روز بیست‌و‌دوم: ملاقات با پروردگار

 

آیه

گمان به ملاقات با خداوند

<وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعینَ 45 الَّذینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ راجِعُونَ>[1]

«از صبر و نماز یارى بخواهید، و یقیناً این کار جز بر فروتنان، گران و دشوار است.(45) آنان که یقین دارند، [در نهایت‏] دیدارکنندۀ پروردگارشان خواهند بود و قطعاً به سوى او بازمى‏گردند.»

روایت

اشتغال دائمی به دیدار خداوند

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ{صلوات الله علیه}:‏ إِنَّ اللَّهَ؟عز؟ نَاجَى مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ{علیه السلام} بِمِائَةِ أَلْفِ کَلِمَةٍ وَ أَرْبَعَةٍ وَ عِشْرِینَ أَلْفَ کَلِمَةٍ فِی ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ وَ لَیَالِیهِنَ‏ مَا طَعِمَ فِیهَا مُوسَى وَ لَا شَرِبَ فِیهَا فَلَمَّا انْصَرَفَ إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ سَمِعَ کَلَامَهُمْ مَقَتَهُمْ لِمَا کَانَ وَقَعَ فِی مَسَامِعِهِ مِنْ حَلَاوَةِ کَلَامِ اللَّهِ؟عز؟.»[2]

«رسول اکرم{صلوات الله علیه} فرمود: خداوند؟عز؟ در طىّ سه‌شبانه‌روز، یکصدوبیست‌وچهار هزار کلمه با موسى‌بن‌عمران{علیه السلام} در میان نهاد. موسی{علیه السلام} در این مدت نه چیزى خورد و نه چیزى آشامید؛ وقتی به سوى بنى‌اسرائیل برگشت و سخنان آنها را شنید، از آنان متنفّر شد؛ علّتش تأثیرى بود که حلاوت سخن خداوند؟عز؟ در گوش‌هایش نهاده بود.»

کلام بزرگان

آیت‌الله مظاهری؟حفظ؟

طبق نقل مشهور، خداوند؟عز؟ در روایت قدسى مى‌فرماید: «مَنْ طَلَبَنی وَجَدَنی، وَ مَنْ وَجَدَنی عَرَفَنی، وَ مَنْ عَرَفَنی أحَبَّنی، وَ مَنْ أحَبَّنی عَشَقَنی، وَ مَنْ عَشَقَنی عَشَقْتُهُ وَ مَنْ عَشَقْتُهُ قَتَلْتُهُ، وَ مَنْ قَتَلْتُهُ فَعَلَیَّ دِیَتُهُ، وَ مَنْ عَلَیَّ دِیَتُهُ فَأَنَا دِیَتُه»؛ در حقیقت، کسى که خداوند را -که مستجمع جمیع کمالات است- مى‌یابد، مطمئنا عاشق او مى‌شود و ذات بارى تعالى مى‌فرماید: در این صورت من نیز عاشق او مى‌شوم و از اینجا به بعد، نفس‌کُشى سالک پیش مى‌آید و به جایى مى‌رسد که وقتى عاشق خداوند شد، بابت این عشق، نفس امّارۀ خود را مى‌کشد و چنین انسانى، خدایى مى‌شود و به کمک و لطف خودِ خداوند تبارک و تعالى، کلیۀ صفات رذیله را در وجود خود نابود مى‌کند. پاداش این نابودى صفات رذیله، به‌دست‌آوردن خود خدا است؛ یعنى رسیدن به مقام لقاءالله و مقام فنا. اگر کسى به چنین مقامى نائل آید، خداوند بر دلش حکومت مى‌کند و دیگر به جز خداوند هیچ موجودى در نظر او جلوه ندارد.[3]

شعر

«خوشا روزی که دیدار ته وینم               گل و سنبل ز رخسار ته چینم

بیا بنشین که تا وینم شو و روز                جمالت ای نگار نازنینم»[4]

داستان

ملاقات با جدّم!

عابد زاهد، «سیدعلی خراسانی» چندسال قبل در حجره مسجدی معتکف و مشغول عبادت بود. یک‌هفته پیش از مردنش به کسی فرمود: شب جمعه نزد من بیا که شب آخر عمر من است! او شب جمعه نزدش رفت. مقداری شیر روی آتش بود. دو استکان آن راخورد و بقیه را به او داد و گفت: بخور! بعد از آن فرمود: من امشب از دنیا می‌روم؛ امر کفن و دفن من با جناب «سیدهاشم» پیش‌نماز است؛ فردا شخصی به نام «عدالت» که در همسایگی مسجد زندگی می‌کند، به اینجا می‌آید و می‌خواهد هزینه دفن و کفن مرا بدهد؛ تو قبول نکن، اما به «حاج‌جلال قتاد» اجازه بده که مرا با مال خودش کفن کند. سپس رو به قبله نشست و شروع به تلاوت قرآن مجید کرد. ناگاه چشمانش به طرف قبله خیره شد و صدمرتبه با سرعت کلمه «لا اله الا الله» را تکرار کرد. سپس ایستاد و گفت: «السلام علیک یا جداه»؛ بعد از آن رو به قبله خوابید و گفت: «یا علی! ای مولای من»؛ پس از آن فرمود: ای جوان! نترس و به من نگاه نکن! من راحت می‌شوم و به جوار جدم می‌روم. سپس چشم‌های خود را روی هم گذاشت و به رحمت حق واصل گردید.[5]

ادعیه

«اللَّهُمَّ اجْعَلْ حُبَّکَ أَحَبَّ الْأَشْیَاءِ إِلَیَّ وَ اجْعَلْ أَخْوَفَ الْأَشْیَاءِ عِنْدِی خَوْفَکَ وَ ارْزُقْنِی الشَّوْقَ إِلَى لِقَائِکَ وَ أَقْرِرْ عَیْنِی بِعِبَادَتِکَ‏ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ‏ وَحْدَهُ‏ لا شَرِیکَ لَهُ.»‏[6]

«خدایا! خودت را محبوب‌ترین و ترسناک‌ترین اشیا نزد من قرار بده و شوق دیدارت را روزی‌ام گردان؛ و عبادتت را مایه روشنی چشمانم قرار بده! خدایی جز خدای یگانه نیست؛ یکتاست و شریکی ندارد.»

روز بیست‌وسوم: ملاقات با پروردگار

آیه

عمل صالح و دوری از شرک، لوازم دیدار خدا

<قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى‏ إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً>[7]

«بگو: جز این نیست که من هم بشرى مانند شمایم که به من وحى مى‏شود که معبود شما فقط خداى یکتاست؛ پس کسى که دیدار پروردگارش را امید دارد، پس باید کارى شایسته انجام دهد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نکند.»

روایت

دیدار حبیب

«قالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ{علیه السلام}: لَمَّا أَرَادَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَبْضَ رُوحِ إِبْرَاهِیمَ{علیه السلام} أَهْبَطَ اللَّهُ مَلَکَ الْمَوْتِ فَقَالَ: السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا إِبْرَاهِیمُ! قَالَ: وَ عَلَیْکَ السَّلَامُ یَا مَلَکَ الْمَوْتِ! أَ دَاعٍ أَمْ نَاعٍ؟ قَالَ: بَلْ دَاعٍ یَا إِبْرَاهِیمُ! فَأَجِبْ، قَالَ إِبْرَاهِیمُ: فَهَلْ رَأَیْتَ خَلِیلًا یُمِیتُ خَلِیلَهُ؟ فَرَجَعَ مَلَکُ الْمَوْتِ حَتَّى وَقَفَ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ؟ج؟ فَقَالَ: إِلَهِی! قَدْ سَمِعْتَ مَا قَالَ خَلِیلُکَ إِبْرَاهِیمُ، فَقَالَ اللَّهُ؟ج؟: یَا مَلَکَ الْمَوْتِ! اذْهَبْ إِلَیْهِ وَ قُلْ لَهُ: هَلْ رَأَیْتَ حَبِیباً یَکْرَهُ لِقَاءَ حَبِیبِهِ؟ إِنَّ الْحَبِیبَ یُحِبُّ لِقَاءَ حَبِیبِهِ.»[8]

حضرت علی{علیه السلام} فرمود: زمانی که خداوند اراده قبض روح ابراهیم{علیه السلام} را نمود، ملک‌الموت بر او نازل شد و گفت: سلام بر تو ای ‌ابراهیم! ابراهیم فرمود: سلام بر تو ای‌ گیرنده جان‌ها! آیا خوش‌خبر هستی یا خبر مرگ آورده‏اى؟ گفت: اى ‌ابراهیم! براى قبض روح تو آمده‏ام؛ پس دعوت مرا اجابت کن. فرمود: آیا تاکنون دیده‏اى که دوست، دوستش را بمیراند؟ ملک‌الموت به محضر خداوند متعال برگشت و گفت: خدایا! شنیدى خلیلت چه گفت. خداوند فرمود: نزد او برو و بگو: آیا دوست از ملاقات دوستش کراهت دارد؟ حبیب ملاقات محبوب را دوست مى‏دارد.»

کلام بزرگان

ابن طاووس{رحمة الله علیه}

انسان نباید گول سخن کسانى را بخورد که مى‌گویند: ما از مرگ بدمان مى‌آید؛ به خاطر اینکه اگر در دنیا باقى بمانیم، اعمال شایسته بیشترى انجام خواهیم داد؛ زیرا اگر مقصودمان از کراهت‌داشتن از مرگ و انتقال به عالم آخرت همین باشد، شادمان‌بودن به خاطر ملاقات با خداوند از شایسته‌ترین و پسندیده‌ترین اعمال مى‌باشد و عقل حکم مى‌کند که امر خداوند؟ج؟ را که بر زبان فرشتۀ مرگ جارى مى‌شود، امتثال نموده و آن را با پذیرش دریافت کنیم، و با خداوند ستیزه ننموده و تدبیر و گزینش خویش را بهتر از تدبیر او نبینیم؛ چرا که بنده نباید در هیچ امرى (چه خرد و چه کلان) با مولاى خود معارضه و ستیزه نماید. هرگز فریفتۀ سخن کسانى مشو که مى‌گویند: ما از آن جهت از مرگ بدمان مى‌آید که مرتکب گناهان شده‌ایم و دوست داریم که بمانیم و پیش از مرگ، آنها را اصلاح کنیم؛ زیرا این سخن از فریب‌هاى شیطان است؛ وگرنه، اى کسى که در سر فرصت و توان اصلاح اعمال از مرگ بدت مى‌آید، هم‌اینک هرچه در توان دارى و از آن عاجز نیستى، اصلاح نما که خداوند؟ج؟ عذر تو را پذیرفته و توبه‌ات را مورد قبول قرار مى‌دهد و با کراهت‌داشتن از پذیرش انتقال به آخرت، میان مخالفت نمودن اوّل و آخر با او، جمع مکن! [9]

شعر

«وصال توست بهشت و فراق توست جهنم

وصال توست غنیمت، فراق توست غرامت

وصال توست سعادت، فراق توست شقاوت

وصال توست سلامت، فراق توست سآمت[10]

دمی ز عمر که آن بی لقای تو گذرانم

تدارکش نتوانم نمود تا به قیامت»[11]

داستان

باخبرشدن از مرگ

یکی از نیکوکاران اصفهان به نام «سیدمحمد صحاف» علاقه زیادی به «سیدزین‌العابدین اصفهانی{رحمة الله علیه}» داشت. یک‌سال از فوت ایشان گذشته بود که شب جمعه‌ای، سیدمحمد ایشان را در خواب دید که در باغی پهناور و قصری بزرگ زندگی می‌کند. آنجا تمام فرش‌ها از حریر است و انواع گل‌های رنگارنگ و خوشبو، میوه‌ها و خوردنی‌ها و آشامیدنی‌های گوناگون و جوی‌های آب زلال وجود دارد. خلاصه، در آن انواع لذت‌های مادی و روحانی و شادی‌ها وجود دارد؛ به طوری که انسان مات و مبهوت می‌شود و آرزو می‌کند که در این بهشت برزخی زندگی کند. در این حال، سیدمحمد به او گفت: شما در چنین جایگاهی در کمال شادی و آسایش زندگی می‌کنید و ما در دنیا گرفتار سختی‌ها و ناملایمات و ناراحتی‌ها می‌باشیم. خوب است مرا هم نزد خود ببرید! سیدزین‌العابدین جواب داد: اگر دوست داری با ما باشی، هفته دیگر شب جمعه منتظر شما هستم. سیدمحمد از خواب بیدار شد و یقین کرد که بیش از یک‌هفته از عمرش باقی نمانده است. بنابراین سرگرم جمع‌وجورکردن کارهایش شد، بدهی‌هایش را پرداخت و وصیت‌هایش را به انجام داد. خانواده‌اش پرسیدند: این چه حالی است که به تو دست داده؟ گفت: خیال سفری طولانی دارم. روز پنجشنبه تمام فامیلش را خبر کرد و گفت: روز آخرعمر من است و امشب به منزل خود می‌روم. گفتند: تو کاملا سالم هستی. گفت: نه، این وعده حتمی است که من امشب باید بروم. شب را نخوابید و تا سحر به دعا و استغفار و توبه مشغول شد، اما خانواده‌اش را مجبور کرد که بخوابند. پس از طلوع فجر وقتی خانواده به بالینش آمدند، دیدند رو به قبله خوابیده و از دنیا رفته است.[12]

ادعیه

«إِلَهِی لَمْ أَزَلْ سَائِلًا مِسْکِیناً فَقِیراً إِلَیْکَ فَاجْعَلْ جَمِیعَ أمری مَوْصُولًا بِثِقَةِ الِاعْتِمَادِ عَلَیْکَ وَ حُسْنِ الرُّجُوعِ‏ إِلَیْکَ وَ الرِّضَا بِقَدَرِکَ وَ الْیَقِینِ بِکَ وَ التَّفْوِیضِ إِلَیْک‏.»[13]

«خدایا! همواره درخواست‌کننده، بیچاره و محتاج تو هستم؛ پس تمام امورم را با اعتماد به خودت، بازگشت نیکو به سویت، رضایت به مقدراتت، یقین به خودت و واگذاری امورم به حضرتت گره بزن!»               

 

 

روز بیست‌وچهارم: ملاقات با پروردگار

آیه

امید به دیدار محبوب

<مَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ>[14] 

«هرکه امید دیدار خدا را دارد، زمان معین‌شده [از سوى‏] خدا حتماً آمدنى است؛ و او شنوا و داناست.»

روایت

نشانۀ شوق به دیدار محبوب

«عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِه‏ عَن أَبی عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام} قالَ: قُلْتُ لَهُ: أَصْلَحَکَ اللَّهُ! مَنْ أَحَبَّ لِقَاءَ اللَّهِ‏ أَحَبَّ اللَّهُ لِقَاءَهُ وَ مَنْ أَبْغَضَ لِقَاءَ اللَّهِ‏ أَبْغَضَ اللَّهُ لِقَاءَهُ؟ قَالَ{علیه السلام}: نَعَمْ؛ قُلْتُ: فَوَ اللَّهِ إِنَّا لَنَکْرَهُ الْمَوْتَ! فَقَالَ: لَیْسَ ذَاکَ حَیْثُ تَذْهَبُ، إِنَّمَا ذَلِکَ عِنْدَ الْمُعَایَنَةِ؛ إِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا رَأَى مَا یُحِبُّ عَایَنَ الْمَوْتَ‏ فَلَیْسَ شَیْ‏ءٌ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ أَنْ یُقْدِمَ عَلَى اللَّهِ‏ وَ اللَّهُ یُحِبُّ لِقَاءَهُ وَ هُوَ یُحِبُّ لِقَاءَ اللَّهِ‏ حِینَئِذٍ وَ إِذَا رَأَى مَا یَکْرَهُ فَلَیْسَ شَیْ‏ءٌ أَبْغَضَ إِلَیْهِ مِنْ لِقَاءِ اللَّهِ‏؟عز؟ وَ اللَّهُ؟عز؟ یُبْغِضُ لِقَاءَه‏.»[15]

«راوی می‌گوید: به امام‌صادق{علیه السلام} گفتم: خداوند امور شما را اصلاح نماید! کسى که ملاقات با خدا را دوست دارد، آیا خداوند هم ملاقات او را دوست دارد؟ و آیا کسى که ملاقات با خدا را خوش نداشته باشد، خدا هم از ملاقات او ناخوشایند است؟ فرمود: بله. گفتم: به خدا سوگند! ما مرگ را دوست نداریم. فرمود: آن‌طور که تو فکر مى‏کنى، نیست؛ بلکه نشانه شوق یا کراهت از ملاقات با خداوند متعال هنگام جان‌دادن معلوم می‌شود؛ همانا اگر مؤمن آنچه را که دوست دارد، ببیند، چیزى برایش محبوب‏تر از اینکه بر خدا وارد شود، نیست و خداوند نیز دیدار او را دوست دارد؛ و اگر چیزی را که دوست ندارد، ببیند، چیزى برایش ناخوشایندتر از دیدار خدا نیست و خداوند نیز ملاقات او را دوست نخواهد داشت.»

کلام بزرگان

امام‌خمینی{رحمة الله علیه}

انسان در وقت احتضار و معاینه، آثار و صور اعمال خود را مشاهده مى‌کند و بشارت جنّت و نار را از ملک‌الموت مى‌شنود؛ چنانچه این آثار بر او تا اندازه‌اى کشف مى‌شود؛ آثارى که از اعمال و افعال در قلب حاصل شده، از نورانیت و شرح صدر و وسعت، و اضداد اینها مثل کدورت و ضیق صدر و ظلمت و فشار را نیز معاینه مى‌کند. پس در نزد معاینۀ برزخ، قلب براى معاینۀ نفحات لطیفۀ لطفیه و جمالیه مستعد شود و در آن آثار تجلیات لطف و جمال بروز کند؛ اگر از اهل سعادت و ایمان باشد. پس قلب حبّ لقاءاللّٰه پیدا کند و آتش اشتیاق جمال محبوب در قلبش افروخته گردد؛ اگر از اهل سابقۀ حسنى و حبّ و جذبۀ ربوبى بوده است. جز خداوند کسى نداند که در این تجلى و شوق چه لذاتى و کراماتى است!

اگر اهل ایمان و عمل صالح بوده، از کرامات حق تعالى به او به اندازۀ ایمان و اعمالش عنایت شود و آنها را بالعیان در دم احتضار ببیند. پس اشتیاق موت و لقای کرامات حق در او حاصل شود و با روح و راحت و بهجت و سرور از این عالم منتقل شود. لذت این بهجت و سرور و طاقت رؤیت این کرامات را چشم‌هاى ملکى و ذائقه‌هاى دنیایى ندارد. اگر از اهل شقاوت و جحود و کفر و نفاق و اعمال قبیحه و افعال سیّئه باشد، هرکس به اندازۀ حظ و بهرۀ خود و آنچه در دار دنیا کسب نموده، از آثار غضب و قهر الهى و دار اشقیا براى او نمونه کشف شود. چنان وحشت و انقلابى در او پیدا شود که هیچ‌چیز پیش او مبغوض‌تر از تجلیات جلالیه و قهریۀ حق نباشد. در اثر این بغض و عداوت چنان سختى و فشار و ظلمت و عذابى براى او حاصل شود که جز ذات مقدّس حق کسى نمى‌تواند اندازۀ آن را بفهمد.[16]

شعر

«سعی ناکرده در این راه به جایی نرسی                  مزد اگر می‌طلبی طاعت استاد ببر

روز مرگم نفسی وعده دیدار بده                             وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر سعی

دولت پیر مغان باد که باقی سهل است                   دیگری گو برو و نام من از یاد ببر»[17]

داستان

آمادگی برای سفر

یکی از راویان می‌گوید: در شبی تاریک و سرد، امام‌سجاد{علیه السلام} را دیدم که مقداری آذوقه به دوش گرفته، می‌رود. عرض کردم: ای پسر رسول خدا! این چیست، به کجا می‌برید؟ حضرت فرمودند: من مسافرم و این توشه سفر من است؛ می‌روم تا آن را در جای محفوظی بگذارم (تا هنگام مسافرت دستخالی و بیتوشه نباشم). گفتم: این غلام من است، اجازه بفرمایید این بار را به دوش بگیرد و هرجا می‌خواهید، ببرد! فرمودند: تو را به خدا! بگذار خودم بارم را ببرم! تو راه خود را بگیر و برو؛ با من کاری نداشته باش! این شخص بعد از چندروز حضرت را دید و گفت: آقا جان! من از آن سفری که درباره‌اش سخن می‌گفتید، اثری ندیدم! حضرت فرمود: منظورم سفر آخرت بود. من مهیای سفر مرگ می‌شدم. سپس حضرت هدف خود را از بردن توشه در شب به خانه‌های نیازمندان توضیح داد و فرمود: آمادگی برای مرگ با دوری‌جستن از حرام و دادن خیرات به دست می‌آید.[18]

ادعیه

«یَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِکْرَام‏ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ حَبِّبْ لِی لِقَاءَکَ‏ وَ أَحْبِبْ لِقَائِی‏ وَ اجْعَلْ فِی لِقَائِکَ‏ الرَّاحَةَ وَ الرَّحْمَةَ وَ الْکَرَامَةَ وَ أَلْحِقْنِی بِصَالِحِ مَنْ مَضَى وَ اجْعَلْنِی مِنْ صَالِحِ مَنْ بَقِی‏.»[19]

«ای صاحب شکوه و کرامت! بر محمد و خاندان او درود فرست و ملاقاتت را برایم محبوب گردان و ملاقاتم را محبوب بدان؛ و در ملاقاتت برایم راحت و رحمت و کرامت قرار بده؛ و مرا به گذشتگان صالح ملحق کن و مرا از باقیمانده صالحان قرار بده!»

 

[1]- البقرة، 45 و 46.

[2]- الخصال، ج‏2، ص642.

[3]- سیروسلوک، یقظه، ص۳۸.

[4]- دیوان باباطاهر، ص49.

[5]- داستان‌های شهیددستغیب، معاد و قیامت، ص215.

[6]- إقبال‌الأعمال، ج‏1، ص434.

[7]- الکهف، 110.

[8]- بحارالأنوار، ج‏6، ص127.

[9]- ادب حضور (ترجمه فلاح‌السائل)، ص۱۴۶.

[10]- به ستوه آمدن.

[11]- دیوان فیض کاشانی، ج1، ص575.

[12]- داستان‌های شهیددستغیب، معاد و قیامت، ص228.

[13]- إقبال‌الأعمال، ج‏2، ص597.

[14]- العنکبوت، 5.

[15]- الزهد، ص83.

[16]- شرح چهل‌حدیث، ص۴۶۱.

[17]- دیوان حافظ، غزل 297.

[18]- داستان‌های بحارالانوار، ج10، ص84.

[19]- مصباح‌المتهجد، ج‏1، ص169.

فهرست مطالب

فهرست مطالب

19 درس
۰۰:۰۰:۰۰