اظهار مقام ولایت در سیر عملی سلوکی

ایشان در فصل دوم وارد بحث مقام نورانیت سیدالشهدا می‌شوند. این بحث در واقع همان دلشوره‌ایست که همواره بزرگان این مکتب، به خصوص مرحوم استاد در مورد تبیین مقام ولایت داشتند.

ایشان در ابتدای کتاب جلوۀ نور هم، بحث نسبتاً مفصل‌تری را دربارۀ مقام نوری حضرت زهرا؟س؟ ذکر می‌کنند. ایشان با طرح این مسئله در ابتدای کتاب فروغ شهادت، گویی می‌خواهند بگویند، سراسر نهضت حسینی{علیه السلام} و واقعۀ عاشورا تجلی مقام ولایت و نورانیت وجود مبارک اباعبدالله‌الحسین{علیه السلام} است. ضمن اینکه چون سیدالشهدا{علیه السلام} می‌خواستند در طول تاریخ، راه را به سالکان نشان دهند، مقام ولایت را در نهضت عاشورا در یک نگاه سلوکی، به صورت عملی پیاده کردند.

دست رد سیدالشهدا{علیه السلام} به امداد ملائکه و جنیان در عاشورا

بنده می‌خواهم با یک مثال این مسئله را توضیح بدهم. در روایت شریفی از امام صادق{علیه السلام} نقل است که: در همان ابتدای راه حضرت اباعبدالله{علیه السلام} از مکه به کربلا، طوائفی از جن به محضر حضرت رسیدند و عرضه داشتند: یابن رسول الله! شما خودتان را به زحمت نیندازید؛ فقط به ما اذن بدهید تا تمام تار و پود دشمنان شما را در هم بپیچیم. حضرت می‌فرمایند: تقدیر الهی در شهادت من مقدر شده است و این قابل تغییر نیست.[1] البته این پاسخ در خور فهم آنها بوده است. گویی اصل حرف حضرت این است که بنای ما اعمال مقام ولایت و مقام نوری‌ خودمان در عمل نیست و نمی‌خواهیم در عالم تصرف کنیم؛ بلکه می‌خواهیم این مقام را به لحاظ سلوکی نشان دهیم تا در طول تاریخ، این نهضت چراغ راه باشد.

در همین روایت دارد که در یکی از منازل، ملائکۀ بدریه می آیند، یعنی همان سیصد و سیزده ملکی که در جنگ بدر، به کمک لشکریان اسلام آمدند و به واسطۀ آنها پیروزی نصیب لشکر اسلام شد. خدمت حضرت آمدند و گفتند: یابن رسول الله! به ما اجازه بدهید که به سادگی کار را تمام کنیم. باز حضرت خطاب به این فرشتگان، عبارتی شبیه به همان تعبیری که گذشت، فرمودند.[2]

اظهار مراتب ولایت با تحمل ابتلائات

پس معلوم می‌شود که مقام ولایت یک مقام سلوکی است که سالک در بستر و در کنار سفرۀ ولایت، باید همۀ مصائب و ابتلائات را تمرین کند تا بتواند عالی ترین مراتب ولایی را -مانند آنچه در ظهر عاشورا به منصۀ ظهور رسید- به ظهور برساند. از این منظر اعمال ولایت کردن هنر و ارزشی نیست بلکه مهم سیر کردن در ولایت است. لذا حضرت که خودشان در تارک و قلۀ ولایت قرار داشتند، دیگران را نیز در این سیر دستگیری کردند.

ایشان مقام نوری اهل بیت؟عهم؟ را توضیح می‌دهند و تأکیددارند بر اینکه این مقام ولایت اختصاصی به سیدالشهدا{علیه السلام} ندارد، بلکه به تعبیر امیرالمؤمنین{علیه السلام}: «أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ کُلُّنَا مُحَمَّدٌ فَلَا تَفَرَّقُوا بَیْنَنَا»[3]؛  یعنی همۀ ما یک حقیقت هستیم. لذا مقام ولایت برای همۀ حضرات ائمه؟عهم؟ هست، اما اگر بخواهیم چگونگی سیر عملی در این مقام را ببینیم، باید بر کشتی نجات سیدالشهدا{علیه السلام} سوار شویم. لذا همۀ این تعابیر گوناگونی که دربارۀ سیدالشهدا{علیه السلام} نقل شده است، مانند این تعبیر پیغمبر{صلوات الله علیه} که فرمودند: «حُسَیْنٌ‏ مِنِّی‏ وَ أَنَا مِنْ‏ حُسَیْن‏»[4]، همین مطلب را می‌رسانند.

در این باره ایشان در فصل بعدی کتاب می‌فرمایند: اگر چه همۀ اهل بیت ؟ع در عالی‌ترین مراتب ولایت قرار دارند اما ؟سیدالشهدا{علیه السلام} در مقام ولایت، در جایگاهی است که می‌تواند دیگران را در تمام مراتب راهنمایی کند و اسوه، الگو و به تعبیر بهتر پناهگاه باشد؛ این اختصاص به سیدالشهدا{علیه السلام} دارد که همان بحث خصیصۀ خاص ایشان است.

 

شناخت مقام ولایت در جریان طبیعی عالم

قبل از اینکه ادامۀ مطالب را بفرمایید، یک سؤال بپرسم. در توضیح اظهار مقام ولایت فرمودید که اظهار ولایت به این معنا که در عالم طبیعت اعمال شود، هنری نیست بلکه اظهار آن به عنوان یک سیر، ارزش دارد. این را اگر صلاح می‌دانید، توضیح کوتاهی بفرمایید که چرا آن ارزش دارد و دیگری ارزش ندارد؟

آنچه که مسلم است و هر انسان عاقلی با کمترین تدبر دربارۀ مقام انسان و شناخت مراتب کمالی او می‌تواند به آن پی ببرد، این است که انسان در میان سایر موجودات، موجودی است که اگر در مراتب ولایت قرار بگیرد، ذیل ولایت پروردگار صاحب مقامات می‌شود و می تواند اعمال قدرت‌هایی داشته باشد. اما مسئله اینجاست که ما ولایت پروردگار را چطور می‌شناسیم؟ آیا در خرق عادات و معجزات، ولایت پروردگار آشکار می‌شود؟

آنچه از آیات و روایات برمی‌آید این است که انبیا و اولیای الهی می‌خواستند ولایت خداوند را در همین جریان عادی عالم معرفی کنند. مثلاً در داستان ابراهیم {علیه السلام}، وقتی نمرود به حضرت می‌گوید: خدای خودت را معرفی کن، حضرت خیلی ساده می‌گوید: خدای من کسی است که خورشید را از مشرق بیرون می‌آورد و در مغرب فرو می‌برد؛ حال، تو اگر می‌توانی عکس آن را عمل کن! <فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ>[5]. نمرود نمی‌تواند بگوید، من هم از مشرق طلوع می‌دهم. اگر این را بگوید، هیچ کس نمی‌پذیرد، چون قبل از او هم هر روز این اتفاق افتاده است. قبل از او چه کسی این کار را کرده است؟ لذا <فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ> نمرود مبهوت شد.

بعد‌تر حضرت موسی{علیه السلام} هم، به جهت نادانی قومش معجزات بسیاری ‌آورد مثل اینکه رود نیل خون شد، در دستگاه و تشریفات فرعون، قورباغه آمد تا آنجا که وقتی فرعونیان سفره هایشان را باز می‌کردند تا نان بخورند، از سفره هایشان قورباغه بیرون می‌ریخت؛ یا می‌خواستند آب بخورند، از داخل لیوان آبشان قورباغه بیرون می‌آمد. این مسائل چون آنها را عاجز کرده بود، معجزه محسوب می‌شد. اما تأکید حضرت موسی{علیه السلام} و همۀ انبیا بر این بود که این معجزات خیلی پیش پا افتاده است. مهم این است که مردم بفهمند که کل عالم معجزه است.

قرآن هم روی همین نکته دست می‌گذارد. مثلاً در آیۀ شریفۀ سورۀ قصص دارد که: <إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ>[6].  خداوند در باب شب و روز که برای ما بسیار عادی است، تذکر می‌دهد که اگر شما یک شب بخوابید، بعد بلند شوید ببینید هر چه می‌گذرد صبح نمی‌شود، چه کسی میخواهد خورشید را برای شما بیاورد؟ این یک معجزه است دیگر. یعنی شما در این مسئله عاجز هستید. لذا فقر و عجز انسان در درگاه پروردگار، باید با همین چیزهای خیلی ساده روشن شود.

معجزه بودن همۀ عالم

از مرحوم آیت الله سید علی قاضی هم نقل است که به ایشان عرض کردند: معجزه‌ای برای ما بیان کنید؛ ایشان فرموده بودند که همۀ عالم معجزه است اما به شرطی که نگاهمان را اصلاح کنیم.

آیۀ شریفۀ <یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ> [7] نیز به همین مطلب دلالت دارد. فقیر، دائماً عاجز است و همۀ عالم را معجزه‌ای از غنی مطلق مشاهده می‌کند.

لذا باید توجه داشت که انبیا و اولیا؟عهم؟ می‌خواستند ولایت پروردگار را در همین جریان طبیعی عالم نشان بدهند. کسی که مانند انبیا، خودش ذوب در ولایت پرودگار است، باید کاری کند که مخاطبش به این مقام برسد. اگر بنا باشد که مثلاً امت اسلام، پیغمبر{صلوات الله علیه} را فقط در شق القمر بشناسند، پس کسانی که بعد از ایشان آمده‌اند و آن معجزه را ندیده‌اند، چگونه باید به ایشان ایمان بیاورند؟ در مورد ولایت اهل بیت ؟عهم؟ هم همین است.

لذا در زیارت‌نامۀ سیدالشهدا{علیه السلام} به این مطلب اشاره شده است که ولایت ائمه؟عهم؟، تمشیت امور بنا بر ارادۀ پروردگار در همین عالم است.[8] مهم این است که من بفهمم اگر زنده‌ام به برکت عنایت سیدالشهدا{علیه السلام} زنده‌ام. اگر نفس می‌کشم، اگر درختان سبز می‌شوند، اگر باران می‌بارد و اگر همۀ این امور عادی که انسان احساس می‌کند خود‌به‌خود اتفاق می‌افتند، به عنایت امام است. اگر یک لحظه نگاه ولی خدا نباشد، عالم به هم می‌ریزد. به تعبیر روایت، اگر لحظه‌ای نظر امام زمان از عالم دنیا برداشته شود، «لَمَاجَتِ‏ الْأَرْضُ‏ بِأَهْلِهَا»[9] زمین تمام اهلش را مثل دریایی که موج می‌زند، در خود فرو می‌برد.

شاهد آن داستان قارون در زمان حضرت موسی{علیه السلام} است. قارون را یک نگاه ولایی امام زمانش، در زمین فرو برد. برای سفت بودن زمین یا سست بودن آب، هیچ دلیل عقلی وجود ندارد بلکه آب میتواند از بتون سخت‌تر و زمین از آب شل‌تر باشد. ولایت است که همه چیز را تعیین می‌‌کند.

لذا اهل بیت و اولیای الهی؟عهم؟ هم می‌خواستند که مقام ولایت آنها تحت ولایت پروردگار و در جریان طبیعی عالم شناخته شود. برای همین معمولاً حضرات ائمه؟عهم؟ طبق خرق عادات عمل نمی‌کردند؛ چرا که ولی خدا باید عقل‌ها را شفا بدهد و با ولایت آشنا کند. اینکه انسان‌ها با معجزه ایمان بیاورند اما عقل‌شان رشد نکند، ارزش چندانی ندارد؛ مثل سفیهان بنی‌اسرائیل که با خون شدن رود نیل و شکافتن آن با عصای موسوی ایمان آوردند، ولی این ایمان آن‌قدر سطحی بود که به محض عبور از رود نیل، از موسی{علیه السلام} درخواست می‌کنند که برای ما خدایی مانند بت‌ها قرار بده که آن را ببینیم و بپرستیم! یا وقتی حضرت موسی{علیه السلام} ده روز در بازگشت از کوه طور تأخیر می‌کند، گرفتار گوسالۀ سامری می‌شوند. چون ایمان سطحی همین‌طور است. با بادی می‌آید و با بادی هم می‌رود.

لذا این را در پاسخ شما عرض کردم که اگر اولیای الهی از اعمال ولایت در عالم پرهیز می‌کردند، به خاطر این بود که می‌خواستند عقل ها را رشد بدهند.

ابتلا، لازمۀ  نظام احسن خلقت

دنیا اساساً دار ابتلاست. اگر ولی خدا در هر مسئله‌ای بخواهد اعمال ولایت کند و ابتلائات را برگرداند، نظام عالم از اساس به هم می‌خورد؛ مثل اینکه بخواهد هر مریضی را شفا بدهد یا کاری کند سیل و زلزله و... نیاید. اگر نظام عالم، احسن تقویم و احسن نظام است که خداوند فرمود: <الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ>[10] چرا باید این بهترین نظام به هم بخورد؟ اگر زلزله و سیل می‌آید لازمۀ نظام احسن خلقت است. ما که از باطن ماجرا خبر نداریم، از مرگ و زلزله و سیل و گرفتاری های دیگر ناراحت می‌شویم. اما کسی که از بالا نگاه می‌کند می‌گوید اگر این اتفاق یک بدی و خرابی دارد، ولی در کنار آن هزاران خاصیت نیز هست. کما اینکه مثلاً در سیلی که در سال‌های اخیر آمد، در نگاه کلان بارقۀ امیدی برای رفع بی‌آبی در کل کشور بود، ولی در عین حال خرابی‌هایی هم داشت.

لذا بزرگان، اعمال ولایت در برابر ولایت خداوند را عمل درستی نمی‌دانستند و به کسانی که اعمال ولایت می‌کردند، نمرۀ منفی می‌دادند. اگر چه آن اِعمال هم به تعبیری در برابر ولایت حضرت حق نیست و نهایتاً به اذن الهی است. اما دلیل این مسئله آن است که انسان، در سیر کمالی باید با ولایت پروردگار آشنا شود و به فنای فی‌الله برسد. به تعبیر مرحوم استاد، ما که العیاذبالله نباید دکانی جلوی دکان خدا باز کنیم و بگوییم خدا این را می‌خواهد و ما نمی‌خواهیم؛ خدا می‌خواهد جایی اعمال ولایت کند و ما می‌خواهیم نکند! این شرک محض است.

سیدالشهدا{علیه السلام}، فانی در ولایت پروردگار

در مورد سیدالشهدا{علیه السلام} هم همین مسئله وجود دارد. در نهضت عاشورا همۀ هدف این بود که اصحاب سیدالشهدا{علیه السلام} فانی در سیدالشهدا{علیه السلام} شوند زیرا آن حضرت، خود فانی در ولایت پرودگار بود. به همین دلیل است که حضرت در اوج مصائب هم، هرگز نمی‌خواهند که این مصیبت اتفاق نیفتد.

به عنوان مثال در شهادت حضرت علی اصغر{علیه السلام} -که از دردناک‌ترین مصائب برای حضرت بود- ایشان نفرمود خدایا چرا این اتفاق افتاد؟ ضمن اینکه مگر حضرت نمی‌توانستند یک نگاه ولایی کنند تا از زیر پای علی اصغر{علیه السلام} که آن‌طور داشت گریه می‌کرد، چشمه بجوشد؟ این اعمال ولایت ها خیلی ساده بود. حتی بنده گاهی اوقات فکر می‌کنم حضرت به راحتی می‌توانستند بگویند پشت خیمه‌ها را چهار-پنج متر بکنید و از آب استفاده کنید؛ چون سطح آب در کربلا به جهت نزدیکی به فرات بسیار بالاست. البته این مسئله یک تحلیل تاریخی دارد که تاریخ‌نویسان بیان کرده‌اند و آن این است که حضرت نگران بچه هایشان بودند که اگر این کار را بکنند، دشمن به این بهانه به خیام حمله کند. این تحلیل‌ها هست ولی تحلیل ولایی آن هم این است که اصلاً تشنگی در واقعۀ عاشورا موضوعیت دارد. حتی قبل از واقعۀ عاشورا، جناب مسلم‌بن‌عقیل{علیه السلام} در اوج تشنگی شربت شهادت نوشید. یعنی گویا تمام اصحاب حضرت، حتی اگر در واقعۀ عاشورا شهید نشوند، باید تشنه به شهادت برسند و اصلاً این مسئله سنت الهی است. همچنین نقل است که وقتی جناب مسلم‌ و پیک همراهشان، جناب قیس‌بن‌مسهر صیداوی به سمت کوفه حرکت می‌کردند، بلد راهی که همراه ایشان بود، راه را گم می‌کند.[11] در طول مسیر، دچار تشنگی شدید می‌شوند و آن‌قدر تشنگی به این بزرگواران فشار می‌آورد که آن بلد از شدت تشنگی از دنیا می‌رود. لذا خود جناب مسلم{علیه السلام} و آن پیک، با زحمت راه را پیدا می‌کنند و از مرگ نجات پیدا می‌کنند. بنده این مسئله را از این جهت عرض کردم که معلوم شود گویی تشنگی ملات تمام قضایای کربلاست. گویی عطش، خورش اولیای خداست که باید این مرحله را پشت سر بگذارند؛ وگرنه اعمال ولایت کردن حضرت برای رفع عطش کار سختی نبود.

اگر خداوند حضرت ابراهیم{علیه السلام} را با تحمل ابتلائات به مقام امامت رساند، به طریق اولی سیدالشهدا{علیه السلام} باید با تحمل ابتلائات، آن مقامات را اظهار کنند و اصحاب را هم به آن برسانند.

لذا اعمال ولایت بی ارزش نیست و در نوع خودش ارزشمند است، ولی ابراز ولایت کردن، خصیصه نیست بلکه تحمل مصائب خصیصه است که این مسئله را ایشان در فصل سوم بیان می‌کند.

 

[1] - « فَقَالَتِ الْجِنُّ نَحْنُ وَ اللَّهِ یَا حَبِیبَ اللَّهِ وَ ابْنَ حَبِیبِهِ لَوْ لَا أَنَّ أَمْرَکَ طَاعَةٌ وَ أَنَّهُ لَا یَجُوزُ لَنَا مُخَالَفَتُکَ قَتَلْنَا جَمِیعَ أَعْدَائِک‏» بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏44، ص: 331.

[2] - بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏44، ص: 330.

[3]- بحار الأنوار (ط - بیروت)،ج‏26، ص:6 .

[4]- کامل الزیارات، النص،  ص:52 .

[5]- البقرة، 258.

[6] - القصص، 71.

[7]- الفاطر، 15.

[8] -کامل الزیارات، ص197

[9]- دلائل الإمامة (ط - الحدیثة)، ص:435.

[10]- السجده،7.

[11] - الاخبار الطوال،ج1،ص: «فخرج مسلم على طریق المدینة لیلم بأهله ، ثم استأجر دلیلین من قیس ، وسار ، فضلا ذات لیلة ، فأصبحا ، وقد تاها ، واشتد علیهما العطش والحر ، فانقطعا  »

فهرست مطالب