الف) اهداف درس هفتم

آنچه در این درس مورد توجه است تبیین اهمیت اصلاح نگاه به امام{علیه السلام} است.

طرح و بحث نگاه اهل سنت و نیز برداشت‌های سطحی شیعه نسبت به علم و عالم در واقع برای طرح و ردّ آن است که در مقام مقدمه برای مطلب اصلی است. مطلب اصلی طرح نگاه بلند به امام و علم اوست. امام در این نگاه، به مثابه مقامی که اشراف بر قلوب و باطن اعمال و نیات انسان‌ها دارد و مقام نوری او تالی تلو مقام نوری پروردگار در تمشیت امور عالم است معنا می‌شود.

همچنین استفاده سلوکی این مطلب آن است که تا نگاه سالک به امام{علیه السلام} نگاه درستی نباشد، باب استفاده او از علوم خاص امام{علیه السلام} و بهره‌مند شدن از هدایت ایصالی او در سلوک گشوده نمی‌شود.

مدرس محترم باید توجه داشته باشد محوریت مقوله «علم» در بحث درباره مقام نوری امام، به اقتضای مباحث حدیث عنوان بصری است و در امام‌شناسی، مقام امام منحصر در مقام علم الهی او نیست. بلکه امام جلوه تام توحید در هر مرتبه از عالم است و تعابیری از قبیل «بقیةالله» و «حبل‌الله» و «خزنة علم الله» و یا «صراط مستقیم» که در معارف ولایی شیعه مورد تأکید است، بیانگر جلوات گوناگون توحید در مراتب مختلف عالم است.

با توجه به حجم، ظرافت و حساسیت مطالب در درس پنجم، پیشنهاد می‌شود مدرّس محترم درس را به شرط پیش‌مطالعه مخاطبین درباره مسئله علم، مسئله علم امام{علیه السلام} و جایگاه امام{علیه السلام} در معرفت شیعی آغاز کند.

  • لازم به ذکر است مطالب ذیل دو عبارت «فَقَالَ لِی یَوْماً: إِنِّی رَجُلٌ مَطْلُوب‏» و «وَ مَعَ ذَلِکَ لِی أَوْرَادٌ فِی کُلِّ سَاعَةٍ مِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَلَا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی‏» در درس‌های هشتم، نهم، دهم و چهاردهم ارائه می‌شود.

ب) فرازهای مورد بحث از متن روایت در درس هفتم 

«وَ کَانَ شَیْخاً کَبِیراً قَدْ أَتَى عَلَیْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَةً. قَالَ:کُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِکِ‌بْنِ‌أَنَسٍ سِنِینَ فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌالصَّادِقُ؟س؟ الْمَدِینَةَ، اخْتَلَفْتُ إِلَیْهِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ ...

... وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ‏ إِلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهِ».

ج) سرفصل مطالب و سیر بیان مطالب در درس هفتم

{وَ کَانَ شَیْخاً کَبِیراً قَدْ أَتَى عَلَیْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَةً. قَالَ: کُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِکِ‌بْنِ‌أَنَسٍ سِنِینَ}

1.توضیحی از موقعیت شخص عنوان بصری

بیان این مطلب در راستای تبیین نگاه اولیه عنوان بصری به امام؟س؟ است. عنوان بصری با توجه به زمینه زندگی‌اش _حسب آنچه در متن روایت ذکر می‌کند_ نگاهش به امام؟س؟ همان است که عموم مسلمین آن عصر داشته‌اند. به طور خلاصه، در این نگاه امام؟س؟ هم‌ردیف با سایر عالمان و اندیشمندان شناخته می‌شوند؛ ولو که از جهاتی _مثلا رابطه نسبی با رسول‌الله{صلوات الله علیه} یا فضیلت علمی_ برتر از سایرین قلمداد می‌شوند.

  • اینکه عنوان بصری در چه سنی، محضر امام؟س؟ را درک کرده، روشن نیست. در عین حال، از این عبارت او که «کُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِکِ‌بْنِ‌أَنَسٍ سِنِینَ» به دست می‌آید که ملاقاتش با امام؟س؟ قطعا در ایام جوانیش نبوده است. این مطلب دلالت دارد بر اینکه تصورات و چارچوب ذهنی عنوان بصری قبل از درک محضر حضرت؟س؟ بر اساس عرف رایج آن عصر شکل گرفته بوده است.
  • همچنین از عبارت «کُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِکِ‌بْنِ‌أَنَسٍ سِنِینَ فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌالصَّادِقُ{علیه السلام} الْمَدِینَةَ، اخْتَلَفْتُ إِلَیْهِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ» و عبارت «فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی إِلَّا إِلَى الصَّلَاةِ الْمَکْتُوبَةِ» در ادامه روایت، به دست می‌آید که جناب عنوان اهل علم و مجالسات و مذاکرات علمی بوده است. البته طبعا علمی که از سرچشمه ولایت دور افتاده است.

2.توضیح موقعیت و زمینه تاریخی ملاقات عنوان بصری با امام؟س؟ و نگاه عامه مسلمین در آن عصر به علم و تعلم

مدرس محترم در ارائه مطلب زیر مختار است. این مطلب صرفا از آن جهت مطرح می‌شود که مثالی از تصویر ذهنی عنوان بصری و امثال او در آن عصر صورت‌بندی گردد. به بیان دیگر، تحلیل تاریخی زیر، خواننده را با سیر تکوین دیدگاه‌های غیرولایی و غیرتوحیدی درباره امام آشنا می‌کند:

  • ابتدای قرن دوم قمری، مقطع مدوّن شدن آرای علمای مسلمان است. این دوره اهمیت بسیاری در تاریخ تمدن و فرهنگ اسلام دارد. البته مسائل دیگری مثل پایان خلافت بنی‌امیه؛ تبادل فرهنگی با اقوام و فرهنگ‌های دیگر (از جمله باستان‌گرایی ایرانی و ترجمه کلیله‌ودمنه به عربی توسط ابن‌مقفع)؛ پا گرفتن شاخه‌هایی از مطالعات علمی که احتمالا در آن دوره، از جمله علوم دینی محسوب نمی‌شدند (نظیر تاریخ و فلسفه و علوم محض یونانی و ایرانی) نیز مربوط به همین دوره است. این همه نشانگر تحولاتی اساسی است که در حوزۀ تاریخ تمدن و فرهنگ اسلام در حال شکل‌گیری است. در عین حال، از منظر آنچه در حوزۀ معارف درون فرهنگ اسلام اتفاق افتاده است، مسئله «مدون شدن آرا» و تبعات و نتایج آن موضوعیت دارد.

این مدون شدن آرا، بعد از دوره حدود صد سالۀ ممنوعیت سخت‌گیرانه نقل احادیث رسول‌الله{صلوات الله علیه} و فضای بسته فرهنگی، در کنار درگذشت اکثریت قریب به اتفاق صحابه که مرجع معرفتی محسوب می‌شدند، موجب شد تنوع نسبتاً وسیعی از نحله‌های فکری در جامعه اسلامی _هم در حوزۀ افکار کلامی و هم در حوزۀ افکار فقهی‌اخلاقی_ به وجود بیاید.

  • لازم به ذکر است که این دوران، دوره آغازین تدوین است و در نتیجه، مباحث نوعاً ابتدایی بوده یا به صورت ابتدایی به آن پرداخته شده است. به عنوان مثال آنچه به عنوان کلام در آن دوران می‌یابیم، فاصله بسیار زیادی با کلام یک قرن بعد و کلام امروزی دارد و مسائلی چون مسئله خلق قرآن، چگونگی عقاب مرتکب کبیره و نظایر آن‌ها مناقشه‌برانگیزترین مسائل کلامی محسوب می‌شوند. در حوزۀ افکار فقهی، به طور کلی و با نگاهی تاریخی، می‌توان آرای مطرح را در دو دستۀ عقل‌گرا و نص‌گرا گنجاند که در آن مقطع، کوفه شهر عقل‌گرایان و مدینه شهر نص‌گرایان است. ابوحنیفه در کوفه و مالک‌بن‌انس در مدینه، نمایندگان برجستۀ این دو جریانند. البته در اینجا نیز دو اصطلاح عقل‌گرایی و نص‌گرایی را نباید با معنای امروزین آن فهمید؛ چرا که هر دو جریان تا امروز تطورات و تحولات فراوانی گذرانده‌اند. اختلافات این دو جریان در آن مقطع، عمدتا اختلافاتی در برخی مسائل و روش‌هاست که از منظر امروزی، آن‌قدر جزئی است که اساساً نادیده گرفته می‌شود.

چون در حدیث عنوان بصری به مالک‌بن‌انس اشاره شده، ذکر این نکته دربارۀ تفکر او مفید است که حدیث‌گرایی یا نص‌گرایی او، به معنای اصالت دادن به بوم مدینه است. به زبان ساده، از نظر او اینکه مردم مدینه چگونه عمل می‌کرده‌اند، در برخی مسائل حجیت داشته است.

  • اما آنچه اهمیت بسیار دارد توجه به این است که در آن مقطع، فقه و اخلاق، به معنای امروزی‌اش، از هم متمایز نبوده‌اند. نه فقط از این جهت که هر دو مربوط به حوزۀ عملی بوده‌اند، بلکه از جهت روشی هم یکسان بوده‌اند و نحله‌های اخلاقی متعددی وجود داشته‌اند. در این فضا، مالک‌بن‌انس نمادی از یک عالم اخلاقی مدینه است و برای مثال، رساله‌ای اخلاقی[1] خطاب به هارون، خلیفه عباسی نگاشته است. بنابراین عنوان بصری که سال‌ها نزد او رفت‌وآمد داشته علی‌الاصول از نصایح و دستورات اخلاقی او نیز آگاه بوده است.

امام صادق؟س؟ در این محیط، صاحب مذهبی تازه یعنی جعفری است. توضیح آنکه این مذهب، اولاً با مذهب علمای امامیه متقدم، یعنی مذهب فرزندان و نسل امیرالمومنین؟س؟ متفاوت است، تا آنجاکه برخی معتقدند حتی شاگردان متاخر حضرت؟سهم؟ نسبت به آنان که هم ایشان را و هم امام باقر؟س؟ را درک کرده‌اند فقه متفاوتی دارند؛ ثانیاً زاویه آشکاری با جریان‌های معاصر خود دارد و هم اتباع اهل حدیث (نص‌گرایان) را و هم قیاس اهل رأی (عقل‌گرایان) را نفی می‌کند؛ ثالثاً یک مکتب اخلاقی مختصّ به امیرالمومنین و آل ایشان؟سهم؟ را نمایندگی می‌کند؛ رابعاً از نظر سیاسی و در قیاس با سایر جریان‌های شیعی نظیر زیدیه و غیره، اهل تقیه است. حتی در مقطع سقوط بنی‌امیه که صدای مسلمین از تمام بلاد بلند است، ایشان از قیام حمایت نمی‌کنند. به‌عبارت دیگر، از حیث سیاسی، یک تشکیلات مخفی و البته مخالف قیام مسلحانه را رهبری می‌کنند.

  • درک و نگاه اولیه عنوان بصری از امام صادق؟س؟ در چنین زمینه‌ای ریشه دارد. در یک صورت‌بندی خلاصه این نگاه را می‌توان چنین توضیح داد:

این نگاه به طور کلی حامل نوعی سطحی‌نگری نسبت به علم و تعلم است. مسئله اصالت داشتن صحابه قرینه‌ای برای تبیین این سطحی‌نگری است: هرکس رسول‌الله{صلوات الله علیه} را دیده است مرجعیت دارد!

  • درباره مبانی معرفتی این نگاه باید گفت این سطحی‌نگری خود ریشه در نگاه سطحی به رسول و طبعا شخص نبیّ‌اعظم{صلوات الله علیه} دارد، به این معنا که مقام رسالت الهی صرفا مقام «پیام‌رسانی» از طرف خداوند است.

در نگاه عمیق‌تر می‌توان دریافت نگاه سطحی به مقام رسالت، ریشه در نگاه سطحی به امر الهی و نسبت انسان با آن دارد. به طور کلی تلقی از علم و عالم با تلقی از حقیقت انسانیت رابطه تنگاتنگی دارد و بر این اساس، تلقی سطح پایین از علم و عالم، خواه ناخواه با تلقی سطح پایین از حقیقت انسانیت در تناسب است.

  • با چنین تلقی از علم و علم دین، معلوم است که عالم و معلم، از نظر مرتبه انسانیت و قرب به توحید، شخصیت ویژه‌ای نیست.
  • جمع‌بندی: نگاه به علم، با نگاه به عالِم متحد است. هر چقدر نگاه انسان به علم عمیق‌تر باشد، نگاهش به عالِم نیز عمیق‌تر است و برعکس.

[در اینجا بنا نیست که بحث فلسفی اتحاد علم و عالم و معلوم طرح شود. بلکه باید با طی مقدمات گفته‌شده، این نتیجه به دست آید.]

{فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌالصَّادِقُ{علیه السلام} الْمَدِینَةَ، اخْتَلَفْتُ إِلَیْهِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ}

3.نگاه غلط به ولایت و امامت امام{علیه السلام}؛ عامل اصلی ضلالت و حرمان عنوان

نگاه به توحید و امامت با نگاه انسان به حقیقت انسانیت و فطرتش نسبت دارد. مراتب معرفت به توحید و امامت، کاملاً با مراتب معرفت به فطرت انسانی متناسب است. مرتبه عالی و حقیقی این معرفت زمانی حاصل می‌شود که انسان مقام امام را بشناسد. لذا لازم است تصویری که جهان‌بینی توحیدی از امام ارائه کرده، روشن شود.

  • مجموع تصورات و تعاریفی که در میان مسلمین و مذاهب گوناگون اسلامی درباره معنای امام رواج دارد، در چنین فهرستی قابل صورت‌بندی است:
  • امام؛ عالمی دینی که احکام دینی را بیان می‌کند؛
  • امام؛ باب قضای حوائج دنیوی؛
  • امام؛ باب قضای حوائج اخروی و شفاعت یا مغفرت؛
  • امام؛ باب معرفت به توحید از طریق معرفت‌النفس.
  • واضح است که درک عنوان بصری (و به‌طور کلی اهل سنت) از امام نزدیک به مورد اول است. همچنین درک عوام شیعه از امام نیز تقریباً ذیل موارد دوم و سوم جای می‌گیرد. اما نتیجه طبیعی این‌چنین فهم و درکی، محرومیت فرد مسلمان و جامعه اسلامی از نیل به معارف توحیدی و سیر به سوی مقامات عالی انسانی است.

همان‌طور که اشاره شد نگاه به توحید و ولایت، با نگاه به حقیقت انسانیت متناسب است. بر همین مبنا می‌توان فهمید نگاه عنوان بصری به امام، نسبتی با درک او از علم حقیقی دارد. در حقیقت عنوان بصری متوجه معنای علم حقیقی _یعنی علمی که او را هدایت کرده و به سعادت ابدی می‌رساند_ نیست. متوجه نیست که میان علم و عالم باید مسانخت باشد؛ علم اکتسابی و اعتباری مربوط به انسان دنیوی است و علم حقیقی صرفا نزد انسان حقیقی است.

[این بیان به طور خلاصه اشاره دارد به شیوه دستگیری امام؟س؟ از عنوان بصری که در دروس آتی تفصیل می‌یابد. آنچه در اینجا باید مورد توجه قرار گیرد، این است که نگاه سطحی به علم، متناسب و مقتضی نگاه سطحی به انسان، امام و توحید است. این بحث دقیق، پایه مطالب بلند معرفتی و توحیدی آتی است.]

{وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ‏ إِلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهِ}

4.علت رد شدن عنوان از سوی امام؟س؟، بخل فاعل نیست بلکه نقص قابل است.

نگاه غلط به امام مانعی اساسی است که بهره بردن از امام{علیه السلام} را ناممکن می‌کند. بر این اساس است که امام{علیه السلام} عنوان را به مالک ارجاع دادند؛ چرا که او تفاوت میان امام؟س؟ و مالک را درک نمی‌کند.

  • امام مظهر اسم اعظم الهی در مراتب عالم است؛ لذا او یگانه راه معتبر وصول به حقیقت است. توجه حقیقی به توحید تنها از طریق معرفت به مقام ولایت نوری ممکن است.
  • این مطلب خود فلسفه تشیع را که همانا تمسک و توسل به امام{علیه السلام} است، آشکار می‌کند. تمسک شیعه به اهل‌بیت؟سهم؟ نه از سر حوائج و خواسته‌های خود و نه از جهت غلوّ درباره ایشان یا استقلال دادن به ایشان است، بلکه مسئله تشیع، مسئله علم حقیقی و راه یافتن به حقیقت توحید است که یگانه راه آن، اتصال به مقام ولایت است:

«عَنْ بُرَیْدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاجَعْفَرٍ؟س؟: یَقُولُ‏ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ‏ اللَّه ...».[2]

«عَنْ سَیِّدِالْعَابِدِینَ عَلِیِّ‌بْنِ‌الْحُسَیْنِ{علیه السلام} قَالَ: لَیْسَ بَیْنَ اللَّهِ وَ بَیْنَ حُجَّتِهِ حِجَابٌ فَلَا لِلَّهِ دُونَ حُجَّتِهِ سِتْرٌ نَحْنُ أَبْوَابُ اللَّهِ وَ نَحْنُ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیمُ وَ نَحْنُ عَیْبَةُ عِلْمِهِ وَ نَحْنُ تَرَاجِمَةُ وَحْیِهِ وَ نَحْنُ أَرْکَانُ تَوْحِیدِهِ وَ نَحْنُ مَوْضِعُ سِرِّهِ».[3]

  • اگر معرفت به توحید، منحصر در ورود از باب ولایت است، رحمت الهی ایجاب می‌کند که این باب بر طالبان صادق، همواره گشوده باشد. بلکه رحمت الهی ایجاب می‌کند که طالبان حقیقت، نه به پای ناتوان خود، بلکه به دست ولی‌الله بالا رفته و به مقصد برسند.
  • بدین ترتیب آشکار می‌شود که رد کردن امام{علیه السلام} از سر بخل نیست. بلکه مسئله در ضعف قابلیت قابل است و نه بخل فاعل. یعنی اگر باب بهره‌مندی از امام بر شخص بسته شد، این از نقص و ضعف و گمراهی اوست. روایت زیر این مطلب را کاملا روشن می‌کند:

«عَنِ الْوَشَّاءِ قَالَ سَأَلْتُ الرِّضَا؟س؟ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ‏ <فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ> فَقَالَ: نَحْنُ أَهْلُ الذِّکْرِ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ. فَقُلْتُ فَأَنْتُمُ الْمَسْئُولُونَ وَ نَحْنُ السَّائِلُونَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ حَقّاً عَلَیْنَا أَنْ نَسْئَلَکُمْ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ حَقّاً عَلَیْکُمْ أَنْ تُجِیبُونَا؟ قَالَ: [لَا] ذَلِکَ إِلَیْنَا إِنْ شِئْنَا فَعَلْنَا وَ إِنْ شِئْنَا لَمْ نَفْعَلْ، أَ مَا تَسْمَعُ قَوْلَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى: <هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ>».[4]

  • بنا بر روایت فوق، اگر باب بهره‌مندی از مقام ولایت بر شخص بسته است، این خود اوست که باید استعداد بهره‌مندی را کسب کند. امام در عین اینکه به حکم رحمت الهی، هادی و مربی انسان‌هاست، اما مادامی که استعداد در شخص نباشد، پاسخ او را نمی‌دهد؛ چرا که در واقع سؤالی در نفس شخص نیست که پاسخ امام را طلب کند.

[گرچه این مطلب می‌تواند توضیح فلسفی مفصلی بطلبد، اما در اینجا صرفا طرح و شکل‌گیری تصویر کلی مطلب، موردنظر است.]

  • وقتی بخل در فاعل نیست، معلوم می‌شود اگر خیری در ادامه مراوده عنوان با امام؟س؟ بود، امام؟س؟ او را رد نمی‌کردند. این بدان معناست که در مراوده عنوان با مالک و دیگران نیز خیری برای او نیست؛ چراکه اگر می‌بود، امام؟س؟ در افاضه و خیررسانی اولی از دیگران است؛ چون تمام خیر نزد اوست و باب همه خیرات _که حقیقت توحید است_ محضر نورانی هموست.
  • هیچ خیری جز از طریق امام{علیه السلام} به دست نمی‌آید. لذا معلوم می‌شود علم حقیقی که هیچ، حتی آن علوم ظاهری هم که امام{علیه السلام} عنوان را در آموختن آنان حواله به مالک می‌کنند، راهی به خیر و حقیقت باز نمی‌کند.
  • نتیجه‌گیری 1: با دقت در سیر مطلب به دست می‌آید نگاه سطحی به امام{علیه السلام}، نگاهی سطحی به علم در پی دارد. لذا اگر با نگاه غلط به امام{علیه السلام} علمی آموخته شود، چنین علمی هر مقدار هم توسعه یابد، راه به حقیقت نمی‌برد.

در مقابل، نگاه عمیق و اساسی به علم است که می‌تواند موجبات بهره‌مندی از امام{علیه السلام} را فراهم آورد و راه را به حقیقت بگشاید.

«عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ کَثِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ{علیه السلام} یَقُولُ: نَحْنُ وُلَاةُ أَمْرِ اللَّهِ وَ خَزَنَةُ عِلْمِ اللَّهِ وَ عَیْبَةُ وَحْیِ اللَّهِ وَ أَهْلُ دِینِ اللَّهِ وَ عَلَیْنَا نَزَلَ کِتَابُ اللَّهِ وَ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ‏ وَ لَوْلَانَا مَا عُرِفَ اللَّهُ وَ نَحْنُ وَرَثَةُ نَبِیِّ اللَّهِ وَ عِتْرَتُهُ».[5]

«عَنْ بُرَیْدٍ الْعِجْلِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاجَعْفَرٍ؟س؟ یَقُولُ:‏ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ‏ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ مُحَمَّدٌ حِجَابُ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى».[6]

[دقت شود! این مطلب در سیر درس‌نامه، یکی از مهم‌ترین نقاطی است که ذهن مخاطب را برای درک درست علم حقیقی که همان معرفت نفس است مهیا می‌کند.]

  • نتیجه‌گیری 2: علم حقیقی کلمه توحید است. راه بهره‌مند شدن از آن حقیقت، امام{علیه السلام} است. به همین دلیل اگر حقیقت علم، متکثر و متشتت تصور می‌شود، صرفاً نتیجه پی‌جویی حقیقت علم از غیر طریق درست آن است.

«وَ قَالَ{علیه السلام}: الْعِلْمُ نُقْطَةٌ کَثَّرَهَا الْجَاهِلُونَ».[7]

[این مطلب قدری حساسیت‌برانگیز است و ممکن است شاهدی که ارائه شد برای تبیین آن کافی نباشد. اگر مدرس محترم موفق به یافتن شواهد بیشتر نشد و در عین حال باز هم بر این نظر بود که مطلب صرفا با همین شاهد قابل توضیح و توجیه نیست، مختار است که بیان مطلب را عوض کرده و تنش‌برانگیزی آن را رفع کند.]

د) تکلیف درس هفتم

با مراجعه به مشکاة اول کتاب «مصباح الهدایة الی الخلافة و والولایة» _کتابی که امام خمینی رضوان الله علیه آن را در حدود سن 29 سالگی نوشته‌اند_ و به دست آوردن درکی اجمالی از دو مقام خلافت محمدیه و ولایت علویه، مقایسه‌ای میان این درک از جایگاه اهل بیت عصمت و طهارت ؟سهم؟ و سایر درک‌ها از جایگاه ایشان _از جمله درک‌های متداول کلامی، فقهی، سیاسی یا ...‌_ ارائه دهید.

 

[1]- می‌توان گفت رساله اخلاقی او، مجموعه‌ای است از تعالیم اخلاق عرفی و عقلایی برخاسته از منابع غیردینی و از کتاب و سنت.

[2]- بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد{صلوات الله علیه}، ج‏1، ص64.

[3]- معانی الأخبار، ص35.

[4]- تفسیر نور الثقلین، ج‏3، ص 56.

[5]- بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد{صلوات الله علیه}، ج‏1، ص61.

[6]-همان، ص64.

[7]- عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج‏4، ص 129.

فهرست مطالب