الف) اهداف درس چهاردهم
موضوع این درس _مطابق آنچه در مقدمه درس دوازدهم گفته شد_ بیان آثاری است که رعایت آداب و دستورات مذکور و نیز اصل طلب و دعا در نفس سالک میگذارد. البته صرف بیان آثار و احوال حاصل از مراحل قبل موضوعیت ندارد. بلکه بحث بر سر این است که باب علم حقیقی و درک محضر امام وقتی گشوده میشود که طلب در قلب سالک مستقر شده باشد. لازمه استقرار طلب، مراقبت بر طلب است. این مراقبت در عمل بهمعنای حفظ و رعایت آثاری است که مراحل گذشته داشته است. ارکان این مراقبه، دو امر است: 1. درک ملکه گدایی و رعایت رسم گدایی؛ 2. استقامت بر طلب. سایر مباحث آثار و مراقبات، ذیل این دو رکن قرار میگیرند.
البته با توجه به اینکه این درس در انتهای فصل مقدمات حدیث عنوان است، غیر از بحث آثار و مراقبات، لازم است در مقام جمعبندی مطالب قبل بیاید تا منظومه مطالب دوره اول شرح حدیث عنوان بصری مشخص شود. این جمعبندی نمیتواند یک بحث صوری باشد که صرفا مباحث قبل را کنار یکدیگر قرار داده است. بلکه منظومه بودن مطالب بهمعنای درک نسبت همه آنها با هم و نسبت کلیت آنها با روح حاکم بر کل منظومه است. به همین جهت لازم است نسبت مطالب این درس با دو مسئله اساسی اجمالا روشن شود: یکی مسئله ولایت، بهعنوان روح حاکم بر تمام سیر؛ دوم مسئله علم حقیقی یا حقیقت علم، بهعنوان مقصد این سیر.
دریافت چنین صورتبندی از منظومه مطالب، در شکلگیری نگاه صحیح به نظام معارف مکتب و معارف حدیث عنوان بصری، ضروری است. لذا گریزی از حجم زیاد مطالب این درس نیست.
ب) فرازهای مورد بحث از متن روایت در درس چهاردهم
«وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِی مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِکِبْنِأَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ؟س؟ فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی إِلَّا إِلَى الصَّلَاةِ الْمَکْتُوبَةِ حَتَّى عِیلَ صَبْرِی فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی، تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً؟س؟- وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ-
فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ مَا حَاجَتُکَ فَقُلْتُ السَّلَامُ عَلَى الشَّرِیفِ».
ج) سرفصل مطالب و سیر بیان مطالب در درس چهاردهم
{مَا أَهْتَدِی بِهِ إِلَى صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ} ... {فَقَالَ مَا حَاجَتُکَ فَقُلْتُ السَّلَامُ عَلَى الشَّرِیفِ}
1.رکن اول مراقبات: ادای رسم گدایی
جناب عنوان طی سیری که تا این مرحله طی کرده، در طلب خویش خالص شده است، اما مطلوب خویش و بهویژه کیفیت نیل به آن را بهدرستی نمیشناسد. اقتضای جهل به مطلوب، عدم وصول به مطلوب است. اما جناب عنوان در عوض این جهل، سرمایهای دارد که راه او را بهسوی مطلوب میگشاید. این سرمایه، گدایی است.
توضیح بیشتر آنکه:
- از دو فراز مورد اشاره برمیآید که جناب عنوان مطلوب خویش و کیفیت تحقق آن را کاملا نمیشناسد:
- فراز اول، بریدهای از دعای اوست:«مَا أَهْتَدِی بِهِ إِلَى صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ». همانطور که در درس قبل هم بحث شد، او معرفت کاملی نسبت به رابطه امام{صلوات الله علیه} و علم حضرتش با هدایت و صراط مستقیم ندارد. خود جملهبندی و ابهام موجود در «مَا» موصوله در عبارت مذکور، گویای ابهام او درباره نسبت این حقایق است. در واقع شناخت دقیق و روشنی درباره آنچه از پروردگار مسئلت کرده و اینکه چگونه به آن نایل میشود، ندارد.
- فراز دوم، پاسخ او به سؤال خادم امام{صلوات الله علیه} است. وقتی پس از استقرار طلب در قلب، به در خانه امام{صلوات الله علیه} میرسد، خادم از او میپرسد که: «مَا حَاجَتُکَ؟» او پاسخ میدهد: «السَّلَامُ عَلَى الشَّرِیفِ». یعنی چیزی نمیخواهم جز اینکه محضر امام؟س؟ عرض سلام و ارادتی داشته باشم. این فراز خود نشان میدهد که حتی زمانی که از شدت بیطاقتی و فشار طلب بر قلب، عزم دیدار امام{صلوات الله علیه} کرده، باز هم مطلوب و گمشده خویش را در نظر ندارد و این مطلوب از او پوشیده است.
- بنابراین در این مقام جناب عنوان _و بهطور کلی مؤمن سالک_ دقیقا نمیداند چه میخواهد یا به چه دست مییابد. یعنی نه مطلوب و مقصد را خوب میشناسد؛ نه طریق وصول مطلوب را میشناسد؛ نه توان وصول مطلوب را دارد؛ و نه حتی به خودی خود، لیاقت وصال را در خود مییابد.
- در عوض این فقرها و جهلها، میداند آن مطلوب ناشناس خود را کجا باید بخواهد. یعنی میداند خیرش در کجاست. پس مطلوب خویش را از آن آستان میطلبد و در این طلب استقامت میورزد.[1]
- در واقع این مقام تماماً تصویری از «رسم گدایی» است: سالک عاجز و درمانده، در عوض همه فقرها و جهلها و ضعفها، گدایی میکند و مراقبات این گدایی را رعایت میکند؛ یعنی رسم گدایی را بهجای میآورد. همین گدایی و مراقبت بر آن، راه را بر او میگشاید.
- یعنی عنوان نه مطلوب و مقصد را خوب میشناسد؛ نه طریق وصول مطلوب را میشناسد؛ نه توان وصول مطلوب را دارد؛ و نه حتی به خودی خود، لیاقت وصال را دارد. اما در عوض همه اینها، رسم گدایی را بهخوبی ادا میکند.
- دو رساله زیر از کتاب شریف «تذکرة المتقین» در بیان جایگاه گدایی و نیز شرح رسم گدایی بسیار گویاست:
«این تعلیقه شریفه را به مصحح این اوراق مرقوم فرموده جزاه اللّه عنّى خیرا
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
جناب مشهدى فلان را عرض مىشود ان شاء اللّه تعالى موفق بوده و خواهید بود، شنیدم به بعضى از موالیان حقیر عرضه داشتهاید که فلانى کاغذى که مشتمل بر مواعظ و نصایح باشد براى من بنویسد. اولا از خود فلانى چه تأثیرى دیدى تا از مرکّب نحس او اثر ببینى؛ و ثانیا حقیر اهل عمل نیستم تا براى شما دستورالعمل بنویسم. <فاسئلوا اهل الذّکر>، هر چیزى را اهلى است.
خلق الله للحروب رجالا و رجالا لقصعة و ثرید[2]
دستورالعمل ماها مرغ و فسنجان خوردن است. اگر احیانا برخوردى، انت عالمٌ غیرُمعلَّم. مضافا اینکه در این چند روزه هرچه خواستم دو کلمه قربة الى اللّه مصدّع شوم هواى نفس مانع آمد. اگرچه اشکال باز باقی است، لیکن جواب زمین نماند، دو کلمه مىنویسم على اللّه (از آن گناه که نفعى رسد به غیر هم خوب نیست) و آن دو کلمه این است که:
اگر با مجاهده نفس در مقام عمل راه مىروى هنیئا لک؛
و اگر خدا نکرده نکبت چاک گریبان را گرفته، در عمل تکاسل ورزیدى و نتوانستى به عمل پیش بروى، لااقل گدایى را از دست مده به تضرع و زارى بکوش در خلوات؛ به دروغى بچسب تا راست شود؛ چه اینکه گدا مجانیطلب است؛ اگر جَدّى داشته باشد، مقصودش حاصل است. اگر در جواب بفرمایند: مثل تو بنده مفلسى را لازم نداریم، بهنحو تذلل عرض کن: گداى رهنشین سلاطین در عداد بندگان او نخواهد بود؛ و اگر بفرمایند: نافرمانى مىکنى، به طریق خوشى عرض کن هرکس شأنى دارد؛ اگر فرمودند: قهّاریت من پس در کجا ظاهر خواهد شد؟ به شیرینى عرض کن: در آنجا که با سلطنت جناب اقدست معارضه نماید؛ اگر فرمودند: بیرونش کنید، به التماس بگو:
نمیروم ز دیار شما به کشور دیگر برون کنیدم از این در درآیم از در دیگر
اگر بفرماید: قابلیت استفاضه از من را ندارى، جواب عرض کن: به دستیارى اولیای خودت کرامت فرما. الحاصل اگر رو ترش نماید، تبسمکنان التماس کن؛ اگر از تو اعراض نمود، تبصبصکنان از عقب او بدو؛ اگر از خودش مأیوس شدى، به امنای دولتش ملتجى شو بگو به اعلى صوت:
به والله، به بالله، به تالله به حق آیۀ نصر من الله
که مو از دامنت دست بر ندیرم اگر کشته شوم الحکم لله
اگر بفرماید: جرئت این حرفها را از کجا به هم بستى؟ عرض کن: حلم تو اشاره مىکند؛ اگر بفرمایند: این زبانها را از کجا یاد گرفتى؟ بگو:
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
الحاصل گدایى را گفتند ول مکن تا هیچوقت محتاج نباشى. از گدایى خیلى کارها ساخته مىشود. غرض از مجاهده خود را عاجز دانستن و به معرض گدایى درآوردن است. و اللّه العالم».[3]
«... فإن قلتَ:
اى بدبخت کذّاب، ریشسفید دلسیاه! تا کى از این بافندگىها و دروغزنىها و کجرفتارىها؟ از که مىنالى؟ یک قدم به راستى پیش بنه تا تمام کائنات را تصرف کنى؛ به حیله و تزویر کار درست نخواهد شد. بگو ببینم داخل چه صنفى از اصناف مىباشى؟ اهل علمى؟ کاسبى؟ متعبدى؟ عارفى؟ لوطىاى؟ درویشى؟ چه کارهاى؟ انسان هرکاره باشد، باید شرایط آن را مَرعِى دارد؛ در تو هیچیک از اینها شرطش محرز نیست؛ اگر اهل علمى، کو علمت و حلمت؟ کو تواضعت و تخشّعت؟ کو زهدت؟ و اگر کاسبى، کو امانتت، کو تفقّهت، کو تدیّنت؟ اگر متعبّدى، کو توکّلت، کو مناجات در خلواتت، کو بیدارى شبت، کو صوم ایام صیفت، کو گریههاى اطراف لیل و نهارت؟ اگر عارفى، کو معرفتت، کو تسلیم و رضایت، کو ترک ما سوایت؟ اگر لوطىاى، کو مردانگیات، کو گذشتت، کو دستگیرى از ضعفایت، کو سبیلهاى کلفتت که هر مویى از آن قیمت دنیا و مافیهاست؟ اگر درویشى، مىگویند کلاه درویش باید مشتمل بر چهار تَرک باشد که هر ترکى کاشف باشد از ترک دیگرى: اول ترک دنیا، دوم ترک عقبى، سوم ترک مولى، چهارم ترک ترک. کدام یکى از این ترکها را انجام دادهاى؟
قلتُ:
نه قاضیم، نه مدرس، نه محتسب، نه فقیه ... داخل هیچیک از این عناوین مذکوره نیستم؛ پیشتر عرض شد که گدا هستم؛ گدایى را شرطى نباشد؛ گدا مجانىطلب است؛ خدمتى از او نخواستهاند.
فأن قلتَ:
لااقل در طلب باید صادق باشى؛ و حتیالمقدور جدّ و جهد بکنى.
قلتُ:
بارها گفتهام و بار دگر مىگویم:
«تا که از جانب معشوقه نباشد کششى ... الى آخرهما»[4]
«گر گران و گر شتابنده بود آنک جوینده است یابنده بود
در طلب زن دائماً تو هر دو دست که طلب در راه نیکو رهبر است
لنگ و لوک و خفتهشکل و بیادب سوی او میغیژ و او را میطلب»[5]
«گدایی درِ جانان به سلطنت مفروش کسی ز سایهٔ این در به آفتاب رود؟»[6]
«به سِرِّ جامِ جم آنگه نظر توانی کرد که خاکِ میکده کُحلِ بَصَر توانی کرد
گدایی درِ میخانه طُرفه اِکسیری است گر این عمل بِکُنی، خاکْ زر توانی کرد»[7]
«گرچه بیسامان نماید کارِ ما، سهلش مبین کاندر این کشور گدایی، رَشکِ سلطانی بُوَد»[8]
- جایگاه گدایی و همچنین مراقبت بر آن، یعنی ادای رسم گدایی اکنون کاملا روشن است. اما لطیفهای در این میان است که در بحث گدایی ممکن است مورد التفات قرار نگیرد:
از بحث مزبور ظاهرا به دست میآید که سالک در صحرای ضعف و فقر و جهل اسیر و حیران است و به توان خود یارای پیمودن هیچ راهی ندارد و بهخودیخود از ظلمت جهالتهای بیپایان خود، خارج نمیشود. درعینحال با ابراز ضعف و فقر خود به محضر سلطان و با رعایت ادب گدایی، میتواند به نجات و هدایت امیدوار باشد و راه سعادت او از همین گدایی میگذرد.
با این اوصاف، چه نیازی است به ادای آن آداب و دستورات و آن توجهات درباره مقام امام و علم امام؟ از این همه که کاری برنمیآید و هرچه هست در ظرف ناداری و ابراز فقر و گدایی است.
پاسخ این سؤال دقیق این است که:
این حکم صادق است که سالک از مجموعه آداب و حتی از معارفی که از خلال رعایت آداب به دست آورده، طرفی نمیبندد؛ و در مقابل، هرچه بیشتر ابراز فقر و گدایی کند، امید بیشتری به کامروایی دارد. اما تمام نکته در این است که گرچه گدایی مقام بیچیزی است، اما همگان را توفیق درک گدایی نیست. بلکه درک گدایی و توفیق ادای رسم گدایی، روزیِ کسی است که با طی آداب، در طلب خویش خالص شده و پس از درک اجمالی معارفی در نسبت خود با امام و علم امام _که در اثر رعایت آداب به او عطا شده است_ به گدایی در مولا ایمان آورده است.
لذا گدایی، جای مجاهده و طهارت و تزکیه و رعایت آداب را نمیگیرد، بلکه نتیجه آنها یا فصل اخیر و جزء متمم آنهاست. شاهد بر این مدعا، آخرین جملات مراسله هشتم تذکرة المتقین است:
«الحاصل گدایى را گفتند ول مکن تا هیچوقت محتاج نباشى. از گدایى خیلى کارها ساخته مىشود. غرض از مجاهده خود را عاجز دانستن و به معرض گدایى درآوردن است. و اللّه العالم»
{وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِی مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِکِبْنِأَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ{صلوات الله علیه}}
2.رکن دوم مراقبات: استقامت (بیان احوال سالک در این مقام و مراقبات او)
همانطور که اشاره شد، دو رکن اصلی مراقبات ورود به محضر امام، یکی ادای رسم گدایی؛ و دیگری استقامت بر گدایی و طلب است. معنای استقامت بر طلب روشن است. اما آنچه نیاز به دقت و بررسی دارد، لوازم استقامت است. یعنی احوالی که بر استقامت بر طلب و استقرار طلب در قلب دلالت دارند.
- مطابق متن حدیث عنوان بصری، میتوان احوالی را که دلالت بر استقامت بر طلب دارند چنین برشمرد:
- حزن دائم؛
- دگرگونی حالت قلب و شدت محبت به امام؛
- عزلت و سکوت.
- همانطور که اشاره شد این احوال، دلالت بر استقامت دارند. یعنی بدون استقامت بر طلب، این احوال در شخص ظاهر و مستولی نمیشود.
- این بحث از حیث عملی به دو جهت اهمیت دارد:
- سالک با محاسبه خود بر اساس این احوال درمییابد که آیا واقعا در طلب خویش صادق است و بر آن استقامت ورزیده یا خیر.
- گرچه این احوال نتیجه مقام دعا و طلب حقیقی و گدایی و استقامت است، اما آنچه در عمل موجب استقرار طلب در قلب میشود، استقامت و مراقبت از همین احوال است. مثلا وقتی در حال طلب خویش، به جایگاه حزن پی برد، خود را مشغول شادیهای دنیا و مجالست با اهل دنیا نکند.
{وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِی مُغْتَمّاً}
2.1. حزن از فقدان مطلوب
اولین حالت و اولین نشانۀ طلب قلبی و استقامت بر آن، حزن دائم بهسبب حرمان از مطلوب است. البته این حزن، حالتی جدید نیست، بلکه ادامه همان حزن و شکستگی مقارن یقظه است که اکنون شفافتر و شدیدتر شده و خصلت دوام یافته است.
- گویی مرتبه اول حزن، همان است که در ندامت و شکستگی بر قلب عارض میشود و مقدمه توبه است؛ و مرتبه دوم حزن، آن است که با اصرار و استقامت بر طلب، در قلب مستقر میشود. بیان زیر از مرحوم آیتالله سعادتپرور؟ق؟ اشاره به این مرتبه دوم دارد:
«و اما تقویت روحانیت: اولًا دائماً باید همّ و حزن قلبى به جهت عدم وصول به مطلوب داشته باشد ...».[9]
- همانطور که در کلام ایشان نیز تصریح شده، اولین حالت و ملکه در میان حالات قلبی سالک طالب، حزن دائم است.
- در درس دوازدهم مطالبی در بلندای مقام حزن بیان شد. اینجا میتوان به زاویهای دیگر درباره مقام حزن اشاره کرد که مناسب سیری است که سالک تا این مرحله طی کرده است:
وقتی قلب آرامآرام از توجه و اهتمام به امور متکثره، ملتفت و مستغرق در طلب میشود، حزن ناشی از فقدان مطلوب نیز در او مستقر میشود. این حالت، خودبهخود منجر به تغییر نگاه سالک به دنیا میشود و خوشیها و لذات دنیوی، برای او رنگ میبازند یا در واقع به اندازهای که او را در طلب مطلوب یاری کنند، جذبش میکنند.
البته خصلت دنیا این است که به محض توجه به آن، جذابیت خود را به رخ میکشد و وقتی توجه شخص را جلب کرد، بدون اینکه حاجتش را بدهد، او را به دنبال خویش میکشاند. لذا مهمترین اصل عملی برای سالک در این مقام، رعایت حدود التذاذ به لذات دنیا و مؤانست با اهل آن است تا توجه به دنیا، شعله طلب را در قلبش خاموش نکند. ملاک محاسبه این امر نیز، بررسی شدت حزن است. اگر در قلبش حزن از فقدان مطلوب نمییابد، یعنی دنیا او را فریفته؛ و اگر در عین التذاذ به لذات و مؤانست با اهل دنیا و اشتغال به امور زندگی، از شدت حزن کاسته نشده، یعنی بر عهد قلبی خویش وفادار بوده است.
در این مقام، شخص سالک بهخوبی درمییابد که دنیا اصلا جای غم است و نه شادی. روشن است که این بهمعنای عبوس بودن مؤمن سالک نیست و از قضا از آنجا که مؤمن به پشتوانه ربّ الأرباب و بر مسلک شرع و امر الهی زندگی میکند، اطمینان و طراوت و شادمانی بیشتری نسبت به بیگانگان دارد. اما قلب مؤمن سالک -که این سیر را طی کرده- دائما محزون است. البته این حقیقت را جز کسانی که این سیر را طی نکرده باشند، درک نمیکنند و سخن از این حزن در خطاب با ایشان خطاست.
- روایات زیر این معنا را که طلب قلبی ملازم حزن دائم است، بهخوبی میرساند:
«وَ قَالَ امیرالمومنین{علیه السلام}: إِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا نَظَرَ اعْتَبَرَ ... وَ لَا یَبْلُغُ بِنِیَّتِهِ إِرَادَتُهُ فِی الْخَیْرِ یَنْوِی کَثِیراً مِنَ الْخَیْرِ وَ یَعْمَلُ بِطَائِفَةٍ مِنْهُ وَ یَتَلَهَّفُ عَلَى مَا فَاتَهُ مِنَ الْخَیْرِ کَیْفَ لَمْ یَعْمَلْ بِهِ وَ الْمُنَافِقُ ... یَنْوِی کَثِیراً مِنَ الشَّرِّ وَ یَعْمَلُ بِطَائِفَةٍ مِنْهُ وَ یَتَلَهَّفُ عَلَى مَا فَاتَهُ مِنَ الشَّرِّ کَیْفَ لَمْ یَعْمَلْ بِهِ».[10]
- نکته لطیف در کلام مولا؟س؟ اینکه آنچه موجب رجحان نیت خیر مؤمن بر اراده خیر اوست، این است که مؤمن موفق نمیشود همه آنچه را نیت کرده، عمل کند و بر این امر افسوس میخورد. این حسرت و اندوه از اصل کار خیر او بالاتر است. این خود نشانه اثر حزن و عظمت آن است.
«رُوِیَ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ؟س؟: ... [قَالَ اللَّهُ تَعَالَى:] یا أَحْمَدُ! لَوْ ذُقْتَ حَلاوَةَ الجُوعِ وَ الصَّمْتِ وَ الخَلْوَةِ وَ ما وَرِثُوا مِنْها! قالَ: یا رَبِّ! ما میراثُ الجُوعِ؟ قالَ: أَلْحِکْمَةُ، وَ حِفْظُ القَلْبِ، وَ التَّقَرُّبُ إِلَىَّ، وَ الحُزْنُ الدّائِمُ، وَ خِفَّةُ المئُونَةِ بَیْنَ النّاسِ، وَ قوْلُ الحَقِّ، وَ لا یُبالی عاشَ بِیُسْرٍ أمْ بِعُسْرٍ».[11]
- در این فراز از حدیث شریف معراج نیز حزن دائم بهعنوان میراث رعایت آدابی که در فرازهای قبل حدیث به آن پرداخته شده، بیان شده است. حزن دائم جایگاهی دارد که در بیان حدیث معراج، قرین تقرب به حق تعالی و حکمت است.
«قَالَ رَسُولُاللَّهِ{صلوات الله علیه}: إِذَا أَحَبَّ اللَّهُ عَبْداً نَصَبَ فِی قَلْبِهِ نَائِحَةً مِنَ الْحُزْنِ فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ کُلَّ قَلْبٍ حَزِینٍ وَ إِنَّهُ لَا یَدْخُلُ النَّارَ مَنْ بَکَى مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ تَعَالَى حَتَّى یَعُودَ اللَّبَنُ إِلَى الضَّرْعِ وَ إِنَّهُ لَا یَجْتَمِعُ غُبَارٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ دُخَانُ جَهَنَّمَ فِی مَنْخِرَیِ الْمُؤْمِنِ أَبَداً وَ إِذَا أَبْغَضَ اللَّهُ عَبْداً جَعَلَ فِی قَلْبِهِ مِزْمَاراً مِنَ الضَّحِکِ وَ إِنَّ الضَّحِکَ یُمِیتُ الْقَلْبَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ».[12]
«عَنْ جَابِرٍ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِیجَعْفَرٍ؟س؟ فَقَالَ: یَا جَابِرُ وَ اللَّهِ إِنِّی لَمَحْزُونٌ وَ إِنِّی لَمَشْغُولُ الْقَلْبِ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا شَغَلَکَ وَ مَا حَزَنَ قَلْبَکَ فَقَالَ یَا جَابِرُ إِنَّهُ مَنْ دَخَلَ قَلْبَهُ صَافِی خَالِصِ دِینِ اللَّهِ شُغِلَ قَلْبُهُ عَمَّا سِوَاهُ...».[13]
- یادآوری این روایت شریفه به جهت صراحت آن در بیان بلندای مقام حزن و مقارنت آن با طریق معرفت است.
«عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ؟س؟ قَالَ: شِیعَتُنَا هُمُ الشَّاحِبُونَ الذَّابِلُونَ النَّاحِلُونَ الَّذِینَ إِذَا جَنَّهُمُ اللَّیْلُ اسْتَقْبَلُوهُ بِحُزْنٍ.»[14]
- در این روایت شریفه هم نسبت حزن دائم با طلب کاملا روشن است، هم اینکه حزن مؤمن در خلوتش ظاهر میشود و در وقت اشتغال به امور دنیوی، بهرهمند و متنعم از آنهاست. لطیفه روایت شریفه این است که مؤمن سالک مشتاق شب و خلوت است تا به درد دل خویش برسد و این خود شاهد روشنی است بر اینکه قلب مؤمن سالک مشغول به حزن است و نه شادی.
{وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِکِبْنِأَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ؟س؟}
2.2. دگرگونی حالت قلب و شدت محبت به امام
این فراز حدیث شریف حاوی دو نکته اصلی است: یکی دگرگونی حالت قلب؛ و دیگری شدت حب امام.
- تغییر در احوال قلب، خود نشانه به نتیجه رسیدن مراحل قبل است. توضیح آنکه:
- یقظه و توسل و توبه و دعا آدابی هستند که با حضور قلب محقق میشوند و ممکن نیست بتوان با تظاهر و ادعا موفق به ادای آنها شد. لذا نشانه به انجام رسیدن آنها تغییر در احوال قلب است. همین که حالات قلب عوض شده و نوعی رقت در آن بیاید و حس شود که روی به حق تعالی کرده، روشنترین دلیل بر ادای صحیح آن آداب است.
- تغییر در احوال قلب، نشانه اصلی اجابت دعاست. همانطور که در درس دوازدهم بحث شد، اصل دعا، روی تضرع به درگاه الهی آوردن است که البته خود منجر به معرفت و اتصال به امام میشود. لذا حاجت شخص داعی در حقیقت بهانهای است که روی تضرّع بیاورد. بنابراین استجابت دعا، اوّلاً بهمعنای قضای آن حاجت نیست، بلکه در اصل بهمعنای تغییر حالت قلب از حالت غفلت و تکبر به حالت توجه و خضوع و تضرّع به درگاه الهی است.
- روایات زیر شواهدی روشن بر این مدعایند:
«قال رَسُولُاللهِ{صلوات الله علیه}: اغتَنِموا الدُّعاءَ عند الرِّقَّةِ فإنَّها رحمةٌ».[15]
«قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ؟س؟: لَا یَقْبَلُ اللَّهُ دُعَاءَ قَلْبٍ لَاهٍ».[16]
«عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ عَمْرٍو قَالَ سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ{صلوات الله علیه} یَقُول: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یَسْتَجِیبُ دُعَاءً بِظَهْرِ قَلْبٍ سَاهٍ فَإِذَا دَعَوْتَ فَأَقْبِلْ بِقَلْبِکَ ثُمَّ اسْتَیْقِنْ بِالْإِجَابَةِ».[17]
«عَنْه{علیه السلام}: إذا اقشَعَرَّ جِلدُکَ و دَمَعَتْ عَیناکَ و وَجِلَ قلبُکَ فَدُونَکَ دُونَکَ فقد قُصِدَ قَصدُکَ».[18]
- نکته دوم این است که این تحول قلبی، بهسوی توحید و در جهت اشتداد حبّ امام است. همانطور که در فراز فوق آشکار است، این اشتداد حبّ امام، همراه است با برائت از غیر ایشان. در واقع این تغییر قلبی و این حالت حبّ و بغض، گویای تحقق تولی و تبری در نفس سالک است.
- پیش از این بارها اشاره شد که میزان بهرهمندی از حقیقت علم، تولی و تبری است. بنابراین تحقق کامل تولی و تبری بهمعنای آمادگی کامل برای درک محضر امام و بهرهمندی از علم امام است.
- لطیفه دیگر این فراز با دقت در واژه «أُشْرِبَ» به دست میآید: جناب عنوان _و بهطور کلی مؤمن سالک_ در این مقام در حین درک تغییر حالات قلب و شدت محبت امام؟س؟، دریافته که این محبت به امام؟س؟ عنایت پروردگار بوده، نه حاصل تلاش خودش. یعنی همانطور که در درس گذشته بحث شد، رعایت آداب و مراقبات توسط عنوان بصری، لیاقت او را نشان میدهد، نه اینکه علت این محبت باشد که محبت الهی را علتی نیست.
«عَنْ أَبِیجَعْفَرٍ؟س؟ قَالَ: إِنِّی لَأَعْلَمُ أَنَّ هَذَا الْحُبَّ الَّذِی تُحِبُّونَّا لَیْسَ بِشَیْءٍ صَنَعْتُمُوهُ وَ لَکِنَّ اللَّهَ صَنَعَهُ».[19]
- نکته آخر اینکه این تغییر قلبی در اثر طی آداب و دعا و استقامت بر طلب حاصل شده است. اما در اینجا نیز مراقبت از این توجهات قلبی است که مصداق عملی استقامت بر طلب است. اگر شخص سالک پس از چنین احوالاتی، متوجه دنیا شود، این تحول قلبی و تولی و تبری از او گرفته میشود و بهسختی میتواند دوباره به آن دست یازد. لذا باید لوازم این حال قلب را رعایت کند که عمده آن دوری از اهل دنیاست. توضیح بیشتر این مطلب در بحث عزلت میآید.
{فَلَا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی} ... {فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی إِلَّا إِلَى الصَّلَاةِ الْمَکْتُوبَةِ}
2.3. عزلت و سکوت
استقامت بر طلب، در سیری که منجر به استقرار طلب در قلب میشود، قرین حالاتی چون حزن دائم و اشتداد حب امام است. سومین حالت، میل به عزلت است.
- اقتضای این سیر و این احوال همین است که سالک تمایلی به تکثر ارتباطات و شلوغی برنامهها و مسئولیتها ندارد و در عوض، مشتاق خلوت و عزلت است.
- همچون موارد قبل، گرچه میل به عزلت، نتیجه طبیعی ملکه طلب و استقامت بر آن است، اما همین حال عزلت نیز نیاز به مراقبت دارد، وگرنه باز هم سیر سالک بهسوی استقرار طلب در قلب منقطع خواهد شد.
- نکته بسیار مهم این است که اگر همه این آثار و احوال، نیازمند مراقبت هستند، از حیث عملی، مهمترین دستور در مراقبات همین مسئله عزلت است. آنچه موجب حفظ و به ثمر نشستن تمام این حالات و نتیجه دادن کل سیر عملی گذشته است، رعایت عزلت است.
البته دستور عزلت خود برای آنکه به بار بنشیند، مقتضی سکوت است. در واقع عزلت بدون سکوت، بیاثر و بیهوده است. با توجه به اهمیت عملی عزلت و سکوت، بحث تفصیلیتری در این باب ارائه میشود:
تبیین جایگاه عزلت و مراتب آن
- اولین نکته درک تفاوت معنای عزلت برای سالک و معنای عزلت نزد عارف است. هر دو عبارتی که در بالا اشاره شده، دلالت بر عزلت دارند. اما عبارت «فَلَا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی» _که مربوط به اوایل حدیث شریف است_ گویای عزلت شخص امام{صلوات الله علیه} است؛ و عبارت «فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی إِلَّا إِلَى الصَّلَاةِ الْمَکْتُوبَةِ» -که مربوط به همین قسمت از حدیث است- گویای عزلت جناب عنوان. لذا در یک تقسیمبندی کلی اولی را میتوان مصداق عزلت عارف دانست و دومی را مصداق عزلت سالک.
- عزلت و سلوک سالک، نفس او را از اغتشاشات و اشتغالات بیرونی و درونی مصون میدارد و زمینه را برای تفکر در وضعیت خویش و درک فقر و ضعف خود فراهم میآورد. همین تفکر و معرفت، گدایی در سلطان و طلب بهرهمندی از آستانش در نفس مستقر شود.
اما عزلت و سکوت عارف، ظرف و محل نزول معارف و انوار الهی و ولایی در قلب عارف و مجرای جریان آن نور و فیض الهی در عالم است. یعنی عزلت عارف و سکوت قلب او، یکی از مجاری _بلکه اصل همه مجاری_ جریان فیض در مراتب گوناگون عالم است.
البته حق مطلب این است که هر سالکی، چه در ابتدای راه باشد و چه در منتهای درجه معرفت و نورانیت، متنعم به هر دو عزلت است؛ چرا که هر دو مقام _یعنی مقام تصفیه و دریافت معرفت؛ و مقام قدس و جریان فیض_ در تمام مراتب سلوک و معرفت برقرار است. لذا اینکه عبارت اول، دالّ بر عزلت عارف گرفته شود و عبارت دوم، دالّ بر عزلت سالک، اعتباری است به هدف طرح منظومه بحث عزلت و با آنچه در حاقّ نفس واقع میشود، تفاوت دارد.
- اهمیت طرح تمیز بین عزلت سالک و عارف، به این جهت است که معلوم میشود عزلت امری ذومراتب است و همه مراتب سیر، چه مقدمه درک محضر امام باشد، چه اتحاد با امام و علم امام، حائز مرتبهای متناظر از عزلت است.
- درک مراتب عزلت، موجب میشود سالک در عمل به این دستور، درک درستی داشته و با بصیرت طی مسیر کند. این درک و بصیرت در سیر عملی بسیار مهم است.
در ادامه، ابتدا شواهدی در توضیح جایگاه عزلت ارائه شده و سپس مراتب عزلت به تفصیل بیان میشود:
<وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنشُرْ لَکُمْ رَبُّکُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَیُهَیِّئْ لَکُم مِّنْ أَمْرِکُم مِّرْفَقًا>[20]
«قَالَ الصَّادِقُ؟س؟: صَاحِبُ الْعُزْلَةِ مُتَحَصِّنٌ بِحِصْنِ اللَّهِ تَعَالَى وَ مُتَحَرِّسٌ بِحَرَاسَتِهِ فَیَا طُوبَى لِمَنْ تَفَرَّدَ بِهِ سِرّاً وَ عَلَانِیَةً وَ هُوَ یَحْتَاجُ إِلَى عَشَرَةِ خِصَالٍ عِلْمِ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ وَ تَحَبُّبِ الْفَقْرِ وَ اخْتِیَارِ الشِدَّةِ وَ الزُّهْدِ وَ اغْتِنَامِ الْخَلْوَةِ وَ النَّظَرِ فِی الْعَوَاقِبِ وَ رُؤْیَةِ التَّقْصِیرِ فِی الْعِبَادَةِ مَعَ بَذْلِ الْمَجْهُودِ وَ تَرْکِ الْعُجْبِ وَ کَثْرَةِ الذِّکْرِ بِلَا غَفْلَةٍ فَإِنَّ الْغَفْلَةَ مِصْطَادُ الشَّیْطَانِ وَ رَأْسُ کُلِّ بَلِیَّةٍ وَ سَبَبُ کُلِّ حِجَابٍ وَ خَلْوَةِ الْبَیْتِ عَمَّا لَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ فِی الْوَقْتِ».[21]
«قَالَ الصَّادِقُ{صلوات الله علیه}: ... قَالَ رَسُولُاللَّهِ{صلوات الله علیه}: «الدُّنْیَا سَاعَةٌ فَاجْعَلْهَا طَاعَةً» وَ بَابُ ذَلِکَ کُلِّهِ مُلَازَمَةُ الْخَلْوَةِ بِمُدَاوَمَةِ الْفِکْرِ وَ سَبَبُ الْخَلْوَةِ الْقَنَاعَةُ وَ تَرْکُ الْفُضُولِ مِنَ الْمَعَاشِ وَ سَبَبُ الْفِکْرِ الْفَرَاغُ ...».[22]
- هر دو روایت مذکور از مصباحالشریعه هم اهمیت خلوت و عزلت را بیان داشتند و هم لوازم و مقدمات آن را. متن حاضر مجال بحث تفصیلی درباره تمام مطلب روایت شریفه را ندارد. ذکر همین نکته کافی است که در روایت دوم تصریح شده که راه طاعت الهی و زندگی بر مدار امر الهی، از خلوت و فکر آغاز میشود. یعنی عزلت _که جمع خلوت و فکر است_ همان مراقبه اصلی است که سالک را وارد بر معرفت و عبودیت میکند.
گرچه نقلقول زیر از کتاب «ادب حضور؛ اسرار ماه رجب» مفصل است، اما مراتب عزلت در این متن بهروشنی بیان شده و به همین جهت، نه یک شاهد، بلکه معادل متن اصلی درس است:
«عزلت به معنای انفراد و انتخاب اوقاتی خلوت برای خود در دوران عمر است. عزلت دارای مراتب گوناگونی بوده است:
مرتبۀ اوّل عزلت: دوری از اهل معصیت؛
ابتداییترین توصیه به عموم مؤمنین است؛ زیرا فاصله گرفتن در ارتباط با اهل معصیت، وظیفۀ همه و در همۀ اوقات است. ضرورت این مرتبه از عزلت به حدّی روشن است که نیازی به استدلال ندارد؛ زیرا نفوس در ارتباطات با یکدیگر، از هم شکل میگیرند؛ چنانکه رسول خدا{صلوات الله علیه} فرمود: «المَرْءُ عَلَی دِینِ خَلِیلِهِ، فَلْیَنْظُر أَحَدُکُمْ مَنْ یُخالِلُ»[23] امام علی{علیه السلام} میفرمایند: «فَسادُ الْأَخْلاقِ بِمُعاشَرَةِ السُّفَهاءِ، وَ صَلاحُ الْأَخْلاقِ بِمُنافَسَةِ الْعُقَلاءِ».[24]
مرتبۀ دوم عزلت: عزلت از اهل دنیا (خلوت خاص)؛
این مرتبه، توصیه به خواصّ از مؤمنین است؛ زیرا در فرهنگ دین، محبّت دنیا ریشۀ همۀ مفاسد و گناهان است؛ تا به آنجاکه رسول خدا{صلوات الله علیه} فرمود: «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطیئَةٍ، وَ مِفْتاحُ کُلِّ سَیِّئَةٍ، وَ سَبَبُ إِحْباطِ کُلِّ حَسَنَةٍ»[25] دنیادوستی، ریشۀ هر خطا، کلید هر گناه و سبب بیحاصل شدن هر کار نیکی است.
<وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُواْ دِینَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا>[26]
امیرالمؤمنین حضرت علی{علیه السلام} نیز در این رابطه، ریشۀ آغازین سلوک در توحید را اعتزال از دنیاطلبان و انس با اهلالله بیان میدارند: «فی اعْتِزالِ أَبْناءِ الدُّنْیا جِماعُ الصَّلاحِ»[27] عزلت و گوشهگیری از اهل دنیا موجب آمیختن با نیکیهاست.
مرتبۀ سوم: خلوت اخصّ خواص؛
این مرتبۀ از عزلت، توصیهای موقّت و در اوقات خاص به اخصّ خواصّ از مؤمنین است، تا بتوانند در آن اوقات به طور کامل از غیر حق منقطع و متوجّه پروردگار باشند. امام علی{علیه السلام} میفرمایند: «العُزْلَةُ أَفْضَلُ شِیَمِ الْأَکْیاسِ»[28] گوشهگیرى، برترین خصلت زیرکان است.
این مرتبه از عزلت در اوقات خاصّی از زندگی همۀ انبیا و اولیای الهی؟عهم؟ دیده میشود؛ چنانکه اربعینیّات حضرت موسی{علیه السلام} در کوه طور و یا رسول اکرم{صلوات الله علیه} در غار حرا و اعتکاف حضرات مریم؟سها؟ و زکریا{علیه السلام} در مسجد، شواهد قرآنی آن است. با چنین عزلتهایی باب رحمت خاص پروردگار بر اولیا باز میشود و باب گشایشهای توحیدی در سلوک الی الله بر سالکان باز میگردد؛ چنانکه خداوند دربارۀ عزلت اصحاب کهف میفرماید: <وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنشُرْ لَکُمْ رَبُّکُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَیُهَیِّئْ لَکُم مِّنْ أَمْرِکُم مِّرْفَقًا>.
بر این اساس است که عزلت و بیتوته نمودن در مساجد، سیرۀ همۀ بزرگان اهل معنا بوده است؛ چنانکه دربارۀ مرحوم مولی حسینقلی همدانی نقل شده که در شبهای تابستان، غالباً چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه، همراه با شاگردان در مسجد سهله اعتکاف داشتند. و یکی از رهنمودهای مرحوم قاضی به شاگردانش، عبادت و بیتوته در مساجد و مکانهای متبرّکی مانند مسجد کوفه و سهله بود. ایشان خود در مسجد کوفه و سهله حجره داشت و بعضی شبها را به تنهایی در آن حجرات بیتوته میکرد.»[29]
- بنابراین اگر مراقبه اصلی در استقامت بر طلب، دستور عزلت است، مراتب این دستور به این شرح است:
- عزلت از گناهان؛ مربوط به عموم مؤمنین؛
- عزلت از اهل دنیا؛ مربوط به کسانی که مقدمات را طی کردهاند و در آستانه ورود به عرصه معرفت هستند. در این درس، همین مرتبه عزلت مورد نظر بوده است.
- عزلت خواص و اعتکاف در محیط خاص؛ مربوط به دستورات مراتب بالاتر سیر که در شرایطی خاص و بهشکل موقت، توسط استاد به سالک در مراتب متوسط و عالی داده میشود.
رابطه عزلت و سکوت
همانطور که اشاره شد عزلت بدون آنکه مقارن سکوت باشد، بیاثر و بیهوده است.
- اگر عزلت _در این مرتبه از سیر_ همان خلوت و فکر در وضع خویش و درک فقر و نیاز خویش به عنایت حق تعالی است، هرگز بدون سکوت محقق نخواهد شد. لذا جایگاه و اثر سکوت تقریبا معادل جایگاه و اثر عزلت است:
«وَ قَالَ ابُوالحَسَنِ عَلِیُّبْنُمُوسَیالرِّضَا؟س؟: مِنْ عَلَامَاتِ الْفِقْهِ: الْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ وَ الصَّمْتُ، إِنَّ الصَّمْتَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْحِکْمَةِ، إِنَّ الصَّمْتَ یُکْسِبُ الْمَحَبَّةَ وَ هُوَ دَلِیلٌ عَلَى الْخَیْر».[30]
- در این روایت شریفه سکوت نیز چونان عزلت، در مقام ورودی عرصه معرفت بیان شده است. این خود مقارنت این دو را نشان میدهد.
«عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ قَالَ لِی أَبُوالْحَسَنِ مُوسَیبْنُجَعْفَرٍ؟س؟: ... دَلِیلُ التَّفَکُّرِ الصَّمْتُ».[31]
- در این روایت غیر از نکته روایت قبل، تصریح شده که لازمه تفکر در خلوت، سکوت است.
- در اینجا منظور از سکوت، صرفا سکوت زبان از کلام اضافه نیست. بلکه همانطور که عزلت ذومراتب است، سکوت نیز ذومراتب است. بهطور کلی سکوت، یعنی عدم التفات و اهتمام نفس به چیزی که مقتضی سیر او بهسوی مقصود نیست.
- با این تعریف، معنای عزلت و سکوت بسیار نزدیک به یکدیگر است. چنانکه هر دو عبارت حدیث شریف که دلالت بر عزلت دارد، میتواند دلالت بر سکوت نیز داشته باشد. اما در عرصه عمل، تفاوتی بین این دوست: هر عزلتی مقتضی سکوت است، اما هر سکوتی مقتضی عزلت نیست. یعنی رابطه این دو عموم و خصوص مطلق است.
- نکته آخر اینکه سکوت در این مرتبه، همان اثری را دارد که عزلت در این مرتبه دارد: فکر در وضع خویش و درک فقر و حاجتمندی خود. این سکوت، با سکوت امام؟س؟ که در ادامه سیر، جایی که جناب عنوان نقل میکند: «فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِیّاً» متفاوت است. اینجا سکوت و عزلت، زمینه تصفیه و آمادگی نفس است؛ و آنجا سکوت، ظرف دریافت معارف لطیف توحیدی. سکوت در محضر امام؟س؟ در واقع آغاز مجلس درس امام؟س؟ بوده است.[32]
3.اتمام سیر آداب و مراقبات
در اینجا مجموع آداب و مراقبات، با رعایت عزلت و سکوت که منجر به استقرار طلب در قلب است تمام میشود. آنچه در ادامه درس میآید، همگی اثر این منظومه آداب و مراقبات است که بدون اختیار سالک بر قلب او مستولی میشود و بدون اختیارش، او را به مقصد میرساند.
{حَتَّى عِیلَ صَبْرِی؛ فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی ...}
4.بیصبری و بیاختیاری (بیقراری)
رعایت آداب موجب خلوص قلب و رسیدن به مقام طلب؛ و رعایت مراقبات موجب استقرار طلب در قلب میشود. نشانه اصلی استقرار طلب در قلب، بیصبری و بیاختیاری است. وقتی طلب چنان شدت مییابد که سالک را بیطاقت میکند و از شدت بیطاقتی، بیاختیار بهسوی مقصود خویش میکند، وقت وصال مطلوب است.
- وجه ممیز مقام بیصبری و بیاختیاری همین است که درک آن به اراده و مراقبه سالک نیست، بلکه اثر طی آداب و مراقبات است و به عنایت امام در قلب حاصل میشود.
- اما خود این مقام را میتوان به دو مرحله تقسیم کرد: اول بیصبری و بیطاقتی؛ و سپس بیاختیاری در اثر شدت بیصبری. این تقسیم از جهت آنچه در سیر عملی واقع میشود، مهم است. چراکه گرچه این دو قرین یگدیگرند، اما در عمل، سالک مدتی در بیصبری و تحمل آن به سر میبرد تا به بیاختیاری میرسد و در آنجاست که دری بر او گشوده میشود.
4.1. بیصبری (بیقراری)
- مرحله بیصبری حائز دو خصلت اساسی است که بدون هرکدام، بیصبری واقع نمیشود: اول، وحدت طلب و شدت طلب؛ دوم، ناامیدی از خود و امیدواری به مولا.
- اگر شخص طالب دو چیز یا بیشتر باشد، از فقدان هیچکدام بیصبر نمیشود. چراکه در فقدان هرکدام روی به دیگری میآورد. مصیبت اصلی عامه متدینین همین است. چراکه در عین میل _و حتی حب شدید_ به حق تعالی و امر الهی، مایل به دنیا نیز هستند. هرکدام که در هر مقام مفقود شد، روی به دیگری میآورند.
نکته دیگر اینکه مادامی که سالک در طلب خویش خالص نشده و طلب در قلب او مستقر نشود، این طلب شدت نمییابد و او را بیصبر نمیکند.
البته این دو _یعنی وحدت طلب و شدت طلب_ دو امر جداگانه نیستند، بلکه همراه با هم در قلب واقع میشوند. هر چقدر شخص در سیر آداب و مراقبات پیش میرود، خودبهخود از سایر امور روی میگرداند و در طلب نیز خالصتر و شدیدتر میشود.
- اگر سالک طلب واحد داشته باشد، اما راه نیل به مطلوب را بر خود گشوده ببیند، باز هم بیصبر نمیشود. بیصبری مقام سالکی است که در عین طلب، راهی بهسوی مطلوب نمییابد.
در عین ایکه سالک از خود ناامید است و راهی بهسوی گمشده خویش نمییابد، اما امید به پروردگار و امید به امام دارد. در این مقام اسراری است که بهسادگی قابل بیان نیست. اما بههرحال بدون ناامیدی از خود و امید و التجای به امام، کسی در طلب خویش بیصبر نمیشود.
- فراز زیر از دعای ندبه امام جعفرصادق{صلوات الله علیه} بیان کاملی است از مقام بیصبری. شاهد بعدی(شعر) نیز مقام بیصبری را بهخوبی تصویر کرده است:
«لَیْتَ شِعْرِی أَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوَى، بَلْ أَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّکَ أَوْ ثَرَى، أَ بِرَضْوَى أَوْ غَیْرِهَا مِنْ ذِی طُوَى، عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَ أَنْتَ لَا تُرَى، وَ لَا أَسْمَعُ لَکَ حَسِیساً وَ لَا نَجْوَى، عَزِیزٌ عَلَیَّ أَن تُحِیطَ بِکَ دُونِیَ الْبَلْوَى، وَ لَا یَنَالَکَ مِنِّی ضَجِیجٌ وَ لَا شَکْوَى، ...
إِلَى مَتَى أَحَارُ فِیکَ یَا مَوْلَایَ، وَ إِلَى مَتَى وَ أَیَّ خِطَابٍ أَصِفُ فِیکَ وَ أَیَّ نَجْوَى، عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ أُجَابَ دُونَکَ وَ أُنَاغَى، عَزِیزُ عَلَیَّ أَنْ أَبْکِیَکَ وَ یَخْذُلَکَ الْوَرَى، عَزِیزُ عَلَیَّ أَنْ یَجْرِیَ عَلَیْکَ دُونَهُمْ مَا جَرَى.
هَلْ مِنْ مُعِینٍ فَأُطِیلَ مَعَهُ الْعَوِیلَ وَ الْبُکَاءَ، هَلْ مِنْ جَزُوعٍ فَأُسَاعِدَ جَزَعَهُ إِذَا خَلَا، هَلْ قَذِیَتْ عَیْنٌ فَسَاعَدَتْهَا عَیْنِی عَلَى الْقَذَى، هَلْ إِلَیْکَ یَا ابْنَ أَحْمَدَ سَبِیلٌ فَتُلْقَى، هَلْ یَتَّصِلُ یَوْمُنَا مِنْکَ بِعِدَةٍ فَنَحْظَى ...».[33]
- در این فراز از دعا هم آشکار است که داعی چیزی جز مطلوب _که لقای امام؟عج؟ است_ نمیخواهد؛ هم اینکه راهی به آن مطلوب ندارد؛ هم آشکار است که از این حالت بیطاقت شده است. در ادامه دعای ندبه نیز قضای حاجت خویش را از حق تعالی میطلبد و خود را در وصال مطلوب ناتوان مییابد.
«بی مهر رخت روز مرا نور نماندست وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
میرفت خیال تو ز چشم من و میگفت هیهات از این گوشه که معمور نماندست
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت از دولت هجر تو کنون دور نماندست
صبر است مرا چاره هجران تو لیکن چون صبر توان کرد که مقدور نماندست»[34]
4.2. بیاختیاری
- پس از مدتی سیر در منزل بیصبری و تحمل آن، سالک سر از بیاختیاری درمیآورد. یعنی آنچه در طلب مطلوب از او سر میزند، به اراده او نیست. بلکه این نیروی عطش و جذبه محبت عشق به مطلوب است که او را میکشاند. کیفیت این بیاختیاری و آن جذبه اسرارآمیز است و به همین دلیل تبیین این مقام بسیار دشوار است.
- ظریفهای در این میان است و آن اینکه در مقام بیاختیاری، حبّ امام به اوج میرسد و سالک در بیاختیاری خویش فقط روی به حق تعالی و امام دارد.
سالک در این روی آوردن حالاتی دارد. اما شاید مهمترین آنها دو حالت است:
- روی التجای به حق تعالی و امام میآورد. زبان حال سالک چنین است: مرا به گمشده خویش راهی نیست؛ اما فقط تویی که همه خیرها از توست، و فقط تویی که بر سائلین ترحم و عطا میکنی، و فقط تویی که از میهمانان خود پذیرایی میکنی. بر این بیچاره نیز رحم فرما.
[فرازهای ادعیه مأثوره و روایات وارده و حتی آیات قرآن کریم که گویای این حالت است بیش از آن است که شمرده شود. در صورت نیاز به مطالعه این شواهد، متن زیارات اهلبیت؟سهم؟ احتمالا غنیترین منبع است.]
- روی محبت شدید و عشق به حق تعالی و امام. سالک در مقام بیصبری، طاقت تحمل هیچ کس را ندارد، درعینحال محبتش به امام روزافزون میشود. حال در حال بیاختیاری، بدون آنکه بداند امام او را به مطلوبش میرساند یا خیر؛ یا چگونه به مطلوبش میرساند؛ از فرط شوق و رغبت به درگاه امام آمده است.
[شواهد این مطلب هم دقیقا مانند مطلب قبل است.]
- همانطور که اشاره شد، بیاختیاری مقامی اسرارآمیز است و مجالی برای تبیین و تحلیل نمیدهد. اما اگر بنا به بیان چیزی درباره این مقام باشد، باید گفت:
وقتی بیصبری به بیاختیاری میرسد، سالک جای دیگر نرفته و روی به خانه مولا میکند. یعنی از فقدان نور خدا و هدایت امام به رحمت خدا و کرامت امام پناه میبرد. این امری است یکسره بر مدار محبت و نه محاسبه سود و زیان. به بیان دیگر، سالک در این مقام، به عقل و تدبیر خویش سیر نمیکند، بلکه وقتی عطش آمد، خود راهنمایش خواهد بود.
«اختیاری نیست بدنامی ما ضلنی فی العشق من یهدی السبیل
آتش روی بتان در خود مزن ور نه در آتش گذر کن چون خلیل»[35]
«عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری چو بیماری دل
علت عاشق ز علتها جداست عشق اصطرلاب اسرار خداست»[36]
{فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی، تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً؟س؟ - وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ}
5.تسلیم تام در برابر امام
فراز مذکور در واقع بیان همان بیصبری و بیاختیاری است که سالک را به محضر امام میکشاند. اما بیصبری و بیاختیاری در حقیقت وصف مقام تسلیم است؛ چراکه شرط تسلیم محض این است که شخص ارادهای از خود نداشته باشد.
هیچکس نمیتواند به اراده خود بیاراده شود. لذا باید در سیری قرار گیرد که خالص شود و در اثر خلوص، از خود بیخود شده و تسلیم شود. در حقیقت این تسلیم است که باب استفاضه از حقیقت علم است.
- اکنون کاملا روشن میشود که چرا باید شخص در طلب خویش خالص و مستقر شود تا باب معرفت بر او گشوده شود: معرفت و علم در قلب امام مستقر است و قلب سالک باید کاملا تسلیم امام باشد که راه معرفت بر او گشوده شود. این تسلیم بدون شدت طلب و درک بیصبری و بیاختیاری حاصل نمیشود.
«قَالَ أمِیرُالمُؤمِنِینَ؟س؟: مَنْ قَرَعَ بَابَ اللَّهِ فُتِحَ لَه».[37]
«دست از طلب ندارم، تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید»[38]
«آرى! یگانه چیزى که سالک باید از ابتدای سیر تا انتهایش به آن اهمیّت تمام دهد، روحِ «طلب» است که او را به کوشش مىدارد و در نتیجه، در این عالم و یا پس از این عالم به مقصد نائل مىسازد.»[39]
- این بیان آیةالله سعادتپرور؟ق؟ ذیل بیت مذکور است.
- مطلب فوق را میتوان به بیان دیگری توضیح داد:
علم حقیقی، امری الهی و ملکوتی است که از طریق عطا و عنایت به کسی میرسد. بنابراین اختیار و برنامه افراد نمیتواند تعیینکننده چگونگی حصول و وصول آن باشد. همانطور که بیصبری و بیاختیاری و عطش _یعنی مقام تسلیم_ نیز امری رسیدنی و یافتنی است، نه آموختنی و گفتنی و کسی نمیتواند آن را ادعا کند یا به آن تظاهر کند.
«خیال روی تو در هر طریق همره ماست نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند جمال چهره تو حجت موجه ماست»[40]
- جمعبندی: علم حقیقی مطلقا نزد امام است و لاغیر. پس راه علم حقیقی، تسلیم کامل در برابر امام است. یعنی تا تسلیم در برابر امام به نهایت خود نرسد، علم حقیقی به دست نمیآید. با این بیان کلام زیر از مولا؟س؟ قابل فهم است:
«قَالَ أمِیرُالمُؤمِنِینَ{علیه السلام}: أَصْلُ الْإِیمَانِ حُسْنُ التَّسْلِیمِ لِأَمْرِ اللَّه».[41]
بیصبری و بیاختیاری و عطش وصف همین مقام تسلیم تام در برابر امام است. لذا در این نقطه است که جناب عنوان _و مؤمن سالک_ مهیای ورود به محضر امام؟س؟ و استفاضه از علم حقیقی شده است.
- با این بیان درک روشنی از آیات و روایات مربوط به صبر و مصیبت به دست میآید:
<أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَریبٌ>[42]
«قَالَ النَّبِیُّ{صلوات الله علیه}: عِنْدَ فَنَاءِ اَلصَّبْرِ یَأْتِی اَلْفَرَجُ».[43]
«قَالَ عَلِىٌّ؟س؟: عِنْدَ تَنَاهِی الشِّدَّةِ تَکُونُ الْفَرْجَةُ وَ عِنْدَ تَضَایُقِ حَلَقِ الْبَلَاءِ یَکُونُ الرَّخَاءُ».[44]
6.جمعبندی فصل اول حدیث عنوان بصری: مراتب تسلیم در برابر امام
مجموعه مطالب فصل اول حدیث عنوان بصری که مقدمات ورود به آستان امام و بهرهمندی از علم حقیقی را بیان میکند، همگی بر پایه معرفت به مقام امام و طلب هدایت و علم از آستان امام میگردد. طبعا باب این افاضه علم و هدایت، به میزان تسلیم قلبی به درگاه امام باز میشود.
بر این مبنا روشن میشود تمام سیر طیشده، از یقظه و توبه گرفته تا استقامت بر طلب و مقام عطش، همگی در واقع مراتب تسلیم در برابر امام است. به بیان دیگر اگر سالک در هریک از مقدمات طیشده موفق شده و به مرحله بعد وارد شود، این توفیق نتیجه مرتبهای از تسلیم او به درگاه امام بوده است. این سیر تا جایی ادامه مییابد که شخص در بیاختیاری خویش، به تسلیم تام رسیده و بتواند با حقیقت علم روبرو شود.
شرح این بحث بدینترتیب است:
- مرتبه ابتدایی تسلیم (مطابق مطالب درس یازدهم) موجب توفیق در توبه و رعایت آداب آن شده است:
مراحل توبه و دعای عنوان ابتدا با سلام و تسلیم به محضر حضرت رسولالله{صلوات الله علیه} آغاز و در ظرف توسل به ایشان محقق شده است: «فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ{صلوات الله علیه} وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَى الرَّوْضَةِ وَ صَلَّیْتُ فِیهَا رَکْعَتَیْنِ».
- مرتبه دوم تسلیم (مطابق درس دوازدهم)، پس از طی مراحل توبه و یقظه، موجب توفیق طلب حقیقی و دعای حقیقی شده است:
از دعای جناب عنوان پیداست که از اعماق دل، تسلیم امام جعفرصادق{علیه السلام} شده است: «أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ؟س؟».
- مرتبه سوم تسلیم (مطابق درس سیزدهم) موجب توفیق استقامت بر طلب و خلوص در آن شده است:
جناب عنوان چنان تسلیم امام؟س؟ شده که از فرط محبت امام؟س؟ نمیتواند سراغ غیر ایشان برود: «وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ؟س؟».
- مرتبه چهارم تسلیم (مطابق مطالب انتهایی همین درس) موجب توفیق انقطاع تام از غیر و عطش و بیاختیاری و در واقع، موجب توفیق حضور در محضر امام و رسیدن به فیض علم حقیقی است:
مراتب تسلیم او به جایی میرسد که دیگر چیزی نمیخواهد و به حکم عطش وراد بر آستان امام{علیه السلام} میشود. شاهد این مدعا، پاسخ او به سؤال خادم امام؟س؟ است. خادم از حاجتش میپرسد و او پاسخ میدهد: «السَّلَامُ عَلَى الشَّرِیفِ»؛ یعنی حاجتی جز عرض ارادت به امام؟س؟ ندارم. همین مرتبه از تسلیم است که او را مهیای ورود به آستان امام{علیه السلام} و درک حقیقت علم میکند.
د) تمرینات مناسب درس چهاردهم
از چهار سؤال ابتدایی به دو سؤال و از دو سؤال انتهایی به یکی پاسخ دهید.
- عزلت را تعریف کرده و اقسام و مراتب آن را بنویسید.
- تشدید محبت و دلتنگی و بیصبری جناب عنوان به امام{علیه السلام} نشانگر چه مطالبی است؟ توضیح دهید.
- چه نسبتی میان بهرهمندی از علم حقیقی و تسلیم در برابر صاحب علم حقیقی وجود دارد؟
- مراتب تسلیم در برابر امام را مطابق سیر حدیث عنوان بصری تشریح کرده و نسبت هر مرتبه را با کسب استعداد علم حقیقی بیان فرمایید.
- در مجامع روایی چندین روایت در سفارش به خندهرویی و شادی مؤمن وارد شده است؛ همچنین چندین روایت مؤمن سالک را توصیه به حزن دائم فرمودهاند. بنا بر مطالب درس، بین این دو دسته روایات جمع کرده و در این جمعبندی منظر خود را نیز توضیح دهید.
- جایگاه محبت مقام ولایت اهلبیت؟سهم؟ و لوازم و آثار آن را از دیدگاه مرحوم علامه طباطبایی یا امام خمینی ؟قهما؟ تبیین کنید.
[1]- استقامت رکن مقوّم گدایی است. چنانکه در شواهد آینده نیز تصریح میشود. اما به جهت اهمیت، بهعنوان رکن مستقل از گدایی در نظر گرفته شده تا مجال کافی برای بحث از سایر احوال و ملکاتی که همگی ذیل استقامت بر گدایی جای میگیرند، وجود داشته باشد.
[2]- قولی مشهور و قدیمی است به این معنا که: «خداوند مردانی را برای میدان جنگ آفرید و مردانی را برای کاسه و تریت نان [یعنی تلیت نان با آبگوشت یا غذاهای مشابه]».
[3]- تذکرةالمتقین، مراسله هشتم، ص120و 121.
[4]- تذکرةالمتقین، مراسله پانزدهم، ص149و 150.
[5]- مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش 37.
[6]- دیوان حافظ، تصحیح قدسی، غزل159.
[7]- همان، غزل132.
[8]- همان، غزل193.
[9]- رسائل عرفانی، ص296.
[10]- تحف العقول، ص212؛ «مؤمن چون بنگرد عبرت بیاموزد ... و اراده او در خیر، به پاى نیّتش [در خیر] نمىرسد. نیّت خیر، بسیار دارد؛ امّا تنها بخشى از آنها را انجام مىدهد و بر کارهاى خیرى که از دستش رفته، افسوس مىخورد که چرا آنها را جامه عمل نپوشانده است؟! و منافق ... شرّ بسیار در سر مىپرورانَد و پارهاى از آنها را به کار مىبندد و افسوس مىخورد که چرا شرّ از دست رفته را انجام نداده است؟!».
[11]- إرشاد القلوب إلى الصواب، ج1، ص200؛ (حدیث معراج).
[12]- عدة الداعی و نجاح الساعی، ص168.
[13]- الکافی، ج2، ص132.
[14]- الکافی، ج2، ص23؛ «امام جعفرصادق؟س؟ فرمودند: شیعه ما رنگپریدههایند، لبخشکهایند، لاغرهایند، آن کسانى که چون شب آید با اندوه از آن استقبال کنند«.
[15]- بحارالأنوار، ج90، ص313.
[16]- عدة الداعی و نجاح الساعی، ص180.
[17]- الکافی، ج2، ص473.
[18]- الخصال، ج1، ص82.
[19]- المحاسن، ج1، ص149.
[20]- الکهف، 16.
[21]- مصباح الشریعة، ص9.
[22]- همان، ص23.
[23]- الأمالی (للطوسی)، ص518.
[24]- کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج2، ص349.
[25]- إرشاد القلوب إلى الصواب، ج1، ص21.
[26]- الأنعام، 70.
[27]- تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص318.
[28]- همان.
[29]- ادب حضور؛ اسرار ماه رجب، صص93-87 (فصل در بیان آداب اعتکاف).
[30]- قرب الإسناد، ص369.
[31]- الکافی، ج1 ، ص10.
[32]- بحث سکوت معرفتی امام؟س؟ در ابتدای دوره دوم شرح حدیث عنوان بصری ارائه میشود.
[33]-المزار الکبیر، صص582-580، (دعاء النّدبة).
[34]- دیوان حافظ، تصحیح قدسی، غزل107.
[35]- دیوان حافظ، تصحیح قدسی، غزل377.
[36]- مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش 6.
[37]- تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص193.
[38]- دیوان حافظ، تصحیح قدسی، غزل192.
[39]- جمال آفتاب و آفتاب هر نظر، ج4، ص96.
[40]- دیوان حافظ، تصحیح قدسی، غزل68.
[41]- تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص87.
[42]- البقرة، 214.
[43]- إرشاد القلوب إلى الصواب، ج1، ص150.
[44]- نهج البلاغة، ص536.