الف) اهداف درس یازدهم
درس یازدهم متکفل طرح بحث بسیار مهم تولی و تبری است که یکی از کلیدیترین مقدمات برخوردار شدن از استعداد بهرهمندی از مقام ولایت است.
- تولی و تبری، بهعنوان یکی از محوریترین و اساسیترین مفاهیم و مضامین سیر حدیث عنوان بصری، در سیر حدیث و نیز در سیر درسنامه، تطور و عمق پیدا میکند و مراتب و زوایای آن بیان میشود. این بحث در دروس هفتم، یازدهم، سیزدهم و چهاردهم، از زاوایای گوناگون مطرح شده است. طبعا فهم درست بحث تولی و تبری و همچنین ارائه صحیح آن نیازمند تسلط بر همه ابعاد مطلب است. یعنی نیاز است که قبل از ارائه بحث در کلاس، بحث تولی و تبری در تمام دروس یادشده مطالعه شود و سپس در هر کدام از دروس، بحث را متناسب با همان درس ارائه کرد.
- جایگاه تولی و تبری در سیروسلوک و رسیدن به علم حقیقی این است که اگر فصل اول حدیث عنوان (فصل مقدمات معرفت فطرت)، بناست چگونگی سیر سالک برای برخوردار شدن از استعداد درک علم حقیقی و ولایت را به تصویر کشد، یک ضابطه بسیار مهم تولی و تبری است. در واقع آنچه تعیینکننده میزان بهرهمندی شخص از علم حقیقی است، میزان برخورداری او از تولی و تبری است.
- مسئله تولی و تبری چنانکه در سرآغاز حدیث آمده، هم علت اصلی رد شدن عنوان از درگاه امام؟س؟ است و هم علت اصلی پذیرفته شدن در همان درگاه. این مهم باید برای خواننده متن و مخاطب کلاس کاملاً روشن شود که هرکس قصد سیر در طریق الی الله را دارد، باید نخست از طریق ارتقای کیفیت تبری و تولی خود به درگاه ولایت، تقربی بیش از پیش بجوید.
- بحث تولی و تبری در این درس، سیری دارد که از طرح مسئله و تبیین جایگاه آن آغاز شده؛ سپس نسبت آن با امکان بهرهمندی از امام{علیه السلام} و علم حقیقی تبیین شده؛ و در نهایت قلبی و فطری بودن آن روشن شده است. امید است با این طرز بحث، معنای سلوکی تولی و تبری و اهمیت آن در سیر به سوی توحید قابل درک باشد.
- این موضوع نه فقط در دروس یادشده، بلکه در سایر دروس نیز به مناسبتهایی مورد بحث قرار می گیرد. در واقع هر کجا سخن از مقام نوری ولایت به میان میآید دلالتی نیز بر ضابطه تولی و تبری خواهد داشت. اما در عین حال بحث تفصیلی آن در همین درس آمده است. لذا مناسب است مدرس محترم در ارائه هر نقطه دیگر از درسنامه که بحث یا اشارهای به تولی و تبری شده، مراجعهای به درس حاضر داشته باشد.
ب) فرازهای مورد بحث از متن روایت در درس یازدهم
«... فَلَا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی ... وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ إِلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهِ ... فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ. وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْراً لَمَا زَجَرَنِی عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَیْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ».
ج) سرفصل مطالب و سیر بیان مطالب در درس یازدهم
{فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ. وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْراً لَمَا زَجَرَنِی عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَیْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ}
1.تولی و تبری؛ ضابطه اساسی بهرهمندی از محضر ولایت و درک علم حقیقی
آنچه در فهم این فراز باید مورد مداقه قرار گیرد، غمگین شدن جناب عنوان و انقلاب درونی اوست. این بههمریختگی و اغتمام نسبتی را نشان میدهد که او در قلب خود در رابطهاش با امام؟س؟ یافته است. در توضیح این مطلب باید ابتدا معنای حقیقی تولی و تبری _یعنی حقیقت رابطه قلبی با امام_ معلوم شود.
معنای ابتدایی تبری و تولی در مباحث روایی ما، نفرت داشتن از دشمنان و ابراز محبت و ارادت و ادب در محضر امام و انبیا و اولیا و پروردگار است. اما معنای حقیقی و بلند آن زمانی کشف میشود که به ریشه و حقیقت این دوستی و دشمنی در نفس توجه شود.
- تولی از ریشه «وَلَیَ» است و خانواده لغات این ریشه در لسان قرآن و روایات بسیار پرکاربرد است. خود این مطلب نشان میدهد برای درک درست معنای هر یک از لغات این ریشه، از جمله درک درست «تولی» میتوان به معنای ریشه «وَلَیَ» مراجعه کرد:
«الْوَلَاءُ و التَّوَالِی: أن یَحْصُلَ شیئان فصاعدا حصولا لیس بینهما ما لیس منهما و یستعار ذلک للقرب من حیث المکان و من حیث النّسبة و من حیث الدّین و من حیث الصّداقة و النّصرة و الاعتقاد».[1]
- با این معنا «وَلیّ» یعنی چیزی که به وَلیّ خود آنقدر نزدیک است که چیز سومی میان آن دو حائل نیست، یعنی فاصلهای میان آن دو نیست. غیر از صاحب مفردات، اغلب اهل لغت نیز «وَلَیَ» را به همین معنای «شدت قرب» گرفتهاند. حال معنای «تولی» بنا بر این معنای ولی، میشود «در پی شدتقرب بودن».
بدینترتیب آن اظهار دوستی و محبت یا ابراز انزجار و نفرت، فرع بر این حقیقت ولایت و بهمنزله ثمره و نتیجه آن است. سرپرستی نیز که از معانی مورد استناد در باب ولایت است، در همین سیاق معنای دقیق خود را مییابد. ولی به معنای سرپرست، آن سرپرستی است که مولا در اثر شدت قرب و محبت نسبت به مولّیعلیه، رشته تدبیر امر او را به دست گرفته است. آنچنانکه ریشه محبت نیز به وحدت باز میگردد.
- با همین بیان، چرایی شدت به همریختگی عنوان و غم او نیز معلوم میشود. توضیح آنکه گرچه امام صادق؟س؟ را در ابتدا، به معنای حقیقی امام نمیشناسد، اما در هر حال ملتفت قرب حضرتش؟س؟ به حق تعالی و عظمت مقام معنوی ایشان بوده است. با این اوصاف، رانده شدنش از درگاه امام؟س؟، برای او به این معناست که متولی به ولای امام؟س؟ نیست، یعنی به ایشان نزدیک نیست، بلکه از ایشان دور است. دوری از حضرتش؟س؟ به معنای دوری از حق تعالی است و هیچ چیز نمیتواند به این سنگینی و بزرگی باشد.
با این تفسیر تولی و تبری، در واقع بیانگر ضابطه اساسی تشخیص میزان استعداد در بهرهمندی از علم حقیقی است؛ چراکه ظرف علم حقیقی نفس مبارک امام؟س؟ است و به میزانی که نفس سالک به این نفس مبارک نزدیک باشد میتواند از علم آن بهرهمند باشد. روایت زیر به همین مطلب تصریح فرموده است:
«سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ{علیه السلام} یَقُولُ: یَغْدُو النَّاسُ عَلَى ثَلَاثَةٍ عَالِمٍ وَ مُتَعَلِّمٍ وَ غُثَاءٍ فَسَأَلُوهُ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ نَحْنُ الْعُلَمَاءُ وَ شِیعَتُنَا الْمُتَعَلِّمُونَ وَ سَائِرُ النَّاسِ غُثَاءٌ».[2]
- در توضیح روایت فوق باید گفت: علم امام؟س؟ برای کسی قابل تحصیل است که متولی به ولایت ایشان باشد؛ به همین جهت است که امام{علیه السلام} متعلم خود را شیعه خود معرفی میفرمایند.
البته بهرهمندی از علم امام؟س؟ یکی از مظاهر منور شدن به حقیقت معنوی تولی به ولایت امام؟س؟ است. درعینحال در لسان روایات، از جمله حدیث عنوان بصری بر این مظهر، یعنی بهرهمندی از علم امام، تأکید ویژهای شده است.
بر این مبنا میتوان دریافت که در یک نگاه جامع، میزان بهرهمندی از نور توحید و از فیض امام، تولی و تبری است. لذا تولی و تبری زمینه و شرط هر خیری است که بهواسطه امام بر مؤمنین نازل میشود. این معنا، یعنی جایگاه اساسی تولی و تبری، در کلام امام محمدباقر؟س؟ به شیواترین طرز آشکار شده است:
«قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ{علیه السلام}: هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْض».[3]
2.فطری بودن تولی و تبری
همانطور که در دروس ابتدایی روشن شد، اساس طریقه معرفتالنفس بر توحیدی بودن فطرت انسان قرار دارد. لذا اکنون که جایگاه اساسی و محوری تولی و تبری معلوم شده، لازم است نسبت آن با فطرت توحیدی انسان نیز مورد بحث قرار گیرد تا درک درست و تصویر جامعی از این منظومه معرفتی به دست آید.
- در توضیح نسبت تولی و تبری با فطرت توحیدی انسان، مهمترین بحث، اثبات فطری بودن تولی و تبری و همچنین تبیین کیفیت خاص فطری بودن تولی و تبری است. در طی سیر بحث زیر هر دو مطلب روشن میشود.
برای اثبات فطری بودن تولی و تبری، متقنترین راه، اقامه دلیل قرآنی و روایی است. بهویژه به دلیل دلالتهای بسیار عمیق و زوایای معرفتالنفسی این بحث که درک عقلی و قلبی آن را دشوار میسازد. لذا در این مرحله صرفا باید اصل مطلب ثابت شود تا زمینه درک عمیقتر در مراحل بعد به وجود آید.
- در ادامه بحث بر اساس تحلیل آیه شریفه اخذ میثاق و روایات پیرامون همین مقام، روشن میشود.
2.1. تبیین مطلب بر اساس آیه شریفه اخذ میثاق
پیش از هرچیز خود آیه شریفه فطری بودن تولیوتبری را ثابت میکند:
<وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا>[4]
- آیه شریفه <وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا> بیان میدارد معرفت به حق در نهاد همه انسانها قرار گرفته است.
اگر توحید در قلب همه انسانها مستقر است، با توجه به معنایی که از ولاء و ولایت گذشت، معلوم میشود آن ساحتی از قلب انسانها که توحید در آن مستقر است، یعنی آن ساحتی که قرب بیواسطه به حق تعالی دارد، مقام ولایت نام دارد. لذا هر انسان در قلب خود، هم منور به نور توحید و هم منور به نور ولایت است.
- حال از آنجاکه صاحب مقام ولایت، اهلبیت؟سهم؟ هستند، معلوم میشود تولی به ولایت اهلبیت؟سهم؟ _که جایگاه نزول توحید و درک حضور حق تعالی است_ در قلب همگان قرار گرفته است. یعنی تولی به ولایت اهلبیت؟سهم؟ فطری است.
- اکنون با توجه به این مطلب، میتوان معنای حقیقی تولی و تبری را نیز بهتر دریافت: از آنجاکه تولی به ولایت امام در حاق قلب انسان قرار گرفته است؛ لذا تولی و تبری در عمل؛ یعنی عدم توجه به غیر و توجه به حقیقت خود و از آنجا توجه به حقیقت ولایت و توحید.[5]
- بر این اساس، تولی عبارت است از هماهنگ شدن قلب، بلکه تمام شئون باطنی انسان، با جریان فیوضات توحیدی از مبدأ مقام ولایت.
2.2. تبیین مطلب بر اساس روایات ذیل آیه شریفه
آنچه تا اینجا بیان شد صرفا از تدبر در آیه شریفه به دست آمد. در ادامه روایات ذیل آیه شریفه نیز مورد بحث قرار میگیرد:
«عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ{علیه السلام} عَنْ قَوْلِ اللَّهِ <وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى> قَالَ: ثَبَتَتِ الْمَعْرِفَةُ فِی قُلُوبِهِمْ وَ نَسُوا الْمَوْقِفَ سَیَذْکُرُونَهُ یَوْماً مَا وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَمْ یَدْرِ أَحَدٌ مَنْ خَالِقُهُ وَ لَا مَنْ رَازِقُهُ».[6]
- طبق روایت شریفه «ثَبَتَتِ الْمَعْرِفَةُ فِی قُلُوبِهِمْ وَ نَسُوا الْمَوْقِفَ» موقف شهادت _یعنی مقام معرفت به حق و خالق و رازق_ بهواسطه انس با دنیا و تعلقات غیر الهی فراموش میشود. با توجه به مطالب قبل میتوان دریافت، موقف شهادت، نه یک موقعیت زمانی و مکانی یا چیزی شبیه به آن، بلکه حقیقت فطرت انسان است؛ چراکه توحید در فطرت انسان مستقر شده و از طریق کشف و مشاهده فطرت و از آنجا با اتصال به مقام ولایت است که توحید بر انسان طلوع میکند.
- بر این مبنا «ثَبَتَتِ الْمَعْرِفَةُ فِی قُلُوبِهِمْ» اشاره به فطرت توحیدی انسان دارد. در واقع فطرت توحیدی انسان تماما متوجه توحید است و لحظهای غفلت از توحید در آن واقع نمیشود. اما «موقف» در «نَسُوا الْمَوْقِفَ» صرفا به اصل فطرت اشاره ندارد، بلکه منظور از «موقف» توجه به فطرت است. یعنی امام؟س؟ به سلوک سالک _که چیزی نیست جز توجه و التزام به فطرت_ اشاره دارند. با این معنا امام؟س؟ میفرمایند که خلایق در اثر حجابی که بر فطرتشان قرار گرفت، از اهتمام به فطرت توحیدی خود غافل شدند. در ادامه نیز میفرمایند که روزی از این غفلت خارج شده و ملتفت ضرورت اهتمام به فطرت میشوند.
- با این بیان امام؟س؟ فرق مؤمن و کافر در عرصه محشر نیز روشن میشود: مؤمن و کافر هر دو مفطور به فطرت توحیدی هستند. یعنی هر دو در حاقّ قلب خویش توحید را مشاهده میکنند و در همان مقام نیز موحّدند. در عرصۀ محشر نیز که حق آشکار میشود، هر دو مؤمن به توحید هستند. اما تفاوت این دو، در روز ظهور حق، به این است که یکی رو به حق نموده و دیگری اعراض از حق کرده است. به بیان دیگر، یکی التزام به فطرت توحیدی _که مقام درک حضوری توحید است_ داشته و دیگری اعراض از فطرت توحیدی خود کرده است. پس در وقت ظهور حق، یکی شادمان است و دیگری حسرتزده. یکی بر طریق التزام به حق گام پیموده و دیگری در این طریق گامی ننهاده است. لذا فرق مؤمن و کافر نه در «ثَبَتَتِ الْمَعْرِفَةُ فِی قُلُوبِهِمْ»؛ و نه در اصل «ذکر موقف»؛ بلکه در این است که هر کدام «موقف» را در این دنیا «ذکر» کردند یا در عوالم پس از مرگ.
- عین همین مطلب را میتوان درباره مقام ولایت و مسئله تولیوتبری بیان کرد: مقام ولایت، مقام حضور توحید است و نهتنها _العیاذ بالله_ هرگز غایب از توحید نیست، بلکه تنها محل حضور توحید است. لذا «ثَبَتَتِ الْمَعْرِفَةُ فِی قُلُوبِهِمْ» اشاره به ظهور مقام ولایت در قلب انسانها دارد؛ یعنی ساحتی از حاقّ قلب انسان _یعنی همان فطرت توحیدی_ که هرگز از توحید غایب نیست و این همان ساحتی است که متصل به حقیقت ولایت است. اما هر کسی به اندازهای که متولی به ولایت باشد، به نور توحید روشن میشود؛ یعنی تولیوتبری آن مقامی است که مؤمن بر مدار ولایت حرکت میکند و ولایت در مراتب وجود او و ارکان حیاتش جاری و ساری میشود. با این تفسیر «موقف» اشاره به همین تولی و تبری دارد که کافر و منافق نسبت به آن بیتفاوت است و مؤمن ملتزم به آن است.
- با این تفسیر، طبق روایت شریفه، نهتنها حقیقت توحید و ولایت، بلکه «موقف» یعنی اصل «تولی و تبری» نیز در قلب همه انسانها قرار گرفته است. اما انسانها با حجاب دنیا و تعلقات و گناهان، موقف را، یعنی تولی و تبری را فراموش کردهاند و همگان روزی به یادش میآورند. اما روز یادآوری برای مؤمن در همین دنیاست و مؤمن در همین دنیا بر اساس تولیوتبری و بر مدار ولایت اهلبیت؟سهم؟ حرکت میکند؛ و روز یادآوری برای منافق و کافر در عوالم پس از مرگ و روز جزاست که میبیند میتوانسته در حیات دنیا تولیوتبری خود را اصلاح کرده و بهجای تولی به دشمنان توحید و ولایت، متولی به ولایت اولیاءالله؟سهم؟ باشد، اما خلاف آن حرکت کرده است و این مایه عذاب او و فرق او با مؤمن است.
- لذا تولی و تبری گرچه زمینه و میزان استعداد بهرهمندی از علم حقیقی است و طبعاً این زمینه باید فراهم شود، اما این فراهم شدن ایجاد نمیشود بلکه کشف میشود. یعنی تولی و تبری زمینهای است که از ابتدا در قلب انسان به ودیعه گذاشته شده و سپس تحت حجاب قرار گرفته است. بنابراین تولیوتبری _بهعنوان زمینه نیل به علم حقیقی_ نیاز به رفع حجب و در واقع تزکیه دارد.
- هم اصل فطری بودن تولی و تبری ثابت شده و هم معنا و کیفیت فطری بودن آن. اما با توجه به دو مطلب که در سیر بحث طرح شده، نتیجهای به دست میآید که از حیث معرفتی و سلوکی بسیار ارزشمند است:
- طی مطالب قبل معلوم شد که اصل اخذ میثاق و ثبت معرفت در قلوب انسانها و نیز حقیقت موقف، نمیتواند امری زمانمند و مکانمند باشد. بلکه همانطور که بحث شد، هم اصل اخذ میثاق و هم اصل موقف، هر دو حقیقتهای مجرده نفسانی و بیانگر مراتب قلب هستند.
- همچنین معلوم شد که تولی و تبری _که معادل حقیقت «موقف» است_ در قلب همه انسانها به ودیعه گذاشته، اما تحت حجاب قرار گرفته است. بنابراین نیل به تولی و تبری نیازمند تصفیه باطن و تزکیه نفس از حجب تعلقات و گناهان است. این بدان معناست که شخص بهمیزانی که موفق به تصفیه باطن شود، حب و بغضش اصلاح شده و تولی و تبری در قلب او محقق میشود و این امر محدود به هیچ زمان و مکانی نیست.
- هر دوی این مطالب بیانگر این حقیقت هستند که موقف شهادت توحید که با اصلاح حب و بغض و تحقق تولی و تبری بر شخص طلوع میکند، محدودیت زمانی و مکانی ندارد. لذا محدود به زمان مرگ یا تولد نمیشود. بلکه هرجا که فطرت توحیدی انسان حاضر باشد، همانجا موقف شهادت توحید و مقام تولی به ولایت اهلبیت؟سهم؟ است.
- بنابراین موقف شهادت در همین دنیا هم محقق است و چنین نیست که مربوط به عالمی از نظر زمانی مقدم بر عالم دنیا یا عالمی مؤخر از عالم دنیا باشد. این بدان معناست که هربار شخص به قلب خویش رجوع میکند، همان موضع اخذ میثاق و همان موقف شهادت توحید و همان محل تولی به ولایت اولیاءالله؟سهم؟ است. آنچه در عالم دنیا و عالم آخرت همواره مانع این شهادت و این ولایت است، کوری چشم و دل است که خود حاصل تعلق به غیر توحید است.
<وَمَنْ کَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَىٰ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَىٰ وَأَضَلُّ سَبِیلًا>[7]
2.3. تبیین مطلب بر اساس سایر روایات درباره فطری بودن تولیوتبری
غیر از روایت مذکور، روایات فراوانی هستند که تصریح به همین مطلب دارند و حتی بحث را پیشتر میبرند:
«قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ{علیه السلام}: خُلِقْنَا مِنْ عِلِّیِّینَ وَ خُلِقَ أَرْوَاحُنَا مِنْ فَوْقِ ذَلِکَ وَ خُلِقَ أَرْوَاحُ شِیعَتِنَا مِنْ عِلِّیِّینَ وَ خُلِقَ أَجْسَادُهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِکَ فَمِنْ أَجْلِ تِلْکَ الْقَرَابَةِ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُمْ قُلُوبُهُمْ تَحِنُ إِلَیْنَا».[8]
«عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ{علیه السلام} قَالَ: إِنَّ اللَّهَ جَعَلَنَا مِنْ عِلِّیِّینَ وَ جَعَلَ أَرْوَاحَ شِیعَتِنَا مِمَّا جَعَلَنَا مِنْهُ وَ مِنْ ثَمَّ تَحِنُّ أَرْوَاحُهُمْ إِلَیْنَا وَ خَلَقَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِکَ وَ خَلَقَ عَدُوَّنَا مِنْ سِجِّینٍ وَ خَلَقَ أَرْوَاحَ شِیعَتِهِمْ مِمَّا خَلَقَهُمْ مِنْهُ وَ خَلَقَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِکَ وَ مِنْ ثَمَّ تَهْوِی أَرْوَاحُهُمْ إِلَیْهِمْ».[9]
- هر دو روایت شریفه در تبیین حقیقت تولی و تبری و کینونت فطری بودن آن است: روایت اول بیشتر ناظر به تولی است و روایت دوم هم تولی و هم تبری را بیان کرده است.
در هر دو روایت تصریح شده است که مؤمنین با امام اتحاد روحانی دارند و بلکه بر اساس این دسته از روایات، میتوان گفت امت مؤمنین بهمنزله بدن امام هستند که کمالات روحانی او بهواسطه ایشان و بر مرکب ایشان ظاهر میشود. این خود هم فطری بودن تولی و تبری به ولایت امام را ثابت میکند؛ و هم نحوه خاص این فطری بودن را روشن مینماید.
- همچنین طبق هر دو روایت معلوم میشود که اگر مبدأ تولی و تبری مؤمن، حقیقت قلب و روح اوست، مقصد تولی و تبری او نیز همان حقیقت قلب و روح است؛ یعنی معرفت به فطرت توحیدی یا به تعبیر دیگر، معرفت به مقام ولایت نفس خویش یا مقام اتصال قلب به حقیقت ولایت.
روایت شریفه همین مطلب را بر اساس مقام علّیّین بیان داشته است. طبق روایت شریفه، سیر تولی و تبری سیر به سوی مقام علّیّین است. یعنی مقامی که تمام اعمال و همه حیات ابرار _که مصداق ابرار در اینجا مؤمنین و متولیان به ولایت اهلبیت؟سهم؟ است_ از آنجا نشأت گرفته و بدانجا باز میگردد و حقیقت همه آنها در آنجا مستقر است. بر این مبنا، مقام علّیّین، مقام ظهور ولایت حضرات اولیاءالله؟سهم؟ است که خود این مقام ذیل حقیقت نوری ذوات مقدسه؟سهم؟ قرار دارد و از آن حقیقت نوری نور و حیات میگیرد.
- با این بیان نهتنها فطری بودن تولیوتبری ثابت شد و کیفیت آن نیز بیان شد، بلکه افق و منتهای آن نیز معلوم شد: حقیقت تولیوتبری، اتصال روحانی با مقام ولایت است و انتهای سیر تولی و تبری نیز معرفت به مراتب ولایت و استقرار در آن.
3.نتایج سلوکی بحث تولی و تبری
همانطور که به تفصیل بیان شد، تولیوتبری شرط توفیق در سلوک است و در اثرِ اساسیِ سلوکی آن تردیدی نیست. اما صرف بحث تولیوتبری، با نگاهی که در متن طرح شده است، خود منجر به نتایجی در سلوک میشود که به چند مورد از آنها اشاره میشود.
اما پیش از ادامه بحث، باید توجه داشت مواردی که بهعنوان نتایج سلوکی تولیوتبری طرح شده، هر کدام سرفصل بحثی عمیق و تأثیرگذار در حوزه مسائل اعتقادی و اجتماعی است. در اینجا تمام آن موارد صرفا از منظر سلوکی مورد توجه قرار گرفتهاند، اما به علاقهمندان توصیه میشود هریک از این موارد را موضوع پژوهشی قرار داده و ابعاد آن را در سایر حوزههای معرفتی مورد بحث و بررسی قرار دهند.
3.1. علت اصلی محرومیت از استاد طریق، خود شخص است.
- طبق بحث گذشته روشن شد تولی و تبری زمینه و شرط بهرهمندی از علم حقیقی است؛ درعینحال امری فطری است که با تزکیه نفس از حجابها حاصل میشود. از این دو اصل میتوان دریافت که اگر کسی بیبهره از علم حقیقی است، تقصیر متوجه خود اوست.
اساسا به اقتضای اینکه فیض ربوبی و رحمانی پروردگار هیچ وقت زایل نمیشود، راه هدایت به علم حقیقی همواره گشوده است. پس اگر کسی از راه هدایت و طریق سلوک بیبهره است، به دلیل کوتاهی و نقصی است که در زندگیاز خود نشان داده و مقدمات را فراهم نیاورده است.
- نتیجه سلوکی این مطلب این است که اگر کسی توفیق ورود به عرصه سلوک عملی و یا درک محضر استاد ندارد، نقص از خود اوست. در واقع او هنوز حب و بغض خود را چنان اصلاح نکرده که مراتب تولی به ولایت اهلبیت؟سهم؟ در قلبش واقع شده و در نتیجۀ این تولیوتبری، راه هدایت بر او گشوده شود. وگرنه به اقتضای رحمت ربوبی الهی، دستیابی به استاد طریق و توان طی طریق همواره و برای هر کسی در هر مرتبهای ممکن است.
فراز و نشیب بیبهره ماندن و سپس بهرهمندی جناب عنوان از محضر امام؟س؟ نیز به میزان تولیوتبری او بازمیگردد. این مقام در ابتدا محجوب بود و به همین دلیل لیاقت بهرهمندی از استاد حقیقی را نداشت، اما پس از توبه و توسل و دعا و طی مقدمات، استعداد لازم را بروز داد و امام{علیه السلام} او را از فیض خود بهرهمند فرمودند.
- نتیجه سلوکی دوم که از مطلب اول به دست میآید این است که آغاز سیر اصلاح حب و بغض و درک تولیوتبری، پشیمانی و غم و انکسار است؛ چنانکه در ابتدای سیر جناب عنوان نیز همین بود؛ از این رو غم و انکسار و کشش را باید سرمایه اصلی سیر و عامل رهایی انسان از هلاکت دانست و آن را پاس داشت.
3.2. تقدم تبری بر تولی در سلوک عملی
- از آنجاکه تولی به مقام ولایت، فطری است، طریق تحقق آن رفع حجاب خواهد بود. حجاب تولی، هر تعلقی است که مانع توجه انسان به حقیقت فطرت توحیدیاش باشد. رفع این تعلقات با تبری ممکن است. بنابراین تبری مقدم بر تولی است.
- آیات متعدد قرآن کریم از این حقیقت سخن گفته است:
<فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْءَانَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ 99 إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلىَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَلىَ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ 100 إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ>[10]
- آیه شریفه توفیق قرائت و استفاضه از قرآن کریم را منوط به استعاذه از شیطان رجیم میداند. یعنی تبری از دشمن توحید را زمینه تولی به ولایت الله میداند.
در آیه دوم و سوم کیفیت این تبری و تولی را بیان کرده است، اما مجال بحث تفصیلی آن در این متن نیست. درعینحال نکته مهم در آیه سوم این است که به تصریح آیه شریفه، سلطنت شیطان فقط بر کسانی است که به خدا شرک ورزیده، یعنی غیر خدا را همراه خدا اطاعت و عبودیت میکنند. یعنی تولی بدون تبری _تولی به ولایت الله و اولیاءالله بدون تبری از ولایت غیرالله و طاغوت_ شعبهای از نفاق و شرک است که به حکم قرآن کریم قطعا موجب خروج از ولایت حق تعالی و ورود به ولایت شیطان است.
<یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ لا یَأْلُونَکُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ 118 ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا یُحِبُّونَکُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ وَ إِذا لَقُوکُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ>[11]
- از این آیه لزوما تقدم تبری بر تولی برنمیآید. اما نکته مهم در آیه این است که ضرورت تبری را بیان میدارد: اگر مؤمنین در عوض تبری از بیگانگان، با آنان دوستی کنند، با کسانی دوست شدهاند که علیرغم ظاهر دوستانه در حقیقت دشمن آناناند. ضربه خوردن از دشمنی که سرشار غیظ و نفرت است، برای کسی که دشمن را دوست گرفته، قطعی است.
<... فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انْفِصَامَ لَهَا وَاللهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ>[12]
- این آیه شریفه نیز شاهد روشنی است بر تقدم تبری بر تولی: کسی به ریسمان پروردگار چنگ میاندازد که ابتدا کفر به طاغوت و سپس ایمان به حق تعالی داشته باشد.
«... و إنما قدم الکفر على الإیمان فی قوله: <فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ> لیوافق الترتیب الذی یناسبه الفعل الواقع فی الجزاء أعنی الاستمساک بالعروة الوثقى، لأن الاستمساک بشیء إنما یکون بترک کل شیء و الأخذ بالعروة، فهناک ترک ثم أخذ، فقدم الکفر و هو ترک على الإیمان و هو أخذ لیوافق ذلک، و الاستمساک هو الأخذ و الإمساک بشدة ...».[13]
- بیان المیزان ذیل آیه اخیر، مطلب را کاملا شفاف کرده است. بدینترتیب که دلیل تقدم کفر به طاغوت بر ایمان بالله در آیه شریفه، تناسب و توافق این نظم با اسلوب تمسک به عروةالوثقی است؛ چراکه برای این تمسک به ریسمان الهی در عمل ابتدا لازم است سایر امور را رها کرد تا بتوان با شدّت و حدّت به آن ریسمان چنگ زد. ظریفه این بیان این است که این اسلوب همان چیزی است که سالک در سیر عملی دائماً درک میکند. مثلاً از اولین ادراکات سالک این است که ابتدا عادت به امور مختلف و زندگی بر مدار عادت را ترک میکند و سپس روح عبادت و جهاد در نفس او دمیده میشود.
- نکته بسیار مهمی که بر این اساس به دست میآید این است که اگر تبری بر تولی مقدم است، همانطور که در بالا در توضیح آیه استعاذه (آیه 103 سوره نحل) گذشت، تولی بدون تبری سر از نفاق درمیآورد. این مطلب، غیر از نتایج اعتقادی و اجتماعی و سیاسی که دارد، حاوی نتایج سلوکی اساسی است که در ادامه طرح میشود.
3.3. ذومراتب بودن تبری و تولی
- تبری و تولی، دو امر جدا از هم نیستند؛ بلکه در هر مرتبه، تبری عبارت میشود از زدودن زنگارها و رفع حجاب از تولی همان مرتبه. به بیان دیگر در هر مرتبه، به میزانی که تبری محقق شود تولی نیز محقق میشود.
- از آنجاکه نفس انسان ذومراتب است[14]، در هر مرتبه تبری و تولی معنای متناسب با آن مرتبه را پیدا میکند. به عنوان مثال موارد زیر نمونهای از مراتب تبری و تولی محسوب میشود:
- تبری از گناهان و تولی نسبت به شریعت محمدی{صلوات الله علیه}؛
- تبری از دشمنان اهلبیت عصمت؟سهم؟ و تولی نسبت به ایشان؟سهم؟؛
- تبری از اعتقادات و افکار غیرتوحیدی و تولی نسبت به معارف توحیدی و ولایی؛
- تبری از توجه به غیر و تولی نسبت به توحید و ولایت.
«تو و طوبی و ما [و] قامت یار فکر هر کس به قدر همت اوست»[15]
3.4. معنای تازه نفاق
- در فرهنگ اهلبیت؟سهم؟ تبری محبوبتر از تولی است؛ چنانکه در لسان قرآن کریم نیز تزکیه مقدم بر تعلیم است. این مبنا با اصول مکتب معرفتالنفس نیز تناسب و توافق کامل دارد؛ چرا که اگر توحید و ولایت، فطری انسان است، آنگاه وصول و ظهور توحید و ولایت، با رفع موانع محقق میشود.
[آیات و روایات متعدد به این مطلب تصریح دارند. آنچه درباره مکتب معرفتالنفس طرح شد نیز با توضیحی که آمد، ثابت میشود.]
- بر این اساس نفاق نیز برای سالک معنای دیگری پیدا میکند؛ نفاق از این نقطهنظر امری ذومراتب است که اصل آن، جمع «عدم تبری» با «تولی» در جلوات فطرت توحیدی متناظر با مراتب نفس انسان است. این معنا بهخصوص در باب مناسبات و روابط اجتماعی، دلالتها و نتایج سلوکی اساسی دارد که در آیات متعدد قرآن کریم بیان شده است؛ برخی از این دلالتها بدین شرح است:
- در سلوک، قبول سرپرست غیرتوحیدی و قبول مطالب غیرتوحیدی یا حتی صرف برقراری پیوند در سطح اهداف یا افکار یا افعال با کسانی یا فضاهایی که ذیل ولایت توحید نیستند، مانع قطعی سیر است.
- بنابراین میتوان گفت همینکه سالک همّ خود را مصروف تبری نماید، راه بر او گشوده میشود. اما به جهت بهرهمندی عملی از این بحث، لازم است که معلوم شود تبری _که زمینه تولی است_ در عمل چگونه محقق میشود. پاسخ این پرسش بدین ترتیب است:
علم امام استعداداً در نهاد انسان موجود است؛ سالک باید این استعداد را به فعلیت رسانده و شکوفا کند؛ بنابراین تولی به این معناست که سالک با حقیقت خودش آشتی بکند و یگانه شود.
بنابراین معنای تبری از میان برداشتن موانع تولی میشود؛ یعنی دفع شیاطین و رفع حجابها. به همین دلیل بستر اصلی تبری _بهعنوان زمینه تولی_ استغفار و استعاذه و در نهایت توکل است:
استغفار، عامل رفع حجب است؛
استعاذه، عامل دفع شیاطین است؛
و توکل، همان حقیقتی است که به استغفار و استعاذه نورانیت و اثر میبخشد. لذا تبری نهایتا با توکل محقق میشود.
- نکته پایانی و ناظر به مباحث بعدی اینکه آداب و دستورات کسب استعداد ورود به محضر امام و نیل به علم حقیقی، در دروس آتی مورد بحث قرار میگیرد. اکنون که جایگاه محوری ذکر و تولی و تبری و نیز معنای سلوکی و عملی تولی و تبری روشن شده است، درک بهتر و شفافتری از این آداب و دستورات به دست میآید.
د) تکلیف درس یازدهم
خواجه عبدالله انصاری در منازل السائرین، قسم بدایات در اولین باب، بحث یقظه را مطرح مینماید. یقظه در لسان عرفا نخستین منزل از منازل سلوک است. با استعانت از بحثی که در باب تبری و تولی مطرح شد و با مراجعه به متن کتاب منازل السائرین در باب یقظه عبارت «و ملاک ذلک کلّه خلع العادات» را شرح دهید.
در این راستا میتوانید از متن رساله سیروسلوک منسوب به سید بحرالعلوم بحث «لوازم سلوک الی الله»، لازمه اول ترک عادات استفاده نمایید.
[1]- مفردات ألفاظ القرآن، ص885.
[2]- بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد{صلوات الله علیه}، ج1، ص9.
[3]- بحارالانوار، ج65، ص63.
[4]- الاعراف، 172.
[5]- این مطلب گرچه مبتنی بر استدلال فوق و صرفا بر پایه آیه شریفه میثاق تبیین شده است، اما درک آن بسیار دشوار است. لذا انتظار میرود طرح و شرح مطلب در همین حد بماند تا بلکه بذری شود برای تأمل و تدبر و تفقه فکری و قلبی و روحی و نهایتا معرفت به این مطلب.
[6]- المحاسن، ج1، ص241؛ (باب جوامع من التوحید).
[7]- الإسراء، 72.
[8]- بصائرالدرجات فی فضائل آلمحمد{صلوات الله علیه}، ج1، ص20.
[9]- همان.
[10]- النحل، 101-99.
[11]- آلعمران، 118و119.
[12]- البقرة، 256.
[13]- المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص344.
[14]- همانطور که قبلاً اشاره شد تمام معارف مکتب علامه طباطبایی؟ق؟ حول معرفتالنفس میگردد. اما آنچه در این سرفصل کاملاً مشهود است این است که طرح بحث تولی و تبری و سایر معارف اسلام بر اساس نفس و مراتب آن، موجب ادراک لطائف و ظرائفی میشود که بدون طرح مراتب نفس قابل دستیابی نبودند. مثلا طرح این مراتب تولی و تبری و بحث حول جایگاه و ابعاد هر کدام از این مراتب، بدون طرح مراتب نفس ممکن نبود. لذا این سرفصل نمونه بسیار خوبی برای خواننده و نیز مدرس و مخاطب درسنامه است که آنچه پیش از این درباره محوریت معرفتالنفسه به استدلال دریافته بودند، اکنون به شکل ملموسی مشاهده کنند. نکته قابل ذکر اینکه اینها همه نتیجه بحث نظری حول نفس و مراتب آن است! تا برسد به آنچه سالک در سیر عملی در مراتب نفس درمییابد ... .
[15]- دیوان حافظ، تصحیح قدسی، غزل 30.