تأکید بر حفظ کرامت توحیدی سالک در نهضت عاشورا

مرحوم استاد در فصل هفتم کتاب به این سؤال اشاره می‌کنند که مگر یزید از حضرت چه می‌خواست که حضرت دست به قیام زد؟ چرا در زمان معاویه حضرت قیام نکردند و در حکومت جور او زندگی کردند، اما حکومت یزید را تحمل نکردند؟

در پاسخ به این سؤال، تحلیل های گوناگونی مطرح شده است، ولی مرحوم استاد برای تحلیل این مسئله گویی به منزل سوم سلوک اشاره می‌کنند.

منزل اول سلوک منزل یقظه و بیداری است؛ چون بعد از یقظه سالک باید به طور جد از معاصی پرهیز کند، منزل دوم سلوک منزل توبه از معاصی است؛ منزل سوم هم منزل توبه است اما نه توبه از معاصی، بلکه توبه از توجه به نعمت های پروردگار در قیامت. چون اگر هدف سالک توجه به نعمت ها و اجر و ثواب الهی در قیامت باشد، در همانجا متوقف می‌شود. لذا در اشعار عرفانی ما هم این نگاه تقبیح شده است:

«تو و طوبی و ما و قامت یار   فکر هر کس به قدر همت اوست»[1]

در روایات هم این بحث را با تعابیر عبادت بردگان، عبادت تجار و عبادت احرار مطرح کرده اند. ایشان مطلب را این‌طور بیان میکنند که یزید که نماد شیطان بود، از حضرت کرامت انسانی او را می‌خواست. به عبارت دیگر گویی حضرت می‌خواهند برای اصحاب و دیگران که هنوز معلوم نبود در آن مراتب عالی بتوانند قدم بردارند، مسئله را از منظر کرامت نفس توضیح دهند.

غالب استشهادهایی که در این فصل هست، قبل از ورود به کربلاست؛ لذا صحبت از آن مراتب عالی نیست. تکیۀ حضرت در اینحا بر این است که یزید از من خواسته که با او بیعت کنم و بیعت با مثل یزید با کرامت ما و کرامت خانوادۀ ما سازش ندارد.

بنابراین اگر بخواهیم این مطلب را در منازل سلوکی نشان دهیم، باید بگوییم بحث در منزل سوم است که تأکید بر کرامت نفس است. یعنی شیطان می‌خواهد کرامت انسانی و کرامت توحیدی سالک را از او بگیرد و در این منزل، تمام همت سالک باید بر حفظ کرامت توحیدی‌اش باشد.

بنده اینجا تعدادی از شواهدی را که مرحوم استاد در این موضوع نقل کرده‌اند، عرض می کنم.

شواهد حفظ کرامت توحیدی در نهضت حسینی{علیه السلام}

اولین شاهد، پاسخ حضرت در حضور فرماندار مدینه است که وقتی به حضرت پیشنهاد می‌دهد بیعت کنید و حضرت نمی‌پذیرند، می‌فرمایند: «قَدْ عَلِمْتَ أَنَّا أَهْلُ بَیْتِ اَلْکَرَامَةِ وَ مَعْدِنُ اَلرِّسَالَةِ وَ أَعْلاَمُ اَلْحَقِّ» یعنی تو می‌دانی که ما کسانی هستیم که صاحب کرامت خانوادگی هستیم؛ لذا از کرامت ما به دور است که با کسی مانند یزید بیعت کنیم. 

در بیان دیگری که با لشکر کوفه دارند، باز به تعبیر دیگر همان مطلب را تکرار می‌کنند که «انّ‏ الدّعىّ‏ بن‏ الدّعىّ‏ قد رکز بین‏ اثنتین‏، بین السّلّة و الذّلّة»[2] یعنی ناپاک‌زادۀ فرزند ناپاک‌زاده مرا بین شمشیر و ذلت مخیر کرده است. ببینید بحث کرامت از همینجا شروع می‌شود که من زیر بار ولایت کسی که بی شخصیت است و کرامت نفس ندارد و به تعبیر حضرت «الدّعىّ‏ بن‏ الدّعىّ» است، نمی‌روم.

این بیان حضرت یک نکتۀ سلوکی را نشان می‌دهد که سالک باید بداند که هر استادی شاگرد خودش را در آن مرتبه از کرامت و یا ذلتی که قرار دارد، قرار می‌دهد. لذا چون شیطان در نهایت درجۀ ذلت است که خداوند به او فرمود: <فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ>،[3] کسی که ولایت و استادی شیطان را می‌پذیرد، پست و ذلیل می‌شود. طبیعتاً انسان پست هم، پست تربیت می‌کند و انسان کریم، کریم تربیت می‌کند.

لذا حضرت می‌فرمایند: اولاً ولایت «الدّعىّ بن‏ الدّعىّ» اصلاً برای من معنا ندارد. ثانیاً این این انسان پست و بی‌ریشه، من را بین ذلت و شهادت مخیر کرده است؛ «و هیهات ما آخذ الدنیّة»[4] من هرگز ذلت را نمی‌پذیرم.

پس گویی سالک در منزل سوم سلوک قبل از ورود به عوالم توحیدی، باید دائم توجه کند که به محض اینکه من ذره‌ای از دستورات استاد و مراتب سلوک اعراض کنم، به دنیّه تبدیل شده‌ام. البته مراتب این دنیه و پستی متفاوت است؛ لذا ممکن است توجه سالک به نعمات آخرت برای او دنیه باشد، اما به هرحال پستی، پستی است و سالک باید از آن پرهیز کند.

حضرت در ادامۀ بیان گذشته می‌فرمایند: «أْبَى اللَّهُ ذَلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ أُنُوفٌ‏ حَمِیَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِیَّة وَ نُفُوسٌ أَبِیَّةٌ وَ أَنْ‏ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْکِرَام‏»[5] یعنی آن اجدادی که همه کریم بودند و مادرانی که ما را با کرامت بزرگ کردند، این را نمی‌پذیرند. بعد می‌فرمایند که من هرگز جایگاه‌ انسان‌های پست را با جایگاه انسان‌های کریم عوض نمی‌کنم. گویی حضرت می‌خواهند بفرمایند که من اگر بخواهم دست بیعت به امثال یزید بدهم، باید جواب تمام این عقبه را بدهم که تو چطور این‌همه ارث و میراث را ضایع کردی؟ چون در زیارت سیدالشهدا{علیه السلام} داریم که «السَّلَامُ‏ عَلَیْکَ‏ یَا وَارِثَ‏ آدَمَ‏ صَفْوَةِ اللَّهِ‏ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ نُوحٍ نَبِیِّ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّه‏»[6] لذا حضرت می‌فرماید: من این‌همه عقبه را پشت سر گذاشته‌ام تا به اینجا رسیده‌ام و به همین خاطر زیر بار ذلت نمی‌روم.

این هم یک درس بزرگی برای ماست که چون ما فرزندان معنوی سیدالشهدا{علیه السلام} و فرزندان معنوی رسول اکرم{صلوات الله علیه} و امیرالمومنین{علیه السلام} و صدیقه طاهره؟سها؟ هستیم، خیال نکنیم که اگر گناهی کردیم یا ذلتی را ذیل یک نظام طاغوت پذیرفتیم، یک گناهی کرده‌ایم و تمام شد. ما در واقع، باید جواب تمام آن سرمایه هایی را که ناخواسته و بدون زحمت در اختیارمان قرار گرفته، بدهیم.

لذا حضرت می‌فرمایند که من هرگز اینکار را نمی‌کنم. نهایتاً هم می‌فرمایند: «أَلَا قَدْ أَعْذَرْتُ وَ أَنْذَرْت»[7] من با شما سخن گفتم تا دیگر هیچ عذری پیش خداوند نداشته باشید و شما را نصیحت کردم. «أَلَا إِنِّی زَاحِفٌ بِهَذِهِ الْأُسْرَةِ عَلَى قِلَّةِ الْعَتَادِ وَ خِذلَةِ الْأَصْحَاب‏» اما بدانید که من علی رغم تعداد کم یارانم و کمی زاد و توشه‌ام و با اینکه خانواده و زن و بچه‌ام نیز همراه من هستند، هرگز دست ذلت به امثال یزید و عمال بنی‌امیه نخواهم داد.

شاهد دیگری که در مسئلۀ کرامت در نهضت سیدالشهدا{علیه السلام} وجود دارد، جایی است که حربن‌یزید ریاحی سر راه حضرت را می‌گیرد و از سر خیرخواهی به ایشان عرض می‌کند: چه شما بجنگید و چه به جای دیگری بروید، قطعاً کشته خواهید شد؛ لذا تنها راه شما بیعت است. پس بیایید با یزید بیعت کنید و جان خود و خانواده‌تان را نجات دهید. حضرت در پاسخ او فرمودند که «أَفَبِالْمَوْتِ‏ تُخَوِّفُنِی»‏ یعنی تو مرا از مرگ می‌ترسانی؟! بعد حضرت در ادامه این ابیات را خواندند که «سَأَمْضِی فَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى         إِذَا مَا نَوَى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِما» من به مسیرم ادامه می‌‌دهم چون انسان جوانمرد وقتی در مسیر حق باشد و در راه اسلام بجنگد، از مرگ نمی‌ترسد. باز هم در اینجا تأکید حضرت بر مسئلۀ کرامت و جوانمردی است.

تا به اینجا می‌رسد که «فَإِنْ عِشْتُ لَمْ أَنْدَم»‏ اگر در این مسیر زنده بمانم، چون در مسیر کرامت هستم، اصلاً پشیمان نیستم. «وَ إِنْ مِتُّ لَمْ أُلَم»‏ اگر هم شهید شوم، کسی مرا ملامت نمی‌کند؛ چون در مسیر کرامت به شهادت رسیده‌ام. نهایتاً هم در حالی که به ظاهر حر در اوج عزت است و فرماندۀ هزار سوار است، به او می‌فرمایند: «کَفَى بِکَ ذُلًّا أَنْ تَعِیشَ وَ تُرْغَمَا»[8] برای ذلت تو همین کافی است که نفس بکشی و زنده باشی و تن به خواری بیعت با یزید بدهی. گویی می‌خواهند بفرمایند که این زندگی با مرگ برابر و بلکه از مرگ بدتر است.

در واقع حضرت با این بیانات، جهان‌بینی سالک را نسبت به معنای مرگ و زندگی یا عزت و ذلت عوض می‌کنند.

با این نگاه، کسی که تحت ولایت کفر زندگی می‌کند، همان موقع مرده است؛ همان موقع ذلیل است. لذا لازم نیست چنین فردی را بکشند یا به اسارت بگیرند تا ذلت یا مرگ او آشکار شود. برعکس آن هم هست؛ یعنی اگر کسی تحت ولایت امام حق یا در مسیر مبارزه با طاغوت باشد، همان موقع زنده شده و کرامت پیدا کرده است.

شاهد دیگر در بحث کرامت، بیان زیبایی است که حضرت در رجزهای ظهر عاشورا داشتند که «الْقَتْلُ‏ أَوْلَى‏ مِنْ‏ رُکُوبِ‏ الْعَار» شهادت برای من از اینکه سوار ننگ شوم و زندگی ننگین داشته باشم، بهتر است. «وَ الْعَارُ أَوْلَى مِنْ دُخُولِ النَّار»[9]  بدتر از زندگی ننگین، اینکه اگر من دست ذلت به یزید بدهم و این عار را بخرم، قطعاً این بیعت من را وارد جهنم می‌کند. لذا باز ننگ بالاتر از دخول در جهنم است.

خلاصه اینکه در پاسخ به سؤال اصلی این فصل که یزید از امام حسین{علیه السلام} چه می‌خواست، مرحوم استاد پاسخ دادند که در واقع، او کرامت توحیدی حضرت را با بیعت می‌خواست بگیرد. حضرت هم فرمودند که هیچ گاه با او بیعت نخواهند کرد و در حفظ آن کرامت توحیدی که نسل به نسل به ایشان رسیده بود، تا پای جان ایستادند.

ذو مراتب بودن کرامت

قبل از اینکه مطلب بعدی را بفرمایید، میخواستم در مورد جنبۀ کاربردی بحث کرامت یک سؤال بپرسم. سؤال این است که مثلاً در جامعۀ ما افراد زیادی اهل دیانت و رعایت آداب شرعی‌اند، اما اگر با آنها از مطالب سلوکی صحبت شود، می‌گویند: این چیزها سخت گیری است و لزومی ندارد و... آیا طبق این مبنا می‌توان گفت که این هم نوعی پذیرش ذلت و عدم انتخاب طریق کرامت و به همان میزان پذیرفتن ولایت شیطان است؟ از نظر شما این بحث درست است؟

در پاسخ شما باید عرض کنم که اگر هدایت و کرامت انسانی را یک حقیقت ذو مراتب بگیریم، همین‌طور است. یعنی سالک در هر مرتبه‌ای که قرار دارد نسبت به مرحلۀ بالاتر در ذلت است و نسبت به مرتبه پایین‌تر در کرامت است. لذا اگر کسی در مرتبۀ اسلام اصغر بوده و می‌خواهد به مرتبۀ اسلام اکبر بیاید، به سمت کرامت می‌رود؛ اما کسی هم که در مرتبۀ اسلام اکبر است، نسبت به کسی که در مرتبۀ اسلام اعظم باشد، در ذلت است. البته از طرفی هم باید در نظر داشته باشیم که ظرفیت افراد متفاوت است. لذا اگر کسی به هر دلیلی مثل عدم ظرفیت جسمی یا کم همتی نمی‌خواست به مرتبۀ بالاتر بیاید، به هیچ وجه نباید به او اصرار کرد. این دستور صریح امام صادق{علیه السلام} است که در یک بیان نورانی فرموده‌اند: «الْإِیمَانَ‏ عَشْرُ دَرَجَات»[10] ایمان ده مرتبه دارد.

در ادامۀ حضرت می‌فرمایند که مبادا کسی که صاحب مرتبۀ بالاتر است، آن مرتبه را به کسی که در مرتبۀ پایین‌تر است تحمیل کند. این گویی همان دستور تقیه است که در مبانی دینی ما باب گسترده‌ای دارد. تقیه همیشه در برابر عمال جور نیست، بلکه یکی از ابواب عمدۀ آن رازداری و نشر ندادن معارف بلند در برابر مؤمنین کوتاه‌فکر است.

مصادیق ذومراتب بودن کرامت در نهضت حسینی{علیه السلام}

مصداق کاملاً عینی این مسئله دربارۀ خود سیدالشهداست. وقتی که حضرت می‌خواستند از مکه حرکت کنند، عدۀ زیادی همراه ایشان بودند؛ ولی افراد آرام‌آرام در میان راه از مسیر فاصله می‌گرفتند. لذا به جایی می‌رسد که در شب عاشورا دیگر فقط غربال شده ها باقی می‌مانند.

از اینجا پیداست که حضرت اصراری بر همراهی آنها که تحمل مراتب عالی‌تر را نداشتند، نشان نمی‌دهند. حتی در مورد شخصی مانند طرماح‌بن‌عدی که از عاشقان و علاقه‌مندان حضرت بود، نیز همین طور است. طرماح در نزدیکی کربلا به حضرت رسید و خبر کشته شدن پیک حضرت، جناب قیس‌بن‌مسهر را به ایشان داد. بعد از صحبت‌هایی که میان او و امام رد و بدل می‌شود، به حضرت می‌گوید که قدری آذوقه و امانت مردم دست من است؛ اینها را به قبیله و خانواده‌ام می‌رسانم و برمی‌گردم تا در رکاب شما باشم. حضرت هم به او اجازه می‌دهند که برود و اصراری هم به ماندن او نمی‌کنند.

او می‌رود و با سرعت هم برمی‌گردد، اما وقتی می‌رسد که حضرت شهید شده‌اند. پیداست که تردیدی در دل او بوده است وگرنه خیلی راه‌های دیگری داشت؛ می‌توانست آن امانت و آذوقه را به غلامش بدهد و همراه حضرت بیاید؛ یا می‌توانست کسی را اجیر کند که برساند. اما همین مختصر تردیدی که با بهانه‌ای دینی هم همراه بود، توفیق همراهی با امام را از او سلب کرد. 

کرامت متدین نسبت به کافر

بنابراین چون کرامت ذومراتب است، کسانی که علاقه‌ای به فضاهای عمیق‌تر دینی هم ندارند، کریم هستند. ما کرامتی بالاتر از دین نداریم و هر کس به هر نحوی دین‌دار باشد، بهره‌ای از کرامت دارد. اما به همان دلیل که دین ذومراتب است، کرامت هم ذومراتب است.

لذا به طور مطلق نمی‌شود گفت که هر کس در فلان مقام نیست، ذلیل است بلکه هر کس به حساب مرتبه‌ای که دارد کریم است. حضرات ائمه؟عهم؟ هم به افراد ضعیف الایمان احترام می‌گذاشتند و این‌طور نبود که فقط شیعیان در مراتب عالی را احترام کنند.

جالب اینجاست که در بهشت هم همین‌طور است. در روایات دارد که وقتی در ابتدا کسی وارد بهشت می‌شود و مراتب بالاتر از خود را می‌بیند، تأسف می‌خورد؛ مثلاً می‌بیند کسی که دوست او بود و در دنیا کنار هم بودند، به جایی رسیده است که نور او را هم نمی‌تواند ببیند. خلاصه اینکه همین‌طور تأسف می‌خورد تا اینکه بعد از مدتی بین او و مراتب بالاتر حجاب زده می‌شود. یعنی دیگر بیشتر از مرتبۀ خودش به فکر او نمی‌رسد و با همان لذت هایی که خداوند در بهشت به او داده است، خوش می‌شود.

این مطلب، دقیقاً انعکاس و باطن عالم دنیاست که در دنیا هم ممکن است کسی در مرتبۀ خودش با عبادات و دین‌داری خودش خوش باشد و کاری به مراتب بالاتر نداشته باشد.

جمع بندی مباحث گذشته

جمع‌بندی کلی مباحثی که عرض شد این است که انگیزۀ قیام حضرت، سیر و سلوک به سوی حضرت حق؟عز؟ بود و مانع اصلی که شیطان در مقابل سالک قرار می‌دهد و یزید به عنوان نماد شیطان در مقابل حضرت قرار داد،  گرفتن کرامت انسانی است.

لذا سالک در سیر به سوی خداوند، در مراتب کرامت خود سیر می‌کند و بالا می‌رود. طبق همین مبنا در مسیر شیطان نیز، به تناسبی که شخص در درکات جهنم پایین می‌رود، گویی از مراتب کرامت خود به سمت پستی و مهانت و ذلت و خفت و خسران سیر می‌کند.

حتی بنده می‌خواهم عرض کنم که با این نگاه، چه بسا استقرار در مرتبۀ فنا هم به نوعی همان مقام کرامت باشد که بحث مفصلی می‌طلبد. اما اجمالاً اینکه وقتی خداوند عالی‌ترین مرتبۀ انسان را مقام محمود یا مقام خلافت اللهی معرفی می‌کند، این همان عالی‌ترین مرتبۀ کرامت توحیدی انسان است که او را محمود کل ساخته است.

در پایان جمع‌بندی مطالب می‌خواهم شعری را از حضرت صدیقۀ طاهره؟سها؟ در همین باب بخوانم.

نقل است که وقتی صدیقه ی طاهره؟س؟ در حضور امیرالمؤمنین با امام مجتبی{علیه السلام} که در سنین خردسالی بودند، بازی می‌کردند و به تعبیر راوی ایشان را بالا و پایین می‌انداختند، حضرت برای امام حسن{علیه السلام} این‌طور شعر می‌خواندند که

«أَشْبِهْ‏ أَبَاکَ‏ یَا حَسَنُ‏                            وَ اخْلَعْ عَنِ الْحَقِّ الرَّسَنَ‏

وَ اعْبُدْ إِلَهاً ذَا مِنَنٍ‏                  وَ لَا تُوَالِ ذَا الْإِحَن‏»[11]

یعنی پسرم! در کرامت مثل پدرت باش و این بندها و طناب‌ها را از حق بردار و خدای صاحب منت را بپرست؛ «وَ لَا تُوَالِ ذَا الْإِحَن‏» و مثل این آدم‌های پست و بی‌قدر نباش! این کاملاً نشان می‌دهد که اهل بیت؟عهم؟ کرامت و مهانت را از کودکی به فرزندانشان تعلیم می‌دادند.

یعنی این کرامت از دوران طفولیت با گوشت و پوست و خون سیدالشهدا{علیه السلام} عجین شده است که در صحنۀ کربلا خودش را آن‌گونه نشان می‌دهد. لذا این را هم عرض کنم که اگر مادران می‌خواهند در تربیت فرزندانشان، به صدیقه ی طاهره؟س؟ اقتدا کنند، باید محور را کرامت نفس قرار دهند.

 

[1] - غزلیات حافظ، ش 56 .

[2]- غم نامه کربلا / ترجمه اللهوف على قتلى الطفوف ، ص: 121.

[3]- الاعراف ، 13.

[4]- تسلیة المجالس و زینة المجالس (مقتل الحسین علیه السلام) ،ج‏2 ، ص:277.

[5]- تحف العقول، النص، ص: 241.

[6]- کامل الزیارات ، النص ، ص:206.

[7].- بحار الأنوار (ط - بیروت) ،ج‏45 ، ص:9.

[8]- الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج‏2 ، ص:81 .

[9]- اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى ، النص ، ص:119.

[10]- الکافی (ط - الإسلامیة) ،ج‏2، ص:45.

[11]- مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3 ، ص:389.

فهرست مطالب