراز مورد بحث ما از حدیث عنوان بصری اشاره میکنند:
«رابطه بین فقر و علم بر آن با عبودیت
عبادت، با علم بر جایگاه خود در پیشگاه خداوند تلازم دارد. علم انسان بر فقر خود و غنای خداوند، رابطه مستقیم با عبادت و بندگی دارد. بر این اساس، هر میزان که انسان از فقر خود در پیشگاه خداوند آگاهتر شود، عبادتی خالصانهتر خواهد داشت.
علم بر فقر، اولین گام عبودیت
در میان مخلوقات، انسان، بنا بر مقام خلافتاللهی که دارد، گستره بینهایتی در فقر و معرفت به آن دارد. عبادت کامل هنگامی صورت میگیرد که عبد، ابراز خضوع و تذلل کامل در درگاه الهی بنماید. از سوی دیگر، رهاورد ابراز فقر و ذلت و مسکنت، خضوع و خشوع در درگاه الهی است که با اخلاص و ایمان همراه است؛ چنانکه میفرماید:
<... إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ مَنْ تَزَکَّى فَإِنَّما یَتَزَکَّى لِنَفْسِهِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ>[14]
از این منظر، اگر فلسفه خلقت انسان، رسیدن به مقام خلافتاللهی است و آن نیز، بنا بر آیه مورد استدلال، متوقف بر عبادتی است که از سر معرفت تامّ به معبود برخیزد، چنین شناختی نه فقط از راه تحصیل و اکتساب حاصل میشود، بلکه رابطه تنگاتنگی با معرفت به فقر و نیازمندی عابد به درگاه معبود یکتا دارد. چنانکه وقتی عنوان بصری از امام صادق{علیه السلام} معرفت و علمی را که مخصوص اولیای الهی است درخواست نمود، امام{علیه السلام} به او فرمودند:
«لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْ یَهْدِیَهُ».
چنین علمی هرگز از طریق اکتساب متعارف و مطالعه و تدبر تحصیلی حاصل نمیشود؛ راه آن، اولا، از طریق معرفت به فقر و نیاز ذاتی خود و ثانیا، مداومت بر آن و رسیدن به حقیقت بندگی در درگاه مولای بینیاز و ثالثا، درخواست عاجزانه معرفت از خداوند است؛ تا به اندازه خضوع بنده و معرفتش به فقرش، عنایت مولا شامل حال او شود:
«فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَةَ الْعُبُودِیَّةِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکُ»»[15].
2.معرفت فطرت، همان معرفت ولایت
تا اینجا این مسئله روشن شد که اصل دین و توحید، همان معرفت فطرت انسانی است. در توضیح چگونگی این مسئله نیز اشاره شد که معرفت فطرت همان معرفت فقر ذاتی انسان و در مقابل آن معرفت غنای حق تعالی است. حال در این سرفصل توضیح داده میشود که آن عالیترین مرتبۀ انسانی که توحید به طور کامل در آنجا حاضر است، مقام ولایت است.
- در سیری که انسان دارد هر چه در مسیر توجه به فطرت پیش میرود، فقر ذاتی خود بیشتر برایش آشکار میشود. او در این مسیر به جایی میرسد که بر اثر شناخت کامل فقر ذاتی خود و غنای حق تعالی به اعلی مراتب فطرت معرفت پیدا میکند. بنابراین در اثر معرفت کامل فطرت، به مقام خالص عبودیت و توحید میرسد که این مقام همان مقام ولایت است. در عین حال چون معرفت به این مقام همان معرفت به عالیترین مراتب فطرت انسانی است، میگوییم معرفت ولایت همان معرفت فطرت است.
به تعبیر مرحوم علامۀ طباطبایی؟ق؟ در اولین جملۀ رسالة الولایة، کمال اخیر انسان، یعنی چیزی که انسان با آن انسان میشود و غرض نهایی تشریع شریعت مقام ولایت است.
«رسالة فی الولایة، و أنّها هی الکمال الأخیر الحقیقی للإنسان، و أنّها الغرض الأخیر من تشریع الشریعة الحقّة الإلهیّة على ما یستفاد من صریح البرهان، و یدلّ علیه ظواهر البیانات الدینیّة»[16].
معرفت ولایت از طریق معرفت فقر ذاتی
- همانطور که گفته شد فقر و غنا از صفات ذات اضافهای است که معرفت به هر کدام مستلزم معرفت به دیگری است. بنابراین هر چه انسان به فقر ذاتی خود پی ببرد، غنای حق تعالی نیز برای او بیشتر آشکار میشود. مقام ولایت که مرتبۀ ظهور کامل فقر ذاتی انسان است، مرتبۀ ظهور کامل غنای خداوند برای انسان نیز هست. لذا آن مقام، رویی به فقر و رویی به غنا دارد. در مقایسه با سایر مخلوقات در غنای تام است و در نظر به خالق در فقر تام. بنابراین میتوانیم بگوییم که صاحب مقام ولایت یعنی امام از منظری فقیرترین و از منظری غنیترین خلایق است.
- دو شاهد زیر از کتاب امامت و ولایت به خوبی این مطلب را روشن میکند:
«رابطه مستقیم بین مراتب فقر و عبودیت
بنا بر آنچه گفته شد، بهترین و کاملترین عبادت هنگامی محقق میشود که عبد، از یکسو توجه به فقر و ناداری و عبودیت و تذلل خود داشته باشد و خداوند را از آن منزه بدارد (تسبیح) و از سوی دیگر، با خضوع و خشوع، غنا و کمال و بهاء مولا را به نظاره بنشیند (تحمید) و در نتیجه، تسبیح او را به حمدش بنماید؛ چنانکه خداوند خطاب به رسول خویش{صلوات الله علیه} میفرماید:
<فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّاباً>[17]
خلاصه آنکه، جوهره مقام خلافتاللهی انسان، سکه دورویی است که دو چهره غیر قابل انفکاک از یکدیگر دارد؛ از یک سو، باطن این مقام مستقلّا توجه میشود، که استعداد محض است و در نهایت فقر و نیاز و ذلت و مسکنت در درگاه الهی است؛ از سوی دیگر، هنگامی که به استعداد بینهایت آن در ارتباط با غنی مطلق و کسب فیض از او مینگرد، به عزت و غنای او، اشرف و اغنای خلایق است:
<وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ>[18]
بر این مبنا است که عمق معرفت به چنین فقری، سر از عزت ربوبیت و خلافتاللهی برمیآورد و هر آنچه از انانیت و کبر و عزت که از عبد در مقام بندگی زائل میشود، در ربوبیت پروردگار ظاهر میگردد[19]؛ آدمی با رازونیاز در درگاه الهی، به جایی میرسد که اسرار معارف توحیدی بر او آشکار میگردد.»[20]
«امام؛ افقر و اغنای خلایق در عالم
طی مطالب قبل مشخص گردید که در نظام طولی عالم، خلفای الهی، شفیع فیوضات پروردگار در نظام تکوین هستند. ایشان از دو منظر، دائما دو چهره متلازم دارند، که هرچند بهصورت ظاهر متضادند، ولی در حقیقت، دو جلوه یک حقیقت هستند. به این ترتیب که از منظر خَلقی، خلفای الهی، اغنیایی هستند که واسطه فیض الهی بر مادونند و در مقام محمود، ربوبیت مخلوقات مادون خود را در نظام طولی عالم بر عهده دارند. از سوی دیگر، جهت امری آنها و ارتباط با خداوند یکتا و غنی مطلق است، ایشان فقیرانی هستند که دائما محتاج افاضه باریمتعال میباشند و هرگز از خود استقلالی ندارند:
<وَ لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَ لا حَیاةً وَ لا نُشُوراً>[21]».[22]
- روایات و خصوصاً ادعیهای که در این معنا از معصومین؟عهم؟ وارد شده است نیز بیش از آن است که به شماره آید. این ادعیه اشاره به این مطلب دارند که فقر انسان با غنای خداوند جبران میشود و هر چه انسان در درگاه عزت باری تعالی؟ج؟ اظهار فقر بیشتری داشته باشد، غنیتر خواهد بود. در اینجا به ذکر دو مورد از این ادعیه اکتفا میکنیم:
«فِی بَعْضِ مُنَاجَاةِ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ لِرَبِّهِ: کَفَى بِی عِزّاً أَنْ تَکُونَ لِی رَبّاً وَ کَفَى بِی فَخْراً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً أَنْتَ لِی کَمَا أُحِبُّ فَوَفِّقْنِی لِمَا تُحِبُّ».[23]
«رُوِیَ عَنِ اَلصَّادِقِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ: ... اَللَّهُمَّ أَنْتَ اَلْعَلِیُّ اَلْعَظِیمُ وَ أَنَا عَبْدُکَ اَلْبَائِسُ اَلْفَقِیرُ أَنْتَ اَلْغَنِیُّ اَلْحَمِیدُ وَ أَنَا اَلْعَبْدُ اَلذَّلِیلُ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اُمْنُنْ بِغِنَاکَ عَلَى فَقْرِی وَ بِحِلْمِکَ عَلَى جَهْلِی وَ بِقُوَّتِکَ عَلَى ضَعْفِی یَا قَوِیُّ یَا عَزِیزُ...».[24]
- عرفا نیز در اشعار خود معمولاً با یک بیان متناقضنما از اسرار این مطلب پرده برمیدارند و از دولت فقر سخن میگویند. به عنوان نمونه خواجه در یکی از غزلیاتش به این مفهوم اینگونه اشاره میکند:
«در مقامی که صدارت به فقیران بخشند چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی»[25]
معرفت ولایت از طریق شناخت مقام خلافت
- مقام ولایت به تعبیر دیگر همان مقام خلافتاللهی است که قرآن کریم مطرح میکند. جایگاه ولایت، جایگاهی است که همۀ موجودات در سیر خود به سوی خداوند باید از آن مقام کسب فیض کنند. با نظر به آیات 30 تا 33 سورۀ مبارکۀ بقره و تفسیر آن میتوان به راز خلافت انسان پی برد. طبق این آیات خلیفۀ خداوند لاجرم باید موجودی زمینی باشد و کسی باشد که بتواند در تمامی شئون نمایانگر مستخلف عنه خود یعنی خداوند متعال باشد. خداوند در این آیات، گویی شرط خلافت را علم به اسماء معرفی میکند. علمی حضوری که باید در خلیفه به ودیعه نهاده شده باشد و امکان کسب آن حتی برای ملائکه نیز ممکن نیست. علم به اسماء در واقع علم به همۀ حقایق عالم از پس پردۀ غیب است. این علم در همان مرتبهای مطرح میشود که خداوند از بنیآدم اخذ میثاق کرد و در توضیح آیۀ میثاق در مورد آن بحث شد. این معنا از خلال بیان مرحوم علامه روشن میشود.
<وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ * وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ * قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ * قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ>[26]
- در دو فقره از بحث مرحوم علامه ذیل این آیات که در ادامه میآید، سه مطلب مهم بیان شده است: اولاً اینکه این خلافت و علم به اسماء مخصوص جناب آدم{علیه السلام} نیست، بلکه برای همۀ نوع انسان است. ثانیاً علم به اسماء مانند علم ما به اسمها در دنیا نیست بلکه از سنخ علم حضوری است، چون فرمودهاند: آن حقایق وجودی نزد او حاضر شدهاند. ثالثاً این مسمیات اسمای حقایق خارجی دارای حیات و علم بودهاند که در حجاب غیب قرار داشتهاند؛ بنابراین اینکه علم به اسماء حضوری بوده نیز با این بیان میخواند، چون علم حضوری، حضور معلوم با وجود خارجی نزد عالم است.
«...خلافت نامبرده اختصاصى به شخص آدم{علیه السلام} ندارد، بلکه فرزندان او نیز در این مقام با او مشترکند، آن وقت معناى تعلیم اسماء، این میشود: که خداى تعالى این علم را در انسانها بهودیعه سپرده، بهطورى که آثار آن ودیعه، بهتدریج و بهطور دائم، از این نوع موجود سر بزند، هر وقت بهطریق آن بیفتد و هدایت شود، بتواند آن ودیعه را از قوه به فعل در آورد.»[27]
«...علم به اسمای آن مسمیات، باید طورى بوده باشد که از حقایق و اعیان وجودهاى آنها کشف کند، نه صرف نامها، که اهل هر زبانى براى هر چیزى مىگذارند، پس معلوم شد که آن مسمیات و نامیدهها که براى آدم معلوم شد، حقایقى و موجوداتى خارجى بودهاند، نه چون مفاهیم که ظرف وجودشان تنها ذهن است، و نیز موجوداتى بودهاند که در پس پرده غیب، یعنى غیب آسمانها و زمین نهان بودهاند، و عالم شدن به آن موجودات غیبى، یعنى آن طوریکه هستند، از یکسو تنها براى موجود زمینى ممکن بوده، نه فرشتگان آسمانى، و از سوى دیگر آن علم در خلافت الهیه دخالت داشته است. کلمه (اسماء) در جمله <وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها> الخ، از نظر ادبیات، جمعى است که الف و لام بر سرش در آمده، و چنین جمعى به تصریح اهل ادب افاده عموم مىکند، علاوه بر اینکه خود آیه شریفه با کلمه (کلها، همهاش) این عمومیت را تأکید کرده.
در نتیجه مراد به آن، تمامى اسمایى خواهد بود که ممکن است نام یک مسما واقع بشود، چون در کلام، نه قیدى آمده، و نه عهدى، تا بگوییم مراد، آن اسمای معهود است.
از سوى دیگر کلمه: (عرضهم، ایشان را بر ملائکه عرضه کرد)، دلالت مىکند بر اینکه هر یک از آن اسماء یعنى مسماى به آن اسماء، موجودى داراى حیاة و علم بودهاند، و در عین اینکه علم و حیاة داشتهاند، در پس حجاب غیب، یعنى غیب آسمانها و زمین قرار داشتهاند...
وقتى این جهات نامبرده را در نظر بگیریم، یعنى عمومیت اسماء را، و اینکه مسماهاى به آن اسماء داراى زندگى و علم بودهاند، و اینکه در غیب آسمانها و زمین قرار داشتهاند، آن وقت با کمال وضوح و روشنى همان مطلبى از آیات مورد بحث استفاده مىشود، که آیه: <وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ، وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ>، (هیچ چیز نیست مگر آنکه نزد ما خزینههاى آن هست، و ما از آن خزینهها نازل نمىکنیم، مگر به اندازه معلوم) در صدد بیان آن است.»[28]
- برای فهم صحیح مطلب، حتماً توصیه میشود که متن کامل بیانات مرحوم علامه در تفسیر المیزان ذیل این آیات مطالعه شود.
- بنابر مبنایی که گفته شد، همۀ عالم در توجه خود به خداوند، در تسبیح و تحمید او و برای دستیابی به معرفت توحیدی نیازمند توجه به خلیفه و صاحب مقام ولایت خواهند بود و جز توجه و توسل به ولایت راهی به معرفت توحید وجود دارد، بلکه با نگاه دقیقتر باید گفت اصلاً معرفت توحید چیزی جز معرفت ولایت نیست.
- روایات زیادی به این موضوع اشاره دارند که به بعضی از آنها اشاره میشود. از جمله روایت برید از امام باقر{علیه السلام}. اسلوب ادبی تقدیم جار و مجرور در این روایت دلالت بر حصر دارد. لذا حضرت با این بیان میخواهند بفرمایند که تنها راه معرفت توحیدی و عبودیت حق تعالی از طریق امام{علیه السلام} است.
«عَنْ بُرَیْدٍ اَلْعِجْلِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ: بِنَا عُبِدَ اَللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اَللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اَللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ مُحَمَّدٌ حِجَابُ اَللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى»[29].
- در روایتی دیگر امام رضا{علیه السلام} از قول پدرانشان نقل میکنند که رسول اکرم{صلوات الله علیه} فرمودند: خداوند خلقی بافضیلتتر و با کرامتتر از من خلق نکرده است. این بیان، همان معنای خلیفه است. در ادامۀ این حدیث نورانی حضرت توضیح میدهند که چگونه تسبیح و تهلیل و تکبیر و تحمید به واسطۀ مقام خلافت به ملائکه تعلیم شده است. به جهت اختصار تنها بخشی از این روایت تا قسمت تعلیم تسبیح به ملائکه نقل میشود:
«عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى اَلرِّضَا عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ اَلْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : مَا خَلَقَ اَللَّهُ خَلْقاً أَفْضَلَ مِنِّی وَ لاَ أَکْرَمَ عَلَیْهِ مِنِّی قَالَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اَللَّهِ فَأَنْتَ أَفْضَلُ أَمْ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَا عَلِیُّ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَضَّلَ أَنْبِیَاءَهُ اَلْمُرْسَلِینَ عَلَى مَلاَئِکَتِهِ اَلْمُقَرَّبِینَ وَ فَضَّلَنِی عَلَى جَمِیعِ اَلنَّبِیِّینَ وَ اَلْمُرْسَلِینَ وَ اَلْفَضْلُ بَعْدِی لَکَ یَا عَلِیُّ وَ لِلْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِکَ وَ إِنَّ اَلْمَلاَئِکَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّینَا... فَکَیْفَ لاَ نَکُونُ أَفْضَلَ مِنَ اَلْمَلاَئِکَةِ وَ قَدْ سَبَقْنَاهُمْ إِلَى مَعْرِفَةِ رَبِّنَا وَ تَسْبِیحِهِ وَ تَهْلِیلِهِ وَ تَقْدِیسِهِ لِأَنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْوَاحُنَا فَأَنْطَقَهَا بِتَوْحِیدِهِ وَ تَمْجِیدِهِ ثُمَّ خَلَقَ اَلْمَلاَئِکَةَ فَلَمَّا شَاهَدُوا أَرْوَاحَنَا نُوراً وَاحِداً اِسْتَعْظَمَتْ أَمْرَنَا فَسَبَّحْنَا لِتَعْلَمَ اَلْمَلاَئِکَةُ أَنَّا خَلْقٌ مَخْلُوقُونَ وَ أَنَّهُ مُنَزَّهٌ عَنْ صِفَاتِنَا فَسَبَّحَتِ اَلْمَلاَئِکَةُ بِتَسْبِیحِنَا...».[30]
- دقت شود که غرض از بیان این روایت صرفاً ذکر فضیلتی برای اهل بیت؟عهم؟ نیست، بلکه شاهد بر این است که از اعلی مراتب خلقت یعنی ملائک تا ادنی مراتب، هر کس بخواهد خدا را بشناسد و او را تسبیح و تحمید و تقدیس کند، محتاج تعلیم خلیفه است.
- مرحوم آیتالله سعادتپرور؟رضوت؟ در کتاب فروغ شهادت توضیحی در باب شناخت مقام ولایت و خلافتاللّهی انسان دارند که برای فهم مطلب در اینجا بسیار مفید است. ایشان در آنجا از این مقام تعبیر به منزلت نورانیت میکنند و میفرمایند: انبیا و اولیا؟عهم؟ با اتکا به این مقام، نبوت و وصایت خود را آشکار مینمایند.
«انسان که خلیفة اللَّه و مظهر کاملترین تجلّیات حقّ است، مىتواند در مرتبهاى قرار گیرد که به حساب سعۀ ظرفیّت وجودى، به طور کامل، از آن منزلت نورانیّت بهرهمند شود، به شرط آنکه هیچ حجابى میان او و منزلت نورانیّت وى- از جهت قذرات طینت، و یا توجّه به عالم طبیعت- حاصل نشده باشد؛ وگرنه میزان بهرهمندىاش از آن مقام، به حساب غلظت و رقّت حجاب است.
انبیا و اوصیا؟عهم؟، چون هرگز حجابى بین آنها و فطرتشان نبوده و نخواهد بود- البتّه با تفاوتى که بین رسول اکرم{صلوات الله علیه} و ائمّۀ اطهار؟عهم؟ با دیگر انبیا و اوصیا؟عهم؟ است- لذا همیشه از منبع نور و مقام نورانیّت حقّ سبحانه بهرهمند هستند، و از این نظر مىتوانند به اذن خدا و با حفظ جنبۀ عبودیّت و بندگى و فقر، مانند حقّ سبحانه، علم و آگاهى داشته باشند که این، همان مقام خلیفةاللّهى است؛ چنانکه در دعاى رجبیّه که از ناحیۀ مقدّسه صادر شده، آمده است:
«لا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَها إِلّا أَنَّهُمْ عِبادُکَ وَ خَلْقُکَ» و هیچ فرقى میان تو و آنان نیست جز آن که آنان، بنده و آفریدۀ تواند.
نیز حضرت علی{علیه السلام} در قسمتى از حدیث نورانیّت، مىفرماید:
«إِعْلَمْ یا أَباذَرٍّ، أَنَا عَبْدُاللَّهِ- عزّوجلّ- وَ خَلیفَتُهُ عَلىَ عِبادِهِ، لاتَجْعَلُونا أَرْباباً وَ قُولُوا فِى فَضْلِنا ما شِئْتُمْ فَانَّکُمْ لاتَبْلُغُونَ کُنْهَ مَا فینَا وَ لا نِهایَتَهُ، فَإِنَّ اللَّهَ- عزّوجلّ- قَدْ أَعْطانا اکْبَرَ وَ أَعْظَمَ مِمّا یَصِفُهُ واصِفُکُمْ أَوْ یَخْطُرُ عَلى قَلْبِ أَحَدِکُمْ، فَإِذا عَرَفْتُمُونا هَکَذا فَأَنْتُمُ الْمُؤْمِنُونَ.»؛ «اى اباذر! بدان من بندهى خداوند؟عز؟ و خلیفه و جانشین او بر بندگان هستم. ما را خدا نشمارید و در فضیلت ما هر چه خواستید بگویید؛ زیرا شما، به کنه و منتهاى آن چه در ما است [کمالات ما] نمىرسید؛ و خداوند؟عز؟ به ما بزرگتر و بالاتر از آن چه شما توصیف مىکنید و یا بر قلب شما خطور مىکند، عطا فرموده است. شما اگر ما را این چنین شناختید، مؤمنان [واقعى] هستید».
با این بیان، روشن مىشود که چگونه انبیا و اوصیا؟عهم؟ با توجّه و اتّکا به منزلت نورانیّت، نبوّت و رسالت و وصایت خود را آشکار مىنمایند. نیز معلوم مىشود که چگونه صدور معجزه و کرامت و امور خارق العاده، مبتنى بر این مقام است.»[31]
- آخرین شاهد این سرفصل که به نوعی جمعبندی همۀ مطالب آن است، قسمتی دیگر از متن کتاب امامت و ولایت است که در ادامه میآید:
«اولا، خداوند واجبالوجود بالذات است و در نتیجه، او صمد و عزیز و متکبری است که کبریائیت او عزت او غیربردار نیست. بر این اساس، همه صفات کمالی که لازمه وجود ذات باری است، منحصر در اوست و همه خلایق در وجود و کمالات وجودی، فقیران درگاه اویند؛ چنانکه میفرماید:
<... وَ اللَّهُ الْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ ...>[32]
<یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ>[33]
ثانیا، فقر و غنا از صفات ذات اضافهای هستند که معرفت به هریک، مستلزم معرفت به دیگری است.
ثالثا، هرچند همه مخلوقات فقیران درگاه الهی هستند، ولی فقر آن عدم محض نیست، بلکه عدم ملکه اوست و در نتیجه، به لحاظ ملکه ذومراتب است. معنای این سخن آن است که هر مقدار استعداد فقیر در فقر خود بیشتر باشد، او قابلیت بیشتری در بهرهمندی از غنای غنی دارد و در نتیجه، چون موجود انسانی در میان خلایق استعداد بینهایت دارد، قابلیت دریافت بینهایت رحمت را از درگاه الهی نیز دارد.
رابعا، همه خلایق فقر خود را به درگاه الهی عرضه میدارند و با زبان حال و قال ابراز نیاز نموده، از او درخواست غنای خود را میکنند. فیض خداوند نیز، بنا بر سنت لایزال الهی، از طریق خلیفه پروردگار بر آنان جاری میشود. به این ترتیب، در حقیقت سؤال همه خلایق، هرچند اولا و بالذات از ذات باری است و همگی از او طلب کمال مینمایند، ولی ثانیا و بالعرض و از باب ابتغای وسیله، ایشان استمداد فیض از خلیفه او مینمایند؛ زیرا اوست که مقام شفاعت کبری را در هدایت و ایصال فیض دارد و همگی نیاز خود را به او عرضه میدارند و طلب فیض و عنایت از او میکنند و او نیز، بنا بر ظرفیت و استعداد یکایک خلایق، به اذن الهی بر آنان افاضه میکند. ...».[34]
- در پایان باید به این نکته اشاره کرد که از این منظر نگاه به مسئلۀ ولایت و امامت دیگر یک مسئلۀ اعتقادی بیرون از نفس انسان نیست، بلکه معرفت پیدا کردن به مسئلۀ ولایت از مسیر معرفت پیدا کردن به فطرت میگذرد و هر چقدر انسان به فطرت خود توجه پیدا کرده و به معرفت آن دست یابد، میتواند به مقام ولایت و به تبع آن به توحید نیز معرفت پیدا کند.
به همین علت است که رسول گرامی اسلام{صلوات الله علیه}در خطبۀ غدیر وقتی میخواهند حضرت امیر{علیه السلام}را به عنوان جانشین خود معرفی کنند، مبنای خود را بر همین مطلب قرآنی[35] استوار میکنند که ولایت حتی از خود انسان به خودش نیز نزدیکتر است.
«فی حَدِیثٍ طَوِیلٍ: أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ قَالَ یَوْمَ اَلْغَدِیرِ : أَیُّهَا اَلنَّاسُ مَنْ أَوْلَى بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ؟ قَالُوا: اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ فَقَالَ: اَللَّهُمَّ اِشْهَدْ وَ أَنْتَ یَا جَبْرَئِیلُ فَاشْهَدْ، قَالَهَا ثَلاَثاً، ثُمَّ أَخَذَ بِیَدِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَرَفَعَهُ إِلَیْهِ ثُمَّ قَالَ: اَللَّهُمَّ مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ، اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»[36].
3.ضمیمه: روایات مرتبط با مباحث درس
اگر چه در ذیل هر مبحث روایات باب بررسی شد، اما به دلیل اینکه روایات زیادی هست که به نوعی با همۀ مباحث در ارتباط است و در درس بیان نشده است، در سرفصلی جداگانه به این روایات پرداخته میشود. مدرس محترم میتواند به فراخور کلاس از این روایات استفاده کند.
1.ارتباط بین اخذ میثاق، معرفت فطرت و معرفت توحید
در بخشی از روایات کیفیت اخذ میثاق و چگونگی اقرار به توحید توسط بنیآدم بیان شده است. همچنین در این روایات توضیح داده می شود که اگر اخذ میثاق نبود هیچکس خالق و رازق خود را نمیشناخت.
«عَنِ اَلْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ عَنْ عَلِیٍّ{علیه السلام} قَالَ: أَتَاهُ اِبْنُ اَلْکَوَّاءِ فَقَالَ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ أَخْبِرْنِی عَنِ اَللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى هَلْ کَلَّمَ أَحَداً مِنْ وُلْدِ آدَمَ قَبْلَ مُوسَى - فَقَالَ عَلِیٌّ{علیه السلام} قَدْ کَلَّمَ اَللَّهُ جَمِیعَ خَلْقِهِ بَرَّهُمْ وَ فَاجِرَهُمْ وَ رَدُّوا عَلَیْهِ اَلْجَوَابَ فَثَقُلَ ذَلِکَ عَلَى اِبْنِ اَلْکَوَّاءِ وَ لَمْ یَعْرِفْهُ فَقَالَ لَهُ کَیْفَ کَانَ ذَلِکَ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ لَهُ أَ وَ مَا تَقْرَأُ کِتَابَ اَللَّهِ إِذْ یَقُولُ لِنَبِیِّکَ - وَ <إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی> فَأَسْمَعَهُمْ کَلاَمَهُ وَ رَدُّوا عَلَیْهِ اَلْجَوَابَ کَمَا تَسْمَعُ فِی قَوْلِ اَللَّهِ یَا اِبْنَ اَلْکَوَّاءِ قالُوا بَلى فَقَالَ إِنِّی أَنَا اَللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَا وَ أَنَا اَلرَّحْمَنُ فَأَقَرُّوا لَهُ بِالطَّاعَةِ وَ اَلرُّبُوبِیَّةِ وَ مَیَّزَ اَلرُّسُلَ وَ اَلْأَنْبِیَاءَ وَ اَلْأَوْصِیَاءَ وَ أَمَرَ اَلْخَلْقَ بِطَاعَتِهِمْ فَأَقَرُّوا بِذَلِکَ فِی اَلْمِیثَاقِ فَقَالَتِ اَلْمَلاَئِکَةُ شَهِدْنَا عَلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ <أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ اَلْقِیامَةِ إِنّا کُنّا عَنْ هذا غافِلِینَ> ».[37]
- در این روایت بیان میشود که خداوند با یکایک انسانها سخن گفته است و از همۀ آنها بر توحید اقرار گرفته است.
«عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ{علیه السلام} قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- <حُنَفاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ> وَ عَنِ الْحَنِیفِیَّةِ فَقَالَ هِیَ الْفِطْرَةُ الَّتِی فَطَرَ اللَّهُ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ وَ قَالَ فَطَرَهُمُ اللَّهُ عَلَى الْمَعْرِفَةِ قَالَ زُرَارَةُ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- <وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ الْآیَةَ> قَالَ أَخْرَجَ مِنْ ظَهْرِ آدَمَ ذُرِّیَّتَهُ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَخَرَجُوا کَالذَّرِّ فَعَرَّفَهُمْ وَ أَرَاهُمْ صُنْعَهُ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَمْ یَعْرِفْ أَحَدٌ رَبَّهُ وَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ{صلوات الله علیه} کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ یَعْنِی عَلَى الْمَعْرِفَةِ بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُهُ فَذَلِکَ قَوْلُهُ- <وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه>».[38]
- این روایت شریفه ارتباط بین دین حنیف و اخذ میثاق را شرح میدهد که امام{علیه السلام} بازگشت هر دو را به معرفت فطرت میدانند.
«عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ {علیه السلام} أَصْلَحَکَ اللَّهُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ- <فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها> قَالَ فَطَرَهُمْ عَلَى التَّوْحِیدِ عِنْدَ الْمِیثَاقِ عَلَى مَعْرِفَتِهِ أَنَّهُ رَبُّهُمْ قُلْتُ وَ خَاطَبُوهُ قَالَ فَطَأْطَأَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَمْ یَعْلَمُوا مَنْ رَبُّهُمْ وَ لَا مَنْ رَازِقُهُم».[39]
- دلالت این روایت مانند روایت قبلی است که ارتباط بین میثاق و معرفت فطرت را بیان میکند.
2.ارتباط بین اخذ میثاق، معرفت فطرت و معرفت ولایت
بخشی از این روایات به ارتباط بین اخذ میثاق، معرفت فطرت و از رهگذر آن به معرفت ولایت میپردازد که از دقیقترین روایات این باب است. این روایات بیان میکند که اولاً اولین کسی که به توحید اقرار کرده صاحب مقام ولایت است و ثانیاًهمۀ انسانها در مرتبۀ اخذ میثاق علاوه بر اقرار به توحید، به مقام نبوت و ولایت نیز اقرار کردهاند.
«عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ بَعْضَ قُرَیْشٍ قَالَ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : بِأَیِّ شَیْءٍ سَبَقْتَ اَلْأَنْبِیَاءَ وَ أَنْتَ بُعِثْتَ آخِرَهُمْ وَ خَاتَمَهُمْ فَقَالَ: إِنِّی کُنْتُ أَوَّلَ مَنْ أَقَرَّ بِرَبِّی وَ أَوَّلَ مَنْ أَجَابَ حَیْثُ «أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ» «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا: بَلى» ، فَکُنْتُ أَوَّلَ مَنْ قَالَ: بَلَى، فَسَبَقْتُهُمْ إِلَى اَلْإِقْرَارِ بِاللَّهِ.»[40]
- در این روایت بیان میشود که حضرت ختمی مرتبت{صلوات الله علیه} اولین کسی است که اقرار به توحید کرده است و این اولین هم زمانی نیست بلکه رتبی است؛ یعنی ایشان در بین انبیا و اولیا؟عهم؟بالاترین رتبه در معرفت به توحید و قرب به پروردگار را دارد.
«حَدَّثَنَا الْهَیْثَمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الرُّمَّانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا{علیه السلام} عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ{علیه السلام} فِی قَوْلِهِ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها قَالَ هُوَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَلِیُّ اللَّهِ إِلَى هَاهُنَا التَّوْحِید».[41]
- این روایت نشان میدهد که اساساً ولایت چیزی جدا از توحید نیست و اقرار به توحید بدون اقرار به ولایت معنا ندارد و اقرار به توحید با اقرار به ولایت کامل میشود.
«عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: فِی قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ <وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ> قَالَ أَخْرَجَ اَللَّهُ مِنْ ظَهْرِ آدَمَ ذُرِّیَّتَهُ إِلَى یَوْمِ اَلْقِیَامَةِ کَالذَّرِّ فَعَرَّفَهُمْ نَفْسَهُ وَ لَوْ لاَ ذَلِکَ لَمْ یَعْرِفْ أَحَدٌ رَبَّهُ وَ قَالَ <أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى> وَ إِنَّ هَذَا مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ عَلِیٌّ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ».[42]
- این روایت نشان میدهد همانگونه خداوند خود را از طریق معرفت نفس به بنیآدم شناساند، مقام ولایت را نیز از همان طریق به آنها شناسانده است.
«أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: «إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لاَ یَحْتَمِلُهُ إِلاَّ صُدُورٌ مُنِیرَةٌ، وَ قُلُوبٌ سَلِیمَةٌ، وَ أَخْلاَقٌ حَسَنَةٌ. إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى أَخَذَ مِنْ شِیعَتِنَا اَلْمِیثَاقَ، کَمَا أَخَذَ عَلَى بَنِی آدَمَ، حَیْثُ یَقُولُ عَزَّ وَ جَلَّ: <وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى> فَمَنْ وَفَى لَنَا وَفَى اَللَّهُ لَهُ بِالْجَنَّةِ، وَ مَنْ أَبْغَضَنَا وَ لَمْ یُؤَدِّ حَقَّنَا فَفِی اَلنَّارِ خَالِداً مُخَلَّداً».[43]
«عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: قُلْتُ لَهُ لِمَ سُمِّیَ أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ ؟ قَالَ: «اَللَّهُ سَمَّاهُ، وَ هَکَذَا أَنْزَلَ فِی کِتَابِهِ : <وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ> وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولِی وَ أَنَّ عَلِیّاً أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ».[44]
«عَنْ جَابِرٍ الْأَنْصَارِیِّ قَالَ جَابِرٌ: بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ{علیه السلام} إِلَى سَلْمَانَ الْفَارِسِیِّ وَ الْمِقْدَادِ بْنِ الْأَسْوَدِ الْکِنْدِیِّ وَ أَبِی ذَرٍّ جُنْدَبِ بْنِ جُنَادَةَ الْغِفَارِیِّ وَ عَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ وَ حُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِیِّ وَ خُزَیْمَةَ بْنِ ثَابِتٍ ذِی الشَّهَادَتَیْنِ وَ ابو [أَبِی] الْهَیْثَمِ مَالِکِ بْنِ التَّیِّهَان الْأَشْهَلِیِّ وَ أَبِی الطُّفَیْلِ عَامِرِ بْنِ وَاثِلَهَ وَ سُوَیْدِ بْنِ غَفَلَةَ وَ سَهْلٍ وَ عُثْمَانَ ابْنَیْ حُنَیْفٍ وَ یَزِیدَ السُّلَمِیِّ فَحَضَرْنَا یَوْمَ جُمُعَةٍ ضُحًى فَلَمَّا اجْتَمَعْنَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ{علیه السلام} عَنْ یَمِینِهِ وَ أَمَرَ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ) بِأَنْ لَا یَدْخُلَ أَحَدٌ وَ کَانَ انَسٌ فِی ذَلِکَ الْوَقْتِ خَادِمَهُ فَأَمَرَهُ بِالانْصِرَافِ إِلَى مَنْزِلِهِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیْنَا بِوَجْهِهِ الْکَرِیمِ عَلَى اللَّهِ وَ قَالَ لَنَا أَبْشِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ مَنَّ عَلَیْنَا بِفَضْلِهِ وَ عَلِمَ مَا فِی أَنْفُسِنَا مِنَ الخلاص [الْإِخْلَاصِ] لَهُ وَ الْإِیمَانِ بِهِ وَ الْإِقْرَارِ بِوَحْدَانِیَّتِهِ وَ بِمَلَائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ عَلِمَ، وَفَّاکُمُ الْجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسَابٍ أَنْتُمْ وَ مَنْ کَانَ کَمَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ مَنْ مَضَى وَ مَنْ یَأْتِی إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ... وَ عَرَّشَ عَرْشَهُ عَلَى الْأَظِلَّةِ و <أَخَذَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى>: کَانَ یَعْلَمُ مَا فِی أَنْفُسِهِمْ وَ الْخَلْقُ أَرْوَاحٌ وَ أَشْبَاحٌ فِی الْأَظِلَّةِ یُبْصِرُونَ وَ یَسْمَعُونَ وَ یَعْقِلُونَ فَأَخَذَ عَلَیْهِمُ الْعَهْدَ وَ الْمِیثَاقَ لَیُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ بِمَلَائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ ثُمَّ تَجَلَّى لَهُمْ وَ جَلَّى عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ وَ التِّسْعَةَ الْأَئِمَّةَ مِنَ الْحُسَیْنِ الَّذِینَ سَمَّیْتُهُمْ لَکُمْ فَأَخَذَ لِیَ الْعَهْدَ وَ الْمِیثَاقَ عَلَى جَمِیعِ النَّبِیِّینَ. وَ هُوَ قَوْلُهُ اَلَّذِی أَکْرَمَنِی بِهِ جَلَّ مِنْ قَائِلٍ «وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ: أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِکُمْ إِصْرِی قالُوا: أَقْرَرْنا قالَ: فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ اَلشّاهِدِینَ» وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ اَلْمِیثَاقَ أُخِذَ لِی عَلَى جَمِیعِ اَلنَّبِیِّینَ وَ أَنِّی أَنَا اَلرَّسُولُ اَلَّذِی خَتَمَ اَللَّهُ بِیَ اَلرُّسُلَ وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى: «رَسُولَ اَللّهِ وَ خاتَمَ اَلنَّبِیِّینَ» فَکُنْتُ وَ اَللَّهِ قَبْلَهُمْ وَ بُعِثْتُ بَعْدَهُمْ وَ أُعْطِیتُ مَا أُعْطُوا وَ زَادَنِی رَبِّی مِنْ فَضْلِهِ مَا لَمْ یُعْطِهِ لِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ غَیْرِی فَمِنْ ذَلِکَ أَنَّهُ أَخَذَ لِیَ اَلْمِیثَاقَ عَلَى سَائِرِ اَلنَّبِیِّینَ وَ لَمْ یَأْخُذْ مِیثَاقِی لِأَحَدٍ وَ مِنْ ذَلِکَ مَا نَبَّأَ نَبِیّاً وَ لاَ أَرْسَلَ رَسُولاً إِلاَّ أَمَرَهُ بِالْإِقْرَارِ بِی وَ أَنْ یُبَشِّرَ أُمَّتَهُ بِمَبْعَثِی وَ رِسَالَتِی...».[45]
- توصیه میشود که این روایت نورانی که به بخشی از آن اشاره شد، به طور کامل مطالعه گردد. این روایت نیز نورانیت فراوان و نکات بسیار دقیقی در توضیح مقام ولایت و ارتباط آن با مقام اخذ میثاق دارد که در خور تأمل فراوان است.
«...اَللَّهُمَّ إِنَّکَ دَعَوْتَنَا لِتُشْهِدَنَا عَلَى أَنْفُسِنَا أَنَّکَ رَبُّنَا وَ سَیِّدُنَا وَ مَوْلاَنَا فَأَجَبْنَاکَ بِالْإِقْرَارِ لَکَ وَ أَشْهَدْتَنَا بِذَلِکَ عَلَى أَنْفُسِنَا فَقُلْتَ فِی کِتَابِکَ اَلْمُنْزَلِ عَلَى نَبِیِّکَ اَلْمُرْسَلِ <وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى> ثُمَّ أَشْهَدْتَنَا عَلَى أَنْفُسِنَا أَنَّ مُحَمَّداً صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ رَسُولَکَ خَاتَمُ اَلنَّبِیِّینَ وَ سَیِّدُ اَلْمُرْسَلِینَ وَ إِمَامُ اَلْمُتَّقِینَ وَ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ سَیِّدَ اَلْعَرَبِ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ وَصِیُّ رَسُولِ رَبِّ اَلْعَالَمِینَ ثُمَّ أَمَرْتَنَا بِالطَّاعَةِ فَقُلْتَ <یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ> فَأَخَذْتَ بِذَلِکَ عَلَیْنَا اَلْعَهْدَ وَ اَلْمَوَاثِیقَ لِئَلاَّ نَقُولَ <إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ>...».[46]
- این بخش از زیارت رسول اکرم{صلوات الله علیه}نیز بر بحث اخذ میثاق ولایت از بنیآدم دلالت دارد و بر نفسی و درونی بودن این معرفت نیز تأکید دارد.
3.جدا شدن مؤمن و کافر حین اخذ میثاق
بخشی از روایات باب اخذ میثاق دلالت بر این دارند که انسانهای کافر و مؤمن در همان مرتبه از هم تمییز داده شدهاند. با تقریری که از علامه در مورد محل اخذ میثاق گذشت، معنای این روایات روشن است.
«عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام} قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها مَا تِلْکَ الْفِطْرَةُ قَالَ هِیَ الْإِسْلَامُ فَطَرَهُمُ اللَّهُ حِینَ أَخَذَ مِیثَاقَهُمْ عَلَى التَّوْحِیدِ قَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ وَ فِیهِ الْمُؤْمِنُ وَ الْکَافِرُ».[47]
- با مبنایی که بیان شد، طبق این روایت همه بر فطرت توحیدی خلق شدهاند، اما برخی زیر بار آن رفتهاند و برخی آن را نپذیرفتهاند.
«عَن الصّادِق{علیه السلام} قَالَ: إِنَّ اَللَّهَ قَالَ لِمَاءٍ: کُنْ عَذْباً فُرَاتاً أَخْلُقْ مِنْکَ جَنَّتِی وَ أَهْلَ طَاعَتِی، وَ قَالَ لِمَاءٍ: کُنْ مِلْحاً أُجَاجاً أَخْلُقْ مِنْکَ نَارِی وَ أَهْلَ مَعْصِیَتِی، فَأَجْرَى اَلْمَاءَیْنِ عَلَى اَلطِّینِ، ثُمَّ قَبَضَ قَبْضَةً بِهَذِهِ وَ هِیَ یَمِینٌ، فَخَلَقَهُمْ خَلْقاً کَالذَّرِّ، ثُمَّ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ وَ عَلَیْکُمْ طَاعَتِی؟ قَالُوا: بَلَى. فَقَالَ لِلنَّارِ : کُونِی نَاراً . فَإِذَا نَارٌ تَأَجَّجُ، وَ قَالَ لَهُمْ: قَعُوا فِیهَا. فَمِنْهُمْ مَنْ أَسْرَعَ، وَ مِنْهُمْ مَنْ أَبْطَأَ فِی اَلسَّعْیِ، وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یَبْرَحْ مَجْلِسَهُ، فَلَمَّا وَجَدُوا حَرَّهَا رَجَعُوا، فَلَمْ یَدْخُلْهَا مِنْهُمْ أَحَدٌ. ثُمَّ قَبَضَ قَبْضَةً بِهَذِهِ، فَخَلَقَهُمْ خَلْقاً مِثْلَ اَلذَّرِّ، مِثْلَ أُولَئِکَ، ثُمَّ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ مِثْلَ مَا أَشْهَدَ اَلْآخَرِینَ، ثُمَّ قَالَ لَهُمْ: قَعُوا فِی هَذِهِ اَلنَّارِ . فَمِنْهُمْ مَنْ أَبْطَأَ، وَ مِنْهُمْ مَنْ أَسْرَعَ، وَ مِنْهُمْ مَنْ مَرَّ بِطَرْفَةِ عَیْنٍ، فَوَقَعُوا فِیهَا کُلُّهُمْ، فَقَالَ: اُخْرُجُوا مِنْهَا سَالِمِینَ. فَخَرَجُوا لَمْ یُصِبْهُمْ شَیْءٌ. وَ قَالَ اَلْآخَرُونَ: یَا رَبَّنَا، أَقِلْنَا نَفْعَلْ کَمَا فَعَلُوا. قَالَ: قَدْ أَقَلْتُکُمْ. فَمِنْهُمْ مَنْ أَسْرَعَ فِی اَلسَّعْیِ، وَ مِنْهُمْ مَنْ أَبْطَأَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یَبْرَحْ مَجْلِسَهُ، مِثْلَ مَا صَنَعُوا فِی اَلْمَرَّةِ اَلْأُولَى. فَذَلِکَ قَوْلُهُ: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ».[48]
- این روایت نیز به تمییز بین کسانی که تسلیم امر خداوند بودند و نبودند پرداخته است که ظرایف زیادی در آن هست. گویی در این جا اگر چه هر دو گروه در جواب خداوند شهادت به ربوبیت می دهند اما وقتی پای امتحان به میان میآید، همه نمیتوانند پای شهادت خود بمانند. نکتۀ مهم این است که در بین هر دو گروه مراتبی مطرح است و همه در یک مرتبه نیستند، بعضی در درجات اعلای ایمان قرار دارند و برخی پایین تر و همین طور در درجات کفر، برخی در اسفل سافلین و برخی قدری بالاترند.
«عَنْ زُرَارَةَ: أَنَّ رَجُلاً سَأَلَ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ - <وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى إِلَى آخِرِ اَلْآیَةِ> فَقَالَ وَ أَبُوهُ یَسْمَعُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ حَدَّثَنِی أَبِی أَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ قَبَضَ قَبْضَةً مِنْ تُرَابِ اَلتُّرْبَةِ اَلَّتِی خَلَقَ اَللَّهُ مِنْهَا آدَمَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَصَبَّ عَلَیْهَا اَلْمَاءَ اَلْعَذْبَ اَلْفُرَاتَ ثُمَّ تَرَکَهَا أَرْبَعِینَ صَبَاحاً ثُمَّ صَبَّ عَلَیْهَا اَلْمَاءَ اَلْمَالِحَ اَلْأُجَاجَ فَتَرَکَهَا أَرْبَعِینَ صَبَاحاً فَلَمَّا اِخْتَمَرَتِ اَلطِّینَةُ أَخَذَهَا فَعَرَکَهَا عَرْکاً شَدِیداً فَخَرَجُوا کَالذَّرِّ مِنْ یَمِینِهِ وَ شِمَالِهِ وَ أَمَرَهُمْ جَمِیعاً أَنْ یَقَعُوا فِی اَلنَّارِ فَدَخَلَ أَصْحَابُ اَلْیَمِینِ فَصَارَتْ عَلَیْهِمْ بَرْداً وَ سَلاَماً وَ أَبَى أَصْحَابُ اَلشِّمَالِ أَنْ یَدْخُلُوهَا».[49]
- این روایت نیز با بیانی سادهتر و با تقسیم افراد به اصحاب یمین و اصحاب شمال همان مطالب روایت قبل را بیان کرده است.
«مِنْ تَفْسِیرِ اَلْقُرْآنِ اَلْعَزِیزِ تَأْلِیفِ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ : وَ أَمَّا قَوْلُهُ: <وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى> فَإِنَّهُ قَالَ اَلصَّادِقُ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِ : «إِنَّ اَللَّهَ أَخَذَ اَلْمِیثَاقَ عَلَى اَلنَّاسِ لِلَّهِ بِالرُّبُوبِیَّةِ، وَ لِرَسُولِهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِالنُّبُوَّةِ، وَ لِأَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ اَلسَّلاَمُ بِالْإِمَامَةِ. ثُمَّ قَالَ: <أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ> وَ مُحَمَّدٌ نَبِیَّکُمْ وَ عَلِیٌّ إِمَامَکُمْ وَ اَلْأَئِمَّةُ اَلْهَادُونَ أَوْلِیَاءَکُمْ؟ فَقَالُوا: بَلى -مِنْهُمْ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ، وَ مِنْهُمْ تَصْدِیقٌ بِالْقَلْبِ- فَقَالَ اَللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ لَهُمْ <أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ اَلْقِیامَةِ إِنّا کُنّا عَنْ هذا غافِلِینَ>» فَأَصَابَهُمْ فِی اَلذَّرِّ مِنَ اَلْحَسَدِ مَا أَصَابَهُمْ فِی اَلدُّنْیَا، وَ مَنْ لَمْ یُصَدِّقْ فِی اَلذَّرِّ وَ بِرَسُولِهِ وَ بِالْأَئِمَّةِ فِی قَلْبِهِ، وَ إِنَّمَا أَقَرَّ بِلِسَانِهِ أَنَّهُ لَمْ یُؤْمِنْ فِی اَلدُّنْیَا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ بِالْأَئِمَّةِ فِی قَلْبِهِ. وَ اَلدَّلِیلُ عَلَى تَکْذِیبِهِمْ فِی اَلذَّرِّ قَوْلُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِیِّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ إِلاَّ أَنَّ اَلْحُجَّةَ کَانَتْ أَعْظَمَ عَلَیْهِمْ فِی اَلذَّرِّ، لِأَنَّ اَلْأَمْرَ مِنَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ کَانَ مُشَافَهَةً».[50]
- این روایت هم ظرافتهای خاص خود را دارد و با تأمل در آن میتوان آن را شاهدی برای بیان علامه در مورد عالم ذر نیز دانست.
د) تمارین مناسب درس بیستودوم
ارائه تمرینهای این درس بر عهده مدرس محترم است.
[1]- الروم، 30.
[2]- ترجمه تفسیر المیزان، ج16، ص267.
[3]- الکافی، ج2، ص12.
[4]- نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص43.
[5]- الأعراف، 172.
[6]-غرر الحکم و دررالکلم، ص588.
[7]- ترجمۀ تفسیر المیزان، ج8، صص417-418.
[8]- المحاسن، ج1، باب جوامع من التوحید، ص241.
[9]- همان، باب بدء الخلق، ص281.
[10]- محمد، 38.
[11]- فاطر، 15.
[12]- ترجمه تفسیر المیزان، ج17، ص 45-46.
[13]- إقبال الأعمال (ط - القدیمة)، ج1، ص348 (فراز پایانی دعای عرفه امام حسین{علیه السلام}).
[14]- الفاطر، 18.
[15]- امامت و ولایت از منظر عقل و نقل، ج3، ص83و84 (برهان نهم، فصل پنجم، مبحث دوم، گفتار اول).
[16]- الإنسان و العقیدة، ص 204.
[17]- النصر، 3.
[18]- المنافقون، 8.
[19]- فِی مِصْبَاحِ اَلشَّرِیعَةِ قَالَ اَلصَّادِقُ{علیه السلام}: «اَلْعُبُودِیَّةُ جَوْهَرَةٌ کُنْهُهَا اَلرُّبُوبِیَّةُ فَمَا فُقِدَ مِنَ اَلْعُبُودِیَّةِ وُجِدَ فِی اَلرُّبُوبِیَّةِ، وَ مَا خَفِیَ فِی اَلرُّبُوبِیَّةِ أُصِیبَ فِی اَلْعُبُودِیَّةِ»؛ تفسیر نور الثقلین، ج4، ص556.
[20]- امامت و ولایت از منظر عقل و نقل، ج3، ص84و85 (برهان نهم، فصل پنجم، مبحث دوم، گفتار دوم).
[21]- الفرقان، 3.
[22]- امامت و ولایت از منظر عقل و نقل، ج3، ص85 (برهان نهم، فصل پنجم، مبحث سوم).
[23]- مجموعۀ ورام، ج2، ص111.
[24]- إقبال الأعمال، ج2، ص643.
[25]- دیوان حافظ، غزل 458.
[26]- البقرة، 30-33.
[27]- ترجمۀ تفسیر المیزان، ج1، ص178.
[28]- ترجمۀ تفسیر المیزان، ج1، ص181.
[29]- الکافی، ج1، ص145.
[30]-عیون أخبار الرضا، ج1، ص262.
[31]- فروغ شهادت، ص25و26.
[32]- محمد، 38.
[33]- فاطر، 15.
[34]- امامت و ولایت از منظر عقل و جهل، ج3، ص86و87 (برهان نهم، فصل پنجم، مبحث چهارم).
[35]- <ٱلنَّبِیُّ أَولَىٰ بِٱلمُؤمِنِینَ مِن أَنفُسِهِم>؛ الاحزاب، 6.
[36]- إثبات الهداة، ج3، ص143.
[37]- بحار الأنوار، ج۶۴ ، ص۱۰۱.
[38]- التوحید (للصدوق)، ص330-331.
[39]- همان، ص330.
[40]- التفسیر (للعیاشی)، ج۲، ص39.
[41]- تفسیر القمی، ج2، ص155.
[42]- بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد علیهم السلام، ج۱، ص۷۲.
[43]- مختصر البصائر، ص۳۳۲.
[44]- همان، ص41.
[45]- الهدایة الکبری، ص380.
[46]- بحار الأنوار، ج99، ص16.
[47]- الکافی، ج2، ص12.
[48]-البرهان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص411
[49]- بحار الأنوار، ج64، ص111.
[50]-مختصر البصائر، ص۵۱۹.