روز پنجم: ناخوشی از مرگ

آیه

ارتکاب گناهان، موجب کراهت از مرگ

<قُلْ یا أَیُّهَا الَّذینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ 6 وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدیهِمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِالظَّالِمینَ>[1]

«بگو: اى یهودیان! اگر گمان مى‏کنید که فقط شما دوستان خدایید نه مردم دیگر، پس آرزوى مرگ کنید اگر راستگویید(6) ولى آنان به سبب گناهانى که مرتکب شده‏اند هرگز آروزى مرگ نمى‏کنند، و خدا به ستمکاران داناست.»

روایت

آماده‌نبودن برای مرگ

«عَنِ الصَّادِقِ عَنْ أَبِیهِ؟عهما؟ قَالَ: أَتَى النَّبِیَّ{صلوات الله علیه} رَجُلٌ، فَقَالَ: مَا لِی لَا أُحِبُّ الْمَوْتَ؟ فَقَالَ لَهُ: أَ لَکَ مَالٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَقَدَّمْتَهُ؟ قَالَ: لَا! قَالَ: فَمِنْ ثَمَّ لَا تُحِبُّ الْمَوْتَ.»[2]

«امام‌صادق{علیه السلام} به نقل از پدر بزرگوارشان{علیه السلام} فرمود: مردى خدمت پیامبر خدا{صلوات الله علیه} رسید و پرسید: علّت ناخوش‌داشتن مرگ چیست؟ حضرت فرمود: آیا ثروتى دارى؟ عرض کرد: آرى! فرمود: آیا آن را براى آخرتت‏ فرستاده‏اى؟ عرض کرد: خیر! فرمود: به همین خاطر است که مرگ را دوست ندارى.»

کلام بزرگان

میرزا جوادآقا ملکی تبریزی{رحمة الله علیه}

از جمله فکرهایى که باید درباره مرگ نمود، این است که مرگ براى اولیاءاللّه نخستین مرحلۀ راحتى و سرور و بهجت است و لذیذترین لذّت‌هاست و این مسئله را نیز مى‌توان از روایات انبیا و ائمه اطهار؟عهم؟ به دست آورد و همچنین با مشاهده حالات اشتیاق محبّان خداوند متعال به مردن و اظهار شوق آنان به مرگ مى‌توان به این امر آگاه شد. روایات در این خصوص زیاد است و حدیث معراج -که قبلا ذکر شد- کافى مى‌باشد و همچنین اظهار اشتیاق انبیا و اولیا؟عهم؟ تو را کفایت مى‌کند که از جملۀ آن اشتیاق‌ها، فرمایش امیرالمؤمنین{علیه السلام} است که فرمودند: به خدا سوگند! پسر ابوطالب بیش از آنچه کودک، خواهان سینۀ مادرش است، مشتاق مرگ است. فرمایش امام{علیه السلام} در حقّ شیعیان خاص خود که فرمودند: اگر نه این است که خداوند اجل‌هاى معیّن آنان را نوشته است، جان‌هاشان یک‌چشم‌به‌هم‌زدن در کالبد نمى‌ماند، از شوق رسیدن به لقاءاللّه و پاداش آن جهان.[3]

شعر

«تا ظن نبری کز آن جهان می‌ترسم                         وز مردن و از کندن جان می‌ترسم

چون مرگ حق است، من چرا ترسم از او                              چون نیک نزیستم از آن می‌ترسم»[4]

داستان

علت ترس از مرگ

امام‌هادی{علیه السلام} فرمود: به امام‌جواد{علیه السلام} گفته شد: چرا مسلمانان مرگ را ناخوش می‌دارند؟ فرمود: زیرا آنان مرگ را نمی‌شناسند؛ ازاین‌رو مرگ را ناپسند می‌شمارند؛ اگر مرگ را می‌شناختند و از دوستان خداوند؟عز؟ بودند، دوستدار مرگ می‌شدند و می‌دانستند که آخرت برایشان بهتر از دنیاست. سپس فرمود: ای اباعبدالله! چرا بچه و مجنون از دارویی که بدنشان را از بیماری پاک می‌کند و درد را از بین می‌برد، دوری می‌کنند؟ گفت: چون جاهل هستند که دارو برایشان سودمند است. فرمود: قسم به کسی که محمد{صلوات الله علیه} را به پیامبری برانگیخت! همانا کسی که واقعا آماده مرگ باشد، مرگ برای او بهتر از دارویی است که بیمار را درمان می‌کند؛ آگاه باشید که آنان اگر می‌دانستند که پس از مرگ به چه نعمتی می‌رسند، همواره آن را درخواست می‌کردند و آن را بیشتر از عاقلی که دارو را برای دفع آفت‌ها و جلب سلامتی می‌خواهد، دوست می‌داشتند.[5]

ادعیه

«الّلهُمَّ وَ اجْعَلْ لَنَا مِنْ صَالِحِ الْأَعْمَالِ عَمَلًا نَسْتَبْطِئُ مَعَهُ الْمَصِیرَ إِلَیْکَ، وَ نَحْرِصُ لَهُ عَلَى وَشْکِ اللَّحَاقِ بِکَ حَتَّى یَکُونَ الْمَوْتُ مَأْنَسَنَا الَّذِی نَأْنَسُ بِهِ، وَ مَأْلَفَنَا الَّذِی نَشْتَاقُ إِلَیْهِ، وَ حَامَّتَنَا الَّتِی نُحِبُّ الدُّنُوَّ مِنْهَا.»[6]

«خدایا! برای ما عمل صالحی قرار بده که وعده دیدار تو را با همه نزدیکى‏اش دیر بدانیم و حریص و مشتاق دیدار تو باشیم؛ به‌طوری‌که مرگ، محل انس ما شود و به آن دلبسته شویم و محل الفت ما گردد که به سوى آن مشتاق باشیم و خویشاوند ما شود که نزدیک‌شدن به آن را دوست بداریم.»

روز ششم: ناخوشی از مرگ

آیه

هراس از مرگ

<وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ>[7]

«و یقیناً شما مرگ را پیش از رویارویى با آن سخت آرزو مى‏کردید، و هنگامى که با آن روبرو شدید [به هراس افتادید و بدون هیچ اقدامى‏] به تماشاى آن پرداختید!!»

روایت

علت ناخوش‌داشتنِ مرگ

«قالَ الإمامُ الصّادِقُ{علیه السلام}: کَانَ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ؟عهما؟ صَدِیقٌ وَ کَانَ مَاجِناً، فَتَبَاطَى عَلَیْهِ أَیَّاماً فَجَاءَهُ یَوْماً فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ{علیه السلام}: کَیْفَ أَصْبَحْتَ؟ فَقَالَ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَصْبَحْتُ بِخِلَافِ مَا أُحِبُّ وَ یُحِبُّ اللَّهُ وَ یُحِبُّ الشَّیْطَانُ؛ فَضَحِکَ الْحَسَنُ{علیه السلام} ثُمَّ قَالَ: وَ کَیْفَ ذَاکَ؟ قَالَ لِأَنَّ اللَّهَ؟عز؟ یُحِبُّ أَنْ أُطِیعَهُ وَ لَا أَعْصِیَهُ وَ لَسْتُ کَذَلِکَ وَ الشَّیْطَانُ یُحِبُّ أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ وَ لَا أُطِیعَهُ وَ لَسْتُ کَذَلِکَ وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ لَا أَمُوتَ وَ لَسْتُ کَذَلِکَ؛ فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ، فَقَالَ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! مَا بَالُنَا نَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ لَا نُحِبُّهُ؟ فَقَالَ الْحَسَنُ{علیه السلام}: إِنَّکُمْ أَخْرَبْتُمْ آخِرَتَکُمْ وَ عَمَرْتُمْ دُنْیَاکُمْ فَأَنْتُمْ تَکْرَهُونَ النُّقْلَةَ مِنَ الْعُمْرَانِ إِلَى الْخَرَابِ.»[8]

«امام‌صادق{علیه السلام} فرمود: امام‌حسن{علیه السلام} دوستى داشت که لاابالى بود؛ مدتى نزد آن حضرت نیامد؛ یک‌روز که به حضور آن حضرت مشرف شد، امام به وى فرمود: حالت چطور است؟ گفت: ای ‌فرزند رسول خدا! حال من بر خلاف آن چیزى است که خودم و خدا و شیطان آن را دوست داشته باشیم. امام خندید و فرمود: این معما را شرح بده! گفت: خداى سبحان دوست دارد من مطیع او باشم و معصیت نکنم، ولى من این‌طور نیستم؛ شیطان دوست دارد که من خدا را معصیت نمایم و از او اطاعت نکنم، ولى من این‌طور هم نیستم؛ خودم دوست دارم که از دنیا نروم و این‌طور هم نخواهم بود. ناگاه شخصى برخاست و به امام گفت: چرا ما مرگ را دوست نداریم!؟ فرمود: براى اینکه شما آخرت خود را خراب و دنیاى خویشتن را آباد نموده‏اید؛ بدین علت دوست ندارید از مکان آباد به مکان خراب منتقل شوید.»

کلام بزرگان

امام‌خمینی{رحمة الله علیه}

اگر تصفیه کردید، اگر نفس خودتان را تطهیر کردید، اگر اعمال خودتان را با قرآن کریم و با احکام اسلام وفق دادید، اگر اخلاق خودتان را اخلاق قرآن کردید، اگر نفس خودتان را تصفیه کردید، باک از هیچ‌چیز نداشته باشید. مردن چیز سهلى است، چیز مهمى نیست. این است که حضرت امیر{علیه السلام}، مولاى همه مى‌فرمود که انس من با موت، بیشتر از انس بچه با سینۀ مادرش است.[9] براى اینکه او فهمیده بود دنیا چیست و ماورا چیست؛ فهمیده بود که موت یعنى چه؛ موت حیات است.[10]

شعر

«برفت از دیده و دل خواب و آرام                          که تا چون خواهدم بودن سرانجام

دلم از بیم مردن در گداز است                                 که مرکب لنگ و راهم بس دراز است

چو از روز جوانی یاد آرم                                        چو چنگ از هر رگی فریاد آرم

اجل دانم که تنگم در رسیده است                         که دور عمر دوری در کشیده است»[11]

داستان

مداوای چاقی با ترس از مرگ

سلطانی به مرض چاقی مبتلا شده بود و روزبه‌روز چاق‌تر می‌شد. نشستن و برخاستن برایش مشکل شده بود. از سنگینی پایش نمی‌توانست آن را تکان دهد. پزشکان هرچه دوا می‌دادند، بدتر می‌شد تا اینکه دانشمندی آمد و گفت: من علاوه بر علم طب، علم نجوم هم می‌دانم و می‌توانم سلطان را معالجه کنم، به شرطی که شاه امانم دهد. گفتند: مسلماً شاه امان می‌دهد. گفت: من اول به علم نجوم رجوع می‌کنم. گفتند: بسیار خوب! دانشمند شب رفت و صبح روز بعد با حالی پریشان آمد. شاه گفت: مرا مداوا کن! گفت: نمی‌کنم. گفت: چرا؟ جواب داد: می‌ترسم! شاه گفت: نترس، تو را امان می‌دهم! دانشمند بالأخره گفت: من طالع شما را دیدم و خیلی ترسیدم و پشیمان شدم؛ زیرا تا چهل‌روز دیگر خواهی مرد و مداوای من فایده‌ای ندارد. اگر حرفم را قبول نداری، مرا حبس کن و اگر تا چهل‌روز دیگر نمردی، مرا بکش! وی را حبس کردند. شاه از غصه روزبه‌روز لاغرتر می‌شد. سی‌وچندروز گذشت و شاه دستور داد طبیب را از زندان بیاورند. وقتی که او آمد، گفت: اگر تا چندروز دیگر نمیرم، تو چاره‌ای جز مرگ نداری. طبیب گفت: من برای این گفتم شما تا چهل‌روز دیگر می‌میرید که از غصه لاغر شوید و مرض چاقی شما هم علاج شود که چنین شده است.

این شخص از ترس مردن این‌قدر لاغر شد، تعجب از این است که اگر کسی ایمان به قیامت داشته باشد، چطور کار خلاف می‌کند؟ چطور غیبت می‌کند؟ چگونه مطلبی را که یقین به صحت آن ندارد، می‌گوید؟[12]

ادعیه

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بَارِکْ لَنَا فِی الْمَوْتِ‏ وَ اجْعَلْهُ خَیْرَ غَائِبٍ تَنْتَظِرُهُ وَ بَارِکْ لَنَا فِی مَا بَعْدَهُ مِنَ الْقَضَاءِ.»‏[13]

«خدایا! بر محمد و خاندان او درود فرست و مرگ را مایه برکت برای ما مقرر فرما و آن را بهترین غایبی قرار بده که منتظرش هستیم!»

 

[1]- الجمعة، 6 و 7.

[2]- بحارالأنوار، ج‏6، ص127.

[3]- رساله لقاءالله، ص۲۰۹.

[4]- دیوان باباافضل، رباعی 122.

[5]- معانی‌الأخبار، ص290.

[6]- الصحیفةالسجادیة، ص172 (دعای 40).

[7]- آل‌عمران، 143.

[8]- بحارالأنوار، ج‏44، ص110.

[9]- «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ‏ أُمِّه‏»؛ (نهج‌البلاغة، ص52).

[10]- تهذیب نفس و سیروسلوک از دیدگاه امام‌خمینی، ص۱۶۳.

[11]- اسرارنامه عطار، ص162.

[12]- داستان‌های شهیددستغیب، معاد و قیامت، ص89.

[13]- مصباح‌المتهجد، ج‏2، ص458.

فهرست مطالب