روز سی‌‌وششم: ویژگی‌های مرگ > در تمام مکان‌ها

آیه

مرگ در کدام سرزمین

<ما تَدْری نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْری نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ>[1]

«هیچ‏کس نمى‏داند فردا چه چیزى به دست مى‏آورد، و هیچ‏کس نمى‏داند در چه سرزمینى مى‏میرد؛ بى‏تردید خدا دانا و آگاه است.»

روایت

شرق و غرب عالم

«قَالَ الإمامُ الصَّادِقُ{علیه السلام}: قِیلَ لِمَلَکِ الْمَوْتِ{علیه السلام}: کَیْفَ تَقْبِضُ الْأَرْوَاحَ وَ بَعْضُهَا فِی الْمَغْرِبِ وَ بَعْضُهَا فِی الْمَشْرِقِ فِی سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ؟ فَقَالَ: أَدْعُوهَا فَتُجِیبُنِی، إِنَّ الدُّنْیَا بَیْنَ یَدَیَّ کَالْقَصْعَةِ بَیْنَ یَدَیْ أَحَدِکُمْ یَتَنَاوَلُ مِنْهَا مَا شَاءَ وَ الدُّنْیَا عِنْدِی کَالدِّرْهَمِ فِی کَفِّ أَحَدِکُمْ یُقَلِّبُهُ کَیْفَ یَشَاءُ.»[2]

«امام‌صادق{علیه السلام} فرمود: از ملک‌الموت پرسیدند: تو چگونه چندین‌نفر را در یک‌زمان قبض روح می‌کنى درصورتى‌که تعدادی از آنان در مغرب هستند و بعضى در مشرق؟ گفت: من آنان را به سوى خود می‌خوانم و آنها مرا اطاعت می‌کنند؛ همانا همه جهان پیش من چون کاسه‏اى است که در برابر یکى از شما باشد و از هر جاى آن که بخواهد، می‌خورد؛ جمیع دنیا نزد من مانند یک‌درهم است که در کف شما باشد و هرطور که بخواهد، آن را می‌گرداند؛ من نیز با دنیا چنین می‌کنم و همین‌گونه دنیا در اختیار من است.»

کلام بزرگان

ملااحمد نراقی{رحمة الله علیه}

عجب و هزار عجب از کسانى که مرگ را فراموش کرده‌اند و از آن غافل گشته‌اند و حال اینکه از براى بنى‌آدم، امرى از آن یقینى‌تر نیست و هیچ‌چیز از آن به او نزدیک‌تر و شتابان‌تر نیست. <أَیْنَمٰا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ>[3]؛ هرجا باشید، مرگ شما را در خواهد یافت، اگرچه در برج‌هاى محکم داخل شده باشید.

کدام باد بهاری ورزید در آفاق                که باز در عقبش نکبت خزانی نیست

مروى است که هیچ خانواده‌اى نیست مگر اینکه ملک‌الموت شبانه‌روزى پنج‌مرتبه ایشان را بازدید مى‌نماید.[4] عجب است که آدمىِ خیره‌سر، یقین به مرگ دارد و مى‌داند که چنین روزى به او خواهد رسید ولی از خواب غفلت بیدار نمى‌شود و مطلقا در فکر ساختن آنجا نیست.

خانه پر گندم و یک جو نفرستاده به گور

غم مرگت چو غم برگ زمستانی نیست[5]

شعر

«مدامت این حکایت حسب حال است                که از حکم ازل گشتن محال است

چه برخیزد ز تدبیری که کردند                                که ناکام است تقدیری که کردند

همی از نقطهٔ تقدیر، اول                                        نگه می‌کن مشو در کار احول

چو کار او نه چون کار تو آید                                 گلی گر بشکفد، خار تو آید»[6]

داستان

همنشین سلیمان نبی{علیه السلام}

روزی فرشتۀ مرگ بر سلیمان نبی{علیه السلام} وارد شد و به یکى از همنشینانش نگاهى طولانى کرد. هنگامى که فرشته بیرون رفت، آن همنشین به سلیمان گفت: این شخص که بود؟ فرمود: فرشته مرگ بود. گفت: به من چنان نگریست که گویا قصد مرا دارد. فرمود: چه مى‌خواهى؟ پاسخ داد: مى‌خواهم مرا از او رهایى دهى و به باد دستور فرمایى تا مرا به دورترین نقاط هند ببرد. ایشان به باد دستور داد او را به هند ببرد. مدتی بعد که فرشتۀ مرگ نزد ایشان آمد، حضرت به او فرمود: مرتبه قبل که نزدم بودی، به یکى از همنشینانم نگاهى طولانى کردى؛ دلیلش چه بود؟ پاسخ داد: من از او در شگفت شدم؛ چون مأمور بودم چند ساعت دیگر او را در یکى از دورترین مناطق هند قبض روح کنم؛ و چون او را در نزد تو دیدم، دچار شگفتى شدم که چگونه می‌خواهد تا چندساعت دیگر به هندوستان برود؟![7]

ادعیه

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ صَلِّ عَلَى مَلَکِ الْمَوْتِ‏ وَ أَعْوَانِه.»‏[8]

«خدایا بر محمد و آل او، و بر فرشتۀ مرگ و یاوران او درود فرست!»       

روز سی‌وهفتم: ویژگی‌های مرگ > در تمام مکان‌ها

آیه

کاخ‌های مستحکم

<أَیْنَمَا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ>[9]

«هر کجا باشید -اگرچه در کاخ‌هاى بسیار محکم- شما را مرگ فرارسد.»

روایت

مرگ در بیرون از لانه

«قالَ رَسولُ اللَّهِ{صلوات الله علیه}: مَثَلُ الّذی یَفِرُّ من المَوتِ کالثَّعلَبِ تَطلُبُهُ الأرضُ بدَینٍ، فجَعَلَ یَسعى‏ حتّى‏ إذا أعیا و انبَهَرَ دَخَلَ جُحرَهُ، فقالَت لَهُ الأرضُ عندَ سَبَلَتِهِ: دَینی دَینی‏ یا ثَعلبُ! فخَرَجَ لَهُ حُصاصُ، فلَم یَزَلْ کذلکَ حتّى‏ انقَطعَت عُنُقُهُ فماتَ.»[10]

«رسول اکرم{صلوات الله علیه} فرمود: کسی که از مرگ فرار می‌کند، مانند روباهی است که زمین از او طلبکار است و آن روباه از او می‌گریزد. چندان‌که خسته می‌شود و از نفس می‌افتد و به لانه خود می‌رود و زمین در گوش او می‌گوید: ای روباه! طلبم را بده! و در این هنگام با عجله از لانه خود خارج می‌شود و شروع به دویدن می‌کند تا آنکه گردنش قطع می‌شود و می‌میرد.»

کلام بزرگان

حجت‌الاسلام انصاریان؟حفظ؟

مرگ که براساس آیات کتب آسمانى و گفته‌هاى حکیمانه و صادقانۀ انبیاى الهى و ائمۀ طاهرین؟عهم؟ نقطۀ انتقال از این جهان به جهان آخرت است، حقیقتى است که هیچ موجود زنده‌اى على‌الخصوص انسان، هرچند پیچیده به نیرومندترین برنامه‌ها و مسلّح به قوى‌ترین اسلحه‌ها و برخوردار از بهترین مراحل سلامتى باشد، از افتادن در کام آن چاره‌اى ندارد. گره مرگ، گرهى است که با هیچ سرپنجه‌اى قابل گشودن نیست و واقعیّتى است که بر گردن همه امرى ثابت و پایدار است.

از جرم حضیض خاک تا اوج زحل                        کردم همه مشکلات گردون را حل

بیرون جستم ز بند هر مکر و حیل                          هر بند گشاده شد مگر بند اجل

مرگ، حقیقتى است که طبّ طبیبان و حکمت حکیمان و قدرت قدرتمندان در برابر آن باطل مى‌شود و آن‌کس که در مرز مرگ است، بازگرداندن او امرى محال و کارى غیرممکن است؛ مرگ، ضعیف و قوى، پیر و جوان، شاه و گدا، فقیر و غنى، عالم و جاهل، سپید و سیاه، شهرى و دهاتى، عروس و داماد نمى‌شناسد؛ چون وقتش فرا رسد، بر وجود انسان حاکم گشته و وى را از عالم فانى به جهان باقى خواهد برد. کاخ‌هاى بسیار محکم بتونى، برج‌هاى بسیار سخت سنگى، ساختمان‌هایى که هزاران‌سال تاب مقاومت در برابر حوادث دارند، هیچ‌کدام چارۀ مرگ نیستند: <أَیْنَمٰا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ>[11]؛ هر کجا باشید، هرچند در قلعه‌هاى مرتفع و استوار، مرگ شما را درمى‌یابد.[12]

شعر

«هشیار شو که مرغ سحر گشت مست، ‌هان!

بیدار ‌شو که خواب عدم در پی است، هی!

خوش‌نازکانه می‌چمی، ‌ای شاخ نوبهار!

کاشفتگی مبادت از آشوب باد دی

بر مهر چرخ و شیوۀ او اعتماد نیست

ای وای بر کسی که شد ایمن ز مکر وی»[13]

داستان

نرسیدن به مشهد

«حاجی مؤمن» می‌گفت: در اول جوانی شوق زیادی به زیارت و ملاقات با امام‌زمان؟عج؟ در من پیدا شد؛ به طوری که مرا بی‌قرار نمود تا اینکه خوردن و آشامیدن را بر خود حرام کردم تا وقتی که آقا را ببینم؛ البته این عهد و پیمان از روی نادانی و شدت اشتیاق بود؛ دو شبانه‌روز هیچ نخوردم؛ شب سوم از روی اضطرار قدری آب نوشیدم که در این موقع حالت غش به من دست داد؛ در آن حال حضرت را دیدم که به من فرمود: چرا چنین می‌کنی و خودت را به هلاکت می‌اندازی؟ برایت غذا می‌فرستم، آن را بخور! وقتی به هوش آمدم، یک‌سوم از شب گذشته بود. دیدم مسجد «سَرِ دُزک» خالی است و کسی در آن نمی‌باشد. در این هنگام، کسی درب مسجد را کوبید. شخصی را دیدم که عبا بر سر دارد و آن را طوری پیچیده که شناخته نمی‌شود. او از زیر عبا ظرفی پر از غذا به من داد و فرمود: آن را بخور و به کس دیگری نده و ظرف آن را زیر منبر بگذار! وقتی مرد رفت، درپوش غذا را برداشتم، برنج و مرغ سرخ‌کرده بود. از آن خوردم و لذتی چشیدم که قابل وصف نیست.

فردا، قبل از غروب آفتاب، «میرزا محمدباقر{رحمة الله علیه}» که از مردان پرهیزگار آن زمان بود، نزد من آمد. ابتدا از من خواست که ظرف غذا را به او بدهم، سپس مقداری پول به من داد و گفت: تو را امر به سفر کرده اند، این پول را بگیر و به همراه «سیدهاشم{رحمة الله علیه}»، پیش‌نماز مسجد سر دزک عازم مشهد مقدس شو که در راه شخص بزرگی را ملاقات می‌کنی و از او بهره می‌بری. من به اتفاق سیدهاشم{رحمة الله علیه} به سوی تهران حرکت کردم. در تهران ماشین دربستی را کرایه کردیم و به طرف مشهد به راه افتادیم. در راه پیرمردی روشن‌ضمیر اشاره به ما کرد؛ ماشین ایستاد و وی سوار شد و پهلوی من نشست. در بین راه، اندرزهای بسیاری به من داد و در ضمن، حوادث زندگی‌ام را تا آخر عمر پیش‌بینی کرد که بعدا تمام آنها به حقیقت پیوست. او مرا از غذاخوردن درغذاخوری‌های بین راه نهی کرد و فرمود: لقمه شبهه‌ناک برای قلب ضرر دارد. او سفره‌ای همراه داشت. هرگاه گرسنه می‌شدیم، از سفره نان تازه‌ای در می‌آورد و با هم می‌خوردیم و گاهی هم کشمش سبز در می‌آورد و به من می‌داد تا اینکه به «قدمگاه» رسیدیم. وی فرمود: اجل و مرگ من نزدیک شده؛ به طوری که به مشهد نمی‌رسم؛ اگر مُردم، کفنم همراه من است و مبلغ دوازده‌تومان هم پول دارم؛ با این پول قبری در گوشه صحن مقدس برایم تهیه کن و کار دفن و کفنم با آقا سیدهاشم{رحمة الله علیه} است. من وحشت‌زده و مضطرب شدم. فرمود: آرام بگیر و تا مرگم فرا نرسیده، به کسی چیزی نگو و به رضای الهی راضی باش! وقتی به کوه «طرق» رسیدیم، ماشین ایستاد و مسافرین پیاده شده و مشغول سلام‌کردن به حضرت رضا{علیه السلام} شدند. دیدم آن پیرمرد به گوشه‌ای رفت، رویش را به طرف قبر مطهر امام‌رضا{علیه السلام} گرفت و پس از سلام و گریه بسیاری گفت: بیش از این لیاقت نداشتم که به قبر شریف شما برسم. پس از آن رو به قبله خوابید و عبایش را بر سرش کشید. پس از چندلحظه به بالینش رفتم و عبا را پس زدم؛ دیدم از دنیا رفته است.[14]

ادعیه

«اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِدِرْعِکَ الْحَصِینَةِ وَ أَعُوذُ بِجَمْعِکَ أَنْ تُمِیتَنِی غَرَقاً وَ لَا حَرَقاً وَ لَا شَرَقاً وَ لَا قَوَداً وَ لَا صَبْراً وَ لَا هَضْماً وَ لَا أَکِیلَ السَّبُعِ‏ ‏.»[15]

«خدایا! به زره استوار و به جامعیّت تو پناه مى‏برم از اینکه مرا با غرق‌شدن، سوختن، خفه‌شدن، قصاص، کشته‌شدن در اسارت، مسموم‌شدن (گزیده‌شدن)، افتادن در چاه، طعمه‌درندگان‌شدن بمیرانى.»

 

 

[1]- لقمان، 34.

[2]- من لایحضره‌الفقیه، ج‏1، ص134.

[3]- النساء، 78.

[4] - الکافى، ج۳، ص۲۵۶.

[5]- معراج‌السعادة، ص667.

[6]- الهی‌نامه عطار، ص116.

[7]- راه روشن، ج۸، ص۳۱۹.

[8]- مصباح‌المتهجد، ج‏1، ص221.

[9]- النساء، 78.

[10]- میزان‌الحکمة، ج11، ص88.

[11]- النساء، ۷۸.

[12]- عرفان اسلامی، ج۱۲، ص۱۶۵.

[13]- دیوان حافظ، غزل 569.

[14]- داستان‌های شهیددستغیب، معاد و قیامت، ص230.

[15]- مصباح‌المتهجد، ج‏1، ص94.

فهرست مطالب

فهرست مطالب

19 درس
۰۰:۰۰:۰۰