روزهفتم: یاد مرگ
آیه
وصیت، نمونهای از یاد مرگ
<کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقین>[1]
«بر شما مقرّر و لازم شده که وقتی مرگ یکى از شما فرا رسد، اگر مالى از خود به جا گذاشته است، براى پدر و مادر و خویشان به طور شایسته و پسندیده وصیت کند؛ این حقّى بر عهده پرهیزکاران است.»
روایت
برترین زهد
«قَالَ النَّبِیُّ{صلوات الله علیه}: أَفْضَلُ الزُّهْدِ فِی الدُّنْیَا ذِکْرُ الْمَوْتِ وَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ ذِکْرُ الْمَوْتِ وَ أَفْضَلُ التَّفَکُّرِ ذِکْرُ الْمَوْتِ؛ فَمَنْ أَثْقَلَهُ ذِکْرُ الْمَوْتِ وَجَدَ قَبْرَهُ رَوْضَةً مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ.»[2]
«رسول اکرم{صلوات الله علیه} فرمود: برترین زهد در دنیا و برترین عبادت و برترین تفکر، یاد مرگ است؛ کسی که یاد مرگ بر او غلبه کند، قبرش را باغی از باغهای بهشت مییابد.»
«سَأَلَهُ بَعْضُهُمْ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! هَلْ یُحْشَرُ مَعَ الشُّهَدَاءِ أَحَدٌ؟ قَالَ: نَعَمْ! مَنْ یَذْکُرُ الْمَوْتَ فِی الْیَوْمِ وَ اللَّیْلَةِ عِشْرِینَ مَرَّة.»[3]
«از رسول اکرم{صلوات الله علیه} پرسیده شد: ای پیامبر خدا! آیا کسی همراه با شهدا محشور میشود؟ فرمود: بله، کسی که مرگ را هر روز بیستبار یاد کند.»
کلام بزرگان
آیتالله شهیددستغیب{رحمة الله علیه}
شعبۀ آخر صبر را فراموش نکنید و یاد مرگ را از کف ندهید! مرگ خودت، نه دیگرى را. شبانهروز لااقل یکدفعه نگاه به کفنت بکن! خودت را وادار براى سفر قطعى؛ یعنى اگر کفنت را آماده کنى، مرگ زودتر مىآید؟! یا اگر خودت را به غفلت بزنى، مرگ نمىآید؟! چه یاد مرگ کنى، چه نکنى، ساعت معیّن، مرگ مىرسد؛ پس چه بهتر که انسان آن را نزدیک ببیند. «الْمَوْتَ الْمَوْتَ جَاءَ الْمَوْتُ بِمَا فِیهِ جَاءَ بِالرَّوْحِ وَ الرَّاحَةِ وَ الْکَرَّةِ الْمُبَارَکَةِ إِلَى جَنَّةٍ عَالِیَةٍ لِأَهْلِ دَارِ الْخُلُودِ الَّذِینَ کَانَ لَهَا سَعْیُهُمْ وَ فِیهَا رَغْبَتُهُمْ وَ جَاءَ الْمَوْتُ بِمَا فِیهِ جَاءَ بِالشِّقْوَةِ وَ النَّدَامَةِ وَ الْکَرَّةِ الْخَاسِرَةِ إِلَى نَارٍ حَامِیَةٍ لِأَهْلِ دَارِ الْغُرُورِ الَّذِینَ کَانَ لَهَا سَعْیُهُمْ وَ فِیهَا رَغْبَتُهُم»[4]؛ این است خطبۀ رسول خدا{صلوات الله علیه}، وصیّت پیغمبر و موعظهاش: «الموت! الموت!»؛ مسلمانان! مرگ را فراموش نکنید. از خانه بیرون مىآیى، بگو: شاید برنگشتم. به خانه رفتى، بگو: شاید بیرون نرفتم. اگر این راه و روشت شد، به سوی خیرات شتابان میروى.[5]
شعر
«دل مرا ز اندیشه اسباب دنیا سرد شد آخرت با یادم آمد، آرزوها سرد شد
چون شدم آگه ز اسرار علوم آخرت بر دلم دنیا و مافیها سراپا سرد شد
هر گهم دل گرم گردید از تماشای جهان یادم آمد آخرت، دل از تماشا سرد شد
دیدن گلزار و صحرا طبع را چون برفروخت مردنم یاد آمد آن گلزار و صحرا سرد شد»[6]
***
«ای خواجه ز فکر گور غم میباید اندر دل و دیده سوز و نم میباید
صد وقت برای کار دنیا داری یکوقت به فکر گور هم میباید»[7]
داستان
یاد مرگ
در بلاد و مناطق دوردست هند، چنین معمول شده بود که در هر صدسال عید بزرگی میگرفتند و تمام اهل شهر از بزرگ و کوچک، پیر و جوان در محلی که سنگ بزرگی خارج شهر نصب شده بود، اجتماع میکردند. یکنفر از طرف پادشاه صدا میزد: کسی باید بر فراز این سنگ برود که در عید گذشته شرکت کرده است. گاهی پیرمردی که نابینا شده و نیروی خود را از دست داده بود یا پیرزنی فرتوت و لرزان بالای سنگ میرفت. در بعضی از عیدها کسی نبود که جشن گذشته را درک کرده باشد. معلوم میشد تمام کسانی که صدسال قبل زنده بودند، از بین رفتهاند. کسی که بر فراز سنگ میرفت، با صدای بلند میگفت: من در عید سابق (زمان فلان پادشاه) بچهای بودم؛ فلانی قاضی بود و فلانی وزیر و آنچه در این قرن دیده و عبرت گرفته بود، به مردم تذکر میداد که چگونه اشخاص غیور و بااقتدار از بین رفتند و اکنون سر در تودۀ خاک دارند. سپس خطیبی بعد از او بالا میرفت و مردم را پند و اندرز میداد. آن روز چنان یادبود گذشته و دوران پیشین در مردم تأثیر میکرد که گریهها میکردند و از غفلت گذشتۀ خود پشیمان میشدند. با چنین عملی، مردم را تذکر میدادند که عمر محدود است؛ پس بر چیرهدستی و نیروی جوانی مغرور نشوید![8]
ادعیه
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اکْفِنَا طُولَ الْأَمَلِ، وَ قَصِّرْهُ عَنَّا بِصِدْقِ الْعَمَلِ حَتَّى لَا نُؤَمِّلَ اسْتِتْمَامَ سَاعَةٍ بَعْدَ سَاعَةٍ، وَ لَا اسْتِیفَاءَ یَوْمٍ بَعْدَ یَوْمٍ، وَ لَا اتِّصَالَ نَفَسٍ بِنَفَسٍ، وَ لَا لُحُوقَ قَدَمٍ بِقَدَمٍ وَ سَلِّمْنَا مِنْ غُرُورِهِ، وَ آمِنَّا مِنْ شُرُورِهِ، وَ انْصِبِ الْمَوْتَ بَیْنَ أَیْدِینَا نَصْباً، وَ لَا تَجْعَلْ ذِکْرَنَا لَهُ غِبّاً.» [9]
«خدایا! بر محمد و خاندان او درود فرست و ما را از درازی آرزو در امان دار و به وسیله راستی در عمل، آرزوهای ما را کوتاه کن! بهطوریکه تمنای رسیدن لحظۀ بعد و بهپایانبردن روز بعد و آمدن نفَسی دیگر و برداشتن گام بعد را نداشته باشیم؛ خداوندا! ما را از فریفتگی به آرزوها، سلامت دار و از شر آن ایمن گردان؛ و مرگ را نصبالعین ما قرار بده و یاد آن را حتی یکروز از خاطر ما مبر!»
روز هشتم: یاد مرگ
آیه
خدای احیاگر و میراننده
<سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ 1 لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یُحْیی وَ یُمیتُ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ>[10]
«آنچه در آسمانها و زمین است، خدا را مىستایند؛ و او تواناى شکستناپذیر و حکیم است. (1) مالکیّت و فرمانروایى آسمانها و زمین فقط در سیطره اوست، زنده مىکند و مىمیراند، و او بر هر کارى تواناست.»
روایت
آثار یاد مرگ
«قَالَ الإمامُ الصَّادِقُ{علیه السلام}: ذِکْرُ الْمَوْتِ یُمِیتُ الشَّهَوَاتِ فِی النَّفْسِ وَ یَقْطَعُ مَنَابِتَ الْغَفْلَةِ وَ یُقَوِّی الْقَلْبَ بِمَوَاعِدِ اللَّهِ تَعَالَى وَ یُرِقُّ الطَّبْعَ وَ یَکْسِرُ أَعْلَامَ الْهَوَى وَ یُطْفِئُ نَارَ الْحِرْصِ وَ یُحَقِّرُ الدُّنْیَا.»[11]
«امامصادق{علیه السلام} فرمود: یاد مرگ، شهوتها را میمیراند و محل رویش غفلت را از بین میبرد و قلب را به وسیله وعدههای الهی تقویت مینماید و دل را نرم میکند و علامتهای هوا و هوس را در هم میشکند و آتش حرص را خاموش میکند و دنیا را در نظر، حقیر میگرداند.»
«قالَ الإمامُ عَلیٌّ{علیه السلام}: أبلَغُ العِظاتِ النَّظَرُ إلى مَصارِعِ الأمواتِ و الاعتِبارُ بمَصائرِ الآباءِ و الامَّهاتِ.»[12]
«امامعلى{علیه السلام} فرمود: رساترین پندها، نگریستن به آرامگاه مردگان و درسگرفتن از سرنوشت پدران و مادران است.»
کلام بزرگان
فیض کاشانی{رحمة الله علیه}
بدان که مرگ هولناک است و خطر آن عظیم است و غفلت مردم از راه قلّتِ فکر در آن و کمیادکردن است. هر کسى که یاد مىکند، با دلی فارغ یاد نمىکند، بلکه دل او مشغول شهوتهاى دنیا مىباشد و یاد مرگ در آن نفعى نمىبخشد؛ پس طریقش آن است که دل را فارغ گرداند از هر چیزى، مگر از یاد مرگ که در پیش روى اوست؛ مانند کسى که ارادۀ سفر بیابان هولناکى یا نشستن کشتى دارد؛ زیرا چنین کسى فکرى دیگر نمىدارد و هرگاه مباشر یاد مرگ شود، نزدیک مىشود که اثرى در قلب بکند و در آن وقت، فرح و سرور آن به دنیا کم مىشود و دلشکسته مىشود. بهترین راهها آن است که همسالهاى خود را که فوت شدهاند، بسیار یاد کند و متذکّر مرگ آنها و افتادن ایشان در زیر خاک شود.[13]
شعر
«نجات آخرت را چارهگر باش در این منزل ز رفتن باخبر باش
کسی کو سیم و زر ترکیب سازد قیامت را کجا ترتیب سازد
ببین دور از تو شاهانی که مردند ز مال و ملک و شاهی هیچ بردند؟»[14]
داستان
کشف برزخی در قبرستان «تختِ فولاد»
آیتالله سیدجمالالدین گلپایگانی{رحمة الله علیه} نقل میکند: من در دوران جوانى در اصفهان نزد دو استاد بزرگ آخوند کاشى و جهانگیرخان؟رهما؟ درس اخلاق و سیروسلوک مىآموختم. به من دستور داده بودند که شبهاى پنجشنبه و جمعه به قبرستان تخت فولاد بروم و قدرى در عالم مرگ و ارواح تفکّر کنم و مقدارى هم عبادت کنم و صبح برگردم. عادت من این بود که یکى دوساعت بین قبرها و مقبرهها حرکت میکردم و تفکّر مىنمودم و بعد، چندساعت استراحت نموده، سپس براى نماز شب و مناجات بر مىخاستم و نماز صبح را میخواندم و پس از آن به اصفهان مىآمدم. شبى از شبهاى زمستان که هوا بسیار سرد بود و برف مىآمد، به یکى از حجرات رفتم و خواستم چند لقمه غذا بخورم که درب مقبره را زدند تا جنازهاى را که از بستگان صاحب مقبره بود، آنجا بگذارند. قارى قرآن که متصدّى مقبره بود، مشغول تلاوت شد و آنها رفتند تا صبح بیایند و جنازه را دفن کنند. همین که مىخواستم مشغول خوردن غذا شوم، دیدم ملائکه عذاب آمدند؛ چنان با گرزهاى آتشین بر سر او مىزدند که آتش به آسمان زبانه مىکشید! و فریادهایى از این مرده بر مىخاست که گویى تمام این قبرستان عظیم را متزلزل مىکرد! نمىدانم اهل چه معصیتى بود که اینطور مستحقّ عذاب بود؟ اما قارى قرآن اصلا متوجه نبود؛ آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت اشتغال داشت. من از مشاهده این منظره تن و بدنم لرزید و بیحال شدم. به صاحب مقبره اشاره میکردم که در را باز کن تا بروم، اما او نمىفهمید. هرچه مىخواستم بگویم، زبانم قفل شده بود و حرکت نمیکرد. بالأخره به او فهماندم که درب را باز کند. گفت: آقا! هوا سرد است، برف روى زمین را پوشانیده و جانواران وحشی در مسیر هستند، خطر دارد. هرچه میخواستم به او بفهمانم که طاقت ماندن ندارم، او درک نمىکرد. درب را باز کرد و من خارج شدم و تا اصفهان -با آنکه مسافت زیادى نیست- بهسختى آمدم و چندینبار به زمین خوردم. به حجره آمدم و تا یکهفته مریض بودم.[15]
ادعیه
«إِلَهِی إِنْ ذَکَرْتُ الْمَوْتَ وَ هَوْلَ الْمُطَّلَعِ وَ الْوُقُوفَ بَیْنَ یَدَیْکَ نَغَّصَنِی مَطْعَمِی وَ مَشْرَبِی وَ أَغَصَّنِی بِرِیقِی وَ أَقْلَقَنِی عَنْ وِسَادَتِی وَ مَنَعَنِی رُقَادِی وَ کَیْفَ یَنَامُ مَنْ یَخَافُ بَیَاتَ مَلَکِ الْمَوْتِ فِی طَوَارِقِ اللَّیْلِ وَ طَوَارِقِ النَّهَارِ بَلْ یَنَامُ الْعَاقِلُ وَ مَلَکُ الْمَوْتِ لَا یَنَامُ لَا بِاللَّیْلِ وَ لَا بِالنَّهَارِ.»[16]
«خدایا! اگر مرگ را و هول و هراس قیامت و ایستادن در پیشگاهت را یاد کنم، خوردن و آشامیدن را بر من تلخ میگرداند و آب دهانم را گلوگیر میکند و مرا بر بالشم بیقرار میسازد و از خوابیدن منع میکند؛ چگونه بخوابد کسی که میترسد ملکالموت در حوادث شب و روز او را دریابد؟!»
[1]- البقرة، 180 .
[2]- جامعالأخبار، ص165.
[3]- مجموعه ورّام، ج1، ص268.
[4]- «مرگ! مرگ! مرگ با آنچه که همراه دارد، فرارسید؛ مرگ با آرامش و راحتی و برای بازگشت مبارک به سوى بهشت والا آمد؛ براى ساکنین منزل جاوید که تلاششان برای بهشت بوده و به آن امید بستهاند. مرگ به همراه سختى، پشیمانى، بازگشت زیانآور به سوی آتشى سوزان براى ساکنین دنیای فریبنده آمد؛ کسانی که سعى و تلاش و شوقشان رسیدن به دنیا بوده است»؛ (الزهد، ص78).
[5]- ایمان، ص۱۱۹.
[6]- دیوان فیض کاشانی، ج2، ص741.
[7]- دیوان ابوسعید، رباعی 313.
[8]- هزارویک حکایت اخلاقی،حکایت 554.
[9]- الصحیفةالسجادیة، ص172 (دعای 40).
[10]- الحدید، 1 و 2.
[11]- مصباحالشریعة، ص171.
[12]- میزانالحکمة، ج13، ص258.
[13]- الحقائق، ص313.
[14]- خمسه نظامی، خسرو و شیرین، بخش 91.
[15]- معادشناسى، ج1، ص142.
[16]- مصباحالمتهجد، ج1، ص133.