الف) اهداف درس بیست‌وسوم

موضوع درس بیست‌وسوم، نسبت معرفت‌فطرت با علم‌وعمل است: معرفت فطرت هم ظهور علمی دارد و هم ظهور عملی؛ همچنین هم ارتقای علمی و هم ارتقای عملی هر دو برای نیل به معرفت فطرت ضروری است.

توضیح بیشتر اینکه سیر حدیث عنوان بصری و هدف اصلی دوره، شکل‌گیری بصیرتی عمیق در مخاطب است که هم عامل حرکت علمی و هم عامل سیر عملی باشد. این بصیرت، جلوه و مرتبه‌ای از مراتب معرفت فطرت است. به بیان دیگر، معرفت فطرت حقیقتی ذومراتب است و این حقیقت ذومراتب در مراتب گوناگون، سالک را دعوت به ارتقای علمی و عملی می‌کند؛ آن‌چنان که در تمام مراتب، هم در نظام شناختی و هم در نظام ملکات اخلاقی او ظاهر می‌شود.

پس هدف روایت شریف و فلسفه برگزاری دوره، شکل‌گیری رشحه‌ای از رشحات معرفت فطرت در مخاطب است تا سیر علمی و عملی او آغاز شود. این سیر آرام‌آرام به جایی می‌رسد که اصلا دوئیتی بین علم و عمل نیست و همه وجود سالک، یک‌پارچه معرفت است.

درباره درس بیست‌وسوم با این هدف و موضوع، نکات مهمی در کار است که به شرح ذیل ارائه می‌شود:

  1. امید است هدف فوق در سیر مطلب درس محقق شود. اما هر کدام از گام‌های این سیر، در عین اهمیت، حاوی مطالب نسبتا متفاوت و پیچیده‌ای است. لذا درس، درس دشوار و پرظرافتی است که دقت خواننده گرامی را می‌طلبد.
  2. در این درس طرحی از معنای علم و عمل و جایگاه این دو در نظام معرفت دینی شده که با تلقی رایج فاصله دارد. این فاصله در سیر مطالب، به‌ویژه بحث «جایگاه علم و عمل در نیل به مطلق معرفت» و بحث «رابطه ایمان و علم و عمل»[1] کاملاً آشکار است.

چکیده مطلب اینکه: مراتب معرفت فطرت، مراتبی از بصیرت توحیدی در نفس سالک شکل می‌دهد. این بصیرت توحیدی، ریشه علم و عمل متناسب با خود است؛ از طرف مقابل، سیر توأمان علمی و عملی حول این بصیرت توحیدی، زمینه ارتقای در مراتب معرفت فطرت را فراهم می‌آورد.

  1. درس بیست‌وسوم متناظر با منزلی از سیر حدیث عنوان بصری است که اوج مطالب روایت بیان شده است. لذا انتظار می‌رود که خواننده محترم اکنون به درکی صحیح از منطق امام؟س؟ در حدیث عنوان بصری رسیده؛ و بر همین اساس، نگاه تربیتی مکتب امام و علامه؟قهم؟ را دریابد.

در یک کلام، هدف از دوره شرح حدیث عنوان بصری -که بر مبنای نگاه تربیتی مکتب امام و علامه ؟قهم؟ تنظیم شده است-، نیل به همین بصیرت توحیدی است که خود رشحه‌ای از رشحات معرفت فطرت است؛ و علم و عمل و نظام شناختی و نظام اخلاقی سالک از او می‌تراود؛ و سیر علمی و عملی بر مدار او و بر مبنای او موفق به درک مراتب معرفت فطرت می‌شود.

به خوانندگانی که این مطالب را در کلاس درس به مباحثه می‌گذارند، توصیه می‌شود درک خود را محک بزنند و میزان نیل به این بصیرت توحیدی را بیازمایند. این محک، می‌تواند آزمونی باشد که طی آن مدرس محترم آیه یا روایتی را تعیین کند تا مخاطبین بر مبنای مطالب کلاس، آن را شرح دهند. نه فقط آیات قرآن کریم و روایات شریفه، بلکه ساحات گوناگون حیات انسانی، حتی رفتارها و افکار روزمره نیز می‌توانند محل سؤال آزمون قرار بگیرند.

ب) فرازهای مورد بحث از متن روایت در درس بیست‌وسوم

«وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ».

ج) سرفصل مطالب و سیر بیان مطالب در درس بیست‌وسوم

1.صورت علمی‌عملی، اقتضای ظهور علم حقیقی

حقیقت حیات انسانی و اصل دین، معرفت فطرت است؛ معرفت فطرت، همانا توحید حقیقی است و حقیقت آن نیز معرفت ولایت است.

اما اقتضای ظهور معرفت فطرت در نفس این است که هم صورتی علمی و هم صورتی عملی می‌یابد.[2] یعنی آن بصیرت توحیدی که در هر یک از مراتب معرفت فطرت، نصیب سالک می‌شود، به شکل یک عقیده و فکر و همزمان به شکل یک عمل و صفت اخلاقی در نفس او قرار می‌گیرد. توضیح آن‌که:

  • فطرت انسانی یک حقیقت وجودی نورانی و معرفت به آن نیز یک امر مطلق است که هیچ شکل و تعینی ندارد. وقتی این حقیقت در وجود انسان ظاهر می‌شود، به دلیل شاکله‌ای که نفس انسانی دارد، یک صورت علمی‌عملی پیدا می‌کند.

از سوی دیگر، معرفت پیدا کردن به حقیقت انسان -که همان معرفت فطرت است- نیازمند یک سیر علمی‌عملی است. بنابراین سالک هم در قوس نزول و هم در قوس صعود، این صورت علمی‌عملی را در خود می‌یابد.

  • مطلبی که گفته شد یک مطلب وجدانی است. یعنی انسان به سادگی می‌تواند وجدان کند که حقیقت انسانی یا فطرت یک کمال محض است که نه علمی است نه عملی و اساساً حتی تصور کردن آن نیز ممکن نیست. در عین حال می‌توان وجدان کرد که اگر راهی به معرفت آن حقیقت و کمال محض یا ظهور آن باشد، تنها یک راه علمی‌عملی است. انسان با وجدان خود می‌یابد که هم علم یک کمال است و هم عمل و این دو توأمان می‌توانند کمال محض فطرت توحیدی را ظاهر ساخته یا راهبر به سوی آن باشند.
  • علاوه بر دلیل وجدان، آیات و روایات بسیاری نیز به این مطلب اشاره دارند. از جملۀ این ادله، احادیثی است که در آن‌ها رابطۀ‌ اسلام و ایمان بیان شده است. گویی در این دسته از روایات، اسلام تنها اعتقاد و به بیان دیگر علم است که اگر با عمل همراه نشود، به ایمان که همان معرفت حقیقی و معرفت فطرت است، راهی ندارد. در دروس انتهایی کتاب سوم شرح حدیث عنوان بصری، بحث مفصلی درباره روایات باب ایمان می‌آید؛ لذا در این سرفصل تنها به یک آیه و یک روایت که دلالت آن‌ها بر این موضوع روشن است، اکتفا می‌شود:
  • آیه شریفه 14 حجرات، بین «اسلام» و «ایمان» تفکیک قائل شده و ادعای ایمان را از بعضی قبول نکرده و آنان را در مقام اسلام معرفی فرموده است. تبیین آیه شریفه از مطلب چنین است که ایمان، نورانیت و معرفتی است که در قلب مستقر است. این نور قلبی، منوط به اطاعت عملی از امر حق تعالی است. اما اسلام صرف تصدیق حق است و مادامی که با اطاعت عملی همراه نشود، به مرحله ایمان نمی‌رسد:

<قَالَتِ ٱلأَعرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّم تُؤمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسلَمنَا وَلَمَّا یَدخُلِ ٱلإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُم وَإِن تُطِیعُوا ٱللّهَ وَرَسُولَهُ لَا یَلِتکُم مِّن أَعمَالِکُم شَیئاً إِنَّ ٱللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ>[3]

  1. در روایتی که راوی از قول امام باقر یا امام صادق؟سهما؟ نقل می‌کند، به صراحت اشاره شده که اسلام تنها اقرار و اعتراف به دین است، اما ایمان اقرار است همراه با عمل:

«عَنْ أَحَدِهِمَا؟سهما؟ قَالَ: الْإِیمَانُ إِقْرَارٌ وَ عَمَلٌ وَ الْإِسْلَامُ إِقْرَارٌ بِلَا عَمَلٍ»[4].

2.علم و عمل، دو حقیقت متقارن

در سرفصل قبل توضیح داده شد که ظهور معرفت فطرت و سیر در آن صورتی علمی‌عملی دارد و با علم یا عمل تنها راهی به آن حقیقت نیست. اما رابطۀ خود علم و عمل با هم، رابطۀ تقارن است. عمل و عمل با هم تقارنی دائمی دارند و لذا انسان نیز باید دائماً یک سیر علمی‌عملی داشته باشد.

  • غالبا رابطۀ علم و عمل را رابطۀ ظهور و بطون یک حقیقت بیان می‌کنند؛ چنان‌که ظاهر روایات نیز دلالت بر همین معنای ظهور و بطون دارد.

اما تأمل بیشتر در رابطه علم و عمل، و تدبر در آیات و روایات باب می‌فهماند که علم و عمل، دو حقیقت‌ متقارن با همدیگر بوده و بین آن دو تقارن حقیقی برقرار است. نتیجه اینکه در سیر صحیح انسانی یا سلوک توحیدی، هیچ منزل و مقامی نیست که این دو از یکدیگر جدا باشند.

  • تقارن حقیقی علم و عمل بدین معناست که اثر و تأثر آن‌ها از و بر یکدیگر واقعی است؛ وجود یکی، وجود دیگری را ارتقا می‌دهد؛ و عدم یکی، وجود دیگری را زایل می‌کند.
  • نکته مهم آنکه تقارن حقیقی دو امر وجودی مانند علم و عمل تنها با اتحاد آن دو محقق خواهد شد. توضیح آنکه:

دو چیز وقتی با هم تقارن حقیقی دارند که از حیث وجودی، لازم و ملزوم یکدیگر باشند. لذا این دو چیز یا باید واحد باشند؛ یا باید متحد باشند. فرض وحدت علم و عمل، باطل است؛ چراکه وجدانا روشن است که علم و عمل -در عین تلازمی که با هم دارند- یکی نیستند.[5] بنابراین تقارن علم و عمل در واقع دلالت بر اتحاد حقیقی و وجودی این دو دارد.

  • البته بنا بر این برهان نمی‌توان حکم کرد که علم و عمل در تمام مراتب نفس با یکدیگر متحدند و واحد نیستند. بلکه مدعای ثابت‌شده در اینجا این است که در هر مرتبه از مراتب نفس که علم و عمل دو تا بودند -و وجدان، دوگانگی آن‌ها را دریافت و تصدیق کرد- این دو اولا متقارن با یکدیگرند؛ ثانیا بین آن‌ها اتحاد وجودی برقرار است.

محور اتحاد علم  و عمل

  • اتحاد بین دو امر نیاز به یک محور دارد. به بیان دیگر، دو چیز نمی‌توانند با هم متحد شوند، مگر آنکه امر سومی اتحاد آن دو را رقم بزند. چراکه اگر هر کدام از آن دو چیز، دیگری را با خود متحد کند، در واقع رابطه آن دو اتحاد نیست، بلکه وحدت است.

روشن شد که رابطه علم و عمل، وحدت نیست، بلکه اتحاد است. لذا باید امر سومی باشد که اتحاد علم و عمل بر مدار آن واقع شده باشد.

  • وجودی که اتحاد دو موجود دیگر را رقم زده، ناگزیر باید در مرتبه‌ای فراتر از آن دو باشد. چرا که اگر پایین‌تر باشد، بر موجود فراتر از خود اثر حقیقی نمی‌گذارد و طبعا ظرفیت متحد کردن آن دو را ندارد. همچنین اگر هم‌مرتبه آن دو باشد،‌ صرف اینکه این وجود و آن دو موجود نسبت وجودی برقرار کنند، خود نیازمند وجود چهارمی دیگری است و تسلسل لازم می‌آید. لذا اتحاد وجودی دو موجود ممکن نیست، مگر آنکه وجودی از مرتبه بالاتر، اتحاد آن دو را رقم بزند. به تعبیر بهتر، اتحاد دو موجود همواره، قائم به وجود مرتبه بالاتر است.
  • از اینجا معلوم می‌شود که اتحاد علم و عمل در هر یک از مراتب نفس، قائم به مرتبه‌ای از معرفت فطرت در مرتبه‌ای فراتر است. می‌توان گفت به‌طور کلی معرفت فطرت است که محور اتحاد علم و عمل در مراتب گوناگون نفس است.
  • بیان فوق، یک بیان تحلیلی و استدلالی است. برهان وجدانی مطلب نیز به این شرح است:

علم و عمل متحد است. اما شخص یک قلب دارد و توجهش یکی است. لذا ممکن نیست علم و عمل را در عین دوگانگی، متحد دریابد، مگر آنکه هر دو را حول امر سومی ببیند. در واقع توجهش به آن امر است و علم و عمل را حول آن امر متحد می‌یابد.

از مطلب قبل هم معلوم می‌شود که آن امر واحد که شخص متوجه به آن است و علم و عمل را حول آن متحد می‌یابد، معرفت فطرت یا همان توحید است.

  • از این بیان اخیر نکته عملی لطیفی به دست می‌آید و آن اینکه:

معرفت فطرت دو جلوه علمی و عملی دارد. سیر به‌سوی معرفت فطرت نیز، سیر توأمان علمی و عملی است. اما به صرف اینکه شخص سیری علمی داشته باشد و سیری عملی، به مقصد نمی‌رسد. بلکه سیر علمی و سیر عملی بر مدار توحید و بر مدار معرفت فطرت است که سالک را به مقصد می‌رساند. به عبارت دیگر، معیار اینکه کدام سیر علمی و کدام سیر عملی، در جهت مقصود است، توحیدی بودن و فطری و حنیفانه بودن آن است: سیر علمی حول کلمه توحید همراه با عمل خالصانه؛ و سیر عملی به‌سوی توحید بر مبنای علم توحیدی.

3.ادلۀ عقلی و نقلی تقارن علم و عمل

دوگانگی و درعین‌حال، تقارن علم و عمل، وجدانا آشکار است. اما افزون بر وجدان، ادلۀ متقنی در آیات و روایات نیز حول این بحث وجود دارد که تقارن این دو را توضیح می‌دهد که در این سرفصل به آن‌ها اشاره خواهد شد.

دلایل عقلی و روایی

  • نزد حکما، تقارن و اتحاد علم و عمل -و نه وحدت علم و عمل- چنان روشن است که تمام مکاتب حکمی، در تشریح تمام مراتب نفس و قوا و افعال آن، به این دوگانگی و دووجهی‌بودن تصریح کرده و نظریات خود را مبتنی بر همین دوگانگی سازمان داده‌اند.

برای مثال، اگر بحث از قوای حیوانی نفس باشد، آن را به دو قسم مدرکه و محرکه تقسیم می‌کنند که یکی درمی‌یابد و می‌داند؛ و دیگری حرکت می‌کند و عمل می‌کند. اگر بحث از قوای انسانی نفس باشد، آن را به دو قسم عقل نظری و عقل عملی تقسیم می‌کنند که یکی تصورات و تصدیقات را درک کرده و به حق و باطل در معقولات و مدرکات خویش پی می‌برد؛ و دیگری صناعات انسانی را کسب کرده و به زشتی و زیبایی پی برده و فکر را به کار می‌گیرد تا در عمل، خیر و زیبا را برگزیند.

  • جهت مطالعه متونی از اهل حکمت که قوای نفس و تعدد آن‌ها و افعال آن‌ها را بنا بر دوگانگی و درعین‌حال تقارن علم و عمل بیان کرده‌اند، مراجعه به این متون توصیه می‌شود:
  • ابن سینا، النفس من کتاب الشفاء، صص 70-54 (مقاله اول از فن ششم طبیعیات، مخصوصا مطالب ذیل فصل چهارم و پنجم کاملا گویاست.)؛
  • صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة ...، ج۸، صص 63-61 (فصل پنجم ذیل باب دوم با عنوان «فی قاعدة تستعلم منها تعدد القوى»، به‌خصوص بخش «البرهان على تعدد القوى أحد أمرین» در این معنا کاملا گویاست.)؛
  • الخمینی، سیدروح‌الله، تقریرات فلسفه، ج3، صص 83-80؛ ص 301و302 (بحث دلیل بر عدم تجرد نفس قبل از بدن؛ و نیز بحث شرح و نقد نظریه صدرالمتألهین؟ق؟ درباره وحدت نفس حاوی مطالبی است که کاملا مناسب این معناست).
  • غیر از وجدان و بیانات حکما، دلایل روایی روشنی بر این مدعا وجود دارد که علم و عمل دو تا هستند، اما مقارن و متحد با یکدیگر:

«عَنْ أَبِی‌عَبْدِاللَّهِ؟س؟ قَالَ: الْعِلْمُ مَقْرُونٌ إِلَى الْعَمَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَ مَنْ عَمِلَ عَلِمَ وَ اَلْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَل فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلاَّ اِرْتَحَلَ عَنْهُ.»[6]

  • طبق فراز دوم روایت شریفه، گرچه علم و عمل مقارن یکدیگرند -و همان‌طور که گذشت، این ممکن نیست، مگر آنکه هر دو ریشه در امر سومی داشته باشند-، اما علم بر عمل مقدم است و آن را فرامی‌خواند و عمل در پاسخ او و متناسب با او حاضر می‌شود. این معنا در ادامه و ذیل بحث قرآنی و با ابتنای به مطالب المیزان کاملا روشن می‌شود.

«قالَ النَّبِیُّ{صلوات الله علیه}: الْعِلْمُ‏ وَ الْعَمَلُ‏ قَرِینَانِ کَاقْتِرَانِ الرُّوحِ وَ الْجَسَدِ وَ لَا یُنْتَفَعُ بِأَحَدِهِمَا إِلَّا مَعَ الْآخَر.»[7]

«عَنْ أمِیرِالْمُؤمِنِین؟س؟: قالَ رَجُلٌ یا رَسولَ‌اللّهِ ما یَنفی عَنّی حُجَّةَ الجَهلِ؟ قالَ: العِلمُ. قالَ: فَما یَنفی عَنّی حُجَّةَ العِلمِ؟ قالَ: العَمَلُ.»[8]

« عَنْهُ؟س؟: العِلمُ بِلا عَمَلٍ وَبالٌ، العَمَلُ بِلا عِلمٍ ضَلالٌ.»[9]

«عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ السَّبِیعِیِّ عَمَّنْ حَدَّثَهُ قَالَ سَمِعْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ{صلوات الله علیه} یَقُولُ: أَیُّهَا النَّاسُ اعْلَمُوا أَنَّ کَمَالَ الدِّینِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلُ بِه.»‏[10]

«وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی‌جَعْفَرٍ؟س؟ قَالَ: قَالَ رَسُولُ‌اللَّهِ{صلوات الله علیه}: إِنَّ لِکُلِّ قَوْلٍ مِصْدَاقاً مِنْ عَمَلٍ یُصَدِّقُهُ أَوْ یُکَذِّبُهُ فَإِذَا قَالَ ابْنُ آدَمَ وَ صَدَّقَ قَوْلَهُ بِعَمَلِهِ رَفَعَ قَوْلَهُ بِعَمَلِهِ إِلَى اللَّهِ وَ إِذَا قَالَ وَ خَالَفَ قَوْلُهُ عَمَلَهُ رُدَّ قَوْلُهُ عَلَى عَمَلِهِ الْخَبِیثِ وَ هُوِیَ بِهِ فِی النَّارِ».[11]

هر کدام از روایات کریمه جای تأمل و بحث دارد. اما در این میان، ذکر دو نکته درباره دو روایت اخیر مفید است:

  1. کلام مولا؟س؟ به‌صراحت بیان داشته که کمال دین -که به تصریح آیات و روایات، همانا درک توحید است- با طلب علم و عمل به آن تحقق می‌یابد. روشن است که یگانه جایگاه درک حضوری توحید، معرفت فطرت است. لذا مطابق روایت شریفه، کمال دین همان معرفت فطرت است که ظهور و سیر به‌سوی آن در یک سامان علمی‌عملی تحقق می‌یابد. با این بیان می‌توان گفت کلام مولا؟س؟ عبارت دیگری از خود حدیث عنوان بصری است: حقیقت علم، معرفت به فطرت یا حقیقة العبودیة است. راه آن نیز چنین است: «وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ».

2.    روایت امام باقر؟س؟ در تفسیر آیه شریفه‌ 10 فاطر -که در ادامه به‌تفصیل مورد بحث قرار می‌گیرد- صادر شده است. شاید بتوان گفت این روایت، روشن‌ترین و بهترین شاهد از میان شواهد این فصل است. کلام باقرالعلوم{صلوات الله علیه} به‌صراحت بیان داشته که هر علمی مقتضی عملی متناسب با خود است؛ اگر عمل، علم را تصدیق کرد، بالایش می‌برد و اگر تصدیق نکرد، علم هم سقوط کرده و عالِم نیز با او سقوط می‌کند. لذا علم و عمل باید با هم سنخیت داشته و همدیگر را تصدیق کنند تا راهی به حقیقت امر گشوده شود.

  • پس از روایات کریمه، کلام زیر از صدرالمتألهین؟ق؟ نیز که در شرح روایت اول از امام صادق{صلوات الله علیه} است، در بیان تقارن و اتحاد علم و عمل کاملا گویاست:

«الهتف، الصوت من باب ضرب و هتف به هتافا، صاح به و دعاه و یقال: سمعت هاتفا یهتف اذا کنت تسمع الصوت و لا تبصر احدا.

قد علمت ان العلم و العمل کالروح و الجسد، یتصاحبان و یتکاملان معا، و ان کل مرتبة من العلم یقتضی عملا بحسبه و کل عمل یتهیأ به لضرب من الحال و العلم، کل ذلک اذا کانت النیة صحیحة و العمل خالصا، فقوله علیه السلام: «و العلم یهتف بالعمل فان اجابه و الا ارتحل عنه»، یعنى ان العلم اذا عمل بما یستدعیه و یقتضیه یتقوى به و یتکامل و اذا لم یعمل بمقتضاه و مؤداه، ینمحى و ینسى و یزول بالکلیة.»[12]

هتف، به معنای صدا زدن و خواندن چیزی است. امام{صلوات الله علیه} می‌فرمایند: علم، عمل را صدا می‌زند؛ اگر جواب او را داد، می‌ماند وگرنه از انسان سلب می‌شود. به تعبیر ملاصدرا؟ق؟ هر علمی به تناسب مرتبۀ خود، عملی مقتضی آن مرتبه را می‌طلبد که آن عمل مرتبۀ دیگری از علم را به دنبال دارد و علم و عمل دائماً در حال تکمیل همدیگر هستند. نکتۀ مهم آنکه ایشان تأکید می‌کند که این سامان و تکامل تصاحب دائمی تنها در جایی است که نیت صحیح و عمل خالصی در کار باشد. این همان بیانی است که در مطالب این درس بر آن تأکید شد که تقارن علم و عمل زمانی اتفاق می‌افتد که انسان، با نظر به معرفت فطرت سیر کند و بتواند عمل خالصی بر اساس همان نگاه بیاورد.

مفاد آیه شریفه 10 سوره فاطر

  • یکی از آیاتی که تقارن علم و عمل را به‌خوبی توضیح می‌دهد، آیه شریفه 10 سوره فاطر است:

<مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً إِلَیهِ یَصعَدُ ٱلکَلِمُ ٱلطَّیِّبُ وَٱلعَمَلُ ٱلصَّـٰلِحُ یَرفَعُه...>[13]

برای درک بهتر آیه شریفه و نیز فهم نسبت بحث حاضر با آیه شریفه لازم است نکات آیه شریفه مورد بررسی قرار بگیرد. تفسیری که المیزان از آیه شریفه ارائه کرده، در این راستا بسیار مناسب است:

«به هر حال مراد از" کلم" آن سخنى است که از نظر عبارت معنایى تمام داشته باشد. به شهادت اینکه در آیه آن را توصیف کرده به "طیب"، پس"کلم طیب" آن سخنى است که با نفس شنونده و گوینده سازگار باشد، به طورى که از شنیدن آن انبساط و لذتى در او پیدا شود، و نیز کمالى را که نداشت دارا گردد، و این همه وقتى است که کلام معناى حقى را افاده کند، معنایى که متضمن سعادت و رستگارى نفس باشد.

با این معنایى که براى کلم طیب کردیم، روشن مى‏شود که مراد از آن صرف لفظ نیست، بلکه لفظ بدان جهت که معنایى طیب دارد منظور است، پس در نتیجه مراد از این کلم طیب، عقاید حقى مى‏شود که انسان اعتقاد به آن را زیر بناى اعمال خود قرار دهد، و قدر یقینى از چنین عقایدى کلمه توحید است، که برگشت سایر اعتقادات حق نیز به آن است، و این کلمه توحید همان است که آیه <أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها>[14] متضمن آن است. ...

و صعود کردن "کلم طیب" به سوى خداى تعالى، عبارت است از تقرب آن به سوى خدا، چون چیزى که به درگاه خدا تقرب یابد، اعتلا یافته، براى اینکه خدا على اعلى و رفیع الدرجات است، و چون اعتقاد، قائم به معتقدش مى‏باشد، در نتیجه تقرب اعتقاد به خدا، تقرب معتقد نیز هست‏. ...

البته این هم معلوم است که وقتى اعتقاد و ایمان، حق و صادق بود، قهرا عمل صاحبش هم آن را تصدیق مى‏کند نه تکذیب، یعنى عملى که از او سرمى‏زند مطابق با آن عقاید است. پس معلوم شد که عمل از فروع علم و آثار آن است، آثارى که هیچ‌گاه از آن جداشدنى نیست، و هر چه عمل مکرر شود، اعتقاد راسخ‏تر و روشن‏تر، و در تاثیرش قوى‏تر مى‏گردد، پس عمل صالح عملى است که سزاوار هست مورد قبول خدا واقع شود، چون مهر ذلت عبودیت و اخلاص به آن خورده، و چنین عملى اعتقاد حق را در مؤثر گشتن، یعنى در صعود به سوى خدا کمک مى‏کند. و منظور از" یرفعه" همین کمک است، پس عمل صالح کلم طیب را بلند مى‏کند، و به عبارت دیگر در صعود آن کمک مى‏کند.

پس از آنچه گذشت معناى جمله <إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ> روشن گردید، و معلوم شد که ضمیر در" الیه" به خداى سبحان برمى‏گردد، و مراد از کلم طیب عقاید حق از قبیل توحید است، و مراد از صعود آن تقربش به خداى تعالى است، و مراد از عمل صالح هر عملى است که بر طبق عقاید حق صادر شود و با آن سازگار باشد[15]

با این بیان -که در شرح فراز دوم آیه شریفه آمد-، نسبت «کلم طیب» و «عمل صالح»، همان نسبت علم و عمل است که در درس حاضر مورد بحث قرار گرفت: یکی دیگری را فرامی‌خواند و دیگری او را بالا می‌برد.

همان‌طور که بحث شد، این اثر و تأثر متقابل، مقتضی تقارن و اتحاد است و اتحاد نیز قائم به حقیقتی است که هر دو از آن برخاسته و به آن بازمی‌گردند. این معنا در خود آیه شریفه نیز آشکار است:

<مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً ...>

آن حقیقت واحد که کلم طیب و عمل صالح ریشه در آن دارد و اتحاد این دو قائم به آن است، نور عزت الهی است که در قلب مؤمن قرار می‌گیرد. ظرف این عزت الهی، عبودیت مؤمن است و طریق نیل به این عبودیت، کلم طیب و عمل صالح. این بیان، عبارت دیگری است از بحث حدیث عنوان بصری: توحید حقیقی در معرفت فطرت یا همان حقیقة العبودیة مستقر است و راه نیل به آن «استعمال علم» و «استفهام از حق تعالی» یا همان سیر عملی و علمی است.

بیان المیزان ذیل این فراز نیز گویای همین معناست:

«جمله <مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً> سیاقش آن نیست که بخواهد اختصاص عزت به خدا را بیان کند، به طورى که غیر از خدا کسى دستش به آن نرسد، و نمى‏خواهد بفرماید هر کس در طلب عزت برآید، چیزى را طلب کرده که وجود ندارد، و ناشدنى است، بلکه معنایش این است که هر کس عزت مى‏خواهد باید از خداى تعالى بخواهد، زیرا عزت همه‏اش ملک خدا است، و هیچ موجودى نیست که خودش بالذات عزت داشته باشد.

در نتیجه به کار رفتن جمله <فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً> در جزاى شرط، از قبیل بکار بستن سبب در جاى مسبب است که عبارت است از درخواست عزت از خداوند ... یا اکتساب عزت به وسیله عبودیت؛ که آن هم حاصل نمى‏شود مگر با داشتن ایمان و عمل صالح».[16]

بخش‌هایی از بحث مفصل المیزان ذیل آیه شریفه 7 آل‌عمران

  • آیه شریفه در مقام معرفی آنانی است که موفق به تشخیص محکمات آیات الهی از متشابهات آن می‌شوند. آیه شریفه اینان را با عنوان «الراسخون فی العلم» معرفی می‌فرماید، یعنی کسانی که به علم حقیقی دست یافته‌اند. در واقع -و مطابق حدیث عنوان بصری-الراسخون فی العلم، عارفان به معرفت فطرت هستند و هم‌اینان موفق به تمیز محکم از متشابه قرآن کریم می‌شوند:

<هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ>[17]

  • المیزان طی یک بحث مفصل بیان می‌دارد که این راسخون در علم، همان «مطهرون» هستند که <لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ>[18]. سپس بیان می‌دارد که هدف دین، نیل به همین مقام طهارت قلبی است که همان مقام تقوای حقیقی است. از خود بیان المیزان و همچنین از سیر مطالب گذشته به دست می‌آید که این مقام طهارت و حق تقوا، همان مقام معرفت فطرت است. چنان‌که در معنای «الراسخون فی العلم» نیز آشکار شد که منظور، مقام معرفت فطرت است.

المیزان نیز راه نیل به این مقام طهارت را معرفت نفس (معرفت فطرت) معرفی می‌کند که به تربیت علمی و عملی ممکن است. این یعنی همان مطلبی است که درس حاضر در پی بیان آن است:

«قرآن قاطعانه اعلام مى‏دارد که تنها راه رسیدن انسان‌ها به این هدف این است که نفس انسان را به انسان بشناسانند، و به این منظور او را در ناحیه علم و عمل تربیت کنند.

در ناحیه علم به این قسم که حقایق مربوط به او را از مبدأ گرفته تا معاد به او تعلیم دهند، تا هم حقائق عالم، و هم نفس خود را، که مرتبط با حقایق و واقعیات عالم است بشناسد و در این صورت شناختى حقیقى نسبت به نفس خود مى‏یابد.

و اما در ناحیه عمل به این قسم که قوانین صالح اجتماعى را بر او تحمیل کنند تا شؤون زندگى اجتماعیش صالح گردد، و مفاسد زندگى اجتماعى، او را از برخوردارى از علم و عرفان باز ندارد، و بعد از تحمیل آن قوانین یک عده تکالیف عبادى بر او تحمیل کنند، که در اثر تکرار و مواظبت بر عمل به آن، نفسش و سویداى دلش متوجه مبدأ و معاد شود، و به عالم معنا و طهارت نزدیک و مشرف گردد، و از آلودگى به مادیات و پلیدیهاى آن پاک شود.»[19]

به تصریح المیزان فلسفه خلقت و تشریع دین، نیل به همین مقام طهارت و معرفت است که جایگاه آن معرفت نفس (فطرت) و طریق آن سیر علمی و عملی مناسب است.

بررسی معنای «حیات» و لوازم آن در آیه شریفه 24 انفال

  • در موارد قبل، نسبت علم و عمل با حقیقتی بررسی شد که اساس همه‌چیز و هدف همه‌چیز است. در این آیه شریفه نیز فلسفه تمام دین و ایمان و معرفت، یعنی آنچه حق تعالی و رسولش بدان دعوت فرمودند، نیل به «حیات» معرفی شده است. لذا با بررسی نسبت «حیات» با علم و عمل می‌توان به نتیجه مناسب برای بحث حاضر دست یافت.

<یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱستَجِیبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحیِیکُم...>[20]

  • بحث المیزان ذیل آیه شریفه در باب حیات و اقسام آن، متضمن بحث تقارن علم و عمل با محوریت معرفت فطرت است. در ادامه متن مزبور از المیزان طی چند بخش ارائه می‌شود.
  • هدایت تکوینی: در این فراز روشن می‌شود که اولاً زندگی، گرانبهاترین متاع هر موجود زنده است؛ و ثانیاً هدایت تکوینی الهی، انسان را -مانند همه موجودات- به سعادت خود راه نیل به آن راهنمایی می‌کند.

«زندگى گرانبهاترین متاعى است که یک موجود زنده براى خود سراغ دارد، و چگونه چنین نباشد و حال آنکه در ماوراى زندگى غیر از عدم و بطلان چیز دیگرى نیست. و معلوم است که این ارزش را براى زندگى به خاطر اثر آن قائل است که عبارت است از شعور و اراده که نشاط و سعادت زندگى انسانى به آن است، و براى همین جهت است که همواره از جهل و نداشتن حریت اراده و اختیار مى‏گریزد.

آرى، انسان هم که یکى از موجودات زنده است مانند همه موجودات مجهز به سلاحى که زندگى معنوى او را که حقیقت وجود اوست تامین کند مى‏باشد، همانطورى که تمامى انواع موجودات مسلح به سلاحى که حافظ وجود و بقایشان باشد هستند، و سلاح انسانى همین اراده و اختیار اوست که خیرات و منافع او را از شرور و مضارش مشخص نموده و او را به آن یکى سوق و از این یکى زنهار مى‏دهد.

و از آنجایى که این هدایت الهى که نوع انسانى را بسوى سعادت و خیر و به سوى منافع وجودش دلالت مى‏کند هدایتى است تکوینى و از مشخصات نحوه خلقت اوست، و محال است که نظام آفرینش در یک مورد دچار خطا و اشتباه شود لاجرم باید به طور قطع گفت که انسان سعادت وجود خود را به طور قطع درک مى‏کند، و در این درکش دچار تردید نمى‏شود، همچنان که سایر انواع مخلوقات بدون اینکه دچار سهو و اشتباه شوند به جبلّت و فطرت خود راهى را که منتهى به سعادت و منفعت و خیرشان مى‏شود مى‏پیمایند، و اگر در جایى دچار خبط مى‏شوند بخاطر تاثیر عوامل و اسباب نامناسب دیگرى است که موجودى را از مسیر خیرات و منافعش منحرف ساخته به سوى ضرر و شرش سوقش مى‏دهد، ...».

  1. در این فراز روشن می‌شود آنچه انسان را به سعادت حقیقی خود رهنمون می‌شود، همان شناخت فطرت و علم و عمل در پرتو آن است. در این هدایت هیچ خطایی راه ندارد و اگر انسان طبق این معرفت سیر کند هیچ‌گاه منحرف نخواهد شد، بلکه هر انحرافی نتیجه دوری از فطرت و سیر علمی‌عملی در سایۀ آن است.

تا آنجا که می‌توان گفت اگر کسی طبق فطرت خود سیر نکند به زندگی سعید انسانی راهی نخواهد داشت و حتی نمی‌توان عنوان زندگی را بر آنچه او بدان می‌زید، صادق دانست!

مطلب موردنظر، یعنی تقارن علم و عمل بر محور معرفت فطرت و ضرورت چنین سیری، در جای‌جای این فراز کاملا مشهود است.

«و این معنا همان معنایى است که در قرآن کریم روى آن پافشارى نموده و مى‏فرماید راه سعادت و علم و عملى که منتهى به آن مى‏شود بر هیچ انسانى پوشیده و مخفى نیست، و هر انسانى به فطرت خود مى‏فهمد که چه معارفى را باید معتقد باشد و چه کارهایى را باید بکند. خداوند در قرآن مجید مى‏فرماید: <فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ>[21] و در سوره اعلى مى‏فرماید: <الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدى... فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرى‏ سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشى‏ وَ یَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى>[22] و در سوره شمس مى‏فرماید: <وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها>[23]

آرى، گاهى مى‏شود که انسان در اعتقاد و یا عملش از طریق حق منحرف شده و دچار اشتباه مى‏گردد، لیکن این خطا و اشتباه مستند به فطرت انسانى او و هدایت الهى نیست، بلکه بخاطر این است که او خودش عقل خود را دزدیده و در اثر پیروى هواى نفس و تسویلات جنود شیطان راه رشد خود را گم کرده است، همچنان که قرآن فرموده: <إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى>‏[24] و نیز فرموده: <أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ>[25].

پس این امور و علم و عملى که فطرت انسانى، انسان را به سوى آن دعوت مى‏کند لوازم زندگى سعید انسانى است، و آن زندگى است که جا دارد نامش را زندگى گذاشت و چنین زندگى به چنین علم و عملى نیازمند است هم چنان که چنین علم و عمل مستلزم چنان زندگى است، و زندگى را از اینکه دچار منافیات شده و در نتیجه اثرش خنثى گردد حفظ نموده و دوباره به مسیر اولش باز مى‏گرداند.

از اینجا نتیجه مى‏گیریم که اگر انسان از راه راستى که فطرتش او را به آن دعوت نموده و هدایت الهى به سوى آن سوقش مى‏دهد منحرف شود قطعا لوازم سعادت زندگى را از دست داده‏ است، یعنى در علم نافع و عمل صالح کوتاهى کرده و با گراییدن به سوى جهل و فساد، اراده آزاد و عمل نافع خود را به مردگان ملحق کرده، و دیگر زنده به آن زندگى نمى‏شود مگر اینکه علم حق و عمل حق را دوباره کسب کند، و این آن معنایى است که آیه مورد بحث به آن اشاره نموده و مى‏فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید استجابت کنید دعوت خدا و رسول را وقتى شما را دعوت مى‏کنند به چیزى که شما را زنده مى‏کند.»

  1. حیات و طریق طی این مراتب: در این فراز روشن می‌شود که حیات انسان مراتبی دارد. حیات دنیوی شکلی از زندگی است که با لهو و لعب آمیخته است، اما انسان با حرکت در مسیر فطرت و با سیر علمی‌عملی خود، به تعبیر قرآن کریم به حیات دیگری زنده می‌شود و به مراتب بالاتر حیات صعود می‌کند. به بیان المیزان، انسان حیات دیگری غیر از حیات دنیوی دارد که آن حیات، حیات حقیقی اوست. به تعبیر قرآن کریم، اساساً حیات در آخرت است و به زندگی دنیوی مجازاً‌ اطلاق حیات می‌شود.

همچنین در این فراز اشاره می‌شود که قرآن کریم مرتبه‌ای دیگر از حیات را نیز ارائه می‌دهد که از حیات اخروی هم بالاتر است و شاید بتوان آن را حیات توحیدی نامید.

در این میان، نکتۀ مهم این‌که درک هر مرتبه بالاتر حیات، مقتضی سیر علمی‌عملی بر مدار معرفت فطرت است و راه دیگری ندارد.

«لام در جمله «لِما یُحْیِیکُمْ» به معناى «الى» است، و این تعبیر در استعمالات عرب زیاد است، و آن چیزى که رسول مردم را به آن دعوت مى‏کند دین حق است و دین حق همان اسلام است که قرآن کریم آن را به پیروى فطرت و پذیرفتن دعوت آن به علم نافع و عمل صالح تفسیر کرده است.

البته از نظر قرآن کریم براى حیات یک معناى دیگرى است دقیق‏تر از آن معنایى که به نظر ساده و سطحى انسان مى‏رسد. چون در نظر سطحى، حیات عبارت است از زندگى دنیوى از روز ولادت تا رسیدن مرگ که دورانى است توأم با شعور و فعل ارادى که نظیرش و یا نزدیک به آن در حیوانات نیز یافت مى‏شود، و لیکن خداى سبحان بطورى که از آیه <وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ>[26] برمى‏آید غیر این زندگى دنیایى یک زندگى دیگرى براى انسان سراغ مى‏دهد که اشتغال به زندگى دنیا که مشتى اوهام است از آن زندگى که حقیقت زندگى است باز مى‏دارد و حال آنکه اشتغال به آن اهم و نتیجه آن نتیجه وجود آدمى و تحقق دادن به اغراض روحى او است، پس اشتغال به زندگى دنیا حجابى است که میان آدمى و رسیدن به حقیقت آن زندگى که در پیش هست حایل مى‏شود. و این همان معنایى است که خداى تعالى در یکى از آیات خطابیه روز قیامت مى‏فرماید: <لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ>[27].

پس معلوم شد: براى انسان زندگى دیگرى شریف‏تر و گرانمایه‏تر از زندگى دنیا که خداوند لهو و لعبش خوانده هست، و آن زندگى اخروى است که به زودى پرده از رویش برداشته مى‏شود، و آن زندگى است که دیگر مشوب و آمیخته با لهو و لعب و لغو و گناه نیست، و در آن آدمى جز به نور ایمان و روح عبودیت سیر نمى‏کند، همچنان‌که فرموده: <أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْه>[28] و نیز فرموده: <أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها>[29].

پس این زندگى یک زندگى دیگرى است عالى‏تر و گرانبهاتر از زندگى عمومى دنیا که در آن همه رقم آدم‌ها و حتى حیوان‌ها هم به سر مى‏برند. و از امثال جمله <وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ>[30] و همچنین جمله <وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا>[31] برمى‏آید که باز یک زندگى دیگرى است ما فوق آن دو زندگى که گفتیم، ...

و کوتاه سخن، پس براى آدمى یک زندگى حقیقى هست که اشرف و کامل‏تر از حیات و زندگى پست دنیایى او است، و وقتى به آن زندگى مى‏رسد که استعدادش کامل و رسیده شده باشد، و این تمامیت استعداد به وسیله آراستگى به دین و دخول در زمره اولیاى صالحین دست مى‏دهد، همچنان‌که رسیدن به زندگى دنیایى وقتى دست مى‏دهد که نطفه‏اش رشد نموده و همچنان نمو کند تا استعدادش براى درک آن کامل شود یعنى به صورت جنین در آید.

و آیه مورد بحث که مى‏فرماید: <یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ> اشاره به همان استعداد نموده و مى‏فرماید پذیرفتن و عمل کردن به آن دستوراتى که دعوت حقه اسلامى، بشر را به آن مى‏خواند، انسان را براى درک آن زندگى حقیقى مستعد مى‏سازد. هم‌چنان که این زندگى حقیقى هم منشا و منبع اسلام است، و علم نافع و عمل صالح از آن زندگى سرچشمه مى‏گیرد، و در همین معنا است آیه شریفه <مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ>[32][33]

روشن است که آن «زندگی حقیقی» در بیان المیزان که هم منبع و منشأ اسلام است و هم مقصد دعوت اسلام، همان معرفت فطرت است که سیر علمی‌عملی بر اساس اسلام -که همان دین فطرت است- استعداد درک آن را فراهم می‌آورد.

  • نتیجه این‌که به بیان‌های گوناگون روشن شد که معرفت فطرت را جلوه‌ای علمی و عملی است. لذا سیر به‌سوی معرفت فطرت یا درک حضوری توحید، سیر توأمان علمی و عملی است که البته این سیر بر مدار فطرت و بر مدار کلمه توحید پیش می‌رود.
  • هدف از ارائه دلایل متعدد و بیان‌های گوناگون، صرفا اثبات مدعای فوق نبوده و نیست. بلکه هدف، درک ابعاد و زوایای معرفتی و سلوکی این مطلب لطیف و اساسی است که هر استدلال و بیان، به یکی از این زوایا پرداخته است. البته تأمل بیشتر، به‌خصوص در آیات و روایات مذکور، منجر به کشف ابعاد و زوایای تازه‌تری هم خواهد بود.

همچنین آیات و روایات بسیار دیگری را می‌توان در مقام شاهد این مطلب آورد. اما ضیق مجال متن، اجازه این امر را نمی‌دهد.

4.نسبت معرفت و علم و عمل

برای درک صحیح نسبت معرفت فطرت و علم‌وعمل، لازم است که نسبت این دو با مطلق معرفت -فارغ از موضوع یک معرفت خاص- روشن شود. چراکه کیفیت سیر علمی‌عملی، کیفیتی است برخاسته از ماهیت معرفت، نه اینکه تبصره‌ای مربوط به معرفتی خاص با موضوع خاص باشد.

البته لازم به ذکر است که پیش از این روشن شد مطلق معرفت یا همان علم حقیقی، همانا معرفت نفس یا همان معرفت فطرت است، نه این‌که فطرت یا حقیقت توحید و ولایت، موضوعی از میان موضوعات علم باشد.

اهل معرفت، به تبعیت از قرآن کریم، اصل معرفت را به سه مرتبۀ علم‌الیقین، عین‌الیقین و حق‌الیقین تقسیم می‌کنند. در سرفصل حاضر، چیستی این مراتب و رابطه‌ای که با سیر علمی‌عملی دارند بررسی می‌شود.

خلاصۀ مطلب آنکه مراقبت بر سیر علمی‌عملی تنها در مرتبه علم‌الیقین برقرار است و در مراتب بالاتر اساساً دوگانگی بین علم و عمل وجود ندارد، بلکه چه‌بسا التفاتی به آن‌ها نباشد.

  • به طور خلاصه می‌توان گفت علم‌الیقین مرتبه‌ای است که شخص به صورت یقینی چیزی را می‌داند. معرفت در این مرتبه صرفا استدلالی نیست، بلکه معرفتی است که شک و شبهه به آن راه ندارد. توضیح آنکه بسیار می‌شود کسی صحت استدلال و نتیجه استدلال را تصدیق می‌کند، اما به آن یقین ندارد. حال آنکه معرفت علم‌الیقین گرچه مبتنی بر دلیل است، اما معرفت بودنش قائم به کیفیت یقینی قلب است، نه قائم به آن استدلال.

مثلاً‌ شخصی بدون اینکه آتشی ببیند از طریقی می‌داند که در جایی آتشی روشن است و به این مطلب یقین دارد. این معرفت، علم‌الیقین است. اگر به آن محل برود و آتش را ببیند، معرفتی که از دیدن آتش برایش حاصل می‌شود عین‌الیقین است. اگر به میان آتش رفت و با همۀ وجود سوزندگی را حس کرد، معرفتی که در میانه آتش از آتش پیدا می‌شود، حق‌الیقین است.

  • سیر علمی‌عملی تنها در مرتبۀ اول راه دارد. انسان با این سیر می‌تواند به معرفت در مرتبۀ علم‌الیقین دست پیدا کند.

در مراتب بالاتر، شخص با درک حضوری سر و کار دارد و آنچه -از علم و عمل- از او صادر می‌شود، به اقتضای آن مرتبه معرفتی حضوری است. در واقع در آن مرتبه، التفاتی به صورت علمی یا عملی یا مراقبت بر تقارن این دو ندارد.

بلکه در آن مرتبه، اساسا وجود خود و شئون خود را چندگانه نمی‌بیند که بخواهد با مراقبت، شئون خود را به سمت وحدت بکشاند. به عبارت دیگر، در آن مرتبه، خود را واحد و شأن خود را -اعم از علم و عمل- واحد می‌یابد. آنچه به او وحدت می‌بخشد، معرفت حاصل از مشاهده است. لذا در آن مرتبه صرف توجه به مرز میان علم و عمل، خطاست. چراکه توجهی است به دوگانگی که او را از وحدت خارج کرده و حجاب مشاهده می‌شود.

در مرتبۀ اعلا، یعنی معرفت حق‌الیقین، اساسا خودی هم در کار نیست که سؤال از وحدت یا کثرت شئون و تلازم یا عدم‌تلازم علم و عمل باشد؛ بلکه حضور محض است.

  • نقل قول زیر از جناب ابن عربی؟ق؟ در تبیین مراتب معرفت، به‌خوبی مطلب فوق را توضیح می‌دهد:

«و هو [یعنی: معرفة علم الیقین] ما أعطاه الدلیل الذی لا یقبل الدخل و لا الشبهة؛ و معرفة عین الیقین و هو ما أعطته المشاهدة و الکشف؛ و معرفة حق الیقین و هو ما حصل فی القلب من العلم بما أرید له ذلک الشهود»[34].

5.ثمرۀ بینش علمی‌عملی و سیر بر اساس آن

ممکن است سؤال پیش بیاید که این همه بحث از تقارن علم و عمل و محوریت معرفت فطرت چه سودی داشته و به چه کاری می‌آید؟ از جنبه‌های گوناگون علمی و عملی و معرفتی و سلوکی می‌توان پاسخ‌های متعدد به این پرسش داد. اما پاسخ اجمالی اینکه چنین بینشی، سیر سالک را در مسیر قرب به حق تعالی، اصلاح کرده و اعتدال می‌بخشد.

در ادامه چند مورد از مهم‌ترین آثار این فهم مطرح می‌شود:

  • اولین اثری که می‌توان برشمرد، اثر علمی است: کسی که چنین فهمی پیدا کند، سخن اصیل را از سخن غیراصیل تمیز می‌دهد. در نتیجۀ فهم چنین سامانه‌ای، شخص این بصیرت را خواهد داشت که دریابد کدام مکتب، معارف را آن‌گونه که هست تبیین می‌کند.

به عنوان مثال کسی که نسبت حقیقت معرفت با علم‌وعمل را دریافت، نگاه صحیحی به امام خواهد داشت و مقام علم امام را توأم با مقام تربیت و هدایت امام می‌فهمد. یعنی در شناخت مقام امام، همان‌طور که قرآن کریم می‌فرماید، شأن تزکیه و تعلیم را توأمان و جدایی‌ناپذیر درمی‌یابد. بنابراین پرورش‌یافتگان مکتبی که اتحاد علم‌وعمل و ابتنای آن بر معرفت فطرت را نمی‌آموزد، موفق به امام‌شناسی اصیل قرآنی نخواهند بود.

این امر درباره سایر اصول دین و رئوس معارف نیز صادق است.

  • اثر دیگر این فهم، اثر عملی است: کسی که تقارن و اتحاد علم و عمل بر محور معرفت فطرت را نفهمیده باشد، در سیر قربی به‌سوی توحید، دچار اعوجاج‌ها و کجی‌هایی می‌شود. در مقابل، سیر عملی سالکی که این منظومه را دریافته، سیری معتدل و درعین‌حال، سریع خواهد بود. توضیح آنکه:
  • این سالک سیر علمی خود را با سیر عملی خود محک می‌زند و بدین‌ترتیب به ارزیابی دقیقی از جایگاه واقعی خود می‌رسد. فلذا فریب هوای نفس و حالات گذرای معنوی و یا ادعاهای مدعیان معرفت و معنویت را نمی‌خورد و همین سلامت و مصونیت، سیر او را سریع می‌کند.
  • از طرف دیگر، سیر عملی خود را نیز با سیر علمی تنظیم می‌کند. این منجر می‌شود که اولا مقصد را ببیند و در هر مرحله که هست، قله را فراموش نکند؛ ثانیا نحوه سیر در هر منزل و هر مرحله را بداند و از انحراف و لغزش مصون بماند؛ ثالثا با درک درست نسبت دستورات عملی با معارف الهی، دچار افراط و تفریط در عمل نشود. بدین‌ترتیب به برکت بینش علمی‌عملی، مسیری هموار و سیری معتدل خواهد داشت.

اساسا تفاوت سالک مجذوب و مجذوب سالک در همین است: اینکه مؤمن با جذبه‌ای ناگهانی در مسیر سلوک به جایی برسد -اصطلاحا مجذوب سالک باشد-، در بین اهل معرفت ارزش بالایی ندارد؛ بلکه ارزش آن است که سالک قدم‌به‌قدم، با استقامت عملی و شناخت علمیِ مسیر و عقبات و کریوه‌های آن، طی طریق کند ومجذوب درگاه حق تعالی شود -اصطلاحا سالک مجذوب باشد-.

5. اثر پنجم، اثر فقاهتی است: اساساً مؤمن سالک با این بینش درک علمی‌عملی است که قادر به فهم صحیح اصول و رئوس معارف اسلامی و استنباط دقیق آن‌ها از آیات شریفه و روایات کریمه خواهد بود.

برای مثال، فهم صحیح حدیث عنوان بصری بدون چنین بینشی ممکن نیست. امام؟س؟ در روایت شریف، پس از بیان حقیقت معرفت فطرت -آن هم پس از طی تشریفات مفصل-، ظهور معرفت فطرت و نحوه نیل به آن را بر پایه یک نظام علمی‌عملی بیان می‌دارند. توضیح بیشتر آن‌که امام؟س؟ علم حقیقی و معرفت فطرت را با اصطلاح «حقیقة العبودیة» بیان می‌کنند. اما در پاسخ جناب عنوان که توضیح بیشتری درباره حقیقت عبودیت می‌طلبد، امام؟س؟ ظهورات آن حقیقت و نحوه نیل به آن را بیان می‌دارند. در این بیان، ابتدا سه مطلب علمی، مربوط به بینش سالک علم حقیقی؛ و سپس سه مطلب عملی، مربوط به ملکات اخلاقی سالک را بیان می‌فرمایند. لطیفه آن‌که به تصریح امام؟س؟ سه سجیه اخلاقی، ریشه در سه صورت معرفتی دارد و این همان نسبت علم و عمل است.

در انتهای حدیث شریف نیز، امام؟س؟ در پاسخ به جناب عنوان که از ایشان تقاضای توصیه کرد، باز هم دستورات را در قالب یک نظام علمی‌عملی فرمودند.

در یک کلام، اسلوب اتحاد علم و عمل یا بینش علمی‌عملی، راه را برای فهم ظرایف کلمات وحیانی و معارف الهی هموار می‌کند.

جمع‌بندی

معرفت فطرت در قوس نزول، دو جلوه علمی و عملی دارد. اما ‌آنچه در این متن مدنظر است، تبیین قوس صعود به‌سوی معرفت فطرت است. توضیح آن‌که این متن و دوره آموزشی‌تربیتی شرح حدیث عنوان بصری و دوره‌های پس از آن، خود در واقع رشحه‌ای از رشحات معرفت فطرت است و به همین جهت عمدتا در پی روشنگری راه نیل به معرفت فطرت است، نه تبیین نظری نحوه ظهور معرفت فطرت.

اصل مطلب این است که سیر به سوی معرفت فطرت، سیر توأمان علمی و عملی است. البته این سیر تا منازل میانی چنین طرزی دارد و پس از مراتب بالای معرفت فطرت، اساسا دوگانگی علم و عمل و اصل التفات به آن‌ها برداشته می‌شود.

سیر توأمان علمی و عملی، گرچه به مقصد معرفت فطرت است، اما خود بر مدار معرفت فطرت می‌گردد. یعنی سالک با توجه به معارف فطری و توحیدی، در سیر علمی‌عملی پیش می‌رود و در نهایت همان‌ها را بدان متوجه بوده، تفصیلا و دقیقا درمی‌یابد. اگر محوریت معرفت فطرت و یا معرفت توحید از سیر علمی‌عملی برداشته شود، نظام آن فرو ریخته و چنین ملغمه‌ای هیچ‌کس را به هیچ مقصدی نمی‌تواند برساند.

درک این لطیفه ساده و اساسی -یعنی ضرورت سیر توأمان علمی و عملی بر محور معرفت فطرت و به همان مقصد-، برکات بی‌شمار معرفتی و سلوکی دارد که یکی از آن‌ها  سیر صحیح و معتدل سلوکی است؛ و دیگری فهم درست کلمات وحیانی و معارف الهی، من‌جمله خود حدیث شریف عنوان بصری.

د) تمارین مناسب درس بیست‌وسوم

ارائه تمرین‌های این درس بر عهده مدرس محترم است.

 

 

[1]- لازم به ذکر است در کتاب سوم شرح حدیث عنوان بصری، در مقدمه فصلی که به دستورات عملی امام؟س؟ می‌پردازد، بحث نسبتا مفصلی درباره نسبت ایمان و علم‌وعمل ارائه می‌شود. ان‌شاءالله.

[2]- نیازی به تذکر نیست که آن علم که در کنار عمل، معرفت فطرت را ظاهر می‌کند، یا از جهت دیگر، زمینه نیل به آن را فراهم می‌آورد، با علم حقیقی یا حقیقت علم که معادل معرفت فطرت است، یکی نیست. توضیح بیشتر آنکه: علم حقیقی، همان نور مجرد محض است که مبدأ و معاد همه معارف و اخلاقیات است؛ و علمی که در کنار عمل می‌نشیند، همان سیر فکری و استفهامی است که سالک با همراه کردن آن با سیر عملی خویش، زمینه دریافت آن نور مجرد و معرفت مطلق را در نفس خود پدید می‌آورد.

[3]- الحجرات، 14.

[4]- الکافی، ج‏2، ص 24.

[5]- این مطلب در سرفصل بعدی روشن‌تر خواهد شد.

[6]- الکافی، ج‏1، ص44.

[7]- مجموعة ورام، ج‏1، ص82.

[8]- میزان الحکمة، ج‏8، ص89.

[9]- همان.

[10]- الکافی، ج1، ص30.

[11]- تفسیر القمی، ج‏2، ص208.

[12]- شرح أصول الکافی (صدرا)، ج‏2، ص215.

[13]- الفاطر، 10.

[14]- ابراهیم، 24.

[15]- ترجمه تفسیر المیزان، ج17، ص29و30.

[16]- ترجمه تفسیر المیزان، ج17، ص28.

[17]- آل‌عمران، 7.

[18]- الواقعة، 79.

[19]- ترجمه تفسیر المیزان، ج‏3، ص90.

[20]- الأنفال، 24.

[21]- الروم: 30.

[22]- الأعلی، 11-5.

[23]- الشمس، 10.

[24]- النجم، 23.

[25]- الجاثیة، 22.

[26]- العنکبوت، 64.

[27]- ق، 22.

[28]- المجادلة، 22.

[29]- الأنعام، 122.

[30]- البقرة، 253.

[31]- الشوری، 52.

[32]- النحل، 97.

[33]- ترجمه تفسیر المیزان، ج‏9، صص56-53.

[34]- الفتوحات المکیة (اربع مجلدات)، ج‏2، الباب التاسع و الستون و مائتان، ص570.

فهرست مطالب