نتیجهای که من از همۀ عرایضم میخواهم بگیرم این است که حضرت، این سیر را به طور کاملاً عادی طی کردند، برای اینکه به دیگران هم نشان دهند که اگر میخواهید در مسیر سلوک الی الله قدم بردارید، راه آن قدم به قدم چیست و چه منازلی را باید طی کنید؟
مرحوم استاد در زمینۀ منازل سلوکی در سیر نهضت عاشورا خیلی نکات ارزشمندی را با نگاه به شخصیت های همراه حضرت بیان میکنند. بنده به طور اختصار پنج منزل را در این قسمت عرض میکنم و منازل بالاتر را در فصول دیگر به طور خاص برای سیدالشهدا عرض خواهم کرد.
اولین منزل در سلوک، منزل یقظه است. یقظه به معنای بیداری است و منزلی است که شخص در مرتبۀ خودش، ناگهان از غفلت و نسیان بیدار میشود. منزل دوم بعد از یقظه، منزل توبه است که سالک از غفلتی که داشته است، توبه میکند. منزل سوم، منزل ترک معاصی بیّن و واضح است. منزل چهارم با بصیرتی که آرامآرام سالک پیدا میکند، منزل ترک معاصی غیر بیّن و مخفی است که در واقع، ترک آثار و ملکات معاصی است. منزل پنجم، منزل کرامت نفس است که در واقع، منزل توبۀ سالک است از دنائت و پستی، در هر مرتبه ای که بوده است. همینطور بعد از این میرود تا برسد به منزل فنای محض. با این مبنا حضرت در سیر نهضت حسینی{علیه السلام} آرامآرام این منازل را پیاده میکنند. بنده در ادامه از فصلهای مختلف کتاب، مصادیقی از این منازل را در نهضت حسینی عرض میکنم.
1.منزل یقظه
منزل اول یعنی منزل یقظه را در دیدار حضرت با جناب زهیربنقین میتوان دید. در تاریخ میگویند که زهیر، عثمانی مذهب بوده است، ولی بنده احساس میکنم که این تحلیل مورخین است و صحیح نیست. به نظر میرسد که زهیر از ابتدا به حضرت علاقهمند بوده است، ولی به عنوان یک سرباز کارآزمودۀ جنگی راه حضرت را در مبارزه با یزید، اشتباه میدانسته است. چه بسا تحلیل او این بوده که باید زمان بگذرد تا جامعه بنی امیه و ظلمهای آنها را بشناسد و حکومت، کمکم ضعیق شود تا موقعیت قیام و مبارزه فراهم شود.
به همین دلیل زهیر دائماً از کاروان حضرت فاصله میگرفت و دور از ایشان خیمه میزد، تا با هم برخورد نکنند. در یکی از منازل حضرت پیکی فرستاد و خلاصه با هم دیداری داشتند و زهیر با نفس مسیحایی سیدالشهدا{علیه السلام}، کاملاً دگرگون شده و حالت یقظه و بیداری برای او حاصل میشود.
این یقظه او را به جایی میرساند که از کلمات او در شب و روز عاشورا پیداست. مرحوم استاد در فصل پانزدهم کلمات ایشان را نقل میکنند که چگونه در رکاب حضرت، رشادت و فداکاری خود را اظهار میکند. به خاطر همین رشادت است که حضرت، فرماندهی جناح چپ لشکر را به ایشان میدهند. لذا میخواهم عرض کنم که همۀ این جایگاه و مقامی که زهیر دارد، از همان یقظهای است که برای او حاصل شد.
2.منزل توبه از غفلت و نسیان
منزل دوم بعد از یقظه که در نهضت عاشورا مشهود است، مقام توبه است. موارد متعددی از توبه در عاشورا وجود دارد، اما گویی توبۀ حر به یک نماد در واقعۀ عاشورا تبدیل شده است. انسان اگر برای خودش آن صحنه را ترسیم کند، متوجه میشود که این توبه، توبۀ سادهای نیست و حر خیلی روی نفس خودش پا گذاشته است تا بتواند از لشکر عمر سعد جدا شود.
حر از کسانی بود که رشادتهای فراوانی داشت و به پهلوانی معروف بود. نقل میکنند که وقتی روز عاشورا رنگ او منقلب میشود و به خودش میلرزد، یک از همراهان به او میگوید که اگر از من سوال کنند که پهلوانترین مرد عرب کیست، غیر از تو از کسی نام نمیبرم؛ چرا این طور به خودت میلرزی؟ لذا معلوم است که خیلی در لشکر عمر سعد، جایگاه داشته است.
توبۀ او هم توبۀ عادی و صرفاً زبانی نبوده است، بلکه با شکستگی و سرافکندگی تمام به محضر سیدالشهدا{علیه السلام} میآید و میپرسد که آیا اصلاً توبۀ من قبول است و راهی برای من باز است؟[1] او آنقدر شرمگین است که حتی وقتی حضرت به او اجازۀ توبه میدهد، حاضر به ماندن نمیشود و میگوید که به من اجازه بدهید که اولین فدایی شما باشم؛ به خاطر اینکه من اولین نفر بودم که دل اهل بیت شما را لرزاندم.
لذا از اینجا معلوم میشود که حر در چه مقامی از توبه بوده است که کاملاً به گناه خودش اشراف داشته و معترف بوده است. چون آن توبۀ حقیقی که یکی از منازل سلوک است، این است که انسان وقتی میخواهد توبه کند، بداند که در چه مرتبهای از معاصی قرار دارد و از آن مرتبه توبه کند؛ وگرنه توبۀ صوری و ظاهری که انسان فقط بگوید: «استغفرالله ربّی و اتوب الیه»، فایدۀ چندانی ندارد.
3.منزل توبه از کدورتها و آثار معاصی
مقام دیگری که مرحوم استاد به آن اشاره میکنند، یکی از موانع بسار خطرناک در سلوک است. آن مانع، کدورتی است که در قلب انسان به وجود میآید و او را ناخواسته از یقظه و توبه باز میدارد. حضرت در جایجای عاشورا به این نکته اشاره میکنند.
یکی از این موارد ظهر عاشوراست که حضرت قبل از اینکه خودشان به میدان بروند، بالای یک محل بلندی میروند و برای لشکر عمر سعد خطبه میخوانند. اگر چه حضرت قبلاً هم با خود عمر سعد و لشکر او بارها اتمام حجت کرده بودند، اما گویی این آخرین اتمام حجت است. نقل است که تا حضرت خواستند صحبت کنند، لشکر هلهله کردند تا صدای حضرت را نشوند. در قرآن هم همین تعبیر هست که ای پیغمبر! تو با کفار که صحبت میکنی آنها دست خود را در گوششان میبرند که صدای تو را هم نشنوند. کسی که عاقل باشد، میگوید که ببینم طرف مقابل من چه میگوید، بعد از آن یا قبول میکنم یا رد میکنم. اما اینکه حتی نخواستند حرف سیدالشهدا{علیه السلام} را بشنوند، اوج سفاهت، دنائت و کدورت آنهاست.
حضرت به آنها فرمودند:«قَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرَام»[2] یعنی شما به قدری مال حرام خوردهاید که دیگر قلبی برای شما باقی نماند که لیاقت درک معارف حقۀ الهی را داشته باشید. به تعبیر قرآن، آنها کسانیاند که <خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ>[3] خداوند بر قلبهایشان مهر زده است.
حضرت در موقعیتهای مختلفی به این ریشههای معصیت و اصل کدورت، اشاره میکنند که یکی از آنها تولی به ولایت شیطان بود که عرض شد.
عشق به دنیا؛ مانع اصلی سلوک
یکی دیگر از این کدورتها، عشق و علاقه به دنیاست که از مهمترین موانع سیر انسان است.
مرحوم علامه طباطبایی ؟رضوت؟ در رسالۀ «الولایة» در این مورد میفرمایند که اصلی ترین مانع سلوک در سیر مقام ولایت اخلاد الی الارض است.[4] ایشان اخلاد را چسبیدن و أرض را هر مرتبۀ دون، در مقابل مرتبۀ بالاتر از خود معنا میکند. لذا منظور از أرض زمین نیست، بلکه اگر هر کس قانع به همان مرتبهای که در آن هست، شود و به آن مرتبه بچسبد، میشود: «الذی اخلد الی الارض».
این مطلب در واقعۀ عاشورا کاملاً مشهود است. چرا لشکر عمر سعد، حاضر به کشتن حضرت شدند؟ همچنین چرا بعضی با اینکه علاقهمند به حضزت بودند، ایشان را یاری نکردند؟ پاسخ همین است: «اخلاد الی الارض، اخلاد الی المقام، اخلاد الی العشیرة و...» یعنی انسان به خاطر علاقه به مقام، همسر، فرزند، عشیره و... نمیتواند به مراتب بالاتر برود و در هر مرتبهای که هست، میماند.
گفتگوی امام با شمر
اوج این مطلب، در گفتگوی حضرت با شمر در گودال قتلگاه، آشکار میشود.[5] زمانی که حضرت، آنقدر زخم خورده بودند که قطعاً دار دنیا را مفارقت میکردند، باز با آن نظر رحمت میخواستند کاری کنند که شمر دست به جنایتی نزند که لعین ازل و ابد شود و هر پیغمبر و امامی و هر ولی و مؤمنی تا روز قیامت او را لعنت کند. با این کار میخواستند حتی شمر را از پایینترین مرتبۀ درکات نجات دهند، تا لااقل یک کافر معمولی باشد!
لذا وقتی شمر در گودال قتلگاه، قصد آن جنایت را میکند، حضرت به او میگویند: مرا میشناسی؟ او میگوید: کاملاً میشناسم و میدانم تو فرزند پیامبری. حضرت میفرمایند که پس چرا میخواهی مرا بکشی؟ میگوید: به خاطر جایزۀ یزید! حضرت با کرامت تمام میفرمایند: جایزۀ یزید بهتر است یا شفاعت جدم؟ شمر با بی ادبی و جسارت میگوید: یک ذرۀ جو که از یزید به من برسد، از تو و جدت بهتر است! لذا حضرت دیگر سکوت میکنند.
از اینجا پیداست که انسان به هر اندازه و به هر نحوی که به دنیا بچسبد، به همان مقدار در مسائل سلوکی بازمیماند.
ملاقات امام با فرزدق
در مورد محبت دنیا، مرحوم استاد شعری را از بیانات سیدالشهدا{علیه السلام} در فصل سیردهم نقل میکنند که بسیار زیباست. وقتی جناب فرزدق که از موالیان حضرت بود، در نزدیکی کوفه بعد از شهادت جناب مسلم با امام برخورد میکند، حضرت میفرمایند: از کوفه چه خبر؟ ایشان خبر شهادت مسلمبنعقیل و یارانش را به حضرت میدهد؛ بعد هم حضرت را از رفتن به کوفه نهی میکند و و میگوید: چگونه به کوفیان اعتماد میکنید؟ «قُلُوبُهُمْ مَعَکَ وَ سُیُوفُهُمْ عَلَیْک»[6] آنها قلباً با شما هستند، ولی مرده ی دنیایند و شمشیرهایشان به خاطر پولی که بنی امیه به آنها داده است و وعده داده علیه شماست.
اینجاست که حضرت این اشعار را قرائت میکنند: «فَإِنْ تَکُنِ الدُّنْیَا تُعَدُّ نَفِیسَةً * فَدَارُ ثَوَابِ اللَّهِ أَعْلَى وَ أَنْبَل» اگر دنیا برای کوفیان گرانقدر است، برای من آخرت ارزشمند است و تمام توجهم به آخرت است که این هم یکی دیگر از منازل سلوک است. «وَ إِنْ تَکُنِ الْأَبْدَانُ لِلْمَوْتِ أُنْشِئَت * فَقَتْلُ امْرِئٍ بِالسَّیْفِ فِی اللَّهِ أَفْضَل» و اگر بدنها برای مردن آفریده شده است، پس کشته شدن انسان در میدان جنگ و برای خدا بهتر از مرگ در بستر است. «وَ إِنْ تَکُنْ الْأَرْزَاقُ قِسْماً مُقَدَّراً * فَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ فِی الْکَسْبِ أَجْمَل» و اگر روزی انسان مقدر شده است، آدم چرا باید در کسب مال حرص بزند؟ این بیان حضرت هم اشاره به مرتبۀ قناعت و زهد دارد. «وَ إِنْ تَکُنِ الْأَمْوَالُ لِلتَّرْکِ جَمْعُهَا * فَمَا بَالُ مَتْرُوکٍ بِهِ الْحُرُّ یَبْخَل»[7] و اگر اموال انسان قرار است در زمان مرگش تقسیم شود، پس چرا انسان آزاده در انفاق آن به دیگران بخل بورزد؟
در واقع تأکید حضرت در این فرمایشات بر این است که تمام راه های اخلاد الی الارض را به لحاظ عقلی و اجتماعی ببندد، تا راه برای سلوک سالکان در طول تاریخ باز شود.
بیانات حضرت هنگام ورود به کربلا
مرحوم استاد در همین فصل پانزدهم کتاب، بیان دیگری را از حضرت نقل میکنند که وقتی ایشان وارد سرزمین کربلا میشوند و میبینند که در مقابلشان شیعیان امیرالمومنین{علیه السلام} به خاطر دنیا در لشکر عمر سعد صف کشیدهاند، میفرمایند: «النَّاس عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِم»
عرب به ماندۀ غذا که در ته ظرف مانده و انسان با انگشتش آن را میچشد، لعق میگوید. حضرت میخواهد بفرماید که فقط ته ماندهای از دین بر سر زبان مردم بقی مانده است. میگوید: من دیندارم، من خداپرستم، من شیعه ی علی{علیه السلام} هستم و... اما کسی پای کار نیست. بعد ادامه میدهند که «یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُم» تا جایی که زندگی افراد خوب بگردد، این ته ماندۀ دین را بر سر زبان نگه میدارند، اما «فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ»[8] وقتی در حیث و بیث گرفتاریها و بلاها قرار میگیرند، دینداران به دلیل اخلاد الی الأرض کم میشوند.
لذا منزل بعدی که میتوان گفت اصلی ترین منزلی است که انسان با شیطان درگیر میشود، منزل عبور از اخلاد الی الارض است.
مقام توبه، یک حقیقت ذومراتب
در ادامۀ بیان منازل سلوکی، بنده میخواهم دست روی منزل توبه بگذارم. توبه به آن معنای سادهای که تصور میشود نیست، بلکه مطلبی است که در تمام منازل سلوک، باید همراه سالک باشد. چون مراتب توبه متفاوت است؛ یک مرتبه توبه از گناه است، یک مرتبه توبه از دنیاست، یک مرتبه توبه از رذایل اخلاقی است، یک مرتبه توبه از توجه به عوالم ظلمانی است، یک مرتبه حتی توبه از توجه به عوالم نورانی است، تا توبه از توجه به بهشت و جهنم و نهایتاً تا عالیترین مرتبۀ توبه که توبه از ماسویالله است.
این مسئله در کتاب مصباح الشریعه تقریباً در همین سیاق، طی پنج مرحله بیان شده است که اجمالاً عبارت میشود از توبۀ عاصین، توبۀ مؤمنین، توبۀ اولیا، توبۀ اصفیا و توبۀ انبیا؟عهم؟.
1.توبه از دنیا و اصلاح نگاه به آخرت، مرگ و شهادت
بنده از بین این مراتب چون مراتب ابتدایی بیشتر مبتلابه است، در مورد توبه از دنیا مطالبی را عرض خواهم کرد. دلیل دیگری که بنده این بحث را انتخاب کردم این است که نوع نگاه سالک به دنیا، به نوع نگاه او به آخرت هم تسری مییابد. همچنین اصلاح این نگاه، به طور خودکار منجر به اصلاح نگاه به مسئلۀ مرگ و همینطور نگاه درست به مسئلۀ شهادت میشود. این محورها یعنی دنیا، آخرت، مرگ و شهادت در بحثهای سلوکی خیلی مهم است.
افراد عادی خیلی از مرگ وحشت دارند، در حالی که سالک نه تنها از مرگ وحشت ندارد، بلکه در حدیث معراج هست که «وَ الآخِرَةُ مُسْتَراحُ العارِفینَ»[9] یعنی جایی که عارفان راحت میشوند و آرام میگیرند، آخرت است. اصلاً سالک انتظار لحظۀ لقا و دیدار خداوند را میکشد. در مورد عالم آخرت هم معمولاً افراد یک وحشتی دارند که در آخرت چه اتفاقاتی خواهد افتاد و چه سرنوشتی خواهند داشت؟ رابطۀ این دو یعنی مرگ و عالم آخرت هم مهم است.
در مورد شهادت هم عرض شد که در عرف عامیانه شهادت به معنای کشته شدن در راه خداست، در حالی که در فرهنگ قرآن اصلاً اینطور نیست. مفهوم شهادت آنقدر قدرتمند است که سیدالشهدا{علیه السلام} در نهضت عاشورا، تمام مراتب را روی مسئلۀ شهادت پیاده میکنند. در مورد توبه از عالم دنیا مرحوم علامه و مرحوم استاد میفرمودند: کسی که از دنیا توبه کند، خداوند بقیه مراتب توبه را برای او فراهم میکند. مشکل اصلی سالک، توبه از تعلقات به دنیاست. لذا ما باید انواع نگاه هایی را که در فرهنگ دینی به دنیا میشود، بشناسیم و بتوانیم با شناخت صحیح از آن توبه کنیم.
نگاه اول: مذموم بودن علقه به دنیا
در مواقف مختلف نهضت عاشورا و در بیانات حضرت به این مسئله اشاره شده است. از جملۀ این بیانات، بیان بلندی بود که پیش از این در مورد آن صحبت کردیم که حضرت مردم را بنده و عبد دنیا معرفی میکردند.
اصولاً عبد در لغت به معنای تابع است؛ یعنی کسی که احساس نیاز و فقر نسبت به چیزی میکند. لذا عبدِ چیزی یا کسی بودن همواره به معنای پرستیدن نیست، بلکه پرستش بالاترین مرتبۀ این معناست. در مراتب پایینتر به معنای کسی است که در مقابل دیگری خضوع کند یا از او اطاعت کند.
مثلاً اینکه امیرالمؤمنین{علیه السلام} میفرماید: «مَنْ أَحَبَّ الدِّینَارَ وَ الدِّرْهَمَ فَهُوَ عَبْدُ الدُّنیا»[10] به این معنا نیست که در مقابل دینار و درهم سجده میکند، بلکه یعنی از درهم و دینار اطاعت میکند و برای به دست آوردن آن، هر کاری که بتواند انجام میدهد.
لذا اولین مرتبه زشتی این مسئله است که انسان برای به دست آوردن دنیا حاضر باشد هر حلال و حرامی را مرتکب شود. این همان عبد دنیا بودن است که در فرهنگ دینی خیلی مذمت شده است.
انسان با این نگاه در مییابد که آن روایت شریفه که میفرماید: «الدُّنْیَا مَلْعُونَةٌ، مَلْعُونٌ مَا فِیهَا»[11] از قند و چای و میز و زمین و آسمان و... صحبت نمیکند که اینها همه مخلوق خدا هستند. آنچه مذموم است، این است که انسان اطاعت اینها را کند و به عبارتی عبدشان شود.
لذا قبلتر هم عرض کردم که دنیا مذموم نیست، بلکه تعلق به دنیا مذموم است.
شکل گرفتن انسان از علقههای خود
یک بحث خیلی پیچیدهای که در زمینۀ تعلق به دنیا وجود دارد به لحاظ معرفتی وجود دارد، این است که تعلق به دنیا انسان را شکل میدهد و در واقع، آن شکل یافتن مذموم است.
خداوند در قرآن در مورد بنیاسرائیل و ماجرای سامری میفرماید: <وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ>[12] در واقع یعنی به خاطر محبت به گوساله، شبیه گوساله شدند. یا اینکه در روایت دارد: «فلَو أنَّ أحَداً أحبَّ حَجراً لحُشرَ معَه یومَ القیامة»[13] به معنای محشور شدن ظاهری نیست که مثلاً در قیامت دائماً یک سنگ کنار شخص باشد. اینکه مسئلهای نیست؛ مثلاً ما که الآن کنار ستون سنگی نشستهایم، چه مشکلی برای ما ایجاد میشود؟ «حُشرَ معَه» یعنی عین همان میشود. درواقع، معیت الصاقی است؛ یعنی گویی آن شخص، یک سنگ محشور میشود.
به همین دلیل است که در آن آیۀ شریفه دارد که <یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً>[14] در قیامت فوج،فوج و گروه،گروه می آیید. در ذیل این آیه روایت مفصلی است که وقتی این آیه نازل شد، رسول اکرم{صلوات الله علیه} گریه کردند. اصحاب از علت گریۀ ایشان پرسیدند؛ حضرت فرمودند: امت من ده گروه میشوند[15] که فقط یک گروه آنها ناجین[16] هستند. بعد حضرت نه گروه دیگر را اینطور معرفی کردند که یک عده میمونند، یک عده به صورتِ خرس هستند، یک عده به صورت حیوانات عجیب و غریب هستند و... . لذا این دلیلی است بر اینکه معیت بیان شده در این روایات، معیت الصاقی است.
مرحوم ملاصدرا هم تعبیر زیبایی در این زمینه دارد. ایشان میگوید: اینکه خداوند دربارۀ قیامت فرموده است: <أَفَلَا یَعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُور>[17] نه مَن فِی الْقُبُورِ، یک لطافت ادبی دارد. کلمۀ ما در زبان عربی برای غیر عاقل هم به کار میرود. لذا اگر قرآن کریم میخواست بفرماید که انسانها از قبور برمیخیزند، باید میفرمود: مَن فِی الْقُبُورِ. لذا گویی قرآن کریم، تلویحاً میفرماید که فقط انسانها از قبور بیرون نمیآیند، بلکه همۀ چهرهها بیرون میآیند.
حضرات ائمه در روایات، این مطلب را توضیح میدهند که مثلاً متکبر به صورت مورچه محشور میشود[18]، رباخوار به صورت یک انسان شکم گندهای که روی زمین میخزد، محشور میشود و همینطور دیگران.
لذا اینکه اینقدر تأکید شده است که انسان نباید به دنیا علاقه داشته باشد، به همین خاطر است که انسان به شکل آن چیزی در میآید که به آن علقه دارد. خیلی مهم است که انسان به چه شکلی درمیآید؟
لذا علقه به سیدالشهدا{علیه السلام} هم انسان را -در مرتبۀ خودش- شبیه به سیدالشهدا{علیه السلام} میکند. همینطور علقه به پروردگار، به انسان رنگ خدایی میزند. یعنی انسان در قیامت، ولیّالله محشور میشود.
غرضم از همۀ این حرفها همان است که عرض شد و بنده مدام تأکید میکنم که در بیانات حضرات اولیا؟عهم؟ دنیا مذموم نیست، علقه به دنیا مذموم است. لذا قرآن کریم میفرماید: <رِجَالٌ لَا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ>[19] مردان خدا تجارت میکنند، خرید و فروش دارند، ولی این مسائل آنها را سرگرم نمیکند بلکه با آن تجارت و کسب مال و... هم کار الهی میکنند.
عدم تناقض محبت خدا و محبت دنیا
با توجه اینکه شما از سیدالشهدا{علیه السلام} نقل کردید که حضرت فرمودند: مردم بندۀ دنیا هستند، درحالی که یک ته ماندهای از دین هم قبول دارند، آیا میتوانیم این مطلب را با توجه به آیۀ <الَّذینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ>[20] بررسی کنیم که دربارۀ کافرین است. در واقع بگوییم این آیه مفهوم مخالف آیۀ <رِجالٌ لا تُلهیهِم> است که حضرتعالی خواندید. یعنی مهم این است که انسان محبت دنیا را بر آخرت ترجیح میدهد یا محبت آخرت را بر دنیا. آیا این طرح بحث، طرح درستی است؟
بله، درست است. قاعدۀ این مسئله را بنده پیش از این عرض کردهام که در فرهنگ دینی ما یک محبت بیشتر نداریم و آن هم محبت به پروردگار و بس. این هم که در سورۀ مبارکه بقره آمده است: <الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه>[21] به این معنا نیست که محبتهای دیگری هست و این بیشتر است، بلکه یعنی مؤمنین فقط به خداوند علاقه دارند. شاهد آن هم این است که بلافاصله در همین آیه خداوند میفرماید: <إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا> یعنی چون مؤمن میبینند که قوت و قدرت تنها از آنِ خداست و هیچ قادر دیگری وجود ندارد، لذا همۀ محبتش معطوف به او میشود. شاهد دیگر هم در آیۀ بعد است که میفرماید: < وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ>[22] یعنی در روز قیامت تمام سببها کنار میرود و انسان میفهمد که همۀ محبتهایی که به غیر حضرت حق داشته، پوچ بوده است.
بنابراین یک محبت بیشتر وجود ندارد که همان محبت پروردگار است. پس محبت سایر امور باید ذیل آن محبت باشد، یا به تعبیر ملاصدرا باید مراتب اشتدادی محبت، در اعلا مرتبۀ آن برای پروردگار باشد و مراتب نازلۀ همان محبت همان در اموری که خدا دوست دارد تجلی کند.[23] در واقع، همانطور که در حکمت نظری میگویند: وجود مشکّک است، در حکمت عملی میگویند: محبت و قدرت و... مشکّک است.
بنابراین مثلاً محبت به اولیای الهی؟عهم؟ محبت جداگانهای نیست، بلکه ظهور جلوۀ محبت پروردگار است. با این نگاه اگر دنیا در مسیر محبت پروردگار باشد، محبت به دنیا هم ایرادی ندارد. لذا اولیای الهی؟عهم؟ هم به همسر و فرزند و خانواده و حتی به مال دنیا علاقه داشتهاند، اما با نگاه توحیدی و در مسیر محبت پروردگار.
نمونۀ بارز آن، مسئلۀ باغ فدک است. اتفاقاً مخالفین با یک استفادۀ غلط از قرآن به حضرت صدیقۀ طاهره؟سها؟ میگفتند: شما که دختر پیغمبرید، اصلاً با دنیا چه کار دارید؟ مگر پیغمبر{صلوات الله علیه} نفرمود که «نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ لَا نُوَرِّث»[24]. آنها با تمسک به این روایت-که جعلی هم هست- میخواستند بگویند که اگر پیامبراکرم{صلوات الله علیه} فرموده ما به مال دنیا توجه نداریم و ارث نمیگذاریم، شما هم سراغ آخرت بروید و دنیا را برای دنیاپرستان بگذارید. حضرت زهرا؟س؟ در جواب آنها با تکیه بر قرآن میفرمایند: اولاً انبیا؟عهم؟ ارث میگذاشتند و ثانیاً ما اهل بیت؟عهم؟ هم دنیا را دوست داریم. در آیۀ شریفۀ سورۀ انسان هم این مطلب هست. وقتی قرآن داستان طعام دادن اهل بیت؟عهم؟ را نقل می کند، از قول آنها میفرماید: <إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ>[25] یعنی ایشان جز خدا مقصدی برای کارشان نداشتند. با این حال خداوند میفرماید: <وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ>[26] اکثر مفسرین، مرجع ضمیر را در <حبّه> به طعام برمیگردانند. یعنی اهل بیت{علیه السلام} غذا را هم دوست داشتند، ولی چون تجلی محبت الهی را در احسان به مسکین و یتیم و اسیر بیشتر دیدند، آن را بر این ترجیح دادند. پس دوست داشتن دنیا با اینکه همۀ هدف و مقصود انسان خدا باشد، تناقضی ندارد. لذا این قاعده در همهجا صدق میکند. حتی اگر انسان به خاطر خدا دنبال مال دنیا هم برود لحظه به لحظه در حال عبادت است.
بنابر این در مرحلۀ اول روشن شد که سالک نباید به دنیا تعلّق پیدا کند و مستقل از خدا به آن محبت داشته باشد.
نگاه دوم: مقدمه بودن دنیا برای آخرت
در مرتبۀ دوم، به دنیا به عنوان مقدمۀ آخرت نگاه میشود. ادلۀ این موضوع در آیات و روایات فراوان است. مشهورترین روایت در این زمینه روایت پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه} است که فرمودند: «الدّنیا مزرعة الاخرة»[27] در این مرتبه هنوز دنیا و آخرت دو چیز مجزا از هم هستند که رابطۀ آنها رابطۀ مقدمه با ذی المقدمه است؛ رابطۀ مزرعه با نتیجه و ثمره است. چون این بحث، بحث ساده ای است، بنده از این مطلب عبور میکنم.
نگاه سوم: کوتاه بودن دنیا نسبت به آخرت
در مرتبۀ سوم بر این مطلب تکیه میشود که اگر انسان دنیا را با آخرت مقایسه کند، متوجه میشود که آخرت ابدی است و دنیا کوتاهمدت است. لذا دنیا هر چقدر هم طولانی باشد، در قبال آخرت کوتاه است. مثلا دربارۀ حضرت نوح{علیه السلام} که به فرمودۀ امام صادق{علیه السلام} 2300 سال عمر کرد، نقل شده است که بعد از 2300 سال جناب عزرائیل برای قبض روح ایشان آمد. حضرت نوح{علیه السلام} در آفتاب بود؛ به عزرائیل سلام کرد و به گفت: برای چه آمدهای؟ گفت: برای قبض روح شما. حضرت گفت: اجازه میدهی من از آفتاب به سایه بیایم؟ او منع نکرد. همین که ایشان به سایه آمد، به عزرائیل گفت: عزرائیل! تمام عمر من که 2300 سال است، برای من به اندازۀ همین از آفتاب به سایه آمدن طول نکشید.[28]
لذا در قرآن هست که وقتی کفار از خدا طلب فرصت دوباره میکنند، خداوند میفرماید: <قَالَ اخْسَئُوا فِیهَا وَلَا تُکَلِّمُونِ>[29] با این لحن غیر محترمانه به آنها گفته میشود که حرف نزنید!
بعد هم از آنها پرسیده میشود که <کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ>[30] یعنی شما چند وقت در زمین زندگی کردید که با این پروندۀ سنگین از گناه آمدهاید؟ پاسخ آنها این است که <لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ> ما بیشتر از یک روز یا نیمی از یک روز، در دنیا معطل نشدیم. بعد هم میگویند: <فَاسْأَلِ الْعَادِّینَ> اگر حرف ما را باورندارید، از شمارندگان بپرسید. جواب میآید که <إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ >[31] یعنی یک روز و نیمروز نبوده است، ولی اگر بدانید، مدت اندکی توقف کردید.
بنابر این نگاه سوم هم بیان شد که توضیح کوتاه بودن دنیا نسبت به آخرت بود. با این نگاه، اگر سیدالشهدا{علیه السلام} میفرمایند: «وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ»[32] ته ماندهای از دین بر سر زبان آنهاست، به این دلیل است که برای زندگی و عیش در این دنیایی که خودش ته ماندۀ عوالم هستی است، همین ته ماندۀ دین کافیست. آنها برای همین دوران کوتاه میخواهند یک چیزی به نام دین هم داشته باشند که این دین، همان دین شناسنامهای، جغرافیایی و پدر و مادری است.
نگاه چهارم: معبر بودن دنیا برای آخرت
یک نگاه بلندتری که در مرتبۀ بعدی مطرح میشود، نگاه به دنیا به مثابۀ یک پل به سمت آخرت است. این نگاه، در تعبیر امیرالمؤمنین{علیه السلام} بیان شده است که فرمودند: «الدنیا معبرة الاخرة»[33] وقتی تعبیر از پل شده است، یعنی دنیا به آخرت نزدیک است.
امام صادق{علیه السلام} هم این بیان را از قول لقمان حکیم نقل میکنند که «کَانَ فِیمَا وَعَظَ بِهِ لُقْمَانُ ابْنَهُ یَا بُنَی اجْعَلِ الدُّنْیَا بِمَنْزِلَةِ قَنْطَرَةٍ عَلَى نَهَرٍ چپ»[34] یعنی دنیا را به منزلۀ پلی بدان که روی نهر آبی قرار داده شده است؛ « جُزْتَ عَلَیْهَا وَ تَرَکْتَهَا» که فقط میخواهی از آن عبور کنی و ترکش کنی. انسان عاقل، روی پل خانه نمیسازد، روی پل زندگی نمیکند، بلکه پل فقط برای عبور است؛ «وَ لَمْ تَرْجِعْ إِلَیْهَا آخرَ الدّهر» این پل یک تفاوت هم با بقیۀ پلها دارد و آن اینکه وقتی کسی از این پل گذشت دیگر روی آن برنمیگردد. ممکن است انسان در دنیا بارها از یک پل عبور کند، اما از دنیا فقط یک بار میتوان عبور کرد و به آخرت منتقل شد. این هم نگاه چهارم بود که نسبتاً نگاه بالاتری است.
نگاه پنجم: آخرت، باطن عالم دنیا
در مرتبۀ پنجم، دنیا و آخرت به عنوان ظاهر و باطن یک حقیقت مطرح میشوند. این نگاه مؤیدات فراوانی از آیات و روایات هم دارد. این مرتبه دیگر برای افراد عادی مطرح نیست، بلکه افراد عادی نهایتاً می توانند معبر و پل بودن دنیا را درک کنند. این مرتبه نگاه بسیار بلندی است که تنها عدۀ معدودی به آن دست پیدا میکنند.
چون سالک وقتی این مرتبه را درک میکند که به مقام شهادت برسد. وقتی در مقام شهادت، چشمش به باطن دنیا باز شد، باز هم همین دنیا را میبیند ولی در کنار آن، ملکوت دنیا را هم مشاهده میکند که این ملکوت، همان باطن دنیاست.
آیۀ شریفۀ سورۀ روم به همین معنا دلالت دارد که <یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ>[35] چیزی از ظاهر دنیا میدانند و از باطن آن که عالم آخرت است، غافلند.
تبیین ظاهر و باطن به مثابۀ سایه و صاحب سایه
در کلمات اهل بیت؟عهم؟ هم به معنای ظاهر و باطن تصریح شده است. امیرالمومنین{علیه السلام} در یک عبارت زیبا میفرمایند: «الدُّنْیَا ظِلُ الْغَمَام»[36] دنیا سایۀ ابر است. هر سایهای نشان دهندۀ سه چیز است؛ یکی خود سایه، یکی خورشید و یکی هم آن جرمی که جلوی خورشید است و سایۀ آن بر زمین میافتد.
در واقع روایت میخواهد بگوید که رابطۀ دنیا و آخرت، رابطۀ سایه و ابری است که آن سایه را ایجاد کرده است.
از امام باقر{علیه السلام} هم نقل است که «إنّ الدنیا عِندَ العُلَماءِ مِثلُ الظِلِّ»[37] انسانهای عالم و عمیق نگر به دنیا مانند یک سایه نگاه میکنند. برای همین بنده عرض کردم انسان باید خیلی به مراتب بالا برسد تا این نگاه را پیدا کند.
همینطور از امام سجاد{علیه السلام} روایت شده است که «إِنَ جَمِیعَ مَا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ عِنْدَ وَلِیٍّ مِنْ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ وَ أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ بِحَقِّ اللَّهِ کَفَیْءِ الظِّلَال»[38] این تعبیر حضرت هم خیلی تعبیر دقیقی است. میفرماید: هر چه در این عالم هست که خورشید بر آن طلوع میکند؛ یعنی آسمان و زمین و... در نزد اولیای الهی و اهل معرفت، مثل جابجا شدن سایه است. این تعبیر «کَفَیْءِ الظِّلَال»، خیلی جالب است که اصل آن هم در قرآن کریم است. چون سایه اگر ثابت باشد، خودش را نشان نمیدهد، ولی وقتی که کوتاه و بلند میشود و نهایتاً هم در پایان روز جمع میشود، کاملاً نشان میدهد که وجود مستقلی ندارد و بدون اصل خود که خورشید باشد، هیچ و پوچ است. یعنی گویی خورشید توحید بر عالم آخرت طلوع کرده است و سایۀ عالم آخرت، دنیا را ایجاد میکند. لذا تمام زندگی دنیا یک سایه از عالم آخرت است.
قرآن کریم هم در سورۀ مبارکۀ فرقان، همین تعبیر را دارد که اولیای الهی؟عهم؟ هم از این تعبیر پروردگار در روایات وام گرفتهاند. خداوند در این آیه میفرماید که <أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ> آیا خدا را نمیبینی که چگونه سایه را کشید؟ این تعبیر به معنای همان کوتاه و بلند شدن سایه است که طبق روایاتی که بیان شد، توضیح عالم دنیاست. <وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاکِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلاً>[39] ظاهراً انسان فکر میکند که دیدن سایه او را به خورشید دلالت میکند، اما قرآن تأکید میکند که سایه وجودی ندارد؛ بلکه تو اول خورشید را میبینی و خورشید است که بر سایه دلالت میکند. در واقع گویی خداوند میفرماید که همه جا توحید، بارزترین حقیقت است و انسان دنیا و حتی آخرت را در سایۀ توحید میبیند.
بعد هم میفرماید: <ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَیْنَا قَبْضًا یَسِیرًا>[40] ما آرامآرام همۀ این سایهها را به سوی خودمان جمع میکنیم. این تعبیر، راجع به عمر انسان است که تمام میشود و انسان به سوی خدا بازمیگردد. در واقع این قسمت آیه تعبیر دیگری از آیۀ <إنّا لله وَ إنّا إلَیهِ راجِعونَ>[41] است.
نگاه ششم: رابطۀ دنیا و آخرت، رابطۀ خواب و بیداری
حضرت امیرالمؤمنین{علیه السلام} در ادامۀ روایتی که در بخش قبل بیان شد، از دنیا تعبیر به «حُلُمُ الْمَنَام»[42] یعنی خوابی که انسان در عالم رؤیا میبیند، کردهاند. انسان در خواب ممکن است ببیند که پادشاه شده است، به زندان افتاده است، در چاه افتاده یا به قصر رفته است. خلاصه ممکن است اتفاقات خوب و بد بسیاری برایش اتفاق بیفتد، اما وقتی از خواب بیدار میشود، میبیند هیچ کدام واقعیت نداشته است.
به تعبیر آن شعر زیبا:
« حال عالم سر بسر پرسیدم از فرزانهای گفت: یا خاکست یا بادست یا افسانهای
گفتمش: احوال عمر ما چه باشد عمر چیست؟ گفت: یا برقست یا شمعست یا پروانهای»[43]
یا به تعبیر آن رباعی:
« دنیا چو حباب است ولیکن چه حباب؟ نی بر سر آب، بلکه بر روی سراب
آن هم چه سراب؟ آن که ببینند به خواب وان خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب»[44]
پس به تعبیر امیرالمؤمنین{علیه السلام} دنیا با همۀ زرق و برقهایش مانند یک خواب دیدن است. باز تعبیر دیگری خضرت در نهج البلاغه دارند که انسان این خواب را در رختخواب نمیبیند، بلکه در کاروانی که در حال سیر است، خواب میبیند. حضرت میفرمایند: «أَهْلُ الدُّنْیَا کَرَکْبٍ یُسَارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِیَام»[45] اهل دنیا مثل یک کاروان هستند که کاروانسالار دارد آنها را میبرد و آنها هم روی شترها خواباند؛ یک دفعه از خواب میپرند و میبینند که به مقصد رسیدهاند، در حالی که هیچ کاری هم نکردهاند و اصلاً آمادۀ رسیدن به مقصد نبودند. به تعبیر سیدالشهدا{علیه السلام} «وَ الِانْتِبَاهَ فِی الْآخِرَةِ»[46] آخرت در اینجا گویی به معنی مطلق بعد از مرگ باشد، یعنی انسان به محض اینکه از دنیا برود از این خواب بیدار میشود.
نگاه هفتم: سراب بودن دنیا
در مرتبۀ بالاتر، سراب بون عالم دنیا مطرح میشود که این نگاه هم فوق العاده است. این نگاه را امیرالمومنین{علیه السلام} با استفاده از آیات قرآن در مورد دنیا مطرح میکنند که «مَنْ سَعَى فِی طَلَبِ السَّرَابِ طَالَ تَعَبُهُ وَ کَثُرَ عَطَشُه»[47] دنیا را به سراب تشیه میکممد و میفرمایند: کسی که دنبال سراب برود، اولاً خیلی اذیت میشود، چون باید راه زیادی برود تا به آن برسد؛ ثانیاً وقتی رسید و آبی هم آنجا نبود که رفع تشنگی کند، تشنهتر میشود. عطش دارد، ولی وقتی به دنبال سراب میرود، عطش او بیشتر میشود. اگر سر جای خودش ایستاده بود، لااقل تشنهتر نمیشد.
این تعبیر در قرآن، در مورد قیامت آمده است. خداوند در مورد متلاشی شدن کوهها در قیامت، تعابیر مختلفی دارد؛ از جمله اینکه کوهها مانند پنبۀ حلاجی شده میشوند: <وَتَکُونُ الْجِبَالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ>[48]. صاف و هموار میشوند: <فَیَذَرُهَا قَاعاً صَفصَفاً> و... .
در سورۀ مبارکۀ نبأ، کوهها را در روز قیامت تشبیه به سراب میکند: <وَفُتِحَتِ السَّمَاءُ فَکَانَتْ أَبْوَابًا * وَسُیِّرَتِ الْجِبَالُ فَکَانَتْ سَرَابًا>[49] یعنی کوهها راه میافتند و مانند سرابند. ظرافت آیه اینجاست که فعل ماضی به کار رفته: <فَکَانَتْ سَرَابًا> گویی خداوند میخواهد به ما بفهماند که فکر نکنید کوهها با همۀ عظمتی که دارند، حتی در همین دنیا قائم به خودشان هستند، بلکه مثل سرابند و فقط نمودی از هستی دارند و هستی همه چیز در عالم از خداوند است.
نگاه هشتم : آخرت بودن دنیا
این بالاترین مرتبهای است که در نگاه به دنیا مطرح میشود. در این نگاه، گویی اصلاً خود دنیا در واقع آخرت است. انسان وقتی که عمیق به ظاهر، نگاه کند، دنیا میشود آخرت. این نگاه هم در کلام مولا امیرالمؤمنین{علیه السلام} بیان شده است و هم در یکی از فرمایشات سیدالشهدا{علیه السلام} که جلوتر اشاره میکنم. حضرت در خطبهای ضمن بیان صفات زاهدان حقیقی میفرمایند: «تَقَلَّبُ أَبْدَانِهِمْ بَیْنَ ظَهْرَانَیْ أَهْلِ الْآخِرَة»[50] یعنی با اینکه این افراد در دنیا هستند، اما همین الآن بین اهل آخرت و در آخرت زندگی میکنند.
نگاه به دنیا در نهضت حسینی{علیه السلام}
بنده تمام این مراتب را به عنوان مقدمه عرض کردم تا بتوانیم توبه از دنیا را در نهضت سیدالشهدا{علیه السلام} بهتر بفهمیم.
وقتی حضرت سیدالشهدا{علیه السلام} بیعت را از اصحاب برداشتند و فرمودند که شما بروید و آنها قبول نکردند و اظهار جانفشانی کردند، حضرت به آنها فرمودند: «واعلَموا أَنَّ الدُّنْیَا حُلْوَهَا وَ مُرَّهَا حُلُمٌ»[51] حضرت در اینجا گویی هم به بحث سراب اشاره میکنند، هم به بحث خواب و بیداری. حضرت میفرمایند: شیرینیها و تلخیهای دنیا همه مانند یک خواب است که انسان وقتی از خواب بلند میشود، میبیند همهاش پوچ بود.
«وَ الِانْتِبَاهَ فِی الْآخِرَة» و بیداری انسان در آخرت است «وَ الْفَائِزَ مَنْ فَازَ فِیهَا، وَ الشَّقِیَّ مَنْ شَقِیَ فِیهَا» و سعادتمند کسی است که در دنیا این نگاه را پیدا کند و در نتیجه در آخرت رستگار شود و شقی و بدبخت هم به معنی واقعی کلمه کسی است که خودش را به دنیا بفروشد و در آنجا شقی شود. گویی سیدالشهدا{علیه السلام} در سیری که داشتند، نوع نگاه سالک به دنیا را رشد میدهند و تمام این مراتب را به طور صریح یا به طور اشاره ذکر میکنند.
حضرت بالاترین مرتبۀ نگاه به دنیا را هم در نامه به برادرشان محمد حنفیه توضیح میدهند. این نامه بسیار کوتاه است. حضرت آنجا مینویسند: «أَمَّا بَعْدُ فَکَأَنَ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ وَ کَأنَ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلَامُ»[52] یعنی اگر انسان با این دید نگاه کند، اصلاً مثل اینکه دنیا هیچگاه نبوده است و در عوض آخرت ازلی و ابدی است. با این نگاه، گویی انسان دائم در آخرت زندگی میکند و این برای سالک همه چیز است.
مفهوم آخرت بودن دنیا در حدیث شریف معراج
این نگاه در حدیث معراج هم هست. آنجا که میفرماید: وقتی مؤمن، وارد عالم آخرت میشود، پرورگار به او میفرماید که دنیا را چگونه دیدی؟ چه طور در دنیا زندگی کردی؟ البته مؤمن در اصطلاح اهل بیت؟عهم؟ به معنی سالک است. خلاصه او پاسخ میدهد که من اصلاً دنیایی ندیدم، بلکه من از زمانی که مرا در دنیا خلق کردی، نزد تو بودم.[53]
خوب در اینجا سؤال پیش میآید که مرحوم علامه هم به این مسئله اشاره داشتند که مسلّماً کسانی که در سیر و سلوک هستند -حتی آنهایی که با جذبه پیش رفتند- یک دورانی از عمرشان را در دنیا بودند؛ حداقل قبل از بلوغ اینگونه بودند. مگر میشود بگوییم که اینها از وقتی متولد شدند، عندالله بودند؟
پاسخ این است که در واقع، بعد از اینکه سالک همۀ مراتب را طی کرد و از آن مقام بالا به دنیا نگاه کرد، میبیند آن زمانی هم که فکر میکرد در دنیا بوده است، در دنیا نبوده است. یعنی گویی از همان اول به این معنا توجه داشته اما توجه به توجه نداشته است و این نکتۀ خیلی لطیفی است که در آیات قرآن هم فراوان به آن اشاره شده است.
در سورۀ مبارکۀ اسرا که خداوند میفرماید: <عَسَى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا>[54] بعد میفرماید که وقتی تو به مقام محمود رسیدی نگاه میکنی و میبینی که <إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا> باطل از آن اول، باطل بوده، نابود بوده و وجود نداشته و فقط حق بوده که اصالت داشته است. <جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا>[55]
این همۀ مطلبی بود که بنده دربارۀ نگاه انسان به دنیا میخواستم عرض کنم.
اصلاح نگاه به مرگ
نگاه اول: مرگ، انتقال از مرتبهای به مرتبۀ دیگر
این نگاه به نگاه به مرگ هم منتقل میشود که این در واقع قدم دوم است. با این مبنا مرگ زمین تا آسمان، با معنای عامیانهاش متفاوت است. مرگ در این نگاه، انتقال از مرتبهای به مرتبۀ دیگر است. در آیۀ شریفه هم هست که <رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ>[56] خدایا تو دو بار ما را میراندی و دو بار هم زنده کردی. انسان ظاهراً یک بار بیشتر نمیمیرد، اما آیه میخواهد بفرماید که انتقال از هر مقامی به مقام دیگر، مرگ است. یعنی همانطور که انتقال از دنیا به عالم برزخ یک مرگ و یک زنده شدن است، انتقال از عالم برزخ به عالم آخرت هم همینطور است.
نگاه دوم: مرگ از هر مرتبه در سیر سالک
اگر نگاه اول را در همۀ مراتب تسری بدهیم، نگاه بالاتری مطرح میشود. در آیۀ <أَوَمَنْ کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاه وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ >[57] خداوند از یک مرگ و حیات صحبت میکند که در نتیجۀ آن حیات، انسان نورانی میشود و راه را پیدا میکند. در اینجا مراد از مرگ، مرگ به کفر است و مراد از حیات، زنده شدن به ایمان است.
انسان در هر مرتبه از مراتب سلوک که از یک مرتبۀ ایمان به مرتبۀ بالاتر سیر میکند، گویی مرگ و حیاتی برای او حاصل میشود. پس سالک دائماً در حال مرگ و حیات است؛ دائماً میمیرد و زنده میشود.
بنابراین معلوم میشود که نگاه سیدالشهدا{علیه السلام} در منازل سلوک در اینجا خیلی متفاوت است. چرا که با آن نگاهی که ایشان در مورد دنیا مطرح کردند و نهایتاً فرمودند: سالک اصلاً دنیا را نمیبیند، بلکه در دنیا هم دائماً به آخرت توجه دارد، باز هم سالک با این مبنا دائم در حال مرگ و حیات است. چون در آخرت مدارج سلوکی هزاران برابر بیش از مدارج سلوکی در عالم دنیاست؛ مدارج گوناگون بهشت، مدارج گوناگون عالم کرسی، مدارج گوناگون عالم عرش، مدارج گوناگون مقام رضا که دیگر نهایت ندارد: <وَ رِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَر>[58] خود رضوان هم ذو مراتب است، تا آنجا که میفرماید: <ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى>[59]
«تدلّی» دیگر بالاترین مرتبۀ نزدیکی است، اما قرآن میفرماید که از آن بالاتر هم هست و آن مقام «أو ادنی» است.
لذا روی این نگاه و مبنا گویی باز حضرت میخواهند برای کسانی که همراهشان هستند منازل سلوک را ذکر کنند، تا افراد خودشان انتخاب کنند که در چه منزلی قرار بگیرند.
نگاه سوم: مرگ، دریچۀ رسیدن به بهشت و نعیم الهی
در یک نگاه دیگر در روز عاشورا وقتی کار بالا میگیرد، حضرت سیدالشهدا{علیه السلام} همراهان را دلداری میدهند و دعوت به صبر میکنند. آنجا حضرت تعبیر لطیفی را مطرح میکنند که «صبراً بنِی الکِرامِ! فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِیم الدَّائِمَة»[60] صبر کنید ای کریمزادگان! مرگ تنها پلی است که شما را از تنگنا و بربختی و سختی به بهشت و سیع و نعمت دائمی منتقل میکند.
این کلام حضرت نشان میدهد که انسان هر نگاهی به دنیا داشته باشد، همان نگاه به مرگ هم منتقل میشود. یعنی چون حضرت دنیا را یک زندان و محل سختی و بدبختی میبیند، مرگ را دریچهای برای رهایی از این تنگنا معرفی میکند.
نگاه چهارم : مرگ دری بسوی عالم ملکوت
در یک نگاه بالاتر مرگ نه به عنوان دریچه و پل، بلکه به عنوان دری بزرگ به سوی عالم ملکوت مطرح میشود. خداوند در قرآن میفرماید: <وَفُتِحَتِ السَّمَاءُ فَکَانَتْ أَبْوَابًا>[61] یعنی در روز قیامت گویی کل آسمان دری به سوی عالم ملکوت میشود. به این ترتیب مرگ هم دری است به سوی ملکوت.
نگاه پنجم: مرگ، پدیدهای زیبا و دوست داشتنی
در یک نگاه بالاتر، زمانی که حضرت سیدالشهدا{علیه السلام} میخواستند از مکه به سوی عراق حرکت کنند، خطبهای خواندند و فرمودند: «الحمد للّه و ما شاء اللّه، و لا حول و لا قوة إلّا باللّه و صلّى اللّه على رسوله و سلّم، خطّ الموت على ولد آدم مخطّ القلادة على جید الفتاة»[62] مرگ را به یک آویز مثل یک گردنبند، آن هم بر گردن دختران جوان تشبیه کردند که در این تشبیه همه زیبایی ها با هم جمع شده است. یعنی میخواهند بفرمایند که اتفاقاً مرگ چیز بسیار زیبایی است و بعد هم میفرمایند: «و ما أولهنى إلى أسلافى اشتیاق یعقوب الى یوسف» من نه تنها از مرگ نمیترسم، بلکه مانند اشتیاق یعقوب به یوسف به مرگ علاقه دارم.
اصلاح نگاه به مقام شهادت
تا اینجا حضرتعالی در دو قدم در باب اصلاح نگاه به دنیا مفصل صحبت کردید و فرمودید که همان مراتبی که ما در نگاه به دنیا داریم به نگاه به مرگ منتقل میشود. یعنی هر نگاهی که انسان به دنیا و به تبع آن به آخرت دارد، به تناسب آن به مرگ هم خواهد داشت. همانطور که پیشتر فرمودید قرار بر این شد که اوج این نگاه یعنی اوج مطلب اصلاح نگاه به مرگ را دربارۀ مقام شهادت بفرمایید. در مورد نگاه رایجی که در مورد شهادت وجو دارد و معنایی که شهادت در نهضت حسینی پیدا میکند، دست داریم بیشتر از محضر شما استفاده کنیم.
در کاروان سیدالشهدا{علیه السلام} گویی یک «سیر من الدنیا الی الاخره و من الاسفل الی الاعلی» وجود دارد. یعنی مرتبۀ عالی این کاروان روز عاشوراست که همۀ اصحاب در مقام تام سلام و تسلیم به فوز شهادت رسیدند و سیر ابتدایی آن هم از انزل مراتب است که همان عالم دنیاست. بنده به این خاطر تعبیر کاروان را عرض کردم که سالک به تناسبی که سیر روحی پیدا میکند، از عوالم دنیوی کنده میشود و وقتی به مراتب عالیتر میرسد، میبیند که تمام امورش متحول شده است. همۀ بینشها، اعتقادات، جهانبینیهای عملی و نظری و رفتارهای فرد دچار تحول میشود.
از جملۀ این تفاوت نگاهها همین تفاوت نگاه به مرگ است؛ به صورتی که در ابتدا دنیا را مقدمۀ آخرت میبیند، بعد کمکم دنیا را همانطور که عرض کردم پل میبیند تا به جایی میرسد که اصلاً دنیا را تنها یک پوسته و ظاهری از عالم آخرت میبیند. سالک به این مرحله که میرسد، کمکم مشاهدات برای او حاصل میشود. یعنی در واقع باطن عالم دنیا را که به عنوان مثال باطن اعتقادات خوب یا بد و باطن اعمال صالح یا اعمال فاسد باشد، مشاهده میکند. البته الزاماً لازم نیست که همه این باطن را به یک شکل ببیند، چون تصرفات و تمثلات قوۀ خیال برای افراد مختلف ، متفاوت است.
لذا آنچه که مهم است این است که سالک باطن دنیا را بنا بر آن صورتگری که نفس او میکند چگونه میبیند؟ این مرتبه همان مقام شهید است، چون اگر شهید را به معنای شاهد بگیریم یعنی کسی که شهود میکند. البته بعضی هم شهید را به معنای مشهود گرفتهاند، یعنی شهید در آن مراتب عالی دائماً مورد توجه نظر ملائک مقرب و عوالم بالاست. اما ما در این فضا -همانطور که بیشتر اهل نظر فرمودهاند- شهید را به معنای شاهد میگیریم.
شهادت، عبور اختیاری از عالمی به عالم دیگر
روی مبنایی که عرض کردیم و توضیحاتی که در مورد مرگ و شهادت دادیم، شهید در فرهنگ قرآن کسی است که با موت اختیاری از یک عالم به عالم دیگر عبور میکند؛ در نتیجه شهید، شاهد چیزی است که دیگران در عوالم دون نمیتوانستند ببینند.
این شهود در همۀ مراتب حتی در مراتب پایین صادق است. مثلاً شخص کافری به کفر جلی مرده است، حتی اعتقاد سادهای مانند اعتقاد به خدا و ناظم داشتن عالم، اعتقاد به مرگ و قیامت و... را نمیبیند اما کسی که مؤمن میشود شاهد این اعتقادات است، اگر چه شاهد علمی است نه شاهد عینی. البته این تعبیر با قدری مسامحه است چون اصل در شهود، مشاهدات عینی است نه علیم، اما به هر حال با قدری تسامح میتوان مراتب پایین را هم شاهد گفت. این برای مراتب پایی بود اما در مراتب عالیتر وقتی سالک دنیا را به لحاظ اینکه ظاهر عالم آخرت است دید، قطعاً شاهد خواهد بود.
این صریح آیات قرآن است که میفرماید <وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ>[63] نمیفرماید: «سَیّحِیطُ بِالْکَافِرِینَ» یعنی همین الآن جهنم بر کافران محیط است. بنابراین انسان به محض اینکه به گناه توجه میکند اگر بتواند باطن آن را ببیند، جهنم را باید مشاهده کند. تعابیر دیگر قرآن هم همینطور است. لذا روی این مبنا شهادت در فرهنگ قرآن، عبور سالک از مرتبهای و مشاهدۀ حقایق مرتبۀ بالاتر آن است؛ یعنی حقایقی که برای مراتب پایینتر محجوب بود، برای او مکشوف میشود. این معنای شهید و شهادت در فرهنگ قرآن است که با این معنا شعادت دایرۀ بسیار گستردهای را در بر میگیرد.
تالی فاسدهای معنای عامیانۀ شهادت
اگر شهادت را به معنای عامیانه بگیریم که همان کشته شدن در راه خداست، چند تالی فاسد دارد. اولاً با این معنا هر کس که در معرکۀ جهاد فی سبیل الله به حسب ظاهر کشته شود شهید است، در حالی که اینطور نیست. در صدر اسلام بسیاری بودند که در کنار پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه} در یکی از غزوات کشته شدند، اما پیغمبر فرمودند که جای این افراد در جهنم است؛ چرا؟ بخاطر اینکه برای من و برای خداوند نیامدند، بلکه برای جمع کردن غنیمت و مال و نال یا برای نشان دادن شجاعت و... آمدند. لذا حضرت فرمودند: «فَمَنْ کَانَتْ هِجْرَتُهُ إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَهِجْرَتُهُ إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ مَنْ کَانَتْ هِجْرَتُهُ إِلَى دُنْیَا یُصِیبُهَا أَوِ امْرَأَةٍ یَتَزَوَّجُهَا فَهِجْرَتُهُ إِلَى مَا هَاجَرَ إِلَیْهِ.»[64] کسی که برای گرفتن مال، کنیز، غنیمت و... در رکاب پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه} آمده است، هجرتش به سوی همان چیز بوده نه برای خدا و پیامبر.
مرحوم علامۀ بحرالعلوم در رسالۀ سیر و سلوک یک تعبیر زیبایی دارد که میفرماید: اصل هجرت ، هجرت روحی است،[65] هجرت نیت هاست. هجرت بدن ها اصالت ندارد، بلکه وقتی روح به سوی توحید سیر کرد، طبعاً دیگر چیزهای پست را نمیخواهد و بر اساس جهانبینی و مرتبهاش مسائل عالی را طلب میکند. پس این تالی فاسد اول شد که طبق این معنا هر کس در معرکه کشته شود، شهید است.
تالی فاسد دوم معنای عامیانۀ شهادت که از اولی بدتر است، این است که ما بالاجبار عدۀ بسیار زیادی را مانند کهنسالان، بیماران و همۀ کسانی که با عذر شرعی توان شرکت در جهاد را ندارند، از فوز شهادت محروم میکنیم.
تالی فاسد سوم اینکه ممکن است در زمانهای طولانی جنگی اتفاق نیفتد و معرکۀ جهادی پیش نیاید، کما اینکه این اتفاق در زمان حضرات ائمه{علیه السلام} بوده است و در زمان ما هم این اتفاق افتاده است. در این مواقع مشتاقان شهادت چه وظیفهای دارند؟ باید منتظر باشند تا جنگ شود و برند و کشته شوند تا به فوز شهادت برسند؟ اینکه مطلوب نیست. بعد هم مگر اصلاً شهادت هدف نهایی است؟ هدف نهایی فوز و نصرت اسلام و کمک کردن به اهل بیت؟عهم؟ در اعتلای کلمه توحید است، وگرنه کشته شدن فی حد ذاته هدف نیست. بنابراین تالی فاسد سوم هم این است که این تعداد کثیر در طول تاریخ از فوز شهادت محروم میشوند، چون جنگی نبوده است که در آن شهید شوند.
تالی فاسد چهارم هم این است که تقریباً نیمی از مسلمانان زن هستند، و چون جهاد اساساً از زنها برداشته شده است، با این معنا هیچگاه به فوز شهادت نخواهند رسید و برای همیشه نیمی از مسلمانان از رسیدن به این مقام محروم خواهند بود. در صحنۀ کربلا هم زنان فروانی داریم که قوی هم بودند مثل مادر وهب که وقتی که پسرش شهید شد با چوب دستی به میدان آمد و ظاهراً دو نفر را هم کشت، اما حضرت فرمودند که جهاد از زنها برداشته شده است و دستور داند که برگرد.[66] آیا این عقلاً جور در میآید که بگوییم هیچ زنی در اسلام حق رسیدن به مقام شهادت را ندارد؟ پس این هم تالی فاسد چهارم معنای عامیانۀ شهادت میشود.
معنای شهادت در فرهنگ قرآن کریم
اگر چه خداوند متعال در قرآن کریم شهید را برای کشته شدگان در مسیر توحید به کار برده است، اما منحصر در آنها نفرموده است. آیۀ شریفه اینگونه است که <وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ>[67] در اینجا فرموده است: <قُتِلُوا> نه «شهدوا» و عبارت <بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ> در مورد مطلق مقام شهید است. دلیل این موضوع آن است که خداوند درباره ی انبیاء؟عهم؟ مقام شهید را به کار برده است؛ در صورتی که مثلاً حضرت موسی{علیه السلام} در هیچ معرکۀجهادی کشته نشد ولی قرآن ایشان را شاهد معرفی میکند که <رَسُولًا شاهِداً>.[68]
از خود پیغمبراکرم{صلوات الله علیه} هم فراوان در قرآن به عنوان شهید یاد شده است. از جملۀ این موارد آیۀ شریفۀ <وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطًا>[69] است که قسمت اول آیه در مورد اهل بیت؟عهم؟ است و قسمت بعدی یعنی < لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدًا> دربارۀ مقام شهادت است که هم برای پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه}، هم برای همه ی حضرات ائمه؟عهم؟ و هم برای مؤمنین ثابت است.
لذا در فرهنگ قرآن، شهادت برای کسانی به کار میرود که چشم باطن آنها باز شده است و عوالم ملکوت را شهود میکند؛ مثل حضرت ابراهیم که میفرماید: <وَکَذَٰلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ>[70]
شهید، تالی تلو صدیقین
نکتۀ دیگری که در باب شهادت وجود دارد این است که خداوند مقام شهید را تالی تلو مقام صدیقین قرار میدهد. صدیقین کسانی هستند که در میدان جهاد اکبر شهید شدهاند نه جهاد اصغر؛ یعنی کسانی که در نزاع و جنگ با شیطان و جنود شیطان به مقام شهود رسیدهاند، نه اینکه کشته شوند. مثلاً در سورۀ مبارکۀ نساء هست که <أُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ>[71] از این آیه معلوم میشود که شهید در جهاد اکبر کسی است که توانسته است جنود شیطان و نفس اماره را نابود کند و در نتیجه حجابهای ظلمانی را از مقابل خودش کنار بزند و به مقام شاهد بودن برسد.
مقام شهادت باطنی در نهضت حسینی{علیه السلام}
اگر با این نگاه به نهضت حسینی{علیه السلام} نگاه کنیم، میبینیم که در واقعۀ عاشورا همه به تناسب مرتبهای که داشتند، گویی در مراتب شهادت پیش میرفتند. اوج این مراتب، در شب عاشوراست که حضرت به اصحاب اصرار میکنند که این دشمنان با من کار دارند و اگر من را بگیرند و به قتل برسانند، به هیچ کدام از شما کاری ندارند، لذا شما بروید. حتی وقتی شمر برای قمر بنی هاشم{علیه السلام} امان نامه میآورد، به این معناست که ما با شما کاری نداریم، بلکه فقط با حضرت اباعبدالله الحسین{علیه السلام} کار داریم. علی رغم همۀ این حرفها هیچکدام از آنها در شب عاشورا از کنار حضرت جدا نمیشوند و بیاناتی دارند که بسیار زیباست اما الآن به بحث ما ارتباطی ندارد. بعد از این ماجرا و آخرین اتمام حجتی که حضرت داشتند، حجابها را از مقابل چشم آنها برداشتند و ایشان جایگاه خودشان در بهشت مشاهده کردند. اصحاب در اینجا هنوز کشته نشده بودند، ولی شهید شدند و به مقام شهود رسیدند.
عین این معنا را در مورد حضرت زینب کبری؟س؟ و حضرت سکینه؟س؟ داریم.
به خصوص در مورد حضرت سکینه؟س؟ داریم که حضرت بعد از واقعۀ عاشورا چیزهایی را مشاهده میکردند که دیگران نمیدیدند. همچنین ایشان در شهر شام در عالم مکاشفه با مادرشان حشرت صدیقۀ طاهره؟سها؟ ملاقاتی دارند که شکایت امت را نزد مادر میبرند.[72] از اینجا پیداست که ایشان شهید بوده است. در همان عصر عاشورا و پس از شهادت پدر هم در مقاتل هست که ایشان پدر را با بدن و لباس خونین دیدند و از امت به ایشان شکایت کردند. همچنین اینکه مثلاً حضرت رقیه؟س؟ در خرابۀ شام پدر را دید و با پدر نجوا کرد، این گفتگو قطعاً با سر پدر نبوده بلکه با خود پدر بوده، گرچه اینگونه نقل نمیکنند.[73]
در مورد زینب کبری؟س؟ که امام سجاد{علیه السلام} به صراحت میفرمایند: «اَنْتِ عالِمَةٌ غَیرَ مُعَلَّمَة»[74] این خود نشانۀ این است که ایشان به مقام شهادت رسیده بودند چون حضرت میفرمایند که شما چیزهایی میدانی که دیگران نمیدانند و کسی هم به شما یاد نداده است.
از اینجا ما استفاده میکنیم که شهدای کربلا در این نگاه، منحصر به شهدای روز عاشورا نخواهند بود، بلکه زنهای حاضر در کربلا هم جزو شهدا محسوب میشوند.
از این منظر با نگاه به واقعۀ عاشورا میتوان گفت که سالک وقتی سیر میکند در هر مرتبهای به تناسب خود به مقام شهادت میرسد، تا آنجا که به اعلی مرتبۀ مقام شهادت یعنی شهود رضای الهی یا شهود در مقام حضور میرسد.
پس به این ترتیب در کاروان حسینی{علیه السلام} با توجه به تفاوت نگاه به دنیا و مرگ، تفاوت نگاه به شهادت هم حاصل میشود. بنده بحث مقام شهادت و طرز نگاه به آن را در همینجا تمام میکنم و وارد یک منزل دیگر از منازل سلوکی در نهضت حسینی{علیه السلام} میشوم.
4.منزل بصیرت
منزل دیگری که میتوان در نهضت حسینی{علیه السلام} نام برد، منزل بصیرت است. حضرت خیلی از بصیرت نداشتن افراد -حتی از شیعیان خودشان- لطمه خوردند.
سالک در ابتدا خیلی بصیرت بالایی نیاز ندارد، بلکه اگر مثلاً نماز خودش را بخواند و بتواند در نماز حضور قلب داشته باشد، برای اوکافیست؛ اما به تناسبی که سالک بالاتر میآید، چون شیطان از طرق دینی وارد میشود، به بصیرت بالاتری نیاز دارد.
در داستان «منطق الطیر» شیخ عطار هم که ایشان منازل سلوکی را میشمارد، منزل بصیرت را در منازل نهایی بیان میکنند.[75]
حضرات ائمه؟عهم؟ هم، منازل شیعیان را به مراتب عقل و بصیرتشان میشناختند که فرمودهاند: «اعرفوا منازل الرجال على قدر روایاتهم عنّا»[76] یعنی مراتب شیعان به اندازۀ بصیرت و فهم آنها از رویات اهل بیت؟عهم؟ است. در بعضی از روایات هم تصریح شده است که: «عَلَیْکُمْ بِالدِّرَایَاتِ لاَ اَلرِّوَایَاتِ»[77] لذا منظور از روایات در حدیث قبل هم به همین معناست نه صرف روایت کردن.
در نصیحت پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه} به امیرالمؤمنین{علیه السلام} هم این مطلب به زیبایی بیان شده است که «یا علیّ، إذا تقرّب الناس إلى خالقهم بأنواع البرّ فتقرّب أنت إلیه بالعقل»[78] وقتی مردم با انواع عبادات و نیکیها به خداوند تقرب میجویند، تو با عقلت به خداوند نزدیک شو!
شواهد منزل بصیرت در نهضت عاشورا
در صحنۀ عاشورا این منزل، شواهد فراوانی دارد که بنده میخواهم به بعضی از آنها اشاره کنم.
به عنوان مثال گرفتار شدن مسلمبنعقیل به دست ابنزیاد، از یک عدم بصیرت یکی از یاران سیدالشهدا{علیه السلام} شروع میشود. ابنزیاد با شیطنتی که داشت، چون میدانست که پاتوق اطرافیان مسلم وشیعیان در مسجد کوفه است، غلام خودش را با لباس مبدل به عنوان یک انسان زاهد و شیعۀ دلباختۀ امیرالمؤمنین{علیه السلام}، به مسجد فرستاد.
این غلام، پیش مسلمبنعوسجه میآید و میگوید که من غریبم و از شیعیانم و... و خلاصه یک مبلغی پول آوردهام و میخواهم از طرف شیعیان به مسلم بدهم، تا بتواند برای مبارزه با ابنزیاد زاد و توشه جمع کند. او اول استنکاف میکند، اما غلام قسمش میدهد که من از موالیان هستم و خلاصه به همراه مسلم میآید و مخفیگاه مسلمبنعقیل و هانیبنعروة را پیدا میکند و مقدمۀ دستگیری مسلم فراهم میشود. بعد هم مسلمبنعوسجه فرار میکند و با حبیب به سمت کربلا میآید.
ایشان نهایتاً در رکاب سیدالشهدا{علیه السلام} شهید میشود، ولی تا لحظۀ شهادت به خاطر آن بیبصیرتی و اشتباه به ظاهر کوچک شرمنده بود. لذا چون میخواسته زودتر این شرمندگی را پاک کند، در شهادت هم تعجیل داشته و زودتر از حبیب به میدان میرود و به شهادت میرسد. در مقاتل هست که وقتی به زمین میافتد، سیدالشهدا{علیه السلام} به همراه حبیب بالای سر او میآیند و حبیب میگوید: اگر وصیتی در این چند ساعت داری بگو. مسلم هم با چشمش به امام اشاره میکند که یعنی وصیت من این است که ایشان را تا آخرین نفس تنها نگذاری.[79]
لذا بصیرت در واقعۀ عاشورا به اصطلاح ملات همۀ مراتب و منازل است.
مثلاً شیطان در شب عاشورا از راه های مختلف حمله میکرد؛ از جمله اینکه با اماننامۀ دشمنان، یاران حضرت را وسوسه میکرد. حتی شیطان قمر بنی هاشم{علیه السلام} را رها نکرد و پیک شمر برای ایشان و برادرانشان اماننامه آورد. قمر بنی هاشم{علیه السلام} و اصحاب دیگر سیدالشهدا{علیه السلام} همه با بصیرتی که داشتند، پاسخ دشمن را دادند و حاضر به تنها گذاشتن حضرت نشدند.
بصیرت در مبارزه با شیطان، سبب رشد معنوی
بنده در انتهای این مطلب میخواهم عرض کنم که اگر در ابتلای حضرت ابراهیم{علیه السلام} شیطان چندین بار آمد، تا از راه دین و غیر دین حضرت ابراهیم{علیه السلام} را گمراه کند، در نهضت حسینی{علیه السلام} با تمام قدرت و تا آنجا که میتوانست به مبارزه آمد. البته خود سیدالشهدا{علیه السلام} و بعضی از اصحاب خاص ماند زینب کبری؟سها؟ را نمیتوانست وسوسه کند؛ چون شیطان راهی به مخلَصین ندارد.
لذا اینکه در زیارات اینهمه قدر و مقام برای اصحاب حضرت ذکر شده است، به همین خاطر است که در مبارزه با شیطان توانستند تا این حد بصیرت داشته باشند. رشادت در میدان جنگ و کشته شدن در راه خدا خیلی خوب است، ولی آنچه به شهادت مقام میدهد، بصیرت است.
حضرت این مسئله را در موقعیتهای مختلف واقعۀ عاشورا، به لحاظ نظری و عملی نشان دادند. نکتۀ بسیار مهم این است که حضرات ائمه؟عهم؟ در طی مدارج بصیرت به افراد کمک نمیکردند. مثلاً وقتی کسی خدمت حضرت میآمد و مردد بود که در رکاب حضرت باشد یا نباشد، او را مرخص میکرد و اجازه میداد که برود. یا مثلاً حضرت در منازل مختلف میفرمودند که من بیعت را برداشتم و به همۀ اصحاب میگفتند که بروید. اما آن اصحاب برجسته با اینکه حضرت اینطور فرمودند و آنها را به تعبیری رد کردند، ثابتقدم ماندند و نرفتند. لذا همۀ اینها برای این بود که حضرت آخرین مراتب خلوص و بصیرت اصحاب را امتحان کنند، تا فقط خُلَّصین و کسانی که در عالیترین مراتباند، باقی بمانند.
بیان منازل سلوکی در نهضت حسینی{علیه السلام} به تناسب افراد
مرحوم استاد منازل سلوکی را در کتاب فروغ شهادت، به طور منظم و به ترتیب سیر زمانی بیان نکرده اند. دلیل این کار این است که خود حضرت هم این مراتب را بر اساس مرتبه و موقعیت افراد میفرمودند. البته مراتب عالی را در دعاهای حضرت در این مسیر میتوان جستجو کرد، ولی مرحوم استاد آنها را ذکر نکرده و بخشی از آن را در کتاب نور هدایت که شرح ادعیه است، آوردهاند.
5.منزل کرامت
کرامت، مهمترین اصل سالک در سیر الی الله
منزل بعدی که دربارۀ سیدالشهدا{علیه السلام} نقل شده است و مرحوم استاد در کتاب خیلی روی آن تأکید کردهاند، منزل کرامت است که از منازل مهم سلوکی است. همانطور که در مورد منزل توبه یا منزل حب بیان شد که این منازل در کاروان حسینی و در سیر و سلوک مانند نخ تسبیح است و همواره سالک باید این منازل را حفظ کند، منزل کرامت هم از همان سنخ است. شخص در تمام منازل باید کرامت خود را حفظ کند. در واقعۀ عاشورا این منزل قدم به قدم مشاهده میشود. چون دشمن در عاشورا خیلی روی این مسئله تکیه میکرد که ذلت و حقارت را بر اهل بیت؟عهم؟ تحمیل کند.
در حرفهای ابن زیاد و یزید در ملاقات با اهل بیت؟عهم؟ و در رفتارها و گفتارهای سپاه کوفه شام این مسئله فراوان است که میهواستند هر طور هست اهل بیت؟عهم؟ را خوار و ذلیل کنند، اما عجیب این است که در مقابل آنها حضرات قدم به قدم روی این مسئله تکیه میکردند که ما خانوادهای هستیم که اصلاً کرامت بر پیشانی ما ثبت شده است و نمیتوان ما را ذلیل کرد.
شواهدی از منزل کرامت در نهضت حسینی{علیه السلام}
منزل کرامت در جایجای نهضت عاشورا به چشم میخورد. در روز عاشورا حضرت دائماً روی کرامت تکیه میکنند. بیان حضرت همانطور که سابق هم گفته شد، این است که «أَلَا وَ إِنَ الدَّعِیَ ابْنَ الدَّعِیَ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السّلّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیْهَاتَ مَا آخُذُ الدَّنِیَّة »[80] ناپاکزادۀ فرزند ناپاکزاده مرا بین شمشیر و ذلت مخیر کرده است و من هرگز پستی را نمیپذیرم.
گویی حضرت میخواهند بفرمایند که موجود پست، پستیها را میخواهد؛ مثل شیطان که چون پست است، به انسان هم با نگاه <صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ>[81] نگاه میکند. یعنی تنها وجه پست انسان را میبیند و به آن نفخۀ الهی و روح ربّانی انسان نگاه نمیکند. لذا پروردگار هم او را بیرون میکند و گویی میفرماید: چون نگاه تو پست است، نزد ما جایگاهی نداری که «إِنَ اللَّهَ یُحِبُ مَعَالِیَ الْأُمُورِ وَ یَکْرَهُ سَفْسَافَهَا»[82] خداوند کارها و هدفهای بلند را دوست دارد و امور پست را خوش ندارد.
حضرت در نهضت عاشورا میخواهند بفرمایند که اگر یک دلیل بیشتر برای بیعت نکردن ما با یزید نبود و آن کرامت ما در مقابل ذلت او بود، همین کافی بود که با او دست بیعت ندهیم. ی لذا میتوان گفت که اصلاً راز و رمز نهضت و قیام سیدالشهدا{علیه السلام} به تعبیری حفظ کرامت انسانی و حفظ کرامت مقام ولایت بود. شواهد دیگری نیز در این زمینه هست که در توضیح فصل هفتم ذکر شد.
اما آخرین مطلبی که خیلی سوزناک است و بنده هر وقت به این مطلب میرسم، حقیقتاً خیلی متأثر میشوم و آن این است وقتی حضرت در گودال قتلگاه افتاده بودند و توان جنگیدن نداشتند، تا آخرین لحظات عمر مبارکشان با خدای خودشان راز و نیاز میکردند.
در همین اثنا حضرت صدای سم اسبهای دشمن را میشنوند که میخواهند به قصد غارت، به سمت خیام حمله کنند. حضرت با همان حال نزارشان بر سر شمر فریاد میزنند که «وَیْحَکُمْ یَا شِیعَةَ آلِ أَبِی سُفْیَانَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَ کُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَکُونُوا أَحْرَاراً فِی دُنْیَاکُم»[83] که ای پیروان خاندان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از روز قیامت هم وحشت ندارید لااقل آزاده باشید «وَ ارْجِعُوا إِلَى أَحْسَابِکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْرَابا» لااقل به جوانمردی اجدادتان نگاه کنید؛ چون عرب است و جوانمردی و شخصیتش!
غرضم اینجاست که فرماندهی این افراد را شمر به عهده داشت؛ همۀ افراد نمیخواستند به خیام حمله کنند و واقعاً خجالت میکشیدندو حیا میکردند از اینکه با زن طرف شوند.
من هیچوقت یادم نمیرود این خاطره را؛ یک مداحی بود که داشت همین لحظات را در روضه ترسیم میکرد که حضرت در گودال قتلگاه بودند و عدهای از سپاه ابنسعد به فرماندهی شمر به خیام سیدالشهدا{علیه السلام}حمله کردند. بعد هم شروع کرد به ترسیم کردن حمله که چگونه گوشواره را از گوش سکینه کندند؟ و حتی به چادرهای زنان رحم نکردندو... . بعد گفت که اینها اهل کوفه نبودند، بلکه از الوات و لاتهای کوفه بودند.
یک دفعه یکی از بین جمعیت از لات های تهران قدیم بلند شد و با عصبانیت گفت که اینها لات هم نبودند! چرا شما به لاتها توهین میکنید؟ میگوید: آقا من به اصطلاح معروف گنده لات یک محلهام! ما لاتها مرام داریم، ما هیچوقت دست روی زن بلند نمیکنیم چه برسد که آن زن اسیر باشد، هیچوقت دست روی بچه یتیم بلند نمیکنیم چه برسد که دختر باشد، چه برسد به اینکه گوشواره از گوش او بکنیم! ما اگر با کسی دعوا داریم، مردانه دعوا میکنیم. حتی اگر چاقو هم بزنیم وقتی طرف زمین میافتد، لگد به او نمیزنیم. خلاصه میگوید اینها لات هم نبودند.
بنده غرضم از همۀ این مطالب این بود که واقعاً انسان وقتی به فضای عاشورا وارد میشود، میبیند که سراسر کرامت و آقایی است. از آن طرف هم سراسر پستی و مهانت است.
در ادامه دارد که وقتی حضرت بر سر شمر فریاد میکشد، او با کمال بی ادبی میگوید: «ما تقول یابن فاطمة؟» نمیگوید یابن رسول الله{صلوات الله علیه}، بلکه میگوید چه میگویی ای پسر فاطمه؟سها؟ ؟ حضرت با همان حال نزارشان میفرمایند: «أَنَا الَّذِی أُقَاتِلُکُمْ وَ تُقَاتِلُونِّی» من دارم با شما میجنگم و شما هم با من میجنگید؛ به سمت من بیایید، با زن ها چکار دارید؟ «وَ النِّسَاءُ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُنَاح» زنها بیگناهاند، زنها طرف شما نیستند. «فَامْنَعُوا عُتُاتَکُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِی مَا دُمْتُ حَیّا» تا زمانی که من زنده هستم به حرم من کاری نداشته باشید. این اوج کرامت حضرت را نشان میدهد. عجیب این است که شمر لعین هم میگوید باشد. «فقال شمر لک هذا» که البته همۀ تعابیر او نسبت به سیدالشهدا{علیه السلام} تعابیر بیادبانه است که پستی او را نشان میدهد. «ثمّ صاحَ شمر» بعد شمر فریاد زد که «إلیکم عن حرم الرجل» حرم این آدم را رها کنید «فاقصدوه فی نفسه» اول کار خودش را بسازید! «فلعمری لهو کفو کریم» معروف است که تعریف، آنجایی است که دشمن آدم تعریف کند نه دوست آدم. اینجا شمر هم اعتراف میکند که به جان خودم قسم این آدم یک کفو کریم است، یک هماورد کریم در جنگ است.
لذا منزل کرامت را هم بیان کردیم و در پایان این بخش میتوانیم بگوییم که اگر کسی مدال افتخار کرامت را کسب کند، در مدارج سلوکی دیگر نیز میتواند پیش برود.
6.منزل کرامت توحیدی(مقام ولایت)
منزل بعدی منزل کرامت توحیدی و به تعبیر دیگر مقام ولایت است. در بیانات صریح حضرات اولیا؟عهم؟ و در روز عاشورا خیلی سخت میتوان در مورد این منازل نهایی سلوک مطالبی پیدا کرد؛ چون گویی غیر از اوحدی اصحاب مثل مثلا قمر بنی هاشم{علیه السلام}، حضرت علی اکبر{علیه السلام} و جناب زینب کبری؟س؟ و... دیگر کسی در آن مقاماتی که حضرت بخواهند آن مراتب بسیار عالی را ذکر کنند نبوده است.
بنده فکر میکنم آن منازل و مقامات عالی را از زیارتنامههای سیدالشهدا{علیه السلام} بتوانیم استفاده کنیم. مرحوم استاد میفرمودند: مرتبۀ عالی مقام کرامت ختم به مقام ولایت ختم میشود.
یعنی وقتی سالک منزل کرامت انسانی را طی کرد به مقام کرامت توحیدی میرسد که گویی دیگر انسانیت فرد ذوب شده و به تعبیر اهل الله فانی میشود. مقام فنا که دست میدهد، دیگر سالک در خود خودیت و انانیتی مشاهده نمیکند که از این منزل تعبیر به مقام ولایت میکنند.
سلام، نماد مقام ولایت
مرحوم استاد در کتاب فروغ شهادت در این زمینه میفرمایند: چه بسا این جهت که در زیارتنامه ها دائماً حضرات ائمه؟عهم؟ و به خصوص سیدالشهدا{علیه السلام} را به مقام سلام میستاییم و میگوییم: «السلام علیک یا أباعبدالله؛ السلام علیک یابن رسول الله؛ السلام علیک یابن أمیرالمؤمنین»[84] و الی آخر که دائماً صحبت از سلام است، این مقام سلام همان مقام ولایت است. شخص وقتی مظهر سلام الهی میشود، در واقع مظهر ولایت شده است؛ چون سلام در اصل اسم پروردگار است. «اللَّهُمَ أَنْتَ السَّلَامُ وَ مِنْکَ السَّلَامُ وَ لَکَ السَّلَامُ وَ إِلَیْکَ یَعُودُ السَّلَام»[85]
سلام در تعبیر قرآن هم یکی از اسمای اعظم پروردگار است، لذا وقتی میگوییم: «السلام علیک» یعنی تجلی کامل مقام سلام الهی در شما جلوه پیدا کرده است و به تعبیر دیگر شما مظهر سلام الهی شدهاید که این همان مقام ولایت است.
روی همین مبنا در زیارتنامههای حضرت، به خصوص در زیارت عاشورا زائر نه تنها به حضور امام در مقام سلام اقرار میکند، بلکه به برکت سیدالشهدا{علیه السلام} از پروردگار تقاضای ورود به این مقام رابرای خود میکند. مثلاً در این عبارت زیارت عاشورا میفرماید: «وَ أَسْأَلُهُ أَنْ یُبَلِّغَنِی الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَ اللَّه»[86] من میدانم که با پای خودم نمیتوانم به مقام محمود برسم و بلکه زبانم از تسبیح آن مقام هم الکن است! ولی این امید را دارم که به مدد شما به آن مقام برسم. البته در ادامه دارد که من این مقام محمود را به برکت خونخواهی شما در رکاب امام عصر؟عج؟ طلب میکنم «وَ أَنْ یَرْزُقَنِی طَلَبَ ثَارِی مَعَ إِمَامٍ مَهْدِیٍّ ظَاهِرٍ نَاطِقٍ مِنْکُمْ» که من از کسانی باشم که در رکاب امام عصر؟عج؟ بتوانم خونخواهی شما را بکنم.
در نهایت هم باز زائر به تعبیر دیگری مقام ولایت را از خداوند طلب میکند که «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی فِی مَقَامِی هَذَا مِمَّنْ تَنَالُهُ مِنْکَ صَلَوَاتٌ وَ رَحْمَةً وَ مَغْفِرَة» این هم باز همان مقام ولایت است که زائر میگوید: من به واسطۀ شما از خدا میخواهم که در این جایگاه، صلوات و رحمت و مغفرت الهی شامل حالم شود.
مقام ولایت، اجر انسان مصیبتزده
این درخواست زائر در زیارت عاشورا، در واقع همان اجر مصیبت است که خداوند برای کسی که مصیبت دیده و در مصیبت صبر کرده است، قرار میدهد. قرآن کریم در سورۀ مبارکۀ بقره به همین مسئله اشاره میکند: <الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ>[87] و در آیۀ بعد میفرماید که <أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ>[88] که این درواقع همان صلوات و رحمت و مغفرتی است که در زیارت عاشورا از خدا میخواهیم در آیه از آن مغفرت تعبیر به <همُ المُهتَدون> شده است.
بنابر این یک منزل دیگر از منازل سلوکی را هم بیان کردیم که بنده بیش از این وارد این فضا نمیشوم، چون خیلی بحث پیچیده ای را به دنبال دارد.
7.مقام رضا
منزل بعدی مقام رضاست که در واقع رضا ظهور کامل توکل است. مقام رضا در جایجای حرکت سیدالشهدا{علیه السلام} و دربارۀ خود حضرت دیده میشود. من چند مثال خدمت شما بزنم؛ مثلاً حضرت وقتی از مکه به سمت عراق میخواستند حرکت کنند، خطبهای خواندند و در آنجا فرمودند:«لا محیص عن یوم خطّ بالقلم ،رضا اللّه رضانا أهل البیت» یعنی گریزی از قضای الهی نیست و ما در مقام رضاییم و رضای پروردگار، رضای ما اهل بیت؟عهم؟ است. به نظر بنده عکس این قضیه هم صادق است، یعنی چون به تعبیر روایات، اهل بیت؟عهم؟ در مقام قرب فرائضند رضای اهل بیت؟عهم؟ هم رضای پروردگار است. بعد حضرت میفرمایند: «نصبر على بلائه، و یوفینا اجور الصابرین» ما در بلاها صبر میکنیم و از خداوند هم اجر و مزد صابرین را به طور کامل دریافت میکنیم.
مقام رضای اهل بیت؟عهم؟، مقام قرب فرائض
همانطور که عرض کردم به نظر میرسد که این مقام رضا در مورد اهل بیت؟عهم؟ همان مقام قرب فرائض باشد نه قرب نوافل؛ چون قرب نوافل مقام فناست و قرب فرائض بقای بعد الفنا. در مقام فنا به تعبیر روایت، دست و پا و عقل و چشم و گوش و جوارح انسان مظهر پروردگار میشود. در مقام قرب فرائض که مقام بقای بعد از فناست، گویی خداوند مظهر جوارح انسان میشود.
این تعبیری که در زیارت سیدالشهدا{علیه السلام} هم هست که «إِرَادَةُ الله فِی مَقَادِیرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَیْکُم»[89] مقام قرب نوافل است. اما عبارت بعدی آن که میفرماید: «وَ تَصْدُرُ مِنْ بُیُوتِکُم» نشاندهندۀ مقام قرب فرائض است. در بیانات دیگر حضرات اولیا؟عهم؟ هم هست که چیزی را که ما بخواهیم، خدا همان را میخواهد و گویی ما با ارادۀ پروردگار یکی شدهایم و ارادۀ ما ارادۀ خداست و ارادۀ خدا ارادۀ ماست.
عرض بنده این است که این مقامات، همه تجلی مقام رضاست. وقتی سالک در مقام رضا قرار گرفت، دیگر معنا ندارد که بخواهد کمترین بینونتی بین آنچه که میخواهد با آنچه که خدا میخواهد وجود داشته باشد. لذا ظهور توکل به معنی دقیق کلمهاش -نه یله و رها بودن که بنشیند و بگوید توکلم به خداست- به این معناست که من همۀ تلاشم را میکنم اما در عین حال هر اتفاقی که بیفتد راضیام به رضای خدا.
بیان سیدالشهدا{علیه السلام} در دیدار با عمروبنلوذان
حضرت سیدالشهدا{علیه السلام} در یکی از منازل ملاقاتی با شخصی به نام عمروبنلوذان دارند. او که از کوفه میآید، اوضاع کوفه را به حضرت گزارش میدهد و به حضرت توصیه میکند که به سمت کوفه نروید! حضرت در جواب او روی همین نکته دست میگذارند و میفرمایند: «یا عبد اللّه! انه لیس یخفى علیّ، الرأی»[90] من میدانم که کوفه جای امنی نیست و من قطعاً در این مسیر کشته خواهم شد «و لکنّ اللّه لا یغلب على أمره» ولی کسی با امر پروردگار نمیتواند مبارزه کند. یعنی من میخواهم که کشته نشوم، لذا میجنگم، خطبه میخوانم، دفاع میکنم، اما توکلم هم به خداست و خداوند هرگز مغلوب امر خود نخواهد شد.
بنابراین مؤمن باید تلاش خودش را بکند ولی در عین حال دائماً به این تعبیر حضرت یوسف{علیه السلام} در قرآن توجه داشته باشد که <وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ>[91] خداوند بر امر خودش غلبه دارد و کاری که بخواهد انجام میدهد.
رابطۀ مقام رضا و توکل
اگر در این زمینه به لحاظ کاربردی در منازل سلوک بخواهیم صحبت کنیم، بحث توکل خیلی زیباست؛ یعنی مقام رضا در مراتب عالی و حتی در مراتب دانی با مقام توکل گره خورده است. در مراتب پایینتر سالک با قدم توکل به مقام رضا میرسد، ولی در مراتب عالی وقتی به مقام رضا رسید، توکل ظاهر میشود.
در این زمینه تعبیر حضرت در وصیت نامۀ خودشان به جناب محمد حنفیه کاملاً مطلب را روشن میکند که «هذه وصیتی یا اخی الیک»[92] نهایتاً میفرمایند «وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیب» همۀ توکل من بر خداست، چون میدانم که به او برمیگردم «وَ إِلَیْهِ أُنِیب».
حتی در لحظۀ شهادت که حضرت گونۀ مبارکشان را بر خاکهای گرم قتلگاه گذاشته بودند، راوی میگوید که من آمدم نزدیک و دیدم دو لب مبارک حضرت مثل دو چوب خشک به هم میخورد؛ گوش کردم که ببینم چه میگویند؟ دیدم میفرمایند: «بِسْمِ اللَّهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ هَذَا قَتِیلٌ فِی رِضَا اللَّه»[93] من قربانی و کشتهای در راه رضای خدا هستم. لذا حضرت تا آخرین لحظات حضورشان در این دنیا هم در واقع مقام رضا را اظهار میکردند.
8.مقام حضور
آخرین مقامی را که انسان در کاروان سیدالشهدا{علیه السلام} و در کلمات حضرت -البته به سختی- میتواند پیدا کند، مقام حضور است. بعد از رضا عالیترین مقام سلوک، مقام حضور است که سالک خودش را دائماً در محضر حق میبیند.
البته بنده استقصای کاملی نکردهام، اما این تعبیر را تنها یک جا در بیانات حضرت پیدا کردم. وقتی حضرت بعد از شهادت همۀ اصحاب و پیش از آنکه خودشان به میدان بروند، جناب علی اصغر{علیه السلام} را در آغوش گرفتند و تیر بر گلوی مبارک علی اصغر{علیه السلام} نشست، فرمودند: «هَوَّنَ عَلَیَّ ، أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّه»[94] این مصیبت با همۀ بزرگی چون در حضور خدا دارد اتفاق میافتد، برای من آسان است. این تنها جایی است که بنده در بیانات حضرت در عاشورا پیدا کردم که صحبت از مقام حضور شده است.
[1]- « واضعا یده على رأسه، وهو یقول: اللهم إلیک أنیب فتب علی، فقد أرعبت قلوب أولیائک وأولاد نبیک. یا بن رسول الله، هل لی من توبة؟ قال: نعم تاب الله علیک. قال: یا بن رسول الله، أتأذن لی فأقاتل عنک؟ فأذن له»، الأمالی،ج1،ص:223 .
[2]- بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج45، ص: 8 .
[3]- البقرة، 7.
[4]- رسالة الولایة، ص:15.
[5]- ذریعۀ النجاة، ص:146.
[6]- دلائل الإمامة (ط - الحدیثة)، ص: 182.
[7]- مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4 ، ص:95.
[8]- تحف العقول ، النص، ص: 245.
[9]- الوافی، ج26، ص: 145.
[10]- الخصال ، ج1 ، ص:113.
[11].- لأمالی (للطوسی) ، النص ، ص:531.
[12]- البقرة ، 93.
[13]- تسلیة المُجالس و زینة المَجالس، ج2،ص:445
[14]- النبأ، 18.
[15] - بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج7، ص: 89.
[16]- نجات یافتگان
[17]- العادیات،9.
[18]-بحارالأنوار، ج7، ص:216
[19]- النور، 37.
[20]- ابراهیم،3.
[21]- البقرة، 165.
[22]- البقرة، 166.
[23]- الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة،ج7،ص:148.
[24]- الفصول المختارة، ص:331.
[25]- الانسان، 9.
[26]- الانسان، 8 .
[27]- منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج19، ص:86 .
[28]- « عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: عَاشَ نُوحٌ ع أَلْفَیْ سَنَةٍ وَ ثَلَاثَمِائَةِ سَنَةٍ مِنْهَا ثَمَانُمِائَةٍ وَ خَمْسِینَ سَنَة..» الکافی (ط - الإسلامیة)، ج8، ص: 284.
[29]- المومنون، 108.
[30]- المومنون،112.
[31]-المومنون، 114.
[32]- تحف العقول، النص، ص:245.
[33]- عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص:38.
[34]- الکافی (ط - الإسلامیة)، ج2، ص: 134.
[35]- الروم، 7.
[36]- عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص:144.
[37]- الزهد، النص، ص: 50.
[38]- تحف العقول، النص ،ص:391.
[39]- الفرقان، 45.
[40]- الفرقان، 46.
[41]- البقره، 156.
[42]- عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص:144.
[43]- منسوب به ابوسعید ابوالخیر
[44]- شاعر: نامعلوم
[45]- نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص:479.
[46] - التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص: 219.
[47]- عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص:425.
[48]- القارعه، 5.
[49]- النباء، 20و21.
[50]- نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص:353.
[51]- التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص:219.
[52]-کامل الزیارات، النص، ص:75.
[53]-بحارالأنوار، ج74، ص:21.
[54]- الاسراء، 79.
[55]- الاسراء، 81.
[56]- الغافر ،11.
[57]- الانعام، 122.
[58]- التوبه،72.
[59]- النجم ، 8و9.
[60]- معانی الأخبار، النص ،ص:289.
[61]- النبأ، 19.
[62]- المسائل العکبریة ، ص:71.
[63]- العنکبوت، 54 .
[65] - رسالۀ سیر و سلوک منسوب به بحر العلوم ،ص:106.
[66] - الکامل فی التاریخ - ط دار صادر و دار بیروت،ج4،ص: 65.
[67].- آل عمران ، 169.
[68]- المزمل،15.
[69]- البقرة ، 143.
[70]- الانعام ، 75.
[71]- النساء،69 .
[72]- بحارالأنوار، ج45، ص140.
[73]- المنتخب فی جمع المراثی والخطب، صص136-137
[74]- الاحتجاج،ص305.
[75] - دیوان عطار،باب معرفت .
[76] - قرب الإسناد (ط - الحدیثة)، المقدمة ، ص:21.
[77]- منیة المرید، ص:370
[78]- الهدایا لشیعة أئمة الهدى (شرح أصول الکافی للمجذوب التبریزی)، ج1، ص:235.
[79] - اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص: 107.
[80]- بحار الأنوار (ط - بیروت) ، ج45، ص:9.
[81]- الحجر، 26.
[82]- عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة ، ج1، ص:67.
[83]- بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج45، ص:51 .
[84]- بحارالأنوار، ج:98، ص:293.
[85]- الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا علیه السلام، ص:115.
[86]- کامل الزیارات ، النص ، ص:177.
[87]- البقرة، 156.
[88]- البقرة، 157.
[89]- الکافی (ط - الإسلامیة)، ج4، ص:577 .
[90]- وقعة الطف،ص:167.
[91]- یوسف، 21.
[92]- وقعة صفین، النص، ص:481.
[93]- مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4، ص:111.
[94]- اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى ، النص ،ص:117.