مراقبات اخلاق توحیدی-جلد چهارم-بخش اول،مراقبه مرگ مطلق > روز بیستوهشتم تا روز سیام: ویژگیهای مرگ > غیرمنتظره
روز بیستوهشتم: ویژگیهای مرگ > غیرمنتظره
آیه
ناگهانیبودن مرگ
<وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذَابِ وَ لَوْلَا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجَاءَهُمُ الْعَذَابُ وَ لَیَأْتِیَنَّهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لَا یَشْعُرُونَ>[1]
«آنان شتابِ در آوردن عذاب را از تو مىخواهند؛ اگر مدتى معین [براى آنان] مقرّر نبود، قطعاً آن عذاب بر آنان مىآمد و حتماً ناگاه در حالى که بىخبرند، به سراغشان خواهد آمد.»
روایت
مرگ غیرمنتظره
«قَالَ رَسولُ اللهِ{صلوات الله علیه}: مَاتَ دَاوُدُ النَّبِیُّ{علیه السلام} یَوْمَ السَّبْتِ مَفْجُوءاً فَأَظَلَّتْهُ الطَّیْرُ بِأَجْنِحَتِهَا وَ مَاتَ مُوسَى کَلِیمُ اللَّهِ{علیه السلام} فِی التِّیهِ فَصَاحَ صَائِحٌ مِنَ السَّمَاءِ: مَاتَ مُوسَى وَ أَیُّ نَفْسٍ لَا تَمُوت؟!»[2]
«رسول اکرم{صلوات الله علیه} فرمود: داود نبی{علیه السلام} ناگهان روز شنبه از دنیا رفت و پرنده مرگ بر او سایه افکند؛ و موسای نبی{علیه السلام} نیز در بیابان تیه از دنیا رفت؛ فریادزنندهای از آسمان فریاد زد: موسی{علیه السلام} مرد و کدام نفس از دنیا نخواهد رفت؟!»
کلام بزرگان
میرزا جوادآقا ملکی تبریزی{رحمة الله علیه}
اگر آدمى بخواهد تفکر در این مسائل در او تأثیر بگذارد، باید در این راه مبالغه کند؛ مثلا سکرات مرگ و قبر و پوسیدگى بدن در گور را براى خود تصور کند، و طراوت فعلى صورتش را ببیند و با چشم خیال در قبرش بنگرد که چگونه قبر این چهرۀ زیبا را زشت ساخته حدقههاى چشم بر گونهها جارى شده و گوشتهاى بدن سوراخسوراخ گشته، موهایش پوسیده، آنچنان این چهره زشت و کریه گردیده که آدمى از مشاهدۀ آن وحشت مىکند و هر بینندهاى منزجر مىشود؛ و بعد مفاجات و ناگهان رسیدن مرگ و مرض را به خاطر آورد؛ چه بسیار کسانى که شب صحیح و سالم به بستر رفتند و صبح جنازۀ آنها از بستر برداشته شد و چه بسیار کسانى که شب سالم به خواب رفتند و صبح بیمار برخاستند؛ و چه بسیار بیمارى که هرچه به معالجه مىپردازد و به امید بهبودى درد مىکشد، به مرگ نزدیکتر مىشود و فراق و جدایى از دوستان را نزدیکتر مشاهده مىکند؛ تا آنجا که حتى فرزندانش هم فراموشش مىشود و در حالتى قرار مىگیرد و وحشت و ترسى بر او عارض مىشود که زبان را یاراى گفتن آن نیست و به چنان وضع ناخوشایندى گرفتار شود که بیانش ممکن نیست و در شرایطى دیده از جهان فرومىبرد که دستش از همهجا و همهچیز کوتاه است و آنان که گرد او گرفتهاند، نه مىتوانند نفعى به او رسانند و نه آنچه را که بر سرش مىآید، از او دور سازند. هریک از ما باید بداند که جامعۀ انسانى به منزلۀ کاروانى است که ساربان آن به آهنگ خرابى و ویرانى این دنیا اشترانش را میراند و منادى آنان را به مرگ فرا مىخواند.[3]
شعر
«بر این خاک چندان صبا بگذرد که هر ذره از ما به جایی برد
تو را نفس رعنا چو سرکش ستور دوان میبرد تا سر شیب گور
اجل ناگهت بگسلاند رکیب عنان باز نتوان گرفت از نشیب»[4]
داستان
مرگ سلیمان نبی{علیه السلام}
هرگاه سلیمان{علیه السلام} مىخواست لشکر و بساطش را تماشا کند، به بالاترین غرفه مىرفت و آنگاه در آینهها نگاه مىکرد و اوضاع شهر و لشکر را بازرسى مىنمود. روزى گفت: امروز مىخواهم به راحتى بگذرانم و خبر ناراحتى هم نشنوم. هیچکس بر من وارد نشود. عصا را به دست گرفت و داخل قصر آبگینه شد. تکیه به عصا زده، تماشا مىکرد که ناگهان جوانى را دید که به سرعت بالا مىآید. سلیمان وحشت کرد. تا آن شخص نزدیک شد، پرسید: چه کسی به تو اجازه ورود داد؟ پاسخ داد: صاحبخانه مرا فرستاده است. سلیمان فهمید او ملکالموت است و صاحبخانه خداست. پرسید: براى دیدنم آمدهاى یا براى گرفتن جانم؟ گفت: براى گرفتن جانت! فرمود: پس مهلتى ده تا جانشینى برای خودم معیّن کنم؛ وضع ساختمانها، لشکرها و امور کشورى را معیّن نمایم؛ ساختمان بیتالمقدس را تازه تمام کردهام؛ بگذار نظمى به آن بدهم! عزرائیل گفت: خیر، حتى مهلت نشستن و خوابیدن هم نداری. در حالى که سلیمان تکیه به عصا داده بود، مُرد؛ چون گفته بود: کسى داخل نشود، جن و انس و لشکریان مىدیدند سلیمان ایستاده است، ولی جرئت داخلشدن نداشتند. تا یکسال کسى داخل نرفت. یکى مىگفت: سلیمان سحر کرده؛ دیگرى مىگفت: عمدا چنین کرده تا نافرمانان را عقوبت کند. به ارادۀ الهى، موریانه مأمور گردید چوب عصا را بجود.[5] وقتى عصا پوک و توخالى شد، بدن سلیمان{علیه السلام} نیز سرنگون گردید.[6]
ادعیه
«اللَّهُمَّ لَا تَأْخُذْنِی بَغْتَةً وَ لَا تَقْتُلْنِی فَجْأَةً وَ لَا تُعَجِّلْنِی عَنْ حَقٍّ.»[7]
«خدایا! روحم را به طور ناگهانی نگیر و مرگم را غیرمنتظره قرار مده و مرا از زودتر از زمان مرگم نمیران!»
روز بیستونهم: ویژگیهای مرگ > غیرمنتظره
آیه
مبهوتشدن هنگام مرگ
<لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا حِینَ لَا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لَا عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لَا هُمْ یُنْصَرُونَ 39 بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلَا یَسْتَطِیعُونَ رَدَّهَا وَ لَا هُمْ یُنْظَرُونَ>[8]
«اگر کافران به آن وقتى که نمىتوانند آتش را از چهرهها و پشتشان باز دارند و یارى هم نمىشوند، آگاهى داشتند، [عجولانه عذاب را نمىخواستند.](39) بلکه ناگهان به آنان مىرسد؛ پس چنان مبهوتشان مىکند که نه قدرت دارند آن را بازگردانند و نه [براى بهتأخیرافتادنش] مهلت مىیابند.»
روایت
مرگ ناگهانی
«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ{صلوات الله علیه} إِنَ مَوْتَ الْفَجْأَةِ تَخْفِیفٌ عَنِ الْمُؤْمِنِ وَ أَخْذَةُ أَسَفٍ عَنِ الْکَافِر.»[9]
«رسول اکرم{صلوات الله علیه} فرمود: مرگ ناگهانی، تخفیفی برای مؤمن از رنج و سکرات مرگ است و جانستاندن خشمناکی برای کافر است.»
کلام بزرگان
میرزا جوادآقا ملکی تبریزی{رحمة الله علیه}
مانع ندارد در اینجا خلاصهوار به چگونگى تفکّر دربارۀ مرگ اشارهاى داشته باشیم. انسان باید در خصوص مرگ زودرس خود فکر کند و براى شخص عاقل مطالعه در خصوص حالات افرادى که بهطور ناگهانى مردهاند، کافى است. کسانى که قبل از گرفتارشدن در چنگال مرگ احتمال مردن خود را نمىدادند و فکر مىکردند سالهاى سال زنده خواهند بود ولى ناگهان اجل ایشان سررسیده و مهلتشان تمام شد. چه افراد زیادى بودند که از نیرو و نشاط خوبى برخوردار بودند و احتمال مردن خود را نمىدادند و خیال مىکردند که عمر طولانى خواهند داشت و کارها و امور دنیوى آنها هم طورى بود که گویى بنا را بر صدسال زندگىکردن نهادهاند، ولى ناگهان در همان لحظه مىمردند؛ پس زمانى که چنین امرى ممکن است و واقع شده، پس چرا ما از مرگ زودرس خود غافلیم و از عدمِ واقعشدن آن، خاطرجمع مىباشیم؟![10]
شعر
«سوی مشرق گر روم یا راه مغرب بسپرم
بر جبینم آنچه بنوشته است، آن آید مرا
بر سرم گرچه نمیدانم چه خواهد آمدن
اینقدر دانم که مردن بیامان آید مرا
هیچ تمهیدی نکردم بهر مهمان اجل
با وجود آنکه دانم ناگهان آید مرا
زندگانی شد تلف سودی نیامد زان به کف
نیست از کس شکوهام از خود زیان آید مرا»[11]
داستان
مور و دانۀ خوراک گنجشک
یکی از دانشمندان میگفت: روزی در صحرا نشسته بودم. موری را دیدم که دانه گندمی را از زیر خار و خاشاک پیدا کرد و آن را با زحمت و مشقت بسیار بیرون آورد. مقداری آن را با خود حمل کرد. هرجا که پستی و بلندی بود، او به زحمت بسیار میافتاد و آن دانه گندم را با سختی بسیار همراه خود میبرد. من پشت سرش رفتم تا ببینم به کجا میرود. مسافت زیادی را پیمود تا بالأخره به لانهاش رسید، اما ناگهان دیدم گنجشکی از بالا به پایین جست و دانه گندم را به همراه خود مورچه بلعید. به فکر فرو رفتم که آدمی اینهمه زحمت میکشد، ناگهان فرشته مرگ میآید و او را میبرد و تمام زحماتش به هدر میرود. مال و جاه را با خود تا لب گور میآورد، اما آنجا از او میگیرند و بدنش را زیر خاک میکنند. نه فرش و نه چراغی، نه انیس و مونسی؛ جز ایمان و عمل صالح هیچ چیزی ندارد. آدم بدبخت اینجور است که برای خوشی در دنیا زحمت میکشد اما بیچاره نمیداند غیر از دردسر چیز دیگری نیست.[12]
ادعیه
«اللَّهُمَّ... وَ اجْعَلْ لِی عِلْماً نَافِعاً وَ اغْرِسْ فِی قَلْبِی حُبَّ الْمَعْرُوفِ وَ لَا تَأْخُذْنِی بَغْتَةً وَ تُبْ عَلَیَّ إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیم.»[13]
«خدایا!... برای من علمی سودمند قرار بده و محبت امور پسندیده را در قلبم مستقر گردان و جانم را به طور ناگهانی نستان و به سوی من بازگرد! همانا تو توبهپذیر و مهربان هستی.»
روز سیام: ویژگیهای مرگ > غیرمنتظره
آیه
مرگ در حالت بیخبری
<وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ>[14]
«و از نیکوترین چیزى که از طرف پروردگارتان به سوى شما نازل شده است، پیروى کنید! پیش از آنکه ناگهان و درحالىکه بىخبرید، عذاب به شما رسد.»
روایت
مرگ در هنگام دلبستگی و آرزمندی
«قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام}: کَتَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ{علیه السلام} إِلَى بَعْضِ أَصْحَابِهِ: فَإِنَّمَا هَلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ بِإِقَامَتِهِمْ عَلَى الْأَمَانِیِّ وَ التَّسْوِیفِ حَتَّى أَتَاهُمْ أَمْرُ اللَّهِ بَغْتَةً وَ هُمْ غَافِلُونَ فَنُقِلُوا عَلَى أَعْوَادِهِمْ إِلَى قُبُورِهِمُ الْمُظْلِمَةِ الضَّیِّقَةِ وَ قَدْ أَسْلَمَهُمُ الْأَوْلَادُ وَ الْأَهْلُونَ.»[15]
«امامصادق{علیه السلام} فرمود: حضرت امیرالمؤمنین{علیه السلام} به برخی از اصحاب خود نوشت: همانا آنها که پیش از شما بودند، به خاطر دلبستگی به آرزوهاى بیجا و تأخیر در انجام کارهاى آخرت هلاک شدند تا آنکه فرمان خداوند؟عز؟ (مرگ) ناگهان به سوی آنها آمد؛ درحالیکه غافل بودند؛ آنان بر چوبه تابوت خود به گورهاى تنگ و تاریک خویش سپرده شدند و فرزندان و خاندانشان آنها را به حال خود رها کردند.»
کلام بزرگان
سیدعبدالله شبر{رحمة الله علیه}
گاهى انسان به جوانى خویش اعتماد مىکند و مرگ را در سن جوانى بعید مىداند. بیچاره فکر نمىکند که پیران شهرش - اگر شمرده شوند – یکدهم اهل شهر نیستند؛ مرگ بیشتر در جوانى گریبان مردم را مىگیرد. تا یکپیر بمیرد، هزارکودک و جوان مىمیرند؛ و گاهى به خاطر سلامت جسمش مرگ را بعید مىشمرد؛ زیرا فکر نمىکند که مرگ ناگهانى سر رسد. نمىداند که مرگ ناگهانى بعید نیست؛ و بر فرض که بعید هم باشد، بیمارى ناگهانى بعید نیست؛ زیرا همه امراض به طور ناگهانى مىرسند. هنگامی که مرض عارض شود، دیگر مرگ بعید نیست. این آدم غافل اگر فکر کند و بداند که مرگ نه به پیران اختصاص دارد، نه به جوانان و نه مخصوص زمان کهولت سن است و بهار و تابستان، پاییز و زمستان و شب و روز در آن یکسان است، به فکر مرگ مىافتد و آن را شعار قلب خویش مىسازد و به شدت مشغول مىشود تا براى مرگ آماده شود.[16]
شعر
«خبر واده کز این دنیای فانی به تلخی میروی یا شادمانی
عجب یارا ز اصحاب شمالی عجب ز اصحاب ایمان و امانی
بسی طبل اجل پیشین شنیدی مگو مرگم در آمد ناگهانی»[17]
داستان
بیخبر از مرگ خود
رسم نانوشتهای است که اگر کسی در ادارهای کار دارد، سراغ همتای خودش میرود. مثلا مدیران روابط عمومی معمولا سراغ مدیر روابط عمومی همان سازمان میروند. من در آن سالها مسئول روابط عمومی سازمان بهشت زهرا؟سها؟ بودم. روزی در دفتر کارم نشسته بودم که مدیر روابط عمومی یکسازمان دولتی پیش من آمد و پس از احوالپرسی گفت: مادرم خیلی مریض است و دکترها او را جواب کردهاند و نهایتا امروز بعد از ظهر از دنیا میرود.
من از شنیدن سخن او خیلی ناراحت شدم و به او گفتم: هنوز که اتفاقی نیفتاده است و عمر دست خداست؛ انشاءالله خداوند؟عز؟ او را شفا میدهد. اما او تأکید زیادی روی سخن دکترها داشت و میخواست سریعا یکقبر دو طبقه در قطعۀ هفتادوسه بهشت زهرا؟سها؟ خریداری کند. من هم قبول کردم و به واحد پذیرش سفارش کردم که با او همکاری کنند. او رفت و مراحل اداری خرید قبر را انجام داد. مجددا با من تماس گرفت و گفت: قبر هنوز آماده نشده است؛ سفارش کنید که زودتر آن را حفر کنند. من هم سفارش کردم و قبر کنده شد. او نیز تماس گرفت و تشکر کرد.
فردا ساعت یازده صبح همین شخص را آوردند و در همان قبر که خودش اصرار به کندن آن داشت، دفن کردند و مادر مریضش که دکترها او را جواب کرده بودند، با ویلچر بالای قبر آمد و در مراسم تشییع و تدفین پسرش حاضر شد. البته مادرش سال بعد از دنیا رفت و در طبقۀ دوم همین قبر دفن شد. این خاطره نشان میدهد که زمان مرگ هیچ کسی را نمیتوان از قبل مشخص کرد.[18]
ادعیه
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِجَمْعِکَ أَنْ تُمِیتَنِی... مَوْتَ فَجْأَةٍ وَ لَا شَیْئاً مِنْ مِیتَةِ السَّوْءِ وَ لَکِنْ أَمِتْنِی عَلَى فِرَاشِی فِی طَاعَتِکَ وَ طَاعَةِ رَسُولِکَ{صلوات الله علیه} مُصِیباً لِلْحَقِّ غَیْرَ مُخْطِئ.»[19]
«خدایا! به جامعیّت تو پناه مىبرم از اینکه مرا... با مرگ ناگهانى و یا به هریک از مردنهاى بد و دلخراش بمیرانى؛ مرا در بسترم، در حالى که فرمانبردار تو و پیامبرت و در راه درست هستم و نه بر خطا، بمیران!»
[1]- العنکبوت، 53.
[2]- الزهد، ص80.
[3]- اسرارالصلوة، ص۸۱.
[4]- بوستان سعدی، ص351.
[5]- <مٰا دَلَّهُمْ عَلىٰ مَوْتِهِ إِلاّٰ دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمّٰا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ مٰا لَبِثُوا فِی الْعَذٰابِ الْمُهِینِ>؛ (سبأ، ۱۴).
[6]- ایمان، ص۲۸۵.
[7]- مصباحالمتهجد، ج2، ص483.
[8]- الأنبیاء، 39 و 40.
[9]- الکافی، ج3، ص112.
[10]- رساله لقاءالله، ص۱۹۹.
[11]- دیوان فیض کاشانی، ج1، ص514.
[12]- داستانهای شهید دستغیب، معاد و قیامت، ص۲۷.
[13]- إقبالالأعمال، ج2، ص638.
[14]- الزمر، 55.
[15]- الکافی، ج2، ص136.
[16]- اخلاق، ص۴۴۷.
[17]- دیوان کبیر شمس، غزل 2668.
[18]- این خاطرات ماست، ص27.
[19]- مصباحالمتهجد، ج1، ص94.