مراقبات اخلاق توحیدی-جلد چهارم-بخش دوم،مراقبه مرگ مقید > روز هجدهم تا روز بیستوششم: حالات احتضار
روز هجدهم: حالات احتضار
آیه
سکرات مرگ
<وَ جَاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَلِکَ مَا کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ>[1]
«و سکرات و بیهوشى مرگ، حق را مىآورد؛ [و به محتضر مىگویند:] این همان چیزى است که از آن مىگریختى!»
روایت
سختترین لحظات
«قالَ الإمامُ زَینُ العابِدینَ{علیه السلام}: أشَدُّ ساعاتِ ابنِ آدمَ ثلاثُ ساعاتٍ: السّاعَةُ التی یُعایِنُ فیها ملَکَ المَوتِ، و السّاعَةُ الّتی یَقومُ فیها مِن قَبرِهِ، و السّاعَةُ التی یَقِفُ فیها بینَ یَدَیِ اللَّهِ تبارکَ و تعالى، فإمّا إلَى الجَنّةِ، و إمّا إلَى النّارِ.»[2]
«امام زینالعابدین{علیه السلام} فرمود: سختترین لحظات آدمى سه لحظه است: لحظهاى که ملکالموت را مىبیند، لحظهاى که از گورش برمىخیزد و لحظهاى که در برابر پروردگار؟عز؟ مىایستد؛ پس یا سوى بهشت مىرود یا سوى دوزخ.»
کلام بزرگان
امامخمینی{رحمة الله علیه}
انشاءاللّه پس از مواظبت شدید و تقواى کامل از این مقام به مقام تقواى خواص ترقى کنى که آن تقواى از مستلذات نفسانیه است؛ زیرا که لذت روحانى را که چشیدى، از لذات جسمانیه کمکم منصرف شوى و از آنها پرهیز کنى؛ پس راه بر تو سهل و آسان شود و بالأخره لذات فانیۀ نفسانیه را چیزى نشمارى؛ بلکه از آنها متنفر شوى و زخارف دنیا در چشمت زشت و ناهنجار آید؛ و بیابى که از هریک از لذات این عالم در نفس، اثرى و در قلب، لکۀ سودایى (سیاه) حاصل شود که باعث شدت انس و علاقه به این عالم شود؛ و این خود اسباب اخلاد در ارض گردد و در حین سکرات موت به ذلت و سختى و زحمت و فشار مبدل گردد؛ زیرا عمدۀ سختى سکرات موت و نزع روح و شدت آن در اثر همین لذات و علاقه به دنیاست؛ چنانچه پیش از این اشاره به آن شد. چون انسان این معنا را وِجدان کرد، لذات این عالم از نظرش بهکلى بیفتد و از تمام دنیا و زخارف آن متنفر گردد و گریزان شود.[3]
شعر
«هر تیغ بلا که بر سر آید گردنکشی از درش نشاید
آن به که ز عنف پاک باشیم در راه وفاش خاک باشیم
نقد دل و جان به او سپاریم خود در دو جهان جز او که داریم
آن دم که رسد نفس به آخر گردد سکرات موت ظاهر
جز دامن فضل او نگیریم میریم به یاد او چو میریم»[4]
داستان
سختی لحظات آخر
ابوزکریاى زاهد در سکرات مرگ بود، رفیقش نزد او حاضر و کلمۀ شهادت را تلقینش مىنمود؛ ابوزکریا رو برگردانید؛ مرتبه دوم به او گفت: «لا اله الا اللّه»؛ باز رو برگردانید؛ مرتبۀ سوم گفت: نمىگویم؛ و بیهوش شد. پس از ساعتى به هوش آمده، چشم را گشود و گفت: آیا شما به من چیزى گفتید؟ رفیق او گفت: بله، سهمرتبه تو را به کلمۀ شهادت وا داشتیم و تو در دومرتبه رو برگرداندى و در مرتبه سوم گفتى: نمىگویم! گفت: بدانید که شیطان دوبار با قدح آب نزد من آمد و گفت: آب مىخواهى؟ گفتم: آرى! گفت: بگو: عیسى پسر خدا است! از او رو برگردانیدم و در مرتبه سوم گفت: بگو: خدایى نیست! به او گفتم: نمىگویم! ظرف آب را انداخت و فرار کرد و من در جواب او مىگفتم: نمىگویم؛ و اینک مىگویم: «اشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمّدا رسول اللّه و ان علیا ولى اللّه».
دیگرى را هنگام مرگ تلقین گفتند و او رو برگردانید؛ وقتی به هوش آمد و سبب را پرسیدند؛ گفت: من سخت به اشرفى طلا علاقه دارم؛ در آن حال شخصى نزدم آشکار شد و طَبقى پر از سکّههاى طلا در دست داشت و گفت: کلمۀ شهادت را مگو تا این طبق را به تو بدهم و چون من مشغول نظر به آن سکّهها بودم، از گفتن کلمۀ شهادت بازداشته شدم.[5]
ادعیه
«اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا أَعْمَالًا زَاکِیَةً مُتَقَبَّلَةً تَرْضَى بِهَا عَنَّا وَ تُسَهِّلُ لَنَا سَکْرَةَ الْمَوْتِ وَ شِدَّةَ هَوْلِ یَوْمِ الْقِیَامَة.»[6]
«خدایا! اعمال پاک و مقبولی روزی ما گردان که به وسیله آنها از ما راضی شوی و سکرات مرگ و سختی هول و هراس روز قیامت را بر ما آسان کنی.»
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ جَهْدِ الْبَلَاءِ وَ مِنْ سُوءِ الْقَضَاءِ وَ دَرَکِ الشَّقَاءِ وَ تَتَابُعِ الْفَنَاءِ وَ شَمَاتَةِ الْأَعْدَاءِ وَ سُوءِ الْمَنْظَرِ فِی النَّفْسِ وَ الْأَهْلِ وَ الْمَالِ وَ الْوَلَدِ وَ الْأَحِبَّاءِ وَ الْإِخْوَانِ وَ الْأَوْلِیَاءِ وَ عِنْدَ مُعَایَنَةِ الْمَوْتِ وَ عِنْدَ مَوَاقِفِ الْخِزْیِ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ.»[7]
«خدایا! به تو پناه میبرم از سختی بلا و بدی قضا و شادکامی دشمنان و فنای پیدرپی و شماتت دشمنان و بدبینی به خود و خانواده و مال و فرزندان و دوستان و برادران و اولیا؛ و هنگام دیدن مرگ و توقفگاههای ذلت در دنیا و آخرت.»
روز نوزدهم: حالات احتضار
آیه
رسیدن جان به حلقوم
<کَلَّا إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ 26 وَ قِیلَ مَنْ رَاقٍ 27 وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ 28 وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ 29 إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ>[8]
«این چنین نیست؛ هنگامى که جان به گلوگاه رسد،(26) و گویند: درمانکننده این بیمار کیست؟(27) و یقین مىکند زمان جدایى فرا رسیده است!(28) و [از سختى جانکندن] ساق به ساق به هم پیچد؛(29) آن روز، روز سوق و مسیر به سوى پروردگار توست.»
روایت
یادآوری لحظه مرگ
«قالَ الإمامُ الهادی{علیه السلام}: اذکُرْ مَصرَعَکَ بَینَ یدَیْ أهلِکَ، و لا طَبیبَ یَمنَعُکَ، و لا حَبیبَ یَنفَعُکَ.»[9]
«امامهادى{علیه السلام} فرمود: زمانى را به یاد آور که در جمع خانواده خود به حال مرگ افتادهاى و نه طبیبى مىتواند مانع رفتن تو شود و نه دوستى مىتواند کارى برایت بکند.»
کلام بزرگان
میرزا جوادآقا ملکی تبریزی{رحمة الله علیه}
درد جانکندن از ارّهشدن و قیچىشدن هم سختتر است؛ ازاینرو، مىبینى که قبل از آنکه انسان بهطور کامل بمیرد، ناله و فریادش قطع مىشود؛ چرا که مرگ همۀ قواى او را تهدید کرده و به هم ریخته است؛ به حدّى که دیگر صدایش نیز بیرون نمىآید و نمىتواند نفس بکشد؛ درحالىکه چند لحظه پیش ضجّه و ناله و فریاد و حتى پیچیدن نفس در گلویش شنیده مىشد ولى اینک همۀ اینها در اثر درهمریختن قواى او قطع شده است. آیا نمىبینى چگونه کاسههاى چشم به گودى افتاده و پوست لبها جمع شده و زبان در دهان بىحرکت مانده؟! آه، اندوه پشت اندوه، سختى پشت سختى! تا جایى که جانها به حنجرهها رسیده و از اهل و عیال و دوستان بلکه از روشنایى و نور هم، دیده فرومىبندد.[10]
فیض کاشانی{رحمة الله علیه}
بدان اگر در پیش روى بندۀ مسکین غم و بیم و عذابى جز مجردِ سکرات مرگ وجود نداشت، سزاوار بود که زندگى او منغّص و شادمانى او مکدّر و سهو و غفلت از او دور باشد؛ و شایسته بود که تفکرش در اینباره طولانى و آمادگىاش براى آن بزرگ باشد؛ بهویژه آنکه در هر نفسى انتظار آن مىرود؛ چنانکه یکى از حکیمان گفته است: اندوهى که به دست غیر تو باشد، نمىدانى در چه زمان تو را فرا خواهد گرفت. لقمان به پسرش گفت: اى پسر! امرى که نمىدانى به تو خواهد رسید، پیش از آنکه ناگهان به تو رسد، براى آن آماده باش! شگفتا! اگر انسان مشغول بزرگترین لذتها و خوشترین مجلسهاى لهو باشد و انتظار رود که کسى بر او وارد شود و پنجضربه چوب به او زند، بر اثر این انتظار لذت او منغّص (تیره) و عیش او مکدّر مىگردد؛ درحالىکه وى در هر نفسى در معرض آن است که فرشتۀ مرگ به همراه سکرات جاندادن بر او داخل شود و او از آن غافل باشد؛ و این امر سببى جز نادانى و غرور ندارد. بدان! شدت درد سکرات مرگ را به حقیقت کسى نمىداند، جز فردى که آن را چشیده باشد.[11]
شعر
«سالها این مرگ طبلک میزند گوش تو بیگاه جنبش میکند
گوید اندر نزع از جان، آه مرگ این زمان کردت ز خود آگاه مرگ
این گلوی مرگ از نعره گرفت طبل او بشکافت از ضرب شگفت
در دقایق خویش را در بافتی رمز مردن این زمان دریافتی»[12]
داستان
رضایت مادر
حضرت رسول اکرم{صلوات الله علیه} بر بالین جوانی هنگام وفاتش حاضر شد و به او فرمود: بگو: «لا اله الاّ اللَّه». زبان آن جوان بسته شد و نتوانست بگوید و هرچه حضرت تکرار کرد، او نتوانست بگوید. حضرت فرمود: آیا این جوان مادر دارد؟ زنی که بالای سر او بود، گفت: بله، مادر او من هستم. فرمود: آیا تو بر او خشمناکی؟ گفت: بله، الان ششسال است که با او صحبت نکردهام. حضرت فرمود: از او راضی شو! آن زن گفت: «رَضِیَ اللَّهُ عَنهُ بِرِضاکَ یا رَسوُلَ اللَّهِ»؛ و وقتی این کلمات رضایتآمیز را گفت، زبان آن جوان باز شد. حضرت به او فرمود: بگو: «لا اله الاّ اللَّه». او گفت: «لا اله الاّ اللَّه». حضرت فرمود: چه میبینی؟ عرض کرد: مرد سیاه قبیحالْمَنْظَری را میبینم که با جامههای چرک و بوی گندیده نزد من آمده و گلو و راه نَفَس مرا گرفته است. حضرت فرمود: بگو: «یا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسیرَ وَ یَعفُو عَنِ الکَثیر، اِقْبَلْ مِنِّی الْیَسیرَ وَ اعفُ عَنِّی الکَثیرَ اِنَّکَ اَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ»؛ ای کسی که عبادت و عمل کم را میپذیری و از معصیت زیاد میگذری! اطاعت کم را از من بپذیر و از گناه زیادم درگذر! همانا تو آمرزنده و مهربانی! آن جوان این کلمات را گفت. حضرت به او فرمود: نگاه کن چه میبینی؟ گفت: مردی سفیدرنگ، نیکوصورت و خوشبو با جامههای خوب نزد من آمد و آن سیاه، پشت کرده و میخواهد برود. حضرت فرمود: این کلمات را اعاده کن! او اعاده کرد. حضرت فرمود: چه میبینی؟ گفت: دیگر آن سیاه را نمیبینم و آن شخص سفید نزد من است. پس در آن حال آن جوان وفات کرد.[13]
ادعیه
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ هَوِّنْ بِالْقُرْآنِ عِنْدَ الْمَوْتِ عَلَى أَنْفُسِنَا کَرْبَ السِّیَاقِ، وَ جَهْدَ الْأَنِینِ، وَ تَرَادُفَ الْحَشَارِجِ إِذَا بَلَغَتِ النُّفُوسُ التَّراقِی.»[14]
«خدایا! بر محمد و خاندان او درود فرست و هنگام مرگ، به حقِ قرآن، غم جاندادن و رنج نالیدن و بهتنگناافتادن نفسها -هنگامى که جان به گلوگاه مىرسد- را بر ما آسان کن!»
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْعَدِیلَةِ عِنْدَ الْمَوْتِ.»[15]
«خدایا! از انحراف عقیده هنگام مرگ به تو پناه میبرم.»
روز بیستم: حالات احتضار
آیه
نظارهگری هنگام مرگ
<فَلَوْلَا إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ 83 وَ أَنْتُمْ حِینَئِذٍ تَنْظُرُونَ 84 وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لَکِنْ لَا تُبْصِرُونَ>[16]
«پس چرا هنگامى که روح به گلوگاه مىرسد،(83) و شما در آن وقت نظارهگر هستید(84) و ما به او از شما نزدیکتریم، ولى نمىبینید.»
روایت
آسانشدن سکرات موت
«قالَ أَبو عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام}: مَنْ أَحَبَّ أَنْ یُخَفِّفَ اللَّهُ؟عز؟ عَنْهُ سَکَرَاتِ الْمَوْتِ فَلْیَکُنْ لِقَرَابَتِهِ وَصُولًا وَ بِوَالِدَیْهِ بَارّاً، فَإِذَا کَانَ کَذَلِکَ هَوَّنَ اللَّهُ عَلَیْهِ سَکَرَاتِ الْمَوْتِ وَ لَمْ یُصِبْهُ فِی حَیَاتِهِ فَقْرٌ أَبَداً.»[17]
«امامصادق{علیه السلام} فرمود: هرکس دوست دارد خداوند؟عز؟ سکرات مرگ را بر او آسان کند، با بستگانش معاشرت کند و به والدینش نیکی کند؛ وقتی اینطور بود، خداوند نیز سکرات مرگ را بر او آسان میگرداند و در زندگیاش هیچگاه دچار فقر نمیشود.»
خبردادن به خانواده
«قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام} قَوْلُهُ؟عز؟ <فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ> إِلَى قَوْلِهِ <إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ>[18]؛ فَقَالَ: إِنَّهَا إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ، ثُمَّ أُرِیَ مَنْزِلَهُ مِنَ الْجَنَّةِ، فَیَقُولُ: رُدُّونِی إِلَى الدُّنْیَا حَتَّى أُخْبِرَ أَهْلِی بِمَا أَرَى! فَیُقَالُ لَهُ: لَیْسَ إِلَى ذَلِکَ سَبِیلٌ.»[19]
«از امامصادق{علیه السلام} درباره آیه «پس چرا هنگامی که جان به گلو رسد» تا اینجا که فرمود: «اگر راست میگویید»، سؤال پرسیدند. حضرت فرمود: همانا زمانی که جان به گلو برسد، منزل انسان در بهشت به او نشان داده میشود و میگوید: مرا به دنیا بازگردانید تا آنچه دیدهام را به خانوادهام خبر دهم ولی به او گفته میشود: هیچ راهی به سوی دنیا نیست.»
کلام بزرگان
ملااحمد نراقی{رحمة الله علیه}
یکی از اسباب سوءخاتمه آن است که ایمان آدمى ضعیف باشد و به سبب ضعف ایمان و عقیده، دوستى خدا در دل او کم باشد و دوستى دنیا و اهل و عیال و منصب و مال بر دوستى خدا غالب باشد. وقتی سکرات مرگ فرارسد و بر او ظاهر شود که حال باید از دنیا مفارقت کند و آنچه محبوب اوست از مال و فرزند، همه را ترک کند؛ و این فعل را از خدا مىداند، آن مقدار دوستى خدا هم که باقی مانده، تمام مىشود؛ بلکه مبدّل به بغض و انکار مىگردد؛ زیرا چنان مىداند که خدا میان او و میان مال و فرزند و اهل و عیال و سایرِ آنچه دوست دارد، جدایى افکنده است؛ و دوستى بسیار هم با خدا ندارد که به قضاى او راضى باشد. در دل او انکار و کراهت، بلکه بغض و عداوت داخل مىشود؛ چنانکه هرگاه کسى یکى از فرزندان خود را اندک دوستى داشته باشد و مالى داشته باشد که در نزد او از آن فرزند عزیزتر باشد و آن فرزند، آن مال را تلف کند، آن قلیل دوستى او به عداوت مبدّل مىشود. هرگاه چنین کسى در حالت انکار و بغض بمیرد، بر سوءخاتمه مرده است و بر خدا مانند بنده گریختۀ خشمناکى وارد خواهد شد که او را به قهر گرفته باشند و به نزد مولاى خود برند.[20]
شعر
«چون برآمد جانِ باقى از خلیل باز پرسیدش خداوندِ جلیل
کِاى ز کلِّ خلق نیکوبختتر! در جهان چه چیز دیدى سختتر؟
گفت: اگر کشتن پسر را سخت بود در سقر دیدن پدر را سخت بود
در میان آتشم انداختن روزگارى با بلا در ساختن
گر بسى سختى و پیچاپیچ بود در برِ جان دادن، آنجا هیچ بود»[21]
داستان
شاگرد فضیل
نقل است که فُضَیلبنعیاض شاگردی داشت که اَعلمِ شاگردان او محسوب میشد. وقتی ناخوش شد و به حال احتضار افتاد، فضیل به بالین او آمد و شروع به خواندن سوره «یس» نمود. آن شاگرد گفت: ای استاد، این سوره را مخوان! فضیل ساکت شد و به او گفت: بگو: «لا اله الاّ اللَّه»! گفت: نمیگویم؛ به جهت آنکه من از خدا -العیاذ باللَّه- بیزارم! در همین حال از دنیا رفت. فضیل از مشاهده این حال خیلی ناراحت شد و به منزل خود رفت و بیرون نیامد. مدتی بعد او را در خواب دید که او را به سوی جهنم میکشند. فضیل از او پرسید: تو اعلم شاگردان من بودی؛ چه شد که خداوند معرفت را از تو گرفت و به عاقبتِ بد مُردی؟ گفت: برای سهچیز که در من بود: اول، نمّامی و سخنچینی؛ دوم، حَسَدبردن؛ سوم آنکه من مرضی داشتم و به طبیبی مراجعه کرده بودم؛ او به من گفته بود: در هرسال یکقَدَح شراب بخور که اگر نخوری این مرض درمان نشود؛ من بر حسب قول آن طبیب شراب میخوردم؛ به سبب این سهچیز که در من بود، عاقبت من بد شد و به آن حال مُردم.[22]
ادعیه
«اللَّهُمَّ بَارِکْ لِی فِی الْمَوْتِ، اللَّهُمَّ أَعِنِّی عَلَى الْمَوْتِ، اللَّهُمَّ أَعِنِّی عَلَى سَکَرَاتِ الْمَوْتِ، اللَّهُمَّ أَعِنِّی عَلَى غَمَرَاتِ الْمَوْتِ، اللَّهُمَّ أَعِنِّی عَلَى غَمِّ الْقَبْر.»[23]
«خدایا مرگ را بر من مبارک گردان! خدایا مرا بر مرگ یاری کن! خدایا مرا بر سختی جانکندن یاری فرما! خدایا مرا بر سختیهای فروبرندۀ مرگ کمک کن! خدایا ما در غم قبر یاری کن!»
روز بیستویکم: حالات احتضار
آیه
سختی جاندادن
<حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ 99 لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَ مِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ>[24]
«زمانى که یکى از آنان را مرگ فرا رسد، مىگوید: پروردگارا! مرا بازگردان؛(99) امید است در [برابر] آنچه [از عمر، مال و ثروت در دنیا] واگذاشتهام، کار شایستهاى انجام دهم. [به او مىگویند:] این چنین نیست؛ بدون تردید این سخنى بىفایده است که او گوینده آن است؛ و پیش رویشان برزخى است تا روزى که برانگیخته مىشوند.»
روایت
جزع و فزع برای لحظه مرگ
«قالَ الإمامُ عَلیٌّ{علیه السلام}: فَإِنَّکُمْ لَوْ قَدْ عَایَنْتُمْ مَا قَدْ عَایَنَ مَنْ مَاتَ مِنْکُمْ لَجَزِعْتُمْ وَ وَهِلْتُمْ وَ سَمِعْتُمْ وَ أَطَعْتُمْ وَ لَکِنْ مَحْجُوبٌ عَنْکُمْ مَا قَدْ عَایَنُوا وَ قَرِیبٌ مَا یُطْرَحُ الْحِجَاب.»[25]
«امامعلی{علیه السلام} فرمود: اگر شما آنچه مردگان قبل از شما دیدند را میدیدید، به جزع و فزع میافتادید و به اندیشه فرو میرفتید و مستمع سخنان حق میشدید؛ اما آنچه آنان دیدند، از چشمان شما پوشیده است و نزدیک است پردهها برداشته شود.»
کلام بزرگان
آیتالله مظاهری؟حفظ؟
در مثنوى جملهاى وجود دارد که بسیار عالى است؛ مىگوید: این بشر را براى خداخداکردن و رازونیازکردن خلق کردهاند. اگر چنین نکرد، باید گریههایش را در جهنّم بکند. سخن زیبایى است. به شما مىگویم که این قفسها را شکسته و این بندها را ببرید! اگر در این دنیا ببُرید که فبها، و الاّ هنگام مرگ این کار را میکنند که بسیار مشکل است. در روایات مىخوانیم: هنگامى که عزرائیل مى آید تا جان آنهایى که بندها را نبریده و قفسها را پاره نکردهاند، بگیرد و از تنشان بیرون کشد، درست مثل بیرونکشیدن رگ یا ناخن از بدن است که چقدر مشکل است! مى دانید معنایش چیست؟ وقتى انسان آن بُعد ناسوتیاش به این زمین چنگال زده باشد و بخواهد این بند را ببرد، بسیار مشکل است. عزرائیل قطعکننده این بند است؛ لذا هر بندى نشانگر یکبت در دل اوست. گاهى دل، یکبت دارد و آن پول است. هنگام مرگ کارش به آنجا مى رسد که همان بتش مجسّم شده، شیطان از همان بت استفاده مىکند و آنگاه عزرائیل آن رگ را بریده و از بدنش بیرون مىکشد.[26]
شعر
«روزی که چراغ عمر خاموش شود در بستر مرگ عقل مدهوش شود
با بیدردان مکن خدایا حشرم ترسم که محبتم فراموش شود»[27]
داستان
حمام منجاب
شیخ بهایی{رحمة الله علیه} در «کشکول» ذکر نموده که زمان مرگ شخصی از ارباب نعمت فرارسید. در حال اِحتِضار، او را به کلمه شهادتین تلقین کردند. او در عوض، این شعر را میخواند:
یا رُبَّ قائِلَهٍ یَوماً وَ قَد تَعِبَت اَیْنَ الطَّریقُ اِلی حَمّامِ مَنجابٍ
سبب خواندن شعر فوق آن بود که روزی زن عفیفۀ خوشصورتی از منزل خود بیرون آمد که به حمام منجاب برود اما راه حمّام را پیدا نکرد و از راهرفتن خسته شد. این مرد را بر دَرِ منزلی دید و از او پرسید: حمام مَنْجاب کجاست؟ او اشاره به منزل خود کرد و گفت: حمّام اینجاست! آن زن به خیال حمام داخل خانۀ آن مرد شد. آن مرد فوراً در را بر روی او بست و عزم کرد که با او زنا کند. آن زن بیچاره دانست که گرفتار شده و چارهای ندارد جز آنکه به تدبیر، خود را از چنگ او خلاص کند. لاجَرَم اظهار کرد که نسبت به این کار کمال رغبت و سرور را دارد و گفت: به جهت آنکه بدنم کثیف و بدبو است، میخواستم به حمّام بروم؛ خوب است که مقداری عطر و بوی خوش برای من بگیری که خود را برای تو خوشبو کنم و قدری هم طعام حاضر کنی که با هم طعامی بخوریم و زود بیایی که من مشتاق تو هستم. آن مرد چون کثرتِ رغبتِ آن زن را دید، مطمئن شد و او را در خانه گذاشت و برای گرفتن عطر و طعام رفت. زن نیز فرصت را غنیمت شمرد و از مهلکه گریخت. زمانی که مرد برگشت، زن را ندید و به جز حسرت چیزی عاید او نشد. الان که آن مرد در حال احتضار است، در فکر آن زن افتاده و قصه آن روز را به صورت شعر به جای کلمه شهادتین میخواند.
ای برادر! در این حکایت تأمل کن که ارادۀ یکگناه چگونه این مرد را از اقرار به شهادت منع کرد؟ با آنکه از او چیزی صادر نشده بود و فقط زن را به داخل خانه برده بود.[28]
ادعیه
«یَا کَفِیُ یَا وَفِیُّ یَا مَنْ لُطْفُهُ خَفِیٌّ الْطُفْ لِی بِلُطْفِکَ وَ أَسْعِدْنِی بِعَفْوِکَ وَ أَیِّدْنِی بِنَصْرِکَ وَ لَا تُنْسِنِی کَرِیمَ ذِکْرِکَ بِوُلَاةِ أَمْرِکَ وَ حَفَظَةِ سِرِّکَ احْفَظْنِی مِنْ شَوَائِبِ الدَّهْرِ إِلَى یَوْمِ الْحَشْرِ وَ النَّشْرِ وَ أَشْهِدْنِی أَوْلِیَاءَکَ عِنْدَ خُرُوجِ نَفْسِی وَ حُلُولِ رَمْسِی وَ انْقِطَاعِ عَمَلِی وَ انْقِضَاءِ أَجَلِی.»[29]
«ای کفایتکننده و ای وفاکننده! ای کسی که لطفش ناپیداست! با لطفت بر من لطف کن و با بخششت مرا سعادتمند گردان و با یاریات مرا تأیید کن؛ یاد کریمانهات را به وسیله والیان امرت و حافظان رازت از یادم مبر؛ مرا تا روز حشر و نشر از آلودگیهای روزگار حفظ کن؛ و هنگام بیرونآمدن جان و فرورفتن در قبر و تمام شدن کار و سپریشدن عمرم، اولیای خودت را بر بالینم حاضر کن!»
روز بیستودوم: حالات احتضار
آیه
خروج روح
<اللَّهُ الَّذی خَلَقَکُمْ ثُمَّ رَزَقَکُمْ ثُمَّ یُمیتُکُمْ ثُمَّ یُحْییکُمْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَفْعَلُ مِنْ ذلِکُمْ مِنْ شَیْءٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ>[30]
«خداست که شما را آفرید، آنگاه به شما روزى داد، سپس شما را مىمیراند، و پس از آن شما را زنده مىکند؛ آیا از معبودان شما کسى هست که چیزى از این [کارها] را انجام دهد؟ او منزّه و برتر است از اینکه به او شرک ورزند.»
روایت
دشواریهای جاندادن
«قالَ الإمامُ عَلیٌّ{علیه السلام}: إِنَّ لِلْمَوْتِ لَغَمَرَاتٍ هِیَ أَفْظَعُ مِنْ أَنْ تُسْتَغْرَقَ بِصِفَةٍ أَوْ تَعْتَدِلَ عَلَى عُقُولِ أَهْلِ الدُّنْیَا.»[31]
«امیرالمؤمنین{علیه السلام} فرمود: همانا برای مرگ دشواریهایی است سختتر از آنکه وصف شود یا عقل انسان توان درک آن را داشته باشد.»
کلام بزرگان
آیتالله شهیددستغیب{رحمة الله علیه}
کسى که علاقهمند به زندگى دنیاست، هنگام مرگ که مىفهمد مىخواهند او را از معشوقش جدا کنند و آن هم امر خداوند است، قهراً خدا و ملک را دشمن مىشود و کسى که با بغض به خدا وارد سراى آخرت شود، حالش معلوم است و به گواهى قرآن مجید و روایات متواتره، نجات از دوزخ نخواهد داشت و عذابش همیشگى است؛ و گاه مىشود در آن ساعت مرگ چیزى را که سخت به آن علاقه داشته، شیطان آن را جلوی او ممثّل نموده و او را به کفر وامىدارد.[32]
شعر
«بس مالکان باغ که دوران روزگار کرده است خاکشان گل دیوارهای باغ
فردا شنیدهای که بود داغ زر و سیم خود وقت مرگ مینهد این مرده ریگ داغ
بس روزگارها که برآید به کوه و دشت بعد از من و تو ابر بگرید به باغ و راغ»[33]
داستان
سیّدی خارج از حله
علامه حلی{رحمة الله علیه} این رؤیا را مشاهده و نقل فرموده است: در «حله» روزی برای خواندن فاتحه به قبرستان رفتم. به قبری گذر کردم، دیدم بر آن نوشته :«فلان، سید...». چون از اهالی «حله» نبود، دوست داشتم او را بشناسم. از خدای تعالی خواستم به من بفهماند صاحب قبر کیست و وضعش چگونه است. شب در عالم رؤیا سید بزرگواری را دیدم. گفت: مرا میشناسی؟ گفتم: نه! گفت: من همان سید صاحب قبرم که از خداوند خواستی مرا به تو بشناساند؛ من از اهالی هند بودم و برای تحصیل علم دین به عراق آمدم و وارد حله شدم (در آن زمان، حله مرکز علمای شیعه و حوزه علمیه بود). در مدرسه علمیه حله، سرگرم تحصیل شدم و کسی از حال من خبر نداشت تا اینکه در نهایت فقر و گرفتاری مریض شدم؛ تمام بدنم به سختی درد میکرد و گوشه حجره به حالت اغما افتاده بودم؛ ناگاه دیدم یکنفر نورانی وارد شد؛ از دیدارش آرامشی در خود احساس نمودم؛ نزدیک آمد و احوالم را پرسید. گفتم: در نهایت سختی هستم. گفت: آیا طبیب میخواهی؟ گفتم: آری! بلافاصله یکنفر دیگر وارد شد؛ او به قدری زیبا و خوشبو بود که دردم را فراموش کردم. طبیب دست به پایم کشید، درد پایم خوب شد؛ دستش را بالاتر کشید، هرجا که دستش میرسید، دردم آرام میگرفت؛ تا اینکه دستش را به ترقوه گردنم کشید و از سرم گذشت؛ ناگهان خودم را بیرون از بدن دیدم؛ درحالیکه از درد کاملا راحت شده بودم. طلبهای وارد حجرهام شد، فریاد زد: ای وای! سید مُرد. مردم جمع شدند، بدنم را غسل دادند، کفن کردند و حرکت دادند. هنگامی که بدنم را وارد قبر میکردند، شدت و دردی بر من غالب شد، مثل اینکه از کوه مرا پرتاب میکنند.[34]
ادعیه
«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَخْتِمُ بِهَا عَمَلِی، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عِنْدَ خُرُوجِ نَفْسِی، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَسْکُنُ بِهَا قَبْرِی، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَلْقَى بِهَا رَبِّی.»[35]
«خدایی جز خدای یکتا نیست، عملم را به آن پایان میدهم؛ خدایی جز خدای یکتا نیست، هنگام خروج روح از بدنم؛ خدایی جز خدای یکتا نیست، به وسیله او ساکن قبرم میشوم؛ خدایی جز خدای یکتا نیست، به وسیله آن با پروردگارم ملاقات میکنم.»
روز بیستوسوم: حالات احتضار
آیه
تازیانۀ ملائکه برای قبض روح غیرمؤمن
<فَکَیْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ>[36]
«پس حال و وضعشان زمانى که فرشتگان جانشان را مىگیرند، درحالىکه بر صورت و پشتشان مىزنند، چگونه خواهد بود؟!»
<الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ>[37]
«همانان که فرشتگان جانشان را درحالىکه ستمکار بر خود بودهاند، مىگیرند؛ پس [در آن موقعیت] از در تسلیم در آیند [و گویند:] ما هیچ کار بدى انجام نمىدادیم. [به آنان گویند: یقیناً انجام مىدادید] و مسلماً خدا به آنچه همواره انجام مىدادید، داناست.»
روایت
توصیف مرگ غیرمؤمن
«قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ{علیه السلام}: قِیلَ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ{علیه السلام}: مَا الْمَوْتُ؟ قَالَ: لِلْمُؤْمِنِ کَنَزْعِ ثِیَابٍ وَسِخَةٍ قَمِلَةٍ وَ فَکِّ قُیُودٍ وَ أَغْلَالٍ ثَقِیلَةٍ وَ الِاسْتِبْدَالِ بِأَفْخَرِ الثِّیَابِ وَ أَطْیَبِهَا رَوَائِحَ وَ أَوْطَإِ الْمَرَاکِبِ وَ آنَسِ الْمَنَازِلِ؛ وَ لِلْکَافِرِ کَخَلْعِ ثِیَابٍ فَاخِرَةٍ وَ النَّقْلِ عَنْ مَنَازِلَ أَنِیسَةٍ وَ الِاسْتِبْدَالِ بِأَوْسَخِ الثِّیَابِ وَ أَخْشَنِهَا وَ أَوْحَشِ الْمَنَازِلِ وَ أَعْظَمِ الْعَذَابِ.»[38]
«امامباقر{علیه السلام} فرمود: شخصى به امامسجاد{علیه السلام} عرض کرد: مرگ چیست؟ فرمود: براى مؤمن مانند درآوردن لباس چرکین و پر از شپش از تن، رهایى از قیدها و زنجیرهاى گران و ملبسشدن به فاخرترین لباس و بوییدنِ خوشبوترین بوها، و سوارشدن بر رامترین مرکبها و آرامگرفتن در مأنوسترین منازل است؛ و براى کافران مانند درآوردن لباسهاى فاخر از تن و انتقال از منزلهاى مأنوس، و پوشیدن چرکینترین و زبرترین لباسها، و رفتن به وحشتناکترین منازل، و چشیدن سختترین شکنجههاست.»
کلام بزرگان
میرزا جوادآقا ملکی تبریزی{رحمة الله علیه}
انسان باید در شدّت و سختى مرگ و سکرات و وحشتانگیزبودن آن فکر نماید و در این خصوص کفایت مىکند همین که دربارۀ فشار دردهایى که بر اعضاى بدنش وارد مىشود، فکر کند که براى شخص عاقل ملاحظۀ همین دردها کافى است تا بفهمد مرگ چقدر دردناک و طاقتفرساست. دربارۀ بعضى از اشخاص گفته شده که درد جانکندن آنان مانند آن است که میلۀ سرخشده در آتش را در میان پشمى مرطوب قرار دهند و آنگاه آن را از میان آن بیرون بکشند! همچنین گفته شده که مرگ بعضى از افراد مانند شاخۀ پُرخارى است که به داخل بدن انسان وارد نمایند و هر خارى به رگى از بدن فرو رود، سپس مردى نیرومند با شدّت تمام آن شاخه را بیرون بکشد و همۀ رگ و ریشه انسان را همراه آن خارها بیرون بیاورد و هیچ باقى نماند![39]
شعر
«بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته را
من به راه انداختم این کاروان خفته را
مرگ بر ارباب غفلت تلختر از زندگی است
گرگ میآید به خواب اکثر شبان خفته را
نقد انفاس گرامی رفت از غفلت به باد
راهزن از خویش باشد کاروان خفته را»[40]
داستان
عاقبت شهوترانی
آوردهاند که «واثق بالله» خلیفۀ عباسی رغبت زیادی به جماع داشت. از طبیب مخصوص خود دارویی برای زیادشدن قدرت جنسی خواست. طبیب گفت: جماع زیاد بدن را نابود میکند؛ من میل ندارم شما زود فرسوده شوید. واثق گفت: چارهای نیست، باید تقویت شوم. طبیب دستور داد گوشت حیوان درنده را هفتمرتبه با سرکهای که از شراب به عمل آمده است، بجوشاند و بعد از شراب، مقداری میل کند. واثق مطابق دستور او عمل نکرد و از آن مقدار تجاوز کرد و به زودی به مرض استسقا مبتلا شد. طبیبان اتفاق کردند که باید شکم او شکافته شود؛ سپس او را در تنوری که به آتش زیتون تافته، بنشانند. این کارها را کردند و سهساعت از آبخوردن جلوگیری کردند؛ اما واثق همچنان فریاد میکرد و آب میخواست تا آنکه در بدنش آبلههایی پیدا شد که هریک به اندازۀ یکخربزه بود. او را از تنور بیرون آوردند. پیوسته میگفت: مرا به تنور برگردانید، وگرنه خواهم مرد!
او را داخل تنور کردند. آن ورمها منفجر شدند و آبی از آنها بیرون آمد. واثق را از تنور خارج کردند، درحالیکه بدنش سیاه شده بود و پس از ساعتی هلاک شد. پارچهای روی او کشیدند و مردم مشغول بیعتکردن با متوکل شدند و از جنازۀ واثق غافل شدند. ناگهان از داخل باغ چندموش خارج شدند و چشمهایش را بیرون آوردند.[41]
ادعیه
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ کَرْبِ الْمَوْتِ وَ مِنْ سُوءِ الْمَرْجِعِ فِی الْقُبُورِ وَ مِنَ النَّدَامَةِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.»[42]
«خدایا! از سختی مرگ و بازگشت بد در قبرها و پشیمانی در روز قیامت به تو پناه میبرم.»
روز بیستوچهارم: حالات احتضار
آیه
کیفیت مرگ غیرمؤمن
<وَ لَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلَائِکَةُ بَاسِطُو أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیَاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ>[43]
«اى کاش ستمکاران را هنگامى که در سختىها و شداید مرگاند، ببینى! درحالىکه فرشتگان دستهاى خود را [به سوى آنان] گشوده [و فریاد مىزنند:] جانتان را بیرون کنید! امروز به سبب سخنانى که به ناحق درباره خدا مىگفتید و از پذیرفتن آیات او تکبّر مىکردید، به عذابی خوارکننده مجازات مىشوید.»
روایت
چهرۀ ملکالموت هنگام مرگ غیرمؤمن
«قالَ إِبْرَاهِیمُ الْخَلِیلُ{علیه السلام} لِمَلَکِ الْمَوْتِ: هَلْ تَسْتَطِیعُ أَنْ تُرِیَنِی صُورَتَکَ الَّتِی تَقْبِضُ فِیهَا رُوحَ الْفَاجِرِ؟ قَالَ: لَا تُطِیقُ ذَلِکَ! قَالَ: بَلَى، قَالَ: فَأَعْرِضْ عَنِّی، فَأَعْرَضَ عَنْهُ ثُمَّ الْتَفَتَ فَإِذَا هُوَ بِرَجُلٍ أَسْوَدَ قَائِمِ الشَّعْرِ مُنْتِنِ الرِّیحِ أَسْوَدِ الثِّیَابِ یَخْرُجُ مِنْ فِیهِ وَ مَنَاخِرِهِ لَهِیبُ النَّارِ وَ الدُّخَانُ، فَغُشِیَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ ثُمَّ أَفَاقَ، فَقَالَ: لَوْ لَمْ یَلْقَ الْفَاجِرُ عِنْدَ مَوْتِهِ إِلَّا صُورَةَ وَجْهِکَ لَکَانَ حَسْبَهُ.»[44]
«حضرت ابراهیم{علیه السلام} به ملکالموت فرمود: آیا میتوانی چهرهات هنگام قبض روح انسان فاجر را به من بنمایانی؟ گفت: تو طاقت این کار را نداری! فرمود: طاقتش را دارم. گفت: صورتت را برگردان! زمانی که صورتش را برگرداند و سپس متوجه ملکالموت گردید، او را به شکل مردی سیاه، با موهای کشیده، بدبو، دارای لباس سیاه دید که از دهان و منافذ دیگرش، شرارههای آتش و دود خارج میشد. در این هنگام، ابراهیم{علیه السلام} بیهوش شد. وقتی به هوش آمد، فرمود: اگر فاجر هنگام مرگش فقط همین صورت تو را ببنید، برایش کافی است.»
کلام بزرگان
آیتالله مظاهری{رحمة الله علیه}
آن افرادى که نماز اوّل وقت مىخوانند، آن افرادى که به نماز، محراب و مسجد اهمیّت مىدهند، عزرائیل وقت مرگ با اینها مدارا مىکند؛ تلقین شهادتین مىکند، اما افرادى که اینگونه نیستند، دَمِ مرگ بر آنها سختگیرى مىکند. اگر کارهاى ما خیر باشد، عزرائیل از ما راضى است؛ و دم مرگ به فریاد ما مىرسد؛ و اگر کارهاى ما ناشایسته باشد، از ما ناراضى خواهد بود؛ و جان ما را به سختى و شدت و با قهر مىگیرد.[45]
شعر
«هرکه شیرین مىزید او تلخ مُرد هرکه او تن را پرستد جان نبرد
گوسفندان را ز صحرا مىکشند آن که فربهتر مر آن را مىکشند»[46]
داستان
مرگ دعبل
دعبل خزاعی یکی از بزرگترین شعرای ائمه اطهار؟عهم؟ بود. در مقام او همین بس که قصیدهای دربارۀ این خاندان سروده و در محضر امامرضا{علیه السلام} خوانده بود. حضرت در یکقسمت از شعرش فرمودند: روحالقدس تو را در این مورد کمک کردهاند؛ سپس جُبۀ خویش را با دینارهایی که به نام مبارکشان مسکوک بود، به او دادند و با همان جبه دختر خود را بینا کرد.
پسرش گفته است: پدرم هنگام مرگ وضع آشفتهای پیدا کرد و صورتش سیاه شد و زبانش بند آمد؛ به واسطه این پیشامد نزدیک بود من از مذهبش خارج شوم. پس از سهروز او را در خواب دیدم که لباسهای سفید بسیار زیبایی پوشیده و یکعرقچین سفید نیز بر سر دارد، گفتم: پدر جان! خداوند با تو چه کرد؟ گفت: پسرم! آنچه تو دیدی از سیاهشدن صورت و بندآمدن زبانم به واسطه شرب خمری بود که در دنیا کرده بودم تا اینکه امروز پیامبر{صلوات الله علیه} را دیدم که لباسی سفید پوشیده بود؛ به من فرمودند: تو دعبل هستی؟ عرض کردم: آری! فرمودند: شعری که درباره فرزندم حسینبنعلی{علیه السلام} سرودهای، بخوان! من شعر را خواندم و آنگاه فرمودند: احسنت! دربارهام شفاعت کردند و این لباسها را به من دادند.[47]
ادعیه
«بِرَحْمَتِکَ یَا رَفِیقٌ ارْفُقْ بِی إِذَا أَخْطَأْتُ وَ تَجَاوَزْ عَنِّی إِذَا أَسَأْتُ وَ أْمُرْ مَلَکَ الْمَوْتِ وَ أَعْوَانَهُ أَنْ یَرْفَقُوا بِرُوحِی إِذَا أَخْرَجُوهَا عَنْ جَسَدِی وَ لَا تُعَذِّبْنِی بِالنَّار.»[48]
«به رحمتت ای رفیق! با من همراهی کن زمانی که خطا کردم؛ از من بگذر هنگامی که بیادبی کردم؛ و به فرشته مرگ و یارانش امر کن که با من مدارا کنند زمانی که روحم را از بدنم خارج میکنند؛ و مرا به آتش جهنم عذاب نکن!»
روز بیستوپنجم: حالات احتضار
آیه
مرگ مؤمن
<یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ 27 ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً 28 فَادْخُلی فی عِبادی 29 وَ ادْخُلی جَنَّتی>[49]
«اى جان آرامگرفته و اطمینانیافته!(27) به سوى پروردگارت درحالىکه از او خشنودى و او هم از تو خشنود است، بازگرد.(28) پس در میان بندگانم درآى؛(29) و در بهشتم وارد شو!»
روایت
بوییدن گل
«قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ{علیه السلام}: قَالَ اللَّهُ؟عز؟: مَا مِنْ شَیْءٍ أَتَرَدَّدُ عَنْهُ تَرَدُّدِی عَنْ قَبْضِ رُوحِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَنَا أَکْرَهُ مَسَاءَتَهُ؛ فَإِذَا حَضَرَهُ أَجَلُهُ الَّذِی لَا یُؤَخَّرُ فِیهِ بَعَثْتُ إِلَیْهِ بِرَیْحَانَتَیْنِ مِنَ الْجَنَّةِ تُسَمَّى إِحْدَاهُمَا الْمُسْخِیَةُ وَ الْأُخْرَى الْمُنْسِیَةُ؛ فَأَمَّا الْمُسْخِیَةُ فَتُسْخِیهِ عَنْ مَالِهِ وَ أَمَّا الْمُنْسِیَةُ فَتُنْسِیهِ أَمْرَ الدُّنْیَا.»[50]
امام زینالعابدین{علیه السلام} فرمود: خداوند؟عز؟ فرمود: من در کاری که انجام دهم، هیچگاه تردید نداشتهام مانند تردیدی که در مرگ مؤمن دارم؛ زیرا او مرگ را خوش ندارد و من ناخوشنمودن او را خوش نمیدارم. هرگاه زمان مرگش فرا برسد -که هیچ تأخیری در آن نیست- دو گل بهشتی برایش میفرستم؛ یکى گل به نام «سخاوتبخش» و دیگرى گلی به نام «فراموشیبخش»؛ اولی، نفس او را از مالش باز مىدارد و دومی امر دنیا را از یادش میبرد.»
کلام بزرگان
حجتالاسلام انصاریان؟حفظ؟
در کیفیّت مرگ مؤمن در روایات بسیار عالى و پراهمیّت ائمه معصومین؟عهم؟ آمده است که خداوند؟عز؟ به ملکالموت مىفرماید: مثل عبدى که در برابر مولایش حاضر مىشود، در برابر بندۀ محتضر من حاضر شو و از جانب من به او سلام برسان و بگو: حضرت احدیّت در انتظار ملاقات با روح توست! اگر عبدم به مرگ راضى شد، او را قبض روح کن وگرنه وى را رها کن تا به وسیلۀ دیگر رضایت او را فراهم کنم.
وقتی ملکالموت به بالین محتضر آید و سلام محبوب را به وى ابلاغ نماید و از او اجازۀ قبض روح خواهد، او مىگوید: من میل دارم در دنیا بمانم و به عبادت حضرت دوست مشغول باشم؛ ملکالموت خواستۀ عبد را به حضرت ربّ؟عز؟ عرضه مىدارد؛ خداى مهربان مىفرماید: از جاى وى در بهشت دستهگلى به دستش بده و پرده از نظر او برگیر تا جایش را ببیند؛ اگر به بوى گل بهشتى و دیدن جایگاهش راضى به آمدن شد، وى را قبض روح کن، وگرنه دست از او بردار تا وسیلۀ دیگر برایش فراهم آورم! وقتی ملک الهى به دستورهاى حضرت دوست عمل کرد و باز مؤمن اجازۀ قبض روح نداد و ملکالموت به جاى خویش برگشت، خطاب مىرسد: این بار به بالین بندهام برو که در این نوبت با تمام وجود به مرگ خود راضى است. چون ملکالموت به بالین محتضر مىآید، مىبیند خاتم انبیا{صلوات الله علیه} در سمت راست و على مرتضى{علیه السلام} در سمت چپ، حسن و حسین؟عهما؟ از دو طرف پاى محتضر و فاطمه؟سها؟ و سایر ائمه؟عهم؟، بلکه اصحابی مانند سلمان و ابوذر؟رهما؟ و امثال آنان به دور محتضر صف زدهاند. ملکالموت مىگوید: خوشا به حالت اى مؤمن! رسول خدا و اوصیاى او؟عهم؟ به دیدنت آمدهاند، اگر اجازه دهى تو را قبض روح کنم که با آنها در بهشت برین قدم گذارى؛ محتضر مىگوید: زود مرا قبض روح نما! زیرا با تشریففرمایى موالیان عزیزم موت بر من گواراست. آن هنگام ملکالموت در کمال سهولت و آسانى وى را قبض روح مىکند.[51]
شعر
«چون جان تو میستانی چون شکر است مردن
با تو ز جان شیرین شیرینتر است مردن
گر مؤمنی و شیرین هم مؤمن است مرگت
ور کافری و تلخی هم کافر است مردن
گر یوسفی و خوبی آیینهات چنان است
ور نی در آن نمایش هم مضطر است مردن»[52]
داستان
سلمان{رحمة الله علیه} و جوان بیهوش
روزی جناب سلمان{رحمة الله علیه} در کوفه از بازار آهنگران میگذشت. جوانی را دید که بیهوش روی زمین افتاده و مردم در اطرافش جمع شدهاند. مردم خدمت سلمان رسیده، از او تقاضا کردند که بر بالین جوان بیاید و دعایی در گوش او بخواند. هنگامی که نزد جوان آمد، جوان، او را دید و به حال آمد. سرش را بلند کرد و گفت: یا سلمان! این مردم تصور میکنند من مرض صرع دارم و به این حال افتادهام، ولی چنین نیست؛ من از بازار میگذشتم که دیدم آهنگران چکشهای آهنین بر سِندان میکوبند؛ به یاد سخن خداوند؟عز؟ افتادم که میفرماید: <وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدید>[53]؛ بالای سر اهل جهنم چکشهایی از آهن قرار دارد. از ترس خدا عقل از سرم رفت و به این حال افتادم.
سلمان به آن جوان علاقهمند شده و محبت وی در دلش جای گرفت و او را برادر خود قرار داد. همیشه در کنار یکدیگر بودند تا جوان مریض شد. در حال جانکندن بود که سلمان به بالین او آمد و بالای سرش نشست. آنگاه به ملکالموت خطاب کرد: ای ملکالموت! با برادرم مدارا و مهربانی کن! از ملکالموت جواب آمد: ای سلمان! من نسبت به همه افراد مؤمن مهربان و رفیق هستم.[54]
ادعیه
«أَیْ رَبِّ لَقِّنِّی عِنْدَ الْمَوْتِ بَهْجَةً وَ نَضْرَةَ وَ قُرَّةَ عَیْنٍ وَ رَاحَةً فِی الْمَوْتِ أَیْ رَبِّ لَقِّنِّی فِی قَبْرِی ثَبَاتَ الْمَنْطِقِ وَ سَعَةً فِی الْمَنْزِل.»[55]
«خدای من! هنگام مرگ، خوشحالی و شادابی و روشنی چشم و راحتی نصیبم گردان؛ ای خدای من! در قبرم، ثبات در گفتار و وسعت در منزل را به من عطا فرما!»
روز بیستوششم: حالات احتضار
آیه
سلام فرشتگان بر مؤمن
<الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ>[56]
«آنان درحالىکه پاک و پاکیزهاند، فرشتگان جانشان را مىگیرند، به آنان مىگویند: سلام بر شما! به پاداش آنچه همواره انجام مىدادید، به بهشت درآیید!»
روایت
نوشیدن آب خنک
«قالَ رَسولُ الله{صلوات الله علیه}: إِنَّ أَشَدَّ شِیعَتِنَا لَنَا حُبّاً یَکُونُ خُرُوجُ نَفْسِهِ کَشُرْبِ أَحَدِکُمْ فِی یَوْمِ الصَّیْفِ الْمَاءَ الْبَارِدَ الَّذِی یَنْتَقِعُ بِهِ الْقُلُوبُ.»[57]
«رسول اکرم{صلوات الله علیه} فرمود: مرگ شیعهای که نسبت به ما بیشترین محبت را دارد، مانند خوردن آب خنک در تابستان است که قلبها به وسیلۀ آن خنک میگردند.»
«قَالَ الأمامُ الصَّادِقُ{علیه السلام}: فمَا کَانَ مِنْ رَاحَةٍ لِلْمُؤْمِنِینَ هُنَاکَ فَهُوَ عَاجِلُ ثَوَابِهِ وَ مَا کَانَ مِنْ شَدِیدَةٍ فَتَمْحِیصُهُ مِنْ ذُنُوبِهِ لِیَرِدَ الْآخِرَةَ نَقِیّاً نَظِیفاً مُسْتَحِقّاً لِثَوَابِ الْأَبَدِ لَا مَانِعَ لَهُ دُونَهُ؛ وَ مَا کَانَ مِنْ سُهُولَةٍ هُنَاکَ عَلَى الْکَافِرِ فَلِیُوَفَّى أَجْرَ حَسَنَاتِهِ فِی الدُّنْیَا لِیَرِدَ الْآخِرَةَ وَ لَیْسَ لَهُ إِلَّا مَا یُوجِبُ عَلَیْهِ الْعَذَابَ؛ وَ مَا کَانَ مِنْ شِدَّةٍ عَلَى الْکَافِرِ هُنَاکَ فَهُوَ ابْتِدَاءُ عَذَابِ اللَّهِ لَهُ بَعْدَ نَفَادِ حَسَنَاتِهِ ذَلِکُمْ بِأَنَّ اللَّهَ عَدْلٌ لَا یَجُورُ.»[58]
«حضرت صادق{علیه السلام} فرمودند: در مواردی که مؤمن به راحتی جان میدهد، به سبب آن است که پاداش او به زودی و در همین دنیا آغاز شده است و در مواردی که به سختی جان میدهد، به دلیل آن است که از گناهانش پاک شود تا در آخرت پاک و منزه از گناهان محشور گردد؛ درحالیکه مستحق پاداش ابدی است و هیچ مانعی در برابر او نخواهد بود؛ امّا در مواردی که کافر به آسانی قبض روح میشود، به جهت این است که همین آسانجاندادن پاداش کارهای نیکی باشد که در دنیا انجام داده تا به هنگام ورود به آخرت هیچ چیزی به همراه نداشته باشد؛ مگر آنچه را که به سبب آن مستحق عذاب الهی است. کافرانی که به سختی جان میدهند، بدان سبب است که در همین جهان، عذاب الهی برایشان شروع شده؛ درحالیکه نیکیهایشان از بین رفته است. اینها به جهت عدالت خداست که ظلم نمیکند.»
کلام بزرگان
میرزا جوادآقا ملکی تبریزی{رحمة الله علیه}
وقتى که ملکالموت بر وى فرود آید، به او مىگوید: خوش آمدى! بهبه، خوشا به حال شما! خداوند مشتاق توست! اى ولىّ خدا! بدان که آن درهایى که از آنها اعمال تو به سوى آسمان بالا مىرفت، بر تو گریه مىکنند و محراب و مصلاّیت بر تو در حال گریستن مىباشند! بندۀ مؤمن عارف مىگوید: من به رضوان خداوندى و به کرامت وى راضى هستم؛ و همانطور که مو از خمیر بیرون مىرود، روح از بدنش بیرون مىرود؛ و در اطراف سر او فرشتگان ایستادهاند؛ در حالتى که در دو دست هریک از آنان یککاسهاى پر از آب کوثر و کاسهاى از شراب وجود دارد؛ از آنها به وى مىآشامانند تا سکرات موت و تلخى آن از میان مىرود و او را به بشارت عظیمى بشارت مىدهند و به او مىگویند: پاک و پاکیزهاى! و محلّ سکونت تو نیز پاک و پاکیزه مىباشد! تو بر خداوند صاحب عزّت و صاحب کرامت که حبیب است و قریب، وارد شدهاى!
در این حال روح او از دست فرشتگان در پرواز مىآید؛ و در سرعتى بیشتر از سرعت بازگشت شعاع نور چشم به چشم، به سوى خدا مىرود؛ در این صورت نه دیگر حجابى وجود دارد، نه پردهاى در میان او و خداى تعالى؛ و خداوند هم مشتاق اوست و بر کنار چشمهاى از سمت راست عرش خدا مىنشیند.[59]
شعر
«نباشد مرگ الّا هوشیارى نمىترسد ز مردن، مرد هُشیار
نسازد اهل دل را مرگ، غمگین نباشد عارفان را مرگ، دشوار
بود از زندگانى مرگ، خوشتر که جان را از بدن سازد سبکبار
رهاند جان و تن را از کشاکش گشایَد بندها از جان بهیکبار
به تن آب و هوا تا چند، دربند؟ روان باید روان گردد سوى یار»[60]
داستان
پیرمرد قدخمیده
شیخ کلینى{رحمة الله علیه} در کتاب شریف «الکافى» از محمدبنحکیم که یکى از راویان امامباقر{علیه السلام} است، چنین نقل مىکند: با جمعى از اصحاب در خدمت امامباقر{علیه السلام} نشسته بودیم که پیرمرد قدخمیدهاى عصازنان بر حضرت وارد شد و بعد از عرض سلام به محضر امام و حضار مجلس، از ایشان خواست که در کنارشان بنشیند. حضرت با خوشرویى براى او جایى باز کردند و او را در پهلوى خویش مکان دادند. سپس بر طبق رسم حسنه و سنت سازندهاى که در آن زمان مرسوم بود، او خواست دینش را بر امام عرضه بدارد. بعد از اعلام حضرت، او کلام خود را اینچنین آغاز کرد: یا ابن رسولالله! دین من این است که خدا را به وحدانیت قبول دارم؛ جد بزرگوار شما را به پیامبرى پذیرفتهام و شما اهلبیت{علیه السلام} را امامان بر حق بعد از او مىدانم؛ من حلال شما را حلال و حرام شما را حرام مىشمرم و به آن عمل مىکنم؛ بدین صورت که اگر امرتان واجب باشد، آن را بهجاى مىآورم و اگر حرام باشد، از آن پرهیز مىنمایم. من دوستان شما و دوستان دوستان شما را دوست دارم؛ به خاطر اینکه مربوط به شما و شیعه شما هستند؛ و دشمنان شما را دشمن مىدارم؛ فقط به جهت اینکه دشمن شما هستند و در یکجمله، من تابع صددرصد شما و شیعه شما هستم، با این اوصاف آیا راه نجاتى براى من هست و آیا من بهشتى هستم؟!
امامباقر{علیه السلام} در جواب سخن این پیرمرد یکجملۀ شیرین و یکخبر بسیار مسرتانگیز دادند: اى پیرمرد! دل خوش دار که کسى نزد پدر بزرگوار من (امامسجاد{علیه السلام}) آمد و اینگونه که تو بیان داشتى، دین خود را بر پدرم عرضه داشت؛ پدرم او را چنین بشارت داد: هنگام مردن، پیامبر و على و فاطمه و حسنین؟عهم؟ بر تو وارد مىشوند و تو با دل خنک به عالم دیگر قدم مىگذارى، از آب کوثر به تو مىخورانند و تو را به نزد خویش مىبرند!
محمدبنحکیم مىگوید: وقتى امامباقر{علیه السلام} این کلام را به پایان بردند، پیرمرد بسیار خوشحال شد؛ به حدى که از شدت هیجان و مسرت بیهوش گردید. امامباقر{علیه السلام} با دست مبارک خودشان، آب بر صورت او پاشیدند تا به هوش آمد. سپس پیرمرد، بدنش را با دستهاى حضرت تبرک کرد و اجازۀ مرخصى خواست. وقتى کمى از جمع امام و یارانش دور شد، حضرت{علیه السلام} درحالىکه به او چشم دوخته بودند، فرمودند: اگر بهشتى مىخواهید، به این پیرمرد نگاه کنید![61]
ادعیه
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ وَ الْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسَابِ عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِکَ فَلْیَحْسُنِ التَّجَاوُزُ مِنْ عِنْدِکَ یَا أَهْلَ التَّقْوَى وَ یَا أَهْلَ الْمَغْفِرَةِ عَفْوَکَ عَفْوَکَ.»[62]
«خدایا! از تو راحتی هنگام مرگ و بخشش هنگام حساب را میخواهم؛ گناه بندهات بزرگ است؛ پس گذشت تو باید نیکو باشد؛ ای اهل تقوا و مغفرت! بخشش، بخشش.»
[1]- ق، 19.
[2]- الخصال، ج1، ص119.
[3]- شرح چهلحدیث، ص۲۰۹.
[4]- هفتاورنگ جامی، لیلی و مجنون، بخش 2.
[5]- قلب سلیم، ج۲، ص۷۶۰.
[6]- مصباحالمتهجد، ج2، ص443.
[7]- همان، ج1، ص154.
[8]- القیامة، 26-30.
[9]- بحارالأنوار، ج75، ص370.
[10]- رساله لقاءالله، ص۲۰۴.
[11]- راه روشن، ج۸، ص۳۰۲.
[12]- مثنوی معنوی، ص846.
[13]- منازلالآخرة، ص83.
[14]- الصحیفةالسجادیة، ص180 (دعای 42).
[15]- مصباحالمتهجد، ج2، ص564.
[16]- الواقعة، 83-85.
[17]- الأمالی (للصدوق)، ص289.
[18]- الواقعة، 82-87.
[19]- الکافی، ج3، ص135.
[20]- معراجالسعادة، ص۱۹۴.
[21]- مصیبتنامه عطار، ص98.
[22]- منازلالآخرة، ص91.
[23]- مصباحالمتهجد، ج2، ص568.
[24]- المؤمنون، 99 و 100.
[25]- نهجالبلاغة، ص62.
[26]- عوامل کنترل غرایز در زندگی انسان، ص۴۶.
[27]- دیوان ابوسعید، رباعی 290.
[28]- منازلالآخرة، ص93.
[29]- مصباحالمتهجد، ج2، ص669.
[30]- الروم، 40.
[31]- همان، ص341.
[32]- قلب سلیم، ج۲، ص۷۶۰.
[33]- دیوان سعدی، مواعظ، غزل 39.
[34]- داستانهای شهیددستغیب، معاد و قیامت، ص125.
[35]- إقبالالأعمال، ج1، ص434.
[36]- محمد، ۲۷.
[37]- النحل، 28.
[38]- معانیالاخبار، ص289.
[39]- رساله لقاءالله، ص۲۰۰.
[40]- دیوان صائب، غزل 199.
[41]- هزارویک حکایت اخلاقی، حکایت 516.
[42]- مصباحالمتهجد، ج1، ص173.
[43]- الأنعام، 93.
[44]- بحارالأنوار، ج6، ص143.
[45]- اخلاق در خانه، ج۲، ص۲۵.
[46]- مثنوی معنوی، ص95.
[47]- هزارویک حکایت اخلاقی، حکایت 575.
[48]- إقبالالأعمال، ج1، ص523.
[49]- الفجر، 27-30.
[50]- بحارالأنوار، ج6، ص152.
[51]- عرفان اسلامی، ج۱۲، ص۱۸۲.
[52]- دیوان کبیر شمس، غزل 2037.
[53]- الحج، 21 .
[54]- داستانهای بحارالانوار، ج4، ص173.
[55]- مصباحالمتهجد، ج1، ص149.
[56]- النحل، 32.
[57]- بحارالأنوار، ج6، ص162.
[58]- عیون أخبارالرضا{علیه السلام}، ج1، ص274.
[59]- رساله لقاءالله، ص۵۲.
[60]- دیوان فیض کاشانی، ج1، ص284.
[61]- اخلاق و جوان، ج۲، ص۱۴۴.
[62]- مصباحالمتهجد، ج2، ص851.