روز بیست‌وهفتم: ویژگی‌های مرگ > حتمیت

آیه

امری حتمی

<قُلِ اللَّهُ یُحْییکُمْ ثُمَّ یُمیتُکُمْ ثُمَّ یَجْمَعُکُمْ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فیهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ>[1]

«بگو: خدا شما را حیات مى‏بخشد، سپس مى‏میراند؛ آن‌گاه همه شما را به روز قیامت که هیچ شکى در آن نیست، گرد مى‏آورد؛ ولى بیشتر مردم معرفت و آگاهى ندارند.»

روایت

یقین به مرگ

«قالَ أَبو عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام}: لَمْ یَخْلُقِ اللَّهُ؟عز؟ یَقِیناً لَا شَکَّ فِیهِ أَشْبَهَ بِشَکٍّ لَا یَقِینَ فِیهِ مِنَ الْمَوْتِ.»[2]

«امام‌صادق{علیه السلام} فرمود: خداوند هیچ یقینِ بى‏شک ‌و تردیدى شبیه‏تر به تردیدِ بى‏یقینى همچون مرگ نیافرید.»

کلام بزرگان

ملااحمد نراقی{رحمة الله علیه}

در احوال خود تأمّل کن که تو نیز مثل ایشان در غفلت و جهلى! یاد آور زمانى را که تو نیز مثل گذشتگان عمرت به سرآید و زندگی‌ات به پایان رسد، خار نیستى به دامن هستی‌ات درآویزد و منادى پروردگار نداى کوچ در دهد، علامت مرگ از هر طرف ظاهر گردد و اطبا دست از معالجه‌ات بکشند؛ دوستان و خویشان تو یقین به مرگ کنند، اعضایت از حرکت بازمانَد، زبانت از گفتن بیفتد، عرق حسرت از جبینت بریزد، جان عزیزت بار سفر بربندد و یقین به مرگ نمایى؛ از هر طرف نگرى، دادرسى نبینى و از هر سو نظر افکنى فریادرسى نیابى، ناگاه ملک‌الموت به امر پروردگار درآید و گوید:

که هان! منشین که یاران برنشستند                        بُنه بر نِه که ایشان رخت بستند

خواهى نخواهى چنگال مرگ بر جسم ضعیفت افکند و قلاّب هلاک بر کالبد نحیفت اندازد و میان جسم و جانت جدایى افکند؛ و دوستان و برادران نالۀ حسرت در ماتمت ساز کنند، احبّا و یاران به مرگت گریه آغاز کنند؛ بر تابوت تخته‌بندت سازند و خواهى نخواهى به زندان گورت درآورند و در استخلاص بر رویت بر بندند و دوستان و یارانت معاودت (بازگشت) نمایند و تو را تنها در وحشت‌خانه گور بگذارند. چون چندى به امثال این افکار پردازى، به تدریج یاد مرگ در برابر تو همیشه حاضر مى‌گردد و دلت از دنیا و آمال آن سیر مى‌شود و مستعد سفر آخرت مى‌گردى.[3]

شعر

«گر گدا یا امیر خواهد بود                                     مردنی ناگزیر خواهد بود

پدرت مرد و با خبر نشدی                                    مادرت رفت و دیده‌ور نشدی

داغ فرزند و هجر همسالان                                     همه دیدی، نمی‌شوی نالان

این دل و جان آهنین که تو راست                          نتوان کرد جز به آتش راست

مرگ ازین رنج و غصه به کندت                            مرگ بیدار و متنبه کندت»[4]

داستان

یقین به مرگ

هر زمان آیت‌الله حائری یزدی{رحمة الله علیه} (مؤسس حوزه علمیه قم) نیاز به نجّاری و اصلاح درب و پنجره و تخت چوبی داشت، پدرم را برای نجاری دعوت می‌کرد؛ زیرا پدرم از محترمین و مقدّسین و متدیّنین بود و سحرها به تهجّد و عبادت مشغول بود؛ و آن مرجع بزرگ علاقه داشت کارهای نجّاری خانه‌اش با آن دست پاک صورت بگیرد. آری، هر دستی نباید برای مؤمن نان بپزد، خانه بسازد، خیاطی کند، زراعت نماید؛ دست موسوی و دم عیسوی لازم است که برای زندگی انسان نور ببارد!

ایشان به دنبال پدرم فرستاد که چون شب‌های بسیار گرم تابستان قم در حیاط منزل روی تخت چوبی استراحت می‌کنم و اکنون تخت نیاز به اصلاح دارد، بیا و تخت را اصلاح کن! پدرم آمد و پس از بررسی تخت به آن عالم ربانی گفت: من با شاگردم بارها این تخت را اصلاح کرده‌ایم و اکنون قابل اصلاح نیست. ایشان گفت: در هر صورت تدبیری برای اصلاح آن به کار بگیر! پدرم گفت: تنها راه اصلاحش این است که آن را به نانوای محل جهت سوختن در تنور ببخشید! سپس گفت: ای مرجع بزرگ! شما می‌دانید که من هر سال خمس مالم را می‌پردازم و آنچه دارم، از هر جهت شرعی و حلال است؛ اگر خود نمی‌خواهید از مال خود تختی بسازید، به من اجازه دهید با پول خودم دو تخت سالم و نو برای شما بیاورم. آن عالم ربّانی محاسنش را نشان داد و گفت: جناب نجّار! موی صورتم نشان می‌دهد که مرگم نزدیک است، عمر این تخت‌هایی که می‌خواهی برای من بیاوری، از عمر من بیشتر است؛ ممکن است سالیان درازی در خانه من بماند؛ من طاقت پاسخگویی به خداوند؟عز؟ را در قیامت در مورد آن دو تخت سالم و نو ندارم؛ برای اصلاح تخت کهنه خودم چه پیشنهادی داری؟ پدرم گفت: راهی ندارد مگر آنکه چهارپایه‌اش را با آجر و گِل به هم ببندم. آن بزرگ‌مرد قانع گفت: همین کار را انجام بده تا به اندازه کمی که از عمرم باقی است، از آن استفاده کنم و نیاز به تخت نو نداشته باشم.[5]

ادعیه

«سُبْحَانَکَ رَبَّنَا... أَحْصَیْتَ أَمْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ کُلَّهَا بِعِلْمِکَ وَ کَانَ الْمَوْتُ‏ وَ الْحَیَاةُ بِیَدِکَ وَ ضَرِعَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ إِلَیْکَ.»‏[6]

«منزهی ای پروردگارم!... امر دنیا و آخرت را به علمت شمارش کرده‌ای و مرگ و زندگی به دست توست و همه‌چیز در مقابلت فروتن هستند.»  

 

[1]- الجاثیة، 26.

[2]- بحارالأنوار، ج‏6، ص128.

[3]- معراج‌السعادة، ص۶۷۰.

[4]- جام‌جم اوحدی، ص137.

[5]- عبرت‌آموز، ص266.

[6]- مصباح‌المتهجد، ج‏2، ص480.

فهرست مطالب

فهرست مطالب

19 درس
۰۰:۰۰:۰۰