الف) اهداف درس دوم و سوم

پیش از هرچیز لازم به ذکر است که این درس، در واقع یک درس است. اما به‌مناسبت حجم زیاد آن در دو جلسه ارائه می‌شود.

بخشی از اهداف این دو درس، همان است که درباره درس قبل بیان شد. افزوده این درس نسبت به درس قبل، تبیین این اصل است که مرتبه توحید هر شخص با ارجاع به خود و درکی که از توحید یافته، رقم می‌خورد. این اصل به‌واسطه توجه به مسئله اقرار به توحید و مراتب آن تبیین شده است. در ادامه همین مسیر مشخص می‌شود سیر در مراتب اقرار به توحید، با اتحاد علم و عمل ممکن است. حدیث عنوان بصری نیز بستر همین سیر علمی_عملی در مراتب اقرار به توحید است.

لذا در پایان این دو درس انتظار است مخاطب متن، سستی و نابسندگی تلقی مفهومی و برهانی از توحید را دریابد و درعین‌حال سیری بودن توحید و ضرورت سیر علمی_عملی به‌سوی آن را اجمالا بفهمد. لذا خود این دو درس، گام ابتدایی یک سیر توحیدی است: سیر از تصورات رایج مفهومی و برهانی از توحید به‌سوی معنای ناب توحید به‌مثابه حقیقت واحد دربرگیرنده همه عوالم وجود.

این درس در کنار درس قبل، سازنده شالوده منظومه توحیدی حدیث شریف عنوان بصری و مبانی مکتب علامه طباطبایی؟ق؟ است. به همین دلیل لازم است مباحث این درس نیز با ابتنای آیات کریمه تنظیم شود.

نکته آخر اینکه سرفصل دوم و سوم درس، هر دو یک مطلب را البته به دو طریق و با دو کیفیت ارائه کرده‌اند. مدرس محترم هنگام ارائه، می‌تواند به تناسب استعداد و ذائقه مخاطب، یک یا هر دو سرفصل را ارائه دهد.

ب) فرازهای مورد بحث از متن روایت در درس دوم و سوم

هیچ عبارتی از روایت در این درس مورد بحث قرار نمی‌گیرد.

ج) سرفصل مطالب و سیر بیان مطالب در درس دوم و سوم

1.ذکر مطالب درس یکم در مقدمه این درس و تکمله‌ای در باب توحید

در اولین گام، یادآوری مطالب درس گذشته جهت تثبیت مطالب و مقدمه‌سازی مطالب این درس مناسب است.

  • مطابق توحید قرآنی، موحد در ظاهر و باطن خود دائما در سیر از دوبینی به سوی توحید است. موحد به توحید قرآنی، نه‌تنها همه وجودش در جهت رضای پروردگار است، بلکه اصلا کسی جز او نمی‌بیند؛ چنان ندیدنی که تمام سخن و فکر و رفتارش در اصل اقرار به کلمه <لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ> است.

«عَنْ أَبِی‌عَبْدِاللَّهِ{علیه السلام} قَالَ: بَیْنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ{علیه السلام} یَخْطُبُ عَلَى مِنْبَرِ الْکُوفَةِ إِذْ قَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ ذِعْلِبٌ ... فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَلْ رَأَیْتَ رَبَّکَ؟ قَالَ{علیه السلام}: وَیْلَکَ یَا ذِعْلِبُ مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ، فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ کَیْفَ رَأَیْتَهُ؟ قَالَ{علیه السلام}: وَیْلَکَ یَا ذِعْلِبُ لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ...».[1]

«که یکی هست و هیچ نیست جز او                وحده لا اله الا هو»[2]

  • مومن و مقرّ به توحید میباید مدام در حال عبور از مراتب پایین اسلام و ایمان و ورود به مراتب عالی و خالص آن باشد. دارای مراتب بودن اسلام و ایمان از مسلمات ظاهر بسیاری از آیات شریفه قرآن کریم است:

<یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا ...>[3]

<یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ>[4]

<یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ>[5]

<قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ>[6]

<یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ>[7]

<إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ>[8]

<... فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ>[9]

2.در منطق قرآن کریم، توحید یک اصل مسلم و بدیهی

استفاده‌های برهانی از آیات قرآن -که در سنت‌های کلامی و فلسفی اسلام موارد فراوانی دارد- در حقیقت استفاده‌های فرعی و درجه دوم از آیات است، به این معنا که دأب و غرض اصلی آیه اقامه برهان نبوده است.

از این رو درباره نمونه‌های آیات زیر، سیر مطلب به این ترتیب پیش می‌رود که ابتدا اشاره‌ای به برهان متناسب با مضمون آیه می‌شود و پس از آن، توضیح داده می‌شود که غرض اصلی آیه مطلبی غیر از برهان مذکور بوده است.

  • از برخی آیات، برهان تمانع استفاده شده است:

<لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ>[10]

«لو: یُتمنَّى بها. و أهل العربیة یقولون: لو یدلُّ على امتناع الشی‏ء لامتناع غیره»[11]

  • منابعی که آیه شریفه را در تبیین برهان تمانع استفاده کرده‌اند، آیه را چنین معنا کرده‌اند: «اگر در آسمان و زمین، خدایانی جز الله _ تعالی _ باشد، هر دو فاسد می‌شوند.» این معنا از آیه، مقدمه اول قیاس و این گزاره که «آسمان و زمین فاسد نشده‌اند و فسادی بر آن‌ها غالب نیست.» مقدمه دوم قیاس را می‌سازد. نتیجه دو مقدمه اینکه: «آسمان و زمین و تمام عالم، یک خدا بیش ندارد.»

درحالی‌که لفظ «لو» که بر سر آیه شریفه آمده، دلالت بر امر محال دارد. لذا معنای آیه چنین است: «اگر بر فرض محال، در آسمان و زمین خدایانی می‌بود، فساد عالم را گرفته بود». محال بودن تعدد خدایان از خود مفاد آیه شریفه برنمی‌آید، بلکه لحن آیه شریفه طوری است که این امر را بدیهی می‌انگارد. با این تفسیر و به‌خصوص با اعتنا به معنای حرف شرط «لو»،‌ مفاد آیه، برهان تمانع را نمی‌رساند. بلکه اصلا در پی اثبات وحدانیت حق تعالی نیست و‌ این حقیقت را پیش‌فرض گرفته است. با این مبنا، آیه شریفه در عوض اثبات وحدانیت حق تعالی، تنبه و تذکر محال بودن تعدد آلهه را مقدمه‌ای قرار داده جهت تسبیح حق تعالی از ادراکات و اعتقادات مشوب به شرک. گویی معنای آیه چنین است: «ای انسان یا ای رسول ما!، وقتی به یاد آوری که تدبیر واحد عالم نمی‌تواند از مصدر دو یا چند ربّ _معاذ الله_ صادر شده باشد، پس او را از همه بدفهمی‌ها و کج‌باوری‌ها تسبیح می‌کنی.»

  • آیه شریفه، در صدد اثبات وحدانیت حق تعالی نیست و اساسا تطبیق آن با صورت قیاس اقترانی، چندان صحیح نیست. لذا دلالت اولی و اصلی آیه شریفه بر برهان تمانع نیست، بلکه آیه شریفه دال بر تسبیح پروردگار از هر نوع شرک و وصف مشرکانه است.
  • از برخی آیات، برهان نظم استفاده شده است:

<أَ فَلَا یَنظُرُونَ إِلىَ الْابِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ 17 وَ إِلىَ السَّمَاءِ کَیْفَ رُفِعَتْ 18 وَ إِلىَ الجِبَالِ کَیْفَ نُصِبَتْ 19 وَ إِلىَ الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ 20 فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ>[12]

  • این در حالی است که آیه به‌وضوح نظر به مخلوقات را مقدمه ذکر توحید قرار داده است و نه مقدمه برهان اثبات ناظم.
  • از برخی آیات، برهان حدوث و امکان استفاده شده است:

<ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَکیلٌ>[13]

[غیر از آیه فوق، سایر آیاتی نیز که اشاره به خالقیت حق تعالی و یگانگی ذات اقدس او در خالقیت دارند، به‌عنوان شاهدی بر برهان حدوث و امکان مورد استناد قرار گرفته‌اند یا می‌توانند، قرار بگیرند. حکمی که در ادامه بیان می‌شود، درباره تمام این دسته از آیات، صادق است.]

  • اقتضای معنای «خلق» شیء،‌ حادث شدن آن است پس از آنکه نبود. لذا از آیه شریفه و سایر آیات پیرامون مقام خالقیت پروردگار، بدان‌جهت که تصریح می‌کند حق تعالی خالق است و دیگران همه مخلوق، این معنا به دست می‌آید که حق تعالی یگانه ذات واجب است که ممکنات _که همگی حادثند_ به ایجاد او _یعنی به خالقیت او_ موجود شده‌اند.

البته این برداشت صحیحی از آیه شریفه و آیات مشابه است، اما مضمون اصلی آیه شریفه مطلبی دیگر است. آیه شریفه اساسا در مقام اقامه برهان نیست، بلکه در مقام تنبیه و تذکیر حقیقتی بلند است.

  • آیه شریفه، با ذکر سه مقام خالقیت، ربوبیت و هوهویت، مخاطبش را ملتفت مقام عبودیت خود و نیز وکیل بودن حضرتش بر همه‌چیز نموده است. بدین‌ترتیب محدود ساختن آیه به معنایی که در برهان حدوث و امکان پی گرفته می‌شود، آشکارا تقلیل آیه به مطلبی فرعی است.[14]

تا اینجا روشن شد استفاده‌های برهانی از آیات شریفه، غالبا موفق به تفسیر معنای اصلی آیات نیستند. دلیل این نقص، همین است که به آیات شریفه به‌مثابه برهان منطقی نظر شده است. این در حالی است که در منطق قرآن کریم، توحید یک اصل مسلم گرفته شده و نیازی به اثبات ندارد، بلکه توحید قرآنی اساساً به قالب برهان درنمی‌آید.

  • در ادامه چند مورد از آیاتی که این درک از توحید را به‌وضوح بیان داشته‌اند، ذکر می‌شود:

<سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتّىٰ یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ>[15]

<وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَىٰ شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ>[16]

<ذَٰلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ>[17]

<قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَمَنْ فِیهَا إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ>[18]

  • به همین ترتیب در کلام اهل‌بیت؟سهم؟ نیز توحید در مقام یک اصل مسلم و بدیهی بیان شده است:

«عَنْ حَمَّادِ بْنِ عَمْرٍو النَّصِیبِیِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ؟س؟ عَنْ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فَقَالَ{علیه السلام}: نِسْبَةُ اللَّهِ إِلَى خَلْقِهِ أَحَداً صَمَداً أَزَلِیّاً صَمَدِیّاً لَا ظِلَّ لَهُ یُمْسِکُهُ وَ هُوَ یُمْسِکُ الْأَشْیَاءَ بِأَظِلَّتِهَا عَارِفٌ بِالْمَجْهُولِ مَعْرُوفٌ عِنْدَ کُلِّ جَاهِلٍ ...».[19]

«وَ فِی کَلَامِ سَیِّدِالشُّهَدَاءِ أَبِی‌عَبْدِاللَّهِ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَى جَدِّهِ وَ أَبِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَخِیهِ وَ عَلَیْهِ وَ بَنِیهِ مَا یُرْشِدُکَ إِلَى هَذَا الْعِیَانِ بَلْ یُغْنِیکَ عَنْ هَذَا الْبَیَانِ حَیْثُ قَالَ؟س؟ فِی دُعَاءِ عَرَفَةَ: کَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیْکَ أَ یَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّى یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَکُونَ الْآثَارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلُ إِلَیْکَ عَمِیَتْ عَیْنٌ لَا تَرَاکَ وَ لَا تَزَالُ عَلَیْهَا رَقِیباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِیباً وَ قَالَ أَیْضاً تَعَرَّفْتَ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ فَمَا جَهِلَکَ شَیْ‏ءٌ وَ قَالَ تَعَرَّفْتَ إِلَیَّ فِی کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَرَأَیْتُکَ ظَاهِراً فِی کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَأَنْتَ الظَّاهِرُ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ».[20]

  • در بیان علامه طباطبایی؟ق؟ نیز بدیهی بودن توحید، نه بدیهی باب برهان، بلکه بدیهی به علم حضوری است. توضیح تفصیلی این مطلب نیاز به بحث دقیقی دارد.[21] اما بدان جهت که درک مطلب فوق بدون شکل برهانی میسور نیست، بیانی شبه برهانی مبنی بر مطالب مرحوم علامه طباطبایی؟ق؟ در ادامه می‌آید:
    1. مقدمه اول: نفس انسان برای او بدیهی‌ترین اشیاست. انسان پیش از هرچیز به نفس خود توجّه می‌کند و او را قبل از هرچیز می‌شناسد.

این مدعا جزو بدیهیات است و در نتیجه استدلال‌پذیر نیست. در آثار حکما نیز به‌راحتی برهانی بر آن یافت نمی‌شود و جملگی به بداهت این مدعا اذعان داشته‌اند. مثلاً کلام شیخ‌الرئیس؟رح؟ در تبیین ضرورت سیاست نفس که نفس را بر همه‌چیز مقدم می‌شمارد:

«ان اول ما ینبغى ان یبدأ به الانسان من أصناف السیاسة سیاسة نفسه اذ کانت نفسه اقرب الأشیاء الیه و اکرمها علیه و اولاها بعنایته».[22]

در این بیان و سایر عبارات این‌چنینی، بدیهی بودن نفس و اولویت او بر دیگران آشکار است. بداهت و اولویت نفس در توجه، چنان است که حتی در سنت روایی نیز مورد استناد قرار گرفته است.

«حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ... قَالَ حَدَّثَنَا هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ قَالَ: حَضَرْتُ مُحَمَّدَ بْنَ النُّعْمَانِ الْأَحْوَلَ فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ بِمَ عَرَفْتَ رَبَّکَ قَالَ بِتَوْفِیقِهِ وَ إِرْشَادِهِ وَ تَعْرِیفِهِ وَ هِدَایَتِهِ قَالَ فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ فَلَقِیتُ هِشَامَ بْنَ الْحَکَمِ فَقُلْتُ لَهُ مَا أَقُولُ لِمَنْ یَسْأَلُنِی فَیَقُولُ لِی بِمَ عَرَفْتَ رَبَّکَ؟ فَقَالَ إِنْ سَأَلَ سَائِلٌ فَقَالَ بِمَ عَرَفْتَ رَبَّکَ قُلْتُ عَرَفْتُ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ بِنَفْسِی لِأَنَّهَا أَقْرَبُ الْأَشْیَاءِ إِلَیَّ ...».[23]

  • در ادامه روایت، جناب هشام‌بن‌حکم؟ق؟ نفس خویش را چنان‌که می‌یابد وصف می‌فرماید و سپس با استناد به ضعف نفس خویش استدلال بر وجوب وجود پروردگاری می‌کند که این نفس را تدبیر می‌فرماید. البته آنچه در اینجا مورد استناد قرار گرفته، همین است که جناب هشام برهان خود بر معرفت پروردگار را بر بداهت نفس استوار ساخته است.

بداهت نفس پیش از همه و در ورای همه، در قرآن کریم و در اقامه حجت بر به‌حق بودن اجر و جزای حق تعالی مورد استناد قرار گرفته است:

>... إِلَىٰ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ * یُنَبَّأُ الْإِنْسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ * بَلِ الْإِنْسَانُ عَلىٰ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ * وَلَوْ أَلْقىٰ مَعَاذِیرَهُ ...>[24]

  • می‌فرماید که انسان در عرصه قیامت و حضور در محضر محاسبه پروردگار _که به تصریح سایر آیات کریمه، هیچ‌چیز در آن عرصه پوشیده نیست_ بر آنچه از پیش آورده یا بعد خواهد آورد مطلع می‌شود. همان‌طور که معلوم است این اطلاع، به‌نحوی است که هیچ پوشیدگی و ابهام در آن نیست. درعین‌حال آیه شریفه در ادامه می‌فرماید: <بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ>؛ یعنی بصیرت انسان بر نفس خویش حتی از این اطلاع نیز روشن‌تر و واضح‌تر است؛ چنان‌که نیاز به اقامه هیچ محاکمه و محاسبه‌ای نیست. یعنی در بیان قرآن کریم، بداهت نفس بر انسان چه‌بسا از روشنایی عرصه قیامت و مشاهده اعمال و جزای آن‌ها نیز شدیدتر است.

درهرحال مقدمه اول همین است که: نفس انسان بدیهی‌ترین موجودات برای اوست و انسان پیش از هرچیز متوجه نفس خویش است.

  1. مقدمه دوم: انسان در نظر به خویشتن می‌یابد که مخلوق است و خالقی دارد. این حقیقت، غیر از وجدان، طی براهین گوناگون نیز به اشکال گوناکون ثابت شده است.

تذکر مهم اینکه طبق برهان، هر مخلوقی، مملوک خالق خویش است. یعنی خالق هر چیز، مالک آن چیز و شئونات آن چیز است.

  1. مقدمه سوم: این مقدمه مستقیما از کلام علامه طباطبایی؟ق؟ نقل می‌شود:

«یک رابطه واقعى که به لحاظ ذات شى‏ء، برقرار است، مانند آفرینش خداوند سبحان و مالکیت او نسبت به ذات شى‏ء، باید در مقام ذات آن شى‏ء، تحقّق داشته باشد، و چون این نسبت‏ها وجودهاى رابطند، بدون دو طرف خود، تحقق نمى‏یابند؛ از این رو، قطعاً آن طرف دیگر نسبت (یعنى منسوب الیه) نیز در ذات آن شى‏ء، حضور دارد، و در نتیجه، به طور حتم باید یکى وابسته به ذات دیگرى باشد؛ زیرا در غیر این صورت، دو چیز، یک چیز خواهد بود، و این نشدنى است. بنابراین، مالکیت خداوند نسبت به موجودات، همان نحوه قیام و وابستگى گوهر و ذات آن‏ها به خداوند سبحان مى‏باشد.»[25]

  1. مقدمه چهارم: طبق مفاد مقدمه دوم و سوم، انسان در نظر به خویش، بالوجدان خود را مخلوق می‌یابد. لذا عقل حکم می‌کند _و وجدانِ صاف و بی‌غش پیش از عقل درمی‌یابد_ که انسان در همان توجه به نفس خویش، حضور خالق و مالک خویش را در نفس خویش و قائم بر نفس خویش می‌یابد. به بیان دیگر در یک توجه به خود، هم خویش را می‌یابد، هم مالک خویش را و هم خود را مملوک مالک و خالق خویش می‌یابد. توجه به خود همان و خود را مملوک و وابسته به او و او را مالک و قائم بر ذات خود یافتن همان.
  2. نتیجه: انسان پیش از هرچیز متوجه نفس خود است و در توجه به نفس خود، در عین توجه به نفس و پیش از مشاهده نفس، حق تعالی را می‌یابد. لذا توحید، ابده بدیهیات و واضح‌ترین چیزی است که انسان متوجه آن می‌شود. این‌چنین حقیقتی نیاز به استدلال ندارد. بلکه از آنجا که در استدلال، باید شیء را به چیزی آشنا و معلوم تعریف و توصیف کرد؛ و هیچ‌چیز آشناتر و روشن‌تر از توحید نیست، حقیقت توحید استدلال‌ناپذیر است.
  3. مطابق استدلال فوق، بداهت توحید نظیر بداهت «من من هستم» است. بلکه بالاتر از آن، حضوراً درک خود انسان متوقف بر درک پروردگار است.

این همان سیری است که در مکتب تربیتی مرحوم مولی حسین‌قلی همدانی؟رضوت؟ تمشیت شده است. ایشان و شاگردان‌شان، مطابق منطقی که از قرآن و سنت استنباط و استخراج کردند، شخص را طی دستورات عملی در توجه به خود سیر می‌دادند. در این سیر، شخص بعد از توجه به خود، آرام‌آرام به توجه به مقام ولایت؛ و از توجه به مقام ولایت، به توجه به حقیقت توحید می‌رسید.

  • توحیدی که در این سیر بر انسان طلوع می‌کند، در حقیقت ظهور و طلوع فطرت توحیدی خود اوست. چراکه توحید امری خارج از نفس او نیست، بلکه در حاقّ نفس او و قائم بر نفس او حضور داشته و دارد؛ بنابراین این توحید تماماً حضوری است و دیگر برهانی نیست.

3.هر درک و هر منظری معنایی خاص از <لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ> درمی‌یابد.

پیش از این در درس اول، با استناد به متن کتاب «گلچینی از معارف تشیع» بیان شد که تمام ادیان و مکاتب الهی، حول کلمه <لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ> شکل گرفته‌اند. کلمه توحید در عین اینکه نقطه اشتراک تمام مکاتب و مذاهب است، اختلاف ایشان نیز حول کلمه توحید و معنایی است که از آن ارائه داده‌اند. اکنون می‌توان این ادعا را در مقایسه تفسیر تفاسیر مختلف از کلمه توحید یعنی کلمه <لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ> پی گرفت.[26] در این مقایسه برای اهل دقّت و نظر کاملاً روشن است که دیدگاه‌ها و درک‌های مختلف از توحید، در عین اشتراکی که بر اصل توحید دارند، چه اندازه با هم متفاوتند. در این قیاس، دورنمایی از بلندای معنای توحید، با الهام از بیان تفسیر المیزان در ذیل آیه شریفه 163 سوره بقره: <وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحیمُ> طرح می‌شود.

  • ترکیب <لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ> مشابه جمله لا سیف الا ذوالفقار است. در این ترکیب، شدت الوهیت برای الله ثابت می‌شود.

[این تفسیری است که زمخشری به آن اشاره می‌کند]

  • ترکیب <لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ> به این ترتیب که: لا اله الا الله = لا اله بموجود الا الله. در این ترکیب، با نفی الوهیت از غیر، الوهیت فقط برای الله ثابت می‌شود.

[این بیانی است که زمخشری به آن اشاره می‌کند]

  • ترکیب <لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ> به این صورت که الله بدل از لا باشد، نه محل لا؛ و رفعش را از رفع لا بگیرد. به این صورت که: لا اله الا الله = الا الله لا اله = غیر الله لا اله. در این ترکیب، چیزی برای الله ثابت نمی‌شود، بلکه الوهیت از غیر او سلب می‌شود. یعنی فقط سلب الوهیت است از غیر الله: الهی که وصف آن «غیر الله» است نمی‌تواند وجود داشته باشد.

«و قال الشهاب الحلبی المعروف بالسمین: «قوله: إلا هو رفع على أنه بدل من اسم لا على المحل، إذ محله الرفع على الابتداء أو هو بدل من لا و ما عملت فیه، لأنها و ما بعدها فی محل رفع بالابتداء».[27]

  • در ادامه، ترکیبی که المیزان ذیل آیه مذکور ارائه کرده می‌آید:

«قوله تعالى: <لا إِلهَ إِلَّا هُوَ>، جی‏ء به لتأکید نصوصیة الجملة السابقة فی التوحید و نفی کل توهم أو تأویل یمکن أن یتعلق بها، و النفی فیه نفی الجنس، و المراد بالإله ما یصدق علیه الإله حقیقة و واقعا، و حینئذ فیصح أن یکون الخبر المحذوف هو موجود أو کائن، أو نحوهما، و التقدیر لا إله بالحقیقة و الحق بموجود، و حیث کان لفظة الجلالة مرفوعا لا منصوبا فلفظ إلا لیس للاستثناء، بل وصف بمعنى غیر، و المعنى لا إله غیر الله بموجود. فقد تبین أن الجملة أعنی قوله: <لا إِلهَ إِلَّا هُوَ>، مسوقة لنفی غیر الله من الآلهة الموهومة المتخیلة لا لنفی غیر الله و إثبات وجود الله سبحانه، کما توهمه کثیرون، و یشهد بذلک أن المقام إنما یحتاج إلى النفی فقط، لیکون تثبیتا لوحدته فی الألوهیة لا الإثبات و النفی معا، على أن القرآن الشریف یعد أصل وجوده تبارک و تعالى بدیهیا لا یتوقف فی التصدیق العقلی به، و إنما یعنی عنایته بإثبات الصفات، کالوحدة، و الفاطریة، و العلم، و القدرة، و غیر ذلک.»[28]

  • از مقایسه این ترکیب‌ها که مبنای تفسیر کلمه شریفه لا اله الا الله (یا لا اله الا هو) و ارائه معنای توحید قرآنی قرار گرفته‌اند، چهار نتیجه مهم به دست می‌آید:
  • چنین نیست که می‌توان با کاربست علومی مستقل از ادراک و جهان‌بینی ما به احکام واحد و قطعی درباره حقایق عالم رسید. چنان‌که روشن شد درک معنای آیات صرفاً محصول تمسک به علم صرف‌ونحو و تجزیه و ترکیب و کرّوفرّ ادبی نیست و رویکرد و جهان‌بینی شخص بر فهم او اثر اساسی دارد؛ بنابراین هر کس به اندازه سیرش در مسیر توحید، به معرفت تازه‌تر و دقیق‌تر و شفاف‌تری از توحید نائل می‌شود.
  • تفاوت‌های میان مراتب درک و معرفت به کلمه توحید، غالباً در ظاهر دین و شرع اثر ندارند. مثلاً هر کدام از مفسرین با هر معنایی از توحید، اختلاف اساسی در احکام نماز و روزه ندارند. بلکه این تفاوت‌ها عمدتاً در معنای احکام دین، یا به تعبیر دقیق‌تر در فهم باطن دین ظاهر می‌شوند. مثلاً اینکه شخص چه درکی از کلمه توحید داشته باشد، منجر به تغییر کیفیت و عمق نماز او می‌شود.
  • مطابق آخرین ترکیب که از تفسیر المیزان نقل شد، کلمه توحید افاده نفی مطلق الوهیت و معبودیت غیر حق تعالی می‌کند: لا إله غیر الله بموجود. اینکه کلمه توحید صرفا نفی کرده و چیزی را اثبات نمی‌کند، نشان می‌دهد حقیقت توحید، بدیهی و اثبات‌ناپذیر است. لذا راه نیل به توحید، تزکیه و تصفیه توجه خود از غیر حق تعالی است و به همین جهت است که کلمه توحید، کلمه نفی است، یعنی کلمه تصفیه و تزکیه نفس و تسبیح و تنزیه حق تعالی از فهم و وصف مشوب به شرک است.

بنابراین توحید از یک طرف حقیقتی بدیهی و اثبات‌ناپذیر است؛ از طرف دیگر معنای توحید صرفا از طریق تزکیه نفس و تسبیح حق تعالی در نفس روشن می‌شود. لذا معرفت توحید، در تمام مراتبش از پایین‌ترین تا بالاترین مراتب، بی‌تردید علمی حضوری است. این علم حضوری بدیهی و برهان‌ناپذیر از خلال توجه نفس به نفس، آن هم توجهی که همراه با تصفیه و تزکیه است، حاصل می‌شود.

  • بنا بر مطلب فوق معلوم می‌شود مبانی معرفتی و سلوکی مکتب مرحوم مولی حسین‌قلی همدانی؟ق؟ چگونه از خود کلمه توحید، یعنی کلمه <لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ> برآمده است.
  • با این بیان، صرفا با استناد به کلمه <لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ> و تفسیر آن، هم تصویری از مراتب درک توحید و هم تصویری از معنای توحید قرآنی البته از منظر مکتب علامه طباطبایی؟ق؟ به دست آمد.

4.نسبت میان مراتب توحید و مراتب اتحاد میان علم و عمل

توحید به معنایی که گذشت، دیگر یک باور ذهنی نیست؛ بلکه حقیقتی است که تمام عوالم جسمانی و روحانی انسان را در بر می‌گیرد و انسان به تناسبی که به او نزدیک و از او بهره‌مند می‌شود، در مراتب انسانیت خود سیر می‌کند. به بیان دیگر، توحید حقیقتی ذومراتب است که انسان به میزان تزکیه نفس و تصفیه ادراکاتش از شوائب شرک‌آلود، در مراتب آن سیر می‌کند.

  • طی مراتب اقرار به توحید، از مسیر تزکیه و تصفیه نفس می‌گذرد. اما این تزکیه و تصفیه، نه صرفا علمی و نه صرفا عملی است، بلکه مقتضی ارتقای علمی و عملی مؤمن است؛ چرا که علم و عمل، دو چیز جدا افتاده از هم نیستند و متصور نیست که یکی بدون دیگری بستر تزکیه و تصفیه نفس شود.

«عَنْ أَبِی‌عَبْدِاللَّهِ{علیه السلام} قَالَ: الْعِلْمُ مَقْرُونٌ إِلَى الْعَمَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَ مَنْ عَمِلَ عَلِمَ وَ الْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْه‏».[29]

  • آدمی بدان‌چه حقیقتاً میداند عمل میکند، و اگر به اصلی از اصول حقه عمل نمی‌کند، بدان معناست که آن اصل را حقیقتاً نمیداند.

«قالَ النَّبِیُّ{صلوات الله علیه}: الْعِلْمُ‏ وَ الْعَمَلُ‏ قَرِینَانِ کَاقْتِرَانِ الرُّوحِ وَ الْجَسَدِ وَ لَا یُنْتَفَعُ بِأَحَدِهِمَا إِلَّا مَعَ الْآخَر».[30]

  • اعمال آدمی در جوارح، ظهور عقاید قلبیه اوست. لذا نقصان در عمل، میزان نقصان در ایمان و عقیده است.

«قَالَ أبُوجَعفرٍ محمّدٌ الْباقرُ{علیه السلام}: مَا عَرَفَ‏ اللَّهَ‏ مَنْ عَصَاهُ».[31]

  • بنابراین راه رسیدن به توحید و اخلاص در آن، ارتقای مدام ایمان و عمل مؤمن است. این راهی است که از مراتب بی‌شمار و معارف عمیقی میگذرد. پیمودن این راه، همان چیزی است که از سوی اهلش به سیروسلوک تعبیر شده است.

«أَبُوعَمْرٍو الزُّبَیْرِیُّ عَنْ أَبِی‌عَبْدِاللَّهِ{علیه السلام} قَالَ قُلْتُ لَهُ أَیُّهَا الْعَالِمُ أَخْبِرْنِی أَیُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ قَالَ{علیه السلام}: مَا لَا یَقْبَلُ اللَّهُ شَیْئاً إِلَّا بِهِ، قُلْتُ وَ مَا هُوَ؟ قَالَ: الْإِیمَانُ بِاللَّهِ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَعْلَى الْأَعْمَالِ دَرَجَةً وَ أَشْرَفُهَا مَنْزِلَةً وَ أَسْنَاهَا حَظّاً، قَالَ قُلْتُ أَ لَا تُخْبِرُنِی عَنِ الْإِیمَانِ أَ قَوْلٌ هُوَ وَ عَمَلٌ أَمْ قَوْلٌ بِلَا عَمَلٍ؟ فَقَالَ: الْإِیمَانُ‏ عَمَلٌ‏ کُلُّه .‏..».[32]

«قَالَ أبوعَبدِاللهِ{علیه السلام}: ... سَأَلْتَ - رَحِمَکَ اللَّهُ - عَنِ الْإِیمَانِ؛ وَ الْإِیمَانُ هُوَ الْإِقْرَارُ بِاللِّسَانِ‏، وَ عَقْدٌ فِی الْقَلْبِ‏، وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ».[33]

  • به یک معنای خلاصه و کلی، این راه، راه عبور از ایمان و اقرار لسانی به ایمان و تسلیم قلبی و عملی است. به عبارت دیگر، تمام سیر اسلام و ایمان، سیر از دوبینی ثنوی به وحدتنگری توحیدی است.

<وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ>[34]

«... حَتَّى تَکُونَ أَعْمَالِی وَ أَوْرَادِی کُلُّهَا وِرْداً وَاحِداً وَ حَالِی فِی خِدْمَتِکَ سَرْمَداً ...».[35]

5.وصف قرآن کریم درباره عالی‌ترین مراتب سیر توحید

مطابق آخرین نتیجه سرفصل قبلی، سیر توحید، سیر در مراتب اسلام و ایمان است. این سیر، سیر از دوبینی ثنوی به وحدت‌نگری توحیدی است. آخرین مراتب این سیر و بلکه مقصد این سیر، منزلی است که سالک در توجّه به حق تعالی، شأنیت و موضوعیتی برای خویش نمی‌یابد.

سالک در این منزل سیر به سوی توحید، خود را در مقام فاعل سیر نمی‌بیند، بلکه می‌بیند که حق تعالی او را سیر می‌دهد. بلکه از آن بالاتر به مقامی می‌رسد که اصلا سیر خود یا وجود خود را نمی‌بیند، بلکه صرفا حق تعالی و صفات و افعال او را که در عرصه وجود خود و وجود عالم ظهور یافته، می‌بیند.

قرآن کریم این مقام را به مقام «مخلَصین» تعبیر فرموده است. توضیح آنکه سیر توحید، سیر تزکیه و تصفیه علمی و عملی است که طی آن اعتقاد و درک توحیدی در علم و عمل، دائما از شوائب غیر توحیدی پاک و خالص می‌شود. لذا سیر توحید، یکسره سیر اخلاص است. این سیر اخلاص در عالی‌ترین مراتب خود به جایی می‌رسد که سائر و سالک سیر، خود را فاعل اخلاص، یعنی «مُخلِص» نمی‌یابد. بلکه می‌یابد که حق تعالی است که او را از تمام دوگانگی‌ها و بینونت‌ها خالص گردانیده است. لذا اخلاص در اینجا فعل حق تعالی است، یعنی سالک در مقام «مُخلَص» است.[36]

در ادامه، مختصری از اوصافی که قرآن کریم درباره این مقام بیان داشته، ذکر می‌شود. این تذکر به جهت شناخت صحیح سیر توحید و مقصد آن و ابعاد و آثاری که این سیر در وجود سالک و پهنه عالم دارد، لازم است:

  • به تصریح قرآن کریم تنها توحید کسانی پذیرفته است که در طریق تزکیه و معرفت نفس به مقام « مُخلَصین» رسیده‌اند؛ چرا که توحید دیگران _که همگی در توحید خود، حق تعالی را متناسب خود و درک خود وصف کرده‌اند_ در برابر آلودگی به شوائب غیر توحیدی مصون نیست.

<سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ * إِلّا عِبَادَ اللهِ الْمُخْلَصِین>[37]

  • به تصریح قرآن کریم همگان، به‌جز مخلَصین، در عرصه محشر حاضر می‌شوند. چراکه مخلَصین به‌خودی‌خود در عرصه محشر حاضرند و در مراحل قبل، به قیامت انفسی رسیده‌اند. به همین جهت، دیگران مُحضَرند و ایشان حاضر و به همین دلیل بر قیامت و بر نفوس خلایق اشراف دارند. بنا بر اینکه مطابق آیات کریمه، عرصه قیامت، عرصه ظهور حقایق و سرائر انسان‌ها و همه موجودات است، مخلَصین بر حقایق و بواطن انسان‌ها و موجودات اشراف دارند.

<فَکَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ * إِلّا عِبَادَ اللهِ الْمُخْلَصِینَ>[38]

  • به تصریح قرآن کریم همگان مطابق عمل خویش مجازات می‌شوند و جزای ایشان همانا حقیقت عمل ایشان است. اما مقام مخلَصین مستثنای از این قاعده است. چه‌بسا به این دلیل که ایشان دریافته‌اند که به عمل خویش بدان مقام نرسیده‌اند، بلکه این فیض و عنایت حکیمانه حق تعالی است که ایشان را چنین قرار داده و ذات اقدس اوست که مطابق فیض و رحمت خاص خویش ایشان را پذیرایی می‌فرماید.
  • مطلب دیگر اینکه محاسبه و مجازات، فرع بر فرض طرفین است. حال آنکه مقام مخلَصین مقامی است که حق تعالی تمام دوگانگی‌ها و بینونت‌ها را از میان خویش و عبدش برداشته است. در ارتباط ذات اقدس او با <عِبَادَ اللهِ الْمُخْلَصِین> اصلاً فرض طرفین، آن‌طور که محاسبه و مجازات اقتضا دارد، صادق نیست.
  • شاید نزدیک‌ترین نسبتی که می‌توان درباره این ارتباط فرض کرد، نسبت محبّ و محبوب و مراد و مرید است که منطق آن محبت است و محبت حد ندارد. یا می‌توان این نسبت را نسبت مالک و مملوک و غنی و فقیر فرض کرد که مالک، بی‌حساب و به قدر نیاز و فقر مملوک به او عطا می‌کند. منطق این رابطه، کرامت و رحمت است و رحمت حق تعالی نه علت دارد و نه حد.

<وَمَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ * إِلّا عِبَادَ اللهِ الْمُخْلَصِینَ>[39]

  • به تصریح قرآن کریم، مخلَصین از اغوای ابلیس و یارانش مصون‌اند. اما این مصونیت نه به جهت رحمت یا ادب شیطان است؛ چرا که به نصّ صریح قرآن کریم، قصد او و تمام همّ و غمّ او گمراهی و هلاکت انسان است. بلکه دست شیطان به گمراهی مخلَصین نمی‌رسد.

توضیح آنکه شیطان جهت ضلالت و هلاکت انسان نیازمند زمینه این ضلالت و هلاکت است. قرآن کریم در آیه شریفه، به این زمینه با لفظ «الْأَرْضِ»اشاره فرموده است. آنچه موجب می‌شود مخلَصین در تیررس اغوای شیطان نباشند این است که زمینه اغوا _ یعنی همین «الْأَرْضِ» _ در ایشان از بین رفته است.

  • طبق تفسیری که از معنای مخلَصین شد، آنچه موجب ارتقای ایشان از مقام مخلِصین به مقام مخلَصین شد، ندیدن خود و شئون خود و توجّه تامّ به پروردگار بود. لذا آنچه در ایشان از بین رفته است «انانیت» است. پس معلوم می‌شود آن «الْأَرْضِ» که زمینه اغوا و اهلاک شیطان است، همین انانیت است.

مادامی که نفس سالک حتی مشوب به شائبه‌ای از شوائب انانیت باشد، زمینه ضلالت و هلاکت در او هست. اما حق تعالی مخلَصین را از رجس انانیت کاملا مطهّر فرموده و بدین‌جهت در مملکت وجود ایشان غیر حق تعالی هیچ نیست و این همان مقام عصمت و ولایت است.

<قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَلَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ 39 إِلّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ>[40]

6.حدیث عنوان بصری؛ بیان سیر استکمالی علمی و عملی به سوی این توحید

  • در میان روایات ما، از حیث جامعیت و از حیث دقت و ظرافت، حدیث منقول از امام جعفر صادق{علیه السلام}، مشهور به حدیث عنوان بصری، موقعیت ممتاز و ویژهای دارد.

منطق سلوک قرآنی به سوی توحید و ابواب و منازل اصلی آن، همگی در این حدیث شریف به طرز اجمالی و درعین‌حال جامع، بیان شده است.

7.بیان جایگاه حدیث عنوان نزد علما و اساتید مکتب

  • در ادامه نمونه‌ها و شواهدی از بیان بزرگان اهل معرفت و مکتب درباره اهمیت و جایگاه حدیث عنوان بصری نقل می‌شود. دقت در کلمات آن بزرگواران، بینش بسیار خوبی به مخاطب حدیث شریف می‌دهد:

«ثم ان للعبودیة ظهورا فی جمیع عوالم العبد و شئونه من عالم عقله و روحه و نفسه و قلبه و اجزاء بدنه من راسه الی قدمه و فی حرکاته و سکناته کلها و الی بعض مراتبها اشیر فی حدیث العنوان البصری».[41]

«آیت‌الله قاضی؟ق؟ غالبا از ما فرزندان کوچک خود درخواست می‌کردند که حدیث عنوان بصری را برای ایشان به خط واضح و آشکار بنویسیم و نسخه‌ای که صحیح‌ترین آن‌ها بود و خط بهتری داشت برای خود نگه می‌داشت و آن را به کسانی می‌دادند که به ایشان مراجعه می‌کردند و خواهان دستورالعمل و برنامه‌ای در سیروسلوک بودند، خصوصاً کسانی که به هر علتی امکان حضور دائمی در مجالس ایشان برایشان فراهم نبود.»[42]

«حدیث عنوان البصری الذی کان طول القرن الاخیر مورداً للتوجه علماءالاخلاق بحیث یوصون طلبة العلم و تلامذتهم بقرائته و الاستاذ الاعظم و العارف بالله و آیاته، المرحوم المغفور حاج میرزا علی آقا قاضی الطباطبائی -قدس الله نفسه الزکیة و حشره مع محمد و آله- کان یوصی و یرغب تلامیذه الاخیار الذین کان بعده نجوم سماء العلم و الفضل و العرفان علی قرائة هذا الحدیث و کان - قدس سره - یری ان هذا الحدیث الشریف بنفسه برنامج ساذج لمن أراد إصلاح النفس و معرفة الحق سبحانه.»[43]

  • نتیجه‌گیری: به نظر می‌رسد این حدیث مورد توجه عموم اهل‌معنا بوده و مقدمه‌ای مفید و بلکه ضروری برای آغاز و درک مراتب سیر الی الله است.

ملاحظه 1: در این منظر حدیث عنوان بصری نه حدیثی درباره شخص عنوان بصری یا گروهی خاص، بلکه حدیثی است در تخاطب با هر آن کسی که عزم شناخت طریق معرفت و طی سیر الی الله دارد. با این حساب، آنچه از اقوال و اعمال و به‌ویژه احوال عنوان بصری در متن حدیث بیان شده، نه به‌مثابه قول و فعل و حال شخص عنوان بصری، بلکه به‌مثابه قول و فعل و حال یک فرد مؤمن سالک گرفته شده است.

ملاحظه 2: استفاده از عبارات روایت شریف، مبتنی بر نگاه استدلالی و تحلیلی مستظهر از آیات و روایات وارده است. لذا اگر در قسمت‌هایی از دروس پیش رو، برخی از افعال جناب عنوان بصری مورد استناد قرار گرفته، به‌معنای حجت گرفتن عمل ایشان نیست. بلکه مبنای نظام مطالب درس‌نامه، سیری است که بزرگان مکتب علامه طباطبایی؟ق؟ طی حدود یکصدوپنجاه سال جهاد علمی و عملی و غور و غوص در قرآن و سنت به دست آورده و سامان داده‌اند. عبارات روایت، به‌ویژه فرازهایی که درباره افعال شخص عنوان بصری است، صرفا در مقام شاهدی بر مطلب آمده است.

د) تکلیف درس دوم و سوم

با توجه به مطالب مطرح شده طی دو جلسه اول و دوم، این بیان علامه طباطبایی؟ق؟ ذیل آیه 155 سوره مبارکه بقره را که در آن اشاره‌ای که به طریقه معرفت النفس به سوی توحید و تمایز آن از سایر مکاتب دارد، شرح دهید (1 صفحه).

در اینجا صرفا فراز مورد تأکید سؤال آمده، اما مطالعه بحث المیزان ذیل آیه مذکور ضروری است و فهم مطلب، بدون مطالعه بحث ایشان و سیر استدلال آن بعید به نظر می‌رسد:

«هاهنا مسلک ثالث مخصوص بالقرآن الکریم لا یوجد فی شی‏ء مما نقل إلینا من الکتب السماویة، و تعالیم الأنبیاء الماضین سلام الله علیهم أجمعین، و لا فی المعارف المأثورة من الحکماء الإلهیین، و هو تربیة الإنسان وصفا و علما باستعمال علوم و معارف لا یبقى معها موضوع الرذائل، و بعبارة أخرى إزالة الأوصاف الرذیلة بالرفع لا بالدفع.»

 


[1]- الکافی، ج‏1، ص138.

[2]- ترجیع‌بند مشهور هاتف اصفهانی؟رض؟.

[3]- النساء، 136.

[4]- التوبة، 119.

[5]- آل‌عمران، 102.

[6]- الحجرات، 14.

[7]- الأنفال، 24.

[8]- البقرة، 131.

[9]- البقرة، 132.

[10]- الأنبیاء، 22.

[11]- معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص198.

[12]- الغاشیة، 21-17.

[13]- الأنعام، 102.

[14]- در اینجا ذکر نکته‌ای مفید است: در حین ارائه درس، به تناسب ذائقه و ظرفیت کلاس و مخاطب و شخص مدرس، مدرس محترم می‌تواند با تحلیل توحیدی یکی از سه مفهوم «تسبیح»، «ذکر» و «عبودیت» در آیات قرآن کریم، استفاده توحیدی از آیات شریفه را آشکار کند. بدین‌ترتیب خودبه‌خود مقایسه‌ای میان استفاده برهانی از آیه و استفاده توحیدی از آن صورت می‌گیرد و مخاطب خود به فاصله میان این دو فهم پی می‌برد.

[15]- فصّلت، 53.

[16]- الأعراف، 172.

[17]- الحج، 62.

[18]- المؤمنون، 84و85 .

[19]- الکافی ، ج‏1، ص.91

[20]- بحارالانوار، ج‏64، ص142.

[21]- در راستای تبیین دقیق نظریه علامه طباطبایی؟ق؟ و به شرط سازگاری با ذائقه کلاس، مناسب است حاشیه ایشان بر برهان صدیقین صدرالمتألهین؟ق؟ که چکیده نظریه خود را در آنجا طرح کرده‌اند، مورد بحث و بررسی قرار گیرد.

[22]- ابن‌سینا، کتاب السیاسة؛ (مقالات فلسفیة لمشاهیر المسلمین و النصاری (پژوهشگران))، ص6.

[23]- التوحید (للصدوق)، ص289.

[24]- القیامة، 15-12.

[25]- رسائل توحیدى (رساله توحید)، ص19.

[26]- ارائه این بحث در کلاس، نیازمند تسلط متوسط یا عالی بر قواعد تجزیه و ترکیب در زبان عربی است.

[27]- اعراب القرآن الکریم و بیانه، ج‏1، ص225.

[28]- المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏1، ص395.

[29]- الکافی ، ج‏1، ص44.

[30]- مجموعة ورام، ج‏1، ص82.

[31]- تحف العقول، ص294

[32]- الکافی، ج2، ص33؛ به امام عرض نمودم که ای عالم! مرا از برترین کارها به نزد خدا خبر بده؛ حضرت فرمود؛ برترین اعمال آنی است خداوند هیچ چیزی را قبول ننماید، الا به شرط آن. عرض کردم؛ و آن چیست؟ فرمود: ایمان به خداوندی که پروردگاری جز او نیست بالاترین و شریف‌ترین و پربهره‌ترین عمل است. عرضه داشتم؛ آیا مرا در باب ایمان خبر نمیدهی که آن گفتار و کردار توام است، یا گفتار است بدون کردار و عمل؟ فرمود: ایمان سراسرش عمل است.

[33]- الکافی ، ج‏2، ص28.

[34]- التوبة، 31.

[35]- زاد المعاد-مفتاح الجنان، ص64 (دعای کمیل).

[36]- تبیین تفصیلی و البته قرآنی سیر توحید و تطبیق آن با مراتب اسلام و ایمان و نیز توضیح مرتبه و مقام مخلَصین بر اساس سیر مراتب اسلام و ایمان، موضوع رساله شریف سیروسلوک منسوب به علامه بحرالعلوم؟ق؟ است. همچنین رساله شریف لقاءالله آیت‌الله میرزاجواد آقا ملکی‌تبریزی؟ق؟ نیز در شرح این منظومه بیان مکفی دارد. نگاهی گذرا به هر دو رساله و شروحی که توسط بزرگان مکتب علامه طباطبایی؟ق؟ بر آن‌ها نگاشته شده، در درک و ارائه این مطلب بسیار مفید است.

[37]- الصّافّات، 159و160.

[38]- الصّافّات، 127و128.

[39]- الصّافّات، 39و40.

[40]- الحجر، 39و40.

[41]- اسرارالصلاة (آیت‌الله جواد ملکی‌تبریزی؟ق؟)، ص324.

[42]- صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ج1، ص197.

[43]- سرالاسراء، ج3، ص6: حدیث عنوان بصرى که در طول قرن گذشته مورد توجه علماى اخلاق بوده و طلاب و شاگردان، خود را به مطالعه آن‏ها توصیه مى‏نموده‏اند، ذکر مى‏شود. در عظمت معناى دقیق و ضرورت مطالعه این حدیث شریف همین بس که استاد اعظم، عارف باللَّه مرحوم آیت‌اللَّه حاج میرزا على آقا قاضى طباطبایى قدس اللَّه نفسه الزکیّه وحشره مع محمّد وآله- صلوات اللَّه علیهم أجمعین- شاگردانش را که از نیکان و پس از او ستارگان آسمان علم و فضیلت و عرفان شدند، به مطالعه این حدیث توصیه و تشویق مى‏فرمود و آن را به تنهایى براى کسى که قصد اصلاح نفس و شناخت خداوند سبحان را داشته باشد، برنامه‏اى آسان و مناسب مى‏دانست.

فهرست مطالب