مراقبات اخلاق توحیدی-جلد چهارم-بخش اول،مراقبه مرگ مطلق > روز یازدهم تا روز سیزدهم: ویژگیهای زندگی دنیوی > فناپذیری
روز یازدهم: ویژگیهای زندگی دنیوی > فناپذیری
آیه
جاودانهنبودن دنیا
<وَ مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ>[1]
«و پیش از تو براى هیچ بشرى جاودانگى قرار ندادیم؛ پس آیا اگر تو بمیرى آنان جاویدان خواهند ماند؟!»
روایت
محدودیت عمر دنیا
«قالَ الإمامُ عَلیٌّ{علیه السلام}: تَزَوَّدوا فی أیّامِ الفَناءِ لأیّامِ البَقاءِ، قد دُلِلتُم علَى الزّادِ، و اُمِرتُم بالظَّعنِ، و حُثِثتُم علَى المَسیر.»[2]
«امامعلى{علیه السلام} فرمود: از این ایّام فانى براى ایّام باقى توشه بردارید؛ توشه را به شما نمایاندهاند و فرمان کوچتان دادهاند و براى رفتنِ با شتاب وادارتان کردهاند.»
کلام بزرگان
ملااحمد نراقی{رحمة الله علیه}
در خصوص کوتاهى عمر دنیا گفتهاند: دنیا از براى هر کسى مانند یکگام است که بردارد. هرکه پیش از وجود خود را تا ازلالآزال و بعد از رفتن خود از دنیا را تا ابدالآباد ملاحظه کند، این دو سه روزى که در دنیا زیست مىنماید، بیشک به قدر یکقدم بلکه کمتر است در پیش سفر طولانى؛ پس هشیار باش و از این مثال غافل نشو و تأمل کن!
هرکه در این مثال تأمل کند و به این دیده دنیا را ببیند، دیگر به آن دل نمىبندد و به هرنوع که این دوروز بگذرد، باکى ندارد. هرکه به این چشم به دنیا نگرد، دیگر در آن خشتى بر خشتى نمىگذارد؛ همچنان که سید رسل{صلوات الله علیه} از دنیا رفت و دلى به دنیا نبست و خشتی بر روى خشت نگذاشت.[3]
شعر
«مرگ ما شادی و ملاقات است گر تو را ماتم است رو ز اینجا
چون که زندان ماست این دنیا عیش باشد خراب زندانها»[4]
داستان
عمر حضرت نوح{علیه السلام}
به نقل برخى از روایات، حضرت نوح{علیه السلام} دوهزاروسیصد سال عمر کرد. هشتصدوپنجاه سال پیش از اینکه به پیغمبرى مبعوث شود و نهصدوپنجاه سال در میان مردم آنها را به خدا دعوت کرد و پانصدسال پس از طوفان که از کشتى فرود آمد و آب فرو نشست. در این مدت شهرها را از نو بنا کرد و فرزندانش را در شهرها جای داد. روزی فرشته مرگ در وقتى که در آفتاب نشسته بود، به سراغش آمد و به ایشان گفت: آمدهام تا روحت را قبض کنم. نوح{علیه السلام} فرمود: اجازه میدهى من از آفتاب به سایه بروم؟ گفت: آرى. ایشان از آفتاب به سایه آمد. سپس فرمود: اى ملکالموت! آنچه از این عمر دنیا بر من گذشت، مانند همین جابجایی از آفتاب به سایه بود؛ اکنون مأموریت خود را انجام ده! سپس ملکالموت جان ایشان را گرفت.[5]
ادعیه
«فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ مَتِّعْنَا بِثَرْوَةٍ لَا تَنْفَدُ، وَ أَیِّدْنَا بِعِزٍّ لَا یُفْقَدُ، وَ اسْرَحْنَا فِی مُلْکِ الْأَبَدِ.»[6]
«پس بر محمد و خاندان او درود بفرست و ما را از خواستهاى بهرهمند گردان که پایان نپذیرد و به عزتى یارى ده که زوال نگیرد؛ و ما را به آن ملک ابدى روانه فرما!»
روز دوازهم: ویژگیهای زندگی دنیوی > فناپذیری
آیه
ناپایداری اهل دنیا
<کلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ 26 وَ یَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَ الْإِکْرَامِ>[7]
«همه آنان که روى این زمین هستند، فانى مىشوند.(26) و تنها ذات باشکوه و ارجمند پروردگارت باقى مىماند.»
روایت
جمعکردن دنیای فانی
«قالَ أَبو جَعْفَرٍ{علیه السلام}: یُنَادِی مُنَادٍ کُلَّ یَوْمٍ لِدْ لِلْمَوْتِ وَ اجْمَعْ لِلْفَنَاءِ وَ ابْنِ لِلْخَرَابِ.»[8]
«امامباقر{علیه السلام} فرمود: هرروز نداکنندهاى فریاد مىزند: ای فرزندان آدم! براى مردن، فرزند به دنیا بیاورید؛ مال و ثروت دنیا را براى ازبینرفتن جمع نمایید و براى خرابشدن بنا کنید!»
کلام بزرگان
آیتالله سعادتپرور{رحمة الله علیه}
دنیا خانۀ فنا و منزل رسیدن است که سعادتمندان از آن دورى جسته و سریع در دست شقاوتمندان قرار مىگیرد؛ پس شقىترین مردم در دنیا، مایلترین آنها به آن است و سعادتمندترین مردم در آن، زاهدترین آنها به آن است؛ و کسى که آن را اطاعت کند، عذابکنندهاش خواهد بود و هلاککننده تابعینش مىباشد و خیانتکننده به آنهاست؛ علم آن جهل و غناى آن فقر و زیادتش نقصان و ایامش گذراست.[9]
شعر
«دنیا چو رباط و ما در او مهمانیم تا ظن نبری که ما در او میمانیم
در هر دو جهان خدای میماند و بس باقی همه کل من علیها فانیم»[10]
داستان
مسافر دنیا
«ابن مسعود» که یکی از دانشمندان اصحاب رسول اکرم{صلوات الله علیه} بود روزی وارد اتاق پیامبر{صلوات الله علیه} شد، درحالیکه حضرت روی حصیر خوابیده بود. همین که حضرت از خواب بیدار شد، ابنمسعود ملاحظه کرد اثر چوبهای خشک و زبر حصیر روی بدن مبارکشان دیده میشود. عرض کرد: یا رسولالله! اگر صلاح است، برای اتاق خواب شما وسایل آسایش تهیه کنیم. حضرت فرمود: ابن مسعود! وسایل آسایش این دنیا برایم مهم نیست؛ زیرا من همانند مسافری هستم که پس از استراحت اندک در سایه درختی به سوی مقصد حرکت کند؛ اینجا خانه اصلی من نیست که در آبادی آن بکوشم.[11]
ادعیه
«اللَّهُمَّ وَ مَتَى وَقَفْنَا بَیْنَ نَقْصَیْنِ فِی دِینٍ أَوْ دُنْیَا، فَأَوْقِعِ النَّقْصَ بِأَسْرَعِهِمَا فَنَاءً، وَ اجْعَلِ التَّوْبَةَ فِی أَطْوَلِهِمَا بَقَاء.»[12]
«خدایا! هرگاه من بین دو کاستی دین یا دنیا قرار گرفتم، کاستی را در آن قرار بده که زودتر از بین میرود و بازگشتم را در آن قرار ده که پایداریاش طولانیتر است.»
روز سیزدهم: ویژگیهای زندگی دنیوی > فناپذیری
آیه
فنای دنیا و بقای آخرت
<وَ مَا أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ زِینَتُهَا وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقَى أَفَلَا تَعْقِلُونَ>[13]
«آنچه به شما داده شده، کالا و ابزار زندگى دنیا و زینت آن است، و آنچه نزد خداست بهتر و پایدارتر است؛ آیا نمىاندیشید؟»
روایت
آرزوی دستنیافتنی
«اِطَّلَعَ رَسُولُ اللَّهِ{صلوات الله علیه} ذَاتَ عَشِیَّةٍ إِلَى النَّاسِ، فَقَالَ: أَیُّهَا النَّاسُ أَ مَا تَسْتَحْیُونَ مِنَ اللَّهِ؟ قَالُوا: وَ مَا ذَاکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ{صلوات الله علیه}: تَجْمَعُونَ مَا لَا تَأْکُلُونَ وَ تَأْمَلُونَ مَا لَا تُدْرِکُونَ وَ تَبْنُونَ مَا لَا تَسْکُنُون»[14]
«شبی پیامبر خدا{صلوات الله علیه} در میان مردم آمد و فرمود: اى مردم! آیا از خدا شرم نمىکنید؟ عرض کردند: منظورتان چیست؟ فرمود: چیزى را که نمىخورید، گردآورى مىکنید، و چیزى را که به آن نمىرسید، آرزو مىکنید و آنچه را در آن ساکن نخواهید بود، بنا مىکنید.»
کلام بزرگان
آیتالله شهیددستغیب{رحمة الله علیه}
هرگاه بندهاى به وسیلۀ مجاهدات نفسانى و تفکر زیاد در فناى دنیا، دوستى شهوات حیوانى و آرزوهاى نفسانى را از دل بیرون کند و از بیمارى خودخواهى و خودپرستى خلاص شود و نیز به برکت کثرت عبادت با سعى در اخلاص مورد لطف و محبت حضرت آفریدگار شود، خداوند دلش را محل تابش نور محبت خود قرار دهد تا محب و محبوب او گردد و «خدا ایشان را دوست دارد و ایشان هم خدا را دوست دارند»[15] و مقام محبت، اعلادرجۀ مقامات انسانى و نهایت آرزوى عارفان است.[16]
شعر
«اگر کوهی و گر کاهی نخواهی ماند در دنیا
پس از اندیشههای بد دل و جان را چه رنجانی؟
اگرچه هیچ باقی نیست از خوشی این عالم
ولی خون خور که باقی نیست کار عالم فانی»[17]
داستان
فرزند هارونالرشید
هارونالرشید پسرى داشت دارای گوهر پاک از صلب آن ناپاک که مانند مروارید از دریاى تلخ و شور ظاهر گشته و بر تخت و تاج پدرش پشت پا زده بود. او جامه کرباس کهنه میپوشید و به قرصی نان جو روزه خود را میگشود. روزى پدرش او را طلبید و از روى مهربانى زبان به نصیحت او گشود. آن جوان گفت: اى پدر! عزّت دنیا را دیدم و شیرینى دنیا را چشیدم؛ مرا به حال خود واگذار که توشه راه آخرت را سازم؛ مرا با دنیاى فانى چه کار و از درخت دولت و پادشاهى مرا چه ثمر؟! هارون قبول نکرد و به وزیر خود اشاره کرد تا فرمان ایالت مصر را به نام او بنویسد. پسر گفت: اى پدر! دست از سر من بردار وگرنه ترک دیار میکنم. هارون گفت: مرا طاقت فراق تو نیست. گفت: اى پدر! تو را فرزندان دیگری هست که دل خود را به ایشان شاد کنى ولی اگر من ترک خداوند خود گویم، برایم کسى جاى او نخواهد بود.
این سخن را گفت و به بصره مهاجرت کرد و در آنجا به کارگری مشغول شد. روزی أبوعامر بصرى نیازمند کارگر شد و او را یافت. گفت: اى پسر! کار مىکنى؟ گفت: چرا نکنم که براى کارکردن آفریده شدهام؛ به این شرط مىآیم که یکدرهم و دانگ (یکششم) به من اجرت بدهى و وقت نماز رخصت فرمایى. او آمد و به اندازه چندمرد کار کرد. روزهای بعد که مجددا به او نیاز داشتم، سراغش رفتم ولی گفت: فقط شنبهها کار میکنم. شنبه به منزلم آمد و کار کرد و رفت. شنبه سوم که دنبالش رفتم، دیدم به شدت بیمار شده و نیمخشتى در زیر سر نهاده است. سلام کردم ولی چون در حالت احتضار بود، التفاتى نکرد. بار دیگر سلام کردم. مرا شناخت. سر او را بر دامن گرفتم که مرا از آن منع کرد و گفت: بگذار سرم روی خاک باشد! وصیت من به تو آن است که وقتی وفات کردم، روى مرا بر خاک گذارى و بگویى: پروردگارا! این بنده ذلیل توست که از دنیا و مال و منصب آن گریخته و رو به درگاه تو آورده است که شاید او را قبول کنى؛ پس به فضل و رحمت خود او را قبول کن و از تقصیرات او درگذر!
جهان ای برادر نماند به کس دل اندر جهانآفرین بند و بس
چو آهنگ رفتن کند جان پاک چه بر تخت مردن چه بر روی خاک[18]
ادعیه
«اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَیَّ صُحْبَةَ الْفُقَرَاءِ، وَ أَعِنِّی عَلَى صُحْبَتِهِمْ بِحُسْنِ الصَّبْرِ وَ مَا زَوَیْتَ عَنِّی مِنْ مَتَاعِ الدُّنْیَا الْفَانِیَةِ فَاذْخَرْهُ لِی فِی خَزَائِنِکَ الْبَاقِیَة.»[19]
«خداوندا! همنشینى با فقیران را محبوب من گردان و یارىام ده که بر همراهی آنان شکیبا باشم؛ و هرچه از متاع این جهان از من گرفتهاى، در خزائن باقى خود براى من ذخیره گردان!»
[1]- الأنبیاء، 34.
[2]- نهجالبلاغة، ص221.
[3]- معراجالسعادة، ص۳۴۵.
[4]- دیوان کبیر شمس، غزل 246.
[5]- به نقل از: الکافی، ج8، ص284.
[6]- الصحیفةالسجادیة، ص158 (دعای 34).
[7]- الرحمن، 26 و 27.
[8]- بحارالأنوار، ج6، ص126.
[9]- پاسداران حریم عشق، ج8، ص287.
[10]- دیوان باباافضل، رباعی 127.
[11]- داستانهای بحارالانوار، ج4، ص21.
[12]- الصحیفةالسجادیة، ص58 (دعای 9).
[13]- القصص، 90.
[14]- مجموعه ورّام، ج1، ص271.
[15]- <یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ>؛ (المائدة، ۵۴).
[16]- قلب سلیم، ج۱، ص۳۸۳.
[17]- دیوان عطار، قصیدۀ 29.
[18]- معراجالسعادة، ص۶۰4.
[19]- الصحیفةالسجادیة، ص138 (دعای 30).