نگاه سلوکی، جامع‌ترین نگاه به واقعۀ عاشورا

دربارۀ انگیزۀ قیام حضرت در واقعۀ عاشورا خیلی بحث شده است، به طوری که می‌توان گفت عمدۀ کتاب‌هایی که پیرامون نهضت حسینی{علیه السلام}نوشته شده است، غیر از کتاب هایی مثل مقتل که فقط به قصد جمع‌آوری تاریخ واقعۀ عاشورا بوده و کاری به تحلیل آن نداشتند، از این زاویه بوده است. به خصوص نویسندگان متأخر مثل مرحوم استاد شهید مطهری و دیگران، واقعۀ عاشورا را پیرامون مسائلی امر به معروف و نهی از منکر، مبارزه با طاغوت، تشکیل حکومت اسلامی و... قرار دادند. اما به نظر بنده کامل‌ترین و شامل‌ترین و جامع‌ترین نگاه به واقعۀ عاشورا از زاویه‌ای است که مرحوم استاد{رحمة الله علیه} مطرح کرده‌اند که در واقع از منظر سیر و سلوک است.

در مطالب قبل بیان شد که واقعۀ عاشورا را می‌توانیم تبیان قرآن قرار دهیم و بگوییم فعل امام{علیه السلام} در حقیقت بیان قرآن ناطق است. لذا هر مطلبی که در قرآن نسبت به سیر و سلوک بگوییم، عیناً می‌توانیم در واقعۀ عاشورا پیاده کنیم و تنها از این منظر است که می‌توان نگاهی جامع به عاشورا داشت.

به عنوان مثال اگر کسی از منظر امر به معروف و نهی از منکر نگاه کند، فقط بخشی از این واقعه را می‌تواند تحلیل کند. چه بسا از این منظر، خیلی از لطایف و نکات ارزندۀ بیانات حضرت مغفول واقعه شود. یا مثلاً  اگر کسی از منظر تشکیل حکومت به نهضت حسینی{علیه السلام} نگاه کند -که خیلی هم مورد انتقاد واقعه شده است- همین‌طور است.

حتی اگر فارغ از مقام امامت نگاه کنیم، هیچ انسان عاقلی که مختصری تحلیل مسائل جنگی را بداند، نمی‌آید با یک گروه حداکثر دویست نفره مقابل یک حکومت مقتدر بایستد و امید به پیروزی داشته باشد. آن هم حکومت بنی‌امیه که در زمان معاویه به بالاترین مدارج قدرت در دنیا رسیده بود و به تعبیری امپراطوری اسلامی تشکیل داده بود که این امپراطوری به امپراطوری روم طعنه می‌زد. مشخص است که اگر نهضتی با یک گروه حداقلی به دنبال فتح این امپراطوری باشد، محکوم به شکست است.

البته بحث، این نیست که حضرت به دنبال حکومت یا امر به معروف و نهی از منکر نبودند، ولی همۀ اینها بخشی از اجزای نهضت عاشوراست.

در مباحث قرآنی هم همین‌طور است. هر لغتی در قرآن، یک معنای اصلی دارد و آن معنا لوازم فراوانی دارد. درست است که در مورد آن لوازم خیلی حرف‌ها می‌شود گفت، ولی بحث این است که اول باید معنای اصلی لغت را پیدا کنیم و بعد در مورد لوازم آن صحبت کنیم.

لذا مسئلۀ اصلی دربارۀ انگیزۀ قیام حضرت که باید به آن  بپردازیم، این است که گویی حضرت احساس کردند که در سیر به سوی توحید و طی مدارج عبودیت در مراتب قرب الهی، باید این عمل را انجام دهند.

 

الگوگیری از نهضت عاشورا، ثمرۀ نگاه سلوکی

اگر از این زاویه نگاه کنیم، برکات و آثار معنوی فراوانی را مشاهده می‌کنیم که این برکات برای آیندگان که می‌خواهند پا جای پای حضرت -ولو بسیار ناقص- بگذارند، خیلی مهم است.

این مسئله در الگو گیری از نهضت عاشورا خودش را نشان می‌دهد. همه دوست دارند به گونه‌ای نهضت حسینی{علیه السلام} را به عنوان الگوی خود مطرح کنند؛ اما یک نفر، با الگو گیری از این نهضت، مثل امام امت{رحمة الله علیه} می‌شود. یک نفر هم با الگو قرار دادن سیدالشهدا{علیه السلام} می‌تواند تنها یک مدرسه دایر کند. حتی کسانی مانند گروهک مجاهدین خلق هم دائماً از سیدالشهدا{علیه السلام} و نهضت ایشان می‌گفتند.

لذا نهضت حسینی{علیه السلام} برای همه الگوست، اما یک نفر فقط امر به معروف و نهی از منکر حضرت را الگو قرار می‌دهد و می‌گوید من دو نفر را در مدرسه‌ام اصلاح کنم کافیست. این زاویۀ حرکت خیلی ضعیف است، چون دشمن دارد کرور کرور بچه های ما را نابود می‌کند و این شخص به فکر اصلاح همان دو نفر یا چهار نفر نزدیک خودش است و می‌گوید باقی آن با امام زمان؟عج؟!

البته این کار هم غلط نیست و شخصیتی مانند امام خمینی{رحمة الله علیه} هم از مدرسۀ علمیه شروع کردند و سال‌ها در قم و نجف به تحصیل و تدریس پرداختند. اما اگر کسی در احوالات ایشان دقت کند، می‌بیند که زاویۀ نگاه مرحوم امام{رحمة الله علیه} این است که همۀ اینها را مقدمه می‌بیند نه هدف. لذا ایشان دائماً در مراحل مختلف انقلاب، به این مسئله اشاره می‌کنند که الگوی نهضت ما سیدالشهداء{علیه السلام} و نهضت حسینی{علیه السلام} است. اما گویی این الگو بودن برای ایشان معنای خاصی دارد. ایشان بر این نکته تکیه می‌کردند که اصل در نهضت حسینی{علیه السلام}، سلوک دادن انسان ها به سوی مراتب توحید است و ما برای رسیدن به آن هدف باید موانع سلوک را از سر راه برداریم.

از نظر ایشان بالاترین مانعی که در این مسیر وجود داشت، ولایت طاغوت بود. لذا مرحوم امام{رحمة الله علیه} به کمتر از اینکه شاه را از مقابل سیر حرکت امت اسلام بردارند، راضی نمی‌شوند؛ در حالی که دیگران راضی شدند.

در کلمات حضرت سیدالشهدا{علیه السلام} هم که ان شاءالله اگر برسیم با جزئیات عرض می‌کنم، همین‌طور است و بحث ولایت طاغوت به عنوان بالاترین مانع سلوک الی الله مطرح است.

لذا عرض بنده همین بود که نوع نگاه به نهضت حسینی {علیه السلام} نه تنها تحلیل درستی از نهضت عاشورا به ما می‌دهد، بلکه آیندگان هم می‌فهمند که در چه زاویه‌ای باید حرکت کنند، تا کاملاً به طور صحیح در مسیر نهضت سید الشهداء {علیه السلام} باشند.

قاعدۀ عدم توجه عالی به دانی

با توجه به آنچه بیان شد، پیش از اینکه بنده انگیزۀ قیام سیدالشهدا{علیه السلام} را از منظر مرحوم استاد و کتاب فروغ شهادت توضیح بدهم، می‌خواهم مقدمه‌ای را عرض کنم. جناب ملاصدرا{رحمة الله علیه} یک حرف زیبایی دارد که به مناسبت‌های مختلفی هم آن را تکرار می‌کند. ایشان می‌گوید: بنابر حکم عقل، هیچ‌وقت عالی برای دانی کار نمی‌کند، بلکه عالی همیشه برای اعلا کار می‌کند.[1] به عبارت دیگر، نظر عالی هیچ‌وقت به لحاظ ذاتی به دانی نیست، بلکه توجه او به اعلاست. لذا همۀ عشق‌بازی، ابراز ارادت و آستان‌بوسی عالی به حکم عقل، برای اعلاست.

با توجه به این مبنا امکان ندارد در طول تاریخ، هیچ شخصیتی اولاً و بالذات برای دانی کار کند. مثال روشن این قاعده، انبیای الهی؟عهم؟‌اند. انبیا؟عهم؟ فقط وظیفۀ خود را در عالم انجام دادند که چیزی جز ابراز ارادت به آستان مولا و به تعبیر قرآن ابراز بندگی و عبودیت در برابر مولا نبود.

تفاوت ابراز بندگی اولیای الهی؟عهم؟ با توجه شرایط خاص خودشان

سخن در اینجاست که اگر چه انبیا و اولیا؟عهم؟ غیر از ابراز بندگی وظیفه‌ای ندارند، اما برای ابراز ارادت و بندگی خداوند، چون مولا فرمود که دین مرا تبلیغ کن و دست دیگران را بگیر، آن کار را انجام می‌دهد.

از اینجا معلوم می‌شود که همه انبیاء و اولیاء؟عهم؟ از جمله سیدالشهداء{علیه السلام} هر کاری که کرده‌اند، اولاً و بالذّات برای ابراز ارادت و انجام وظیفۀ بندگی در درگاه خداوند بوده است.

پس در واقع، انگیزۀ اولیۀ قیام سیدالشهدا{علیه السلام} به تعبیر مرحوم استاد، این است که حضرت می‌خواست آن خصیصه ی خودش را به منصۀ ظهور برساند. آن خصیصه این است که اگر خدا می‌خواهد من شهید شوم، من هم در مسیری که او معین کرده حرکت می‌کنم و از شهادت باکی ندارم.

به تعبیر سلوکی، چکیدۀ عرایضی که داشتم این‌طور می‌شود که تمام انبیاء و اولیاء؟عهم؟ در مسیر سلوک الی الله حرکت کردند و بس؛ اما مصداق و ظهور سلوک آنها  متفاوت بود. برای امام صادق{علیه السلام} به گونه‌ای بود، برای امام باقر{علیه السلام} به گونه‌ای و برای امام زمان؟عج؟ به گونۀ دیگر. حتی ممکن است برای یک نفر در دوران‌های مختلف زندگی، مصادیق متعددی پیدا کند.

مثلاً امیرالمومنین{علیه السلام} در زمان پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه} به گونه‌ای عمل می‌کرد؛ بعد از رحلت پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه} در آن چند سال خانه نشینی به گونۀ دیگری، در زمان حکومت به گونه‌ای دیگر. انسان تعجب می‌‌کند که علی{علیه السلام} که در خانه مشغول امور عادی بود، چگونه بعد از حکومت، آن انسان خشنی می‌شود که مثلاً در جنگ صفین می‌بینیم؟

در مورد سیدالشهدا{علیه السلام} در عصر عاشورا هم در مقاتل معتبر نقل است که وقتی یک‌تنه به میدان رفتند، حداقل حدود دو هزار نفر به دست حضرت کشته شدند. در بعضی نقل‌ها تا ده هزار نفر هم گفته‌اند.[2] کار تا جایی بالا گرفت که اهل کوفه، جنگ های امیرالمومنین{علیه السلام} و کشته شدگان به دست امیرالمومنین{علیه السلام} را فراموش کردند و گفتند حسین{علیه السلام} از علی{علیه السلام} جلوتر رفت، چون امیرالمومنین{علیه السلام} در هیچ جنگی به این تعداد نکشته بودند. این آمار، فقط آمار کشته شده هاست و طبیعتاً تعداد دیگری هم به دست حضرت زخمی شده‌اند. سؤال اینجاست که چرا حضرت، این تعداد از دشمنان را به درک واصل کردند؟ تحلیلی که مرحوم استاد دارد، این است که قطعاً قصد حضرت تسلی و تشفی خاطر نبود، چون این مسئله با مقام عصمت نمی‌سازد؛ بلکه ایشان هم مانند پدرشان می‌خواستند موانع پیشرفت اسلام را با همان بصیرت و دید مناسب مقام ولایت، از سر راه بردارند.

عاشورا، مظهر سیر در مقام مخلَصین

با توجه به مطالبی که عرض شد، معلوم می‌شود که در فرهنگ قرآن فعل امام{علیه السلام} مظهر سلوک است. لذا برای تحلیل عاشورا ما باید تمام افعال امام{علیه السلام} و کسانی را که می‌خواستند قدم به قدم به دنبال امام{علیه السلام} حرکت کنند، با این نگاه تحلیل کنیم.

اگر بخواهیم انگیزۀ قیام سیدالشهدا{علیه السلام} را در یک جمله بیان کنیم، می‌شود اظهار مقام مخلَصیت برای خود امام که در مقام مخلَصین حضور دارد و نشان دادن اینکه انسان مخلَص که در مرتبه ی یقین است، چگونه باید عمل کند؟

اما انگیزۀ قیام برای اصحاب حضرت، تبیان این مقام است. یعنی حضرت می‌خواستند مقام مخلَصیت را برای آنها روشن کنند تا هر کس به مقدار لیاقت و استعدادش به سوی مقام مخلَصیت حرکت کند.

بنابراین گویی یک قله‌ در سیر به سوی مقام مخلَصیت در سیر و سلوک وجود دارد. رهبر و استاد این سیر، حضرت سیدالشهدا{علیه السلام}ست که عدۀ زیادی در آهن‌ربای ایشان جذب می‌شوند و به میزان لیاقتشان در دامنۀ این قله سیر می‌کنند.

تجلی اهداف نهضت حسینی در بیانات و زیارات حضرت

بنده می‌خواهم شواهدی را در مورد اینکه گفته شد انگیزۀ قیام سیدالشهدا{علیه السلام} سیر در مقام مخلَصین بوده است، از کتاب فروغ شهادت عرض کنم. برخی از این شواهد، در زیارات حضرت است و برخی هم در بیانات ایشان است.

به عنوان مثال در فصل سیزدهم کتاب، این روایت آمده است که حضرت پیش از خروج از مدینه در وصیت‌نامه‌ای که به برادرشان جناب محمد بن حنفیه نوشتند، اینطور فرمودند: «إنِّی‏ لَم‏ أخرُج‏ أشِرَاً ولا بَطِراً، وَلا مُفسِداً، وَلا ظالِما»[3] من از روی تکبر و خوش‌‌گذرانی و فساد و ظلم قیام نکردم؛ تا می‌رسد به اینجا که «فمَن قَبِلَنی بِقَبولِ الحَقِّ فَاللَّهُ أوْلى‏ بِالحَق».‏ اینجا دیگر امر به معروف و نهی از منکر هم فرع قضیه می‌شود. اصل این است که امت باید تابع مقام ولایت باشد و هر کس این مقام را بپذیرد، حق را پذیرفته است. گویی حضرت می‌خواهند بفرمایند که خروج من برای این است که مقام ولایت باید در رأس حکومت باشد و امت با تمام توان باید بکوشند که مقام ولایت را در آن جایگاه قرار دهند.

اگر امت، این نگاه سیدالشهدا{علیه السلام} را بعد از حضرت به طور جدی دنبال می‌کردند، نوبت به حکومت بنی‌العباس می‌رسید؟ حتی بعد از بنی‌العباس نوبت به این‌همه حکومت‌های جائر تا زمان پهلوی می‌رسید؟ این مشکل از آنجاست که بسیاری از افراد، خودشان را مؤمن و حسینی{علیه السلام} می‌دانستند ولی به اینکه چه کسی بر آنها حکومت می‌کند، هیچ اهمیتی نمی‌دادند.

یک نکتۀ ظریف سلوکی هم در این مطلب هست وآن اینکه گویی حضرت می‌فرمایند که اگر کسی در تحت ولایت ما قرار بگیرد، هدایت ایصالی شامل حالش می‌شود. این مطلب را مرحوم امام امت{رحمة الله علیه} و مرحوم علامه طباطبایی در آثارشان دارند که انسان تا در مسیر سلوک تحت ولایت امام خود قرار نگیرد، تحت هدایت ایصالی او قرار نمی‌گیرد. هدایت ایصالی یعنی امام، دست سالک را بگیرد و به مقصد برساند نه اینکه فقط مطالب را برای او بیان کند.

نمونۀ آن در نهضت عاشورا این است حضرت واقعاً اصحاب خودشان را در طی همان ایام محدود، خصوصاً در شب تاسوعا و عاشورا به قدر هزار سال سلوک دادند و راهبری کردند.

بعد حضرت فرمودند:«وَ مَن رَدَّ علَیَّ هذا صَبَرت‏ به، حتَّى‏ یَقضِیَ اللَّهُ بَینی وبَینَ القَومِ بِالحَقِّ، ویَحکُمَ بَینی وَبَینَهُم وَهُو خَیرُ الحاکِمین» اگر هم کسی این حرف را قبول نکند، من صبر می‌کنم تا زمانی که خداوند بین ما و مخالفین ما، حکم کند. این بیان بر همین مسئله تأکید دارد که من در این مقام مستقر هستم و می‌خواهم در عین اظهار آن، دیگران را هم دعوت کنم.

شاهد دیگر، قسمتی از زیارت حضرت است که در فصل آخر کتاب ذکر شده است که زائر، خطاب به حضرت عرض می‌کند: «أَشْهَدُ أَنَّک‏ عَبَدْتَ‏ اللَّهَ‏ مُخْلِصاً حَتَّى‏ أَتَاکَ‏ الْیَقِین»[4] شهادت میدهم که تو در مقام مخلِصیت تا سرمنزل مخلَصیت حرکت کردی تا به مقام یقین تام رسیدی. البته بعضی این «أتاک الیقین» را معمولاً می‌گویند به معنی مرگ است. ولی برای امام این معنا ندارد که بگوییم با مرگ به یقین می‌رسد بلکه ایشان در این مقام بوده است و بعد از استقرار در این مقام دیگران را هم دعوت به آن کرده است. به تعبیر قرآن: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ».[5]

شاهد دیگر، بخشی از فرمایش حضرت است که مرحوم استاد در فصل دوازدهم به آن اشاره کرده‌اند. حضرت این عبارت را در پاسخ به جناب عبدالله‌بن‌جعفر و برادرش یحیی‌بن‌جعفر، فرموده‌اند که: «إنی‏ رأیت‏ رسول‏ اللّه‏ فی‏ المنام‏ و أمرنی بما أنا ماضٍ له».[6]  در واقع حضرت می‌خواهند بفرمایند که من امر شده‌ام که این مسیر را طی کنم. این مسیر هم چیزی نبود جز همان  که به جناب ام‌سلمه فرمودند که: «یَا أُمَّاهْ قَدْ شَاءَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ‏ یَرَانِی‏ مَقْتُولًا مَذْبُوحاً ظُلْماً وَ عُدْوَانا»؛[7]  خداوند می‌خواهد مرا کشته ‌شده ببیند.

با این بیان، حضرت می‌خواهند به دوستانشان اعلام کنند که من در اظهار مقام مخلَصیت تا اینجا جلو می‌روم؛ اگر کسی در این مسیر می‌خواهد با من همراهی کنید، باید تا اینجا بایستید.

پذیرش ولایت طاغوت، بزرگترین مانع سلوک

در باب کلیت انگیزۀ قیام سیدالشهدا{علیه السلام} عرض شد که دو نکته مطرح بود: اول سلوک خود حضرت و دوم نشان دادن مسیر سلوک به سالکان در طول تاریخ.

اگر در جزئیات این مسئله هم با نگاه سلوکی تأمل کنیم، حرف‌های زیادی می‌توان گفت. اولین مطلب، بحث موانع سلوک است که عمدۀ درس عاشورا در این زمینه به سالکین این است که باید با عمال ظلمه و اولیای شیطان، در سطح اجتماعی مبارزه کنید. اگر شرایط به گونه‌ای است که نمی‌توانید مبارزه کنید، لااقل تولی به ولایت آنها نباید داشته باشید.  اینکه انسان بپذیرد که در نظام ظلم زندگی کند و در عین حال فکر کند که می‌تواند در مسیر توحید حرکت کند، خیال باطلی است.

مرحوم صدوق در کتاب کمال الدین، عبارات متعددی را نقل می‌کند که اهل بیت؟عهم؟ آن کسانی را که ولایت طاغوت را پذیرفتند و به هر وسیله‌ای آنها را تقویت کردند، لعن می‌کنند. 

در بعضی از روایات هست که لازمۀ پذیرش و تقویت طاغوت این است که دشمنان ما را بر گردن ما سوار کردند: «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ‏ جَحَدَ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ‏ حُقُوقَهُمْ وَ حَمَلَ النَّاسَ عَلَى أَکْتَافِهِم».[8] در واقع یعنی با این کار، گویی ما ذلیل عمال جور شدیم. از این منظر، نهضت حسینی{علیه السلام} اگر فقط یک پیام داشته باشد، پیام مبارزه با اولیای شیطان است و این درس بسیار بزرگی در طول تاریخ است.

در مرحلۀ بعد، بحث در این است که سالک نسبت به مسائل اجتماعی نباید بی تفاوت باشد که این را هم به خوبی در نهضت حسینی{علیه السلام} مشاهده می‌کنیم.

مهاجرت به بلاد کفر، مصداق پذیرش ولایت طاغوت

بنده اینجا می‌خواهم با استفاده از مطلب بالا نکتۀ مهمی را در مورد مهاجرت عرض کنم. فقها معمولاً حرمت هجرت به بلاد کفر را از باب «تعرب بعد الهجره» می‌گیرند. یعنی اگر شما جایی بروید که نتوانید دینتان را حفظ کنید، حرام است در آنجا اقامت داشته باشید. لذا از منظر فقهی اگر کسی بتواند برود و دینش را هم حفظ کند، مهاجرت برای او حرمتی ندارد.

اما اگر از منظر نهضت حسینی{علیه السلام} نگاه کنیم این‌طور نیست. با این نگاه، اگر انسان برود و بگوید من ولایت آنها را نمی‌پذیرم، بلکه مجبورم برای تحصیل، تبلیغ، تجارت و... بروم، مانعی ندارد. ولی اگر بگوید من می‌خواهم شهرنشین بلاد کفر شوم و زندگی‌ام را آنجا بنا کنم؛ چون راحت‌ترم یا درآمدم بیشتر است، از منظر سلوکی بی اشکال نخواهد بود. من نمی‌توانم خودم را حسینی بدانم در حالی که اولین درس عاشورا را که عدم تولی به ولایت کفر است، نپذیرفته‌ام.

ما در روایات فراوانی داریم که بر امام تشکیل حکومت  واجب است و بر امت هم تأیید امام در مسیر تشکیل حکومت. از طرف دیگر خروج وقیام علیه عمال ظلمه بر امت واجب است. همچنین امام صادق{علیه السلام} یک بیان بسیار مهم و راهگشایی دارند که این بیان در معتبرترین کتاب‌های روایی ما نقل شده است. حضرت می‌فرمایند: «إِنَّا أَصْلُ الْحَقِّ وَ فُرُوعُ الْحَقِّ طَاعَةُ اللَّه وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ الشَّرِّ وَ فُرُوعُهُمُ الْفَوَاحِش‏ ‏» یعنی اصل حق و اصل هر خیری تولی به ولایت ماست و نماز و روزه و حج و صدقه و... از فروعات ولایت است. اصل شر و هر بدی تولی به ولایت دشمنان ماست و ربا و غنا و غیبت و زنا و... از فروعات دشمنان اهل بیت؟عهم؟ است.

در ادامۀ روایت، حضرت کاملاً مسئله را ریشه دار ذکر می‌کنند که «وَ کَیْفَ‏ یُطَاعُ‏ مَنْ لَا یُعْرَفُ وَ کَیْفَ یُعْرَفُ مَنْ لَا یُطَاع».[9] چگونه کسی که شناخته نمی‌شود، اطاعت شود و چگونه کسی که اطاعت نمی‌شود، شناخته شود؟ یعنی اگر قرار است عباداتی مثل نماز، فقط برای رفع تکلیف نباشد، بلکه  مقرِّب واقع شود و انسان را در مسائل سلوکی بالا ببرد، باید همراه با ولایت باشد.  کسی که ریشه و روح نماز را که اطاعت از امام حق و تولی به ولایت اوست قبول ندارد، نمازش بالا نخواهد رفت. به عبارتی این مسئله مثل آن است که سالکی بگوید من می‌خواهم در مسیر سیر و سلوک قدم بگذارم ولی اصلاً استادم را قبول ندارم.

حرف این است که وقتی کسی در نظام طاغوت نماز می‌خواند، به این معناست که من ولایت طاغوت را پذیرفته‌ام و در عین حال هم در محیط این ولایت نماز می‌خوانم. حتی حاضر نیستم قلباً هم با او مبارزه کنم. پس اصل مطلب این است که کسی که می‌خواهد سیر و سلوک کند و اعمالش روح داشته باشد، این روح دادن به عبادات، جز با تولی به ولایت امام حق امکان‌پذیر نیست.

لذا بحث بنده در مسئلۀ مهاجرت، بحث کشور کفر و کشور دینی نیست که کسی بگوید  در اینجا هم مانند آنجا و به همان میزان گناه صورت می‌گیرد، پس تفاوتی ندارد! البته این هم یک ادعاست اما بر فرض هم که درست باشد، حداقل این است که من تحت حکومتی زندگی می‌کنم که محور این حکومت از ولایت امام زمان؟عج؟ آغاز می‌شود. در واقع در اینجا گویی ریشه در آب است؛ لذا اگر هر کمکی هم می‌کنم، می‌دانم در کلان مسئله، در مسیر ولایت امام حق است. اما از آن طرف وقتی من در یک نظام طاغوت نماز هم می‌خوانم، گویی آن عبادت ریشه ندارد. چون من با هر قدمی، دارم به یک نظام باطل کمک می‌کنم. البته ممکن است کسی بگوید ما در آنجا هم داریم مبارزه می‌کنیم و پایه های نظام باطل را از درون سست می‌کنیم که اینجا مسئله متفاوت است.

لذا نوع نگاه مهم است؛ وگرنه اینکه گفته شود هر کس مهاجرت کرد گناهکار است، یا هر کس اینجا ماند درستکار است، حرف خامی است. بنده خواستم روح مطلب را عرض کنم.

اصلاً اگر بخواهیم با این حرف به طور خام برخورد کنیم، اولین خدشه به خود حضرات ائمه؟عهم؟ وارد می‌شود؛ چون به غیر از حضرت سیدالشهدا{علیه السلام}، همۀ آنها به نوعی تحت حکومت طاغوت زندگی کرده اند. اما سؤال پیش می‌آید که چرا علی رغم اینکه حضرات ائمه؟عهم؟ به حسب ظاهر خانه نشین بودند و حتی گاهی حکومت‌های طاغوت را تأیید هم می‌کردند، کشته می‌شدند؟ پاسخ این است که اگرچه ظاهراً عملی انجام نمی‌دادند، اما تولی به ولایت طاغوت هم نداشتند و متناسب با شرایط با طاعوت مبارزه می‌کردند. لذا نظام طاغوت تا حدی که می‌توانست تحمل می‌کرد اما کم‌کم آنها را محدود و زندانی می‌کرد و در نهایت هم به شهادت می‌رساند.

پس مهم نوع نگاه سالک است که توجه داشته باشد، باید دائماً در مسیر تشکیل یک نظام دینی به لحاظ فردی و اجتماعی حرکت کند. حرکت او هم  باید به گونه‌ای باشد که دائماً ولایت امام را پر رنگ کند؛ چون اولین و اصلی‌ترین قدم در سلوک، تولی به ولایت امام زمان هر عصر و نواب آن حضرت است.

وظایف اجتماعی سالک از منظر نهضت حسینی{علیه السلام}

یکی ازنتایج دیگری که با نگاه سلوکی به نهضت عاشورا پیدا می‌کنیم، این است که سالک در مسیر سلوک، موظف است فعالیت‌های اجتماعی داشته باشد. تبیین این مسئله این اتهام را که سالک تنها به خود می‌پردازد و از جامعه فرار می‌کند و به خانقاه‌ها می‌رود، برمی‌دارد. از سیر و سلوک بر می‌دارد. لذا اینکه حضرت در بیاناتشان تأکید میکنند که امر به معروف و نهی از منکر، اقامۀ سنت پیغمبر اکرم{صلوات الله علیه} و اماتۀ سنت کفر جزو اهداف نهضت است، به همین دلیل است. 

از مهم‌ترین لوازم سلوک الی الله، این است که سالک در سیر خود باید تهذیب نفس کند. اما نکتۀ اساسی این است که تهذیب نفس فقط در خانه و خانقاه نیست، بلکه تهذیب نفس در سطح اجتماعی‌ هم معنا دارد که از مصادیق مهم این تهذیب نفس، تحمل مصائب است.

در این مورد مرحوم استاد در کتاب، تعبیری را از حضرت سیدالشهدا{علیه السلام} نقل می‌کنند که وقتی حضرت وارد کربلا می‌شوند، می‌فرمایند: «إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ‏ مِنَ‏ الْأَمْرِ مَا قَدْ تَرَوْن»‏[10] آن سختی‌ها و مصائب و محاصرۀ دشمن، اتفاق افتاد. بعد می‌فرمایند: «أَلَا تَرَوْنَ‏ إِلَى‏ الْحَقِ‏ لَا یُعْمَلُ بِهِ وَ الْبَاطِلِ لَا یُتَنَاهَى عَنْهُ فَلْیَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ رَبِّه»‏ معنای این حرف این است که به تناسبی که زشتی ها در جامعه اوج می‌گیرد، باید تهذیب نفس شدیدتر شود. این یک اصل بسیار مهم سلوکی است که متأسفانه اهمیتی که باید، به آن داده نمی‌شود. به عبارت دیگر هر مقدار فضا برای سلوک تنگ‌تر می‌شود، سالکین باید برای مبارزه با فضای فاسد، خودشان را بیشتر آماده کنند. لذا حضرت می‌فرمایند که آیا نمی‌بینید به حق عمل نمی‌شود؟ نمی‌بینید که نهی از منکر نمی‌شود؟ پس در این فضا باید مومن در لقا و دیدار پروردگارش، بیشترین تلاش را بکند و تهذیب نفس خود را بالا ببرد.

 بعد می‌فرمایند: «فَإِنِّی لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ الْحَیَاةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَما» یعنی به تناسبی که فشار بر من بیشتر می‌شود، اگر من  همراهی با روح فاسد حاکم بر جامعه کنم، هلاک خواهم شد.

تاثیر روح جمعی جامعه در سلوک افراد

در مورد روح حاکم بر جامعه، یک نکته ای که مرحوم امام امت{رحمة الله علیه} و مرحوم علامه؟رضوت؟ بیان کردند و بعد مرحوم شهید مطهری به خوبی آن راتبیین کرد، این است که در نظام طاغوت روح حاکم بر جامعه که در واقع تجلی آن طاغوت و عمّال ظلمه است، حیلی به افراد فشار می‌آورد. لذا در روایات اهل بیت؟عهم؟ اشاره شده است که«النَّاسُ‏ بِأُمَرَائِهِمْ‏ أَشْبَهُ‏ مِنْهُمْ‏ بِآبَائِهِم»[11] یعنی مردم بیش از آنکه به پدرانشان شبیه شوند، به فرمانروایانشان شبیه می‌شوند. به همین دلیل هم خداوند در قرآن، دائماً بر «ملأ قوم» یعنی بزرگان و افراد صاحب نفوذ هر ملتی تأکید می‌کند.

مثلاً دربارۀ قوم عاد و ثمود، قوم فرعون و... در آیات شریفۀ قرآن هست که همۀ تصمیم‌ها را ملأ قوم می‌گرفتند. لذا بنده می‌خواهم این نتیجه را بگیرم که فشار روح جمعی جامعه بحث مهمی در سیر و سلوک است. یعنی به تناسبی که فشار جامعه زیاد می‌شود، سالکین کم می‌شوند؛ البته آنهایی که باقی می‌مانند خیلی مقام دارند. چون این افراد بسیار تهذیب نفس کرده‌اند تا بتوانند در برابر آن فشار جامعه بایستند.

لذا دلیل اینکه قرآن از اصحاب کهف این‌قدر با تجلیل یاد می‌کند، همین است. اصحاب کهف پولدار و مقام‌دار بودند و در دربار شاه زندگی می‌کردند، اما قرآن می‌فرماید: <إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ>[12] یعنی آنها آدم‌های باغیرتی بودند که توانستند در برابر فشار جامعه و نظام طاغوت بایستند و ایمان بیاورند. بعد می‌فرماید: ما هم کمکشان کردیم. <آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هدیً> یا در آیۀ بعد می‌فرماید:‌ <و وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا>[13] وقتی بلند شدند، ما قلبشان را محکم کردیم.

 دربارۀ اصحاب سیدالشهدا{علیه السلام} دقیقاً همین مطلب وجود دارد. چون وقتی حضرت از مدینه به مکه و از مکه به سوی کوفه حرکت می‌کنند، هر چه جلوتر می‌روند فشارها سنگین‌تر می‌شود. فشار شایعات، فشار وحشت از دشمن، فشار خانوادۀ حضرت و... مثلاً در مقتل هست که حضرت سکینه؟سها؟ در آخرین خداحافظی به سیدالشهدا{علیه السلام} می‌گوید: «رُدَّنَا إِلَى‏ حَرَمِ‏ جَدِّنَا»[14] یعنی ما را به مدینه برگردان. طبیعتاً در بین راه هم این مطالب به حضرت گفته می‌شد. این چیز ساده‌ای نیست. همۀ اینها به اطرافیان و اصحاب حضرت فشار می‌آورد.

لذا در طول مسیر، تعداد زیادی آرام‌آرام از کنار حضرت می‌روند تا منزل‌های نزدیک کربلا که فقط آن خالص‌ها می‌مانند. به خصوص از شب هفتم که حضرت دیگر در کربلا مستقر می‌شوند و آب را می‌بندند، دیگر کسی از کنار ایشان نرفته است. یعنی فقط آن کسانی که غربال شده‌اند و صداقت خودشان را در راه به حضرت نشان دادند، باقی ماندند.

لذا اگر سالک در سیر خود فشارها را تحمل نکند، در همان مقامات ابتدایی می‌ماند. یعنی همین‌طور که استاد در سیر و سلوک جلو می‌رود، بسیاری از شاگردان در یک منزل‌هایی می‌مانند. این افراد، آدم‌های بدی نیستند، اما نمی‌توانند جلو بروند. لذا یکی یکی جدا می‌شوند، تا آن منازل عالی که تنها عدۀ محدودی در آنجا باقی می‌مانند. این سنت الهی است که در کربلا کاملاً خودش را نشان می‌دهد.

بصیرت، عامل موفقیت در مراتب بالای سلوک

یک سؤال اینجا پیش می‌آید. فرمودید هر چه فشار جامعه بر سالک بیشتر می‌شود، سلوک هم باید سخت‌تر و شدیدتر شود. سؤال بنده این است که این شدیدتر شدن به چه معناست؟ یعنی مثلاً نماز بیشتر بخواند؟ چه کار باید بکند؟

بنده می‌خواهم این مطلب را از منظر مسئلۀ شیطان توضیح دهم. این مسئله روشن است که شیطان، بزرگ ترین مانع سلوک انسان است. اما نکتۀ مهم اینجاست که شیطان در منازل مختلف سلوک، در چهره های مختلف ظاهر می‌شود. لذا سالک در مبارزه با شیطان نباید بسنده به ظواهر اعمال کند که برای دفع شیطان مثلاً نمازش را بهتر بخواند و اعمال بیشتری انجام دهد،  بلکه همۀ حرف در بصیرت است.

به عنوان مثال، این بصیرت در داستان حضرت ابراهیم{علیه السلام} کاملاً مشهود است. وقتی حضرت به قصد ذبح اسماعیل{علیه السلام} به سمت حجاز حرکت می‌کند، در طول این مسیر شیطان به انحای گوناگون می‌خواهد ایشان را از امتثال امر خداوند منصرف کند. حضرت ابراهیم{علیه السلام} در تمام منازل، شیطان را با بصیرت دفع می‌کنند. شیطان به این بسنده نمی‌کند و به سراغ جناب هاجر؟سها؟ می‌رود تا از طریق او بتواند کاری کند اما موفق نمی‌شود. بعد به سراغ جناب اسماعیل{علیه السلام} می‌رود و باز موفق نمی‌شود. در روایت دارد که شیطان در آخرین مرحله از طریق دین وارد می‌شود و به حضرت ابراهیم{علیه السلام} می‌گوید: این کار را نکن و مطمئن باش که شیطان به تو امر کرده که پسرت را ذبح کنی؛ چون اگر تو این کار را بکنی برای آیندگان هم سنت می‌شود که به جای قربانی کردن حیوانات، فرزندان خود را قربانی کنند.

در نهضت سیدالشهدا{علیه السلام} هم همین مسئله وجود دارد؛ با این تفاوت که گویی فشار شیطان در قضیۀ حضرت ابراهیم{علیه السلام} فشار فردی است اما در نهضت سیدالشهدا{علیه السلام} فشار اجتماعی است.

لذا در کلماتی که سیدالشهدا{علیه السلام} در برخورد با دیگران و نصیحت‌های آنها از برادرشان جناب محمد تا دوستانی مثل فرزدق، ترماح و... فرموده‌اند، این مطلب برداشت می‌شود که روح کلی همۀ این صحبت‌ها این است که سالک در تهذیب نفس، باید بصیرت داشته باشد. بصیرت هم این است که سالک راهش را در طریق امام پیدا کند و دقیقاً تشخیص بدهد که استاد خاص یعنی امام معصوم الآن اگر بودند چه کار می‌کردند؟ سالک اگر با این نگاه جلو برود، معمولاً اشتباه هم نمی‌کند چون خداوند می‌فرماید: <وَ الَّذِینَ‏ اهْتَدَوْا زادَهُمْ‏ هُدى>[15] آنها که بنا بگذارند که هدایت بشوند ما هم کمکشان می‌کنیم؛ اما اگر فرضاً اشتباه هم بکند، خداوند برایش جبران می‌کند.

اگر بنده بخواهم یک ملاک کلی هم در تهذیب نفس ذکر کنم، همان فرمایش امیرالمومنین{علیه السلام} را می‌گویم. طبق فرماش مولا ملاک کلی این است که سالک باید با هر چیزی که با انانیت و نفسانیتش سازگارتر است، مبارزه کند و راهی که مخالف هوای نفس اوست، انتخاب کند. وقتی سالک با انانیتش مبارزه کند، گویی با شیطان مبارزه کرده است. بعد عنایت پروردگار و هدایت خاص او هم شامل حالش می‌شود.

لذا اصل در تهذیب نفس، بصیرت داشتن است تا سالک بتواند در آنجایی که شیطان از طریق دین وارد می‌شود، مبارزه کند و اکثر سالکین در همین مرحله زمین می‌خورند و از سیر باز می‌مانند.

وفای به عهد، اصل مهم سلوکی در نهضت عاشورا

در ادامۀ بحث انگیزۀ قیام، این مسئله مطرح می‌شود که بخشی از این انگیزه بحث وفای به عهد است. در مقاتل هست که حضرت از بین مسیر حتی تا نزدیکی‌های کربلا امکان برگشت داشتند و مکرر به حضرت گفته می‌شد که مسلم شهید شده، اوضاع کوفه به هم ریخته و... چرا شما برنمی‌گردید؟  حضرت فرمودند: من تعهد کرده‌ام.

اگر به این موضوع به طور کلان نگاه کنیم، می‌بینیم مسئلۀ تعهد یک اصل ریشه دار در سلوک است. سالک در سیر الی الله باید دائماً به عهد بندگی خود با پرودگار پایبند باشد.

دربارۀ بنی‌اسرائیل، آیات متعددی در قرآن آمده است که علت لغزش آنها، وفا نکردن به عهدی بود که با موسی{علیه السلام} و با پروردگار متعال؟عز؟ بسته بودند. برای همین در الواحی که حضرت موسی{علیه السلام} از جانب خدا آورد، اولین چیزی که خداوند از بنی‌اسرائیل خواسته بود، این بود که به عهد خود با تورات پایبند باشید. <خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ>[16] یعنی این کتاب را با قدرت بگیرید.

همچنین در تورات این مسئله مطرح است که به عهد خود با خداوند وفا کنید تا خدا هم به عهد خود با شما وفا کند که <أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ>.[17]

لذا گویی حضرت می‌خواهند بفرمایند که شیوۀ انبیا و اولیا؟عهم؟ این است که به عهدی که با دیگران می‌بندند تا پای جان می‌ایستند؛ لذا من هم پای تعهد خودم می‌مانم.

نکتۀ سلوکی مهمی که از این بیان می‌توان برداشت کرد، این است که اگر ما در سیر و سلوک با امام زمان‌مان عهد بندگی بسته‌ایم، بدانیم به میزانی که پای عهدمان با امام ایستاده باشیم می‌توانیم مطمئن باشیم که امام هم کمک‌مان می‌کند. چون امام می‌فرماید: من پای هدایت تو تا آخر ایستاده‌ام به شرطی که تو هم ایستاده باشی.

مقام صبر در ابتلائات، مرکب سلوک در نهضت عاشورا

یکی از چیزهای مهمی که حضرت در مواقع مختلف و در بیانات گوناگونشان فرموده‌اند، جایگاه مقام صبر در سیر و سلوک است.

از همان ابتدای نهضت که حضرت با ولید‌بن‌عتبة فرماندار مدینه و مروان‌بن‌حکم رو به رو می‌شوند و نامۀ یزید را برای ایشان می‌خوانند، حضرت بلافاصله در آنجا استرجاع می‌کنند.

بنده در اینجا می‌خواهم معنای این استرجاع، یعنی آیۀ < إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ > را با توجه به خود آیات قرآن بیان کنم.

خداوند در ابتدای سورۀ عنکبوت می‌فرماید که همۀ شما امتحان می‌شوید. <أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ* وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِینَ>.[18] این یک اصل مسلم است. لذا اگر مؤمنی در دنیا بخواهد دائم در خوشی و راحتی باشد، گویی با سنت خدا مخالفت کرده است. ممکن است خداوند با کفار کاری نداشته باشد و آنها را به حال خود واگذارد اما مؤمن باید امتحان شود.

درآیۀ 155 و 156 سورۀ بقره هم که حضرت بخشی از آن را در مقابل مروان و ولید می‌خوانند، اشاره به همین مطلب است که خداوند همه را به گونه‌ای آزمایش می‌کند و در بوتۀ امتحان قرار می‌دهد و تنها صابران در این امتحانات پیروز می‌شوند. <وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ* الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ>[19]

گویی آیه می‌گوید: کسانی که در برابر امتحانات الهی صبر می‌کنند، انواع مختلفی دارند. برخی به امید جوایز بهشتی صبر می‌کنند که این یک نوع صبر در ابتلاست؛ گروهی به خاطر کرامت انسانی صبر می‌کنند که این هم نوع دیگری است؛ اما یک گروه بنا بر مقام توحید محض صبر می‌کنند. هر کدام از این نگاه ها سالک را تا جایی پیش می‌برد؛ لذا کسی که در مراتب قیامت سیر می‌کند، با صبر در ابتلائات، تا آنجا می‌رود که امید به قیامت و اجر پروردگار داشته باشد؛ اما صبر کردن با این نگاه، حلاوت انغمار در توحید و رسیدن به مقام مخلَصیت را برای سالک به ارمغان نمی آورد و لذا عبادات او هم روح نخواهد داشت. گویی او هنوز دارد با خداوند معامله می‌کند.

فقط کسانی که با نگاه توحیدی خالص در ابتلائات صبر می‌کنند، می‌تواند بگویند: < إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ >. در ادامۀ همین آیه و بیان این افراد، عبارت بلندی در تجلیل از آنها ذکر می‌شود که <أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ>[20] یعنی خداوند دائماً آنها را کمک میکند و دائماً آن عنایت‌های خاص و رحمت رحیمیه‌اش شامل حال آنهاست. در آخر هم می‌فرماید: <وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ> یعنی فقط اینها هدایت کامل را پیدا می‌کنند و بقیه در بین راه می‌مانند.

مرحوم علامه ذیل این آیه تعبیر زیبایی دارد. ایشان می‌فرماید که قرآن نفرموده است: «اولئک هم المهدیون». مهدی یعنی هدایت‌شده، ولی مهتد یعنی کسی که نه تنها هدایت‌شده است، بلکه او ولایت خداوند را پذیرفته و منغمر و فانی در پروردگار شده است؛ ضمن اینکه خداوند هم از او پذیرایی می‌کند و شامل هدایت ایصالی می‌شود.

در جای دیگر خداوند در سورۀ مبارکۀ زمر دربارۀ کسانی که با این نگاه صبر می‌کنند، همین معنا را با عبارتی دیگر بیان می‌کند که <إِنَّمَا یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسَابٍ>[21] یعنی خداوند به این افراد، بی‌حساب اجر می‌دهد. این همان مطلبی است که قبل از این هم بیان شد که هدف سالک در سیر و سلوک نباید اجر باشد، بلکه هدف، هدیه و دریافت بی‌حساب از خداوند است.

در بیانات و خصوصاً مناجات‌های سیدالشهدا{علیه السلام} هم بارها به این نکته اشاره شده است که خدایا! من در برابر مشیت تو صبر می‌کنم و مقام صابرین را از تو می‌خواهم.

به عنوان مثال حضرت در آخرین مناجات‌های خود در گودال قتلگاه، به همین مسئله اشاره می‌کنند که «صبراً على قضائک یا رب ، لا إله سواک».[22]

لذا سالک اگر در مقام صبر قرار بگیرد، تا مقام رضا که عالی‌ترین مراتب سلوک است پیش خواهد رفت.

در بیان دیگری که امام حسن عسکری{علیه السلام} از سیدالشهدا{علیه السلام} نقل می‌کنند، حضرت باز هم به مقام صابرین اشاره می‌کنند. روایت این است که سیدالشهدا{علیه السلام} در شب عاشورا خطاب به بستگان و نزدیکان و اصحابی که دیگر همه غربال شده بودند، بیاناتی را دارند. در ضمن آن بیانات به اینجا می‌رسند که «فَإِنْ‏ کُنْتُمْ‏ قَدْ وَطَّنْتُمْ‏ أَنْفُسَکُمْ‏ عَلَى‏ مَا وَطَّنْتُ نَفْسِی عَلَیْهم»[23]  یعنی اگر شما مصمم هستید که آنجایی که من بناست بمانم، شما هم بمانید؛ به عبارت دیگر اگر شما هم می‌خواهید در مقام مخلَصیتی که من هستم باشید و در این مقام مستقر شوید، «فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ إِنَّمَا یَهَبُ الْمَنَازِلَ الشَّرِیفَةَ لِعِبَادِهِ بِاحْتِمَالِ الْمَکَارِه‏» بدانید که همه را به این مقام راه نمی‌دهند، بلکه باید خودتان را برای بالاترین سختی ها آماده کنید.

 «عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است  دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است»[24]

در ادامه حضرت عبارت  بسیار بلندی را می‌فرمایند که «وَ إِنَّ اللَّهَ وَ إِنْ کَانَ خَصَّنِی مِنَ الْکَرَامَاتِ بِمَا یُسَهِّلُ عَلَیَّ مَعَهَا احْتِمَالَ الْمَکْرُوهَات‏» یعنی هرچند خداوند به من سعۀ صدر و مقامی عنایت کرده است که می‌توانم همۀ این سختی‌ها را تحمل کنم، «فَإِنَّ لَکُمْ شَطْرَ ذَلِکَ مِنْ کَرَامَاتِ اللَّهِ تَعَالَى» اما ممکن است شما هم گوشه‌هایی از آن را به یاری خداوند، بتوانید تحمل کنید.

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ الدُّنْیَا حُلْوَهَا وَ مُرَّهَا حُلُم»‏ بدانید که خوب و بد دنیا یک خواب است که می‌آید و می‌رود؛ «وَ الِانْتِبَاهَ فِی الْآخِرَة» و بیداری از این خواب در آخرت است؛ «وَ الْفَائِزَ مَنْ فَازَ فِیهَا، وَ الشَّقِیَّ مَنْ شَقِیَ فِیهَا»[25] و رستگاری یا شقاوت حقیقی در آخرت است.

بنابراین حضرت گویی در سیری که دارند، می‌خواهند بفرمایند که صبر خورش سیر سالک است و امکان ندارد که سالکین به تناسب مراتبشان در بوتۀ امتحانات و سختی‌ها قرار نگیرند و احتیاج به صبر پیدا نکنند. لذا در نهضت حسینی{علیه السلام} نه فقط در روز عاشورا بلکه بعد از عاشورا یعنی دوران اسارت اهل بیت عصمت و طهارت؟عهم؟، گویی تماماً مراتب صبر به نمایش گذاشته می‌شود.

 

[1] - «العالی لا یلتفت الی السافل»، علل گرایش به مادیگری،ج1،ص:153.

[2] - تسلیة المجالس و زینة المجالس (مقتل الحسین علیه السلام)، ج‏2، ص: 318.

[3]- مکاتیب الأئمة علیهم السلام، ج‏3، ص:113.

[4]- الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏4 ، ص:550 .

[5]- الاحزاب، 23.

[6]- الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج‏2، ص:412.

[7]- بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏44 ، ص:331.

[8]- کمال الدین و تمام النعمة ،ج‏2، ص:499.

[9]- بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏24، ص:299.

[10]- نزهۀ الناظر و تنبیه الخاطر، ص:87.

[11]- بحار الأنوار (ط - بیروت) ، ج‏75 ، ص:46.

[12]- الکهف، 13.

[13]- الکهف، 14.

[14]- بحار الأنوار (ط - بیروت) ،ج‏45 ، ص:47.

[15]- تفسیر القمی، ج‏2، ص:303.

[16]- مریم، 12.

[17]- البقرة ، 40.

[18]- العنکبوت، 2و3.

[19]- البقرة ، 155و156.

[20].- البقرة ، 157.

[21]- الزمر، 10.

[22]- الإمام الحسین(ع) قدوة الصدیقین،ج1،ص:115.

[23]- التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام ، ص:218.

[24] - کتاب غزلیات ، مراثی ، جودی خراسانی .

[25]- التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص:219.

فهرست مطالب