مصاحبه با استاد فیاض بخش پیرامون کتاب فروغ شهادت > فصل دهم کتاب: فلسفۀ سیر سیدالشهدا؟ع؟ بر طریق عادی
سیر عادی سیدالشهدا{علیه السلام}، پرچم حرکت سالکان الی الله
همانطور که قبلاً بیان شد مرحوم استاد در فروغ شهادت، گویی قدم به قدم گوشهای از منازل سلوک را با محوریت نهضت سیدالشهدا{علیه السلام} در سیر مدینه تا کربلا باز میکنند. ایشان در فصل دهم به این سؤال پاسخ میدهند که چرا سیدالشهدا{علیه السلام} علی رغم مقام ولایتی که داشتند و میتوانستند بسیاری از دشمنان را در چشم به هم زدنی نابود کنند، سیر عادی را طی کردند؟
بنده میخواهم یک قدم جلوتر بروم. در تاریخ نقل است که نامۀ یزید به حاکم مدینه فقط برای بیعت گرفتن از سیدالشهدا{علیه السلام} نبود، بلکه دربارۀ عبدالله بنزبیر هم بوده که یا از این دو نفر یا بیعت بگیر یا سر هر دو را به همراه پیک برای من بفرست!
طبعاً هر دو هم مدینه را ترک میکنند؛ با این تفاوت که عبدالله از بیراهه به مکه میرود تا مأموران یزید نتوانند در میانۀ راه او را بگیرند، اما حضرت از راه معمول مدینه به مکه حرکت میکنند. البته از نقل تاریخ پیداست که خود ایشان و خانوادۀ ایشان خیلی اذیت شدهاند، چون مسیری را که حدود دو هفته راه بوده در کمتر از یک هفته رفتهاند، اما راضی به ترک مسیر عادی نشدهاند. حضرت در مسیر حرکت از مکه به سمت کوفه هم تقریباً راه معمول کاروانها را طی میکنند.
تحلیل این مسئله خیلی مفصل است و در کتاب های تاریخی ابعاد گوناگونی برای آن ذکر میکنند، مقل اینکه میگویند که حضرت میخواستند کاملاً علنی با طاغوت مبارزه کنند. لذا ایشان در هر منزلی سخنرانی میکردند و عدهای به ایشان جذب میشدند. یا با یک نگاه حماسی میگویند: چون پهلوانانی مانند قمر بنیهاشم{علیه السلام} همراه حضرت بودند، کسی جرأت نمیکرد به کاروان نزدیک شود. همۀ این تحلیلها هم میتواند درست باشد و با تحلیلی که بنده عرض می کنم منافاتی ندارد، بلکه همه مراتب طولی یک واقعیت را بیان میکنند.
تحلیل قرآنی سیر عادی سیدالشهدا{علیه السلام} در نهضت عاشورا
بنده میخواهم با توجه به قرآن، به این مسئله نگاه کنیم. نقل است که پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} تا حدی از هدایت نشدن افراد ناراحت میشدند که حالت بیماری و تب و لرز به ایشان دست میداد. خداوند در قرآن به حضرت تسلی میدهد و میفرماید: چرا اینقدر خودت را برای هدایت کردن کسانی که نمیخواهند هدایت شوند، اذیت میکنی؟
برای نمونه خداوند در آیۀ شریفۀ سورۀ شعرا میفرماید: <لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ>[1] نزدیک است که تو خودت را هلاک کنی که چرا اینها ایمان نمیآوردند؟!
بعد گویی میفرماید: اگر دنیا دار امتحان نبود و قرار بر ایمان آوردن همۀ انسانها بود، اصلاً ما کسی را به عالم دنیا نمیآوردیم و با یک نگاه رحمت رحمانیه، همه را در بهشت خلق میکردیم. اساساً انسان در دنیا میآید تا در کوران ابتلائات و مصائب، خودش را نشان بدهد. لذا در ادامه فرموده است: <إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ>[2] اگر میخواستیم نشانهای یا عذابی از آسمان نازل میکردیم تا همۀ کفار، با گردنهای شکسته و در کمال خضوع نزد تو بیایند و ایمان بیاورند. اما این ایمان چه ارزشی دارد؟ این همان ایمانی است که همه در لحظۀ مرگ به آن معتقد میشوند. حتی خداوند در مورد متکبرترین انسان، یعنی فرعون میفرماید که در لحظات آخر ایمان آورد: <حَتَّى إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِین>[3]
قارون هم در لحظات آخر که زمین در حال فروبردن او بود، ایمان آورد و دست به استغاثه برداشت.
بنابراین با دیدن آیات الهی همه ایمان میآورند، ولی آن ایمان دیگر خاصیتی ندارد. لذا جبرئیل به فرعون در آن لحظت پاسخ میدهد: <آلْآنَ وَقَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ>[4] الآن ایمان می آوری در حالی که قبل از این تا این حد عصیان کردهای؟
شاهد دیگر این مسئله در آیۀ امانت است که خداوند میفرماید: ما امانت را بر همۀ عالم عرضه کردیم و انسان آن را حمل کرد. در روایات دارد که این امانت، مقام ولایت است.[5] بلافاصله در آیۀ بعد میفرماید: <لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ>[6] این لام، لام غایت است. یعنی اصلاً ما مقام امامت و ولایت را برای انسان ها قرار دادیم تا منکرین این مقام، یعنی مشرکین و آنهایی که در پذیرش این مقام دروغ گفتند، یعنی منافقین را عذاب کنیم. در مقابل، به مؤمنین هم بنا بر مرتبۀ آنها در پذیرش ولایت رجوع کنیم: <وَ یَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ>
صحبت در این است که همین سنت الهی، در واقعۀ عاشورا هم جاری است. اگر بنا بر این بود که سید الشهدا از طریق غیر عادی وارد مبارزه با یزید شوند، دیگر نهضتی باقی نمیماند و عاشورا دیگر اسوه و دستورالعملی برای آیندگان نبود؛ چون یک یزید از بین میرفت و ده تا مثل یزید سر کار میآمدند.
ملاقات حضرت سیدالشهدا{علیه السلام} با گروهی از جنیان
لذا اینکه سیدالشهدا{علیه السلام} در پاسخ به طوائف مختلف ملائکه و جنیان فرمودند که بنای ما به این است که طریق عادی را طی کنیم، برای این است که همین نکته را بیان کنند که هدایت از طریق غیر عادی فایده و اثری ندارد.
مرحوم استاد در این فصل این واقعه یعنی ملاقات حضرت با طوائفی از جن را نقل میکنند که گروهی از جنیان خدمت حضرت میآیند و به حضرت عرضه میدارند که شما خودتان را اذیت نکنید؛ ما تمام تار و پود لشکر عمربنسعد را به هم میریزیم و شکست و نابودی و هلاکت را برای شما به ارمغان می آوریم. حضرت در پاسخ آنها اول به مقام ولایت خودشان اشاره میکنند که «نَحْنُ وَ اللَّهِ أَقْدَرُ عَلَیْهِمْ مِنْکُم»[7] ما اگر بخواهیم بهتر از شما میتوانیم این کار را انجام دهیم، اما بنای ما به این کار نیست. قاعده این است که در عالم دنیا انسان ها رشد کنند و برای اینکه رشد کنند، باید حتماً خودشان را در بوتۀ امتحانات نشان دهند.
ارزش سالک مجذوب نسبت به مجذوب سالک
در فرهنگ عرفا هم در همین زمینه اصطلاحی تحت این عنوان وجود دارد که سالکین الی الله، برخی مجذوب سالک هستند و برخی سالک مجذوب. مجذوب سالک کسی است که بنا بر اتفاق، ناگهان یک جذبه او را به مراتبی رسانده و البته بقیه راه را با سلوک طی کرده است. در سلوک، به این افراد بهای زیادی داده نمیشود، بلکه ارزش حقیقی به سالک مجذوب داده میشود که با صبر و استقامت و زحمت و تلاش و مجاهده سیر میکند و البته نهایتاً او را هم جذبات الهی، به مراتب خودش میرساند.
[1]- الشعراء، 3.
[2]،الشعراء، 4.
[3]- یونس ، 90.
[4]-یونس ، 91.
[5] - عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: إِنّا عَرَضْنَا اَلْأَمانَةَ عَلَى اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ اَلْآیَةَ قَالَ یَعْنِی وَلاَیَةَ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ؛ بحارالأنوار، النص،ج23،ص275
[6]- الاحزاب، 73.
[7]- اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص ، ص:69.