معنای دقیق مرگ

معنای اصلی موت، خروج از عالم پایین و ورود به عالم بالاتر و در نهایت، رسیدن به مرتبۀ اعلا‌علیین است؛ بنابراین مرگِ به معنای نابودی، امری ضدارزش است اما در جهان‌بینی سالک الی ‌الله نه تنها ضدارزش نیست بلکه بابی به سوی کمالات بالاتر است. در این سیر، سالک باید با جنود گوناگون شیطان به تناسب هر مرتبه وارد جهاد اکبر شود. اولین آنها ، نفس اماره است که بستر ساز نفوذ دشمن به خانه دل است. اگر کسی در جنگ با دشمن خارجی کشته شود، پاداشش زندگی ابدی و رزق الهی است: <وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ>[1]؛ این همان جهاد اصغر است که کشته‌شدن در آن هدف نیست؛ بله اگر کشته شود، به فوز می‌رسد ولی هدف اصلی، پیروزی بر دشمن خارجی و فوز در جهاد اکبر است که مقصود از آن، غلبه بر شیطان و کشتن نفس اماره است.

کشته‌شدن در جهاد اصغر گرچه ارزشمند است، ولی روح و جوهره آن به مرتبه شهادت در جهاد اکبر باز می‌گردد و اینکه سالک در چه میدانی پنجه در پنجه کدامین جنود شیطان می‌اندازد و با او به مبارزه بر می‌خیزد ؛ بر این اساس، مراتب مراقبه و محاسبه تفاوت می‌کند و شهادت در هر مرتبه ایمانی جدید و حیات طیبه‌ای در خور آن منزل را به ارمغان می‌آورد.

روح همه شهادت‌ها در جهاد اکبر به بریدن بندی از تعلقات غیر الهی باز می‌گردد. میدان جهاد اکبر ابتدا در زمین تعلقات ظلمانی و مبارزه با شهوات حیوانی و نفس اماره است و جنود شیطانی که در این میدان وارد می‌شوند، هواهای نفسانی است که عبد را در بند گناهان روشن شرعی قرار می‌دهد و گسستن آنها در گرو طی مراقبات مرحله اول و دوم است که در مجلدات قبلی گذشت؛ اما در منازل بالاتر هدف بریدن تعلقات نوری و مبارزه با نفس اماره در هواهای لطیف نفسانی است که سالک را از توجه خالص به توحید باز می‌دارد. نفس اماره در این مرتبه به گناهان بیّن امر نمی‌کند؛ زیرا می‌داند سالک هرگز به سمت آنها نمی‌رود، بلکه به تعلقات لطیف غیرتوحیدی امر می‌نماید و سالک را دلخوش به آنها می‌کند. جنود شیطان در این میدان نه شهوت و یا غضب متعارف، بلکه فرماندهان لشکر کفر و دلاوران سپاه شیطانند که او را از طریق تعلق به علم و یا دلخوشی به عبادت و کشف و کرامات و مقام‌های معنوی، از توجه به هدف اصلی که خالصِ توحید است، باز می‌دارند؛ عقبات سنگین سلوک و عبور از گردنه‌های صعب‌العبور ابتلائات الهی در این منازل به مراتب سخت‌تر و پیچیده‌تر از عقبات قبلی است: <فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ 11 وَ مَا أَدْرَئکَ مَا الْعَقَبَةُ 12 فَکُّ رَقَبَةٍ>[2].

سالک در سیر خود دائما این مرگ را باید تجربه کند که از مراتب پایین بمیرد و در مراتب بالا زنده شود؛ بنابراین باید به آیات و روایات پیرامون مرگ این‌گونه نگریست. علامه بحرالعلوم{رحمة الله علیه} در رسالۀ «سیروسلوک»، مرگ را به معنای قطع علایق روح از بدن می‌داند؛ پس لزومی ندارد که حتما روح از بدن مفارقت کند تا مرگ تحقق یابد. کسی که از مراتب دون نفس قطع علایق می‌کند، وارد مراتب فوق نفس می‌شود؛ به عبارت دیگر، از دنیا و آنچه در آن است، قطع علایق می‌کند.

به تعبیر ایشان، اگر کسی در سیر از عالم دنیا وارد عالم مثال شد، مرده از دنیا و زنده در عالم برزخ است؛ چون قطع تعلق از دنیا کرده است. تفاوت مرگ متعارف و مرگ در این نگاه، این است که در اولی، اگر کسی مؤمنی را بدون حجت شرعی بکشد، مخلد در جهنم است؛ اما در دومی، قاتل را تشویق می‌کنند؛ چون قاتل، مرتبۀ عالی و ملکوتی انسان است که با تزکیه و تهذیب نفس، مرتبۀ دون خود یعنی هوای نفس را کشته است. آنجا برای مقتول گریه می‌کنند، ولی اینجا قاتل را تحسین می‌کنند. در اولی، قتل همراه با اذیت‌شدن و معدوم‌شدن است که ضدارزش است، ولی در دومی، حیات است؛ چون وقتی مرتبۀ دون کشته می‌شود، مرتبۀ فوق ظهور می‌کند؛ البته در اینجا نیز اذیت می‌شود، اما برایش لذیذ است.

در چنین نگاهی نباید مرگ برای انسان ناپسند و ناخوش باشد؛ چراکه این مرگ عین حیات است. البته اگر کسی خود را برای این مرگ آماده نکرده باشد و در سلوک إلی‌الله قرار نگرفته باشد، طبعاً چنین مرگی را دوست ندارد. او مانند کسی است که از خانۀ آباد به خانۀ خراب می‌رود. شخصى به امام‌مجتبی{علیه السلام} گفت: چرا ما مرگ را دوست نداریم!؟ حضرت فرمود: براى اینکه شما آخرت خود را خراب و دنیاى خویشتن را آباد نموده‏اید؛ بدین علت دوست ندارید از مکان آباد به مکان خراب منتقل شوید.[3]

«بر شکست قفس جسم از آن می‌لرزی

که سزاوار چمن بال و پری نیست تو را»[4]

                                                            ***

«چون قفس در هم شکست از خود رمیدن مشکل است

پیشتر آماده پرواز می‌باید شدن»[5]

استفاده از فرصت‌ها

باید از فرصت‌ها استفاده کرد و از زمان باقیماندۀ عمر بهترین بهره را برد. فرصتی که در آن می‌توان به مرور از تعلقات نفس و عالم ماده جدا شد و تمام وجود خویشتن را به عالم ملکوت گره زد. اگر فرصت را غنیمت نشماریم، روزی خواهد آمد که فریاد بزنیم: خدایا! ما را به دنیا برگردان که شاید عمل صالحی انجام دهیم: <رَبِّ ارْجِعُون‏ 99 لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ>[6]؛ آن زمان که از خداوند؟عز؟ فرصتی برای کسب اعمال صحیح و قطع تعلقات دنیوی درخواست کنیم و پاسخ آید: <کَلاَّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُون‏>[7]؛ این کلامی نابجاست؛ اکنون فرصت تمام شده و وارد عالم برزخ شده‌اید.

خداوند متعال، زیان‌کار حقیقی را مالباخته در دنیا نمی‌داند؛ بلکه خاسرین حقیقی را کسانی می‌داند که همه هستی خود را در دنیای فانی از دست دادند و تهیدست و حسرت‌زده وارد عالم برزخ و قیامت می‌شوند: <قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبین>[8].

«خیز و در کاسه زر آب طربناک‌ انداز                   پیش از آنى که شود کاسه سر خاک‌انداز

عاقبت منزل ما وادى خاموشان است                     حالیا غلغله در گنبد افلاک‌انداز»[9]

یکی از دستوراتی که در این‌باره به سالک داده می‌شود، داشتن برنامه هفتگی زیارت اهل قبور است. او در قبرستان باید چنین تصور کند که گویی جنازه‌اش را به آنجا تشییع می‌کند؛ و در آستانه ورود زیارت اهل قبور را خطاب به خود قرائت کند: «السَّلَامُ‏ عَلَى‏ أَهْلِ‏ لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّهُ‏... کَیْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه‏»[10]؛ سپس در میان قبور قدم بزند و به عوالم پس از مرگ بیندیشد: شب اول قبر، سؤال نکیر و منکر، فشار قبر، تنهایی و تاریکی و خلوت با خود و اعمال خود و زائل‌شدن همه داشته‌ها؛ از مال گرفته تا مقام و منصب و اولاد و زندگی؛ و اکنون اوست و مجموعه اعمال و اعتقاداتی که باید پاسخگوی آنها باشد. برای عینی‌کردن این معنا بهتر است در کنار قبر مندرسی بنشیند و چنین انگارد که این قبرِ خود اوست و دیر یا زود باید در چنین محیطی بیارامد و مونسی جز اعمال و اعتقادات خود نخواهد داشت؛ و با محاسبۀ نفس، خود را برای چنین روزی آماده کند. زمانی که قرار است از قبرستان بیرون آید، تصور کند به او اجازه خروج داده نمی‌شود و خود را در زمره اموات محسوب کند و با خود، آیۀ <رَبِّ ارْجِعُونِ 99 لَعَلىّ‏ أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ>[11] را زمزمه کند و به خود پاسخ دهد: <کَلاَّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُون>[12]. به لحظاتی فکر کند که حاضر است همه دارایی‌های خود را بدهد و تنها برای لحظه‌ای به او اجازه بازگشت داده شود تا از فرصت‌های ازدست‌رفته استفاده کند اما باز هم جواب «کَلّا» را قاطعانه می‌شنود. بعد از مدتی بر خود بگرید و از عمر تلف‌شده تأسف بخورد و سپس متوسل به اهل‌بیت؟عهم؟ شود و به مدد اشک بر سیدالشهدا{علیه السلام}، از ایشان بخواهد که به او اذن بازگشت به دنیا را بدهند. در نهایت، با توجه به این نکته از قبرستان خارج شود و خدا را شاکر باشد که فرصتی دوباره برای زندگی به او داده شده است.

با انجام چنین دستوراتی می‌توانیم خود را قدری برای مرگ آماده کنیم که اگر خود را آماده نکرده باشیم، مراحل بعد از مرگ برای ما بسیار سخت و دردناک خواهد بود. کسی که تعلقات مادی را از خود جدا نکرده باشد، لحظۀ احتضار که جانش در حال خروج است، سخت‌ترین لحظۀ عمرش خواهد بود[13]: <کَلَّا إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ 26 وَ قیلَ مَنْ راق‏ 27 وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراق‏ 28 وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ 29 إِلى‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساق‏>[14]؛ آن زمان که جان به گلو برسد و فریاد برآورد که کیست نجات‌دهنده؟! و یقین به جدایی نماید و از شدت فشار مرگ، ساق‌ها در هم بپیچند و آن هنگام زمان پاسخ به ندای حق است.

خداوندا! به تو پناه می‌بریم از سختی مرگ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ کَرْبِ الْمَوْتِ‏»[15]؛ البته این مرگ برای کافران بسیار سخت و دردناک است اما برای مؤمنان مانند بوییدن گلی خوشبوست که پس از آن به راحتی وارد عالم آخرت می‌گردد. اینجاست که روح انسان از بدنش خارج می‌شود و در عالم برزخ در کنار ابرار و اخیار در نعمت‌های الهی تا روز قیامت خواهد بود: «إِنَ‏ رَاحَةَ أَهْلِ‏ الْجَنَّةِ فِی الْمَوْتِ وَ الْآخِرَةُ مُسْتَرَاحُ الْعَابِدِین»‏[16].

انس با مرگ

زمانی که مراسم دفن به اتمام می‌رسد، تمام دوستان و آشنایان که برای تشییع او آمده بودند، باز می‌گردند و مرده را در قبر تنها می‌گذارند. اینجاست که اگر انسان قبلا با قبرستان انس نگرفته باشد، دچار وحشت و ترس شدید می‌گردد؛ به همین خاطر است که اساتید اخلاق به شاگردان خود توصیه می‌کردند: هفته‌ای یک‌بار به قبرستان مؤمنین بروید و با آنجا انس داشته باشید! اما قبر، جایی است که به تعبیر روایت، هر روز ندا می‌دهد: من باغی از باغ‌های بهشت یا گودالی از حفره‌های سوزناک جهنم هستم: «قالَ الإمامُ الصّادقُ‌{علیه السلام}: إنّ لِلقَبرِ کلاماً فی کُلِّ یَوم: أنا رَوضَةٌ مِن رِیاضِ الجَنّةِ أو حُفرَةٌ مِن حُفَرِ النار»[17]. از خداوند منان و حلیم خواستاریم که قبرمان را باغی از جنات بهشت قرار دهد. کسی که بتواند از قبر نجات یابد، باقی مراحل برزخ و قیامت را هم به راحتی پشت سر خواهد گذاشت: «قَالَ النَّبِیُّ{صلوات الله علیه}‏: إِنَّ الْقَبْرَ أَوَّلُ مَنَازِلِ الْآخِرَةِ فَإِنْ نَجَا مِنْهُ فَمَا بَعْدَهُ أَیْسَرُ مِنْهُ»[18].

وقایع درون قبر

وقتی انسان در قبر قرار گرفت، دو ملک سراغ او می‌آیند تا از اعتقادات و اعمال او پرسش کنند. سؤالاتی که حتی می‌تواند یک‌دختر جوان را در یک‌شب پیر و نالان نماید. نقل است شبی که یکی از غیرشیعیان از دنیا رفت، دخترش به شدت بی‌تابی می‌کرد و حاضر نبود مادرش را تنها بگذارد. او بسیار مُصر بود که همراه با مادرش داخل قبر دفن شود. اطرافیان تصمیم گرفتند او را هم داخل قبر بگذارند ولی حفره‌هایی برای او قرار دهند تا بتواند نفس بکشد. وقتی فردا سراغ دختر آمدند، تمام موهای سرش سپید گشته بودند. علت را که پرسیدند، گفت: دیشب دو نفر از ملائکۀ الهی سراغ مادرم آمدند و وقتی سؤالاتی راجع به اعتقادات او پرسیدند، او نتوانست جواب دهد؛ چنان با گرز آتشین بر سر او کوبیدند که من از ترس و وحشت، به این روز افتادم.[19] البته روز قیامت از این هم سخت‌تر است و به تعبیر آیات قرآن، کودکان پیر می‌شوند: <فَکَیْفَ تَتَّقُونَ إِنْ کَفَرْتُمْ یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شیباً>[20].

در قبر، تمام اعمال انسان برای او مجسم می‌شوند: <یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ>[21]؛ آنجاست که گرفتار اعمال بد خود می‌شویم و به دنبال راه فراری هستیم اما هیهات! راه فراری نیست.

«آن سخن‌های چو مار و کژدمت                           مار و عقرب گردد و گیرد دمت»[22]

برای روشن‌شدن بهتر وقایع درون قبر، مناسب است حکایتی تکان‌دهنده از گفتگوی جناب سلمان{رحمة الله علیه} با یکی از اهل قبور نقل گردد.

حکایت وفات سلمان{رحمة الله علیه}

اصبغ‌بن‌نباتة نقل می‌کند: زمانی که سلمان{رحمة الله علیه} حاکم مدائن بود (در زمان حکومت حضرت علی{علیه السلام})، روزی به دیدارش رفتم. سلمان که به شدت بیمار بود، به من گفت: رسول خدا{صلوات الله علیه} به من فرموده است:‌ «ای سلمان! زمان وفاتت که فرا رسید، مرده‌ای با تو سخن خواهد گفت»؛ ای اصبغ! مرا به قبرستان ببر که می‌خواهم ببینم زمان مرگم فرا رسیده است یا نه! اصبغ می‌گوید: به خواست سلمان، او را روی تابوت مردگان قرار دادیم و به قبرستان رفتیم. وقتی به آنجا رسیدیم، گفت: صورتم را به سمت قبله کنید! با صدای بلند مردگان را مورد خطاب قرار داد و خود را معرفی نمود. در ابتدا کسی پاسخش را نداد اما وقتی مجددا اهل قبور را به خداوند متعال و پیامبر اکرم{صلوات الله علیه} قسم داد، ناگهان از قبری صدایی بلند شد و پاسخش را داد. سلمان به او گفت: تو اهل بهشت هستی یا جهنم؟ گفت: من مشمول عنایات خداوند متعال هستم و بهشتی‌ام!

سلمان از او درخواست کرد که وقایع پیش از مرگ را بازگو کند. او گفت: بگذر ای سلمان! به خدا قسم! اگر با قیچی تکه‌تکه شوم و هفتادضربه شمشیر بر من وارد شود، برایم راحت‌تر از یکی از سختی‌های جان‌کندن است. سلمان از احوالات دنیوی او پرسید. پاسخ داد: من اهل انجام واجبات و ترک محرمات و تلاوت قرآن و نیکی به پدر و مادر و پیوسته به دنبال رزق حلال بودم که ناگهان مبتلا به بیماری‌ طولانی شدم و مرگم نزدیک شد. روزی شخص بزرگ‌هیکل و زشت‌منظری آمد و روبروی صورتم ایستاد که پاهایش روی زمین نبود. به چشم و گوش و زبانم اشاره کرد و من کور و کر و لال شدم. خانواده و یارانم می‌گریستند و خبرم به برادران و همسایگان می‌رسید. به آن شخص گفتم: تو کیستی که مرا از مال و فرزندانم دور نمودی؟ گفت: من ملک‌الموت هستم؛ مدت عمر تو به سر آمده و مرگت فرا رسیده است؛ من آمده‌ام تو را از دنیا به آخرت منتقل نمایم!

در این هنگام دو نفر که تاکنون زیباتر از آنها ندیده بودم، نزدم آمدند. یکی از آنها طرف راست من و دیگری طرف چپ من نشست. هر دو به من سلام کردند و گفتند: ما کتاب تو را آورده‌ایم، پس آن را بگیر و بنگر که در آن چیست! گفتم: من چه کتابی دارم که آن‌ را بخوانم؟ گفتند: ما آن دو ملک هستیم که در دنیا همراهت بودیم و آنچه به سود و زیان تو بود، می‌نوشتیم؛ این کتاب عمل توست! من نگاه به کتاب حسناتم کردم که در دست «رقیب» بود؛ به خاطر خوبی‌هایی که در آن دیدم، به شدت خوشحال شدم؛ ولی وقتی کتاب گناهان را ‌که در دست «عتید» بود، دیدم، شدیدا ناراحت شدم و گریستم. به من گفتند: تو را بشارت می‌دهیم که برای تو خیر و خوبی است!

سپس همان شخص اول به من نزدیک شد و روحم را کشید؛ گویا روحم از آسمان تا زمین کشیده شد. همین‌طور ادامه داد تا اینکه روح به سینه من رسید. سپس با شدت و کششی که اگر به کوه‌ها نهاده می‌شد، ذوب می‌گردید، به من اشاره کرد و روح را از استخوان بینی من قبض کرد. در این هنگام فریادم بلند شد. اطرافیانم که فهمیدند روح از بدنم خارج شده، به شدت گریستند. ملک‌الموت رو به آنان گفت: بر چه می‌گریید؟ به خدا قسم! ما به او ظلم نکردیم که شما شکوه می‌کنید و ضجه می‌زنید؛ ما و شما بندۀ خدای واحد هستیم؛ به خدا قسم! زمانی روحش را قبض کردیم که رزقش را کامل دریافت کرده و مدت عمرش به پایان رسیده بود و او به سوی پرودگار باکرامت می‌رود که او هرچه بخواهد حکم می‌کند؛ اگر صبور باشید،‌ اجر می‌برید و اگر جزع و فزع کنید، مرتکب گناه شده‌اید!

بعد از آن، ملک دیگری آمد و روحم را گرفت و آن‌ را در پارچه‌ای از ابریشم گذاشت و بالا برد و در کمتر از یک چشم‌به‌هم‌زدن آن را مقابل خداوند؟ج؟ قرار داد. وقتی روح در برابر پروردگار قرار گرفت، حق متعال از کوچک و بزرگِ اعمال و از نماز، روزه، حج، قرائت قرآن، زکات، صدقات و... سؤال فرمود. بعد از آن، روح به اذن خدا به زمین بازگردانده شد. در این هنگام غسل‌دهنده‌ نزد من آمد و لباس‌هایم را در آورد و شروع به غسل من نمود. او را صدا زدم و گفتم: ای بنده خدا! با این بدن ضعیف مدارا کن! او مرا غسل داد و کفن نمود. سپس بستگانم را برای وداع با من صدا زد. همگی آمدند و وداع کردند. تابوت چوبی آوردند، بدنم را در آن قرار دادند، بر من نماز خواندند و مرا به سوی قبر بردند. آن هنگام وحشت عجیبی مرا گرفت. ای سلمان! ای بنده خدا! بدان که وقتی مرا از تابوت بیرون آوردند و داخل قبر قرار دادند، گویا از آسمان به سوی زمین پرتاب شدم.

وقتی کار دفن تمام شد و مردم بازگشتند، از تنگی و فشار قبر گریستم و با خود گفتم: ای کاش من نیز می‌توانستم بازگردم تا عمل صالح انجام دهم! جواب‌دهنده‌ای از کنار قبر به من جواب داد: «هرگز! این سخنی است که او می‌گوید و پیش روی آنها برزخی است تا روزی که مبعوث شوند»[23]. به او گفتم: تو کیستی؟ گفت: من مُنَبِّه (فرشتۀ بیدارگر) هستم؛ خداوند؟عز؟ مرا بر همه خلق خود موکل نموده است که بعد از مرگ آنها را بیدار کنم تا در برابر خداوند متعال اعمال خود را بنویسند. سپس مرا کشانید و نشاند و گفت: عمل خود را بنویس! گفتم: نمی‌توانم آن را بشمارم. گفت: آیا گفتار پروردگار خود را نشنیده‌ای که می‌فرماید: «خداوند آن را شمارش کرده و او آن را فراموش کرده است»[24]. گفت: تو بنویس و من بر تو املا می‌کنم! گفتم: برگه کاغذ کجاست؟ گوشه‌ای از کفن مرا کشید. ناگهان به ‌صورت ورق نوشتنی در آمد. گفت: این کتاب و برگه تو! گفتم: قلم از کجا بیاورم؟ گفت: انگشت اشاره‌ات! گفتم: جوهر کجاست؟ گفت: آب دهانت! سپس آنچه در دار دنیا انجام داده بودم، به من املا کرد و هیچ کوچک و بزرگی از اعمال مرا باقی نگذاشت مگر اینکه بر من خواند. همان‌طور که خدای تعالی می‌فرماید: «می‌گویند: ای وای بر ما! این چه کتابی است که هیچ کوچک و بزرگی را فرو نگذاشته، مگر اینکه آن را شمارش کرده و هر آنچه را که انجام داده‌اند، حاضر می‌یابند و پروردگار تو به احدی ظلم نمی‌کند»[25].

او کتاب را برداشت و آن را مهر کرد و در گردنم نهاد. در این لحظه تصور کردم همه کوه‌های دنیا را طوقِ گردن من کردند. به او گفتم: ای منبه! چرا با من چنین می‌کنی؟ گفت: آیا گفتار پروردگار خود را نشنیده‌ای که می‌فرماید: «اعمال هر شخص را طوق گردنش می‌کنیم و روز قیامت کتابی که آن را گشوده می‌یابد، برای او بیرون می‌آوریم؛ کتاب خود را بخوان! امروز خود برای حسابرسی خود کافی هستی»[26]؟! پس با این مطالب روز قیامت مخاطب قرار داده می‌شوی و تو را می‌آورند درحالی‌که‌ نامه عمل تو مقابل دو چشمان تو باز است و خودت بر ضد خود در آن شهادت می‌دهی.

بعد از آن، «منکر» با چهره‌ای وحشتناک به سویم آمد و عمودی آهنین در دستانش بود. اگر تمام جن و انس جمع می‌شدند، نمی‌توانستند آن عمود سنگین را تکان دهند. مرا محکم تکان داد که شدیدا ترسیدم. ریشم را گرفت و نشاند و با صدای مهیبی مورد خطاب قرار داد که اگر اهل زمین این صدا را می‌شنیدند، همگی می‌مردند. از من پرسید: ای بنده خدا! خدایت کیست؟ دین و پیامبر و اعتقادات خود را بیان کن! زبانم از ترس بند آمد و متحیر شدم که چه بگویم. تمام اعضای بدنم به لرزه افتاد. اما در این لحظه رحمت پرودگار مرا فراگرفت و قلبم اطمینان یافت و زبانم باز شد. گفتم: ای بنده خدا! چرا مرا می‌ترسانی؟ من مؤمنم و شهادت به یگانگی خداوند متعال و رسالت پیامبر{صلوات الله علیه} می‌دهم. دینم اسلام و کتابم قرآن و قبله‌ام کعبه و امامم علی{علیه السلام} است. مرگ و سؤال در قبر و صراط و بهشت و جهنم همگی حق هستند و شکی در قیامت نیست و خداوند اهل قبور را بر می‌انگیزاند.[27] این سخن و اعتقاد من است که با آن، خداوند؟ج؟ را ملاقات می‌کنم. به من گفت: بشارت می‌دهم تو را به سلامتی و نجات!

سپس «نکیر» با چهره‌ای ترسناک‌تر سراغم آمد و فریادی بسیار بلند زد که اعضای بدنم در هم تنیده شد. گفت:‌ اکنون عملت را بیاور ای بنده خدا! من متحیر شدم و در پاسخ ماندم اما خداوند متعال درد و رنج را از من برطرف نمود و یقین نیکو و توفیق پاسخگویی را به من عطا فرمود. گفتم: ای بنده خدا! با من مهربان باش و مرا نترسان! من از دنیا خارج شده‌ام درحالی‌که به یگانگی خدا و رسالت پیامبر{صلوات الله علیه} و ولایت علی{علیه السلام} و اهل‌بیت؟عهم؟ شهادت می‌دهم. مرگ و صراط و میزان و حساب و منکر و نکیر و حشر در روز قیامت و بهشت و جهنم و نعمت‌ها و عذاب‌های آن همگی حق هستند و قیامت بی‌شک برپا می‌شود. او گفت: ای بنده خدا! بشارت باد تو را به نعمت دائمی و خیر همیشگی! سپس مرا خواباند و گفت: ‌آسوده بخواب! از سمت سر من دربی به‌ سوی بهشت و از سمت پای من دربی به‌ سوی جهنم باز کرد و گفت: ای بنده خد!ا نگاه کن به آنچه از بهشت و نعمت‌هایی که به آن رسیدی و نیز نگاه کن به آنچه از آتش جهنم که از آن نجات پیدا کردی! درب پایین پای مرا که به سوی جهنم بود، بست و درب بالای سر مرا به ‌سوی بهشت باز گذاشت. بعد از آن، نعمت و نسیم بهشتی بر من وارد شد و لحد مرا به ‌اندازه‌ای که چشم کار کند، وسعت داد و برای من چراغی که نورانی‌تر از خورشید بود، روشن کرد و رفت.

ای سلمان! این احوال من هنگام مرگ و پس از آن بود. شهادت می‌دهم که تلخی مرگ تا روز قیامت در دهانم باقی می‌ماند. پس تو نیز مراقب باش و از اموری که برایت ذکر کردم، بترس. من با اینکه از نیکان بودم، چنین حالاتی را تجربه کردم. در این لحظه سخنان آن شخص به اتمام رسید و سلمان به اصبغ و سایر افراد گفت: مرا به منزل برگردانید! وقتی به منزل رسیدند و او را روی زمین قرار دادند، رو به آسمان نمود و گفت: «ای کسی که ملکوت هر چیزی به دست اوست و همه امور به سوی او باز می‌گردند و به او پناهنده می‌شوند ولی او به کسی پناه نمی‌برد!»[28]؛ به تو ایمان آوردم و از پیامبرت تبعیت نمودم و کتابت را تصدیق کردم؛ اکنون زمان موعود است! ای کسی که در وعده تخلف نمی‌کند! مرا به سوی رحمتت ببر و کرامتت را بر من نازل فرما! همانا شهادت می‌دهم که خدایی جز تو نیست و شریکی نداری؛ و شهادت می‌دهم که محمد{صلوات الله علیه} بنده و پیامبر توست و علی{علیه السلام} امام مؤمنان و پرهیزگاران است و ائمه؟عهم؟ از ذریه او، ائمه و سروران من هستند.

زمانی که سخنان او به پایان رسید، روح مطهرش به سوی حق متعال پر کشید. در این هنگام شخصی نزد اصبغ آمد و گفت: در امر دفن او بکوشید! اصبغ و دیگران با او در غسل و تکفین و تدفین سلمان همراهی کردند. وقتی آن شخص قصد برگشت نمود، پرسیدند: تو کیستی؟ نقاب از چهره برکشید و نور از چهره مبارکش ساطع گشت. فهمیدند که حضرت علی{علیه السلام} است. پرسیدند: شما چگونه متوجه مرگ سلمان شدید و چطور آمدید؟ حضرت به اصبغ فرمود: با تو عهد می‌بندم که تا زمانی که در دنیا هستم، این سخن را به کسی نگویی! اصبغ گفت: قول می‌دهم تا زمانی که در دنیا هستم، به کسی چیزی نگویم. حضرت فرمود: در کوفه نمازم را خواندم و به سمت منزل رهسپار گشتم. وقتی به منزل رسیدم، به خواب رفتم و رسول اکرم{صلوات الله علیه} را دیدم که فرمود: یا علی! سلمان از دنیا رفته است! برخاستم و عازم مدائن شدم؛ خداوند؟عز؟ راه را بر من کوتاه فرمود و خیلی زود نزد شما رسیدم.[29]

در خاتمۀ این قضیۀ عبرت‌آموز و بسیار تأمل‌برانگیز دست به دامان حق متعال می‌شویم و عرضه می‌داریم: خدایا! ما راه نجاتی جز فرار به آغوش رحمتت نداریم؛ اگر ما را لحظه‌ای به خودمان واگذار نمایی، حسرتی ابدی برای خود رقم خواهیم زد؛ پس مایۀ آرامش ما در تمام زندگیمان باش و در سخت‌ترین لحظات عمرمان که درون قبر است، مونس و همراهمان باش: «إِلَهِی وَ إِلَهَ آبَائِی صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً وَ آنِسْ‏ فِی قَبْرِی‏ وَحْشَتِی وَ اجْعَلْ لِی عِنْدَکَ عَهْداً یَوْمَ أَلْقَاکَ مَنْشُورا!»[30].

«چه شِکرهاست در این شهر که قانع شده‏اند

شاهبازانِ طریقت به مقام مگسى‏

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

وه! که بس بى‏خبر از غُل‌غلِ بانگِ جرسى‏

دوش در خیلِ غلامان دَرَش مى بودم

گفت: کاى بى‏دلِ بیچاره! تو یارِ چه کسى؟

تا چو مَجْمَر نَفسى دامنِ جانان گیرم

دل بر آتش بنهادم ز پىِ خوش نَفَسى‏

بال بگشا و صفیر از شجرِ طوبى‏ زن

حیف باشد چو تو مرغى که اسیرِ قفسى!

لَمَعَ الْبَرْقُ مِنَ الطُّورِ وَ آنَسْتُ بِهِ

فَلَعَلّى لَکَ آتٍ بِشِهابٍ قَبَس‏»[31]

گزارش محتوا

مطالب اربعین دوم ذیل نُه‌محور تألیف شده است:

  • حقیقت مرگ: دو روز؛
  • چرایی مرگ: دو روز؛
  • دلیل ناخوش‌داشتن مرگ: دو روز؛
  • یاد مرگ و آمادگی برای آن: سه‌روز؛
  • استفاده از فرصت‌ها: چهار روز؛
  • قطع تعلقات: چهار روز؛
  • حالات احتضار (رسیدن جان به حلقوم، خروج روح، چگونگی مرگ کافر و مؤمن): نه‌روز؛
  • تغسیل، تکفین، تشییع و تدفین: چهار روز؛
  • حالات قبر (عذاب قبر، سؤال در قبر، تمثل اعمال، نوشتن یکایک اعمال و حضور در پیشگاه الهی): ده‌روز.
 

[1]- آل عمران، 169.

[2]- «و تو چه مى‏دانى آن گردنه سخت چیست؟ (12) آزادکردن برده، (13) یا طعام‌دادن در روز گرسنگى و قحطى»؛ (البلد، 12-14).

[3]- «فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا بَالُنَا نَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ لَا نُحِبُّهُ؟ فَقَالَ الْحَسَنُ{علیه السلام}: إِنَّکُمْ أَخْرَبْتُمْ آخِرَتَکُمْ وَ عَمَّرْتُمْ دُنْیَاکُمْ فَأَنْتُمْ تَکْرَهُونَ النُّقْلَةَ مِنَ الْعُمْرَانِ إِلَى الْخَرَاب‏»؛ (بحارالأنوار، ج‏44، ص110).

[4]- دیوان صائب تبریزی، غزل 491.

[5]- همان، غزل 6043.

[6]- المؤمنون، 99 و 100.

[7]- المؤمنون، 100.

[8]- الزمر، 15.

[9]- دیوان حافظ، غزل 315.

[10]- «سلام بر اهل توحید! قول و وعدۀ خداوند متعال را چگونه یافتید؟»؛ (بحارالأنوار، ج‏99، ص301).

[11]- المؤمنون، 99 و 100.

[12]- المؤمنون، 100.

[13]- «قال الإمامُ زینُ العابدینَ‌{علیه السلام}: أشَدُّ ساعاتِ ابنِ‏ آدمَ ثلاثُ ساعاتٍ: السّاعَةُ التی یُعایِنُ فیها ملَکَ المَوتِ و...»؛ (الخصال، ج1، ص119).

[14]- القیامة، 26-30.

[15]- مصباح‌المتهجد، ج‏1، ص173.

[16]- بحارالأنوار، ج‏74، ص25.

[17]- الکافی، ج3، ص242.

[18]- بحارالأنوار، ج‏6، ص242.

[19]- هزارویک حکایت اخلاقی، حکایت 754.

[20]- المزمل، 17.

[21]- آل‌عمران، 30.

[22]- کشکول شیخ بهایی، ج1، ص103.

[23]- <کَلاَّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُون‏>؛ (المؤمنون، 100).

[24]- <أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ>؛ (المجادلة، 6).

[25]- <یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَ لا کَبیرَةً إِلاَّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدا>؛ (الکهف، 49).

[26]- <وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فی‏ عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُورا 13 اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیبا>؛ (الإسراء، 13 و 14).

[27]- <وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فیها وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُور>؛ (الحج، 7).

[28]- <قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ یُجیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُون‏>؛ (المؤمنون، 88).

[29]- برگرفته از: الفضائل، ص86.

[30]- «خدای من و پدرانم! بر محمد و آل او درود فرست و لحظه‌ای مرا به خودم وامگذار و مونسم در وحشت قبرم باش و در روز قیامت، برایم عهدی گشوده قرار بده»؛ (مصباح‌المتهجد، ج‏1، ص16).

[31]- «نور از کوه طور تابید و من آن را مشاهده کردم؛ شاید برای تو شعله‌ای از آن آتش را بیاورم»؛ (دیوان حافظ، غزل 583).

فهرست مطالب