مصاحبه با استاد فیاض بخش پیرامون کتاب فروغ شهادت > فصل چهارم کتاب: روایات در دوستی سیدالشهدا؟ع؟
محبوب حق شدن، تنها راه برای سیر در توحید
اصرار استاد در سیر فصول این کتاب، بر این است که ابزارهای محوری سیر و سلوک به سوی توحید و مقرب شدن در درگاه پروردگار را بیان کنند. این مطلب در فرهنگ قرآن بسیار مطلب ریشهداری است. بنده میخواهم این مطلب را قدری توضیح بدهم.
مطلب این است که اولاً ما مطمئن هستیم سلوک الی الله، راه بسیار سختی است. ثانیاً مطمئنیم سلوک الی الله راهی بسیار طولانی است، تا آنجا که امثال امیر مؤمنان علی{علیه السلام} میفرمایند: «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِیمِ الْمَوْرِد».[1] بنابراین هیچگاه نه با عمر کوتاه امثال ما، بلکه حتی با عمر طولانی امثال نوح نبی{علیه السلام} این راه به پایان نمیرسد.
سؤال اینجاست که اگر با این عمرها و زمانها بار سلوک بسته نمیشود و راه، ناتمام میماند، این همه توصیه به اینکه <و َسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ>[2] یا < فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ>[3] توصیه به محال است؟ آیا هیچ راهی وجود ندارد؟
در آیات قرآن و کلمات حضرات معصومین؟عهم؟، میانبرهایی بیان شده است که کاملاً هم عقلانی است. گویی این آیات و روایات به ما میگویند: شما خیلی نگران طولانی یا سخت بودن راه نباشید، بلکه نگران این باشید که محبوب خداوند واقع نشوید. اگر محبوب واقع شوید، پروردگار متعال با کار کم، شما را به مدارج عالیه میرساند یعنی در واقع شما را میپذیرد.
تفاوت اجر و فضل
توصیۀ بنده این است که ما دنبال اجر نباشیم. مؤمن باید دنبال فضل باشد نه اجر. به عبارت دیگر دنبال بده بستان با خدا نباید باشد، بلکه دنبال هدیه گرفتن از پروردگار باشد.
مرحوم علامۀ طباطبایی؟رضو؟ داستانی را از شیخ عبدالغفار نامی نقل میکرد که در کلمات مرحوم استاد هست. شیخ عبدالغفار از شاگردان شیخ انصاری بود. پس از اینکه ایشان مدارج علمی را طی کرد و به درجۀ اجتهاد رسید، عدهای از شهر او میآیند و از او میخواهند که به شهر خودش برگردد و در آنجا مبلغ دین باشد. ایشان امتناع میکرد و نمیخواست از نجف برود. آن افراد نزد شیخ انصاری{رحمة الله علیه}، استاد او میروند و ماجرا را میگویند.
مرحوم شیخ انصاری هم به او امر میکند که به شهرت برو. تو به اندازۀ کافی در نجف مانده و توشه برداشتهای. ایشان هم امر استاد را امتثال میکند و به سمت شهرش حرکت میکند، اما در همان منزل اول یا دوم به نجف برمیگردد. همراهان او خیلی عصبانی میشوند که تو حتی حرف استادت را هم گوش نکردی و شکایت او را به جناب شیخ میکنند. شیخ انصاری {رحمة الله علیه} شاگرد را میخواهد و میگوید چرا برگشتی؟ راز این داستان چیست؟
او میگوید: من در منزل دوم یا سوم در عالم که مردهام و وارد باغی شدم که خیلی زیبا بود و به من گفتند که تو سه روز دیگر به اینجا میآیی. لذا من میخواهم اگر این رؤیا صادقه است و قرار است بمیرم در نجف بمیرم. بعد ایشان میگوید: همینطور که در باغ خودم میگشتم، به انتهای باغ رسیدم و دری دیدم. از آن در، وارد باغ دیگری شدم که مرحوم استاد میگفت، تعبیر مرحوم علامه این بود که گویی باغ من در مقابل آن باغ بعدی، مثل طویلهای در مقابل یک ساختمان مجلل بود. میگوید: در عالم رؤیا و گفتم: خدایا این باغ کیست؟ گفتند این باغ شیخ انصاری{رحمة الله علیه} است. خیلی تعجب نکردم. چون گفتم شیخ این همه زحمت کشیده، این همه مدارج طی کرده، شاگرد تربیت کرده، کتاب نوشته و... اما به انتهای باغ شیخ انصاری که رسیدم، باز دیدم در دیگری است که از آن در وارد باغ دیگری شدم که اصلاً قابل مقایسه با باغهای دیگر نبود.
در عالم خواب با خودم گفتم این دیگر مال کیست؟ ما که در میان علمای عصر خودمان، از شیخ انصاری{رحمة الله علیه} بالاتر نداریم. گفتند این باغِ فاضل دربندی است که مداح اهل بیت؟عهم؟ و شیفتۀ سیدالشهداست. باز در عالم رؤیا گفتم که فاضل آنچنان فضل و کمالی ندارد که بخواهد این باغ به او داده شود. گفتند این باغ، هدیۀ سیدالشهداست و از هدیه سؤال نمیکنند. بنده میخواهم روی این نکته تکیه کنم که از هدیه سؤال نمیکنند.
در آیات شریفۀ قرآن هم این مطلب هست که وقتی بندهای در یک مقام خاص قرار میگیرد، دیگر معاملۀ پروردگار با او معاملۀ بده و بستانی نیست. چون بده و بستان، حتی اگر بین کریم و فقیر باشد، فقیر یک ران ملخ میآورد و کریم دریا دریا به او میبخشد. ولی وقتی کسی هیچ چیز ندارد و فقرش را میآورد و میگوید: «ارْحَمْ مَنْ رَأْسُ مَالِهِ الرَّجَاءُ وَ سِلَاحُهُ الْبُکَاء»،[4] دیگر بده و بستانی در کار نیست. لذا دربارۀ راه طولانی سیر به سوی توحید، آنچه از انسان میخرند و باعث میشود به سرعت مدارج را طی کند، محبت و محبوب شدن در پیشگاه خداوند است.
یگانگی محبت خداوند و محبت سیدالشهدا{علیه السلام}
در نگاه قرآن محبوب شدن لوازمی دارد. به عبارتی اصلاً در حقیقت اولین منزل سلوکی، سیر در مقام محبت است. لذا در مکتب مرحوم ملاحسینقلی همدانی تلاش میکردند سالک در جرگۀ محبوبین حق وارد شود، نه اینکه صرفاً سالک بخواهد خودش را تنزیه کند.
برای همین اولین دستوری که گفته میشد توبه بود؛ بعد از آن هم ترک معاصی و ترک حریم معاصی و امثال آن بود. برای اینکه معصیت، انسان را از محبوب حق شدن میاندازد.
همچنین اگر اینقدر روی مسئلۀ ترک محبت دنیا تکیه شده است، چون حب دنیا انسان را از محبوب شدن میاندازد. در این مکتب، بعد از طی همۀ این مقدمات مانند ترک معاصی و حریم معاصی و... نیز کار تمام نمیشود، بلکه انسان جایی میتواند بار خودش را ببندد که ذوب در محبت سیدالشهدا{علیه السلام} شود. لذا محبت به سیدالشهدا{علیه السلام} در این مسیر، میانبر است. اینکه رسول خدا{صلوات الله علیه} میفرماید: «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْن»[5] که حسین{علیه السلام} از من است و من از حسینم{علیه السلام}، یعنی من، کسی که حسین{علیه السلام} را دوست داشته باشد، دوست دارم.
لذا مرحوم استاد در این فضا با یک مقدمات طولانی که دیگر بنده عرض نمیکنم، به این مطلب میرسد که محبت به پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه}، اهل بیت؟عهم؟ و خصوصاً سیدالشهدا{علیه السلام} میانبر است. من در همین زمینه دو سه روایت از فصل چهارم کتاب میخوانم و توضیح کوتاهی عرض میکنم. گویی ایشان تقریباً در پنج فصل ابتدایی کتاب، این مقدمات را بیان میکنند و دیگر از فصل ششم مطالب جزئیتر را مطرح میکنند.
روایات پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} دربارۀ محبت سیدالشهدا{علیه السلام}
ایشان در این فصل بعد از مقدماتی، روایتی را از رسول اکرم{صلوات الله علیه} نقل میکند که حضرت خطاب به امیر مومنان علی{علیه السلام} میفرماید: «یاعلی لَقَدْ أَذْهَلَنِی هَذَانِ الْغُلَامَانِ یَعْنِی الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ أَنْ أُحِبَّ بَعْدَهُمَا أَحَدا».[6] خیلی روایت عجیبی است. یعنی علی جان! آنقدر این دو بچه مرا شیفتۀ خودشان کردهاند که من دیگر بعد از آنها هیچ کس را دوست ندارم. اذهلنی از ریشۀ ذهل به معنی فارغ کردن و دور کردن است. در واقع حضرت میخواهد بفرماید آنها تمام قلب من را پر کردهاند و جایی برای اینکه دیگری را دوست داشته باشم، باقی نگذاشتند.
در ادامۀ روایت نیز، حضرت خیلی حرف بلندی بیان میکنند. ایشان توضیحی میدهند برای اینکه مبادا کسی فکر کند این دوستی مانند محبت دیگران به همدیگر، دنیایی است که مثلاً چون آنها بچههای ایشان هستند و بچه های زهرا؟س؟ هستند، به ایشان اینطور علاقهمند است. حضرت بلافاصه بعد از بیان بالا میفرماید: «إِنَّ رَبِّی أَمَرَنِی أَنْ أُحِبَّهُمَا وَ أُحِبَّ مَنْ یُحِبُّهُمَا». خداوند به من امر کرده است که ایشان را اینطور دوست داشته باشم.
لذا خداوند هم، هر کس که این دو بزرگوار را دوست داشته باشد، دوست دارد. پس این محبت، یک میانبر است برای محبوب خدا شدن. حتی اگر انسان آلودهای مثل رسول ترک باشد، به شرط آن که محبت واقعی داشته باشد، به برکت سیدالشهدا{علیه السلام} گویی در آخرین لحظات دست او را میگیرند.
روایت دیگر از عمران بن حصین نقل شده است که میگوید: خدمت رسول اکرم{صلوات الله علیه} بودم. حضرت فرمودند: «یَا عِمْرَانُ إِنَ لِکُلِ شَیْءٍ مَوْقِعاً مِنَ الْقَلْب».[7] هر چیزی یک جایگاهی دارد در قلب انسان دارد؛ مثلاً مال انسان، زن انسان، فرزند انسان و... هر کدام جایگاهی دارند. بعد فرمودند: «وَ مَا وَقَعَ مَوْقِعَ هَذَیْنِ الْغُلَامَیْنِ مِنْ قَلْبِی شَیْءٌ قَط» ولی این دو بچه، جایگاهی در قلب من دارند که هیچ چیز دیگری آن جایگاه را پر نمیکند. عمران تعجب میکند و میگوید: «فَقُلْتُ کُلُّ هَذَا یَا رَسُولَ اللَّه» یا رسول الله! یعنی این دو اینهمه جایگاه دارند؟ «قَالَ یَا عِمْرَانُ وَ مَا خَفِیَ عَلَیْکَ أَکْثَرُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی بِحُبِّهِمَا» این که به تو گفتم مقدار کمی از آن را گفتم و مسئله خیلی بالاتر از این حرفهاست. لذا خداوند متعال مرا امر به محبت آنها کرده است. رسول اکرم{صلوات الله علیه} چرایی این مسئله را در اینجا نفرمودند اما میتوان از روایت دیگری آن را دریافت.
در روایتی که ایشان در فصل سوم کتاب نقل کردهاند، دارد که در زمان طفولیت حضرت سیدالشهدا{علیه السلام}، یک بار پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه} وارد خانه حضرت زهرا؟س؟ شدند. حضرت سیدالشهدا{علیه السلام} را در آغوش گرفتند و در همین اثنا ناگهان به شدت گریستند و به سجده افتادند. در روایات هست که در مواقع مختلفی این اتفاق رخ میدهد. صدیقۀ طاهره؟س؟ با تعجب میگویند: چرا شما گریه میکنید؟ حضرت میفرمایند: خداوند، همین الآن در حسین{علیه السلام} بر من تجلی کرد و دست خودش را روی سر حسین گذاشت و گفت: «بُورِکَ مِنْ مَوْلُود»[8] چه فرزند مبارکی! و من تجلی خداوند را که در حسین{علیه السلام} دیدم، به گریه افتادم. مرحوم استاد توضیح میدهند که دست خدا یعنی چه؟ تجلی خدا در حسین یعنی چه؟ و خلاصه روایت را توضیح میدهند.
اما آنچه محل بحث بنده در این روایت است، اینجاست که گویی کسی که مانند رسول خدا{صلوات الله علیه}، قلبش جلوۀ تام خداوند و مالامال از محبت به خداوند است و همچنین محبوب تام خداست، باید دوستدار و محب حسین{علیه السلام} باشد. چون از این جهت که خداوند در حسین{علیه السلام} تجلی کرده، محبت او با محبت خدا تفاوتی ندارد. لذا کسی که حسین{علیه السلام} را دوست داشته باشد، خدا را دوست دارد و کسی که خدا را دوست داشته باشد، سیدالشهدا{علیه السلام} را دوست دارد.
محبت سیدالشهدا{علیه السلام} راه رسیدن به توحید ذاتی
آخرین روایتی که بنده میخواهم در این فصل عرض کنم، روایتی است که ایشان از امام باقر{علیه السلام} نقل میکند که حضرت دیگر کار را تمام میکند.
ما در روایات داریم که قرآن حبل الله است یا مثلاً رسول اکرم{صلوات الله علیه} حبل الله است. نهایتاً در مورد امیرالمومنین{علیه السلام} هم آمده است، اما اینجا امام باقر{علیه السلام} میفرمایند: «مَنْ أَرَادَ أَنْ یَتَمَسَّکَ بِعُرْوَةِ اللَّهِ الْوُثْقَى الَّتِی قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فِی کِتَابِه»[9] اگر کسی که میخواهد به دستگیرۀ محکمی که خداوند در کتابش فرموده است تمسک پیدا کند، کسی که میخواهد به حبل اللهی چنگ بزند که دیگر بدون تردید به نتیجۀ نهایی برسد، «فَلْیُوَالِ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ»[10] بعد بلافاصله میفرماید: «وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ ؟عهما؟» بعد هم دلیل آن را میفرمایند که این مهمترین بخش روایت است: «فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّهُمَا مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ» خداوند از بالای عرش خود این دو را دوست دارد.
عرش به معنای نظام عالم است و فوق عرش یعنی مرتبهای که بالاتر از نظام ممکنات عالم است. فلاسفه یک اصطلاحی دارند که عرفا هم آن را پذیرفتهاند. میگویند: اگر خداوند واجبالوجود بالذّات است، اسماء ذاتیۀ پروردگار هم واجبالوجود بالذّات هستند. این مطلب خیلی به لحاظ عقلی مطلب بلندی است.
با توجه به این قاعده، اگر ما از عرش الهی بالاتر رفتیم یعنی وارد مقام ذات شدیم، در مقام ذات دیگر جای طلوع و غروب و نابودی و کم و زیاد شدن و... نیست. در آن مقام، تنها حرف ذات و تجلیات ذاتیه است. اگر کسی در آن مقام وارد شود، دیگر خروج، کم و زیاد شدن محبت، ضعیف و قوی شدن ایمان و... کنار میرود. آنجا گویی فنای ذاتی حاصل میشود.
اینکه حضرت میفرماید کسی که این سه بزرگوار را دوست داشته باشد، خداوند در آن مقام آنها را دوست دارد، یعنی خداوند در آن مقام آنها را دعوت میکند که بیایید با من یکی شوید. اساساً ریشۀ محبت به وحدت میرسد؛ چون اصلاً ریشۀ حب در لغت به تجاذب برمیگردد؛ یعنی محبوب و محب وقتی به همدیگر نزدیک میشوند، تا آنجا پیش میروند و همدیگر را جذب میکنند که یکی میشوند. اینکه حضرت میفرماید: «فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّهُمَا مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ» یعنی کسی که این عروۀ ولایت سیدالشهدا{علیه السلام} را در دست بگیرد و به سفینه النجاۀ تمسک پیدا کند، هر چه غور در حقیقت سیدالشهدا{علیه السلام} کند، به برکت حسین{علیه السلام} گویی می تواند در مراتب عالیۀ توحیدی تا رسیدن به توحید ذاتی غور کند. چون سالک اگر خیلی هنر کند ممکن است به توحید افعالی برسد، نهایتاً به توحید صفاتی برسد، اما توحید ذاتی را تنها اوحدی از عرفا ممکن بود برسند.
گویی امام باقر{علیه السلام} میخواهند بفرمایند این راه بسیار طولانی که با عمل، عبادت، تزکیه و تهذیب نفس و مانند آن، جز مقدماتی از آن را نمیتوان طی کرد، انسان با چنگ زدن به این عروۀ الله الوثقی میتواند برود. یعنی آن حبل اللهی که او را بالا میبرد و به آن مدارج عالی و مقام ذات میرساند، حبل الحسین{علیه السلام} و سفینه النجاۀ حسین{علیه السلام} است.
مقام محمود، مقام فنای انسان در ذات الهی
از مرحوم آیت الله قاضی {رحمة الله علیه} هم نقل شده است که ظاهراً به مرحوم حداد فرمودهاند: خیلی در توسل به اباعبدالله الحسین{علیه السلام} اهتمام داشته باش. چون در یکی از زیارات حضرت اینطور آمده است: «وَ الدَّالُّ عَلَى ذَاتِ اللَّه»[11] یعنی راه رسیدن به فنای ذاتی سیدالشهداست. این هم در واقع میتواند مؤید مطلبی باشد که شما فرمودید؟
بله، همینطور است. حتی در معروف ترین زیارات حضرت، یعنی زیارت عاشورا هم به این مطلب اشاره شده است. آنجا که زائر به صراحت میگوید من با برائت از دشمنان شما و ابراز محبت به شما از خداوند مقام محمود را میخواهم. مقام محمود، مقامی است که انسان منغمر در ذات الهی شده است چون امکان ندارد انسان، محمود کل و محبوب پروردگار شود، مگر اینکه در مقام ذات قرار بگیرد.
وقتی کسی در این مقام قرار میگیرد، گویی همۀ عالم محتاج او هستند و از طریق او روزی میحورند. اصل این مقام، مقام عصمت و مقام اهل بیت؟عهم؟ است ولی زیارت عاشورا میگوید زائر هم، با ابراز ارادت به محضر اهل بیت؟عهم؟ و برائت از دشمنان ایشان به این مقام میتواند برسد.
در زیارت ماه رجب سیدالشهدا{علیه السلام} هم این عبارت که زائر میگوید: «لبَّیکَ داعیَ الله»،[12] به همین مطلب اشاره دارد. این ظرافت را در قرآن میتوان استشمام کرد و در زیارات اهل بیت؟عهم؟ هم هست که وقتی انسان خداوند را به اسم «الله» میخواند با اینکه خداوند را به اسم رب، رحمان، رحیم و ودود و سایر اسماء بخوانیم، تفاوت دارد. چون «الله» یعنی آن ذاتی که مستجمع جمیع صفات کمالی است. پس کسی که «داعی الله» است یعنی دعوت کنندۀ به تمام کمالات ذاتیه و صفاتیه و فعلیۀ خداوند است. لذا کسی که به این عروه تمسک کند، میتواند تمام این مدارج را بالقوه طی کند. البته ممکن است همۀ آن را نتواند به فعلیت برساند.
[1]- نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص:481 .
[2]- آل عمران، 133.
[3]- البقرة، 148.
[4]- مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص: 361.
[5]- کامل الزیارات، النص، ص:53.
[6]- بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج43، ص:269.
[7]- کامل الزیارات، النص، ص:50.
[8]- کامل الزیارات، النص، ص:67.
[9]- کامل الزیارات، النص، ص:51.
[11] - دلائل الامامه، ص: 181.
[12] -البلدالأمین، ص: 281.