الف) اهداف درس سیزدهم

در مقدمه درس دوازدهم، توضیحاتی درباره درس سیزدهم و موضوع آن ارائه شد. همان‌طور که اشاره شد این درس به شرح دعایی که جناب عنوان پس از طی آداب به محضر حق تعالی عرضه می‌دارد، می‌پردازد. به بیان دیگر، اگر درس قبلی متکفل تبیین آداب طلب علم حقیقی بود، این درس متکفل بیان خود مطلوب است.

پیشاپیش معلوم است که مطلوب در این سیر همانا علم حقیقی است. لذا بیان چیستی مطلوب، به معنای تبیین علم حقیقی است. اما نکته ظریف این است که این مطلوب، پیش از آنکه سیر آداب طی نشود، مطلوب حقیقی نیست و صرفا به شکل استدلالی یا خیالی عنوان مطلوب به خود گرفته است. اما پس از طی سیر آداب و توفیق دعا، حقیقتا مطلوب می‌شود.

بنابراین موضوع این درس، تبیین نظری علم حقیقی و پرداختن به چیستی و عوارض ذاتی آن نیست. بلکه موضوع، بیان علم حقیقی در مقام مطلوب این سیر است. به زبان ساده، این درس به این می‌پردازد که شخص پس از طی آن سیر چه نگاهی به علم حقیقی دارد و آن را چگونه می‌طلبد. البته طبعا از این منظر مطالب زیادی درباره ماهیت علم حقیقی نیز به دست می‌آید.

از این منظر سه اصل درباره علم حقیقی بیان می‌شود:

  1. علم حقیقی امر واحد الهی است و هیچ شأنی از شئون علم از آن خلایق نیست. بلکه هر موجودی به هرچه که از علم برسد، به اراده و عنایت الهی رسیده است.
  2. علم حقیقی در قلب امام مستقر است و راه رسیدن به آن، اتصال به قلب امام است.
  3. علم حقیقی امری قلبی است، فلذا نیل به آن مستلزم آمادگی و توجهات قلبی است.

سایر مطالب درس نیز در منظومه همین سه اصل قابل تعریف است.

همان‌طور که ذکر شد آنچه در این درس بیان می‌شود، همان است که سالک و مؤمن با طی مقدمات قبل، در نفس خود می‌یابد. طلب علم حقیقی با چنین صفاتی، منجر به ظهور حالاتی در نفس اوست. مراقبت از این احوال، به معنای استقرار این طلب در نفس است. تبیین این احوال و مراقبات، موضوعی است که درس چهاردهم به آن می‌پردازد.

ب) فرازهای مورد بحث از متن روایت در درس سیزدهم

«وَ قُلْتُ: أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ؟س؟وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی بِهِ إِلَى صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ».

ج) سرفصل مطالب و سیر بیان مطالب در درس سیزدهم

{وَ قُلْتُ: أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ؟س؟ وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ}

1.طلب عنایت امام؛ طلب علم امام

عنوان بصری پس از یقظه و طی سیر آداب توبه و دعا، به این دعا می‌رسد. همان‌طور که اشاره شد این دعا نه امری است که از ابتدا بر او _و به‌طور کلی بر مؤمن سالک_ روشن باشد. بلکه با طی آن آداب است که این دعا و این طلب در قلب ظاهر می‌شود.

  • دعای او دو قسمت دارد: یکی جلب عنایت و عطوفت قلب امام؟س؟ و دیگری بهره‌مندی از علم حضرتش؟س؟.
  • صرف تأمل در سیر آداب طی‌شده نتایجی درباره این دعا و طلب به دست می‌دهد:
    1. شخصی که چنین آدابی را طی می‌کند، معلوم است که در طلب خود صادق است. گرچه صدق در طلب با استقامت بر طلب ثابت می‌شود _که خود موضوعی است که جداگانه باید مورد بحث قرار گیرد_ اما آنچه در این مرحله قطعی است این است که سالکی که این سیر را طی کرده، حاجتی جز این مطلوب ندارد. وگرنه در یکی از مراحل قبل، از ادامه سیر بازمی‌ماند.
    2. یکی از دو قسمت این دعا، کسب علم امام است. دشواری سیر آداب طی‌شده خود شاهد روشنی بر عظمت این امر، یعنی کسب علم امام است. البته این عظمت را کسی جز همو که این سیر را طی کرده درک نمی‌کند.
  • قسمت دیگر دعا، جلب عنایت امام؟س؟ است. به همان ترتیب، دشواری سیر طی‌شده، عظمت جلب عنایت و محبت امام{علیه السلام} را نشان می‌دهد. باز هم به همان ترتیب، این عظمت را کسی جز سالک این سیر درک نمی‌کند. فراز زیر از زیارت جامعه کبیره اشاره به همین معنا دارد و لطافت آن را فقط کسانی که دشواری سیر را چشیده باشند، درک می‌کنند:

«قال الإمامُ عَلِیُّ‌بنُ‌مُحَمَّدٍ الهَادِی؟س؟: ... فَازَ الْفَائِزُونَ‏ بِوَلَایَتِکُمْ بِکُمْ یُسْلَکُ إِلَى الرِّضْوَانِ وَ عَلَى مَنْ جَحَدَ وَلَایَتَکُمْ غَضَبُ الرَّحْمَن ...».[1]

2.علم حقیقی نزد امام است.

این مطلب در دروس ابتدایی اشارتا بحث شد. اما در اینجا جناب عنوان و به‌طور کلی مؤمن سالک، مطلب را با شفافیت بالایی درک می‌کند. لذا شواهد زیر در واقع در حکم بیان آن‌چیزی است که شخص در این مقام، درون خود -البته به شکل اجمالی- درک می‌کند:

«عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاجَعْفَرٍ‌{علیه السلام} یَقُولُ: کُلَّمَا لَمْ‏ یَخْرُجْ‏ مِنْ‏ هَذَا الْبَیْتِ‏ فَهُوَ بَاطِلٌ».[2]

«قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ‌{علیه السلام} لِسَلَمَةَ بْنِ کُهَیْلٍ وَ الْحَکَمِ بْنِ عُتَیْبَةَ: شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِیحاً إِلَّا شَیْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ».[3]

  • هر دو روایت و سایر روایات مشابه تصریح فرموده که علم حقیقی فقط نزد امام است.
  • بنا بر این مطلب و با توجه به اینکه میزان بهره‌مندی از علم حقیقی، تولی ‌و تبری است، معلوم می‌شود شرط ورود به آستان امام و علم حقیقی این است که دل امام با انسان نرم شود.

از این منظر، معنای دعای جناب عنوان که «أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ؟س؟» و نسبت آن با عبارت «تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ» کاملا روشن می‌شود.

  • اما در اینجا ممکن است معنای حقیقی روایات فوق کاملا روشن نشود؛ چراکه گرچه ثابت می‌شود که علم حقیقی تنها نزد امام است، اما ممکن است رابطه میان امام و علم، به‌مثابه رابطه‌ای اعتباری فهمیده شود؛ یعنی علم نزد امام است، اما ممکن بود که نزد کسی غیر امام هم باشد و اکنون به اعتباری در دست امام قرار گرفته است و طالب علم می‌باید نظر و عنایت امام را جلب کند تا امام از آنچه به او سپرده شده، به طالب علم عنایت کند. با این فرض، شخص پس از بهره‌مندی از علم امام می‌تواند مراجعه‌ای به امام نداشته باشد.

حال آنکه آنچه سالک با طی سیر یادشده درک می‌کند، حقیقتی ورای این امور است. روایت زیر این حقیقت را به روشنی نشان می‌دهد:

«مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی‌جَعْفَرٍ مُحَمَّدِبْنِ‌عَلِیٍّ{صلوات الله علیه} قَالَ: أَمَا إِنَّهُ لَیْسَ عِنْدَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ حَقٌّ وَ لَا صَوَابٌ‏ إِلَّا شَیْ‏ءٌ أَخَذُوهُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ لَا أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ یَقْضِی بِحَقٍّ وَ لَا عَدْلٍ إِلَّا وَ مِفْتَاحُ ذَلِکَ الْقَضَاءِ وَ بَابُهُ وَ أَوَّلُهُ وَ سُنَنُهُ‏ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ‌{علیه السلام} فَإِذَا اشْتُبِهَتْ عَلَیْهِمُ الْأُمُورُ کَانَ الْخَطَأُ مِنْ قِبَلِهِمْ إِذَا أَخْطَئُوا وَ الصَّوَابُ مِنْ قِبَلِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ‌{علیه السلام} إِذَا أَصَابُوا».[4]

  • مطابق کلام امام باقر؟س؟ هیچ‌یک از مردمان یارای حکم به حق ندارد. نکته لطیف در این است که کلید و باب و ابتدا و سنت‌های حکم حق، شخص امیرالمؤمنین؟س؟ است، نه احکام و سنت‌های حضرتش{علیه السلام}. چنان‌که اگر خلایق حکم به باطل کنند، خطا از خودشان است و اگر حکم به حق کنند، از خودشان نیست، بلکه از علی‌بن‌ابی‌طالب؟س؟ است.
  • روایت فوق و سایر روایات با این مضمون نشان می‌دهد که علم متحد با امام است. آن هم نه به‌نحوی که با سایر خلایق نیز متحد است یا می‌تواند متحد باشد.  بلکه علم فقط با امام متحد است و لاغیر و جز امام کسی توانایی نیل به علم و حکم به حق و عدل ندارد.
  • بنابراین علم در قلب امام مستقر است. یعنی جایگاه علم حقیقی، قلب امام است.

«... السَّلَامُ عَلَى مَحَالِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ ... وَ مَعَادِنِ حِکْمَةِ اللَّهِ وَ حَفَظَةِ سِرِّ اللَّهِ وَ حَمَلَةِ کِتَابِ اللَّهِ ...».[5]

  • اکنون معنای این فراز حدیث عنوان روشن می‌شود: اینکه راه علم حقیقی از عطوفت قلب امام بر سالک می‌گذرد، به این دلیل است که جایگاه علم قلب امام است؛ لذا تا برای سالک راهی به قلب امام باز نشود، راهی به علم حقیقی نخواهد داشت و او نیز چون سایر مردمان منقطع از امام، در جهالت و هلاکت خواهد ماند.
  • در اینجا یادآوری بحث یقظه به روشنی بیشتر مطلب کمک می‌کند:

ابتدای سیر آداب طلب علم حقیقی، مقام یقظه است. در آن مقام، جناب عنوان پس از آنکه توسط امام؟س؟ رد شد، دریافت که هیچ خیری در او نیست و اگر راهی به محضر امام؟س؟ نیابد، به سعادت نخواهد رسید.

با توجه به این نکته می‌توان فهمید که اگر اکنون دریافته که مطلوب او جلب عنایت امام؟س؟ و بهره‌مندی از علم حضرتش؟س؟ است، این علم، صرفا امری نورانی و فضیلتی ارزشمند نیست. بلکه همان چیزی است که سعادت و شقاوت او در گرو آن است. لذا معلوم می‌شود اگر کسی را راهی به قلب امام نباشد، از علم بی‌نصیب و اهل هلاک خواهد بود.

3.علم حقیقی امری الهی است.

علم حقیقی امری الهی است که به تناسب استعداد افراد به آن‌ها افاضه می‌شود. این معنا به‌طور کلی مستدل و ثابت است و درک افراد از آن به تناسب جایگاهشان در سیر متفاوت است.

  • اینکه سالک علم را از پروردگار مسئلت می‌کند به این دلیل است که او به‌خوبی دریافته که علم حقیقی، امری الهی است و از آستان مشیت و رحمت او عنایت می‌شود. این معنا را سالک پس از سیر آداب و خلوص در طلب درک می‌کند و درک سایرین از این حقیقت، درکی تصوری و استدلالی است.
  • آیات زیر همگی در مقام بیان همین حقیقتی است که سالک درون خود درک می‌کند:

<قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَإِنَّمَا أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ>[6]

<قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی فِی کِتَابٍ لاَّ یَضِلُّ رَبِّی وَلاَ یَنسَى>[7]

<فَلَا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ>[8]

<... إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ>[9]

<... وَأَنزَلَ اللّهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ ...>[10]

  • همه آیات تصریح می‌فرمایند که علم فقط نزد حق تعالی است و خلایق بهره‌ای از علم ندارند، مگر به مشیت و عنایت حق تعالی. البته هر کدام از آیات مذکور حاوی جهاتی از مطلب است که متفاوت با آیه دیگر است. اما به جهت ضیق مجال این متن، امکان شرح و تفسیر جهات خاص هر کدام از آیات نیست.
  • از آیات فوق و آیات متعدد دیگر با همین مضمون به دست می‌آید که علم حقیقی یک امر بسیط واحد است که یکسره در عالم بالا و مستقر در آستان ربوبی است.
  • بنابراین حقیقت علم، امری یکّه و یگانه است که تجزیه‌پذیر و تقسیم‌شدنی نیست. پس ممکن نیست که هرکسی بهره خودش را از علم داشته باشد و علوم همگان روی هم، حقیقت علم را تشکیل دهد. همچنین حقیقت علم، امری بی‌حد و بیکران است، اما چیزی چون دریا نیست که اصل آن نزد پروردگار باشد و هرکس بیاید و به اندازه ظرف خود از علم بردارد. همچنین نتیجه حاصله از مقدماتی نیست که بتوان با فراهم آوردن مقدمات، به آن رسید.
  • با تدبر در آیات فوق، تمام فرض‌ها و افکار این‌چنینی فرومی‌ریزد و معلوم می‌شود که هیچ‌کس به‌خودی‌خود به هیچ نحوی هیچ بهره‌ای از حقیقت علم ندارد. حقیقت علم نزد حق تعالی و از اوست و هرکس به میزان الهی شدن و اتحاد با صاحب ولایت الهی _در اثر اتیان امر الهی_ به نور علم روشن می‌شود.
  • بر این مبنا نیل به حقیقت علم و علم حقیقی، تنها یک راه دارد: حق تعالی و ولی الهی _که محل علم الهی است_ باید عنایت فرماید و با دستگیری شخص و اتصال او با خود، او را به نور علم روشن کند. تنها کاری که از شخص برمی‌آید این است که استعداد این دستگیری و عنایت را در خود فراهم آورد.
  • همان‌طور که پیش از این نیز ثابت شد، میزان بهره‌مندی از علم حقیقی، تولی‌ و تبری است. لذا شخص باید قلب خود را مهیای عنایت جلب عطوفت امام کند تا با اتصال به امام، متصل به حقیقت علم نیز بشود.

این سیر همان است که در آیه توبه بیان شده است: توبه عبد، محفوف به دو توبه پروردگار است:

<وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُواْ حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَیْهِمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنفُسُهُمْ وَظَنُّواْ أَن لاَّ مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاَّ إِلَیْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ>[11]

  • در آیه شریفه، سیر کامل توبه بیان شده است:

شخص گناهکار و متخلف به وعده خود، ابتدا عالم را با تمام وسعتی که دارد، بر خود تنگ می‌یابد؛ سپس نفس خود را بر خود تنگ می‌یابد. سپس برای برخی گناهکاران _و نه همه آنان_ این توفیق حاصل می‌شود که بفهمند یا گمان کنند که این تنگنا اثر تخلف از امر الهی و از جانب حق تعالی است، پس رهایی از این تنگنا _یا رهایی از مواجهه با امر حق تعالی در وجه سخط او_ مگر با التجای به خود او _ یا التجای به اسم رحمت او_ ممکن نیست.

این توجه و توفیق که برای شخص حاصل شد _که خود نتیجه عنایت و رحمت حق تعالی بوده است_ حق تعالی به او روی می‌کند. پس از این رحمت خاص پروردگار، او توفیق توبه می‌یابد؛ پس از توبه عبد، حق تعالی توبه او را می‌پذیرد.

علت و زیربنای تمام این سیر، اسم توّاب حق تعالی است. اقتضای این اسم این است که دائما به عبد خویش بازمی‌گردد. اسم توّاب، خود ریشه در اسم رحیم حق تعالی دارد. یعنی رحمت ذاتی اوست که اقتضای توّابیت را دارد. سبحانه و تعالی عمّا یصفون.

<فَتَلَقّىٰ آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ>[12]

  • در این آیه شریفه نیز، قاعده توبه، یعنی اسلوب توبه محفوف به دو توبه پروردگار تصریح شده است. توضیح بیشتر در ادامه و به نقل از تفسیر المیزان ارائه می‌شود.
  • هر دو آیه درباره توبه است. اما اینکه در توضیح سیر نیل به علم حقیقی، به آیات توبه استناد شده است، دو دلیل دارد:
  • اسلوب نیل به علم حقیقی عیناً همان اسلوب توبه است. همان‌طور که توبه عبد، در تمام مراتب، بین دو توبه پروردگار قرار گرفته است، نیل عبد به علم حقیقی نیز به همین ترتیب است: ابتدا حق تعالی بیداری و شوق و ظرفیت نیل به علم حقیقی را به شخص عطا می‌کند؛ سپس شخص ظرف وجود خود را مهیای درک علم می‌کند؛ سپس حق تعالی او را با اتصال به ولی خود، به نور علم _و البته به انوار همه کمالات_ روشن می‌کند.
  • نیل به علم حقیقی، خود مصداقی از توبه و بلکه مصداق حقیقی توبه است. چراکه حقیقت علم، در واقع رجوع و توبه به حقیقت وجود خویش است که این حقیقت وجودی، همانا اتحاد با مقام ولایت و اتصال به ذات اقدس حق تعالی است.[13]

بر این مبنا، استناد به آیات توبه در این مقام، نه‌تنها موجه است، بلکه از بهترین شواهد ممکن است.

  • جهت روشن شدن بیشتر مطلب، بیان المیزان ذیل هر دو آیه مذکور بسیار مفید است. در اینجا به‌جهت پرهیز از اطناب، به نقل تفسیر آیه 37 بقره اکتفا شده و مطالب ذیل آیه 118 توبه نقل نشده است. درعین‌حال مطالعه متن المیزان، ذیل هر دو آیه 118 و 119 توبه جداً توصیه می‌شود. (ترجمه تفسیر المیزان، ج‏9، صص:548-544).

متن زیر، بریده‌ای از بحث تفسیر المیزان ذیل آیه 37 بقره است:

«قوله تعالى: <فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ>، التلقی هو التلقن، و هو أخذ الکلام مع فهم و فقه و هذا التلقی کان هو الطریق المسهل لآدم{علیه السلام} توبته.

و من ذلک یظهر أن التوبة توبتان: توبة من الله تعالى و هی الرجوع إلى العبد بالرحمة، و توبة من العبد و هی الرجوع إلى الله بالاستغفار و الانقلاع من المعصیة.

و توبة العبد، محفوفة بتوبتین من الله تعالى، فإن العبد لا یستغنی عن ربه فی حال من الأحوال، فرجوعه عن المعصیة إلیه یحتاج إلى توفیقه تعالى و إعانته و رحمته حتى یتحقق منه التوبة، ثم تمس الحاجة إلى قبوله تعالى و عنایته و رحمته، فتوبة العبد إذا قبلت کانت بین توبتین من الله کما یدل علیه قوله تعالى: <ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا>: التوبة- 119.»[14]

  • نتیجه‌گیری: علم حقیقی، امری الهی است. پس علت عالم شدن عبد به علم حقیقی، مشیت و عنایت  حق تعالی است. در این میان، تلاش و استعداد سالک و متعلم، لیاقت او را فراهم می‌آورد، نه اینکه علتی برای وصول به علم باشد.
  • جمع‌بندی: حق تعالی است که اراده می‌فرماید چه کسی عالم به حقیقت علم شود؛ اوست که عطش و استعداد نیل به علم را نصیب بنده‌اش می‌کند؛ اوست که توفیق عمل و به نتیجه رسیدن تلاش‌های سالک را عطا می‌فرماید؛ اوست که دعای سالک را مستجاب می‌کند؛ و اوست که در اجابت این دعا و مسئلت، عبد خود را به ولی خود متصل فرموده و بدین‌طریق او را به نور علم منور می‌فرماید.

<یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ>[15]

  • در آیه شریفه تصریح شده است که حکمت یا همان حقیقت علم، حقیقتی واحد است که پروردگار آن را به هرکس اراده حکیمانه‌اش تعلق بگیرد، عطا می‌فرماید. البته این امر، یعنی نحوه وصول به حکمت را فقط کسانی که به منتهای عقل رسیده‌اند، درک می‌کنند.

« عَنْ أَبِی‌بَصِیرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ{صلوات الله علیه} عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى <وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً> فَقَالَ: هِیَ طَاعَةُ اللَّهِ وَ مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ».[16]

  • بیان امام صادق{صلوات الله علیه} مطلب را کاملا روشن کرده است: نیل به علم حقیقی یا حکمت، صرفا در اتصال به امام یعنی معرفت و ولایت امام ممکن است. استعداد معرفت و ولایت امام، نیز صرفا با اتیان امر الهی به دست می‌آید. بنابراین حکمت، چیزی نیست جز طاعت حق تعالی و معرفت امام.

«این طلب در ما هم از ایجاد توست                  رستن از بیداد یا رب! داد توست

بی‌طلب تو این طلبمان داده‌ای                           گنج احسان بر همه بگشاده‌ای»[17]

{مَا أَهْتَدِی بِهِ إِلَى صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ}

4.نسبت علم، هدایت و «صراط مستقیم»

در دعای جناب عنوان آنچه مقصد نهایی است، هدایت به صراط مستقیم است. منظور او از «صراط مستقیم» همان حقیقتی است که قرآن کریم در سوره فاتحه و سایر آیات بیان فرموده است. صراط مستقیم در لسان قرآن کریم، ملاک سعادت انسان است. لذا جناب عنوان در واقع سعادت و عاقبت‌به‌خیری خود را از حق تعالی مسئلت می‌کند.

  • بنابراین اگر عنوان بصری بهره‌مندی از علم امام{صلوات الله علیه} را از حق تعالی مسئلت کرده به این جهت است که این علم، راه هدایت به صراط مستقیم را بر او روشن می‌کند. یعنی علم، راه هدایت به صراط مستقیم است.
  • جهت وضوح بیشتر مطلب لازم است نسبت هدایت و صراط مستقیم و نیز نسبت علم و هدایت معلوم شود:
    1. نسبت هدایت و صراط مستقیم کاملا روشن است: از معنای صراط مستقیم در این فراز روایت _که همان سعادت و عاقبت‌به‌خیری است_ به دست می‌آید هر راهنمایی و دلالتی وقتی مصداق «هدایت» است که شخص را به «صراط مستقیم» راهنمایی و دلالت کند. چون کسی که عاقبت‌ به‌ شر و هلاک شود، قطعا گمراه و اضلال شده و هدایت نیافته است. لذا کسی «هدایت» نمی‌شود، مگر به‌سوی «صراط مستقیم»؛ و کسی به «صراط مستقیم» نمی‌رسد مگر اینکه «هدایت» شده باشد.

<اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ 6 صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ>[18]

  • آیه شریفه نیز صراحتا بیان فرموده که آنکه به صراط مستقیم هدایت نمی‌شود از گمراهان و مغضوبین درگاه حق تعالی است؛ یعنی فقط کسی به سعادت هدایت شده که به صراط مستقیم هدایت شده باشد.
  • نسبت علم و هدایت نیز روشن است: خود فراز روایت شریفه این نسبت را بیان داشته است. همچنین نسبت بین علم و هدایت در سایر آیات و روایات تصریح شده است: علم، راه هدایت است.

«قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ‌؟س؟: یَا مُؤْمِنُ إِنَّ هَذَا الْعِلْمَ وَ الْأَدَبَ ثَمَنُ نَفْسِکَ فَاجْتَهِدْ فِی تَعَلُّمِهَا فَمَا یَزِیدُ مِنْ عِلْمِکَ وَ أَدَبِکَ یَزِیدُ فِی ثَمَنِکَ وَ قَدْرِکَ فَإِنَّ بِالْعِلْمِ تَهْتَدِی إِلَى رَبِّکَ وَ بِالْأَدَبِ تُحْسِنُ خِدْمَةَ رَبِّکَ وَ بِأَدَبِ الْخِدْمَةِ یَسْتَوْجِبُ الْعَبْدُ وَلَایَتَهُ وَ قُرْبَهُ فَاقْبَلِ النَّصِیحَةَ کَیْ تَنْجُوَ مِنَ الْعَذَابِ».[19]

  • روایت شریفه علم را مقدمه و بستر هدایت بیان داشته است. درعین‌حال حاوی معارف و لطایف اساسی درباره نسبت سیر آداب و کسب استعداد علم و نیل به هدایت و قرب پروردگار است که شرح آن‌ها مجال موسع‌تری می‌طلبد.
  • در یک کلام، هدایت و صراط مستقیم لازم و ملزوم یکدیگرند. علم نیز _چنان‌که از تعبیر مولا؟س؟ در روایت مذکور برمی‌آید_ راه هدایت است: هم موجبات و لوازم و عزائم هدایت را فراهم می‌آورد و هم خود تبدیل به ظرف و منزل نزول هدایت می‌شود.

رابطه علم امام و هدایت امام

  • نسبت علم و هدایت در منظومه اندیشه شیعی جایگاهی اساسی دارد. عمده منابع حدیثی و کلامی با موضوع مسئله امامت و معنا و ضرورت امام، بحث خود را بر پایه نسبت علم و هدایت استوار کرده‌اند. توضیح آنکه این منابع در تبیین جایگاه امام یا ضرورت وجود امام، امام را در مقام هادی امت معرفی کرده‌اند و طبق غالب براهین نقلی و عقلی اقامه‌شده، مقام هدایت امام ناشی از علم امام است.

انبوه روایات پیرامون علم امام در منابع حدیثی ناظر به همین معنا نقل شده‌اند:

«قال رسول‌الله{صلوات الله علیه}: ... یَا عَلِیُّ أَنْتَ الْعَالِمُ [الْعَلَمُ‏] لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مَنْ أَحَبَّکَ فَازَ وَ مَنْ أَبْغَضَکَ هَلَکَ یَا عَلِیُّ أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ أَنْتَ بَابُهَا وَ هَلْ تُؤْتَى الْمَدِینَةُ إِلَّا مِنْ بَابِهَا ...».[20]

  • تعبیر «عالم یا عَلَم امت» هم‌زمان اشاره به مقام علم و مقام هدایت امام دارد. کلام رسول‌الله{صلوات الله علیه} در ادامه نسبت میان بهره‌مندی از علم و هدایت امام با مسئله تولی و تبری نیز اشاره فرموده است.

[روایات پیرامون مقام علم امام فراوان است. مثلا حدود دوسوم کل روایات کتاب الحجه کافی و تقریبا تمام احادیث کتاب بصائر الدرجات _که مستقلا در موضوع امامت نگاشته شده_ در خصوص علم امام است.]

  • آنچه درباره رابطه علم و هدایت از این روایات متعدد _و البته براهین کلامی با همین مضمون_ به دست می‌آید، به مطلبی فراتر از بحث قبلی می‌رسد: نسبت علم و هدایت، فقط چنین نیست که علم راه و زمینه هدایت است؛ بلکه اساسا هدایت از علم برمی‌خیزد. چنان‌که مطابق همین روایات _و نگاه حاکم بر سنت حدیثی و کلامی شیعی_ اساسا مقام هدایت امام از علم امام نشأت می‌گیرد. به‌عبارت‌دیگر، مقام هدایت امام، ظهور مقام علم امام است.
  • با این بیان معلوم می‌شود گرچه جناب عنوان بصری _و به‌طور کلی مؤمن سالک_ مطابق آنچه تا این مرحله درک کرده، بهره‌مندی از علم امام؟س؟ را به هدف نیل به هدایت امام؟س؟ می‌طلبد، اما حقیقت رابطه علم امام و هدایت امام فراتر از این است: اتصال به علم امام، خود متضمن هدایت نیز هست. چون هدایت امام از علم امام نشأت می‌گیرد.

این مطلبی است که در ادامه سیر حدیث عنوان بصری، در جایی که امام{صلوات الله علیه} علم حقیقی را تبیین می‌کنند، آشکار می‌شود.[21]

5.رابطه هدایت امام و صراط مستقیم

گرچه در انتهای سرفصل قبل، معلوم شد که جناب عنوان تا این مرحله از سیر هنوز به حقیقت معنای علم امام و نسبت آن با هدایت پی نبرده، اما روشن است که او با طلب عطوفت و علم امام؟س؟ به دنبال هدایت امام؟س؟ است تا با این هدایت در صراط مستقیم قرار بگیرد.

بنابراین لازم است رابطه هدایت امام و صراط مستقیم نیز مورد بررسی قرار بگیرد تا اصل بحث در پیچ‌وتاب طرز استدلالی آن گم نشود و تصور آنچه سالک در این مرحله درون قلب خویش درک کرده، میسر شود.

  • به‌طور کلی هدایت حق تعالی یا هدایت امام دو گونه است: ارشادی و ایصالی.[22]

«گفتار دوم – انواع هدایت انسان بر اساس ربوبیت خداوند:

هرچند هدایت در معنای اصلی یعنی «الإرشاد الی المطلوب»، اما چون امر ذومراتب است، این تعریف ناظر بر ابتدایی‌ترین مرتبه هدایت، یعنی ارشاد الی المطلوب است. هدایت به توحید و مدارج کمال انسان هنگامی محقق می‌گردد که مهتدی در هدایت ابتدایی، امر مولا را امتثال نموده باشد.

با این توضیحات، می‌توان گفت که هدایت، به معنای مظهر ربوبیت و لطف و رحمت الهی، در دو مرحله متجلی می‌گردد: اول به صورت ارشاد الی المطلوب و در مرتبه دوم به صورت ایصال الی المطلوب.»[23]

  • با توجه به سیری که جناب عنوان طی کرده، معلوم است که هدایت در این فراز روایت نمی‌تواند هدایت ارشادی امام باشد. لذا این مرحله از سیر، سالک وارد مراتب ابتدایی هدایت ایصالی امام شده است.
  • در هدایت ایصالی، امام شخص را به سوی مطلوب سیر می‌دهند تا نهایتا واصل به مطلوب شود. روشن است که مطلوب در این مرحله از سیر، امری مادی نیست -و اساسا نیل به مطلوب و هدف مادی، نمی‌تواند مصداق هدایت ایصالی امام قرار گیرد- لذا مطلوب امری معنوی است و نیل به آن نه با جوارح، بلکه با قلب ممکن است.
  • بنابراین هدایت ایصالی امام، امری قلبی است و با قلب شخص سروکار دارد. آیه شریفه نیز به همین مرتبه از هدایت و کیفیت قلبی آن اشاره دارد:

<... وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ ...>[24]

  • با این مقدمه رابطه هدایت امام و صراط مستقیم نیز روشن می‌شود:

هدایت امام در این مرحله، قطعا هدایت ایصالی است و هدایت ایصالی با قلب سروکار دارد. بنابراین هدایت امام به صراط مستقیم، نمی‌تواند صرف تعلیم راه خیر و شر و تمیز صحیح از خطا باشد؛ بلکه هدایت به صراط مستقیم به‌معنای استقرار در صراط مستقیم است. از آنجاکه صراط مستقیم، بی‌تردید امری معنوی و غیرمادی است و هدایت و ثبات و استقرار در آن نیز کیفیتی روحانی و قلبی دارد و نه جسمانی.

بازکاوی در معنای صراط مستقیم

در سیری که عنوان بصری _و مؤمن سالک_ تا این مرحله طی کرده، صراط مستقیم به معنای سعادت و عاقبت‌به‌خیری است. بهره‌مندی از علم امام، زمینه اهتدای به هدایت ایصالی امام را فراهم می‌آورد. هدایت ایصالی امام یعنی استقرار در صراط مستقیم.

طی سرفصل قبل معلوم شد معنایی که سالک در این مرحله از علم امام درمی‌یابد، هنوز با معنای حقیقی آن فاصله دارد. همین امر درباره درک او از صراط مستقیم نیز صادق است.

  • تأمل در رابطه هدایت امام و صراط مستقیم، این پرسش را به وجود می‌آورد که چرا هدایت امام موجب استقرار در صراط مستقیم است؟
  • در ادامه این پرسش باید توجه داشت رابطه هدایت امام و صراط مستقیم، رابطه‌ای ضروری است و نه اعتباری؛ چراکه این هدایت در قلب سالک قرار گرفته و او را در صراط مستقیم مستقر می‌کند. چنین امری نمی‌تواند مبتنی بر یک رابطه اعتباری[25] _که صرفا مربوط به حیات دنیوی و حیات اجتماعی انسان است_ بنا شود.
  • از رابطه ضروری و وجودی هدایت امام و صراط مستقیم به دست می‌آید که این دو متحد با یکدیگر هستند. از آنجا که این هدایت نیز، هدایت ایصالی است و با خود امام متحد است[26]، معلوم می‌شود صراط مستقیم با خود امام متحد است.
  • بنابراین چنین نیست که امام در هدایت ایصالی، سالک را به امری بیرون از خود هدایت کنند. بلکه امام، سالک را به ذات مقدس خود متصل و متحد می‌فرمایند. در یک کلام، حقیقت صراط مستقیم، همان مقام ولایت و تمسک به آن است.

این معنا در لسان روایات به صراحت بیان شده است:

«عَنْ سَیِّدِ الْعَابِدِینَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ؟س؟ قَالَ: لَیْسَ بَیْنَ اللَّهِ وَ بَیْنَ حُجَّتِهِ حِجَابٌ فَلَا لِلَّهِ دُونَ حُجَّتِهِ سِتْرٌ نَحْنُ أَبْوَابُ اللَّهِ وَ نَحْنُ‏ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیمُ‏ وَ نَحْنُ عَیْبَةُ عِلْمِهِ وَ نَحْنُ تَرَاجِمَةُ وَحْیِهِ وَ نَحْنُ أَرْکَانُ تَوْحِیدِهِ وَ نَحْنُ مَوْضِعُ سِرِّهِ».[27]

«عَنْ أَبِی‌جَعْفَرٍ‌؟س؟ قَالَ: قَالَ رَسُولُ‏اللَّهِ‌{صلوات الله علیه}: یَا عَلِیُّ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ أَقْعُدُ أَنَا وَ أَنْتَ وَ جَبْرَئِیلُ عَلَى الصِّرَاطِ فَلَمْ یَجُزْ أَحَدٌ إِلَّا مَنْ کَانَ مَعَهُ کِتَابٌ فِیهِ بَرَاءَةٌ بِوَلَایَتِکَ».[28]

  • البته این معنا در ادامه سیر و در همان مقامی که امام؟س؟ حقیقت علم را بیان می‌دارند، روشن می‌شود.

6.بازتعریفی از معنای علم

سیر حدیث عنوان بصری از ابتدا تا نقطه اوج و تا انتها _یعنی از نقطه‌ای که عنوان قصد بهره‌مندی از امام{علیه السلام} را می‌کند؛ تا جایی که امام{علیه السلام} علم حقیقی را تعریف می‌کنند و معرفت فطرت را بیان می‌دارند؛ و تا پایان که دستورات عملی این سیر را بیان می‌دارند_ به یک بیان، سیر عمیق شدن معنای علم است؛ یعنی در این سیر، نگاه سالک به علم اصلاح و تعمیق می‌شود.

حدیث عنوان بصری مخاطب خود را سیر می‌دهد و از مهم‌ترین مؤلفه‌های این سیر این است که آرام‌آرام نگاه مخاطب به علم را اصلاح و تعمیق می‌کند. اقتضای این سیر این است که واژه علم در نقاط مختلف روایت، معانی متفاوت و در عین‌حال مرتبطی داشته باشد:

  • ابتدای روایت، در نقطه‌ای که عنوان بصری قصد بهره‌برداری از علم امام{علیه السلام} را دارد، «علم» چنین معنایی دارد: آنچه با مراجعه به متخصص و مطالعه آثار و مباحثه به دست می‌آید. این معنای از علم، خود مراتبی دارد که مراتب سطحی و پایین آن با تلاش کمتر و مراتب عمیق و بالای آن با تلاش بیشتر به دست می‌آید. لذا مراتب بالای این علم، نیازمند مراجعه به متبحرترین اساتید و جدی‌ترین مباحثات است. می‌توان گفت آنچه عنوان بصری در ابتدا از امام{علیه السلام} مطالبه کرد، مراتب عالی چنین علمی بوده است.

می‌توان گفت این علم به‌معنای دانش زیاد و مرتبه اجتهاد علم حصولی است.

  • اوایل روایت، در نقطه‌ای که عنوان بصری شکسته شده و پس از توبه و توسل، بهره‌مندی از علم امام{علیه السلام} را از پروردگار مسئلت می‌کند، «علم» چنین معنایی دارد: آنچه با قلب انسان سروکار دارد و راه هدایت انسان از آن می‌گذرد.

لذا اولا بر خلاف معنای قبلی، سعادت و حیات حقیقی انسان به آن وابسته است؛ ثانیا دیگر نمی‌توان با مراجعه به اساتید و مطالعه و مباحثه به آن دست یافت، بلکه دستیابی به آن نیازمند آمادگی درونی و عنایت پروردگار و ملاطفت امام است؛ ثالثا علم در این معنا به‌قدری اساسی و در عین حال لطیف است که فقط در محضر امام معصوم به دست می‌آید.

می‌توان گفت این علم به‌معنای همان حقیقتی است که در لسان قرآن کریم و منابع تفسیری و عرفانی به علم الیقین تعبیر شده است، یعنی علمی که موجب پایین‌ترین مراتب یقین است.

آنچه در این درس بحث شد، همین معنا از علم بوده است.

  • اواسط روایت، در نقطه‌ای که عنوان بصری، طی سکوت امام{علیه السلام} و به‌واسطه عنایت و محضر امام{علیه السلام}، علمی اجمالی به نفس خود و مقام عبودیت و مقام امام{علیه السلام} پیدا می‌کند، «علم» چنین معنایی دارد: مشاهده حقیقت خود و طبعا مشاهده توحید و عبودیت و مقام امام.

می‌توان گفت این علم به‌معنای همان حقیقتی است که در لسان قرآن کریم و منابع تفسیری و عرفانی به عین الیقین تعبیر شده است، یعنی مشاهده قلبی حقیقت و نورانیت به نور یقین در مرتبه عالی.

  • نقطه اوج روایت، در نقطه‌ای که امام{علیه السلام} علم حقیقی و معرفت فطرت را بیان می‌دارند، «علم» چنین معنایی دارد: مواجهه با حقیقت خود و طبعا مواجهه با حق و مقام ولایت.

می‌توان گفت این علم به‌معنای همان حقیقتی است که در لسان قرآن کریم و منابع تفسیری و عرفانی به حقّ الیقین تعبیر شده است، یعنی اتحاد و یگانگی با حقیقت و نورانیت به نور یقین در مرتبه اعلی.

  • اواخر روایت، در نقطه‌ای که امام{علیه السلام} در بیان دستورات عملی، دستوراتی را تحت عنوان علم می‌فرمایند، «علم» چنین معنایی دارد: قوه تشخیص مصادیق رضای الهی و تمیز خوب و بد و صحیح و غلط در طریق معرفت فطرت و استقرار در آن مقام.

می‌توان گفت این علم، حاوی معنایی توحیدی از همان امری است که در منابع سلوکی و اخلاقی و حکمی به حکمت عملی تعبیر شده است؛ یعنی آنچه حجت عمل بر اساس امر الهی را در اختیار سالک قرار می‌دهد.

  • بحث تفصیلی درباره معنای سوم و چهارم علم، در دوره دوم؛ و بحث تفصیلی معنای پنجم علم، در اواخر دوره سوم شرح حدیث عنوان بصری ارائه می‌شود.

د) تمرینات مناسب درس سیزدهم

  1. جایگاه جلب عنایت و محبت امام‌{علیه السلام} در تحصیل علم حقیقی را بنویسید.
  2. با توجه به مراتب توبه، رابطه توبه و علم حقیقی را تبیین کنید.
  3. انواع هدایت را بیان کرده و رابطه آنها با علم حقیقی را توضیح دهید.
  4. با استفاده از تفسیر المیزان ذیل آیه 6 سوره حمد منظور از صراط مستقیم و تطبیق آن با متن حدیث عنوان بصری را تبیین کنید.

 


[1]- من لا یحضره الفقیه، ج‏2، ص616؛ (زِیَارَةٌ جَامِعَةٌ لِجَمِیعِ الْأَئِمَّة؟سهم؟).

[2]- بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد{صلوات الله علیه}، ج‏1، ص511.

[3]- الکافی، ج‏1، ص399.

[4]- الأمالی (للمفید)، ص96.

[5]- من لا یحضره الفقیه، ج‏2، ص610؛ (زِیَارَةٌ جَامِعَةٌ لِجَمِیعِ الْأَئِمَّة؟سهم؟).

[6]- الملک، 26.

[7]- طه، 52.

[8]- النحل، 74.

[9]- یوسف، 100.

[10]- النساء، 113.

[11]- التوبة، 118.

[12]- البقرة، 37.

[13]- این مدعا در این مرحله در حد تصور، قابل قبول است. اما بحث تفصیلی آن _که در واقع محوری‌ترین بحث حدیث عنوان بصری است_ در دروس دوره دوم شرح حدیث عنوان بصری ارائه می‌شود.

[14]- المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏1، ص133.

[15]- البقرة، 269.

[16]- المحاسن، ج‏1، ص148.

[17]- مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش 72.

[18]- الفاتحة، 6و7.

[19]- بحارالانوار، ج‏1، ص180.

[20]- الأمالی( للصدوق)، ص561.

[21]- منظور فراز «لیس العلم بالتعلم انما هو نور ...» است که در دوره دوم شرح حدیث عنوان بصری مورد بحث قرار می‌گیرد.

[22]- هدایت عام که همان هدایت ارشادی است، معادل همان هدایتی است که امام در قبال عموم مردم و مراجعین دارند. این مرتبه از هدایت امام در درس هشتم در شرح فراز «انی رجل مطلوب» اجمالا اشاره شد.

[23]- امامت و ولایت از منظر عقل و نقل، ج1، ص 184؛ (برهان اول، فصل سوم، مبحث دوم، گفتار دوم).

[24]- التغابن، 11.

[25]- تبیین اعتباریات، از منظر سلوکی و سیر توحیدی در دوره سوم شرح حدیث عنوان بصری ارائه خواهد شد ان‌شاءالله.

[26]- البته هدایت ارشادی امام نیز با وجود امام متحد است، اما از آنجا که در هدایت ایصالی، امام قلب سالک را فراگرفته و این با عنایت قلبی امام ممکن است، لذا هدایت ایصالی با حقیقت امام اتصال و اتحاد شدیدتری دارد.

[27]- معانی الأخبار، ص36.

[28]- همان.

فهرست مطالب